rss feed

03 آبان 1397 | بازدید: 3762

نکاتی درباره اعتصاب معلمان

نوشته شده توسط علی عسکری

teachers srikeمفاهیم و جملاتی هستند هم‌چون آزادی، دموکراسی، استبداد، آقازاده، سپاه، اصلاح­طلب و... که اگرچه بعضی اوقات استفاده از آن‌ها می­تواند تبعات یک حرکت صنفی را تعدیل کند، ولی در واقع کار اصلی‌اش همان گنگ‌کردن موضوع است به‌نفع یک چیزی که اصلاً معلوم نیست چیست یا کیست. وقتی می‌گویند یک معلم آزادی و احترام و عدالت می‌خواهد، یعنی دقیقاً چه می‌خواهد؟ حقوق بهتر؟ شرایط زندگی بهتر؟ قراردادهای منصفانه؟ مزایا؟ جواب هرچه هست، بیایید از همان استفاده کنیم.

                                    

                                                                            نکاتی درباره اعتصاب معلمان

                                                                    (درباره کمرنگ بودن تهران در اعتصاب مهر)

 

نوشته‌ی: علی عسکری

چرا اعتصابِ یکشنبه و دوشنبه معلمان در تهران کمرنگ‌تر بود؟ پاسخ به‌این سئوال از این جهت به‌نظر با اهمیت است که با هربار تکرار این شکست، ناله‌های ناامیدان بلندتر و قدرت محافظه‌کاران بیش‌تر می‌شود: چه ببینید معلم‌ها نمی‌توانند حق خودشان را بگیرند! ببینید کوچک‌ترین اتحادی بین معلمان نیست! ببینید ما راننده کامیون نیستیم! ما هیچ‌وقت نمی‌توانیم یک کار صنفی را درست انجام دهیم! این بار هم مانند اعتصاب قبلی و باز مثل قبلی و... . اما علت آن چیست؟ البته برای پاسخ کامل به‌این سئوال نیاز به‌بررسی و کمک دیگر هم‌کاران و دوستان نیز هست. به‌هرحال در این متن سعی می‌کنم با توجه به‌تجربه‌ی چندین ساله و تکرار این موضوع و اهمیت آن، تا حد توان به‌این پرسش‌ها پاسخ گویم.

برای دقیق شدن در عکس‌العمل‌های متفاوت به‌این موضوع جدا از ادعاها و باقی موضوعات باید در نظر داشته باشیم که معلم‌ها دارای شرایط یک‌سان معیشتی نیستند. به‌عبارت دیگر، برای برخی از معلم‌ها، معلمی شغل دوم است. برای مثال، ما در مدرسه‌مان از بسازوبفروش سرمایه‌دار داریم تا بنگاه‌دار و لوازم‌تحریرفروش. معلم‌های دیگری هم داریم که برای جبران کمبود درآمد معلمی مجبورند با ماشین یا موتور کار کنند یا در مغازه دیگران به‌عنوان کمکْ وقت می‌گذرانند. البته که فرق هست بین این معلمان. معلمی که با چند میلیارد سرمایه فقط برای این‌که بازنشستگی‌اش را تا چهار سال دیگر بگیرد، سر کار می‌آید اصلاً حاضر نیست ریسک کوچک‌ترین اعتراض برای به‌دست آوردن حقش را کند. او تنها نشسته و آیه یأس می‌خواند که معلم‌ها نمی‌توانند هیچ‌کاری کنند. اما وقتی که دلار بالا می‌رفت و گرانی به‌جان فقرا افتاده بود، او به‌تکاپو افتاده بود که ماشین ثبت‌نام کند و مانده بود دلار بخرد یا یورو. متأسفانه همین دست معلمان بدون این‌که هیچ درک مشخصی از معلمان دیگر داشته باشد با فخر فروشی خاصی در اتاق دبیران صحبت می‌کنند و  بدون آن‌که در اقلیت بودنِ آن‌ها لحاظ شود، بیش‌ترین تأثیرگذاری را در این اوقات دارند و می‌توانند اکثریت را به‌نفع خودشان منفعل و وامانده کنند.

از طرف دیگر، متأسفانه برخی از هم‌کاران نیز با سمت مدیریت یا معاونت یا با کلاس‌های خصوصی یا جزوه فروشی یا هرچیز دیگری توانسته‌اند به‌درآمدهای بالایی برسند که هنگام پیگیری خواست‌های به‌حق معلمان دست آن‌ها بیش از دیگران می‌لرزد و نمی‌خواهند دُم به‌تله بدهند یا موقعیت پر آب‌ونان‌شان به‌خطر بیفتد. مگر نه این‌که حکم معاونت یا مدیریت تفاوت فاحشی با دیگر هم‌کاران ندارد (چیزی حدود سیصد هزار تومان است) و مشکلات و مسائل‌شان نیز یک‌سان است.

باید در نظر داشت که بین معلم ماده‌ی 28 که تازه‌ترین استخدامی آموزش و پرورش است و حدوداً حقوقی بین یک میلیون تا یک میلیون و پانصد می‌گیرد تا معلمی که بازنشسته است و حقوقی حدود 2 میلیون تا 3 میلیون می‌گیرد (البته برای بازنشسته‌های قدیمی زیر دو میلیون هم بسیار دیده می‌شود)، درآمدها تنوع زیادی نمی‌کند و باید با شغل دوم که شامل کار حق‌التدریس یا کار در غیرانتفاعی یا شغل‌های پاره‌وقت دیگر است روزگار گذراند. به‌همین ترتیب حقوق بسیاری از معلمان نیز ضایع گردیده که افزایش حقوق یکی از آن‌ها می‌تواند باشد. تأخیر در پرداخت حقوق معلمان حق‌التدریس، فساد بسیار در صندوق ذخیره فرهنگیان (که جدای از دزدی‌های اعلام شده نیاز به‌روشن‌شدن وضعیت آن به‌شدت احساس می‌شود). وضعیت بیمه‌ای، وضعیت خدماتی و امکاناتی برای پرسنل، تا بررسی مشکلات موجود در مدارس و فشاری که به‌اشکال مختلف به‌دانش‌آموزان و خانوادۀ ایشان وارد می‌شود تا برخوردهای سیاسی و قهری با معلمان که می‌توان به‌حوصله لیست بلند و بالایی از آن‌ها را نوشت، همه و همه می‌تواند به‌عنوان موضوعات صنفی مورد خواست معلمان باشد.

اما از سوی دیگر، در برخوردهای اشتباه با این مسائل شاهدیم که معلمانی که این موضوعات برای‌شان اهمیت مشخص صنفی ندارد و معلمی برای‌شان کار دوم و حاشیه‌ای است، سعی می‌کنند موضوعات مشخصی مثل آن‌چه اشاره شد، یا موضوع مشخصی مثل روشن‌سازی وضعیت صندوق ذخیرۀ فرهنگیان که مربوط به‌معلمان است را به تمام دزدی‌های دیگر یا تمام نابسامانی‌های کشور و خاورمیانه و اسلام و جهان، ویا مواردی از این دست متصل کنند و آن را مبهم سازند و بیش از آن‌که موضوع مشخص صنفی‌ای را دنبال کنند، سعی می‌کنند منافع مشخص معلمان را به‌منافع مبهم و نامشخص بیبی‌سی‌ها و سرنگون‌طلبان یا جریان‌های مختلف اپوزیسیون یا پوزیسیون داخلی و خارجی وصل کنند تا در بین هزار مفهوم گنگ، مثل دموکراسی و آزادی و حقوق‌مدنی و هزار مفهوم دیگر که اسباب دست همه هست و بر زبان همه جاری است، گم شود. در صورتی‌که خواست معلمان بسیار روشن است و باید هرروز روشن‌تر نیز گردد. و از این بابت کانون یا هر گروه و فرد آگاهی انتظار می‌رود تمام تلاش خود را برای روشن‌تر کردن خواست‌ها و دوری از مفاهیم مبهم و گنگی از این دست کنند.

در کل با درود به‌تمام هم‌کارانی که در اعتصاب مهرماه 97 شرکت کردند، بجاست معلمان با فهم چنین اختلافاتی در بین خود، آن‌ها که با هم اشتراک بیش‌تری دارند با هماهنگی به‌اشتراک نظر و اتفاق عمل برسند و به‌اعتصاب‌شکنان و مأیوسان که همیشه منافع‌شان در شکست و سکوت در مقابل حق خوری‌هاست را به‌اشکال مختلف تحت فشار قرار دهند تا با اکثریت هم‌آهنگ شوند یا به‌عنوان اقلیت مزدوری که نام معلم را یدک می‌کشند ننگ هم‌کاری نکردن را با خود تا انتهای کار یدک بکشند. این موضوع در مورد مدیران و معاونان و باقی هم‌کاران نیز صدق می‌کند. چراکه موضوع صنفی مربوط به‌همه می‌باشد و آن‌ها نیز باید با دیگر معلمان تمام هم‌کاری را داشته باشند.

هم‌چنین معلمان باید تمام دقت داشته باشند که تأکید بر موضوعات مشخص و منافع روشن معلمان اگرچه پیوند نزدیکی با کارگران و اصناف دیگری که منافع مشترک بسیاری با ایشان دارد به‌معنی درافتادن در شعارهایی مثل عدالت، آزادی و دموکراسی و از این دست نیست. تاریخ ثابت کرده است که این شعارها که به‌منافع گنگ مفهومی موهوم به‌نام «مردم» اشاره دارند که معلوم نیست چه کسانی هستند و چه چیزی می‌خواهند، و همواره فرصتی است برای تداوم وضعیتی که باید به‌حداقل‌ها و کوچک‌ترین تغییرات دلخوش بود. بنابراین لازم است که مؤکداً در نظر داشته باشیم که:

1ـ در میان معلمان همه مثل هم نیستند و آن‌هایی که از وضعیت بهتری در شرایط فعلی برخوردارند عاملین اصلی شکستن اعتصاب به‌هنگام بحث و جدل هستند.

2ـ گروه بزرگی از معلمان، یا از سر شرایط بهتر معیشتی یا از سر استیصال و سردرگمی و یا از سر نادانی، مسائل روشن و مشخص صنفی و سازمانی را به‌مسائل گنگ و کلان مملکتی و منطقه­ای و جهانی وصل می­کنند، بدون این‌که دقیقاً بدانند ربط این‌ها چگونه و کجاست. این گروه معمولاً پیرو اخبارند و هرصبح بازگوکنندۀ روزنامه­های اینوری یا آنوری­اند. آسمان را به‌ریسمان می­بافند و وضعیت مشخص و حیاتی معلمان را به‌ماجراهای فوتبالی و سیاست­های اروپا و نرخ ارز و کشته شدن تعدادی بیچاره در یک بمب گذاری و ... وصل می­کنند. در واقع کار این گروه به‌جای روشن‌کردن یک موضوع، تاریک کردن آن است. باید جلوی این حرافی و مرضِ بازگویی بی‌حساب و منطق رسانه‌ها ایستاد.

3ـ مفاهیم و جملاتی هستند هم‌چون آزادی، دموکراسی، استبداد، آقازاده، سپاه، اصلاح­طلب و... که اگرچه بعضی اوقات استفاده از آن‌ها می­تواند تبعات یک حرکت صنفی را تعدیل کند، ولی در واقع کار اصلی‌اش همان گنگ‌کردن موضوع است به‌نفع یک چیزی که اصلاً معلوم نیست چیست یا کیست. وقتی می‌گویند یک معلم آزادی و احترام و عدالت می‌خواهد، یعنی دقیقاً چه می‌خواهد؟ حقوق بهتر؟ شرایط زندگی بهتر؟ قراردادهای منصفانه؟ مزایا؟ جواب هرچه هست، بیایید از همان استفاده کنیم. چرا باید از یک مفهوم عام‌تر استفاده کنیم که در دست گروه‌های مختلف ابزاری شده است برای پیشبرد اهداف سیاسی­ای که نه با اهداف ما ضرورتاً یکی است و نه بازگوکنندگانش هم‌سنخ و هم‌شکل ما هستند. همین واژگان را گروه‌های سیاسی زرخرید، پسر احمق شاه سابق، فلان شیخ مزوِر پول پرست، فلان فعال منتقد سیاسی جناحی در دستگاه دولت، رئیس فلان شرکت بزرگ که سودش به‌کم‌تر از میزان انتظاراتش رسیده است و بسیاری دیگر از این دست، استفاده می‌کنند. مارا اگر با این‌ها ربط و دوستی و هم‌نشینی و همراهی­ای نبوده و نیست، چرا باید پیاده‌نظام و سیاهی لشکر و بازیچه دست‌شان شویم؟ و این بازیچه شدن به‌راحتی با تکرار همین مفاهیم اتفاق می‌افتد. 

4ـ به‌نظر می­آید راهی برای آن دسته از معلمان که در شرایط فعلی تحت فشار معیشتی و منزلتی قرار دارند وجود ندارد جز این‌که بتوانند دوست و دشمن خود را با توجه به‌همین فاکتور تعیین کنند. یعنی نخست مثل خودشان را در مدارسی که تدریس می کنند بیابند و سپس این دغدغه مشترک را در یک شبکۀ انسانی بین هر تعداد از معلمان دیگر در سطح منطقه و شهر پیگیری کنند. این کمک می‌کند اولاً اطلاع‌رسانی آسان‌تر و مطمئن‌تر شود و هم‌چنین برای برخورد با اعتصاب‌شکنان و برخورد با دیگر کادرهای مدرسه هم‌آهنگی لازم از پیش ایجاد ‌شود. اگرچه شبکه‌های اجتماعی مثل تلگرام بسیار در این شرایط کمک می‌کند، ولی هیچ‌چیز مثل شبکه‌های انسانی رودررو و جلسات متوالی نمی‌تواند به‌جدی ‌کردن کار کمک کند. وقتی که کارد به‌استخوان برسد، هیچ ضجه و فریادی از درون هیچ پستویی نمی‌تواند به‌دادمان برسد. تنها وقتی این فریاد اثربخش خواهد بود که آدم‌های مشخص با وضعیت و درد مشترک کنارهم ایستاده باشند و بدانند چه چیزی را از چه کسی و چگونه می‌خواهند.    

 

با آرزوی موفقیت برای تمامی معلمان، کارگران و دیگر زحمت‌کشان

به‌امید سربلندی در پیگیری و به‌دست‌آوردن خواست‌ها

      به‌امید روزی که حتی اگر طعم تلخ بیچارگی ما از زیر زبان فرزندانمان نرفته باشد، افتخار ایستادگی و حق خواهی‌مان، ادامۀ زندگی و مقاوم

You have no rights to post comments

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وچهارم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌وسوم

رئیس ساواک آمد و به‌بازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربه‌ی تازه‌ای بود از کتک خوردن. یک چوب به‌طول بیش از یک متر و به‌قطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب می‌گذاشتند و چوب را می‌پیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت می‌شد. شکنجه‌شونده روی زمین به‌پشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آماده‌ی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. این‌جا دیگر مثل بازجویی‌های اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب این‌که چشم‌بند و دست‌بند دوباره به‌کار گرفته شد. این‌بار یک پابند هم به‌پاها زدند. وسیله‌ای مثل دست‌بند، اما ضخیم‌تر و با زنجیری بلندتر، به‌حدی که می‌توانستی فقط قدم‌های کوتاه برداری.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وسوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ودوم

ملاقات به‌هم خورد و تنها من توانستم به‌مادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبل‌ها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیری‌های افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم به‌وسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجه‌ای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامی‌های سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه به‌افسر نگهبان و حل‌وفصل موضوعات بند ما بود . وی به‌اتفاق آقای حجری به‌«زیر هشت» رفتند و به‌شدت به‌رفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخله‌ی رئیس زندان و به‌دستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که به‌سرانجام نرسید. به‌نظر می‌رسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه به‌جوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ودوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ویکم

اولین تبعیدی‌ها از هر دو زندان شماره چهار و سه هم‌زمان فراخوانده شدند و به‌زندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همه‌ی زندانیان برای بدرقه به‌راهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست می‌زدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف به‌سمت درِ بند (زیر هشت) حرکت می‌کردند و با تک تک افراد دست می‌دادند و روبوسی می‌کردند. برخی می‌گریستند و برخی یاران هم‌رزم‌شان را در بغل گرفته، می‌فشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانی‌که به‌تبعبد برده می‌شدند، به‌درود می‌گفتند. شعارها از جمله این‌چنین بود: «امید به‌پیروزی آتی خلق قهرمان».

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ویکم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ام

عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمه‌ی افراد این گروهِ محاکمه مسن‌تر بود. برادرش عبدالرضا بیش‌تر در سایه قرار داشت.

عباس، دانشجوی رشته‌ی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان می‌شناختم. زمانی‌که عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی می‌کرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباط­های من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفته­ی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.

سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من این‌طور خبر شدم که «او که در زندان به‌لحاظ روحی  آسیب دیده بود.» شاید هم به‌این نتیجه رسیده بود که با مبارزه‌ی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ام

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ونهم

البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان می‌گذاشته و از این دو نفر برای تمایل به‌مشارکت سئوال میکرده که حاضر به‌فرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را به‌ما می‌داد و علی را هم به‌شهادت می‌گرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و به‌شدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمی‌دانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاق‌ها(سلول‌ها) اصلاً بسته نشود.

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top