خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
گروههای بعدی تبعیدیها را بهعادلآباد شیراز و... مشهد فرستادند. من در گروه تبعید بهعادلآباد شیراز بودم (شاید دومین اکیپ انتقالی). همان مراسم و بدرقه، کف زدنها، دست و روبوسی کردنها که با تولید هیجاناتی در مودت و آرزوی «پیروزی زودتر خلق قهرمان» همراه بود. زیر هشتیها، یعنی کادر زندانْ رفتاری عصبی از شیوهی بدرقهی داخل بند داشتند و با تندخویی برخورد کردند. بازرسی وسایل و بدنیِ ما را با تغیُر و تندخویی انجام دادند. بعداز معطلیهای بیمورد، ما را دو بهدو با دستبند از درِ بیرونی بند بهمحوطهی عمومی بردند و سوار اتوبوسهای بینشهری کردند. در فاصلهی هر ردیف تعدادی درجهدار با لباس نظامی واسلحههای ژـ 3 و تعدادی از سرگروهها با اسلحهی کمری قرار گرفته بودند. چند بار سرشماری و امضا و تائید اتفاق افتاد تا دو یا سه اتوبوس (دقیقا بهیاد ندارم) بهراه افتاد و از در زندان قصر خارج شد. در مسیر برای کنار زدن پردههای پارچهای پنجرهها اجازه داده نمیشد و همین موجب یک درگیری لفظی و سروصدا توسط ما شد تا بالاخره موفق شدیم که پردهها را بکشیم و «خلق قهرمان»مان را که در زندگی روزمرهشان «اسیر» بودند، ببینیم. کمتر کسی بهاین کاروان فرزندان سلحشور خود در راه تبعید توجه میکرد!
*****
زندان عادلآباد شیراز
ساختار زندان جدید
عادل آباد تازه راه افتاده برای زندانیان سیاسی(سال های 51-57) هم بکار گرفته شد؛ محلی در حومه شهر شیراز بود. پس از آن با توسعه و گسترش شهر از بافت های شهری شده . چنان که توسعه شهری از آن محدوده هم گذر کرده. تصویری که من در خاطر دارم اطراف زندان تا مسافتی طولانی هیچ آبادی نبود و بیابانی خشک و با بافتی خاکی که با اندک وزش بادی جهنمی از کرد وخاک به پا میشد. حتی بیاد ندارم جاده درست وحسابی داشت. دیوار ها از آجر بند کشی شده ؛ بسیار بلند با برج های نگهبانی در گوشه و میانه هر ضلع به فواصلی کاملا در تیر رس و دید واضح قرار داشت. درِ آهنی بزرگی که از هر لگه آن براحتی کامیونی بزرگ عبور میکرد. و نفر رویی که در میانه عرضی یکی از لگه درها تعبیه شده بود. با آستانه ای بلندتر از زمین. وقتی ماشین های سواری یا ابعاد شبیه به آن برای تردد آمد و رفت میکردند یک لنگه در را نیمه باز میکردند.
ساختمان اداری و تاسیسات و بندها و سالن ملاقات را چنان طراحی کرده بودند که ضمن اتصال بهم با راهرو ودرها تحت کنترل از هم تفکیک میشدند. راهروی بزرگ خیلی طولای و عریض بود که قسمت های از فضا ها از آن جدا میشد. مثل بهداری، کتابخانه، آشپزخانه که محل سرو غذا هم بود. و همینطور چهار بند عمومی و چهار بند انفرادی.
بند زندانیان سیاسی
شماره گذاری بندها را درست بیاد ندارم. چیزی که در خاطرم هست در یک ضلع راهروی اصلی بند های انفرادی قرار داشت و در سمت مقابل آن بند های عمومی. در های ورودی بند ها نسبت بهم با فاصله و بدون مشرف بودند. وقتی از یک درِ میله ای وارد یک بند میشدی در یک طرف اتاقهای نگهبانی دفتری و پاسدارخانه یا استراحت گاه بود و در سمت مقابل پله هایی که به طبقه دوم (بالای همکف) و سوم میرفت. راهروی بند بعرض کامل دیواره ای میله ای از کف تا سقف داشت که کریدور اول را از بند جدا میکرد. چنانکه ماموری که در سمت نگهبانی می ایستاد تا انتهای راهرو را میدید و از تردد افراد به داخل اتاقها و انتهای راهرو دید کامل داشت. حتی تا میانه بند هم داخل اتاقها کاملا در دید نگهبان بود. انتهای بند یک پله آهنی رفت وبرگشت بعرض عبور دو نفر بود که جدار بیرونیش با میله هایی از پائین تا بالا ترین حد محصور شده بود. طبقات دوم و سوم یک راهروی رینگ مانند در دور تا دور داشت که عرضی حدود یک و نیم متر داشت. این فضا بصورت بالکنی بسمت داخل بند هم کف کنسول شده بود. چنانکه دید از بالا به داخل اتاقهای پائین و بالعکس محدود میشد. اما کسانیکه در راهرو رفت و آمد میکردند در معرض دید بودند.
