تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
تفرد، ذهنیگرایی و «اپوزیسیون»
از آن لحظهای که تفاهمنامهی لوزان در 13 فروردین منتشر شد تا این لحظه دهها بیانیه، مصاحبه و نوشتهی فردی و گروهی در توضیح، بررسی و تحلیل این تفاهمنامه منتشر شده است، که بعضی از آنها راهکار مقابله هم ارائه میکنند. ازجمله مسائلی که در رابطه با اینگونه بیانیهها و مصاحبهها و نوشتهها جلب توجه میکند، افزایش روزافزون تعداد و مضامین دائماً در نوسان آنهاست.
گویی همهی افرادی که در داخل یا خارج از کشور خودرا بهنحوی اپوزیسیون جمهوری اسلامی میدانند، حتماً میبایست نوشته یا مصاحبهای در این زمینه منتشر کنند؛ و چنانچه در این امر حرف جداگانهای نداشته باشند، امکان حضور در اپوزیسیون طیفگونه و درعینحال رنگارنگ و عمدتاً غربگرای جمهوری اسلامی را از دست میدهند. منهای بررسی پروسههای شاکلهی ماهیت سیاسیـاقتصادی جمهوری اسلامی که کلیت آن در دههی دوم قرن بیستویکم نمیتواند تحت حاکمیت مناسبات سرمایهدارانه نباشد، و صرفنظر از چیستی و چگونگی تفاهمنامهی لوزان و پیامدهایی که احتمالاً برای جامعه و بهویژه برای طبقهی کارگر خواهد داشت؛ اما تعداد روبهافزایش و نوسانِ مضمونیِ نوشتهها و مصاحبههایی که بهتفاهمنامهی هستهای میپردازند، بیش از هرچیز و هرتحلیلیْ نشاندهندهی این حقیقت تلخ استکه بارزترین ویژگیِ اپوزیسیون جمهوری اسلامی [بدون توجه بهجهتگیریهای عمدتاً غربی، بعضاً شرقی و اندک محافلیکه ادعای کمونیستی دارند، و در مجموع یک طیف رنگارنگ، اما بههم پیوسته را میسازند] در عدمِ ویژگی آن، یعنی در تفرد و اتمیزاسیونی است که در درون و بیرون آن مسلط است. (یادآوری: نویسندهی این سطور نیز خودرا تافتهی جدابافتهای نمیداند؛ بههمین دلیل با تمام توان ناچیزش تلاش میکند تا شاید بتواند از این زنجیرهی طیفگونه و بههم پیوسته بگریزد. زمان بهمثابهی ذات تغییر، حقیقت را بیان خواهد کرد).
بههرروی، این شدت از پراکندگی که هیچکس کلیت ویا رئوس اساسی نظر خودرا حتی در گروه یا تشکیلات «خود»ی و بهطورکلی در دیگری نمیبیند، فینفسه از واقعیتی حکایت میکند که در رابطه با موضوع مورد بحث ما (یعنی: «تفاهم هستهای») نشاندهندهی سه نکته است که هریک از آنها پیامدهای خاص خودرا نیز دارد.
نکتهی نخست: وجود ویا عدم وجود کلیت این اپوزیسیون هیچگونه نقش و عاملیتی (اعم از شکلدهنده، تسریعکننده یا بازدارنده) در تفاهمنامهی لوزان نداشته است. چراکه این اندازه از پراکندگی و تفردِ توأم با تنافر و تناقض در جهتگیریها، حتی اگر در ابعاد میلیونی هم نمایان شود، بازهم در هیچ رابطهای نمیتواند عاملی اثرگذار باشد. بنابراین، طبیعی استکه بهاین نتیجهی کلی برسیم که اپوزیسیون جمهوری اسلامی ناتوان از اثرگذاری در مسئلهای استکه براساس بیش از 95 درصد نوشتهها، گفتهها و نظراتِ ایرانی و غیرایرانیْ امر بسیار مهمی در حیات جمهوری اسلامی، در تعادل و توازنِ خاورمیانه و تا اندازهای هم در عرصهی بینالمللی است.
نکتهی دوم: اپوزیسیون یک وضعیت موجود سیاسی حتی اگر چندان هم متشکل نباشد، زیر شدیدترین سرکوبها دستوپا بزند و با بعضی تفاوتها و تنافرها و تناقضات نیز همراه باشد، بازهم مثل هرنسبت مادیِ دیگری در فعلیت برخاسته از روابط و مناسبات خود با دیگر نسبتهای مربوطه است که مادیت و واقعیت دارد. در جامعهی سرمایهداری آن روابط و مناسبات مربوطهای که بهیک اپوزیسیون سیاسی واقعیت و عینیت میبخشد، منحیثالمجموع آن مردمی هستند که در گروهبندیهای قشری (و چهبسا طبقاتیِ) مختلف بهنوعی تحت استثمار ویا ستم کلیت نظام سرمایهداری و دولتِ همراستا با طبقهی صاحبان سرمایه قرار دارند. بنابراین، وقتی از اپوزیسیون سیاسی یک وضعیت موجود حرف میزنیم، منهای تبیینات سیاسیـایدئولوژیک روبهآینده که جزءِ لاینفک آن است، بلافاصله بهآن مردمی نیز نظر داریم که حتی در عدم حضور دائمی خود، بهواسطهی گرایشی که بهجریانهای اپوزیسیون دارند، در مواقعی که بهنحوی خطیر و حساس بهحساب میآیند (مثل همین تفاهمنامهی هستهای)، بسیج میشوند و اثر خود را برسیاستها ویا کلیت وضعیت موجود میگذارند.
اما جامعهی ایران نه تنها از چنین موقعیت و رابطهای با اپوزیسیون جمهوری اسلامی حکایت نمیکند و فشاری از سوی مردم کارگر و زحمتکش (بهمثابهی تودهی عظیم میلیونی) بهسیاستهای هستهای دولت وارد نمیشود، بلکه اخبار و گزارشهای مداوم و متعدد حاکی از این استکه طی دوسال گذشته، منهای اعتراضات عمدتاً پراکندهی کارگری و نیز علیرغم وضعیت قابل انفجاری که زیر پوستهی این آرامشِ پراکنده درهم فشرده میشود، اما مبارزهای سازمانیافته ویا اعتراضاتی که حاکی از پیوستاری مداوم و متشکل باشد، در ایران واقعیت نداشته و هنوز هم مادیت نگرفته است.
بدینترتیب، در رابطه با اپوزیسیون اتمیزهی جمهوری اسلامی میتوان چنین نیز گفت که معضل افراد و گروهایی که جمعاً این «اپوزیسیون» را شکل میدهند ـ نه تنها این استکه هیچ رابطهی سازنده، مبارزاتی و رفیقانهای در درون آحاد و گروههای شاکلهی خود و همچنین با نیروهای تحت استثمار و ستم سرمایه در ایران ندارند، بلکه ایجاد چنین رابطهای در مختصات کنونی نیز از احتمال بسیار ناچیزی برخوردار است. چراکه مبارزهی طبقاتی در ایران چنان پراکنده و ناهمراستاست و چنان تحت سلطهی سرکوبگرانه و تفردآفرین تبیینات مختلف بورژوایی قرار دارد که هیچ ادغام (ویا بهبیان دقیقتر: هیچ ترکیب و تبادلی) را بهسادگی نمیپذیرد. بهبیان دیگر، ایجاد ارتباط تودهای با مردم کارگر و زحمتکش ایرانی و در نتیجه تبدیل افراد و گروههای پراکندهی «اپوزیسیون» کنونی بهیک اپوزیسیون واقعی نه تنها با سکونت در خارج از ایران غیرممکن است، بلکه در داخل نیز بدون دانش و مناسبات ویژهای که مجموعاً میتوان تحت عنوان طبقهشناسی از آن نام برد، عملی نیست. دستیابی بهاین دانش که جنبهی عملی آن عمدگی دارد، مستلزم ارتباطی طولانی و همهجانبه است که درایت و دلبستگی طبقاتی، حوصله، تحقیق و وقت فراوانی را میطلبد[اینجا]. درایت، ارتباط، تحقیق و حوصلهای که با تفردِ روبهافزایش افرادی که جمعاً و بهطور کمّی این «اپوزیسیون» را شکل میدهند، جمعناپذیر و متناقض بهنظر میرسد. نباید فراموش کرد که از اپوزیسیونی حرف میزنیم که منهای تفرد روبهافزایش درونی و بیرونیاش، کمیت عمدهی آن در خارج از ایران اقامت دارد و بخش غیرعمدهاش نیز که ساکن ایران است، اساساً از طریق مناسبات و درآمدهای غیرکارگری روزگار میگذراند.
نکتهی سوم: در رابطه با مسئلهی هستهای و نوشتهها و مصاحبههای روبهافزایشی که تفاهمنامهی لوزان را مورد بررسی قرار میدهند، از دو نکتهی قبلی میتوان چنین نتیجه گرفت که این نوشتهها و گفتهها بیش از اینکه یک واقعیت خارجی را مورد بررسی و تحلیل قرار دهند، عمدتاً بیانکنندهی ذهنیتِ آرزومند و بهلحاظ دخالتگریِ طبقاتیْ منفعلِ نویسندگان و گفتگوکنندگان اینگونه نوشتهها و گفتههاست؛ و در واقع هرکس بهظن خویش بهاین تفاهمنامه میپردازد؛ و بهآن همچون آینهی وجودی خویش مینگرد. این مسئله را کمی بیشتر مورد بررسی قرار میدهیم:
از بیان نسبتاً جامع شکلگیری مفهوم و اندیشه که بگذریم[اینجا]، باید براین مسئله تأکید کنیم که شناخت هرپدیدهای مستلزم تأثیر شئِ خارجی (بهعنوان برابرایستا) برذهن و نیز تصرف ذهن (بهعنوان دستگاه فاهمه) در این شئ است. آنچه بهاین تأثیر و تصرفْ توازن و تقارن میبخشد و مانع یکجانبگی هریک از این دو (ذهن یا شئِ خارجی) میشود، عمل و ایجاد تغییر در شئ (یا برابرایستای ذهن) است، که تنها در تناسب با نیازهایی میتواند واقع گردد که افراد و گروهها بنا بهعمدهترین مختصات وجودی خویش (یعنی: مختصات تاریخی، اجتماعی، طبقاتی، علمی و سنیـجنسی خود) دارا هستند. بدینترتیب، وقتی از «ذهن» سخن بهمیان میآید، منظور ـبدون هرگونه واسطهایـ مغز و دستگاه عصبی استکه از یکسو ارتباطی ارگانیک با دیگر دستگاهها و اندامهای زیستی دارد، و از دیگرسو دارای پیوستاری از ذهنیت استکه در عمدهترین مختصات شاکلهی افراد متحقق است و بهآنها هویت اجتماعی میبخشد. همانطورکه چند سطر بالاتر هم اشاره کردیم، عمدهترین این مختصات (و نه همهی مختصات محتملالوقوع) عبارتند از: مختصات تاریخی، اجتماعی، طبقاتی، علمی و سنیـجنسی.
خاصهی وجودی ذهنْ کلیت بخشیدن بهاشیاء و نسبتها، و بهعبارتی ساختن شئِ ذهنی از پسِ ارادهمندی خود و نیز تصرف در واقع خارجی بهمثابهی برابرایستای خویش است؛ از همینرو، ذهن میتواند مکرر در مکرر شئ برابرِ خود را ـبهوساطت شئِ ذهنیِ تولید شده توسط خویشـ کلیت بخشیده تا بهکلیترین مفاهیم (مثل مفاهیم تئولوژیک، فلسفی و تااندازهای هم مفاهیم ریاضی) دست یابد. اما ازآنجا که ذهن ـالزاماًـ دارای پیوستار زیستیـطبیعی و نیز تاریخیـاجتماعی است؛ از اینرو، آنچه بهیک ذهنِ مفروض (اعم از فردی یا گروهی) کلیت میبخشد، بیش از هرعامل تأثیرگذار دیگریْ تحت تأثیر مناسبات تولیدیـاجتماعیای است که هم بقای زیستی او را تضمین میکند و هم بهآن (یا بهاو) هویت میبخشد.
حال براساس تحلیل بالا افراد اپوزیسیونی را درنظر بگیریم که موضوع وجودی و وحدت بخشندهشان بهمثابهی اپوزیسیونْ مبارزه با بورژوازی و دولت حاکم برایران و بهواسطهی آن مردمی استکه تحت استمار و ستم این بورژوازی و این دولت قرار دارند. آنچه در این مورد میتوان گفت این استکه:
اولاًـ این اپوزیسیون منهای خواندهها و شنیدهها، و منهای هراندازه و کیفیتی از تعقل در بارهی این خواندهها و شنیدهها، بههرروی براساس مشاهدات و تصاویری بهمردم کارگر و زحمتکش ایران نگاه میکند و دربارهی آنها میاندیشد که صرفنظر از زمان واقعی، بهلحاظ زمان قراردادی بهطور میانگین 25 سال کهنه است.
دوماًـ این اپوزیسیون هیچ عرصه و میدانی برای آزمون نتایجی که از پس «تفکر» و «تعقل» بهآنها میرسد، ندارد؛ و در نتیجه رابطهاش با موضوع هویتبخشنده بهخویش (یعنی: گروههای مختلف طبقاتی در ایران) ناگزیر انفعالی است.
سوماًـ با هراندازهای از اطلاع و تعقل، آنچه افراد و گروههای اپوزیسیون بهعنوان راهکاری معین، تعقل و تفکر میکنند، بیش از اینکه حاصل تأثیر واقع خارجی بر ذهن باشد، متأثر از تصرف مکرر در شئِ ذهنی است.
چهارماًـ دستآورد چنین شیوهای از تفکر و نوشتههای برآمده از مختصاتی از این دست، در بهترین صورت ممکن ژرونالیستی و اطلاعرسانی است و نمیتواند راهگشای گامهایی معین در امر سازمانیابی طبقاتی و انقلابی باشد.
پنجماًـ صرفنظر از بهترین حالت که احتمال دستیابی بهآن بسیار ناچیزاست، آنچه دستآورد چنین رابطه و شیوهای از تفکر در چنین مختصاتی است ـبهطور معمول و میانگینـ تبیین وقایع بیرونی از دریچهی آرزوها و ذهنیتِ ناگزیر انفعالی «متفکرین» و نویسندگان آن است.
ششماًـ این آرزوها هراندازه که نیک و انسانی باشند، بهواسطهی فردیت روبهگسترشْ در درون آنچه اپوزیسیون رژیم نامیده میشود، عمدتاً فردی و فردگرایانه است.
هفتماًـ در زمانهای که بورژوازی از جنبهی مدیریت و مالکیت، و همچنین بهلحاظ ایدئولوژیکیْ سلطهای قابل توصیف بهمطلق روی مطبوعات و رسانهها دارد، و شیوههای اطلاعرسانی نیز علیالعموم تحت سیطرهی نگاه بورژوایی بهجهان و هستی است، سخن از ژورنالیسم کمونیستی و پرولتری ـبدون سازمانیابی کمونیستی و پرولتاریایی در درون تودههای فروشندهی نیرویکار در ایرانـ تصویری که از پرولتاریا میدهد، در صادقانهترین صورت ممکن وارونه است.
هشتماًـ ژورنالیسم و اطلاعرسانی براساس دریافتهای فردی که کمابیش زیر سلطهی دیدگاه مسلطِ بورژوایی نیز قرار دارد، در پخش ماهوارهای و اینترنتیْ عمدتاً افراد و گروهایی را مخاطب خویش میداند که هرچه باشند ـخوب یا بدـ بههرصورت بیش از اینکه از جنس و نوع طبقهی کارگر باشند، بیشتر بهخردهبورژوازی پهلو میزنند.
نهماًـ اینگونه نوشتهها، اینگونه تفکرات و اینگونه «تعقلات»، همچنانکه بهسادگی میتوان مشاهده کرد، حتی در رابطه با فعالین کارگریای که بههردلیلی ارتباط و تبادل طبقاتی خود با تودههای کارگر را از دست دادهاند، در تظاهر بهسازمانیابی، عمدتاً فردیتآفرین عمل میکند و تشکلگریزی را دامن میزند.
دهماًـ نوشتهها، بیانیهها و مصاحبههای روزافزونی که در رابطه با تفاهمنامهی لوزان منتشر میشوند، بهلحاظ روند شکلدهنده بهآنها و نیز با توجه بهانگیزههایی که در پسِ کلمات و جملههای خود (آگاهانه یا ناآگاهانه) پنهان میدارند، منهای موضوعیت ویژهی خویشکه مسئلهی هستهای است، نه تنها هیچ تفاوت معقولی با دیگر نوشتهها و بیانیهها و مصاحبههای افراد و گروههای «اپوزیسیون» ندارند، بلکه ازآنجاکه این تفاهمنامه ممهور بهمهر بسیار مهم، «جام زهر» و از این قبیل القاب نیز شده است، بهمراتب بیش از دیگر نوشته و مصاحبهها بیانکنندهی شخص نویسنده و نیز آرزوهای از دست رفتهای است که برای تحقق آنها باید سرهای بسیار بهدیوار قفس کوبیده شود!
یازدهماًـ در رابطه موضوع مورد بررسی ما (یعنی: «تفاهمنامهی لوزان») نتیجه اینکه: نبود واکنشهای نسبتاً سازمانیافته و همسو از طرف مردمیکه در گروهبندیهای قشری یا طبقاتی مختلف بهنوعی تحت استثمار ویا ستم کلیت سرمایه و دولتِ همراستا با طبقهی سرمایهدار قرار دارند، بهطور خود بهخود بهاین معنی استکه آن افراد، گروهها و کلاً جریاناتی که خودرا اپوزیسیون سیاسی وضعیت موجود جامعهی ایران میدانند، ماهیت و هویت خودرا نه از عینیت روابط و مناسبات سیاسی با گروهبندیهای اجتماعی و فعلیت آنها، بلکه اساساً از آرزو و ذهن خویش میگیرند که پایهاش بههرصورت ذهنیت و نه عینیت است. این هویت در مقایسه با آن هویتی که برخاسته از روابط و مناسبات با گروهبندیهای اجتماعی و دخالتگری آنهاست، منهای جهتگیریاش، اساساً ذهنی و پاسیفیستی است.
