ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
آنچه در نشست بامدادی روز ۶ سپتامبر ۱۸۷۲ در کنگرهی انترناسیونال گذشت، آخرین پردهای بود که بهروی صحنه رفت. در میان حیرت حاضران، انگلس از جا برخاست و پیشنهاد کرد که شورای کل در سالهای ۱۸۷۲ و ۱۸۷۳ در نیویورک مستقر شود و ترکیب آن نیز توسط اعضای فدراسیون همانجا انتخاب شود. بدینسان، مارکس و سایر بنیادگذاران انترناسیونال دیگر نمیتوانستند عضو مرکزیت تشکیلات باشند و بهجای آنها کسان دیگری این وظیفه را بهعهده میگرفتند که هنوز شناخته نبودند.
*************************
نوشتهی: مارچلو موستو
ترجمهی: رامین جوان
مقدمهی مترجم
در مقابل تلاش جنونآمیز و جنایتکارانهی بلوکبندیهای سرمایه جهانی که تمام نیروهای خود را درجهت تقسیم روزافزون جغرافیایی کرهی زمین بهکار انداختهاند تا بشریت را بهبهانههای مختلفی (مانند قومیت، ملیت، دین، زبان، نژاد و مزخرفاتی از این دست) هرچه بیشتر تکهپاره کنند؛ باید بهمارکس و مقدمتاً بهمانیفست و «انجمن بینالمللی کارگران» بازگردیم تا در تطابق با روح زمانهی کنونی از این دستآوردهای نظریـعملی سترگ بشری هرچه بیشتر بیاوزیم. شکی نیستکه «انجمن بینالمللی کارگران» یا «انترناسیونال» نمونهی بارز سازمانیابی و سازماندهیِ طبقاتی و انترناسیونالیستی کارگران و زحمتکشان بوده است.
بههمین دلیل، مشروط بهدرک پتانسیل مبارزهی طبقاتی در برآیندِ ملیـانترنالسیونالیستیِ وضعیت فیالحال موجود و طبعاً زیر گامهای مبارزاتی پرولتاریا میتوان دوباره پرچمی را در برابر سلاطین سرمایه و جهل و نابودی برافراشت که کارگران و زحمتکشان همهی کشورها (از آمریکا و اروپا گرفته تا دورافتادهترین محلههای آفریقا و آسیا و آمریکای لاتین) را بهوحدتی فراملی و انترناسیونالیستی فرامیخواند.
وحدتی که با نگاه بهتجربهی گرانقدر «انجمن بینالمللی کارگران» و همچنین مانیفست، از پایین (یعنی: از سلولهای کارخانه، کارگاهها و محلات) آغاز میکند تا در برآمدِ منطقهای و جهانیاشْ خودرهایی پرولتاریایی را معنایی دوباره، متکاملتر و هرچه قاطعتر بدهد. از همینروست که تنها کسانی را میتوان کمونیستهای انتقادیـپرولتاریایی برشمرد که کوشندگان چنین راستایی باشند. بازانتشار مقالهی «ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول»، با پارهای تغییرات نه چندان مهم، گامی نظری و کوچک در همین راستاست.
ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
روز ۲۸ سپتامبر ۱۸۶۴ «سالن سنت مارتین» در قلب لندن انباشته از جمعیت بود. دو هزار کارگر در همایش حضور داشتند. مراسم بهدعوت رهبران اتحادیههای کارگری انگلیس و گروه کوچکی از کارگران کشورهای اروپایی برپا شده بود[1].
دستاندرکاران گردهمآیی از پیامدهای سیاسی اقدام خود هیچ تصوری نداشتند. هدف اصلی آنها این بود که در یک همایش بینالمللی، مهمترین مشکلات مشترک کارگران را بهبحث و رایزنی بگذارند. آنها در اصل قصد نداشتند که سازمانی با هدف همآهنگ ساختن فعالیتهای اتحادیهای و سیاسی طبقه کارگر تشکیل بدهند. اما درعمل همین همایش بهالگویی برای تمام تشکلهای جنبش کارگری تبدل شد و از آن پس ـهمـ جریانهای اصلاحطلبانه و ـهمـ جریانهای انقلابی از «انجمن بینالمللی کارگران» الهام گرفتند[2].
زمان چندانی از تأسیس انترناسیونال نگذشته بود که در سراسر اروپا شور و هیجان تازهای بلند شد. انترناسیونال نه تنها همبستگی طبقاتی را بیدار کرد، بلکه زنان و مردان بیشماری را برانگیخت تا در راه هدفی بنیادین مبارزه کنند: دگرگون ساختن جهان. بهپاس برپایی انترناسیونالْ جنبش کارگری نه تنها توانست درک روشنتری از وجه تولید سرمایهداری بهدست آورد، بلکه نسبت بهتواناییهای خود آگاهتر شد و بهاشکال تازهتری از مبارزه طبقاتی نیز دست یافت.
نقش برجسته مارکس
انترناسیونال از همکاری تعدادی تشکل رنگارنگ شکل گرفته بود. نیروی محرک انترناسیونال اتحادیههای بریتانیایی بودند که رهبران آنها در درجه نخست بهمسائل اقتصادی علاقه داشتند. آنها برای بهبود شرایط زندگی و کارِ کارگران مبارزه میکردند، اما بهنظام سرمایهداری کاری نداشتند. برای بسیاری از آنها انترناسیونال حکم ابزاری را داشت که باید از اعتصابات احتمالی جلوگیری میکرد.
گروه عمدهی دیگر «همیاوران»(Mutualists) متمایل بهآنارشیسم بودند که مدتی دراز در فرانسه نیرومند بودند، و در بلژیک و همچنین بخش فرانسویزبان سویس نیز هوادارانی داشتند. آنها بهتأثیر از نظریات پیر ژوزف پرودون نه تنها هرگونه فعالیت سیاسی طبقه کارگر را رد میکردند، بلکه با اعتصاب نیز بهعنوان حربهای سیاسی مخالف بودند. آنها در بحثهای داخلی در رابطه با رهایی زنان نیز موضعی محافظهکارانه داشتند. از سیستم تعاونی بنا بهالگوی فدرالی پشتیبانی میکردند و گمان داشتند که با دسترسی همگان بهسهامهای مالی میتوان گام بهگام سرمایهداری را اصلاح کرد. میتوان گفت که آنها درعمل جناح راست انترناسیونال را تشکیل میدادند.
در کنار این دو گروه که اکثریت را تشکیل میدادند، نیروهای پراکندهی دیگری هم وجود داشتند. برای نمونه کمونیستهای هوادار کارل مارکس سومین نیروی حاضر در انترناسیونال بودند. آنها در مخالفت با اساس سرمایهداری فعالیت میکردند. آنها علیه نظام تولیدی مسلط بودند و از ضرورت اقدام سیاسی برای برانداختن نظام سرمایهداری دفاع میکردند.
در مراحل آغازین تأسیس انترناسیونال تعدادی از نیروهای دموکراتیک در آن فعال بودند که با برنامههای سوسیالیستی هیچ پیوندی نداشتند. یکی از مشکلات دیگر این بود که برخی از کارگران عضو انترناسیونال نظرات درهم و برهمی بههمراه خود آورده بودند که گاه یکسره تخیلی بودند. پیروان لاسال نیز نقشی مخرب داشتند: آنها که هرگز وارد انترناسیونال نشدند، بلکه در پیرامون آن جولان میدادند، جنبش کارگری را رد میکردند و اقدام سیاسی را مسئلهای ملی میدانستند.
