rss feed

16 دی 1386 | بازدید: 5440

کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیته‌ی ضدجنگ»

نوشته شده توسط عباس فرد

به‌جای مقدمه

پس از واقعه‌ی 11 سپتامبر 2001 و خصوصاً پس از این‌که جورج بوشِ دوم در یک بدل‌کاریِ نیمه‌احمقانه ‌ـ‌اما ‌تماماً ‌سالوسانه‌ـ‌ دولت جمهوری اسلامی را در «لیستِ شرارت» قرار داد و در بقایِ استثمارگرانه و جنایت‌‌کارانه‌ و جنگ‌طلبانه‌ی سرمایه‌های آمریکایی، مدالِ «محورِ شرارت» را برسینه‌ی حکومت اسلامی نصب کرد؛ زمزمه‌های خطر «جنگ» و جایگزینیِ آن با «صلح‌» در ایران، با افت و خیزهای ناشی از طبیعت‌ِ چنین زمزمه‌هایی ـ‌هرازچندگاهی‌ـ به‌گوش می‌رسد.

این زمزمه‌ها که اساساً منابعِ اطلاعاتی‌اش را از رسانه‌های همگانیِ بورژوایی (اعم از اسلامی و غیراسلامی) می‌گیرد، طی یک سال گذشته تا به‌آن‌جا به‌فریاد تبدیل شد که به‌ساختار و تشکل نیز آراسته گردید و «کمیته‌ ضدجنگ» و «جبهه‌های صلح» را به‌ارمغان آورد.

حقیقت این است‌که این دوقلوهای فارغ از وابستگی‌ها و هم‌بستگی‌های طبقاتی در مقام جایگزین‌کنندگان «جنگ» با «صلح» و هم‌چنین به‌مثابه‌ی هراس از احتمال گسترش مبارزه‌ی طبقاتی، از رحمِ مناسبات و دیدگاه‌ها و اندیشه‌ها‌ی بورژوایی خویش چنان به‌بیرون پرتاب گردیدنده‌اند تا خواسته یا ناخواسته ‌‌عرصه‌‌ی مبارزه‌ی طبقاتی کارگران و زحمت‌کشان را مخدوش کنند و جوهره‌ی نظام سرمایه‌داری را با دفاع از بورژوازیِ خودی پاس بدارند.

 این دوقلوها علی‌رغم اختلاف در جنسیت، قد و قواره و عبارت‌پردازی‌های‌شان ذاتاً هم‌نوا و هم‌سو هستند؛ و در مقابله با جنگی‌ سازمان یافته‌اند که به‌جای دو دولت، ظاهراً سه طرف دارد و ریشه‌اش هم اساساً در ‌استثمار نیروی‌کار توسط سرمایه نیست!! بدین‌ترتیب، کارگران و زحمت‌کشان می‌بایست به‌جای دیالکتیک «دوگانه‌ی واحدِ» برخاسته از مادیت هستیِ اجتماعی‌ـ‌طبقاتی‌شان و مبارزه برعلیه صاحبان سرمایه و دولتِ پاسدارِ آن‌ها (که هم‌اکنون مجموعه‌ی جمهوری اسلامی است) در رازآمیزی‌‌هایِ دستگاهی سرگیجه بگیرند که در سه‌گانگی‌اش  هپروتی است؛ و نهایتاً آن‌ها‌ را به‌جای مبارزه با ‌صاحبان سرمایه و حکومت اسلامی به‌دنبال پاسداران و بسیج می‌دواند.

اما گاه زمانه در بازی‌های آگاهانه‌ و بورژوایی خویش از تلخیِ حقیقت‌گویانه‌ی طنز در می‌گذرد و تصویرهای کاریکاتوریک را با بوی گند یک نگرش در حال فساد در مقابل کسانی قرار می‌دهد که فشار خون و تعداد ضربان قلب‌ و قلم و عمل‌شان با رسانه‌های همگانیِ وابسته به‌صاحبان سرمایه ویا گزارش‌‌ دستگاه‌های جاسوسی‌ـ‌اطلاعاتی تنظیم می‌شود. داستان از این قرار است‌که در همان هنگامه‌ای که ناجیان صلح طنینِ فریادِ «ای مردم جنگ!» را به‌اوج رسانده بودند، دستگاه‌های جاسوسی‌ـ‌اطلاعاتی آمریکا[1] از این خبر دادندکه حکومت اسلامی ـ‌فعلاً‌ـ درپیِ دست‌یابی به‌بمب اتمی نیست و رسانه‌های همگانی هم اکثراً از این خبر دادند که ـ‌‌تا اطلاع ثانوی‌ـ جنگ بین دولت‌های ایران و آمریکا منتفی است!؟

  

 1ـ احتمال جنگ یا حتمیت آن؟

 از 11 سپتامبر سال 2000 مقوله‌ی جنگ و حمله‌ی نظامی دولت آمریکا به‌ایران بارها به‌واسطه‌ی یک سخن‌رانی، اطلاعیه ویا خبرِ و تحلیلِ ژورنالیستی به‌اوج رسیده و پس از چندی با یک سخن‌رانی‌، اطلاعیه ویا خبر و تحلیلِ ژورنالیستیِ دیگر به‌حضیض غلطیده است. این اوج‌گیری‌ها و به‌حضیض غلطیدن‌های مقوله‌ی جنگ و حمله‌ی نظامی چه معنایی دارد؛ و کدام تأثیرات را برزندگی کارگران و زحمت‌کشان در ایران می‌گذارد؟

 هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید که حمله‌ی نظامی آمریکا به‌ایران قطعی و حتمی‌الوقوع است. چراکه بیان حتمیت وقوع یک واقعه بدین‌معنی است‌که اطلاعات و اخبار بسیار موثقی در باره‌ی جزئیات تشکیل دهنده‌، ترکیب عمومی و روندِ تغییرات و حرکت‌ آن واقعه در دست است. برای مثال: براساس شواهد و قراین نسبتاً دقیق از روند تکامل جنین می‌توان «حتمیت» تولد کودک را اعلام داشت. فراتر از بیان حتمیت تولد کودک که واقعه‌‌ای مکرر است، زمین‌شناسان نیز با شناخت از سازوکارها و روند تغییرات گرمایش درونیِ زمین و با تکیه به‌آزمایشات گوناگون از «حتمیت» فعال شدن بعضی از آتش‌فشان‌های خفته خبر می‌دهند، که فواید عملیِ فراوانی را نیز دربردارد. بازهم فراتر از تولد کودک و مسائل مربوط به‌زمین‌شناسی، لنین نیز با شناخت همه‌جانبه از جامعه‌ی روسیه، پتانسیل سازمان‌یافتگی طبقه‌کارگر، توانایی‌های حزب بلشویک، نقاط ضعف دولت کرنسکی، ظرفیت تحرک بورژوازی جهانی و صدها پدیده‌ی دیگر روز قیام را 25 اکتبر پیش‌نهاد کرد که در عمل قیام را به‌پیروزی رساند. بنابراین، هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید که حمله‌ی نظامی آمریکا به‌ایران قطعی و حتمی‌الوقوع است؛ چراکه دراینصورت با تکیه به‌همان فاکتورها، اسناد ویا تحقیقاتی که ‌حتمیت حمله‌ی نظامی را پیش‌نهاده دارند، می‌بایست زمان تقریبی و چگونگیِ وقوع جنگ را نیز استنتاج و اعلام نماید. اما نه تنها تقریبِ زمانی و چگونگیِ وقوع جنگ اعلام نگردیده، بلکه اوج‌گیری‌ها و به‌حضیض غلطیدن‌های مقوله‌ی جنگ ـاساساً‌ـ حاکی از این است‌که پیش‌بینی آن براساس فاکتور‌ها، اسناد و تحقیقاتی شکل نگرفته‌ که دیگران هم بتوانند در باره‌ی صحت و سقم آن تحقیق و بررسی‌ِ دوباره‌ای داشته باشند.

گرچه می‌توان براساسِ بررسی، تحلیل و شناخت گرایش عمومی سرمایه جهانی و هم‌چنین کشمکش‌های چندین ساله‌ بین دولت‌های ایران و آمریکا درباره‌ی «احتمال» وقوع جنگ مابین این دولت‌ها برآوردهایی داشت و نسبت به‌وقوع آن هشدار کلی و نظری داد؛ اما به‌لحاظ عملی، ‌اعلامِ «حتمیتِ» وقوع جنگ ویا هر واقعه‌ی دیگری بدون اطلاعات و فاکتورهای نسبتاً دقیق و قابل مشاهده و بررسیِ مجدد غیرممکن است. چراکه هرواقعه‌ی درحال وقوعی (به‌مثابه ‌یک نسبت و روند مادی) زمان و مکان واقعی (یعنی: ماهیت، چگونگی، شدت تغییرات و روند حرکت) خاص خود را دارد، که از جنبه‌ی عملی و به‌لحاظ دخالت‌گری انسان، می‌بایست با تقریب زمان قرادادی (یعنی: روز و ماه و سال و غیره) ‌بیان گردد؛ وگرنه در کلیتِ نظری خویش (به‌مثابه‌ی یک هشدار و برآورد کلی) ارزش یک کنشِ پراتیک معین را نخواهد داشت[2].

آیا جزاین است‌که حتمیت وقوع جنگ بین دولت‌های ایران و آمریکا در عالی‌ترین شکل خود، بنابر مقایسه‌ی تطبیقیِ اخبار و داده‌هایی‌ استنتاج شده است که از طریق رسانه‌های همگانی در اختیار عموم قرار می‌گیرد؟ آیا این رسانه‌‌ها (اعم از ایرانی و آمریکایی و غیره‌‌) تحت کنترل دولت‌ها ویا شاخه‌های مختلف سرمایه جهانی در کشورهای مختلف نیستند و بیش‌ترین وظیفه‌شان کانالیزه کردن افکار عمومی ویا به‌اصطلاح مهندسی افکار نیست؟ آیا «پیش‌بینی» و «حتمیتِ» وقوع جنگ به‌جز مقایسه‌های احساس‌برانگیز و تحریک‌کننده، سخن نسبتاً جامعی ـ‌حتی به‌معنایِ آکادمیکِ کلام‌‌ـ از مختصاتِ آن (یعنی: کنش و واکنش‌های بیان‌کننده‌ی این حتمیت و هم‌چنین عوامل تسریع‌کننده یا کند‌کننده‌‌‌‌ی آن) گفته است؟

 بنابراین، اگر چنین قضاوت کنیم که منشاءِ تفاوتِ بیانِ حتمیت جنگ با عدمِ وجودِ این حتمیت ـمقدماً‌ـ به‌‌دیدگاه و دستگاه تحلیلیِ اشخاص و گروه‌های مختلف برمی‌گردد؛ و فاکتورها و شواهد نقش چندانی دراین «تفاوت» ندارند، آیا غیرعلمی رفتار کرده‌ایم؟ ویا اگر چنین نتیجه بگیریم که پیش‌بینیِ احتمالِ وقوع جنگ بین ایران و آمریکا (در مختصات کنونی‌اش) قبل از این‌که پراتیک و راه‌گشای عملِ معین طبقاتی‌ـ‌اجتماعی باشد، اساساً نظرورزانه یا ژورنالیستی است؛ آیا پُر بی‌راه رفته‌ و نابه‌جا قضاوت کرده‌ایم؟

 ***

 آیت‌الله خمینی جنگ را برای حکومت اسلامی نعمت الهی می‌دانست. این مائده‌ی آسمانی عیناً برای سرمایه‌داری آمریکا هم نعمت الهی است. چراکه نه جمهوری اسلامی و نه دولت آمریکا بدون جنگ و خصوصاً «مقوله‌ی جنگ» و «فضای جنگی» نمی‌توانند به‌بقای خود ادامه دهند. تاریخ پیدایش و بقای ایالات متحده‌ی آمریکا و هم‌چنین تاریخ پیدایش و بقای جمهوری اسلامی نشان می‌دهد که این دو دولت علی‌رغم تفاوت جدی در قدوقواره و بنیه‌های اقتصادی و سیاسی، معهذا اشتراکاتی هم دارند. یکی از مهم‌ترین این اشتراکات نیاز آن‌ها به‌«مقوله‌ی جنگ» و «دشمن خارجی» است‌که بدون آن نمی‌توانند به‌بقای خویش ادامه دهند. اشتراک دیگر این است‌که هم حکومت اسلامی و هم دولت آمریکا ذاتاً توسعه‌طلب‌اند و بدون توسعه‌طلبیِ دائم از درون فرومی‌پاشند. تفاوت در این است‌که توسعه‌طلبی دولت آمریکا عمدتاً از چرخه‌ی تولید صنعتی، رقابت‌ سرمایه‌ها و صنایع تسلیحاتی نشأت می‌گیرد و به«‌سیاست» و تبعات آن گسترش می‌یابد. درصورتی‌که توسعه‌طلبی حکومت اسلامی با تکیه انحصاری به‌درآمدهای ناشی از بارآوری طبیعت (یعنی: نفت و دیگر کانی‌ها)؛ تبعات پنهان، گسترده، به‌شدت استثمارگرانه و هم‌چنین مخربِ چنین شکل مسلطی از تولید؛ و وجه ایدئولوژیک‌ـ‌مذهبی‌اش (در فرافکنیِ شدت‌یابی مبارزه‌ی طبقاتی) عمدتاً رویکردی سیاسی دارد.

 دولت آمریکا بدون گسترش بازارها، صدور تکنولوژی و سرمایه و اسلحه، کنترل و بلع منابع طبیعی و نهایتاً غارت نیرویِ کارِ ارزان امکان بقا نخواهد داشت. بنابراین، در بحثِ وابستگی ویا استقلال اقتصادی، به‌طور قاطع می‌توان چنین ابرازِ نظر نمود که نظام اقتصادی آمریکا علی‌رغم ابعاد غول‌آسای خویش، به‌لحاظ ساختار و چگونگی تبادل وابسته‌ترین شبکه‌ی اقتصادی جهان است. آن‌چه‌که این وابستگی اقتصادی را در کلیت خویش جبران می‌کند، سلطه‌ی سیاسی آمریکا در اطراف و اکناف جهان است، که اینک بر خاورمیانه (به‌مثابه‌ی یکی از مهم‌ترین دروازه‌‌ی روسیه و چین) متمرکز شده است. در این مورد کافی است‌که به‌مسئله‌ی نصب سیستم بازدارنده‌ی موشک‌های قاره‌پیما از طرف آمریکا اشاره کنیم که به‌بهانه‌ی موشک‌های جمهوری اسلامیْ سیستم‌ موشکی روسیه را مدِ نظر دارد. ازطرف دیگر، حکومت اسلامی نیز بدون گسترش سلطه‌ی سیاسی‌ـ‌ایدئولوژیک‌ـ‌اسلامی برافکار عمومی و پاره‌ای از جریانات سیاسی در خاورمیانه‌ی عمدتاً مسلمان زیر ضرب گسترشِ جنبش‌های داخلی و رأس آن جنبش کارگری (علی‌رغم پراکندگی‌اش و اساساً به‌واسطه‌ی خاصه‌ی شورش‌گرانه‌اش) درهم فرومی‌شکند.

 صادم و روند روبه‌تناقضِ سلطه‌طلبیِ آمریکا و سلطه‌طلبیِ حکومت اسلامی در خاورمیانه، گرچه با انگیزه‌ها و نتایج متفاوت برای هریک از طرفین، بیان‌کننده‌ی مقوله و فضایِ جنگی بین این دو دولت ارتجاعی و ضدبشری است که از بیست و چند سال پیش شروع شده است. این فضای جنگی خصوصاً طی 6 سال گذشته هم برای حکومت اسلامی و هم برای دولت آمریکا از مصایق بارز نعمتِ الهیِ جنگ بوده است؛ که فعلاً بهره‌برداری از نعمتِ الهیِ یک ‌تهاجم نظامی را از دستورِ کار هردو طرف خارج می‌کند و به‌صدور گزارش «شورای اطلاعات ملی آمریکا» منجر می‌گردد.

حکومت اسلامی به‌لحاظ اقتصادی و نظامی هیچ‌گونه خطری برای دولت آمریکا نیست؛ دولت آمریکا هم تاآن‌جاکه نیاز داشته، هم به‌لحاظ اقتصادی‌ و سیاسی و هم از جنبه‌ی نظامی، در میان دولت‌های خاورمیانه گسترش داشته است. بنابراین، حمله‌ی نظامی به‌ایران و وارد شدن به‌شرایط پرهزینه‌ای‌که به‌هیچ‌وجه قابل پیش‌بینی نیست و می‌تواند پیامدهای فوق‌العاده خطرناکی درپی داشته باشد، در حال حاضر کدام منفعت ویژه‌ای را برای سرمایه‌های آمریکایی به‌ارمغان خواهد آورد؟

 دولت آمریکا (با توجه به‌قدرت نظامی، اتمی و صنعتی‌‌اش) نه تنها هیچ‌گونه نگرانیِ خاصی از تحقیقات هسته‌ای یا اتمی ایران ندارد، بلکه با ساخت نیروگاه‌های هسته‌ای در ایران موافقت هم دارد؛ چراکه راه‌انداری نیروگاه هسته‌ای در ایران رقابت دولت‌های خاورمیانه در این زمینه را دامن می‌زند و ده‌ها نیروگاه اتمی را در خاورمیانه و حتی آسیای جنوب شرقی به‌مناقصه‌ی سرمایه‌های جهانی می‌گذارد. طبیعی است‌که سرمایه‌های آمریکایی بهترین سهم از این کیکِ درحال پخت را می‌طلبند. وجود فضای جنگی بین دولت آمریکا و حکومت اسلامی، در عرصه‌ی رقابت کمپانی‌های مختلف با یکدیگر، می‌تواند شانسی برای آمریکا و تأمین‌کننده‌ی منافع‌اش در این رقابت‌ها باشد.

 به‌هرروی، موضوع اصلی دعوای دولت آمریکا و حکومت اسلامی نه جنبه‌ی نظامیِ تحقیقات هسته‌ای ایران، که اساساً جنبه‌ی سیاسی و اعتبارآفرینیِ این تحقیقات برای رژیم حاکم برایران است. این دعوا تا زمانی‌که خطرِ به‌قدرت رسیدن جریان‌های اسلامی‌ِ ضدآمریکایی‌ـ‌ضداسرائیلی را دربرنداشته باشد، بنا به‌قاعده‌ی سودآوریِ سرمایه نباید از چارچوب کشمکش‌های سیاسی و اقتصادی خارج ‌شود.

 ازطرف دیگر، دولت‌های ترکیه، کویت و شیخ‌شین‌های خلیج از وجودِ فضای جنگی بین ایران و آمریکا و تحریم‌های اقتصادی آمریکا منافع سرشاری در صدور کالا به‌ایران (اعم از نظامی و غیرنظامی) و ورود قانونی و غیرقانونیِ سرمایه از ایران نصیب خود کرده‌اند که با حمله‌ی نظامی به‌ایران به‌زیان‌های بسیار جدی تبدیل می‌شود. بنابراین، وقوع جنگ بین دولت آمریکا و جمهوری اسلامی به‌نفعِ آن‌ها هم نیست. درصورت بروز جنگ بین ایران و آمریکا دولت‌های عراق و افغانستان (حتی باتوجه به‌دست‌نشاندگی‌شان) به‌طور غیرقابل محاسبه‌ای بی‌ثبات‌تر می‌شوند و زیان می‌کنند؛ پس، این‌ها هم نمی‌توانند با جنگ موافق باشند. آذربایجان و کشورهای آن‌سوی دریای خزر با استفاده از فضا و تبلیغات جنگی بین ایران و آمریکا هرچه دل تنگ‌شان خواسته در قراردادهای مربوط به‌حوزه‌ی نفتی خزر و دیگر منابع طبیعی از ایران باج گرفته‌اند. وقوع جنگ بین ایران و آمریکا همه‌ی این دست‌آوردهای ناشی از وجود فضای و تبلیغات جنگی را به‌باد فنا می‌دهد؛ پس، این کشورها هم نباید از حمله‌ی نظامی به‌ایران استقبال کنند. پاکستان و عربستان سعودی به‌دلیل تجهیز و حمایتِ از القاعده و طالبان، ضمن موافقت با فضای جنگی بین ایران و آمریکا، با وقوع یک جنگ واقعی موافق نیستند؛ چراکه منهای واکنش‌های احتمالی ایران در بستن تنگه هرمز و به‌خفگی افتادن عربستان سعودی، هردوی این کشورها در بروز جنگ بین دولت آمریکا و جمهوری اسلامی از خطر بی‌ثباتی داخلی نگران‌اند. هند از حمله‌ی نظامی به‌ایران حمایت نمی‌کند؛ چراکه بازار صدور کالاهای بنجل‌اش را از دست می‌دهد.

 اقتصاد ایتالیا و آلمان از حمله‌ی نظامی به‌ایران شدیداً آسیب می‌بینند. چین به‌د‌لیل اقتصادی، سیاسی و استراتژیکی نه تنها ـ‌در مختصات کنونی‌ـ حمله‌ی نظامی به‌ایران را تأیید نمی‌کند، بلکه احتمالاً واکنش‌های شدیدی هم در این زمینه خواهد داشت. روسیه هم که مشغول فروش تجهزات نظامی به‌ایران است و با ورق فضایِ جنگی با آمریکا بازی می‌کند.

بنابراین، سؤال اساسی این است: چرا جنگ؛ یا جنگ به‌نفعِ کدام دولتی؟

 عده‌ای می‌گویند که هدف آمریکا از حمله‌ی نظامی به‌ایران به‌انحصار درآوردن منافع نفت و گاز است؛ چراکه آمریکا از این طریق هم دولت چین را به‌عنوان خریدار این کالا زیر فشار می‌گذارد و هم این منابعِ در حالِ اتمام را در اختیار خود می‌گیرد تا بعداً دچار کمبود نشود. در مُهمَل بودن این نظریه باید گفت‌که:

اولاًـ نفت و گاز دراختیار هرقدرتی‌که باشد، آن‌چه‌که تولید و توزیع و مصرف آن را تعیین می‌کند (بدون احتساب سازمان‌یابی طبقاتی کارگران) عمدتاً قیمت تمام شده و مقدارِ عرضه‌ی آن به‌بازار است‌که در حاکمیت سرمایه در ترکیبی از انحصار، رقابت و بارآوری معنی دارد. این انحصار و رقابت و بارآوری هم‌اکنون در آرایش سیاسیِ کمپانی‌های نفتی گوناگون (ازیک‌طرف) و کشورهای نفت‌خیز مختلف (ازطرف دیگر) برقرار است؛ ازاین‌رو، تغییر ناگهانی و نظامی در این ترکیب و آرایش به‌معنای یک جنگِ تمام‌عیار نه فقط با حکومت اسلامی، بلکه با بسیاری از کشورهای صنعتی و خریدار نفت نیز می‌باشد. گرچه وقوع چنین جنگی بنا به‌خاصه‌ی میلیتاریستی سرمایه در زمانی مفروض و بربستر یک بحران اقتصادی و سیاسی مدام و روبه‌افزایش بعید نمی‌نماید؛ اما هم‌اینک چنین بحران همه‌جانبه و شدت‌یابنده‌ای وجود ندارد؛ و سرمایه این‌قدرها هم دوراندیش نیست‌که امروز دست به‌اقدامات غیرقابل پیش‌بینی و خطرناک نظامی بزند تا فردا بدون دغدغه سودش را ببرد. به‌هرروی، ماهیت سرمایه به‌گونه‌ای است‌که تنها زیر ضرب‌آهنگ سود حساب شده و قابل حصول در زمان معین حرکت می‌کند؛ و تنها هنگامی دست به‌ماجراجویی‌های ریسک‌آمیز (نه حتی غیرقابل محاسبه) می‌زند که چاره‌ی دیگری دربین نباشد. منهای اعداد و ارقام انتزاعی، همه‌ی جنبه‌های زندگی و اعداد و ارقام واقعی نشان‌گر این است‌که هنوز سرمایه در گسترش جهانی‌اش به‌چنین ‌بن‌بستی نرسیده است. گذشته از همه‌ی این‌ها، نباید فراموش کرد که انعکاسِ بروز و تداومِ بحران‌های شدت‌یابنده در تبادلات کارگران و دیگر اقشار آسیب‌پذیر از بحران، شدت‌یابی مبارزه‌ی طبقاتی است‌که می‌تواند در واژگونی نظام‌های سرمایه‌داری ویا تحمیل رفورم‌ به‌دولت‌ها، کلیت داستان را به‌گونه‌ی دیگری بنویسد. این را نازک‌اندیشان سرمایه، علی‌رغم اعلامِ پایان تاریخِ، به‌خوبی می‌دانند.

 دوماًـ در شرایطی‌که قیمت نفت با سرماخوردگیِ فلان شاهزاده‌ی سعودی، چرندیات احمدی‌نژاد ویا غش‌و‌ضعف‌های چاوز به‌نوسان می‌افتد و نهایتاً بالاتر می‌رود؛ و نتیجتاً با افرایش هزینه‌ی زندگیْ نارضایتی در میان بخش‌های کم‌درآمد همه‌ی کشورها را گسترش می‌دهد، بورژوازی جهانی در بازی با نفت ‌احتیاط‌کاری ویژه‌ای دارد. این احتیاط‌کاری خصوصاً در مورد آمریکا و اروپا صادق است‌که بخش قابل توجهی از منابع نفتی را از طریق سرمایه‌گذاری و تکنولوژیِ استخراج و توزیع تحت کنترل دارند. بنابراین، برخلاف نظرِ کسانی‌که مسئله‌ی نفت را عامل حمله به‌ایران برآورد می‌کنند، همین احتیاط‌کاریِ ناگزیر (خصوصاً از طرف دولت‌ آمریکا و کشورهای اروپای غربی) یکی از عوامل تضعیف‌کننده‌ی احتمال حمله‌ی نظامی به‌ایران است. چراکه حذف دائم یارانه‌های اجتماعی، در کنارِ افزایش‌ ناگهانی هزینه‌ی زندگی (که به‌شدت از افزایش قیمت نفت تأثیر می‌پذیرد)، حیاط‌ خلوت سرمایه‌‌داری اروپا و ایالات متحده را به‌سمتی پیش می‌برد که به‌تدریج به‌لانه‌ی زنبور تبدیل خواهد شد.

سوماً‌ـ سرمایه با سود (نه نفت) زاده شده، با سود (نه نفت) تداوم یافته و در قطع سود (نه نفت) است‌که در آستانه‌ مرگ و بحران قرار می‌گیرد و می‌میرد. بنابراین، هم‌چنان‌که دخایر نفتی کم‌تر می‌شود و قیمت نفت بالاتر می‌رود، به‌تدریج منابع انرژیِ جایگزین نیز ابداع و اختراع خواهد شد. شاید ابداع و اختراع منابع جایزینِ نفت و گاز به‌یک تحول اساسیِ تکنولوژیک نیاز داشته باشد؛ اما سرمایه در مقابل سود اینقدرها انعطاف‌پذیری دارد که حتی به‌یک انقلاب تکنولوژیک دیگر هم دست بزند. به‌هرروی، همین امروز هم مسئله‌ی جایگزینی انرژی، حتی بدون استفاده‌ی عملی از انرژی هسته‌ای، از جنبه‌ی تئوریک حل شده است. گرچه عملی کردن این تئوری‌ها به‌میلیون‌ها میلیارد سرمایه نیاز دارد؛ اما ماهیت سرمایه در این است‌که به‌شرط بازار فروش و سودآوری، اگر لازم باشد، از شیطان هم وام می‌گیرد تا بازار را پاسخ‌گو باشد و سود را دریابد.

چهارماً‌ـ در شرایط کنونی تئوری قطع جریان نفت به‌‌سوی چین بیش‌تر دایی‌جان ناپلئونی است تا یک بررسیِ جدی در عرصه اقتصاد جهانی. زیرا ورود تولیدات ارزان چینی به‌کشورهای اروپایی و آمریکا قدرت خرید بخش‌های کم‌درآمد این کشورها را بالا می‌برد، که خودبه‌خود به‌نفع سرمایه است؛ و ورود سرمایه‌های عظیم آمریکایی و اروپایی به‌چین (که ثبات ویژه‌ای هم دارد) به‌طور روزافزونی گسترش می‌یابند، که این نیز برای بورژوازی آمریکا و اروپا یک بهشت درست و حسابی است.

در بررسیِ چگونگی، چرایی، احتمال ویا حتمیت جنگ بین دولت آمریکا و حکومت اسلامی، پاره‌ای از ژورنالیست‌ها مقوله‌ی حمله‌ی نظامیِ غیرخردمندانه ویا از روی استیصال را مطرح می‌کنند. این تئوری بدین‌باور است‌که علی‌رغم غیرخردمندانه بودن، آمریکایی‌ها به‌ایران حمله می‌کنند تا شکست نظامی در عراق را بپوشانند.

 گرچه یکی از نکات برجسته‌ ـ‌اما ضمنیِ‌ـ تئوریِ نئوکنسرواتیوهای حامیِ جورج بوش این بود که شدت‌یابی تضادهای سیاسی را «تناقض» تلقی کنند و راه‌حل‌های نظامی‌ـ‌ایدئولوژیک را جایگرین کشمکش‌های سیاسی نمایند؛ اما این دیدگاه در عراق جواب نداد  و برای یک دوره‌ی طولانی از دستور کارِ صاحبان سرمایه‌های آمریکایی خارج شد. حمله‌ی نظامی به‌عراق منهای صدمات نظامی (نه شکست نظامی)، تحمیل هزینه‌ی سنگین مالی و خدشه‌دار شدن افسانه‌ی شکست‌ناپذیری ‌ارتش آمریکا؛ اساساً یک شکست سیاسی (نه نظامی) در نوع خاصی از بینشِ بورژوایی در دهه‌ی آغازین قرن بیست و یکم بود. این بینش که از تعفنِ روبه‌اضمحلال اقتصاد و سیاست در شوروی برخاسته بود، با فروریزیِ دیوار برلین به‌اوج رسید، در لابیرنت دموکراسیِ آمریکایی ‌قدرت یافت، و در حمله به‌یوگوسلاوی و افعانستان حقانیتِ عمومی پیدا کرد؛ اما در عراق از اعتبار افتاد. این شکست سیاسی (نه نظامی) به‌طبقه حاکم ایالات متحده‌ی آمریکا و بورژوازی جهانی نشان داد که تئوری نومحافظه‌کاران مبنی‌بر جابه‌جاییِ راه‌حل‌های سیاسی با تهاجم نظامی‌ـ‌ایدئولوژیک از ریشه و بنیان یک محاسبه‌ی غلط بوده و نه تنها سود و منافع چندانی را به‌ارمغان نمی‌آورد، بلکه این خطر را نیز دربردارد که مجاریِ عادی سود و چپاول را نیز آشفته سازد. به‌هرروی، اگر گزارش دستگاه‌های اطلاعاتی‌ـ‌امنیتی‌ـ‌جاسوسیِ دولت آمریکا را بیان بی‌اعتباریِ نسبی این بینش سیاسیِ خاص برآورد نکنیم، چاره‌ای جز این نداریم که یا قصه‌ی دموکراسی بورژوازی آمریکا را باور کنیم ویا به‌‌‌ظهور دوباره‌ی سوشیانس ایمان بیاوریم!؟

اگر ماجرای عراق پیش نمی‌آمد؛ یعنی: یا ارتش آمریکا به‌عراق حمله نکرده بود و یا در عرض یکی‌دو ماه قال تعویض دولت صدام حسین و دموکراسی صادراتیِ آمریکا کنده شده بود؛ آن‌گاه تئوری حمله‌ی غیرخردمندانه به‌ایران جای گفتگو داشت. اما در شرایط موجود بورژوازی آمریکا هشیارتر از آن است‌که با حمله نظامی به‌ایران آتشی را بیفروزد که دامنه و خاموشی آن برهیچ‌کس معلوم نیست. از این مهم‌تر: سرمایه‌داری آمریکا در ازای این آتش‌افروزیِ خطرناک و فوق‌العاده پرهزینه، کدام منفعت ویژه‌ای را به‌دست می‌آورد؟ بعضی‌ها می‌گویند: نفت! آیا از یک منطقه‌‌ای که درگیر انواع و اقسام جنگ‌ها و نزاع‌های قومی و طبقاتی و دولتی است و هرکس با هرکس می‌جنگد، می‌توان به‌سادگی نفت خارج کرد؟ آیا درصورت بروز چنین جنگی با پیامدهای بسیار خطرناک و محتمل‌اش قیمت فوق‌العاده بالای  نفتی که از این منطقه خارج می‌شود، جبران‌کننده‌ی هزینه‌های تولیدش خواهد بود؟ آیا مقدار نفت تولید شده در شرایط یک جنگ مفروض ‌که به‌مراتب بعرنج‌تر، گسترده‌تر و غیرقابل کنترل‌تر از جنگ عراق است، سوختِ مصرفی ماشین‌های جنگی را جبران می‌کند؟ آیا بروز چنین جنگی ‌ـ‌در شرایط کنونی‌ـ مسئله‌ی جایگزینیِ انرژی حاصل از نفت و گاز را به‌فوریت‌ِ بقای نظام سرمایه‌داری تبدیل نخواهد کرد؟

  

جامعه‌ی امروز ایران به‌لحاظ ترکیب طبقاتی، پتانسیل مبارزه‌جویی کارگران و زحمت‌کشان، میزان جمعیت، امکانات مالی و صنعتی، گستردگی و پیچیدگی خاک، اعتبار بین‌المللی، نفوذ در بین توده‌های مسلمان خاورمیانه، بافت تاریخی‌ـ‌فرهنگی ملیت‌ها، وضعیت سوق‌الجیشی و سرانجام توان نظامی با عراقِ خرد شده زیر اشرافیت قومی تکریتی‌ها و حملات نظامی آمریکا و انگلیس در سال 1991 قابل مقایسه نیست. بنابراین، اگر هنوز قصد حمله‌ی نظامی به‌ایران به‌طور جدی وجود داشته باشد، تاکتیک‌ها و استراتژیِ نظامی‌ای را می‌طلبد که آمریکایی‌ها پس از ماجرای عراق، تازه در دستور کار خود گذاشته‌اند. پاسخ به‌همه‌ی این تفاوت‌ها و سؤالات چندین سال طول می‌کشد. شاید بتوان چنین گمان برد که تحریم‌های اقتصادی آغاز چنین روندی است!؟ اما دو نکته چنین گمانی را به‌نقیض خود تبدیل می‌کند: الف) تلاش‌های دیپلماتیک حکومت اسلامی در ارجاع پرونده‌ی هسته‌ای ایران به‌‌سازمان انرژی اتمی؛ ب) بازگشت‌های مکرر دولت آمریکا از لبه‌ی پرتگاه یک تناقض جدی با رژیم اسلامی. به‌هرروی، نمونه‌ی گزارش «سازمان ملی برآوردهای اطلاعاتی آمریکا» چندان هم بی‌سابقه نیست. چراکه قبل از این گزارش هم چندین‌بار دولت آمریکا با آزاد کردن بخش‌هایی از دارایی‌های ضبط شده‌ی ایران به‌کمک حکومت اسلامی شتافته است!؟

  

2ـ فرض براین‌که وقوع جنگ حتمیت دارد!

 منادیان جایگزینیِ جنگ با صلح از یک حمله‌ی نظامیِ در آستانه‌ی وقوع خبر می‌دهند و مردم را بدون تمایزاتی‌که به‌آن‌ها هویت اجتماعی‌ـ‌طبقاتی و انسانی می‌بخشد، به‌شرکت در «کمیته‌ی ضدجنگ» و «جبهه‌ی صلح» دعوت می‌کنند. برفرض‌که پیش‌بینیِ آن‌ها مطلقاً تحت تأثیر رسانه‌های همگانی، زدوبندها یا حرف‌های سیاست‌بازانه‌ی دولت‌های آمریکا و ایران نیست[!؟] و اساساً حاصل آنالیز، تحقیق و مطالعات مستقلی است‌که در دقت و درستیِ آن هیچ‌گونه شبهه‌ای وجود ندارد؛ با وجود این، این دعوت همگانی و بدون تمایزات اجتماعی‌ـ‌طبقاتی چه معنایی دارد؛ و چرا کارگران و زحمت‌کشان باید تشکل‌یابیِ طبقاتی در راستای تشدید مبارزه‌ی فی‌الحال ممکن و ضروری با صاحبان سرمایه و دولت جمهوری اسلامی را کنار بگذارند و در نهادهایی متشکل شوند که فراطبقاتی است، به‌صاحبان سرمایه کاری ندارد و نباید سیاست‌های دولتِ در آستانه‌ی جنگ را به‌چالش بکشد؟

 فرض کنیم که «کمیته‌ی ضدجنگ» بدون این‌که به‌سرنوشت «فراخوان ملی برگزاری رفراندوم» ـ‌با شرکت محمد ملکی، محسن سازگارا و امثالهم‌ـ دچار گردد[*]؛ با حضور بخش‌هایی از کارگران، دانشجویان، زنان، مغازه‌داران، بارازی‌ها و خلاصه گروه‌هایی از همه‌ی اقشار و طبقات جامعه؛ و بدونِ مقابله‌ی رادیکال با ماجراجویی‌های توسعه‌طلبانه‌ی جمهوری اسلامی تشکیل شد؛ و توانست دفتر و دستکی باز کند، ساختار تشکیلاتیِ محدودی داشته باشد و عمدتاً در فضای اینترنت و بیانیه‌های رنگارنگ باقی بماند؛ و جمهوری اسلامی هم به‌واسطه‌ی همه‌ی این مشحصاتْ چنین تشکیلاتی را با بعضی بگیروببندها ـ‌مجموعاً‌ـ تحمل کرد. سؤال این است‌که آیا در این تشکلِ همه‌باهم و رنگارنگ، کارگران و زحمت‌کشانِ هنوز نامتشکل به‌مجریِ دستورات و تصمیمات و ملاحظات اشخاص برخاسته از طبقات داراتر و متنفذتر و درس‌خوانده‌‌تر تبدیل نمی‌شوند؟ گذشته از مسئله‌ی استقلال طبقاتی کارگران و زحمت‌کشان، که در فعل و انفعالات اجتماعی خیلی هم اساسی است؛ سوال دوم این است‌که این تشکلِ بی‌یال و اشکمِ طبقاتی و قابل تحمل از سوی دستگاه‌های اطلاعاتی و قضایی، چگونه و با استفاده از کدام ابزارها و شیوه‌های ممکن می‌تواند به‌جنگ‌طلبیِ دولت آمریکا ویا جمهوری اسلامی دهنه بزند؟

فرض کنیم‌که «مردم» فارغ از روابط تولیدی‌‌ـ‌طبقاتی‌ـ‌‌اجتماعی‌شان کرور کرور در تشکل‌های ضدجنگ شرکت کردند. دراینصورت، اگر مردمِ متشکل در نهادهای ضدجنگ نخواهند ویا نتوانند به‌دولت جمهوری اسلامی فشار بیاورند که از انرژی هسته‌ای و ماجراجویی‌های ‌توسعه‌طلبانه‌‌اش در خاورمیانه دست بردارد و بگیر و ببندِ فعالینِ جنبش‌های کارگری، زنان، دانشجویی و غیره را متوقف کند؛ آیا چاره‌ای جز این خواهند داشت که به‌دنبال جمهوری اسلامی بیافتند، ‌بسیجی شوند و با تشجیع فرماندهان نظامی ـ‌ناخواسته‌ـ برآتش ‌احتمال جنگ بیفرایند؟

 آیا جمهوری اسلامی نهادهایی را که به‌او فشار می‌آروند که دست از انرژی هسته‌ای، ماجراجویی‌ در لبنان و فلسطین و عراق و دیگر سرزمین‌ها بردارد؛ و در تحققِ این خواست‌ها تا پای اعتصاب عمومی، آکسیون‌های چند میلیونی و نیز قیام مسلحانه پیش می‌روند، بدون فشار ناشی از توازن طبقاتی به‌نفعِ فروشندگان نیروی‌کار (به‌عنوان عمده‌ترین قدرت در تولید و جامعه) به‌سختی سرکوب نمی‌کند؟ آیا در وضعیتی‌که به‌قول ناجیان صلح یک حمله‌ی نظامیِ خارجی حتمیت دارد، گزینه‌ای جز دنباله‌روی از جمهوری اسلامی ویا مبارزه برعلیه سیاست‌های جنگ‌طلبانه‌اش وجود دارد؟ اگر گزینه‌های دیگر، در خوش‌بینیِ مطلق[!؟]، تنها هپروتی و کافکایی و غیراین‌جهانی هستند (که واقعاً هستند)؛ پس، چرا کارگران و زحمت‌کشان نباید در نهادهایی متشکل شوند که پتانسیل و چگونگیِ طبقاتی‌ـ‌اجتماعی آن‌ها را نیز در مبازره با صاحبان سرمایه و دولت جمهوری اسلامی بازمی‌تابند؟

 «کمیته‌ی ضدجنگ» تنها به‌شرطی می‌تواند تشکیل شود، گسترش بیابد و به‌بقای خود ادامه دهد که: اولاًـ سیاست هسته‌ای حکومت اسلامی را (اعم از این‌که مسئله‌‌اش نظامی است یا صرفاً به‌‌انرژی هسته‌ای برمی‌گردد) تأیید کند. دوماً‌ـ لام تا کام حرفی از سیاست‌‌های پنهان و ماجراجویانه‌ی رژیم در کشورهای خاورمیانه و هزینه‌های سرسام‌آور آن به‌میان نیاورد. سوماً‌ـ علت همه‌ی مصیبت‌های طبقاتی و اجتماعی در ایران و خاورمیانه را به‌وجود آمریکا حواله دهد. چهارماً‌ـ با چهره‌ و نقاب چپ به‌مقابله‌ی ایدئولوژیک با گرایش‌های سوسیالیستی و هم‌چنین احتمال بروز رادیکالیزم در جنش کارگری و دیگر جنبش‌ها برخیزد. پنجماً‌ـ به‌همان روایتی ضدامپریالیست باشد که آقای خمینی بود.

  

فرض کنیم که پیش‌بینیِ جنگ از طرف ناجیان صلح حتمیت یافت و ارتش آمریکا مدتی پس از تشکیلِ «کمیته‌ی ضدجنگ» و گسترش آن، به‌طریقی ایران را مورد حمله‌ی نظامی قرار داد. دراینصورت، هم جمهوری اسلامی شرایط را اضطراری اعلام می‌کند و هم خودِ شرایط اجتماعی ـ‌واقعاً‌ـ اضطراری می‌شود. سؤال این است‌که چگونه می‌توان تضمین داد که «کمیته‌ی ضدجنگِ» بی‌یال و اشکمِ طبقاتی و تحمل شده از سوی دستگاه‌های اطلاعاتی و قضایی، در شرایط اضطراری تحت ‌کنترل و نفوذ دستگاه‌های سیاسی و نظامی جمهوری اسلامی درنیایند و به‌تبلیغات‌چی بسیج و سپاه تبدیل نشوند؟

حقیقت این است‌که نه تنها هیچ تضمینی در این زمینه (یعنی: کنترل «کمیته‌ی ضدجنگ» توسط حکومت اسلامی در صورت بروز جنگ) وجود ندارد، بلکه همه‌ی واقعیت‌های اجتماعی، طبقاتی و سیاسی حاکی از این است‌که به‌احتمال بسیار قوی چنین نیز خواهد شد. چراکه عناصر شرکت‌کننده‌ در «کمیته‌ی ضدجنگِ» تحمل شده از سوی رژیم تنها پیوندی که با هم دارند، مسئله‌ی جنگ است؛ و در صورت بروز جنگ، تنها قدرتی‌که به‌شدت هرچه تمام‌تر همه‌ی امور جامعه و جنگ را تحت کنترل می‌گیرد، حکومت اسلامی است.

اگر «کمیته‌ی ضدجنگ» در شرایطی تشکیل می‌‌شد که به‌جای افراد منفرد و ایزوله از یکدیگر، نهادهای فراگیرِ متشکلِ طبقاتی و اجتماعی تشکیل‌دهنده‌ی آن بودند، آن‌گاه امکان این تصور وجود داشت‌که ـ‌شاید‌ـ تشکیل «کمیته‌ی ضدجنگ» امرِ مبارزه طبقاتی را ـ‌حتی‌ـ گسترش هم بدهد. اما در شرایطی که مجموع کارگران متشکل در نهادهای غیربورژوایی (با احتساب سندیکای شرکت واحد) به ده‌هزار نفر هم نمی‌رسد و هرگونه سازمان‌یابی غیردولتی سرکوب می‌شود، «کمیته‌ی ضدجنگِ» تحمل شده از سوی رژیم و متشکل از افراد منفرد و فاقد پیوندهای مشخص طبقاتی‌ـ‌اجتماعی، درصورت بروز جنگ، نه تنها به‌سرعت تحت کنترل ارگان‌های وابسته به‌دولت قرار می‌گیرند، بلکه تسلط دولت بر توده‌هایِ به‌لحاظ طبقاتی نامتشکل، اما متشکل در «کمیته‌ی ضدجنگ» بیش‌تر هم خواهد شد. بدین‌ترتیب، حکومت اسلامی با افزایش سلطه‌ی اجتماعی و سیاسی و اقتصادی‌اش به‌این امکان دست می‌یابد که توده‌های نامتشکل مردم را به‌ارگان‌های جنگی خود تزریق کند.

 تنها درصورت وقوع یک معجزه‌ی آسمانی است‌که می‌توان به‌این مسئله فکر کرد که آیا تشکل کمیته‌ی ضدجنگ درست است یا نه؟ یعنی: اگر معجزه‌ای صورت بگیرد و در عرض یک شب صدها هزار کارگر و زحمت‌کش و شهروند را در نهادهایی متشکل کند که تناسب طبقاتی و اجتماعی آن‌ها را بربتاباند، تازه بررسیِ چگونگی و لزوم «کمیته‌ی ضدجنگ» تناقضی با سازمان‌یابی طبقاتی نخواهد داشت؛ چراکه در اینصورت، توازن قدرت طبقاتی به‌کارگران و زحمت‌کشان این امکان را می‌دهد که بدون انحلال در دستگاه‌های دولتی، در مقابل خطر وقوع جنگ به‌طور مستقل به‌اندیشه بنشینند. اما از آن‌جاکه وقوع معجزه یک تخیل بیش نیست؛ پس، چاره‌ای جز این وجود ندارد که با تمام قوا و با استفاده از همه‌ی امکانات موجود در راستای سازمان‌بابی کارگران و زحمت‌کشان بکوشیم. «کمیته‌ی ضدجنگ» نه تنها برچنین تلاشی انگشت نمی‌گذارد، بلکه نفسِ وجودی‌اش با سازمان‌یابی کارگران و زحمت‌کشان متناقض است.

پاره‌ای از صلح‌طلبانِ وحشت‌زده از پیش‌بینیِ جنگ می‌گویند که می‌توانند درعینِ‌حال (یعنی: بدون تقدم و تأخر و به‌طور هم‌زمان) هم با جمهوری اسلامی و هم با حمله‌کننده‌ی آتی، که «امپریالیزم» نام دارد، مبارزه کنند! بنا به‌تعقل و تجربه‌ی بشری این مبارزه‌ی هم‌زمان و بدون تقدم و تأخر با جمهوری اسلامی و «امپریالیزم» نه تنها غیرممکن است، بلکه غیرقابل تصور نیز می‌باشد. چراکه هم جنگِ برخاسته از تخاصم و تناقض دولت‌ها باهم و هم مبارزه‌ی کارگران و زحمت‌کشان برعلیه صاحبان سرمایه و دولتِ بورژوایی ـ‌نهایتاً و ‌در عمل‌ـ فقط دو طرف دارد؛ و تصورِ سه طرفه‌ی مبارزه‌‌ برعلیه بورژوازی خودی و درعین‌حال مبارزه برعلیه مهاجمی‌که از بیرون بورژوازیِ خودی را مورد تهاجم قرار داده، به‌تخیل کافکایی نیاز دارد که کارگران و زحمت‌کشان عملاً از آن پرهیز می‌کنند. گرچه موشک‌های آمریکایی هنوز اینقدر هوشمند نشده‌اند که فقط بورژواها را مورد اصابت قرار دهند و کارگران را دور بزنند و با احترام از کنار آن بگذرند. اما کارگران و زحمت‌کشان در ایران نیز هنوز اینقدر هپروتی نشده‌اند که جوهره‌ی سود و سرمایه را در تناقضات امپریالیستی حس نکنند؛ توسعه‌طللبی‌هایِ سرمایه‌دارانه‌ی جمهوری اسلامی در خاورمیانه را نبینند؛ دلیل سماجت حکومت اسلامی در امرِ پرهزینه و بی‌فایده‌ی هسته‌ای را درنیابند؛ و امپریالیزم را فقط در چهره‌ی «شیطان بزرگ» تخیل کنند!

اگر حکومت اسلامی یک دولت سرمایه‌داری است‌که پاسداری از روابط و مناسبات مبتنی‌بر خرید و فروش نیروی‌کار در ایران را به‌عهده دارد، مبارزه‌جویی فروشندگان نیروی‌کار در ایران را سرکوب می‌کند و ارزشِ اضافیِ بیرون کشیده شده از جان و روح کارگران در ایران را بدون هرگونه اجبار بیرونی به‌تبادلات سرمایه جهانی می‌برد؛ پس، وظیفه‌ی طبقاتی و تاریخی کارگران و زحمت‌کشان در ایران قبل از حضور در هر تشکل دیگری ایجاد تشکل‌های دموکراتیک و هم‌چنین سوسیالیستیِ کارگری در راستای سرنگونیِ همین جرثومه‌ی بورژوایی است‌که آن‌ها را می‌دوشد، به‌شلاق می‌بندد، به‌بند می‌کشد و ابایی از این ندارد که یک‌بار دیگر هم به‌گوشت دم توپ تبدیل‌شان کند.

درجامعه‌ی سرمایه‌داری عمدتاً از کانال سازمان‌یابی طبقاتی، دموکراتیک و سوسیالیستیِ طبقه‌کارگر، زحمت‌کشان و دیگر اقشار و گروه‌های اجتماعی است‌که می‌توان تعادل و توازن جامعه را به‌گونه‌ای دگرگون کرد که حتی بر رقابتِ دولت‌های بورژوایی (و ازجمله جنگ آن‌ها با یکدیگر) تأثیر گذاشت. چراکه تنها طبقه‌کارگرِ متشکل در نهادهای دموکراتیک و سوسیالیستی است که بنا به‌توازن طبقاتیِ خود می‌تواند ضمن گسترش هژمونیِ اجتماعی خویش، جریان حیاتی سود و انباشت سرمایه را به‌مثابه‌ی شاهرگِ نظام سرمایه‌داری بفشارد ویا اساساً به‌قطع آن اقدام کند.

 بنابراین، برفرض حتمیت وقوع جنگ چاره‌ای جز این نیست که پارامترهایی را به‌حرکت درآوریم که سازمان‌یابیِ دموکراتیک و سوسیالیستیِ کارگران را در درون و بیرون محیط‌های ‌کار شدت می‌بخشند. معهذا نباید فقط به‌حرکت این پارامترها، ‌یعنی سازمان‌یابی دموکراتیک ویا سوسیالیستیِ طبقه‌کارگر دلمشغول بود؛ زیرا تحلیل طبقاتی و هم‌چنین تجربه‌ی تاریخی نشان می‌دهد که زیر ضربه‌ی گام‌های انقلاب سوسیالیستیِ کارگران و زحمت‌کشان است که بیش‌ترین احتمال عقب راندن جنگ دولت‌های بورژوایی با هم ‌فراهم می‌شود و امکان شکوفایی زندگی انسانی فراهم‌تر می‌گردد. گرچه شدت‌یابی مبارزه‌ی طبقاتی و گسترش جنبش سوسیالیستی ‌چه‌بسا درپاره‌ای اوقات  بورژوازی را به‌ماجراجویی‌های نظامی بکشاند؛ اما آن جنگی‌که از اضطرارهای ناشی از شدت‌یابی مبارزه‌ی متشکل طبقاتی نشأت می‌گیرد به‌کارگران و زحمت‌کشان متشکل نیز این امکان را می‌دهد که با صف‌بندیِ دفاعی مشروعیت دولت حاکم را به‌عدم مشروعیت تبدیل کنند و یک گام تاریخی دیگر بردارند. انقلاب اکتبر، این عظیم‌ترین رویداد تاریخ بشری، به‌رهبری بلشویک‌ها، نشان‌گر این جنبه از روی‌کرد دولت‌ بورژواییِ کرنسکی در سال 1917 بود.

 اگر منادیان صلح در مقابل این حکم ساده، قاطع و روشن ـ‌آشکار یا به‌طور ضمنی‌ـ بگویند که ‌چنین پارامترهایی را نمی‌شناسند، به‌آن‌‌ها دسترسی ندارند ویا نمی‌توانند این پارامترها را چنان به‌‌حرکت‌‌ درآورند که کارگران و زحمت‌کشان را در بعد دموکراتیک و سوسیالیستی به‌تشکل طبقاتی فرابرویاند؛ باید به‌آن‌ها پاسخ داد که بازیِ بی‌رحمانه‌ی کارکردهای نظام سرمایه‌داری شما را به‌گناه این ندانستن و ناتوانی، برفرضِ صداقت در گفتار و صلح‌طلبی‌تان، در کنار بورژوازی قرار خواهد داد و تدریجاً به‌کارگزاران آشکارِ این نظام تبدیل خواهید شد؟! این قانونِ آهنینِ فاصله‌ها و نبردهای طبقاتی است.

 اما، به‌راستی ‌اگر ـ‌اساساًـ پارامترها و اهرم‌هایی وجود نداشته باشند که بتوان از طریق آن‌ها طبقه‌کارگر را در ابعاد دموکراتیک و سوسیالیستی سازمان داد، آن‌گاه چه باید کرد؟ پاسخ ساده و روشن است: درچنین صورت مفروضی تنها می‌توان در مقابل زنجیرهای اقتصادی و سیاسی و جنگی بورژوازی دراز کشید و مرد. این نیز یکی دیگر از قانون‌های آهنینِ فاصله‌ها و نبردهای طبقاتی در جامعه‌ی سرمایه‌داری است!؟ چراکه درمقابل نظام سرمایه‌داری دو احتمال بیش‌تر وجود ندارد: بربریت یا سوسیالیزم.

 بنابراین، اگر قرار براین نباشد که زیر تسمه‌نقاله‌‌های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی ویا جنگیِ برخاسته از تضادها یا تناقضات دولت‌های بورژوایی له شویم، می‌بایست در راستایی حرکت کنیم که نهایتاً تضادها و تناقضات دولت‌های بورژوایی را به‌یک «تناقضِ دیگر» تبدیل می‌کند؛ یعنی: تبدیلِ «تضاد و در عینِ‌حال وحدتِ کار و سرمایه» به«‌تناقض»، که در قیام انقلابی کارگران و زحمت‌کشان برعلیه بورژوازی و دولت پاسدار سرمایه در داخل همان مجموعه‌ای‌که کارگران و زحمت‌کشان استثمار می‌شوند، خودمی‌نمایاند. گرچه چنین قیامی ـ‌مقدمتاً‌ـ مستلزمِ تکامل مبارزه‌ی طبقاتی به‌جنگِ انقلابی برعلیه بورژوازیِ به‌اصطلاح خودی است و تحقق آن مستلزم گذر از گذرگاه‌های پرپیچ و خم و صعب‌العبورِ ابعاد مختلف سازمان‌یابیِ طبقاتی است؛ اما در جامعه‌ی سرمایه‌داری، حتی در شرایطی‌ مثل جامعه‌ی ایران که کارگران به‌تشکل‌های طبقاتی و سراسری دست نیافته‌اند، گریزی از آن نیست. چراکه قیام‌ سازمان‌یافته‌ی طبقاتی این امکان و احتمال را ـ‌نیز‌ـ زمینه می‌سازد که جنگ را به‌عقب برانیم. وگرنه دولت‌های بورژوایی شدت‌یابیِ بحران‌های سرمایه‌ را در توازنی از سیاست و جنگ (با همه‌ی پیامدهای جنایت‌کارانه‌اش) موقتاً به‌عقب می‌رانند تا آماده‌ی سیاست‌ها و جنگ‌های دیگر شوند. گرچه هرجامعه‌ای مختصات ویژه‌ی خودرا دارد و هرزمانی پراتیک معینی را می‌طلبد؛ اما چاره‌ی گریزِ تاریخی از تضادها و تناقضات دولت‌های بورژوایی باهم، انقلاب سوسیالیستی است. این در عینِ سادگی و صراحت، جوهره‌ی تاریخیِ مارکسیسم انقلابی است.

فرض کنیم‌که قبل از حمله‌ی نظامی آمریکا به‌ایران، کارگران متشکل در نهادهای دموکراتیک و سوسیالیستی توانستند هژمونی خودرا به‌همه‌ی اقشار و گروه‌های تحت ستم بگسترانند و در یک قیام انقلابی حکومت اسلامی را سرنگون کرده و به‌مثابه‌ی یک طبقه در دولتی نفی‌ شونده متشکل شوند. سؤال این است‌که آیا در اینصورتِ مفروض حمله‌ی نظامیِ آمریکا به‌ایران قطعاً منتفی است؟ پاسخ نه منفی و نه مثبت است؛ اما درصورت بروز جنگ، تفاوت وضعیت کنونی با موقعیتی‌که مفروض قرار دادیم، در این است‌که آن‌گاه طبقه‌ی متشکل در دولتِ نفی شونده در مقابل ارتش مهاجمی صف‌آرایی می‌کند که می‌خواهد مملکتِ متعلق به‌توده‌های مردمِ تحتِ هژمونیِ مولدینِ متشکل در دولتِ نفی‌شونده را تخریب کرده و به‌یغما ببرد. به‌بیان دیگر، در اینصورت مفروض مردم از هستیِ انسانی و سوسیالیستی خود دفاع می‌کنند نه از هستیِ اقتصادی و سیاسیِ طبقه‌ی صاحبان سرمایه که حکومت اسلامی نمایندگی‌شان را به‌عهده دارد.

دفاع از هر موضوعی تنها هنگامی معقول، تاریخی و انسانی است‌که بین دفاع‌کننده و موضوع مورد دفاع یک رابطه‌ی لاینفک، دوطرفه و هستی‌بخش وجود داشته باشد. بنابراین، چرا کارگران، زحمت‌کشان و مردم تحت ستم باید از سرزمینی دفاع کنند که نه تنها به‌یک مشت سرمایه‌دار و چپاول‌گر تعلق دارد، بلکه زیر شلاق بردگی اقتصادی و اجتماعی و سیاسی همین سرمایه‌داران و چپاول‌گران از همه‌ی وجوه انسانی خویش نیز تهی می‌شوند؟

مگر کارگران و زحمت‌کشان در جنگ ایران و عراق شرکت نکردند و پاداشِ جانفشانی‌های‌شان در جبهه‌های جنگ را با  قتل‌‌عام زندانیان سیاسی، فقرِ روزافزون، قرارداد سفیدامضا، بازداشت و شکنجه‌ی فعالین کارگری، شیوعِ گسترده‌ی اعتیاد و سرانجام خودفروشی دختران و پسران‌شان دریافت نکردند، که این‌بار نیز به‌واسطه‌ی شرکت در «کمیته‌ی ضدجنگ» بازهم به‌‌جبهه‌ی جنگ بروند و پاداش به‌مراتب دهشتناک‌تری را از صاحبان سرمایه و حکومت اسلامی دریافت‌ کنند؟! پیام‌آورن کمیته‌ها و جبهه‌های «صلح» در پاسخ به‌همه‌ی واقعیت‌های جاری و استدلال‌های طبقاتی و سوسیالیستی فریاد برمی‌آورند که وظیفه‌ی «کمیته‌ی ضدجنگ» و «جبهه‌ی صلح» جلوگیری از جنگ و همین فجایعی است‌که به‌آن اشاره می‌کنید!؟ در پاسخ به‌این فریاهای مفروض باید گفت: چنین می‌نماید که  راه جهنم هم به‌راستی با خوش خیالی فرش می‌شود!؟

یک‌بار دیگر فرض کنیم که دولت آمریکا واقعاً به‌ایران حمله می‌کند. یکی از فجایعی‌که پس‌از این تهاجمِ مفروضْ کلیه آحاد جامعه و خصوصاً کارگران و زحمت‌کشان را تهدید می‌کند، بروزِ کشمکش‌های ملی و منطقه‌ای است. آیا «کمیته ضدجنگ» و «جبهه‌ی صلح» با تأکیدهای‌ مکرر آشکار و پنهان‌شان برفواید یک‌پارچگیِ ملی و حفظ تمامیت ارضی، که عیناً خواست جمهوری اسلامی و سلطنت‌طلبان ریز و درشت است، می‌توانند از بروز کشمکش‌های ملی و منطقه‌ای جلوگیری کنند؟ پاسخ به‌این سؤال قطعاً منفی است؛ چراکه درجامعه‌ی سرمایه‌داری جوهره‌ی فراطبقاتی‌گرایی، بورژوایی است و این جوهره‌ی بورژوایی نمی‌تواند در مقابل ‌کشمکش‌های ملی و منطقه‌ای که آن‌ها هم ذاتاً بورژوایی هستند، مانعِ داوطلبانه‌ای ایجاد کند. اما سازمان‌یابیِ دموکراتیک و سوسیالیستی کارگران و زحمت‌کشانی که زیر سیطره‌ی همه‌جانبه‌ی حکومت اسلامی قرار دارند، اگر نتواند از بروز چنین فاجعه‌ای تماماً جلوگیری کند، حداقل این امکان را در خویش می‌پروراند که از گستره‌ی آن بکاهد؛ چراکه تشکل‌های کارگری براساس مبارزه با صاحبان سرمایه و دولت جمهوری اسلامی شکل می‌گیرند، هم‌بستگی طبقاتی و دریافت‌های تاریخی‌ـ‌سوسیالیستی جان‌مایه آن‌هاست و سازای شبکه‌ی تبادلاتی هستند که به‌لحاظ تحقق ارزشمندیِ زندگیِ انسانی از زیست صرف فراتر می‌روند؛ و به‌جای قوم و قبیله و منطقه و زبان، تفاهم و نوعیت انسانی را می‌نشانند.

 ***

 حقیقت این است‌که کارگران و زحمت‌کشان در ایران بنا به‌شم طبقاتی خویش که در برابر سرکوب‌گری‌های جمهوری اسلامی از آبدیدگیِ خاصی نیز برخوردار شده است، به‌سادگی حس می‌کنند که دعوا اساساً برسرِ لحافِ ملا (یعنی: سود و انباشت سرمایه) است و آن‌ها همانند مرغ در عزا و عروسیِ جمهوری اسلامی سرشان بریده خواهد شد. ازاین‌رو، در مورد داستان جنگ و صلح خود را به‌کوچه علی‌چپ زده‌اند و اصلاً انگار نه انگار که خانم شیرین عبادی (برنده‌ جایزه‌ی صلح نوبل) و آقای ناصر زرافشان (وکیل با شهامت قتل‌های زنجیره‌ای) به‌تشکل‌های فراطبقاتیِ ضدجنگ فراخوان داده‌اند.

آقای زرافشان می‌نویسد: «در ميان مردم هنوز واقعيت اين خطر [یعنی: جنگ] آنگونه که بايد و شايد احساس نشده و جامعه تصوير درست و دقيقي از عواقب واقعي يک جنگ احتمالي و حساسيت لازم نسبت به آن پيدا نکرده است»[3]!؟

 در پاسخ به‌احساس خطرِ آقای زرافشان باید گفت‌که منهای مقولات «مردم» و «جامعه» که در این فراخوان فراطبقاتی هستند، تاآن‌جا‌که به‌کارگران و زحمت‌کشان در ایران برمی‌گردد، حتی هنگامی‌که هنوز به‌طور مستقل متشکل نشده‌ و ناچار با فراخوان  «خانه‌کارگر» در مراسم روز کارگر شرکت می‌کنند، در 11 اردیبهشت سال 1385 (در مقابل سفارت سابق آمریکا) درشت برپلاکادرهای‌شان نوشتند که ما «حقوق عقب‌افتاده می‌خواهیم، انرژی هسته‌ای نمی‌خواهیم». بنابراین، کارگران و زحمت‌کشان اینقدرها هم که آقای زرافشان و دیگران تصور می‌کند بی‌تفاوت نیستند؛ منتها تفاوت در این است‌که آن‌ها هنوز جهان مادی را در دوگانگیِ واحد درمی‌یابند و هنوز اینقدرها «روشن‌فکر» نشده‌اند که سه‌پایه‌های ظاهراً منطقی (اما در واقع هپروتی) بسازند. این انسان‌های برخاسته از کار و فقر و سرکوب به‌درستی می‌دانند که در همه‌ی موارد زندگی می‌بایست متناسب با ‌توازنِ موجودِ طبقاتی واکنش نشان بدهند؛ وگرنه، اگر کفه‌ی این توازن قدری به‌سوی آن‌ها سنگینی کند، از هرفرصتی استفاده می‌کنند تا جمهوری اسلامی را مثل حکومت شاه سرنگون کرده و بازهم همانند سال 57 شوراهای انقلابی خودرا سازمان بدهند. با این تفاوت‌که این‌بار جوهره‌ی سرمایه و هم‌چنین روابط و مناسبات بورژوایی را بیش‌تر از آن زمان می‌شناسند.

از بررسیِ متدولوژیک عبارت آقای زرافشان که بگذریم، می‌بایست از او سؤال کنیم که اگر حقیقتاً به‌این باور دارد که «رشد طبيعي و تغييرات هر پديده‌ای فقط از درون آن پديده و زیر تأثیر تضادها و در نتيجه فعل و انفعالاتی حاصل مي‌شود که در بطن آن پديده جريان دارد»[4]؛ پس، چرا کارگران را به«کمیته‌ی ضدجنگ» فرامی‌خواند که «رشد طبيعي و تغييراتِ» ویژه‌ی این طبقه‌ را در همگانی بودن‌‌اش به‌انحلال می‌کشد، نمی‌تواند سمت و سوی سوسیالیستی داشته باشد و نمی‌خواهد مسئله‌ی جنگ احتمالی را در «درون و زير تاثير تضادها»ی درونیِ جمهوری اسلامی (که عمده‌ترین‌اش تضاد کار و سرمایه است) حل و فصل کند؟ اگر حقیقتاً قرار براین است‌که هر «پدیده»، نسبت، مجموعه و رویدادی را «زير تاثير تضادها»ی شکل‌دهنده‌اش مورد بررسی قرار دهیم؛  و «تاثير تضادها» در جامعه‌ی سرمایه‌داری اساساً حاکی از چالش‌های طبقاتی است؛ پس، چرا نباید مسئله‌ی جنگ را از زاویه کنش‌های طبقه‌کارگر (به‌عنوان نیرویی‌که حامل رادیکال‌ترین پتانسیل اجتماعی‌ـ‌تاریخی است) مورد بررسی قرار دهیم؟ اگر با این بررسی به‌طور آشکار ویا پنهان مخالف نیستید؛ پس، چرا کارگران را به‌جای شرکت در کمیته‌ی ضدجنگ به‌سازمان‌یابی مستقل طبقاتی خویش فرانمی‌خوانید که امکانِ سازمان‌یابی سوسیالیستی و سرنگونیِ انقلابیِ جمهوری اسلامی را فرامی‌رویاند تا انگولک‌های توسعه‌طلبانه‌‌ی این جنایت‌کاران را نیز به‌گور بسپارد؟

 گرچه نمی‌توان قاطعانه حکم داد که گسترش مبارزه‌ی طبقاتی و سازمان‌یابیِ کارگران در ابعاد دموکراتیک و سوسیالیستی قطعاً  ماشین جنگیِ دولت‌های آمریکا و ایران را متوقف می‌کند، اما به‌طور قاطع می‌توان گفت که گسترشِ سازمان‌یافته‌ی مبارزه‌ی طبقاتی در برابر صاحبان سرمایه و دولت جمهوری اسلامی امکانات و زمینه‌های فراوانی را در امر خرد کردن ماشین دولتی جمهوری اسلامی فراهم می‌آورد که نه تنها در ظرفیت کمیته‌ی ضدجنگ نیست، بلکه حضور این کمیته‌ها ـ‌خواسته یا ناخواسته‌ـ به‌مقابله‌ی بروز و تحقق این امکانات و زمینه‌ها می‌روند. چراکه کمیته‌ی ضدجنگ با عمدگی بخشیدن به‌مسئله‌ی جنگ الزاماً امر مبارزه‌ی طبقاتیِ کارگران و زحمت‌کشان را فرعی برآورد می‌کند و ‌در خوش‌بینانه‌ترین تصورِ ممکن‌ْ مکانیزم کندکننده‌ای بر روند مبارزه‌ی کار برعلیه سرمایه می‌‌باشد.

***

 بعضی از فعالین سیاسی در هلند در دفاع از کمیته‌ی ضدجنگ به‌جای نهادهای حمایت‌کننده از مبارزه‌ی جنبش‌های کارگری و غیره در خارج از کشور می‌گویند که قصد دارند در درون «کمیته‌ی ضدجنگِ هلند» واحدهای کارگری، دانشجویی، زنان و دانش‌آموزی ایجاد کنند تا فراطبقاتی عمل نکرده باشند، پاسخ‌گوی این جنبش‌ها در داخل کشور باشند و بتوانند بخش‌های مختلف جمعیت هلند را برعلیه حمله‌ی نظامیِ آمریکا به‌ایران به‌واکنشِ بازدارنده بکشانند. در واقع، این دوستان بنا به‌مدل و الگویِ اندیشه‌‌ی پیشین خود می‌خواهند در خارج از کشور گامی فراتر از جنبش ضدجنگ در دهه‌ی 70 بردارند که ادامه‌ی لشگرکشیِ آمریکا به‌ویتنام را به‌چالش می‌کشید. این دوستان فراموش می‌کند که:

 اولاًـ واحدهای زنان، دانشجویی و دانش‌آموزی به‌هرگونه‌ای که سازمان بیابند، به‌طور خودبه‌خود فراطبقاتی‌اند؛ چراکه زنان (با تمایزِ جنسی) و دانش‌آموزان و دانشجویان (با تمایز سنی و تحصیلیِ موقت)، علی‌رغم ستم‌های بسیار زیادی که ازطرف حکومت اسلامی برآن‌ها وارد می‌شود، هنوز به‌طبقات اجتماعی تبدیل نشده‌اند و در تحولات اجتماعی عمدگیِ طبقه‌کارگر را ندارند؟!

دوماًـ زیرمجموعه قراردادن یکی‌دو نفز کارگر (به‌مثابه‌ی سمبلِ طبقه‌کارگر) و هم‌چنین سازمان‌دهی آن‌ها در امرِ ضدجنگ که هنوز مُهر و نشان طبقاتی ندارد، فراطبقاتی‌گراییِ پوشیده در قالب‌های چپ و مارکسیستی است‌که گاه به‌خاطر بسته‌بندیِ «روشن‌فکرانه»‌اش محتال‌تر نیز عمل می‌کند.

سوماً‌ـ مختصات دنیایی که برعلیه ادامه‌ی لشگرکشی آمریکا در ویتنام واکنش گسترده و نسبتاً مؤثر نشان داد، هم به‌لحاظ بین‌المللی و هم به‌لحاظ موقعیت ویت‌مینه در ویتنام با مختصات کنونی ـ‌از هردو جنبه‌ـ اساساً قابل مقایسه نیست؛ چراکه در آن شرایط ضمن این‌که هنوز دیوارهای برلن فرونریخته بود و آرمان‌‌گرایی سوسیالیستی تا این اندازه بی‌اعتبار نشده بود، جبهه‌ی آزادیبخش ویتنام (نه سپاه پاسداران)، هوشی‌مین (نه جعفری و مانند آن) و ژنرال جیاپ (نه جلادها و گانگسترهایی‌که در سرکوب مردم کرد و ترکمن و غیره تجربه‌ی نظامی آموخنتد) با استفاده از سلاح‌های ارسالی از شوروی و چینِ کمونیست (نه جهموری فدرال روسیه و چینِ تماماً سرمایه‌دار و امپریالیست) ارتش آمریکا را در پایگاه توده‌ای خود در داخل ویتنام به‌زانو نشانده بودند!؟

 چهارماً‌ـ عدم فراطبقاتی‌گرایی و گرایش سوسیالیستی تنها در کنش‌ها و چالش‌هایی مادیت می‌گیرد و خود را به‌اثبات می‌رساند ‌که توأم با گام‌هایی باشد که سازمان‌یابی دموکراتیک و سوسیالیستی کارگران و دیگر نیروهای تحت ستم را با تکیه به‌وزن و بُرد تاریخیِ ‌همین جنبش‌ها حمایت کند و تدارک ببیند؛ وگرنه کمیته‌های ضدجنگ با زیرمجموعه‌های کارگری و دانشجوییِ هم‌سان، که درخارج از کشور ـ‌عمدتاً‌ـ برنهادهای دولتی متمرکز می‌شوند، برای تقی زیرپیراهن هم نمی‌شود.

تا آن‌جایی‌که من اطلاع دارم تاریخِ همه‌ی جنگ‌ها در 100 سال گذشته نشان می‌دهد که جریانات ضدجنگ و جبهه‌های صلح‌طلب نتوانستند به‌عنوان یک عاملِ تعیین‌کننده ماشین نظامیِ دولت‌های بورژوایی را از حرکت بیندازند؛ و به‌مثابه‌ی عاملی مستقل ویا طبقاتی عمل کنند. در این مورد عقربه‌ی جهت‌نما در اغلب موارد تا 90 درجه به‌راست می‌‌چرخد. بدین‌معنی‌که به‌جز جنبش ضدجنگ در سال 1915 که در زیمروالد و بربستر انتزناسیونالیزم سوسیالیستی سازمان یافت، همه‌ی جنبش‌های ضدجنگ (از جنگ ویتنام گرفته تا لشگرکشی به‌‌یوگوسلاوی و افغانستان و عراق) به‌نوعی زیر نفوذ و کمک بخش‌های کم‌تر مسلطِ بورژوازی جهانی بوده‌اند. در این زمینه تنها یک استثنا وجود دارد و آن هم بلشویک‌ها بودند. آن‌ها توانستند جنگ قدرت‌های امپریالیستی را در جایگزینی‌ِ آن با انکشاف مبارزه‌ی ‌طبقاتی و نبرد برسرِ بود و نبودِ سوسیالیزم، به‌عقب برانند.

اگر در کشورهای اروپای غربی و آمریکای شمالی هنوز روابط و مناسبات سرمایه‌‌دارانه حکم‌‌فرماست؛ پس چاره‌ی کار هم‌چنان سازمان‌‌دهی نیروهایی‌ است‌که بیش‌ترین آسیب و فشار را از طرف حاکمیت سرمایه‌ تحمل می‌کنند. اگر چنین نتیجه نگرفته باشیم که همه‌ی پایه‌های رادیکالیزم کارگری و گرایش سوسیالیستی‌ـ‌انقلابی در این جوامع به‌دلیل رفاه و استاندارهای نسبتاً بالای زندگی ازبین رفته و خشکیده‌اند (که در موارد نه چندان ناچیزی حقیقتاً چنین است)؛ پس، الزاماً می‌بایست سازمان‌دهی آن بخش‌هایی از جامعه را در برنامه گذاشت‌که هنوز از چنین جوهره‌ای تهی نشده‌اند. دراینصورت، به‌جای تمرکز برفراطبقاتی‌گرایی، در قالب «کمیته‌ی ضدجنگ» می‌توان هم‌یاری‌هایِ طبقاتی را در ابعاد گوناگون سازمان داد که در درازمدت بعضی زمینه‌های یک انترناسیونالیزم کارگری و سوسیالیستی را نیز فراهم می‌کند.

  

3ـ جنگ بدون جبهه همین‌جاست!؟

 منهای این‌که واقعیت جنگ و صلح بین دولت‌های ایران و آمریکا چیست و این داستان هنوز ناتمام و پُر راز و رمز به‌کجا ختم خواهد شد؛ حقیقت این است‌که همین امروز کارگران، زحمت‌کشان و توده‌ی وسیعی از اقشار و گروه‌های اجتماعی دیگر در شرایط جنگی زندگی می‌کنند؛ و حکومت اسلامی از فضا و تبلیعات جنگی همان نعمت خدادادی را نصیب خود می‌کند که جنگ بین ایران و عراق نصیب‌اش می‌نمود: خرید زیر قیمت واقعیِ نیروی‌کار، سرکوب هرگونه‌ای از حق‌طلبی و عدالت‌خواهی و دریک کلام چپاولِ هستیِ اجتماعی و طبیعیِ بیش از 95% سکنه‌ی جغرافیای سیاسی ایران.

بنابراین، منهای این‌که داستان جنگ و صلح در حکومت اسلامی به‌کجا ختم خواهد شد، امکانات اجتماعی‌ـ‌طبقاتی و ضرورت‌ تاریخی حکم می‌کند که به‌مثابه‌ی گامی در راستای آزادی بشریت برعلیه این جرثومه‌ی جنایت و کثافت و تزویر در ابعاد گوناگون سازمان یافت، توازن قوای دیگری را به‌وجود آورد، دستگاه‌های حکومتی را به‌وضعیت دفاعی راند و سرانجام حکومت اسلامی را در یک قیام سوسیالیستی سرنگون‌ کرد. گُل (به‌مثابه‌ی سرزمین عمل و اراده‌ی دخالت‌گر و تاریخی انسانی) همین‌جاست؛ پس، همین‌جا باید رقص مرگ سرمایه، امپریالیزم و حکومت اسلامی را به‌‌اجرا درآورد.

 سرشت کشمکش حکومت اسلامی و دولت آمریکا چه به‌یک مقابله‌ی نظامی برسد و چه در حد فضا و تبلیغات جنگی باقی بماند؛ اساساً بورژوایی، سلطه‌‌طلبانه و امپریالیستی است. با این تفاوت که سلطه‌طلبیِ‌ امپریالیستیِ حکومت اسلامی در مقایسه با سلطه‌طلبیِ امپریالیزمِ آمریکا به‌لحاظ وسعت خاک، توده‌ی آدم‌هایی که برآن‌ها حکومت می‌کند، ظرفیت تکنولوژیک‌ـ‌صنعتی و توان اقتصادی‌ـ‌نظامی کم‌جثه‌تر، ضعیف‌تر و کوچک‌تر است. این جثه‌ی کوچک‌تر و جوجه‌امپریالیستی هیچ‌گونه حقانیت طبقاتی، تاریخی و جهانی به‌جمهوری اسلامی نمی‌بخشد که توده‌های کار و فقر به‌حمایت از آن برخیزند. بنابراین، همین‌جا و در مقابله‌ی با همین صاحبان سرمایه و دولتِ جوجه‌امپریالیستیِ جمهوری اسلامی است‌که باید سازمان یافت و قیمت واقعی دستمزد و آزادی‌های اجتماعی و شخصی را طلب کرد. دشمن در خانه است؛ ازاین‌رو، اگر توانی برای مبارزه وجود داشته باشد، ضروتاً می‌بایست در همین‌ «خانه» رابطه‌ی طبقاتی و اجتماعی سرمایه را به‌مصاف طلبید. چراغی‌که به‌«خانه» رواست، به‌مسجدِ آن سویِ دریاها و آسمان‌های غیرممکن و نابجاست.

 مبارزه با سرمایه‌داری آمریکا و وجه میلیتاریستیی آن را باید به‌کارگران و زحمت‌کشان آمریکایی سپرد. اگر ما در «خانه» حاکمیت سرمایه و حکومت اسلامی را به‌چالش بکشیم، کارگران و نیروهای مترقیِ آمریکایی نیز به‌دلیل اقتصادی و طبقاتی چاره‌ای جز چالشِ ضدسرمایه‌دارانه در «خانه»ی خویش نخواهند داشت. این چالش‌های مقدمتاً جداگانه، بنا به‌ماهیت هم‌راستایِ خویش ناگزیر نطفه‌های سازمان‌یابیِ یک انترناسیونالیزم پرولتری را در رابطه با یکدیگر می‌پرورانند. این روند عمومیِ تاریخ و قانون‌مندی‌های مبارزه‌ی طبقاتی است.

 این‌که حکومت اسلامی در میان بخشی از توده‌های سرخورده، بی‌سازمان و مسلمان منطقه محبوبیتی دارد و به‌موازات القاعده و طالبان رؤیای اسلامِ اتمی، ضدغربی و فوق ارتجاعی را دامن می‌زند؛ نه تنها هیچ‌گونه حقانیت این‌جهانی و دموکراتیکی به‌حکومت اسلامی نمی‌بخشد، بلکه دقیقاً به‌دلیل ‌همین برانگیزانندگی‌های اسلامی و ارتجاعی است که ضرورت سرنگونی‌اش عاجل‌تر هم می‌شود. چراکه سازمان‌یابی دموکراتیک و سوسیالیستی کارگران و زحمت‌کشان در جغرافیای سیاسی ایران می‌تواند به‌راهنمای عمل همان مردمی تبدیل شود که در سرخوردگی و بی‌سازمانی و باورهای اسلامی برای حکومت اسلامیِ ایران ثناخوانی می‌کنند.

 وقتی می‌گوییم که وضعیت کارگران و توده‌های تحت ستم در حاکمیتِ جمهوری اسلامی به‌مراتب اسفبارتر از حاکمیتِ جنایت‌کارانه‌ی قبلی است، الزاماً فقط منظور این نیست‌که امروز کارگران به‌طور میانگین پروتئین و کالری کم‌تری مصرف می‌کنند، لباس‌های مندرس‌تری می‌پوشند و در خانه‌هایی سردتر و کوچک‌تری می‌خوابند. حقیقت این است‌که سرمایه‌داریِ حکومت اسلامی شبکه‌ی خاصی از روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی و سیاسی‌ را به‌‌جامعه و خصوصاً به‌توده‌های کارگر و زحمت‌کش تحمیل کرده که اساسِ گسترشِ ارزش‌ها و تبادلات زندگی انسانی را به‌قربان‌گاه زیست صرف می‌بَرد. گرچه این خاصیت همه‌ی دولت‌های سرمایه‌داری است؛ اما جمهوری اسلامی به‌واسطه‌ی تسلط انحصاری بردرآمدهای نفتی، چپاول هرچه شدت‌یابنده‌تر نیروی‌کار، سرکوب‌گری‌های ویژه‌ و ایدئولوژیک‌ و سلطه‌طلبانه‌اش گوی سبقت را در این زمینه از همپالگی‌های غربی خود بُرده است. در چنین شیوه‌ی مسلطی از تبادل است‌که دیگر دلالی، خودفروشی، اعتیاد، سرقت، تجاوز، کلاهبرداری و مانند آن نه تنها قباحت سابق خودرا از دست داده‌اند، بلکه گاهاً مایه مباهات نیز محسوب می‌گردند. بنابراین، دقیقاً مبارزه‌ی متشکل، طبقاتی، متمرکز و سوسیالیستی با همین حاکمیت و ساختارِ اقتصادی‌ـ‌سیاسی‌ـ‌اجتماعیِ لاینفک آن است‌که می‌تواند بازآفرینی ارزش‌ها و تبادلات انسانی را درپی داشته باشد و «زندگی» را از پارادوکسِ زیست‌ـ‌زندگی نجات دهد. اما «کمیته‌ی‌ ضدجنگ» بنا به‌خاصه‌ی فراطبقاتی، حسی، زیستمندانه و تهی از آرمان‌گراییِ طبقاتی‌ـ‌تاریخی‌ا‌ش، ناگزیر به‌همان شیوه‌ای از تبادل ارزشی متوسل می‌شود که جمهوری اسلامی سرآمد آن است. این شیوه‌ی تبادل از لابلای تصویرپردازی‌های حاکی از تعداد قربانیان، تخریبِ زیرساخت‌ها، ازبین رفتن تمامیت ارضی و مانند آن خودمی‌نمایاند.

به‌هرروی، فضا و تبلیغات جنگی بین دولت آمریکا و حکومت اسلامی نه تنها پروسه‌ی سازمان‌یابی طبقاتی را به‌کندی می‌کشاند، بلکه به‌دولت این امکان را می‌دهد که هرگونه ندای حق‌طلبانه و عدالت‌خواهانه‌ای را با شدت هرچه بیش‌تری سرکوب کند. این واقعیتی است‌که هم‌اکنون بالعینه در مقابل چشم‌های‌مان قرار دارد. بنابراین، اگر قرار براین است‌که کمیته‌هایی در رابطه با تبعات تخریب‌گرانه‌ی جنگ شکل بگیرند، هدف این کمیته‌ها می‌بایست مبارزه با شدت سرکوب‌های اخیر و اصولاً مبارزه با فضای و تبلیعات جنگی باشد. به‌‌طورکلی، نباید فراموش کرد که به‌لحاظ تاریخی وجه تخریب‌گرانه‌ی حملات احتمالی نظامی آمریکا به‌ایران به‌مراتب کم‌تر از این است‌که یک‌بار دیگر در لفافه‌ی کلمات سوسیالیستی نیروی مبارزاتیِ کارگران و زحمت‌کشان به‌وثیقه‌ی بقای حکومت اسلامی تبدیل شود. برفرضِ حمله‌ی نظامی، به‌جز جان و شرف انسان‌ها، آن‌چه نهایتاً تخریب خواهد شد، امکانات موجودی است‌که هم‌اکنون درجهت استثمار نیروی کار و انباشت سرمایه‌ مورد بهربرداری قرار می‌گیرد؛ اما وثیقه قرار دادن نیروی مبارزاتی کارگران و زحمت‌کشان، حقیقت تاریخی سوسیالیزم را به‌تخریب می‌کشاند که به‌جز جان و شرف انسان‌ها، شرف انسانیت را نیز لگدمال می‌کند.

  

4ـ ستون پنجم حکومت اسلامی

 با وجود همه‌ی واقعیت‌ها، امکانات و ضرورت‌ها، بازهم پاره‌ای از اشخاص و جریانات سیاسیِ به‌اصطلاح چپ که حتی رفورمیست‌نما هم نیستند، با کوبیدن برکوس نهادهای ضدجنگ، به‌ا‌نحاءِ گوناگون مردم را ـ‌آشکار یا پوشیده‌ـ به‌فراطبقاتی‌گرایی و حمایت از بقای جمهوری اسلامی فرامی‌خوانند. این جماعت علت‌العللِ رابطه‌ی طبقاتی‌ـ‌اجتماعی سرمایه را در بررسی‌های شبه‌علمی خویش به‌علیتِ مکانیکی و یک‌سویه آمریکا (به‌مثابه شیطان بزرگ) سفسطه می‌کنند تا در عرضه‌ی خدمات نوکرصفتانه‌ی خویش، جنبش طبقاتیِ کارگران و همه‌ی دیگر جنبش‌های حق‌طلبانه و عدالت‌خواه را به‌دنبال جمهوری اسلامی بکشانند و درصورت لزوم به‌گوشت دم توپ تبدیل‌شان کنند. این هم یکی از نعمت‌های الهیِ فضای و تبلیغات جنگی برای حکومت اسلامی است!؟

 برای مثال، آقای هادی پاکزاد در یک دیالوگ صددرصد سالم و پاستوریزه می‌نویسد: «پدر جان آمریکا عامل اصلی هر فاجعه‌ای است و جمهوری اسلامی را حداقل عامل بعدی بدانید»؛ ویا «آمریکا دشمن اصلی است، آمریکا فاعل و علت همه‌ی نکبت‌های جهانی‌ است»[5]. گرچه نوشته را طولانی می‌کند؛ اما در پاسخ به‌این شامورتی‌بازی‌های تئوریک‌نما باید گفت‌که:

الف) نه آمریکا و نه جمهوری اسلامی عامل «هر فاجعه‌ای» نیستند. به‌عنوان نمونه، نه دولت آمریکا و نه حکومت اسلامی هیچ‌گونه نقشی در فاجعه‌ی سونامیِ سال 2004 نداشتند. اما ازآن‌جاکه به‌لحاظ تکنولوژیک این امکان وجود دارد که وقوع سونامی را قبل از بروز فاجعه‌ اطلاع داد؛ و اساساً تکنولوژی در انحصار صاحبان سرمایه است و تنها هنگامی مورد استفاده و بهره‌برداری قرار می‌گیرد که برای سرمایه «سود»آور باشد؛ ازاین‌رو، می‌توان گفت‌که عدم استفاده از تکنولوژیِ هشداردهنده‌ی سونامی که فاجعه‌ی دردناک آسیای حنوب شرقی در سال 2004 را به‌وجود آورد به‌روابط و مناسبات سرمایه‌دارانه‌ای برمی‌گردد که هم در آمریکا، هم در ایران و هم در همه‌ی دنیا قدرت مسلط است. بنابراین، آن‌چه‌که امروزه روز عمده‌ترین عامل بروز فجایع اجتماعی است و انسان را در کنترلِ قهر طبیعت نیز به‌ناتوانی می‌کشد، نه آمریکا، که سلطه‌ی اختاپوس «سرمایه» است‌که آمریکا و حکومت اسلامی نیز اجزاءِ ریز و درشت آن می‌باشند.

ب) فرض کنیم که واقعاً «آمریکا عامل اصلی هر فاجعه‌[ی طبقاتی و اجتماعی در ایران] است و [باید] جمهوری اسلامی را حداقل عامل بعدی» بدانیم؛ دراینصورت مفروض چه باید بکنیم؟ آیا این عبارت روایت دیگری از جمله‌ی معروف آقای خمینی نیست که می‌گفت «هرچه فریاد دارید برسرِ آمریکا بکشید»؟ آیا مفهوم حرف آقای پاکزاد این نیست‌که به‌جای «مبارزه» با جمهوری اسلامی باید به«‌جنگ» دولت آمریکا برویم؟ آیا این حکم بدین‌معنا نیست که کارگران در محدوده‌ی جغرافیای سیاسی ایران نباید در مقابل صاحبان سرمایه‌های ایرانی متشکل شوند و ـ«حداقل»ـ دستمزد عقب افتاده‌‌ی خود ویا قیمت واقعی آن را در چارچوبه‌ی همین نظام مطالبه کنند؟ آیا این احکام بیان‌گر این نیست‌که صالحی و اسانلو و دهقان و نجاتی و دیگران در تهران، سقز، هفت‌تپه، خاتون‌آباد و بقیه نقاط این مملکت اشتباه کرده‌اند که به‌جای جنگ با دولت آمریکا دست به‌اعتصاب و ‌کارهایی زده‌اند که جبین عالی‌جنابان حکومتی را چروک انداخته است؟ آیا این‌گونه فرمایشات معنایی جر این دارد که باید آمران و عاملان کشتار زندانیان سیاسی در سال 67 و قتل‌های زنجیره‌ای را دولت آمریکا بدانیم؟ آیا این خط وزارت اطلاعات و روزنامه کیهان نیست‌که عاملیتِ پسر معتاد و دختر تن‌فروش منِ نوعی را به‌جای جوهره‌ی استثمارگرانه، بربریت‌آفرین و مفسده‌زایِ حاکمیت سرمایه در ایران، گسترش فرهنگ غربی تبلیغ می‌کند؟ اگر پاسخ به‌این سؤال‌ها و صدها سؤال دیگر حتی با تکیه به‌منطق صوری و آخوندی هم مثبت است (که هست)؛ پس چرا آقای پاکزاد مزه‌پرانی می‌کند که می‌خواهد به‌آستان الاغ سرِ تعطیم فرود بیاورد[6]؟ مگر او قبل از این‌که به‌آستان الاغِ به‌لحاظ طبقاتی خنثی تعظیم کند، در آستان حمایت از بقا و تثبیت حکومت اسلامی به‌سرسپردگی نرفته است؟ به‌هرروی، تااین‌جا نیشتر نگاه کنکاش‌گر را تنها در محدوده‌ی «حداقل»‌های آقای پاکزاد چرخانده‌ایم؛ وگرنه معلوم نیست‌که «حداکثر»های این آدم توده‌ای و مدعیِ سوسیالیزم و هواداری از کارگران و ستم‌دیدگان در دفاع از حکومت اسلامی به‌کجاها که نمی‌رسید؟!

پ) یک‌بار دیگر باهم به‌این حکم نگاه کنیم و از خود بپرسیم که فرق آقای پاکزاد و عثامه بن‌لادن و عکس برگردان شیعه‌ی او (یعنی: آقا مصباح یزدی) در چیست: «آمریکا دشمن اصلی است، آمریکا فاعل و علت همه‌ی نکبت‌های جهانی‌ است»؟ آیا آقای پاکزاد با همه‌ی افاده‌های روشن‌فکرنمایانه‌ و شبه‌مدرنیستی‌اش هنوز اینقدر خدا‌باور است‌که می‌تواند «فاعل و علتِ» فاجعه‌آمیز استثمار نیروی‌کار در درون مجموعه‌ی جامعه‌ی ایران و توسط صاحبان سرمایه ایرانی را نه در رابطه‌ی خرید و فروش نیروی‌کار در یک مختصات معین (که حکومت اسلامی است)، بلکه در ‌ماواری دریاها ببیند و این «فاعل و علت» را از ماوراءِ دریاها به‌ماوراءِ آسمان‌ها و حکومت‌گرانِ آسمانی پرتاب کند که تبلور زمینی‌اش را در چهره‌ی قاضی مرتضوی پیدا می‌کند. آیا این حکم قبل از این‌که جواب نوشته‌ی بهمن شفیق تحت عنوان «فرار به‌جلو با اعتراف» باشد، ابراز اخلاص و بندگی به‌مصباح یزدی، روزنامه کیهان و وزارت اطلاعات حکومت اسلامی در تداوم بندگی نیروی‌کار نیست؟

 ت) سرمایه در جهان‌گستریِ ماهوی‌‌اش از همه‌ی سرزمین‌ها و وطن‌ها گذر می‌کند تا سود را دریابد؛ معهذا، سرمایه را در نبود یک انترناسونالیزم کارگری‌ـ‌سوسیالیستی تنها در وطن‌اش می‌توان به‌چالش و مبارزه کشید[!؟]؛ و وطن سرمایه همان‌جایی است‌که یک دولت (همانند حکومت اسلامی) از بقا، تداوم و گسترش فروش نیروی‌کار پاسداری می‌کند. بنابراین، در محدوده‌ی جغرافیای سیاسی ایران و حکومت اسلامی همه‌ی جنبش‌ها و روی‌کردهای دموکراسی‌طلب، آزادی‌بخش، ضدامپریالیست، فمینست، سوسیالیست و غیره چاره‌ای جز این ندارند که از گورِ حکومت اسلامی ایران عبور کنند. اما فراموش نکنیم که مقدمتاً باید جمهوری اسلامی را به‌گور برخاسته از جنبش کارگری سپرد تا عبور از این گور تاریخاً و حقیقتاً  ممکن گردد.

ث) هم‌چنان‌که بالاتر اشاره‌وار استدلال کردم، اساس دعوای دولت آمریکا با حکومت اسلامی ایجاد «فضای جنگی» و ترسیم وجود «دشمن خارجی» برای طرفین دعواست. بنابراین، همه‌ی این سفسطه‌گری‌ها از طرف همه‌ی سفسطه‌گران اساساً توجیه سرکوب‌گری‌های حکومت اسلامی است. نه پسرجان! امپریالیزمِ آمریکا برای شما بهانه‌ی فریب‌آمیزِ دفاع از کیان اسلامی است.

ج) منهای جنبه‌های عملیِ این حکم که «آمریکا فاعل و علت همه‌ی نکبت‌های جهانی‌ است»؛ از جنبه‌ی نظریِ محض هم این حکم از طرف شخصی‌که خودرا روشن‌فکر و نویسنده می‌داند، شرم‌آور است. چراکه امروز هرنوجوان دبیرستانی نیز می‌داند که در جهانِ هستی بین «علت» و «معلول» و هم‌چنین در جهان معنا و زبان بین «فاعل» و «مفعول» یک رابطه‌ی دوسویه ـ‌اما نه عیناً هم‌سنگ‌ـ وجود دارد. گذشته از این، در جهان واقعی (یعنی: جهان غیرسوشیانسی) هرگز نمی‌توان رویداد یا واقعه‌ی چنان ایزوله و منفکی از دیگر نسبت‌ها را یافت که وقوع‌اش تنها مشروط به‌یک علت باشد. بدین‌معنی‌که وقوع هرواقعه یا رویدادی علل گوناگونی دارد که یکی از آن‌ها علت‌العلل است. این مجموعه‌ی علل را تنها در پرتو «مجموعه‌شناسیِ دیالکتیک دوگانه‌ها‌ی واحد» یا تضادهای شاکله‌ی یک نسبت می‌توان دریافت که از میان آن‌ها همواره «تضاد عمده» به‌مثابه علت‌العلل نقش تعیین‌کننده دارد. در مجموعه‌ی جامعه‌ی سرمایه‌داری (که مفهوم انحصار سرمایه و امپریالیزم  مشروط به‌آن است) همواره تضاد کار و سرمایه یا مبارزه‌ی نیروی‌کار برعلیه سرمایه عمدگی دارد و همانند ستونی نگهدارنده، کلیت مجموعه را ابقا می‌بخشد. به‌طورکلی، پوسیدگی مقوله‌ی علیت و فاعلیت بیرونی، یک‌سویه و خطی ‌به 2500 سال پیش برمی‌گردد که هنوز الاغ یک وسیله‌ی حمل و نقل مؤثر بود؛ و تبیین جهان از زاویه رشد و گسترش طبقه‌ی برده‌دار بدون «تکان اولیه» ارسطو غیرممکن می‌نمود. بنابراین، اگر منِ نوعی چنین گمان ببرم که درج مقالاتی مانند «ضرورت اعاده حیثیت از دیالکتیک!» در سایت فرهنگ و توسعه بیش‌تر دکورِ مقالاتی همانند «بیم پست مارکسیسم و دام نئولیبرالیسم»[7] است‌، آیا نابه‌جا گمان برده‌ام؟

  

به‌نعمت‌های الهیِ مقوله‌ی جنگ برای حکومت اسلامی بازگردیم:

 تکلیف آقای پاکزاد به‌همراهی جمیع جماعت توده‌ایست‌ها و رسالتی که امروز مجدداً برای نجات جمهوری اسلامی بر دوش خود می‌بینند، روشن است. اما آن دسته از فعالین و صاحب‌نظران خوشنام‌تر چپ که در زمینه جنگ بر همان بستر سیاسی حرکت می‌کنند، آیا به‌نتایج مخرب این سیاست چه برای اعتبار خود و چه برای جنبش حق‌طلبانه کارگران و زحمت‌کشان نیز فکر کرده‌اند؟ به‌عنوان مثال آقای رییس‌دانا در پاسخ به‌سؤال چگونگی مسئله‌ی جنگ، پس از بیان افتخار‌آفرینی‌های افسران حزب توده، خسروگلسرخی، سعید سلطانپور و آقای عمویی که 37 سال زندان کشیده و 13 سال هم در همین رژیم جمهوری اسلامی در حبس بوده؛ چنین می‌گوید: «... احمدی‌نژاد در این کشور کاره‌ای نیست، کارهای واقعی‌رو... هم خودشون می‌خوان به‌فراموشی بسپارن؛ اتفاقاً همون نولیبرال‌ها از حکومت‌های گذشته بگیر ـ‌بالاترها و پایین‌ترها‌ـ آون‌ها تعیین‌کننده هستن...»[8]!

 بدین‌ترتیب، اگر قرار باشد که فعالین جنبش‌کارگری و دیگر جنبش‌های اجتماعی به‌باورهای آقای رییس‌دانا باور بیاورند، می‌بایست به‌جای احمدی‌نژادِ «هیچ‌کاره» یقه‌ی لیبرال‌های باقی‌مانده از رژیم سابق را بگیرند که همه‌کاره هستند. معنیِ این حرف چیست؟ آیا جز این معنی دارد که پدر جان لیبرال‌های باقی‌مانده از گذشته عامل اصلی هر فاجعهای در ایران هستند و کارگزاران جمهوری اسلامی را حداقل عامل بعدی بدانید؟!

 متأسفانه چقدر صدای آقای رییس‌دانا به‌صدای آقای پاکزاد شباهت پیدا کرده است. در واقع، این هم‌صدایی مثل یک معجزه می‌ماند! به‌راستی نیروی شکل‌دهنده‌ی این معجزه کیست؟

 آری! آن‌جاکه نعمت الهی مقوله‌ی جنگ در میان است و خدایان المپ و انواع سوشیانس‌ها از استثمار‌کنندگان نیروی‌کار حمایت «معنوی» می‌کنند و فروشندگان نیروی‌کار هم پراکنده‌اند، توقعِ هرگونه رویداد و تحولِ غیرممکنی را می‌بایست داشت؛ از جمله هم‌صدایی آقای رییس‌دانا و آقای پاکزاد!!

آقای ناصر زرافشان در بیان مواضع‌ ضدجنگ‌اش[9]، ضمن این‌که از «امکان اجتناب از تجاوز به‌ایران» و «اجتناب... از هزینه‌ی یک تهاجم امپریالیستی» سخن می‌گوید؛ نهایتاً چنین نتیجه‌گیری می‌کند که: «... اگر جنگی اتفاق بیفته، حمله‌کننده و آغازکننده‌ی جنگ آمریکاست؛ و به‌این دلیل جمهوری اسلامی در موضع مشروع قرار می‌گیرد. ضمن تأکید براین‌که وظیفه‌ی ما برای دفاع از مردم‌مون در قبال یک تهاجم امپریالیستی ـ‌هرگز‌ـ نباید وادارمون بکنه که در صف جمهوری اسلامی قرار بگیریم؛ اما باید تفاوت‌هایی رو هم که بین حمله‌کننده و دفاع‌کننده وجود دارد، درنظر گرفت...».

 آقای زرافشان مجموعاً براین باور است‌که: اولاً‌ـ حمله نظامی به‌طور حتم در برنامه دولت آمریکاست؛ دوماً‌ـ امکان حمله‌ی بازدارنده به‌آمریکا وجود ندارد؛ سوماً‌ـ تشکیل کمیته‌ی ضدجنگ (نه تشکل‌های کارگری، زنان، دانشجویان و غیره) ضروری است؛ چهارماً‌ـ اگر جنگی درگیر شود، به‌این دلیل که آمریکا آغازکننده‌ی جنگ خواهد بود، جمهوری اسلامی در وضعیت دفاع مشروع قرار می‌گیرد؛ پنجماً‌ـ  نیروهای ضدجنگ در دفاع از مردم ایران نباید ـ‌هرگز‌ـ در صف جمهوری اسلامی قرار بگیرند.

 با تمام احترامی‌که به‌دلایل متعدد برای آقای زرافشان قائلم، چاره‌ای جز این ندارم که بگویم: ضمن این‌که پاره حکم‌های وی ناسازه‌ و متناقض‌اند؛ به‌طور بدخیمی هم از همان متدلوژی و منطقی رنج می‌برند که آقای پاکزاد را (منهای کنکاش در انگیزه‌های عملی وی) از جنبه‌ی نظری تا خرخره به‌حمایت حکومت اسلامی کشانده است: منطقِ علیتِ خطی (یعنی: دولت آمریکا، «علت» و حکومت اسلامی، «معلول»)!؟

 یک‌بار دیگر با پوزش از آقای زرافشان باید بگویم‌که «منطقِ علیت خطی» در ترکیب با تعیینِ پیشاپیشِ «موضع مشروعِ» جمهوری اسلامی در مقابل حمله‌ی آمریکا، در عمل تنها یک نتیجه دارد: «آمریکا دشمن اصلی است»، پس باید «جمهوری اسلامی را... عامل بعدی» بدانیم!؟

 به‌امید این‌که آقای رییس‌دانا با آقای پاکزاد و آقای زرافشان با آقای پاکزاد و رییس‌دانا هم‌صدایی نکنند.

 ***

 ـ به‌باور من ضمن این‌که بنا به‌ذات سرمایه انحصاری احتمال وقوع جنگ بین دولت آمریکا و حکومت اسلامی صفر نیست؛ اما حمله‌ی نظامی آمریکا به‌ایران هنوز در دستورکار طبقه‌ی صاحبان سرمایه در آمریکا قرار نگرفته است. بنابراین، با فشارِ طبقاتی به‌صاحبان سرمایه ایرانی و حکومت اسلامی ‌(که دست از ماجراجویی‌های هسته‌ای، منطقه‌ای، سیاسی‌ و ‌جوجه‌امپریالیستی‌اش بردارد) می‌توان بازهم از احتمال بروز جنگ کاست؛ ویا وقوع آن را به‌تعویق انداخت. بدین‌ترتیب، بازهم فرصت بیش‌تری برای سازمان‌یابیِ دموکراتیک و سوسیالیستی وجود خواهد داشت؛ و این امکان فراهم‌تر می‌شود که کارِ حکومت اسلامی را در یک قیام سوسیالیستی به‌رهبری گردان‌های کارگری به‌سرانجام رساند.

ـ مشروعیت و یا عدم مشروعیت دفاعِ حکومت اسلامی در مقابل یک حمله‌ی نظامی هیچ ربطی به‌کارگران و زحمت‌کشان ندارد. این را باید به‌نهادها و ‌روابط بورژوایی سپرد که به‌هرصورت از صدر تا ذیل ضدکارگری‌ هستند.

 ـ در توازن قوای موجود بین کارگران و سرمایه‌داران وظیفه‌ی طبقاتی و تاریخی کارگران، زحمت‌کشان و همه‌ی اقشار و گروه‌هایی که زیر ستم حکومت اسلامی قرار دارند؛ درصورت بروز جنگ، ترک صفوفی است‌که به‌نوعی به‌جنگ مربوط می‌شود.

 ـ کارگران و زحمت‌کشان تنها و مطلقاً در شرایطی در یک جنگ دفاعی شرکت خواهند کرد که امکانات و دینامیسم مبارزه طبقاتی به‌روشنی نشان‌گر این باشد که تغییر توازن قوای طبقاتی واقعاً به‌نفع آن‌هاست؛ و همانند کمون پاریس این احتمال وجود داشته باشد که بر بورژوازیِ به‌اصطلاح خودی و دولتِ پاسدار سرمایه نیز هژمونی داشته باشند؛ ویا دست‌کم امتیازات چشم‌گیری به‌نفع فروشندگان نیروی‌کار کسب می‌کنند. بدین‌ترتیب، این امکان و احتمال وجود دارد که انقلاب کارگری از پسِ دفاع از سرزمینی زاده شود که متعلق به‌بورژوازی نیست.

 عباس فرد، ششم ژانویه 2008 (اسفند 1386)

 پانوشت‌ها:

 [1] شورای ملی اطلاعات آمریکا یا «سازمان ملی برآوردهای اطلاعاتی آمریکا» (Natonal Intelligence Estimate) در سال 1973 برای هم‌آهنگی بین نهادهای شانزده‌گانه اطلاعاتی‌ـ‌امنیتی آمریکا به‌مرکزیت سیا در حوزه‌های داخلی و خارجی تشکیل شد. هم‌چنان‌که از نام آن پیداست، هدف این شورا هم‌آهنگی بین نهادهای مختلف اطلاعاتی و امنیتی است تا از پراکنده‌کاری جلوگیری و با یکدست‌سازی اطلاعات از آن‌ها بهره‌برداری بیش‌تری شود. اما پس از یازده سپتامبر و هویدا شدن ضعف سیستم اطلاعاتی امنیتی آمریکا با توجه به‌تعدد آن‌ها، بار دیگر کمیسیون تحقیق درباره یازده سپتامبر به‌کنگره آمریکا پیش‌نهاد فعال‌تر کردن این شورا را زیر نظر رییس جمهور می‌دهد. بلافاصله دفتری تحت نام دفتر مدیریت اطلاعات ملی که «سازمان اطلاعات ملی آمریکا» خوانده می‌شود، به‌سرپرستی جان نگرو پونته و با هدف پیش‌گیری از تروریسم شروع به‌کار کرد. مدیر این سازمان که به‌طور قانونی زیر نظر رییس جمهور کار می‌کند، مسؤلیت‌های متفاوتی را نیز هم‌زمان به‌عهده دارد. از جمله، مشاورت عالی رییس جمهور، [مشاورت] شورای عالی امنیت ملی، [مشاورت] شورای امنیت داخلی در زمینه مسایل امنیتی مرتبط با امنیت ملی كشور، ریاست بر شانزده دستگاه اطلاعاتی از جمله سیا، نظارت راهبردی بر برنامه امنیت ملی و ایجاد هم‌آهنگی اطلاعاتی بین دستگاه‌های مختلف اطلاعاتی و نیز مطالعه دلایل و عوامل تفاوت گزارش‌های دستگاه‌های مختلف امنیتی آمریكا از مسؤلیت‌های آن است. سرپرستی این سازمان را در حال حاضر آدمیرال مایک مک‌کانل به‌عهده دارد.

 گزارش اخیر که توسط همین سازمان منتشر شده، دوره زمانی 2003 تاکنون را دربر می‌گیرد. این گزارش در 150 صفحه تهیه شده است که تنها 9 صفحه‌ی آن در سوم دسامبر [2007] در اختیار خبرگزاری‌ها قرار گرفت. دیدار منظم هفتگی رییس این شورا با رییس جمهور آمریکا و گزارش مستقیم به‌او از وظایفی است که مک‌کانل به‌خوبی آن ‌را انجام می‌دهد. بنابراین، تازگی داشتن گزارش برای بوش و یا هرگونه شک و شبهه‌ای که در این مورد به‌زبان آورده می‌شود، بی‌اساس است و وی به‌خوبی در سیر پرونده قرار داشته و زمان انتشار گزارش نیز با هم‌آهنگی همه نهادهای مربوطه و ذینفع انجام گرفته است. هرچند رییس جمهور نمی‌تواند در شیوه‌ی کار و نوع پردازش داده‌ها و یا به‌دست آوردن اطلاعات و اخبار دخالت کند اما نتیجه به‌دست آمده از اطلاعات و بررسی آن در نهادهایی هم‌چون «شورای عالی امنیت ملی» که رییس سازمان اطلاعات ملی مشاورت عالی آن را نیز به‌عهده دارد، گویای این امر است که گزارش از فیلترهای لازم عبور کرده و مصلحت‌های کافی در انتشار آن در نظر گرفته شده است. [این پانوشت برگرفته‌ای از مقاله‌ی «بار دیگر اعمال اتوریته نهادهای امنیتی»، نوشته‌ی آقای جعفر پویه است؛ رسم‌الخط و تأکیدها از من است].

[2] در مورد بیان «زمان و مکان واقعی» یک نسبت به‌«زمان و مکان قراردادی» ساده‌ترین مثال همان تولد جنین است. معمولاً چنین پنداشته می‌شود که جنین 9 ماه پس از شکل‌گیری‌اش متولد می‌شود. اما واقعیت این است‌که جنین هنگامی به‌مرحله‌ی تولد می‌رسد که دستگاه تنفسی‌اش به‌حدی از رشد و تکامل رسیده باشد که دیگر نتواند از طریق سیستم تنفسی مادر به‌سوخت و ساز خود ادامه دهد. در آستانه‌ی این مرحله از تکامل جنین است‌که وی با تقلا و حرکات غریزی کیسه‌ی نگهدارنده‌‌اش را پاره می‌کند و پروسه‌ی زایمان آغاز می‌شود. به‌هرروی، پروسه‌ی تولد نوزاد (از شکل‌گیری نطفه تا زایمان) هیچ‌گونه ربطی به‌چرخش زمین به‌دور خورشید یا ماه به‌دور زمین ندارد؛ اما آدم‌ها (حتی قبل از شناخت از دقایق پروسه‌ی بارداری و زایمان) در مقابل این واقعه و رویداد مهم و مکرر، «زمان و مکان واقعی» آن را در «زمان و مکان قراردادی» (که این نیز از واقعیت سرچشمه می‌گیرد) بیان کرده‌اند تا به‌ادراک و عملِ جمعی و اجتماعی برسند. به‌هرروی، مراقبت از مادر، نوع تغذیه او و روش‌های گوناگون زایمان بدون این «تبدیل» زمان‌ها به‌هم و «بیان» زمان واقعی به‌وسیله‌ی زمان قراردادی غیرممکن می‌بود. به‌طورکلی، بیان زمان و مکان واقعی نسبت‌های گوناگون [یعنی: چگونگی شکل‌گیری، تغییرات مداوم و پیوسته، شدت تغییرات و جهت حرکت نسبت‌ها] به‌زمان و مکان قراردادی جزءِ لاینفک اندیشه و عمل انسانی است. این مسئله تاآن‌جا گسترش دارد و بدیهی است‌که پاره‌ای از اندیشمندان زمان و مکان همه‌ی نسبت‌ها را همان زمان و مکان قراردادی انگاشته‌اند و از این انتزاع چنین نتیجه گرفته‌اند که زمان و مکان خاصه‌ای غیرمادی و پیش‌بودی دارد. به‌هرروی، زمان و مکان هرشیءِ و نسبتی همان محدوده‌ی مادی و ذاتِ تغییرات پیوسته‌ی آن است‌، که درصورت شناخت نسبی، با زمان و مکان قراردادی قابل بیان می‌باشد.

[3] ناصر زرافشان، فراخوان ضدجنگ، سایت آفتاب.

[4] فراخوان ضدجنگ.

[5] هادی پاکزاد، مقاله‌ی «آقای شفیق، کاش توهم شما «آگاهانه» نباشد!»، سایت فرهنگ و توسعه.

[6] هادی پاکزاد، مقاله‌ی «بی‌خودی کفش پاره کردن، چرا؟»، سایت فرهنگ و توسعه.

[7] خواننده‌ی علاقمند می‌تواند شأن نزول این مقاله و نقد آن را در نوشته‌ی بهمن شفیق، به‌نام «شبح لیبرالیسم و دام ارتجاع»، در سایت امید ملاحظه کند.

[8] مصاحبه‌ی آقای رییس‌دانا با رادیو همبستگی در تاریخ 24 نوامبر 2007 .

[9] گفتگوی پالتاکی در اطاق «اتحاد سوسیالیست‌ها»، در ‌تاریخ 15 نوامبر 2007 .

[*] خواننده‌ی کنجکاو می‌تواند در این مورد به‌مقاله‌ی کندوکاوی در ماهیت «فراخوان ملی برگزاری رفراندوم»، نوشته‌ی عباس فرد، به‌سایت دیدگاه سابق مراجعه کند.

You have no rights to post comments

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت 30

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ونهم

البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان می‌گذاشته و از این دو نفر برای تمایل به‌مشارکت سئوال میکرده که حاضر به‌فرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را به‌ما می‌داد و علی را هم به‌شهادت می‌گرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و به‌شدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمی‌دانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاق‌ها(سلول‌ها) اصلاً بسته نشود.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌ونهم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وهشتم

......

بیژن (هیرمن‌پور) با من مرتب وقت می‌گذاشت و برایم از تجارب و دانسته‌هایش با دقت و گسترده می‌گفت. این پیوند گرچه  بنا بر حادثه‌ی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را می‌توانم به‌یاد بیاورم که در تشخیص‌های بعدی و انتخاب‌های آتی‌ام تعیین‌کننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت به‌وی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقل‌های ارتباطی، همه از او دوری می‌کردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منش‌های رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «می‌یپنداشتند ساواکی است.»

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌وهشتم

                                                                     چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وهفتم

 .... من وسط نیمکت نشستم، بلافاصله رئیس بند که مرد کوتاه قد و تنومندی بود آمد و روبروی من نشست. تنه‌اش را به‌عقب تکیه داد دو دستش را به‌لبه نیمکت گرفت، جفت پای چکمه پوشش را بالا آورد و محکم به‌صورت من کوبید. بسیار سریع و خیلی غیرمترقبه این حرکت را کرد، سرم از پشت به‌میله‌های پنجره خورد و شکست و خون به‌داخل لباسم راه گرفت. در اثر ضربه مستقیم لگدْ ‌صورتم متورم و کبود شد، دهان و بینی‌ام به‌شدت خون افتاد. او بلافاصله بلند شد و تا من بخودم بیایم چند مشت محکم به‌سر و روی من کوبید و بلافاصله از داخل اطاقک بیرون رفت و زندانی پیاده شده را سوار کرد. زندانی این قیافه‌ی به‌سرعت تغییر یافته‌ی مرا با حیرت و وحشت غیرقابل کنترلی دید وخشم خود را با شعار دادن علیه ساواک اظهار کرد. و شروع کرد به‌فحش دادن به‌زندانبان. ماشین راه افتاد و به‌سرعت به‌زندان قزل قلعه رفت. مدتی مرا در حیاط بیرونی، روبروی دفتر ساقی رئیس زندان، نگه داشتند. بعد به‌اطاق ساقی بردند.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌وهفتم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وششم

یک روز وسط‌های روز بود که نگهبان در اتاق را باز کرد و گفت حاظر باشید، بازدید داریم. دقایقی بعد همه‌ی سربازجوها به‌ترتیب سلسله‌مراتب وارد اتاق شدند. در آستانه‌ی در کنار هم ایستادند. سر دسته‌شان حسین‌زاده بود. عضدی و منوچهری و چندتای دیگر هم بودند. همه با سروضع (بزک کرده) کت‌وشلوار و کراوات و کفش‌های براق که روی کفپوش اتاق پا گذاشتند. با ورودشان قدم زدن بعضی‌ها که وسط اتاق راه می‌رفتند، متوقف شد. چند نفر از کسانی که نشته بودند، به‌سرعت و بقیه هم با تأخیر و اکراه بلند شدند و ایستادند. هیچ گفتگو و حالت و رفتاری حاکی از ادای احترام در بین نبود. نه کسی سلام کرد و نه خشنودی از این دیدار در بین بود

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌وششم

به‌هرحال، موقع بدرود بود. نگهبان آمد و مرا پس از وداع گرم با هم‌سلولی­ها از آن‌جا برد. اما محل زندان بعدی چند قدمیِ همین سلول­ها بود. جایی که به آن حیاط یک و حیاط دو می­گفتند و در دو طبقه و چهار اتاق بزرگ بود. من به حیاط یک اتاق یک برده شدم. فضایی چهل، پنجاه متری با بیش از سی زندانی بازداشتی که هنوز به دادگاه نرفته و حکم نگرفته بودند. اتاقی که از یک راهرو، درِ ورودی کاملا بسته‌ای داشت، و از یک طرف پنجره هایی داشت که به باغچه انبوهی ناظر و کاملاً محفوظ بود و با کرکره­های ثابت آهنی از فضای آزاد جدا می‌شد، که نور کمی را به داخل اجازه می‌داد و مانع دید مناسب ‌بیرون هم بود.

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top