قطعیت ذهنی یا احتمال وقوع[؟]
در کلیترین و طبعاً انتزاعیترین پردازش ممکن از تفاهمنامهی لوزان و پیامدهای اجتماعی و طبقاتی آن، میتوان چنین ابراز نظر کرد که این پیامدها هرچه باشند [مثبت یا منفی(؟!)]، بنا بهذات سرمایه و حاکمیت آن در ایران ـناگزیرـ بهزیان طبقهی کارگر بهمثابهی یک طبقهی اجتماعی (و نه الزاماً همهی افراد و گروههای شاکلهی آن) است. صرفنظر از چیستی و چگونگیِ پیامدهای محتمل اجتماعیـطبقاتی تفاهمنامهی لوزان در 13 فرودین، آنچه در طیف رنگارنگ ـاما، ذاتاً همگونِـ اپوزیسیون ایرانی جلب توجه میکند، تحلیلهایی استکه افراد، محافل و گروههای مختلف از این رویداد ارائه میدهند. نقطهی محوری و وجه مشترک این تحلیلها (بنابر همگونگیِ ذاتی کلیت این اپوزیسیون) قطعیت و مطلقیت پیشبینیهایی است که هر فرد، محفل و گروهی با ظن خود از این تفاهمنامه ارائه میدهد. ظنی که عمدتاً تصویر خویش در آینهی تبیین از وقایعی استکه گرچه بهتصویرپرداز بیربط نیستند، اما ربط آن بههرصورت فاقد عینیت پراتیک است. بدینترتیب استکه حتی آنجاکه بهاحتمالات اشاره میشود، این اشارات بهلحاظ عملی عیناً همانی استکه از احکام قطعی برمیآیند: انتظارِ منفعل در پوشش فعلیت یا پاسیفیسمِ فعال!
مسئله در رابطه با قطعیت و احتمالِ پیشبینیهایی که در مورد تفاهمنامهی لوزان منتشر میشوند، این نیست که هیچکس از احتمال حرف نمیزند و بهاحتمالات اشاره نمیکند؛ مسئله این استکه اشاره بهاحتمالات نیز بهاین دلیل که فاقد استدلال و کنش معین عملی است و ضمناً موضوع را با همان تبیینی نگاه میکند که طرفین مذاکره ارائه کردهاند، در واقع قطعیتی شرمگین و حتی دروغین است. این مسئله را کمی بیشتر مورد بررسی قرار دهیم:
این درست است که چگونگی وقوع هرنسبت مادی (ازجمله همین تفاهمنامهی لوزان) براساس شناخت عمدهترین پروسههای شاکلهی آن نسبت و نیز ارتباط عملی و تأثیرگذار براین شاکلهها قابل پیشبینی است؛ اما از آنجاکه وقوع نسبتها پیشبودی نیست و تحت سیطرهی تقدیری قدار نیز قرار ندارد، پیشبینی وقوع نسبتها اساساً بهاحتمال و استدلال ممکن است، نه بهقطعیت و مطلقیت انتزاعی. بدینترتیب، آنچه بهیک پیشبینیِ احتمالیْ قطعیت میبخشد، اگر در مورد اشیاء یا رویدادهایی نباشد که تجربهی مکرر در مورد آنها میزان احتمال را چنان بالا میبرد که میتوان از قطعیت وقوع حالت معینی حرف زد (مثل مرگ در اثر اصابت گلولهای با کالیبر 45 و از فاصلهی 4 متری)، آنگاه قطعیتِ وقوع حالتِ معینیْ مشروط بهشناخت کمپلکس پروسههای شاکلهی یک نسبت و دریافت (یا بهبیان درستتر: استشهادِ) عقلی در الزام بهعمل ارادیِ معینی (مثل اقدام بهقیام انقلابی در 17 اکتبر 1917) ممکن است. اما خاصهی مشترک همهی پیشبینیهای ارائه شدهی اپوزیسیون از تفاهمنامهی لوزان بهدلیل عدم ارتباط با نیروهاییکه میتوانند روی این مسئله تأثیر بگذارند، ذهنی و پاسیفیستی است؛ و بیش از اینکه حتی قابل توصیف بهصفت ژورنالیستی باشند، قمارگونه است. نه اینکه کسی از عبارت احتمالات مختلف حرفی بهمیان نیاورده است؛ اما حتی آنها که از احتمال حرف زدهاند، بهاین دلیل که فاقد رابطه و امکان دخالتگری هستند، قطعیتهای ذهنی خودرا در پسِ عبارت «احتمالات مختلف» پنهان کردهاند. این مسئله را در دو نکته انضمامیتر مورد بررسی قرار دهیم:
1ـ ابراز شادی از سوی «مردم»[!؟]
پیشفرض همهی آن بیانیهها، نوشتهها و مصاحبههایی که من خوانده یا شنیدهام، بهجز بیانیه حزب توده این استکه یا «مردم» بهنحوی (بهواسطهی آگاهی یا جهل) از انتشار تفاهمنامهی لوزان ابراز خوشحالی و خشنودی کردند؛ ویا آنجا که حرفی از ابراز خشنودی مردم نگفتهاند، تفاهمنامه را مستقیم یا غیرمستقیم بهنفع «مردم» دانستهاند. ابتدا بهنمونههایی از اینگونه پیشفرضهای مستقیم یا القایی نگاهی بیندازیم تا بتوانیم روی صحت و سقم آنها مکثی داشته باشیم:
حزب کمونیست کارگری: «از نقطهنظر اکثریت مردم ایران، عقب نشینی جمهوری اسلامی و هردرجه افسار زدن برتلاش این حکومت برای اتمی شدن عملا برد مردمی بهحساب میاید که سالهاست با شعار “معیشت، منزلت، حق مسلم ماست” درمقابل جاهطلبی اتمی جمهوری اسلامی، در مقابل “انرژی هستهای، حق مسلم ماست”، ایستادهاند و مجبورش کردهاند بهاین “توافق” تن دهد».
بنابراین، حزب کمونیست کارگری تفاهمنامه را بهنفع مردم و ناشی از فشار آنها میداند و اگرچه من نوشتهای دربارهی ابزار شادی «مردم» از طرف این حزب ندیدم؛ اما براساس منطق درونی نقلقول بالا این جریان با ابراز شادی مردم مخالفتی ندارد و بروز اینگونه شادیها را طبیعی میپندارد.
اتحاد سوسیالیستی کارگری: «آشکار شدن چشم انداز تسلیم خفت بار رژیم اسلامی در لوزان که نقطه پایانی است بر یک دوره از حماقت صدها میلیارد دلاری و رفع خطر حمله نظامی به ایران، با شادی مردم روبرو شد».
راه کارگر: «تردیدی نیست که برچیده شدن تحریم های بین المللی یا حتی کاهش آنها می تواند تا حدی فشار فلج کننده کنونی بر اکثریت قاطع مردم کشور را کاهش بدهد ، اما انتظار بهبود بزرگ و پایدار در شرایط زندگی و معیشت اکثریت زحمتکش ایرانیان در زیر سیطره این رژیم بیهوده است».
این عبارات همانند حرفهای حزب کمونیست کارگری ابراز شادی را طبیعی و منطقی میداند؛ چراکه تفاهمنامهی هستهای «میتواند تا حدی فشار فلج کننده کنونی بر اکثریت قاطع مردم کشور را کاهش بدهد».
حکمتیست ـ خط رسمی: «این سرآغاز جدال و صف بندی های دیگری است كه در دو سوی آن، دو طبقه و دو صف متخاصم و متضاد المنافع قرار دارند... پایان ایـن شکاف و رفع تحریم ها باید بلافاصله تأثیر خود را بر رفاه و آسایس مردم بگذارد».
بینا دارابزند که من مقالهی «این صدا ازکجا میآید» را در دیماه 1378 دربارهاش نوشتم: «و اما در پایان می رسیم به مردمی که این دو روز را در خیابان شهرهای ایران به پایکوبی پرداخته بودند!».
ایرج فرزاد: «به نظر میرسد شادی و جشن مردم ایران، پس از "توافق لوزان" قابل فهم است».
بیانیه سایت امید: «نیروی مسلط بر جامعه، افکار کارگران را نیز چنان رقم زد که کارگر و کارمند حقوق بگیر زیر خط فقر هم در توافق هسته ای فرجه ای برای خلاصی از فشار کمر شکن و خانمان برانداز تحریم و گرانی و تورم و بیکاری و تعدیل در زندگی فلاکت بار خویش بیابد.... چنین است که نبض تمام مردم ایران با مذاکرات هسته ای ضربان داشت».
اگر «... کارگر و کارمند حقوق بگیر زیر خط فقر هم در توافق هسته ای فرجه ای برای خلاصی از فشار کمر شکن و خانمان برانداز تحریم و گرانی و تورم و بیکاری و تعدیل در زندگی فلاکت بار خویش» مییابد؛ پس، از تفاهم هستهای شاد است و میتواند شادی کند و شادی خودرا در خیابان هم نشان بدهد! البته نباید فراموش کرد که سایت امید علت شادی «مردم» را جهل میداند. زیرا بیانیه مزبور براین است که خردهبورژوازی شهری بهدنبال بورژوازی و زرق و برقهای غربیاش میدوید؛ و «همین نیروی مسلط بر جامعه، افکار کارگران را نیز چنان رقم زد که کارگر و کارمند حقوق بگیر زیر خط...»[!؟].
*
آیا حقیقتاً مردم (اعم از کارگر مزدبگیر، کارمند حقوقبگیر زیر خط فقر ویا خردهبورژوای مرفه) برای ابراز شادی از قرائت تفاهمنامهی هستهای در لوزان بهخیابان آمدند؟ سایتهایی مانند «فرارو»، «تابناک»، «جبههی ملی» و مانند آنها بههمراه مدیای تحت کنترل بورژوازی غربی (اعم از روزنامهها، تلویزیونها و سایتهای فارسی زبان متعدد)، همگی از ابراز شادی مردم گزارش دادند و چندین عکس و چند دقیقهای فیلم را بهطور مکرر از یکدیگر کپی کردند؛ اما منهای پُرسوجوهای خودم و بروبچههای بسیار محدود سایت رفاقت کارگری که از طریق فامیل و آشنا و رفیق قدیمی کردیم، صادق زیباکلام که کشته و مردهی تفاهم هستهای است، در فیسبوک خود چنین نوشت: «با مسرت بسیار توافق هستهای را به مردم ایران تبریک میگویم... اما باکمال تأسف مردمی که برای یک بازی فوتبال آنگونه شادمانی میکنند، برای این پیروزی و موفقیت هیچ واکنشی نشان ندادند. این بیتفاوتی یقیناً بهواسطه همان عدم آگاهی از ابعاد هزینههای هستهای برای کشور میباشد».
اکبر معصومبیگی نیز در مورد واکنش مردم تهران چنین میگوید: «... از دو جهت تبلیغات گستردهای صورت گرفته بود، نه در آن روزی که این توافق حاصل شد، بلکه چند ماهی بود که میگفتند ما اگر توافق بکنیم و اگر هم نکنیم، بازهم ما پیروز ماجرا هستیم.... در اون رسانههای غربی ـمثل بیبیسیـ اون روز جمعهای که.... اگر منظورتون از تودههای میلیونی همان کسانی هستند که سوار ماشین بودند و معمولاً از ونک و نیمههای ولیعصر بهبالا شروع میکنند بهبوق زدن... خوب آره یه میزانی در روز جمعه [بهخیابان] آمدند. روز شنبه، یعنی چهاردهم فروروین، دقیقاً اون کسانی که آمدند تو خیابانها و تعدادشون هم بسیار قلیل بود و بوق میزدند... اساساً بهتحریک بیبیسی بود و بعدهم اون برنامهی نوبت شما که بهمردم آشکارا میگفت این اندازه از خوشحالی که کردید، کافی نبود. اما واقعیت قضیه اینهکه بههرحال این فشارهایی که ... از 2012 بهبعد وارد آمده بود؛ آنقدر کمر خردکن بود ... که طبیعتاً یک جور انتظار خوشحالی را ایجاد میکرد. حکومت در تمام این چند سال اخیر تمام تبلیغاتش این بود که اگر وضع اقتصادی خرابه، اگر ما دچار رکود تورمی هستیم، اگر این رکو را نمیشه درمان کرد، اگر...، همهاش بهسبب تحریمهای اقتصادی غربی است. این انتظار طبیعتاً در مردمی که.... فاقد نهادهای مستقلی هستند که بتوانند اطلاعات را یه مقداری از منابع مستقلتر بگیرند، نه اینکه یا از سلسله شبکههای غربی بگیرند... و نه از داخل کشور که بمباران اطلاعات یکسویه و یکطرف میشوند. در نبودن این نهادهای [خبری و اطلاعاتی مستقل] طبیعی بود که عدهای این تصور براشون پیش بیاد که اگر چنین توافقی حاصل بشه، همهی مشکلات یکشبه رفع خواهد شد. این انتظار را ایجاد کرده بودند که قضیه توافق میتواند مشکلات را پاسخگو باشد.... [اما واقعیت این استکه] همان تودههایی که شما از آنها گفتید، پیش از تحریمها هم وضعشون بد بوده که در این دوره بدتر هم شده است... بله میزانی از کسان بهخیابانها آمدند. این میزان از کسان، کسانی هستند که در مواقع دیگر هم میآیند. اگر بخواهید یک مقایسهی خیلی مختصر بکنید، برگردیم بهپایان جنگ... ایران و عراق. واقعیت قضیه این استکه یک قشری که بعدها توی دورهی رفسنجانی و بعد شکل گرفتند، هنوز اینقدر چاق و چمبه نشده بودند که... بههربهانهای بتوانند با ماشینهاشون بیایند بیرون، ولی در حال حاضر اون لایهها هستند که سرِ اینگونه بهانهها میایند بیرون. شما از محورهای پایین [شهر] چنین چیزی را نمیبینید. درعینحال یادتون باشه که روز جمعه سیزده بهدر بود و میزان زیادی از مردم اساساً [و بنا برسنت] توی خیابونها بودند... من خودم اینها را دیدم. طبیعتاً یه عدهای هم بهانهای پیدا کردند برای پایکوبی»!؟
ناصر زرافشان در رابطه با ابراز شادی از طرف مردم چنین میگوید: «من در تهران زندگی میکنم. رقص و شادی مردم را ما فقط از تلویزیونها و رادیوهای بیرون... شنیدیم... گویا در یکی دو نقطه از فرودگاه و جلوی وزارت خارجه گروهی از دو خردادیها را فرستادند تا حرکتی بکنند. در شهری بهبزرگی و شلوغی تهران هیچکسی از اونها خبر پیدا نکرد؛ و خبر اونها را ما از بیبیسی و بعضی فرستنده های لوسآنجلسی شنیدیم».
آنچه دربارهی ارتباط مردم کارگر و زحمتکش با مسئلهی هستهای در کلیت آن و براساس برآوردهای ناشی از تعمیمِ سؤال و جوابهای پراکنده با فامیل و دوستان و رفقای سابق میتوان گفت، این استکه بخش قابل توجهی از مردم کارگر، زحمتکش و تهیدست (یعنی: نسبتی در حدود 50 درصد ساکنین بزرگسال) در جامعهی ایرانْ اساساً چیزی بهجز این داستان کذب که مسئلهی هستهای و تحریمْ عامل یا علتالعلل فقر و بیکاری و گرانی است، نمیدانند؛ و انگیزه و حوصلهی بیشتر دانستن در این مورد را هم ندارند. ضمناً این تصویر با تحلیل حرفهای معصومبیگی نه تنها متناقض نیست، بلکه مقابلاً یکدیگر را تأیید نیز میکنند. گرچه مردم فقیر و تهیدست در ایران همانند بعضی از شهرهای هند در شبانهروز چندده نفر در اثر گرسنگی کنار خیابانها نمیمیرند؛ اما فقر و بیکاری و بدبختی در جامعهای که خرید و مصرف حتی بیشتر از جوامع اروپایی هویتبخشنده و اعتبارآفرین است، چنان گلوی تودهی وسیعی از آحاد جامعه را گرفته که پول را بهکلید هرسخن و حرف و رابطهای تبدیل کرده است. در چنین جامعهای کمتر کسی از میان تهیدستان و حاشیهنشینان روبهافزایش بهدنبال علل رویدادها میرود و از مسائلی مانند تفاهمنامهی هستهای بهوجد میآید. از همهی اینها گذشته بخش روبهافزایشی از ساکنین ایرانیتبار ایران با چنان سرعتی بهحاشیه رانده میشوند که اصلاً میل و جسارت حضور در خیابان را از دست دادهاند. بسیاری از آدمهای برخاسته از این جمعیت تنها هنگامی بهخیابانهای «اصلی» شهر (که جای پایکوبی و ابراز شادی «همگانی» نیز هست)، آورده میشوند که رهسپار بهشت زهرا باشند.
2ـ مبارزه کنید! مجامع کمونیستی بسازید! به«ما» بپیوندید!
اپوزیسیون جمهوری اسلامی علیرغم تفاوتها، تنافرات و تناقضات فردی و گروهیِ گاهاً بسیار شدید درونیاش، اما مجموعاً بهاین نتیجه رسیده استکه اگر تفاهمنامهی هستهای منجر بهسرنگونی جمهوری اسلامی نشود، حتماً شدت مبارزهی طبقاتی یا ضدرژیمی را افزایش میدهد و شرایط رفاهی بهتری برای مردم فراهم خواهد شد. برهمین اساس اکثر گروههای اپوزیسیون و هرکس با ظن و گمان خود، «مردم» را آشکارا یا با بیانی سربسته بهسوی خویش میخواند. بهچند نمونه از اینگونه پیشبینیها، رهنمودها و فراخوانها نگاه کنیم[تأکیدها از من است]:
راه کارگر: «بزرگ ترین نقطه امید در دوره پیش رو این است که علیرغم تمام تدابیر و بگیر و ببندهای رژیم ، کاهش تحریم های بین المللی و بهبود اقتصادی (هرچند مختصر)، شرایط مساعدی برای گسترش جنبش های مطالباتی بخش های گوناگون مردم فراهم خواهد آورد. تمرکز روی سازمانیابی مستقل این حرکت های مطالباتی غیر قابل مهار در مقیاس توده ای و ایجاد شبکه ها و ارتباطات پایدار میان آنها... صفوف مقاومت مردم را در مقابل جمهوری اسلامی تقویت خواهد کرد و زمینه را برای اشتعال پیکارهای بزرگ تر و آگاهانه تر سیاسی و طبقاتی فراهم خواهد آورد. با این امید باید با اعماق گره خورد و با تمام توان "نقبی به سوی نور" را تدارک دید».
