حزب پرولتری
16 شهریور 1394 | بازدید: 4824

درباره‌ی پرنسیپ‌های پرولتری

نوشته: عباس فرد

Il Quarto Stato di Giuseppe Pellizza da Volpedo.jpg0000

پرنسیپ پرولتری [برخلاف نگاه بورژوایی به‌هستیِ اجتماعی] به‌هیچ‌گونه شرف و اخلاقی باور ندارد؛ و اشخاص را نه برمبنای آن‌چه بوده‌اند و آن‌چه داشته‌اند؛ بلکه کاملاً برعکس، برمبنای آن‌چه هستند و به‌لحاظ انسانی اراده می‌کنند، می‌سنجد. اراده‌ی انسانی نیز در سازمان‌دهی موقعیت‌ها و مناسبات نوین ـ‌ازپس وضعیت‌های کهنه‌ـ و واگذاری آن به‌دیگران است که خودمی‌نمایاند. پس، به‌معنی دیالکتیکی و انقلابی کلامْ پرولتاریا از شرف گریزان است [و خودرا عاری از شرف اعلام می‌کند]؛ چراکه شرف به‌گذشته‌ای برمی‌گردد که در حال حاضر ماهیت ندارد و به‌تبادل [حقیقی] درنمی‌آید

 

درباره‌ی پرنسیپ‌های پرولتری

درباره‌ی این نوشته:

نوشته‌ی حاضر که در سال 1998 و یکی‌ـ‌دو ماه پس از مقاله‌ی «درباره‌ی مبانی سازمان‌دهی پرولتری» (اواخر آوگوست یا اوائل سپتامبر) برای چند نفر از دوستان و به‌منظور تبادل نظر در مورد ایجاد یک نهاد کمونیستی‌ـ‌‌انقلابی نوشته شد، برای اولین بار است‌که منتشر می‌شود. علت انتشار کنونی این نوشته، مقالات دیگری درباره‌ی «تدارک کمونیستی» و «حزب پرولتاریایی‌ـ‌کمونیستی» است‌که در دست دارم. با وجود این‌که اگر این نوشته را در حال حاضر می‌نوشتم، به‌واسطه‌ی تجاربی که در خارج از کشور از سر گذرانده‌ام، سبک نگارش و پردازش آن تفاوت می‌گرد؛ اما هنوز کلیات این نوشته را قبول دارم و در مقالاتی‌که در دست دارم از آن استفاده خواهم کرد. این نکته نیز قابل توضیح است‌که به‌جز رسم‌الخط، پاره‌ای از کلمات نیز ـ‌به‌منظوز بیان صریح‌تر و قابل فهم‌تر مسئله‌ـ تغییر کرده‌اند. به‌هرروی، اغلب کلمات یا عباراتی که داخل کروشه آمده‌اند، اضافاتی است‌که در متن سال 1998 وجود نداشتند.

*****

درباره‌ی پرنسیپ‌های پرولتری

1ـ نگاهی به‌پرنسیپ پرولتری

در میان «روشن‌فکران چپ» و جریان‌های سوسیال دمکراتیک ایرانی (اعم از راست و میانه و چپ)، علی‌رغم اختلافات و تفاوت‌های فاحشْ توافقی نانوشته،   ضمنی و جان‌سختی درباره‌ی مفهوم پیوستار تاریخی حقیقت وجود دارد، که اغلب روابط و مناسبات شخصی و اجتماعی آن‌ها را در سایه تحلیل‌های اخلاقی به‌تناقض می‌کشاند. این متفکرین و سازمان‌های «انقلابی» و «سوسیالیستی» با تکیه یک‌جانبه روی مقوله‌ی واقعیت و درک مکانیکی از حرکت، به‌‌دستورالعمل‌های اخلاقی و حماسی روی می‌آورند تا ناتوانی طبقاتی و تاریخی خود از درک قانونمندی نسبت‌های اجتماعی را پنهان کنند؛ و گریبان خویش را از کوبندگی حقیقت رها سازند. دریک کلامْ روشن‌فکر و «چپ» ایرانی در تمام بررسی‌های اجتماعی و شخصی‌اش اخلاق‌گراست؛ چراکه به‌حقیقت زندگی انسان به‌گونه‌ای اخلاقی، مطلق و حماسی می‌نگرد. این پارادوکس، جدا از وجه نادانستگی و ناخودآگاهی، ریشه‌های عمیقاً طبقاتی دارد که در پرتو پراتیک معین در شرایط مشخص، غیرقابل حل به‌نظر نمی‌رسد.

تاآن‌جاکه این اخلاق‌گرایی و حماسه‌پروریِ ظاهراً سوسیالیستی به‌قدرت اجتماعی‌ـ‌سیاسی تبدیل نشود، اثرات فاجعه‌بارش در شکست‌های مداوم و گسیختگی‌های مبارزاتی خودمی‌نمایاند؛ و جامعه توسط حکومت‌های آریامهری، اسلامی و مانند آن به‌دار و درفش کشیده می‌شود. اما به‌محض این‌که اخلاق‌گرایی «سوسیالیستی» به‌قدرت حاکم استحاله یابد و شرافت اجتماعی پیدا کند، گورستانی برپا می‌گردد که همه‌ی ارزش‌ها و تبادلات انسانی، به‌همراه هرگونه تصوری از آزادی و برابری و دخالت‌گری به‌خاک سپرده می‌شود؛ و استالینیسم با نامی دیگر و طرحی تازه‌تر از گور سربرمی‌آورد. ازاین‌رو، پرولتاریا در پرتو درک دیالکتیک هستی‌شناسانه‌ی حقیقت و کشف پراتیک پرنسیپ‌های شورایی، کمونیستی و انسانی ـ اخلاق آن‌ها را مردود دانسته و در پراتیک طبقاتی خویش به‌مقابله‌ی [ایدئولوژیک] با آن برمی‌خیزد.

به‌هرروی، پرولتاریا بدون ادراک دیالکتیکی‌اش از حقیقت و پرنسیپ‌های حقیقی‌اش، حقه‌ای صرفاً سوسیال دمکراتیک است که ناگزیر به‌اخلاق چنگ می‌زند و با عنادورزی برعلیه سازمان‌دهی و سازمان‌یابی پرولتری، باورهای انسانی و انقلابی را در نفی و رفعِ خودبیگانگی، همانند موریانه از درون تهی می‌کند. چنین حالتی فقط عنوانی فریبنده است‌که اخلاق و اخلاق‌گرایی را به‌زیور حقیقت می‌آراید، و سوسیال دمکراتیسم را تحت عنوان پراتیک پرولتری به‌جامعه حقنه می‌کند. بنابراین، گفتگو از حقیقت و پرنسیپ‌های پرولتری بدون تحقق پراتیکِ آن در همه‌ی عرصه‌های اجتماعی و طبقاتی، و خصوصاً استنکاف از تبدیل این پرنسیپ‌ها به‌محک ارزش‌های شخصی و سازمانی یک حیله‌گری ضدشورایی، ضدپرولتری و ضدکمونیستی است‌که علی‌رغم فریب‌کاری اجتماعی‌اش،  تاریخاً پنهان نخواهد ماند.

پرنسیپ پرولتریْ شیوه‌ی تبادلات اجتماعی و ارگانیک نفیِ واقعیت موجود، در پیوستارِ ماندگاریِ حقیقت است که در نفیِ موجودیت آن‌چه واقع می‌شود، متحقق می‌گردد. ازآن‌جاکه این تحقق، ماندگاری خویش را از پسِ دیالکتیک نفی، مادیت می‌بخشد؛ از این‌رو، پتانسیل ذاتی شیوه‌ی تبادلات پرولتری که در هرگام معین همان پرنسیپ ویژه و تفکیک‌ناپذیر پراتیک اجتماعی چاوش‌گران پرولتری است، ناظر بر رفعی است‌که از پسِ هراثباتی شکل می‌گیرد. اما به‌دلیل این‌که نفی و رفع بدون اثبات غیرممکن است؛ بنابراین، مبارزه‌ی پرولتاریا و شیوه‌ی تبادلات پرولتری از رودخانه‌ی اثبات درمی‌گذرد تا به‌دریای نفی دست یابد.

خردمندی پرولتاریا (یا به‌عبارت متناسب با مختصات مبارزه‌ی طبقاتی در شرایط کنونی ایران: خردمندی چاوش‌گران پرولتری) در همین رودخانه‌ی اثبات نمایان می‌شود، که بدون انگیزه‌ی تثبیت‌گری، راستای نفی دارد؛ و زیباترین مناسبات رفیقانه و عاشقانه را در همین جامعه‌ی سرمایه‌داری ممکن می‌سازد. بنابراین، پرنسیپ پرولتری همان خردی است‌که در نفی هرگامِ معین دوباره پیکرتراشی می‌شود تا به‌نفی موجودیت مناسبات تثبیت‌گرانه برخیزد، و خویشتن را در گامی دیگر نفی کند: گذر از ماهیتِ موجود خویش به‌ضرورت دگرِ نوعی خود.

این خردی است در راستای هستی اجتماعی که در هم‌راستایی با بی‌کرانگی هستی، انسان را به‌مثابه‌ی هستی خرد بازمی‌آفریند تا بدین‌سان در پروسه‌ی گذار از جامعه‌ی سرمایه‌داری و طبقاتی، نوع انسان به‌دریافت و ادراک نوعی نائل گردد و به‌مثابه‌ی خرد هستی بی‌کرانه اجتماعاً مادیت بگیرد. پس، پرنسیپ‌ها یا به‌بیان پیوستار گام‌ها: پرنسیپ پرولتری اراده‌مندی و شیوه‌ی تبادلاتی است‌که در هرگام و با هرکس [اعم از کارگر و بورژوا و غیره] راستای احترام، اعتلا و بازآفرینی دارد؛ و در دیالکتیک واگذاری موقعیت‌های اجتماعی، از طریق تلاش در رشد و اعتلای شحص روبرو از نخبه‌گرایی و تثبیت‌گری می‌گریزد. از این‌رو، راستای دوام و بقای چاوش‌گران پرولتری گسترش اراده‌مندی شخص روبروست که با هرگونه حذف اجتماعی، فیزیکی و روانی متناقض است. زیرا حرمت انسان به‌لحاظ نوعی و شخصی، [امکان و] توان مفهوم‌سازی و کارورزی اوست که [نوعاً] ریشه در دستگاه زیبا و خاکستری کرتکس و پیوستار اجتماعی‌ـ‌‌طبقاتی‌ـ‌طبیعی آن دارد؛ بنابراین، ‌مناسبات طبقاتی نمی‌تواند ‌قطع پیوستار تاریخی و نوعی‌ـ‌طبیعی را به‌همراه داشته باشد. براین اساس، شکنجه و اعدام نه فقط هتکِ حرکت افراد، که هتک حرمت تمامی بشریت است؛ و باید متوقف گردد.

با این وجود، آن‌چه در مقابل این توانایی ذاتی نوع انسان [یعنی: مفهوم‌سازی و کارورزی] مانع می‌تراشد و سد ایجاد می‌کند، مناسبات از خودبیگانه و خودبیگانه‌سازی است که انسان را به‌لحاظ نوعی و شخصی احاطه کرده است. این مناسبات غیرانسانی تنها به‌طقه‌ی کارگر محدود نمی‌شود؛ اما آن‌چه کارگران را به‌عنوان یک طبقه از دیگر گروه‌بندی‌های جامعه متمایز می کند، موقعیت و مناسبات مبتنی‌بر فروش نیروی‌کار است که تاریحاً این امکان را در اختیار طبقه‌ی کارگر قرار می‌دهد که در پروسه‌ی مبارزه‌ی طبقاتی و به‌مثابه‌ی یک طبقه قبل از دیگران به‌دریافت و ادراک نوعی دست یابد؛ و در برابر نظام اجتماعی خودبیگانه‌ساز قیام کند. بنابراین، پرولتاریا که از رحم طبقه‌ی کارگر زاده می‌شود، در پروسه‌ی مبارزه در راستای خودآگاهی نوعی [یعنی: مبارزه با همه‌ی ابعاد وجودی سرمایه (اعم از بورژوای منفرد، طبقه‌ی سرمایه‌دار ویا نهادها، ایدئولوژی و دولت برخاسته از مناسبات سرمایه‌دارانه)]، ضمن حفظ حرمت اشخاصْ تنها برعلیه مناسبات خودبیگانه‌سازی که به‌آن‌ها هویت می‌بخشد، به‌مبارزه برمی‌خیزد. این مبارزه در هیچ وضعیت و موقعیتی متوقف نمی‌شود؛ و از آن دستگاه و مناسباتی که توان بازآفرینی انسانی خویش را ندارد، محترمانه و به‌ضرورت فاصله می‌گیرد تا در نقد پراتیک خویش، دیگربار برعلیه آن به‌مبارزه برخیزد.

