شرق اوکراین
15 مرداد 1393 | بازدید: 5144

پرونده اودسا: پرتو جام جهان بین دهدت آگاهی!

نوشته: بابک پایور

تو گوئی هر نفسی که می آید، ممد حیاتمان در این جهان وارونه و جادوصفت است و چون بر می آید مفرح ذات همین جادوصفتان: روزی که رهبران جنبش پروغربی و واپسگرای سبز، با توسل به پیچیده ترین ترفندهای های عامه فریب، طیف وسیعی از خرده بورژوازی شهری و عاصی تهران را در خیابانها بسیج کردند و با استفاده از مدرن ترین ابزارهای ارتباط جمعی، از انواع شبکه های اجتماعی گرفته تا رسانه های خبری-تحلیلی بلوک ترانس آتلانتیک، به این حرکت اجتماعی چهره ای جنبش گونه

و انقلابی دادند، در عرصۀ سیاسی چپ پروغربی ایرانی و بین المللی، حتی اندک سخنی هم از معضلات و دعواهای میان امپریالیست ها و مسئلۀ «بازیچه شدن مردم» در وسط این دعواها در میان نبود.

 

امپریالیست ها آنروز کجا بودند؟ گویا در آن روزها، در همۀ اذهان ژیژک زده، امپریالیست ها در تعطیلات تابستانی به سر می بردند و در تمام دوره ظهور و سقوط جنبش سبز از وظایف امپریالیستی خود مرخصی گرفته بودند.

به زعم چپ پروغربی، امت سبز موسوی و کروبی در خیابانها، صرفاً «مردمی» بودند دلشکسته و رنج فراغ آزادی دیده، که از دست آزار و اذیت های دولت «فاشیستی» جمهوری اسلامی به تنگ آمده و به کوچه پس کوچه ها ریخته بودند. تضاد موهوم و فراطبقاتی میان «دولت استبدادی و مردم آزادیخواه» تم اصلی اکثر تحلیل های سیاسی را رقم می زد؛ و مردم گرائی کمونیسم کارگری، انقلابی گری فراطبقاتی ژیژکیست ها،  نبرد گفتمان های اجتماعی فوکوئیست ها و قرائت نوین میکائیل هاینریش برای تقدیس ابدی بودن تضاد کار و سرمایه، حضور امپریالیست ها را در صحنۀ کوچه های سبز تهران، به کلی نامرئی کرده بود. آنها در لابلای آبستراکت مقالات مانتلی ریوویو، ظاهراً همانقدر در پروسۀ مردم سازی و مردم گرائی بی نقش بودند که «گنجشک های خیابان پهلوی» در فیلم های فارسی.

این حقیقت که در تاریخ واقعی مبارزۀ طبقاتی در جهان سرمایه داری نوین، خرده بورژوازی همیشه از استبداد سرمایه داران به ستوه آمده و در حقارت منفرد سرمایه دار نبودن خویش، در تمامی عرصه های اجتماعی، به هر روشی که می شناسد از گسترۀ تظاهرات خیابانی گرفته تا لابی ایسم، رسانه های ارتباط جمعی، شبکه های اجتماعی، سیاست، ادبیات، نقاشی و همۀ عرصه های دیگر هنری از جمله موسیقی، آثاری بر جای میگذارد که همواره توأم با داستانهای رمانتیک و قهرمان گری ها تکراری و انقلابی گری های غیر دگرگون کننده، فریبندهو دروغین است؛ و بدین واسطه به «مساحت سیاسی و اجتماعی» گسترده تری چشم دوخته است؛ در میان هیچکدام از این تحلیل ها جائی نداشت.

اینها صرفاً «مردمی» بودند که داشتند برای «آزادی» مبارزه می کردند و صد البته که می بایست طیفی ساختگی از مبارزین و فعالین جنبش کارگری را نیز به قافلۀ این آزادیخواهی، بی هیچ درکی از ضرورت، می چسباندند که چسباندند: یعنی همان درختان سبز و مردم دوست و سرافراز، در دهکده های پوتمکین.

***

چند سال و اندی بعد، زمانی که بهار عربی با چهچهۀ بلبل ها و رنگ و صفای سنبل های صحرائی، و اشعاری که ترجیع بندشان یاجبیبی و نورالعینی بود، پا به عرصه حیات گذاشت و توانست اغلب هسته های تازه در حال شکل گیری مبارزۀ طبقاتی در کشورهای شمال قاره را به خود جذب کند و آنرا در مسیر کنش های پروغربی «ضد توتالیتاریسم» بر علیه خلیفه گری عربی (البته نام مدرن آن «ریاست جمهوری مادام العمر» است) منحرف سازد و سپس در عرض یکسال، به جهنمی از آیات مذاب اراذل المسلمین و جیش ال کماندوها مبدل گردد؛ برای چپ پروغربی ایرانی و بین المللی، همه اینها هنوز مردم مبارز و آزادیخواه و خسته از یوغ استبداد بودند.