بدینسان، چندین جریان پراکنده در انجمنی گرد آمده بودند که برنامهی آن از بنیادهای نظری آنها فراتر میرفت؛ جلب همکاری این جریانها وظیفهای بود که مارکس بهانجام رساند. او بهدلیل تواناییهای سترگ تئوریک و استعداد سیاسی نیرومندش توانست نیروهای پراکنده را بههم پیوند دهد تا انترناسیونال بهسرنوشت سایر انجمنهای کارگری دچار نشود و بهفعالیت ثمربخشی دست بزند[3]. مارکس برای انترناسیونال هدفی روشن تعیین کرد، بهگونهای که این تشکل بهشکلی تعیینکننده صبغهی طبقاتی داشته باشد و با پرهیز از فرقهگرایی، نفوذ تودهای پیدا کند. هدایت سیاسی هیئت رهبری یا «شورای کل» را همیشه مارکس بهعهده داشت: تمام قطعنامههای مهم و بیشتر گزارشهای کنگره را خود او مینوشت. همانگونه که یوهان گئورگ اکاریوس، یکی از رهبران جنبش کارگری آلمان بهدرستی گفته: «او فرد درستی بود که در محل درست» قرار گرفته بود[4].
پیش از هرچیز بهدلیل قابلیتهای مارکس بود که انترناسیونال توانست برنهادی سیاسی بسازد که بسیاری از گزارههای ملی را پیرامون یک محور مبارزاتی متحد کند. وحدت درونی امری شکننده بود، زیرا کمونیسم ضدسرمایهداری مارکس هیچگاه بر تشکیلات مسلط نشد. با اینهمه، اندیشه مارکس در طول زمان غلبه پیدا کرد؛ از طرفی بهخاطر پیگیری خود او، و از طرف دیگر بهخاطر ضعف و پراکندگیهای درونی گرایشهای دیگر.
عضویت و ساختار
انترناسیونال همیشه سازمانی بزرگ و نیرومند شناخته میشد، اما دربارهی شمار اعضای آن همواره ارقامی اغراقآمیز بر سر زبانها بود. برای نمونه دادستانیِ فرانسه که در سال ۱۸۷۰ علیه برخی از فعالان کارگری اقامه دعوا کرد، اعضای انترناسیونال را در سراسر اروپا ۸۰۰ هزار نفر برشمرد[5]. یک سال بعد و پس از شکست خونین «کمون پاریس»، روزنامهی تایمز چاپ لندن، اعضای آن را دو و نیم میلیون نفر دانست[6]. اما واقعیت این است که اعضای انترناسیونال خیلی کمتر [از این ارقام] بودند. در آن زمان حتی رهبران و فعالان تشکیلات از شمار اعضا اطلاع درستی نداشتند. اما مطالعات امروزی نشان میدهد که در دورهی اوج کار انترناسیونال، یعنی سالهای ۱۸۷۱ و ۱۸۷۲، شمار اعضای آن از ۱۵۰ هزار نفر بیشتر نبود.
اما اگر در نظر بگیریم که در آن زمان غیر از اتحادیههای انگلیسی و اتحادیههای همگانی کارگری آلمان، تشکیلات کارگری مهمی وجود نداشت، همین تعداد، رقمِ قابل توجهی است. افزون براین، باید توجه داشته باشیم که انترناسیونال در تمام دوران فعالیتاش، تنها در کشورهای بریتانیا، سویس، بلژیک و ایالات متحده فعالیت آزاد قانونی داشت. در کشورهای دیگر حداکثر فعالیتی نیمهعلنی داشت و اعضای آن با پیگرد روبرو بودند. با وجود این، انترناسیونال این توانایی را داشت که انجمنهای گوناگون کارگری را در صفوف خود متحد کند. انترناسیونال تنها طی چند سال توانست صدها تشکل کارگری را بهیکدیگر پیوند دهد. پس از سال ۱۸۶۸ اتحادیههایی در اسپانیا بهوجود آمدند و بهدنبال [سترگترین اقدام عملی پرولتاریا، یعنی:] تشکیل «کمون پاریس» تشکلهای مبارز کارگری در ایتالیا، هلند، دانمارک و پرتغال پا گرفتند.
با وجود این ارقام، اعضای انترناسیونال در آن روزگار تنها بخش کوچکی از طبقه کارگر را تشکیل میدادند. برای نمونه در بریتانیا، غیر از صنایع فولاد، انترناسیونال در میان پرولتاریای صنعتی حضور ضعیفی داشت[7]. بیشتر اعضا در صنایع نساجی، پارچهبافی، کفاشی و نجاری فعال بودند، یعنی حرفههایی که کارگران در آنها تشکلی بهتر و آگاهی طبقاتی بالاتری داشتند. انترناسیونال در کارخانههای بزرگ نفوذ اندکی داشت و این حکم بهویژه در مورد کشورهای جنوب اروپا صادق است. مانع دیگر رشد انترناسیونال این بود که با وجود برخی موفقیتها در آستانه اولین کنگره، این سازمان بهطور کلی در عضوگیری از میان کارگران ناآموخته و غیرماهر مشکل داشت[8].
پیدایش انترناسیونال
اولین برگههای تقاضای عضویت در بریتانیا تقسیم شدند. در فوریه ۱۸۶۵ اتحادیه بنایان با حدود ۴ هزار عضو وارد انترناسیونال شدد و اندکی بعد انجمن کارگران ساختمانی و کفاشی بهآنها پیوست.
در ژانویه ۱۸۶۵ با تأسیس اولین واحد کارگری در پاریس، انترناسیونال در فرانسه شکل گرفت، اما رشد زیادی نکرد؛ نفوذ ایدئولوژیکی محدودی داشت و نتوانست ساختار تشکیلاتی متحدی تشکیل دهد. با وجود این، حامیان فرانسوی انترناسیونال، که بیشتر آنها از «همیاورانِ» پیرو پرودون بودند، در اولین کنفرانسِ سازمانْ دومین گروه بزرگ بهشمار میرفتند.
یک سال بعد انترناسیونال در اروپا انکشاف بیشتری پیدا کرد و اولین واحدهای تشکیلاتی خود را در بلژیک و منطقهی فرانسهزبان سویس تشکیل داد. بهخاطر ممنوعیت فعالیتهای انقلابی در پروس، انترناسیونال نتوانست در آلمان تشکیلاتی داشته باشد. اتحادیه عمومی کارگران آلمان با ۵ هزار عضو که اولین حزب کارگری تاریخ شناخته میشود، در رویارویی با اتو فون بیسمارک از سیاستی دوگانه پیروی میکرد و در اولین سالهای موجودیت خود تمایل چندانی بههمکاری با انترناسیونال نداشت. ویلهلم لیبکنشت نیز با این که بهمارکس نزدیک بود، در این عدم تمایل سهیم بود.
فعالیت «شورای کل» در لندن برای تقویت انترناسیونال بینهایت اهمیت داشت.
در سپتامبر ۱۸۶۶ نخستین کنگرهی انترناسیونال با حضور ۶۰ نماینده از بریتانیا، فرانسه، آلمان و سویس در شهر ژنو برگزار شد. سازمان در اینجا توانست بیلان بسیار مثبتی از دو سالِ اول فعالیت خود ارائه دهد، زیرا در این مدتِ اندکْ بیش از صد اتحادیه و نیروی سیاسی از انترناسیونال پشتیبانی کرده بودند. شرکتکنندگان در کنگره دو گروه بودند: گروه اول شامل نمایندگان بریتانیایی، برخی از چهرههای آلمانی و اکثریت اعضای سویسی، از رهنمودهای «شورای کل» پیروی میکرد که توسط مارکس بهبیان آمده بود، هرچند خود او در ژنو حضور نداشت. گروه دوم شامل نمایندگانی از فرانسه و برخی از نمایندگان منطقه فرانسویزبان سویس، پیرو «همیاوران» بودند. در این مرحله از فعالیت انترناسیونال بیشتر بهمواضع میانه گرایش داشت.