رحمان حسین زاده (حکمتسیت): «مردم در مقابل خود، جمهوری اسلامی ضعیف شده تر و شکننده تر را می بینند. به شرطی که خودآگاهی، سازمانیافتگی و اتحاد و تشکل و تحزب کمونیستی کارگران و مردم آزادیخواه در صحنه جدال سیاسی و طبقاتی تامین شده باشد، میتوان از این موقعیت و تناقضات جمهوری اسلامی به نفع جبهه کارگر و مردم زحمتکش استفاده کرد. این اوضاع میتواند به گسترش اعتراض برای بهبود شرایط کار و زندگی و در راستای سرنگونی جمهوری اسلامی منجر شود».
«... ما رهبران کارگری، زنان و جوانان و همه آزادیخواهان و برابری طلبان را برای تحقق این امر به صفوف حزب حکمتیست فرا میخوانیم».
حزب کمونیست کارگری: «عقب نشینی جمهوری اسلامی راه پیشروی بیشتر مردم در مبارزه برای معیشت و منزلت را هموار میکند... اما کارگران و مردم محروم نباید ذره ای توهم داشته باشند که "توافق اتمی" به خودی خود کوچکترین گشایش اقتصادی در زندگیشان به وجود بیاورد.... اما در عین حال، "توافق اتمی" مردم ایران را در موقعیتی مساعدتر برای تعرض به حکومت قرار میدهد.... شکست تلاش های اتمی حکومت به معنی باز شدن گارد حکومت در مقابل مردم و تعرض بیشتر فرهنگی و سیاسی مردم خواهد بود».
«حزب کمونیست کارگری کارگران، زنان و جوانان و توده های وسیع مردم را فرامیخواند که مبارزات خود را علیه حکومتی ... گسترش دهند و این شرایط را به سکوئی برای پیشروی بیشتر در جهت تحقق مطالباتشان و برای سرنگونی حکومت منحوس اسلامی تبدیل کنند».
سایت امید: «امروز بیش از هر زمان نیازمند ایجاد انبوه سازمانها و مجامع کمونیستی است. مجامعی که نه فقط به مبارزه برای بهبود زندگی امروز خویش بیندیشند، بلکه همچنین بر متن جدالهای سیاسی تعیین کننده به ترسیم خطوط جامعۀ سوسیالیستی فردا نیز بپردازند... عرصۀ جدال هسته ای یکی از این گره گاهها است.... هر کدام از این جدالها در عین حال فرصتی است برای ترسیم خطوط جامعۀ آینده ای که برایش مبارزه می کنیم. فرصتهائی که می توان و باید از آنها استفاده کرد و تناقضات درونی نظام سرمایه داری را بر تودۀ زحمتکشان نمایاند و ضرورت و مطلوبیت انقلاب اجتماعی را به امر همه گیری در میان اکثریت تودۀ کارگران و زحمتکشان بدل نمود. دفتر آینده را ما نیز میتوانیم و باید بنویسیم».
*
چهار نقلقول بالا بهگروههایی تعلق دارد که هریک خودرا از دیگری برحقتر میداند و در شیوهی بیان هم بعضاً با هم متفاوت و حتی متنافراند؛ اما آنچه در این چهار گروهبندی مشترک است، فراخوان بهخود (یعنی: بهگروه خود) و نه فراخوان بهخویش طبقاتی خود (یعنی:فراخوان تودههای طبقهی کارگر بهسازمانیابی خویش) است. برای مقایسهی آسانتر این چهار فراخوان را یکبار دیگر با هم بخوانیم:
ــ «با این امید باید با اعماق گره خورد و با تمام توان "نقبی به سوی نور" را تدارک دید»؛ {راه کارگر بنا بهطبع خود بیان شاعرانه را ترجیح داده است}.
ــ «... ما رهبران کارگری، زنان و جوانان و همه آزادیخواهان و برابریطلبان را برای تحقق این امر بهصفوف حزب حکمتیست فرا میخوانیم»؛ {حکمتیستها رأساً خود را محور کائنات سیاست در ایران اعلام کردهاند}.
ــ «حزب کمونیست کارگری کارگران، زنان و جوانان و توده های وسیع مردم را فرامیخواند که مبارزات خود را علیه حکومتی ... گسترش دهند و این شرایط را به سکوئی برای پیشروی بیشتر در جهت تحقق مطالباتشان و برای سرنگونی حکومت منحوس اسلامی تبدیل کنند»؛ {حزب کمونیست کارگری مکارتر از بقیه فراخوان بهخودش را طوری مطرح میکند که فراخوان طبقه بهخویشتن طبقاتی را القا کند}.
ــ «دفتر آینده را ما نیز میتوانیم و باید بنویسیم»؛ {بیانیه سایت امید برای اینکه روند حزبسازیاش در خارج از کشور را (که اگر شدنی هم باشد، نسخهی دیگری از همین تکهپارههای حزب کمونیست کارگری موجود خواهد بود) پنهان کند، خودش را با دیگرانی میآمیزد که هنوز موجودیت ندارند. در ادامه بهطور مشروحتر بهاین مورد که بهنظر من «خاص» بهحساب میآید، میپردازیم}.
برای فهم چیستی و چرایی اینگونه فراخوانهای رنگارنگ، اما ذاتاً همگون، منهای جنبهی انتزاعی و قدرتطلبانهای که بیانیهنویسان بهانحای گوناگون سعی در کتمان و پوشش آن دارند، میبایست بهاین سؤال جواب بدهیم که چرا اینگونه فراخوانهای غلاظ و شداد قبل از امضای تفاهم هستهای از سوی جمهوری اسلامی صادر نمیشد؛ و سخن از تدارک «نقبی بهسوی نور» و الزام نوشتن «دفتر آینده» بهمیان نمیآمد؟ مگر جمهوری اسلامی قبل از اینکه پای میز مذاکره بنشیند و تفاهمنامهی هستهای امضا کند، از حقانیت بیشتری برای بقا برخوردار بود؛ و کارگران و زحمتکشان نیز امکان سلوک بیشتری با آن داشتند؟ مگر نرخ ارزش اضافه، کمیت بیکاران و میزان سرکوبهای سیاسی و اجتماعیِ قبل از 13 فروردین 94 کمتر از حالِ حاضر بود که اینک اینچنین و بهواسطهی بیانیه و مقاله و مصاحبه مورد تهاجم قرار میگیرد؟
پاسخ این بهسؤالها برمیگردد بهخاستگاه فکری و تجربی این جریانات اپوزیسیونمانند (یعنی: قیام بهمن 57) که در «پایگاه» انتزاعی خویش، کسب قدرت سیاسی را مشروط بهاینکه توسط خودشان یا گروه متعلق بهخودشان باشد، با انقلاب سوسیالیستی و اجتماعی برابر میپندارند. مگر نه اینکه قیام بهمن 57 بدون هرگونه تدارک طبقاتی، سازمانی و ایدئولوژیک در درون طبقهی کارگر صورت پذیرفت؛ پس، چرا هماکنون نیز چنین نباشد و آمادهی قاپیدن قدرت نباشیم و بهمردم نگوییم که ما (یعنی: گروهی که «من» لیدر آن هستم) با شما هستیم و با شما (یعنی: بهسرکردگی «من») نقبِ بهسوی نور را تدارک میبینیم و دفتر آینده را نیز مینویسیم؟ خرفتی این جریانات اپوزیسیون از اینجا معلوم میشود که قیام بدون تدارک طبقاتی، سازمانی و ایدئولوژیک را بهیاد دارند؛ اما پیدایش جمهوری اسلامی را که گوی قدرت سیاسی را با «مهربانی» و «استدلال» آتشین در آغوش گرفت، فراموش کردهاند.
آری، یکی از مهمترین دلایل این بیانیهها و نوشتههای شداد و غلاظ که فقط برای نمونه بهبعضی از آنها اشاره کردم، این احتمال ذهنیِ اپوزیسیون اتمیزه شده و اتمیزهشونده استکه مردم برمیخیزند و بساط جمهوری اسلامی را جمع میکنند و «ما» را بهقدرت میرسانند تا فصل رهایی را بگشاییم! در شرایطی که خواستهی رژیمچنجی و حملهی نظامی توسط گروهها و افراد اپوزیسیون اتمیزه و پروغربی بهناچار کنار رفته است، رؤیای احتمال دستیابی بهقدرت (حتی اگر این احتمال از تخیل و توهم برخاسته باشد)، سرمستکنندهتر از پیش شده است. همین سرمستی تخیلبنیاد استکه پیامدهای احتمالی ناشی از تفاهمنامهی هستهای را بهاحکامی تبدیل میکند که منشأ قطعیت آنها پاسیفیسمِ منگرایانه، منباورانه و منمدارانه است.
چیستی تفاهمنامهی هستهای و پیامدهای محتمل آن
ازآنجا تنها قطعیت قابل تصور برای من، قطعیت همیشگی سازمانیابی طبقاتی و پرولتاریایی توسط کمونیستها و فعالین جنبش کارگری، در تناسب با ویژگی زمانهی معین و امکانات آنهاست، و این ـدرواقعـ بیان ضرورتهای اجتماعیـتاریخی بهزبان گامهای لازمْ در مختصاتی مشخص است؛ و ازآنجا که حقیقتاً نمیتوانم هیچ تصور قاطعی از چگونگی وقوع مسئلهی هستهای ارائه کنم و روی پیامدهای اجتماعی و طبقاتی آن با قطعیت انگشت بگذارم؛ و نیز ازآنجا که ارائه راهکارهای اجتماعی و طبقاتی را (بهجز لزوم سازمانیابی همیشگیِ طبقاتی و پرولتاریایی و نیز در آن حوزهی مشخص و بسیار محدودی که توان عمل داریم) نوعی مالیخولیای نارسیستی، منگرایانه و مضر برای سازمانیابی طبقاتی و پرولتاریایی میدانم؛ از اینرو، تا آنجا که خوانده، شنیده و فکر کردهایم (یعنی: در بضاعت محدودی که داریم) تصاویری را ارائه میکنیم که منهای بررسی شدت و ضعف هریک از آنها، مجموعاً شامل وضعیت موجود و وضعیتی است که کمابیش احتمال وقوع دارند. بنابراین، از خودِ مفهوم «تفاهمنامه» شروع میکنم:
در عرف تبادلات سیاسی بورژوایی امضای یک تفاهمنامه فاقد هرگونه الزام حقوقی و طبعاً اجرایی است؛ چراکه تفاهمنامه بهاین معنی استکه طرفین گفتگو توافق کردهاند که بربستر یک تفاهم کلی (یعنی: یک راستایِ بهطورکلی معین) روی جزئیات گفتگو کنند و درواقع چانه بزنند. باید توجه داشت که یک راستای بهطورکلی معین فقط بیان یک مسیر است که تنها درصورتی واقعاً معین خواهد بود که چگونگی عبور و حرکت و مقصد نیز تا اندازهای معلوم شده باشد. از طرف دیگر، باید بهاین واقعیت نیز توجه داشت که پایه هرگونهای از چانهزنی (حتی چانهزنیِ کارگری) تعادل و توازن قوای طرفین رابطه است. بنابراین، آنچه نتیجهی عملی تفاهم هستهای خواهد بود، بهشدت متأثر از توازن قوای طبقاتی در درون جامعهی ایران، از توازن قوا در درون اقشار طبقهی حاکم، از توازن قوا در گروهبندیهای دولتی در ایران، از تحولات بهشدت متحول در خاورمیانه، از توازن قوا بین بلوکبندیهای سرمایه در جهان و بالاخره از توازن قوا در رابطه با کشمکشهای درونی بلوکبندیهای سرمایه و خصوصاً بلوکبندی موسوم بهترانسآتلانتیک است. بهطورکلی، این تفاهمنامه هرچه باشد یا نباشد، چیزی بهجز یک مسیر عام و کلی نیست که «تفاهم» در مورد آن بیش از هرچیز بیانگر تعهدی اخلاقی و اعتباری است؛ و هنوز هیچ تعهدی که جنبهی اجرایی و حقوقی داشته باشد، در هیچ مورد مشخصی در میان نیست. بنابراین، در مورد توافق هستهای که هنوز در جزئیات واقع نشده و قرار استکه از پس چانهزنی واقع شود، فقط میتوان از احتمالات گفتگو کرد؛ و ضروری استکه قطعیت را بگذاریم برای انجام آنچه براساس مناسبات شاکلهی خویش میتوانیم، و نیز برپایه آن حوزهی کیفیای که واقعاً از آن برخورداریم.
فراتر از تحلیلِ معقول و استفاده از روش تحقیق ماتریالیستی دیالکتیکی که من سعی در استفاده از آن را داشتهام، خودِ وقایع نیز بیانگر این استکه هنوز هیچ چیز در رابطه با مسئلهی هستهای قطعی نشده است: سخنرانی خامنهای که اجازهی بازرسی از تأسیسات نظامی را نمیدهیم؛ بیانات بعضی از مقامات سیاسی و نظامی آمریکایی که بازدید از تأسیسات نظامی باید جزیی از توافق نهایی باشد و اینکه گزینهی نظامی هنوز روی میز است؛ کشمکش در مورد چگونگی لغو تحریمها که غربیها روی جنبهی تدریجی آن تکیه میکنند و حکومت ایران لغو یکبارهی همهی آنها را میخواهد، و روسیه هم بهطور ضمنی از لغو یکبارهی آنها یاد میکند؛ موضعگیریهای اسرائیل برعلیه تفاهمنامهی لوزان؛ لغو ممنوعیت فروش موشکهای S300 از طرف روسیه بهایران؛ بازگشایی دفتر شرکت نفتی لوک اویل روسیه در تهران؛ وعدهی تحویل هواپیمای فوقالعاده مدرن F35 آمریکا بهاسرائیل؛....؛ حرف رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا (ژنرال مارتین دمپسی) که «گزینه نظامی هم برای ترغیب ایران بهیافتن راه حل دیپلماتیک و هم برای ممانعت از دستیابی ایران بهسلاح هستهای در صورت ناکامی و بینتیجه ماندن دیپلماسی٬ دستخوش هیچگونه تغییری نخواهد شد»؛ سخنان خامنهای در روز 31 فروردین که «همه دستگاهها اعم از وزارت دفاع تا ارتش و سپاه باید آمادگیهای نظامی و دفاعی و سازماندهیهای رزمی و آمادگیهای روحی خود را روز بهروز افزایش دهند و این بهمنزله یک دستورالعمل رسمی است» و بالاخره این گفتهی او که «بعد از مدتی سکوتِ طرف مقابل، یکی از مقامات آنها اخیراً بار دیگر از گزینههای روی میز سخن گفته است. آنها از یک طرف اینگونه "لاف" میزنند و از طرف دیگر میگویند جمهوری اسلامی ایران باید پیشرفتهای دفاعی خود را متوقف کند که سخنی ابلهانه است»؛ و بالاخره پارامترهای ریز و درشت فراوان دیگری حاکی از این استکه پروسهی چانهزنی در ابعاد مختلف (اعم از ایرانی، خاورمیانهای و بینالمللی) شروع شده است و چهبسا بیش از 3 یا 4 ماه پیشبینی شده هم طول بکشد.
با همهی این احوال، تنها قطعیتی که براساس بیشترین احتمال ممکن میتوان دربارهی آن گفتگو کرد، بیشترین احتمال یا این قطعیت استکه گفتگوهای هستهای در تعامل بیشتر با غرب و آمریکا ادامه پیدا خواهد کرد. بنابراین، از زاویه سازمانیابی طبقاتی و پرولتاریایی فروشندگان نیرویکار در راستای انقلاب اجتماعیْ بررسی پیامدهای این بیشترین احتمالِ قابل تعبیر بهقطعیت استکه باید (یعنی: ضروری استکه) در دستور کار قرار بگیرد. بنابراین، برخورد پراتیک یا حتی برخورد ژورنالیستی غیروابسته و مترقی حکم میکند که مجموعاً بهبررسی آن احتمالاتی بپردازیم که میتواند بهنوعی (اعم از مثبت یا منفی) روی چگونگی و شدت سازمانیابی طبقاتی و پرولتاریایی اثر بگذارند.
*****
در اینجا بهمنظور حرکت از انتزاع عقلی بهسوی انضمامهای راهگشا بهعمل، مدلهایی را تصویر میکنم که در رابطه با تفاهمنامهی هستهای اگر فینفسه یک احتمال را بیان نکنند، کمابیش عناصری از احتمال را در درون خود دارند. بعضی از این مدلهای احتمالی در آمیختهای از واقعیت و تخیل، دامنهی احتمال را بهعرصههای سیاسی و «طبقاتی» هم کشاندهاند که بررسی و نقد آنها چهبسا اندیشه برانگیز باشد. آنچه انگیزهی ترسیم این مدلهای احتمالی است، همین نقد و بررسی و نتایج محتمل آن از زاویه سازمانیابی مبارزات پراکندهی کارگری است. اینکه چه عواملی جمهوری اسلامی را پای میز مذاکره کشانده، بهامضای تفاهمنامه راهبر شده و احتمالاً بهتوافق نهایی نیز میرساند، بسته بهنوع و چگونگی این عوامل، با پیامدهایی مختلفی روبرو خواهیم بود که چگونگی این پیامدها بهطور مستقیم یا غیرمستقیم برروند سازمانیابی طبقاتی و پرولتاریایی تودههای کارگر تأثیر میگذارد. بههرروی، آنچه در این بررسیها و مطالعات بیشترین اهمیت را دارد، دریافتِ پیامدهایی استکه تفاهمنامه و نهایتاً توافقنامهی هستهای میتواند برای جنبش کارگری دربرداشته باشد.
لازم بهتوضیح استکه بهمنظور کاستن از طولانیتر شدن این نوشته، مدلهای مورد نظر را حتیالامکان کوتاه و مختصر بیان میکنم تا خوانندهی کنجکاوتر خود از طریق جستجو، بسط آن را بهعهده بگیرد. بنابراین، از اشاره بهنوشتهها و مصاحبههای فردی و گروهی نه چندان معدودی که بهجای ابراز نظر، بیشتر ناله و نفرین سر دادهاند و اشک و آه طلبیدهاند تا شاید بتوانند بهخشم «انقلابی» دست یابند، خودداری میکنم.
