تاریخ جنبش کارگری
24 شهریور 1396 | بازدید: 3715

اقدامات کارگری در مارس 1921ـ آلمان

نوشته: پویان فرد

march action 22بلشویک‌ها براین باور بودند که انقلاب آن‌ها تنها می‌تواند پیش درآمدِ [انقلابات دیگر] باشد: مشکلات موجود در روسیه تنها در سطح جهانی قابل حل است، و در این اثنا، میدان جنگِ تعیین‌کننده آلمان خواهد بود؛ یعنی جایی که بورژوازی پس از نوامبر 1918 بقای خود را مدیون اتحاد میانِ افسران ارتش، سوسیال دموکرات‌ها و اتحادیه‌های کارگری ـ‌در مقابله با شوراهای کارگری‌ـ بود. قاتلانی که توسط گوستاو نسکه‌ی سوسیالیست به‌کار گمارده شده بودند، در دورِ اول نبرد پیروز شدند...

                                         

                 

                                                                         اقدامات کارگری در مارس 1921ـ آلمان[1]

 

نوشته‌ی:پی‌یر بورُوِی Pierre Broué

ترجمه:پویان فرد

 

یاداشت مترجم

انگیزه‌ی ترجمه‌ی این مقاله‌ی کوتاه (که احتمالاً با مقالاتی از این دست دنبال خواهد شد[2])، درس‌آموزی از مکتب مبارزات طبقه‌ی کارگر جهانی است. روند تغییر و تحولات پیوسته‌ی تاریخی، همانند پیوستار تغییر و تحولات مبارزه‌ی طبقاتی در سال 1921 آلمان نشان می‌دهد که هرگونه کنش سیاسیِ براندازنده یا اصطلاحاً سرنگونی‌طلب بدون حضورِ آگاه و سازمان‌یافته‌ی طبقه‌ی کارگر نه تنها دست‌آوری ندارد، بلکه زمینه‌ی قدرت‌یابیِ هارترین لایه‌ها و سبعانه‌ترین کنش‌های بورژوازی را نیز فراهم می‌آورد. کمونیست‌نماهای خزیده به‌رهبری حزب کمونیست آلمان در هم‌سویی با جناح چپ کمینترن به‌اعتصاب عمومی‌ای فراخوان دادند که چشم‌گیرترین نتیجه‌اش ایجاد انشقاقی نسبتاً پابرجا در صفوف طبقه‌ی کارگر آلمان بود. از دیگر سو، نباید فراموش کرد که مهم‌ترین عامل شکل‌گیری فاشیسم در آلمان عدم حضورِ سازمان‌یافته و آگاه طبقه‌ی کارگر در مقابل بورژوازی آلمان بود که خرده‌بورژوازی (و به‌ویژه خرده‌بورژوازی روستایی را) درپس حقارتی قابل تعبیر و تفسیر به‌حقارت تاریخی در تابعیت خویش داشت.

این درست است‌که پس از شکست اقدامات مارس 1921 در آلمانْ کمینترن نیز دچار تحول شد و دست از «تئوری تهاجم» برداشت و به‌سوی ایجاد «جبهه‌ی متحد» چرخید؛ اما نباید فراموش کرد که ادامه‌ی همین تغییر و تحولات که عمدتاً از تغییر و تحولات داخل شوروی مایه می‌گرفت، زمینه‌ی شکل‌گیری جناح راست در کمینترن را فراهم آورد و جناح راست هم به‌نوبه‌‌ی خود جاده‌ی شکل‌گیری فاشیسم در آلمان را صاف‌تر کرد.

درسی که از فراز و فرود «اقدامات 21 مارس 1921 آلمان»، به‌ویژه در مختصات کنونی جهان و ایران می‌توان گرفت، به‌سادگی و روشنی این است‌که همه‌ی آن افراد و گروه‌هایی که بدون تدارک نظری‌ـ‌عملیِ توده‌های کارگر و زحمت‌کش ـ‌مستقیم ویا غیرمستقیم‌ـ طبل توخالی سرنگونی فراطبقاتی را به‌صدا درمی‌آورند، به‌هرصورتِ قابل تصور، جاده‌‌ای را صاف می‌کنند که به‌لحاظ پتانسیل آتی مبارزه‌ی طبقاتی بدترین سناریوی ممکن خواهد بود. این سناریو، فراتر از آرزومندی و توان بورژوازی ایران، به‌احتمال نه چندان ناچیز سوریه‌ای کردن سرزمینی است که اینک توسط بورژوازی به‌اصطلاح خودی و دولت جمهوری اسلامی به‌اشغال درآمده است. نتیجه‌ی معقول این‌که مبارزه‌ی فی‌الحال ممکن علیه این اشغال‌گران نه سرنگونی فراطبقاتی آن‌ها، بلکه تدارک هرچه فشرده‌تر و جدی‌تر سرنگونی سوسیالیستی آن‌هاست که اولاً‌ـ مشروط به‌تماس و به‌ویژه تماس حضوری با مردم کارگر و زحمت‌کش است؛ و دوماً‌ـ مشروط به‌ایجاد نهادهای متنوعی در درون طبقه‌ی کارگر است‌که به‌نحوی از پتانسیل مبارزه‌ی طبقاتی برخوردار باشند. چگونگی این نهادها به‌ترکیب مناسبات تولیدی‌ـ‌اجتماعی‌ـ‌فرهنگی هرمنطقه‌ی جغرافیایی و حتی به‌هرمحله‌ای نیز بستگی دارد. این نهادها از انواع نهادهای هم‌یاری‌کننده گرفته تا انواع محافل و هسته‌های اتحادیه‌‌‌ای‌ـ‌آموزشی‌ـ‌مبارزاتی و بسیاری از دیگر اشکالی را شامل می‌شوند که فقط در ارتباط عملی کشف می‌شوند.