پرنسیپ پرولتری [برخلاف نگاه بورژوایی به‌هستیِ اجتماعی] به‌هیچ‌گونه شرف و اخلاقی باور ندارد؛ و اشخاص را نه برمبنای آن‌چه بوده‌اند و آن‌چه داشته‌اند؛ بلکه کاملاً برعکس، برمبنای آن‌چه هستند و به‌لحاظ انسانی اراده می‌کنند، می‌سنجد. اراده‌ی انسانی نیز در سازمان‌دهی موقعیت‌ها و مناسبات نوین ـ‌ازپس وضعیت‌های کهنه‌ـ و واگذاری آن به‌دیگران است که خودمی‌نمایاند. پس، به‌معنی دیالکتیکی و انقلابی کلامْ پرولتاریا از شرف گریزان است [و خودرا عاری از شرف اعلام می‌کند]؛ چراکه شرف به‌گذشته‌ای برمی‌گردد که در حال حاضر ماهیت ندارد و به‌تبادل [حقیقی] درنمی‌آید. به‌هرروی، پرولتاریا که خردمندی خودرا در نفی [وجه افسادی] ماهیت موجود متحقق می‌گرداند، به‌سروری‌های دیروز دل نمی‌سپارد.

حقیقت ـ‌در دیالکتیک هستی‌شناسانه‌ـ ربط با واسطه‌ی نهادین است که بدون وساطت ذهن، نهاد یا ماهیت «شده» را به‌نهاد یا ماهیت «درشدن» ربط می‌دهد. وساطت دراین‌جا همان چندی‌ـ‌چونی ماهیت است‌که برآمده از تضاد عمده در مجموعه‌ای از دوگانه‌های واحد است. به‌تمثیل می‌توان گفت که حقیقت زنجیربودگیِ «زنجیری» است که منهای آخرین دانه‌ی آن، همه‌ی دانه‌هایش به‌طور پیاپی نفی شده‌اند؛ و این آخرین دانه نیز در نفی خویش به‌دانه‌ای دیگر، زنجیربودگی زنجیر را بازمی‌سازد.

هنگامی‌که تغییرات قانونمند و درونی‌ـ‌بیرونی یک مجموعه‌ی دوگانه‌ی واحد در درون آن شدت می‌گیرد، پروسه‌های شاکله‌ی آن ‌در یک هم‌راستایی سنتتیک قطبی می‌شوند [یعنی: وجه مسلط، سلطه‌ی خودرا از دست می‌دهد؛ وضعیت متقارن در درون مجموعه برقرار می‌شود؛ و «تضاد عمده» و هویت‌ بخشنده‌ی‌ ‌مجموعه به«‌تضاد اساسی» که روبه‌سوی تناقض دارد، تبدیل می‌گردد]. ادامه‌ی تغییرات کمّی‌ـ‌کیفی در مرحله‌ی «تضاد اساسی» منجر به‌تبدیل «تضاد اساسی» به‌تناقض می‌شود که بقای مجموعه را غیرممکن می‌کند؛ و ماهیت آن را به‌منزله‌ی دوگانه‌ی واحد و دینامیک نفی می‌گردد. [«تضاد اساسی» یعنی تضادی‌که یک سوی آن وجه تثبیت‌گر (مثلاً طبقه‌ی سرمایه‌دار و دولت) و در سوی دیگر آن مؤلفه‌ یا ترکیبِ وجه تغییرطلب و بنیان‌ـ‌نهاد سنتزی مجموعه (مثلاً طبقه‌ی کارگر و کلیه نهادهای انقلابی مانند اتحادیه‌ها، حزب پرولتری‌ـ‌کمونیستی، شوراها و مانند آن) قرار دارد]. این نفی در جامعه‌شناسی «دانش مبارزه‌ی طبقاتی» انقلاب نام دارد. اما از‌آن‌جاکه نفی ماهیت هرمجموعه‌ایْ مهر وقوع را برپیشانی دارد، ناگزیر به‌گونه‌ای دیگر و در ماهیتی متفاوت و تاریخاً متکامل‌تر اثبات می‌گردد. از دیگرسو، مجموعه‌ی نفی شده به‌مجموعه‌ی دیگر نیز به‌نوبه‌ی خود حاصل نفیِ مجموعه‌ی قبلی است. بنابراین، آن‌چه ماهیتِ «شده» را به‌ماهیتِ «درشدن» ربط می‌دهد؛ و آن را به‌ماهیتی که از پسِ نفی آنْ اثبات خواهد شد، مربوط می‌گرداند، حقیقت است. و حقیقت در لغت به‌معنای کوبندگی است.

به‌کرشمه‌ی کلام می‌توان گفت‌: «واقعیت» در واقع شدنشْ در پی اثبات است؛ درصورتی‌که «حقیقت» در تحققشْ نفی را پی می‌گیرد. به‌عبارت دیگر، «واقعیت» وقوع خویش را به«حقیقت» وام‌دار است؛ و «حقیقت» خودرا در قالب «واقعیت» پیکر می‌تراشد تا در ماهیتی تازه و از پسِ وقوعی دیگر تحقق حقیقی‌اش را ماندگار سازد. با وجود این، «حقیقت» بدون ماهیتی که نفی شود، ویا بدون واقعیتی که واقع شود، تخیل محض است.

هر شئ ویا نسبتی بنا به‌دیالکتیک وجودی خویش برآمده از شماری از مجموعه‌های دوگانه‌های واحد است که در دو بنیان عمده‌ هویت می‌گیرد. این دو بنیان ضمن وحدت نسبی، در تخالف و تضاد، ماهیت مجموعه را می‌سازند. منهای ویژگی هرمجموعه‌‌ی خاص، وجه مشترک تمام مجموعه‌های مورد مشاهده‌ی بشر در این است‌که یکی از آن‌ بنیان‌های دوگانه به‌همراه بافت و ساختی که باخود دارد، تثبیت‌گرانه عمل می‌کند، و در نفی ماهیت موجود تجزیه می‌شود. در برابر این تثبیت‌گری، بنیان و ساخت مقابلْ مبارز و تغییرطلب است، و بستر تغییرات کمی‌ـ‌کیفی را تشکیل می‌دهد که در نفی ماهیت کنونیِ مجموعه، به‌اثباتی متکامل‌تر دست می‌یابد.

بنیان مبارزه و تغییرطلب، ضمن امکان پذیرش تغییرات ارگانیک و مبارزه برعلیه تثبیت‌گری بنیان مقابل، به‌دلیل وحدت نسبی‌اش با این بنیان، به‌خودی خود دارای «طرح» دگرگونی حل تضادهای مجموعه و نفی آن در ماهیتی متکامل‌تر نیست. اما درنتیجه‌ی مبارزه‌ی این بنیان و تثبیت‌ناپذیری‌اش ـ‌در مرحله‌ی معینی‌ـ بنیان سومی درون مجموعه شکل می‌گیرد که حاصل ترکیب رسایی‌ها در حذف نارسایی‌های هردو بنیان عمده است. این بنیان سوم که پیدایشش در گروه مبارزه‌ی بنیان تغییرطلب علیه بنیان تثبیت‌گر است؛ ضمن دارا بودن طرح دگرگونی، «خود» پتانسیل و امکان مادیت بخشیدن و تحقق آن را ندارد.

مشاهدات و تجربه‌ی موجود بشری این‌طور رقم می‌زند که تنها هنگامی مجموعه‌ها به‌نفی دینامیک می‌رسند که بنیان سوم در پروسه‌ای از تبادلاتِ «نوین» خودر در بنیان تغییرپذیر حل کرده، و هویت مستقل خودرا در ترکیب با این بنیان از دست داده باشد. این پروسه‌ای است‌که در اصطلاح جامعه‌شناسی «دانش مبارزه‌ی طبقاتی» پروسه‌ی پیوند انقلابی نام دارد.

در مجموعه‌هایی‌که غیرذیشعورند، و در آن‌ها منافع خصوصی [وجود ندارد و] فاقد معنی است؛ پروسه‌ی پیوند به‌طور دینامیک و بدون عناد و مکانیسم بازدارنده، مادیت می‌گیرند؛ اما در مجموعه‌های اجتماعی به‌دلیل استثمار انسان از انسان؛ عناد و فرصت‌طلبی ویژه‌ای به‌طور مکانیکی وارد رابطه می‌شود، که بازدارنده ویا کندکننده است. این مسئله خصوصاً در جامعه‌ی سرمایه‌داری که ترکیب عنصر و بنیان سوم (یعنی: بنیانی‌که حاوی طرح دگرگونی کلیت مجموعه است)، از طریق «مناسبات اجتماعی تولید» و «شعور» مادیت می‌گیرد، به‌مانعی بسیار جدی تبدیل می‌گردد که از زاویه تبادلات آگاهانه دراخلاقیات بنیان تثبیت‌گر خودمی‌نمایاند.

در پروسه‌ی رشد نیروهای مولد در مجموعه‌ی جامعه‌ی سرمایه‌داری با دو بنیان کار و سرمایه (که در بافت و ساختِ طبقه‌ی کارگر و طبقه‌ی سرمایه‌دار متجلی می‌شوند)، به‌تدریج قشر میانه‌ای شکل می‌گیرد که به‌طور فعال و مؤثر در تولید اجتماعی شرکت دارد. نقش این قشر در پروسه‌ی تولید اجتماعی، ارائه‌ی خدماتی در تولید بارآوری تولید است. مهندسی تولید، سازمان‌دهی مجدد تولید، کشفیات علمی، آموزش علوم در رده‌های مختلف، ابداعات تکنولوژیک، اختراعات گوناگون، تربیت تکنیسین‌ها و کارگران متخصص، نوآوری‌های هنری و مانند آنْ پویه‌هایی است‌که علی‌رغم همه‌ی محدودیت‌های نظام سرمایه‌داری نقش غیرقابل انکار در بارآوری تولید ایفا می‌کنند. این خدمه‌ی مولد که هیچ‌گونه مالکیت موروثی و ملموس و معمولی بر ابزار و وسایل تولید ندارند، درمجموع (یعنی: در یک مدل انتزاعی) متناسب با نقشی که در افزایش راندمان تولید بازی می‌کنند، «حقوق» می‌گیرند و از نعمات تولیدی بهره‌مند می‌شوند. به‌هرروی، آن‌ها به‌دلیل این‌که محصول و دست‌آورد معینی را به‌مثابه‌ی ‌خدمات به‌تبادل اجتماعی می‌آورند و به‌صاحبان سرمایه عرضه می‌دارند؛ همانند کارگران با پیش‌فروش نیروی‌کار خود گذران نمی‌کنند. این شبکه‌ی کار و تبادل مولد اجتماعی خاست‌گاه انواع گوناگون نگرش‌های جامعه‌گرایانه و جنبش‌های سوسیالیستی است.