1
رایجترین مدلی از «احتمال» که با تصویر یک «قطعیت» ابراز وجود کرده و اغلب قریب بهاتفاق افراد و گروههای «چپ» خارج از کشور و بعضی از کنشگران داخلی که خودرا چپ و سوسیالیست مینامند، با تفاوتهای اندکی روی آن تکیه میکنند، مدل «شکست»، «عقبنشینی» و خوردن «جام زهر دوم» توسط جمهوری اسلامی بهدلیل فشار تحریمها و ترس از عصیان همگانی است. افراد و گروههای باقیمانده از تفکر و حزب منصور حکمتْ بههمراهی حزب کمونیست ایران در نوسانی بین هماینک یا سه ماه بعد روی «جام زهر» انگشت میگذارند و صراحتاً از پایان مقولهای بهنام «اسلام سیاسی» بهمثابه شکست و درعینحال چرخش بزرگ و استراتژیک جمهوری اسلامی صحبت میکنند که در واقع یکی از کلیدهای اصلی گرایش پروغربی آنها را بهنمایش میگذارد. این افراد و گروهها با این پیشبینی که ایران توافق هستهای را امضا خواهد کرد و مسئلهی تحریمها و حملهی نظامی از دستور کشورهای غربی خارج خواهد شد، در مقایسه با زمانیکه تفاهم هستهای هنوز امضا نشده بود، بهطور محسوسی بیشتر از کلماتی مانند کارگر و طبقهی کارگر استفاده میکنند.
یکی از تفاوتهای بهاصطلاح اساسی میان منادیان این احتمالِ ذهناً قطعیتیافته در این استکه بخشی از آنها (یعنی: آن افراد و گروههایی که اگر با «راه کارگر» عیناً همسو نباشد، اما با آن تداعی میشوند)، ضمن ابراز هشدار از تکرار فاجعهی کشتار زندانیان سیاسی در سال 67، درعینحال براین باورند که اگر گسترش جنبشهای مطالباتی در میان بخشهای گوناگون مردم موضوع فعالیت سیاسی قرار بگیرد، کاهش فشار تحریمها میتواند بهکاهش فشار به»مردم» منجر گردد. بههرروی، این بخش از «اپوزیسیون» کاهش تحریمها و سرایت مشروط آن بهزندگی مردم را قطعی میداند.
بعضی از گروههای برآمده از حزب کمونیست کارگری (مثل حکمتیستهای رحمان حسینزاده) روی گرفتن بعضی امتیازات از طرف جمهوری اسلامی در مقابل دادن امتیازات فراوان انگشت میگذارند؛ و بعضی هم (گرچه با گفتارها و انشاهای اندک متفاوتی) روی عقبنشینی جمهوری اسلامی از لبنان و سوریه و عراق و جاهای دیگر حساب باز کردهاند؛ و ضمن اینکه از احتمال خیزش مردم و حرکت خودشان بهاین سمت (یعنی: سمتگیری خیزشی) حرف میزنند، اما لحن گفتارها و نوشتههایشان ته رنگی هم از این دارد که جمهوری اسلامی در سیاستها و فرهنگ غربی بهطور نسبی ادغام خواهد شد.
بههرحال، در صورت بُروز بعضی اصلاحات اجتماعی و سیاسی توسط جمهوری اسلامی، احتمال اینکه افراد و گروههایی از میان این بخش از طیف «اپوزیسیون» بهنوعی از جمهوری اسلامی هواداری کنند، بسیار هم ناچیز نیست. نکتهای که در تأیید این احتمال میتوان بیان کرد، این استکه جام زهری که جمهوری اسلامی برای پایان دادن بهجنگ با عراق «نوشید»، مقدمهی لازمی برای انباشت سرمایه بود. ازجمله تبعات اجتماعی این مقدمه، شکلگیری لایه تازه و پهنی از خردهبورژوازی بود که این جریانات سیاسی ـکمابیشـ بهساز آن «دویده»اند و اینک نیز (اگر سرسپردگی مستقیم بهغرب در میان نباشد) بازهم بهساز آن می»دوند». لایهای که امروزه گسترش بسیار وسیعی یافته و بهیک تودهی انبوه و «مردمی» با هژمونی نسبیِ فرهنگی و مصرفی (نه هژمونی سیاسی) در تمام لایههای خردهبورژوازی و بخشهای مرفهتر کارگری نیز تبدیل شده است. بنابراین، اگر القائات این بخش از «اپوزیسیون» درست از آب دربیاید که «جام زهر دوم» مجموعاً همان کارکردی را خواهد داشت که «جام زهر اول» داشت، با توجه بهاین احتمال بسیار قوی که جمهوری اسلامی لعابی از مدرنیسم اسلامی را بهعنوان پوشش نیز انتخاب خواهد کرد، هیچ بعید نیست که «دوندگان» دیروز و آن تودهی انبوه «مردمی» که این «دوندگان» بهدنبالشان دویدهاند، با کمی «نرمش قهرمانانه» بهمدرنیسم اسلامی لبیک بگویند و «دوندگان» دیروز هم با توضیحات ایدئولوژیکْ این «نرمش»، بازهم در همان راستایی بدوند که دیروز دویدند!؟ زمان بهمثابهی ذات تغییر این حقیقت را نیز بیان خواهد کرد.
2
مدل دیگری از احتمال که کمتر از مدل بالا بهشکل نوشتار و سخنرانی عرضه شده و عمدتاً در بعضی از محافل داخل کشور بهطور پراکنده موضوع گفتگوست و بههمین دلیل هم قطعیت کمتری یافته، مدلی استکه نقطهی مرکزیاش عواملی (بدون تقدم و تأخر) از این قرار است:
ـ ظهور داعش با پمپاژ مالی فوقالعاده قویتر از امکانات جمهوری اسلامی؛ جذابیتی که این جریان برای عصیانزدههای فقیر و مسلمان دارد؛ مانعیکه این جریان در آمیختهای جنایتبار از حقارت، ماجراجویی، پول، سکس، قدرتطلبی، لذتجویی بیانتها در سایه توجیهات سلفیـاسلامی در برابر گسترش هژمونی شیعیـسلامی (بهعنوان یکی از شریانهای حیاتی جمهوری اسلامی) ایجاد کرده است.
ـ عدم امکان تأمین هزینههای سرسامآور گسترش پروژهی هستهای بهویژه در شرایطی که زنجیرهی تحریمها روز بهروز تنگتر میشد، رژیم را مجبور کرده بود که هرچه بیشتر بهسفرهی مردم کارگر و زحمتکش یورش ببرد. گرچه این یورش ـدر تناسب با خودـ تبارز مبارزاتی و سازمانیابنده نداشت؛ اما بهطور روزافزونی خطر شورشهایی را افزایش میداد که جمهوری اسلامی در بُعد بسیار محدودتری در اسلامآباد، قزوین، شیراز و جاهای دیگر تجربه کرده بود. بههرروی، بُروز احتمالی چنین شورشهایی، حتی برفرض که بهسادگی هم سرکوب شوند، علاوهبر پیامدهای بسیار پیچیده و سیاسی در داخل کشور، پیامدهایی در خارج از کشور نیز میداشت که مستقیماً اقتدار رژیم در خاورمیانه و بهویژه هژمونی روبهکاهش آن را هدف میگرفت.
ـ الزام رژیم در تثبیت نسبی وضعیت خویش بهعنوان «اسلام اتمی»، بهتدریج بهاسلامِ صنعتی، علمی، کالایی و مانند آن تغییر مسیر میداد. در تحقق این تغییر مسیر، حتی کاهش تدریجی فشار تحریمها نیز تااندازهای راهگشا خواهد بود.
ـ این مدل از بررسی و احتمال (نه عباس فرد) براین استکه از طرف دیگر، سرمایهداری غرب بههرقیمتی شده باید جلوی پیشرفت اتمی ایران را بگیرد؛ زیرا اگر این پروژه بهنتیجهی مطلوب رژیم برسد (یعنی: اولین آزمایش اتمی خودرا انجام دهد)، جمهوری اسلامی تبدیل بهقهرمان اسلام خواهد شد و ایجاد محدودیت در مقابل جاهطلبهایش بسیار سختتر و پرهزینهتر خواهد بود. پیامد چنین وضعیتی چنان پیچیده و بغرنج است که نه تنها بورژوازی غرب، چهبسا بورژوازی بهاصطلاح شرقی هم خواهان آن نباشد. یک کشور بهلحاظ نظامی با تجربه، با تسلیحاتی نسبتاً پیشرفته و خودکفا، با جمعیت 80 میلیونی، مسلح بهیک بهبمب اتمی و برخوردار از تولید آن، در پرتو هژمونی جهانیـاسلامیاش درست همان چیزی استکه با افزایش شدت مبارزهی ضداسرائیلی نه تنها موجودیت آن را بهخطر میاندازد و تهدیدی برای عربستان سعودی و مانند آن خواهد بود، بلکه بهفراوانی میتواند از بورژوازی غرب، کشورهای خاورمیانه و چهبسا از بورژوازی شرق نیز سهمخواهی کند و باج بگیرد.
ـ از طرف دیگر، بمباران تأسیسات هستهای ایران (علیالاصول، بنا بهوضعیت طبیعی سایت فردو و همچنین بنا بهقول بسیاری از کارشناسان غربی) فقط «زمان گریز» (یعنی: زمان دستیابی بهبمب اتمی) را بهتعویق میاندازد و ایران بهمظلوم یا شهیدِ زندهی دنیای اسلامی تبدیل میشود که بخشی از همان اعتباری را بهدنبال خواهد داشتکه آزمایش اتمی توسط جمهوری اسلامی بههمراه میآورد. اما مسئله فقط این نیست؛ مسئله این استکه آیا بمباران تأسیسات نطنز و اراک و چهبسا بوشهر صرفنظر از فاجعهی سیاسی بهیک فاجعهی زیستمحیطی برای خاورمیانه و حتی اروپا تبدیل نمیشود؟
ـ نتیجه اینکه همهی عوامل فوق بهمثابهی عوامل تعیینکنندهی این مدل یا نظریه احتمالی، درکنار عوامل متعدد دیگر که اهمیت کمتری دارند، طرفین را بهطور جدی بهپای میز مذاکرهای کشاندند که تفاهمنامه امضا کنند و وارد یک دوره چانهزنی بسیار جدی شوند تا بهنتیجهی نهایی دست بیابند. طبیعی استکه بهجز برآوردِ احتمالگونه، پیشاپیش نتیجهی نهایی این دور از چانهزنیها را نمیتوان ترسیم کرد. چراکه شدتیابی تغییرات و حرکت بعضی از عوامل بهاصطلاح عمده در این مدل احتمالی میتواند کلیت رابطه را بهدگرگونی بکشد. فرض کنیم که خشم و نارضایتی از وضعیت موجود با چند رویداد ساده (مثلاً یک درگیری شبیه کشتار خاتونآباد) بهپای دولت نوشته شود و فوران کند. طبیعی است که در این صورت مفروض کلیت مختصات متحول میشود و در مقایسه با وضعیتیکه این عامل بهحرکت درنمیآمد و شورشی دربین نبود، نتایج بهگونهی دیگری شکل میگیرند که با توجه وضعیت فعلی «اپوزیسیون»، در لحظهی حاضر قابل پیشبینی نیست. بههرروی، وقوع چنین وقایعی در مورد وضعیتی مثل وضعیت ایران نه تنها همواره محتمل است، بلکه این احتمال بسیار هم ناچیز نیست. برای نمونه، وقایع منجر بهقیام بهمن 57 توسط هیچ نیرویی (اعم CIA و دیگر دستگاههای اطلاعاتی غرب، ساواک، اپوزیسیون ایران ویا دستگاههای اطلاعاتی تحت نظارت شوروی سابق) پیشبینی نشده بود؛ اما اینک که بهحرکت عوامل سازندهی این واقعه نگاه میکنیم، بهاین نتیجه میرسیم که امکان پیشبینی آن (گرچه نه چندان قوی، اما) وجود داشت.
ـ اگر مدلی که رئوس آن را در بندهای بالا ترسیم کردم، در کلیت خویش حاوی یک احتمال قوی یا حتی نه چندان ضعیف باشد، این احتمال از این قرار استکه امضای توافقنامهی هستهای که پس از امضای تفاهم هستهای بهامر قابل تعبیر بهناگزیر تبدیل شده است، زمینهی سازمانیابی طبقاتی را فراهمتر میکند. چراکه برداشته شدن فشار نسبی تحریمها خشم و نازضایتی فروخوردهی مردم کارگر و زحمتکش را از صف نانواییها و ایستگاههای اتوبوس و داخل تاکسیها (که همه عقدهگشاییهای ناپیوسته و گذرا هستند) بهمطالبهی آشکار و بهنیرویی تبدیل میشود که میتواند در داخل خانه و محله و کارخانه پیوستار و ساختار نیز پیدا کند. بدینترتیب، این امکان بهوجود میآید که مناسبات و شبکههایی از ارتباطات کارگری سامان بگیرد و در گسترهی تودههای کارگر و زحمتکش سازمانگریزی را بهچالش بکشد.
3
مدل دیگری از احتمال که در میان بعضی از ایرانیهای مقیم اروپا رواج اندکی دارد و در مناسبات مردم عادی و «غیرفرهیخته» در داخل کشور هم دربارهی از آن گفتگو میکنند، این استکه جمهوری اسلامی قبل از شدتیابی تحریمها در دورهی احمدینژاد با استفاده از شبکهی لابیهای خودْ اطلاعات مربوط بهمسائل هستهای را عمداً طوری «درز» داده بود که سازمانهای اطلاعاتی را بهنتایجی برساند که بسیار فراتر از واقعیت و آن چیزهایی بوده که جمهوری اسلامی واقعاً در اختیار دارد. براساس این زمزمههای در نوسان بین طنز و احتمال، جمهوری اسلامی تمام دستگاه ضداطلاعاتی خود (از جمله «اپوزیسیون» افشاکنندهی مسائل هستهای، گمراهکنندگان هکرهای سایتهای هستهای و اطلاعاتی، لابیهای تودرتو و غیره) را برای القای وضعیت بسیار اغراقآمیز هستهای خود بسیج کرده بود؛ و افشای این مسئله برای کشورهایی مثل 5+1 که فریب بازی جمهوری اسلامی را خوردهاند، یک رسوایی بیاعتبار کننده است.
آنچه این مدل را از یک شایعهی شوخی یا جدی بهطرف یک احتمال بسیار ضعیف راهبر میشود، تبلیعات بسیار گستردهای استکه جمهوری اسلامی طی چند سال گذشته روی تسلیحاتی مانند کشتی و هواپیما کرده استکه اغلب قلابی بودهاند. یکی از نمونههای این تبلیعات دروغین [هواپیمای اف 313] استکه صرفاً برای جلب توجه مسلمانهای دنیا و بهویژه برای فریب مسلمانها در خاورمیانه پرداخته شده است.
اگر چنین شایعهای تااندازهای درست باشد و جمهوری اسلامی اطلاعاتی را عمداً درز داده باشد که سازمانهای اطلاعاتی را فریب بدهد؛ و سازمانهای اطلاعاتی بورژوازی غربی و حتی شرقی نیز فریب این بازی را خورده باشند، منهای اینکه میزان این فریبکاری چقدر (کم یا زیاد) باشد، مصالحهی غرب با ایران در زمینهی هستهای از آبروباختگی و بیاعتباری دستگاههای اطلاعاتی این کشورها جلوگیری میکند. در این مدل نیمهاحتمالیـنیمهفرضی افشای فریبکاری جمهوری اسلامی کمابیش همان اعتباری را بههمراه خواهد داشتکه گزارشهای قلابی برایش فراهم کرده است. چراکه فریب دستگاههای اطلاعاتی کشورهای مختلف بهلحاظ اِعمال قدرت و پیچیدگیْ دستِکمی از تولید بمب اتمی ندارد که جمهوری اسلامی هنوز بهآن دست نیافته است.
براساس این مدلْ اسرائیل خودرا بهطور آگاهانهای در اجرای «درز» اطلاعات هستهای با بازی جمهوری اسلامی «همآهنگ» کرده و دعوای اسرائیل و آمریکا هم از همین منظر قابل توضیح است. بدینترتیب، گرچه چانهزنی برای بیشتر گرفتن و کمتر دادن از هردو طرف ادامه خواهد یافت؛ اما دولت ایران بیش از آنچه میدهد، بهدست میآورد و همین امر دست رژیم را برای بگیر و ببند و ایجاد فضای خفقان بازتر خواهد کرد. در چنین وضعیت نیمهمحتملـنیمهمفروضیْ شورشهای اجتماعی (که هرچه باشند یا نباشند، در ایران بار طبقاتی نخواهند داشت) بهابزاری برای غرب تبدیل میشود تا بیشتر بهجمهوری اسلامی فشار بیاورد و برگ برنده را در دست داشته باشد؛ چراکه در اینصورت «مقاومت» دولت (که در وضعیت سرکوب شورش یا شورشهای تودهای قرار میگیرد)، در مقابله با دولتهای خارجی مقتدر بهطور جدی کاهش مییابد. اما نباید فراموش کرد که هرچه جمهوری اسلامی بدهد، اگر نه همهی آن را، لااقل بخش اعظم آن را از جیب مردم میدهد. بنابراین، دامن زدن بهشورشهای کور، غیرطبقاتی و فاقد خواسته و سازمان معین (بهویژه در وضعیتیکه بین دولت جمهوری اسلامی و بلوکبندی بورژوازی غربی کشمکشی قابل تعبیر بهکشمکش مرگ و زندگی در جریان است)، عملاً برافروختن آتش در همسویی با بلوکبندی بورژوازی غربی است. این درست استکه اگر رژیم کمتر بدهد و بیشتر بگیرد، نفعش بهجیب تودههای کارگر و زحمتکش نمیرود؛ اما چنین آتشی ضمن اشکآلوده کردن چشمان رژیم، ضربهی بسیار سنگینی هم بهامکان سازمانیابی طبقاتی و پرولتاریایی تودههای کارگر خواهد بود.