مسئولان «شورای کل» با تکیه بر قطعنامههایی که مارکس آماده کرده بود، موفق شدند «همیاوران» را در کنگره منزوی کنند و مُهر خود را بر تصمیمگیریهای سیاسی بکوبند. مارکس در این مورد تصریح کرده بود: «در پیاده کردن چنین قوانینی طبقه کارگر بههیچوجه از قدرت دولت حمایت نمیکند؛ برعکس، قدرتی را بهخدمت خود در خواهد آورد که امروزه علیه او بهکار میرود»[9]
افزون براین، «آموزههای مارکس» در جریان کنگره ژنو بر وظایف بنیادین اتحادیهها تأکید میکرد.
قدرت روزافزون انترناسیونال
از پایان سال ۱۸۶۶ در بسیاری از کشورهای اروپایی اعتصابات زیادی در گرفت. گروه عظیمی از کارگران با شرکت در این اعتصابات بهآگاهی سیاسی بالاتری دست یافتند. اعتصابها بهموج دیگری از مبارزات میدان دادند.
با اینکه برخی از حکومتهای وقت انترناسیونال را مسئول ناآرامیها میدانستند، اما واقعیت این بود که بیشتر کارگران درگیر در مبارزه از وجود چنین تشکیلاتی خبر نداشتند. علت اصلی اعتراض آنها شرایط مشقتبار زندگی و کاری بود که ناچار بهتحمل آن بودند. این حرکتها موجب شدند که میان جنبشهای اعتصابی و انترناسیونال تماسهایی برقرار شود. انترناسیونال با پیامهای پشتیبانی و همچنین کمکهای مالی از کارگران اعتصابی حمایت کرد. انترناسیونال با تلاش «رؤسا» که سعی داشتند مقاومت کارگران را تضعیف کنند، مقابله کرد.
همین نقش عملی انترناسیونال بود که بهکارگران نشان داد که این سازمانْ مدافع منافع آنهاست و برخی را برانگیخت که بهآن بپیوندند[10]. در کشورهای دیگر کارگران برای اعتصابگران پول گردآوری کردند و تصمیم گرفتند کاری را قبول نکنند که آنها را به«مزدوران صنعتی» تبدیل کند. این اتحاد «رؤسا» را واداشت که بهبسیاری از خواستههای اعتصابگران توجه کنند. در مناطقی که این تجربه را از سر گذرانده بودند، صدها نفر بهعضویت انترناسیونال درآمدند. «شورای کل» در این باره نوشت: «انترناسیونال کارگران را بهاعتصاب نمیکشاند، بلکه این اعتصاب است که کارگران را بهسوی انترناسیونال میراند»[11].
انترناسیونال که با افزایش اعضا و تقویت تشکیلات، نیروی بیشتری گرفته بود، از سال ۱۸۶۷ در سراسر قارهی اروپا حضور پیدا کرد.
اما انترناسیونال بیش از هرجای دیگر در بریتانیا حضور داشت. در سال ۱۸۶۷ با پیوستن چند سازمان کارگری دیگر، شمار اعضا در انگلستان به ۵۰ هزار نفر رسید[12]. در هیچ کشور دیگری چنین پیشرفتی دیده نشد. اما در سالهای بعد، برخلاف دورهی ۱۸۶۴ تا ۱۸۶۷ رکودی پیش آمد که دلایل گوناگون داشت، اما مهمترین علت آنْ این بود که انترناسیونال نتوانست کارگران کارخانهها و کارگران بیمهارت را جذب و متشکل کند.
باید توجه داشت که رسمیت یافتن جنبش کارگری در رکود فعالیت انترناسیونال مؤثر بود. قانونی شدن اتحادیهها خطر پیگرد و سرکوب را از اعضای آنها دور کرد و به«قوهی چهارم» اجازه داد که در جامعه حضور یابد.
اما وضعیت در نواحی گوناگون اروپا متفاوت بود. کارگران آلمانی هنوز بهقراردادهای اشتغال معتبری دست نیافته بودند. در بلژیک با اعتصابگران با شدت و خشونت برخورد میشد. در سویس حاکمیت بهاعتصابگران همچنان با سوءِظن برخورد میکرد. در فرانسه با اینکه اعتصاب از سال ۱۸۶۴ قانونی شناخته شده بود، اما فعالیت اتحادیهها همچنان با تضییقات فراوان روبرو بود.
در چنین شرایطی بود که انترناسیونال کنگرهی خود را در سال ۱۸۶۷ برگزار کرد. مارکس که یکسره در ویرایش کتاب «سرمایه» غرق بود، نتوانست نه در نشستهای «شورای کل»، که تدوین اسناد آن را بهعهده داشت، شرکت کند و نه در خود کنگره[13]. این امر اثرات ملموسی بهدنبال داشت: از سویی کنگره کار خود را بهگزارشدهی دربارهی گسترش تشکیلات در کشورهای گوناگون محدود کرد و از سوی دیگر بهخاطر حضور «همیاوران» خط پرودون غلبه پیدا کرد.
از همان اولین روزهای تشکیل انترناسیونال، اندیشه پرودون بر بخش فرانسوی انترناسیونال حاکم بود. چهار سال تمام طرفداران پرودون میانهروترین جناح انترناسیونال را نمایندگی میکردند. اتحادیههای بریتانیایی که بیشتر اعضا با آنها بودند، البته بهسوسیالیسم آنتیکاپیتالیستی مارکس باور نداشتند، لیکن درعینحال از نفوذ سیاسی طرفداران پرودون نیز بهدور بودند.
مارکس بیگمان در مبارزهی درازمدت برای جلوگیری از نفوذ پرودون نقش کلیدی ایفا کرد. ایدههای او برای انکشاف نظری رهبران و هموندان انترناسیونال بینهایت مهم بود و او قادر بود در هر رویارویی و بحث داخلی نظریات خود را پیش ببرد. اما کارگران خودْ رفته رفته از نظریات پرودون فاصله میگرفتند. بهویژه کارآیی اعتصابها به»همیاوران» نشان داد که برخلاف تصور پرودون هرگز نمیتوان مسائل اقتصادی را از مسائل سیاسی جدا کرد[14].
کنگرهی بروکسل که در ۱۸۶۸ برگزار شد، بال «همیاوران» را چید. اوج این اجلاس آنجا بود که تقاضای سزار دوپپ، مبنیبر جمعی کردن تمام ابزارهای تولید، بهتصویب رسید. این گامی بلند در جهت تعریف شالوده ی اقتصادی سوسیالیسم بود. از آن پس این مفهوم نه تنها بهنوشتههای روشنفکران انقلاب پرولتاری وارد شد، بلکه بهصورت بخشی از برنامهی یک سازمان فراملیتی نیز در آمد. در عرصههای کشاورزی، معادن و ترابری، کنگره بهاین نظر رسید که زمین بهطور کلی «ثروت جمعی» شناخته شود[15]. کنگره حتی بهپیامدهای وحشتناک تصاحب جنگلها برای محیط زیست پرداخت. اینها همه دستآوردهای مهم «شورای کل» بینالملل بود و نشان میداد که نظریات سوسیالیستی برای اولینبار در برنامهی سیاسی یک تشکیلات بزرگ کارگری و فراملیتی ریشه دوانده است.
کنگرهی بازل (بال) که در سال ۱۸۶۹ برگزار شد، بسیار جالب بود، بهویژه بهخاطر حضور میخائیل باکونین که بهعنوان نماینده در مشاورهها شرکت داشت. اندکی پس از ورود او بهانترناسیونال، نفوذ انقلابیون مشهور روسیه در برخی از بخشهای سویسی، اسپانیایی و فرانسوی (و همچنین ایتالیایی ـ بهویژه پس از تشکیل کمون پاریس) بهسرعت بالا رفت. در همان کنگره بال، باکونین تأثیر زیادی بر رایزنیها باقی گذاشت. پس از غلبه بر «همیاوران» و فراری دادن شبح پرودون، مارکس اکنون با دشمنی سرسخت روبرو شده بود. باکونین میکوشید عقاید آنارشیستی و فرقهگرایانهی خود را بر انترناسیونال مسلط کند.