به‌هرروی، آن‌چه در این یادداشت مختصر می‌توان و باید به‌آن اشاره کرد، این است‌که فرد یا گروهی که هویت خود را به‌عنوان اپوزیسیون جمهوری اسلامی تعریف می‌کند، تنها درصورتی حقیقتاً در جای‌گاه اپوزیسیون قرار دارد که با تمام توان درگیر پراتیک تدارک نظری‌ـ‌عملی توده‌های کارگر و زحمت‌کش باشد. کنش‌هایی جز تدارکیْ از این دست، خواسته یا ناخواسته، هم‌سویی با آن بخش‌هایی از سرمایه جهانی است که منافع خودرا در بالکالیزه کردن جهان و ازجمله ایران می‌بینند[3].

*****

 

درباره‌ی این مقاله و نویسنده‌ی آن

این مقاله‌ی کوتاه برای اولین‌بار به‌زبان انگلیسی در نشریه بین‌الملل چهار، جلد 1، شماره‌ی 2 (در تابستان 1964) منتشر شد. نویسنده‌ی آن پی‌یر بورُوِی Pierre Broué متولد 1926، برای سال‌های متوالی عضو گرایش لامبرتیست Lambertist در فرانسه {به‌ویژه OCI «سازمان کمونیست بین‌المللی» Internationalist Communist Organisationو «حزب کمونیست بین‌الملل» PCI، و اخیراً «حزب کارگران فرانسه» Parti Ouvrier} بود. پی‌یر بورُوِی بیش از چهار دهه است که به‌عنوان مورخ شناخته‌ شده‌ی بین‌المللی، به‌طور مداوم رشته کتاب‌ها و مقالاتی دربار‌ه‌ی تاریخ جنبش‌های انقلابی منتشر کرده است. از کتاب‌های مفصل او که به‌زبان انگلیسی منتشر شده می‌توان از «انقلاب و جنگ داخلی در اسپانیا» (با هم‌کاری امیل تِی‌مایم Émile Témime) و «انقلاب آلمان 1917 تا 1923» نام برد. سایر کارهای هنوز به‌انگلیسی ترجمه نشده‌ی او شامل حزب بلشویک (منتشر شده در سال1971)، بیوگرافی حماسیِ هزار صفحه‌ای از تروتسکی (منتشر شده در سال 1988) و تاریخچه‌ی بین‌الملل کمونیستی (منتشر شده در سال 1997) است. او هم‌چنین ویراستار بسیاری از نوشته‌های تروتسکی، از جمله نسخه‌ی معتبری از نوشته‌های پس از سال 1928، مسئله‌ی چین در کمینترن و مکاتبات بین لئون تروتسکی، آلفرد Alfred و مارگاریت روسمرMarguerite Rosmer بین سال‌های 39-1929 بوده است. او بنیان‌گذار و سردبیر مجله‌ی «یادداشت‌های لئون تروتسکی» Cahiers Léon Trotsky، نشریه‌ای اختصاصیِ تحقیقات تاریخی در مورد تروتسکی و جنبش‌های انقلابی بود. او در سال 1989 به‌بهانه‌ی این‌که بدون اجازه‌ی حزب گردهمآیی دست‌راستی (در مورد تروتسکی را) مخاطب قرار داده بود، از PCI«حزب کمونیست بین‌الملل» اخراج شد. او در حال‌حاضر مجله‌ی مارکسیسم امروز Le Marxisme Aujourd’hui را منتشر می‌کند و عضو حزب سوسیالیست است. پنج مقاله‌ی ترجمه شده‌ی پی‌یر بورُوِی در سایت آرشیو مارکسیستی [این‌جا] قابل دسترس است.

شکست سختِ «اقدامات مارس» در آلمانِ 1921، نقطه‌ی عطفی حیاتی در توسعه‌ی بین‌الملل کمونیستی بود. این شکست منجر به‌بحران در حزب کمونیست آلمان (KPD) گردید و تأثیرات زیادی بر کلیت بین‌الملل نیز داشت. تحت تأثیر فوری این شکست بود که کنگره‌ی سوم کمینترن از مسیر ماجراجویی و طغیان‌گری ‌سیاسی putschism [باور به‌این‌که یک انقلاب می‌تواند به‌وسیله‌ی شورش و طغیان سیاسی متحقق شود] که بوخارین و زینوویف در آن «تئوری تهاجم» را تشویق می‌کردند، فاصله گرفت و سیاست «جبهه‌ی متحد» را پیش گرفت. با این حال، حتی پس از درس‌ عبرتی چنان پرتاوان، «جبهه‌ی متحد» هم‌چنان با ‌مقاومت شماری از بخش‌های مهم کمینترن مواجه بود.

اقدامات مارس درس‌ عبرتی پایدار و همه‌جانبه‌ نسبت به‌اقدامات ماجراجویانه‌ا‌‌‌ی است که موردِ حمایت اکثریت رهبری حزب کمونیست آلمان قرار داشت. آن‌ها بودند که به‌معنای وسیع کلام، کارگران را در صفوفی گسترده و بی‌آن‌که قبل از هرچیز اکثریت‌شان را متقاعد به‌شرکت در اعتصاب کرده باشند، به‌اقدامات تهاجمی هدایت می‌کردند و هربار نیز حمایت کم‌تری را برای این‌گونه اقدامات جلب ‌می‌کردند. [طبیعی است‌که] نتیجه‌‌ی این‌گونه اقدامات تقریباً شکست و سردرگمی همیشگی است.

