rss feed

09 فروردين 1396 | بازدید: 4938

هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپ‌‌های منفرد و «متشکل»

نوشته شده توسط عباس فرد

140327-kendrick-coal-india-06واقعیت این است که کُنه و عمق طرح و مطالبه‌ی نسبت درآمدهاْ ضدسندیکایی، سرنگونی‌طلبانه‌ و فراطبقاتی است. این بیماریِ همه‌ی چپ‌هایی است که با جاخوش کردن در اروپا و آمریکا و چسبیدن به‌رفاه نسبی این جوامع، درعین‌حال خواهان سرنگونی دولت جمهوری اسلامی نیز هستند. حتی اگر چنین سرنگونی‌ای شدنی باشد، به‌دلیل این‌که فاقد آلترناتیو طبقاتی و تاریخی است، ذاتاً بورژوایی است. 

  

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

یکی از خصیصه‌های جامعه‌ی ایران و ایرانی بودن (در کلیت اجتماعی‌ـ‌تاریخیِ مذهبی و استبدادی خویش) تجربه‌ی پُرشمار روزهای عزا ویا عید‌های مختلف است که با تعطیلی کار و زندگی روزانه نیز همراه است. چپ‌های ایرانی هم (اعم از منفردین ویا آن‌هایی که خودرا حزب و سازمان و گروه می‌نامند) همین خصیصه را بنابه‌ویژگی‌ ظاهراً آته‌ایستی خود به‌ارث برده‌اند! ویژگی‌های افراد و جریانات چپ‌ در میراثی که از کلیت (فراطبقاتیِ) جامعه‌ی ایرانی برده‌اند، دو جنبه‌ی متمایز‌کننده با جامعه‌ی ایرانی نیز دارد که می‌توان به‌عنوان بارزترین سیمای چپ فی‌الحال موجود از آن نام برد.

یکی از این دو جنبه‌ی متمایزکننده‌ به‌چیستی و به‌چگونگی ‌‌مراسم‌ و یادبودهایی ‌برمی‌گردد که توسط چپ‌ها برگزار می‌شود. این مراسم و یادبودها، برخلاف مراسم و یادبودهایی که کلیت جامعه تحت کنترل دولت برگزار می‌کند، نه با تعطیلی و انفعال، بلکه با «فعلیت» و تکاپو همراه است. این فعلیت و تکاپو در مواردی تا آن‌جا با شور و حرارت همراه است و پُرتحرک می‌نماید که می‌توان به‌عنوان اوج «فعلیت» مجموعه‌ی ناهم‌گونِ طیفِ ‌چپِ ایرانی‌ از آن نام برد.

جنبه‌ی متمایزکننده‌‌ی دیگری که جزو ویژگی‌های کلیت چپ به‌شمار می‌آید، به‌مضمون، محتوا و ریشه‌های مراسم و یادبودها برمی‌گردد که ‌برخلاف جنبه‌ی عمدتاً مذهبی‌ و ملی‌ـ‌ایرانیِ کلیت جامعه، عمدتاً به‌یادبودهای انقلابی، مبارزاتی و جهانی برمی‌گردد. این تمایزات ـ‌اما‌ـ با اشتراکاتی نیز همراه است. همان‌طور که جامعه (با خاصه‌ی کلی و بورژوایی خویش) در توسل به‌این‌گونه مراسم و یادبودها (که در حال حاظر فعلیت ملموسی ندارند) خودرا به‌لحاظ تبادلات فرهنگی بازتولید می‌کند، جریانات چپ نیز در برگزاری مراسم و یادبودهای مخصوص به‌خود، عملاً خود را بازمی‌سازند و موضوعیتی برای بقا پیدا می‌کنند. تأسف در این است‌که این بقای عمدتاً فرهنگی که به‌لحاظ فعلیت مبارزاتیِ فرارونده و فراربرنده اساساً خنثی است، در موارد نه چندان معدودی به‌پارادوکس سازمان‌یابی طبقاتی و کمونیستی توده‌های کار و زحمت تبدیل می‌شود.

صرف‌نظر از بررسیِ ریشه‌ها، گستره‌ و نتایج این هم‌گونگی و تخالف بین چپ‌ها و کلیت جامعه، در این یادداشت فقط روی مقوله‌ی تعیین دستمزد در ایران و به‌ویژه روی واکنش چپ‌ها (اعم ساکنین ایران ویا فراریان از ایران) در مقابله با این مسئله متمرکز می‌شوم که سالانه و در اسنفدماه هرسال در قالب رهنمودهای فوق رادیکال ـ‌اما تخیلی‌ـ خودمی‌نمایاند. لازم به‌توضیح است‌که به‌منظور اختصار در کلام، روی چند نوشته‌ی مشخص خم می‌شوم که منبع بعضی از آن‌ها را به‌این دلیل که به‌جنحال تبدیل نشود، مسکوت می‌گذارم.

*****

ادبیات مارکسی و مارکسیستی (به‌زبان فارسی) در مورد چیستی دستمزد و عواملی که مقدار و نسبت آن را به‌سود سرمایه در زمان‌ها و مکان‌های مختلف تعیین می‌کنند، به‌فراوانی وجود دارد؛ و عملاً در دسترس همه‌ی کسانی قرار دارد که دغدغه‌ی فهم آن را داشته باشند. آن عاملی که ادبیات مارکسی و مارکسیستی در مورد افزایش دستمزد و به‌عنوان عاملی ارادی روی آن انگشت می‌‌گذارند، علی‌رغم بحث پیچیده‌ی دستمزد، از بداهتی برخوردار است‌که هرکارگر ساده‌ای هم به‌طور حسی درمی‌یابد: توازن قوا بین کارگر و سرمایه‌دار.

گذشته از عوامل تاریخی، تحولات تکنولوژیک و نیز نوسانات مختلف در بازار که روی میزان دستمزدها تأثیر می‌گذارند، مهم‌ترین عاملی که می‌تواند توازن قوا بین کارگر و سرمایه‌دار را به‌نفع کارگر تغییر بدهد، اتحاد کارگران و کاهش رقابت در درون توده‌های فروشنده‌ی نیروی‌کار است. گرچه عوامل تاریخی، ساختار اقتصادی‌ـ‌سیاسی جامعه‌ای خاص و طبعاً پتانسیل مبارزه‌ی طبقاتی در سطح جهانی عوامل مؤثری در امر اتحاد توده‌های فروشنده‌ی نیروی‌کار در کشور و حتی در منطقه‌ای خاص هستند؛ اما آن‌چه تعیین‌کننده‌ی کنش متحدانه و مبارزاتی کارگران در سطح ملی ویا حتی در منطقه‌ی خاصی از یک کشور است، انگیزه‌ و تمایل مبارزاتی است که می‌تواند بنا به‌عوامل بسیار پیچیده‌ای شدت و ضعف بگیرد.

بنابراین، جوهره‌ ویا وظیفه‌ی حقیقتاً عملی همه‌ی آن افراد و گروه‌هایی که خودرا به‌نحوی هم‌راه ویا هم‌راستای کارگران و وجه ذاتاً مبارزاتی آن‌ها می‌دانند، این است که دست به‌کنش‌ـ‌واکنش‌ها و تبادلاتی بزنند که نوعاً شدت‌یابی انگیزه و تمایل مبارزاتی و سازمان‌یابنده‌ی توده‌های کارگر را در پی داشته باشد. هم تحلیل دیالکتیکی‌ـ‌ماتریالیستی و هم تجربیات مکرر نشان می‌دهد که آن‌چه در چنین پراتیک بسیار پیچیده‌ و ظریفی از همه‌ی دیگر عوامل و محرک‌ها آشکارتر و دانسته‌تر است، رابطه‌ای مقدمتاً عاطفی و هم‌دلانه، و سپس معقول و علمی در زمینه‌ی «دانش مبارزه‌ی طبقاتی» است. اما همه‌ی این‌ها بدون حضور در میان کارگران و تماس هرچه نزدیک‌تر با آن‌ها ـحتی ‌در صمیمانه‌ترین صورت ممکن‌ـ‌ تخیل و آرزوهای صادقانه را جای‌گزین واقعیت می‌کند.

همین جای‌گزینی تخیل به‌جای واقعیت است که امروزه چالش، تحقیق و آزمونْ در پیدا کردن راه‌کارها و تبادلات انگیزه‌آفرین و فرابرنده (از سوی افراد و گروه‌های چپ و ملقب به‌کمونیست) را ‌جای‌گزین ‌طرح‌ «مطالبات» و خواست‌هایی کرده که به‌دلیل تخیلی بودن‌شان، اگر به‌گوش کارگران هم برسد و گم‌راه کننده هم نباشد، لااقل تحقیرکننده‌ خواهد بود. به‌عبارت دیگر، حتی اگر براساس فرضی محال به‌این نتیجه‌ی غلط برسیم که می‌توان رابطه‌ی عاطفی، ملموس، برابر و چشم در چشم را با رابطه‌ی مجازی، اینترنتی و استادمآبانه جای‌گزین کرد، واقعیت این است‌که توده‌ی فروشندگان نیروی‌کار در ایران هنوز به‌آن درجه‌ی از رشد[!؟] نرسیده‌اند که بتوانند رابطه‌ی عاطفی و چشم در چشم و رفیقانه را جای‌گزین رابطه‌ی مجازی و اینترنتی و استادمآبانه کنند.