پیشرفت در اروپا و مخالفت با جنگ فرانسه و آلمان
اواخر دههی ۱۸۶۰ و اوایل دههی ۱۸۷۰ دورهای سرشار از مبارزات نیرویکار علیه سرمایه بود. بسیاری از کارگرانی که در آکسیونهای اعتراضی شرکت داشتند، تصمیم گرفتند با انترناسیونال تماس بگیرند.
در سال ۱۸۶۹ انترناسیونال در سراسر اروپا گسترش یافته بود. در هرکشور اروپایی که انترناسیونال تا حدی نفوذ داشت، اعضای آن سازمانهایی یکسره مستقل از سازمانهای موجود تشکیل میدادند. اما در بریتانیا که اتحادیهها شالودهی اصلی انترناسیونال بودند، کارگرانْ ساختارهای تشکیلاتی خود را از دست ندادند. بدینترتیب، «شورای کل» که در لندن اقامت داشت، باید دو وظیفه را در کنار هم انجام میداد: از طرفی «ستاد مرکزی» انترناسیونال بهشمار میرفت، و از طرف دیگر هدایتِ بخش بریتانیایی انترناسیونال را بهعهده داشت. در اینجا اتحادیههای تابعه بر حدود ۵۰ هزار عضو نفوذ داشتند.
سیاست اختناقآمیز امپراتوری دوم در فرانسه، انترناسیونال را در سال ۱۸۶۸ بهبحرانی عمیق فرو برد. اما سال بعد از آن انترناسیونال جانی تازه گرفت و رهبرانی امور را بهدست گرفتند که بهمواضع «همیاوری» پشت کرده بودند. اوج فعالیت بخش فرانسوی انترناسیونال در سال ۱۸۷۰ بهثبت رسید، اما با وجود این پیشرفت، سازمان در ۳۸ منطقه از ۹۰ منطقه هیچ نفوذی نداشت. شمار اعضای سازمان در فرانسه بین ۳۰ تا ۴۰ هزار نفر برآورد میشود[16]. درعینحال باید گفت با اینکه انترناسیونال در فرانسه سازمانی با پایه تودهای گسترده نبود، اما بیتردید از بخشهای مهم و میلیتانت بینالملل بهشمار می رفت.
در بلژیک شمار اعضا در بهار ۱۸۷۰ بهبالاترین حد رسید و بر چند ده هزار نفر بالغ شد که از شمار اعضا در فرانسه نیز بیشتر بود. در بلژیک انترناسیونال نه تنها از نظر جمعیت بیشترین اعضا را داشت، بلکه از نفوذ بالایی در جامعه نیز برخوردار بود. در سویس هم با روندی مشابه روبرو هستیم.
در قلمرو شمال آلمان دو سازمان کارگری فعال بودند: «اتحادیه عمومی کارگری» طرفدار لاسال و «حزب سوسیال دموکرات کارگری» طرفدار مارکس؛ اما با وجود این، پیوستن بهانترناسیونال برای کارگران جذابیت زیادی نداشت. تا سه سال پس از تأسیس انترناسیونال کنشگران آلمانی از بیم سرکوب حاکمیت هیچ توجهی بهآن نشان ندادند. اما از سال ۱۸۶۸ و پیشرفت انترناسیونال در سراسر اروپا هردو سازمان یاد شده مشتاق بودند که چونان نماینده انترناسیونال در آلمان شناخته شوند.
در شرایطی که کشورهای اروپایی از نظر حاکمیت سیاسی و سطح رشد بسیار متفاوت بودند، انترناسیونال در تدارک برگزاری کنگرهی پنجم بود، اما بهخاطر در گرفتن جنگ میان آلمان و فرانسه در سال ۱۸۷۰ کنگره برگزار نشد. کشمکش نظامی در قلب اروپا اوضاع را از ریشه دگرگون کرد: اکنون وقت آن بود که جنبش کارگری بهموضعی مستقل برسد و از شعارهای ملیگرایانه فاصله بگیرد. در «نخستین پیام شورای کل درباره جنگ آلمان و فرانسه» مارکس از کارگران فرانسوی دعوت کرد لویی بناپارت را سرنگون کنند و بهحکومتی که از ۱۸ سال پیش برپا کرده بود، پایان دهند. وظیفه کارگران آلمانی هم این بود که اجازه ندهند شکست و برکناری بناپارت بهتهاجم بهمردم فرانسه منجر شود: «این واقعیت امروزه برای نخستینبار در تاریخ، راه آیندهای روشن را در برابر ما باز میکند و نشان میدهد که برخلاف تمام جوامع گذشته که با نکبت اقتصادی و خفقان سیاسی قرین بودند، جامعهای تازه پدید میآید که صلح بنیاد بینالمللی آن خواهد بود، زیرا تمام ملتها تنها بهیک اصل متکی هستند: کار! سازمان بینالمللی کارگران است که راه برپایی این جامعهی تازه را هموار میکند»[17].
انترناسیونال و کمون پاریس
پس از پیروزی ارتش آلمان در سِدان و بهاسارت افتادن بناپارت، در ۴ سپتامبر ۱۸۷۰ در فرانسه جمهوری سوم اعلام شد. کارگران پاریس با حکومتی روبرو شدند که قصد داشت شهر را خلع سلاح کند و هر رفرم اجتماعی را رد میکرد. آنها علیه دولت آدولف تیر، قیام کردند و در ۱۸ مارس ۱۸۷۱ بهنخستین اقدام بزرگ جنبش کارگری جامهی عمل پوشاندند: تشکیل کمون پاریس.
هرچند باکونین از کارگران دعوت کرده بود که جنگ میهنپرستانه را بهجنگ انقلابی بدل کنند[18]، اما «شورای کلِ» انترناسیونال در لندن نخست سکوت پیشه کرد و سپس از مارکس خواست که بهنام انترناسیونال در این باره متنی تهیه کند، اما این متن منتشر نشد و این امر علل پیچیده و قابل تأملی داشت. مارکس هم از تناسب قوا در پاریس و هم از ضعف کمون برآوردی واقعبینانه داشت و بهخوبی میدانست که کمون محکوم بهشکست است. بیانیهای پرشور در دفاع از کمون این خطر را داشت که میتوانست انتظاراتی باطل در سراسر اروپا پدید آورد که بعد بهنومیدی و درماندگی منجر شود. بهزودی روشن شد که بدبینی او بیپایه نبوده است. در ۲۸ مه ۱۸۷۱ کمون در خون غرقه شد. دو روز بعد مارکس با دستنوشته «جنگ داخلی در فرانسه» در نشست «شورای کل» شرکت کرد. متن قرائت شد و بیدرنگ بهنام تمام اعضای شورا منتشر شد. این سند در هفتههای بعد بیش از تمام اسناد جنبش کارگری در قرن نوزدهم تأثیر گذاشت.
با وجود مبارزات دلاورانهی کموناردها و سرکوب خونین کمون در پاریس و بالا گرفتن موج اختناق و سرکوب در سراسر اروپا، انترناسیونال مدام قویتر و شناختهتر شد. برای سرمایهداران و بورژواها خطری بود که نظم مسلط را تهدید میکرد، اما برای کارگران امید بهدنیایی بدون بهرهکشی و نابرابری و بیعدالتی بود[19]. خیزش کموناردها در پاریس جنبش کارگری را آبدیده کرد و آن را برانگیخت که هردم مواضعی رادیکالتر و ضدسرمایهداری اتخاذ کند. این تجربهی [خونین، شکوهمند وگرانبها] نشان داد که انقلاب پرولتاری امکانپذیر است و هدف آن باید برپایی جامعهای باشد یکسره متفاوت با جامعه سرمایهداری. این آغازین تجربهی پرولتری همچنین نشان داد که کارگران باید اشکال محکم و پردوامی ازانجمنها واحزاب سیاسی تشکیل دهند[20].
