سؤال اساسی این استکه اگر جنگی بهوقوع بپیوندد که مثل سوریه نیابتی نباشد و در داخل جغرافیای سیاسی ایران واقع شود، واکنش فعالین کارگری، دوستداران مردم کارگر و زحمتکش و بهویژه کسانیکه خودرا کمونیست مینامند، چه خواهد بود ؟ ... برفرض وقوع چنین فاجعهای (یعنی: جنگ) باید از حضور در جبهههای جنگ (اعم از تهاجمی، بهاصطلاح تدافعی ویا «جبههی سوم»( امتناع کرد؛ و در رابطه با فرودستان جامعه (اعم از کارگر، زحمتکش و حاشیهنشین) روی آگاهی طبقاتی و جنبهی انترناسیونالیستی آن ...
******************************************************************************************************
ترجمه: اکرم فائضی پور
ویرایش: سایت رفاقت کارگری
منبع: http://www.newsweek.com/china-military-tells-russia-weve-come-support-you-against-us-870070
مقدمهی ویراستار
ضمن تشکر از دوست گرانقدر ـاکرم فائضیپورـ برای ترجمهی این مقاله، لازم بهتوضیح استکه ترجمه و انتشار این مقاله بهمعنای تأیید یا تکذیب دادهها و جهتگیریِ غربگرایانهی ضمنی آن نیست. برهمین اساس قصدی هم در القای حقانیت ویا حتی مظلومیتِ رابطهی روبهگسترش چین و روسیه و دیگر کشورها (بهمثابهی یک بلوکبندی سرمایهدارانه) نداریم. مشوق ترجمه و انتشار این مقاله و طبعاً ارجاع بهلینکهای موجود در آنْ تصویر فضای کلی تنش روبهگسترشِ بین بلوکبندیهای سرمایه جهانی، و نیز اشاره بهفجایع برخاسته از این ستیز در شرایطی است که پتانسیل مبارزات طبقاتی و انقلابی در کلیه کشورها فاقد توان مقابله با سرمایه در کلیت جهانی و بلوکبندیهای آن است.
آنچه این تنش روبهگسترش برای مردم کارگر و زحمتکش جهان و خصوصاً برای فرودستان در خاورمیانه بهارمغان آورده است، چیزی جز مرگ، بیماریهای همهگیر، بیخانمانی، تخریب زیرساختهای لازم برای زندگیِ امروزی و کاهش مناسبات و ارزشهای انسانی نبوده است. بنابراین، مقابله با این تنش مرگآفرین و نابودکنندهی حرمت انسانیْ وظیفهای انسانی، انقلابی و کمونیستی است.
ازآنجاکه این تنشِ روبهگسترش بنا بهنفسِ وجودی خویشْ جهانی، و نه فقط منطقهای ویا محدود بهمرزهای ملیِ خاصی است؛ بنابراین، مقابلهی طبقاتی، مبارزاتی و انقلابی با آن نیز جهانی است. اما جهانِ فیالحال موجود بهلحاظ سیاسی بهکشورهای گوناگونی تقسیم شده که هریک تاریخ، فرهنگ، باورها، مناسبات و زبانهای خاص خودرا دارند؛ و هریک از آنها بنا بهویژگی خویشْ اقدامات طبقاتی و مبارزاتی خاصی را میطلبند. بنابراین، همچنانکه سنت و تجربهی انترناسیونالیستیِ مارکسی و مارکسیستی بوده و هنوز هم هست، یک سوی اقدام جهانی، اقدام در کشور و نهایتاً در منطقهی جغرافیاییـسیاسی خاصی است که بهنوعی از آن برخاستهایم و با عوامل شاکلهی آن نیز بیشترین آشنایی را داریم. از تعیینکنندگی رابطهی طبقات و مبارزهی طبقاتی که موقتاً بگذریم، این کشور خاص برای ما که بهلحاظ ملی ایرانی هستیم، ایران، و این منطقهی خاص هم خاورمیانه است. پس، در تقابل با تنش روبهگسترشِ بلوکبندیهای سرمایه جهانی و نیز نوسان مواضع سیاسی و مرگزای کشورهای مختلف در این منطقه، مقدمتاً باید از ایران (ویا بهبیان دقیقتر) در رابطه با تأثیراتی که این تنش روبهگسترش روی زندگی مردم کارگر و زحمتکش ساکن در جغرافیای سیاسی ایران میگذارد، بیندیشیم و عمل کنیم.