اینکه در راه مقدس مبارزه ضد توتالیتری و دموکراسی خواهانه خویش، همین «مردم در صحنه» مجبور شدند در بدن خلایف چاقوی قصابی فرو کنند و ویدئوی آنرا در یوتیوب بگذارند، اینکه سر دختر شش ساله را با ساطور بریدند و عکسش را توییتر کردند، اینکه به زنان حامله دست جمعی تجاوز کردند تا خود و جنینشان کشته شوند و تصاویرش را ماهواره ای کردند، اینکه ذبح اسلامی آدمیزاد رسمشان با همه اسیران بود، همه اینها از ملزومات تاکتیکی مبارزۀ مقدسشان برعلیه استبداد بود و هدف مقدس دموکراسی خواهی آنان، همه این وسایل ننگین را توجیه میکرد.

امپریالیست ها هنوز هم در مرخصی بهاری در صحرای عربی به سر می بردند و خبری از دعوای آنها در این میانه نبود.

***

وقتی در سوریه، چنان تصاویری از «مبارزین مردمی» آموزش دیده توسط کماندوهای ارسالی از آمریکا و اروپا در رسانه ها پخش شد که هر انسانی با ذهن و معده سالم را به تهوع انداخت، یعنی وقتی سانسورهای رسانه ای نتوانستند در برابر حجم تصاویر ارسالی از واقعیت در حال وقوع،  در این لحظۀ شوم، مقاومت کنند و اخباری لو رفت که نباید می رفت؛ چپ پروغربی هنوز با نهایت «بی دقتی»، اوباش المسلمین را به «پدران ققنوس» و الفاطی های کماندو را «مادران آبنوس» نام می داد و دستان غرقه به خونشان را لایق بوسه می دانست و پیامی یونیورسال را دوباره آنتنی می کرد که «همۀ این پاسداران المسلمین را به سلاح سنگین مجهز کنید»

در این نکته اندوهبار لحظه ای هم جای تأمل نیست که در این دار مکافات، هرگاه «فلان المسلمین» و «بهمان العدل» به سلاح سنگین مجهز شده اند، کاری نکردند به جز ترکاندن بمب شیمیائی در مدارس کودکان و شلیک سرب های سنگین خمپاره به سوی بیمارستان های حلب و پرتاب بمب آتشزا به حلبی آبادها.

اما در تکرار پیام تجهیز پاسداران عربی به سلاح سنگین جای بسی تأمل هست. چگونگی اش را میدانیم ولی چرائی اش را هنوز نه؟ آیا هرگز از خود پرسیده ایم که حقیقتاً چرا وقتی تاریخ تکرار می شود، این تکرار شوم به گونه ای کاریکاتور وار حادث می گردد؟ چگونگی وقوع این کاریکاتوریسم تکرار بخت برگشتۀ تاریخ را میدانیم، اما چرائی اش را نه.

در تمام سالهای بهار سبز ایرانی و بهار زرد عربی، چپ پروغربی هر شکل دولت استبداد را که مستقیماً اوامر بلوک ترانس آتلانتیک و صندوق بین المللی پول را تابع النعل بالنعل به مورد اجرای فوری نمیگذاشت و در برابر آن اندک مقاومت منطقه ای و «پیشا سرمایه داری ترانس آتلانتیک» نشان می داد، بی برو برگرد، فارغ از هر شکل ویژۀ دولتی، سیاسی و اجتماعی آن، به لقب «فاشیست» مفتخر می کرد. سایه هراس انگیز فاش در همه جا حضور داشت. 

براستی که: سعدیا، مرد نکو نام نمیرد هرگز! در این سالهای بهاری، از هیچ نامداری در تاریخ به اندازۀ «آدولف هیتلر» نام برده نشده است. از معمر خاندان قذافی و بشار خاندان اسد تا هر خلیفۀ مستبد دیگری، از هر سیاستمداری که اندکی در برابر اوامر صندوق بین المللی چهره در هم کشیده و «کم کاری» کرده است تا هر مرجع تقلیدی که تقلید میمون وار خلق الله از مایکل ابن جکسون و جاستین ابن بیبر را حکم حرام داده، همه به زعم چپ پروغربی همان روح تناسخ یافته آدولف هیتلر در جسمی فربه و مستبد بودند.

چپ پروغربی در پیکر هر متمرد از بلوک ترانس آتلانتیک و در هر پیکرۀ سیاسی پیشاغربی، روح آدولف هیتلر را جستجو میکرد و در هر بیانیه ای آنرا دوباره باز می یافت و باز می ساخت. در بیانیه های کمونیسم کارگری از دو کلیدواژۀ فاش، یعنی فاشیسم و فاشیست بیش از تعداد پیوندواژه ها (حروف ربط فارسی : و، یا، پس، اگر، نه، زیرا و ...) استفاده می شد.