این قدرت تازه در همهجا محسوس بود. مشارکت در گردهمآییهای «شورای کل» دو برابر شد. شمار نشریات وابسته بهانترناسیونال بالا رفت و تیراژ آنها نیز افزایش یافت. واحدهای انترناسیونال که در بلژیک و اسپانیا رشدی بهسزا داشتند، پس از کمون بازهم بیشتر انکشاف پیدا کردند. سازمانْ در ایتالیا نیز راه باز کرد. با اینکه جوزپه گاریبالدی تنها برداشتی مبهم از انترناسیونال داشت[21]، اما این «قهرمان دو جهان» بهپشتیبانی از آن برخاست و در تقاضای عضویت خود نوشت: «انترناسیونال خورشید آینده است»[22]. انتشار این نامه در برخی از نشریات و اعلامیههای کارگری باعث شد که بسیاری از افراد مردد بهانترناسیونال روی آورند.
انترناسیونال در اکتبر ۱۸۷۱ بخش تازهای در پرتغال تأسیس کرد. در همان ماه انترناسیونال موفق شد اتحادیههای نوبنیاد دانمارک را در کپنهاگ و یوتلند با هم متحد کند. در همین مدت در بریتانیا چندین تشکیلات کارگران ایرلندی پاگرفت. جان مکدانل رهبر آنها بود که عضو رابط «شورای کل» بینالملل با ایرلند خوانده شد. روندی شگفتانگیز بود که انترناسیونال از چهارگوشهی جهان تقاضای عضویت دریافت میکرد، نه تنها کارگران انگلیسیِ کلکته، بلکه گروههای کارگری از ویکتوریا در استرالیا و کریستچرچ در نیوزیلند نیز خواهان پیوستن بهانترناسیونال بودند. همینطور عدهای از صنعتگران بوئنوسآیرس درآرژانتین.
کنفرانس ۱۸۷۱ در لندن
با گذشت دو سال از آخرین کنگرهی انترناسیونال، هنوز شرایط مساعدی برای تشکیل کنگره بهوجود نیامده بود؛ از اینرو، «شورای کل» تصمیم بهبرگزاری کنفرانسی در لندن گرفت. با وجود تمام تلاشها برای گسترده کردن این رویداد، در واقع این نشست بیش از یک اجلاس وسیع «شورای کل» نبود. مارکس پیشاپیش اعلام کرده بود که کنفرانس «تنها بهمسائل تشکیلاتی و استراتژیک» میپردازد[23]، و بحثهای نظری جایی در آن نخواهند داشت.
مارکس تمام نیروی خود را در چند محور متمرکز کرد: تجدیدسازمان انترناسیونال، دفاع از آن در برابر نیروهای مخالف، درهم شکستن نفوذ روزافزون باکونین. مارکس در طول کنفرانس فعالترین نماینده بود: او ۱۰۲ بار بهسخن آمد، از طرح تقاضاهایی که با برداشتهای او مغایر بودند، جلوگیری کرد و موفق شد برخی از افراد مردد را بهجانب خود جذب کند[24]. نشستها در لندن جایگاه مارکس را نه تنها بهعنوان مغز متفکر انترناسیونال، بلکه بهعنوان یکی از مبارزترین و تواناترین افراد این سازمان تثبیت کرد.
مهمترین تصمیم کنفرانس و علت واقعی اهمیت آن تصویب نهمین قطعنامه بود که از سوی ادوارد ویان پیشنهاد شد. این رهبر طرفداران بلانکی، که نیروهای باقیماندهی آنها پس از پایان کمون پاریس بهانترناسیونال پیوسته بودند، پیشنهاد کرد که این تشکیلات زیر رهبری «شورای کل»، بهحزبی با برنامه و نظمی استوار بدل شود. با وجود این که طرفداران بلانکی مواضع متفاوتی داشتند و مثلاً یک هستهی رزمندهی کوچک ـگرچه متشکلـ را برای انقلاب کافی میدانستند، اما مارکس از اتحاد با آنها استقبال کرد. هدف این اقدام تنها تقویت مقاومت در برابر آنارشیستهای طرفدار باکونین نبود، بلکه بیشتر معطوف بهاین درایت بود که در مرحلهی جدید مبارزهی طبقاتی پیوندهای تازهای ضرورت داشت. در قطعنامهای که در لندن بهتصویب رسید، تصریح شده بود: «پرولتاریا در مبارزه با حاکمیت طبقات فرادست تنها وقتی میتواند بهعنوان یک طبقه وارد میدان شود که بهعنوان حزب سیاسی خاصی در برابر تمام احزاب پیشین طبقههای حاکم متشکل شود. سازمانیابی پرولتاریا بهعنوان حزبی سیاسی برای پیروزی انقلاب اجتماعی و برترین هدف آن، یعنی برچیدن نظام طبقاتی ضرورت تام دارد. یگانگی نیروهای طبقه کارگر که با مبارزه اقتصادی بهدست آمده، باید توسط همین طبقه بهعنوان اهرمی در پیکار با حاکمیت سیاسی طبقات فرادست بهکار رود.»
قطعنامهی یادشده پیامی روشن داشت: «رهایی اجتماعی کارگران از رهایی سیاسی آنها جدا نیست»[25].
چنانکه دیدیم کنگره ژنو در سال ۱۸۶۶ بر اهمیت اتحادیهها تأکید داشت، اما کنفرانس لندن گامی فراتر برداشت و بر سلاح بنیادین جنبش کارگری نوین تأکید کرد: تشکیل حزب سیاسی. اما نباید از یاد برد که در آن زمان از ماهیت و نقش «حزب» برداشتی کاملاً متفاوت با قرن بیستم وجود داشت[26].
با این که در کنفرانس لندن تنها چهار نماینده در مخالفت با قطعنامه نهم سخن گفتند، اما پیروزی مارکس نتیجه زیادی نداشت. زیرا این رهنمود که در هرکشوری سازمانهایی جداگانه تشکیل شوند که همچون یک حزب سیاسی عمل کنند، و درعینحال زیر رهبری «شورای کل» باشند، بر زندگی درونی انترناسیونال اثرات عمیقی باقی گذاشت. این تشکیلات هنوز آماده نبود که بهاین سرعت از جمعی بیثبات بهجمعیتی متشکل و متحد تبدیل شود[27].
مارکس اطمینان داشت که تقریباً تمام انجمنها و جمعیتهای تابع انترناسیونال از قطعنامههای کنفرانس حمایت میکنند، اما در این مورد اشتباه میکرد. برای نمونه، یکی از فدراسیونهای انترناسیونال در استان ژورای سویس، روز ۱۲ نوامبر در منطقهی سونویلیه کنگرهای تشکیل داد و با این که باکونین در آن حضور نداشت، یک جناح مخالف رهبری تشکیل داد.
با اینکه اقدام این فدراسیون خیلی نامنتظره نبود، اما مارکس با دیدن نشانههای ناخرسندی و حتی شورش آشکار در برابر خط مشی «شورای کل»، شگفتزده شد. در بسیاری از کشورها تصمیمات کنفرانس لندن را دخالت ناروا در اختیارات واحدهای سیاسی محلی ارزیابی کردند. حتی فدراسیون بلژیکی که در کنفرانس سعی کرده بود میان جناحهای گوناگون میانجیگری کند، حال در برابر مرکزیت لندن موضعی انتقادی اتخاذ کرده بود، چندی بعد هلندیها هم در برابر شورای کل قرار گرفتند. در جنوب اروپا که جبهه مقابل قویتر هم بود، مخالفان پشتیبانی زیادی کسب کردند. در ایبری، شامل اسپانیا و پرتغال، اکثریت بزرگ اعضای انترناسیونال در برابر «شورای کل» قرار گرفتند و از عقاید باکونین دفاع کردند. در ایتالیا نیز اعضا از نتایج کنفرانس لندن ناخرسند بودند، تا آنجا که کنگره مؤسسان فدراسیون ایتالیا تندترین موضع را در برابر خط «شورای کل» اتخاذ کرد و تصمیم گرفت در کنگرهی بعدی انترناسیونال شرکت نکند و بهجای آن پیشنهاد کرد که در نوشاتل (سویس) هرچه زودتر یک «کنگرهی سراسری اقتدارستیز» تشکیل شود[28]. این رویداد نشان داد که خطر انشعاب انترناسیونال را تهدید میکند.
