حزب پرولتری
09 بهمن 1394 | بازدید: 4436

شورای کارگران و انقلاب

نوشته: پویان فرد

trotskyمبارزه برای کسب قدرت و اقتدار دولتی هدف اصلی انقلاب است. حیات پنجاه روزه‌ی «شورا» و پایان خونین آن نشان داد که روسیه‌ شهر‌نشین پایه بسیار ناتوانی برای چنین مبارزه‌ای است، و حتی در محدوده‌ی انقلاب شهری نیز یک سازمان محلی نمی‌تواند بدنه‌ی مرکزی رهبری انقلاب باشد. پرولتاریا برای تحقق یک وظیفه‌ی ملی، سازمانی در ابعاد ملی نیاز دارد. گرچه شورای پتروگراد یک سازمان محلی بود، اما نیاز به‌وجود ‌یک سازمان مرکزی چنان شدید بود که «شورا» اجباراً رهبری در ابعاد ملی را به‌عهده گرفت. 

 

یک تذکر از مترجم: ترجمه‌ی این مقاله‌ی تروتسکی را نباید به‌این معنی برداشت کرد که من تروتسکیست هستم یا تروتسکیست شده‌ام؛ هم‌چنان‌که ترجمه‌ی دیگر مقالات از دیگر انقلابیون و اندیشمندان انقلابی را نباید به‌ایسم خاصی منتسب نمود. به‌باور من همه‌ی ایسم‌هایی که به‌نوعی در مارکسیسم به‌مثابه‌ی «دانش مبارزه‌ی طبقاتی» انشقاق و افتراق ایجاد می‌کنند، پرولتاریایی نیستند و نمی‌توانند در راستای سازمان‌یابی طبقاتی و انقلابی توده‌های کارگر و زحمت‌کش کارآیی داشته باشند. آن‌چه در تدارک طبقاتی و انقلابی کارگران و زحمت‌کشان حرف نخست را می‌زند، خودِ واقعیت روبرو به‌مثابه‌ی برابرایستای آن ذهنی است‌که راه‌کارهای پراتیک را جستجو می‌کند. به‌بیان دیگر، همه‌ی ذهنیت انباشته شده‌ی مبارزاتی و انقلابی در طول تاریخ جامعه‌ی طبقاتیْ پیش‌نهاده‌ی درک همین واقعیتِ روبرو و دخالت‌گری مناسب در آن و برآن است. به‌باور من همه‌ی ایسم‌های منفرد و ایزوله‌ی دیگر (مانند استالینیسم، مائوئیسم، تروتسکیسم،....) و حتی لنینیست‌ها و مارکسیست‌های ایزوله و منفرد از حقیقت تاریخیِ ذهنیت انقلابی، به‌این دلیل که پیوستار تاریخ مبارزه‌ی طبقاتی و تکامل دانش برخاسته از آن را به‌نقطه و مقطع مفروضی گره می‌زنند که عمدتاً فاقد عینیت مادی است، به‌لحاظ سازمان‌یابی طبقاتی و انقلابی فاقد اثرگذاری‌اند[1].

ارزش مقاله‌ی حاضر (که در سال 1907 نوشته شده)، در تبیینِ چیستیِ خودِ واقعیت (یعنی: شورای کارگری در سال 1905، در پطروگراد) و پیش‌بینی تشکل شورایی طبقه‌ی کارگر به‌هنگامِ دیگر خیزش‌های انقلابی این طبقه است.

این مقاله یکی از مقالات مجموعه مقالاتی از تروتسکی به‌نام «انقلاب ما»ست ‌که توسط مویْ‌سِی جی. اولگین (Moissaye J. Olgin) گرآوری و به‌انگلیسی ترجمه شده است[2]. مجموعه مقالات «انقلاب ما» دربرگیرنده‌ی بخشی از مقالاتی است‌که تروتسکی بین سال‌های 1904 و 1917نوشته است.

*****

مقدمه‌ی مویْ‌سِی جی. اولگین

حدود 2 سال پس از دستگیری اعضای شورای کارگران پطروگراد در سال 1905، تعدادی از رهبران پیشین آن ـ‌پس از فرار از تبعید‌گاهِ سیبری‌ـ در خارج از کشور با یکدیگر ملاقات کردند. کورستالیف نُسار (Chrustalyov Nossar) اولین رئیس کمیته و نیز تروتسکی دومین رئیس آن در میان ملاقات‌کنندگان بودند. آن‌ها تصمیم گرفتند خلاصه‌ای از تجربیات خود را درباره‌ی شوراها در کتابی به‌نام «تاریخچه‌ی شورای نمایندگان کارگران» بنویسند. این کتاب به‌سال 1908در پترزبورگ منتشر و بلافاصله هم توقیف شد. یکی از مقالات آن کتاب در این‌جا تجدید چاپ شده است.

بدون شک تروتسکی در برآورد نقش شوراها اغراق کرده است. تنها با کمک پرواز خیال است‌که کسی می‌تواند فعالیت اعتصابی کارکنان پست، تلگراف و راه‌آهن را به‌آغاز کنترل شورا براین بخش‌ها تعبیر کند. این نیز پرسشی اساسی این است که آیا شورا به‌خودی خود نهادی رهبری‌کننده بود، ویا رویدادهایِ  غیرقابلِ کنترلِ جریان انقلاب آن را راه می‌بُرد. آن‌چه در ‌مقاله‌ی حاضر جالب و چشم‌گیر است، ادعای تروتسکی است‌که می‌گوید: «اولین موج انقلابی موجب ایجاد شوراها در سراسر کشور خواهد شد». این رویدادی است‌که واقع شده است. پیش‌بینی‌ تروتسکی در مورد شکل‌گیری شوراها در سراسر روسیه و نیز این‌که روش شورایی دنبال خواهد شد، مسئله‌ای است‌که در جریان انقلابی کنونی متحقق شده است.

1

«شورا»[ی کارگران پتروگراد] تاریخی 50 روزه دارد. «شورا» در 18 اکتبر تشکیل شد؛ و جلسات آن در سوم دسامبر به‌دلیل حمله‌ی واحدهای نظامی ازهم گسیخت. مابین این دو تاریخ، «شورا» هم زنده بود و هم مبارزه می‌کرد.

جوهره‌ی این نهاد چه بود؟ چه چیز در چنین زمان کوتاهی موجب شد تا «شورا» در تاریخ پرولتاریا و انقلاب روسیه چنان پرافتخار بدرخشد؟

«شورا» توده‌ها را سازمان داد، اعتصابات سیاسی را هدایت نمود، تظاهرات‌ سیاسی را رهبری کرد و سعی کرد که کارگران را مسلح کند. اما دیگر سازمان‌های انقلابی نیز همه‌ی این کارها را انجام می‌دادند. جوهره‌ی «شورا» در تلاشی بود که برای تبدیل شدن به‌یکی از ارگان‌های مقتدر مردمی می‌کرد. از یک‌سو پرولتاریا و از سوی دیگر مطبوعات ارتجاعی شورا را «دولت کارگری» نامیدند؛ این موضوع بازتاب این واقعیت بود که شورا ـ‌‌در واقع‌ـ جنین یک دولت انقلابی بود. تا آن‌جاکه شورا از اعتبار قدرت واقعی برخوردار بود، آن را به‌کار می‌برد؛ و آن‌جاکه قدرت در دست ارتش و سلطنت بوروکراتیک بود، شورا برای به‌دست آوردن قدرت می‌جنگید.

قبل از شکل‌گیری شوراها، سازمان‌های انقلابی دیگری نیز ـ‌اغلب با سرشتی سوسیال دموکراتیک‌ـ در میان کارگران صنعتی حضور داشتند. اما هدف فوری این سازمان‌ها که در میان پرولتاریا حضور داشتند، نفوذ در درون توده‌ها بود؛ درصورتی‌که «شورا» یک سازمان پرولتاریایی است که هدف آن نبرد برای کسب قدرت انقلابی است.

شورا ـ‌درعین‌حال‌ـ بیانی سازمان‌یافته از مختصات پرولتاریا به‌عنوان یک طبقه بود. شورا در مبارزه‌ی خود برای کسب قدرت از روش‌هایی استفاده می‌کرد که به‌طور طبیعی از سرشت پرولتاریا به‌عنوان یک طبقه ناشی شده بود: حضور پرولتاریا در تولید؛ قدرت کمّی آن؛ و هم‌گونگی اجتماعی‌اش. «شورا» در مبارزه برای کسب قدرت تمام فعالیت‌های اجتماعیِ طبقه‌ی کارگر را در جهات گوناگون ترکیب کرده بود؛ ترکیبی که تصمیم‌گیری در مورد مناقشه بین نمایندگان سرمایه‌دار و نمایندگان نیروی‌کار را نیز دربرمی‌گرفت. این ترکیب به‌هیچ‌وجه یک تلاش تاکتیکی و تصنعی نبود: این پیامد طبیعی وضعیت طبقه‌ای بود که آگاهانه در حال گسترش و تکامل مبارزه‌‌ی خود بود تا به‌منافع طبیعی‌اش دست یابد؛ ترکیب [همه‌جانبه‌ای] که به‌واسطه‌ی منطق برخاسته از حوادث، مجبور شده بود مقام رهبری مبارزه‌ی انقلابی برای کسب قدرت را به‌عهده بگیرد.

سلاح اصلی «شورا» اعتصاب سیاسی توده‌ای بود. قدرت اعتصاب در این بود ‌که قدرت دولت را مختل می‌کرد. هرچه اعتصاب «هرج و مرج» بیش‌تری ایجاد می‌کرد، پیروزی نیز به‌همان اندازه نزدیک‌تر می‌شد. این موضوع تنها در جایی صدق می‌کند که «هرج و مرج» به‌واسطه‌ی اقدامات آنارشیستی ایجاد نگردد. طبقه‌‌ی کارگری که به‌حرکت درمی‌آید، با نوسان بین اعتصاب و بازگشت به‌کار، صنعت و دستگاه دولتی را به‌رقص درمی‌آورد‌. این طبقه که به‌واسطه‌ی توقف ناگهانی کار می‌تواند تولید صنعتی و دستگاه دولتی را فلج کند، باید به‌اندازه‌ی کافی سازمان‌یافته باشد تا اولین قربانی‌ِ «هرج و مرج» ایجاد شده توسط خودش نباشد. هرچه اختلال در دستگاه‌های دولت براثر اعتصاب  مؤثرتر باشد، نهاد هدایت‌کننده‌ی اعتصاب نیز هرچه بیش‌تر مجبور می‌شود تا وظیفه‌ی دولت را برعهده بگیرد.

«شورای نمایندگان کارگران» مطبوعات آزاد را ایجاد و ترویج می‌کند. برای حفظ ایمنی شهروندان گشت خیابانی سازمان می‌دهد. در حدود امکانات خویشْ اداره‌ی پست، تلگراف و راه‌آهن را به‌تصرف در می‌آورد. این موجب می‌شود تا طرح روزِ کاریِ هشت ساعته را ارائه و به‌اجرا درآورد. با فلج کردن دولت خودکامه از طریق اعتصاب عمومی، نظم دموکراتیک را برای شهروندان کارگر به‌ارمغان می‌آورد.

 2

پس از نهم ژانویه، انقلابْ قدرت خود را به‌توده‌های کارگر نشان داد. در چهاردهم ژوئن  شورش رزمناو پوتمکین نشان داد که انقلاب می‌تواند به‌یک نیروی سرنوشت‌ساز تبدیل شود. اعتصابات اکتبر نشان داد که می‌توان در سازمان‌های دشمن اختلال ایجاد کرد، اراده‌ی او را فلج و به‌کلی تحقیرش کرد. با سازمان‌‌دهی «شوراهای نمایندگان کارگران در سراسر کشور»، انقلاب نشان داد که می‌تواند قدرتی مقتدر تشکیل دهد. اقتدار انقلابی را تنها می‌توان براساس نیروی فعال انقلابی مستقر نمود. نظر ما در مورد پیشروی انقلاب روسیه هرچه باشد، اما این یک واقعیت است که تاکنون هیچ طبقه‌ی اجتماعی‌ای به‌جز پرولتاریا اعلام آمادگی برای حمایت از برپایی قدرت مقتدر انقلابی نکرده است. اولین اقدام انقلاب برخورد پرولتاریا با سلطنت در خیابان بود؛ اولین پیروزی جدی انقلاب با  سلاح طبقاتی پرولتاریا (یعنی: اعتصاب سیاسی) به‌دست آمد؛ و اولین هسته‌های دولت انقلابی اقدامات نمایندگان پرولتاریا بود. «شورا» اولین قدرت دموکراتیک در تاریخ روسیه‌ی مدرن است. شورا قدرت سازمان‌یافته‌ی توده‌ها برفراز اجزای تشکیل‌دهنده‌ی خویش است. این حقیقت دارد: دموکراسی خالص، بدون سیستمی که دو مجلس داشته باشد، بدون بورکراسیِ حرفه‌ای، و با این حق که رأی دهندگان هرلحظه نمایندگان خود را فرابخوانند و جای آن را با نماینده‌ی دیگری عوض کنند. «شورا» از طریق اعضای خود و از طریق نمایندگان منتخب کارگرانْ تمام فعالیت‌های اجتماعی پرولتاریا را به‌عنوان یک مجموعه و هم‌چنین بخش‌های مختلف آن را اداره می‌کند؛ شورا گام‌هایی را که پرولتاریا باید بردارد تشریح می‌کند، و آرمان و پرچم در اختیارش قرار می‌دهد. هنر هدایت فعالیت‌ توده‌ها براساس سازمان‌دهی دولت خودگردان برای اولین بار در این‌جا، در خاک روسیه، شکل گرفت. قدرت مطلقه بر توده‌ها حکومت می‌کرد، اما ‌آن‌ها را رهبری نمی‌کرد. این حکومت در برابر نیروهای خلاق و زنده‌ی توده‌ها موانع مکانیکی قرار می‌داد، و با استفاده از همین موانع بود که عناصر تغییرطلب و ناراضی ملت را در قفس آهنین ظلم و ستم محبوس می‌نمود. تنها در ارتش بود که توده‌ها تحت هدایت حکومت مطلقه قرار می‌گرفتند. اما توده‌ها در ارتش نیز رهبری نمی‌شدند، آن‌ها تحت فرمان قرار می‌گرفتند. در سال‌های اخیر، حتی فرمان دادن به‌توده‌‌‌ی نظامیان اتمیزه و هیپنوتیزم شده نیز از دست مستبدان خارج شده بود. لیبرالیسم هرگز قدرت کافی برای فرماندهیِ توده‌ها ویا ابتکار لازم برای رهبری آن‌ها را نداشت. روی‌آوریِ لیبرالیسم به‌جنبش توده‌ها، حتی هنگامی که در معرض کمک مستقیم ‌آن‌ها قرار داشت، همانند روی‌آوری به‌پدیده‌های طبیعیِ  بهت‌آور (مثل زمین‌لرزه‌ یا فوران‌ آتش‌فشان) بود. ظهور پرولتاریا در عرصه‌ی نبرد انقلابی، به‌عنوان یک مجموعه‌ی متکی به‌خود، کاملاً از لیبرالیسم بورژوایی مستقل بود.

«شورا» یک سازمان طبقاتی بود و سرچشمه‌ی قدرت مبازاتی‌اش نیز همین بود. دلیل سرکوب «شورا»ها در دوره‌ی اولیه‌ موجودیت خودْ عدم اعتماد بخشی از توده‌های شهرنشین نبود؛ این شکست بیش‌تر ناشی از محدودیت انقلابِ صرفاً شهری در حومه‌ی شهرها، گرایش نسبتاَ منفعل روستا‌ به‌‌انقلاب و «شورا»، و نیز به‌دلیل عنصر عقب‌مانده‌ی دهقانی در ارتش بود. موقعیت «شورا»ها در میان جمعیت شهری به‌اندازه‌ی کافی مستحکم بود.

«شورا» نماینده‌ی رسمی کل نیم میلیون جمعیت کارگر در پایتخت نبود؛ سازمان شورا تقریباً دربرگیرنده‌ی 200 هزار کارگر عمدتاً صنعتی بود؛ و به‌واسطه‌ی نفوذ مستقیم و غیرمستقیم سیاسی خود، نماینده‌ی طیف بسیار گسترده‌تری به‌حساب می‌آمد: هزاران هزار تن از پرولتاریا (در رشته‌ی ساختمان، در میان پیشخدمت‌های خانگی، کارگران روزمزد و رانندگان) اگر نه تماماً، ‌اما‌ به‌طور جدی تحت تأثیر شورا بودند. با این حال، هیچ شکی نیست که «شورا» نماینده‌ی منافع تمامی  پرولتاریا بود. گرچه تعداد طرف‌داران دستجات «صد سیاه» (Black Hundred)[3] در کارخانه‌ها اندک بود، اما گذشت زمان از همین تعداد اندک نیز به‌سرعت می‌کاست؛ چراکه توده‌ها‌ی پرولتاریِ پترزبورگ با تمام قوا از «شورا» حمایت می‌کردند. پرولتاریای پترزبورگ در میان روشن‌فکران پُرشمارِ پایتخت بیش از این‌که دشمن داشته باشد، دوست داشت. هزاران تن از دانشجویانْ رهبری سیاسی «شورا» را به‌رسمیت می‌شناختند و باحرارت تمام از تصمیمات آن پشتیبانی می‌کردند. «پیشه‌وران پترزبورگ» کاملاً طرف شورا را می‌گرفتند. حمایت از اعتصاب کارکنان پُست و تلگراف همدلی مقامات رده‌های پایینی دولت را برای شورای به‌دنبال داشت. تمامی ستمدیدگان، تمامی تیره‌بختان، تمامی عناصر درست‌کار شهر‌ها، تمامی کسانی که برای یک زندگی بهتر تلاش می‌کردند، یا براساس شَم و دریافت خودبه‌خودی خویش ویا به‌طور آگاهانه در کنار شورا قرار داشتند. [بنابراین]، «شورا» به‌طور بالقوه و بالفعل نماینده‌ی اکثریت قریب به‌اتفاق مردم بود. اگر دشمنان شورا در پایتخت از طرف حکومت مطلقه حمایت نمی‌شدند، خطری به‌حساب نمی‌آمدند؛ حکومت مطلقه‌‌ای که قدرتش را برپایه عقب‌مانده‌ترین عناصر بنا کرده بود و سربازان ارتشِ خود را نیز از روستا جذب می‌کرد. ناتوانی «شورا» در ضعفِ خودِ شورا نبود، این ناتوانی صرفاً به‌ضعف انقلاب در حومه‌های شهر مربوط می‌شد.

این دوره‌ی پنجاه روزه، دوره‌ا‌ی بود که انقلاب از بیش‌ترین قدرت برخوردار بود. «شورا» سازمان مبارزاتی انقلاب برای کسب اقتدار دولتی بود.

سرشت طبقاتی «شورا» براساس تفاوت‌های طبقاتی جمعیت شهرنشین و نیز با شدت‌یابی تضاد سیاسی خصومت‌آمیز بین پرولتاریا و بورژوازیِ صاحب سرمایه مشخص می‌شد. این تضادِ خصومت‌آمیز حتی خود را در عرصه‌ی تاریخاً محدودِ مبارزه برعلیه حکومت مطلقه ـ‌نیزـ نمایان می‌کرد. پس از اعتصاب اکتبر، بورژوازی و صاحبان سرمایه به‌طور آگاهانه‌ای مانع پیشرفت انقلاب شدند؛ و طبقه‌ی متوسط خرده‌بورژوا به‌گونه‌ای چرخید تا به‌چیزی لاوجود تبدیل شود و قادر به‌ایفای نقش مستقلی نباشد. رهبر واقعیِ انقلاب شهری پرولتاریا بود. «شورا» به‌مثابه‌ی سازمان طبقاتیِ پرولتاریا، نهادِ انقلاب و مبارزه برای کسب قدرت بود.

3

مبارزه برای کسب قدرت و اقتدار دولتی هدف اصلی انقلاب است. حیات پنجاه روزه‌ی «شورا» و پایان خونین آن نشان داد که روسیه‌ شهر‌نشین پایه بسیار ناتوانی برای چنین مبارزه‌ای است، و حتی در محدوده‌ی انقلاب شهری نیز یک سازمان محلی نمی‌تواند بدنه‌ی مرکزی رهبری انقلاب باشد. پرولتاریا برای تحقق یک وظیفه‌ی ملی، سازمانی در ابعاد ملی نیاز دارد. گرچه شورای پتروگراد یک سازمان محلی بود، اما نیاز به‌وجود ‌یک سازمان مرکزی چنان شدید بود که «شورا» اجباراً رهبری در ابعاد ملی را به‌عهده گرفت. هرچه از عهده‌ی «شورا» برمی‌آمد، انجام داد؛ با وجود این، قبل از هرچیز دیگر، «شورایِ نمایندگان کارگران پترزبورگ» باقی ماند. فوریت برگزاریِ کنگره‌ی کارگران سراسر روسیه که بدون شک اقتدار سازمان پیشروی مرکزی را می‌داشت، حتی در اولین نشستِ «شورا» نیز مورد تأکید بود. شکست و فروپاشیِ دسامبر تحقق چنین سازمانی را غیرممکن کرد. اما ایده‌ی برپایی یک نهاد سراسریْ میراثِ پنجاه روزه‌ی «شورایِ نمایندگان کارگران پترزبورگ» است‌که باقی می‌ماند.

اینک ایده‌ی برپایی ‌شورا به‌مثابه‌ی پیش‌شرط عمل انقلابی توده‌ها در آگاهی کارگران ریشه ‌دوانده است. تجربه نشان داده است که شورا در هرشرایطی ممکن ویا مطلوب نیست. هدف عینی سازمان شورایی ایجاد اختلال و « هرج و مرج» درکارکردهای دولت، و به‌عبارت دیگر ایجاد شرایطِ تعارض انقلابی است. سکون فعلی در جنبش انقلابی و پیروزی دیوانه‌وار ارتجاع ایجاد یک سازمان مقتدر، علنی و مبتنی‌بر انتخابات را برای توده‌‌ها غیرممکن کرده است. با این حال، هیچ شکی در این نیست که اولین موج انقلابی به‌ایجاد شوراها در سراسر کشور منجر خواهد شد. «شورای سراسری روسیه» که توسط همه‌ی کارگران روسیه سازمان داده شود، رهبری نهادهای انتخابیِ محلی پرولتاریای را به‌عهده خواهد گرفت. طبیعی است‌که عناوین [به‌خودی خود] هیچ اهمیتی ندارند، اجزای تشکیل‌دهنده‌ی این سازمان‌ها نیز اهمیتی ندارند؛ [بنابراین] نکته‌ی اصلی این است‌: رهبری دموکراتیک و متمرکز در مبارزه‌ی پرولتاریا برای یک ایجاد دولت [حقیقتاً] مردمی. تاریخ تکرار نمی‌شود، و شورای جدید یک بار دیگر‌ همین تجربه‌ی پنجاه روزه را تکرار نخواهد کرد. بنابراین، شوراهای جدید [که در موج بعدی انقلاب تشکیل خواهند شد] مجهز به‌برنامه‌ی عمل خواهند بود.

 این برنامه کاملا روشن است:

استقرار انقلاب از طریق هم‌کاری با [سربازان و درجه‌داران] ارتش، دهقانان و رده‌های پایینیِ بورژوازی شهری. الغای حکومت مطلقه؛ نابود کردن عناصر شکل‌دهنده‌ی حکومت مطلقه از طریق انفصال بخش‌هایی از ارتش و تجدیدسازمان بخش‌های دیگر؛ درهم شکستن تمامی دستگاه بوروکراتیک؛ برقرار کردن 8 ساعت کار در روز؛ تسلیح مردم که با تسلیح پرولتاریا آغاز می‌شود؛ تبدیل «شورا»ها به‌نهادهایی برای حکومتِ خودگردانِ انقلابی در شهرها؛ ایجاد «انجمن‌ نمایندگان دهقانان» یا «کمیته‌های دهقانی» به‌مثابه‌ی نهادهای محلی برای اِعمال انقلاب ارضی؛ سازمان دادن انتخابات برای «مجلس مؤسسان»؛ و برگزاریِ یک کمپین پیشاانتخاباتی به‌منظور [دست‌یابی به]‌یک برنامه‌ی روشن برای [انتخاب] نمایندگان مردم.

[می‌دانیم که] فرموله کردن چنین برنامه‌ای آسان‌تر از اجرای آن است. با این حال، اگر انقلاب روزی پیروز شود، پرولتاریا نمی‌تواند برنامه‌ی دیگری را انتخاب کند. پرولتاریا [رازِ] انجام انقلاب را همانند کلمه‌ای آشکار خواهد کرد که [معنیِ آن] هرگز دیده نشده است. تاریخ 50 روزه‌ی شورای پتروگراد فقط صفحه‌ی ناچیزی از کتاب نبرد پرولتاریا و پیروزی نهایی اوست.

پانوشت‌ها:

[1] لازم به‌یادآوری است‌که مقدمه‌ی این نوشته برداشت من از یک بحث و گفتگوی نسبتاً طولانی با عباس فرد است. ضمناً او متن نهایی را مطالعه و بعضی تصحیحات را نیز پیش‌نهاد کرد.

[2] مویْ‌سِی جوزف اولگین(Moissaye Joseph Olgin) [1939-1878] نویسنده، روزنامه‌نگار و مترجم متولد روسیه در اوایل قرن بیستم بود. او نویسندگی رسمی را در هم‌کاری با مطبوعات یهودی‌زبان و در حمایت از انقلاب روسیه در سال 1910 شروع کرد. او فعالیت زیرزمینی خود در هواداری از جنبش کمونیستی را در سال 1900 شروع کرد که دانشجوی دانشگاه کیف بود. جوزف اولگین  در سال 1901 به‌عنوان رئیس کمیته‌ی مرکزی دانش آموزان انتخاب شد؛ و در آوریل 1903 به‌اتهام سازمان‌دهی گروه‌هایِ دفاع از خود برای یهودی‌ها (که همواره در معرض قتل‌عام قرار داشتند)، دستگیر شد. او پس از دستگیری به‌قید وثیقه آزاد شد و به‌ویلنُو (Vilno) رفت تا به‌عنوان یکی از اعضای بوند [شاخه‌ی یهودی‌ حزب سوسیال دموکرات روسیه] روزنامه‌ی «صدای کارگر» را منتشر کند. وی در عین‌حال که عضو هیئت تحریریه «صدای کارگر» ((Arbeiter Stimme بود و تمام اعلامیه‌های صادر شده توسط کمیته مرکزی بوند در طول انقلاب 1905 را می‌نوشت، برای مطبوعات قانونیِ یهودی نیز داستان کوتاه و مقاله‌های ادبی تهیه می‌کرد.

او در طول جنگ جهانی اول (در سال 1915) به‌ایالات متحده رفت و در شهر نیویورک به‌کار روزنامه‌نگاری خود ادامه داد. اغلب نوشته‌های او در حمایت از جنبش کمونیستی است؛ و نیز او یکی از اعضای مؤسس حزب کمونیست آمریکا در سال 1919 است. این حزب تا 1940 اتحادیه‌های پرشماری را در مناطق صنعتی آمریکا سازمان داد. جوزف اولگین در سال 1919 انتشار روزنامه‌ی یهودی‌زبانِ «صبح آزادی» Morgen Freiheit)؛ به‌انگلیسی:  (Morning Freedom را شروع کرد که پس از مرگ او در سال 1939 نیز منتشر می‌شد. او پس از یک بیماری دوساله، سرانجام در 22 نوامبر 1939 براثر سکته‌ی قلبی، در منزل خود دیده از جهان فروبست.

[3] «صد سیاه» ((Black Hundred [به‌زبان روسی Chernosotentsy] گروه‌های ضدانقلاب، مرتجع و یهودستیزی بودند که در جریان انقلاب 1905 روسیه به‌وجود آمدند. این دستجات که در درجه‌ی نخست از فئودال‌ها، دهقانان مرفه، بوروکرات‌های دستگاه‌ تزاری، بازرگانان، افسران پلیس و روحانیون تشکیل شده بودند، در مخالفت با هرگونه اصلاح یا انقلاب اجتماعی از کلیسای ارتدکس، استبداد تزاری و ناسیونال‌ـ‌شونیسم روسی پشتیبانی می‌کردند. این دستجات که به‌طور غیررسمی از سوی دولت تزاری مورد حمایت قرار می‌گرفتند، به‌ویژه از سال 1906 تا 1914 نه تنها برعلیه کمونیست‌ها و گروه‌های که خودرا انقلابی معرفی می‌کردند فعال بودند، بلکه در قتل‌عام یهودیان نیز فعلیت می‌یافتند.