4
مدل دیگری که میتوان درباره آن حرف زد، مدلی استکه در بعضی از پارامترهای شاکلهی خویش قابل تعبیر بهتوطئه یا بازیِ سیاسی بین جمهوری اسلامی و دولت آمریکاست. این مدل ضمن اینکه از دهان پارهای افرادِ مقیم خارج (که در ضدیت با رژیم قرار دارند)، شنیده میشود؛ در داخل نیز طرفداران معدودی دارد و رگههایی از آن را میتوان در نوشتههای غیرایرانی هم مشاهده کرد. از جزئیات گذشته (که من هم هنوز اطلاع دقیقی از آن ندارم)، عمدهترین شاخصهای مختصاتی که این احتمالی برآن بنا شده، بدین قرار است:
ـ آنچه تحت عنوان حادترین ستیز بینالمللی میتوان از آن نام برد، نه ستیز بین بلوکبندی سرمایهداری ترانسآتلانتیک و اروآسیا، که ستیز بین آمریکا و اروپاست. انگلیس بهچماق آمریکا تبدیل شده است؛ و چون صنعت قابل توجهی ندارد، بدون پشتیبانی آمریکا از بانکها و صندوقهای پولی و مالیاش قادر بهادامهی حیات نیست. بههمین دلیل هم نقش انگلیس در رابطه با کلیت اروپا بلند کردن پرچم آمریکا بهنام خویش است. بهطورکلی، ادامهی تفوق سیاسی براروپا یکی از اجزای غیرقابل تفکیک کنش و واکنشهای بینالمللی آمریکاست. چراکه اگر اروپا حقیقتاً (یعنی: هم از نظر صنعتی و هم از جنبهی مالی و سیاسی) متحد شود، آمریکا بهطور خودبهخود بهدومین قدرت اقتصادی و سیاسی جهان تبدیل خواهد شد [که چهبسا موجودیتاش را بهعنوان قدرتی واحد] بهخطر بیندازد.
ـ هم آمریکا و هم اروپا قدرتیابی اقتصادی و سیاسی چین، روسیه و مجموعهی بریکس را یا آنچه بعضاً تحت عنوان بلوکبندی سرمایهداری اروآسیا از نام میبرند و ما نیز نام بردهایم، نه خطری برای حالِ حاضر، که یک احتمال خطرآفرین برای آیندهی خویش میدانند. از اینرو، بررسی مسائل ایران از این زاویه که اروپا و امریکا در یک طرف قرار دارند و بریکس و اورآسیا در مقابل آن ایستادهاند، بررسی مسائل در مختصاتی از جنبهی بینالمللی نادرست استکه طبعاً نتایج غلطی هم درپی خواهد داشت.
ـ آمریکا در شرایط کنونی میخواهد با ایجاد درگیری بین اروپا و روسیه هم از امکان گسترش اقتصادیـسیاسی روسیه جلوگیری کند و هم مانعی در مقابل گسترش اقتصادیـسیاسی اتحادیه ایجاد کند. بههمین دلیل حضور انگلیس در بانک «آسیایی سرمایه گذاری زیربنایی» یا (ای آی آی بی) تحت رهبری چین با موافقت ویا شایدهم با خواست آمریکا صورت گرفته است[اینجا].
ـ برخلاف تبلیغات جمهوری اسلامی و نیز برخلاف تهدیدهای آمریکا، رژیم حاکم فعلی همیشه و همواره (گرچه با پنهانکاری) با آمریکا رابطه داشته است. گستره و عمق این رابطه تا جایی بوده استکه میتوان رژیم کنونی را بهلحاظ سیاسی حتی آمریکاییتر و بهلحاظ اقتصادی وابستهتر از رژیم شاه دانست.
ـ حملهی نظامی بهافغانستان و بهویژه کنترل شهرها بدون همکاری ایران و کمک لشگر شاه مسعود بهعنوان پلیس شهری که رابطهی بسیار نزدیکی در دورهی حیات شاه مسعود با ایران داشت، غیرممکن بود. همین مسئله را در مورد لشگرکشی بهعراق هم میتوان گفت: کنترل شهرها و بهویژه کنترل بغداد بدون کمک ایران که عملاً رهبری نیروهای شیعی (مثل سپاه بدر) را در داشت، عملی نبود. ادعا میشود که در این هردو مورد اسناد رسمی کافی موجود است؛ و رهبران جمهوری اسلامی نیز اشارات واضحی بهاینگونه مسائل داشتهاند. آمریکا تنها با سیاستهای ایران در کشورهای خاورمیانه و جهان مخالف نیست، بلکه خواهان حفظ و ادامهی همین سیاستها نیز هست. (من بهدنبال این اسناد و اشارات نرفتهام).
ـ حکومت ایران، برخلاف شعارهای ضداسرائیلی، یکی از مهمترین مدافعین بقای اسرائیل بوده است. چراکه این رژیم ضمن اجرای سیاستهایی که همهی نیروهای ضداسرائیلی را اگر بهانحلال نکشاند، اما بهخویش معطوف کرد، عملاً هیچ گام مستقیم یا غیرمستقیمی که رژیم اسرائیل را بهخطر بیندازد، برنداشته و برنمیدارد. شأن نزول شعار راه قدس از کربلا میگذرد، گریز از پیشنهاد صدام برای متارکهی جنگ و مبارزه با موجودیت اسرائیل بود. اصطلاح «بازی نخورید» هم بههمین پیشنهاد از طرف صدام برمیگردد.
ـ آمریکا از مقطع اشغال سفارت خود در تهران تحریمهایی را برعلیه ایران آغاز کرد؛ و بدینترتیب، یکی از بازارهای فروش کالاهای آمریکایی بهدست اروپاییها و بهویژه آلمانیها و فراسویها (گرچه در درجهی دوم) افتاد. تاآنجاییکه بازارهای ایران دست آلمانیها بود و بهویژه تا قبل از بروز بحران اقتصادی در سال 2008 که هنوز هم ادامه دارد، آمریکا مشکل چندانی با حضور اروپاییها و بهویژه آلمانیها در بازارهای ایران نداشت. اما بروز بحران اقتصادی در سال 2008 آمریکا را بهاین سیاست سوق داد که دست اروپاییها و بقیه (مثلاً چینیها) را از بازارهای ایران کوتاه کند. از طرف دیگر، هرچه تولید نفت شل از لایههای بالایی زمین ابعاد گستردهتری پیدا میکرد و ارزانتر تمام میشد، مسئلهی راندن اروپاییها از بازارهای ایران نیز قوت بیشتری مییافت. تحریمهای بسیار سخت آمریکایی در دورهی احمدینژاد و سرِ کار آمدن دولت «تدبیر و امیدِ» با حضور روحانی بهاین منظور مدیریت شد که با حذف تحریمها بازارهای ایران تحت کنترل دولت آمریکا قرار بگیرد و با «انصافِ» آمریکایی دوباره تقسیم شود.
ـ آمریکا با ایجاد تأسیسات هستهای در ایران مشکلی نداشته است. ریشهی این مسئله بهدورهی شاه برمیگردد. آنچه نزاع بین ایران و آمریکا را موجب شده، روحیه ضدآمریکایی در بین مردمی بود که شاه را سرنگون کردند. این مردم هنوز هم تااندازهای از همان روحیه برخوردارند. بنابراین، منهای اینکه محتوای تفاهم هستهای چه باشد و علیرغم اینکه بهواسطهی یک توافق مفروض چه بدهند و چه بگیرند، آنچه کمکش هستهای را موجب گردیده روحیه ضدآمریکایی مردم بوده است، و همهی این تفاهمنامهها و نشست و برخاستها نیز برای جلب رضایت مردم است؛ چراکه هیچ حکومتی بدون یک پایگاه نسبتاً تودهای دوام نخواهد آورد. بنابراین، اگر مردم روی توافق هستهای مهر تأیید بکوبند، این توافق (منهای آن چیزهایکه محتوای آن را تشکیل داده و خواهند داد) در شادی و سرور انجام خواهد شد؛ وگرنه گفتگوها همینطور ادامه پیدا میکند تا رضایت مردم را با مسئلهای بهنام مسئلهی هستهای جلب کند.
ـ از آنجاکه «فشار» هستهای بهمفری تبدیل شده تا چپاول و غارت درآمدهای نفتی و غیره را توجیه کند؛ از اینرو، توافق هستهای میتواند بهعنوان یک امر تسریعکننده، شدت مبارزهی سیاسی و طبقاتی را بهدنبال داشته باشد. با این وجود، انقلاب در ایران بهتنهایی غیرممکن است؛ چراکه در دنیایی اینچنین بههم پیوسته و درهم تنیده و جهانی شده است، انقلاب در یک کشور یا در یک منطقه فقط بهوساطت گذرگاههای بینالمللی و جهانی ممکن میگردد.
ـ اپوزیسیون خارج از کشور هراندازهای هم که رادیکال، اندیشمند و مسلط بهامور بینالمللی باشد، بازهم در رابطه با مبارزهی طبقاتی و سیاسی در ایران فقط میتواند بهلحاظ کار روی مسائل عام نقش داشته باشد. برای نقشآفرینی در امور اجرایی در داخل کشور باید حضوری مستمر و سازمانیافته بین مردم داشت؛ و مردم عبارتند از مجموعهی آن نیروهایی که بهدلیلی با رژیم حاکم مخالفاند.
ـ گرچه حضور کارگران در خیابان میتواند اقشار و گروههای مخالف دولت را بسیج کند؛ اما مبارزات کارگری بهتنهایی فشار چندانی بهرژیم نمیآورد. درصورت بروز یک اعتصاب سیاسی نسبتاً گسترده و غیرهمگانی، اعتصابکنندگان آسیبپذیرتر از صاحبان سرمایه خواهند بود؛ چراکه دولت میتواند بهجای اجناسی که در کارخانهها و توسط کارگران مونتاژ میشود، مستقیماً کالاهای مونتاژ شده را خریده و توزیع کند. نتیجه اینکه: اعتصابات سیاسی از سوی کارگران چنانچه عمومی نباشد ویا نتواند بهبسیج همگانی تبدیل شود، بهتنهایی فشاری چندانی بهرژیم نمیآورد و نمیتواند بهعقبنشینی سیاسی یا بهسرنگونی رژیم راهبر گردد.
5
مدل دیگری که بهمسئلهی تفاهم هستهای میپردازد و بهنظر من نگاه و بررسی آن بهدرک مسائل فیالحال جاری در سیاست خارجی و تبعات داخلی و طبقاتی آن کمک میکند، مدلی است که سایت امید در بیانیه خود و در پی آن در گفتارهای بهمن شفیق ارائه کرده است. این مدل که مثل همهی دیگر مدلهای احتمالی خودرا قطعی میداند، تکیهاش را روی حضور ایدئولوژیکِ مسلط بورژوازی ایران در دستگاههای حکومتی، در میان خردهبورژوازی و روی تودههای کارگر و زحمتکش میگذارد، و براین استکه بورژوازی فیالحال موجود تماماً بهغرب گرایش دارد و تفاهم هستهای کلید پذیرش او بهعنوان قدرت درجهی دوم در بازار «آزاد» جهانی است. بههرروی از آنجاکه من در ادامه این نوشته کلیت این مدل و بهویژه پارهای از پارامترها و احکام بهکاررفته در این مدل را بهطور مختصر و بهخصوص در بیانیه سایت امید مورد نقد قرار خواهم داد؛ از اینرو، بهواسطهی حرمت تحقیق و مطالعه از خوانندهی جستجوگر میخواهم که با مراجعه بهسایت امید بیانیه مزبور و گفتارهای بهمن شفیق را بخواند و گوش بدهد. بدون چنین مراجعه و تدقیقی نقد مختصر من برای حرکت در راستای حقیقت کارآیی چندانی نخواهد داشت.
6
نقطهی مرکزی مدل دیگری که بهمسئله و تفاهم هستهای میپردازد، از زاویه شعار «نه شرقی و نه غربیِ» بنیانگذاران جمهوری اسلامی حرکت میکند. این مدل که من هم بهآن گرایش دارم، نه خودرا قطعی میداند و نه پیامدهای سیاسی و اجتماعی تفاهمنامهی هستهای را قطعی برآورد میکند. منهای نتیجهگیری از تحلیل دیالکتیکیِ قطعیت و احتمال در رابطه با مسائل هستهای و بهجز مشاهداتی که از دور ویا با واسطه میتوان بهآن دست یافت و تصویری از زندگی کارگران و زحمتکشان برگرفت، افرادی مثل ناصر زرافشان نیز بهمثابهی حقوقدان و فعال سیاسیِ سوسیالیست در داخل کشور از زاویه حقوق بینالملل براین باورند که تفاهمنامهی هستهای «از لحاظ حقوقی فاقد معنی است... فاقد قطعیت است. استفاده از اصطلاحات گنگی مثل «تفاهم» نیز حاکی از همین عدم قطعیت حقوقی است. [بههرحال] متن منجزی در بین نیست. اگر این حرفها که بدون مستند شنیده میشود، درست باشد، واویلاست. حتی اسرائیل هم بهآمریکا تعهد نمیدهد که از هرجای اون و هروقت که خواستن بازدید کنند. بنابراین، وضعیت، وضعیت تعلیقی است و بهنظر من بهاین سادگیها و بهاین زودیها [چیزی قطعیت پیدا نخواهد کرد]. این بحثِ 3 ماه و 4 ماه هم شوخی است. این بهجایی نمیرسد... در مورد اینگونه مسائل باید مقداری تحمل و تأمل کرد تا آدم یه دریافت پختهتری پیدا کنه».
گرچه نظر آقای زرافشان در مصاحبه با رادیو تلویزیون برابری در مورد وضعیت مردم که بیاعتنا بهسیاست و در پی خرید سکه و بهرهی بیشتر بانکی هستند، با این نظرش که مدتهاستکه «یک برنامهی تام و تمام» از طرف «بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول» در حال اجراست، متناقض است؛ اما این حرف که برای اظهار نظر قطعی باید اندکی صبور بود و نیز این سخن که «بدون نظارت سازمانیافتهی مردمی مشکل ما حل» [نمیشود] و همچنین این باور که «بدون نظارت سازمانیافتهی مردم همیشه زمینه برای دخالت بیگانه فراهم» میشود، بهنظر من حرفی بسیار پسندیده و خردمندانه است. حال که نگاه دوبارهای بهعدم قطعیتِ رویدادهای آتی و با تکیه بهجنبهی حقوقی آن انداختیم، ضمن تأکید برجنبهی عملیِ قطعیتْ بهمدلی از احتمال برگردیم که برای بیان خویش شعار «نه شرقی و نه غربی» را بهعنوان محور برگزیده است.
کارکرد اولیه این شعار مخالفت قاطع با سمتگیری بهسوی شوروی بود و خاصهی شدیداً ضدکمونیستی و ضدکارگری و سرکوبگرانهی جمهوری اسلامی را بیان میکرد، پس از فروپاشی شوروی و حتی اگر شوروی هم فرونمیپاشید، در عمل نمیتوانست کارکردی جز هم شرقی و هم غربی داشته باشد. حقیقت هم همین استکه جمهوری اسلامی در همهی دوران حیات خود (چه آشکارا و چه پنهان) هم با آنچه میتوان (با یا بدون فروپاشی شوروی) تحت عنوان شرق از آن برد، و هم با آنچه بهطورکلی غرب نامیده میشود، در همهی زمینهها رابطهی همهجانبه و جدی داشته است. گرچه این رابطه در نوسان دائم بوده؛ اما بنا بهویژگی جمهوری اسلامی و نیز براساس تواناییهای اقتصادی غرب، همواره وزنهی غرب سنگینتر از وزنهی شرق بوده است.
نوسان بین شرق و غرب (یعنی: سنگینتر شدن وزنهی شرق یا غرب در برههها و مقاطع مختلف و نیز کشمکش برای سنگینتر کردن یکی از این دو گزینهی بینالمللی) چنان با جمهوری اسلامی آمیخته و حتی لاینفک از آن استکه میتوان تحت عنوان یکی از عناصر حیاتی جمهوری اسلامی از آن نام برد. بههمین دلیل هم، این تصور که جمهوری اسلامی بهمثابهی حکومت و صاحبان ریز و درشت سرمایه بهمثابهی طبقهی حاکم ـدر کلیت خویش و برآیندگونهـ غرب یا شرق را رها کنند و بهجای سیاست هم شرقی و هم غربی، بهغربگرایی ویا شرقگرایی محض بچرخند، بیش از اینکه متأثر از واقع خارجی باشد، حاصل تصرف ذهن بر واقع خارج از ذهن است.
اگر یکی از ابزارهای بقای هرحکومت، دولت و طبقهی حاکمْ سلطهی ایدئولوژیک است، و اگر این سلطه بنا بهویژگیهای جمهوری اسلامی پررنگتر از دیگر دولتها و حکومتهاست (که هست)؛ پس، غربگرایی ویا شرقگرایی محض برای جمهوری اسلامی بهجام زهری میماند که برخلاف دیگر جامهای زهر، حقیقتاً کشنده خواهد بود. نتیجه اینکه گرچه در درون حکومتیها و طبقهی صاحبان سرمایه هم گرایش شرقی محض و هم گرایش غربی محض وجود دارد و گرایش غربی محض نیز قویتر بوده و اینک قویتر هم شده است؛ اما جمهوری اسلامی برای بقای ایدئولوژیک و طبعاً برای دفاع از موجودیت خود همواره در زنجیرهی سیاست خارجیِ هم غربی و هم شرقی باقی خواهد ماند. در این زمینه، رهایی برای جمهوری اسلامی در کلیت طبقاتی و دولتیاش رهایی از بقاست. ازاینرو، هیچ بعید نیست که با شدتگیری ستیز بلوکبندی سرمایه ترانسآتلانتیک و بلوکبندی سرمایه اروآسیا، جمهوری اسلامی که هم شرقی و غربی است، دچار آسیبهای بسیار شدید شده و حتی در معرض بحرانی قرار بگیرد که اگر با انقلاب اجتماعی حل نشود، با فروپاشی «حل» خواهد شد.
وقتی از ایدئولوژی حرف میزنیم و بهسلطهی ایدئولوژیک اشاره میکنیم، آنچه مابهازای سخن ماست، فقط مشتی باور و اعتقاد و مقوله و حرف نیست که در هوا جاری باشد. ایدئولوژی زمانی حقیقتاً ایدئولوژی است که در محدودهی نه چندان ناچیزی سلطه داشته باشد؛ و این سلطه ممکن نیست، مگر اینکه باورها و اعتقادات و اندیشهها بهساختاری مناسب نیز مجهز باشند. بههرروی، سلطهی ایدئولوژیک جمهوری اسلامی برجامعهی ایران براساس ساختاری فوقالعاده گسترده و پیچیده شکل گرفته که بسیار فراتر از باورها و عقاید و مانند آن، جنبهی فرهنگی و اقتصادی و حتی نظامی نیز دارد. این نهادها با بخشی از آحاد جامعه (که چندان هم ناچیز نیستند) درهم آمیخته است. بهطورکلی، شاخصترین محور ایدئولوژیک جمهوری اسلامی تصویر دنیایی متفاوت از آنچه تحت عنوان جامعهی سوسیالیستی از آن نام برده میشود و طبعاً متفاوت از جامعهی سرمایهداری است. این شاخص خودرا در شعار «نه شرقی، نه غربی» مینمایاند و اینک نیز بهنوعی مینمایاند، که معنی عملیاش برای بورژوازیْ هم شرقی و هم غربی و فقط سود بود و هنوز هم هست، و برای تودههای مردم نیز درقالب مرگ برآمریکا و مرگ براسرائیل نمایان میگردید و بهطور نسبی میگردد که تشکیلات کمیتهی امداد، مساجد، اوقاف، بخشهایی از سپاه و نهاهای ریز درشت دیگری را نیز بهدنبال داشت و هنوز هم دارد.