خدمه‌ی بارآروی تولید که دراین‌جا آن‌ها را «مولدین غیرکارگر» می‌نامیم، به‌دلیل رابطه‌ی رودررو و بی‌واسطه‌ای که با تولید اجتماعی و طبیعت دارند، از این فرصت استثنایی برخوردارند که قانونمندی‌های تغییرات جامعه را دریافته، و طرح‌هایی را در حل معضلات اجتماعی ارائه کنند. ازطرف دیگر، این مولدین دائماً با مقررات و قوانینی مواجه می‌شوند که دست و پای آن‌ها را در برابر انکشاف امکانات تولیدی و اجتماعی می‌بندد، و آن‌ها را به‌لحاظ اجتماعی و اقتصادی تحت فشار قرار می‌دهد. بنابراین، آن‌ها (نه ذاتاً، بلکه در کلیت خویش، تااندازه‌ای) با سرمایه و حاکمیت صاحبان سرمایه در تخالف قرار دارند، و با آن به‌مقابله برمی‌خیزند. پتانسیل این تخالف و مقابله در هرجامعه‌ی مفروضی بنا به‌تعادل و توازن نیروی‌های مولده و شدت مبارزه‌ی طبقاتی از سوی طبقه‌ی کارگر ویژگی خاصی دارد. اما ازآن‌جاکه جامعه‌ی سرمایه‌داری در واقعیت اجتماعی یک مدل انتزاعی نیست؛ و به‌همان اندازه‌که ترکیب ارگانیک سرمایه به‌زیان سرمایه متغییرْ تغییرجهت می‌دهد، سرمایه و به‌همراه آنْ تمامی مناسبات تولیدیِ تبعی آن، به‌ترتیب از بالا به‌پایین بوروکراتیزه می‌شوند. تولید بارآوری تولید نیز بوروکراتیزه شده و به‌طور دائم‌التزاید با دستگاه بوروکراتیک سرمایه به‌هم می‌آمیزد. این آمیزش مناسبات بوروکراتیک و مناسبات نوینی که مولدین غیرکارگر از آن سر برمی‌آورند، خاستگاه طیف رنگارنگ سوسیال دمکراسی در عرصه‌ی سرمایه جهانی است که در مورد ایران شکل خاصی دارد که بعداً به‌آن می‌پردازیم.

بوروکراتیزه شدن روزافزون مناسبات تولیدی مولدین غیرکارگر و آمیختگی دائم‌التزاید آن‌ها با خیل افزایش‌یابنده‌ی خرده‌بورژوازی بورکراتیک، سوسیال دمکراسی را به‌لحاظ ارزش‌های تاریخی از درون تهی می‌کند، و آن‌ها را هرروز بیش‌تر از روز قبل دربرابر رادیکالیسم پرولتری و پرنسیپ‌های آن قرار می‌دهد. دراین‌جا آرمان زندگی اجتماعی و نوعی دربرابر رفاه شخصی رنگ می‌بازد، و انسان به‌مثابه‌ی خِرَد هستیِ بی‌کرانه در تبادل ذهنی با رؤیای عمومیت بخشیدن به‌مصرفِ حیوانیِ بورژوازیی، بی‌ارزش می‌شود.

روشن‌فکران برخاسته از قشر مولدین غیرکارگر که چهره‌ی بارز بنیان سوم مجموعه‌ی کار و سرمایه می‌باشند، اجتماعاً دارای این توانایی هستند که پتانسیل مبارزاتی طبقه‌ی کارگر را دریافته، و از طریق پیوند، اتحاد ویا اعمال هژمونی، قدرت نهفته‌ی آن را در مبارزات سیاسی به‌کار بگیرند. به‌لحاظ تاریخی ثابت شده است‌که عده‌ی بسیار معدوی از این روشن‌فکران پروسه‌ی «پیوند» را طی می‌کنند؛ و از طریق آموزش و تربیت کادرهای رهبری‌کننده‌ی مبارزات کارگری، هویت مستقل خودرا برفراز طبقه‌ی کارگر از دست می‌دهند. نگاه کوتاهی به‌مبارزات 150 سال گذشته به‌روشنی نشان می‌دهد که توده‌ی کثیری از این موجودات منورالفکر در رابطه با کارگران بیش از هرچیز درصدد تقویت بازوهای اجرایی و قشر‌ی‌ـ‌تشکیلاتی «خود»، در رودرویی با قوانین بازدارنده‌ و محدودکننده‌ی صاحبان قدرت و سرمایه بوده‌اند.

سلاح روشن‌فکران سوسیال دمکرات در برابر کارگران مستأصل از فروش نیروی‌کار، اخلاقی یا ایده‌آلیزه کردن مناسبات اجتماعی تولید و مفهوم زندگی است. این شمشیر چوبین در برابر شمشیر آهنی و ماکیاولیسم کارگزاران طبقه‌ی حاکمْ آرمانی و نوین می‌نماید؛ غافل از این‌که در این جادوی سوسیال دمکراتیک، آن‌چه به‌فراموشی کشیده می‌شود، رهایی انسان از بندهای بندگی استثمار و خودبیگانگی است.

 

انسان ذاتاً موجود اندیشه‌ورز، ایدئولوژیک و آرمان‌گراست. اخلاقْ «ایدئولوژی» و آرمانِ انسانِ محصور در مناسبات ازخودبیگانه‌ای است که او را به‌خودستیزی و تخدیر می‌کشاند. بنابراین، اخلاق در تمام وجوه و تعبیرهای ممکن، ضدایدئولوژیک و ضدآرمانی عمل می‌کند.

اخلاق مجموعه‌ی دستورالعمل‌های ثابت، ماورایی و مقدسی است که انسانِ تحت سیطره‌ی قدرتی مسلط، در عدم امکان اِعمال اراده‌ی اجتماعی خویش، آن را به‌درون می‌کشد تا گم‌گشتگی ناشی از خودبیگانگی خویش را به‌التیامی تخدیرگونه بکشاند، و دردِ انفعال و وادادگی اش را به‌فراموشی بسپارد. اخلاق قهری تثبیت‌گرانه و بیرونی است که در هنگام ناخودآگاهی و عدم تشکل انسان‌های مولد، درونی می‌شود؛ تا عذاب ناشی از عدم اراده‌مندی انسانی و نوعی را در روی‌کردی برون‌افکنانه و هم‌سو با بنیان تثبیت‌گر ـ‌در ناکجاآبادهای لاهوتی‌ـ به‌هویت سرکوب شده‌ی نوعیِ خویش تبدیل کند. اخلاقْ توجیه ماورایی موجودیت مناسبات کهنه‌ای است که به‌انسان شوریده‌ی فاقد شعور و تشکلِ نوین تحمیل می‌شود، تا او موجودیت جهان را در پسِ حقایق ذهنی‌اش جاودانه انگارد.

در یک کلام: اخلاق جای‌گزینیِ پیوستار عینیِ حقیقت با حقایق ذهنی‌ای است که در نهایت به‌وجه تثبیت‌شونده‌ی واقعیت می‌نگرد؛ و وقوع عینی واقعیت را به‌ناکجاآبادی غیرتاریخی می‌سپارد. بنابراین، از هرزاویه که بنگریم، اخلاقْ ایدئولوژی و آرمان‌گراییِ طبقات حاکم ویا جریان‌هایی است‌که در عمق وجودشان رؤیای حاکمیت سیاسی و تثبیت ناگزیر خودرا می‌پروراند. امثال لاجوردی‌ها نمونه‌ها‌ی بارز یک اخلاق‌گرایی فناتیک و در قدرت‌اند. این‌گونه موجودات با نشست و برخاست با پاسداران از روستا آمده و تشویق آن‌ها به‌شهادت به‌عنوان یک آرمان، اما حفاظت از خانواده‌‌های خود را به‌دولت کانادا می‌سپردند و هنوز هم می‌سپارند.

در جوامع به‌اصطلاح توسعه‌نیافته که شدت استثمار بسیار بالاتر از جوامع پیش‌رفته‌ی اروپایی‌ـ‌آمریکایی است و مبارزه طبقاتی سهمگین‌تر، بعضاً گروه‌هایی از طیف چپ سوسیال دمکراسی به‌رادیکالیزم چنگ می‌زنند، و اعضا و هوادران خودرا به‌مبارزه‌ای جدی برعلیه دستگاه دولتی فرامی‌خوانند. اما اغلب این گروه‌ها به‌دلیل عدم پیوند انقلابی با طبقه‌ی کارگر و الگوبرداری‌های شبه‌بلشویکی در دام اخلاقیات موسوم به‌استالینیستی گرفتار می‌شوند؛ و در سایه اعتبارات شخصی و گروهی ـ‌با تحمل ضربات پلیسی‌ـ از درون و بیرون فرومی‌پاشند. چاره‌ی رهایی از این دور باطلِ اخلاق‌گرایی، پرنسیپ‌‌گرایی است.

چاوش‌گران سازمان‌دهی پرولتری تعجیلی در به‌دست گرفتن قدرت سیاسی ندارند؛ آن‌ها در پی اعتبار و هویت و محبوبیت سیاسی برای خودشان نیستند. در مطالبات و شور توده‌های مردم غرق نمی‌شوند؛ و حقانیت خودرا به‌نسبت کمیت هواداران و اعضای‌شان نمی‌سنجند. از مارک و ورجسب و طعنه‌ی سوسیال دمکرات‌ها هراسی به‌دل راه نمی‌دهند؛ در پرتو اصول منتج از مادیت جهان به‌انضمام رابطه می‌نگرند، و انقلاب را با شخص روبرو آغاز می‌کنند.

به‌هرروی، انقلاب سوسیالیستی پروسه‌ی پُرفرازونشیب و پیچیده‌ای است که تنها در پرتو دیالکتیکِ نفیِ ماندگارِ پرنسیپ‌های پرولتریْ به‌گام‌ها طی می‌گردد. این هیاهوبردار نیست؛ و با شیوه‌های اخلاقی و تهییج‌های سوسیال دمکراتیک متناقض است. از جامعه‌ی طبقاتی و مناسبات خودبیگانه‌ساز تا آن مناسباتی‌که از هرگوشه‌اش نغمه‌ی رفاقت و شور انسانی برمی‌خیزد، راهی طولانی درپیش است؛ در عبور از این کویر نابه‌جاْ اسب تازی کارآیی ندارد، و تنها شتر صحراپیما کارساز است. این بدون درک پراتیک حقیقت‌گرایی پرولتری و انکشاف گام به‌گام پرنسیپ‌های برخاسته از آن غیرممکن است.

2ـ تدارک نظر و عملی در راستای دخالت‌گری انقلابی در داخل کشور

Iـ سازمان‌دهی پرولتری پراتیکی رودررو، مستقیم و عینی است. بدین معنی‌که در شرایط کنونی بدون قرار گرفتن در مختصات زندگی کارگران و مشارکت فعال و نزدیک در دردها و شادی‌های این طبقه‌ی نامتشکل، امکان تبادل آموزشی و تربیت کادرهای رهبری‌کننده‌ی مبارزات کارگری وجود ندارد. آن‌چه اندیشه‌ی انقلابی را به‌نیروی مادی و اجتماعی تبدیل می‌کند، ارائه‌ی مکتوب ویا رادیویی پاره‌دانسته‌های انتزاعی نیست؛ چراکه اندیشه‌ی پویش‌گر تنها در تبادل روزانه، تأثیر و تأثر متقابل و فضای برخاسته از رفاقت و هم‌دردی است‌که مادیت می‌گیرد و درونی می‌شود. بنابراین، ضروری است‌که همه‌ی نیروهایی‌که خودرا در راستای انقلاب سوسیالیستی می‌پندارند و سازمان‌دهی پرولتری را مؤثرترین شیوه‌ی گسترش زندگی شورایی می‌دانند؛ به‌طبقه‌ی کارگر ایران معطوف گردیده و با فعالیت مستمر در راستای گسترش امکانات موجود، پروسه‌ی پیوند با این طبقه را آغاز کنند.