اینکه بهجای استفاده از کلمهی «ایران» یا عبارت «مردم ایران»، از عبارت «مردم کارگر و زحمتکش ساکن در جغرافیای سیاسی ایران» استفاده میکنیم، بهاین دلیل است که: اولاًـ طبقهی حاکم و دولت جمهوری اسلامی بهطور خودبهخود جزیی (گرچه ناچیز) از همان عواملی هستند که تنش روبهگسترش و مرگزای کنونی را ایجاد کرده، ادامه میدهند و مجموعاً از آن منتفع میگردند؛ و دوماًـ براساس معیارهای دولتی و بورژوایی بخشی از جمعیت ساکن ایران بهاین دلیل که «تبار» ایرانی ندارند، ایرانی بهحساب نمیآیند. بنابراین، عبارت «مردم کارگر و زحمتکش ساکن در جغرافیای سیاسی ایران» بدون هرگونه تعبیر و تفسیری دربرگیرندهی همهی غیردولتیها، غیررانتخوارهای درشت و غیربورژواهاست.
با نگاه بسیار گذرایی بهروزنامههای دولتی و سایتهای خبریِ دولتی و غیردولتی بهسادگی میتوان دریافت که در حال حاضر ـخاورمیانهـ یکی از فعالترین و چهبسا فعالترین کانون ستیز بین بلوکبندیهای سرمایه جهانی است؛ و فشارهای وارده بهخاورمیانه بهعلاوهی تنشهای دیرینهی موجود در خودِ این منطقه بهطور روزافزونی روی «جغرافیای سیاسی ایران» (یا بهبیان صرفاً سیاسی: روی دولت جمهوری اسلامی) که جزءِ ناچیزی از تنشآفرینیهای بینالمللی است، متمرکز میشود. این افزایش تنش روی جمهوری اسلامی تا آنجا جدی و حتی شدتیابنده است که برای بخش وسیعی از ساکنین ایران این سؤال را مطرح کرده که آیا جنگ میشود؟ آیا آمریکا بهایران هم مثل عراق و افغانستان حمله میکند؟ و اگر جنگ شروع شود، چه باید بکنیم؟
این درست که بخشی از اپوزیسیون ایرانی از سالها قبل روی احتمال وقوع جنگ و حملهی نظامی آمریکا بهایران تمرکز داشت، دربارهی آن تبلیغ میکرد و بهتشکیل «کمیتهی ضدجنگ» فراخوان میداد؛ اما منهای اینگونهپیشینههای عمدتاً تخیلی، شرایط کنونی چنین القا میکند که احتمال نوعی درگیری نظامی که ایران را هم مستقیماً (نه بهطور نیابتی) با آن درگیر کند، نه تنها بیشتر از سالهای قبل است، بلکه احتمال وقوع آن بهطور روزافزونی افزایش هم مییابد. پُرسش دربارهی حملهی نظامی و وقوع جنگی که جمهوری اسلامی ایران مستقیماً درگیر آن باشد، تاآنجا جدی و همهگیر شده استکه اخیراً در شبکههای اجتماعی و بعضی از سایتهای اینترنتی متعلق بهگروههایی که خودرا اپوزیسیون مینامند، بهیک جنجال سیاسی (و البته نه جستجوگرانه و راهگشا) تبدیل شد. از جزئیات این جنجال که بگذریم، موضوع محوری آنْ طرح این مسئله بود که اگر آمریکا (ویا مثلاً ائتلافی از دولتهای خاورمیانه بهپشتوانهی ارتش آمریکا) بهایران حمله کنند، وظیفهی فعالین جنبش کارگری و کسانی که خود را کمونیست مینامند، چیست؟