نتیجه اینکه جمهوری اسلامی بدون یک تحول اساسی که بهلحاظ تکانهی اجتماعی قیام بهمن را تداعی کند، فاقد این امکان است که با غربی شدن تمام و کمال خویش، از شعار «نه شرقی، نه غربی» یا بهعبارت کاربردی آن، هم شرقی و هم غربی در سیاست خارجی خود دست بردارد؛ و سیاستهای داخلیاش را نیز برآن منطبق کند. حکومت شاه که توانست تحت عنوان انقلاب شاه و مردم دست بهاصلاحاتی بزند که عمقی هم نداشت، برآمده از دو کودتای سیاسی توسط پدر و پسر بود؛ درصورتی که جمهوری اسلامی برآمده از یک ضدانقلاب است که مهمترین و اولین خاصهاش ایدئولوژیک بوده است. چرخش کلی در سیاستهای خارجی و سپس داخلی این نظام که اساساً ایدئولوژیک است، این احتمال را در خود میپروراند که باور سیاسی و ایدئولوژیک بهاسلام را از رونق بیندازد و جای پای ایدئولوژیها و باورها و اندیشههای دیگر را باز کند. این بازگشایی ایدئولوژیک در درون و بیرون طبقهی کارگر میتواند تبادلات و راهکارها و باورهای سوسیالیستی، و بههمراه نهادهایی باشد که بنا بهشراط ویژهی هرشهر و محله و کارخانهای متفاوت خواهد بود. منهای این فانتزی نه چندان غیرمحتمل، اما درک این مسئله ساده استکه بیخاصیت شدن ایدئولوژی اسلامی (گرچه نه صددرصد و بلافاصله، اما) بههرصورت موجودیت جمهوری اسلامی را بهواسطهی انواع قیامها و شورشهای کارگری و غیرکارگری، اگر در آستانه انقلاب اجتماعی قرار ندهد، بهآنسوی فروپاشی پرتاب خواهد کرد. بعید بهنظر میرسد که بلوکبندی بورژوازی غربی معاملهای تا این اندازه مخاطرهآمیز را بپذیرد.
ستیز بین جناحبندیهای «طبقه ـ حکومت» یا «حکومت ـ طبقه» در ایران فقط میراثی از گذشته نیست که با گذر زمان و بهتدریج کنار برود. این ستیز درونی است؛ و بهویژگی پیدایش و چگونگی انباشت سرمایه در ایران برمیگردد که وابسته بهکانیها و بهویژه وابسته بهتولید و فروش نفت در عرصهی جهانی و طبعاً در توازن بین بلوکبندیهای منطقهای و بینالمللی است. بنابراین، این ستیز بهطور دائم و هربار با مضمونی نسبتاً متفاوت بازتولید خواهد شد. گرچه در ابعادی محدود و بسیار پیچیده و حتی کمرنگ، اما در مورد قشربندی طبقهی سرمایهدار در زمان شاه و نیز در زمان جمهوری اسلامی رگههایی از شباهت وجود دارد که با چشمِ تجزیه و تحلیل دیده میشود. همین شباهتها را در مورد رابطهی اقشار طبقهی حاکم با حکومت نیز میتوان جستجو کرد. حقیقت این استکه چگونگی پیدایش مناسبات سرمایهداری و نیز روال رشد و توسعهی سرمایه در یک کشور، هیچگاه از سیمای آن کشور و آن طبقهی حاکم و آن جامعه پاک نمیشود؛ و بههمین دلیل هم میتوان از ویژگی تاریخی مبارزهی طبقاتی در یک کشور مفروض (مثلاً روسیه، آلمان، انگلیس، ایران و غیره) بهدرستی حرف زد.
همچنان که تضاد جناحها و اقشار درونی طبقهی سرمایهدار در کشورهای اروپایی بهمثابهی یک مجموعهْ دینامیک، جابهجاییها و مرگوتولد ویژهی خودرا دارد (که در مقابل دینامیسمِ مبارزهی طبقاتی بههرصورت سرکوبگرانه عمل میکند)، ستیز بین جناحبندیهای حکومت در ایران نیز کشمکشها، گرایشها و تاکتیکهای خاص خودرا داراست. طبقهی سرمایهدار در هرجامعهای دارای دو قشر عمده با شکل متفاوت و متضادی از منافع استکه دستیابی بهاین منافعْ گاهاً از کودتا، توطئه و قتل نیز گذر میکند. بهطورکلی، آنچه طبقهی سرمایهدار را علیرغم رقابت همهجانبه و تا آنسوی مرگ و نابودی بهوحدت میرساند، مقدمتاً استثمار نیرویکار و اساساً مبارزهی تودههای کارگر برعلیه صاحبان سرمایه و طبقهی سرمایه در همان سرزمین است. بنابراین، منهای عوامل تسریعکنندهی جهانی و منطقهای، آنچه ستیز جناحبندیهای «طبقه ـ حکومت» در ایران را بهصرافت چرخشی بیشتر بهسوی غرب انداخته که بهسختی میتوان نام استراتژیک روی آن گذاشت و عنوان «جام زهر» نیز نشان سادگی است، بهلحاظ اجتماعیْ بهپراکندگی مبارزات کارگری و نبود نهادهای کمونیستی برخاسته از درون تودههای کارگر برمیگردد، و از جنبهی انباشت سرمایه نیز ناشی از تحریمهایی استکه ساختار سرمایه و ویژگی انباشت آن در ایران تاب تحملش را ندارد. بهعبارت دیگر، منهای اساسیترین زمینهی این چرخش که پراکندگی مبارزات کارگری و نیز نبود نهادهای کمونیستیِ ارگانیک با تودههای کارگر است، کُند شدن چرخهی تجارت و ورود انواع کالاهای مصرفیـمونتاژیـتولیدی استکه هم بهکمبود درآمد ناشی از فروش نفت برمیگردد و هم بهموانعی مانند معضلات بانکی، بیمهها، خودداری از خرید و فروش توسط شرکتهای غربی و مانند آن مربوط میشود. از همهی اینها گذشته، کمبود درآمد نفت بهعلاوهی تحریمهای اقتصادیْ پیشرفت در زمینهی هستهای را بهشدت گران و کند میکند؛ چراکه «قاچاق» مواد، تکنولوژی و ادوات لازم برای پیشرفت هستهای بهمراتب گرانتر از قبل از تحریمها تمام میشود و هزینهی بستن چشم سازمانهای اطلاعاتی غربی و شرقی نیز بهطور نجومی افزایش مییابد. بدینترتیب استکه پراکندگی و ناتوانی مبارزات کارگری، تحریم و درآمد کمتر برای چرخاندن چرخهی تولید و جذب ارزش اضافی، بهکندی گراییدن پیشرفتهای هستهای و عوامل کم اهمیتتری دیگری که هنوز شناخت دقیقی از آنها نداریم، همگی در ترکیب باهم آن جناحبندیِ «طبقه ـ حکومت»ی که از طریق تجارت با شرق و غرب بهنان و نوای چندصدمیلیاردی رسیده بود را بهاین نتیجه رساند که باید بیشتر بهطرف غرب بچرخد تا شاید در داد و ستد پس از هستهایـتحریمی بهوضعیت بهتری دست یابد.
بهطورکلی، دو برداشت عمده از مفهوم «نه شرقی ، نه غربی» (یعنی: هم شرقی و هم غربی) در دو جناحبندی عمده و متغیرِ «طبقه ـ حکومت» در ایران وجود دارد. با این توضیح که جناحبندیهای «طبقه ـ حکومت»ی در ایران فوقالعاده غامض و در موارد بسیاری نیز درهم تنیده است، میتوان چنین ابراز نظر کرد که: یکی از این دو جناجبندیهاْ غرب را عمدتاً اروپا میبیند و دیگری با نگاه بهآمریکا غرب را معنی میکند. منهای عناوین کمابیش متغییری که این دو جناحبندی عمده روی خود میگذارند، یکی از آنها که در مختصات جمهوری اسلامی نقش چپ را بازی میکند تا خاصهی فوقالعاده راست و ارتجاعیاش را پنهان کند، ضمن باور بیشتر بهآمریکا خودرا مدافع تولید، تسامح، جامعهی مدنی، مدرنیته، پارلمانتاریسم و خصوصیسازی معرفی میکند؛ اما دیگری که چهرهی سنتیتری دارد و چند سالی است که حرکتی از تجارت بهتولید را نیز درپیش گرفته، ضمن اینکه خودرا طرفدار مستضعفان، ضداستکبار و پیرو ولی فقیه معرفی میکند، بیش از اینکه بهآمریکا گرایش داشته باشد، بهاروپا متمایل است[1].
تصویر بالا ـاماـ تنها نیمی از تصویر احتمالی از یک واقعیت را نشان میدهد. نیمهی دیگر آن عمدتاً سیاسی و حکومتی است. بدون اینکه در این مورد وارد بحث تفصیلی بشوم، مختصر و مفید باید بگویم که حکومت جمهوری اسلامی که در حال حاضر دولت روحانی بخشی از آن است، با چرخش بهطرف غرب، شرق را طوری تحریک میکند که با منافع کلیتِ جناحبندیهای «طبقه ـ حکومت» و نیز با منافع اعوان و انصار هریک از آنها جور دربیاید. بدینترتیب، رقص بین شرق و غرب (که میتواند بهرقص مرگ نیز تبدیل شود)، آغاز میشود. این رقصِ ضمن امتیاز گرفتن از رقبای بینالمللی و ضمن خطرات احتمالی برای بقای رژیم، هم امکان انباشت بهتر سرمایه را بههمراه دارد و هم بهتوسعه نفوذ ایدئولوژیک و سیاسی رژیم در منطقه و جهان کمک میکند. یک نگاه گذرا بهحرفها و موضعگیرها در سطح ایران و منطقه و جهان نشان میدهد که هماکنون این رقص در جریان است. همین جریان رقص بهکمونیستها هشدار میدهد که بهجای صدور احکام قطعی و پاسیو، متناسب با امکانات و ارتباطات خود در راستای سازمانیابی طبقاتی و پرولتاریاییِ تودههای کارگر حرکت کنند، و معامله بین بلوکبندیهای سرمایه با جمهوری اسلامی را حتیالمکان زیر نظر داشته باشند تا درصورت لزوم بتوانند دست بهانتخاب تاکتیکهای لازم و مناسب نیز بزنند.
*****
تا اینجا نگاهمان بهیک طرف رابطه بود. بنابراین، باید بهاین سؤال نیز جواب بدهیم که منافع غرب و خصوصاً آمریکا از این مغازلهی سیاسی که میتواند پُرمخاطره هم باشد، چیست؟
گرچه در عرصهی سرمایه جهانی میتوان از دو روندی حرف زد که در یکسوی آن کلیت بلوکبندی بورژوازی غربی [از آمریکا و کانادا و استرالیا گرفته تا کشورهای اروپای شمالی و غربی و جنوبی، بههمراه طیف گستردهای از کشورهای کوچک و بزرگ مختلف در همهی 5 قاره] ایستاده و در سوی دیگرش بلوکبندی بورژوازی شرقی [از روسیه و چین گرفته تا کشورهایی مانند برزیل و آفریقای جنوبی و تا اندازهای هند و نیز پارهای از دیگر کشورهایی که هنوز حضور خود در یکی از بلوکبندیها را تثبیت نکردهاند] ایستاده است؛ اما نمیتوان تمام رویدادهای جهان کنونی را براساس (نه متأثر از) این روند که دو طرفِ نامشروط بههم دارد، مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. چونکه این روند بهاصطلاح دوسویه هنوز فرم نهایی بهخود نگرفته، بهتثبیت نرسیده، و شدت تناقض (با تضاد اشتباه نشود) هنوز بهآن حدی نرسیده است که مجالی برای بروز و فعلیت تناقضات درونی هریک از این دو بلوکبندی در حال تحول باقی نمانده باشد.
با برآورد تعقلی از رویداهایی که دستیابی بهآنها تلاش فوقالعادهای را نمیطلبد، میتوان بهتناقضی که بین منافع بورژوازی در بسیاری از کشورهای اروپایی (مثلاً فرانسه و ایتالیا و حتی آلمان) با منافع بورژوازی آمریکایی وجود دارد، پی برد. نمونهی این تناقض منافع را در مورد اوکراین میتوان مشاهده کرد. آمریکا در مقابله با روسیه خواهان پیوستن اوکراین بهناتوست؛ اما اعضای مؤثر ناتو در اروپا (مانند آلمان، فرانسه، ایتالیا و غیره) با چنین طرحی مخالفاند. چراکه آمریکا ناگفته میخواهد هزینهی بارِ درگیری با روسیه را بورژوازی اروپا بپردازد تا هم روسیه و هم اروپا از این که هستند ضعیفتر شده و آمریکا بهتنها ابرقدرتی تبدیل شود که همهی امور دنیا را رتق و فتق میکند. همین مسئله در مورد تحریم روسیه هم قابل مشاهده است.
بنابراین، با توجه بهاینکه شکاف بین منافع کشورهای مؤثرتر در اتحادیه اروپا هنوز فعلیت دارد و هنوز همهی امور جهانی بهستیزِ درحال گسترش دو بلوکبندیِ اصطلاحاً غربی و شرقی گره نخورده است، میتوان بهچند نکته یا پارامترِ زیر اشاره کرد تا خواننده ضمن مطالعهی نتیجهگیری من، خودش نیز بتواند در ترکیبی که از این پارامترها میسازد، در پذیرش یا عدم پذیرش آنها، بهبرآوردی محتمل دست یابد.
یک): پس از حمله بهسفارت آمریکا در تهران و اعمال بعضی از تحریمهای اقتصادی از سوی آمریکا، بازار ایران بهتدریج بهدست کشورهای اروپایی افتاد که بعدها چینی و تااندازهای هم روسها در آن سهیم شدند.
دو): بحران اقتصادی که از سال 2008 شروع شد و هنوز هم ادامه دارد، ضمن افزایش رقابت برای فتح بازارها، نیاز آمریکا بهبازار فروش کالا و سرمایهگذاری را نیز افزایش داد.
سه): تشدید تحریمهای آمریکا بازار فروش کالا و خدمات و نیز بازار سرمایهگذاری در ایران را بهشدت محدود کرد. این محدودیت دو دلیل داشت: یکی کاهش درآمدهای نفتی ایران و ناتوانیاش از خرید کالا و خدمات و اشتراک در سرمایهگذاری؛ و دیگری، فشار آمریکا بهشرکتهایکه بهایران کالا و خدمات میفروختند و در ایران سرمایهگذاری میکردند. ازآنجاکه اغلب شرکتهای فروشندهی کالا و خدمات و همچنین شرکتهای سرمایهگذار در ایران، اروپایی بودند؛ از اینرو، دود تحریمها بیشتر از هرجای دیگر دنیا بهچشم کشورهای اروپایی میرود.
چهار): تشدید تحریمهای آمریکا شبکهی اجتماعیـاقتصادیای را در ایران بهوجود آورد که کار اصلیاش دور زدن این تحریمهاست. گسترش این شبکه بهساختار حکومتیْ انواع معاملات پایاپای یا بدون واسطهی دلار را در پی داشتکه گرچه از فشار روزافزون وارده برزندگی کارگران، زحمتکشان و تهیدستان نمیکاهد؛ اما نفع آن بیشتر بهجیب کشورهایی میرود که شاکلههای ابتدایی بلوکبندی اروآسیا هستند. این نزدیکی اقتصادی بهطور خودبهخود نزدیکی سیاسی بیشتری را بههمراه میآورد که میتواند بهبیم ادغام بیشتر جمهوری اسلامی در بلوکبندی اروآسیا که روندی رقابتآمیز با بلوکبندی ترانسآتلانتیک بهزعامت آمریکا دارد، منجر شود.
پنج): ایجاد دستجات سیاه سلفیـاسلامی در توافق و همکاریِ بین آمریکا، عربستان سعودی، شیخنشینها، ترکیه و عدم مخالفت کشورهای پیشرفتهی سرمایهداری (که نتیجهاش «چشمپوشی»های برادرانه بود و هنوز هم بعضاً هست)، ضمن اعمال فشار بهسوریه و عراق و نیز کاستن از نفوذ ایران در منطقه، بیش از هرچیز بهمنظور ازبین بردن زمینهی مبارزات کارگری و انقلابات اجتماعی بوده است. عربستان سعودی، شیخنشینها و ترکیه طوری این دستجات را بهراه انداختند که بهجز تخریب زمینههای مبارزات کارگری و انقلابات سوسیالیستی که بیشتر مربوط بهآینده بود تا در لحظهی شکلگیر این دستجات فعلیت داشته باشد، اما در بخش قابل توجهی از مأموریت خود در کنار گذاشتن بشار اسد و کاستن از میزان نفوذ ایران در منطقه نه تنها موفق نبودند، بلکه بهگونهای رفتار کردند که هم نفوذ ایران بهمیزان زیادی افزایش یافت و هم نوعی از همگرایی در بین آن مردمی بهوجود آمد که زیر ساطور این دستجات قرار گرفتهاند. صرفنظر از افزایش نفوذ ایران که بهلحاظ منطقهای پارامتر بسیار با اهمیتی است؛ اما همگرایی ناشی از ضربات دستجات سلفیـاسلامی میتواند بهیک همگرایی طبقاتی و رهاییبخش نیز تکامل یابد. همهی اینها میتواند این فکر را در بخشی از نهادهای سیاسیـامنیتی آمریکا ایجاد کرده باشد که باید تغییراتی در خور؟ خاورمیانه و «دمکراتیک» در عربستان و شیخنشینها بهوجود بیاید. این تغییرات محتمل طرح خاورمیانه بزرگ را با نسخه دیگری بهفعلیت میاندازد.