از طرف دیگر، باید توجه داشت که درصد بسیار بالایی از آن افراد و گروه‌هایی که خود را چپ و کمونیست می‌نامند، فاقد حداقل رابطه‌ی تبادلاتی با مناسبات و مبارزات کارگری، حتی در شکل انتزاعی آن‌‌اند. تفاوت در این است‌که چپ‌های خارج از کشوری فاقد امکان ایجاد رابطه‌ی تبادلاتی و سازنده‌اند، و به‌همین دلیل هم طرح‌های «مطالباتی»شان از تخیل گذشته و به‌هپروت رسیده است؛ و چپ‌های داخلی به‌واسطه‌ی نیم نگاهی که به‌مبارزات کارگری دارند، کم‌تر هپروتی (اما نه غیرهپروتی) طرحِ مطالبه می‌کنند.

در این رابطه‌ی معین، اساسی‌ترین نکته این است‌که هیچ شخص و گروهی (حتی اگر برفرض محال، صبغه‌ و توانایی‌های مارکس و لنین در سال 1396 را هم داشته باشد) بهتر از خودِ کارگران یک واحد تولیدی ویا یک منطقه‌ی خاص نمی‌تواند مطالبات ویژه‌ی آن واحد تولیدی ویا آن منطقه‌ی خاص را فورموله و بیان کند. نتیجه این‌که طرح مطالبات کارگری (و ازجمله طرح مطالبه در مورد میزان ویا چگونگی افزایش دستمزدها) از سوی کسانی که در ارتباط درونی، تنگاتنگ، مداوم و گسترش‌یابنده با کارگران یک واحد تولیدی ویا منطقه‌ای خاص نیستند، عملاً با ادعای سرپرستیِ آن کارگرانی همراه است که موضوع مطالبه قرار گرفته‌اند. ادعایی که علی‌رغم ضمنی بودنش، اما عملاً بدین‌معناست‌که کارگران یک واحد تولیدی، منطقه‌ای خاص ویا کلیت طبقه‌ی کارگر توان فهم ‌منافع خویش را ندارند. همین ادعای ضمنی و درعین‌حال واقعی، حاوی عنصر سرپرستی و درنتیجه حاوی عنصر تحقیرکننده‌ای است‌که به‌هرصورت در امر سازمان‌یابی طبقاتی و طرح مطالبات کارگری توسط خودِ کارگران به‌مثابه‌ی یک مکانیزم بیرونیِ کُند وچه‌بسا تخریب‌کننده عمل می‌کند. با همه‌ی این احوال، تجربه و هم‌چنین نوشته‌های گوناگونی که به‌افزایش دستمزدهای امسال پرداخته‌اند، نشان می‌دهند که چپ‌های خارج از کشور به‌مراتب هپروتی‌تر از چپ‌های داخل کشور (اما بی‌ارتباط با کارگران) طرح مطالبه کرده‌اند.

در این‌جا پس از یک نقل قول از نوشته‌ای که حدود 20 سال پیش درباره‌ی وضعیت به‌خارج آمدگان و از ایران فرار کردگان نوشتم [این‌جا]، اشاره‌وار ‌چند طرح مطالباتی در رابطه با افزایش دستمزد (هم داخلی و هم خارجی) را مورد بررسی قرار می‌دهم تا خواننده‌ی مفروض این نوشته فراتر از طرح کلیات مسئله، با جنبه‌ی انضمامی آن بیش‌تر آشنا شود  مطالبه‌ی پنهان در پسِ مطالبه‌ی دستمزد را نیز ببیند. در ادامه‌ی این نوشته در مورد این مطالبه‌ی پنهان توضیحات بیش‌تری خواهم داد.

خروج یک شخص از ایران به‌قصد پناهندگی، بدین‌معنی است که وی از روابط و مناسباتی که به‌او هویت داده و شخصیت بخشیده‌اند، منفک می‌گردد؛ بدین‌ترتیب او خود، خویشتن را از حقیقت اجتماعی‌اش جدا کرده و به‌ذات انسانی‌اش مکانیزم تخریب‌کننده وارد می‌کند. بنابراین، تنها چیزی که از متقاضی پناهندگی در اروپا باقی می‌ماند (منهای وجوه زیستی‌اش) خاطرات و آگاهی اجتماعی اوست که می‌بایست دوباره طراحی و پیکرتراشی شود؛ اما او در این‌جا با دستگاه تزویرِ سازماندهی‌شده مواجه می‌گردد و چاره‌ای جز تزویر ندارد. زیرا دولت‌های اروپایی حق پناهندگی را شایسته اشخاصی می‌دانند که در عملیاتی خارق‌العاده از پای جوخه‌های اعدام فرار کرده باشند؛ و ضمناً تمام این تصاویر سینمایی را با مدارک رسمی، دولتی و آوریژینال به‌اثبات برسانند. از سوی دیگر، نهادهای پناهندگی و تشکل‌های سیاسی با مباحث و تصاویر خود از ایران نه تنها تزویر سازماندهی‌شده را به‌طور اساسی و سیستماتیک مورد انتقاد قرار نمی‌دهند، بلکه با بیان پاره‌فجایع و پدیده‌هایی که ربط آن‌ها با نظام طبقاتی و سرمایه‌داری جمهوری اسلامی نامعلوم است، خواسته و ناخواسته یک‌بار دیگر به‌کارگزاران سیاست‌های پناهندگی فرصت می‌دهند که تزویر سازماندهی‌شده را به‌ابهام سازماندهی‌شده تبدیل کرده و از حقوق پناهندگی و نیز حق مهاجرت یک هزار توی محیرالعقول بسازند.

*****

نوشته‌ای تحت عنوان «بیانیه سندیکای نقاشان استان البرز» با عنوان «ما کارگران خواهان 4150000 تومان دستمزد ماهانه هستیم!!!» در فضای مجازی قابل دست‌یابی است. مطالبه‌ی این مبلغ درصورتی است که دستمزد تصویب شده‌ی دولتی 930 هزار تومان در ماه برای حقوق پایه و افزایش 12 درصد برای دستمزدهای بالاتر از حقوق پایه است. با توجه به‌این‌که کمی پایین‌تر به‌چیستی و چگونگی ماهیت طبقاتی نقاشان و نیز به‌چیستی و چگونگی ماهیت سندیکای نقاشان اشاراتی خواهم داشت، در این‌جا فقط روی مطالبه‌ی 4150000 تومان دستمزد ماهانه متمرکز می‌شوم که چهار و نیم برابر آن حداقل و پایه‌ای است که توده‌ی وسیع کارگران باید ضمن زندگی با آن، خودرا نیز بازتولید کنند.

من براین باورم که هیچ دولتی بدون تغییرات اساسی در ساختار، معیارها و سیاست‌های اجتماعی و اقتصادی‌اش نمی‌تواند دستمزد پایه را در یک لحظه و با یک تصمیم‌گری 4 و نیم برابر افزایش بدهد. چه‌بسا نویسندگان این نوشته هرگز به‌عواقب اجتماعی‌ـ‌سیاسی مطالبه‌ی خود فکر نکرده باشند و انگیزه‌ی آن‌ها در صدور این «بیانه» صرفاً علاقه‌ی کارگری و احساس هم‌دردی با کارگران باشد؛ اما مطالبه‌‌ی دستمزد پایه‌ای که 4 و نیم برابر مصوبه‌ی یک دولت در زمان معینی ـ‌در واقع و به‌طور ناخواسته‌ـ درخواست سرنگونی آن رژیم است. چرا؟ برای این‌که همه‌ی مردمی که کارگر و زحمت‌کش به‌حساب می‌آیند، به‌روشنی می‌دانند که چنین مطالبه‌ای در بقای جمهوری اسلامی و با قیمت‌های موجود فاقد هرگونه امکانی برای تحقق است. شاید خیل عظیم مردم به‌خیابان بیایند و همانند سال 57 رژیم جمهوری اسلامی را سرنگون کنند، اما از زوایای مختلف می‌توان ثابت کرد که رژیم جدید نیز ـحتی اگر کمونیستی هم باشد و جامعه به‌طور همه‌جانبه‌ای ‌توسط شوراهای کارگری مدیریت شود، بازهم در یک تصمیم‌گیری لحظه‌ای (یعنی: بدون برنامه‌ریزی میان‌مدت در امور اقتصاد و سیاست و تولید) امکان پرداخت 4150000 تومان دستمزد براساس قیمت‌های کنونی و به‌عنوان پایه حقوق ماهانه غیرممکن است.

به‌هرروی، مطالبه‌ی مبلغ 4150000 تومان به‌عنوان حقوق پایه نه تنها هیچ کارگری را به‌لحاظ اقتصادی یا سیاسی به‌تحرک درنمی‌آورد، بلکه سندِ خریت کارگران نیز به‌حساب می‌آید! چراکه امروزه اغلب تحرکات کارگری حول و حوش عدم پرداخت چند ماهه‌ی همین حداقلی است که پایه آن یک پنجم مطالبه‌ی «بیانه» مذکور است[812000 ضربدر 5  مساوی است با 4060000]. نتیجه این‌که این‌گونه مطالبات از یک‌سو، جای‌گزینی آرزو با امکانات واقعی است؛ و از دیگرسو، یک بازی آرام‌بخش برای بیانه‌نویسان و مطالبه‌کنندگان آن است. اما این جای‌گزینی سرگرم‌کننده‌ درعین حال تحقیر توده‌های کارگری است‌که هنوز به‌دنبال دستمزدهای معوقه‌ی خود ویا ادامه کار با همین شرایط موجود می‌دوند و با شکایت کارفرما به‌جریمه و زندان و شلاق نیز محکوم می‌شوند. همین که مطالبه‌ی 4150000 تومان با تصویب دولتی به 930 هزار تومان ختم می‌شود، نشان می‌دهد که بین امکانات و پتانسیل واقعی مبارزات کارگری و این‌گونه مطالبات هیچ‌گونه هم‌نوایی و هم‌سویی وجود ندارد. به‌بیان دیگر، در شرایطی که بنگاه‌های کاریابی (یا به‌عبارت دقیق‌تر: بنگاه‌های برده‌داری) از متقاضیان کار امضا می‌گیرند که در مقابل عقب افتادن 6 ماه دستمزد خود حق اعتراض ندارند، طرح 4150000 تومان بیش‌تر به‌شوخی می‌ماند تا واقعیت.

در این‌جا می‌بایست نگاهی به‌چرایی و علت این‌گونه تفاوت‌های چشم‌گیر بین آرزو و واقعیت بیندازیم که در واقع تناقضی ضمنی را نیز به‌نمایش می‌گذارد: از یک‌سو، مطالبه‌ی 4150000 تومان؛ و از دیگرسو، مصوبه‌ی دولتیِ 930 هزار تومان (در بستری که متقاضی کار حتی ‌تعویق 6 ماهه‌ی دستمزدش را نیز کتباً و رسماً می‌پذیرد)؟!

برای پاسخ به‌این سؤال چاره‌ای جز این نداریم که مقدمتاً روی چیستی و چگونگی «نهاد» درخواست‌کننده متمرکز شویم. آیا فراتر از حضور اینترنتی و مجازی که حتی با وجود یک نفر هم ممکن است، حقیقتاً نهادی به‌نام «سندیکای نقاشان استان البرز» وجود دارد؟ از سازمان‌دهی شبکه‌ی مناسبات کارگری و برپایی اعتصاب و امثالهم که بگذریم، سؤال این است‌که آیا چنین نهاد مفروضی می‌تواند همانند بعضی از مردم کارگر و زحمت‌کش یک سفر تفریحی و کم‌هزینه‌ی دو یا سه روزه را با حضور 20 نفر سازمان بدهد؟ شاید پاسخ به‌این سؤال‌ها و سؤالات مشابه مثبت باشد؛ اما هیچ نشانه‌ی مادی، ملموس و قابل بررسی‌ای پاسخ مثبت به‌این سؤالات را تأیید نمی‌کند. به‌عبارت دیگر، بیش‌تر چنین به‌نظر می‌رسد که «سندیکای نقاشان استان البرز» نهایتاً متشکل از 3 نفر آدم علاقمند به‌مسائل سیاسی و کارگری باشد که از فرط علاقمندی و با استفاده از اینترنت، به‌نیابت از نقاشان استان البرز اعلام سندیکا کرده‌اند و همین شدت علاقه‌ی کارگری هم آن‌ها را به‌طرح مطالباتی واداشته که با واقعیت مبارزات کارگری فاقد هم‌خوانی است.

در این‌جا با سؤال دیگری مواجه می‌شویم که حتی اساسی‌تر از مسئله‌ی چیستی و چگونگی «سندیکای نقاشان استان البرز» است. آیا هرکس که شغل‌اش نقاشی ساختمان است، کارگر است؛ و از نقطه‌نظر مارکسی و مارکسیستی نقاشان یک استان به‌صرف اشتغال به‌شعل ‌نقاشی ساختمان می‌توانند خود را کارگر (یعنی: فروشنده‌ی نیروی کار و تولیدکننده‌ی ارزش اضافی) بنامند و سندیکای فرضی خودرا سندیکای کارگری بنامند؟

پاسخ به‌این سؤال هم مثبت و هم منفی است. آن‌جایی که نقاش‌ها برای فرد ویا شرکتی کار می‌کنند که به‌واسطه کار آن‌ها سود می‌برد و سرمایه انباشت می‌کند، این نقاش‌ها کارگر فروشنده‌‌ی نیروی‌کار و مولدند؛ و جزیی از بدنه‌ی اصلی طبقه‌ کارگر به‌حساب می‌آیند. بنابراین، اگر سندیکایی تشکیل بدهند، سندیکای آن‌ها کارگری است. اما بخش قابل توجهی از شاغلین به‌شغل نقاشیِ ساختمان کسانی هستند که به‌طور مستقیم برای متقاضی کار می‌کنند و در ازای کار خود به‌مثابه‌ی خدماتْ پول دریافت می‌کنند. از نقطه‌نظر مارکسی و مارکسیستی (یعنی از نقطه نظر طبقاتی و کارگری) این نقاش‌ها ضمن این‌که زحمت‌کش هستند و جزیی از توده‌های کارگر و زحمت‌کش به‌حساب می‌آیند؛ اما به‌معنای فروشنده‌ی نیروی‌کار و تولیدکننده‌ی ارزش اضافیْ کارگر نیستند و به‌همین دلیل پتانسیل بسیار ناچیزی به‌لحاظ سازمان‌یابی طبقاتی و سندیکایی دارند؛ و عمدتاً هنگامی متشکل می‌شوند که بدنه‌ی اصلی طبقه‌ی کارگر (یعنی: کارگرانی که نیروی‌کار خودرا می‌فروشند و ارزش اضافه تولید می‌کنند و به‌همین دلیل هم به‌عنوان کارگر مولد از آن‌ها نام می‌بریم) متشکل شده باشند.

برای مطالعه بیش‌تر در زمینه‌ی کار مولد و غیرمولد و هم چنین کارگر مولد و کارگر غیرمولد می‌توان با نگاهی نقادانه  به‌لینک‌های زیر مراجعه کرد:

http://refaghat.org/index.php/theoretical/theory-of-value/70-mozd-hoghoogh

http://refaghat.org/index.php/theoretical/theory-of-value/193-productive-and-non-productive

http://refaghat.org/index.php/theoretical/theory-of-value/254-theoretical-theory-of-value-2

نتیجه این‌که حتی اگر نهادی به‌عنوان «سندیکای نقاشان استان البرز» واقعاً وجود داشته باشد (که شواهد و قرائن عکس این مسئله را ثابت می‌کند)، بنا به‌ویژگی مناسبات تولیدیِ نقاش‌های ساختمانی، بنا به‌محدوده‌ی استان البرز و به‌ویژه بنا به‌ویژگی ساختار سرمایه در ایرانْ دربرگیرنده‌ی تعداد بسیار معدودی کارگر است که در مقابله با تمهیدات بورژوازی ایرانی و دولت جمهوری اسلامی عملاً نیرویی به‌حساب نمی‌آیند؛ و استفاده‌ از عنوان «سندیکای نقاشان استان البرز» و خصوصاً صدور بیانه دستمزد برای کلیت طبقه‌ی کارگر بیش از این‌که طبقاتی و کارگری باشد، سیاسی و فراطبقاتی است. تجربه و تعقل حاکی از این است‌که این‌گونه سیاسی‌کاری‌ها ـ‌به‌ویژه به‌واسطه‌ی خاصه‌ی فراطبقاتی‌شان‌ـ نه تنها موجبات ارتقای طبقاتی توده‌های کارگر را فراهم نمی‌آورند، بلکه جو فی‌الحال موجود سازمان‌ناپذیری و بی‌اعتمادی‌های طبقاتی و سیاسی را بیش از پیش دامن می‌زنند. شاید یکی از ده‌ها عامل وضعیت پراکنده‌ی فی‌الحال موجود توده‌های فروشنده‌ی نیروی‌کار، همین سبک سیاسی‌کاری است‌که متأسفانه قدمتی صد ساله دارد!؟ به‌هرروی، در تعریف این سبک کار، این‌طور نیز می‌توان اظهار نظر کرد: رفرمیسم شرمنده‌ (و چه‌بسا زیرکانه و ضداستبدادگرایانه)‌ای که با هیاهوی رادیکالیسم به‌میان می‌آید تا بتواند با استفاده از گرده‌ی توده‌های کارگر در سهم‌بری از قدرت سیاسی ادعایی داشته باشد!

با همه‌ی این احوال و احتمالات و فرضیات، لازم به‌یادآوری است‌که بیانه «سندیکای نقاشان استان البرز» در مورد افزایش دستمزد، در مقایسه با بعضی از بیانیه و ادعاهای خارج از کشور دارای نکات مثبتی نیز هست که در ادامه به‌آن می‌پردازم.

*****

مطلبی که در زیر می‌آید، خلاصه‌ی گزارشی از خبرگزاری ایلناست[این‌جا]:

«به‌گزارش خبرنگار ایلنا، فریبرز رئیس دانا درباره برآورد هزینه دو میلیون چهارصد و هشتاد ‌و نه هزار تومان برای حداقل سبد زندگی یک خانواده سه و نیم نفری مزدبگیر از سوی کارگروه تخصصی مزد 96 شورای عالی کار گفت: با توجه به‌روند سرکوب مزدی که سال‌های اخیر مدام درحال اوج گیری بوده است، رقم اعلامی یک اقدام کم سابقه امیدوار کننده است.»

«رئیس دانا افزود: ... گمان می‌کنم این پیشرفت بدون فعالیت‌های کارگران، نمایندگان کارگری و نیت‌های خیری که اینجا و آنجا در کار بوده است میسر نبود».

وی [می‌افزاید]:... «ادامه گفت‌وگوهای مزدی سال 96 به‌توان چانه‌زنی و احساس تعهد اعضای تیم مذاکره کننده گروه کارگری در برابر جبهه متحد کارفرمایان دولتی و خصوصی دارد....».

«رئیس دانا که مدعی است خود وی نیز در محاسبات جداگانه‌ای ارزش خط فقر را برای سال 95 در حدود دو میلیون و پانصد هزار تومان بدست آورده بود؛ افزود: اگر بخواهیم این رقم را براساس واقعیت‌های اقتصادی به‌روز کنیم باید دست‌کم 200 هزار تومان دیگر به آن بیفزاییم».