در طبقه سوم بند زنان با جرایم عادی بود. اینها هم همگی با شلوار و بلوز و روسری تردد میکردندو چند نوزاد هم در بین بند بود از سیرخوار تا کودکانی زیر سه-چهار سال. زنان زندانی هم مثل نو جواانان ساعتی وقت هوا خوری داشتند که از پله های انتهای راهروه به محوطه بیرون بند رفت وآمد میکردند. هم بند نوجوانان و هم بند زنان بشدت از طرف مامورین کنترل میشدند که تماسی با بند سیاسی نداشته باشند. حتی شبها که همه زندانیان سیاسی به راهرو میآمدند و جلسات شعر و آواز دورهمی برگذار میکردند به آنها اجازه داده نمیشد که در راهرو حضور و توقف داشته باشند.
طبقه دوم مختص به زندانیان نوجوان به اصطلاح صغرسنی بود. بدون اینکه داروالتادیب باشد. ام اتاقها از ابتدا تا انتهای راهرو بند همه بیک اندازه و بیک شکل بودند. ضلع مجاورشان به راهرو دیواره میله ای از کف تا سقف را داشت و درِ ورود به اتاق هم همین طور میله ای بود وبطور ریلی بازو بسته میشد که . در هر اتاق چهار (یا شش دقیق بیاد نمی آورم)تخت سه طبقه اصطلاحاً تختِ سربازی بود با تشک های ابری و یک پتوی سربازی و یک بالش اسفنجی.
ما اولین سری تبعیدهای از تهران به شیراز بودیم که قبل از ما زندان شهربانی شیراز را که داخل شهر بوده تخلیه و زندانیانش را به اینجا منتقل کرده بودند. افراد تبعیدی اکثراً محکومیت های بالایی داشتند و غالباً وابسته به گروه های معتقد به جریانات چریکی بودند. تا اینکه سری دو تبعید از تهران منتقل شد و زندانیان برازجان هم همگی به اینجا انتقال یافتند. تقدم وتاخر انتقال ها را بیاد ندارم. تقسیم اتاقها و ترکیب آن را خود بچه انجام دادند. تقریبا اتاقها پُر شده بود.
اداره بند با همان مدل مسئول اتاق و مسئول بند و رابط با زیر هشت سامان دهی شده بود. در بهداری و آشپزخانه و کتابخانه زندان هم پذیرفته شده بود که نمایندگانی از طرف جمع بند باشند. کارهای نظافت وخدمات روزانه داخل بند هم از همان ترتیب گروه شهرداران برنامه ریزی و انجام میشد. حمام و دوش گرفتن نوبت بندی داشت و ساعاتی هم برای دوش ورزش کاران بود. همراهی مدیریت زندان که سرگرد قهرمانی و معاون وی بود از نسبت قابل قبولی برخوردار بود.
یکی از اتاقها را افسران حزب توده(عباس حجری، تقی کی منش، و علی عمویی ازجمله این افراد بودند) و چند نفر دیگر از بچه های گروههای دیگر داشتنداین افراد از سالهای آغازین دههه سی در زندان بودندو تا بهمن پنجاه و هفت قریب بیست و چهار سال در زندان ماندند. در یکی از اتاقها غنی بلوریان از رهبران حزب دموکرات کردستان از دوران سرکوب کردستان در همان دوره زندانی بود. و آقای مدنی از زمان سرکوب آذربایجان بعد از پیشه وری زندانی بودند. همه این زندانیان قدیمی مورد توجه و احترام عمومی بند بودند. کار ترجمه از اشتغالات روزانه ی آنها بود و همگی روزها با ما (جوانهای کم تجربه) جلسات گفتگو داشتند. من مدت طولانی با [آقای] عمویی در ساعات قدم زدن برنامه منظمی برای شنیدن و پاسخ به سئولاتم را دلشتم. سئولاتی در مورد جریانات و حوادث سالهای اولیه تشکیل حزب توده تا ضربات بعد از کودتای بیست وهشت مرداد سال سی و دو. عمویی با سعه ی صدر به سئوالات من پاسخ میگفت و تلخی نگاه و برخی از سئولات من را برمیتابید و ب صبوری رفتار میکرد و تا جایی که بعداً هم من تحقیق کردم از دایره صداقت و راستی بیرون نرفت و اطلاعات خطایی را در گفتارش نداشت.