این کمشکشها بر روابط میان اعضای «شورای کل» در لندن نیز تأثیر گذاشت. برای نمونه، روابط مارکس با دو تن از همکارانش، جان هیلس و یوهان گئورگ اکاریوس تیره شد و در بریتانیا نیز اولین درگیریهای داخلی آغاز گشت. «شورای کل» همچنان از حمایت زیادی برخوردار بود: اکثریت اعضای سویسی، فرانسوی (که بیشتر آنها طرفدار بلانکی بودند)، آلمانیهای پراکنده، انجمنهای نوبنیاد دانمارکی، ایرلندی، پرتغالی، گروههای اروپای شرقی متعلق بهمجارستان و بوهم. اما اینها ـهمهـ بسیار کمتر از چیزی بود که مارکس پس از کنفرانس لندن تصور کرده بود.
مخالفت با «شورای کل»، رنگهایی متفاوت و بیشتر انگیزههای شخصی داشت. عوامل منفی زیادی وجود داشت: در برخی از کشورها هنوز نفوذ باکونین بالا بود و دوست او گیوم این توانایی را داشت که مخالفان را با هم متحد کند، اما علت اصلی مخالفت با قطعنامه «سیاست طبقه کارگر» این بود که طیف نیروهای انترناسیونال هنوز آماده نبودند بهراهی که مارکس پیشنهاد میکرد، گام بگذارند. بدینترتیب، نه تنها جریان باکونین، بلکه بسیاری از فدراسیونها و شعبههای محلی اصل استقلال و احترام بهشرایط مشخص را در خطر میدیدند. ارزیابی نادرست مارکس از این موضوع، بهبحران داخلی انترناسیونال شدت بخشید[29].
پایان انترناسیونال
آخرین ضربه بر انترناسیونال در پایان تابستان ۱۸۷۲ فرود آمد. در ماه سپتامبر پنجمین کنگرهی انترناسیونال در لاهه (هلند) برگزار شد. در این اجلاس ۶۵ نماینده از ۱۴ کشور شرکت داشتند. اهمیت بالای اجلاس مارکس را وا داشت که بههمراه انگلس در آن شرکت کند[30]. این تنها کنگرهای بود که مارکس در آن حضور پیدا کرد.
مشروعیت حقوقی این اجلاس زیر سؤال بود، زیرا ترکیب شرکتکنندگان با تناسب واقعی نیروهای درون انترناسیونال همخوانی نداشت. برای نمونه واحدهای فرانسوی بهفعالیت زیرزمینی روی آورده بودند؛ آنها بیشترین شمار نمایندگان را بهاجلاس فرستاده بودند، درحالیکه وضعیت نمایندگی این افراد ناروشن بود. از طرف دیگر، یک چهارم نمایندگان از آلمان آمده بودند، درحالیکه آنها در داخل انترناسیونال هیچ حضور رسمی نداشتند. نمایندگان دیگر نیز تنها بهدعوت «شورای کل» بهاجلاس آمده و در نتیجه از طرف هیچ واحد تشکیلاتی نمایندگی نداشتند.
قطعنامه کنگرهی لاهه تنها توسط جمعی چنین پرابهام میتوانست بهتصویب برسد. مهمترین تصمیمی که در لاهه گرفته شد، این بود که قطعنامه نهم کنفرانس لندن (۱۸۷۱) بهعنوان اصل هفتم در منشور جمعیت پذیرفته شد. بدینترتیب، مبارزه سیاسی رسماً بهعنوان ابزاری ضروری برای براندازی نظام اجتماعی مطرح شد؛ زیرا: «اربابان املاک و اربابان سرمایه پیوسته از مزایای سیاسی برای دفاع از منافع و حاکمیت سیاسی خود و تسلط بر کارگران استفاده میکنند. از اینرو، تصرف قدرت سیاسی امروز مهمترین وظیفهی طبقه کارگر شده است»[31]
بدینترتیب، انترناسیونال نسبت بهدوران تأسیس خود بهشدت تغییر کرده بود. جناح دموکراتیک رادیکال که بهانزوا فرو رفته بود، سازمان را ترک کرده بود. «همیاوران» عقبنشینی کرده و بسیاری از فعالان آنها بهنظریات مارکس پیوسته بودند. رفرمیستها، بهاستثنای اتباع بریتانیا، دیگر در تشکیلات اکثریت نداشتند و ضدیت با سرمایهداری بهسیاست اصلی تبدیل شده بود. جریانهای جمعگرایانه و آنارشیستی نیز دیگر حرفی برای گفتن نداشتند. با اینکه در سالهای فعالیت انترناسیونال، جامعه شاهد رشد اقتصادی معینی بود که گاهی از فشار بر کارگران میکاست، اما آنها دریافته بودند که تحول واقعی وضعیت کار و زندگی آنها نه با این تغییرات جزیی، بلکه تنها با درهم شکستن ماشین دولتی بوررژوازی و پایان دادن بهنظام ضدانسانی سرمایهداری امکانپذیر است. آنها در مبارزه بیش از پیش بهخواستههای مشخص و مطابق با نیازهای مادی زندگی خود تکیه میکردند، و دیگر گوش بهفرمان گروههای سیاسی توطئهگر، فرقهگرا ورفرمیست نبودند.
وضعیت عمومی اروپا نیز یکسره تغییر کرده بود. برای مثال، با تحقق و اعلام وحدت آلمان در سال ۱۸۷۱ دوران تازهای آغاز شد که در آن حکومت واحد مرجع تمام مسائل سیاسی و حقوقی و هویت ملی شناخته شد. در پرتو این فراشد هرجمعیت فراملی که مخارج آن پیش از آن توسط حق عضویت افراد در مناطق جداگانه تأمین میشد، ناچار بود از اعضای خود بخواهد که از بخش مهمی از اختیارات سیاسی خود صرفنظر کنند. در همان حال ناهمگونی جنبشهای ملی در مراحل گوناگون رشد کشورها و سازمانها، مانع از آن بود که «شورای کل» بتواند خط مشی سیاسی واحدی تدوین کند که بتواند بهتمام نیازها پاسخ دهد.
واقعیت این است که انترناسیونال از آغاز تجمعی از اتحادیهها و انجمنهای سیاسی بسیار متنوعی بود که سنخیت زیادی با هم نداشتند و طبیعی بود که اختلافهای زیادی در میان آنها بروز کند. اما در سال ۱۸۷۲ سازمانهای گوناگون تابع انترناسیونال و همچنین جنبشهای طبقاتی کارگران تنها بهبرنامه سیاسی روشنی مجهز نبودند، بلکه از نظر تشکیلاتی نیز بهتر سازمان یافته بودند. با قانونی شدن سندیکاهای بریتانیایی، آنها بهبخشی از سیاست ملی تبدیل شده بودند. فدراسیون بلژیکی وابسته بهانترناسیونال، سازمانی وسیع با رهبری سیاسی فعال بود که بهطور مستقل میتوانست درباره مشی سیاسی خود تصمیم بگیرد. در آلمان اکنون دو حزب کارگری وجود داشت: «حزب سوسیال دموکرات» و «انجمن کارگران آلمان» و هر دو گروه هم در پارلمان ملی نمایندگی داشتند. کارگران فرانسوی، از لیون تا پاریس، برای «فتح آسمان» خیز برداشته بودند؛ فدراسیون اسپانیایی میرفت تا بهزودی بهسازمانی توده ای بدل شود. در کشورهای دیگر نیز روندهای مشابهی دیده میشد.
بدینترتیب، هم شکل و شمایل اولیه انترناسیونال تغییر کرده و هم رسالت آغازین آن بهپایان رسیده بود. وظیفهی این جمع دیگر این نبود که در سراسر اروپا از جنبش اعتصابی حمایت کند. این وظیفه نیز که کنگرههایی برگزار شوند تا کارگران را با ضرورت وحدت و تشکیلات یا جمعی کردن وسایل تولید آشنا کنند، اهمیت خود را از دست داده بود. این مسائل اکنون بهمیراث جمعی تمام سازمانها تعلق داشتند. بهدنبال کمون پاریس چالش واقعی جنبش کارگری امر انقلاب کارگری بود: برای برانداختن وجه تولید سرمایهداری و سرنگونی دولت بورژوایی چه باید کرد؟ پرسشْ دیگر این نبود که چگونه میتوان جامعهی موجود را اصلاح کرد، بلکه این بود که چگونه میتوان جامعهی تازهای بنا کرد[32].
با اینکه احزاب کارگری بهشکلهای رنگارنگ در کشورهای گوناگون پدید آمده بودند، [اما] نمیبایستی خود را بهمنافع ملی محدود میکردند[33]. بهویژه در شرایط تاریخی تازه، طبقه کارگر در مبارزه در راه سوسیالیسم باید بههمبستگی بینالمللی وفادار بماند و با این ابزارْ مصونیت خود را در برابر یگانگی کشورها و یکپارچگی نظام سرمایهداری تأمین کند.
آنچه در نشست بامدادی روز ۶ سپتامبر ۱۸۷۲ در کنگرهی انترناسیونال گذشت، آخرین پردهای بود که بهروی صحنه رفت. در میان حیرت حاضران، انگلس از جا برخاست و پیشنهاد کرد که شورای کل در سالهای ۱۸۷۲ و ۱۸۷۳ در نیویورک مستقر شود و ترکیب آن نیز توسط اعضای فدراسیون همانجا انتخاب شود[34]. بدینسان، مارکس و سایر بنیادگذاران انترناسیونال دیگر نمیتوانستند عضو مرکزیت تشکیلات باشند و بهجای آنها کسان دیگری این وظیفه را بهعهده میگرفتند که هنوز شناخته نبودند.
حتی بسیاری از پیروان «اکثریت» در مخالفت با انتقال انترناسیونال بهنیویورک رأی دادند، زیرا میدانستند که این امر بهمعنای پایان کار این نهاد کارگری است. اما پیشنهاد سرانجام با اکثریتی ضعیف (۲۶ رأی در برابر ۲۳ رأی مخالف) بهتصویب رسید و علت آن هم این بود که ۹ نماینده رأی ممتنع دادند و برخی از نمایندگان «اقلیت» مایل بودند که انترناسیونال بهجایی دور از منطقه فعالیت آنها منتقل شود. یکی از دلایل اصلی تصمیم بیگمان این بود که مارکس ترجیح میداد انترناسیونال تعطیل شود تا اینکه بهدست مخالفان او بیفتد و بهعامل تفرقه تبدیل شود. افول انترناسیونال که بیتردید با انتقال مرکزیت آن بهنیویورک پیش میآمد، پیش از هر چیز نتیجه کشمکشهای شدید داخلی بود.
با این همه، نمیتوان با نظر بسیاری از پژوهشگران[35] موافق بود، که رقابت دو جریان اصلی درون انترناسیونال، بهرهبری دو چهره بارز (یعنی: مارکس و باکونین) را علت اصلی فروپاشی این تشکل میدانند. بیشتر باید بهدگرگونیهای عظیمی توجه کرد که بر کار انترناسیونال تأثیر گذاشتند: رشد و تحول سازمانهای جنبش کارگری، تقویت دولتهای ملی بهدنبال یکپارچگی ایتالیا و آلمان، نفوذ انترناسیونال بهکشورهایی مانند اسپانیا و ایتالیا (که شرایط اقتصادی و اجتماع بهکلی متفاوتی با بریتانیا و فرانسه داشتند)، گرایش اتحادیههای بریتانیا بهمیانهروی بیشتر و سرانجام اختناقی که پس از سرکوب کمون پاریس مسلط شد. تمام این عوامل پایههای اولیه انترناسیونال را در دوران تازه بهلرزه انداختند.
بهموازات روندهای درونی که انترناسیونال را بهسوی فروپاشی بردند، بیگمان تحولاتی در زندگی این تشکیلات و قهرمانان اصلی آن نیز نقش مهمی ایفا کردند. برای نمونه کنفرانس لندن که مارکس بهآن امید بسیار بسته بود، بههیچوجه نتوانست انترناسیونال را نجات دهد. برعکس، با طولانی شدن جلساتْ بحران درونی هم شدت گرفت؛ زیرا بهآرای مسلط رسیدگی نشد و درایت لازم برای جلوگیری از افکار و موضع باکونین پدید نیامد[36]. کنفرانس لندن برای مارکس تنها یک پیروزی ظاهری بود. او بهعبث کوشیده بود که کشمکشهای درونی را حل کند. تصمیمهای لندن تنها روندی را شتاب بخشیدند که از مدتها پیش شروع شده و جلوگیری از آن دیگر ممکن نبود.
نتیجهگیری
تشکیلات پراهمیتی که در سال ۱۸۶۴ پاگرفت، بهمدت هشت سال نه تنها با موفقیت از اعتصابها و دیگرمبارزات کارگری حمایت کرد، بلکه برنامهای ضدسرمایهداری نیز مطرح کرد، سرانجام در لاهه فرومرد. بهالهام از تجربه انترناسیونال، جنبش کارگری در دهههای بعد برنامهای سوسیالیستی اتخاذ کرد، در اروپا و سراسر جهان گسترش پیدا کرد و ساختارهای تازهای از روابط فراملی را بنیاد گذاشت. انترناسیونال دوم از سال ۱۸۸۹ تا ۱۹۱۶ و انترناسیونال سوم از ۱۹۱۹ تا ۱۹۴۳ هریک بر ارزشها و آموزههای انترناسیونال اول استوار بودند. بدینسان، پیام انقلابی انترناسیونال بهنسلهای بعد منتقل شد و بهموفقیتهایی بزرگتر از دوران نخست انجامید.
انترناسیونال بهکارگران کمک کرد تا دریابند رهایی کار تنها در یک کشور قابل حصول نیست، بلکه وظیفهای است که باید در سطح جهانی انجام گیرد. انترناسیونال بهکارگران این آگاهی را القا کرد که ساختن آینده کار خود آنهاست و بهخاطر آن باید متشکل شوند، در مبارزه تنها بهنیروی خود تکیه کنند و از دیگران انتظاری نداشته باشند. پیام ویژهای که مارکس بهآن ها داد این بود که باید بر وجه تولید سرمایهداری و نظام کار مزدوری غلبه کنند؛ زیرا هرچند مبارزه برای بهسازی شرایط کار در چارچوب نظام موجود مفید است، اما نمیتواند بهسیطرهی کارفرمایان واستبداد سرمایه پایان دهد.
میان امیدهای این دوران تا یأسی که بهدلها نشسته شده است، میان «دلیری ضدنظام سرمایهداری» و همبستگی دوران انترناسیونال تا فلاکت ایدئولوژیک و فردگرایی و نهیلیسم دنیای امروز، که در سایه رقابت سرمایهداری نولیبرالی و خصوصیسازی و ریاضت اقتصادی شکل گرفته، درهای عمیق فاصله انداخته است. کارگرانی که در سال ۱۸۶۴ در لندن گرد آمده بودند، شور و شوقی بهسیاستورزی سوسیالیستی نشان میدادند که امروزه جای خود را بهبیتفاوتی و تسلیم داده است.