وی تاکید... داشت «که با توجه به‌تنوع منطقه‌ای و صنعتی تعیین حداقل مزد فراگیر به‌تنهایی پاسخگوی نیازهای همه کارگران نیست و باید در کنار این مسئله، نظام پرداخت‌های مزدبگیران نیز متحول شود».

«رئیس دانا... گفت: تاکید من بر تعیین کننده بودن توان چانه‌زنی و میزان مسئولیت پذیری اعضای کارگری جلسات تعیین مزد از این بابت است».

«رئیس دانا در ادامه با انتقاد از گمانه زنی‌های «محمد باقر نوبخت» سخنگوی دولت، در خصوص افزایش 10 درصدی دستمزد برای سال 96 افزود: تا آنجا که می‌دانم در مجموعه دولت یازدهم به غیر از آقای نوبخت، مسئولان دیگری از جمله وزرای اقتصاد و دارایی، مسکن و شهرسازی و.... هستند که تا مغز و استخوان باور دارند تنها راه خوشبختی و توسعه جوامع تسهیل فرآیند سوبری بیشترسوداگران دولتی و خصوصی است و برای همین در راستای مقاومت با بهبود وضعیت معیشتی کارگران مدام در حال ربودن گوی سبقت از یکدیگرند».

«....».

گرچه مطالبه‌ی رئیس‌دانا نیز غیرواقعی است، با امکانات مبارزاتی طبقه‌ی کارگر فی‌الحال موجود هم‌خوانی ندارد، و در مقایسه با مطالبه‌ی «سندیکای نقاشان استان البرز» رفرمیستی به‌نظر می‌رسد؛ اما همین مقایسه نشان می‌دهد که رئیس‌دانا دو قدم از «سندیکای نقاشان استان البرز» به‌واقعیت نزدیک‌تر است. چرا؟ برای این‌که مبلغ مورد محاسبه‌اش را که درعین‌حال مطالبه‌ی او نیز هست، اولاً‌ـ «به‌توان چانه‌زنی و احساس تعهد اعضای تیم مذاکره کننده گروه کارگری در برابر جبهه متحد کارفرمایان دولتی و خصوصی» مشروط کرده که غیرمستقیم به‌توازن قوای طبقاتی و عامل ارادیِ تعیین‌کننده‌ی مبارزه و تشکل کارگری اشاره دارد؛ و دوماً‌ـ به‌لحاظ میزان مبلغ مورد درخواست نیز نه تنها از «سندیکای نقاشان استان البرز»، بلکه از مطالبه‌ی اغلب افراد و گروه‌های دیگر نیز به‌واقعیت نزدیک‌تر است.

اگر رئیس‌دانا به‌جای محاسبه‌ی حداقل دستمزدِ ماهانه (که خواسته یا ناخواسته دولت را مسؤل و درعین‌حال مجری و ناجی آن اجرای اعلام می‌کند) روبه‌کارگران می‌گفت که تنها در پروسه‌ی سازمان‌یابی طبقاتی است‌که می‌توانند دستمزدهای‌شان را به‌قیمت واقعی نزدیک کنند، در آن صورت بدون هرگونه ابهامیْ درمقام آدمی ظاهر شده بود که با رادیکالیسمی قابل قبول در جانب قرار گرفته است. هم‌چنین اگر رئیس‌دانا روبه‌کارگران و در تماسی هرچه نزدیک‌تر به‌آن‌ها می‌گفت: «تیم مذاکره کننده گروه کارگری» باید آن‌قدر زیرفشار بگیرد که یا نقاب از صورت بردارد و آشکارا در کنار دولت و صاحبان سرمایه قرار بگیرد و یا استعفا بدهد و عرصه را به‌خودِ کارگران واگذار کند، دراین‌صورت نیز گامی رادیکال و در راستای سازمان‌یابی طبقاتی فروشندگان نیروی‌کار برداشته بود. چراکه حذف منجی‌های دروغین می‌تواند به‌کنش‌هایی در راستای رهایی خویشتن راهبر گردد.

با همه‌ی این احوال، باید توجه داشت که رئیس‌دانا فعال جنبش کارگری نیست؛ فراخوان به‌انقلاب و سرنگونی نمی‌دهد؛ و تنها در مقام اقتصاددانی حرف می‌زند که بیش از هرچیز به‌مناسبات اقتصادی‌ـ‌اجتماعی دولت‌های رفاه سابق گرایش دارد. بنابراین، اگر رادیکالیسم را به‌معنی دست بردن به‌ریشه‌ی مناسبات شاکله‌ی جامعه تعریف کنیم؛ و این دست بردن به‌ریشه را نه خلق‌الساعه، بلکه پروسه‌ای روبه‌تکامل ببینیم، می‌توان نتیجه گرفت‌که موضع رئیس‌دانا در رابطه با مسئله‌ی افزایش دستمزدهای سال 1396 واقعی‌تر، زمینی‌تر و رادیکال‌تر از موضع «سندیکای نقاشان استان البرز» در همین رابطه است.

*****

«اتحادیه آزاد کارگران ایران» نیز در رابطه با تعیین دستمزدهای سال 1396 نیز بیانیه داده است. این «اتحادیه» سه یا چهار نفره‌ی امضا جمع‌کن که روی تصویرسازی برای انتشار در اینترنت متمرکز است تا در فرصت‌های فرضی بتواند از میوه‌ی قدرت سیاسی سهم‌بری کند، با چراغی که چپ را نشان می‌دهد، به‌راست ‌چرخیده تا بنا به‌علت وجودی خویش، ضمن انباشت  کمی اعتبار و هویت، خر و خرما را نیز با هم داشته باشد!؟

این «اتحادیه» آزاد از مناسبات کارگری، پس از مغازله‌های تودرتو و عشوه‌گری‌های شداد و غلاظ‌ برای موسوی‌ و اصلاح‌طلبان، اینک در بیانه دستمزد خویش از یک طرف به‌درستی «کانون عالی شوراهای اسلامی» را «دست‌ساز» و «ضدکارگری» می‌نامد و کل جریان گفتگوهای آن را با دولت و کارفرماها خیمه‌‌شب بازی عنوان می‌کند؛ اما از طرف دیگر، می‌نویسد: «با این حال امسال، نهادهای ضدکارگری همچون کانون عالی شوراهای اسلامی و دیگر نهادهای دست ساز، تحت فشار جنبش کارگری  ایران، چهره های کمتر شناخته شده ای را به معرکه مسائل کارگری و تعیین حداقل مزد وارد کردند و آنان با اعلام سبد هزینه دو میلیون و چهار صد و هشتاد هزار تومانی و تبلیغات ریاکارانه بر روی آن...»!!

هرکارگر ساده‌ای که لقمه‌های نان را مثل همه‌ی آم‌های دیگر به‌دهان می‌گذارد، می‌داند که آن فشاری که فقط به‌مانور و خیمه‌شب بازی منجر شود، فشار نیست، در واقع، مانوری است‌که به‌قصد پیش‌گیری به‌اجرا درآمده است. داستان افراد جدید و مطالبه‌ی 2 میلیون 400 هزار تومانی «کانون عالی شوراهای اسلامی» در کلیت خویش (و نه در جزییات اجرایی‌اش که من اطلاعی از آن ندارم) دو هدف را دربرداشت: یکی، خارج کردن طرح مطالبات چند میلیونیِ از دست افراد و محافل موسوم به‌چپ (اعم از ساکن داخل یا خارج)؛ و دیگر، ایجاد امید در میان توده‌ی پراکنده‌ی کارگران در ماهی که فقر با بیش‌ترین چهره‌اش نمایان می‌شود و احتمال عصیان‌های کارگری هم وجود دارد. این مانور را به‌فشار کارگری تعبیر کردن، فقط سیاسی‌کاری است؛ و ‌قصد از طرح آن نیز چیزی جز ماهی گرفتن از آب گل‌آلوده نیست. از هرچیز که بگذریم، واکنش کارگرانی‌که با این‌گونه سیاسی‌کاری‌ها مواجه می‌شوند، چیزی جز فاصله گرفتن از «بازی‌گرانِ» سیاسی‌کار نیست که نتیجه‌اش گسترش بیش‌تر سازمان‌ناپذیری و تشکل‌گریزی در مناسبات کارگری است.

به‌هرروی، اگر «اتحادیه آزاد...» به‌هردلیلی[؟] و با قطعیت می‌دانست که دستمزدها در همین حدود فعلی تصویب خواهند شد، می‌بایست با افشای هرچه گسترده‌تر این «خیمه‌شب بازی» و بیان اهداف آن، در جهت رفع توهمی که بسیاری از گروه‌های کارگری به‌این نهادها دارند، استفاده می‌کرد و گامی در راستای کنار زدن تشکل‌گریزی برمی‌داشت. اما «اتحادیه آزاد...» به‌جز سیاسی‌کاریْ اهل این‌گونه افشاگری و پیش‌گویی‌های کارگری نیست؛ ماهیتاً برای چنین کنش‌هایی برپا نشده است؛ و مطرح کردن آن (یعنی: پیش‌بینی تصویب دستمزدها در حدود مصوبه‌ی کنونی) پس از وقوع واقعه نیز جزیی از سیاسی‌کاری‌های این محفل برای کسب اعتبار سیاسی است.

بورژوازی با خرید هرچه ارزان‌تر نیروی‌کار، ‌انباشت سرمایه را (به‌عنوان نیاز ذاتی‌اش) شدت می‌بخشد؛ محافل سوسیال دمکرات (مثل همین «اتحادیه آزاد...») با سیاسی‌کاریِ‌های به‌اصطلاح کارگریِ خویش نیرویِ نهفته‌ی سازمان‌یابی طبقاتی و تاریخی کارگران را به‌یغما می‌برند. اولی بورژوازی بد است و دومی بورژوازی خوب!!!

*****

فراخوان‌گونه‌ی محفل جدیدالتأسیس دیگری در خارج از کشور، به‌جای درخواست مبلغ معینی برای دستمزد پایه، خودرا به‌ریل ‌نسبت دستمزد حداقل و حداکثر انداخته و براین باور است که:

در رابطه با تعیین حداقل دستمزد مسابقه گذاشتن در زمینه طرح مبالغ بزرگتر به عنوان راه حل موضوع جواب مسأله نیست. حتی اگر حداقل دستمزد به جای 4 میلیون تومان 40 میلیون تومان نیز تعیین شود، در کوتاه ترین مدت بورژوازی با همان مکانیسمهای شناخته شده اش از کاهش ارزش پول تا افزایش قیمت کالاهای اساسی و سیاستهای پولی و مالی و حمایتی دولت به سرعت همین رابطه امروز را برقرار خواهد کرد و سطح زندگی کارگران را در همین حد امروز نگه خواهد داشت. حداقل دستمزد را باید در تناسب با حداکثر درآمد به میان کشید. مبارزه برای حداقل دستمزد مبارزه ای کارخانه ای نیست. این مبارزه ای سیاسی است که در سطح جامعه در جریان است و در این مبارزه سیاسی نباید از همان منطقی پیروی کرد که کارگران در مبارزه کارخانه ای شان ناچار از به کار گرفتن آن هستند. این مبارزه باید فرصتی باشد برای بالابردن ادعانامۀ طبقۀ کارگر بر علیه سرمایه داری.

شعار "حداقل دستمزد نباید کمتر از 1/5 حد اکثر دستمزد باشد" تنها چاره پاره کردن این دایره بسته و خسته کننده "کارگر بدو، نان بدو" ایست که بورژوازی برای کارگران تدارک دیده است. این شعار نه تنها کارگران را از مجادله تحقیر آمیز و بی پایان تعیین "سبد کالا های ضروری" رها می کند و ابزار "هرکه رقم بیشتری برای تعین حد اقل دستمزد تعیین کرد انقلابی تر است" را از دست چپ خواهد گرفت بلکه ابزار سیاست گذاری بانک مرکزی را هم در دست بورژوازی بشدت کند و بی اثر خواهد کرد. این شعار مبارزه طبقاتی را بشدت قطبی و رادیکال می کند در کشوری که دولت کارفرمای عمده ایست در دادن حقوق های " نجومی" زیر ذره بین خواهد رفت، کارگران بجای حساب کردن قیمت نان و یا میوه و گوشت در سبد کالا به دنبال مقدار حقوق های کارگزاران دولتی و مدیران ارشد شرکت ها ودرآمد صاحبان سهام و بورس بازان خواهند رفت. باز بودن حساب و کتاب دولت " منتخب" مردم به جلوی صحنه مبارزه طبقاتی رانده خواهد شد. این شعار دو منظور مهم، سیاسی شدن و خواست اقتصادی کارگران را هم زمان پی گیری خواهد کرد.

رادیکالیسم نهفته در نقل‌قول بالا نه تنها از بیانیه «سندیکای نقاشان استان البرز» و هم‌چنین از محاسبه و مطالبه‌ی رئیس‌دانا قلابی‌تر و پادرهواتر است، بلکه از این منظر بی‌نظیر و بی‌همتا نیز هست. چرا؟ برای این‌که:

1ـ این درخواست آدم ساده‌لوحی را به‌یاد می‌آورد که بدون داشتن پول و اعتبار لازم به‌بازار می‌رود و می‌خواهد برای همه‌ی آدم‌های ندار و فقیر ملزومات زندگی تهیه کند! چطور ممکن است‌که توده‌های پراکنده‌ی کارگر و زحمت‌کش در وضعیت کنونی بتوانند چنین مطالبه‌ای را مطرح کنند و از آن مهم‌تر چطور می‌توانند برآن نظارت و کنترل داشته باشند؟ اگر توازن قوای طبقاتی فی‌الحال موجودْ چیزی شبیه به‌موقعیت متقارن و دوگانه بود و ارتباط ارگانیک هم با توده‌های کارگر وجود داشت، در آن صورت مفروض، شاید چنین شعارها و طرح‌هایی به‌درد می‌خوردند؛ اما در وضعیت کنونی طرح چنین شعارها و به‌اصطلاح مطالباتی، اگر نشان شیدایی نباشد، لابد از غروری فوق نارسیستی و خدایی سرچشمه می‌گیرد. چراکه نه از واقعیت مبارزه‌ی طبقاتی، بلکه از نگاه خویشتن در آینه‌ی خیال سرچشمه گرفته است!؟

2ـ تجربه‌ی مبارزه‌ی طبقاتی نشان از این دارد که طرح و مطالبه‌ی نسبت درآمدهای حداکثر و حداقل در هیچ‌جا و در هیچ جنبشی به‌عنصری سازمان‌دهنده و به‌لحاظ طبقاتی‌ـ‌تاریخی فرارونده تبدیل نشده است. در مصر به‌هنگام جنبش «نان و آزادی» که بورژوازی تحت عنوان «بهار عربی» از آن نام می‌برد، مطالبه‌ی 10 به‌یکِ حداکثر و حداقلِ درآمد عمدتاً از طرف گروه‌هایی که تحت تأثیر افکار تروتسکیستی قرار  داشتند، مطرح شد؛ اما دیدیم که حتی برتداوم جنبش هم بی‌تأثیر بود. در شوروی سابق که حداکثر درآمد 8 به‌یک بود و جنبه‌ی قانونی هم داشت، نتوانست جلوی رشد اشرافیت بوروکرات و ضدانقلابی را بگیرد و فروپاشی قدرتی را مانع شود که خود را تداوم انقلاب اکتبر می‌دانست. در همین هلند، حداکثر حقوق سالانه‌ی کارکنان دولتی نباید از 181 هزار یورو بیش‌تر باشد که بدون مالیات حدود 85 هزار یورو می‌شود. این درصورتی است‌که حداقل دستمزد سالانه به‌اضافه‌ی کمک‌هزینه‌های دولتی برای یک خانواده‌ی 3 نفره مبلغی حدود 20 تا 22 هزار یوروی خالص است، که در مقایسه با حداکثر درآمد، نسبتی کم‌تر از یک به‌چهار می‌شود. با این احوال شکاف فقر و ثروت در هلند به‌طور شتاب‌یابنده‌ای درحال افزایش است. چراکه اولاً‌ـ اتحادیه‌ها در این‌جا درست مثل «خانه کارگر» در ایران، اما با ویژگی‌های هلند عمل می‌کنند؛ دوماً درآمد کارکنان شرکت‌های خصوصی که بخش عمده‌ای از آن به‌شکل «پاداش» پرداخت می‌شود، جزو درآمد سالانه به‌حساب نمی‌آید؛ و سوماً‌ـ اغلب کارکنان دولتی پس از یک دوره‌ی زمانی و کسب اعتبارهای «لازم» به‌شرکت‌های خصوصی نقل مکان می‌کنند که با احتساب پاداش‌های دریافتی، درآمدهایی حول و حوش نیم میلیون یورو هم دارند. از همه‌ی این‌ها گذشته، شرکت‌های خصوصی در همه‌ی کشورهای دنیا می‌توانند سودهای خودرا به‌طور دائم سرمایه‌گذاری کنند تا هم از درآمدهای نقدی سالانه فرار کنند و هم از مالیات معاف شوند.

به‌جز «برنامه‌ی انتقالیِ» تروتسکی که ازجمله طرح نسبت‌های درآمد و محاسبه‌ی سود سرمایه را نیز به‌نحوی پیش می‌کشد، طرح نسبت درآمدها و امکانات زندگی، ریشه در مبارزه‌ی کارگران در سال 1920 روسیه دارد. بدون این‌که به‌مبارزه‌ی کارگران روسیه بپردازم و تنها با ارائه لینک نوشته‌ای در این زمینه[این‌جا]، روی این واقعیت متمرکز می‌شوم که طرح و مطالبه‌ی نسبت درآمدها، برفرض که شدنی باشد و مورد توجه پاره‌ای از گروه‌های کارگری هم قرار بگیرد، عملاً در تقابل با مبارزه برای افزایش دستمزد و تلاش در راستای نزدیک کردن دستمزدها به‌قیمت واقعی قرار می‌گیرد، که به‌مثابه‌ی یک مدرسه‌ی مبارزاتی زمینه‌ی سازمان‌یابی طبقاتی و کمونیستی کارگران را می‌تواند فراهم بیاورد. به‌بیان دیگر، ازآن‌جاکه مبارزه برای دستمزد واقعی مهم‌ترین عنصر وحدت‌بخش کارگران در مقابله با صاحبان سرمایه است، ایجاد طرح نسبت درآمدها، مبارزه‌ی وحدت‌بخش کارگران برای افزایش دستمزد را به‌پارادوکس می‌کشاند و مکانیزم تخریب‌کننده به‌سازوکاری وارد می‌سازد که عملاً بستر وحدت طبقاتی کارگران است.

4ـ واقعیت این است که کُنه و عمق طرح و مطالبه‌ی نسبت درآمدهاْ ضدسندیکایی، سرنگونی‌طلبانه‌ و فراطبقاتی است. این بیماریِ همه‌ی چپ‌هایی است که با جاخوش کردن در اروپا و آمریکا و چسبیدن به‌رفاه نسبی این جوامع، درعین‌حال خواهان سرنگونی دولت جمهوری اسلامی نیز هستند. حتی اگر چنین سرنگونی‌ای شدنی باشد، به‌دلیل این‌که فاقد آلترناتیو طبقاتی و تاریخی است، ذاتاً بورژوایی است. با این تفاوت که وقتی بورژوازی دوباره به‌قدرت برسد و دولت تازه‌ای تشکیل بدهد به‌مراتب قاهرانه‌تر از آن بورژوازی و دولتی عمل می‌کند که اعتبار اجتماعی و هژمونیک خود را از دست داده است. نباید فراموش کرد که یکی از مهم‌ترین وجوه مشترک خرده‌بورژوازی تازه به‌دوران رسیده‌ و رانت‌خوار ایرانی و جریانات چپِ خارج از کشوری همین سرنگونی فراطبقاتی است که خواسته یا ناخواسته تجدیدحیات بورژوازی ایران را آرمانی می‌کنند. این توهمی برخاسته از خوش‌خیالی ایدئولوژیک و مناسبات اجتماعاً فریبنده‌ی خرده‌بورژوایی و منصور حکمتی است که فکر می‌کند: «این شعار [یعنی: شعار نسبت درآمدهای حداقل و حداکثرِ یک به‌پنج]‌ مبارزه طبقاتی را بشدت قطبی و رادیکال می کند در کشوری که دولت کارفرمای عمده ایست در دادن حقوق های "نجومی" زیر ذره بین خواهد رفت، کارگران بجای حساب کردن قیمت نان و یا میوه و گوشت در سبد کالا به دنبال مقدار حقوق های کارگزاران دولتی و مدیران ارشد شرکت ها ودرآمد صاحبان سهام و بورس بازان خواهند رفت». واقعیت مبارزه‌ی طبقاتی در جهان و ایران نشان از این دارد که حتی آن‌جایی که مبارزات کارگری در اوج سیاسی بودن خود قرار می‌گیرند، مسئله‌ی میزان دستمزدها ـ‌هم‌چنان‌ـ از اهمیت بسیار بالایی برخوردارد است. برای نمونه به‌انقلاب اکتبر پس از جنگ داخلی و قیام بهمن 57 مراجعه کنید که بسیاری از شوراها عملاً نقش سندیکا را بازی می‌کردند و اولویت آن‌ها نیز میزان دستمزدها بود. نهایت این‌که بحث و طرح نسبت درآمدها اساساً در موقعی مادیت فعال پیدا می‌کند که جنبش انقلابی به‌سمت لغو کار مزدی حرکت می‌کند.

5ـ اخبار و شواهد فراوانی حاکی از این است‌که هم‌اکنون بسیاری از تحرکات کارگری در ایران با مطالبه‌ی دریافت دستمزدهای معوقه، روی درآمدهای کلان کارکنان عالی‌رتبه‌ی دولتی انگشت می‌گذارند و حتی در روستاهای عقب‌افتاده نیز می‌دانند که بخشی از کارکنان دولتی درآمدهای چند ده و حتی چند صدمیلیون تومانی دارند؛ معهذا «قشر عظیم کارمندان دولت اعم از فرهنگیان، پرستاران، کارمندان جزء و میانه کل کارکنان دولت» نه تنها «به‌صف کارگران» نپیوسته‌اند، بلکه روی این مسئله متمرکز شده‌اند که باید به‌چه کسی و به‌کدام گروه رأی بدهند تا نان را به‌نرخ روز خورده باشند. نتیجه این‌که طرح و شعار نسبت درآمدهای یک به‌پنج علی‌رغم ظاهر رادیکال خود، اما در واقعیتْ پاسیفیستی، برون‌گرایانه و خرده‌بورژوایی است. وقتی که توده‌های کارگر در پراکندگی قابل توصیف به‌مطلق به‌سر می‌برند، و آرزوی مبارزاتی (بدون هرگونه ارتباط پراتیک با گروه‌ها و افراد کارگر) در سایه یک شعار و طرح ذهنی به‌استراتژی تبدیل می‌شود، می‌توان روی یک نتیجه‌ی محتمل‌الوقوع متمرکز شد: توسل به‌قدرت‌های جهانی (غربی یا شرقی فرقی نمی‌کند) زیر تصویر سوپرکمونیستی! اگر فرصتی به‌دست بیاورم، در این مورد (با ذکر بعضی روی‌کردها) به‌تفصیل می‌نویسم.

6ـ کمی بالاتر اشاراتی به‌تفاوت محاسبه و مطالبه‌ی فریبرز رئیس‌دانا و مطالبه‌ی «سندیکای نقاشان استان البرز» داشتم؛ لازم است‌که در این‌جا به‌تفاوت «سندیکای نقاشان استان البرز» و محفلی داشته باشم که با ادعای یک حزب سوپر پرولتاریایی هرچیز و همه چیز را شیداگونه به‌سخریه می‌گیرد تا بتواند به‌بقای لنگان خود ادامه دهد. به‌هرحال، تفاوت در این است که محفل سوپر پرولتاریاییْ سازمان‌یابی کارگری و سراسری را به‌یک نوشته‌ی به‌لحاظ ادبیْ ابتدایی و از نقطه‌نظر «دانش مبارزه‌ی طبقاتی» و مارکسیستیْ ساده‌لوحانه حواله می‌دهد؛ اما «سندیکای نقاشان استان البرز» با وجود حضور اساساً اینترنتی‌اش، مبارزه واقعی را شرط دریافت دستمزد نزدیک به‌قیمت واقی می‌داند: «گرچه اکنون نمی‌توانیم حق قانونی خود را کسب کنیم، اما ضمن اعلام آن از همه کارگران و زحمتکشان می‌خواهیم: بیائید برای کسب هرمقداری که از مبلغ فوق می‌توانیم بدست بیاوریم، متحدانه مبارزه کنیم، چراکه راهی جز مبارزه متشکل و متحدانه برای ما باقی نمانده است».

*****

«نهادهای همبستگی با جنبش کارگری در ایران ـ خارج کشور» نیز در رابطه با مسئله‌ی افرایش دستمزد بیانه نوشته‌اند و در بعضی از سایت‌های اینترنتی منتشر کرده‌اند. آدم‌های این نهاد «هم‌بستگیِ» کارگری ضمن این‌که کنار گود (یعنی: در شرایط نسبتاً مرفه کشورهای اروپایی‌ـ‌آمریکایی) نشسته‌اند و دستور لِنگ کردن حریف (یعنی: صاحبان سرمایه و دولت) را می‌دهند؛ اما در صدور دستورالعمل کمبودی نسبت به‌دیگر جریانات چپ خارج از کشور ندارد. این جماعت که عمدتاً به‌عنوان دنبال‌چه جریات منشعب از حزب کمونست کارگری عمل می‌کنند، در بیانه خود نوشته‌اند:

«ما بارها و بارها یادآور شده ایم: پر کردن این همه شکاف طبقاتی تنها و تنها با داشتن و سازمانیابی تشکل های مستقل و سراسری کارگران فراهم می آید. مساله حداقل دستمزد اگر وظیفه‌اش این است که کارگران را متحد کند و آگاهی بدهد، باید بتواند فصل مشترکی بین کارگران ایجاد کند. خود اعلام رقم  ماهانه  دستمزد، به خودی خود، چیزی را روشن نمی‌سازد. ما می خواهیم از بحث حداقل دستمزد برای متحد شدن کارگران استفاده کنیم، پس باید کارگران در آن ذینفع باشند و بتوانند با بسیج همه نیروی طبقاتی خود، تمامی روزها، هفته ها، ماههای سال را به میدان تعیین این نبرد اختصاص دهند».

«از نظرما؛ مهم ترین درسی که بحث حداقل دستمزد برای فعالان کارگری به همراه دارد این است که مساله کمک به ایجاد تشکل های مستقل طبقاتی کارگران را به اولویت اساسی کار و پیکار روزمره خود چه در فصل تعیین دستمزد و چه عرصه های مبارزاتي و مطالباتي كارگران تبدیل کنند. زیرا فقط از درون نتایج این اولویت بخشی است که زمان تعیین حداقل دستمزد می تواند به زمانی برای صف بندی واقعی طبقاتی نیروی کار علیه دولت و کارفرمایان تحول يابد».

گرچه این نوشته و مطالبه در مقایسه با نوشته و مطالبه‌‌ای که بالاتر مورد بررسی قرار دادیم (منظور محفلی که نسبت درآمدهای یک به‌پنج را پیش کشیده است)، کم‌تر خود را محور مبارزه‌ی طبقاتیِ جهانی می‌داند و به‌لحاظ انتزاعی روی نکات درستی انگشت گذاشته ‌است؛ اما کنار گود نشستن و بدیهیات مطلقاً نظری را به‌واسطه‌ی اینترنت به‌سوی کارگران پرتاب کردن، در مقایسه با آن‌هایی که به‌هرحال در داخل به‌سر می‌برند و همین کار را می‌کنند (مثلاً «سندیکای نقاشان استان البرز» که حداکثر سه نفر بیش‌تر نیستند)، نه تنها والامنشانه و پیشواگونه است، بلکه همانند انگولک کردن زخم‌ کهنه‌ای است که درد آن به‌دلیل فراموشی اجباریْ آزار کم‌تری می‌رساند.

اگر کارگران حقیقتاً نیروی‌کار خودرا می‌فروشند و به‌شدت استثمار می‌شوند (که می‌شوند)، اگر کارگران داغ فقر و نداری را با گوشت و پوشت خود حس می‌کنند (که می‌کنند)، و بالاخره اگر کارگران از کره‌ی ماه نیامده باشند (که نیامده‌اند)؛ لابد از جنبه‌ی نظریِ صرف می‌دانند که کنش‌های متحد، وسیع و سراسری به‌لحاظ اثرگذاری با کنش‌های پراکنده، محدود و محلی قابل مقایسه نیست. به‌بیان دیگر آن‌چه کارگران را از اقدام متحد، وسیع و سراسری بازمی‌دارد، عدم اطلاع از محتوای نسخه‌های رنگارنگی نیست که چپ‌های خارج‌نشین برای آن‌ها می‌پیچند. مشکل این توده‌ی تحت استثمار و پراکنده نبود انگیزه‌ برای عمل متحد، وسیع و سراسری است. پس، مسئله اساساً چیز دیگری به‌جز آن چیزی است‌که «رهبران معنوی» داخل و خارج روی آن متمرکز شده‌اند تا توده‌ها را به‌رستگاری و رفاه برسانند!

در این‌جا با سؤالی مواجه می‌شویم که تاکنون در میان چپ‌ها موضوعیت چندانی برای بحث و گفتگو نداشته است: آیا می‌توان انگیزه‌ی مبارزاتی و انقلابی را ایجاد کرد؟ اگر پاسخ به‌این سؤال منفی ویا مبهم باشد، «رهبران معنوی» طبقه‌ی کارگر از این حق برخوردارند که من و امثال من را مورد شماتت قرار داده و به‌اصطلاح افشای‌مان کنند؛ و اگر پاسخ به‌این سؤال مثبت باشد، باید بتوانیم به‌چگونگی ایجاد انگیزه‌ی مبارزاتی نیز بپردازیم!

*****

 اما، به‌راستی چگونه می‌توان در راستای ایجاد انگیزه‌ی مبارزاتی حرکت کرد؟

قبل از این‌که چند جمله‌ای درباره‌ی این سؤال بنویسم، لازم به‌توضیح است‌که نوعی مسابقه‌ی رادیکال‌نماییِ پنهان ـ‌اما فعال‌ـ در بین افراد، محافل و گروه‌هایی که خودرا چپ و کمونیست می‌نامند، برقرار است که فراتر از بی‌ربطی به‌مبارزات کارگری در ایران، حاکی از نوعی مالیخولیای بدخیم و بدخیم‌ترشونده است. برای مثال، محفلی به‌نام «کمیته فعالین کارگری سوسیالیستی فرانکفورت» اطلاعیه‌ای به‌مناسبت 8 مارس امسال منتشر کرده که روی آن به‌طور برجسته‌ای نوشته‌اند: «سازمان‌یابی سوسیالیستی زنان کارگر، شرط ضروری اتحاد طبقاتی کارگران است»! به‌قول مادر بزرگ‌ها مرغ پخته هم از این‌گونه شعارهای مالیخولیایی خنده‌اش می‌گیرد.

براساس این اطلاعیه ابتدا زنان کارگر ضرورتاً (یعنی: باید) به‌لحاظ سوسیالیستی سازمان بیابند تا شرط اتحاد کارگران (اعم از زن و مرد) را (در درجه‌ی دوم) فراهم کنند!؟ برای فهم این شعار کله‌پا نه تنها نیازی به‌‌هیچ‌گونه تجربه‌ای‌ در امر مبارزات کارگری نیست، بلکه حتی از ‌مطالعه‌ی یک جزوه‌ی 2 صفحه‌ای در این زمینه نیز بی‌نیازیم. فقط کافی است که نویسنده و توزیع کننده این اطلاعیه نزد دکتر بروند و مقداری قرص آرم‌بخش بگیرند تا از فرط هیجانات ناشی از رادیکال‌نمایی و فیلسوف‌مسلکیْ این‌چنین پرت و پلا شعار ندهند و پارادکس تبلیغ نکنند.

منهای جنبه‌ی عملی مسئله، و نیز صرف‌نظر از بحث و بررسی تئوریک، این شعارِ به‌شدت تفرقه‌افکنانه ـدر واقع‌ـ زنان کارگر را از سرشت دیگر و والایی می‌داند که مردان کارگر از آن بی‌بهره‌اند. چرا «سازمان‌یابی سوسیالیستی زنان کارگر، شرط ضروری اتحاد طبقاتی کارگران است»؟ آیا این شعار مبتنی‌بر تجربه‌ی مبارزاتی است؟ اگر هست؛ کجا و کی؟ آیا تعقل مارکسی و مارکسیستی می‌پذیرد که بخشی از کارگران به‌صرف جنسیت‌ متفاوت‌شان ابتدا باید به‌لحاظ سوسیالیستی سازمان بیابند تا «شرط ضروری اتحاد طبقاتی [همه] کارگران» را فراهم کنند؛ و زنان کارگری که به‌لحاظ سوسیالیستی سازمان یافته‌اند، این‌بار از جنبه‌ی طبقاتی متحد شوند؟!! آیا این شعار با ظاهری متفاوت از شعارهای بورژوایی و به‌گونه‌ای رادیکال‌نما و سوپرانقلابی، عامل تقسیم جنسی در امر مبارزه‌ی طبقاتی را درست همان‌طور به‌توده‌های کارگر تحمیل نمی‌کند که بورژوازی تقسیم جنسی کار را به‌این توده‌ی تحت استثمار تحمیل کرده و می‌کند؟ آیا معنی استفاده از روش تحقیق دیالکتیکی ماتریالیستی این است که هرچه بورژوازی کرد، معکوس آن را عمل کنیم؟ ...؟ ...؟

*****

به‌سؤالی برگردیم که هنوز هیچ پاسخی به‌آن نداده‌ایم: آیا می‌توان انگیزه‌ی مبارزاتی و انقلابی را ایجاد کرد؟

در پاسخ به‌این سؤال که آیا می‌توان در راستای ایجاد انگیزه‌ی مبارزاتی حرکت کرد، بنا به‌تعقل دیالکتیکی ماتریالیستی و هم‌چنین بنا به‌تجارب شخصی و تاریخی باید جواب بدهم: آری، می‌توان؛ اما به‌شرط وجود امکانات اجتماعی (مثل استثمار نیروی‌کار توسط سرمایه، که در مورد کارگران اعم از زن یا مرد صادق است)، و نیز مشروط به‌نیروهایی که درکی انضمامی و درعین‌حال معقول از مبارزه‌ی طبقاتی داشته باشند. شرطی که پس از این شرط‌های اجتماعی و تاریخی به‌یک ضرورت غیرقابل اجتناب فرامی‌روید، وجود تماس با افراد و گروه‌های کارگری در راستای ایجاد تماس با کلیت طبقه‌ی کارگر است. در یک کلام، وجود ارتباطی که آمیخته‌ای از تعقل و عاطفه باشد، شرط ضروری کاشت انگیزه‌ی مبارزاتی در درون طبقه‌ی کارگر است. این حضور به‌ویژه در جامعه‌ای مثل ایران ضروری است‌ که هنوز از معیارها، باورها و مناسبات اجتماعی ماقبل سرمایه‌داری به‌طور کامل رها نشده است.

به‌طورکلی، مبارزه‌ی خودبه‌خودی بیش‌تر به‌افسانه می‌ماند تا واقعیت؛ تفاوت کشورهایی مثل ایران با کشورهایی همانند اروپای غربی و شمالی در این است‌که روند تحول مناسبات سرمایه‌‌دارانه در این کشورها به‌طور دینامیکْ سازای افراد، گروه‌ها و به‌ویژه مناسباتی بود که براساس امکانات اجتماعی و پتاسیل تاریخیِ (یعنی: براساس الزام مبارزاتی کارگران) نهادهایی را ایجاد می‌کردند که هم در تقابل با صاحبان سرمایه کارآیی داشت و هم در مواردی پاسخی به‌پتاسیل تاریخی این مبارزات نیز بود. ویژگی مناسبات پیشاسرمایه‌دارانه  و انکشاف مناسبات سرمایه‌دارانه در ایران به‌گونه‌ای بوده است‌که فرصت بسیار ناچیزی به‌رویش افراد، گروه‌ها و خصوصاً مناسباتی می‌دهد که به‌ایجاد نهادهایی در تقابل با صاحبان سرمایه بینجامند. این ویژگی‌ها ازجمله عبارت‌اند از: پراکندگی روستاها، نبود قیام‌های دهقانی و نیز استقرار دولت‌های «مدرنی» که علاوه‌بر ذات استبدادی سرمایه، مناسبات اجتماعی‌ـ‌سیاسی باقی‌مانده از استبداد آسیایی را هم به‌عنوان جزیی از وجود خود یدک می‌کشند. نتیجه این‌که در مقایسه با کشورهایی همانند اروپای غربی، همه‌ی کاستی‌های مورد اشاره را باید به‌طور آگاهانه و در ارتباط تعقلی‌ـ‌عاطفی ایجاد کرد. طبیعی است‌که این وظیفه‌ی خطیر و کارساز به‌عهده‌ی افراد و گروه‌هایی است که خودرا کمونیست می‌نامند.

اگر اشارات بالا را تااندازه‌ای بپذیریم، آن‌گاه به‌این نتیجه می‌رسیم که بدون ارتباط ارگانیک‌شونده با کارگران و به‌ویژه با اقامت دائم در خارج از ایران نمی‌توان در امر مبارزات کارگران ایران به‌طور مستقیم و در مقام رهنمود دهنده دخالت‌گر بود؛ و همه‌ی افراد و گروه‌هایی که با تکیه به‌افراد و مناسبات عمدتاً غیرکارگری در ایران می‌خواهند از راه دور طبقه‌ی کارگر را رهنمود بدهند و رهبری کنند، در واقع شیپور را از سرِ گشاد آن می‌نوازند. پس، چاره‌ی کار تأکید برتعیین‌کنندگیِ ایجادِ مناسبات و شبکه‌‌ای از تبادلات مبارزاتی  با کارگران و زحمت‌کشان است که درعین عاطفی بودن، تعقلی نیز باشند. ایجاد چنین مناسباتی از خارج غیرممکن است.

من این مسئله را در نوشته‌ای تحت عنوان «درباره‌ی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران» به‌طور مشروح‌تری نوشته‌ام؛ و خواننده‌ی علاقمند می‌تواند به‌آن مراجعه کند.

*****

گرچه این درست است که با اقامت در خارج از ایران و هم‌چنین علی‌رغم اقامت در ایران ـ‌اما‌ـ بدون ارتباط ارگانیک‌شونده با کارگران نمی‌توان در امر سازمان‌یابی طبقاتی گام‌هایی غیرمخرب، جدی و سازنده برداشت؛ اما مبارزه‌ی طبقاتی و امر انقلاب اجتماعی همانند هرواقعیت مادیِ دیگری ابعاد گوناگونی دارد که می‌توان متناسب با امکانات فردی و گروهی در این ابعاد  فعلیت داشت و در راستای تحقق ضرورت‌های انقلابی گام برداشت. انتقال و بازتولید دست‌آوردهای مبارزات کارگری در عرصه‌ی جهانی، انتقال و بازتولید دست‌آوردهای «دانش مبارزه‌ی طبقاتی»، بررسی ساختارهای اجتماعی‌ـ‌اقتصادی جامعه‌ی خودی و جامعه‌ی جهانی، تحقیق در نحوه و میزان انباشت سرمایه در ایران و جهان، بررسی ویژگی‌های پیشاسرمایه‌دارانه و تأثیری وضعیت کنونی از آن‌ها می‌گیرد، و ده‌ها حوزه‌ی بسترسازانه‌ی دیگر؛ موضوعاتی هستند‌که انقلاب اجتماعی بدون آن‌ها هرگز واقعیت مادی نخواهد یافت.

من در این زمینه (یعنی: در زمینه‌ی ضرورت تدارک و بسترسازی انقلابی و کمونیستی) نیز مقاله‌ای با عنوان درباره‌ی «تدارک کمونیستی» نوشته‌ام که به‌منظور جلوگیری از طولانی شدن متن حاضر، خواننده‌ی علاقمند را به‌آن ارجاع می‌دهم.

*****

آخرین سخن این‌که مبارزه‌ی طبقاتی و ضرورت انقلاب اجتماعی بسترهایی نیستند که بتوان با استفاده از آن‌ها سرخوردگی‌های خرده‌بورژوایی ویا حتی کارگری را جبران کرد. به‌بیان دقیق‌تر، گرچه فعلیت مبارزاتی و انقلابی تشفی‌آفرین و خشنودکننده‌اند؛ اما این نوع تشفی و خشنودی را (که مهر نفی و رفع را برپیشانی دارند)، نباید با تشفی و خشنودی برخاسته از موجودیت کنونی جامعه مقایسه کرد و در فعلیت مبارزاتی و انقلابی به‌دنبال آن بود.

*****

توضیح پس از انتشار

 پس از انتشار این مقاله یکی از دوستان دوران جوانی‌ام میلی فرستاد که حاوی اطلاعاتی در مورد سندیکای نقاش‌ها بود. از کلیت میل که بگذریم، نکات مربوط به‌سندیکای نقاش‌ها را در این‌جا می‌آوردم که بحث و بررسی جنبه‌ی واقعی‌تر پیدا کند. این دوست نوشته بود که سندیکای نقاش‌ها شاید از 10 نفر هم بیش‌تر باشند؛ با این تفاوت که «برای مثال یکی از اعضای این سندیکا خودش بصورت پیمانکاری کار می گیرد چندتا نقاش دیگر را روی ساختمان میگذارد خب این که خودش می شود یک کاری که سرمایه دار می کند. آن وقت همین پیمانکار عضو سندیکا هم هست». گرچه قضاوت دوست من دقت زیادی ندارد، چراکه همین فردی که کار پیمان‌کاری می‌گیرد، نه «سرمایه‌دار»، که نهایتاً یک خرده‌بورژوازی بسیار کم درآمد است. اما همین نکته نشان‌دهنده‌ی این واقعیت است‌که «سندیکای نقاشان استان البرز»، ضمن محدویت کمّی، به‌لحاظ کیفی هم هنوز تا سندیکای واقعی و توده‌ای فاصله بسیار دارد.

صرف‌نظر از جوابی که برای این نوشتم؛ اما نکاتی که او برایم نوشته بود، منهای تقدم و تأخر این‌چنین بود:

الف) این‌ها واقعاً شبیه اتحادیه هستند؛ چون اکثراً (نه همه) کارگر هستند.

ب) اوضاع داخل از لحاظ جنبش کارگری افتضاح است.

پ) «تا آنجایی که من اطلاع دارم زمانی که شاهرخ زمانی زنده بود اینها کلاس هم برای کارگران نقاش می گذاشتند که با حقوق کار و این جور مسایل آشنا شوند. شاهرخ زمانی اصلاً یکی از افراد اصلی پایه گذاری این سندیکا بود».

ت) «در حال حاضر وضع این سندیکای شرکت واحد و نیشکر هفت تپه و نقاشان البرز از بقیه بهتر است. یک جاهایی مثل دار و دسته ثقفی و اتحادیه آزاد جعفر عظیم زاده که رسماً فاجعه هستند».

You have no rights to post comments

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت 30

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ونهم

البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان می‌گذاشته و از این دو نفر برای تمایل به‌مشارکت سئوال میکرده که حاضر به‌فرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را به‌ما می‌داد و علی را هم به‌شهادت می‌گرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و به‌شدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمی‌دانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاق‌ها(سلول‌ها) اصلاً بسته نشود.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌ونهم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وهشتم

......

بیژن (هیرمن‌پور) با من مرتب وقت می‌گذاشت و برایم از تجارب و دانسته‌هایش با دقت و گسترده می‌گفت. این پیوند گرچه  بنا بر حادثه‌ی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را می‌توانم به‌یاد بیاورم که در تشخیص‌های بعدی و انتخاب‌های آتی‌ام تعیین‌کننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت به‌وی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقل‌های ارتباطی، همه از او دوری می‌کردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منش‌های رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «می‌یپنداشتند ساواکی است.»

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌وهشتم

                                                                     چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وهفتم

 .... من وسط نیمکت نشستم، بلافاصله رئیس بند که مرد کوتاه قد و تنومندی بود آمد و روبروی من نشست. تنه‌اش را به‌عقب تکیه داد دو دستش را به‌لبه نیمکت گرفت، جفت پای چکمه پوشش را بالا آورد و محکم به‌صورت من کوبید. بسیار سریع و خیلی غیرمترقبه این حرکت را کرد، سرم از پشت به‌میله‌های پنجره خورد و شکست و خون به‌داخل لباسم راه گرفت. در اثر ضربه مستقیم لگدْ ‌صورتم متورم و کبود شد، دهان و بینی‌ام به‌شدت خون افتاد. او بلافاصله بلند شد و تا من بخودم بیایم چند مشت محکم به‌سر و روی من کوبید و بلافاصله از داخل اطاقک بیرون رفت و زندانی پیاده شده را سوار کرد. زندانی این قیافه‌ی به‌سرعت تغییر یافته‌ی مرا با حیرت و وحشت غیرقابل کنترلی دید وخشم خود را با شعار دادن علیه ساواک اظهار کرد. و شروع کرد به‌فحش دادن به‌زندانبان. ماشین راه افتاد و به‌سرعت به‌زندان قزل قلعه رفت. مدتی مرا در حیاط بیرونی، روبروی دفتر ساقی رئیس زندان، نگه داشتند. بعد به‌اطاق ساقی بردند.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌وهفتم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وششم

یک روز وسط‌های روز بود که نگهبان در اتاق را باز کرد و گفت حاظر باشید، بازدید داریم. دقایقی بعد همه‌ی سربازجوها به‌ترتیب سلسله‌مراتب وارد اتاق شدند. در آستانه‌ی در کنار هم ایستادند. سر دسته‌شان حسین‌زاده بود. عضدی و منوچهری و چندتای دیگر هم بودند. همه با سروضع (بزک کرده) کت‌وشلوار و کراوات و کفش‌های براق که روی کفپوش اتاق پا گذاشتند. با ورودشان قدم زدن بعضی‌ها که وسط اتاق راه می‌رفتند، متوقف شد. چند نفر از کسانی که نشته بودند، به‌سرعت و بقیه هم با تأخیر و اکراه بلند شدند و ایستادند. هیچ گفتگو و حالت و رفتاری حاکی از ادای احترام در بین نبود. نه کسی سلام کرد و نه خشنودی از این دیدار در بین بود

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌وششم

به‌هرحال، موقع بدرود بود. نگهبان آمد و مرا پس از وداع گرم با هم‌سلولی­ها از آن‌جا برد. اما محل زندان بعدی چند قدمیِ همین سلول­ها بود. جایی که به آن حیاط یک و حیاط دو می­گفتند و در دو طبقه و چهار اتاق بزرگ بود. من به حیاط یک اتاق یک برده شدم. فضایی چهل، پنجاه متری با بیش از سی زندانی بازداشتی که هنوز به دادگاه نرفته و حکم نگرفته بودند. اتاقی که از یک راهرو، درِ ورودی کاملا بسته‌ای داشت، و از یک طرف پنجره هایی داشت که به باغچه انبوهی ناظر و کاملاً محفوظ بود و با کرکره­های ثابت آهنی از فضای آزاد جدا می‌شد، که نور کمی را به داخل اجازه می‌داد و مانع دید مناسب ‌بیرون هم بود.

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top