شش): آنچه تفاهمنامهی هستهای رسماً بهدنبال آن است، و بههرصورت بخش عمدهای از واقعیت هستهای را نیز بیان میکند، «زمان گریز» برای دستیابی بهبمب اتمی است. منهای میزان و چگونگیهای بازرسیها، که هنوز موضوع چانهزنی است و پس از انعقاد قرار داد هم میتوان از آن عدول کرد، تفاهمنامهی هستهای در عدم قطعیت حقیقی و حقوقی خود بهطور ضمنی ایران را بهعنوان عضو باشگاه اتمی پذیرفته است.
هفت): دولتیکه در و دیوار کشورش را برای بازدیدکنندگان آژانس اتمی چنان باز بگذارد که هروقت خواستند از هرجایش بازدید کنند، در غرب هم جدی گرفته نمیشود و خریداری نخواهد داشت. چراکه چنین مملکتی اگر با انقلاب اجتماعی مواجه نشود، با سرعتی شتابیابنده بهطرف فروپاشی خواهد رفت.
هشت): اگر [مینویسم «اگر» چون هیچچیز تا واقع نشود، قطعیت ندارد و هرکس که بگوید وقایع اجتماعی و طبقاتی را قبل از وقوعشان بهطور قاطع دیده است، دروغگوست] ضمن اینکه عوامل بسیاری (مثل مبارزه طبقاتی یا شورشهایی غیرقابل پیشبینیای) در جریاناند (که میتوانند تعادل و توازن دیگری بهجز آنچه اکنون قابل تصور است، ایجاد کنند)؛ اگر تفاهمنامهی هستهای بهیک توافقنامه تبدیل شود و جنبهی اجرایی پیدا کند، ضمن اینکه ایران بسیار بیشتر از اکنون بهطرف آمریکا خواهد رفت و ضمن اینکه اروپاییها بهسرعت لابیهای خودرا فعال میکنند و ضمن اینکه روسها، چینیها و امثالهم نیز سهمی از بازار کالا، خدمات و سرمایه در ایران خواهند برد؛ اما بدون در نظر گرفتن اثرات ناشی از مبارزهی طبقاتی، دعوای «نه شرقی و نه غربی» همواره براین تعادل امور اثر میگذارد و کشش بهطرف شرق یا غرب نیز کمابیش ادامه خواهد یافت. بههمین دلیل هم تا مدتهای مدیدی (و چهبسا برای همیشه) گروه و دستههایی وجود خواهند داشت که هرازگاهی فریاد مرگ برآمریکا سرخواهند داد. کنترل این دستجات برای جمهوری اسلامی امر بسیار دشواری است.
نه): گرچه چنین توافقنامهی مفروضی «توصیه»های صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی را بههمراه میآورد؛ اما با چنان دافعههای متنوع، شدید، کارگری و چهبسا نامتشکلی مواجه میشود که اثرگذاری چندانی نخواهد شد. همین جمع شدنهای تقریباً هرروزه جلوی مجلس و استانداری و امثالهم، در مقابل تضییقات آتی بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول حتی اگر سازمان هم نیابد، بهاحتمال بسیار قوی شورشهای متعدد و خونینی را در پی خواهد داشت. شاید از پیامدهای توافقنامهی مفروض هستهای یکی هم این باشد که نفوذ هستهای جمهوری اسلامی در میان بخش نسبتاً چشمگیری از مسلمانهای مقیم خاورمیانه، پاکستان، بنگلادش، هند و حتی مسلمانهای ساکن اروپا بهنفوذ تکنولوژیک و دیپلماتیک تبدیل شود؛ در چنین صورت مفروضی (درست همانند هرصورت مفروض دیگری) وظیفهی کمونیستها بدون برداشتن سنگهای بزرگ برای نزدن و ایجاد جنجال بین رقبا، سازماندهی و سازمانیابی کارگری و پرولتاریایی در پرتو آن عواملی استکه بهلحاظ طبقاتی و فکری بیشترین انگیزش انقلابی را داراست. برای دستیابی بهچنین امکان و عواملی باید با کارگران چشم در چشم بود؛ با اقامت در اروپا و آمریکا و زندگی در مختصاتی اساساً متفاوت، بهجز بیان امور کلی و عقلی و تحلیلهای عام، نمیتوان و بنا بهصداقت کمونیستی نباید برای کارگران و زحمتکشان داخل کشور نسخههای آنچنانی و اینچنانی پیچید.
ده): اگر دولت جمهوری اسلامی با نزدیکی بیشتر و علنیاش بخواهد نقش یک دولت «دموکراتیک» را بازی کند که احتمالش خیلی کم است، آنگاه امکان بازگشت بسیاری از فعالین ساکن خارج که بدون پروندهای سنگین و بیشتر از ترس یا فرار از خفقان اجتماعی بهخارج آمدهاند، فراهمتر میشود. شاید این بازگشتکنندگان نخواهند و اصولاً نتوانند در راستای جنش کارگری گام مثبتی بردارند؛ اما چنین بازگشت مفروضی میتواند بهعاملی تبدیل شود که تااندازهای جلوی آن کسانی را بگیرد که پس از یک دوره درگیری کارگری و شبهکارگری بهعنوان فعال جنبش کارگری بهخارج میآیند تا درعینحال که بهزندگی بههرحال مرفهتری دست مییابند، درگیر ایجاد تشکلهای «کارگری» و «حزبی»ای نیز بشوند که از همان ابتدا بهعامل بازدارندهی اندیشهی انتقادی و انقلابی در جنبش کارگری تبدیل میشود. باید روی این حقیقت که سازمانیابی طبقاتی، کمونیستی و پرولتاریایی در خارج از کشور ـدرست مثل نطفهی خارج از رحم مادرـ نه تنها خبر از تولد نمیدهد، بلکه زندگی مادر را نیز بهخطر میافکند، بهشدت تأکید کرد. گرچه صدور (و در واقع: فرارِ) امکانات و افراد تولید شده در داخل و در رابطه با مبارزات کارگری بهخارج نمیتواند وجه مبارزهجویانهی تودههای کارگر را خنثی کند؛ اما بهتعویق انداختن سازمانیابی طبقاتی و پرولتاریایی تحفهای در خدمت بورژوازی است که بهلحاظ آسیبشناسی تاریخیـطبقاتی دستِ کمی از بهخطر انداختن مادری ندارد که نطفهی خارج از رحم در شکم دارد.
نگاهی نقادانه و مختصر بهبیان سایت امید
از میان همهی نوشتهها و مصاحبههای متعددی که من خوانده یا شنیدهام، بیانیه سایت امید (که خودرا تدارک کمونیستی هم مینامد) و نیز گفتارهای بهمن شفیق، با گرایش ضدترانسآتلانتیکی و داعیه کمونیستی، مدلی را ارائه میکنند که منهای اعلام قطعیتهای رایج در میان افراد و گروههای اپوزیسیون خارج و بعضاً در داخل کشور، بهلحاظ ارائهی یک مدل احتمالی حاوی عناصری است که حتی اگر قابل نقد هم باشند (که هستند)، بازهم متفاوت و توجه برانگیزند. بنابراین، بهعنوان موضوع پایانی این نوشته، بدون اینکه وارد یک نقد جامع بشوم، نکاتی را بهمثابهی نقد مطرح میکنم تا گامی (هرچند از راه دور) در راستای درک وضعیت کنونی جامعهی ایران و دریافت امکانات و ملزومات سازمانیابی طبقاتی و پرولتاریایی برداشته باشیم.
اما قبل از اینکه بهنکات اشارهوار و نقادانهام بپردازم، لازم بهتوضیح استکه من نوشتهی بهاصطلاح نقادانهی آقای مهدی گرایلو را که بهلحاظ مضمون ضدکمونیستی و از نظر ارزش ادبی جزئی از «ادبیات لجن» میدانم، خواندهام. شأن نزول این نوشته بیش از هرعلت و کاربرد مفروضی دیگری، اساساً گیر دادن بهبیانیه ساید امید است و نمیدانم چرا سایت هفته از آن استقبال کرده است. نه! نباید اینطور فکر کرد که قصد توهین بهنویسندهی مذکور را دارم. این عبارت معنی و کاربردی خاص دارد که اتفاقاً از ریشهی کارگری هم برخوردار است[2].
حقیقتاً دنیای غریبی است. 7 سال پیش که با تمام توان از دانشجویان آزادیخواه و برابریطلب دفاع میکردیم[اینجا] بههیچوجه تصور نمیکردم که از این جریان هم ادبیات لجن بیرون میزند. معهذا حالا که نگاهی بهگذشته میاندازم بهاین نتیجه میرسم که حتی اگر تصورم این بود که از این جریان هم ادبیات لجن بیرون میزند، بازهم از آن دفاع میکردم. ما از حقیقت دفاع کردیم، نه از افراد. بههرروی، نوشتهای که کمیک شروع میشود تا با گذر از عبارتِ «کافی است که آدمی در کُنهِ ناشناختهی ضمیرش خلافِ آنچه آگاهانه بدان میل میورزد، چیزی را میطلبد که آگاهیاش از آن شرم/تنفر دارد؛ ابژهی راستینِ میل بهشکلی ساختاری از رهگذر دلالتهای ناخودآگاهانهی ما مطلوبمان میشود»، تراژیک تمام شود، ادبیاتی استکه چسیفاسیون را بهعنوان اساس و پایه خویش پذیرفته است. این درست همان چیزی است که ما «ادبیات لجن» مینامیدیم.
پس، بهنکاتی بپردازیم که حاوی نقد اشارهوار بیانیه سایت امید است. همانطور که کمی بالاتر هم گفتم، قصد از این اشاراتِ نقادانه، نقد جامع نیست که در آن صورت نوشتهی جداگانه و نسبتاً طولانیای را میطلبید. بههرروی، نکاتی که بهآن اشاره خواهم کرد، بیش از اینکه بهمدل احتمالی سایت امید و تعمیرات بعدی بهمن شفیق در مورد تفاهمنامهی هستهای مربوط باشد، جنبهی اصولی و پرنسیپی دارد و نهایتاً بهتعبیرهای مختلف از مارکسیسم و انقلاب اجتماعی برمیگردد که میتواند مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا و تدارک در این راستا را از اینسو بهآنسو بچرخاند. بههرروی، ترتیب الفبایی زیر نه براساس الویت مفاهیم، بلکه در اغلب براساس ترتیب بیانه سایت امید آمده است.
الف):
اولاًـ این عبارت واقعیت ندارد و نادرست است: «همین نیروی مسلط بر جامعه [یعنی: خرده بورژوازیای که بدنهی جنبش سبز را هم شکل میداد و بهدنبال بورژوازی راه افتاده است]، افکار کارگران را نیز چنان رقم زد که کارگر و کارمند حقوق بگیر زیر خط فقر هم در توافق هسته ای فرجهای برای خلاصی از فشار کمر شکن و خانمان برانداز تحریم و گرانی و تورم و بیکاری و تعدیل در زندگی فلاکت بار خویش بیابد... چنین است که نبض تمام مردم ایران با مذاکرات هستهای ضربان داشت»!
دوماًـ واقعیت این استکه در داخل کشور تودهی بسیار وسیعی از مردم کارگر و زحمتکش در مقابل مسئلهی هستهای و تفاهمنامهی مربوطه علیرغم پراکندگی خویشْ موضع بیاعتنایی گرفتهاند. بیاعتنایی نسبت بهاعلام تفاهمنامه عمق و گسترهی این بیاعتنایی را نشان میدهد.
سوماًـ اگر «نبض تمام مردم ایران با مذاکرات هستهای ضربان داشت»، و لابد هنوز هم دارد[!؟]، «کارگران کمونیست» و «رفقا» باید جادوگر باشند تا برچنین بستر و زمینهای مجامعی را سازمان بدهند «که نه فقط بهمبارزه برای بهبود زندگی امروز خویش بیندیشند، بلکه همچنین بر متن جدالهای سیاسی تعیین کننده بهترسیم خطوط جامعۀ سوسیالیستی فردا نیز بپردازند»!؟
ب):
در ترمینولوژی مارکسیستیْ مفاهیمی مانند «کارگر» و «کارمند حقوقبگیر زیر خط فقر» بهعنوان ترمهایی با بار معین طبقاتی شناخته شدهاند و قابل فهم، همچنان که کلمهی فراطبقاتی «تمام مردم ایران» و «مردم» را نیز میشناسیم؛ حال سؤال این استکه عبارت «مردم شرافتمند» در کدامیک از این دو دسته میگنجد و تعریف طبقاتی «شرافت» چیست که بیانه بهحداقل و لابد بهحداکثر آن باور دارد؟ آیا کسانی که برنامهی «راستی آزمائی» در تأسیسات نظامی و موشکی را پس از سخنان خامنهای خط قرمز نظام اعلام کردهاند، جزو این «مردم شرافتمند» قرار میگیرند یا نه؟ و بالاخره آن «معدود کسانی در صف این اپوزیسیون از حداقلی از شرافت برخوردار بودند که برای مقابله با جنایتکاران حاکم جمهوری اسلامی به دامن جنایتکارانی مخوف تر متوسل نشوند»، چقدر «شرافت» داشتند؟ بدون اینکه قصد طنزپردازی داشته یا اصلاً بتوانم چنین کاری بکنم، باید بگویم که استفاده از عباراتی مانند «مردم شرافتمند» و برخورداری از «حداقلی از شرافت» و مانند آن بهواسطهی جنبهی عام اخلاقی و فراطبقاتیشان بیشتر عامیانهگرایی را دامن میزند تا سازمانگرانه عمل کند.
پ):
آیا از لابلای این عبارات نوعی افسوس ناسیونالیستی شنیده نمیشود[؟]: «این استوانۀ "مقاومت" اکنون در برابر خفت تسلیم قرار گرفته است. تمام هیاهوی عزت و افتخار جمهوری اسلامی در برابر "استکبار جهانی"، تمام جاه طلبی الگوی "مردمسالاری اسلامی" بهعنوان بدیلی برتر از لیبرالیسم و مارکسیسم، اکنون دود میشود و بههوا میرود». از افسوس ناسیونالیستی که فقط پرسشی بدون پاسخ است که بگذریم، بهاین پرسش دیگر میرسیم که چرا منادیان پرولتاریای آینده، امروز و هماکنون بهصراحت از نفس «خفت»ی که بهآن اشاره میکنند، برای بیان بیهودگی تولید برق هستهای ویا بمب هستهای استفاده نمیکنند و کلیت این پروژه را زیر سؤال نمیبرند. مثل اینکه این سؤال هم بیجواب خواهد میماند، البته اگر با جوابهای ناجور مواجه نشود!؟
ت):
این دو عبارت را با هم مقایسه کنیم:
1ـ «همۀ کسانی که در توافقنامه لوزان پیام صلح و صفا را می خوانند، چشمشان را به این واقعیت می بندند که "راستی آزمائی" ایران تنها برگی برنده در دست غرب است که با خیال راحت تر تا شش ماه آینده درباره سرنوشت جنگ و صلح با جمهوری اسلامی تصمیم بگیرد»[نقل از بیانیه سایت امید]. گرچه این عبارتبندی بهصراحت از جنگ تا 6 ماه دیگر حرف نمیزند و در مورد میزان احتمال آن نیز سکوت میکند، اما آنچه القا میشود چیزی جز جنگ تا 6 ماه آتی نیست: «خطر جنگ خانمانسوزی که این مردم را تهدید می کند»!
2ـ «تحویل موشکهایS300 بهاین معناستکه ایران از نظر سیستم دفاع هوایی قادر بهمقابله تهاجم هوایی اسرائیل خواهد بود و آنهم بهبهترین وجهی... جابهجایی قوا در خاورمیانه بهطور جدی یکی از اپشنهای استراتژی آمریکاست ... در محافل لیبرال چپ حتی بیشتر از این جلو میروند... و میگویند شیعیان و ایران... متحدان واقعی آمریکا هستند و نه محور عربستان و اسرائیل. اینها حامی تروریسم هستند و غیره.... در این منطقه یک تعادل معینی باید بهدست بیاد و این تعادل معین باید بتواند بهنوعی بهنفع لااقل طرفین [یعنی: آمریکا و روسیه] باشد.... مسیر بهطرف آمریکا طی خواهد شد، با درنظر گرفتن ملاحظاتی برای روسیه».
منهای درستی و نادرستی پیشبینیهای سایت امید، نتیجهای که از مقایسهی دو نقلقول بالا میتوان گرفت، این استکه «همۀ کسانی که در توافقنامه لوزان پیام صلح و صفا را میخوانند»، درست میخواندند؛ و بیانیه با دستپاچگی حرفهایی را سرهم کرده بود تا در کوران بیانیه و نوشته و مصاحبه سرِ منادیان «کمونیسم معاصر» بیکلاه نماند. تعادل قوای تازهای در خاورمیانه که «محور عربستان و اسرائیل» در مرکز آن نباشد و این مرکزیت بهایران منتقل شود، لابد خشک و خالی هم نخواهد بود؛ و با کم و زیادش 1000 میلیارد دلار سرمایهگذاری را هم در پی خواهد داشت!؟ بهمن شفیق S300 را میبیند که روسیه با دست پیش میکشد و با پا پس میزند؛ اما وعدهی F35 از طرف آمریکا بهاسرائیل را نمیبیند که میگویند از مقابل S300 میگریزد. من از مسائل مربوط بهموشک و هواپیمای نظامی سردرنمیآورم؛ و این استنادها را فقط برای این انجام میدهم که بگویم: برای قضاوت و صدور حکم باید کمی صبر کرد و دلیل مشخص عملی هم داشت. اینهمه عجله و شتابزدگی برای چیست؟ مگر گردانهای تحت رهبری و فرماندهی شما معطل ماندهاند یا تودههای کارگر و زحمتکش در ایران منتظر فرمان اعتصاب عمومی از طرف سایت امید هستند؟
بهمن شفیق در گفتارهایی که در مورد مسئلهی هستهای دارد، بارها تکرار میکند که حرف ما در بیانیه درست بود. برای درستی حرفهایی که آقای شفیق میزند، ابتدا عبارتی از بیانیه را باهم میخوانیم و بعد دوباره بهحرفهای بهمن شفیق گوش میکنیم:
بیانیه: «حتی شرایط متفاوت جهانی، عروج چین و شکلگیری بلوک رقیب سرمایه داری غرب در بریکس و ناکامیهای متعدد غرب در خاورمیانه و در اوکراین نیز در بهترین حالت تنها فرجه ای برای تنفس جمهوری اسلامی فراهم می کند. جمهوری اسلامی امروز از غرب رانده و از شرق مانده است... همچنانکه بلوک متخاصم روبروی آن نیز نه می تواند ایران هسته ای را بپذیرد و نه قادر است دست به جنگی بزند که عواقب آن غیر قابل پیش بینی اند»[تأکید از من است].