در میانۀ این کلیدواژه ها است که مثلاً وقتی آقای زمانی همین چپ را رهبران برون مرزی حزب جسور کارگران درون مرزی می داند، در رساله اش در باب هفتم یک حزب سوپرانقلابی، چندین بار عنوان «فاشیست» را به همسایه و صاحب خانه می دهد و سپس، بعد از اعتصاب غذا در میان دعوای قضائی فلان جناح دولتی و بهمان جناح درویشان و زاهدان پاکیزه سرشت گنابادی، به مدح همین چپ مینشیند و مداحی می طلبد؛ فتاحی وار چنین مداحی هائی را نیز دریافت می کند.

در برابر این تصویر رسوا، شاید طبع ملایم شوخی و رندی را فراموش کنیم و یکباره با خشونت بگوئیم: «عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت...»، اما اگر خود آن رند شوخ طبع و خنده روی شیرازی این چپ ترانس آتلانتیک ما را می دید، با خنده ای بلند دست بر زانویش می زد و آب پاکی بر سرشان می ریخت که:

«سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی 
گفت بازآی که دیرینه این درگاهی
همچو جم جرعه ما کش که ز سر دو جهان 
پرتو جام جهان بین دهدت آگاهی!
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی
حافظ خام طمع شرمی از این قصه بدار
عملت چیست که فردوس برین می‌خواهی؟!»

حالیا آن عملت چیست؟ چه را می خواهی؟ چونکه با توسل به احمد شهید و دست به دامان صندوق امنیستی اینترناشنال شدن، تره ای هم در راستای انقلاب سوسیالیستی خرد نمی شود...

قصدمان تلخ زبانی و شورزبانی نیست. حقیقت خودش به اندازه کافی تلخ هست: در تمامی جریان این وقایع، امپریالیست ها مردانی نامرئی بودند و چپ پروغربی، تحلیل علمی که پیشکش بارگاهش باشد، حتی زحمت شیرین زبانی «مش قاسم» بیچاره را هم به خودش نمی داد که بپرسد شاید «کار، کار انگلیس ها است!»

***

وقتی دهها هزار نفر از مردم 44 میلیون نفری اوکراین (توضیح جبری: هر یک میلیون نفر صد برابر ده هزار نفراست)، عمدتاً از طیف خرده بورژوای شهری کی یف در میدان استقلال گردآمدند و مبارزات میدانی خویش را برای آزادی یولیا تیموشنکو، در زیر ذره بین های بی بی سی آغاز کردند، این حقیقت سیاسی که یولیا تیموشنکو یک ناسیونالیست تمام عیار اقتدارگرا (یعنی با ترم دقیق تر و علمی تر آن: یک فاشیست) است، هیج تأثیر تعیین کننده ای در تحلیل ها و موضع گیری های چپ پروغربی نگذاشت.

دوباره با افتخار آغاز مبارزات مردمی دموکراسی خواهانه بر علیه دولت تمامیت خواه یانوکوویچ اعلام شد و با نادیده گرفتن جهت گیری فاشیستی تیموشنکو در تمامی مبارزات انتخاباتی اش بر علیه یانوکوویچ، چنین القا گردید که این حرکت، حرکتی «مردمی» است و منافع عامه مردم اوکراین را در پیش رو دارد. امپریالیست ها هنوز هم در این میانه حضور واضحی نداشتند و در تعطیلات به سر می بردند.

آن دهها هزار نفر به طور کاملاً دموکراتیک و در اکثریتی قاطع، منافع 44 میلیون نفر دیگر را نمایندگی کردند، تا بتوانند با این تحرکات دموکراتیک و با تکیه بر اکثریت آراء، عملیات تغییر دولت (قدیمی ها به این عملیات می گفتند کودتا، اما جوان ها امروزه می گویند انقلاب) را آغاز کنند.

تا اینجای کار، تحلیل های سیاسی جناح اصلاح طلب سرمایه در ایران به همراه باقیماندۀ جنبش سبز با چپ پروغربی خارجه نشین عموماً همسو و همراستا بود. تا جائیکه جنبش میدانی ها با جنبش سبز همسو و هم پیمان و حداقل «قابل مقایسه» قلمداد می شد. روزنامه "شرق " هم تیتر صفحه اول خود را با عکس بزرگی از خانم تیموشنکوی پس از آزادی و در میدان آراست. یعنی که حالا وقت آن رسیده است که تیموشنکوهای خودی، موسوی و کروبی، را هم آزاد کنیم.

اما این آتش بازی می توانست برای کسانی که خودشان در بخش مهمی از قدرت سهیم هستند، بسیار گران تمام شود. سبز حکومتی بیش از آن که به مامبو جامبوی تبلیغاتی اش در باب تساهل و تعامل و تعدیل و تقلید از رسالۀ لیبرالها علاقمند باشد، به یک مشت دلار دلبسته است و فعلا که از این نظر، خاطر بر وفق مراد است و بی سرو پاهای مزاحم دور و بر احمدی نژاد را هم کنار زده است. با بقیه آقایان محافظه کار هم شاید بتوان بهتر کنار آمد تا با اوضاعی که معلوم نیست آخر و عاقبتش به کدام ندانمستانی ختم است. مذاکرات اتمی هم که هنوز عاقبتشان معلوم نیست و کشکشان دم مشکشان است. دوستان وسترن هم بعد از این همه فریاد در سالن های اپرای هسته ای، چهارصد میلیون دلار ناقابل را آزاد کردند که البته به سلامتی، فقط یک رقم چرتکه ای در معاملات حاشیه ای آقای عسگر اولادی است. همۀ اینها شد که سبز به سرعت و در برابر نخستین نهیب رقبا، قدم اول خصلت جنون را فعلاً در جای امنی پارک کرد، سر عقل آمد، و خود را پس کشید. امروز در سطح تبلیغاتی چنین سکوتی لازم آمده بود. البته که در سطح دیپلماتیک ارسال پالسهای عشق و جنون به دوستان بلوند و موبافتۀ غربی ادامه داشت. اما از نظر تبلیغاتی، سر و صدای بیشتر، با استناد علمی به دانش چرتکه اندازی،  مقرون به صرفه نبود.

از بد حادثه اما، همین لحظه، برای چپ پروغربی، لحظۀ یک چرخش تاریخی است.

نخستین سخنرانی تیوشنکو پس از آزادی، چنان تصویر وحشت انگیز و کابوس گونه ای از زنده باد قوم اوکراینی، مرده باد قوم روسی، خاک پدری مان، زبان مادری مان و خون آبا و اجدادی مان بود که گویا در واقع زنی با موهای بافته داشت کتاب «نبرد من» را با تغییر جمله بندی هایش بازخوانی می کرد.

حتی وقتی پس از سقوط دولت یانوکوویچ، آن بوکسور سنگین وزن قهرمان پیشین جهان، ویتالی کلیچکو و حزب بادآورده اش یعنی  «اتحاد اوکراین برای رفرم دموکراتیک - اودار» سعی کردند که موضوع را کمی ملایم تر کنند و از امکان «همزیستی دموکراتیک» قوم اوکراینی و قوم روسی، و «همریشگی های زبانی» سخن بگوید و وقتی قهرمان پیشین شطرنج جهان و دوست دیرینه کلیچکو یعنی ولادیمیر کرامنیک روسی، قوم اوکراینی را «مادر قوم روس» نامید، صدایشان را چنان با هو کردن مداوم خفه کردند که دیگر هیچ توهمی باقی نماند که از این پس در این مرز و بوم، فاشیسم واقعی (یعنی اقتدارگرائی خودکامۀ ملی) حکمفرماست.

سکوت مرگبار اودسا

در آخرین صحنۀ فیلم «روز بعد» که تصویری است از ویرانی حاصل از یک جنگ اتمی و مرگ تمامی اهالی شهرهائی که در معرض بمباران اتمی قرار گرفتند، شخصی که گویا بر اثر معجزۀ ای هنوز تمام ارگان های بدنش از کار نیافتاده و می تواند نفس بکشد، با صدای خفه ای در بی سیم می گوید: کسی آنجا هست؟ هر کسی؟ Is anybody there? anybody? و در پاسخ فقط صدای خش خش بی سیم را می شنود، صدای خود او نیز قطع می شود و فیلم به پایان می رسد. خیر، دیگر هیچکس اینجا نیست...

پس از کودتای کی یف، سکوت نهادها و رسانه های دولتی ایران دربرابر تمامی وقایع پس از آن قابل فهم بود . حاشیه های خارج کشوری سبز حکومتی هم که مثل گرگ قصۀ کلاه قرمزی در جلد اپوزیسیون فرو رفته اند، فهمیدند که کار برادران جبهۀ داخل را فعلاً نباید گند زد. آنها هم سکوت و انتظار را ترجیح دادند و مدتهاست که اوکراین و ادسا و دونتسک را از تحلیلهایشان کنار گذاشته اند و به همان مدیحه گوئی خانم اشتون و آقای احمد شهید اکتفا کرده اند. به آخرین تاریخ های موضعگیری هایشان توجه کنیم:

گویا نیوز: آخرین خبری را که با اندکی تحلیل از وقایع اوکراین منتشر میکند به تاریخ 24 فوریه با عنوان «اوکراین مسیر اروپا را در پیش می گیرد» است. پس از این هر چه منتشر می شود، صرفاً بیان ژورنالیستی و خنثای وقایع است.

روز آنلاین: آخرین مقالۀ تحلیلی روز آنلاین از وقایع اوکراین به تاریخ 27 فوریه است، نوشته آقای بیژن صف سری تحت عنوان «ترس نظام از انقلاب اوکراین»  به عباراتی در این نوشته در مدح آزادی توجه کنیم: «بی شک آنچه امروز در اوکراین باعث شگفتی جهانیان گردید آینه تمام نمایی از آینده نظام های بر آمده از ظلم است به شرط آنکه میل آزادی، نه به حرف و شعار که در عمل در ذات آزادی طلبی ملت جان به لب رسیده از ظلم وجود داشته باشد؛ خصیصه ای که در حال حاضردر ایران دیده نمی شود چرا که به مصداق آن شعر معروف "شرط اول قدم آن است که مجنون باشی".(از این تاریخ به بعد آقای صف سری این «شرط اول قدم» را به کنار میگذارد و فعلاً با توقف این مجنون بافی ها، شرط عقل را پی میگیرد و سکوت می کند.) البته بدیهی است که اگر خصیصه جنون در حال حاضر در جامعۀ ایران وجود ندارد، این به هیچ وجه جای شگفتی نیست، بلکه جای بسی امیدواری است.  

خودنویس:  آخرین مقالۀ تحلیلی که از فیلتر نیک آهنگ کوثر می گذرد، یادداشت آقای رضا شادپی در تاریخ (بازهم) 27 فوریه از کی یف است، در بخشی از این بیانیه آمده است: «آزادی ازآن کسانی است که پرچم مبارزه را برای سه ماه تمام در سرمای زمستان رها نمی‌کنند... برای اعتراض خیابانی، در انتظار تعطیلات تقویم بودن، هنر نیست، نامش را هم نباید جنبش گذاشت، نامش را باید گذاشت تفریح!» اما پس از همین یادداشت، نیک آهنگ کوثر،  به غیر از اخبار بدون تحلیل از وضعیت اوکراین، مقالات تحلیلی – سیاسی از اوکراین را فعلاً به «تعطیلات تقویم» موکول کرده است.

راه سبز – جرس:  آخرین مقالۀ تحلیلی از وضعیت سیاسی اوکراین در جرس نیوز بسیار غلط انداز است: مقاله ای است با عنوان «نگاهی به شکست اوکراین، مرکل در دام پوتین» به تاریخ 15 آوریل به قلم آقای علی محمد اسکندری جو؛ که ضمن اینکه پرسشی به زعم خود کلیدی مطرح می کند مبنی بر اینکه «در اینجا پرسش اساسی که می توان مطرح کرد این که چرا روسیه نمی خواهد از دروازه قرن ۲۱ عبور کند و چرا پوتین همچنان در سودای تزارهای قرن نوزدهم به سر می برد؟» اما از آغاز تا انجام نوشته معلوم نیست از کدام «شکست» اوکراین و در کدام تاریخ سخن میگوئیم؟ از شکست یانوکوویچ در برابر تیموشنکو؟ از شکست پیشین تیموشنکو از یانوکوویچ؟ از شکست میدانی ها برای امضای قرارداد تجاری اروپا؟ از شکست یانوکوویچ از میدانی ها؟ یا از شکست ویتالی کلیچکو از دیرک چیسورا در رینگ بوکس قهرمانی جهان؟ یعنی این مقاله که در تاریخ 15 آوریل به انتشار رسیده، هیچ تحلیل جدیدتری از تاریخ 26 فوریه در خود ندارد، که هیچ، اصلاً سر و ته درستی هم ندارد.

آیا کسی آنجا هست؟ هر کسی؟ ....

نه هیچکس امروز حرفی نمی زند. اکنون سکوت لازم است و هر از چند گاهی سیگنالی به اروپا که «ما هم هستیم». اگر چشمک هوسبازانه مان را پاسخ دهید و ما را «لایک» کنید، می توانیم نیازتان به گاز را کمابیش تأمین کنیم و شما را از شر وابستگی به این پوتین آدولف هیتلر نجات بدهیم. سکوت برگی است که سبز هوشمندانه با آن بازی می کند. توازن قوای داخل حکومت و افزایش فشار طرف مقابل و دوم و مهم تر از آن توازن قوای بین المللی و مسائل مهمی که خود ایران درگیر آن است، باید مؤلفه های فهم این سکوت باشند. سبز حکومتی و روایت بنفش آن می دانند که نباید تمام تخم مرغهایشان را در یک سبد بگذارند. در عرصۀ این ستیز تمام عیار بین المللی، هر چه موقعیت روسیه قویتر شود، آنها این سکوت را به نفع نوعی جانبداری ضمنی از روسیه کنار خواهند گذاشت تا بهتر بتوانند از غرب باج بگیرند. این مانوری است که تمام جمهوری اسلامی در آن شریک است. صرفاً از نظر تحلیلی انتظار بر این است که بخشهای سبزی که به حاشیه حکومت نزدیکترند، بیشتر به سمت این سیاست روی می آورند و بخشهائی که از حکومت دور تر و به غرب نزدیکترند به مقابله با این رویکرد و حمایت آشکار از همین دولت فاشیستی الیگارشیک اوکراین خواهند پرداخت.

البته این سخن نکته دانان نازک اندیش است که سکوت و توقف این قطار تبلیغاتی، ضمن حفظ فیگور عرفانی «اسلام ایرانی» در جهان اسلام که برای حکومت و سبز و بنفش از جملۀ واجبات است؛ درست در همان ریل موازی، قطار سریع السیر تهران – مسکو را نیز شتاب بیشتری می بخشد. همانطوری که قرارداد بیست میلیارد دلاری نفتی با مسکو، ثابت کرد که مسئله فیگور گرفتن، مانند سر و وضع آراستۀ همۀ سرمایه داران، همواره پایه های محکمی در زمین یورو و دلار هم دارد.

اما چپ پروغربی در دریافت این زنگ خطر سکوت در «ایدئولوژی کاربردی»، حتی در دستگاه «ایدئولوژی محض» خودش هم ناتوان ماند. زیرا وقایع بی رحم بدینجا ختم نشدند و سقوط چپ پروغربی به دامان فاشیسم چنین ادامه پیدا کرد؛ یعنی همان زنجیرۀ حوادث شومی که به «سکوت مرگبار اودسا» منجر گردید. بر خلاف سبز، دست این چپ که در داخل دستگاه حکومتی به جائی نمی رسد، در خارج حکومت و داخل کشور هم که به جز دیوارهای مقوائی دهکدۀ پوتمکین، نمای دیگری به این منظرۀ سبز نیافزوده است. می ماند فقط و فقط یک چیز و آن هم این که تا آخر باید به هماغوشی اش با غرب ادامه دهد و خداحافظی و طلاقی هم در میان نیست. تا مگر اقتدار مرکل و مکر کامرون و اسلحۀ اوباما و دلار آل سعود به کارش آید. اوج «سکوت مرگبار اودسا»، حضیض چپ پروغربی در «سقوط مرگبار اودسا»ی او است، و این جاده را کناره نیست، و در آن، تا همه چیزشان را نسپارند، چاره نیست.

***

غرب و شرق اوکراین دارای ترکیب کاملا متفاوتی از درصد ارگانیک مشاغل اجتماعی هستند، طبق گزارش سازمان جهانی کار و بدون محاسبه لشگر بیکاران، در غرب اوکراین 39 درصد مشاغل اجتماعی را مشاغل کارگری، کشاورزی و خدمات اجتماعی و 51 درصد را مشاغل بازرگانی و خدمات بازرگانی تشکیل می دهند. در شرق اوکراین این نسبت به ترتیب 65 درصد و 24 درصد است. بیشتر صنایع در شرق اوکراین، در همه زمینه های مواد اولیه، نیروی کار متخصص و بازار فروش محصولات، به صنایع و بازار روسیه وابسته اند. بیش از 40 درصد کارخانجات شرق اوکراین یا قطعاتی را تولید می کنند که تکمیل کننده قطعات صنایع غرب روسیه هستند و یا وسایلی را تولید می کنند که فقط در کنار وسایل تولید شده در صنایع غرب روسیه در بازار قابل ارائه اند. مبادلۀ اقلام و محصولات کشاورزی میان شرق اوکراین و روسیه نیز بسیار شاخص هستند.

این ترکیب ارگانیک کار و سرمایه در شرق اوکراین و غرب روسیه به هیج وجه بیانگر یک مسئلۀ ایزولۀ قومی، زبانی یا نژادی نیست؛ هرچند که بیش از 20 درصد اهالی شرق اوکراین اصالتاً روس هستند و بیش از 80 درصد همه مردم شرق اوکراین در سطوح متفاوت قادر به تکلم و خواندن و نوشتن به زبان روسی هستند.

این ترکیب عمیق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، طبیعتاً به هیچ وجه یکروزه قابل تغییر نیست. مگر اینکه این تغییر به معنای تخریب کامل اقتصادی، اجتماعی و انسانی آن دیار باشد.

وقتی دولت فاشیستی کودتا پس از روی کار آمدن اولکساندر تورچینو، نخستین پیامهای حزب «خاک آبا و آجدادی» مبنی بر «پاکسازی خاک آبا و اجدادی از ننگ روس ها» را در تیتر روزنامه ها منتشر کرد، مردم شرق اوکراین اعم از سرمایه دار و کاسب و کارگر و بازاری و نویسنده و هنرمند، به درستی دریافتند که چنین پیام وحشت انگیزی، معنای دیگری به جز نابودی کامل زندگی و معشیت آنان به قیمت بردگی برای بلوک ترانس آتلانتیک را ندارد.

این پیامی بود که فقر، بدبختی، از میان رفتن کارخانجات شرق، صدمه غیرقابل جبران به استانداردهای معیشتی، بردگی مطلق، تن فروشی زن و دختر خانواده به سربازان سگ مست آمریکائی، بالا رفتن درصد بیکاری تا حد غیرقابل باور و پیدایش حداکثر بزهکاری، اعتیاد و جنایت در خیابانها و در یک کلام از میان رفتن تمامی نظام اقتصادی و اجتماعی شرق اوکراین را در خود نهفته داشت.

بدیهی است که دولت روسیه نیز مایل به از میان رفتن تمامی این ساختار اجتماعی و اقتصادی نبوده و نیست. از اینرو منطقاً بعید نیست که رقم معدودی از معترضین خیابانی در شرق، عملا شبه نظامیان تحت رهبری دولت روسیه هم باشند (هرچند که تاکنون سند معتبری برای اثبات چنین امری منتشر نشده است) و بعید نیست که برخی از جریانات افراطی پروروسی در شرق اوکراین که در اقلیت کامل هستند، شعارهای تجزیه طلبانه نیز سر دهند.

اما هر نگاهی که به این وقایع نه از دیدگاه و دوربین تنگ رسانه های ترانس آتلانتیک، بلکه با بررسی همه جانبه از وضعیت اقتصادی و اجتماعی شرق اوکراین باشد، آشکار خواهد ساخت که مقاومت مردم شرق در برابر دولت فاشیستی کودتا در کی یف، مقاومتی برای حفظ جان و خانواده و معیشت خویش است و نه قرار گرفتن در موقعیت «بازیچه» ای در دستان ولادیمیر پوتین.

در رسانه های غرب آنقدر از کلمه «یاغیان پرو روسی» استفاده شده است که هر شنونده سالمی از آن اق اش می گیرد. تا امروز هزاران نظامی تا دندان مسلح به سلاح سنگین و تربیت شده توسط کماندوهای امریکائی و اروپائی در سوریه «یاغیان پروغربی» نبودند و «مردم قهرمان و مقاوم» سوریه محسوب می شدند، ولی اکنون ده ها هزار نفر که در شرق اوکراین به خیابانها می ریزند و با چوب و سنگ و گونی ماسه و یخچال و تلویزیون خانه شان سنگر بندی میکنند و طبیعتاً در میان آنان افراد زیادی هم مسلح به سلاح های روسی و تفنگ های شکاری هستند (با چوب و چماق که نمیشود جلوی تانکها ایستاد) ناگهان مبدل به «یاغیان تجزیه طلب پرو روسی» شده اند.

در دنیای وارونه و جادوصفتی زندگی میکنیم.

 

نظریۀ رسوای «دعوای میان امپریالیست ها»

اینچنین بود که در اودسا، قصۀ «مردم مبارز و آزادیخواه» در کتابخانۀ چپ پرووسترن، به پایان اندوهباری رسید.

چپی که با دیدن مردم غیر مسلح زندانی شده در ساختمان اتحادیه های کارگری، در برابر زنده زنده سوزاندن آنها توسط هارترین و جلادترین دولت فاشیستی در قدرت در جهان امروز، سکوت کرد و هیچ نگفت. بازخوانی کتاب نبردمن به زبان اوکراینی در تریبون های سخنرانی در میدان استقلال کی یف، دیگر روح آدولف هیتلر را به یاد کسی نمی آورد.

گویا عمو آدولف مهربان دیگر امروز در میان سطور کتابهای خودش گم شده است.

آری، گویا این مردم شرق، دیگر نامشان مردم نیست! زیرا اینها مردمی هستند که برای نخستین بار در تقویم انقلابات رنگین، در برابر بلوک ترانس آتلانتیک ایستاده اند و این ایستادگی، از بد حادثه، در برابر دولتی است که اسماً و رسماً فاشیست هم هست.

اینکه نسبت تعداد کارگران در میان این مردم به مراتب بیشتر از تعداد تقریبا هیچ از کارگران در جنبش سبز و یا جنبش «آزادیبخش» سوریه است، نمیتواند و نباید اندک خللی در دلهای دموکراسی زدۀ چپ پروغرب به سوی جبهۀ غرب ایجاد کند. نمی تواند و نباید در سرسپردگی این چپ به دنباله روی از خطوط رسانه های ترانس آتلانتیک، شبهه ای ایجاد کند.

اما چگونه میتوان از چنین مردمی با طیف وسیعی از دخالت کارگران و زحمتکشان شرق اوکراین گریخت و شمایل «چپ بودن» را هم اندکی حفظ کرد؟

در اینجا است که تئوری ظریف، موذیانه، دقیق و فریبندۀ «دعوای میان امپریالیست ها» پا به عرصه وجود می گذارد.

امپریالیست هائی که تاکنون در جزایر قناری مشغول ماهی گیری، شنا و بازی گلف بودند و نقش چندانی در تحلیل های سیاسی در بهارعربی و جهنم سوریه نداشتند، ناگهان از تعطیلات تابستانی بازگشتند و در اذهان چپ پرووسترن کارهای اداری خود را آغاز کردند.

تفاوت ترکیب و ساختار اقتصادی و اجتماعی (نه صرفاً قومی و ملی و زبانی) میان مردم شرق و غرب اوکراین به کلی از صفحه تحلیل های سیاسی حذف شد. مردم اوکراین اکنون دارای دولتی شدند که هرچند رسماً فاشیستی است و ساخته و پرداخته نهادهای جاسوسی و امنیتی بلوک غرب است، اما به دلیل اینکه قدرت را در دست دارد، دیگر با آن باید خلاصه یکجور دموکراتیکی سوخت و ساخت.

«مبارزه با فاشیسم» در ادبیات چپ پروغربی، که تا دیروز در شعارهای ضد فاشیستی بر علیه دولت «فاشیستی» این و آن کشور گوش شنونده را کر میکرد، در برابر دولتی که تاریخاً نخستین دولت مقتدر رسماً فاشیستی پس از رایش سوم است، کاملاً «روزۀ سکوت» گرفت و تمامی «انتقادات» از این دولت نه به حقیقت فاشیست بودنش، بلکه به «وابستگی» آن به بلوک غرب محدود گردید، تا در پس این تئوری «وابستگی»، بتوان اخبار مربوط به «وابستگی» شبه نظامیان شرق اوکراین به «بلوک شرق» را در بوق و کرنا گذاشت.

***

اینگونه است که مبارزۀ مردم شرق اوکراین در برابر یک فاشیسم افسارگسیختۀ در قدرت سیاسی و نظامی، و تلاش خونبار آنها برای حفظ سطح معیشتی شان و خودداریشان از تسلیم و بردگی در برابر سرمایه غربی، به «بازیچه» قرار گرفتن «مردم اوکراین» در میان دو امپریالیسم شرق و غرب تعبیر میگردد.

چپ پروغربی، بی ترمز، تا انحطاط تمام و تبعیت از خط عمومی سیاست های بلوک ترانس آتلانتیک تا جائی پیش رفت که در دفاع مستقیم از دولت فاشیستی کی یف، تئوری «دعوای میان امپریالیست ها» را به تم نوین پنهان سازی حقیقت و نقابی بر این حمایت مبدل کند.

تئوری «دعوای میان امپریالیست ها» مستقیماً به معنای شعار خلع سلاح مردم شرق اوکراین، به معنای تجهیز پاسداران تیموشنکو به سلاح سنگین، و بی هیج شبهه ای دفاع سیاسی از دولت فاشیست کی یف است. این شعار خلع سلاح مردمی است که هرچند همانند همۀ نسخه های پیشین و فراطبقاتی واژۀ مردم، ترکیبی ناهمگون از همۀ طبقات اجتماعی هستند، اما تاریخاً بیشترین دخالتگری کارگران و زحمتکشان را در همۀ دوران انقلابات آزادیخواهانه معاصر در خود دارند و این دخالتگری پتانسیل حرکت به سوی جنبشی که در سطحی ترین شکل آن صرفاً ضد فاشیستی است و در عمیق ترین جلوۀ آن مبارزه ای طبقاتی است، را در خود نهفته دارد. عمرتان دراز باد، که دربارۀ این معاملۀ غمگین بیش از این نباید گفت:

«دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد
گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد
گفتم به باد می‌دهدم باده نام و ننگ
گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد
سود و زیان و مایه چو خواهد شدن ز دست
از بهر این معاملۀ غمگین مباش شاد
بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ
در معرضی که تخت سلیمان رود به باد!
حافظ گرت ز پند حکیمان ملالت است
کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد!»

سکوت جنبش سبز و سایر جناح های سرمایه در ایران اما معنای دیگری هم دارد: اینکه اگر تاکنون گفته می شد که چپ پروغربی با دنباله روی از جنبش واپسگرای سبز، به راست چرخید، این شاید که حقیقتاً از اقبال وی بود. اکنون حتی راست ترین تحلیل گران اصلاح طلب به خود جرأت نمی دهند که آدمسوزی فاشیست ها در اودسا را با عنوان «دعوای میان امپریالیست ها» تحلیل کنند. چپ پروغربی در چرخش به سوی سبز، آنچنان سریع چرخید که امروز در برابر تمامی ترمز خطرهای سبز، دیگر نمیتواند از سرعت چرخش خود در این پیچ جاده بکاهد و اکنون که سبز در جائی ایستاده که دیروز بود، چپ پروغربی به مراتب سریع تر و بی ترمزتر در سراشیبی دفاع مستقیم از فاشیسم رسمی در قدرت سیاسی کی یف قرار گرفته است.

شاید امروز برای چپ پروغربی، همان تبعیت نعل به نعل از جنبش اسلامی سبز، عاقبت بهتری را برای فردا رقم بزند!

در تاریخ، به اصطلاح «چپ»هائی که از فاشیسم دفاع کرده اند، شاید در هیچ دادگاهی محکوم نشده باشند، اما روزی خودشان در خلوت تنهائی، خود را به القابی محکوم کرده اند که شایستۀ هیچ انسانی نیست.

دنیائی چنین وارونه، اینگونه چرخش ها را هم در بستر شوم خود نهفته دارد.

 

بابک پایور
29 اردیبهشت 1393
19 مه 2014


 

منابع:

1- «سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی» غزل 467 از دستنوشته های ممد آقای شوخ طبع شیرازی است!
2- سایت سازمان جهانی کار – اوکراین http://www.ilo.org/budapest/countries-covered/ukraine/lang--en/index.htm
3- سایت فدراسیون مشاغل اوکراین http://ua.fru.org.ua/
4- سایت کنفدراسیون کارگران اوکراین http://www.confeu.org/ua/home.html
5- سایت فدراسیون اتحادیه های کارگری اوکراین http://www.fpsu.org.ua/
6- برای مقالاتی که در مثالها آورده شده اند، تیتر مقالات را گوگل کنید.