rss feed

22 مهر 1393 | بازدید: 14073

بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)

نوشته شده توسط پویان فرد

تقدیم به کارگران بافق

دوران تباهی انسانه امروز - روزگار خون و مرگ و سود آتش افروز
دوران سرمایه دارهای لجام گسیخته عجوز - دوران تیر و ترکش و جنگ خانمان سوز
تو همین زمونه، دوران - شده جنگِ با این نظام، فراموش

 

اکثر کارگرها 
سر در گریبان همین نظام موندن غمگین و بی‌خروش
اما تو همین دوران کارگرا ی بافق
بر می خیزیند و می‌کنن خروش
چرا؟ چون که با این همه عرق و زحمت و کار 
می گیرن پاپوش و ندارن تنپوش
چرا که سرمایه دارهای چموش حتی وقتی نمی‌زنن حرص و جوش 
دارن بمب و اسلحه و زره پوش 
5 هزار کارگر تو همین دوران می‌کنن اعتصاب 
از ذلت کردن اجتناب، آره کردن اعتصاب 
در مقابل خصوصی سازی می‌کنن اعتراض 

نمی شن دچار اضطراب 
با قدرت طبقاتی می کنن ایجاد ارعاب 
می کنن سرمایه دارها رو دچار التهاب 
می کنن پایه های مبارزه رو ایجاب 
می کشن پرده از صورت اونا نقاب
ولی این آغاز کاره 
راهی بسیار دشواره 
دانش مبارزه طبقاتی فقط یه ابزاره 
اتحاد کارگری در ناسیوناله، تو انترناسیوناله 
تشکل مستقل کارگری 
راهی بر پایان این استثماره 
ایجاد حزب کمونیست پرولتری یه الزامه، تنها چاره‌ی این همه اضطراره
 
اما چرا؟ آخه چرا؟ این کارگرا
بعد از پیروزی، وقتی رفت پرچم بالا 
از آقای ریاست جمهوری، روحانی 
نمایندگان مجلس شورای اسلامی 
مقامات استانداری، امام جمعه حواری 
از وزارت اطلاعات که کارش هست پاسداری 
به دست خط خودشون 
کردن سپاس گذاری 
چرا از این کار نمی کنند خودداری 
آخه پس از این همه عذاب و دستگیری 
پس از این شجاعت و دلیری 
چرا فرود بیاریم سر بر این نظام سرمایه داری
همین نظامی که هست عامل بیکاری 
عامل جنگ و بیچارگی 
عامل کشتار و ویرانگی 
چرا نه تشکل کارگری 
چرا نه تشکل کارگری سراسری
چرا آخه نامه نگاری 
چرا نامه به وزرای نظامی که در حفظ نظام فقط می کنند همکاری 
چرا نه اتحاد سراسری کارگران معادن در سطح کشوری 
چرا نه حزب پرولتری، کمونیستی، انترناسیونالی
آره این آغاز کاره 
راهی بسیار دشواره 
دانش مبارزه طبقاتی فقط یه ابزاره
اتحاد کارگری در ناسیوناله، تو انترناسیوناله 
تشکل مستقل کارگری 
راهی بر پایان این استثماره 
ایجاد حزب کمونیست پرولتری یه تنها چاره‌ی این همه اضطراره
کارگرهای معدن بافق 
با خصوصی سازی کردن مبارزه 
در دوران کمبود مبارزه امروزه 
اما این باید بشه یه آوازه 
با خصوصی سازی کردن مبارزه 
اما این کافی نیست نمیشه معجزه 
بی اثر نیست اما نظمی نوین نمی سازه 
باید با بنیان این نظام کرد مبارزه 
باید از ریشه زد این سازه 
مالکیت خصوصی یه اصله 
مبارزه بر این امر رو نباید کرد احاله 
یه مشت کراواتی آکله 
چرتکه می اندازن سر زندگی فرزندانمون باحوصله 
با دولت امید یا رفاه و امودن بجا کوتاه 
می ندازن کارگرها رو تو تله 
این داستانیه که همینطور ادامه داره 
شما کارگرها واقعا نشدید زله 
که این کراواتی ها با پول و پله می کننتون ژانگوله
 
آره این آغاز کاره 
راهی بسیار دشواره 
دانش مبارزه طبقاتی فقط یه ابزاره 
اتحاد کارگری در ناسیوناله، تو انترناسیوناله 
تشکل مستقل کارگری 
راهی بر پایان این استثماره 
ایجاد حزب کمونیست پرولتری، تنها چاره‌ی این همه اضطراره
چطور آخه سرمایه دارها دارن اتحاد 
اتحاد دارن در استبداد سرمایه در بازار آزاد 
همون ریاست جمهوری که همش می کنه به باتوم استناد 
مجلس شورای اسلامی که هستند در دزدی استاد 
از مقامات استانداری، بخشداری، شهرداری 
امام جمعه که می ده مجوز اجتهاد 
وزرای اطلاعات و رئسای ستاد 
دارن تو دستشون روند اقتصاد 
آره این سرمایه دار ها ی شیاد 
همه هستند مایه فساد 
اگر سرمایه هاشون بشه کساد 
می دن تمام زندگی کارگرها رو به باد 
آره از توی کارگر دارم می کنم انتقاد 2 
چرا که این نظم و باید زد از بنیاد 
این که هیچ 
تازه با اصلاحات که نمی شه عوض این نظم گل و گشاد
نمی شه این زمین آباد 
باید نظم نوینی بر پا نهاد 
می شه با کارگران دنباس و جهان 
با کارگران معادن مازندران 
با تمام کارگران و زحمت‌کشان 
آنچنان سازمانی بده سامان 
که این ارگان بیاره برابری اقتصادی ارمغان 
یادت باشه که آفریدن این امکان 
خرد کردن این نظام و استخوان 
کشیدن خط بطلان 
روی این دولت سرمایه‌داران
هست تنها راه و امکان 
از این برهوت بی کران 
از این استثمار لخت و عریان 
جنبش مستقل کارگری باید بشه هم پیمان 
با کارگرهای تمام جهان 
تا با انقلاب و سوسیالیسم بده به‌این نظام سود و آز و حرص، پایان
 

دیدگاه‌ها  

+1 #1 حمید رضا بوستانی 1395-09-30 02:58
درود بر جنبش کارگری ایران
خانه از پای بست ویران است.

You have no rights to post comments

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وپنجم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌وچهارم

یکی از سرگرمی­ها آنروزهای سلول انفرادی در پس حوداث خونبار مقاومت «کتاب گویی» برای جمع هم بندی­ها بود. من داستان کوتاهی از ماکسیم گورکی را برای جمع تعریف(بازخوانی ذهنی) کردم که مورد استقبال و تحسین (شخصیت­های مطرح«چپ») قرار گرفت. در این قصه کوتاه نویسنده­ای(که بنظر خود ماکسیم است) با انقلابی­ای(که به مشخصات لنین) است بر میخورد. انقلابی نویسنده را مورد سئوالاتی قرار میدهد و او را بسوی نوعی خودکاوی و خودشناسی از جنس «خودآگاهی» اجتماعی سوق میدهد. گفتگو در فضایی اتفاق می افتد که نویسنده­ی داستان سرمست از موفقیت­های حرفه­ایش پس از نشر و استقبال اثریست که به تازه­گی منتشر کرده می­باشد.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وچهارم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌وسوم

رئیس ساواک آمد و به‌بازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربه‌ی تازه‌ای بود از کتک خوردن. یک چوب به‌طول بیش از یک متر و به‌قطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب می‌گذاشتند و چوب را می‌پیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت می‌شد. شکنجه‌شونده روی زمین به‌پشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آماده‌ی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. این‌جا دیگر مثل بازجویی‌های اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب این‌که چشم‌بند و دست‌بند دوباره به‌کار گرفته شد. این‌بار یک پابند هم به‌پاها زدند. وسیله‌ای مثل دست‌بند، اما ضخیم‌تر و با زنجیری بلندتر، به‌حدی که می‌توانستی فقط قدم‌های کوتاه برداری.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وسوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ودوم

ملاقات به‌هم خورد و تنها من توانستم به‌مادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبل‌ها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیری‌های افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم به‌وسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجه‌ای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامی‌های سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه به‌افسر نگهبان و حل‌وفصل موضوعات بند ما بود . وی به‌اتفاق آقای حجری به‌«زیر هشت» رفتند و به‌شدت به‌رفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخله‌ی رئیس زندان و به‌دستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که به‌سرانجام نرسید. به‌نظر می‌رسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه به‌جوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ودوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ویکم

اولین تبعیدی‌ها از هر دو زندان شماره چهار و سه هم‌زمان فراخوانده شدند و به‌زندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همه‌ی زندانیان برای بدرقه به‌راهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست می‌زدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف به‌سمت درِ بند (زیر هشت) حرکت می‌کردند و با تک تک افراد دست می‌دادند و روبوسی می‌کردند. برخی می‌گریستند و برخی یاران هم‌رزم‌شان را در بغل گرفته، می‌فشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانی‌که به‌تبعبد برده می‌شدند، به‌درود می‌گفتند. شعارها از جمله این‌چنین بود: «امید به‌پیروزی آتی خلق قهرمان».

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ویکم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ام

عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمه‌ی افراد این گروهِ محاکمه مسن‌تر بود. برادرش عبدالرضا بیش‌تر در سایه قرار داشت.

عباس، دانشجوی رشته‌ی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان می‌شناختم. زمانی‌که عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی می‌کرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباط­های من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفته­ی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.

سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من این‌طور خبر شدم که «او که در زندان به‌لحاظ روحی  آسیب دیده بود.» شاید هم به‌این نتیجه رسیده بود که با مبارزه‌ی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top