شما، دبیرکلِ معلمانِ ایران هستید؟! که با قبری عکس میگیرید که از سلسلهای بهجای مانده که در آن سلسله، حداقل، دانش و سواد، انحصاریِ نجیب زادهگان بوده است؟ از ثروتهای مادی دیگر صحبتی نکنیم، اما نکند که شما نیز از آن قِسم آدمها هستید که فکر میکنند تختِ جمشید و سنگهای غول پیکرش را رُباتها ساختهاند و نه بردهگان! یا مثلاً کوروش و داریوش و فلان سلطان با بردهگان چای میخوردهاند و تختهنرد بازی میکردهاند؟!
اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
انتشار این نوشته که در واقع بیانهای حقیقتگرا و جستجوگرانه است، بهمعنای تأیید کلمه بهکلمهی آن نیست؛ اما عدم تأیید کلمه بهکلمه یک متن یا نوشته بهمعنی عدم تأیید کلیت آن (بهمثابه یک موضعگیری پراتیک) نیز نیست. با تشکر از علی سالکی برای بیان حقایقی که در این نوشتهی بیانهگونه مکتوب کرده است[عباس فرد].
*****
«معلمِ دلسوز و علاقمند کم است. معلمها کارشان را با یک نوع اجبار بهخاطرِ نان و بهصورتِ عادت ـدرست مثلِ اینکه هرروز عادت دارند صبحِ زود پاشوند، بروند سنگکِ گرمی و پنیری بخرند، بیاورند بخورند انجام میدهند».... «معلم درسش را هم مثلِ یک دستگاهِ خودکار و ماشینوار میگوید. حساب کنی میبینی که بیشتر از هزاربار نادرشاه را درس گفته و هزارمین درسش با نخستینِ آن کوچکترین فرقی ندارد. زمان، مکان و حال و وضعِ دانش آموز در تدریسِ او اثری ندارد. هزار بار نادر را برده بههندوستان و هندیهایِ بیچاره را از دمِ تیغِ بیدریغِ او گذرانده و مفتخرانه (فاتح) لقبش داده و برگردانده بهایران». [صمد بهرنگی- کندوکاو در مسائلِ تربیتی ایران].
آقایانِ دبیرکلِ فعلی و قبلی! آیا شما مصداقِ بارزِ همین معلم نیستید؟ با این تفاوت که آن معلم تحتِ اجبارِ نان درآوردن، شروع بهطوطیواریِ دروسِ تجویزی میکند، اما شما تحتِ اجبارِ چه چیزهایی؟ یقیناً از طوافِ کعبهی کوروش، قانونِ کار، بهشما حقوقی نمیدهد؟ اما شاید قانونهای دیگری هم دارید؟!
آیا اینطور نیست که معلم در محیطِ کار و آموزش، دچارِ همین شرایطی است که صمد بهرنگی بهدرستی بهنقدِ آن نشسته بود؟ و آیا اینطور نیست که ما نباید و نمیتوانیم منشاءِ مشکلات را از معلمان بدانیم، چراکه او را محبوسِ شرایطِ جاریِ حاکمه میدانیم؟ ( و البته مجهز بهارادهای که میتواند بیدارش کند، و آیا شما بیدار کنندگانید؟ یا دیازپامها؟).
آیا اینطور نیست که برخی از معلمان بهعنوانِ پیشرُوانِ مبارزه با این شرایط، در تاریخِ معاصرِ ایران، مثلِ «صمد بهرنگی»، «کرامتالله دانشیان»، «هرمز گرجی بیانی»، «علیاشرف درویشیان»،«فرزاد کمانگر»، با بنیانهای روابط و مناسباتِ حاکمه، سرِ جنگ گرفتند؟! مُقدماتِ اعتصابات را فراهم کردند، متونِ مختلفِ اعتراضی و انقلابی را انتشار دادند و دست بهنقد و سازماندهی داشتند.
و آیا این همان برههای نیست که معلم و بهطورِ خاص نمایندگان و پیشروان (اگر با ارفاق بشود این نام را بهشما داد)، دیگر نمیتوانند بهخاطرِ محبوس بودن در سلطهی شرایط، حرکاتِ مغشوش و توهمزا و قیقاجی را انجام دهند و مثلاً بگویند :« چه میشود کرد؟ مجبوریم؟»... آنها اراده بهآزاد شدن کردهاند، شما چطور، اراده بهچه کردهاید؟!
آیا یک نماینده و پیشقراولِ معلمان یا کارگران مجبور است که بینِ کتاب و تبلیغِ کتابِ «کندوکاوی در مسائل تربیتی ایران» در بین افراد و کتابهایی از این دست و بهتر حتی -و عکس انداختن در بینِ طرفدارانِ همان نادرشاهها و کوروشها و هوخشَترهها که مطمئنا علم و دانش در نزدشان مطلوب و در انحصارِ خاندانِ خود و اشراف زادهگانشان بوده است- عکس در کردن با تحجر و اجتماعِ ارتجاعیِ اعتراضی را انتخاب کند؟ بله مجبور است، و شما ارتجاع را، انتخاب و عمومی و آموزشی میکنید!
شما، دبیرکلِ معلمانِ ایران هستید؟! که با قبری عکس میگیرید که از سلسلهای بهجای مانده که در آن سلسله، حداقل، دانش و سواد، انحصاریِ نجیب زادهگان بوده است؟ از ثروتهای مادی دیگر صحبتی نکنیم، اما نکند که شما نیز از آن قِسم آدمها هستید که فکر میکنند تختِ جمشید و سنگهای غول پیکرش را رُباتها ساختهاند و نه بردهگان! یا مثلاً کوروش و داریوش و فلان سلطان با بردهگان چای میخوردهاند و تختهنرد بازی میکردهاند؟! و بهخواستگاریِ یکدیگر میرفته اند؟! بگویید، شما کی هستید؟!
شما چه چیز را بهشاگردان و البته معلمانِ مجبورِ بهصف کشیدن در پشتِ سرتان، یاد میدهید؟ و از تاریخی که آنها درس میدهند چه چیزهایی را طوطیوار میکنید؟! همراهی با یکی از ارتجاعیترین حرکاتِ اجتماعیِ اخیر؟! یا مثلاً تبلیغ کارهایی از جنس کارهایِ صمد و هرمز و هزار انقلابیِ دیگر؟ شما اصلاحطلبید؟ شما اگر اصلاحطلبید از طیفِ ارتجاعیاش هستید؟! بگویید، شما کی هستید؟!
تمامِ سَرسَری نگریستنِ شما بهمسائل و پدیدهها، بهخاطرِ نوعِ دستگاهِ نظری و دستگاهِ اعمالی است که در آن بهسیطره در آمدهاید!. مگر نه این است که در تجمعِ 10 اسفند 95 معلمان، در مقابلِ مجلسِ شورای اسلامی، بیانیهتان را خواندید، قطعنامهای که در میانِ هزاران معلم، بسیاری بودند که نه میدانستند چه چیزی را قرار است از زبانِ آنها برای آنها بخوانید، و نه اصلاً صدایتان (بهخاطرِ مشکلاتِ فنی) بهآنها میرسید؟! مگر اینطور نیست؟ نکند که کوروشِ درونتان و سلطانِ درونتان نمی گذارد که بفهمید؟
آیا اینطور نبود که صدها نفر، از بدنهی معلمان، با یکدیگر لب به گلایه میگشودند که : « آخر چی؟ همش هم می گویند: تجمعِ سکوت است، از کار و درس می زنیم و خودمان را خسته می کنیم، بعد می رویم خانه!، هیچی هم به دست نمی آریم». نکند می خواهید واقعا آنها را خسته تر کنید؟ و البته ناامید به تغییرِ وضعِ موجودشان؟ نکند که بخواهید و دانسته و ندانسته انجام بدهیدش. آیا همین معلمان که شما خود را موظف به حفاظت و به وجود آوردنِ ظرفی برای مبارزه ی ریشه ای در جهتِ منافع شان نمی کنید، از شمایان و از زندان نرفتن شمایان و آزادی تان، حمایت نکردند؟ آنها را محبوسِ چه وضعیتی می خواهید کنید؟ بگویید شما کی هستید؟!
شما دبیرکلهای معترض! تحتِ سیطرهی نظامِ بسته و تجویزیِ آموزشی، بهشاگردان چه می آموزید؟ و بهطورکلی بیرون از این سیطره بهبچههای کانون صنفی معلمان و معلمهای دیگر چه میآموزید؟ و آیا اینطور نیست که بهجز سرکوبِ وارده از طرفِ نظام و سلطهی نظامِ آموزشی، تحتِ سیطرهی افکار و اعمالِ عقب مانده و خبیث دیگری هم هستید؟ یا خود نیاز بهیادگیری و آموزش دیدن ندارید؟
چرا خبیثِ خود را نمیکُشید؟ تا خباثتِ برزگ را بتوانید که بِکُشید. چون نمیخواهید خباثتِ بزرگ کاملاً رفع شود؟! چون میخواهید که در خباثتِ بزرگ فقط تعدیلاتی صورت گیرد؟! بگویید، کیستید و چه میخواهید؟!
بیشک این من نیستم که جوابِ این پرسشها را میدهم، بلکه افکار و اعمال و زبانِ شما، جوابها را باید جار بزنند! میراثِ شما چه خواهد بود؟! و معلمان و شاگردان را بهچه شناختی و در کدام وادی رهنمون میکنید؟! آیا نه آنکه، شما دبیرکلها، نمایندگانِ وضعیتی هم هستید که بهتر از شما را برای اعتراض، اجازهی بروز و حضور نمیدهد؟ شما، چه میراثی را بهکار میگیرید؟ ترویجِ میراثِ دانشِ انحصاراتی در دستِ اشرافزادهگان و موبدِ موبدان؟ ترویجِ میراثِ نادرشاه؟ یا میراثِ صمد و هُرمز و هزاران انسانِ ستمدیدهای که سودای شناختِ جهان و آگاهیِ خود و تودهها و زحمتکشان را داشتند؟
کدام یک؟
جوابها را جار بزنید! مثلِ عکسی که گرفتید و در آن با نهایتِ رضایت و پیروزمندی خندیدید!
علی سالکی
8/8/95