حقیقت همانند رودخانهای است که شنای دوباره درخویش را (همانند اولین بار) نمیپذیرد. دانهای است که شکفته میشود تا میوه بدهد و میوهاش دانهای میدهد تا دانهای زیباتر برویاند. تداومِ مُردگیِ موجودیت دیروز بهتب و تاب موجودیت امروز، در گذار بهموجودیت زیبای فرداست. پیوستار هرنسبت؛ و پیوستار پیچیدهترین نسبت شناخته شدهی تاکنونی است که در نفی و رفع خویش، پرولتاریا را بهاستقراری نفیشونده برمینشاند. گریز از لجنزار سیاست بهدشت و کوه انقلاب؛ و تعهد بهرفیق روبرو در راستای ایجاد دنیایی رفیقانه است.
در جستجوی حقیقت
انتشار 3 نامه
گاه آدمی دست بهاقداماتی میزند که در عمیق دل و جان خود و بهطور ناگفتهای دلیل آن را میداند؛ اما در مقابل این پرسش که چرا دست بهچنین اقداماتی زده است، چرایی اقدام خودرا فراموش میکند؛ در پاسخ سری تکان میدهد و میگوید: نمیدانم. من هم نمیدانم که چرا باید این سه نامه را دقیقاً در این مقطع منتشر کنم؛ اما دل و جانم با آوایی شعفانگیز ندا میدهند که گُل همینجاست، همینجا برقص!
ـ اما این چگونه آوایی است؟
ـ چه بگویم؟ نمیدانم.
ـ مثالی بزن! شاید در پردازش و بیان آوای دل و جانت مؤثر افتد!
ـ ببین، اگر این امکان وجود داشت که از حقیقتْ پیکرهای بسازیم که در سکون خویش واقع شود و واقعیت را برتابد، آنگاه نوای این پیکرهی ساکنِ درحرکت همانند همان نوایی میبود که دل و جان من را مینوازد تا همینجا و هماینک ـنیزـ برقصم!
ـ تو حقیقت خودرا دریافتی، پس برقص!
ـ اما حقیقت چیست و چگونه دریافت میشود؟
ـ حقیقت را در گستردگی ماهوی و طبعاً غیرابدیاش بهگونههای مختلف میتوان فهمید و دریافت؛ برای مثال:
■ همانند رودخانهای است که شنای دوباره درخویش را (همانند اولین بار) نمیپذیرد.
■ دانهای است که شکفته میشود تا میوه بدهد و میوهاش دانهای میدهد تا دانهای زیباتر برویاند.
■ تداومِ مُردگیِ موجودیت دیروز بهتب و تاب موجودیت امروز، در گذار بهموجودیت زیبای فرداست.
■ پیوستار هرنسبت؛ و پیوستار پیچیدهترین نسبت شناخته شدهی تاکنونی است که در نفی و رفع خویش، پرولتاریا را بهاستقراری نفیشونده برمینشاند.
■ گریز از لجنزار سیاست بهدشت و کوه انقلاب؛ و تعهد بهرفیق روبرو در راستای ایجاد دنیایی رفیقانه است.
■ تحقق ذهنِ عینی در مادیتِ ناگزیرْ واقعِ جهان است تا عرصهی گستردهتری باشد برای عینیتِ ذهن.
■ تلاقی و درعینحال وحدت ارادهی آدمی است با مطلقیت مادهای که اینک در نسبت ویژهاش به«من» فعلیتی فرارونده میبخشد.
■ یکسانی گفتار در خانهی دوست و در خانهی سیاست است!
■ کار آدمی و حرمت نقادانهی کسی است که میکوشد، میدود و کار میکند تا زنده بماند.
■ زندگی است؛ درست نقطهی مقابل راویان روبر مل که «مرگ کسب و کار» اوست.
***
این سه نامه را در «قدردانی» از سه نفر منتشر میکنم:
نفر اول، آن کسی است که در خانهی من (و همچنین در خانهی پویان فرد) از نقد شیوهی کار، فردی خاص و تمرکز روی مضامینی حرف میزند تا در طرح همان مضامین و نقدها در جلسهی عمومی، در نقش چماق ظاهر شود و ورچسب باورهای فلسفی را بهخودش که طراح این مضامین و نقدها بوده است، بکوبد!؟ وای بر او که اینچنین تزویر میکند.
نفرد دوم، آدم تازه وارد و سادهلوح و معترضی است که اعتراضش بهاین استکه چرا من را به»خودشان» راه دادند!؟
«تقدیرنامه» نفر سوم میماند برای بعد!!
***
نتیجهای از این «تقدیرنامهها» میگیرم:
اولاًـ این است که محفل امید (از حال که بگذریم، در آنچه هستیاش بود و ارزشمند) بدون وجود عباس فرد هرگز شکل نمیگرفت. یداله خسروشاهی (پس از نشست و برخاستهای بسیار و تردیدهای فراوان) بهواسطهی عباس فرد بود که فراتر از دوستیهای بسیار گستردهاش با افراد مختلف، بهجمعی وارد شد که بیانیه هم داد و محفل امید هم نام گرفت؛ مرتضی افشاری بهواسطهی اعتمادش بهیداله و نیز سابقهی بسیار طولانی دوستیاش (از سال 1349) با من بود که آن محفل را پذیرفت. سایت امید را هم من علیرغم بیمیلی دیگران و برای انتشار نوشتههای خودم بهثبت رساندم که بعدها شد ارگان محفل امید. چیزی حدود یک سال قبل از اینکه محفل امید رسمیت پیدا کند، گفتگوهایی بین ما 5 نفر صورت میگرفت که بخشی از آنها توسط من (و یکی هم توسط یداله) پیاده شد و توسط من برای بعضی از سایتها ارسال شد تا منتشر کنند. بعضی از این گفتگوها (تحت عنوان نوشتهی عباس فرد هنوز در بعضی از سایتها وجود دارد. [نامهی اول بهتاریخ 17 یونی 2008 نشانهای از این استکه عباس فرد تشکیل محفل امید را فراخوان داد و شروع کرد].
دوماًـ وقتیکه یداله متوجه شد که من برخلاف تصور و توقعی که او داشت، عمل کردم، عطای محفل امید را بهلقایش بخشید. بهمن هم هشدار داد؛ اما من گامی را که برمیدارم باید تا انتهای آن بروم؛ که رفتم و بسیار پُرتاوان هم رفتم. هیچ دههی از دست رفتهای درمیان نیست. [نامهی دوم بهتاریخ 20 فوریه 2009 نشاندهندهی بیاعتمادی یداله بهآن کسی است که منهای جنبههای حقوقی، در واقع مالک اصلی محفل امید است].
این هفتـهشت سال علیرغم تاوانهایش، اما برای من بُرد بود. یک گام از گذشتهی خودم پیشتر برداشتم تا مهیای گامهای دیگر باشم. از خطا باکی نیست؛ بهقول نیما:
بر عبث خاطر میازار
باش در راه چنین خاطر نگهدار
نیست کاری کاو اثر برجای نگذارد
زندگانی نیست میدانی
جز برای آزمایش ها که می باشد
هر خطای رفته نوبت با صوابی دارد از دنبال
مایه ی دیگر خطا نا کردن مرد
هست از راه خطاها کردن مرد
وان به کار آمد که او در کار
می کند روزی خطا ناچار.
سوماًـ جدایی من از محفل امید دلایل کاملاً طبقاتی و عملی داشت. از میان دلایل متعدد، ازجمله این دلیل تعیینکننده بود که دیگرانی که در این محفل ماندند، تمام قول و قرارهای روبهایران و در رابطه با ایران را فراموش کردند. [ضمن اینکه دلایل این فراموشی برای من کاملاً روشن است؛ اما نامهی سوم بهتاریخ 2014-7-6 نشانهی این اختلاف ریشه استکه با ورچسب فلسفی کنار گذاشته شد تا با استفاده از کلمهی «چماق» بهپیراهن عثمان تبدیل گردد!؟].
***
نامهها بهترتیب تاریخ آنهاست.
***
نامهی شمارهی یک (بهتاریخ هفدهم یونی 2008)
با سلام بهرفقای عزیزم:
یداله، امیر، مرتضی و بهمن
رفقا اندوه سنگینی قلب و روحم را درهم میفشارد. شاید در عرصهی سیاست چنین مرسوم نباشد که اشخاص بهواسطهی اختلاف نظر و جدل در مورد راهکارهای درستتر در امر مبارزهی طبقاتی اینچنین اندوهگین گردند و تا این اندازه قلب و روحشان درهم فشرده شود. اما حقیقت این استکه من چندان هم سیاستمدار نیستم؛ و روابط سیاسی را بیشتر از زاویه مناسبات رفیقانه و اندیشمندانه نگاه میکنم و بهارزیابی از آن میپردازم.
در جامعهای که جلادان جمهوری اسلامی بهغیر از استثمار شدتیابندهی نیرویکار، خون مردم را نیز (بهمعنای دقیق کلام) مکیده و در بستهبندیهای «لوکس» در معرض فروش قرار دادهاند، مضمون هرگونهای از تشکل ـضرورتاًـ میبایست رفیقانه، محترمانه و اندیشهورزانه باشد. در جامعهای که حرمت انسان و ارزش تبادلات اندیشگی بهطور تصاعدی در حال کاهش است، چه چارهای جز رفاقت و تبادل اندیشه وجود دارد؟
بیش از دو سال استکه ما در مورد مسائل گوناگون بحث و تبادل نظر داشتهایم؛ اما همواره در نقطهی بررسیِ این مسئلهی بسیار ساده که دشمنِ اینک موجود و حاضر در برابر کارگران و زحمتکشان کیست، بهدستانداز افتادهایم؛ ازاینرو، پیشنهاد میکنم که فردا (چهارشنبه و بهروالِ زمانیِ جلسات پیشین) گرد هم بیائیم تا ضمن بررسیِ این مسئله، یک ارزیابی ـنیزـ از عمق رفاقت، همسویی و میزان تبادلات اندیشگیمان داشته باشیم. شاید بتوان گامی فراتر از شیوهی «از این ستون تا آن ستون فرج است» برداریم!؟
دوستدار و مخلص شما ـ عباس ـ هفدهم یونی 2008
نامهی شمارهی دو (بهتاریخ بیستم فوریه دوهزار و نه)
عباس گرامی
نامه ات را که به من نوشته بودی خواندم. گرچه من با خود عهد کرده ام که جواب چنین نامه هایی را که نه بر مبنای منفعت طبقاتی طبقه کارگر بلکه سرپوشی بر مسائل دیگر است جواب ندهم. اما بخاطر دوستی عمیق و احترام خاصی که برای تو قائل هستم جواب آنرا بدون هرگونه پرده پوشی می نویسم.
من فکر می کنم علت اصلی نوشتن چنین نامه غیر واقعی در جای دیگری نهفته است که در نامه اشاره کوچکی به آن داشته ای. که چرا "در جلسه اینترنتی فعالین صدیق، نبعیدی و پراتیک جنبش کارگری" شرکت نکردم.
این بحثی است که من به صراحت در نشست جمعی 5 نفره دلیلم را ارائه داده ام و دیگر احتیاج به توضیح بیشتر نمی بینم. چرا که تو از نظر من کاملآ در این مورد مطلع هستی .
متاسفانه دوستان به اشتباه محور اصلی جنبش کارگری را رضا مقدم می دانند و برخورد با این ها را از اهم مسائل کارگری. که برای من چنین نیست. دستور جلسه شما برخورد به اتحاد سوسیالیستی بود که بی محتوی از پراتیک است. اگر کسانی امروز به این نتیجه رسیده اند که این جماعت "رضا ها" مضر به حال جنبش کارگریند من از 20 سال پیش چنین می اندیشیدم و مطالب بسیاری در این مورد نوشته ام. که همین نقد کنند گان امروزی مرا به باد تهمت و ناسزا گرفته اند. همه مطالب آنها موجود است . لذا آنوقت که این جماعت " فرقه حکمتیه" بیش از 400 نفر بودند من آنها را هیچ می انگاشتم و به دعوت های متوالی آنها نه می گفتم لذا چنین مقوله طرح شده از طرف تو از مفهوم واقعی بدور است . چرا که گفته ای:در آینده "مرا بدور می اندازند" چه برسد به موقعیت کنونی که به چند فرقه تقسیم شده و عقده های گذشته خود را گشوده و بجان هم افتاده داند. من نمی خواهم در این موقعیت در هیچ طرف این دعوا های شخصیت پرستی و خود بزرگ بینی باشم. که متاسفانه تو فعلآ در این دام گرفتاری. اگر "دورانداختنی" باشد، با اطمینان می گویم که در آینده نزدیکی به چنین سرنوشتی دچار خواهی شد. که پیشنهادم به تو یار خوبم این است که تا دیر نشده خود را از این دایره جنگ "حیدری نعمتی" که بی ربط به منافع واقعی جنبش کارگر است رها کنی.
عباس جان من از ابتدای ورودم به خارج از کشور روی پای خودم ایستاده ام و هیچگاه خودم را به ریسمان پوسیده این "تیمساران" آویزان نکرده ام. گرچه ممکن است هزاران عیب و نقض در فعالیت هایم بوده باشد.
من با رسانه ای مختلفی گفتگو کرده و می کنم و همه آنها در مجموعه نظری که تو مطرح می کنی می گنجند. یعنی تقدم منافع فرقه ای بر منافع طبقاتی طبقه کارگر. بنابراین من چه منفعت فردی می توانم در چنین مصاحبه های داشته باشم ، بجز بازگویی مشکلات و مسائل کارگری. که تو به نادرستی گفته ای"رابطه با حکمتیست ها می تواند می تواند جنبه ی سیاسی و اعتباری داشته باشد. که من بدنبال آن هستم". واقعآ به این حرف خودت معتقدی؟ من که فکر نمی کنم. چرا که عملکرد 20 ساله من در رابطه با این فرقه ها خلاف نظر تو را ثابت می کند. مگر حزب کمونیست ایران، اقلیت، رادیو زمان، حزب دموکرات، کومله مهتدی، رادیو بی بی سی، نشریات متعدد و... غیر از این ها هستند که من با آنها مصاحبه های طولانی داشته ام. و شما چنین نظری را ندادید؟
از لحاظ پیشبرد مسائل نظری و پراتیک که شما با این جماعت حکمتیست چفت چفت هستید . هر دوبر یک محور و در یک جهت به پیش می روید. و محور برخورد با فرقه آذرین – مقدم و مسئله سولیداریتی سنتر را هماهنگ و با برنامه ای تدوین شده ادامه می دهید. آنگاه مرا در جهت گرفتن اعتبار از این جمع بحساب می آوری. واقعآ جای تاسف است. خوب است به گفته دیگران در این مورد توجه کنید که بر اتحاد شما با فرقه حکمتیه و بخصوص حکمتیست ها تاکید می ورزند.
این فرقه و مجموعه فرقه حکمتیه 20 سال است که بر طبل توخالی "مجمع عمومی مداوم " می کوبند که تاکنون حتا یک کارگاه کوچک سه نفره هم به آن جواب نداده اند. بیست سال است که می گویند همین امروز مجمع عمومی مداوم برپا کنید و شورا را با خواسته های تسخیر قدرت سیاسی مطرح نمائید. من از همان زمان تاکنون گفته و نوشته ام که این جماعت با چنین شعاری ربطی به جنبش کارگری ندارند. و در همین مصاحبه هم گفته ام. آنوقت تو عزیز اسم این را می گذاری "کرشمه، اطوار دهقانی و کارگری و دلبری". واقعآ گلی به گوشه جمالت عباس آقا!!!
طی همین مدت کوتاه چه به وسیله تلفن و چه ایمیل و حتا نامه شخصی، دوستانی بر خلاف نظر تو عزیز مطالبی در موفقیت آمیز بودن این مصاحبه ها برای من ارسال کرده اند. که یک نمونه آنرا که نامه فردی بوده برای اطلاع خودت فرستاده ام.
در کدام از نوشته ها و گفته های من این جمله است که کارگران شورا درست نکنند. من گفته ام و باز هم تکرار می کنم هرآنچه دوست دارند نام تشکل خود را بگذارند. محتوی حرکت عمده است نه نام تشکل. گرچه شورا را عالی ترین ظرف طبقاتی کارگران می دانم و بایستی برای آن تبلیغ کرد. این فرق می کند که با اینکه به کارگران بگوئیم همین امروز شورا را برای تسخیر قدرت سیاسی سامان دهید. چرا که در موقعیت کنونی توازن قوا این امکان را به کارگران نمی دهد و انها را از هدف اصلی یشان که ایجاد ساماندهی خود است بدور می کند.
حال تو به این بهانه می گویی من نامه تو را در اختیار فعالین هلند نمی گذارم. چون پیشنها داده ام اسم حرکت را شورای همبستگی کارگری بگذارید. مگر شما در منشور خود قید کرده اید که می خواهید بطرف کسب قدرت سیاسی یروید و یا نفی چنین موضوعی را مطرح کرده اید؟ در منشورخود حمایت و پشتیبانی از اقدامات کارگران کشور هلند و جلب همبستگی را مطرح کرده اید که این خود اقدامی انترناسیونالیستی است. همانطور که در ایمیل گفته ام این بستگی به نطر خودت دارد که در اختیار آنها قرار دهی یا خیر؟ اصلآ برای من مهم نیست. چون اسم محتوی حرکت را تعیین نمی کند. عملکرد شما در آینده مشخص می کند که در کچا ایستاده اید.
در انتها لازم است این را یادآور شوم، که عباس جان من از مرید و مرادی متنفرم. زندگی گذشته من تاکیدی است بر چنین موضوعی. متاسفانه اخیرآ برداشت تو عزیز نسبت به "فعال صدیق، تبعیدی و پراتیک جنبش کارگری" از واقعیت بدور شده و با برداشت من متفاوت است. به همین دلیل نامه خصوصی که برای من می نویسی را اول برای بهمن می فرستی و حتا برای مرتضی و امیر هم نمی فرستی. نمی دانستم مرتضی و امیراز نظر تو دیگر در این معقوله نمی گنجند.
لطفآ این نامه را خصوصی قلمداد کن و برای هیچ کسی نفرست.
شاد و شادمان باشی
دوستدارت – یداله
بیستم فوریه دوهزار و نه
***
نامهی شمارهی سه (بهتاریخ 2014-7-6)
با سلام بهرفقای بسیار عزیز و ارزشمند
رفقا چندی استکه ذهنم روی مسائلی متمرکز شده که نقطهی مرکزی آن چیستی، چگونگی و بهویژه گامهایی استکه ما (یعنی: جمعیکه «تدارک کمونیستی ـ جنبش سازمانیابی حزب پرولتاریا» نامگذاریاش کردهایم) میتوانیم و در نتیجه ضروری استکه در راستای سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی کارگران در ایران برداریم. اینگونه افکار درست از زمانی کلهی من را مورد هجوم قرار دادهاند که روی رفتن بهایران، امکانات و ضرورت آن متمرکز شدهام. سؤالهای پرشمار و درهمآمیختهای برایم مطرح شد که بعضی از مهمترین آنها را در اینجا مطرح میکنم. البته لازم بهتوضیح استکه من در آغاز نشست هلند هم تحت عنوان دریافتهای حسی بهبعضی از جنبههای این مسئله اشاراتی عمدتاً عاطفی داشتم که فقط با سکوت و چهبسا تحمل رفقا مواجه شد.
و اما سؤالها:
1ـ چرا باید بهایران برویم؟
2ـ در ایران چهکار میتوانیم بکنیم که انجام آن در خارج غیرممکن است؟
3ـ ارتباط آن کسانیکه بهایران میروند با آن کسانی که در خارج میمانند چگونه خواهد بود؟
4ـ بهایران رفتن بعضی از افراد جمع ما چه تأثیراتی روی کلیت جمع میگذارد و چه ویژگی جدیدی بهآن میبخشد؟
5ـ چه کسانی (با کدام ویژگیها) بهایران میروند و چه کسانی (با کدام ویژگیها) در خارج میمانند.
6ـ چه امکاناتی برای کسانیکه بهایران میروند، قابل بررسی یا حتی قابل تصور است؟
7ـ چه کسانی از هماکنون داوطلب رفتن بهایران هستند؟
8ـ براساس واقعیتِ برخاسته از تحولات سیاسی و رویدادهای منتج از مبارزهی طبقاتی، نه سال و ماه و روز؛ چه زمانی رفتن بهایران در دستور مؤکد و روشن ما قرار میگیرد؟
9ـ اگر کسی از رفتن بهایران امتناع کرد، رابطهی او با جمع ما چگونه خواهد بود؟
10ـ آیا رفتن بهایران بهتوازن قوایی مشروط استکه شباهتهایی بهوقایع قبل از بهمن 57 دارد؟
11ـ آنهاییکه به ایران میروند، چگونه میتوانند در مدیریت عمومی جمع حاضر (با این فرض که تعدادی هم بهآن اضافه شده باشد) شرکت داشته باشند؟ البته پاسخ بهاین سؤال مشروط بهپاسخ دیگری با این مضمون استکه افراد کنونی جمع ما با استفاده یا با توسل بهکدام دینامیسمهای مورد تحلیل (یا حتی مورد تصور) میتوانند در مدیریت عمومی جمع حضور پیدا کنند؟ بازهم قبل از پاسخ بهاین سؤال باید کمی هم بهاین نکته نیز فکر کرد که آیا جمع حاضر نیازی بهیک مدیریت و بهعبارتی رهبری جمعی دارد یا نه؟ اگر ندارد: چرا؟ اگر دارد: چگونه؟
سؤالهای درهم تنیدهای که نتوانستم بهتفکیک مطرحشان کنم:
آیا ما در حال ساختن حزب کمونیستی طبقهی کارگر هستیم؟ اگر نه، پس در حال تدارک چه چیز دیگری هستیم؟ اگر پاسخ این سؤال مثبت است و ما حقیقتاً در حال تدارک (یا بهعبارتی: در یکی از مراحل ابتدایی ساختنِ) حزب کمونیستی طبقهی کارگر هستیم؛ پس، چرا نمایندگان طبقهی کارگر (حتی در شکل غیرمنتحب یا نمادین آن) در میان ما نیست و ما نیز اعلام کردهایم که هیچگونه عضویتی را از ایران قبول نمیکنیم؟
مهمتر از این نکتهی بسیار مهم این نکته که: اساساً مختصات حزبی که در ایران باید ساخته و درخارج تدارک شود، چیست و ما چه نوع تدارکی را در محدودهی آن مختصات نامعین میتوانیم بهعهده بگیریم؟ حتی از این هم مهمتر اینکه: ما در حال تدارک جنبشی برای سازمانیابی حزب پرولتاریایی هستیم که نه تنها توافق نظری، بلکه حتی یک بحث و گفتگوی سطحی هم در مورد آن نداشتهایم. در اینجا این سؤال بهکلهی من میکوبد که آیا هریک از ما از ظن خویش یار دیگران نیست و هرکس تصور خاص خودرا از حزب ندارد؟ شاید چنین نباشد؛ اما حداقل اینکه جمع ما در مورد همان مسائلی که خودرا ملزم بهتدارک آن میداند، هنوز حرفهای اساسی ـگذشته از جرئیات گاه تعیینکنندهـ را نزده است. طبیعی استکه نوشتهی بهمن در مورد حزب را نمیتوان بهجای توافق در مورد مختصات حزب کمونیستی طبقهی کارگر ایران گذاشت. این نوشته ضمن نارساییهای ناشی از یک کار تحقیقاتی با ارزش، اساساً در مورد آگاهی سیاسی است و ربط روشنی بهمسئلهی حزب و بهویژه بهپراتیک سازمانیابی حزبیـکمونیستی ندارد.
بههرروی، دریافت محدود من از زندگی و مبارزهی طبقاتی این استکه جنبشها را نمیتوان ایجاد کرد. لازم بهتأکید است که منظور من از جنبشها آن کنش و برهمکنشهای طبقاتیای استکه بهطور مستقیم از تضادهای عمدهی جامعه نشأت میگیرند و نه شبهجنبشهایی که بهویژه در دورهی پس از فروپاشی شوروی توسط بلوکبندی بورژوازی غرب برپا میشوند تا جنبشهای طبقاتی را در محاق سکوت بهویرانی بکشانند. بهعبارت روشنتر براین باورم و چنین آموختهام که جنبشهای طبقاتی را نمیتوان بهوجود آورد. در این رابطه تنها کاری میتوان کرد، تدارک سازمانیابی وسیعتر، کمونیستی و تاریخی اینگونه جنبشهاست. اگر این استدلال درست است، پس چرا ما خودرا «تدارک کمونیستی ـ جنبش سازمانیابی حزب پرولتاریا» نامیدهایم و بهطور تلویحی خودرا متعهد بهتلاش در راستای ایجاد «جنبش سازمانیابی حزب پرولتاریا» نمودهایم. گذشته از این، سؤال این استکه اساساً آیا سخن گفتن از «جنبش سازمانیابی» یک پدیدهی طبقاتی و اجتماعی سخن درستی است؟
اگر فرض را براین بگذاریم که پاسخ سؤال بالا مثبت است و میتوان «جنبش سازمانیابی حزب پرولتاریا» را تدارک دید، سؤال دیگر این استکه ما چگونه بهمضمون و محتوای چنین تدارکی میتوانیم پیببریم؛ و اساساً چنین مضمون و محتوایی در حال حاضر چیست و چرا این استکه هست نه چیز دیگر؟
یک نکته برای بهپایان دادن این یادداشت
ما بارها از این حرف زدهایم که بدون اینکه حزب باشیم، آرایش ما حزبی است. چرا آرایش ما حزبی است؛ و اصولاً آرایش حزبی چگونه آرایشی استکه ما داریم؟ حتی از این فراتر، چگونه بدون خاصههای مشخص حزبیْ وجود آرایش حزبی میسر است؟ مگر نه اینکه عامترین خاصهی حزب طبقهی کارگر حداقلی از ارتباط ارگانیکشونده با بخشهای بهاصطلاح پیشروتر طبقهی کارگر و حضور مؤثر چنین کارگرانی در ساختار نهادی استکه آرایش حزبی دارد؟ اگر چنین است، پس ما برچه اساس و با کدام واقعیتی آرایش حزبی خودرا ساختهایم و چگونه میتوانیم درستی یا نادرستی چنین ساختاری را بهآزمون بکشانیم؟
تا آنجا که من آموختهام، عامترین عامل درونی یک ساختار حزبیْ تقسیم کار، تقسیم وظایف، وجود ارگانهای ارگانیک جمعی و مانند آن استکه در ارتباط با مسائل جاریِ مبارزهی طبقاتیْ زمینهی شکلگیری خِرد و مدیریت حزبی را میسازد تا براین اساس بتوان تاکتیکهای لازمِ روز طراحی کرد و در عمل صحت آنها را سنجید. من وقتیکه بهاین پیشفرضها نگاه میکنم، بیشتر (گرچه نه مطلقاً) چنین بهنظرم میرسد تا رسیدن بهآرایش حزبی (البته بهآن معنایی که من حزب را میفهمم) راهی بسیار زیاد و بسیار سختی را در پیش داریم. این راه را چگونه میتوان بهدرستی سنجید و درستی گامهایش را چگونه میتوان بهآزمون گذاشت؟
بهامید اهتزاز پرچم سرخ پرولتاریا برفراز جهان
عباس فرد، 2014-7-6