صرفنظر از بحث در مورد جزئیات عملیِ مسئله که مستلزم حضور در ایران و وجود ارتباط نسبتاً گسترده با محافل و جمعهای کارگری (اعم از کف کارخانه ویا در محلههای کارگری) است؛ اما سؤال اساسی این استکه اگر جنگی بهوقوع بپیوندد که مثل سوریه نیابتی نباشد و در داخل جغرافیای سیاسی ایران واقع شود، واکنش فعالین کارگری، دوستداران مردم کارگر و زحمتکش و بهویژه کسانیکه خودرا کمونیست مینامند، چه خواهد بود ؟ گذشته از هرگونه تعبیر و تفسیر محتملی در رابطه با شیوهی کار و بدون اینکه فرصت و امکان نظریهپردازی در مورد جزئیات را داشته باشم، پاسخ این سؤال: امتناع از جنگ در هردو جبههی ستیزهگران و جنگآفرینان است. بهبیان دیگر، برفرض وقوع چنین فاجعهای (یعنی: جنگ) باید از حضور در جبهههای جنگ (اعم از تهاجمی، بهاصطلاح تدافعی ویا «جبههی سوم»( امتناع کرد؛ و در رابطه با فرودستان جامعه (اعم از کارگر، زحمتکش و حاشیهنشین) روی آگاهی طبقاتی و جنبهی انترناسیونالیستی آن هرچه بیشتر و گستردهتر متمرکز گردید. چرا؟ برای اینکه اگر جنگ از جمیع جهات اجتماعی و تاریخی مخرب است، که قطعاً چنین است؛ پس، باید در راستای قطع کامل ویا ـلااقلـ در جهت کاهش شدت و بُرد آن، عمل کرد. چنین پراتیکی بدون اینکه تأکید خاصی روی سازمانیابی داشته باشد، تنها در پرتو گسترش آگاهی طبقاتی، انترناسیونالیستی و نوعیـانسانی ممکن و متصور است. قبایل آدمخوار پیش از تاریخ «هرگز بهذهنشان خطور نمیکرد که شکارشان همنوعشان است. این ازخودبیگانگی سبب میشد که آنچه را در برابر داشتند بهابژهای غیرخودی بدل کنند. این غیرخودی و خودی بودن تقسیمی است که... میتواند بهراحتی در هر حدی مأوا بگیرد». بههمینترتیب استکه افراد و گروههایی که بهلحاظ ملی «غیرخودی» شمرده میشوند، باید نابود شوند؛ و برندهی این کنش نابودکنندهی دو سویه، بورژوازی است: هماینک که فرمان جنگ و تخریب میدهد و هم فردا که بازسازی را شروع میکند. بنابراین، ضروری است که بهفرودستان جامعه یادآور شویم که سرباز روبرویی نیز همنوع و خودی است، نباید بهاو شلیک کرد. چنین آموزهای تنها درصورتی ممکن میگردد که شعار اصلی آن امتناع از حضور در هرجبههی جنگی فیالحال مفروضی باشد.
آموزههای طبقاتی با جوهرهی مارکسی و نوعیـانسانی بهکارگران، زحمتکشان و بهطورکلی بهفرودستان جامعه میآموزد که نه سرباز جبههی روبرو (که او نیز کارگر و زحمتکشی از ملیت دیگری است) بلکه مناسبات سرمایهدارانه و مبنتیبر استثمار انسان از انسان استکه دشمن حقیقی است. بنابراین، بهجای ابراز انزجار از سرباز روبرو باید از افراد و گروههایی منزجر بود که در هردو جبهه در مقام پاسداران مناسبات سرمایهدارانه نقشآفرینی میکنند. چنین آموزهای بهفرودستان آموزش میدهد که بهجای جنگ با نیرویی که دشمن معرفی میشود، برعلیه سرمایه، مناسبات سرمایهدارنه و تنظیمات فیالحال موجود آن بهمبارزه برخیرند که اصطلاحاً مبارزهی دمکراتیک کارگری نامیده میشود.
بههرروی، از آنجاکه چنین آموزه و کنشهای عملیِ آنْ بهطور دینامیک سازماندهنده و سازمانیابنده است. بنابراین، آنچه بههنگام بروز فاجعهی جنگ در شرایط کنونی بهضرورت انقلابی و انسانی تبدیل میشود، ضمن امتناع از حضور از جنگ و هرگونه جبههی جنگی، گسترش هرچه وسیعتر آگاهی طبقاتی، انترناسیونالیستی و نوعیـانسانی است.
پارهای از افراد و گروههای چپ بهاعتبار پراتیک انقلاب اکتبر و تأکیدهای لنین در تبدیل جنگ امپریالیستی بهجنگ داخلی و انقلابی، براین باورند که باید جبههی سومی را سازمان بدهند که ضمن پیگیری امر انقلاب اجتماعی، با هردو طرف برپاکنندهی جنگ نیز بجنگند. گرچه چنین نظریهای بهلحاظ انتزاعی جذبکننده و رهاییبخش مینماید؛ اما پراکندگی طبقاتی کارگران و زحمتکشان در کلیت جغرافیای سیاسی خاورمیانه و حتی جهانْ نه تنها امکان چنین عملی را فراهم نمیآورد، بلکه برفرض وقوع جنگ، کسانی که چنین «عملی» را در دستور کار قرار میدهند، اگر در همکاری دو جبههی در حال جنگ نابود نشوند، عملاً بهطرفداری از یکی از دوجبههی متخاصم رانده خواهند شد. بههرروی، تبدیل جنگ امپریالیستی بهجنگ داخلی پروسهی تااندازهی زیادی ناشناختهای را در پیش دارد که آموزش طبقاتیـنوعی نخستین گام شناخته شدهی آن است.
نتیجه اینکه: چارهای جز گسترش آگاهی طبقاتیـنوعی در «داخل» و ایجاد ارتباطهایی در همین راستا در «خارج» وجود ندارد. بنابراین، حتی قبل از بروز جنگ (یعنی: هماکنون نیز) میتوان و ضروری استکه با افراد و گروههایی که از کارگران و زحمتکشان جانبداری میکنند و ادعای کمونیستی دارند، تماس برقرار کرد و آموزههایی ـحتیالامکانـ همگون و همآهنگی را با احتساب ویژگی هر کشور، بهمثابه تقابلی که از احتمال وقوع جنگ میکاهد، بهتبادل گذاشت و پراتیک آموزشی تودهای را برنامهریزی و شروع کرد. چنین مینماید که ایجاد اینگونه تماسها با نهادهای کارگری و روشنفکران کشورهایی مانند ترکیه، مصر، تونس، الجزایر، عراق و مانند آن عملی باشد. اما آنچه امکانات واقعی را نشان خواهد داد و سازندهی راهکارهای عملی خواهد بود، آغاز چنین پراتیکی است.
تجربهی افغانستان، عراق، لیبی، سوریه و مانند آن نشان میدهد که سرمایه جهانی بهواسطهی افزایش روزافزون بارآوری تولید و تراکم هرچه بیشتر آدمهایی که حضوری در تولید اجتماعی ندارند، از یکسو میتواند و میخواهد که جنگ را بهیکی از اشکال مختلفِ «نیابتی» و «مزدوری» پیش ببرد و بهنوعی از مشروعیت کاذب و فریبنده دست یابد؛ از دیگرسو، بیشترین تلاش ارتشهای موجود (که هماینک از ریز و درست ـتماماًـ بورژوایی و ضدکمونیستیاند) این استکه با درهم کوبیدن زیرساختهای لازم برای زندگی امروزی، هم طرف مقابل را زمینگیر کند و هم چارهای برای تراکم انباشتِ آتی سرمایههای خودی فراهم کنند.
اما مقدم برهمهی اینها، تبدیل اختلافات معمولیِ قومی، زبانی، دینی و فرهنگی (که بهخودی خود میتوانند از عوامل نوزایی در ابعاد مختلف باشند) بهاختلافات آنتاگونیستی و بسیار شدید و دشمنخویانه استکه زمینهی هرشکلی از مانور و تهاجم مخرب را فراهم میآورد.
بههمین دلیل استکه عامترین و حتی اثرگذارترین تقابل با جنگ محتملالوقوع در ایران ویا هرجای دیگری از خاورمیانه، گسترش تبادل آموزههای طبقاتی، انقلابی و کمونیستی با جوهرهی انسانیـنوعی در میان فرودستان است. این آموزهها درصورتی وحدتآفرین و سازماندهنده خواهند بود که دارای چنان پتانسیل و انعطافی باشند که بتوانند متناسب با هرمنطقهی جغرافیایی، ناحیه و حتی محلهای ـفراتر از ادیان و سنتها و امثالهمـ بازتولید شوند.
بنابراین، نخستین گام در لزوم مقابله با جنگ، بررسیِ محورهای آن آموزهها و مفاهیمی استکه فراتر از جغرافیای سیاسی ایران، قابلیت بازآفرینی برای همهی خاورمیانه را داشته باشند. میتوان چنین ابراز نظر و حتی استدلال کرد که این نخستین گام نیز، درصورتی که از وسعت قابل توجهی برخوردار باشد، همْ از احتمال وقوع جنگ میکاهد، همْ زمان وقوع آن بهعقب میاندازد، و همْ زمینهی تشدید سازمانیابیِ تودهای ضدجنگ را فراهمتر میکند.
*****
[دستگاه] رهبری نظامی چین اعلام داشت که اگر تنش بین غرب و روسیه بهلحاظ دیپلماتیک، تحریم اقتصادی و تمرینات نظامی شدت بیشتری پیدا کند، آمادهی حمایت از روسیه است.
وزیر دفاع تازه منصوب شدهی چین (وی فنگ Wei Feng)، در نخستین سفر خود بهروسیه، بههمراه نمایندگان بلندپایه نظامی از دیگر کشورها، در هفتمین «کنفرانس امنیت بینالمللی مسکو» حضور یافت. او با تأکید براینکه بازدیدش از روسیه مستقیماً توسط رئیس جمهور چین (شی جینپینگ Xi Jinping) همآهنگ شده است، گفت: در شرایطی که هردو دولت (چین و روسیه) میکوشند تا نیروهای مسلح خود را مدرنیزه کنند و بهجای ترس از آمریکا دستی قویتر در امور جهانی داشته باشند، حامل دو پیام مهم برای روسیه است است.
بهگزارش خبرگزاری تاس، او در دیدارش با سرگئی شویگو (وزیر دفاع روسیه) گفت: «بازدید من از روسیه بهعنوان وزیر جدید دفاع چین ضمن اینکه نشاندهندهی سطح بالای رابطهی متقابل جهانی است، درعینحال حاکی از عزم جدی نیروهای نظامی ما برای تقویت همکاریهای استراتژیک با روسیه است».
«دوم، ما برای حمایت از روسیه در سازماندهی «کنفرانس امنیت بینالمللی مسکو»، میخواهیم روابط نزدیک نظامی چین و روسیه را (بهویژه در شرایط کنونی) بهآمریکا نشان بدهیم». او سخنان خود را چنین ادامه داد: «چین آماده است تا نگرانی و موقعیت مشترک خود با روسیه در مورد مسائل مهم بینالمللی و نیز در عرصهی حقوق بینالملل را بیان کند».
ملاقات رهبران نظامی روسیه و چین در مسکو برای پیشبُرد «کنفرانس امنیت بینالمللی مسکو»، سوم آوریل 2018.
دو قدرت نظامی کلان در مقابل آنچه آنها بهعنوان تهاجم و هژمونی ایالات متحده میبینند، متحد شدند.
( منبع: وزارت دفاع روسیه).
رئیس جمهور روسیه (ولادیمیر پوتین) و همتای چینیاش آن چیزی را فرماندهی میکنند که ـپس از آمریکاـ اغلب بهعنوان دومین و سومین نیروی مسلح جهانی از آنها نام برده میشود. این درحالی است که پنتاگون در برابر رقبای خود، دارای این توانایی بوده است که سرکردگی را بهسادگی حفظ کند؛ [اما] مسکو و پکن ـهردوـ با این هدف که شکاف بین خودرا پُرکنند و نفوذ آمریکا در خارج [و عرصهی جهانی] را تحت کنترل بگیرند، همآهنگی نزدیکی را آغاز کردهاند.
همانطور که روسیه شجاعت خودرا با اعلام پیروزی جنگی در سوریه نشان داد و حضور نظامیاش را در سراسر اروپا گسترش داد، چین نیز بهواسطهی سرمایهگذاری در پروژههای زیربنایی بینالمللی ـبهویژه در سراسر آسیا و آفریقاـ حضورش در پاسیفیک را گسترش میدهد. هردو کشور استدلال میکنند که بهدنبال همکاری با و ـنه در برابرـ ایالات متحده هستند؛ اما واشنگتن گسترش این دو کشور را با سوءِظن نگاه میکند، و در برابر تحرکاتی که بهنظر میرسد نظم جهانیِ سنتاً تحت سلطهی آمریکا را بهچالش میکشند، دست بهاقدامات متقابلی میزند.
آمریکا علاوهبر تقویت نیرویهای نظامیاش در اروپا و آسیا، نفوذ روبهافزایش روسیه و چین در خارج از کشورهای خود را بهعنوان حمله بهدموکراسی تصویر کرده است[1]. [از دیگرسو]، غرب بهطور ویژهای رویِ روسیه بهاتهام دخالت در انتخابات ریاست جمهوری سال 2016 و انتخاباتهای خارجی دیگر، انگشت میگذارد.
واشنگتن همچنین مسکو را بهخاطر حملات اینترنتی و حملات فیزیکی متهم میکند؛ ازجملهی این اتهاماتْ مسمومیت سرگئی اسکریپالSergei Skripal افسر اطلاعاتی سابق شوروی است که بهدلیل جاسوسی دوجانبه برای لندن دستگیر شده بود، و در سال 2010 با یک جاسوسِ دیگر معاوضه گردید و بهبریتانیا رفت.
تهاجم بهاسکریپال و دخترش با گاز اعصاب، واکنش بعضی از کشورها و متحدین آنها را برانگیحت تا بیش از 100 نفر از دیپلماتهای روسی را از کشور خود اخراج کنند و کنسولگریهای روسیه را تعطیل نمایند[2]. روسیه نیز مقابله بهمثل کرد؛ و ضمن عدم پذیرش مسئولیت تهاجم بهجاسوس سابق و دخترش، انگلیس را بهاین متهم کرد که در مورد عدم امکان تحقیق در این رابطه دروغ میگوید[3].
جین شوانگGeng Shuang ، سخنگوی وزارت خارجه چین در یکی از مصاحبههای دورهای خود، درپاسخ بهاین سؤال که واکنش جهانی در مورد این مسئله چگونه باید باشد، گفت: «طرفین مرتبط مقدمتاً باید فاکتهای مربوط بهحادثهی اسکریپال را دستهبندی کنند تا [بتوانند] با احترام متقابل و مشاورهی برابر بهحل مسئله بپردازند».
او افزود: «درحال حاضر جامعه بینالمللی در بسیاری عرصهها بهچالش کشیده شده است. ذهنیت جنگ سرد و مقابلهی گروهیْ آخرین چیزی است که ما بهآن نیاز داریم. ما باید همه با یکدیگر کار کنیم تا صلح، ثبات و امنیت جهانی را برقرار سازیم، و نوع جدیدی از روابط بینالمللی را با احترام متقابل، برابری، همبستگی، عدالت و همفکریِ مبتنیبر بُردِ 50-50 برپا سازیم».
روسیه نیز میگوید که ایالات متحده ویا انگلیس، با این قصد که کرملین را متهم کنند، عامل اصلی پشتِ پردهی حمله بهاسکریپال هستند. خبرگزاری تاس گزارش میدهد که الکساندر گرشکو، معاون وزیر امور خارجه روسیه، روز پنجشنبه در گفتگو با رادیو {روسایا 24} اظهار داشت که «مسئلهی اسکریپال [بهانهای است که] بهمنظور تحکیم رابطهی اخیراً از بین رفتهی اتحادیه اروپا و ناتو مورد استفاده قرار میگیرد؛ و [در واقع، تحریک] دیگری از روسهراسی استکه قبل از برگزاری اجلاس پیمان نظامی غرب در ماه جولای در بروکسل [بهافکار عمومی] تزریق میشود».
در واکنش بهدیدار وزیر دفاع تازه منصوب شدهی چین (وی فنگ Wei Feng) از روسیه، همتای روسی او نیز روی روابط بهتر بین دو کشوری که زمانی (قبل از اضمحلال آن در دههی 1960) بزرگترین و قدرتمندترین اتحادیه کمونیستی را تشکیل میدادند، تأکید کرد. [اینک] با انتخاب مجدد پوتین و شی جینپینگ در ماه گذشته، هردو رئیس جمهور میتوانند با موفقیت [بیشتری] قدرت [نظامی] مستحکمتری را در کشورهای متبوع خویش بنا کنند.
بنا بهگزارش وزارت دفاع روسیه، شویگو گفت: « در حال حاضر، بهیُمن تلاش رهبران دو کشور، روابط بین روسیه و چین بهسطح جدید و بیسابقهای رسیده، و در تضمین صلح و امنیت بینالمللی، بهعامل مهمی تبدیل شدهاند».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشتها:
[1] ادعای جانبداری و دفاع از دموکراسی (بهویژه از سوی ایالات متحدهی آمریکا و متحدان اروپاییاش) در زمانهای که ـصرفنظر از الزام مبارزهی دموکراتیک کارگری و بعضاً کنشهای دموکراتیکِ خردهبورژواییـ تمام امکانات دموکراتیسم بورژوایی تاریخاً بهانتهای خود رسیده و بیش از 95 درصدِ ژورنالیستهای رنگارنگْ بهکارگزاران انواع بنگاههای خبرسازی و خبرفروشی و فریب تبدیل شدهاند، در مقایسه با مفهوم و معنای «طنز تلخ» بهقدری نارو و نابهجاست که تنها نام شایستهی آنْ شارلاتانیسم سازمانیافته و ضدبشری است. اثبات این واقعیت که دموکراسی بورژوایی بهواسطهی انحصارِ سرمایهدارانه و ژورنالیسم خودفروختهاش عملکردی کاملاً ضددمکراتیک دارد، نیازی بهاستدلالهای پیچیده و فاکتهای نامکشوف و آنچنانی ندارد. کافی استکه کلههای خود را از زیر برفهای خودساخته بیرون بیاوریم و براساس اسناد رسمی و منتشر شدهی دولتهای گردآمده در بلوکبندی ترانسآتلانتیک نگاه گذرایی بهجهان بیندازیم! براساس اطلاعات منتشر شده توسط دولتهای بهاصطلاح غربی دربارهی حملهی نظامی بهیوگوسلاوی، افغانستان، عراق، لیبی و آنچه هماینک در سوریه جاری است، با قاطعیت هرچه تمامتر میتوان چنین نتیجه گرفت و ادعا کرد که جانبداری و دفاع از دمکراسی در دنیای امروز نه تنها بههیچ دولتی (اعم از غربی یا شرقی) نمیچسبد، بلکه اینگونه ادعاها چیزی جز فریب هریک از بلوکبندی سرمایه بهواسطهی وضعیت ویژهای که دارند، نیست. تفاوت این بلوکبندیها (یعنی: بلوکبندی ترانسآتلانتیک و بلوکبندی اورآسیا) که چین و روسیه در رأس آن نشستهاند ـ تنها در بُرد ایدئولوژیک، توان اقتصادی (نه فقط مالی) و پتانسیل تکنولوژیک هریک از آنهاست. اگر چنین نبود، کرال وحشتآورِ فیالحال سایهافکنده برجهانْ نمیتوانست چنین مرگزا، سرکوبکننده و ضدانسانی طنین افکند.
[2] روسیه نسبت بهاخراج دیپلماتهایش از دیگر کشورها مقابله بهمثل کرد؛ و در رابطه با هرکشوری، بههمان تعداد دیپلمات روسی که اخراج کرده بودند، بههمان تعداد دیپلماتِ آن کشورها را خراج کرد. اخراجیهای متقابل بهاین ترتیب بودهاند: آمریکا 64 دیپلمات، بریتانیا 23 دیپلمات، دیگر کشورهای اروپایی 35 دیپلمات، کشورهای غیراروپایی 22 دیپلمات که 7 نفر آنها از کشورهایی (مثل استرالیا) هستند که عضو ناتو میباشند.
[3] روسیه در مورد دروغبافی انگلیس نسبت بهمسئلهی سرگئی اسکریپال تا آنجا جدی استکه از شورای امنیت برای بررسی این مسئله درخواست تشکیل جلسهی اضطراری کرد. بههرروی، «شورای امنیت سازمان ملل متحد با درخواست روسیه تشکیل جلسه داد تا بهپروندهی سرگئی اسکریپال، جاسوس سابق روس و دخترش که در بریتانیا زندگی میکنند، بپردازند. قرار بود بعدازظهر پنجشنبه (۱۶ فروردین / ۵ آوریل) بهوقت محلی جلسهی عمومی شورای امنیت سازمان ملل تشکیل شود»[بهنقل از دویچه وله فارسی].