IIـ خارج از کشور بستر سازمان‌دهی کارگری ـ سوسیالیستی نیست. از زاویه شناحت‌شناسی هرمفهوم عینی حاصل تصرف ذهن و تأثیر شئ یا نسبتی از هستی است که به‌عنوان برابرایستا موضوع کار و پراتیک انسان قرار می‌گیرد. در این رابطه، ذهن با حذف اراده‌مندانه‌ی خاصه‌های برابرایستا، ذات یا ربط بی‌واسطه‌ی نهادینِ آن را دریافته و درونی می‌کند؛ این تصرق ذهن بر واقع خارجی است، که فعلیت و اراده‌مندی ذهن را به‌مثابه‌ی یک ابژه یا عین نشان می‌دهد. این‌که بسیاری از متفکرین از انعکاس خاصه‌های اشیا برذهن سخن می‌گویند و بر حسیت تأکید می‌کنند، نشان‌گر دریافت مکانیکی آن‌ها از ماتریالیسم دیالکتیک است. چراکه اولاً‌ـ ذهن آینه‌ای منفعل نیست؛ و ثانیاً‌ـ حواس به‌دلیل پتانسیل محدودشان بسیاری از خاصه‌های اشیا را درنمی‌یابند و حس نمی‌کنند. اما از آن‌جاکه خاصیت ذهنْ تعمیم، کلی‌سازی و مطلق‌آفرینی است؛ و ذهنیت را به‌عنوان پیوستار اجتماعی‌ـ‌طبقاتی دارا می‌باشد؛ از این‌رو، در پویه تصرفْ بیش از آن‌چه عینیت ذات اشیا را دریابد، به‌اثبات ذات خود می‌پردازد. بنابراین، ضروری است‌که این خاصیت ذهن و پیوستار ذهنیت را به‌تعادل کشاند؛ و ذهن را از خودبودگی به‌دگربودکی معطوف کرد. این پویه با تأثیر برابرایستا برذهن آغاز می‌شود. چراکه برابرایستا واقعیتی قانونمند، اثرگذار و در نفی و اثبات است. دیالکتیک تصرف و تأثیر، یک جریان چرخشی، فرارونده و پویاست که پروسه‌ی آزمون و خطا را هم شکل می‌دهد. خارج از کشور بستر دیالکتیک تصرف و تأثیر در رابطه با سازمان‌دهی هسته‌های کارگری‌ـ‌کمونیستی نیست؛ و مجالی برای بررسی میزان تصرف ذهن برواقعیت ویا سنجش تأثیر واقع خارجی برذهن فراهم نمی‌کند. و آن جریاناتی که خودرا مهیای رهبری انقلاب کارگری در ایران می‌دانند، چاره‌ای جز ادامه‌ی بازی در نقش پیامبران ندارند.

IIIـ در خارج از کشور عمدتاً به‌افشای سرکوب‌گرانه‌ی دولت پرداخته می‌شود. این حرکتی دمکراتیک است که به‌خودی خود ربطی به‌سازمان‌دهی سوسیالیستی ندارد؛ چراکه تلاشی تک‌ بعدی، ناپیوسته و عمومی است که در اصطلاح «دانش مبارزه‌ی طبقاتی» بورژوا‌ـ‌‌مکراتیک نامیده می‌شود. و ازآن‌جاکه نیروهای چپ یا به‌اصطلاح کمونیست به‌آن می‌پردازند و سنگ منافع کارگران را به‌سینه می‌زنند، می‌توان آن را سوسیال دمکراتیک نامید. این به‌خودی خود مشکلی ایجاد نمی‌کند. اما به‌دلیل این‌که دربرپایی آکسیون‌های افشاگرانه هیچ‌گونه هم‌آهنگی و ارتباطی با نیروهای داخلی وجود ندارد، و علی‌الاصول تأثیر فوری و ملموسی برتحرکات داخلی نمی‌گذارد؛ بیش از هرچیز نیروهای داخلی را به‌هراس می‌افکند و از انقلابیون تصوری فوق مادی ارائه می‌دهد. و بدین‌ترتیب، انقلابیْ شخصی است که می‌تواند با در دست داشته لیون آبجو شعار مرگ برجمهوری اسلامی سر بدهد. این تصویر که هم‌اکنون در جامعه‌ی ایران شایع است، به‌عنوان یک مکانیزم بیرونی بر ارتباط چاوش‌گران سازمان‌یابی پرولتری و توده‌ی کارگران عمل‌کردی مکانیکی و کندکننده اِعمال می‌کند؛ و اصولاً چنین القا می‌کند که دستگاه مناسب برای مبارزه‌ی طبقاتی خارج از کشور است. این مشکلی دیرینه در رابطه با جنبش چپ ایران است که می‌بایست برای آن چاره‌ای اندیشید، وگرنه طبقه‌ی کارگر ایران از این هم بیش‌تر از طیف رنگارنگ روشن‌فکران گریزان می‌شود.

IVـ گاه بعضی گروه‌های سیاسی خارج از کشور ارتباطات ناچیزی با تشکلات نامنسجم داخل برقرار می‌کنند؛ و ازآن‌جاکه خودرا متشکل، صاحب ایدئولوژی و قدرتمند می‌پندارند؛ تلاش می‌کنند که آن تشکلات نامنسجم داخلی را به‌خود معطوف کرده، درخدمت بگیرند و تحت رهبری درآورند. این تأثیر مکانیکی و تخریب‌کننده برمبارزه‌ی طبقاتی می‌گذارد؛ چراکه رهنمودهای جریانات خارج از کشور ناگزیر حاصل تصرفات ذهنی است، و ربط پراتیکی با دینامیزم مبارزه‌ی طبقاتی در داخل ندارد. برای مثال، تمام تحلیل‌های طبقاتی، مبارزاتی و سیاسی گروه‌های خارج از کشور به‌ستیز جناح‌های حاکم می‌پردازد؛ و حتی نیم نگاهی هم به‌ویژگی مبارزات طبقات غیرحاکم ندارد. این طبیعی است؛ چون تنها منبع اطلاعاتی این تحلیل‌ها روزنامه‌هایی است که در ایران به‌طور علنی منتشر می‌شود. و طبقات فرودست ـ‌خصوصاً‌ کارگران‌ـ دفتر و دستک علنی ندارند. تا این‌جا مشکل خاصی به‌وجود نمی‌آید، اما مشکل از آن‌جا شروع می‌شود که بعضاً گروه‌های خارج از کشور موفق می‌شوند این پاره‌نوشته‌های بی‌ربط را در میان تعداد قلیلی از روشن‌فکران ساده دل داخلی تبلیغ کرده و اصطلاحاً آن را جابیندازند؛ و آن‌ها را از دینامیزم مبارزاتی خویش جدا کرده و به‌ذهن‌گرایی حاصل از دستی دور برآتش داشتن بکشانند. از این تأسف‌بارتر این‌که: این نداهای خارج از کشوری در سایه ساختارهای مبتنی‌بر سلسله‌مراتب تشکیلاتی، جهت ابراز صداقت انقلابی در داخل هم بعضاً به‌نغمه درمی‌آید؛ و پژوادک ناموزونش به‌گوش نغمه‌سرایان خارجی نیز می‌رسد. بدین‌سان، جهل سیاسی جایگزین «دانش مبارزه‌ی طبقاتی» می‌شود. این مکانیزمی کندکندده برمبارزات دینامیک و درونی اعمال می‌کند؛ و الزامی است که رابطه را معکوس نمود.

Vـ یکی از نتایج درازمدت تبلیع و ترویج جریانات خارج از کشور در داخل این است که محافل دربسته و ایزوله‌ای از «روشن‌فکران» بوروکرات را به‌عنوان پایگاه تشکیلاتی خود در داخل جمع و جو کرده و آن‌ها را مفتخر به‌هویت «انقلابی» می‌کنند. این محافل بدون هرگونه دخالت‌گری خلاق و ارتباط متقابل با جنبش کارگری، صرفاً جهت خبررسانی و روزِمبادا ذخیره می‌شوند. در واقع پراتیک اساسی و تاریخی این محافل بدین قرار است‌که با پیدا شدن هرشکاف نسبتاً عمیقی در دستگاه مستبد دولتی، شرایط نزولِ اجلالِ رهبران خارجی‌نشین را فراهم کرده، و مقدمات بسط «انقلابی» را فراهم نمایند. بدین‌سان، در فردای حادثه پایه‌های تشکیلاتی نیز به‌لحاظ مبارزاتی «فعال» می‌گردند، و دکان و دستک احزابی همانند حزب توده و بدیل‌های ظاهراً متضادِ آن برفراز جامعه به‌چرخش درمی‌آیند؛ و فاجعه یک بار دیگر آغاز می‌گردد. این احزاب و سازمان‌های برآمده از خارج به‌همراه یکان‌های داخلی‌شان چند صباحی در سایه دمکراسی خرده‌بورژوازیِ «سنتی»[!!!] فضای مبارزه‌ی طبقاتی را به‌آشوب می‌کشند، و هنگامی که سرکوب «شروع» می‌شود[!!!]، فلنگ را بسته و دوباره به‌حارج فرار می‌کنند؛ و از طریق انشعاب و وحدت‌های تشکیلاتی دور باطل را از سر می‌گیرند. از این‌رو، ضروری است‌که با درک عمیق از پرنسیپ‌گرایی پرولتری، هرگونه اعتبار سیاسی و تشکیلاتی به‌دور افکنده شود؛ و به‌لحاظ نظری و عملی، تدارکی گسترده در راستای سازمان‌یابی هسته‌های کارگری‌ـ‌کمونیستی در داخل به‌عمل بیاید تا یک‌بار برای همیشه بساط تبادلات اخلاقی و حیثیتیِ سوسیال دمکراتیک از عرصه‌ی مبارزه‌ی طبقاتی در ایران برچیده شود. بدون این پراتیک عاجل هرگونه فعالیتی ناگزیر ضدپرولتری و سوسیال دمکراتیک خواهد داشت.

VIـ جنبش مردم ایران در هشتاد سال گذشته (اعم از هرقشر و طبقه‌ای) برعلیه حاکمیت دولت مستبد که میراث باقی‌مانده از دوران‌های ماقبل سرمایه‌داری نیز هست، از جمیع جهات تحت سیطره‌ی دیگر سرزمین‌ها (و علی‌الخصوص متفکرین روسی) قرار داشته است. این واقعیت همواره و به‌طور دائم‌التزاید در مقابل انکشاف درونی «دانش مبارزه‌ی طبقاتی» در جامعه‌ی ایران سد ایجاد کرده و انکشاف طبقاتی و کارگری اندیشه‌ی ایرانی را به‌پشت صحنه‌ی مبارزاتی رانده است. درحقیقت، جنبش کارگری ایران و طیف رنگارنگ گروه‌های چپ از نظر دست‌یابی به‌دست‌آوردهای «دانش مبارزه‌ی طبقاتی» هنوز اسیر داده‌های حزب توده، انستیتو مارکسیسم لنینیسم شوروی سابق و جریانات هم‌گون با آن می‌باشند. حتی از این فراتر: می‌توان ادعا کرد که اغلب قریب به‌اتفاق گروه‌ها، سازمان‌ها و احزاب چپ ایرانی [و ازجمله خانواده‌ی موسوم به‌کمونیسم کارگری] علی‌رغم ستیزهای سخت با حزب توده و شوروی سابق، به‌لحاظ مبانی دیدگاهی هنوز به‌حزب توده و انستیتو مارکسیسم لنینیسم اقتدا می‌کنند؛ و فاقد هویت اندیشگی و نتیجتاً اجتماعی‌ـ‌تاریخی مستقل می‌باشند. یکی از گام‌های ضروری در راستای تدارک انقلاب سوسیالیستی در ایران بازآفرینی «دانش مبارزه‌ی طبقاتی»، متناسب با سوخت و ساز مبارزه‌ی کارگران و زحمت‌کشان در ایران است. به‌هرروی، الزامی است‌که مقدمتاً به‌ساده‌انگاری آموزش مطلق از منابع رسمی روسی پایان داد؛ و در این زمینه منابع گونگون و متنوع موجود را در اختیار طبقه‌ی کارگر قرار داد. بیش از 150 سال است که صدها میلیون کارگر و روش‌فکر و زحمت‌کش در عرصه‌های گوناگون با سرمایه و نظام طبقاتی مبارزه کرده‌اند؛ با وجود این، هنوز هم هرنوع‌آموز دانش مبارزه‌ی طبقاتی به‌همان آثار ترجمه شده‌ای ارجاع داده می‌شود که سه‌ـ‌چهار نسل پیش از آن‌ها می‌آموختند، هنوز رهبران جنبش چپ ایران ‌چیز چندانی درباره‌ی مبارزات شورایی طبقه‌ی کارگر ایتالیا، آلمان، روسیه، اسپانیا و مانند آن نمی‌دانند. بنابراین، وظیفه‌ی روشن‌گرانه‌ی روشن‌فکری (نه الزاماً روشن‌فکر انقلابی) در پرتو نیم‌نگاهی به‌جایگاه انسان در هستی بی‌کرانه حکم می‌کند که اندکی از گروه‌بازی‌ها، وحدت‌های ناپایدار تشکیلاتی و انشعابات ناشی از رهبری‌طلبی‌های رایج کاسته شود؛ و نیروی آزاد شده به‌کار بسیار ساده‌ی ترجمه‌ی آثار متنوع اختصاص داده شود. این پراتیک ساده اندکی منش و پرنسیپ پرولتری می‌طلبد. لازم به‌یادآوری است‌که بسیاری از این دست‌آوردهای مفروض را می‌توان به‌چاپ رساند؛ و در اختیار آن نیروها و اشخاصی قرار داد که به‌دردشان می‌خورد.

VIIـ مفاهیم تولید شده در خارج از کشور تااندازه‌ی بسیار زیادی سطحی، غیرسیتماتیک و پراکنده است؛ و ربط روشنی با سوخت و ساز مبارزه‌ی طبقاتی در ایران ندارد. این مفاهیم علی‌رغم رنگ و لعاب مارکسیستی و رادیکالیزم ظاهریْ در عمق و ذات، آمیخته‌ای از ترجمه‌ی غلط واژه‌های اروپایی و مبارزه‌ی عمومی ضداستبدادی در ایران است که گستاخانه خودرا به‌طبقه‌ی کارگر منتسب کرده؛ و دانش مبارزه‌ی طبقاتی لقب می‌دهند. به‌جرأت می توان ادعا کرد که طی 18-17 سال گذشته (یعنی: سال‌هایی که از قیام بهمن گذشته است) حتی یک مفهوم اساسی که دردی را از مبارزات کارگران در ایران دوا کند؛ و در راستای هسته‌های آموزشی مؤثر واقع شود، تولید نشده و به‌تبادل درنیامده است. منهای خاستکاه و پایگاه طبقاتی سوسیال دموکرات‌ها و روشن‌فکران ایرانی، یکی از موانع در عدم گذر از حدود بسته‌ی مفاهیم کهنه، اشرافیتی است که بر چپ ایران حاکم است. چپ ایرانی (اعم از سنتی و مدرنیست و نوگرا) در نازایی و اشرافیت خویش تا بدان‌جا پیش رفته، که هرنوع مفهوم جدیدی را تنها در پرتو سابقه‌ی کلاسیک و اعتبارات تشکیلاتی آن مورد مداقه و توجه قرار می‌دهد و هرگاه با اندیشه و مفهومی روبرو ‌شود که حاصل چالش‌های کارگران کمونیست است، و عیناً سابقه‌ی مکتوب و سوسیال دمکراتیک نداشته باشد؛ به‌سادگی آن را انحرافی می‌نامد، و در مقابلش شمشیر چوبین خورا از نیام برمی‌کشد. این مقابله‌ی «روش‌فکرانه» که به‌ارتدوکسیزم می‌آویزد از توطئه‌ی سکوت و تبلیغات منفی شروع می‌شود، و در طیف راست سوسیال دمکراسی تا توطئه‌های پلیسی و آدم فروشی پیش می‌رود. از این‌رو، ضروری است‌که در پرتو ادراک پراتیکِ پرنسیپ‌گرایی پرولتری هرمفهومی را در ذات منطقی‌اش به‌نقد کشید و حرمت اندیشه‌ورزان را به‌عنوان چالش‌های اندیشه‌ی پویش‌گر پاس‌ داشت. چراکه منطق ذات اندیشه است؛ و ذاتْ ربطِ بی‌واسطه‌ی نهادین است که ذهن در حذف خاصه‌های برابرایستا آن را در می‌یابد. و ازآن‌جا که مادیت جهان پیوستاری مداوم است؛ از این‌رو، نقد منطقی به‌مناسباتی برمی‌گردد که خاستگاه آن است. پس الزامی است‌که هرپاره نوشته ویا خرده‌اندیشه‌ی کارگری را به‌گونه‌ای رفیقانه، محترمانه و نقادانه مورد بررسی قرار دهیم. این شیوه‌ی تبادل نظریِ پیش‌هسته‌های کارگری‌ـ‌کمونیستی است. چنین سبک کاری مناسباتی را درپی خواهد داشت که نیازی به‌کنترل‌های تشکیلاتی ندارد؛ و در شرایط پلیسی ایران بیش‌ترین پوشش امنیتی را فراهم می‌کند. به‌هرروی، بازگشت به‌ایران با سبک و سیاق گذشته چیزی جز گرفتاری مجدد در دور باطل سابق نیست.

VIIIـ طبقه‌ی کارگر ایران از بدو پیدایش مناسبات مبتنی‌بر فروش نیروی‌کار تا حال حاضر، هنوز نتوانسته از طریق برآمدی متشکل و پیوسته، هژمونی خود را برجامعه اعمال کند؛ و خیل روشن‌فکران برخاسته از مناسبات غیرکارگری (اما نه الزاماً خرده‌بورژوایی) را جهت تدارکات مقدماتی و نظری انقلاب سوسیالیستی به‌خویش معطوف نماید. این ناتوانی در اعمال هژمونی طبقاتی به‌عوامل متعددی برمی‌گردد که از میان‌ آن‌ها می‌توان به‌سرکوب‌های قرون وسطایی، شکست‌های متعدد، گسیختگی مبارزاتی در 85 سال گذشته، تحمیل تشکلات و تئوری‌های نامناسب از سوی سوسیال دمکراسی و سرانجام تخریب تولید توسط رژیم اسلامی (در اوائل قدرت‌گیری‌اش) اشاره کرد. از این‌رو، در این رابطه‌ی خاصْ ضروری است‌که در برابر میراث‌های کندکننده و تخریب‌گر درونی و بیرونی قدری بیش‌تر به‌تعقل تاریخی و پرولتری تکیه نمود و از پسِ ایجاد پتانسیل انقلابی در مناسبات اجتماعی تولید، نارسایی‌های فوق (که در مناسبات تولید اجتماعی خود می‌نمایاند)، را جبران کرد و آگاهی انقلابی را در درون طبقه‌ی کارگر به‌انکشاف و زایندگی کشاند. گرچه این پراتیکِ پیچیده و سترگْ به‌لحاظ استنتاج ماتریالیستی دیالکتیکی بربستر ویژگی مبارزه‌ی طبقه‌ی کارگر ایران انقلابی و کارساز می‌نماید و گام‌های مؤثری در این عرصه نیز برداشته شده است، معهذا در دیگر کشورها از زمینه‌ی پیشن چندانی برخوردار نیست و در آثار کلاسیک مارکسیستی نیز اشاره‌ی روشنی به‌آن وجود ندارد. به‌هرروی، این پراتیک انقلابی علی‌رغم فشارهای ناشی از گرایشات تثبیت‌گرانه‌ی سوسیال دمکراتیک از درون و بیرون می‌بایست هرچه زودتر در دستور کار شورایی قرار بگیرد. و نباید از عظمت آن در مقابل گام‌های کوچک کنونی دچار هراس شد. شور برخاسته از پرنسیپ‌گرایی پرولتری از این‌جا تا نفی استثمار انسان از انسان را به‌همین گام‌های کوچک طی می‌کند. پس زمینه‌ی ‌تدارک آن فراهم بیاروریم تا خلاقیت تئوریک مارکس را بار دیگر بازبیافرینیم. اما این‌بار نه در تشخص یک شخص، که در درون طبقه‌ی کارگر و در هیئت تبادلات کارگری. مارکس روشن‌فکری پرکار، انقلابی، و دانا و خودآگاه بود که از خویشتن درمی‌گذشت تا به‌تاریح بنگرد. تدارک انقلاب سوسیالیستی در ایران صبغه‌ی مارکس را می‌طلبد. پس همانند او باشیم، با این تفاوت که دنیای ما از دنیای او بسیار پیچیده‌تر است.

IXـ  طی سده‌ی گذشته هرجا که سخنی از کار یا کارگر در میان بوده است، کارگران به‌لحاظ امکان آفرینش ارزش‌های انسانی موجوداتی انتزاعی محسوب شده‌اند که بازوانی ستبر و کله‌هایی کوچک را بر بدن‌های لاغر خود حمل می‌کنند. در جهان باژگونه‌ی «حکومت مفاهیم» قدرتی خارق‌العاده به‌این موضوعات ماورایی نسبت داده می‌شود که در پرتو ادراک پرنسیپ‌گرایی پرولتری می‌بایست علیه آن طغیان کرد. حقیقت این است که تا کارگران در دانشکده‌ی «دانش مبارزه‌ی طبقاتی» آموزش نگیرند و این آموخته‌ها را در جریان مبارزه‌ی الزامی خود با صاحبان سرمایه بازتولید نکنند، در هر صورت ممکنْ چیزی جز موجوداتی گمگشته و خودبیگانه نیستند که توان طبقاتی و تاریخی خود را در رقابت لقمه‌های نان می‌آلایند. اما کدامین درس‌نامه را باید به‌کارگران آموزش داد که آن‌ها در بازتولیدش به‌خودآگاهی طبقاتی دست یابند؟ آیا آموزگاران مفروضِ کارگران ایرانی درحد مطلوب آموخته‌اند که در موقعیت آموزگار قرار بگیرند؟ آیا آن‌ها در سمت‌گیری کارگری در پی هویت به‌دست نیامده‌ی شخصی و گروهی خود نیستند؟ چگونه می‌توان برای این سؤال‌های به‌جا پاسخی مناسب و پراتیک پیدا کرد؟ اولین گام در راستای پاسخ پراتیک به‌این سؤالات، ارائه و تدوین درس‌نامه‌های کارگری است. درس‌نامه‌هایی که به‌همراه یکی از تدوین‌کنندگانش در تبادلی برخاسته از احترام و نقادی، بر بستر مبارزات خودانگیخته‌ی کارگری تبدیل به‌نقطه‌ی آغازین رویش یک هسته‌ی کارگری‌ـ‌کمونیستی می‌شود. بنابراین، تأکید  براین اصل لازم است که در شرایط جامعه‌ی ایران و با در نظر گرفتن جو سازمان‌ناپذیری و ناباوری موجود، تدارک نظری به‌هیچ‌وجه از تدارک عملی جدا نیست. بدین معنی که اولاًـ درس‌نامه‌ی آموزشی‌ـ‌کارگری می‌بایست تدوین شود، و هیچ‌یک از نشریات و کتاب‌های موجود جای آن را نمی‌گیرد؛ و ثانیاًـ درس‌نامه بدون یکی از درس‌نامه ‌نویسان آن به‌تبادل نمی‌رود و زاینده نخواهد بود. زیرا آن‌چه به‌عنوان درس‌نامه تدوین می‌شود، پیش‌نهاده‌ای است که می‌بایست در جریان تماس و آموزش نفی شود؛ و درس‌نامه بخودی‌خود فاقد این پتانسیل است.

Xـ جهت‌گیری در راستای ارتباط ایدئولوژیک با طبقه کارگر و تدوین درس‌نامه به‌عنوان پیش‌نهاده‌ی آموزشی، پراتیکی سیستماتیک، متمرکز و گروهی است؛ که با خورد‌ه‌کاری‌های سوسیال ‌دمکراتیک متحق نخواهد شد. بنابراین، ضروری است که اشخاص و عناصری که ادعای سازمان‌دهی شورایی‌ـ‌پرولتری دارند، در «شورای تدارک کار انقلابی» هم‌راستا شوند؛ و متناسب با میانگین توانایی‌ها، علاقه‌مندی‌ها، امکانات و خصوصاً ضرورت‌های آموزشیْ در یک زمان‌بندی روشن و ممکن، امر تدوین درس‌نامه‌ها را به‌عنوان پیش‌نهاده‌ی آموزشی شروع‌ کنند. به‌لحاظ آکادمیک با تکیه بر دانسته‌های پراکنده و نامنسجم نمی‌توان به‌نتایج معین و زمان‌بندی شده دست یافت؛ و ازآن‌جا که ارزش تدوین درس‌نامه‌های آموزشی در تبادل مبارزاتی با کارگران رادیکال معلوم می‌شود، ازاین‌رو، الزامی است که هر گروه (یا هسته‌ی مطالعاتی‌ـ‌تحقیقاتی) ضمن مطالعه‌ی هم‌سو و متمرکز، با حداکثر امکاناتِ شورایی ارتباط خود را با کارگران ایرانی بر محور تبادلات آموزشی گسترش دهد. این گسترش از کارگران مهاجری که تمایل به‌بازگشت به‌ایران دارند، شروع می‌شود؛ از سازمان‌دهی «حوزه‌های ارتباط منطقه‌ای» در کشورهایی مانند ترکیه، کره، باکو، تایلند و... که کارگران ایرانی جهت فروش نیروی‌کار و درآمد بیش‌تر به‌آن‌جا رفت و آمد می‌کنند، می‌گذرد؛ و سرانجام در ایران و در ارتباط با طبقه‌ی کارگر نفی می‌گردد . به‌هرصورت هسته‌ی کارگری‌ـ‌ کمونیستی در خارج از کشور فاقد معنی است؛ و این گام انقلابی در ایران مادیت می‌گیرد. ازاین‌رو، الزامی است که حداکثر امکانات در جهت این بازگشت انقلابی به‌کار گرفته شود . پس گسترش ارتباط تدارکاتی با کارگران ایران در همه‌ی جهات ممکن و متصور، ضروری است. چنان‌چه ارتباط مکتوب و با کارگران داخل کشور حول محور معضلات انسانی، خانوادگی و رفیقانه دنبال گردد، و از مسائل سیاسی و دادوستدهای سوسیال ‌دمکراتیک اجتناب شود، به‌احتمال قوی مناسباتی ایجاد خواهد شد که به‌مثابه‌ی قوی‌ترین تدارک ارتباطیْ به‌پل بازگشت به‌ایران تبدیل خواهد شد.

XIـ پیش‌نهاده‌ی آموزشی به‌عنوان «درس‌نامه» نمی‌تواند براساس داده‌های اطلاعاتی و اخبار گوناگون تدوین شود، و به‌مسائل خاص و اجرایی بپردازد؛ چراکه دراین‌صورت یک جزوه گروهی و معمولی است که توسط آموزش‌گیرندگانش مورد تعبیر و تفسیر قرار می‌گیرد؛ و آن‌ها را به‌آن حد از باروری انقلابی نمی‌رساند که «خود» بتوانند به‌تحلیل‌های معین از شرایط مشخص دست یابند. ازآن‌جا که هدف از تدوین و ارائه‌ی درس‌نامه‌ی آموزشی سازمان‌دهی هسته‌های کارگری‌ـ‌‌کمونیستی است؛ و پراتیک این هسته‌ها، جدا از بازتولید و تکثیر خویش، تربیت کادرهای رهبری‌کننده‌ی مبارزات کارگری است؛ از این‌رو،  درس‌نامه‌ی آموزشی می‌بایست براساس «اصول» منتج از مادیت جهان و قانونمندی نسبت‌های هستی تدوین گردد. اصولی که عام، کلی و مطلق‌اند؛ و اعتبار خود را نه برمبنای بداهت و جزم‌گرایی که برپایه تعریف و استنتاج پراتیک به‌اثبات می‌رسانند . این اصول هیچ‌گونه حاکمیتی بر روابط شاکله‌ی جهان ندارند، و تنها به‌مثابه ابزار تقرب به‌نسبت‌ها، تشخیص حدود آن‌‌ها و روش شناخت مؤثر واقع می‌شوند. چنان‌چه این شیوه‌ی نگرش در مبارزه مورد پذیرش قرار گیرد؛ از ‌پسِ آن الزامی است که درس‌نامه‌هایی درباره‌ی فلسفه و ماتریالیسم دیالکتیک، اقتصاد سیاسی و مبارزه طبقاتی، جامعه‌شناسی و سازمان‌دهی، دیکتاتوری پرولتاریا و سوسیالیسم، هنر و فرهنگ، خانواده و آزادی، و... تهیه گردد. دانسته است که هر درس‌نامه ناظر بر پراتیک ویژه‌ای است؛ و ضمن نظارت برمبارزه طبقاتی در ایران، متناسب با تاریخ و اندیشه ایرانی مدون می‌گردد.

3ـ ممانعت از حضور عناصر طبقات استثمارگر:

Iـ در مجموعه‌ی کار و سرمایه، بورژوازی به‌مثابه‌ی بنیان و نهاد تثبیت‌گر چاره‌ای جز سرکوب مبارزات تغییرطلبانه‌ی کارگران در ابعاد گوناکون ندارد. هم‌چنان‌که وجود و بقای پرولتاریا در گرو پرولتریزه کردن طبقه‌ی کارگر و سپس تمام آحاد انسانی است؛ وجود و بقای بورژوازی نیز در گروه سرکوب همه‌جانبه‌ی طبقه‌ی کارگر و «بورژوائی کردن» تمام مناسباتی است که به‌آحاد بشری هویتی اجتماعی می‌بخشد. گرچه دستگاه عریض و طویل بورورکراسی دولت به‌طور آگاهانه‌ و با برنامه‌ به‌سرکوب سیاسی مبارزات حق‌طلبانه‌ی طبقه‌ی کارگر و ترقی‌خواهی دیگر اقشار اجتماعی می‌پردازد؛ و بدین منظور از هرگونه توطئه‌ای هم ابا نمی‌کند؛ لیکن محتال‌ترین بُعد سرکوب که از خصلت وجودی سرمایه نشأت می‌گیرد، «بورژوایی کردن مفهوم حق» و آلودن مناسبات حق‌طلبانه به‌پیرایه‌های بورژوایی است. این شکل ویژه‌ی سرکوب که در بعد اجتماعی اعمال می‌شود، از طرف جریانات سوسیال دمکرات کم‌تر مورد توجه یا بررسی قرار گرفته که ریشه در خاستگاه طبقاتی آن‌ها دارد.

IIـ قدرت طبقه‌ی حاکم به‌منزله‌ی یک واقعیت حجمی در سه بُعدِ لاینفک اقتصادی، سیاسی و اجتماعی خودمی‌نمایاند؛ و مبارزه‌ی طبقاتی به‌عنوان یک پیوستار تاریخی در برابر این واقعیت سه بعدی، در ابعاد دمکراتیک، سوسیال دمکراتیک و سوسیالیستی مادیت می‌گیرد. بدین‌ترتیب که مبارزه‌ی دمکراتیک عمدتاً برقدرت و سرکوب اجتماعی سرمایه نظارت می‌کند؛ مبارزه‌ی سوسیال دمکراتیک [با جریانات سوسیال دمکرات اشتباه نشود] بیش از دیگر ابعاد، بُعدِ سرکوب‌گرانه‌ی مناسبات اقتصادی بورژوازی را هدف می‌گیرد؛ و مبارزه‌ی سوسیالیستی عمدتاً برعلیه بُعدِ سیاسی قدرت و سرکوب‌های متمرکز دولتی به‌سازمان‌دهی کادرهای رهبری‌کننده‌ی مبارزات کارگری می‌پردازد. روی‌کردهای مبارزاتی در ابعاد گونگون ربط چندانی به‌اهداف توافق شده، اساس‌نامه‌های گروهی، جسارت‌های شخصی، شعارهای مطروحه و خصوصاً شکل مبارزه ندارد؛ و به‌لحاظ سوسیالیستی، بیش از هرچیز در رابطه با طبقه‌ی کارگر و مادیت تبادلات اندیشه‌ی انقلابی (یعنی: تربیت کادرهای کارگری در امر رهبری مبارزات طبقه‌ی کارگر) نمایان می‌شود. بدین‌معنی‌که می‌توان علی‌رغم برنامه و اساس‌نامه‌ی «سوسیالیستی»، در عمل روی‌کردی دمکراتیک داشت؛ و بدین‌سان، امر مبارزه‌طبقاتی را «سوسیال دمکراتیزه» و مخدوش نمود. از دیگرسو، «قهر طبقاتی» و رادیکالیزم انقلابی نیز لروماً با تخریب، کشتار، هیاهو و «فدایی» همراه نیست. از این‌رو، محتمل است‌که در مقاطعی رادیکال‌ترین روی‌کردهای سوسیالیستی با کم‌ترین تخریب و آسیب مادیت بگیرد. درهرصورت، نباید «شکل» مبارزه را با پتانسیل طبقاتی و تاریخی آنْ یک‌سان پنداشت؛ زیرا تعداد «شهدا»، میزان شکنجه‌های تحمل شده و سال‌های زندان معمولاً رابطه‌ی چندانی رادیکالیزم طبقاتی و انقلابی طبقه‌ی کارگر ندارد. این اعتقادات و معیارها ـ‌همگی‌ـ اخلاقیات و حیثیت‌گرایی خرده‌بورژوایی است‌که از پسِ قدرت اجتماعی سرمایه عناد می‌ورزند و مقدمات سرکوب‌ پرنسیپ‌گرایی پرولتری را فراهم می‌کنند.

IIIـ طبقات و اقشار اجتماعی در جامعه‌ی سرمایه‌داری با خطی سرخ و مطلقاً غیرقابل عبور از یکدیگر جدا نمی‌شوند. و آن‌چه بیش از هرعامل دیگری یک تشکل کمونیستی را به‌دوگانگی بین نظریه و عمل می‌کشاند؛ آن را برمقوله‌ی «شکل» مبارزه‌ متمرکز می‌گرداند؛ و به‌سوی حیثیت اجتماعی راهبر می‌شود؛ حضور اندیشه‌ها، عادات و معیارهای ارزشیِ طبقات استثمارگر در بدنه یا در رهبری آن مجموعه است. این اندیشه‌ها، معیارها و عادات از آسمان نازل نمی‌شوند. بدین معنی که وجود این ویروس‌های مرگ‌زا در درون یک مجموعه‌ی انقلابی به‌احتمال بسیار قوی نشان‌گر نوعی از حضور اشخاص و عناصری از طبقات و اقشار استثمارگر در آن مجموعه است. درغیراین‌صورت چگونه این ویروس‌های محتال به‌آن مجموعه وارد می‌شوند؟ شاید از طریق کارگران و به‌واسطه‌ی نیمه‌ی خودبیگانه‌ی آن‌ها؟ این غیرممکن نیست؛ اما مبارزه‌ی ایدئولوژیک در پرتو تفاهمات مفهوم‌آفرین که روی دیگر پروسه‌ی پرولتریزه شدن کارگران رادیکال است؛ احتمال حیثیت‌گرایی را در درون یک مجموعه‌ی انقلابی و پرولتری به‌کم‌ترین حد ممکن می‌رساند. زیرا هیچ شخصی نمی‌تواند خارج از شبکه‌ی مفاهیم «خود» زندگی کند؛ و آن‌جاکه شخصِ مفروضی دریک لحظه نسبت به‌باورهای خود چرخش صدوهشتاد درجه‌ای می‌زند، می‌بایست به‌این نتیجه رسید که این شخص در تولید آن مفاهیم نقش نداشته، و صرفاً حاصل کار دیگران را در حافظه‌ی خود بایگانی کرده است. این نیز مصرف‌گرایی است و ریشه در مناسبات اقشار و طبقات تثبیت‌گر دارد.