در بُرههای از زمان که نیرویکار[جهانی] بهشرایط بهرهکشی مشابه قرن نوزدهم نزدیک شده است، میتوان از برنامهی انترناسیونال نخست همچنان آموخت. ددمنشی امروزین سرمایهداری واقعاً موجود و «نظم جهانی» امپریالیستیِ پسین، فاجعههای اقتصادی که از وجه تولید کنونی پدید میآیند، شکاف روزافزون میان اقلیت کوچک ثروتمندان و انبوه بزرگ تنگدستان، فشار و تحقیر زنان، تهدید دایمی جنگ، ناسیونالیسم، [بنیادگرایی اسلامی] و نژادپرستی، مُصرانه از جنبش کارگری میخواهند که بهدو اصل بنیادین انترناسیونال تکیه کند: تنوع و انعطاف در ساختارها و قاطعیت در اهداف سوسیالیستی. اهدافی که ۱۵۰ سال پیش در لندن بهانترناسیونال شکل دادند، امروز بیش از هر زمان دیگری زنده هستند. امروزه جنبش انترناسیونالیستی پرولتاری برای پاسخ گفتن بهچالشهای زمان ما باید بهدو ویژگی توجه کند: این جنبش باید حتماً چندصدایی و ضدسرمایهداری باشد.
پانوشتها:
[1] این نوشته بر مقدمه کتاب زیر استوار است که اسناد اساسی انترناسیونال را دربردارد: برگردان از متن آلمانی است.
Marcello Musto (Hrg.), WorkersUnite! The International 150 YearsLater, New York/London: Bloomsbury, 2014.
Anmerkungen zur Geschichte der Internationale, Marcello Musto.
تمام نقلقولهای نوشته از صورت جلسات رسمی گرفته شدهاند که در دو مجموعه در دسترساند:
„General Council ofthe First International“, 5 Bde., Moskau 1963-1968
„Première Internationale“, 4 Bde., Genf 1962 und 1971.
[2] در دوران پایانی فعالیت انترناسیونال و هنگام بازنگری در منشور تشکیلات، در «شورای کل» بحثی درباره جنسیت اعضا درگرفت، که پیرو آن انگلس تأکید کرد که انترناسیونال هم بهروی مردان و هم بهروی زنان باز است.
[3] Vgl. Henry Collins/ChimenAbramsky, Karl Marx and the British Labour
Movement, London 1965, S. 34.
[4] Johann George Eccariusto Karl Marx, 12 October 1864, in: Marx-Engels-Gesamtausgabe, Bd. III/13, Berlin 2002, S. 10.
[5] Siehe Oscar Testut, L'Association internationale des travailleurs, Lyon, 1870, S. 310.
[6] The Times, 5 June 1871.
[7] Collins/Abramsky, a.a.O., S. 70; Jacques D’Hondt, Rapport de synthèse, in: Colloque International sur la première Internationale, La Première Internationale: l’institution, l’implantation, le rayonnement, Paris 1968, S. 475.
[8] Collins/Abramsky, a.a.O., S. 70; Jacques D’Hondt, a.a.O., S. 289.
[9] Musto, a.a.O., Dokument 2 (= Karl Marx, Vorschläge für das Programm der Internationalen Arbeiterassoziation [IAA], in: MEW 16, S. 194).
[10] Jacques Freymond, Introduction, in: PI, I, S. XI.
[11] Report ofthe [French] General Council, 1 September 1869, in: PI, II, S. 24.
[12] Henri Collins, The International andthe British Labour Movement: Origin ofthe International in England, in: Colloque International, La Première Internationale, a.a.O., S. 34.
[13] مارکس مایل نبود که شخصاً در کنگرهها حضور یابد. تنها در کنگره پراهمیت لاهه (۱۸۷۲) بود که او حضور پیدا کرد.
[14]Freymond, Introduction, in: PI, I, S. XIV.
[15]Musto, a.a.O., Dokument 3.
[16] Jacques Rougerie, in: Les sectionsfrançaises de l’Association Internationale des Travailleurs, in: Colloque International sur la premieère Internationale, a.a.O., S.111.
[17]Musto, a.a.O., Dokument 54. (= Karl Marx, Erste Adresse des Generalrats über den Deutsch-Französischen Krieg, in: MEW 17, S. 7).
[18] Arthur Lehning, Introduction, in: Ders. (Hrg.), Bakunin-Archiv, Bd. VI: Michel Bakouninesur la Guerre Franco-Allemande et la RévolutionSociale en France (1870-1871), Leiden 1977, S. XVI.
[19] Dazu Georges Haupt, L'internazionalesocialistadallaComune a Lenin, Turin 1978, S. 28.
[20] Ebd., S. 93-95.
[21] Nello Rosselli, Mazzini e Bakunin, Turin 1927, S. 323-324.
[22] Giuseppe Garibaldi an Giorgio Pallavicino, 14 November 1871, in: Enrico Emilio Ximenes, Epistolario di Giuseppe Garibaldi, Bd. I, Milano 1885, S. 350.
[23] Karl Marx, 15. August 1871, in: GC, Bd. IV, S. 259.
[24]MiklósMolnár, Le déclin de la première internationale, Genf 1963, S. 127.
[25]Musto, a.a.O., Dokument 74 (= Karl Marx/Friedrich Engels, Beschlüsse der Delegiertenkonferenz der Internationalen Arbeiterassoziation, abgehalten zu London, vom 17. bis 23. September 1871, in: MEW 17, S. 421).
[26] در اوایل دههی ۱۸۷۰ طبقه کارگر تنها در آلمان بهصورت «حزب» متشکل بود، از اینرو، هم برای طرفداران باکونین و هم برای مارکس واژه «حزب» چندان شناخته نبود، حتی مارکس گاه «حزب» را مترادف «طبقه» بهکار میبرد. واژهی حزب در کنفرانس لندن تنها دوبار بهزبان آمد و در کنگرهی لاهه تنها پنج بار. بنابراین، بحثهای انترناسیونال نه بهتشکیل حزب سیاسی بلکه بیشتر به کاربرد صفت «سیاسی» برمیگشت.
[27] Jacques Freymond/MiklósMolnár, The Riseand Fall oft he First International, in: Milorad M. Drachkovitch, The RevolutionaryInternationals, 1864-1943, Stanford 1966, S. 27.
[28] Verschiedene Autoren, Risoluzione, programma e regolamento della federazioneitalianadell' AssociazioneInternazionaledeiLavoratori, in: Gian Mario Bravo, La Prima Internazionale, Rom 1978, S. 787.
[29] Siehe Freymond/Molnár, a.a.O., S. 27-28.
[30] Siehe Karl Marx an Ludwig Kugelmann vom 29. Juli 1872, in: MEW Band 33, S. 505.
مارکس در نامهای که بهکوگلمان نوشت، میگوید: «در کنگرهی انترناسیونال مسئلهی زندگی و مرگ انترناسیونال مطرح است و من پیش از آنکه از آن بیرون بیایم، میخواهم دست عناصر انحلالطلب را از آن کوتاه کنم».
[31]Musto, a.a.O., Dokument 65.
[32]Freymond, Introduction, in: PI, I, S. X.
[33] Vgl. Haupt, a.a.O., S. 100.
[34] Friedrich Engels, 5. September 1872, in: PI, II, S. 355.
[35]MiklósMolnár, Quelquesremarques à propos de la crise de l’Internationale en 1872, in: Colloque International, La Première Internationale, a.a.O., S. 439.
[36]Molnár, Le Déclin de la Première Internationale, a.a.O., S. 144.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوچهارم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوسوم
رئیس ساواک آمد و بهبازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربهی تازهای بود از کتک خوردن. یک چوب بهطول بیش از یک متر و بهقطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب میگذاشتند و چوب را میپیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت میشد. شکنجهشونده روی زمین بهپشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آمادهی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. اینجا دیگر مثل بازجوییهای اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب اینکه چشمبند و دستبند دوباره بهکار گرفته شد. اینبار یک پابند هم بهپاها زدند. وسیلهای مثل دستبند، اما ضخیمتر و با زنجیری بلندتر، بهحدی که میتوانستی فقط قدمهای کوتاه برداری.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه