یک توضیح لازم: این نوشته در هفتم آوریل 2013 (18 فروردین 1392) تدوین و برای اولین بار در سایت امید (که من یکی از فعالین آن بودم)، منتشر گردید. انتشار دوبارهی آن ضمن تأیید کلی آن، بهمنظور ایجاد یک آرشیو مستقل و قابل دستیابی نیز صورت میگیرد.
*****
مازیار گیلانینژاد (همهکارهی آنچه او تحت عنوان سندیکای فلزکارمکانیک از آن نام میبرد)، «تکذیبیه»ای دربارهی یکی از اطلاعیههای متعددِ «اتحادیه آزاد...» منتشر کرده که من خودِ این اطلاعیه را (حتی در سایت «اتحادیه آزاد...» هم) ندیدهام و در جستجوی اینترنتی نیز نتوانستم بهآن دسترسی پیدا کنم. این اطلاعیه که ظاهراً در شروع تعطیلات نوروزی منتشر شده، ادعای گیلانینژاد در مصاحبهاش [دال براینکه او یکی از فعالین و هماهنگکنندگان طومار 30 هزار امضا بوده است] را رد کرده؛ و بنا بهگفتهی خودِ گیلانینژاد بهاو و به«سندیکا»ی فلزکارمکانیک نیز توهینآمیز برخورد کردهاند.
از آنجاکه «ستیز» برسرِ تقسیم غنائمِ بهاصطلاح کارگری بین گروههای سیاسیِ خارج از طبقه و جریانات و فعالین داخل طبقه ـاما راست و رفورمیستـ یک ستیز همیشگی است که در موارد گوناگونی میتواند اتفاق بیفتد، اوج بگیرد و بازهم بهمصالحه برسد؛ قصد این یادداشت بررسی چگونگی رابطهی «اتحادیه آزاد...»، گیلانینژاد و «سندیکا»ی فلزکارمکانیک نیست، و فقط با مختصرترین بیان ممکن بهآنچه میپردازد که گیلانینژاد در پایان جوابیهاش به«اتحاد آزاد کارگران ایران» بهآن اشاره میکند: «البته همانطور که در مصاحبه هم گفتهام این امضاها توسط همه فعالین کارگری چه خانه کارگریها، شورای اسلامیها، انجمن صنفیها، سندیکاهای کارگری جمعآوری شده و اگر کسی یا کسانی میخواهند این طور وانمود کنند که این امضاها حاصل تلاش خودشان بوده بسیار نادرست است»[همهی تأکیدها در این یاددشت از من است].
اولین سؤالیکه در این رابطه (خصوصاً برای کسانیکه خارج از ایران اقامت دارند و با واسطهی افراد و رسانهها در معرض وقایع و رویدادهای کارگری قرار میگیرند) این استکه آیا این ادعای گیلانینژاد که «امضاها توسط همه فعالین کارگری چه خانه کارگریها، شورای اسلامیها، انجمن صنفیها، سندیکاهای کارگری جمعآوری شده»، درست است یا نه؟ منهای اطلاعاتیکه بههرحال در این مورد قابل دسترس است و صرفنظر از شیوهی حرکت[!؟] و نقطهنظراتی که از «اتحادیه آزاد...» جدائیناپذیرند و جای بحثِ بسیار دارند[!؟]؛ اگر فرض را براین بگذاریم که ادعای گیلانینژاد نادرست است، باید بهاین سؤال هم جواب بدهیم که انگیزهی او در پخش اطلاعات نادرست در مورد طومار 30 هزار امضا و «اتحادیه آزاد...» چیست؟ آیا گیلانینژاد از طرف دولت، یا یکی از جناحهای طبقهی حاکم مأموریت دارد که تصویری غیرکارگری و ضدانقلابی از «اتحادیه آزاد...» ارائه بدهد تا از بُرد طبقاتی آن بکاهد؟
این فرض بعیدی است. چرا؟ برای اینکه همهی سرتاپای 30 هزار امضا، حتی اگر خانهکارگریها و غیره هم در آن شرکت نداشته باشند، چیست که دولت [آن هم نه هردولتی، بلکه دولت جمهوری اسلامی که قتلعامهای چندین هزار نفری را در پیشینهی خود دارد و در عرصهی بینالمللی نیز بهخرمگس معرکهی دیپلماتیک تبدیل شده] در مقابله با آنْ چنین شیوهی کمتأثیر و بغرنج و پرهزینهای را انتخاب کند؛ و فرضاً همانند برخورد با سندیکای واحد بهطور فلهای اقدام بهبازداشت فعالین چنین حرکتی نکند و مؤثرترینِ آنها را بهزندانهای نسبتاً طولانی و چندین ساله محکوم نکند؟
نه، این فرض با عقل آدمیکه هنوز بهوقوع قانونمند وقایع و حضور فعالِ ادراک و تعقل بشری در امور طبقاتی باور دارد، جور درنمیآید. بدینترتیب، بازهم این سؤال پیش میآید که چرا گیلانینژاد ادعا میکند که طومار 30 هزار امضا «توسط همه فعالین کارگری چه خانه کارگریها، شورای اسلامیها، انجمن صنفیها، سندیکاهای کارگری جمعآوری شده» است؟ آیا مسئلهی رقابت سیاسی در میان جریانات موسوم بهاپوزیسیون مطرح است و گیلانینژاد با حذف خود در بسیاری از عرصههای محتملالوقوع کارگری و طبقاتیْ زیرپای حریف را میکشد تا جریان متبوعش دست بالا را پیدا کند؟ اگر چنین باشد، مضمون چنین رقابتی در عرصهی قدرت سیاسی (یعنی: عرصهی تقابل پوزیسیون حاکم و اپوزیسیون غیرحاکم) چیست؟ و اصولاً در جامعهایکه گردآوری 30 هزار امضای مطالباتی از میان 30 میلیون خانوادهی کارگری بهنزاعی تبدیل میشود که به«اطلاعیه» و «تکذیبیه» و این قبیل مسائل میانجامد، از کدام تشکل طبقاتی یا نیروی مادی و واقعی میتوان حرف زد که حقیقتاً توان اجرای نقش یک اپوزیسیون (هرچند کمتأثیر) را داشته باشد؟ بنابراین، نه تنها این فرض، بلکه هرفرض دیگری که بخواهد حرف گیلانینژاد در مورد حضور خانهکارگریها، شورای اسلامیها و انجمن صنفیها را در گردآوری طومار 30 امضا بهنوعی انکار کند، نه تنها معقول و واقعبینانه نیست، بلکه حقیقت را برای همین اندک چشمِ حقیقتبینی که وجود دارد، نیز کتمان کرده است.
بهطور دقیق، یعنی براساس شواهد و بررسیِ دیالکتیکی رویدادها، و همچنین با نگاه بهمناسبات و ماهیت طبقاتی و اجتماعی «اتحادیه آزاد...» که در ادامه بهآن میپردازیم، ظن بسیار قوی و حتی ظن قطعی این استکه این تشکل بهاصطلاح کارگری بهقصد یک هدف سیاسی هنوز اعلام نشده (که پانینتر بهآن میپردازیم)، سازماندهی یک شیپور کارگری (اما کاغذی و غایب از دستگاه تبادلات سیاسیـطبقاتی) را در دستور کار خود قرار داده و برای تحقق چنین هدفی بخش بهاصطلاح چپِ[!!] خانهی کارگر و شوراهای اسلامی را بهعنوان سادهترین ابزار نیز «انتخاب» کرده است. گرچه ماهیتاً فرقی نمیکند، اما، با توجه بهتوازن قوای سیاسیـاقتصادیـاجتماعی بین خانهکارگر و شوراهای اسلامی از یک طرف، و «اتحادیه آزاد...» از طرف دیگر، عکس این قضیه (یعنی: انتخاب «اتحادیه آزاد...» توسط بخش «چپِ» خانهکارگر و شوراهای اسلامی کار) معقولتر و درعینحال عملیتر بهنظر میرسد. بههرروی، در بررسیِ علت، زمینه و هدفِ صدور اطلاعیه مذکور از طرف «اتحادیه آزاد...» و کنار گذاشتن گیلانینژاد که لااقل بهشکل تلویحی جزئی از هماهنگکنندگان 30 هزار امضا بوده، زنجیروار و مختصر چنین میتوان تحلیل یا برآورد کرد:
یک) گیلانینژاد در مصاحبهاش بهنکاتی (مثلاً، ارتباط طومار 30 هزار امضا با خانهی کارگر و شوراهای اسلامی کار) اشاره کرده است که علت وجودِ این نکات (یعنی: نفس رابطه با خانهی کارگر و امثالهم) چنین حکم میکند که این رابطه همچنان (و تا موقع مقتضی) پنهان بماند. بنابراین، اخراج یکی از اعضای تلویحیِ هماهنگکنندگانِ طومار 30 هزار امضا میتواند یک مانور تلویحی دیگر برای کتمان مسئلهی ارتباط تشکل تلویحی طبقهی کارگر (یعنی: «اتحادیه آزاد...») با خانهی کارگر تا اطلاع در موقع مقتضی باشد.
بههرروی، از نوشتهی گیلانینژاد، آنجاکه میگوید: «اگر کسی یا کسانی میخواهند این طور وانمود کنند که این امضاها حاصل تلاش خودشان بوده بسیار نادرست است»، چنین برمیآید که اطلاعیه «اتحادیه آزاد...» اشارهی صریحی بهارتباط یا عدمِ ارتباط با خانهی کارگر و امثالهم نکرده است. لازم بهتوضیح نیستکه یکی از ویژگیهای یک تشکل طبقاتی و غیرتلویحیْ محکوم کردن صریح رابطه با خانهکارگر، شوراهای اسلامیکار، ایلنا و بهطورکلی ارگانهای تحت کنترل بورژازی (اعم از پوزیسیون و «اپوزیسیون») است. حمله بهگیلانینژادِ راست و رفورمیست و سندیکالیست بهجای حملهی مستقیم بهارگانهائیکه بهطور بیواسطه کارگزار بورژوازی هستند، نشانگر خاصهی تلویحی «اتحادیه آزاد...» است که همواره در سایهروشن میایستد تا بهمیخ و سندان ـهردوـ بکوبد!!؟
دو) احتمال اینکه بین این اطلاعیه و تکذیبیه اسانلو رابطهای وجود داشته باشد، چندان ناچیز نیست. روند تحولات سیاسی در آینده صحت و سقم این برآورد را معلوم میکند. بههرروی، در این مورد باید صبر کرد و هوشیارانه به«تشکل»های رنگارنگ و روزافزونی که عنوان کارگر را یدک میکشند، بیشتر و دقیقتر نگاه کرد. ما قبلاً (یعنی: قبل از بروز اختلاف بین سندیکای واحد و اسانلو) نه تنها در مورد ماهیت رابطهی این سندیکا و «اتحادیه آزاد...» نوشتهایم و رفیقانه هشدار دادهایم، بلکه در مورد مغازلهی اسانلو با «اتحادیه آزاد...» نیز اشاراتی داشتهایم.
سه) اگر فشار تحلیلی فعالین کمونیست جنبش کارگری (مثلاً نوشتهها و تحلیلهای خلاف جریان خود ما) نبود، «اتحادیه آزاد...» بهعنوان یک تشکل نیابتی و تلویحی، با گیلانینژاد تلویحاً برخورد میکرد و شاید هم او را بهرفع و رجوع تلویحی مصاحبهاش قانع میکرد.
چهار) میتوان چنین پیشبینی کرد که موقع مقتضیِ اعلامِ تلویحی رابطهی «اتحادیه آزاد...» با خانهی کارگر و شوراهای اسلامیکار هنگامی استکه هریک از این «تشکل»ها (شاید هم بهطور جداگانه و تلویحی) بخواهند بهتودههای جان بهلب آمده از فقر و سرکوبْ فراخوان حضور خیابانی بدهند. بههرحال، 30 یا 40 هزار امضا و حتی امضاهائی بسیار بیشتر از این اعداد و ارقام، اساسیترین کارآئیشان ـبهواسطهی جنبهی مجازی و نمادین خودـ ایجاد یا در واقع فراخوان بهعصیانی است که بهدلیل سرخوردگیهای اقتصادی و اجتماعی میتواند شکل بگیرد. اما ازآنجاکه هرگونه فراخوانی در همکاری یا در همسوئی با خانهی کارگر و امثالهم ناگزیر بورژوائی و ضدکارگری است؛ پس، زمان واقعی چنین فراخوان محتملی میتواند هنگامی باشد که کارگران (همانند حضور خیابانی خردهبورژوازی کلانشهرها در انتخابات سال 88) باید بازی قدرت را بهنفع آن جناحی از بورژوازی بچرخانند که مجموعاً میتوان با عنوان اشرافیت انقلاب اسلامی از آن نام برد.
اما چرا اشرافیت انقلاب اسلامی و نه دیگر جناحهای بورژوازی؟
برای اینکه خانهکارگریها، ایلنا و امثالهم که «اتحادیه آزاد...» پس از تظاهرات پارک لاله در 11 اردیبهشت سال 88 با آنها سَروسِر پیدا کردهاند، اصولاً خانهزاد همین اشرافیت اسلامی هستند و بدون دستور امثال رفسنجانیها حتی آب هم نمیخورند.
پنج) بههرحال، ازآنجاکه این جناح [یعنی: آن بخشی از بورژوازی حاکم که آقازاده تشریف دارند و ریشه در اشرافیتی دارند که انقلاب 57 را با جنایتآمیزترین سیاستها ملاخور کردند] در کلیت خویش تابعیت تقریباً بدون و چرای بورژوازی غرب و نیز همین وضعیت موجود سیاسیـاقتصادی را میپذیرد؛ از اینرو، آن چیزی که باید بهواسطهی بازوی اجرائی کارگران و بهفراخوان تلویحی یا آشکار گردآورندگان چند هزار امضا (در حذف ارادهی طبقاتی و انسانی کارگران و تبدیل آنها بهگوشت دم توپ) جابهجا شود، بیش از هرعامل دیگری توسط بورژوازی غرب و در مقابله با آن جناحی متحقق خواهد شد که بیشتر بهبورژوازی شرق (یعنی: عمدتاً روسیه و چین) تمایل دارد و مدرنیزاسیون دستگاه دولت و نیز افزایش کیفی پتانسیل سرکوب را (بهجای بگیروببندهای فلهای و برانگیزاننده) در دستور وجودی خویش قرار داده است.
در وضعیتی که بورژوازی بلامنازع برجهان حاکم است و سیطرهی ایدئولوژیک و حتی مناسبات خودرا در قالب چپ و «کمونیسم» میگستراند، اینکه آیا این جابهجائی محتملالوقوع، اساساً واقع میشود یا نه، و برفرض وقوع ـنیزـ شکلگیری آن دقیقاً چگونه خواهد بود، چندان هم قابل پیشبینی نیست. اما در این رابطه نمونههای متفاوتی از «انقلابات» مخملی گرفته تا «آزاد»سازی یوگسلاوی و عراق و لیبی، و حتی همین نمونهی هماینک جاری سوریه نیز متصور است.
شش) آن واقعیتیکه موارد بالا را بهطرف امری محتمل و حتی ممکن، و بهلحاظ نظری نیز قابل قبول سوق میدهد (فراتر از ماهیت سیاسی روابط «اتحادیه آزاد...» با خانهی کارگر، شورای اسلامی، ایلنا، هیستادروت و غیره)، مناسبات تولیدی اکثر گردانندگان این جریان نیابتی و تلویحی استکه یا مقاطعهکار خرد هستند و یا صاحب سوپرمارکت و مانند آن. خردهبورژواهائیکه بعضاً در گذشته کارگر بودهاند و از «بد» حادثه و بهواسطهی گذران «زندگیِ» بخور و نمیر بهخردهبورژواهائی تبدیل شدهاند که داعیه رهبری طبقهی کارگر را نیز تخیل میکنند، یکی از مناسبترین خمیرمایههائی هستند که سرمایهداری میتواند بهوساطت آن، و بدون ارائهی تصویری زشت از خود، برای سالها از «شر» نهادهای کارگری خلاص شود.
هفت) گیلانینژاد با استناد بهمسئلهی 400 امضا که ظاهراً در مقابل 30 هزار امضا قرار داده شده است، ادعا میکند که در این مقایسه هم «سندیکا»ی فلزکارمکانیک و هم خودِ او مورد توهین وتحقیر قرار گرفتهاند. منهای بررسی اینگونه توهینهای محتملْ در بازیهای صرفاً سیاسی و در واقع فراطبقاتی، آنچه دراینجا نشاندهندهی خاصهی غیرکارگری و در واقع استفادهی ابزاریِ از گردآوری امضاست، نفس همین نگاه مطلقاً کمی و مجازی به«امضا» بهعنوان یک «عدد» و نه «انسان» یا کارگری است که واقعاً وجود دارد و باید در راستای دستیابی همهجانبه بهشرایط، مناسبات و زندگیای که شایستهی انسان باشد، سازمان بیابد. از آنجاکه امضای اشخاص (خصوصاً آنجاکه بهلحاظ حقوقی معاملهای در بین نیست) بیان اراده و شخصیت و نیز تعهد و کنشگری اجتماعی آنهاست، پس باید بدون هرچون وچرائی از همان حرمتی برخوردار باشد که شایسته شخص حقیقی (و در اینجا یک کارگر واقعی) است.
پارتیزانهای اروپائی در مقابله با فاشیسم و نیز ویتکنگها در ویتنام خودرا ـبههرصورت و بههرقیمتیـ ملزم بهاین میدانستند که جنازهی همرزمانشان را برزمین دشمن جای نگذارند؛ چراکه این جنازهها علیرغم خروجشان از حوزهی تبادلات انسانی و مربوط بهحیات، بهعنوان یک نمادْ نشانهی حیات و تبادل انسانی هستند. بههرروی، احترامِ امضای کارگر ـدر مقایسه با حرمت جسد پارتیزانـ بهواسطهی آدم زندهای که در پشت آن قرار دارد و نیز همهگونه کنشگری طبقاتیـاجتماعی که میتواند داشته باشد، بیشتر و واجبتر است.
پرت کردن 400 امضا و مقایسهی آن با 30 هزار امضا (بههرشکلی که واقع شده باشد) نشانهندهی ارزش صرفاً کمی و ابزاری این امضاها در نبودِ حرمت انسانی، طبقاتی و سازمانگرانهی آنهاست. اعتراض شخصی گیلانینژاد و پارول این توهین انسانی و طبقاتی به«سندیکا»ی فلزکارمکانیک (و نه حقیقت انسانی تودههای کارگر) نیز بیان همین استفادهی ابزاری از امضای کارگران است. آن دستهجاتی که با نماد حقیقی و انسانی کارگران چنین کاسبکارانه و غیرانسانی برخورد میکنند، هیچ ابائی از ردیف کردن صاحبان همین امضاها در مقابلهی جنگ جناحهای سرمایه بهمثابهی گوشتِ دمِ توپ ندارند.
هشت) نتیجه اینکه: گرچه احتمال سازش دوباره و حتی چندبارهی افرادی مانند گیلانینژاد که بهقانون اساسی جمهوری اسلامی و خاستگاه بهاصطلاح سنتی آن [!!؟] آویزان شدهاند، هیچ بعید نیست؛ اما تفاوت اساسی گیلانینژاد با «اتحادیه آزاد...» در این استکه امثال گیلانینژادها علیرغم حضور در منتهاالیه راست جنبش کارگری و خاصهی رفرمیستیشان بههرصورت در درون طبقهی کارگر قرار دارند و با گسترش تبادلات طبقاتی و رزمندگی کارگری ـچهبساـ در صف عمومی مبارزهی طبقاتی ادغام شوند و در راستای اهداف طبقاتی گامهائی نیز بردارند. این در حالی است که دستهجاتی همانند «اتحادیه آزاد...» بهاین دلیل که بهلحاظ مناسبات اجتماعی و تولیدی در بیرون طبقهی کارگر قرار دارند و میخواهند از طریق زدوبند با نهادهای بورژوائی و مستقیماً سرکوبگرْ سکان حرکت اجتماعی و تاریخی این طبقه را در دست بگیرند، بههرصورت نسبت بهجنبش کارگری بیگانه محسوب میشوند و فاقد هرگونه امکانی برای اصلاح خویش و ادغام در حرکت عمومی طبقهی کارگراند. بنابراین، اینها (یعنی: امثال «اتحادیه آزاد...») تا بقای مبارزهی کار برعلیه سرمایه، همچنان پارازیت و عامل نفوذی جنبش کارگری باقی میمانند.
پس، مبارزه با و افشای دارودستههائی از قبیل «اتحادیه آزاد...» نه تنها کم اهمیتتر از مبارزه با کلیت جمهوری اسلامی و رفورمیستهای سازشکار نیست، بلکه در موارد بسیاریْ مثل همین توطئهی طومار امضا و زدوبند با ارگانهای سرکوبْ در مقایسهی با افشای رفورمیستها ـحتیـ الویت بیشتری را باید بهآنها اختصاص داد. چراکه یکی («اتحادیه آزاد...») در جلد رادیکالیسم کارگری برعلیه طبقهی کارگر دست بهتوطئه میزند؛ و دیگری (امثال گیلانینژاد) بههرصورت و شاید هم بهواسطهی رقابتْ گاه چنین توطئه هائی را افشا نیز میکنند.