لنین در رابطه با جناح چپ کمونیستی اصرار داشت: «... شما باید موقعیت واقعی آگاهی و آمادگی کلیت طبقه (نه تنها پیش‌تازان کمونیست آن را) و تمامی توده‌های زحمت‌کش (نه‌ تنها عناصر پیش‌رُوِ آن‌ها را) به‌آرامی [درنظر بگیرید و] دنبال کنید». امروزه بسیاری از چپ‌ها با شیوه‌ای که لنین دنبال می‌کرد، مخالف‌اند.

در عوضْ روش آن‌ها برشمردن خیانت‌های رهبران کارگری و اتحادیه‌ها، و به‌تقابل کشیدن این خیانت‌ها با آن چیزی است‌که خودشان «ضروری» ‌می‌دانند؛ حال فرقی نمی‌کند که این [ضرورت] شامل ساختن طلسم جادویی از فراخوان برای اعتصاب عمومی باشد ویا ارتقای [طبقاتی] وضعیت نامزد‌ها در انتخابات به‌مثابه‌ی ‌یک اصل. گرچه بسیاری از گروه‌های وابسته به‌»اتحاد سوسیالیستی» عملاً مسئله‌ی مشترکی ندارند؛ اما در این باور مشترک‌اند که در حال حاضر سازمان‌دهیِ «چپ‌ترینِ چپ‌ها»، مستقل از میزان رادیکالیزه بودن بخش‌های وسیع طبقه‌ی کارگر، وظیفه‌‌ای مرکزی است.

آن‌چه چپ‌گراهای افراطیِ (ultra-leftism) دهه‌ی 1920 را با چپ‌گراهای افراطی امروزی (البته با میزان بسیار کم‌تری از پتانسیل عملی، ‌اما با همان میزان از اشتباهات‌) یک‌سان جلوه می‌دهد، این است که این‌ها همگی «مارکسیست»، یعنی نخستین عموزاده‌های «تبلیغات عمل‌گرایانه‌ی» آنارشیستی بوده‌اند. تصمیمات کنش‌گرایانه‌ی این چپ‌گراهای افراطی (یعنی: تصمیاتی که عمدتاً بدون حضور و مستقل از سازمان‌های طبقه‌ی کارگر گرفته می‌شود)، در بهترین صورت ممکن در نظرگرفتن کارگران به‌مثابه‌ی نمونه‌‌هایی برای دنباله‌روی از تصمیات خود، و در بدترین شکل به‌عنوان اتمام حجت به‌آن‌هاست.

*****

برای مطالعه‌‌ی همه‌جانبه‌ی انقلاب آلمان کتاب «انقلاب آلمانِ از 1917 تا 1923» که مهم‌ترین بررسی مارکسیستی از مبارزه‌ی طبقاتی در آلمان در دوران انقلابی است، توصیه می‌شود. البته این کتاب هنوز به‌زبان فارسی ترجمه نشده است.

 

اقدامات کارگری در مارس 1921ـ آلمان

فضا، فضای جنگ داخلی است. گروه‌های مسلحِ ملی‌گرا سعی در برانگیختن کارگرانی دارند که از بحران و بی‌کاری رنج می‌برند. در آلمان مرکزی اعتصابات سختی در جریان است؛ معدن‌چیان زد و خوردی خونین با پلیس دارند. هورسینگ Horsing، رئیس امنیت حزب دموکرات در 16 مارس اعلام می‌کند که پلیس مناطق معدنی منسفلد Mansfeld را اشغال خواهد کرد. هدف، بازگرداندن آرامش و خلع سلاح کارگران است.

از پلیس با آتش استقبال می‌شود. هجدهم مارس بود که روت فانه Rote Fahne، عضو ارشد حزب کمونیست آلمان از کارگران خواست که مقاومت کنند: «هر کارگری باید از قانون سرپیچی کرده و با هراسلحه‌ای که به‌چنگ می‌آورد خود را مسلح سازد». نوزدهم مارس بود که هزار نفر از [نیروهای پلیس] منطقه را اشغال کردند: اعتصاب به‌تمامی مناطق و صنایعی که تحت تأثیر [بی‌کاری و فقر] قرار داشتند، گسترش یافت. کارگران، از کارخانه‌ها به‌عنوان سنگر استفاده ‌کردند؛ در بیست‌‌وسوم مارس مبارزه به‌سراسر منطقه گسترش یافت. کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست آلمان در 24 فوریه فراخوانِ اعتصاب عمومی داد. [اما] از این فراخوان پیروی نشد. درگیری میان کارگران در همه‌جا آغاز گردید: تعداد اعتصابیون اندک و «اعتصاب‌شکنان» در اکثریت بودند. سوسیال‌ دموکرات‌ها و اتحادیه‌ها به‌گونه‌ای غضب‌ناک تلاش کمونیست‌ها برای «خیزش» را محکوم ‌کردند.

مقامات [حزب] کمونیست‌ هر از گاهی حملات دروغینی را برعلیه مواضع خودی و به‌منظور تحریکِ خشم‌توده‌ها و فعال کردن آن‌ها در مبارزه سازمان می‌دادند. در مرکز کشور کارخانه‌ها احاطه و بمباران شده و یکی پس از دیگری تسلیم می‌شدند: کارخانه‌ی لونا Leuna آخرین کارخانه‌ای بود که در بیست و نهم مارس تسلیم شد.

