بررسی نظری - سیاسی
26 شهریور 1388 | بازدید: 3757

هژمونی طبقه‌کارگر یا شبح سوشیانس - بررسیِ «فقر تحلیل»ها (قسمت اول)

نوشته: عباس فرد

توضیح: این نوشته برای اولین‌بار در 17 سپتامبر 2009 در سایت امید منتشر شد و انتشار دوباره‌ی آن ضمن  تأکید روی درستی مواضع و دریافت‌های زمان انتشار نوشته، هم‌چنین به‌منظور دسترسی آسان‌تر نیز انجام می‌شود.

به‌مناسبت انتشار دوباره‌ی این نوشته‌ی 3 قسمتی باید دو نکته‌ی نه چندان کم اهمیت را ‌تصحیح کنم. یکی، خوش‌بینی من در مورد نهادهای موسوم به‌نهاد کارگری (مثل اتحادیه آزاد) و نیز خوشبینی در مورد آینده‌ی جنبش کارگری بود که در این عبارت خود می‌نمایاند: «که می‌توان امیدوار بود که این طبقه در آینده‌ای نه چندان دور (یعنی: همین یکی‌دو سال آینده) دور تازه‌ای از مبارزه و سازمان‌یابی فرارونده را شروع خواهد کرد». آن‌چه را که من در آن زمان به‌درستی برآورد نکردم، میزان تخریبی بود که جنبش سبز خصوصاً از لحاظ ایدئولوژیک می‌توانست به‌جنبش کارگری وارد آورد. ضمناً پاره‌ای از لینک‌ها دیگر قابل دسترس نیستند که اگر جنبه‌ی سیاسی نداشته باشد، نتیجه‌ی مرور زمان است.

نکته‌ی دوم به‌فعالت‌های و وضعیت اجتماعی‌ـ‌‌سیاسی آقای قراگوزلو قبل از جنبش سبزها مربوط می‌شود. من به‌هنگام نوشتن این مقالات هیچ اطلاعی از این‌که آقای قراگوزلو کتاب امام حسین را نوشته و با دولتمردان جمهوری اسلامی (به‌هردلیلی) هم‌کاری می‌کرده، اطلاعی نداشتم. اگر از این مسئله اطلاع داشتم، این نوشته‌ها با لحن و به‌گونه‌ی دیگری نوشته می‌شد.

*****

در جامعه‌ای که یکی از جناح‌های قدرت حاکمه‌اش ماهیت ضدانسانی و ارتجاعی خود را پشت شعار عدالت‌خواهی پنهان می‌‌کند و جناح دیگرش هم شعارِ آزادی‌خواهی را به‌ابزار فریب و سهم‌بریِ بیش‌تر از کیک قدرت تبدیل می‌نماید، ادعای کسانی که از «ضرورت هژمونی مستقیم جنبش کارگری در متن یک جنبش اجتماعی فراگیر سوسیالیستی به‌عنوان پیش­شرط پیروزی» سخن می‌گویند و به‌هردلیلی چنین اظهار می‌دارند که آب‌شان با «ملی‌ـمذهبی­ها؛ سکولارها، مشروطه­خواهان، جمهوری­خواهان و سوسیال دموکرات­های راست» در یک جوی جاری نمی‌شود، چنان به‌دل و اندیشه‌ی فعالین کارگری می‌نشیند که بازخوانی و بررسیِ متمرکز این‌گونه ادعاها و نوشته‌ها به‌وظیفه‌ی طبقاتی و درعین‌حال معقولِ فعالین کمونیست جنبش‌کارگری تبدیل می‌شود. از این‌رو، نوشته‌ی حاضر ‌بررسی سه مقاله از آقای محمد قراگوزلو را در دستورِکار خود می‌گذارد تا درعینِ‌حال که برعلیه عامیانه‌گرایی و ژورنالیزم رایج در میان «اپوزیسیون چپ‌« مبارزه می‌کند، گام کوچکی هم در زمینه‌ی تشکل مستقل و طبقاتی کارگران (که زمینه‌ساز رهایی کار و آزادی نوع انسان است) برداشته باشد. در این زمینه از سه مقاله‌ی آقای قراگوزلو (به‌عنوان سندِ پایه) استفاده می‌‌کنم تا درصورت لزوم به‌‌دیگر مقالات و نوشته‌هایی مراجعه کنم که به‌نحوی با این مقالات در هم‌سویی و هم‌نظریِ منطقی قرار دارند.

این سه مقاله به‌ترتیب تاریخِ انتشار عبارت‌اند از: «18 برومر یا 22 خرداد؟»، «سرنوشت اصلاحات سیاسی‌ـ‌اقتصادی» و «جنبش اجتماعی جاری و فقر تحلیل­ها» که همگی در سایت تحلیلی البرز منتشر شده‌اند[1]. طبیعی است‌که درصورت مراجعه به‌‌نوشته‌هایی به‌جز این سه مقاله، منابع آن‌ها در متن یا پانویس ذکر خواهد شد. ضمناً لازم به‌توضیح است‌که همه‌ی آن نقل‌قول‌هایی که منبع آن‌ها را ذکر نکرده‌ام، برگرفته‌هایی از 3 مقاله‌ی فوق است؛ و همه‌ی تأکیدها‌  نیز از من.

*****

نوشته‌ی حاضر بدون این‌که ادعای جامعیت داشته باشد، مدعی است‌که حقیقتاً از منافع آنی و آتی طبقه‌کارگر دفاع می‌کند و با مراجعه‌ی مکرر به‌وقایع جاری در ایران و هم‌چنین استفاده از روش تحقیق و منطق ماتریالیستی‌ـ‌دیالکتیکی به‌نقد و بررسیِ پاره‌ای از نکته‌ها، مقوله‌ها، تحلیل‌ها و روایت‌هایی می‌پردازد که در قالب جانب‌داری از منافع طبقه‌کارگر و به‌بهانه‌ی «اتحاد عمل در عرصه­ی یک جنبش اجتماعی مدنی و ترقی­خواه» ـ‌‌‌عملاً‌ـ کارگران را به‌هواداری از «بورژوازی [به‌اصطلاح] لیبرال» و ‌شرکت در ‌جنگ بلوک‌بندی‌های فی‌الحال موجودِ قدرت فرامی‌خوانند تا ـ‌شاید ناخواسته‌ـ نه تنها وضعیت کنونی این انسان‌های کار و شرف را به‌وخامت بیش‌تر بکشانند، بلکه حقیقت تاریخی و آینده‌ی جنبش طبقاتی آن‌ها را ‌نیز‌ تحت سلطه‌ی اجتماعی‌ـ‌هژمونیک سرمایه قرار دهند.

گرچه در این روزگار که حاکمیت سرمایه بی‌چون و چرا می‌نماید، جانب‌داران دروغین طبقه‌کارگر بسیارند و در این زمینه‌ کتاب و مقاله ‌چنان فراوان وجود دارد که می‌توان گفت‌: گستره‌ و شمار این‌گونه نوشتجات و مکتوبات از گستره و شمار نیروهای مستقیمِ سرکوبِ سیاسی‌ـ‌پلیسی بورژوازی هم‌ بیش‌تر است؛ اما ازآن‌جا که بررسیِ «مُشت» می‌تواند پیش‌درآمدِ شناخت «خروار» باشد، مراجعه به‌‌تعداد معدوی از این‌گونه مقالات و تحلیل‌ها، ضمن این‌که فقر متدولوژیک این جماعت کثیر را نشان می‌دهد، بیان‌کننده‌ی جوهره‌ی‌ هم‌سو و پایه‌های طبقاتی مشترک آن‌ها نیز خواهد بود.

به‌هرصورت، لازم به‌یادآوری است‌که نوشته‌های آقای قراگوزلو ضمن این‌که در گونه‌ی خود از جدید‌ترین‌هاست، این حُسن را هم دارند که در عینِ تنوع، از  ابتذالات و مکرر‌گویی‌های رایج در ادبیات چپِ خارج از کشور به‌اندازه‌ی کافی و شاخص فاصله دارد.

*****

جنبش «مردم» یا جنبش کارگران

آقای محمد قراگوزلو ادعا می‌کند که «از موضع دفاع از منافع طبقه­ی کارگر و متحدانش» حرکت می‌کند و بدون این‌که «به‌هیچ وجه مخالفتی با ذات ترقی­خواهانه اصلاحات» داشته باشد، بدین‌باور است‌که «گذشته‌ی جنبش اصلاحات سیاسی، اقتصادی و تجربه­ی دولت‌های هفتم و هشتم و مجلس ششم نشان داده است که این روند به‌مثابه­ حرکتی معطوف به‌"یک گام به‌پیش و دو گام به‌پس" قادر به‌پاسخ­گوییِ نیازها و مطالبات اولیه­ی مردم ایران نیست».

این ادعا تا آن‌جاکه می‌گوید از موضع منافع طبقه‌کارگر و متحدانش حرکت می‌کند و روند اصلاح‌طلبی را ـ‌به‌هردلیلی‌ـ با صفت «یک گام به‌پیش و دو گام به‌پس» توصیف می‌‌نماید، قابل تحسین و قدردانی است؛ اما در آن‌جاکه صحبت به‌«‌پاسخ­گوییِ نیازها و مطالبات اولیه‌ی مردم ایران» می‌رسد، بررسیِ دقیق و موشکافانه‌ای را از زاویه مارکسیسم انقلابی می‌طلبد. این موشکافی و بررسی بیش از هرچیز به‌کاربرد کلمه‌ی «مردم» برمی‌گردد که در مقابل ضرورت سازمان‌یابی دموکراتیک و سوسیالیستی کارگران و زحمت‌کشان باری فراطبقاتی و در واقع، انحلال‌گرانه دارد.

گرچه کلمه‌ی «مردم» در زبان فارسی، بدون هرگونه بارِ سیاسی یا طبقاتی، برگروه‌های انسانی یا انسان به‌طورکلی دلالت دارد و اغلب کسانی هم که در مورد مسائل مربوط به‌جامعه می‌نویسند، از این کلمه ـ‌شاید هم به‌مسامحه‌ـ استفاده می‌کنند تا به‌‌طور عام به‌گروه‌های انسانی اشاره کرده باشند؛ اما در ادبیات سیاسی و به‌ویژه آن‌جاکه بحث مبارزه‌ی طبقاتی و قدرت سیاسی در میان است، همین کلمه‌ی ساده [مردم] به‌یک واژه‌ـ‌مفهوم سیاسی و طبقاتی تبدیل می‌شود که اگر در بداهتِ لغت‌نامه‌ای مورد استفاده قرار بگیرد و به‌روشنی تعریف نشود، در برابر سازمان‌یابی مستقل کارگران و زحمت‌کشان ـ‌حداقل از جنبه‌ی نظری‌ـ به‌ابزار ابهام‌آفرینی و بازدارندگی استحاله می‌یابد. به‌هرحال، به‌باور من آقای قرا‌گوزلو ـ‌در مقام یک تحلیل‌گر سیاسی‌ـ ‌نسبت به‌تفاوت میان وجه عام کلمه‌ی «مردم» و جنبه‌ی ترمینولوژیک آن به‌اندازه‌ی کافی اطلاع و آگاهی دارد.

اگر کسی واقعاً «از موضع دفاع از منافع طبقه­ی کارگر و متحدانش» به‌جامعه نگاه می‌کند، می‌بایست عقلاً و در عمل پذیرفته باشد‌که آن‌چه در گستره‌ی اجتماعی‌ و ابعاد و برآیند میلیونیْ عامل تعیین‌کننده‌ی موقع و موضعِ افراد و گروه‌های گوناگون است و تعیین‌کننده‌ترین اثر را برشکل‌گیری شخصیت، هویت و مطالبات فردی و گروهی و اجتماعی آن‌ها می‌گذارد، رابطه‌ی‌ این افراد و گروه‌ها با روند تولید اجتماعی و مناسبات تبعیِ این رابطه‌ی عمده است‌که چگونگی سهم‌بری آن‌ها از محصولات اجتماعی (و هم‌چنین نحوه‌، میزان و الگوهای مصرف آن‌ها) را شکل می‌دهد. بنابراین، در جامعه‌ی ایران که طبقاتی و سرمایه‌داری است، هیچ راه‌کار یا سیاست عام و عمومی‌ای (حتی اگر برخلاف سیاستِ اصلاح‌طلبان و جنبش اصلاحات با صفتِ دو گام به‌پیش و یک گام به‌پس هم قابل توصیف باشد) نمی‌تواند «مطالبات اولیه­ی مردم ایران» را در کلیت میلیونی و طبقاتی‌‌اش پاسخ‌گو باشد. چراکه واژه‌ یا مفهوم «مردم» ـ‌علی‌رغم هرتعریفی‌که برای آن قائل باشیم‌ـ نه تنها بیان‌کننده‌ی تفاوت، تنافر و تضاد گروه‌بندی‌های اجتماعی در رابطه‌ و مناسبات تولید نیست، بلکه بنا به‌نَفْس تجریدی و عمومیت‌گرایانه‌‌اش، رابطه‌ی تولید و مناسبات تبعی آن را نادیده می‌گیرد و برفراز طبقات اجتماعی، قشرهای گوناگون، مطالبات ویژه‌ی هریک از آن‌ها و تبعاً سازوکارهای مربوط به‌مبارزه‌ی طبقاتی قرار می‌گیرد.

صرف‌نظر از هرگونه قضاوتی‌که در باره‌ی جهت‌گیری سیاسی یا طبقاتی آقای قرا‌گوزلو داشته باشیم، از پاراگراف بالا می‌توان چنین نتیجه گرفت که روش تحقیق و شیوه‌ی تقرب او به‌واقعیتِ وجودیِ طبقه‌کارگر، کارگران و رابطه‌ی فروش نیروی‌کار به‌گونه‌ای است‌که علی‌رغم ادعایش که «از موضع دفاع از منافع طبقه­ی کارگر و متحدانش» حرکت می‌کند، استقلال طبقاتی ‌کارگران را ـ‌عملاً‌ـ در آن بخش‌هایی از جمعیت منحل می‌کند که هرچه باشند، کارگر نیستند.

ازآن‌جاکه در ایران جنبش تهی‌دستان روستایی و جنبش حاشیه‌نشینان شهری نداریم و ساختار طبقاتی‌ـ‌جنبشی جامعه (حتی بنا به‌مشاهده‌ی صِرف هم) به‌گونه‌ای است که مطالبات تهی‌دستان روستا و حاشیه‌نشینان شهری (اگر هم واقعیت مشهودی داشته باشند) تنها می‌تواند در مطالبات کارگری تبلور و تبارز بیابد؛ ازاین‌رو، آن گروه‌بندی‌هایی از «مردم» که کارگران، تهی‌دستان روستا و حاشیه‌نشینان شهری و مطالبات ویژه‌ی آن‌ها را ـ‌عملاً‌ـ به‌محاصره درمی‌آورند و به‌انحلال می‌کشانند، بخش‌های میانی (یعنی: اقشار گوناگون خرده‌بورژوازی) و جناح‌بندی‌های بورژوازیِ در قدرت می‌باشند.

ازطرف دیگر، مشاهده‌ی ساده‌ی جامعه ایران و هم‌چنین بررسیِ تعادل و توازن گروه بندی‌های اجتماعی نشان می‌دهد که به‌دلیل ساختار ارتجاعی و استبدادیِ مناسبات سرمایه در ایران که حکومت‌های مستبد و به‌شدت سرکوب‌گر و مرتجع را از بدو پیدایش‌اش به‌دنبال داشته است، نه تنها فروشندگان نیروی‌کار، بلکه بخش‌های مختلف خرده‌بورژوازی هم فرصت و امکانی برای ایجاد و گسترش مداوم تشکل‌های خاص خود و هم‌چنین بیان مستمر و روشن مطالبات و هویت مخصوص به‌خویش را نداشته‌اند. بنابراین، آن گروه‌بندی‌هایی از «مردم» که کارگران، تهی‌دستان روستا، حاشیه‌نشینان شهری، اقشار گوناگون خرده‌بورژوازی و مطالبات و هویت ویژه‌ی آن‌ها را ـ‌عملاً‌ـ به‌محاصره درمی‌آورند و به‌انحلال می‌کشانند، فقط و فقط جناح‌بندی‌های بورژوازی در قدرت است که ‌اینک به‌دو بلوک‌بندیِ به‌غایت ارتجاعی و متنازع تقسیم شده‌اند. به‌هرصورت، همگان‌باوری و «مردم»گرایی ـ‌به‌ویژه در جامعه‌ی ایران‌ـ چه از جنبه‌ی عملی و چه به‌لحاظ نظری، معنای دیگری جز انحلال مطالبات کارگری و ممانعت از تشکل‌یابیِ طبقاتیِ مستقل فروشندگان نیروی‌کار ندارد؛ و همان‌طور که نشان دادیم، روش تحقیق آقای محمد قراگوزلو ـ‌خواسته یا ناخواسته‌ـ متضمن چنین انحلال و اضمحلالی است.