IVـ همه‌ی آحاد بشری نسبت به‌موقعیت و پوزیسیون خود در تولید اجتماعی که «مناسبات تولید اجتماعی» را می‌سازد، در شبکه‌ای از «مناسبات اجتماعی تولید» شرکت دارند؛ که بیان‌گر موقعیت و پوزیسیون آن‌ها نسبت به‌ابعاد مختلف قدرت است. موضوعیت «مناسبات تولید اجتماعی» که موقع و موضع انسان نسبت به‌طبیعت را بیان می‌کند، آمیزه‌ای از «مالکیت» و «تولید» است؛ درصورتی‌که موضوعیت «مناسبات اجتماعی تولید» که موقع و موضع شخص را نسبت به‌اجتماعی بشری به‌بیان درمی‌آورد، آمیزه‌ای از «حقوق» و مسائلی است‌که تحت نام کلیِ «فرهنگ» می‌توان از آن نام برد. بنابراین، بین «مناسبات تولید اجتماعی» و «مناسبات اجتماعی تولید» ضمن تخالف، تأثیر و تأثر و تنفیذ متقابلی برقرار است که وحدت هرجامعه‌ای را شکل می‌دهد. پتانسیل تحولات «مناسبات اجتماعی تولید» بیش‌تر روبنایی، ایدئولوژیک و سیاسی است. از این‌رو، جابه‌جایی افراد در شبکه‌ی «مناسبات اجتماعی تولید» از تحرک بیش‌تری برخوردار است. ازآن‌جاکه ویژگی جامعه‌ی سرمایه‌داری در این واقعیت نهفته است که مناسبات سنتتیک و نوین (یعنی: موقعیت خدمه‌ی بارآوری تولید ویا به‌عبارت درست‌تر: تولیدکنندگان غیرکارگر) در شکل ملموس و معینی از مالکیت برابزارها و وسائل تولید [همانند خرده‌بورژوازی در جامعه‌ی فئودالی] صورت نمی‌پذیرد؛ و پیوند با «قشر نوین» (یا اصطلاحاً بنیان سوم) با بنیان تغییرطلب (یعنی: طبقه‌ی کارگر) از زاویه آگاهی اجتماعی و «مناسبات اجتماعی تولید» شکل می‌گیرد؛ و با توجه به‌امکان جابه‌جایی بیش‌تر در این شبکه‌ی تبادلات اجتماعی، همواره این خطر وجود دارد که عناصری از طبقات و اقشار استثمارگر در قالب روشن‌فکران و یا کارگرانی که به‌لحاظ «مناسبات تولید اجتماعی» سمت‌گیری غیرکارگری دارند، به‌شبکه‌ی مناسبات سوسیالیستی وارد شده و کنش‌های اجتماعی آن را به‌سوی سوسیال دمکراتیسم سوق بدهند. چاره‌ی این بلیه تثبیت‌گرانه که از آسمان سرمایه به‌زمین کار نازل می‌شود، مبارزه‌ی پی‌گیر ایدئولوژیک در راستای تولید و تبادل مفاهیم انقلابی و انسانی است. بدین‌ترتیب، آن اشخاص و عناصری که نمی‌توانند دست از عادات ویا مناسبات سوسیال دمکراتیک بردارند، به‌طور خود به‌خود صفوف «چاوش‌گران سازمان‌دهی پرولتری» را ترک کرده و به‌لحاظ کارگری‌ـ‌کمونیستی سلامت نسبی آن را فراهم می‌کنند.

Vـ نفوذ عناصر، عادات و اعتقادات تثبیت‌گرانه به‌درون یک مجموعه‌ی انقلابی اجتناب‌ناپذیر است. این نفوذ و سرایت، از تثبیت‌گری طبقه‌ی حاکم در جامعه‌ی سرمایه‌داری نشأت می‌گیرد؛ و به‌مثابه‌ی بُعد اجتماعی قدرت از درون به‌سرکوب نیروهای انقلابی می‌پردازد. چشم اسفندیار این نفوذ محتال و موذی، «روشن‌فکران» و مناسبات خرده‌بورژوایی است که خودرا در سایه توجیهات اخلاقی و ترفندهای به‌اصطلاح روشن‌فکرانه تئوریزه کرده و آرمانی می‌گردانند. از دیگرسو، کارگران نیز به‌واسطه‌ی فروش نیروی‌کار و بازتولید سرمایه توانایی مقابله‌ با اخلاق‌گرایی خرده‌بورژوایی و تثبیت‌گری روشن‌فکرمآبانه را ندارند. پس چه باید کرد؟ آیا باید عطای روشن‌فکران را به‌لقای آن‌ها بخشید و تنها به‌نیمه‌ی خودبیگانه‌ی کارگران محدود گردید؛ و دست از ترکیب رسایی‌ها در حذف نارسایی‌ها شست؛ و دخالت‌گری انقلابی را تقدیرگونه به‌حوادث سپرد؟ در چنین حالتی، در عوض حل مسئله، تنها صورت آن حذف کرده‌ایم. پس چه باید کرد؟ راه حلْ حذف ساختار عمودی و مبتنی‌بر سلسله‌مراتب؛ و نیز توقع روشن‌گری از روشن‌فکران در راستای تولید و تبادل مفاهیم انقلابی و انسانی است که می‌بایست به‌تربیت کادرهای سازمان‌دهنده‌ی هسته‌های کارگری‌ـ‌کمونیستی راهبر گردد. این مبارزه‌ی پیگیر و ایدئولوژیک پرولتری است‌که از افزایش «هواداران» بی‌خاصیت و مصرف‌کننده‌ی اندیشه‌ی انقلابی می‌گریزد؛ و با اشرافیت نازای کارگری، روشن‌فکری و یا هرمناسب خودبیگانه‌ی دیگری می‌ستیزد. از این‌رو، حضور اشخاصی که در «مناسبات تولید اجتماعی» مصرف‌کننده‌ی ارزش اضافی محسوب می‌شوند، در هرتشکلی که مدعی انقلابی‌گری است؛ نشان بارز سوسیال دمکراتیسم و عمل‌کرد ضدپرولتری آن است. زیرا مناسباتی که ارزش اضافی کارگران را حذب می‌کند، در ایجاد مناسباتی که رهایی انسان را دربرداشته باشد؛ نازاست. در این رابطه‌ی معین نازاییْ چیزی جز بازتولید مناسبات سرمایه‌دارانه نیست.

4ـ اجتناب از حضور در مناسباتی که به‌جذب و مصرف ارزش‌های اضافی راهبر می‌شود.

Iـ اکثر قریب به‌اتفاق گروه‌ها و جریانات «چپ» ایرانی طی یکصد سال گذشته با مشکلات و کمبودهای مالی فراوان مواجه بوده‌اند. این طبیعی است؛ چراکه «اپوزیسیون» در هرجامعه‌ای، منابع مالی چندانی در اختیار ندارد؛ و اصولاً با امکانات مالی همان طبقات و اقشاری گذران می‌کند که با آن‌ها در ارتباط است؛ و به‌اصطلاح نمایندگی آن‌ها را برعهده دارد. اما گروه‌ها و جریانات «چپ» ایرانی طی یکصد سال گذشته‌ خودرا به‌امکانات طبقه‌ی کارگر و متحدین اجتماعی آن محدود نکرده و از کانال‌ها و روش‌های «دیگر» نیز به‌جبران کمبودهای مالی خود پرداخته‌اند. از طرف دیگر، نگاهی مختصر و از درون به‌تاریخ «جنبش چپ» حاکی از این واقعیت است‌که اکثر قریب به‌اتفاق جریانات «چپ» حداقل در دروه‌هایی از حیاط خود، با توطئه‌های مالی (درونی و بیرونی) مواجه بوده‌اند. درصورتی‌که سازمان‌دهی پرولتری به‌منافع مالی چندانی نیاز ندارد؛ و هسته‌های کارگری‌ـ‌کمونیستی به‌توطئه‌‌های مالی آلوده نمی‌شوند. در چنین رابطه‌ای هرکارگری همان‌طور گذران می‌کند که دیگر آحاد طبقه‌ی کارگر روزگار می‌گذرانند. هیچ‌کس تافته‌ی جدا بافته‌ای نیست که به‌امکانات مالی ویژه‌ای نیاز داشته باشد که باید از پسِ کار دیگران جبران شود. همه کارگر ویا روشن‌فکرانی هستند که درآمدی درحد متوسط طبقه‌ی کارگر دارند؛ و اندکی هم از آن را هم به‌طور داوطلبانه کنار می‌گذارند تا صرف خانواده‌ی رفقای زندانی، رفقایی که موقتاً در اختفای کامل به‌سر می‌برند ویا هزینه‌های ناچیز اضطراریِ سازمانی شود.

IIـ درحال بسیاری از گروه‌های سوسیال دمکرات که عمدتاً در خارج از کشور فعال‌اند، و در امر مبارزه‌ی طبقاتی در ایران دخالت‌گری می‌کنند[!!!]، [گرچه نه با بیانی صریح؛ اما در عمل] بدین باورند که در صورت افزایش امکانات مالی گسترش سیاسی بیش‌تری خواهند داشت، و بدین‌ترتیب براستحکام تشکیلاتی خود می‌افزایند. تنها همین «حکمِ» ضمنی، منهای هرقضاوت دیگری، نشان‌گر این واقعیت است‌که این جریان‌ها علی‌رغم عنوان‌های عریض و طویل انقلابی، به‌لحاظ ساختاریْ چیزی بیش از گروه‌های کمابیش کوچک و محدودی نیستند که به‌انسان و کارگر و انقلاب صرفاً انتزاعی می‌نگرند. به‌طورکلی، امکانات مالی که نام واقعی‌اش «پول» است؛ از انسان یا کارگری که دارای دردها و شادی‌هاست، درگیر شبکه‌ی پیچیده‌ای از تبادلات گوناگون اجتماعی است، و می‌اندیشد و رنج می‌برد؛ یک «عدد» مطلق و ناچیز ارائه می‌کند. پس، ضروری است‌که در راستای تدارک سازمان‌دهی هسته‌های کارگری‌ـ‌کمونیستی از گردآوری و اندوختن پول و امکانات مالی اجتناب نمود. زیرا امکانات مالی در همه‌ی عرصه‌های جامعه یافت نمی‌شود، و اراده‌ی دخالت‌گر انقلابی را در محدودیت دست یافتن به‌«پول» (در رادیکال‌ترین روی‌کرد ممکن) از گسترش به‌همه‌ی اقشار طبقه‌ی کارگر باز می‌دارد، و یک تشکل مدعی انقلاب سوسیالیستی را در ساختار گروه‌های «بادکنکی» متوقف می‌گرداند. به‌هرروی، «گروه» در مرتبط‌ترین شکل و رادیکال‌ترین تبادل انقلابی، نهاد و ساختاری اقشار درونی  طبقه‌ی کارگر قشری است که جهت تکامل خویش به‌«سازمان» می‌بایست به‌تبادلاتی در وسعت طبقه دست یابد.

IIIـ تمرکز روی امکانات مالی که تمامی تبادلات و تدارکات یک تشکل سوسیالیستی را درجهت کسب «پول» کانالیزه می‌کند و بدین طریق «تخمه‌ی» انقلابی‌گری را از درون می‌سوزاند، شیوه‌ای تثبیت‌گرانه و سوسیال دمکراتیک است که درصورت دست‌یابی به‌قدرت سیاسی تسویه‌های دوران استالین و سرکوب‌های خونین را درپی خواهد داشت. از «تغییر» گریزی نیست؛ این بدیهی است، و فهم آن نیز نیازی به‌دانش پیچیده‌ای ندارد. اما آیا غیریّت «تغییر» تصادفی است و یا به‌اراده‌ی مشاهده‌گر مادیت می‌گیرد؟ پاسخ درهرصورت منفی است؛ چراکه غیریتِ «تغییر» دگرشدگی ویا تغییر یک نسبت از هستی بی‌کرانه به‌ربط ذاتی است و به‌طور قانونمند صورت می‌پذیرد. از این‌رو، مناسباتی که اکنون و به‌واسطه‌ی دخالت‌گری اراده‌مندانه‌ی گروهی از انسان‌ها شکل می‌گیرد، به‌هرصورت تخمه‌ی دگرشدگی فردای مفروض را در خود دارد. پس، شبکه‌ای از تبادلات را درنظر بگیریم که اعتلای ارزش‌های انسانی، نوعی و انقلابی را در امکانات مالی یا «قدرت» اقتصادی نهادینه کرده است. این شبکه‌ی تبادلاتِ نهادینه شده دگرگون خواهد شد. اما از موش انقلاب زاده نمی‌شود؛ چراکه موش، فقط موش می‌زاید؛ و از نهادهای انقلابی، انقلاب زاده خواهد شد. و سرانجام این‌که «پول» از هرزاویه که بدان بنگریم، نه تنها تخمه‌ی انقلاب (یعنی: حل تضادهای یک مجموعه‌ی معین اجتماعی)، که کاملاً برعکس، کِرم ضدانقلاب را در خود می‌پروزاند.

IVـ معنی روشن و صریح خم شدن روی امکانات مالی و پول، ایجاد آگاهانه‌ی مناسباتی در هم‌سویی با وجه افسادی و استثمارگرانه‌ی وضعیت موجود است که می‌بایست در جهت عکس آن (یعنی: در راستای آزادی انسان از بردگی مزدی) حرکت کند!!! این باور اگر دیوانگی نباشد، ناگزیر شارلاتانیسم است. این تعجب‌آور نیست؛ چراکه خاصیت «روشن‌فکر انقلابی»، بدون هرگونه رابطه و تماس زاینده با طبقه‌ی کارگر، همانند مرغابی است: مرغابی از این‌که به‌هنگام خوردن لجن مرداب به‌لجن آلوده نمی‌شود، شادمان است!

Vـ در مقابل این سؤال که امکانات مالی چه کاربردی دارد[؟]، معمولاً پاسخ شنیده می‌شود که: اولاًـ نشریه یک تشکیلات نمی‌تواند خودرا از طریق حق اشتراک جبران کند. دوماً‌ـ برگزاری جلسات سخن‌رانی، نشست‌های تشکیلاتی، رادیو، [تلویزیون] و مانند آن هزینه دارد. سوماًـ رهبران و نظریه‌پردازان یک تشکل سیاسی نمی‌توانند با امکانات معمولی و ساده برامور تشکیلاتی نظارت مؤثر داشته باشند. در برابر این استدلال‌های سوسیال دمکراتیک باید گفت: اولاً‌ـ نشریه را به‌همان تعدادی تکثیر (یا کپی) کنید که حق اشتراک می‌گیرید؛ چون خواننده‌ای که از پرداخت حق اشتراک نشریه کمونیستی امتناع می‌کند، به‌هیچ دردی نمی‌خورد. دوماً‌ـ رادیو را حذف کنید، چون کارایی آن در بهترین شکل ممکن تشجیعِ فوق طبقاتی است که در شرایط کنونی عمل‌کردی صرفاً دمکراتیک دارد؛ جلسات سخن‌رانی و نشست‌های تشکیلاتی را محدود کرده، و بیش‌تر به‌ارتباطات مکتوب تکیه کنید که هم پتانسیل تعقل را بالا می‌برد و هم زاینده‌تر و خلاق‌تر خواهد بود. سوماً‌ـ ساختار تشکیلاتی را فروبریزید؛ و اصل سانترالیسم‌ـ‌دمکراتیک را که تاکنون در هیچ عرصه و زمانی مادیت پیدا نکرده به‌فراموشی بسپارید؛ امر رهبری را در ساختاری [هرچه کم‌تر هیراشیک و مبتنی‌بر سلسله‌مراتب] به‌پویندگان راه بسپارید؛ و رهبران را از قفس طلایی بیرون بکشید تا در کنار مردم قرار بگیرند و در درجه‌ی نخست از آن‌ها بیاموزند، و سپس به‌آن‌ها آموزش بدهند. این روند به‌لابیرنت‌های بغرنج تشکیلاتی نیازی ندارد.

VIـ گروه‌هایی که به‌تأسیس تجارت‌خانه و بنگاه‌های مالی مبادرت می‌کنند، ناگزیر در راست‌ترین طیف سوسیال دمکراسی قرار خواهند گرفت؛ چراکه وجود جامعه‌ی طبقاتی و آنتاگونیسم مبارزاتی بین کار و سرمایه حاصل سوءِتفاهم نیست که بتوان با یک پوزشِ ابلهانه از آن گذر کرد. این حقیقت برای مردم ساده‌ی کوچه و بازار نیز روشن است. آن‌ها با بیانی ساده و صریح می‌گویند: نمی‌توان از آب گذر کرد و خیس نشد. گذشته از این حقیقت ساده و عمیق، دیالکتیک استراتژی و تاکتیک نیز به‌اراده‌ی محض و دلیل‌تراشی‌های ذهنی مشروط نمی‌شود. برنامه‌ی تاکتیکی در ضروری بودن خویش به‌‌»واقعیت» نظر دارد؛ و از پسِ شناخت کمپلکسِ «ماهیت»، در راستای نفی وجه افسادی و موجودیت نفی‌شونده‌‌ی ‌آن (یعنی: واقعیت) به‌گام‌های عملی اراده می‌کند. و برنامه‌ی استراتژیک در آرمانی بودن خود به‌«حقیقت» نظر دارد که از پسِ وقوع واقعیت و اثبات ناشی از نفی، مرحله‌ای معین و قاطع را در تداوم انقطاع یا انقطاع مداوم، اراده‌مندانه به‌عنوان هدف برمی‌گزیند. بنابراین، بین استراتژی و گام‌های تاکتیکی پیوندی هم‌راستا، دیالکتیکی و لاینفک وجود دارد. به‌همین دلیل است‌که هدف «مقدس»، وسائل و گام‌های «مقدس» را می‌طلبد. به‌طورکلی، براه انداختن کاسبی و پهن کردن بساط بورژوایی در گذرگاه مبارزه‌ی طبقاتی با هرمیزانی از صداقت و پاک‌ طینتیِ درونی، در «بیرون» به‌دام‌های ماکیاولیستی تبدیل می‌شود که رفقای امروز را «فردا» مسلحانه رودرروی یکدیگر قرار می‌دهد.

VIIـ بعضی از جریانات «چپ» جهت دست‌یابی به‌منابع مالیْ اساس را واقعاً برکمک‌های داوطلبانه‌ی اعضا و هواداران قرار می‌دهند؛ و چنین کمک‌هایی را ترغیب و تشویق نیز می‌کنند. این همانندِ خونی آلوده، ارگانیسم بالنده‌ی تبادلات کیفی و انقلابی را سوسیال دمکراتیزه کرده، خرده‌بورژواهای «دانشمند» را تحت عنوان روشن‌فکر انقلابی به‌نهادهای کارگری‌ـ‌کمونیستی تحمیل می‌کند، و آن نهاد را به‌سوی جاذبه‌های کمّی محض سوق می‌دهد. زیرا وجود خصلت‌های خودبیگانه‌ساز و زندگی در جامعه‌ی طبقاتی که همه را کمابیش تحت مکانیزم قدرت اجتماعی سرمایه می‌کشاند، صدای آن شخصی را که «فداکارانه» از پول خود می‌گذرد، دلنوازتر به‌گوش می‌رساند. و صدا در این‌جا، صدای «اندیشه» است، و «اندیشه» نیز مبنای اقتدار!!؟ اگر قرار براین باشد که حرکت براساس آرمان انسانی و کمونیستیْ کارگران و زحمت‌کشان را به‌ادراک صریح شورایی برساند تا در مورد جای‌گاه، ساختار و عمل‌کردِ شوراها بتوانند به‌طور مستقل تصمیم بگیرند؛ و هرگونه ولایت و سَروَری را به‌گور تاریخ بسپارند؛ الزامی است‌که علاوه‌بر کار مستمر انقلابی، هزینه‌ها‌ی ناچیز مربوط به‌عملیات انقلاب را نیز خود کارگران و زحمت‌کشان بپردازند. به‌قول یکی از کارگران مسن و ساده‌ی ایرانی: هرکس آش را بدهد، محل خواب را هم تعیین می‌کند. به‌هرروی، با توجه به‌این‌که هرآن‌چه بورژوازی انباشت کرده به‌طبقه‌ی کارگر سازمان‌یافته تعلق دارد، پرنسیپ‌گرایی پرولتری چنین می‌طلبد که امر سازمان‌دهی انقلابی از محدوده‌ی امکانات طبقه‌ی کارگر فراتر نرود، و کمک مالی تنها از کارگرانی پذیرفته شود که در دیگر امور مبارزاتی و انقلابی صلاحیت خودرا به‌اثبات رسانده باشند. چراکه استالینیسم از استاخانوفیسم جدایی‌ناپذیر است.

VIIIـ در سازمان‌دهی هسته‌های کارگری‌ـ‌کمونیستی ترغیب عمدی کارگران به‌کمک‌های مالی معمولاً آن‌ها را در دیگر حوزه‌های کار انقلابی به‌انفعال می‌کشاند؛ و همواره این خطر را دامن می‌زند که جهتِ حرکت و سازمان‌دهی را به‌طرف کارگران متخصص (که به‌غلط پرولتاریای صنعتی نام‌گذاری شده‌اند)، سوق دهد. این جهت‌گیری اشرافیتی را ایجاد می‌کند که در مقابل راستای حرکت پرولتری و سازمانی به‌عنوان یک مکانیزم کندکننده عمل خواهد کرد. چون «سازمان پرولتری» نهادی است‌که به‌طور متعادل در همه‌ی اقشار طبقه‌ی کارگر ریشته داشته باشد. از دیگرسو، در دنیای واقعیْ خط سرخی مناسبات کارگری و خرده‌بورژوایی را از یکدیگر جدا نمی‌کند؛ و همواره آمیختگی‌هایی در این زمینه وجود دارد. از این‌رو، ترغیب کارگران به‌کمک‌های مالی این احتمال را دامن می‌زند که بعضی از کارگران از زاویه دلسوزی‌های صادقانه به‌مناسبات خرده‌بورژوایی بیش‌تر تکیه کنند؛ و هستی مبارزاتی خودرا در این جهت‌گیری موذی و مسری به‌نابودی بکشانند. بنابراین، چاره‌ای جز کاستن از هزینه‌های مربوط به‌مبارزه‌ی طبقاتی وجود ندارد؛ و این پراتیک انقلابی تنها در سازمان‌دهی هسته‌های کارگری‌ـ‌کمونیستی می‌تواند مادیت بگیرد. در خارج از کشور نیز هسته‌های مطالعاتی‌ـ‌تحقیقاتی که به‌طبقه‌ی کارگر معطوف باشد؛ و مقدمات بازگشت به‌ایران را تدارک ببیند، هزینه‌ی ویژه‌ای ندارد. به‌هرروی، ناگفته پیداست که در هنگام برآمدهای طبقاتی و گسترش مبارزاتی، بورژوازی منابع و امکانات فراوانی را در اختیار طبقه‌ی کارگر و انقلاب سوسیالیستی قرار می‌دهد.

5ـ گسترش تبادلات انقلابی با دیگر جریانات در راستای انکشاف رادیکالیزم پرولتری

Iـ نقد نظری سوسیال دمکراسی از طریق فاصله‌ی عملی از ارزش‌ها و معیارهای سوسیال دمکراتیک، در پرتو انکشاف خلاق «دانش مبارزه‌ی طبقاتی» یک وظیفه‌ی انقلابی است که پتانسیل رابطه با دیگر جریانات را به‌سوی رادیکالیزم پرولتری سوق می‌دهد.

IIـ گسترش تبادل با دیگر جریانات به‌معنی ادغام، وحدت و انحلال در هیچ‌یک از آن‌ها نیست؛ بلکه کاملاً برعکس، این تبادل به‌معنی گسترش تبادلات هسته‌های مطالعاتی‌ـ‌تحقیقاتی با یکدیگر است که بازگشت به‌ایران را تدارک می‌بینند.

IIIـ انکشاف رادیکالیزم پرولتری در فضای ژورنالیزم حاکم براندیشه‌ی خارج‌نشینان امکان‌پذیر نیست؛ از این‌رو، ضروری است‌که هرچه سریع‌تر از «مراکز فرماندهی» فاصله گرفت تا از طریق گسترش تبادل با «واحدهای تحت فرمان» تعداد هرچه بیش‌تری هسته‌های مطالعاتی‌ـ‌تحقیقاتی سازمان داده شود.

IVـ هسته‌ی مطالعاتی‌ـ‌تحقیقاتی تنها در خارج از کشور و در شرایط موجود که عنصر ناباوری و سازمان‌ناپذیری درحال افزایش است، معنی دارد. از این‌رو، الزامی است‌که جهتِ مقابله با هرگونه انحلال‌طلبی، اشحاص متشکل در این هسته‌ها روابط تشکیلاتی خود را از دست ندهند؛ و کماکان به‌تعهدات خود عمل کنند.

Vـ هسته‌ی مطالعاتی‌ـ‌تحقیقاتی که موضوع کارش آموزش «دانش مبارزه‌ی طبقاتی» براساس متون کلاسیک و انطباق آن‌ها با مناسبات و وقایع امروزیِ جهان سرمایه است، با توصیه و دستورالعمل شکل نمی‌گیر؛ مگر این‌که واقعاً تعدادی از این هسته‌ها به‌عنوان نمونه سازمان‌دهی شوند؛ و دست‌آورد آن‌ها در معرض دید «واحدهای تحت فرمان» قرار گیرد.