سی‌و‌یکم مارس بود که حزب کمونیست فرمان اعتصاب را لغو کرد. آن‌ها با غیرقانونی شدن دوباره بحران بی‌سابقه‌ای را تجربه کردند: تعدادی از رهبران‌، ازجمله پُل له‌وی Paul Levi ‌سیاست‌های ماجرا‌جویانه‌ی [اعلام اعتصاب عمومی] را محکوم کردند و برکنار شدند. اندکی پس از آن، کنگره‌ی سوم بین‌الملل کمونیستی حکم خود را در مورد «اقدامات مارس» اعلام کرد، [حکم صادره] این اقدام را به‌مثابه‌ی «گامی به‌پیش» برمی‌شمرد و در آن‌واحد «حمله به‌هر هزینه‌ای» را که هواداران این شعار مطرح کرده بودند، محکوم می‌کرد[!]. حزب [کمونیستِ] آلمان صد هزار نفر از اعضای خود را که بسیاری از کادرهای اتحادیه‌های کارگری را نیز دربرمی‌گرفت، از دست داد؛ این‌ها کسانی بودند که یا از پیرویِ حزب امتناع کرده و اقدامات آن را محکوم کردند، و یا تحت تاثیر مدارک منتشره در مطبوعات بورژوازی و سوسیالیستی که رهبران حزب را متهم [به‌جنایت] می‌کردند، از پا در آمدند.

پیش از این گاهی اوقات چنین تصور می‌شد که «اقدامات مارس»، دوره‌ی انقلابی پس از جنگ را به‌انتهای [ممکن] خود می‌رساند؛ و این به‌معنی آخرین اقدام مسلحانه‌ی پرولتاریا بود که با مبارزات ژانویه‌ی 1919 در برلین آغاز گردید. [اما] نقشی که این رویداد ایفا کرد، به‌شکست کشاندن کمونیست‌ها در ایجاد یک حزب عظیم انقلابی بود، یعنی حزب کمونیستی از نوع حزب بلشویک؛ حزبی که باید ایجاد می‌شد.

 

ساختمان حزب

بلشویک‌ها براین باور بودند که انقلاب آن‌ها تنها می‌تواند پیش درآمدِ [انقلابات دیگر] باشد: مشکلات موجود در روسیه تنها در سطح جهانی قابل حل است، و در این اثنا، میدان جنگِ تعیین‌کننده آلمان خواهد بود؛ یعنی جایی که بورژوازی پس از نوامبر 1918 بقای خود را مدیون اتحاد میانِ افسران ارتش، سوسیال دموکرات‌ها و اتحادیه‌های کارگری ـ‌در مقابله با شوراهای کارگری‌ـ بود. قاتلانی که توسط گوستاو نسکه‌ی سوسیالیست به‌کار گمارده شده بودند، در دورِ اول نبرد پیروز شدند: آن‌ها با ترور رهبرانِ انقلابی، لیبکنشت و رزا لوکزامبورگ، یعنی بنیان‌گذاران برجسته‌ی کمونیسم در آلمان، سر از تن حزب جوانِ در حال شکل‌گیری جدا کردند.

علاوه براین، بین پیشگامان نیز اختلاف عمیقی وجود داشت. [رواج] سال‌ها اپورتونیسمْ ضدیت با تمرکز‌گرایی در ‌طبقه‌ی کارگر آلمان را سبب شده بود؛ هم‌چنان‌که چندین سال جنگ نیز بی‌صبری و ماجراجویی را به‌نسل جوان تحمیل کرده بود. در برابر رهبریِ پیرامون پُل له‌وی اقلیت چپ‌گرا و قدرت‌مندی خواهان تحریم انتخابات، محکوم کردن کار در اتحادیه‌های کارگری، و درس گرفتن از تجربه‌ی روسیه درباره‌ی قیام بود؛ قیامی که به‌دلیل مسلح بودن طبقه‌ی کارگر و تحریک بورژوازی هرلحظه امکان وقوع داشت. با وجود این‌که لنین برعلیه جناح چپ کمونیستی جدل می‌کرد، اما خواستار حفظ این جناح در حزب بود؛ اما له‌وی آن‌ها را از حزب ‌اخراج کرد.

علی‌رغم وجود مشکلات، [اما] چنین به‌نظر می‌رسید که چشم‌اندازهای جدید دیدگاه له‌وی را تأیید می‌کرد. سوسیال ‌دموکرات‌های مستقل [USPD] که از انشعاب حزب سوسیال ‌دموکرات در طول جنگ سربرآورده بودند، صد‌ها هزار نفر از کارگرانی را به‌طور غریزی انقلابی بودند جذب کردند؛ کارگرانی که له‌وی امیدوار بود تا با‌ آن‌ها در راستای پیروزی بلوک کمونیستی گام بردارد. رهبران آن‌ها در خُرد کردن شوراها در سال 1918 مشارکت داشتند، اما مشکلات طبقه‌ی کارگرِ آلمانِ پس از جنگ، آوازه و اعتبار انقلاب روسیه، اقدامات سرسختانه‌ی انترناسیونال، این کارگران را رادیکالیزه کرده و به تدریج به‌سوی کمونیسم رانده بود. در کنگره‌ی هاله Halle در سال 1920 بود که «اکثریت مستقل» تصمیم گرفت تا برای پیوستن به‌«بین‌الملل کمونیست» درخواست داده و 21 شرط آن‌ را بپذیرد. در ماه دسامبر حزب کمونیستِ متحد زاده شد: این حزب با بیش از نیم میلیون عضو و نیز هم‌بستگیِ پیشتاز با فراکسیون‌های قدرتمند در اتحادیه‌های بزرگ کارگری، کنترل اتحادیه‌های محلی در چند شهر صنعتی، 40 روزنامه‌، چندین نشریه‌ تخصصی و گاه‌نامه و هم‌چنین یک سازمان نظامیِ زیرزمینی را به‌‌همراه منابع مالی قابل توجه تحت اختیار گرفت و به‌کنترل خود درآورد. تمامی کمونیست‌ها براین باور بودند که فقدان چنین ابزاری موجب عدم موفقیت انقلاب پرولتری با نتایجی موفقیت‌آمیز در آلمان شده بود.

 

فتح اکثریت پرولتاریا

دومین کنگره بین‌الملل کمونیست (کمینترن) در سال 1920 وظیفه‌ی بنای چنین احزابی را با چشم‌اندازِ فتح قدرت در چندین کشور به‌‌عهده گرفته بود. زینوویفZinoviev، رئیس بین‌الملل، کار کنگر‌ه‌ی بین‌الملل کمونیست را چنین خلاصه ‌کرد: «من عمیقاً متقاعد شده‌ام که کنگره‌ی دوم کمینترن، پیش‌درآمد کنگره‌ی دیگری، یعنی کنگره‌ی جهانی جمهوری‌های شوروی خواهد بود». و تروتسکی توضیح داد که چرا کمونیست‌ها تمایل دارند تا در جنبش طبقه‌ی کارگر تقسیم‌بندی و انشعاب صورت بگیرد: «بدون شک اگر میان احزاب کمونیست و توده‌ها، بین توده‌های انقلابی و پیشروان انقلابی دستگاه قدرت‌مند و پیچیده‌ای وجود داشت، و [اگر] احزاب بین‌الملل دوم و اتحادیه‌های کارگری در دوران فروپاشی و مرگ بورژوازیْ دستگاه و [سازمان‌های] خود را در خدمت آن قرار نمی‌دادند، پرولتاریا هم‌اکنون در تمامی کشورها در رأس قدرت قرار داشت. از این کنگره به‌بعد، انشعاب و تقسیم‌بندی میان طبقه‌ی کارگر در جهان باید ده برابر شود».

زینوویف معنای انشعاب در هاله را این‌چنین بیان کرد: «ما در مسیر تقسیم‌بندی و انشعاب عمل می‌کنیم، نه به‌این دلیل که به‌جای 18 شرط، 21 شرط می‌خواهیم، بل‌که به‌دلیل عدم توافق در مورد انقلاب جهانی، دموکراسی و دیکتاتوری پرولتاریا». هدف این تقسیم‌بندی و انشعاب برای کمونیست‌ها صرفاً وضعیتی نبود که مقدر شده بود که برای مدتی دوام داشته باشد، بل‌که ضرورتی فُوری برای کنار گذاشتن قطعی رهبران اصلاح‌طلب از جنبش کارگری بود که به‌عنوان «عوامل بورژوازی» عمل می‌کردند. این مقدمه‌ای برای بازسازی وحدت براساس برنامه‌ای انقلابی بود که شرط پیروزی در مبارزه‌ و غصب قدرت به‌شمار می‌رفت.

هنگامی که تقسیم‌بندی و انشعاب متحقق شد، هنوز مسئله‌ی رها کردن پرولتاریای میلیونی از [قید] رؤسای اصلاح‌طلبی مطرح بود که پیرو آن‌ها به‌حساب می‌آمدند. لنین بیش از هرکس دیگری در پیِ جلب نظر احزاب کمونیست در راستای درک ضرورت سیاست جبهه‌‌ای متحد بود؛ بعدها زینوویف در قبال چنین سیاستی گفت که «این سیاست بیان هوشیاری [ما] از این مسئله است که اولاً: ما هنوز موفق به‌جذب اکثریت قریب به‌اتفاق طبقه‌ی کارگر نشده‌ایم، دوماً: سوسیال دموکراسی هنوز بسیار قوی است، سوماً: ما هنوز در موقعیتی دفاعی و دشمن در حالتی تهاجمی قرار دارد، و چهارماً: نبردهای تعیین‌کننده هنوز در دستور کار نیست».

از پس چنین تحلیل‌هایی بود که رهبران حزب کمونیست آلمان در اوایل سال 1921 از طریقِ «نامه‌ای سرگشاده» احزاب و اتحادیه‌های کارگری را مخاطب قرار داده و پیش‌نهاد اقدامات مشترکی را در دفاع از استاندارد‌های زندگی و در برنامه‌ای فوری ارائه کردند.

نامه‌ای که لنین آن را به‌عنوان یک «ابتکارعمل ‌سیاسیِ نمونه‌« توصیف کرد، با اشاره به‌این مسئله آغاز می‌شود که بیش از 10 میلیون کارگر هم‌چنان به‌دنبال رهبران سوسیال ‌دموکرات و مقامات اتحادیه‌های کارگری هستند و دستور آن‌ها را اطاعت می‌کنند. رادک Radek نوشت: «استراتژدی کمونیستی باید توده‌های انبوه کارگران را متقاعد کند که بوروکراسیِ اتحادیه‌های کارگری و حزب سوسیال‌دموکرات نه تنها خواستار مبارزه برای استقرار دیکتاتوری پرولتاریا نیست، بلکه مبارزه در مسیر اساسی‌ترین منافع روزمره‌ی کارگران را نیز نمی‌خواهند».

به‌هرحال، کنگره‌ی دوم کمینترن روی این نکته متمرکز شد که اولین هدف بنای احزابی است که قادر به‌رهبری مبارزه‌ی توده‌ها درمسیر کسب قدرت [سیاسی] باشند: زینوویف و بخشی از طرفدارن او که در مرکز فرماندهی انترناسیونال قرار داشتند، ایده‌ی «فتح توده‌ها» بدون پیشروی به‌سوی قدرت را طرحی اپورتونیستی می‌دانستند. آن‌ها «نامه‌ی سرگشاده» را به‌عنوان ابزاری برای از بین بردن بسیج عمومی می‌دیدند.

 

کنش‌گریِ مخرب

کارل رادک (یعنی: یکی از نویسند‌گان «نامه‌ی سرگشاده») هنگامی که به‌صف [طرفداران] زینوویف پیوست، خطاب به‌حزب کمونیست آلمان نوشت: ضروری است که از سیاست صبر و مشاهده دست بردارید، یعنی از سیاستی دست بردارید که درهنگام فرقه بودن دنبال می‌کردید؛ حال که به‌حزبی توده‌ای تبدیل شده‌اید باید نسبت به‌این موضوع آگاه باشید که در مبارزه‌ی طبقاتی عاملی واقعی هستید. او نوشت، ضروری است که «سیاست‌های خود را به‌منظور حمایتی نوین از سوی توده‌ها فعال کنیم». راکوسی Rakosi، نماینده‌ی انترناسیونال در کنگره‌ی حزب سوسیالیستِ ایتالیا در لورنو Livorno، به‌سهم خود همان موضع عمل‌گرایانه را پذیرفت و انشعابی شاید اجتناب‌ناپذیر ـ‌اما‌ـ فاجعه‌بار را مایه‌ی دلخوشی خود می‌دانست؛ انشعابی که اکثریت قریب به‌اتفاق کارگران انقلابی را پشت سر رهبران سانتریست حزب سوسیالیست قرار ‌داد و حزبِ تازه تأسیس شده‌ی کمونیست ایتالیا را به‌وضعیتی فرقه‌گونه کاهش ‌داد. هنگامی که له‌وی از این نظر حمایت ‌کرد که به‌هنگام عقب‌نشینی هیچ گروهی حق انشعاب ندارد، راکوسی در مقابل کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست آلمان از ضرورت و فضیلت انشعاب حرف می‌زد و چنین تبلیغ می‌کرد که «حزب بسیار بزرگ» از طریق «پاک‌سازی خود را تقویت [نیز] می‌کند».

یکی دیگر از هم‌کاران زینوویف و هم‌وطن راکوسی، بلا‌کون Bela Kun، به‌عنوان فرستاده‌ی انترناسیونال، مسئولیت کشاندن حزب کمونیست آلمان به«اقدامات مارس» را به‌عهده گرفت. آیا همان‌طور که گمان می‌رود، او از زینوویف پیروی کرد که از مشکلات داخلی روسیه در زمان شورش کرونشتات می‌ترسید؟ آیا او تلاش کرد که از بحران انقلاب در آلمان به‌مثابه‌ی «نیرویی» برای ممانعتِ کمونیست‌های روس در عقب‌نشینی از سیاست‌های اقتصادی نوین استفاده کند؟ با اسنادی که هم‌اکنون در اختیار داریم، به‌این‌گونه سئوالات پاسخ قطعی نمی‌توان داد. آن‌چه مسلم است، این است‌که که کون از اعتبار خود به‌عنوان نماینده‌ی کمینترن برای حمایت از نظریه‌ی تعرض استفاده کرد؛ نظریه‌ای که برای توجیه جای‌گاه حزب کمونیست آلمان در ماه مارس به‌کار ‌رفت و به‌‌فاجعه نیز ختم شد.

هیچ معلوم نیست که ساختار متمرکز انترناسیونال و اعمال ناروشن عوامل کمینترن ـ‌تحت رهبری زینویف‌ـ مسئولیت مشکلات سازمانی احزابی را به‌عهده داشته باشند که تحت نظارت خود آن‌ها قرار داشت؛ مشکلاتی که قرار بود لنین در کنگره‌ی چهارم به‌آن‌‌ها اشاره کند، که هرگز هم عملی نشد.

 

نظر لنین درباره‌ی حزب و اقدامات مارس  

از طرف دیگر، امروزه می‌دانیم که لنین و تروتسکی قبل از این‌که نظرات خود را به‌کنگره‌ی سوم انترناسیونال به‌قبولان‌اند، در [درون] حزب کمونیست و نیز در درون شوراها مجبور به‌مبارزه‌ی سیاسیِ سنگینی برعلیه هواداران سیاست تعرض بودند که زینویف در رأس آن‌ها قرار داشت. این وظیفه برعهده‌ی تروتسکی گذاشته شد تا نشان دهد که وضعیت [توازون قوای] جهانی از 1919 تغییر کرده و دیگر کسب [بلافاصله‌ی] قدرت در دستور کار قرار ندارد، چراکه احزاب کمونیست ابتدا باید توده‌ها را تسخیر کنند: و این پیش‌شرط ضروری پیشرفت مبارزه برای کسب انقلابی قدرت سیاسی در مرحله‌ی بعدی است.

وظیفه‌ی نکوهش به‌عهده لنین گذاشته شد، و این به‌معنی «خُرد کردن گردن» تئوری تعرض، ممانعت از گسترش آن و تمسخر استدلال‌های کودکانه‌ی مدافعان این نظریه بود که لنین آن‌ها را «کونریس‌ها» یا طرفداران بلاکون می‌نامید؛ علاوه براین، وظیفه‌ی نکوهش لاف‌زدن‌های تراچینیTerraciniایتالیایی نیز که به‌بهانه‌ی نتیجه‌گیری از نمونه‌ی حزب بلشویکْ کوچکی حزب خودرا توجیه می‌کردند، به‌عهده‌ی لنین گذاشته شد.

لنین در محکوم کردن «اقدامات مارس» بهله‌وی پیوست. او در پذیرفتن کسی که انضباط حزب را رعایت نکرده بود، احتیاط می‌کرد؛ و از کسانی که به‌‌واسطه‌ی رعایت نظم و انضباط، با حسن‌نیت، شعارهای پوچ را دنبال کرده بودند، خشمگین نمی‌شد. او افکار خود را برای کلارا زتکین، کسی که خوشبختانه بعدها آن‌ها را باز‌گفت، نقل ‌کرد. لنین، له‌وی را در انتقاداتش برحق می‌دانست. متأسفانه له‌وی انتقادات خود را یک‌طرفه، اغراق‌آمیز و با حتی با بداندیشی بیان می‌کرد . به‌کار می‌برد، به‌طریقی که «احساس یک‌پارچگی در حزب را» دچار اختلال می‌کرد. خلاصه این‌که «او عصبانی و احساساتی» شد و در نتیجه ‌معضل واقعی حزب را که بعداً به‌ضد او تبدیل شد، از حزب پنهان ساخت. به‌همین دلیل هم باید در کنگره‌ محکوم می‌شد که شد. اما لنین می‌افزاید: «ما نباید له‌وی را از دست‌ ‌بدهیم. چه برای خودمان و چه برای جنبش. ما نمی‌توانیم چنین مردان با استعدادی را از دست بدهیم، ما باید با تمامی امکانات‌مان برای حفظ آن‌چه که داریم تلاش کنیم». لنین اعلام آمادگی کرد که اگر له‌وی «رفتار خود را تصحیح کند»، (برای مثال، اگر برای حزب با نامی مستعار کار کند)، بعد از سه یا چهارماه شخصاً برای پذیرش دوباره او در حزب درخواست خواهد داد. او گفت: «مهم‌ترین مسئله» این است که وی مسیر کنونی را رها کرده و به‌سوی ما بازگردد».

در گفتگویی که لنین با کلارا زتکین داشت، از دو کارگر به‌نام‌های ملزان Melzahn و نیومن Neumann یاد ‌کرد؛ دو کارگری که از هواداران له‌وی و نماینده‌ی کنگره‌ی جهانی بودند، کسانی که حتی به‌دلیل مقامی که در اتحادیه‌ها داشتند، توسط هوچی‌ها ملامت می‌شدند و در مقابلْ پاسخ‌های «موشکافانه‌ و روشن‌فکرانه»‌ای هم می‌دادند؛ لنین در ادامه‌ می‌گوید: «آن‌ها فوق‌العاده‌ هستند... نمی‌دانم که آیا تبدیل به‌سربازان پیش‌تاز خواهند شد یا نه، اما از یک چیز مطمئنم: مردمانی مانند این‌ها هستند که صفوف طولانیِ پرولتاریای انقلابی را با پایه‌هایی استوار تشکیل می‌دهند. همه‌چیز در کارخانه‌ها و اتحادیه‌های کارگری بستگی به‌نیروی شکست‌ناپذیر آن‌ها دارد: این‌ها عناصری هستند که باید گرد هم بیایند و به‌سوی نبرد راهبری شوند[4]، از طریق آن‌هاست که ما با توده‌ها ارتباط داریم». لنین هم‌چنین در مورد رهبران مستقلی که در سال 1920 به‌سوی کمونیسم گام برداشتند، اضافه کرد: «در مورد این رهبران کارگریْ صبور بودن ضروری است، و نباید فکر کنیم که اگر گاهی اوقات به‌روشنی موفق به‌بیان دقیقی از تفکر کمونیستی نمی‌شوند، «خلوص کمونیسم» در معرض خطر قرار گرفته است».

به‌واسطه‌ی سخنانِ غیررسمی لنین درباره‌ی مبارزان آلمانی است که می‌توان ‌نگرانی مداومِ او درباره‌ی رهبری حزب خودش را مشاهده کرد. لنین می‌دید که رهبری را نمی‌توان چند روزه و با تصویب تصمیماتی بورکراتیک ایجاد کرد، بلکه با گذشت سال‌ها تلاش و صبوری است که [این ضرورت] متحقق می‌شود. [برای لنین] این نکته‌‌ای حیاتی بود که «درها» را صرفاً به‌دلیل برخوردهای ناب‌گرایانه به‌روی رفقایی که دچار اندک خطایی می‌شوند، «نبندیم»، بلکه به‌آن‌ها کمک کنیم تا با ایجاد احساس عمیقِ هم‌بستگی در حزب، [تکیه‌گاهی به‌دست بیاورند] تا توانایی خودرا بارور سازند. حزب کارگران پیش‌تاز باید نسل‌های مختلف، و رفقایی با تجربیاتی متفاوت را گردهم‌ بیاورد: جوانان، افراد ناشکیبا و «چپ‌گراها» باید در کنار مسن‌ترهای محتاط‌‌ و اغلب «اپورتونیست» قرار بگیرند. روشن‌فکران را باید تحت کنترل (into harness with)مردانِ عمل‌گرای اتحادیه‌های کارگری قرار بگیرند[5]. ارتباطات حزب می‌بایست تقویت شود؛ ادراک، آگاهی و ابزار اقدامات عملی برای نبرد نیز باید توسط مردمانی گوناگون و ‌با پس‌زمینه‌های متفاوت ـ‌اما نزدیک [و هم‌راستا] با ‌هم‌‌ـ توسعه‌ی کیفی داشته باشد: [بدین‌ترتیب است‌که] سندیکالیست‌ها، سوسیالیست‌ها و آنارشیست‌ها (که مانند خود پرولتاریا) به‌دنبال هدفی مشترک از راه‌های گوناگون‌اند، [باید جذب حزب شوند]. تمامی این آدم‌ها باید با تلاشی مداوم درجهت بنای حزب وارد مبارزه‌ای مشترک شوند، سطح آگاهی خود را بالا ببرد و در جهت بالا بردن سطح آگاهی توده‌ها مبارزه کنند. «فراگیری، فراگیری، فراگیری! تحریک، تحریک [و بازهم] تحریک[طبقاتی]! آماده باش، [آن] آماده باشی که ‌بیش‌ترین حد از انرژی آگاهانه‌‌ی‌ خود را به‌منظور استفاده در موج بعدی انقلاب به‌کار می‌گیرد».

در اقدامات مارس درس‌های واقعی برای آموختن وجود دارد.

بنابراین، همان‌طور که لنین در نامه‌ی 14 اوت 1921 مبارزان آلمانی را با تأکید مورد خطاب قرار می‌دهد: انقلابیون باید «به‌درستی» فرابگیرند که «آن مواقعی را تشخیص بدهند که توده‌های پرولتاریا نمی‌توانند همره آن‌ها به‌قیام برخیزند». [اما تأسف در این است‌که] 10 سال بعد از نامه‌ی لنین، در مواجهه با هجوم دستجات نازی‌ حزب انقلابی‌‌ای در آلمان وجود نداشت، تنها احزاب استالینیستی و سوسیال‌دموکرات وجود داشتند که هر دو به‌یک اندازه در بُروز فاجعه‌ی 1933 مسئول‌اند. در بروز این شکست مسئولیت آن‌‌هایی هم که قادر به‌بنای حزب [انقلابی] نبودند، کم‌تر از دیگران نبود. با توجه به‌همه‌ی این‌ها، دیگر دست‌کم گرفتن سختی‌های اموری این‌چنین خطیر غیرممکن است؛ این باور نیز غیرقابل قبول است که بدون تعهد به‌کارِ دشوارِ بنای ابزار تاریخی لازم، تنها اظهار علنیِ ایده‌ها برای پیروزی کافی است.

 

پانوشت‌ها:

[1] متن حاضر را از [این] منبع برداشته‌ام.

[2] نام مقاله‌ای که در آینده‌ی نه چندان دور تقدیم کاربران، دوستان و رفقای سایت قرار می‌دهم، بدین قرار است:

Spartacism, Bolshevism and Ultra-Leftism in Face of the Problems of the Proletarian Revolution in Germany (1918–1923).

[3] از رفقای سایت رفاقت کارگری و به‌ویژه از رفیق عباس بابت بازبینی ترجمه‌ی حاضر و هم‌چنین پاره‌ای نکات اصلاحی در رابطه با «یادداشت مترجم» تشکر می‌کنم.

[4] فراز و فرودهای انقلاب اکتبر که سرانجام در قالب «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» به‌فروپاشی انجامید و دست‌آوردهای خون‌بار پرولتاریای روس را ـ‌فراتر از ارزش‌های اضافی‌ـ به‌کیسه‌ی بی‌انتهای بورژوازی سرازیر کرد، به‌طور خودبه‌خود از این ضرورت حکایت می‌کند که توده‌های کارگر باید توسط نهادی به‌نبرد هدایت شوند که هم در بدنه و هم رهبری عمدتاً از کارگران و زحمت‌کشان تشکیل شده باشد. بنا به‌تجربه‌ی جهانیِ موجودْ این نهاد چیزی جز تعقل برخاسته از حزب کمونیست پرولتاریایی و تصمیم‌گیریِ شوراها نمی‌تواند باشدو

[5] کنترل مردان پراتیک اتحادیه‌ها تنها هنگامی ممکن می‌گردد که روشن‌فکرانِ انقلابی، انقلابی بودن خودرا به‌اثبات رسانده باشند؛ و این تنها با تلاش موفق در رابطه با تربیت کادرهای رهبری‌کننده ابعاد مختلف مبارزه ممکن است. از همین‌روست که پیوستار تاریخ مبارزه‌ی طبقاتی نشان می‌دهد که روشن‌فکران هرگز تحت کنترل )into harness with(مردانِ عمل‌گرای اتحادیه‌های کارگری قرار نمی‌گیرند. شرط این کنترل وجود رهبرانی با خاستگاه و پایگاه طبقاتیِ کارگری و نیز با توانی برابر با خودِ روشن‌فکران انقلابی است. به‌هرروی، روشن‌فکران انقلابی تنها با تولید پُرشمار کارگرانی که به‌لحاظ توانمندی ذهنی همانند خودشان باشند، انقلابی بودن خودرا به‌اثبات می‌رسانند.