بخصوص او که جزو افسران سازمان نظامی حزب توده بود از جنبه های مختلف حزب را بررسی و سازمانش را توضیح میداد. البته او و همه ی افراد توده ای یا دموکرات کردستان و آذربایجان ؛ نسبت به «شوروی» باوری تقدس گونه داشتند و سیاست های دوره های مختلف آنرا موجه میدانستند. طبعا تابعیت حزبشان را از خط مشی های سیاسی و منطقه ای و جهانی بجا میدانستند. آن زمان یعنی سالهای پنجاه و یک و دو زمان جنگ آزادی بخش ویتنام، کابوج و لائوس نیز بود. در این گفتگوها بیش آنکه نظرات متاثر از خط مشی نظامی ما(بچه های تازه وارد) برایشان حساسیت برانگیز باشد؛ بیشتر مواضع [پروچینی] حساسیت بر انگیز و انحرافی بود. یعنی اگر طرفدار خط مشی سیاسی و منطقه ای چین نبودی زیاد گرایشات مبارزه نظامیت با شاه و دم و دستگاهش مسئله نبود.
اینجا (زندان سیاسی عادل آباد) کمون بزرگ و کوچک معنی نداشت. بلکه مباحث دیگری باب و شایع بود. در وعده های غذا خوری که به سالن مجاور آشپزخانه میرقتیم و شب نشینی ها هم همه در راهرو دور هم بودیم و روزمان را در اتاقها و قدم زنی و ورزش جمعی همسو و در نزدیکی و یگانگی میگذراندیم.
دو ویژگی مهم سیاسی
نخست اینکه یک سری گفتگوهای زیر جلدی درباره «ایدئولوژی» در بین مجاهدین بوجود آمده بود. دیگر اینکه مبحثی تحت عنوان «رد تئوری بقا در زندان» توسط تعدادی از چریکهای چپی ظاهر و بارز شده بود. که تنش هایی را پدید می آورد. مورد اول بحث هایی در مقولات مادی و دینی بعنوان پایه واساس نظریه های سیاسی در بین مجاهدین وجود داشت. و مورد دیگر که توسط یکی از چریکها طرح و با همراهی تعدادی تعقیب میشد ، نظری بود که [زندان کشیدن بدون درگیری] را متاثر از همان تئوری نقد شده در مبارزات بیرون از زندان میدید و باور داشت که باید با اقداماتی تحرک در زندان را بوجود آورد و از رکود و ابتلا به انفعال دوری جست. البته صرف نظر از مباحثات درون [گروهی] در بین هر یک از جریانات درون زندان یک مباحثه عمومی نیز در وضع عمومی پیش آمده بود. همینطور برخی تشکیک ها برای افرادی در خصوص خط مشی [مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک] نیز در زیر پوست جریان داشت. گرایشی که سوگیریش به جریان خط یک و خط چهار منتهی شد. تاثیرات خط یکی در سالهای بعد (پنجاه و پنج ببعد) منتهی زمینه مشی «اکثریتی» شد و خط چهار هم بعد از پنجاه و هفت با اعلام «سازمان راه کارگر» شد. در باره مجاهدین هم سالهای اعلام مواضع ایده ئولوژیک مواضع آشکاری را پدید آورد. البته در این جریان همه یک سوگیری بسمت بخش مجاهدین م.ل. که «سازمان پیکار شد نداشتند. چون برخی( که تعداشان کم هم نبود به «خط چهار یا راه کارگر» سوگیری کرده در تشکیل وفعالیتهای آن سازمان نقش یافتند.
مطالعات و کتابخوانی
کتابخوانی در زندان اکثراً دو نفری بود. هم بمنظور صرفه جویی در زمان استفاده از کتاب ؛ که باعث میشد افراد بیشتری بتوانند از یک کتاب استفاده کنند، و هم فرصتی بود برای همفکری و گفتگو و حتی نقد و بررسی. عموماً در سیستم تشکیلاتی ناگفتهای دو یا سه نفر با حضور یکی که مجربتر و مطلعتر بود شکل داده میشد. این باعث میشد که در ارتقاء افراد کم تجربهتر امکانی فراهم شود. از جهتی دیگر حس صمیمیت رفیقانه که باعث همدلی و همگرایی میشد افزایش میافت. بسیاری از تحولات در همین همخوانیها پدید میآمد. من به مطالعه تاریخ و ادبیات بطور همپوشانی روی آوردم. مثلا بیاد دارم که کتابی سه جلدی از شولوخوف را یک رمان تاریخی بود با حسن از کادرهای شاخه تبریز چریکهای فدایی، با هم خواندیم.
عید نوروز سال پنجاه و دو
زمستان سال پنجاه و یک به پایان میرسید و زندان در تلاطم های درونیش به سویی از بلوغ آشکار راه می پیمود. در پایان این سال من بیست و دوسال را پشت سر گداشته بودم و بیش از یکسال و نیم از تجارب پربار زندان در کنار بسیاریمبارزین آن دوره بهره برده بودم. شاید بتوانم این پایان سال را آغازی بر یک دوران عمر و حیات اجتماعی خودم بدانم، زیرا با رویدادهای بعدی و گذراندن تجاربی تازه بود که فرصت پرسش وپاسخ عمیقا تعیین کننده ای در سر نوشتم را یافتم.
نوروز با یرنامه ریزی وسیعی از هفته های قبل میخواست آغاز شود یک جمع هماهنگ کننده ؛ ترانه های بومی ، سرودهای نوروزی ، شعرهای حماسی ، متن ها و سخنرانی ها و نمایش هایی را برای روز نو و سال نو ، طراحی و بر تمرینات و را سرپرستی میکرد. سال هزار سیصد و پنجاه و دو یک رویداد فرهنگی در زندان عادل آباد شیراز بود. اقوام گیلک، ترک، کرد، لر، (و سایر موارد) حضور مشخص و تاثیرگذاری را در اجرای شبانه و سال تحویل داشتند. سایر آداب و سنن نیز ...
در این سال زندان بانان هم برای زندانیان یک ملاقات حضوری با بستگان درچه یک داشتند که در حضور افسر نگهبان زندان انجام میشد. من هم از این فرصت استفاده کردم و حادثه ای پیش بینی نشده را رقم زدم. . در ملاقات با مادرم یک بسته خیلی کوچک در مشت من گذاشت و گفت که برادرم برایم فرستاده. قبلا برادرم بابتکار خودش ( که در ارتباطات با کانالهای مختلف به فعالین جریانات وصل شده بود) چند کتاب و جزوه را برایم به روشهای پنهانی داخل زندان فرستاده بود. عملکرد مادر به نحوی بود که ستوان افسر زندان آنرا دید. بسرعت هر دوی ما را از هم جدا کرد و خواست از دست من بسته را خارج کند که نتوانست و آنرا بلعیدم. او سعی کرد با خشونت مرا از این کار باز بدارد که نتوانست. خیلی شتابزده و عصبی شده بود از روی ناراحتی ضربه ای به صورت من زد.
ملاقات بهم خورد و تنها من توانستم به مادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبل ها هم جند بار بازخواست شده بود در پیگیری های افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید بازپرسی کردند و نتیجه ای عاید نشده بود. ملاقات را قطع کردند. احمد (برادر اسماعیل از اعدامیان سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. مسئول مراجعه به افسر نگهبان و حل وفصل موضوع او بود . وی به اتفاق آقای حجری به زیر هشت رفتند و به رفتار افسر نگهبان بشدت اعتراض کرده بودند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخله رئیس زندان و به دستور او ملاقات غیر حضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آحر را اجازه داده بودند. در بند زمزمه اعتصاب و اعتراض هم پیش آمده بود. که به سرانجام نرسید. بنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. با توجه به اینکه مسائل روال عادی خودش را پیش آورد و کارهای روزانه و رفت و آمد های به بیرون بند کاملا عادی برقرار بود. چنانکه بیاد می آورم مراقبت ها و نگهبانی ها که بوسیله مسئولین قسمت های بهداری و آشپزخانه به بیرون بند رفت وآمد داشتند گزارش میشد شرایط قدری اضطراری شده بود.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوچهارم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوسوم
رئیس ساواک آمد و بهبازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربهی تازهای بود از کتک خوردن. یک چوب بهطول بیش از یک متر و بهقطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب میگذاشتند و چوب را میپیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت میشد. شکنجهشونده روی زمین بهپشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آمادهی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. اینجا دیگر مثل بازجوییهای اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب اینکه چشمبند و دستبند دوباره بهکار گرفته شد. اینبار یک پابند هم بهپاها زدند. وسیلهای مثل دستبند، اما ضخیمتر و با زنجیری بلندتر، بهحدی که میتوانستی فقط قدمهای کوتاه برداری.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه