rss feed

10 دی 1396 | بازدید: 4608

درباره‌ی ماهیت و راه‌کارهای سیاسی‌ـ‌طبقاتی جنبش دی‌ماه 96

نوشته شده توسط عباس فرد

bazarاما جابه‌جایی شعارها ـ‌بدین‌گونه‌ـ در مورد «جنبش سبز» ممکن نبود؛ چراکه جنبش سبز به‌لحاظ ترکیب طبقاتی و هم‌چنین از جنبه‌ی ایدئولوژیک و ساختار تشکیلاتی با جنبش فی‌الحال جاری تفاوت‌های بسیاری داشت. بدنه‌ی اصلی جنبش سبز را آن بخش‌هایی از خرده‌بورژوازی تشکیل می‌دادند که در همین نظام جمهوری اسلامی، از پسِ خرده‌رانت‌های دولتی و با الگوی فرهنگ هالیودی شکل گرفته بودند، و بیش از هرچیز اعتبار سیاسی و رانت بیش‌تر را به‌زیان مردم کارگر و زحمت‌کش طلب می‌کردند

 

                                                                     درباره‌ی ماهیت و راه‌کارهای سیاسی‌ـ‌طبقاتی

                                                                                              جنبش دی‌ماه 96

 

درباره‌ی ماهیت طبقاتی و آرزومندی‌های سیاسی جنبش روبه‌گسترش جاری، و هم‌چنین درباره‌ی چگونگی آغاز اعتراضات خیابانیِ سه روز گذشته‌ نظرات مختلف و حتی بعضاً متناقضی وجود دارد که مقدمتاً باید همه‌ی آن‌ها را کنار گذاشت تا بتوان هرچه بیش‌تر روی مطالبات و چگونگی گسترش طبقاتی و کارگری این اعتراضات متمرکز گردید و به‌تداوم آن اندیشید. براین اساس، فرقی نمی‌کند که آیا دارودسته‌ی رئیسیِ جنایت‌کارْ شهر مشهد را به‌بهانه‌ی گرانی و به‌خاطر منافع فردی و گروهی خود به‌تحرک کشیده‌اند ویا مجاهدین و به‌خصوص سلطنت‌طلبان (به‌عنوان عوامل بورژوازی آمریکایی که سر از CIAهم درمی‌آورند)، بربستر تفکر ایران‌شهری‌ـ‌ناسیونالیستی، از طریق شبکه‌های مجازیِ به‌اصطلاح اجتماعی و در هم‌سویی کامل با مدیای وابسته به‌بورژوازی ترانس‌آتلانتیک، روی زخم‌های اقتصادی و سیاسی بخشی از مردم و خصوصاً نسل جوان موسوم به‌‌دهه‌ی شصتی‌ و هفتادی‌های این مردم انگشت گذاشته و می‌گذارند که بیکاری، گرانی و بی‌افقیِ زندگی همانند دیوی آدم‌خوار همه‌ی نیازها و آرزوهای‌شان را به‌کابوسی برآمده از جهنم تبدیل کرده است.

گرچه بررسی چگونگیِ شکل‌گیری و نقطه‌ی شروع این جنبشْ به‌لحاظ تداوم مبارزه‌ی سازمان‌یافته‌ی سوسیالیستی و انقلابی از اهمیت به‌سزایی برخوردار است؛ اما مقدم برچنین پراتیک لازمی، ضروری است‌که از طریق دخالت‌گری مستقیم و طرح شعارهای طبقاتی (که در واقع به‌‌نوعی بیان مطالبات مردم کارگر و زحمت‌کش است)، جنبش جاری را هرچه ممکن‌تر از شرِ عوامل دستِ‌راستی و وابسته به‌دولت‌هایی نجات داد که به‌واسطه‌ی تناقض منافع منطقه‌ای و جهانیِ خود در تعارض با جمهوری اسلامی قرار گرفته‌اند.

بدیهی است‌که در لحظه‌ی حاضر مجاهدین (به‌طور پنهان و به‌عنوان آتش‌بیار معرکه) و سلطنت‌طلب‌ها (آشکارا و حتی با حضور بسیار کم‌رنگ و ناچیز در خیابان) در خط مقدمِ این عوامل وابسته قرار دارند؛ و بنابراین، باید با آن شعارهایی به‌مقابله برخاست که خط و نشان این جمعت را برپیشانی دارند. چراکه هرچه بیش‌تر شعارهایی مطرح شود که نشان از رنگ و بوی این مزدوران داشته باشد، ضمن این‌که بار مبارزاتی و امکان هم‌راستاییِ طبقاتی‌ـ‌کارگری‌ جنبش را کاهش می‌‌دهد، چرخش به‌راست را دامن می‌زند، و جوان‌های در خیابان را نیز به‌طرف سوخت و سازهایی می‌کشاند که از یک طرف عمدگی‌اش رژیم‌چنجی و بورژوایی و دستِ راستی است، و از طرف دیگر برشدت سرکوب جمهوری اسلامی نیز می‌افزاید. منهای تجزیه و تحلیل سیاسی و معقول، با نگاه تجربی هم می‌توان فهمید که ـ‌در وضعیت فی‌الحال موجود‌ـ جمهوری اسلامی بیش از این‌که از طرح مطالبات توده‌های کارگر و زحمت‌کش ترسی داشته باشد، از توطئه‌ها و تهاجمات خارجی وحشت دارد که علی‌العموم با چراغ سبز دولت آمریکا، راهبری دولت اسرائیل و پول عربستان سعودی شکل می‌گیرند. و به‌همین دلیل هم برخورد سرکوب‌گرانه‌‌ی رژیم با چنین روی‌کردها و عوامل آگاه یا ناآگاه آن سبوعانه‌تر از برخورد سرکوب‌گرانه‌اش با فعالینی است که حقیقتاً مطالبات معینی را پیش می‌کشند.

به‌هرروی، سکان‌داران ریز و درشت رژیم می‌دانند که اگر عصیان توده‌های محروم بار طبقاتی و انقلابی پیدا کند و به‌طرف براندازی نظام سرمایه‌داری برود، همه‌ی دشمنان خارجی «امروز» به‌دوستان «دیرینه» تبدیل می‌شوند تا جنبش انقلابی و کارگری را سرکوب کنند. به‌همین دلیل هم هست که رژیم در مقابل سلطنت‌طلب و مجاهد و امثالهم[!؟] (که فراتر از هم‌سویی، خودشان هم سرسپردگی به‌دولت فخیمه‌ی آمریکا را کتمان نمی‌کنند)، بسیار سخت‌گیرانه‌تر عمل می‌کند تا در مقابل جوانانی که نه به‌واسطه‌ی وابستگی سیاسی و ایدئولوژیک، بلکه به‌خاطر فشارهای اقتصادی‌ـ‌اجتماعی و نبود افقی برای آینده‌ی خویش سر به‌عصایان برداشته‌اند.

 

*****

 

گرچه غیرممکن نیست، اما بعید می‌نماید که جنبش کنونی بتواند چنان گسترش پیدا کند که طبقه‌ی کارگر و توده‌های زحمت‌کش را طوری دربربگیرد که بتوان رژیم را سرنگون کند. از همه‌ی دلایل قابل ارائه که بگذریم، روی این دلیل می‌توان متمرکز شد که سرنگونیْ بدون وجود طرح و نیروی آلترناتیو غیرممکن است. دستگاه سلطنت به‌این دلیل سرنگون شد که «زمین و زمان» (یعنی: آمریکا، بورژوازی ایران و رهبران خرده‌بورژوازی) دست به‌دست هم دادند تا خمینی و دستگاه روحانیت شیعی را به‌عنوان آلترناتیو به‌جامعه قالب کنند؛ اما هم‌اکنون امکان چندانی و به‌ویژه فرصتی برای آلترناتیوتراشیِ خارج از چارچوبه‌ی رژیم وجود ندارد. بنابراین، اگر آلترناتیوی هم تراشیده شود، به‌احتمال بسیار قوی ـ‌مستقیم یا غیرمستقیم‌؛ کودتایی یا استحاله‌گونه‌ـ یک پایش توی همین رژیم جمهوری اسلامی خواهد بود.

نتیجه این‌که، با کنار گذاشتن این نظریه نه چندان شایع که جنبش جاری ـ‌در صورت عدم باروری طبقاتی‌ و کارگری‌‌اش‌ـ‌ حتی می‌تواند به‌گرایش‌های اولترا راست نیز دامن بزند؛ برفرض این‌که جنبش درکلیت خویش و به‌تمامی هم سرکوب نشود، دراین‌صورت ‌احتمال بسیار قوی این است‌که با آلترناتیوی مواجه شود که عملاً جمهوری اسلامی دوم را (طبعاً با سیاست‌های ریاضت‌کشانه‌ی اقتصادی و اجتماعی بسیار شدیدتر و به‌مراتب سرکوب‌گرانه‌تر) بنیان‌گذاری کند!؟

با همه‌ی این احوال، ‌احتمال بسیار قوی این است‌که جنبش فی‌الحال جاری در شکل و شمایل کنونی‌اش سرکوب شود. پس، چاره چیست؟ از توصیف جزئیات که بگذریم ـ‌در یک دسته‌بندی کلی‌ـ دو راه حل وجود دارد: یکی، دست روی دست گذاشتن و پهن کردنِ پیشاپیشِ بساط اشک و آه و مصیبت است؛ و دیگری، تمرکز روی شیوه‌هایی از تبادل و دخالت‌گری است که بتواند به‌نوعی و لااقل به‌طور کیفی تداوم‌دهنده‌ی جنبش باشد. بدین‌ترتیب که هرچه شعارهای فراطبقاتی، صرفاً سیاسی و ظاهراً ساختارشکنانه (و در واقع: رژیم‌چنجی) کنار گذاشته شود و جای آن‌ها را شعارهایی با مطالبات‌ معین‌ و روبه‌سوی مردم کارگر و زحمت‌کش بگیرد، حتی اگر جنبش در حالت کنونی‌اش سرکوب هم شود، باز هم به‌واسطه‌ی ماهیت طبقاتی جنبش کنونی، ادامه‌‌ی کار نسبت به‌مطالبات سرکوب شده هم‌چنان ممکن و عملی است. چرا؟ برای این‌که مطالباتی که مردم کارگر و زحمت‌کش را دربربگیرد و جنبشی را هم پشتِ‌سر گذاشته باشد، به‌لحاظ تداوم فعلیت، پذیرندگی و توده‌گیر شدنش از آسمانِ آرزوی صرف تا واقعیتِ زمینیِ نیاز واقعی باهم فرق دارند.

اما جابه‌جایی شعارها ـ‌بدین‌گونه‌ـ در مورد «جنبش سبز» ممکن نبود؛ چراکه جنبش سبز به‌لحاظ ترکیب طبقاتی و هم‌چنین از جنبه‌ی ایدئولوژیک و ساختار تشکیلاتی با جنبش فی‌الحال جاری تفاوت‌های بسیاری داشت. بدنه‌ی اصلی جنبش سبز را آن بخش‌هایی از خرده‌بورژوازی تشکیل می‌دادند که در همین نظام جمهوری اسلامی، از پسِ خرده‌رانت‌های دولتی و با الگوی فرهنگ هالیودی شکل گرفته بودند، و بیش از هرچیز اعتبار سیاسی و رانت بیش‌تر را به‌زیان مردم کارگر و زحمت‌کش طلب می‌کردند؛ درصورتی چنین می‌نماید که نیروهای شاکله‌ی جنبش فی‌الحال جاری بیش‌تر بخشی از جوان‌های برخاسته از لایه‌های میانی و بعضاً پایینیِ خرده‌بورژوازی (نه کلیت این لایه‌ها) باشند که طی چند سال گذشته به‌واسطه‌ی گرانیِ روزافزون، کلاهبرداری‌های ‌بانکی و گسترش بی‌کاری تااندازه‌ای به‌آن بخش‌هایی از جامعه هم‌درد شده‌اند که مجموعاً با عنوان لایه‌های مرفه‌تر کارگران و زحمت‌کشان قابل توصیف‌اند. همین ترکیب طبقاتی بدنه‌ی اصلی جنبش جاری است که امکان پذیرش نسبی شعارهای مطالباتی مجموعاً دمکراتیک و رفاهی را به‌این جنبش می‌بخشد.

از طرف دیگر، جنبش سبز برخلاف جنبش فی‌الحال جاری دارای ستاد رهبریِ متمرکز و شعارهای انتخاب و از پیش تعیین شده‌ای بود که آشکارا و به‌طور جدی در یکی از جناح‌بندی‌های همین جمهوری اسلامی ریشه داشت؛ درصورتی‌که جنبش کنونی فاقد رهبری متمرکز و شعارهای ازپیش تعیین شده است، و اگر بعضی از گروه‌بندی‌های حکومت اسلامی هم (مانند دارودسته‌ی رئیسی ویا احمدی‌نژادی‌ها) دستی در آن داشته باشند (که به‌احتمال زیاد دارند) این دست نه آشکار، نه متمرکز و نه تعیین‌کننده است.

بنابراین، ازآن‌جاکه جنبش حاضر وضعیت تثبیت شده و نیروی متمرکزِ تثبیت‌کننده‌ای ندارد، انگیزه‌هایش برخلاف جنبش سبز که زیاده‌طلبانه و تهاجمی بود، دفاع از وضعیت روبه‌وخامت بخش‌هایی از جامعه است که چندان هم از بخش‌های بالایی مردم کارگر و زحمت‌کش فاصله ندارند و به‌همین دلیل هم روی شعارهای‌شان (برخلاف جنبش سبز) متعصب نیستند؛ از این‌رو، مقدمتاً باید از تحریکات هیجان‌آفرین (که مثلاً مسلح شوید!) دست برداشت تا بتوان روی چگونگی مطالبات، نحوه‌ی ارائه‌ و بالاخره عمومیت بخشیدن به‌آن‌ها نظراً و عملاً متمرکز گردید.

چنان‌چه شعارها به‌درستی (یعنی: متناسب با برآیند روحیه افراد حاضر در یک تظاهرات خاص و در منطقه‌ای معین) طراحی شوند، اگر در کنار تظاهرات‌کننده‌ها قرار بگیریم و بتوانیم یک گروه سه‌ـ‌چهار نفره‌ی آن‌ها را متقاعد کنیم، به‌احتمال زیاد می‌توانیم آن شعار خاص را عمومی کنیم و به‌واسطه‌ی همین عمومیت منطقه‌ایِ معین یک شعار، زمینه‌ی طراحی شعارهای هم‌راستا را در دیگر مناطق و دیگر جمع‌های اعتراضی نیز فراهم بیاوریم. از طرف دیگر، از آن‌جاکه چشم اسفندیار این جنبشْ شعارهای رژیم‌چنجی، غرب‌گرایانه و ناسیونالیستی است؛ بنابراین، طراحی شعارهای متناسب هرمنطقه و هرجمع معترضی باید در تقابل با این‌گونه شعارها نیز باشد؛ چراکه گروه‌های وابسته به‌‌دولت‌های متعارض با دولت ایران (که مجاهدین و سلطنت‌طلبان و بسیاری گروه‌های ریز و درشت ناسیونالیست کورد، ترک، بلوچ، فارس، عرب و غیره را در برمی‌گیرد) به‌واسطه‌ی گسترش شعارهای مخصوص به‌خویش به‌طور آگاهانه‌ای از طرح و گسترش شعارهایی جلوگیری می‌کنند که به‌نوعی بار طبقاتی و کارگری داشته باشد.

گرچه من به‌همه‌ی شعاری جاری در جنبش و طبعاً به‌همه‌ی شعارهایی که توسط گروه‌های مرتجع به‌میان جمعیت آورده می‌شود، اِشراف ندارم؛ اما برای بیان مقصوم به‌چند نمونه از آن‌ها اشاره می‌کنم:

ـ مرگ برحزب‌الله (که در واقع از همان سیاستی دفاع می‌کند که در دستور روز دولت عربستان سعودی و اسرائیل قرار دارد).

ـ .... لاریجانی عراقیه (یعنی: از اگر این کثافتِ مشکوک به‌تدارک کودتا ایرانی بود، قابل قبول بود).

ـ نترسید، نترسید؛ ما همه با هم هستیم (شعاری که وجود ته رنگی از کنش‌های مخصوص جنبش سبز در ‌این جنبش را نشان می‌دهد).

ـ نه غزه، نه لبنان؛ جانم فدای ایران (این درصورتی است‌که سرزمین جغرافیایی ایران بیش از این‌که به‌کارگران و زحمت‌کشان تعلق داشته باشد، متعلق به‌صاحبان سرمایه است. به‌هرحال، این شعار بش از هرکس باب طبع دولت ناکس اسرائیل است).

ـ ای شاه ایران برگرد به‌ایران!!

ـ ایران که شاه نداره؛ مملکت حساب کتاب نداره!!

ـ استقلال، آزادی؛ جمهوری ایرانی!!

ـ اسلام رو پله کردن؛ مردم رو ذله کردن (در این شعار اسلام هم‌چنان مورد احترام است؛ و می‌تواند پذیرنده‌ی آلترناتیوی از درون رژیم به‌مثابه‌ی جمهوری اسلامی دوم باشد).

ـ آخوندها فرار کنند؛ مملکت رو رها کنند (حقیقت این است‌که قبل از این‌که آخوندها بر ایران حاکم باشند، صاحبا سرمایه برایران حاکم‌اند؛ و اگر «لازم» باشد، آخوند هم کت و شلوار می‌پوشد و کراوات می‌بندد و حتی ناخن‌هایش را هم مانیکور می‌کند).

 

*****

 

برخلاف این نظریه که باید جنبش را به‌درون کارخانه‌ها و مراکز تولیدی و خدماتی کشاند، که در نبود تشکل‌های مناسب و لازم غیرممکن و هپروتی است؛ جای‌گزینی شعارهای مطالباتیِ دربرگیرنده‌‌ی نیازهای مردم کارگر و زحمت‌کش با شعارهای فراطبقاتی، ظاهراً رادیکال و قابل تعبیر و تفسیر توسط گروه‌های دو‌ـ‌سه نفره هم شدنی است. گرچه یک گروه دو‌ـ‌سه نفره بُرد بسیار محدودی دارد؛ اما از آن‌جاکه یکی از ویژگی‌های جنبش فی‌الحال جاری پراکندگی و عدم تمرکز آن از جمیع جهات است، از این‌رو می‌توان به‌آن بخش‌هایی در این جنبش که خودرا چپ می‌دانند و شعار مثلاً «کارگر‌ـ‌دانشجو، اتحاد اتحاد» را مطرح می‌کنند، توصیه کرد که در گروه‌های دو‌ـ‌سه نفر پخش شوند و در زمینه‌ی جای‌گزینی شعارها عمل کنند. به‌هرروی، اگر کار روی شعارها و راهبری آن‌ها به‌سوی مطالباتِ دربرگیرنده‌ی‌ مردم کارگر و زحمت‌کش مورد قبول واقع شود، با توجه به‌عدم تمرکز و نداشتن رهبری متمرکز جنبش فعلی، راه‌کارهای بسیاری را به‌ویژه در محیط (و نه الزاماً در خارج از کشور) می‌توان پیدا کرد. این‌کار حتی در سال 57 که شعارهای سفت و سخت و از بالا تعیین‌ شده‌ای داشت، تا اندازه‌ی ناچیزی شدنی بود.

 

*****

 

این نظریه نه چندان شایع که شعارها به‌طور خودبه‌خودی تکامل پیدا می‌کنند، کاملاً غلط است؛ چراکه به‌جای دخالت‌گری در امر جای‌گرینیِ تکامل‌دهنده‌ی شعارها، خواسته یا ناخواسته تقدیرگرایی را جای‌گزین اراده‌ی دخالت‌گر می‌کند تا پراتیک و فعلیت ویژه در زمان و مکان معینی را در جامه‌ی آرزو به‌انحلال بکشاند. از طرف دیگر، این نظریه نسبتاً شایع که این جنبش درحال رادیکال شدن است و در یکی از فازهای اعتلای انقلابی قرار دارد، نه فقط غلط است، بلکه پاسیفیسم را ـ‌ناخواسته‌ـ جای‌گزین اراده‌مندی دخالت‌گر انقلابی می‌کند. و بالاخره دربین همه‌ی نظریه‌هایی که به‌گونه‌ای در سه روز گذشته مطرح شده‌اند، این نظر که به‌جوانان در خیابان رهنمودِ مسلح شدن می‌دهد و آن‌ها را به‌تخریب تشئیق می‌کند، به‌شدت ناروا، خطرناک و مجاهدینی است؛ چراکه برداشتن اسلحه شدت سرکوب و تاوان جنبش را چه‌بسا ده‌ها برابر افزایش بدهد. درچنین صورت مفروضی برنده‌ی اصلی این بازی جنایت‌کارانه، نهادهای حقوق بشری خواهند بود که جاده‌ صاف‌کن حمله نظامی به‌یوگوسلاوی، عراق، افغانستان، لیبی، سوریه و جاهای دیگر بوده‌اند. نه، باید به‌هرطریق متصوری به‌افراد شاکله‌ی این جنبش گفت که: به‌هنگام حضور در تظاهرات حتی چاقوی جیبی خود را که به‌درد پرتقال پوست کندن می‌خورد، دور بیندازند.

You have no rights to post comments

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ودوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ویکم

اولین تبعیدی‌ها از هر دو زندان شماره چهار و سه هم‌زمان فراخوانده شدند و به‌زندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همه‌ی زندانیان برای بدرقه به‌راهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست می‌زدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف به‌سمت درِ بند (زیر هشت) حرکت می‌کردند و با تک تک افراد دست می‌دادند و روبوسی می‌کردند. برخی می‌گریستند و برخی یاران هم‌رزم‌شان را در بغل گرفته، می‌فشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانی‌که به‌تبعبد برده می‌شدند، به‌درود می‌گفتند. شعارها از جمله این‌چنین بود: «امید به‌پیروزی آتی خلق قهرمان».

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ویکم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ام

عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمه‌ی افراد این گروهِ محاکمه مسن‌تر بود. برادرش عبدالرضا بیش‌تر در سایه قرار داشت.

عباس، دانشجوی رشته‌ی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان می‌شناختم. زمانی‌که عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی می‌کرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباط­های من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفته­ی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.

سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من این‌طور خبر شدم که «او که در زندان به‌لحاظ روحی  آسیب دیده بود.» شاید هم به‌این نتیجه رسیده بود که با مبارزه‌ی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ام

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ونهم

البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان می‌گذاشته و از این دو نفر برای تمایل به‌مشارکت سئوال میکرده که حاضر به‌فرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را به‌ما می‌داد و علی را هم به‌شهادت می‌گرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و به‌شدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمی‌دانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاق‌ها(سلول‌ها) اصلاً بسته نشود.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌ونهم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وهشتم

......

بیژن (هیرمن‌پور) با من مرتب وقت می‌گذاشت و برایم از تجارب و دانسته‌هایش با دقت و گسترده می‌گفت. این پیوند گرچه  بنا بر حادثه‌ی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را می‌توانم به‌یاد بیاورم که در تشخیص‌های بعدی و انتخاب‌های آتی‌ام تعیین‌کننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت به‌وی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقل‌های ارتباطی، همه از او دوری می‌کردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منش‌های رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «می‌یپنداشتند ساواکی است.»

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌وهشتم

                                                                     چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وهفتم

 .... من وسط نیمکت نشستم، بلافاصله رئیس بند که مرد کوتاه قد و تنومندی بود آمد و روبروی من نشست. تنه‌اش را به‌عقب تکیه داد دو دستش را به‌لبه نیمکت گرفت، جفت پای چکمه پوشش را بالا آورد و محکم به‌صورت من کوبید. بسیار سریع و خیلی غیرمترقبه این حرکت را کرد، سرم از پشت به‌میله‌های پنجره خورد و شکست و خون به‌داخل لباسم راه گرفت. در اثر ضربه مستقیم لگدْ ‌صورتم متورم و کبود شد، دهان و بینی‌ام به‌شدت خون افتاد. او بلافاصله بلند شد و تا من بخودم بیایم چند مشت محکم به‌سر و روی من کوبید و بلافاصله از داخل اطاقک بیرون رفت و زندانی پیاده شده را سوار کرد. زندانی این قیافه‌ی به‌سرعت تغییر یافته‌ی مرا با حیرت و وحشت غیرقابل کنترلی دید وخشم خود را با شعار دادن علیه ساواک اظهار کرد. و شروع کرد به‌فحش دادن به‌زندانبان. ماشین راه افتاد و به‌سرعت به‌زندان قزل قلعه رفت. مدتی مرا در حیاط بیرونی، روبروی دفتر ساقی رئیس زندان، نگه داشتند. بعد به‌اطاق ساقی بردند.

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top