به‌طورکلی، عبارتِ «... قادر به‌پاسخ­گوییِ نیازها و مطالبات اولیه­ی مردم ایران نیست»، با تأکیدِ مؤکد رویِ واژه‌ی «مردم» که توده‌ی وسیعی از آدم‌ها را بدون رابطه و مناسباتِ تولیدی‌ـ‌اجتماعی تصویر می‌کند، انکار عمدگیِ و تعیین‌کننده‌ی رابطه‌ی کار و ‌سرمایه (و در واقع، انکار عمدگیِ و تعیین‌کنندگی مبارزه‌ی کارگران برعلیه سرمایه‌داران) است. اگر تضادِ کار و سرمایه در جامعه‌ی سرمایه‌داری (و از جمله در جامعه‌ی سرمایه‌داری ایران) عمدگی دارد و بنا به‌خاصه‌ی عمده بودن‌اش همانند ستون‌های برپا نگهدارنده‌ی یک بنا امکان همه‌ی کنش‌ها، چالش‌ها، پویش‌ها و زایش‌ها را فراهم می‌آورد؛ پس، این مبارزه‌ی کارگران و تشکل‌یابی طبقاتی آن‌هاست که می‌تواند هرگونه پویش‌ و زایش‌ تاریخی را بسازد؛ چراکه سرمایه بنا به‌خاصه‌ی استثمارگرانه، حکومت‌کننده و این‌همانی‌اش با سود و انباشت روزافزون، از همه‌ی جهات وجودی‌اش تثبیت‌گر است و هرگونه حرکتی را در راستای رهایی کار (که ذات انسان در نوعیت‌اش است) سرکوب می‌کند. به‌هرروی، اگر جامعه‌ی ایران سرمایه‌داری است[که هست]، «مردم» هم می‌بایست نسبت به‌رابطه‌ی عمده‌ی فروشندگان و خریداران نیروی‌کار تعریف شوند تا روابط و مناسبات طبقاتی‌ـ‌قشری مخدوش نشود و بورژوازی نتواند طبقه‌کارگر را به‌ابهام بکشاند و فریب بدهد.

«صور مختلفِ» تضاد یا توجیه متدولوژیک جنبش «مردم»

آقای قراگوزلو در بند (الفِ) مقاله‌ی «سرنوشت اصلاحات سیاسی‌ـ‌اقتصادی» چنین ادعا می‌کند که: «تضاد موجود در جامعه­ی سرمایه‌داری ـ‌از جمله جامعه­ی ایران‌ـ مشخصاً همان تضاد مشهود کارـسرمایه است. تضادی که صور مختلف آن را دو طبقه­ی عمده­ی کارگرـ‌سرمایه­دار نماینده­گی می­کنند».

اگر کسی حقیقتاً بدین باور است‌که «تضاد موجود در جامعه­ی سرمایه­داری ـ‌از جمله جامعه­ی ایران‌ـ مشخصاً همان تضاد مشهود [یا مشهور(؟)] کارـ‌سرمایه است»؛ می‌بایست در پرتو روش تحقیق و منطق مارکسیستی (یعنی: متدولوژی و منطق برخاسته از وحدت دوگانه‌ی مادیت هستی و ذات مبارزه‌جویانه‌ی طبقه‌کارگر) بپذیرد که توصیف این «تضاد» با عبارتِ «تضادی‌که صور مختلف آن را دو طبقه­ی عمده­ی کارگرـ‌سرمایه­دار نماینده­گی می‌کنند»، تناقضی در تعریف و اِشعارِ معنیِ عمدگی دوطبقه‌ی کارگر و سرمایه‌دار در جامعه‌ی سرمایه‌داری است. چراکه «نمایندگیِ» کارگران و سرمایه‌داران به‌مثابه «صور مختلفِ» رابطه‌ی کار و سرمایه، نقیضِ ذاتِ تفکیک‌ناپذیری و هم‌راستاییِ «بنیانِ کار»ـ«نهادِ کارگر» و هم‌چنین «بنیان سرمایه»ـ‌«نهادِ سرمایه» در دیالکتیکِ دوگانه‌ی واحدِ سرمایه‌ـ‌سرمایه‌دار کار‌ـ‌کارگر است.

در جهان واقعی و در جامعه‌ی سرمایه‌داری، کارگر درعین‌حال همان نیروی‌کاری است که برای فروش عرضه شده است؛ هم‌چنان‌که سرمایه درعین‌حال همان سرمایه‌داری است‌که نیروی‌کار را خریده است. تفاوت تنها در این است‌که «سرمایه» انتزاعِ عقلانی و هم‌چنین تبیین قانونمندیِ مناسبات سرمایه‌دارانِ متکثر در رابطه و تقابل با «فروشنده‌ی نیروی‌کار»؛ و «کارگر» انتزاع عقلانی و هم‌چنین تبیین قانونمندیِ مناسبات کارگرانِ متکثر در رابطه و تقابل با «سرمایه» است. درصورتی‌‌که در مقوله‌ی شبه‌منطقی‌ و ‌متدولوژیک‌نمای «نمایندگیِ» «کارگر‌ـ‌سرمایه‌دار» از «صور مختلفِ» تضادِ «کارـ‌سرمایه»، با وارد کردن تضاد به‌عنوان یک عاملِ بیرونی و غیرقابل تعریف بین «کار» و «کارگر» و هم‌چنین بین «سرمایه» و «سرمایه‌دار»، که بین اراده‌ای ماورایی و تصادف محض سرگردان است، هستیِ اجتماعی‌‌ طبقه‌کارگر و هم‌چنین هستیِ اجتماعی طبقه‌ی سرمایه را به‌انحلال می‌کشاند؛ دوگانه‌ی واحدِ کارـ‌سرمایه را انکار می‌کند؛ و به‌ویژه آنتاگونیزمِ ذاتی بین کار و سرمایه (یا بین کارگران و سرمایه‌داران) را نادیده می‌گیرد. این آنتاگونیزمی که نادیده گرفته شده است، در وجه کلی و عامِ خویشْ شدت‌یابیِ تضاد و در این‌جا (یعنی: در رابطه‌ی «کار» و «سرمایه») شدت‌یابی مبارزه‌ی کار برعلیه سرمایه (یا مبارزه‌ی کارگران برعلیه سرمایه‌داران) معنی می‌دهد. به‌هرروی در جهان مادی، واقعی و متکامل هیچ رابطه‌ای و‌ هیچ مجموعه‌‌ای از «تضاد» یا دوگانه‌ی واحد، دارای «صور مختلف» نیست که دو «نهادِ» خاص (مثلاً طبقه‌کارگر و طبقه‌ی سرمایه‌دار) بتوانند دو «بنیان» عمده‌ی آن (مثلاً بنیان‌های کار و سرمایه) را «نمایندگی» کنند.

به‌بیانِ ماتریالیستی‌ـ‌دیالکتیکی، استفاده از مقوله‌ی «صور مختلف» در مجموعه‌های متضاد یا دوگانه‌های واحد ـ‌در واقع‌ـ کاربردِ عامیانه‌ی منطق صوری در انکار موجودیت و روند متضادِ هستی (هم ‌در بی‌کرانگی و هم در نسبتِ جامعه‌ی سرمایه‌داری‌) است که خواسته یا ناخواسته دینامیزم مبارزه‌ی طبقاتی و شدت‌یابی آن را در مقوله‌ی «نمایندگیِ» بورژوایی و عمومیت‌گرایی «مردم» و مردم‌سالاری به‌انحلال می‌کشاند. به‌هرروی، اگر در رابطه یا دیالکتیکِ «بنیان‌ـ‌نهاد» (در این‌جا به‌طور مشخص دیالکتیک «بنیانِ» فروش نیروی‌کار و «نهادِ» کارگران) بپذیریم که «نمایندگیِ» کار می‌تواند به‌کارگران واگذار شود یا به‌عهده‌ی آن‌ها بیفتد؛ در واقع، پذیرفته‌ایم که این رابطه فاقد ذاتی دوگانه و درعین‌حال واحد و قابل تعیّن است و هرلحظه این امکان وجود دارد ‌که همین «نمایندگی» را به‌گروه‌های دیگری واگذار کنیم که الزاماً کارگر نیستند و نیروی‌کارشان را هم نمی‌فروشند.

به‌طورکلی، نتیجه‌ی منطقیِ گفتگو از «صور مختلف» در مجموعه‌ی دوگانه‌ی واحدِ کارـ‌سرمایه و پیش کشیدن مسئله‌ی «نمایندگیِ» کارگران و سرمایه‌داران از طرفِ رابطه‌ی بنیانی و تفکیک ناپذیرِ کار‌ـ‌سرمایه؛ بدین‌معنی است‌که بین «بنیان» و «نهاد» (دراین‌جا بنیانِ کار و نهادِ کارگر) شکافِ منطقی و روش‌شناسانه‌ای باز گذاشته شده تا هرگاه که لازم شد، بتوان دوگانه‌ی متقابل و ناموجودِ «مردم» و دارودسته‌ی در قدرت را عَلَم کرد و استقلال طبقاتی «کارگران» را بنا به‌نیازهای سیاست روز در «مردم» به‌انحلال کشاند و به‌نفع  دارودسته‌ی غیرحاکم شوراند!؟ شاید آقای قرا‌گوزلو به‌این فاصله‌گذاریِ به‌اصطلاح منطقی هرگز فکر هم نکرده باشد و اساساً مسائل را در ‌این حد از پیچیدگی و انتزاع مورد بررسی قرار ندهد؛ اما نباید فراموش کرد که پی‌رَوی از یک دستگاه منطقی ـ‌الزاماً‌ـ بدین معنی نیست‌که استفاده‌کننده، نسبت به‌قانون‌مندی‌های آن دستگاه نیز آگاه است؛ چراکه منطق ـ‌به‌هرصورت‌ـ ذات اندیشه است، نه قانونی حاکم برآن. به‌عبارت دیگر استفاده از یک دستگاه منطقی بیش از هرچیز نشان‌دهنده‌ی موقع و موضعِ اجتماعی‌ـ‌‌طبقاتی استفاده‌کننده و دریافت ویژه‌ی او از این موقع و موضع است.‌ به‌هرروی، آقای قرا‌گوزلو با چنین نگرش و منطقی است‌که به‌بررسی تحولات اخیر می‌پردازد.

کم و کیف حضور کارگران در خیزش سبزها

آقای قرا‌گوزلو همانند بسیاری از افراد و جریانات چپ خرده‌بورژوایی بدین باور است‌که کارگران به‌طور وسیع در خیزش اخیر حضور و مشارکت داشته‌اند. وی در مقاله‌ی «جنبش اجتماعی جاری و فقر تحلیل­ها» می‌نویسد: «واضح است که در جنبش اجتماعی جاری کارگران به‌طور وسیع مشارکت داشته­اند. اصولاً در شهری مثل تهران وقتی‌که میلیون­ها نفر به‌خیابان می­آیند، نگفته پیداست‌که عناصر شکل‌دهنده‌ی چنین جمعیتی از طبقات مختلف اجتماعی و به‌ویژه طبقه­ی کارگر صورت بسته است».

بدین‌ترتیب، اگر از آقای قرا‌گوزلو سؤال کنیم که چرا کارگران در خیزش اخیر به‌طور وسیع شرکت داشته‌‌اند؟ وی پاسخ می‌دهد: «اصولاً در شهری مثل تهران وقتی‌که میلیون­ها نفر به‌خیابان می­آیند، نگفته پیداست‌که عناصر شکل‌‌دهنده‌ی چنین جمعیتی از طبقات مختلف اجتماعی و به‌ویژه طبقه­ی کارگر صورت بسته است». بنابراین، به‌نظر آقای قرا‌گوزلو فاکتوری‌که تا این‌جا علتِ مشارکت وسیع کارگران در خیزش اخیر را توضیح می‌دهد، به‌خیابان آمدن «میلیون‌ها نفر» در تهران و در اعتراض به‌شائبه‌ی تقلب از سوی داردوسته‌ی احمدی‌نژاد است. گرچه این‌گونه تبیینِ علت برای توضیح یک کنش وسیع کارگریْ ذهنِ حسیّت‌گرای بسیاری از افراد و گروه‌های ذینفع را به‌آرامشی توجیه‌گرانه می‌کشاند و تمایلِ پیش از استدلالِ آن‌ها را آرایشی استدلالی و منطقی می‌بخشد؛ اما از جنبه‌ی عقلی (یعنی: آن‌جا که پای دریافت سازوکارهای ذاتی و قانونمندِ رویدادها، اشیاء و نسبت‌ها در میان است) قابل پذیرش نیست؛ و ذهن عقل‌گرا را به‌تشویشی جستجوگرانه وامی‌دارد. چراکه اساس استدلال فوق بربنیاد دستگاه قیاسات منطق صوری (نه اندازه‌گیری و مقایسه‌ی کمی‌ـ‌کیفیِ دو نسبت واقعی) شکل گرفته که نتیجه‌ی حاصله (دراین‌جا: حضور وسیع کارگران در خیزش سبزها) در همان حکم اول (یعنی: به‌خیابان آمدن میلیون‌ها نفر) وجود دارد.

به‌هرروی، از آن‌جاکه منطق صوری و دستگاه قیاسات آن، اگر هم به‌مادیتی بیرون از ذهن ناظر باشند، این نظارت نه تنها ماورایِ تداوم و مطلقیت تغییر و حرکتِ اشیاءِ و نسبت‌ها قرار می‌گیرد و فقط ‌به‌وجه سکون نسبی اشیاء و رویداها می‌نگرد، بلکه نسبیت سکونِ نسبت‌ها و اشیاءِ مورد اشاره را مطلق فرض می‌کند و این مطلقیت را به‌همه‌ی هستیِ بی‌کرانه نیز تعمیم می‌دهد؛ ازاین‌رو، آقای قرا‌گوزلو هم در تبیین علتِ مشارکت وسیع کارگران در خیزش اخیر گامی فراتر از دستگاه قیاسات منطقِ ایستا و صوری برمی‌دارد و پس از توصیف آماریِ نابسامانی وضعیت اقتصادی مملکت، می‌نویسد: «از یک طرف معتقدم یکی از دلایل فوری مشارکت کارگران و زحمت­کشان در جنبش اجتماعی جاری در همین اوضاع فلاکت بار اقتصادی توجیه­پذیر است (حقوق 263 هزار تومانی و خط فقر 900 هزار تومانی) و از طرف دیگر گمان می­کنم بدیهی­ترین نتیجه­ی وضع پیش گفته ـ‌که از هم‌اکنون افق تیره و تار آن پیداست‌ـ به‌بی­کاری، تعمیق خطر [یا خط] فقر، تن‌فروشی، فساد، فلاکت، رکود تورمی، ورشکسته­گی پی­درپی صنایع؛ سقوط کشاورزی؛ افول خدمات و... خواهد انجامید».

بنابراین، آن‌چه فراتر از قیاس براساس منطق صوری و حکمِ اعتباریِ به‌‌خیابان آمدن «میلیون‌ها نفر» در تهران، توضیح دهنده‌ی علت مشارکت وسیع کارگران در خیزش اخیر است، «اوضاع فلاکت بار اقتصادی» از جهات گوناگون و ازجمله «حقوق 263 هزار تومانی و خط فقر 900 هزار تومانی» است‌که از یک‌طرف به«‌بی­کاری[بیش‌تر]، تعمیق خط فقر، تن‌فروشی، فساد، فلاکت» منجر می‌گردد و ازطرف دیگر «رکود تورمی، ورشکسته­گی پی‌درپی صنایع؛ سقوط کشاورزی؛ افول خدمات و...» را به‌دنبال خواهد داشت.