حرفهای بهمن شفیق در اثبات این که بیانیه درست بوده است: «... در محافل لیبرال چپ حتی بیشتر از این جلو میروند... و میگویند شیعیان و ایران... متحدان واقعی آمریکا هستند و نه محور عربستان و اسرائیل. اینها حامی تروریسم هستند و غیره.... در این منطقه یک تعادل معینی باید بهدست بیاد و این تعادل معین بتواند بهنوعی بهنفع لااقل طرفین [یعنی: آمریکا و روسیه] باشد.... مسیر بهطرف آمریکا طی خواهد شد، با درنظر گرفتن ملاحظاتی برای روسیه».
نیاز بهاستدلال ندارد که عبارت «جمهوری اسلامی امروز از غرب رانده و از شرق مانده است»، 180 درجه با حرف بهمن شفیق متفاوت است: «میگویند شیعیان و ایران... متحدان واقعی آمریکا هستند و نه محور عربستان و اسرائیل»؛ و «مسیر بهطرف آمریکا طی خواهد شد، با درنظر گرفتن ملاحظاتی برای روسیه».
فرض کنیم که از یکطرف «بلوک متخاصم روبروی آن نیز نه می تواند ایران هسته ای را بپذیرد و نه قادر است دست به جنگی بزند که عواقب آن غیرقابل پیش بینی اند»؛ و از طرف دیگر قرار استکه ایران و شیعیان در خاورمیانه جایگزین محور «عربستان و اسرائیل» بشوند. آیا از دو حکم نتیجهای جز این می توان گرفت که برندهی این دعوا جمهوری اسلامی بوده است؟
گذشته از همهی اینها، در مقایسهی بیانیه سایت امید و گفتارهای بهمن شفیق معلوم میشود که «آغوش جامعۀ جهانی» تازه پس از «ملاحظاتی برای روسیه» بهآغوش جهانی تبدیل میشود؛ و تا بهحال هرچه دربارهی خطر جنگ قریبالوقوع بین دو بلوکبندی ترانسآتلانتیک و اروآسیا گفته یا القا شده است، تا اطلاع ثانوی تعدیل میشود و بهتعویق میافتد!؟
ج):
نکتهی بسیار جالب در بیانیه سایت امید این استکه در مقام سخنگوی پرولتاریایی قدم علم میکند که هنوز موجودیت ندارد؛ و معلوم نیست در موجودیت محتمل خویش با چه عوامل و مسائلی روبرو باشد و چه امکاناتی برای حل مسائل در دست داشته باشد: «از نقطه نظر پرولتاریای کمونیست، هرگونه مجادله درباره اهمیت علمی انرژی هسته ای، تنها می تواند در شرایطی متفاوت از شرایط امروز انجام بگیرد. محصول چنین بررسی ها و پژوهشهائی هر چیزی می تواند باشد. از بکارگیری انرژی هسته ای تا کنار گذاشتن کامل آن. این امر فردای پرولتاریا است که با تشکیل دولت انقلابی اش و در مقام سازمانده جامعه ناچار از پاسخگوئی به تمام عرصه های حیات اجتماعی نیز هست».
مارکس در مورد آینده و ضرورت دیکتاتوری پرولتاریا کم حرف نزده که هنوز میتوان روی درستی آنها اصرار ورزید و تأکید کرد؛ اما او هیچوقت بدون ارتباط با بدنهی کارگری دربارهی وظایف پرولتاریای یک کشور خاص و مسائل مشخصی که پرولتاریای این کشور باید انجام دهد، حرفی نزده است. دلیل این کار مارکس مشخص است. او بهتاریخ و نیز بهروندهای مبارزاتیِ هماکنون قابل انجامْ نگاه میکرد؛ و هیچوقت بهخود اجازه نمیداد که در مقام پدرخواندهی پرولتاریا ظاهر شود. بیانیه سایت امید با تبدیل یک مسئلهی عام و تاریخی که هنوز واقع نیست بهموضوع خاصی که «خود» از آن سخن میگوید، هم برای آیندهی پرولتاریا دستورالعمل صادر میکند و هم بهطور ضمنی ادعا میکند که ایجادکنندهی پرولتاریاست. اینگونه نگاه بههستی مبارزاتی طبقهی کارگر که «دفتر آینده را ما نیز میتوانیم و باید بنویسیم»، بهویژه در خارج از کشور و در شرایطی که حتی توانایی ایجاد اعتصاب در یک دکان نانوایی را هم نداریم، اگر با احتمال یک در میلیارد هم مادیت پیدا کند، چیزی جز یک حزب کمونیست کارگری «دیگر» نخواهد بود که لابد بهتر از اولی از آب درمیآید!!
دقت کنیم: «دولت انقلابی آینده پرولتاریای ایران نمیتواند و نباید این قراردادها را به رسمیت بشناسد. لغو فوری این قراردادهای اسارت بار باید جزء اولین اقدامات این دولت انقلابی پرولتاریای ایران باشد». اگر قراردادی اسارتبار است، حتی یک کارگر منفرد هم میتواند خواهان لغو آن باشد؛ اما از این گذشته، تازه کاشف بهعمل آمده که برای «دولت انقلابی آینده پرولتاریای ایران» هم میتوان تعیین تکلیف کرد!؟ این تعیین تکلیف کردن برای پرولتاریای آینده چنان استکه گویی نیچه در مارکس تجدید حیات پیدا کرده است. «قرارداد اسارتبار»ی که «محور عربستان و اسرائیل» در خاورمیانه را بهمرکزیت ایران منتقل میکند.
نویسنده و پذیرندگان این بیانیه چنان در خویش غرق شدهاند که یک مسئله بسیار ساده را فراموش کردهاند: صِرفِ مادیت آن نیروییکه بتوان تحت نام پرولتاریای انقلابی از آن نام برد، چنان ارتباط ارگانیکی با تودههای کارگر در کلیه کشورهای خاورمیانه و حتی آنسوتر خواهد داشت که نه این قرارداد (که از یک طرف «اسارتبار» توصیف میشود و از طرف دیکر بزرگنمایی میگردد)، بلکه بسیاری از اینگونه قراردادها عملاً لغو و بیخاصیت میگردند. نتیجه اینکه «بایدِ» بیانیه سایت امید، اگر محلی از اعراب پیدا کند (که بعید است)، مسئولیت انجام فورمالیتههایی را بهعهده میگیرد که کار یک کارمند سادهی اداری است.
چ):
بیانه سایت امید بهدرستی براین بارو استکه «جمهوری اسلامی موظف است و باید این اطلاعات را در اختیار جهانیان قرار دهد»؛ اما وقتی پای عملی کردن این خواستهی درست میرسد، تخیل و آرزو جای واقعیت و حقیقت را میگیرد: «مراجع صالحی که بتوانند این روند را سازمان دهند به اندازه کافی موجودند. از نمایندگان دولتهائی نظیر کوبا تا شخصیتهای خوشنام آزاد اندیشی که در صف مبارزه برای دنیائی بهتر و انسانی تر قرار دارند». بهمن شفیق در یکی از گفتارهایش از افرادی مانند نوام چامسکی، جان پیلجر و دیگرانی نام میبرد که عباس فردِ مقیم اروپا و مدام درگیر مسائل سیاسی و طبقاتی بعضی از آنها نمیشناسد. ضمناً او از افراد سرشناس مورد اعتماد داخلی هم میگوید که نامی از آنها بهمیان نمیآید. مسئلهای که من در این مورد خاص میخواهم روی آن انگشت بگذارم، این استکه چرا این تصور پیدا شده که کارگر ایرانی نوام چامسکی و جان پیلجر را میشناسد و بدون آگاهی و تشکل میتواند بهاین آدمهای ارزشمند اعتماد و تکیه کند؟
گرچه مسلم استکه جمهوری اسلامی بدون نیروییکه بهاین کار وادارش کند، هیچ نظارتی را نمیپذیرد و مناسبترین نیروی نظارتی نیز نمایندگان قابل تعویض کارگران در ایران هستند؛ اما فرض کنیم که جمهوری اسلامی ضمن اینکه افراد مورد نظر بهمن شفیق را برای نظارت پذیرفت، با استفاده از ارگانهای غیررسمیاش در میان تودهی کارگران و زحمتکشان نامتشکل و پراکنده دست بهتبلیغ زد که این افراد وابسته بهفلانجا و بهمانجا هستند و بخشی از کارگران را برعلیه آنها بسیج کرد. در مقابل چنین وضعیت مفروضی چه باید کرد؟ از جزئیات و احتمالات گوناگون که بگذریم، مسئله این استکه بدون حداقلی از تشکل طبقاتی و نهادهای برآمده از درون طبقهی کارگر که وجاهت نسبتاً عمومی هم داشته باشند، حضور آدمهای ارزشمند و مستقل خارجی برای نظارت نه تنها کمکی بهسازمانیابی کارگران و زحمتکشان نمیکند، بلکه چنین شق مفروضی (البته اگر واقع شود) ضربهای برامکان سازمانیابی طبقاتی و پرولتاریایی کارگران و زحمتکشان نیز خواهد بود. حداقل بهاین دلیل که نگاه رایج بهخارج را تقویت میکند و تقویت این نگاه از نگاه بهتوانایی «خود» میکاهد.
گرچه همهچیز عوض میشود و سرعت این عوض شدنها هم در موارد بسیار زیادی خارج از ارادهی ماست، اما بهمن شفیق بهافراد معتمد و مستقل داخلی هم اشاره میکند، و تا آنجاکه من بهمن شفیق را میشناختم، اگر از او دربارهی این آدمهای داخلی سؤال میکردیم، بهاحتمال بسیار قوی روی ناصر زرافشان هم انگشت میگذاشت. بههمین دلیل هم نظر ناصر زرافشان در رابطه با نیروهای خارجی (اعم از خوب یا بد) شنیدنی است: «ما راه نجات خارج از خودمون نداریم و مشکلاتمون بدون هزینه و بهدست دیگران حل نخواهد شد و مشکلمون هم فقط بحث هستهای نیست...» ـ «جمهوری اسلامی بهاینجا رسیده که توی روابط بینالمللیاش اطمینان برای خودش و برای آیندهاش دست و پا بکند. ولی آنچه مایه تأسفه اینکه مردم فقط دارن نگاه میکنن».
ح):
بیانه سایت امید براین استکه «مبارزه با این تحریم و برای لغو فوری و بدون قید و شرط کلیه تحریمهای اقتصادی، یک جزء اساسی پاسخی است که امروز باید به جدال هسته ای داد».
گرچه در مختصات کنونی محال است؛ اما فرض کنیم که کارگران و زحمتکشان در ایران در طرفةالعینی بهاین نتیجه رسیدند که بهبیانه سایت امید گوش بسپارند و براساس آن عمل کنند. حال سؤال این استکه این مردم کارگر و زحمتکش چگونه با تحریمها مبارزه کنند که ناخواسته در پسِ شعارهای دولتی که همهی تحریمها باید لغو شود، قرار نگیرند؟ مثل اینکه بیانیهنویس سایت امید فراموش کرده تا در این مورد اشارهای به«راه دخالتگری متمایز» کمونیسم معاصر داشته باشد.
وقتی منطق بهمثابهی ذات اندیشه بهنظامهای اجتماعی تسری داده میشود تا از زمان و مکان رها شود و جنبهی تاریخی و اجتماعی و طبقاتی و ایدئولوژیک خودرا از دست بدهد، از اینگونه فراموشیهای ناشی از کلیگوییْ فراوان رخ میدهد: «دیپلماسیای که براساس منطق درونی این نظام، نمیتواند علنی باشد»!؟ شاید در اینجا «منطق» با «قانونمندی» اشتباه شده است. اگر چنین باشد (که امیدوارم چنین باشد)، باید یکبار دیگر تعریف منطق را از کتاب تاریخ منطق، اثر ماکولوسکی، استاد آکادمی علوم فلسفه در شوروی سابق بخوانیم: «انسان تنها قادر است قوانین عینیِ اندیشه را ادراک نماید و از آنها درجهت منافع جامعه بهره جوید اما برایش ممکن نیست این قوانین را تغییر دهد و نابود سازد ویا ایجاد نماید. قوانین اندیشه بهمثابه قوانین علمی همگانیاند و قوانین مزبور در رابطه با همهی انسانها یکسان هستند و برای اندیشهای که در جستجوی حقیقت است اعتبار دارند»[اینجا]. این تعریفی ارسطویی (نه مارکسی) از منطق استکه ناگزیر سرکوبگرانه عمل میکند.
گرچه این بررسی را میتوان ادامه داد؛ اما تا همینجا کافی است.
پانوشتها:
[1] ـ «... البته در این حوزه بایستی بین اروپا و آمریكا تفكیك قائل شد؛ چراكه بین اروپا و آمریكا نه تنها چون دوران جنگ سرد، پیوندی بهمفهوم یكپارچه برقرار نیست بلكه با توجه بهجهتگیریهای اروپا و آمریكا بهنظر میرسد بین اولویتهای اتحادیه اروپایی و امریكا تفاوتهای آشكاری وجود دارد. با توجه بهاین واقعیت، استمرار رویكرد نه شرقی نه غربی در جهتگیریهای سیاست خارجی ایران دارای دو اثر متفاوت در حوزه، غرب است . از آن جا كه سطح سلطهجویی اتحاد اروپایی در مقایسه با امریكا كم رنگتر بوده، اروپا بهچندجانبهگرایی اعتقاد دارد... اصل نه شرقی و نه غربی سیاست خارجی ایران اكنون امریكا را بیشتر دربرمی گیرد كه تبلور عینی یكجانبهگرایی و هژمون خشن در عرصه روابط بین الملل محسوب میشود»؛
«اما آنچه كه در مورد سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران جلب توجه میكند منحصر بهفرد بودن آن بهلحاظ رویكرد نه شرقی و نه غربی سالهای نخست پیروزی انقلاب اسلامی بود كه بهرغم فرو پاشی نظام دو قطبی در قالبی جدید سعی میكند خود را با شرایط نوین بینالمللی تطبیق دهد. هرچند بهنظر میرسد در یك سال گذشته بر غلظت آرمان گرایی آن با توجه بهشعار عدالت محوری آقای احمدی نژاد افزوده شده است»؛
«چنین نگرشی در سیاست خارجی فعلی ایران، متاثر از راهبرد عدالت محور مورد تاكید آقای احمدی نژاد درباره روابط بینالملل كه در سخنرانیهای ایشان در شصتمین و شصت و یكمین نشستهای سالانه مجمع عمومی سازمان ملل متحد بهگوش روسا و نمایندگان ۱۹۳ كشور عضو سازمان ملل متحد رسید نه تنها تقویت شده است كه بهنظر میرسد نفی سلطه بیگانگان بهعنوان برداشتی از اصل نه شرقی نه غربی، بر وجه آرمانگرایانه سیاست خارجی ایران افزوده است»[اینجا].
[2] برای توضیح پیدایش عبارت «ادبیات لجن» باید بهحدود 50 سال پیش برگردم: در سالهای 45 تا 47 بین نسل جوان کارگران چاپ تهران و خصوصاً بین حروفچینهایی که در چاپخانههای غیردولتی و نسبتاً کوچک و متوسط کار میکردند، جوانههایی از گرایش بهچپ و کمونیسم درحال شکلگیری بود. از چگونگی این گرایش درحال شکلگیری که بگذریم، نکته این است که چون این گرایش تشنهی دانش و دانستن بود، از هرنویسنده و مترجم و مؤلفی که سری بهحروفچینی میزد، دربارهی هرچیز و همهچیز سؤال میکرد تا شاید عطش ناشی از ندانستن خود را بهآرامشی انسانی و کارگری برساند. بسیاری جواب نمیدادند، خیلیها خودرا بهکوچهی علیچپ میزدند، بعضیها سربسته و با حفظ ضوابط امنیتی چیزهایی میگفتند که بهدرد میخورد. هریک از این واکنشها نام خاصی پیدا کرده بود. «روشن«فکران جوانی هم بودند که از اینکه سؤالی را جواب بدهند، گل از گلشان میشکفت. اما مشکل این بود که نه تنها کسی حرف این آدمها را نمیفهمید، بلکه موقع حرف زدن نیز چنان ورم میکردند و صدایشان دو رگه میشد که گویی مخلوطی از ارسطو و مارکس و ملاصدرا و مسیح و دیگر دانشمندان و فیلسوفان و رهبران بشریت با در دست داشتن چراغ جادو راه رستگاری را بههمهی گمراهانی که همانند ما بودند، نشان میدادند. طبیعی بود که برخوردی از این دست واکنشآفرین نیز باشد. بههرحال، پس از مشاجرات و متلکگوییها و انگولکهای کارگری، نامی هم برای شیوهی بیان و رفتار این افراد فوق فرهیخته ساخته شد. این نام عبارتی با استفاده از کلمهی لجن بود. منهای توضیح همهی ترکیبها، آنچه تداوم پیدا کرد و تا آنسوی دههی 1360 هم مورد استفاده قرار میگرفت، عبارت «ادبیات لجن» بود که گویا توسط امیل زولا نیز (دقیقاً نمیدانم) در ماجرای دریفوسْ ابداع ویا مورد استفاده قرار گرفته بود. بههرروی، ادبیات لجن بهآن نوشتهها و گفتههایی اطلاق میشود که نویسنده یا گویندهاش از همه و هرکس بهعمق یک میلیمتر قرض میگیرد تا ضمن وانمودسازیِ تحلیل و بررسی مسئلهای خاص، در نقش پرفسوری برای فرداها، فقط امیال سرخورده و بهلحاظ انسانیْ ایزولهی خویشتن را بیان کند. بهباور من جمهوری اسلامی خریدار اینگونه آدمها و اینگونه نوشتجات بهقیمت مناسب روز نیست.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوچهارم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوسوم
رئیس ساواک آمد و بهبازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربهی تازهای بود از کتک خوردن. یک چوب بهطول بیش از یک متر و بهقطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب میگذاشتند و چوب را میپیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت میشد. شکنجهشونده روی زمین بهپشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آمادهی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. اینجا دیگر مثل بازجوییهای اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب اینکه چشمبند و دستبند دوباره بهکار گرفته شد. اینبار یک پابند هم بهپاها زدند. وسیلهای مثل دستبند، اما ضخیمتر و با زنجیری بلندتر، بهحدی که میتوانستی فقط قدمهای کوتاه برداری.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه