یادداشت‌ها
18 خرداد 1399 | بازدید: 1532

چرا دایی‌مردکی می‌کنید؟ صریح، روشن و علنی حرف بزنید!

نوشته: عباس فرد

آن‌چه بیش از پدرسالاری‌های محافل کارگری یا منادیان سرنگونی بورژواپسندانه‌ی رژیمْ خشم من را برانگیخت، دفاع جناب منیری از من بود که معنا و مفهومی جز نیمه‌اشرافی، اما روستایی نداشت. این دانشجوی سابق در آلمان و عضو کنفدراسیون دانشجویانِ هم‌اینک ساکن سوئد، اما به‌لحاظ منش هم‌چنان روستایی و موژیک، در مقابل اتهام هم‌کاری من با وزارت اطلاعات رژیم جمهوری اسلامی و دلیل ابلهانه و پروغربیِ چنین اتهامی که «خط دادن» به‌رضا رخشان (از فعالین صادق سندیکای شرکت هفت‌تپه) بود، مسئله‌ی زندانی بودن من در زمان شاه را به‌دلایل سیاسی پیش کشیده بود.

 

چرا دایی‌مردکی می‌کنید؟

  صریح، روشن و علنی حرف بزنید!

پریروز ساعت 11 شب یک وات ساپ از آقای کریم منیری (آشنای روزگاران گذشته) دریافت کردم که فایل صوتی اصانلو را فوروارد کرده بود و زیر آن هم نوشته بود: «عباس آقا اینهم رفیق سابقت اصانلو دیوث که فاشیست شده است». گرچه با دیدن این عبارت به‌شدت عصبانی شدم و جواب این آشنای روزگاران سپری شده را از طریق وات ساپ دادم و او را محق دانستم که فایل صوتی‌ام را بنا به‌دلخواه خویش به‌طور علنی هم منتشر کند؛ اما ازآن‌جا که قبلاً هم با نصایح ساده‌لوحانه‌ی جناب منیری مواجه شده بودم، و این جناب هم تنها جنابی نبود که جهت گذران روزگار به‌اصطلاح معنوی خویشْ من را در معرض نصایح «رفیقانه» قرار می‌دادند؛ از این‌رو، فراتر از حق شخصی، براساس حق و خصوصاً عنصر جدایی‌ناپذیرِ این حق (یعنی: وظیفه‌ی طبقاتی) چاره‌ای جز نوشتن این یادداشت ندارم که بیان‌کننده‌ی پاره‌ای نکات حقیقی و حقیقت‌جویانه در رابطه با مبارزات کارگری در ایران است. شاید ـ‌بدین‌ترتیب‌ـ گامی نظری در راستای رهایی از زنجیره‌ی پیچاپیچ نصایح «رفیقانه»‌ای بردارم که محافل کارگری در ایران را از راه دور در معرض فرامین پدرسالارانه قرار می‌دهد، و در بزرگ‌نمایی هپروتی‌ـ‌عشیره‌ای خویشْ تصویر جنبش وسیعی از این محافل ارائه می‌دهد و توقع سرنگونی رژیم را هم از آن‌ها دارند!

چندی پیش (زمان دقیق آن را به‌یاد ندارم ـ حدود دو سال پیش) آقای کریم منیری با من تماس گرفت و بنا کرد به‌نصیحت که چرا طوری رفتار می‌کنی که پشت سرت می‌گویند: با وزارت اطلاعات هم‌کاری می‌کنی!! طبیعی بود که مثل ترقه از جا بلند شوم و با استفاده از رکیک‌ترین کلماتْ پشتِ سرگویان را فحش‌باران کنم و از جناب منیری هم خواستم که پیامم را به‌دوستانش برساند. نمی‌دانم که منیری این مأموریت خطیر را انجام داد یا نه. به‌هرروی، امیدوارم که چنین کرده باشد.

آن‌چه بیش از پدرسالاری‌های محافل کارگری یا منادیان سرنگونی بورژواپسندانه‌ی رژیمْ خشم من را برانگیخت، دفاع جناب منیری از من بود که معنا و مفهومی جز نیمه‌اشرافی، اما روستایی نداشت. این دانشجوی سابق در آلمان و عضو کنفدراسیون دانشجویانِ هم‌اینک ساکن سوئد، اما به‌لحاظ منش هم‌چنان روستایی و موژیک، در مقابل اتهام هم‌کاری من با وزارت اطلاعات رژیم جمهوری اسلامی و دلیل ابلهانه و پروغربیِ چنین اتهامی که «خط دادن» به‌رضا رخشان (از فعالین صادق سندیکای شرکت هفت‌تپه) بود، مسئله‌ی زندانی بودن من در زمان شاه را به‌دلایل سیاسی پیش کشیده بود.

دفاعی از این دست و این‌گونه، اگر ناشی از درک و فهم موژیک‌‌گونه‌ی روستایی نباشد، لابد در مقام وکیل تسخیری در دادگاه رصدبان‌های «گُه‌خورِ» جنبش به‌اصطلاح کارگری، حاوی درخواست یک درجه تخفیف در مجازات متهمی است که صرف‌نظر از جرم کنونی‌اش (که به‌طور ضمنی مسلم فرض می‌شود)، اما خدمات گذشته‌اش موجبات تخفیف مجازات را فراهم می‌کند. توجه داشته باشیم: فلان آدم هم‌اینک متهم به‌هم‌کاری با وزارت اطلاعات رژیم جنایت‌کار اسلامی ایران است؛ اما وکیل مدافع تسخیریِ (دادگاه‌های نظامی دوره‌ی شاه) به‌خاطر خدمات گذشته‌ی او به‌نظامی که «گُه‌خور»‌ها خود را میراث‌دار آن می‌دانند، تقاضای تخفیف ویا در بهترین صورت برایش تقاضای عفو می‌کند. این‌ها ـ‌همه‌ـ درصورتی است‌که اگر من (یعنی: عباس فرد) با کسانی مواجه شوم که همین اتهام را به‌‌همین جناب منیری  وارد کنند، قطعاً در مقام دفاع رفع اتهام‌کننده‌ی قطعی با شدت و تمام نیرو برخورد خواهم کرد.

به‌هرروی، وقتی که وکیل مدافع تسخیریْ وات ساپ می‌فرستد که: «عباس آقا اینهم رفیق سابقت اصانلو دیوث که فاشیست شده است»! دقیقاً همان منطقی را به‌کار برده است‌ که در«دفاع» از من در مقابل «گُه‌خور»‌های فوق‌الذکر از آن استفاده کرده بود.

داستان از این قرار است‌که وقتی سندیکای کارگران شرکت واحد اعلام موجودیت کرد، بلافاصله با تهاجم آشکار و تااندازه‌ای ـ‌هم‌ـ پوشیده‌ی‌ بخش نسبتاً وسیعی از افراد و گروه‌های موسوم چپ آن روزگار (و ازجمله همین جناب منیری) مواجه شد؛ و من در کمپینی که «سایت» امید به‌راه انداخت به‌دفاع از حرکت سندیکای واحد برخاستم. واقعیت این است‌که منصور اسانلو در آن روزگار رهبری حرکت کارگری در ایران را به‌عهده داشت و در مقام فعال کارگریْ هم مترقی عمل ‌می‌کرد و هم دفاع از او وظیفه‌ای طبقاتی و کمونیستی به‌شمار می‌رفت. بنابراین، اگر زمان تکرار شود و یک‌بار دیگر همان رویدادها دوبار واقع شود، گرچه مطلع‌تر و معقول‌تر، اما بازهم از سندیکای شرکت واحد و اسانلوی آن زمان  (نه این زمان) دفاع می‌کنم. هم‌چنان که وقتی اسانلو با آن وضعیت فصاحت‌بار به‌ترکیه رفت، من بنا به‌وظیفه‌ای طبقاتی و کمونیستی طی 3 مقاله‌ که پاراگراف‌هایی از آن‌ها را در زیر می‌آورم، اسلو را به‌لحاظ مبازاتی و ترقی‌خواهی به‌خاک دستگاه‌های تبلیغاتی، پلیسی و رژیم‌چنجی سپردم:

 

دلم برای اسانلو می‌سوزد! (مارس 2013)

حقیقتاً دلم برای اسانلو می‌سوزد. ای‌کاش این‌طور نمی‌شد. ای‌کاش به‌جای این شکست مفتضحانه، پیروز می‌شدیم و ده‌ها سندیکای مستقل و رزمنده‌ی کارگری که شباهت‌هائی هم با مارینالدا (Marinaleda) داشتند، سازمان می‌دادیم تا حداقل گام کوچکی در مقابل گرسنگی و تن فروشی پسران و دختران طبقه‌ی کارگر برداریم. ای‌کاش اسانلو سکوت می‌کرد و با سرفرازی به‌روزمرگی‌های خصوصی سرگرم می‌شد. اما، افسوس که این‌بار هم شکست خوردیم. نه فقط فعالین کمونیست جنبش کارگری، بلکه همه‌ی فروشندگان نیروی‌کار با چرخش آشکار اسانلو به‌طرف سرمایه یک‌بار دیگر شکست خوردند.

ولی زندگی ادامه دارد. نه فقط ما (به‌عنوان خط سرخ و خلاف «جریان» جنبش کارگری)، بلکه همه‌ی چند میلیارد آدمی که در دنیای خرید و فروش نیروی‌کار چاره‌ای جز فروش نیروی کار خود ندارند، مبارزه را ادامه خواهند داد؛ و همان‌طورکه ناگزیر نیروی‌کار خود را می‌فروشند، چاره‌ای هم جز این ندارند که از اسانلوها گذر کرده و با سیستمی ‌که آدم‌های ارزشمند و شریفی مثل اسانلو را درهم خرد می‌کند و به‌آن سوی مرز رفاقت و شرافت پرت می‌کند، بیش‌تر و قاطع‌تر مبارزه کنند. «گرچه این ره تا به‌امروز پُر ز غم بود و شکست؛ کار نو با رسم نو، از نو بنا باید نمود»

 

اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، به‌سوی «تفاهم»! (اوائل مه 2013)

هیچ‌کس که علاوه‌بر سلامت ذهنی، وجدان کارگری و کمونیستی نیز داشته باشد، نمی‌تواند ارزش‌‌هائی را که منصور اسانلو درپروسه‌ی بازگشائی سندیکای شرکت واحد ایجاد کرد، انکار کند. حتی فراتر از این، اسانلو به‌عنوان یکی از مؤثرترین آغاز‌‌کنندگان مبارزات سندیکائیِ پس از سرکوب 1360 نیز ارزش‌‌آفرینی‌های قابل تحسینی در مبارزات کارگری داشت ‌که فراموش شدنی نیست.

اما ارزش‌ها به‌مثابه‌ی ماهیت مبادله (اعم از این‌که اقتصادی، اجتماعی یا سیاسی باشند) همانند همه‌ی نسبت‌های هستی بی‌کرانِ مادیْ همیشگی نیستند و عمدتاً به‌همان زمان‌‌ـ‌مکان و مختصاتی تعلق دارند که با آن و در آن به‌تبادل در‌آمده و ماهیت می‌گیرند، و زمینه را برای تبادلات کمی‌ـ‌کیفیِ دیگر فراهم می‌کنند. تنها ارزش‌های تاریخی (همانند قیام کموناردهای پاریس، انقلاب اکتبر، آثار ماندگار هنری یا علمی، و مانند آن) است‌که به‌منزله‌ی پروسه‌ای از تبادل حقیقی‌ـ‌تاریخیْ از زمان و مکان ویژه‌ی خویش درمی‌گذرند و به‌مثابه‌ی دارائی ذهنی‌ـ‌ایدئولوژیک پرولتاریا و نهایتاً نوع انسان تبادل و تداومی فراتر از زمان تبادل و وقوع خویش می‌یابند.

براین اساس و با توجه به‌این‌که بازگشائی سندیکای واحد واقعه‌ای نبود که ارزش تاریخی داشته باشد، آن‌چه «امروز» اسانلو درگیر آن است و به‌لحاظ سیاسی‌ـ‌اجتماعی به‌تبادل می‌گذارد و فرضاً قصد ایجادش را دارد، علی‌رغم پیوستارِ نفی و اثباتی که با «دیروز» دارد و صرف‌نظر از توضیحاتی‌که خودش می‌دهد، الزاماً از جنس و نوع همان ارزش‌های «دیروز» نیست و حتی همراستائی‌اش با ارزش‌‌آفرینی‌های «دیروز» نیز فاقد قطعیت است؛ و باید به‌نحوی به‌اثبات برسد. از همین‌روست که باید با سرعت هرچه تمام‌تر، و با بیش‌ترین عمق ممکن از تصویری که اسانلو و پاره‌ای از سیاسیون به‌کمک رسانه‌های «گوناگون» (از رادیو آمریکا و بی‌بی‌سی گرفته تا «روند سوسیالیستی کومله» و غیره) می‌پردازند و اسانلوی «امروز» را این‌همانِ اسانلوی «دیروز» سفسطه می‌کنند، فاصله گرفت؛ و با استفاده از شیوه‌‌ی ‌بررسی کارگری و کمونیستیْ اسانلو را همانند هرنسبت مادی دیگری در مختصات، مناسبات، آرمان‌مندی‌ها و در پراتیک کنونی‌اش مورد بررسی و ارزیابی قرار داد.

 

تکذیبیه اسانلو و نجوا‌های یک متکبر گوشه‌نشین! (نیمه اول مه 2013)

پس از این‌که منصور اسانلو در نقش «بزرگان» ظاهر شد و پیام نوروزانه فرستاد و به‌این نیز اشاره کرد که اعلام «رها تی ـ وی» و امیرحسین جهانشاهی در مورد عضویت او در جریان مافیائی موج سبز «سوءِ» تفاهم بوده است، پاره‌ای از ساده‌اندیشان عرصه‌ی سیاست در محکومیت ‌منتقدانی که عضویت اسانلو در جریان موج سبز را بررسی و محکوم کرده بودند، مقاله و یادداشت نوشتند که این منتقدینْ به‌اندازه‌ی کافی «دندان بر جگر نگذاشتند که قبل از هر قیل و قال منتظر اعلام نظر مستقیم» خود اسانلو باشند. از آن‌جاکه من نیز نوشته‌ای در این مورد نوشته‌ام و بررسی و برخورد با همه‌ی این‌گونه نوشته‌ها نیز از عهده‌ام خارج است؛ از این‌رو، به‌یکی از آن‌ها که توسط آقای ایرج فرزاد (از حواریون منصور حمکت و از تک‌سلولیان حاشیه‌ای «حزب کمونیست کارگری») نوشته شده است، می‌پردازم تا حقیقت «تکذیبیه» و «کنش‌گری» اسانلو در خارج از کشور در پس ساده‌اندیشی‌ها و نیز کسانی‌که با سیاست‌های بیان نشده‌ی بورژوائی و به‌اصطلاح رادیکال در جلد ساده‌اندیش ظاهر می‌شوند، پنهان نماند.

گرچه دریافت امیرحسین جهانشاهی از سیاست (همانند همه‌ی دیگر بورژواهایِ فئودال‌مسلک و متمایل به‌برده‌داریِ آشکار) قلدرمنشانه و شعبان بی‌مخی است؛ اما بعید است‌که او تا این اندازه ابله باشد که بدون هماهنگی با اسانلو اعلامیه بدهد که این «رهبر» کارگری به‌آن‌ها پیوسته و «مسؤلیت اداره‌ی ستاد هماهنگی فعالان کارگری را به‌عهده» گرفته است. بنابراین، ‌به‌احتمال بسیار قوی‌ حقیقت چیزی جز «سوءِ‌تفاهم» است‌که اسانلو در نوروزنامه‌اش به‌آن اشاره نمی‌کند.

از نقطه نظر شناخت‌شناسی و شکل‌گیری مفهوم، هیچ سوءِ‌تفاهمی بدون وجود نوعی از ارتباط یا رابطه نمی‌تواند به‌وجود بیاید. مثلا، چرا بین اسانلو و ریچارد (فورمن محل کار من) سوءِ‌تفاهم به‌وجود نمی‌آید؟ پاسخ روشن است: برای این‌که هیچ نوعی از ارتباط یا رابطه بین اسانلو و ریچارد وجود ندارد. به‌عبارت دیگر، برای به‌وجود آمدن تفاهم و هم‌چنین سوءِ‌تفاهم باید حداقلی از رابطه [چه‌بسا رابطه‌ای با واسطه که می‌توان تحت عنوان ارتباط از آن نام برد] بین حداقل دو نفر یا دو گروه وجود داشته باشد؛ درغیراین‌صورت با دنیائی مملو و متراکم از «سوءِ‌تفاهم» مواجه می‌شدیم‌که مانع هرگونه تفاهم، تفکر و هم‌کاری بود. چرا؟ برای این‌که اگر «سوءِ‌تفاهم» می‌توانست بدون ارتباط یا رابطه‌ی مشخص به‌وجود بیاید، آن‌گاه با کمیتی از سوءِ‌تفاهمات مواجه می‌شدیم که مقدار آن ـ‌دست‌کم‌ـ بالغ بر تعداد جمعیت کره‌ی زمین به‌توان تعداد جمعیت کره‌ی زمین می‌شد که به‌دلیل ثقل سنگین و گرایش بی‌نهایت‌شونده‌اشْ همانند مکانیزمی تخریب‌کننده عمل می‌کرد، و امکان هرگونه‌ای از تفاهم، تفکر و هم‌کاری را از بین می‌برد!؟

*****

آن‌چه من (یعنی: عباس فرد) را به‌نوشتن این یادداشت وامی‌دارد، فقط برخورد کاسب‌‌کارانه و عقده‌گشایانه‌ و موژیک‌گونه‌ی جناب کریم منیری نیست. حدود 9 ماه پیش یکی از افرادی که برای خودش هویت فعالِ بسیار مؤثر جنبش کارگری در ایران ـ‌هم‌ـ دست‌وپا کرده است، به‌خواست خودش نزد ما به‌مهمانی آمد. قدمش را همانند برخورد خودِ او با مهمانانش، با جان و دل پذیرفتیم. او طی 6 روزی که نزد ما بود، سعی داشت که من را به‌فعالیتی که در نظر داشت، جذب کند، که نشدم. این مهمان عزیر، پس از رفتنش تقریباً هرروز به‌من زنگ می‌زد تا به‌فعالیت مشترکی متقاعدم کند. پس از چندین تماس تلفنی روی رابطه‌ی در ابتدا احتمالی و در ادامه قطعی من و رضا رخشان انگشت گذاشت تا بالاخره پس از مدتی و بعضی از رویدادها به‌این نتیجه رسید که رضا رخشان قطعاَ از کارکنان وزارت اطلاعات است و حتی از این مهمان جاسوسی هم می‌کند! از جزییات که بگذریم، اما در همین نقطه از ارتباط بود که از او خواستم با من تماس نگیرد که خوشبختانه تماس نگرفت و ماجرا به‌پایان رسید.

*****

در رابطه‌ی با رضا رخشان:

1ـ بیش از 5 سال است که هیچ رابطه‌ی شخصی با رضا رخشان نداشته‌ام. تنها استثنا انتشار پاره‌ای (نه همه‌ی) نوشته‌های ارسالی او در «سایت رفاقت کارگری» تا 2 سال پیش، لایک عکس‌ها خانوادگی او در ایستاگرام، تبریک سال‌گرد تولد و دو یا سه پیامِ تلگرامی بوده است. در توضیح این عدم ارتباط باید بگویم که از حدود 7 سال پیش به‌طور روزافزونی به‌این نتیجه رسیده‌ام که دخالت‌ فعالیت مقیم خارج ـ‌در کلیت‌ خویش‌ـ به‌زیان محافل کارگری است؛ و به‌همین دلیل ـ‌اساساً‌ـ خواهان ارتباط پراتیک با هیچ فرد و گروهی در داخل کشور نیستم.

2ـ نه تنها رضا رخشان را آدم رژیم  و مثلاً «اطلاعاتی» نمی‌دانم، بلکه علی‌رغم مخالفت با شیوه‌ی نگارش و حتی پاره‌ای ‌از موضوعات نوشته‌ها‌ی او، اما به‌نظرم برای مبارزات پراکنده‌ی کارگری در ایرانْ شخص مفیدی است. چراکه نه سرنگونی‌طلب است؛ نه در هم‌سویی با افراد و گروه‌ها به‌کسب محبوبیت مادی و معنوی مشغول است؛ و به‌اندازه‌ی پاره‌ای افراد موسوم به‌فعال کارگری از وضعیت موجود دنباله‌رَوی می‌کند.

3ـ حدود 6 ما پیش نامه‌ای از طریق دنیای مجازی برای رضا رخشان ارسال کردم که مضمون کلی آن ابراز نظر نقادانه درباره‌ی شیوه و موضوع نوشته‌های او، و برداشت من از نحوه و شیوه‌ی ضروری مبارزه‌ی طبقاتی‌ـ‌کارگری بود. رضا رخشان محترمانه در جوابم نوشت: عمو تو به‌دلیل عدم حضور نسبتاً طولانی در این‌جا (یعنی: ایران)، این جامعه و شیوه‌های مبارزه‌ی آن را نمی‌شناسی. گرچه از پاسخ آقای رخشان یکی‌‌ـ‌دو روز دلخور بودم؛ اما هم‌چنان که زمان می‌گذشت به‌این نتیجه رسیدم که حق با اوست و من علی‌رغم خاستگاه و زندگی کارگری نسبتاً طولانی، بیست و اندی سال است که از ایران و مشاهده‌ی ملموس تحولات آن دور هستم، و درنتیجه نسبت به‌راه‌کارهای خاص مبارزاتی نیز نادان. به‌هرروی، بدین‌ترتیب بود که درِ گفتگوی صرفاً نظری از سوی رضا رخشان به‌گونه‌ای محترمانه بسته شد؛ و رابطه «ما» در حد تبریک سال‌گرد تولد و لایک عکس خانوادگی در ایسناگرام متوقف ماند. من از بسته شدنِ این درْ (در کلیت و عمومیت خویش) که مملو از فضولی، انگواک و برخوردها و نظرات کارنشناسانه و طلب‌کارانه بوده است، خشنودم.

 

تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟

در 26 فوریه سال 2018 مقاله‌ای با عنوان فوق در سایت رفاقت کارگری منتشر کردم که پاسخی به‌رضا مقدم بود. رضا مقدم در کلیپ‌ـ‌گفتگوی منتشر شده در یوتیوب به‌جمهوری اسلامی گرا داده بود که رضا رخشان با واسطه‌ی من و یکی دیگر از آدم‌های «سایت امید» سابق از سولیداریتی سنتر (که جمهوری اسلامی نسبت به‌آن حساسیت فوق‌العاده زیادی دارد) پول می‌گیرد. چرا این گرای جنایت‌کارانه با اعتراض «گُه‌خورهای» جنبش به‌اصطلاح کارگری مواجه نشد؟ آیا سکوت در مقابل این‌گونه پاپوش‌سازی‌های پلیسی بیان‌کننده‌ی هم‌سویی با پاپوش سازان نیست؟ پاسخ صریح و روشن است: آری هست.

نتیجه این‌که حتی براساس حقوق بورژوایی هم این رصدبان‌های «گُه‌خورِ» جنبش به‌اصطلاح کارگری فقط «گُه زیادی» نمی‌خورند؛ در کنش و برهم‌کنش‌های جنایت‌کارانه نیز شرکت می‌کنند.