درک این مسئله‌که نه تنها توده‌های وسیع کارگر، بلکه اکثر فعالین کم‌‌شمارِ مبارزات کارگری هم در ایران درگیر مقولاتی مانند «رکود تورمی، ورشکسته­گی پی­درپی صنایع؛ سقوط کشاورزی؛ افول خدمات و...» نیستند و اصولاً دغدغه‌ی این‌گونه مسائل را ندارند، کار چندان مشکلی نیست؛ چراکه هرشکل و میزانی از آگاهی اجتماعی، سیاسی یا اقتصادی کمابیش‌ با شکل و میزانی از تشکل همراه است و کمابیش با شکل و میزانی از کنش اجتماعی تقارن دارد، ‌که در مورد کارگران ـاصولاًـ بار و فضای طبقاتی خواهد داشت. منهای پراکندگی اسف‌بارِ کنش‌ها و مبارزات کارگری در ایران، که نشان از سطح آگاهی طبقاتیِ کارگران دارد؛ اصولاً «رکود تورمی، ورشکسته­گی پی­درپی صنایع؛ سقوط کشاورزی؛ افول خدمات و...» [مانند آن] مسائلی هستند که برای رهبران خرده‌بورژوازی ده‌ها برابر جذاب‌تر است تا توده‌ی کارگران، که بخش اعظمی از توان و نیروی‌شان صرف دریافت دستمزدهای عقب‌افتاده می‌شود. بنابراین، این‌گونه مقولات (صرف‌نظر از صحت و سقم آن‌ها) نمی‌تواند سائق و هم‌چنین توضیح‌دهنده‌ی شرکت وسیع کارگران در تظاهرات خیابانیِ پس از انتخابات ریاست جمهوری باشد. به‌هرروی، سوایِ استدلال‌های نظری، تجربه‌ی جاری در محیط‌های نسبتاً متشکل و آگاه‌ترِ کارگری هم نشان می‌دهد که هرچه کارگران آگاه‌تر باشند، متشکل‌تراند؛ و هرچه متشکل‌تر باشند، کم‌تر به‌دام مقولاتی می‌افتند که زمینه‌ی اصلیِ جنگ بلوک‌بندی‌های در قدرت است. برای مثال: کنش سندیکای کارگران واحد، اتحادیه کارگران آزاد و سندیکای کارگران هفت‌تپه را در نظر بگیریم که در برابر جنگ بلوک‌بندی‌های قدرت و گسترش آن به‌خیابان‌ها، علی‌رغم بعضی آزمون‌ و خطاها و بالا و پایین‌ رفتن‌ها ـ‌مجموعاً‌ـ بی‌طرف ماندند.

تنها موضوعی که احتمالاً می‌توانست کارگران را به‌شرکت در آکسیون‌های خیابانی اخیر جذب کند، مسئله‌ی «حقوق 263 هزار تومانی و خط فقر 900 هزار تومانی» است‌که «‌بی‌کاری[بیش‌تر]، تعمیق خط فقر، تن‌فروشی، فساد، فلاکت» را نیز درپی خواهد داشت. براین اساس، اگر موسوی به‌نوعی این وعده را داده بود که در جهت افزایش دستمزد یا تسهیل تشکل‌یابی کارگران اقداماتی خواهد کرد، آن‌گاه این زمینه‌ی نظری وجود داشت که از شرکت وسیع کارگران در آکسیون‌های خیابانی اخیر گفتگو کنیم. درصورتی‌که موسوی در مورد مسائل مربوط به‌کارگران، زحمت‌کشان، حاشیه‌نشینان و تهی‌دستان ـ‌حتی‌ـ از دل‌بَری هم خودداری نمود و این عرصه‌ی تبلیغاتی را یک‌سره به‌فریب‌کاری‌های احمدی‌نژاد واگذاشت.

بی‌اعتنایی مطلق به‌مطالبات و نیازهای ‌کارگران و زحمت‌کشان از طرف دارودسته‌ی موسوی تا آن‌جا آشکار است‌که حتی آقای قرا‌گوزلو هم در مورد جنبه‌ی سیاسیِ وعده‌های موسوی می‌نویسد: «در برنامه­یی که کم‌ترین خبری از حمایت از تشکل­های مستقل کارگری نمی­داد و دست­گیری­های روز جهانی کارگر را مکتوم می­گذاشت، آزادی­های سیاسی تنها با "جمع­آوری گشت­ارشاد" تعریف می­شد و دموکراتیزاسیون فضای کشور پوششی بود برای دعوت مسالمت­آمیز از سرمایه­های کلان خارجی. موسوی معتقد بود «باید به‌دنبال سرمایه­گذاری خارجی باشیم. در عین‌حال باید بدانیم میهمان­دار سرمایه­گذاری خارجی بخش خصوصی­ست نه دولت. جذب سرمایه­گذاری خارجی ثبات اقتصادی و مدیریتی را طلب می‌کند. سرمایه­های خارجی به‌زور به‌کشور نمی­آیند. وقتی فضای مناسبی نیست هرچه به‌دنبال سرمایه­ بدویم حاصلی ندارد. وقتی بیان می­شود 270 میلیارد دلار در این سه چهار سال چه شد، این یک دغدغه و نگرانی را نشان می‌دهد...»[سرمایه، 1/2/1388]. این "دغدغه و نگرانی" ـ‌که چندان هم بی­جا نبود و نیست‌ـ هیچ­گاه به‌سمت تعرض به‌جبهه­ی نوکیسه­ی تجمیع سرمایه و دفاع مستقیم و بی­پرده از طبقه­ی کارگر حرکت نکرد و حداکثر در حد انتقاد موردی از "سرمایه­ی رانتی وزیر کشور" متوقف ماند. امری که از فرط تکرار در جناح مقابل و میان مردم کوچه و بازار نخ­نما شده بود». دراین‌جا 3 نکته را باید توضیح داد: اولاًـ این عبارت آقای قرا‌گوزلو که می‌گوید موسوی از زاویه «دفاع مستقیم و بی­پرده از طبقه­ی کارگر حرکت نکرد»، باید تصحیح شود؛ چراکه موسوی نه تنها مستقیماً از زاویه منافع طبقه‌کارگر حرکت نکرد، بلکه در این مورد بخصوص ـ‌حتی‌ـ به‌طور غیرمستقیم هم لام تا کام حرفی نزد. دوماً‌ـ اظهار این‌که «میهمان­دار سرمایه­گذاری خارجی بخش خصوصی­ست نه دولت»، نه تنها سمپاتی کارگران را به‌نفع موسوی برنمی‌انگیزاند، بلکه تا حد زیادی هم نسبت به‌ریاست جمهوری او آنتی‌پاتی، تنافر و بدبینی ایجاد می‌کند. سوماً‌ـ طبیعی است‌که کارگرانی که نسبت به‌رئیس جمهور شدن موسوی بدبین هستند، به‌او رأی هم نمی‌دهند؛ و بالتبع در تظاهرات خیابانی هم شرکت نمی‌کنند. فراموش نکنیم که: یکی از مضمون‌های اساسیِ مبارزات پراکنده‌ی کارگری در شرایط کنونی، مقابله و مبارزه با موج فزاینده‌ی خصوصی‌سازی‌هایی است‌که کمر کارگران را شکسته‌ است؛ و تأکید روی مهمان‌داریِ بخش خصوصی از سرمایه‌های خارجی، به‌طور خودبه‌خود تأکید بر روند خصوصی‌سازی است‌ که علی‌الاصول آنتی‌پاتیِ کارگران را برعلیه موسوی برمی‌انگیزاند.

بدین‌ترتیب، اگر کارگران در آکسیون‌های اخیر به‌طور وسیع شرکت کرده باشند (که به‌باور و برآورد من شرکت نداشته‌اند)، چنان‌چه مغز خر نخورده باشند، لابد از همان قاعده‌‌ی معروفِ ـانتخاب بین بد و بدتر‌ـ پی‌رَوی کرده‌اند که برخاسته از منطق صوری و قیاسات مربوط به‌آن است. این قاعده‌ی سفسطه‌آمیز و فریب‌کارانه دو حدِ نهاییِ مطلق، اخلاقی و غیرقابل تعریف را در مقابل آدم‌هایی می‌گذارد که مثل  عروسک‌های کوکی (و نه حتی مانند رُبات‌های کامپیوتری) دو گزینه‌ی «این» یا «آن» بیش‌تر ندارند؛ و الزاماً هم باید یکی از آن‌ها را «انتخاب» کنند! این قاعده به‌عمد فراموش می‌کند که اگر انسان فقط بعضی از خاصه‌های نوعیِ خویش را حفظ کرده باشد و مطلقاً به‌عروسک کوکی تبدیل نشده باشد، آن‌جاکه بحث انتخاب و تشخیص به‌میان می‌آید، قبل از این‌که به«‌انتخاب» یکی از دو گزینه‌ی ازپیش تعیین شده برسد، این امکان را نیز دارد که اساساً هیچ‌یک از دو گزینه را انتخاب نکند!؟

حقیقت این است‌که بخش قابل توجهی از کارگران ایرانی ـ‌علی‌رغم پراکندگی و نداشتن آگاهی طبقاتی‌ـ براساس تجاربی‌که در مقابله با سرکوب‌‌های 30 ساله‌ی نظام سرمایه‌داری اسلامی (اعم از کارفرماهای ریز و درشت یا دولت‌های رنگارنگ) داشته‌اند، به‌طور هوشمندانه‌ گزینه‌ای را انتخاب کردند که نه تنها مرزهای منطق صوری و بازی در نقش عروسک‌های کوکی را به‌‌زباله‌دان پرتاب نمود، بلکه با انتخابِ پراگماتیستی‌‌ و درستِ عدم انتخاب بین «بد» و «بدتر»، زمینه‌ی رویش‌های آتی خودرا نیز فراهم‌تر ساختند. واقعیت این است‌که تنها احتجاجی که بسیاری از افراد و گروه‌های طرف‌دارِ «خیزش سبز» در جهت تبیینِ چرایی، چگونگی و میزانِ شرکت کارگران در آکسیون‌های خیابانی ارائه می‌کنند، همان حکمِ اعتباریِ به‌خیابان آمدن «میلیون‌ها نفر» در تهران است‌که براساس دستگاه قیاسات منطق صوری چنین نتیجه‌ می‌گیرند که: پس، می‌بایست کارگران هم به‌طور وسیع در میان این جمعیت میلیونی[؟] حضور داشته باشند!؟

حال آن‌که نفْسِ گفتگو از حضور «میلیون‌ها نفر» در خیابان‌های تهران، بنا به‌ناروشنی و ابهام درونیِ خود، بیش‌تر به‌شایعه می‌ماند تا یک برآورد تقریبی؛ چراکه عبارت «میلیون‌ها نفر»،متغیری از 2 تا 9 میلیون نفر را به‌میان می‌کشد که هرکس بنا به‌خواست یا نیاز خود می‌تواند تعبیر و تفسیر خاصی از آن بپردازد. این شکل از ارائه‌ی «آمار» در مورد یک رویداد اجتماعی (که تصور ‌واقعه و رویداد را به‌تجربه، نیاز یا تفسیر عاطفی‌ـ‌سیاسی شنونده و خواننده وامی‌گذارد) یکی از بارزترین خاصه‌های مکانیسم شایعه‌پراکنی و شایعه‌باوری در امر مسائل سیاسی و طبقاتی است.

آن‌جاکه تعهد به‌تحلیل علمی از یک نسبت یا رویداد اجتماعی در میان است و تحلیل‌گر علی‌رغم عدم دست‌رسی به‌فاکتور‌های آماری و واقعیِ قابل استناد، هم‌چنان می‌خواهد در هم‌سویی با واقعیت حرکت کند، چاره‌ای جز این ندارد که از طریق تحلیلِ دینامیکِ شواهدِ موجود به‌دریافت ربطِ درونی‌ـ‌بیرونی این شواهد (یعنی: وجه ذاتی آن رویداد یا نسبت اجتماعی) نزدیک شود. دریافت وجه ذاتیِ نسبت‌ها و رویدادهای اجتماعی که از پسِ تحلیل دینامیک شواهد موجود حاصل می‌شود، این امکان را برای تحلیل‌گر اجتماعی فراهم می‌کند که به‌جای عبارتِ کیلویی و کِش‌دار «میلیون‌ها نفر»، بگوید: بین فلان تا بهمان (مثلاً بین 1 تا 2) میلیون نفر در تظاهرات خیابانیِ خیزش اخیر شرکت داشتند.

از همه‌ی این‌ها گذشته، به‌طور قاطع می‌توان چنین ابراز داشت‌که طبقه‌کارگر (به‌مثابه‌ی یک طبقه‌ی عمده و تغییرطلب) در خیزش اخیر شرکت نداشت. چراکه فروشندگان نیروی‌کار در ایران هنوز ‌‌نهادهای طبقاتی‌ خودرا در محیط‌های تولیدی و خدماتی نساخته‌اند؛ ارتباطات منطقه‌ای و سراسری ندارند؛ به‌موقعیت خویش ـ‌به‌منزله یک طبقه‌‌ی هم‌بسته‌ی اجتماعی‌‌ آگاه نشده‌اند؛ و در عرصه‌ی سیاسی‌ـ‌اجتماعی نیز به‌فعلیتِ نظری‌ـ‌عملیِ ‌یک طبقه‌ی عمده‌ و تغییرطلبِ دست نیافته‌اند. بدین‌ترتیب، گفتگو از حضور یا فعلیتِ سیاسی‌ـ‌اجتماعیِ طبقه‌کارگر در خیزش اخیر مطلقاً فاقد ‌معنی است. احتمالاً تعداد بسیار محدوی از کارگران خدماتی یا کارگاهی ـ‌به‌طور انفرادی‌ـ در تظاهرات‌های خیابانی اخیر شرکت‌کرده باشند؛ اما این را به‌پای طبقه‌کارگر گذاشتن، مصادره به‌مطلوبی است‌که یک اراده‌ی ماورایی را به‌توده‌های فروشنده‌ی نیروی‌کار تحمیل می‌کند تا توان اجرایی آن‌ها را در راستای حمایت از بورژوازی به‌اصطلاح لیبرال (‌که ناقض سازمان‌یابی طبقاتی‌کارگران است‌) به‌کار بگیرد.

کارگر (به‌مثابه فرد) همانند افرادِ همه‌ی طبقات و اقشار اجتماعیِ دیگر در گروه‌های متعدد و مختلف‌الرابطه‌ای شرکت دارد که مجموعاً و برآیندگونه زمینه‌ا‌ی را فراهم می‌کنند که او ـ‌به‌هرصورت‌ـ هویت و شخصیت خویش را براساس آن‌ می‌آفریند. گرچه همه‌ی گروه‌هایی که  فرد در آن شرکت دارد [مانند گروه‌های خانوادگی، فامیلی، زبانی، محلی، تولیدی و غیره]، یکی از نیازهای او را پاسخ می‌دهند و متناسب با فعلیت و ظرفیت خود، هویت و کنش اجتماعی وی را تحت تأثیر قرار می‌دهند و در مجموع زمینه ساخت فردیت او را فراهم می‌آورند؛ اما در اغلب قریب به‌اتفاقِ موارد، آن گروه‌هایی‌که براساس یا محورِ روابط و مناسبات تولیدی شکل گرفته‌اند (‌مثلاً گروه‌های کارگری در یک کارخانه در مقابله با گروه‌های کارفرمایی در همان کارخانه‌ یا در برابر همه‌ی صاحبان سرمایه) به‌واسطه‌ی عمدگی‌شان در چگونگی زیست و امرار معاش، نه تنها بیش‌ترین و تعیین‌کننده‌ترین اثر را بر هویت، رفتار و کنش اجتماعی افراد می‌گذارند، بلکه مهر نفوذ خود را تا آن‌جا بردیگر گروه‌هایی‌که فرد در آن شرکت دارد، می‌‌گسترانند که حتی تعیین‌کننده‌ترین زمینه‌ی سامان‌یابیِ پیوستارِ هویت‌ـ‌‌رفتار‌ـ‌کنش اجتماعی او را هم می‌سازند. بنابراین، لازمه‌ی ابراز هویت و هم‌چنین رفتار و کنشِ یک فرد به‌مثابه‌ی کارگر ـ‌حداقل‌ـ وجود نشانه‌های فعالی از رابطه‌ی او در تولیدی اجتماعی و هم‌چنین مناسباتی است‌که او در زمینه‌ی این رابطه‌ی تعیین‌کننده با دیگر کارگران دارد.

به‌بیان دیگر، ازآن‌جاکه هویت فردی برای همه‌ی آحاد اجتماع امری ذهنی یا اعتباری نیست؛ از این‌رو، بروز و بیان این هویت ـ‌همواره‌ و در همه‌ی نسبت‌هاـ در فعلیت همان مناسبات و گروه‌هایی معنی دارد که فرد براساس حضور فعال در آن‌ها هویت خویش را ساخته است. بنابراین، اگر افراد کارگر (به‌عنوان کارگر؛ نه به‌عنوان همسایه، پدر، فامیل، هم‌محله‌ای یا شهروند) در خیزشِ خیابانیِ اخیر شرکت ‌داشتند، الزامی بود که به‌نوعی هویت کارگری و طبقاتی خودرا بیان می‌کردند. از سندیکا و اتحادیه و نمایندگی یک یا چند واحد که بگذریم؛ و حتی اگر طرح مطالبات آنی و آتی و هم‌چنین حمل پلاکاردِ مستقل کارگری را هم کنار بگذاریم؛ ‌ساده‌ترین شکل بیان هویت کارگری و طبقاتی در آکسیون‌‌های خیابانی خیزش اخیر، حضور و همراهیِ تعداد محدودی از کارگران یک واحد تولیدی یا خدماتی ـ‌مثلاً گروه‌های 10 نفره‌ـ بود‌؛ که هیچ نشانه یا گزارش مستندی در مورد آن وجود ندارد. این درحالی است‌که در همین دوره‌ی اخیر و در رابطه با سبزها، نه تنها حضور کارفرمایان و سرمایه‌داران در تأمین نیازهای مالی این خیزش چشم‌گیر بود، بلکه هم‌چنین در سطح آکسیونی نیز در مواردی این حضور محسوس‌تر هم می‌شد. ازجمله‌ی این موارد، پلاکارد بزرگی از «ستاد انتخاباتی تولیدکنندگان و کارآفرینان» است‌که در مراسم چهلم خانم ندا آقاسلطان در بهشت زهرا هم به‌چشم می‌خورد[2].

به‌موضوع شرکت یا عدم شرکت کارگران در خیزش سبزها برگردیم.

گرچه بسیاری از جریانات سیاسیِ چپ و به‌اصطلاح کمونیست (البته با جهت‌گیری و خاستگاه خرده‌بورژوایی) با اخبار دروغین خویش، علاوه‌بر سایت‌ها و روزنامه‌های فارسی‌زبان، سایت‌ها و روزنامه‌های غیرفارسی‌زبان را هم تااندازه‌ی زیادی به‌اشتباه انداختند و ترجمه‌ی همین دریافت‌های عامداً اشتباه را در مقابل گروه‌بندی‌های مختلف کارگری گرفتند که: چرا نشسته‌اید، فلان‌جا و بهمان کارخانه به‌حمایت از «آزادی» و «انتخابات آزاد» دست به‌اعتصاب زده‌اند و در صف «جنبش مردم» قرار گرفته‌اند[!]؛ اما بیکانگی مطلق خیزش سبزها با کار و منافع کارگران برای ‌شبکه‌ی وسیع ارتباطات متداخل و متقاطع محافل کارگری این امکان را فراهم آورد که با بررسی خاستگاه، پایگاه، مطالبات و موجودیت نیروهای حاضر در صحنه‌ی سیاست‌ِ «سبز»، در عمل اعلام کنند که این خیزش از جنس و نوع جنبش ما ـ‌فروشندگان نیروی‌کار‌ـ نیست. خرده‌بورژواهای دانشمندنما این کنشِ طبقاتی و پراگماتیستی را که براساس آزمون و خطاهای نظری و از پسِ رفت و برگشت‌های مکررِ و هم‌چنین تردیدهای فراوان شکل گرفت، به‌انفعال و بی‌عملی کارگران تفسیر می‌کنند. چراکه دریافت مفهومی و به‌اصطلاح معقول این عالی‌جنابان از پراتیک و عمل، چیزی جز آکسیون و آکسیونیسم نیست؛ و تصورشان از آکسیون و آکسیونیسم هم همان کنش‌هایی است که در فیلم‌های اَکشِن به‌تماشا نشسته‌اند. اما حقیقت این است‌که پراتیک یا عمل ـ‌در کلیت خویش‌ـ دارای دو وجه مثبت و منفی است؛ زیرا اقدام به‌یک عمل و پراتیک معین دقیقاً بدین‌معنی است‌که در مقابل اقدام به‌ده‌ها عمل و پراتیکِ محتمل دیگر در موقعیت بی‌عملی قرار بگیریم. به‌هرروی، طبقه‌کارگر ایران ـ‌علی‌رغم پراکندگی تشکیلاتی‌اش‌ـ سرانجام توانست برتردیدِ حضور در قربان‌گاه خیزش سبز فائق آید؛ و بدین‌ترتیب ‌یکی از طبقاتی‌ترین، مستقل‌ترین و پراتیک‌ترین کنش‌های تاریخ صدساله‌ی خود را مادیت بخشید. ازهمین‌روست که می‌توان امیدوار بود که این طبقه در آینده‌ای نه چندان دور (یعنی: همین یکی‌دو سال آینده) دور تازه‌ای از مبارزه و سازمان‌یابی فرارونده را شروع خواهد کرد.

به‌طورکلی، اگر تعداد قابل توجه یا تذکری از کارگران صنعتی‌ یا ‌کارخانه‌ای ـ‌مثلاً 50 هزار نفر‌ـ در یک هم‌بستگی ساده‌ی گروهی و ریشه‌دار در ‌محیط کار ـ‌حتی به‌طور پراکنده‌ـ در تظاهرات‌های خیابانی شرکت کرده بودند، یکی از نتایج طبیعی آنْ نوعی اعتصاب محدود بود که می‌توانست به‌مثابه‌ی یک اهرم برانگیزاننده‌ی ارتباطی تا ‌اعتصاب فراگیر گسترش یابد. اما واقعیت این است‌که نه تنها چنین اعتصابات محدودی صورت نگرفت، بلکه همه‌ی فراخوان‌های رنگارنگ به‌اعتصاب عمومی هم به‌دلیل این‌که ربطی به‌مطالبات و مبارزات کارگری نداشتند، همانند امواج صوتی سرگردان در بی‌کرانگیِ هستی گم شدند.

بنابراین، می‌توان چنین نتیجه گرفت که عبارتِ «اصولاً در شهری مثل تهران وقتی‌که میلیون­ها نفر به‌خیابان می­آیند، نگفته پیداست‌که عناصر شکل‌دهنده‌ی چنین جمعیتی از طبقات مختلف اجتماعی و به‌ویژه طبقه­ی کارگر صورت بسته است»، به‌ویژه در مورد «طبقه‌ی کارگر» بیش‌تر یک بلوف سیاسی و جانب‌دارانه از خیزش سبزهاست تا یک تحلیلِ گزارش‌گونه و مطابق با واقعیت!؟ چرا چنین حکم و قضاوتی؟ برای این‌که تحلیل و بررسی‌ای که تا این‌جا ارائه دادیم، از جنبه‌های مختلف نشان داد که ‌«به‌ویژه طبقه­ی کارگر» در میان «میلیون‌ها نفر»ی که از پسِ خیزش سبزها به‌خیابان آمدند و به‌طور جنایت‌کارانه و سیستماتیکی سرکوب شدند، حضور و شرکتِ مؤثر و ملموسی نداشت.

دراین‌جا آقای قرا‌گوزلو به‌همراه همه‌ی آن جریانات به‌اصطلاح چپی‌که به‌‌دلیل تناقضِ بین ژست مارکسیستی و گرایش همه‌جانبه‌ی خرده‌بورژوایی‌شان، خیزش اخیر را به‌واسطه‌ی ابعاد ظاهراً «میلیون‌ها نفر[ه]»اش مترقی برآورد می‌کنند و واژه‌ی رازآمیز «مردم» را در تقابل با تعیین‌کنندگیِ روابط و مناسبات تولیدی و طبقاتی ـ‌همانند چک بی‌محل‌ـ در مقابل فعالین صدیق جنبش کارگری می‌گیرند، با یک سؤال جدی مواجه می‌شوند: اگر در شهرغول‌آسایی مثل تهران (که یکی از کارگری‌ترین شهرهای ایران است) «میلیون‌ها نفر» برای تظاهرات به‌خیابان بیایند؛ و «به‌ویژه طبقه­ی کارگر» در میان این «میلیون‌ها نفر» حاضر نباشد؛ چگونه می‌توان تظاهرات‌کنندگان خیابانی را «میلیون‌ها نفر» برآورد کرد؟ به‌عبارت دیگر چگونه می‌توان «میلیون‌ها نفر» را از «میلیون‌ها نفر» کم کرد و بازهم «میلیون‌ها نفر» باقی‌مانده داشته باشیم؟ بنابراین، اگر چنین نتیجه بگیریم که اساس به‌خیابان آمدن «میلیون‌ها نفر» ـ‌نیز‌ـ یک بلوف سیاسی چندجانبه است، پُر بی‌راه نرفته‌ و بی‌انصافی را از حد نگذرانده‌ایم. در ادامه‌ی نوشته ‌این مسئله را با دقت بیش‌تری بررسی خواهیم کرد.

تا این‌جا می‌توان چنین نتیجه گرفت که به‌غیر از تبلیغات رسانه‌های غربی و به‌ویژه رسانه‌های اروپایی که به‌طور معجزه‌آسایی طرف‌دار «مردم»، رعایت حقوق بشر و موازین دموکراسی در ایران شدند؛ یکی از اساسی‌ترین پایه‌های اعتبارِ این حکم که در تهران «میلیون‌ها نفر» به‌خیابان آمدند، به‌نتیجه‌ای برمی‌گردد که موج سبزی‌ها ـ‌برمبنای قیاسات منطق صوری‌ـ از ادعای همه‌ی دست‌اندرکاران نظام جمهوری اسلامی (اعم از موسوی و احمدی‌نژاد و غیره) استنتاج کرده‌اند: شرکت 85 درصدی و 40 میلیونی در انتخابات اخیر!؟

با وجود این، بعضی ‌برآوردهای غیررسمی و شفاهی ـ‌به‌ویژه از داخل کشور‌ـ چنین اظهار می‌دارند که در میان بسیاری از خانواده‌های کم‌درآمد تهرانی و اغلبِ ساکنین دیگر شهرها (به‌خصوص ساکنین شهرستان‌ها) چنین شایع شده است‌که منشاءِ وقایع بعد از انتخابات، نارضایتی‌ بالاشهری‌های تهران از کارکرد 4 ساله‌ی دولت احمدی‌نژاد بود؛ و او با دیدن این‌که بخش قابل توجهی از این ناراضیانْ جزءِ بدنه‌ی اصلی دستگاه‌های خصوصی و دولتی هستند، هم‌اکنون درصدد دل‌بَری از آن‌ها برآمده است!؟

گرچه دارودسته‌ی احمدی‌نژاد از این‌گونه شایعات کیفور می‌شوند، به‌آن دامن می‌زنند و در جهت تقویت آن اقدامات ناچیزی هم داشته‌اند؛ اما در جامعه‌ای که بخش‌های مختلف ساکنین غیرحکومتیِ آن و به‌ویژه کارگران و زحمت‌کشان هیچ‌گونه مفری برای بیانِ دریافت‌ها، نیازها، مطالبات و هویت فردی و طبقاتی خود ندارند، گسترش فزاینده‌ی این‌گونه شایعات می‌تواند دال بربعضی جنبه‌های محتملاً واقعی ‌آن نیز باشد. اما به‌راستی تظاهرات‌کنندگان تهرانی، بدون حضور کارگران، ‌با رقمِ «میلیون‌ها نفر» قابل توصیف‌اند؟ پاسخ به‌این سؤال بررسیِ کمی و کیفی خیزش‌گران سبز را می‌طلبدکه ذیلاً به‌آن می‌پردازم.

کم و کیفِ طبقاتیِ خیزش‌گران سبز

 

هم‌چنان‌که استدلال کردیم، خیزش اخیر نه تنها هیچ‌گونه ربطی به‌جنبش کارگری نداشت و کارگران با هویت کارگری و به‌طور ملموسی در آن شرکت نداشتند، بلکه رنگ و بوی شورش گرسنگان، پابرهنه‌ها، تهی‌دستان، حاشیه‌نشینان را نیز نداشت؛ چراکه علی‌رغم کمیت چندصد هزار نفره و قابل توجهی‌که در تظاهرات‌های خیابانی شرکت داشتند، هیچ‌گونه گزارش یا نشانه‌ای از حوادثی‌که در بروز چنین شورش‌‌هایی به‌وقوع می‌پیوندد، در دست نیست. به‌طور مشحص در جریان خیزش اخیر نه سرقتی به‌وقوع پیوست، نه اموالی غارت شد، نه مصادره‌ای صورت گرفت؛ و نه حتی آسیب خاصی به‌مکان‌هایی‌ وارد گردید که به‌نوعی نشانه‌ی ثروت و تمول‌ بوده‌اند.

گرچه در جریان تظاهرات‌ خیابانی اخیر تخریب‌هایی هم به‌وقوع پیوست؛ اما اغلبِ آن مکان‌هایی که مورد تخریب قرار ‌گرفت، بیش از این‌که نشانه‌ی ثروت و تمول باشند، به‌ارگان‌های دولتی تعلق داشتند و نشانه‌های اقتدار دارودسته‌ی در قدرت (یعنی: جناح‌ـ‌باندِی که فعلاً احمدی‌نژاد سمبل آن است) را برپیشانی داشتند. این درصورتی است‌‌که تهی‌دستان و حاشیه‌نشینان ضمن این‌که ـ‌به‌هنگام شورش‌ـ از غارت ابایی ندارند، به‌دلیل تنفر کوری‌که از متولین و ثروتمندان دارند، بیش از هرجا به‌‌مکان‌هایی حمله می‌برند که نشانه‌ی ثروت و تمول‌اند. برای مثال: عصیان در قزوین و اسلام‌شهر که بیش‌تر جنبه‌ی منطقه‌ای و محلی داشت و به‌لحاظ بافت طبقاتی هم متنوع‌تر و پیچیده‌تر از شورش تهی‌دستان و حاشیه‌نشینان بود؛ ضمن غارت اموال دولتی و غیردولتی (البته بیش‌تر در قزوین)، تخریب مراکز سیاسی و مالی (به‌ویژه مراکز دولتی) به‌فراوانی مشاهده گردید.

به‌طورکلی، فراتر از آن‌چه از گزارش‌های متعدد و متنوع تصویری‌ برمی‌آید، مشاهدات حضوری هم از این حکایت می‌کنند که خیزش اخیر رنگ و بوی شورش تهی‌دستان، حاشیه‌نشینان و حتی پایین‌شهری‌های تهران را هم نداشت؛ و این قربانیان نظام سرمایه‌داری (به‌جز موارد استثنایی‌که حاکی از تلاش برای فرار عمودی از وضعیت موجود است) شرکت و حضور محسوس و ملموسی در جریان موج سبز نداشتند. گذشته از این، تحلیل‌گرانِ آشکارا وابسته‌ به‌خیزش سبز ـ‌نیز‌ـ نه تنها ادعایی در مورد حضور تهی‌دستان، حاشیه‌نشینان و پایین‌شهری‌ها در آکسیون‌های خیابانی تهران ندارند، بلکه چنین به‌نظر می‌رسد که اساساً نسبت به‌گفتگو از ‌این‌گونه انسان‌ها و مقولات کراهت هم دارند! بنابراین، می‌توان چنین نتیجه گرفت‌ و ابراز نظر نمود که به‌جز طبقه‌کارگر و کارگران، تهی‌دستان و حاشیه‌نشینان و پایین‌شهری‌ها هم [یعنی، همه‌ی آن انسان‌هایی که برآیندگونه پیوستار طبقه‌کارگر را تشکیل می‌دهند و بخش گسترده و لاینفکی از زحمت‌کشان به‌حساب می‌آیند] نه تنها در خیزش سبزها حضور  نداشتند و در آن شرکت نکردند، بلکه اساساً دریافت‌شان از این خیزش نیز به‌گونه‌ای بود که حتی به‌عنوان فرصت یا محملِ جبران نیازها و مطالبات فوری خود هم از آن استفاده نکردند. عمده‌ترین دلیل این عدم استفاده به‌عنوان فرصت یا محمل، به‌جز گرایش احتمالی به‌دارودسته‌ی در رأس قدرت و هم‌چنین سلطه‌ی متشکل و سازمان‌یافته‌ی جریان سبز، که مجموعاً می‌توانستند عناصرِ غیرخودی (یعنی: افرادی که به‌هرصورت با روح عمومی جمعیت ناهم‌خوان بودند) را تحت کنترل بگیرند؛ شیوه‌ی رفتار و سلوک بدنه‌ی اصلیِ جمعیت تظاهرکننده بود که به‌دلیل خاصه‌ی بالا شهری‌اش به‌هیچ‌وجه با شیوه‌ی رفتار و سلوک تهی‌دستان، حاشیه‌نشینان و پایین‌شهری‌ها جور درنمی‌آمد. نوع و سبک لباس پوشیدن، آهنگ صدا، کلمات و جمله‌های مورد استفاده، حرکات بدن، میمیک صورت و غیره از مواردی است‌که در ترکیب با هم می‌توانند رفتار و سلوکی را بسازند که ویژه‌ی یک گروه‌بندی خاص اجتماعی است؛ و عملاً مانع از این می‌شود که دیگر گروه‌بندی‌های اجتماعی به‌این گروه‌بندی وارد ‌شوند.

گرچه اکثر گزارش‌ها و تحلیل‌ها (اعم از داخلی یا خارجی، دولتی یا سبز) حاکی از این است‌که روستاها ‌من‌حیث‌المجموع‌ در این جنگ قدرتْ طرفِ خامنه‌ای و احمدی‌نژاد را گرفتند؛ اما ‌تا آن‌جا که به‌بحث ما برمی‌گردد (یعنی: بررسیِ کم و کیف خیزش سبزها) این را هم باید اضافه کنیم که صرف‌نظر از جانب‌داری‌ روستاها از این یا آن طرفِ جنگِ قدرت، به‌‌دلیل خاستگاه و محدوده‌ی صرفاً شهری و عمدتاً تهرانیِ خیزش سبزها، ‌نه تنها روستائیان، بلکه حتی ساکنین شهرهای کوچک و شهرستان‌ها هم فرصت و امکانی برای شرکت در آن را نداشتند تا بتوان در باره‌ی شرکت یا عدم شرکت گروه‌بندی‌های روستایی و شهرستانی ‌بحث و گفتگو کرد.

*****

نظریه‌پردازان و توجیه‌گران خیزش اخیر به‌منظور دفاعِ به‌اصطلاح تئوریک از موج سبز ـ‌گویا‌ـ نیروهایی را در جامعه کشف کرده‌اند که فاقد پایگاه و خاستگاه طبقاتی‌اند؛ در ‌هیچ طبقه‌ و قشری جای نمی‌گیرند؛ و ضمن این‌که ربطی به‌رابطه و مناسبات تولیدی ندارند، وجودی‌شان اساساً حقوقی و اجتماعی است!؟ جوانان، دانشجویان، زنان و بیکاران از جمله‌ی این کشفیات است‌که نگاه مختصری به‌آن ضروری می‌نماید. اما به‌نظر من بهتر است‌که قبل از بررسیِ طبقاتیِ این موجودات ظاهراً بی‌طبقه (و احتمالاً توحیدی!)، نگاه مختصری به‌جنبه‌ی کمی آن نیروهایی داشته باشیم که در خیزش اخیر شرکت داشتند و به‌عنوان یک مقوله‌ی میلیونی از آن یاد می‌شود.

شاید بعصاً چنین اظهار نظر شود که بررسی کمّی «خیزش سبزها» از اهمیت چندانی برخوردار نیست و چه‌بسا بررسی‌ِ کمّی از این رویداد اجتماعی به‌تصویری خلاف واقع نیز منجر گردد. اما از آن‌جاکه هیچ کیفیتی بدون «کمیت» واقع نمی‌شود و در بسیاری از موارد «کمیت» در حدِ مطلوبِ دستگاه ویژه‌ی خویشْ از بروز کیفیت تازه‌ای خبر می‌دهد؛ ازاین‌رو، لازمه‌ی بررسی متدولوژیک یک واقعه‌ی اجتماعی به‌مثابه یک شیء یا نسبت، الزاماً کمی‌ـ‌کیفی (یعنی: هم کمّی و هم کیفی) است. به‌هرروی، افزایش‌های کمّی، البته اگر ارگانیک و به‌هم پیوسته باشند و به‌حد مطلوبِ دستگاه ویژه خویش برسند، «کیفیت» نوینی را به‌همراه خواهند داشت؛ و اگر غیرارگانیک و ناپیوسته افزایش بیابند، به‌تجزیه و فروپاشی می‌رسند. بنابراین، بررسی خودرا از جنبه‌ی کمّی خیزش اخیر آغاز می‌کنیم.

حدود دو ماه قبل از این‌که آقای قرا‌گوزلو در مقاله‌ی «جنبش اجتماعی جاری و فقر تحلیل‌ها»(17 مردادماه)، با تکیه به‌عبارت ‌«تظاهرات میلیونی مردم»، در مقابله با نیروهایی‌که خیزش سبزها را ارتجاعی برآورد می‌کنند، آن‌ها را «چپ رادیکال انقلابی مریخی» بنامد که «خاک به‌چشم مردم» می­پاشند؛ سایت «خودرو کار» [که قبلاً اطلاعیه‌هایی تحت عنوان «جمعی از کارگران ایران خودرو» که حداقل در نام تشابه زیادی با «جمعی از فعالین کارگری‌ـ‌جافک» داشتند] در روز دوشنبه (25 خردادماه) سرسپرده‌تر و بی‌ترمزتر از آقای قرا‌گوزلو ادعا کرد که:

«تهران از حضور بیش از ده میلیونتظاهر کننده شرمگین شد

«دوشنبه انقلابی

«اینجا تهران روز دوشنبه ۲۵ خرداد  است بیشاز ده میلیون نفرتظاهرکننده خیابانهای تهران را به لرزه در آوردهاند

«تهران زیر پای جوانای انقلابی به خودمی لرزد

«میلیونها نفر به خیابانها ریختند و میگویند

«مرگر بر دیکتاتور

«ما دولت دیکتاتور نمیخواهیم

«سراسر خیابانهای تهران

«از تهرانپارس تا دانشگاه از دانشگاه تا انقلابو از انقلاب تا آزادی

«خواست میلیونها نفراست

«آزادی ازادی

«ما دولت سیب زمینی نمیخواهیم

«....».

گرچه این‌گونه تصویرپردازی از تظاهرات 25 خرداد، برانگیخته و آرزومندانه و برانگیزاننده به‌نظر می‌رسد؛ اما با اندکی تأمل می‌توان چنین دریافت که این تصویرپردازان، در قالب دفاع از منافع کارگران، ‌حتی از آقای قرا‌گوزلو هم بیش‌تر به‌چشم کارگران و زحمت‌کشان خاک می‌پاشند. شاید پاره‌ای از افراد ساده‌لوح با نگاهی بیش‌از حد رقیق‌القلب و سانتی‌مانتال چنین احتجاج کنند که این‌ برانگیختگی‌ها ناشی از 30 سال سرکوب، جنایت و استثمارِ طاق‌فرسا از طرف کلیت نظام جمهوری اسلامی است که این‌چنین غلو‌آمیز به‌تصویرپردازی‌ از خیزش سبزها همت گماشته است[!؟] برای پاسخِ قطعی به‌همه‌ی این (‌شاید و بایدها‌) و (اگر و مگرها) باید از رقیق‌القلب‌هایِ سانتی‌مانتال پرسید که آیا به‌راستی شما به‌این نتیجه‌ رسیده‌اید که فاصله‌ی طبقاتی، تشدید روزافزون این فاصله و مبارزه برعلیه سیستم مبتنی براستثمارِ فزاینده‌ی نیروی‌کار ـ‌حقیقتاً‌ـ حاصل برانگیخگتیِ عاطفیِ افراد و سوءِ تفاهم آن‌ها باهم است؟

به‌هرروی، اگر قرار باشد از یک شهر 12 میلیونی، 10 میلیون نفر برای تظاهرات به‌خیابان‌ بیایند، می‌بایست نه تنها همه‌ی واحدهای تولیدی و خدماتی تعطیل شده باشد و همه‌ی سرویس‌های عمومی از کار بیفتد، بلکه هم‌چنین می‌بایست تولید و خدمات و سرویس‌های عمومی در بسیاری از شهرها و شهرستان‌ها اطراف تهران نیز تا شعاع 150 کیلومتری (مثلاً تا قزوین) از کار افتاده باشد. چراکه اگر از کودکان زیر 12 سال و آدم‌های بالای 60 سال که اصولاً نمی‌توانند به‌تظاهرات خیابانی بیایند، بگذریم؛ مطلقِ جمعیتی‌که می‌تواند به‌تظاهرات بیاید، کم‌تر از 8 میلیون نفر خواهد بود. بنابراین، برای اینکه 10 میلیون نفر به‌تظاهرات بیایند، چاره‌ای جز این نیست‌که کمبود 2 میلیونی آن را از شهرها و شهرستان‌های اطراف قرض بگیریم. تازه این درصورتی است‌که به‌جز واحدهای تولیدی و خدماتی، همه‌ی سرویس‌های عمومی و اساسی هم (از قبیل درمان، ‌بهداشت، حمل‌ونقل، تغذیه و غیره) مطلقاً به‌حالت تعطیل درآمده باشند. اما همان‌طور که نویسنده‌ی سایت «خودرو کار» هم می‌داند، کارگران کارخانه ایران‌خودرو ـ‌همانند همه‌ی واحدهای تولیدی و خدماتی و سرویس‌های عمومی‌ـ در روز دوشنبه (25 خرداد) به‌کار و تولید و خدمات عادی خود مشعول بودند!

گرچه هیچ شخص، روزنامه یا گروهی (حتی دارودسته‌ی موسوی هم) چنین ادعا نکرده‌اند که «از تهرانپارس تا دانشگاه از دانشگاه تا انقلابو از انقلاب تا آزادی» مالامال از جمعیت تظاهرکننده بود؛ اما فرض کنیم که به‌قول سایت «خودرو کار» واقعاً در روز 25 خرداد «از تهرانپارس تا دانشگاه از دانشگاه تا انقلابو از انقلاب تا آزادی» مملو از آدم‌هایی بود که به‌تظاهرات آمده بودند. در این‌صورت تعداد تظاهرکنندگان ـ‌حداکثر‌ـ به‌ 800 هزار و نهایتاً به‌یک میلیون نفر می‌رسد. بدین‌ترتیب‌که از آزادی تا میدان انقلاب 8/4 کیلومتر، از میدان انقلاب تا میدان امام حسین 5 کیلومتر، از میدان امام حسین تا تهران نو 5/4 کیلومتر، از تهران نو تا چهارراه تیرانداز 5 کیلومتر، از چهارراه تیرانداز تا فلکه چهارم تهران‌پارس 5/4 کیلومتر و سرانجام 2/1 کیلومتر هم به‌عنوان ضریب‌ خطا و به‌منظور رُوند کردن ارقام به‌این مسافت اضافه می‌کنیم تا به‌رقم 25 کیلومتر، یعنی طول جمعیت تظاهرات‌کننده (البته با گشاده‌دستیِ بسیار در اندازه‌گیری) برسیم. حال اگر عرض همه‌ی این خیابان‌ها 40 متر و یک متر مربع هم برای حضور میانگین یک تظاهر‌ات‌کننده کافی باشد؛ می‌توانیم 000/25 مترِ طولِ تظاهرات را در 40 مترِ عرضِ آن ضرب کنیم تا گستره، وسعت و سرانجام تعداد کل تظاهرکنندگان را به‌دست بیاوریم. این رقم 000/000/1 متر مربع، و ‌به‌عبارتِ میانگین یک نفر در یک متر مربع،‌ یک میلیون نفر را شامل می‌شود.

بنابراین، با توجه به‌گشاده‌دستی‌ای که در محاسبه داشتیم، می‌توانیم نتیجه بگیریم که تصویر و ارقام ارائه شده توسط سایت «خودرو کار» و به‌تبع آن دیگر گروه‌ها و جریانات، به‌دلایلی که بعداً به‌آن می‌پردازم، اساساً برمبنای اغراق و غلو بنا شده و هیچ ربطی به‌واقعیت و تعداد واقعی تظاهرات‌کنندگان ندارد.

گرچه گروه‌ها و جریانات گوناگون (اعم از آن‌ها که خودرا «چپ» می‌دانند یا آن‌هایی‌که زیر شنل «سبز» پناه گرفته‌اند تا «باهم باشند و نترسند»)، شرکت‌کنندگان در تظاهرات تهران را چند میلیونی تبلیغ می‌کنند؛ اما همان‌طورکه محاسبه‌ی بالا نشان داد، این رقم تنها در ابعاد چندصد هزاری قابل برآورد و توصیف است. اما به‌راستی و در واقع چندصدهزار نفر در اوج تظاهرات تهران و دیگر کلان شهرهای ایران حضور داشتند؟

علی‌رغم این‌که ارقامْ از منظر جریانات موسوم به‌«چپ» با ضریب میلیونی ارائه می‌شوند و آمارهای ارائه شده از طرف دارودسته‌ی میرحسین موسوی بین 5/1 تا 3 میلیون نفر نوسان دارند؛ اما آنالیز تصاویر، گزارشات و مشاهدات افراد گوناگون حاکی از این است‌که گستره‌ی تظاهرات (در اوج خود در تهران) از میدان آزادی تا میدان امام حسین را فرامی‌گرفت. بنابراین، با یک حساب سرانگشتی می‌توان به‌این نتیجه رسید که اوج شرکت در تظاهرات خیابانی (در تمام شهرهای ایران) بیش از 800 هزار و نهایتاً یک میلیون نفر نبوده است. بدین‌ترتیب‌که در تهران از میدان امام حسین تا میدان آزادی 392 هزار نفر [یعنی: 800/9 متر طول تظاهرات ضربدر 40 متر عرض آن و از قرار میانگین یک نفر در یک متر مربع]؛ 72 هزار نفر به‌عنوان ضریب خطا و هم‌چنین افرادی‌که در اطراف میدان امام حسین و میدان آزادی جمع شده بودند؛ و 000/200 نفر هم در دیگر شهرهای بزرگ، که بسیار بیش‌تر از رقم واقعی است. فراموش نکنیم که اولاً‌ـ منهای مجردِ ارقام فوق‌العاده اغراق‌آمیز، هیچ سند و مشاهده‌ای جمعیت تظاهرات‌کننده در تهران را گسترده‌تر از مسیر میدان آزادی تا میدان امام حسین گزارش نکرده است؛ دوماً‌ـ تصاویر و مشاهدات بیان‌گر این است‌که در روز 25 خرداد نیز ترافیک در مسیر میدان آزادی تا میدان امام حسین (البته به‌طور نسبی) در جریان بود؛ سوماً‌ـ در اغلب شهرهای بزرگی که در آن‌ها تظاهرات برگزار شد، شرکت‌کنندگان محدود بودند و به‌سختی به 000/10 نفر می‌رسیدند؛ چهارماً‌ـ تعداد شهرهای بزرگی که در آن‌ها تظاهرات برگزار گردید، به 15 هم نمی‌رسد؛ و پنجماً‌ـ در هیچ‌یک از روستاها، شهرستان‌ها و شهرهای کوچک و متوسط هیچ‌گونه تظاهرات و حتی اغلب اعتراضی هم صورت نگرفت.

بنابر همه‌ی فاکتورهای بالا، می‌توان چنین نتیجه گرفت که برآورد رقم 600 هزار تظاهرات‌کننده در اوج روزهای تظاهرات (در تمامی شهرهای ایران) نه تنها کم‌تر از واقع نیست، بلکه دست‌بالا را نیز می‌گیرد تا از خطاها احتمالی پرهیز کرده باشد. با وجود این، فرض را براساس رقمی بین 800 هزار تا یک‌میلیون نفر می‌گذاریم که چندصد هزار کم یا زیاد به‌این ‌بهانه تبدیل نشود تا درستی اساسِ بررسی را رد کند.

اما به‌راستی چرا شمار شرکت‌کنندگان در تظاهرات مربوط به«خیزش سبزها» این‌چنین اغراق‌آمیز گزارش می‌شود؟ ریشه‌ی این اغراق‌گویی‌ها به‌کجا برمی‌گردد؟ و کدام انگیزه‌ای این‌چنین به‌اغراق‌‌گویی متوسل می‌شود؟

کنکاش در دلایل، انگیزه‌ها‌ و ریشه‌ی گزارش‌های فوق‌العاده اغراق‌آمیز از شمارِ تظاهرات‌کنندگانِ تحولات اخیر بحث را ـ‌ناگزیر‌ـ از بررسی وجوه «کمّی» به‌مؤلفه‌های «کیفی» می‌چرخاند. چراکه در جهان خارج از ذهن، کمیتِ بدون کیفیت و کیفیتِ بدون کمیت، مادیت و واقعیت ندارد. درحقیقت، همین به‌هم‌پیوستگیِ کمیت و کیفیت در جهان خارج از ذهن است‌که مهم‌ترین ابزار به‌اصطلاح متدولوژیک را در اختیار این‌گونه اغراق‌گویی‌ها می‌گذارد. به‌بیان دیگر، اغراق‌گویان با ارائه‌ی تصاویر غول‌آسا از کمیتی که در تظاهرات شرکت داشتند، کیفیت یک خیزش تمام‌عیار و توده‌ای را القا می‌کنند که یکی از نشانه‌های موقعیت «اعتلای انقلابی» و قیام عمومی است. از سردمداران و نظریه‌پردازان آشکارِ «خیزش سبزها»ها گذشته، تقریباً همه‌ی برآوردها و تحلیل‌هایی که از طرف جریانات «چپ» ارائه می‌شود، چنان تصویری از تحولات اخیر می‌دهند که گویی جامعه‌ی ایران ـ‌واقعاً‌ـ در موقعیت «اعتلای انقلابی» به‌سر می‌برد و ما در آستان یک دگرگونی انقلابی قرار گرفته‌ایم. طبیعی است‌که برآوردِ موقعیت «اعتلای انقلابی» از تحولات اخیر، علی‌رغم کشته‌ها، زخمی‌ها و بازداشتی‌‌های بسیاری که در برابر برخورد جنایت‌کارانه دارودسته‌ی حکومتی و ‌احمدی‌نژادی برجا گذاشته‌اند، نه فقط شتاب‌زده و غلط است، بلکه عمیقاً پاسیو‌کننده و ارتجاعی نیز می‌باشد. چراکه در دنیایی‌ که مناسبات کالایی‌ـ‌سرمایه‌دارانه سلطه‌ی بلامنازع دارد (و حتی این مناسبات در عقب‌افتاده‌ترین کشورهای آفریقایی هم به‌گونه‌ای تعیین‌کننده مسلط‌ است)، ابتدایی‌‌ترین نشانه‌ی «اعتلای انقلابی» حضور فعال، متشکل و سازمان‌یافته‌ی طبقه‌کارگری است‌که ـ‌ضمن تولید اجتماعیِ ارزش اضافی در پروسه‌ی صنعت و خدمات‌‌ـ تا اندازه‌ای هم متشکل و به‌دانش مبارزه‌ی طبقاتی مسلح شده باشد. از آن‌جاکه در جامعه‌ی ایران علی‌رغم وجود توده‌ی عظیمی از فروشندگان نیروی‌کار، شدت‌یابی انباشت سرمایه، افزایش مداوم نرخ ارزش اضافی و مبارزات گسترده‌ی کارگری؛ اما چنین طبقه‌ی متشکل و نسبتاً خودآگاهی هنوز فعلیت ندارد و نهادهای نوپا و موجود کارگری هم در تحولات اخیر عملاً نقشی به‌‌عهده نگرفتند؛ از این‌رو، آن افراد و جریانانی‌که به‌هردلیلی آرزومندِ بروز موقعیت «اعتلای انقلابی»‌ هستند و در مقابل وضعیت کنونی به‌خلسه‌ی شورِ حَسَنی درافتاده‌اند، برای القا یا احتجاج در مورد برآمد انقلابی چاره‌ای جز این ندارند که ضمن انحلال طبقه‌‌کارگر در «مردم» و هم‌چنین انحلال تئوریک کارگران در «مزد و حقوق‌بگیران»، به‌جنبه‌های صرفاً کمّی‌ روی بیاورند و سخن را به‌حضور میلیونی «مردم» در آکسیون‌های خیابانی بکشانند تا بدین‌طریق توده‌ی پراکنده‌ی کارگران را ـ‌نیز‌ـ به‌مثابه‌ طبقه‌کارگر به‌«دستگاه تحلیلی» خود وارد کرده و در «خیابان» داشته باشند.

این جایگزینی کمیت‌ِ محض و انتزاعی با نسبت‌های واقعی و طبقاتی به‌هردلیلی که صورت بگیرد؛ نه تنها پراتیک و انقلابی نیست، بلکه خواسته یا ناخواسته پاسیفیستی و ارتجاعی است. زیرا به‌جای این‌که به‌کارگران و زحمت‌کشان هشدار بدهد که اگر برنخیزند، متشکل نشوند و سازمان نیابند؛ نه تنها هیچ‌گونه بهبودی در وضعیت زندگی‌شان صورت نمی‌گیرد، بلکه وضع از این هم که هست بدتر خواهد شد؛ به‌دروغ به‌آن‌ها می‌گوید که شما برخاسته‌اید، فعلیت طبقاتی دارید و در ‌مقابله‌ با آن عاملی قیام کرده‌اید که اساس بردگیِ کارگری را می‌سازد!؟ حال اگر از این جماعت سؤال کنیم که این عامل چیست، با هزار پیچ‌وخم ظاهراً اقتصادی‌ـ‌‌‌سیاسی (عشوه‌‌گرانه و با فیگور «انتقاد از خود»)، سرانجام با ایما و اشاره از کارفرما و مبارزه برای بهبود زندگی کنونیِ انسان‌ها می‌گذرند تا بگویند: دیکتاتوری!

این پاسیفیسمِ گَنددماغ و حقیری است‌که در برابر یک برآمد اجتماعیِ ارتجاعیِ بورژوایی ـ‌در معیت خرده‌بورژوازی‌ـ انگشت به‌دهانْ ‌حیران شده و می‌کوشد با تکیه به‌دو‌ـ‌سه‌تا سایت و وبلاگ سهم خودرا به‌مثابه‌ی یکی از سلول‌های بخش برون‌مرزی‌ این خیزش ارتجاعی طلب کند. به‌هرروی، این موجودات به‌اصطلاح کمونیستْ ضرورت قابل تحقق، اما هنوز نامتحقق و غیرواقع را ـ‌ذهناً‌ـ ‌جایگزین آن موجودیتی می‌کنند که افسادی است و بنا به‌ضرورتِ قابل تحققْ باید منحل گردد. این شیوه‌ی برخورد با کارگران و مبارزه‌ی طبقاتی، با هردرجه و میزانی از خیرخواهی، به‌هرصورت بازدارنده و ارتجاعی است.

فرض کنیم که 10 میلیون ویا آن‌طورکه آقای قرا‌گوزلو می‌گوید: «میلیون‌ها نفر» (که القاکننده‌ی بیش از 2 میلیون نفر است) در تهران و برای تظاهرات به‌خیابان آمده باشند. دراین‌صورت، با توجه به‌‌نسبت سنی و طبقاتیِ ساکنین تهران، می‌بایست سه‌چهارم تظاهرات‌کنندگان (یعنی از هر 10 نفر، حداقل بین 3 تا 7 نفر) از میان کارگران، زحمت‌کشان و تهی‌دستان شهری برخاسته باشند. این‌چنین جمیعت انبوه و مفروضی از تظاهرات‌کنندگان که بخش عظیمی از آن را کارگران و زحمت‌کشان تشکیل می‌دهند، می‌تواند یکی از نشانه‌های متعدد موقعیت «اعتلای انقلابی» به‌حساب بیاید و این شک را موجب شود که جامعه‌ی ایران ـ‌احتمالاًـ در آستانه‌ی ‌موقعیت «اعتلای انقلابی» قرار گرفته است.

گرچه صرفِ حضور کارگران در یک حرکت اجتماعی (حتی اگر کمیت آن‌ها ‌‌میلیونی هم باشد) برای استنتاج موقعیت «اعتلای انقلابی» کافی نیست و تاریخ نمونه‌هایی دارد که عکس آن را نیز نشان می‌‌دهد؛ اما لازمه‌ی بروز موقعیت «اعتلای انقلابی» در جامعه‌ای با اِشل تاریخی، اجتماعی و تولیدی ایران حضور توده‌های میلیونی در یک برآمد اجتماعی‌ـ‌طبقاتی است. این حضور اجتماعی‌ـ‌طبقاتی هنگامی به‌موقعیت «اعتلای انقلابی» فرامی‌روید که طبقه‌کارگر (به‌مثابه‌ی یک طبقه) ضمن تجهیز به‌نهادهای و تشکل‌های طبقاتی خود، به‌لحاظ آگاهی تاریخی و ایدئولوژیک نیز نسبتاً مسلح و سازمان یافته باشد. در غیراین‌صورت ـ‌همواره‌ـ این احتمال وجود دارد که توده‌های ناآگاه و نامتشکل ـ‌حتی‌ـ به‌بازوی اجرایی بورژوازی یا یکی از جناح‌بندی‌های آن تبدیل شوند و ناخواسته برخلاف منافع طبقاتی و تاریخی خود عمل کنند.

بنابراین، آن گروه‌ها و جریاناتی که به‌صراحت یا به‌طور ضمنی تحولات بعد از جریان انتخابات را «اعتلای انقلابی» برآورد می‌کنند؛ در حقیقت، با تکیه به‌اغراق‌گویی‌های کمّی و استنتاج‌های کیفیِ خلاف واقع (که به‌و‌ضعیت طبقاتی و جهان‌بینی‌ آن‌ها برمی‌گردد)، توده‌‌های به‌لحاظ اجتماعی‌ـ‌طبقاتی نامتشکل و از زاویه تاریخی‌ـ‌ایدئولوژیک سازمان‌نایافته را به‌عرصه‌ای فرامی‌خوانند که می‌بایست نه با کله‌ی خود، بلکه با کله‌ی دیگران بیندیشند. این کله‌ای که کارگران می‌بایست با آن بیندیشند، به‌کدام طبقه‌ی اجتماعی تعلق دارد و جهت‌گیری تاریخی‌ـ‌ایدئولوژیک‌ آن چگونه است[3]؟

قبل از کنکاش پیرامون ‌پرسش بالا، بهتر است‌که به‌دو مسئله‌ی مقدماتی بپردازیم تا زمینه‌ی پاسخ‌گویی به‌پرسش فوق را فراهم‌تر کرده باشیم. ازاین‌رو، ابتدا سخن کوتاهی درباره‌ی این خواهیم داشت‌که چرا این‌گونه آمارهای فوق‌العاده اغراق‌آمیز با مخالفت مواجه نمی‌شوند و در برابر واقعیت موجود مورد چالش قرار نمی‌گیرند؟ و سپس با نگاهی گذرا به‌‌چرخش سیاسی افراد و جریان‌های «چپ»، به‌ماهیت طبقاتی و کارکردهای «خیزش سبزها» می‌پردازیم که راه‌گشای نکات بسیاری است.

به‌جز جنبه‌ی حماسی‌ـ‌شیعی‌‌ـ‌انتزاعیِ «اندیشه‌ی ایرانی» که در اغلب مواقع یک نجات دهنده‌ی برتر را در پسِ «ذهن» پنهان می‌کند؛ ارقام غلوآمیز و میلیونی ضمن این‌که یک شیوه‌ی گذر از ترس است، متقابلاً حریف را هم به‌هراس می‌اندازد. اندیشه‌ی ایرانی که ریشه‌‌اش به‌قبل از اسلام برمی‌گردد، حتی آن‌جا که به‌تجربه‌گرایی و الگوهای علمی می‌آویزد و ظاهراً از نجات دهنده‌ی ماورایی و برتر عبور می‌کند و به‌روابط و مناسبات زمینی روی می‌آورد؛ به‌این واسطه‌ که تجربه‌گرایی و الگوهای علمی‌اش را نظرورزانه به‌عاریت گرفته و حاصل جوشش دینامیک و عملی‌ عاریت‌گیرنده‌اش نیست، بازهم انتزاعی و حماسی است؛ و به‌دنبال یک نیروی برتر و ماورایی می‌گردد که زمینی و ملموس باشد! «حقیقت انقلابی» در چنین دستگاهی عمدتاً در نوسانی بین کمیت‌های محض و پُرشمار (که به‌دلیل حذف «رابطه»های ارگانیک ناگزیر انتزاعی و فراطبقاتی است) و «شهید» (که بازآفرینی نجات دهنده‌ی برتر و ماورایی در مناسبات زمینی است)، تصویر می‌شود تا با ظاهری معقول ـ‌اما‌ـ در واقع، کله‌پا به‌‌ادراک در‌آید. در قسمت دوم این نوشته بازهم به‌این مسئله بازمی‌گردیم و درک آسمانی یا سوشیانسیِ چپ خرده‌بورژوایی از طبقه‌کارگر و سازمان‌یابی کارگران را (که عنوان اصلی این نوشته است) با موشکافی آسیب‌ها و زیان‌هایش بیش‌تر مورد بحث و مطالعه قرار خواهیم داد.

به‌هرروی، در شرایط کنونی ایران، هم‌ پوزیسیون و هم «اپوزیسیون» (اعم از چپ و راست و میانه‌اش) ضمن این‌که شهادت را تقدیس می‌کنند، در آمارهای‌شان برتعداد شهدای خود می‌‌افزایند و عملاً «شهید» را به‌مثابه‌ی ‌«قلب تاریخ» برتری می‌بخشند.

40 هزار زندانی سیاسی در زندان‌های شاه، 000/4 کشته در 17 شهریور سال 57، تظاهرات 3 میلیونی عاشورای همین سال، شرکت 85 درصدی و 40 میلیونی در انتخابات دور دهم ریاست جمهوری، تقدیم 25 میلیون رأی به‌احمدی نژاد و هم‌چنین ابعاد میلیونیِ معترضین به‌‌تقلب در این انتخابات اخیر ـ‌همه‌، کمابیش‌ـ از اغراق‌گویی‌هایی تأثیر پذیرفته‌اند ‌که بربستر اندیشه‌ی ایرانی مورد قبول قرار می‌گیرند و به‌چالش هم کشیده نمی‌شوند. به‌هرصورت، تعداد زندانیان سیاسی در زندان‌های شاه بین سال‌های 53 تا 57 که در اوج خود بود، حداکثر به 4 هزار نفر می‌رسید؛ و آمار رسمی کشته‌شدگان 17 شهریور 57 از طرف بنیاد شهیدِ شهیدپرور 88 نفر اعلام شده است.

حماسه‌گرایی، ماورائیت‌باوری‌ِ کمیت‌گرا و شهادت‌طلبی‌ِ «اندیشه‌ی ایرانی» که پیچدگی‌های پُرفراز و نشیب تاریخ ایران و الزام استبداد متمرکز حکومتیِ ریشه‌دار در شکل تولید را در پسِ خویش پنهان دارد و هنوز از مبارزه‌‌ی کارگران برعلیه صاحبان سرمایه و جنبش سوسیالیستی طبقه‌کارگر اثرِ مؤثری نپذیرفته است؛ در نبودِ آمارهای قابل تجزیه و تحلیل، تعداد کارگران و فروشندگان نیروی‌کار در ایران را 19 میلیون برآورد می‌کند. بدین‌ترتیب، با احتساب میانگین ضریب 3 برای هرخانواده‌ی کارگری (که حداقل ضریب ممکن است)، می‌بایست 57 میلیون از جمعیت 75 میلیونی ایران (یعنی: 76 درصد) خاستگاه کارگری داشته باشند. درچنین صورت مفروضی، حتی اگر واقعیت «فروشندگان نیروی‌کار» را در مقوله‌ی «مزد و حقوق‌بگیران» منحل می‌کردیم ـ‌بازهم‌ـ فضا و آرایش سیاسی جامعه‌ی ایران این‌چنین که هست، نمی‌بود؛ و جامعه‌ی ایران با توازن قوا و گستره‌ی طبقاتی‌ای دیگری مواجه بود که ـ‌در سال 2009 میلادی‌ـ اثر مؤثرتری از توده‌های وسیع کارگر را برپیشانی می‌داشت. به‌هرروی، حتی حضورِ منفعل و نامتشکل 19 میلیون کارگر در یک جامعه‌ی 75 میلیونی چنان سیمای آن جامعه را عوض می‌کرد که با احتمال بسیار بالایی می‌توان گفت که: همین پیامدهای انتخاباتی را هم به‌گونه‌ی دیگری رقم می‌زد؛ و چه‌بسا وقایع جاری به‌گونه‌ای شکل می‌گرفت که به‌جای زمین‌گیر شدن مبارزات کارگری، حوزه‌ی کیفی آن ‌گسترش هم می‌یافت.

صرف‌نظر از این‌که عمومیت تاریخی‌ـ‌فرهنگیِ «اندیشه‌‌ی ایرانی» در گروه‌بندی‌ها و طبقات اجتماعیِ متفاوت، کاربردی یک‌سان و هم‌گون ندارد و ‌بنا به‌‌دیدگاه‌های خودانگیخته‌ی طبقاتی و معضلات مختلف اجتماعی، عمومیت خودرا به‌طور نسبی از دست می‌دهد؛ و هم‌چنین منهای کارکردها و اثرات «اندیشه‌ی ایرانی» در بیان یا پذیرش اغراق‌گویی‌ نسبت به«خیزش سبزها» که با استفاده از تکنولوژی مدیایی‌ـ‌اینترنتی حضور توده‌ها‌ی میلیونی و عظیمی را در خیابان‌ها القا می‌کند و عمدتاً خرده‌بورژوازی متوسط را برمی‌انگیزاند؛ اما نکته‌ی اساسی این است‌ که این شیوه‌ی ارائه‌ی آمار و ارقام ضمن این‌که برآمده از کنش و واکنش‌های «خودآگاهانه»‌ی کلیت نظام اسلامی برای افزایش مشروعیت داخلی و وجاهت بین‌المللی خویش (به‌مثابه‌ی یک «نظام») است، در عین‌حال به‌مثابه‌ی یک ابزار اعمال قدرت بر«حریف» نیز کاربرد پیدا می‌کند. برهمین روال است‌‌که تصاویر آماریِ غول‌آسا از طرف دارودسته‌ی احمدی‌نژادی‌ـ‌حکومتی‌ حقانیتِ در قدرتِ یکی از بلوک‌های «نظام» را نتیجه می‌گیرد و به‌کلیت جامعه می‌گستراند؛ و «سبزها» نیز به‌منزله‌ی یک ابزار از آن استفاده می‌کنند تا ضمن بالا بردن وجاهت بین‌المللی‌ خویش، تبعاً «نظام» و هواداران بلوک‌بندیِ به‌خیزش درآمده‌ی خود را نیز درچارچوبه‌ی همین «نظام» تشویق کرده، ترغیب نمایند، حقانیت بخشند و در صحنه‌ی نبرد قدرت نگهدارند.

از میان همه‌ی شعارهایی که «سبزها» فریاد می‌زدند، «نترسید، نترسید؛ ما همه باهم هستیم»، یکی از پرطنین‌ترین، بیش‌ترین و همگانی‌ترین شعارهایی بود که تکرار می‌شد. ناگفته پیداست‌که آن توده‌ی‌ جمعیتی که در حذف مطالبات اقتصادی و اجتماعی معین، صرفِ «باهم بودن» را به‌عاملی برای عبور از ترس خویش تبدیل می‌‌کند، هرچه تصورش از کمیت‌اش بیش‌تر و پرشمارتر باشد، کم‌تر می‌ترسد و رغبت بیش‌تری برای ادامه‌ی سلطه‌جویی‌ خویش خواهد داشت. از همین‌روست‌که کمیت «خیزش سبزها» به‌طور اغراق‌آمیزی به‌مدیای جهانی تابیده می‌شود تا در پردازش‌های جهانی‌ـ‌مدیایی، بازتابی چندین برابر بگیرد. این «بازتاب» ضمن این‌که ابزار تشجیع‌کننده‌ای در مقابله با ترسی است که از بی‌افقی تاریخی‌ـ‌آرمانی ‌و جنبه‌ی صرفاً سیاسی‌ـ‌توده‌ای این «خیزش» ریشه می‌گیرد، درعین‌حال بیان‌کننده‌ی پیام حمایت‌ مدیایی و بین‌المللی از آن هم می‌باشد.

سرانجام، نباید فراموش کرد که آن ابزارها و ادواتی‌که ارقام غلوآمیزِ کمیت «سبزها» را به‌مدیدی جهانی می‌تابانند، غالباً در اختیار کارگران و زحمت‌کشان نیست؛ و مدیای جهانی هم تحت کنترل و هدایت دولت‌ها یا صاحبان سرمایه‌هاست.

*****

حال که به‌‌چرایی و چگونگی ارائه‌ی ارقام و آمارهای غلوآمیز در رابطه با مسائل اجتماعی‌ـ‌سیاسیِ جامعه‌ی ایران نگاهی انداختیم؛ و در پاسخ به‌‌میزان کمیِ نیروهای حاضر در خیزش اخیر، به‌واسطه‌ی بعضی تحلیل‌های مقایسه‌ای و طبقاتیْ ‌رقمی حول و حوش 600 هزار و نهایتاً با پذیرش اندکی اغراق رقم یک میلیون نفر را ترسیم کردیم، بهتر می‌توانیم بحث «کمیت و کیفیت خیزش سبزها» را دنبال کنیم. تا این‌جا چنین استدلال کردیم که اولاًـ طبقه‌ی کارگر (به‌مثابه‌ی یک طبقه) و هم‌چنین توده‌ی کارگران منفرد (به‌عنوان کارگر) حضورِ شاخص و ملموسی در این خیزش نداشتند؛ دوماً‌ـ استدلال کردیم که این خیزش رنگ و بوی شورش تهی‌دستان و حاشیه‌نشینان را هم نداشت؛ سوماً‌ـ همه‌ی گزارش‌ها (با جهت‌گیری‌ها متفاوت و متنافر) حاکی از این است‌که گستره‌ی خیزش سبزها به‌روستاها و شهرستان‌ها نرسید و در کلان‌شهرهایی هم که جرقه‌های آغازین خودرا زده بود، خیلی سریع (البته به‌جز تهران) به‌خاموشی گرایید. با توجه به‌این‌که آکسیون‌های خیابانی در جریان وقایع پس از انتخاباتی ـ‌در واقع‌ـ نمود بارزِ «خیزش سبزها» بود، می‌توان چنین نتیجه گرفت‌که آن‌چه از کلیت ساکنین جغرافیای سیاسی ایران (اعم از هرطبقه و قشری) محتملاً در خیزش اخیر شرکت داشتند، به‌تهرانِ بدون کارگران، حاشیه‌نشینان و تهی‌دستان محدود می‌‌گردید.

ازطرف دیگر، هیچ گزارش، نشانه یا مشاهده‌ی مکرر و مستندی از این حکایت نمی‌کند که ارتشی‌ها، نیروهای وابسته به‌سپاه پاسداران، نیروهای انتظامی، نیروهای بسیج و هم‌چنین بازاریان، سرمایه‌داران کلان، کارکنان خدمات عمومی (اعم از اداری و بهداشتی و غیره) و کسبه‌ی اکثر محلات تهران (به‌استثنای محلاتی‌که محل برگزاری تظاهرات بود) در آکسیون‌های خیابانی (به‌عنوان نمود بارز خیزش سبزها) شرکت داشته‌اند. بنابراین، در رابطه با کیفیت طبقاتیِ و کمیت شرکت‌کنندگان در خیزش سبزها می‌بایست گروه‌‌بندی‌های فوق را نیز از تهرانِ بدون کارگران، حاشیه‌نشینان و تهی‌دستان‌ کم کرد.

بنابر بررسیِ طبقاتی، اشاره‌های فرهنگی‌ـ‌تاریخی، تجزیه و تحلیل کمی‌ـ‌‌کیفی‌ و مقایساتی که تا این‌جا ارائه کردیم؛ و هم‌چنین بر مبنای اخبار و گزارش‌های شاهدان عینیِ منتقد نسبت به‌اوضاع و ازجمله مشاهدات برخی متفکرین جدی چپ و برخی فعالین جنبش کارگری[4] می‌توان چنین ابراز نظر کرد که با وجودِ جسارت‌ها، شهامت‌ها، صداقت‌ها، ابتکارات و حماسه‌آفرینی‌های متعدد و متنوعی که در جریان آکسیون‌های خیابانی اخیر تبارز یافت و در پاره‌ای از لحظه‌ها نیروهای تا دندان مسلح رژیم را وادار به‌عقب‌نشینی نمود؛ و هم‌چنین علی‌رغم کشته‌ها و زخمی‌های بسیاری که خیزش سبزها در مقابله با یکی از پیچیده‌ترین و جنایت‌کارانه‌ترین سیستم‌های سرکوب به‌جا گذاشت؛ اما، عمدتاً (نه مطلقاً و صددرصد) آن گروه‌بندی‌ها و افرادی در این خیزش شرکت داشتند که:

الف) اگر شخصاً یا به‌طور گروهی شغل یا درآمدی دارند، غیبت یا مرخصی از محل کارشان موجب از دست دادن شغل‌شان نمی‌شود.

ب) وضعیت اجتماعی‌ـ‌اقتصادی‌شان به‌گونه‌ای است‌که به‌واسطه‌ی مطالباتِ عمدتاً سیاسی (یعنی: بدون مطالبه‌ی اقتصادیِ مشخص) انگیزه‌ی شرکت در ‌یک ستیز اساساً سیاسی را دارند.

پ) با سیاست‌های عدالت‌نمایانه و شبه‌پوپولیستی‌ احمدی‌نژاد که به‌منظور ایجاد انقباض فرهنگی و هم‌چنین ایجاد مدل دیگری از حکومت اسلامی، طی چهار سال گذشته به‌این تظاهر می‌کرد که اصالت را به‌روستاها، شهرستان‌ها و مردم کوچه و بازار می‌دهد، در همه‌ی ابعادش، به‌شدت مخالف‌اند.

ت) سیاست‌های اقتصادی دوره‌ی چهارساله‌‌‌ی احمدی‌نژاد (مثلاً: توزیع مجانی مازادِ سیب‌زمینی‌های تولیدی‌ـ‌وارداتی، بخشش صدقه‌گونه به‌‌بعضی از روستاها و افراد فقیر، سهام عدالت، افزایش حقوق بازنشستگان، مالیات بر ارزش افزوده و غیره) را برای توسعه‌ی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی مملکت بسیار زیان‌بار می‌دانند.

ث) در سبک زندگی، تبادلات فرهنگی و مدل‌های مصرفی ـ‌فراتر از سبک و مدل‌ سنتی‌ـ با حفظ نسبتاً آگاهانه‌ی جوهره‌ی درونیِ ایرانی‌گرایی، از جنبه‌ی بیرونی بیش‌تر مدرنیسم هالیوودی را به‌نمایش می‌گذارند تا زندگی مدرن پیشرو را.

ج) ضمن این‌که با ماهواره، اینترنت و تماس‌‌ با رادیوهای خارجی به‌خوبی آشنایی دارند، جریان‌های متفاوت فکری مسلط و معتبر در غرب را ‌ـ‌در جوهره‌ی مشترک ضدیت با جنبش‌های انقلابی و کمونیزم‌ـ به‌طورکلی می‌شناسند و به‌آن تمایل دارند.

چ) به‌لحاظ روابط و مناسباتی‌که به‌لحاظ اقتصادی گذران زندگی و معاش آن‌ها را سامان می‌دهد، اغلب به‌گونه‌ای هستند که نه تنها غم حداقل‌های ملحوظ در تعیین خط فقر در ایران را ندارند، بلکه اساساً پیرو آن‌چنان سیاستی هستند که همین خط فقر را بیش از این تثبیت می‌کند.

ح) از جنبه‌ی اطلاعات تاریخی، آگاهی‌ سیاسی و ایده‌آل‌های اجتماعی، مجموعاً و برآیندگونه چنان هستند که تناقض یا تنافر چشم‌گیری با پیشینه‌ و وضعیت کنونی سیاسی‌ـ‌اقتصادیِ افرادی مانند موسوی، رفسنجانی، کروبی، خاتمی، نبوی، حجاریان و غیره ندارند.

خ) از پیوستار تاریخ 100 ساله‌ی مبارزات آزادی‌خواهانه و برابری‌طلبانه‌ در ایران یا بی‌اطلاع‌اند ویا به‌طور ‌قطع از آن بریده‌ا‌ند.

د) از نظر ایدئولوژیک نه تنها هیچ باوری به‌راه‌کارهای انقلابی و کمونیستی و کارگری ندارند، بلکه با تکیه به‌کتاب‌ها و مقالاتی‌که طی 15 سال گذشته با ‌ساپورت‌های اقتصادی پنهان و آشکار، به‌انحاء گوناگون تألیف یا ترجمه شده است، راه‌کارهای انقلابی و کمونیستی و کارگری را کهنه، زیان‌بار و عهد دقیانوسی نیز می‌دانند.

برآیندِ همه‌ی پارامتر‌های بالا (که در قسمت‌های بعدی بعضی جنبه‌های آن را توضیح خواهم داد) آن بخشی از جمعیت تهران را نشان می‌دهد که موجودیت و پیدایش‌‌اش مرهون موجودیت و پیدایش نظام سرمایه‌داریِ اسلامی و مدل‌هایی است‌که این نظام برای بقای خویش انتخاب کرده یا ساخته است. طبیعی است‌که این بخش ویژه از جمعیت ساکن در جغرافیای سیاسی ایران که ‌مناسبات اقتصادی‌ـ‌سیاسی‌ـ‌اجتماعیِ شاکله‌اش بند نافِ وجودی او را از جهات گوناگون و اغلب به‌طور پنهان به‌ارگان‌ها و تحولات دولتی وصل می‌کند، عمدتاً در تهران ساکن باشد[5]؛ نسبت به‌تغییر مدل‌های حکومتی حساسیت و واکنش خاصی از خود نشان بدهد؛ شبکه‌ی رهبریِ پیچیده و گسترده‌ی بلوک‌بندیِ رفسنجانی‌ـ‌موسوی‌ـ‌کروبی را بپذیرد؛ و دارای این قدرت باشد که هرگونه آزادی‌خواهی و برابری‌طلبیِ غیرکارگری را به‌وسطه‌ی معده‌ی بزرگ خود هضم و جذب کند.

*****

ادامه این بررسی را به‌قسمت بعدی نوشته موکول می‌کنم تا هم نوشته برای خواندن زیاد طولانی نشود و هم من فرصت کافی برای تبیین و تدقیق نکات مربوطه داشته باشم. عناوین نکات و مسائلی که در قسمت یا قسمت‌های بعدی به‌آن می‌پردازم، به‌طورکلی عبارتند از: خاصه‌ی پارادوکسیک خیزش سبز در مقابل سازمان‌یابی مبارزات کارگری، پیامد خیزش سبزها کاهش تبادلات انقلابی و کمونیستی است، بررسیِ متحدین طبقه‌کارگر، ارتباط اوضاع اقتصادی با رابطه‌ و مناسبات تولید، جناح لیبرال با سیاست‌های نولیبرالی[!]، درباره مفهوم رفرم و تفاوت آن با تغییرات تدریجی صرفاً کمی و غیرارگانیک، هژمونی طبقه‌کارگر یا تقدسی که  با چهره‌ی سوشیانس ظاهر می‌شود.

پانوشت‌ها:

[1] آدرس سایت تحلیلی البرز:

http://www.alborznet.ir/Fa/Default.aspx

[2] برای دیدن عکس کارفرمایان در مراسم چهلم حانم ندا آقاسلطان به‌لینک زیر (عکس نهم و دهم) نگاه کنید:

http://news.gooya.com/didaniha/archives/2009/07/091500.php     

[3] اغلب گروه‌هایی‌که خودرا کمونیست و طرفدار طبقه‌کارگر می‌دانند، درعین‌حال که به‌موسوی و کروبی (به‌عنوان تصاحب‌کنندگانِ مرتجعِ رهبریِ خیزش «مردم») بد و بی‌راه می‌گویند، مستقیماً در برابر خیزش ارتجاعی سبزها زانو زده‌اند؛ و به‌واسطه‌ی همین زانو زدنِ مستقیم، برخلاف کلماتی‌که نثار کروبی و موسوی (این دو جنایت‌کارِ کهنه‌کار نظام) می‌کنند، به‌طور غیرمستقیم و باواسطه، کله‌ی هردوی آن‌ها را می‌بوسند تا در صفِ انتظار پابوسی با ‌یکدیگر به‌رقابت بنشینند. اما از میان همه‌ی گروه‌های رنگارنگ، چندتایی، آن‌چنان دچار شورِ حَسَنی شده‌اند که پابوسی را ‌با الصاق ورچسبِ آشکار موقعیت اعتلای انقلابی به‌خیزش ‌سبزها ـ‌بلادرنگ‌ـ آغاز کرده‌اند. حزب سه‌طبقه‌ی (مارکسیست‌ـ‌لنینیست‌ـ‌مائوئیست) و جافکی‌ها [جمعی از فعالین کارگری] نمونه‌های برجسته‌ی این متوسلین به‌درگاه اعتلای انقلابی‌‌اند که از شاخک‌های اینترنتی هم به‌جای روابط و مناسبات واقعی به‌اندازه‌ کافی بهره می‌برند. گرچه ظاهراً حزب سه طبقه و جافکی‌ها دو گروه جداگانه‌اند؛ اما بدون مراجعه به‌هرگونه ‌اطلاعات قبلی، نوشته‌ی «کجای کاریم؟» و «بیانیه تحلیلی در مورد بحران جاری و وظایف کمونیستهای انقلابی»، به‌رغم کوشش در انشاپردازی متفاوت، به‌لحاظ سبک نگارش و بیان نظرات، همانند هندوانه‌ی تو زردی هستند که از وسط قاچ شده‌ باشند.

گرچه در ادبیات جدی و واقعاً کمونیستی‌ و ‌مارکسیستی واژه‌ی تعریف شده‌ای به‌نام کارگریسم و کارگریست وجود ندارد؛ و استفاده از این «ایسمِ» من‌درآوردی نشان از خشمی خرده‌بورژوایی دارد که لفافه‌ی رنگارنگِ طنز به‌تن می‌کند تا رنگین‌کمان اندیشه‌‌‌اش، افشا‌کننده‌ی پوزیسیون نفوذی‌اش در جنبش‌کارگری نباشد؛ اما هردویِ نوشته‌های فوق‌الذکر ـ‌دقیقاً مثل همه‌ی نوشته‌های ضدکمونیستیِ سه‌آتشه‌ـ به‌بهانه‌ی تهاجم به‌‌‌کارگریستها، فعالین کمونیست و انقلابی جنبش‌ کارگری را زیر ضرب می‌گیرند تا زمینه‌ی دفاع از مقوله‌ی «تقلب در انتخابات» را فراهم کنند. با این تفاوت که یکی: از «روحیه انقلابی در میان توده‌های مردم»، «امواج مبارزه و مقاومت انقلابی مردم»، «ماهیت انقلابی شورش مردم علیه ارتجاع»، «اقشار و طبقات مردمی»، «غلیان خشم مردم»، «تضاد اکثریت مردم با نظام حاکم» گفتگو می‌کند و «بحران انقلابی 57 برپایه تضاد مردم با حکومت شاه»[تأکید از من است] را شاهد مثال می‌آورد تا با گفتن کروبیِ بد و موسویِ بدتر[!] در مقابل شبکه‌ی بسیار گسترده و پیچ‌درپیچ رفسنجانی‌ـ‌موسوی‌ـ‌کروبی زانو بزند و همه‌‌باهم‌بودگی و جوهره‌ی ضدکارگریِ حکومتیان سال 57 را این‌بار به‌خیزش سبزها تقدیم نماید؛ و دیگری: از «ورود جامعه به‌یك اعتلا در ابعاد توده‌های میلیونی»، «اعتلای انقلابی در كل جامعه، منجمله در صفوف كارگران» و «شرایط جدید اعتلای انقلابی» حرف می‌زند تا ثابت کند که «جنبش كارگری ایران یك جنبش عقب نگهداشته شده (به لحاظ سیاسی)» است!؟

سالوسیِ خرده‌بورژوایی هم ـ‌احتمالاً‌ـ باید حد و اندازه‌ای داشته باشد؟!  بالاخره کدام را باید باور کرد[؟]: «اعتلای انقلابی... منجمله در صفوف کارگران» یا «جنبش کارگری... عقب نگهداشته شده» را؟ بنا به‌کدام دستگاه مقدس یا نامقدسی، چنین متصور است‌که اعتلای انقلابی به‌صفوف (دقت کنیم: صفوف، نه افراد) کارگرانی گسترش می‌یابد که درعین‌حال به‌لحاظ جنبشی، عقب نگهداشته شده‌اند؟

گرچه وبلاگ جافک یک ماه بعد از این‌که وبلاگِ برادر خودروکار از 10 میلیون تظاهرکننده در تهران خبر داد، متوجه شد که بیش از حد روغن قضیه را داغ کرده‌اند و در مقاله‌ی «کجای کاریم؟» به‌جبران مافات پرداخت و «به‌صورت كناری»، «با سطحی نگری و خوشخیالیِ» رفقا برخورد کرد و نوشت: «در چارچوب همین نگرش است‌كه خیزش عظیم توده‌ها بسیار گسترده‌تر از آنچه هست بزرگ‌نمایی می‌شود و تظاهرات 3 میلیونی تهران به 10 میلیونی تبدیل می‌شود»؛ اما ازآن‌جاکه یکی از علل وجودی این عالی‌جنابان در اپوزیسیون این است‌که فکر می‌کنند با راه‌اندازی چندتا سایت و وبلاک اینترنتی و احتمالاً با تکیه به‌یک رابطه‌ی کارمندی (در فلان کارخانه) می‌توانند از واشنگتن بذر دانشجویی یا کارگریِ انقلاب را در ایران بکارند؛ ناگزیر به‌عنوان سلولی از بخش خارجیِ خیزش سبزها، همان برخورد تحقیرآمیزی را با کارگران می‌کنند که میرحسین موسوی می‌کند: یکی از دلایلی که موسوی براساس آنْ مسئله‌ی تقلب در انتخابات را پیش کشید، این بود که دارودسته‌ی ‌احمدی‌نژاد رأی مردم فقیر جامعه را خریده‌اند؛ جافکی‌ها در مقاله‌ی «کجای کاریم؟»، در توازن و هم‌آهنگی با نظر موسوی، می‌نویسند: «این واقعیتی است كه ستاد انتخاباتی محمود احمدی نژاد با پخش پول، حواله برای گرفتن وام بانكی، بالا بردن حقوق بازنشستگی و سود سهام عدالت در بین گروهی از تهدیدستان و محرومان كه بخشی از آنها در صف طبقه كارگر جای دارند، رای خرید». دقت کنیم: «رأی خرید»!؟ این عین عبارت موسوی و موسوی‌چی‌ها در تبیین رفتار طبقاتی تهی‌دستان جامعه و ادامه‌ی مستقیم همان شعار «دولت سیب زمینی نمی‌خوایم» است که خودروکارها هم در همان گزارش مشعشعان از تظاهرات ده میلیونی تهران در زمره شعارهای «انقلابیِ» سبز آورده‌اند. خرده بورژوایِ بی‌نیاز از «سیب زمینی» رأی ندادن کارگران و تهی‌دستان به‌موسوی را خریدن رای آن‌ها از جانب احمدی‌نژاد قلمداد می‌کند تا رأی برابر همان تهی‌دستان را کم ارزش‌تر از رأی قلم به‌دستانی جلوه دهد که ظاهراً برای مقابله با سانسور به‌آقای موسوی رأی داده‌اند. چگونه است‌که موسوی رأی آن‌ها را نخرید، احمدی‌نژاد ‌ـ‌اما‌ـ رأی این‌ها را خرید! به‌مخیله خرده‌بورژوای کاسب‌کار منش خطور نمی‌کند که اگر از نظر او بین موسوی و احمدی‌نژاد، اولی بد و دومی بدتر است، چه‌بسا که نزد تهی‌دستان ماجرا کاملاً عکس آن باشد!؟

حقیقت این است‌که این خرده‌بورژواهای حیران از ‌تحول درونی نظام اسلامی و تغییرِ مدلِ حکومتی (که به‌یک جنگ قدرت تمام‌عیار بین بلوک‌بندی‌های رژیم تبدیل شد و بخش‌های مرفه‌تر خرده‌بورژوازی شهری را نیز به‌دنباله‌ی بلوک سبز تبدیل نمود)، بنا به‌مدل و الگوی عقب‌افتاده‌ای که از مارکسیسم روستاییِ مائو برگرفته‌اند، کارگر و جنبش کارگری را به‌سیاق مناسبات عهد دقیانوس می‌فهمند؛ و همواره به‌دنبال یک سون‌یات‌سن می‌گردند تا چیانکای‌چک را دو بار از او بارور شوند: یک‌بار از دنده‌ی چپ و در اتحاد میهنی و ضدامپریالیستی با او، و بار دیگر از دنده‌ی راست و وجنات امپریالیستی‌اش. بدین‌ترتیب، این «انقلابیونِ» دهاتی‌اندیشِ واشنگتن‌نشین ـ‌که خاستگاه طبقاتی‌شان خرده‌بورژوازی مرفه است‌ـ می‌توانند به‌هنگام فرصت مناسب در یک راه‌پیمایی نسبتاً کوتاه، کوهستان‌های صعب‌العبور و جنبش‌های دهقانی چین را با جنگل‌های تُنک و خرده‌بورژوازی به‌رقص درآمده‌ی شهر آمل یک‌سان بگیرند و از پسِ به‌قربان‌‌گاه بردن تعداد قابل توجهی آدم شریف (اما ساده) به‌جای ورود پیروزمندانه به‌پکن، قبل از همه‌ی جریاناتْ به‌اقامت‌گاه‌های پیشین خود (یعنی: لندن و واشنگتن) برگردند و این‌بار به‌عنوان پناهنده سیاسی و با استفاده از شیوه‌ی کنترل از راه دور انفلاب را رهبری کنند!! در سال 58 هم‌پالگی‌های همین عالی‌جنابان جنبه‌ی چپِ چیانکای‌چک خودرا در سیمای بنی‌صدر یافتند و امروز خودِ این عالی‌مقامان فوق‌العاده کمونیست، چیانکای‌چک خود را نه فقط در سیمای موسوی، که بیش‌تر در روح ارتجاعی خیزش سبز یافته‌اند. خیزشی‌که به‌واسطه‌ی روح طبقاتی و ایدئولوژیک‌اش اگر به‌قدرت برسد، 30 سال جنایت و فقر و شکنجه و تجاوز نظام اسلامی را تجدید حیات می‌کند؛ و در صورتی‌که در «اپوزیسیون» قرار بگیرد، وزنه‌ی سنگینی برسینه‌ی کارگران و فعالین جنبش کارگری خواهد بود.

همان‌طور که در ابتدای این زیرنویس اشاره کردم، جافکی‌ها و اعوان و انصارشان را تنها به‌عنوان یک نمونه‌ی تیپیک انتخاب کردم تا مشتی از خروار را در طیف گسترده‌ای از «چپ»ها نشان داده باشم؛ وگرنه ‌به‌جز الگوبرداری‌ از فلان ‌کس و بهمان‌جا، هیچ تفاوت فاحشی بین 90 درصد این افراد و گروه‌هایی که تا چندی پیش مدال «فعال کارگری» به‌سینه می‌آویختند و از خود به‌عنوان «چپ» و «سوسیالیست» تمجید می‌کردند؛ ‌اما‌، اینک به‌طور آشکار یا پنهان به‌زائده‌ی «خیزش سبزها» تبدیل شده‌اند، وجود ندارد. منهای بعضی توجیهات متفاوت نظری، وجه مشترک همه‌ی آن‌ها این است‌که با کله به‌درون «خیزش سبزها» خزیده‌اند تا از درون «رادیکال»‌اش کنند. این ادعای مظلوم‌نمایانه از طرف چپ خرده‌بورژوایی [برای مثال: حزب کمونیست کارگری، راه کارگر، جریان منحط اتحاد سوسیالیستی و...] چنان ساده‌لوحانه پیش کشیده می‌شود که حتی در دنیای مطلقاً نظرورزانه‌ی هایدگری‌ هم نمی‌توان از رادیکالیزاسیون خیزشی حرف زد ‌که همه‌ی تار و پود طبقاتی‌ـ‌اندیشگی‌ـ‌تاریخی‌اش، به‌طور آگاهانه‌ای آنتی‌کمونیستی، ضدکارگری و برعلیه شیوه‌های انقلابی است.

آینه‌ی تمام‌نمای ایده‌ها، باورها و تبعاً راهنمایِ عمل جافکی‌ها در بدو ورود به‌وبلاگ‌شان چنین خود می‌نمایاند: «فردا از آن طبقه‌ی کارگر است (رهایی نوع بشر با انقلاب کارگر!)».

از آن‌جا که هرحکمِ اثباتی، نفیِ همه‌ی دیگر احکام ممکن و متصور است؛ و هگل به‌درستی با توصیف «نیروی شگفت مفهوم منفی» از این اثباتِ نفی‌کننده یاد می‌کند؛ بنابراین، امروز «از آنِ طبقه‌کارگر» نیست و اگر کارگران در تلاش ‌برای شرایط زیستی بهتری باشند، مانع «رهایی نوع بشر»‌اند و رفرمیست! به‌بیان دیگر، هم‌چنان‌که فواید گاو شیر و گوشت است، فایده‌ی کارگر هم «انقلاب» به‌منظور رهایی «نوع بشر» است. پس، اگر کارگری طبق الگوهای انقلابی این جماعت راه نرود و با ساز این آدم‌های از خودراضی نرقصد، اصلاً کارگر نیست و هرآن‌جاکه ادعا ‌کند که فعال جنبش‌کارگری است، حتماً باید به‌نحوی از انحا دور انداخته شود. چراکه خرده‌بورژواهای دانشمندنما ـ‌از قضا‌ـ این رسالت را برای خود قائلند‌که مواظب باشند تا هیچ کله‌ی متفکر و سازمان‌دهنده‌ای از میان کارگران ـ‌به‌طور غیرانقلابی و به‌ویژه برخلاف الگوهای از پیش تعیین شده‌ـ اعتبار و تبارز نیابد؛ و اگر خدای ناخواسته چنین واقعه‌ای همانند منصور اسالو و سندیکای شرکت واحد جامه‌ی مادی گرفت، بلافاصله باید این کله را به‌دیوار بکوبند تا «رهایی نوع بشر» در آینده به‌خطر نیفتد.

 اما ازآن‌جاکه صادرکنندگان حکمِ «فردا از آن طبقه‌کارگر است» هنوز قدرت سیاسی را در اختیار ندارند و نمی‌توانند مستقیماً کله‌ی امثال اسانلوها و سندیکای کارگران شرکت واحد را به‌دیوار بکوبند؛ پس، باید بلافاصله این کله‌‌های خطاکار را با مارک «سولیداریتی سنتر» به‌دیوار زندان‌هایی بکوبند که به‌هردو بلوک‌بندی سبز و سیاه ارث رسیده و هم‌اینک بلوک‌بندی ‌احمدی‌نژاد از آن‌ها استفاده می‌کنند. به‌هرروی، این گروه‌‌ـ‌کاسه‌های داغ‌تر از آشی که در قالب خیزش سبز برای طبقه‌کارگر و کلیه آزادی‌خواهان و برابری‌طلبان پخته شده است، تا همین دیروز کارگران را به‌دلیل مصاحبه با رسانه‌های خارجی عین افسدالفاسدین می‌دانستند، اما امروز در مقابل صدها سایت و رادیو و تلویزویون از همان دست، هورا می‌کشند تا بازهم به‌چشم کارگران خاک بپاشند. این دنیای ریاکارانه‌ی «کارگر فقیرِ» واشنگتن‌نشین را جز با عبارت خرده‌بورژوازی ذوب شده در ولایت سبزِ ارتجاعی و بورژوایی، با کدام عبارتی می‌توان توصیف کرد؟

[4] برای مثال به‌مصاحبه‌های اکبر معصوم‌بیگی، ناصر زرافشان و خانم پروین محمدی با رادیو برابری مراجعه کنید: http://www.radiobarabari.net

[5] در این‌‌جا لازم است‌که خواننده را یک‌بار دیگر به‌مقاله‌ی چهار قسمتی آقای داریوش سجادی تحت عنوان «تغار شکسته تهران» و خصوصاً قسمت سوم آن با عنوان «شهر اسرارآمیز» ارجاع بدهم: سجادی که خود از طرف‌داران سرسخت کروبی است، این موضوع را به‌خوبی موشکافی کرده و خیزش سبزها را خیزش تهران «خوش‌بخت» برعلیه «تهران مسکین» ارزیابی می‌کند؛ و برخلاف نگرش همه‌باهمی ‌چپ خرده‌بورژوایی که کارگران را در «مردم» منحل می‌کند، اتفاقاً نقطه ضعف این خیزش را در عدم همراهی کارگران با آن و حتی ضدیت آن با منافع کارگران می‌داند.

ـ لینک مقاله‌ی 4 قسمتی «تغارِ شکسته‌ی تهران» از این قرار است:

http://www.sokhan.info/Farsi/Taghar.htm
http://www.sokhan.info/Farsi/Taghar2.htm
http://www.sokhan.info/Farsi/Taghar3.htm
http://www.sokhan.info/Farsi/Taghar4.htm