rss feed

04 خرداد 1393 | بازدید: 5869

ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران

نوشته شده توسط بابک پایور

برکینگ نیوز:

به گزارش هنگ سوم از لشگر دهم نیروی هوائی امریکا مستقر در قرارگاه «جامعۀ دفاع از حقوق بشر در ایران» www.nuclear-fidh.org(قابل توجه کاربران، سایت بخش هسته ای قرارگاه در دسترس عموم نمی باشد) ژنرال عبدالکریم لاهیجی فرماندۀ کل نیروهای اتمی و شیمیائی حقوق بشر در ایران (ناتو)، اقدام روسیه و چین در وتوی قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل برای ارجاع پرونده سوریه به دادگاه بین المللی و جلوگیری از توجیه قانونی حملۀ نظامی ناتو به دمشق را اقدامی «شرم آور» خواندند:

(لینک مطلب)

ایشان اظهار داشتند که هرگونه جلوگیری از حملات نظامی ناتو به کشورهای آسیائی، آفریقائی و شرق اروپا عملی «شرم آور» است و کسانی که در جهت حفظ جان و هستی و زندگی کارگران و زحمتکشان این کشورها، تلاش می کنند که از این حملات نظامی جلوگیری کنند، افراد معلوم الحالی هستند که در دادگاه تاریخ محاکمه و به اعدام توسط اشعۀ رادیواکتیو محکوم خواهند شد.

ژنرال لاهیجی، توفنده تر از مرغ طوفان، اعلام کردند که اجرای قوانین حقوق بشر حتی از حق نفس کشیدن نیز با اهمیت تر است.

ایشان با تأکید بر کشفیات اخیر دانشمندان در ردگیری مولکول های حقوق بشر در «مایعات گرانبهای بدن»  Precious Bodily Fluidsاذعان داشتند که سریع ترین شیوه دسترسی به کلیه قوانین حقوق بشر در ایران، تغییر همه سلولهای بدن «جانداران محروم از آزادی بیان»، به «مایع ارزنده» است. این تبدیل علمی بدون قرار گرفتن سلولهای بدن «جانداران بدون آزادی بیان» در برابر اشعه رادیواکتیو ممکن نیست.

ژنرال عبدلکریم لاهیجی، قویا اعلام کردند که: «وتوی امروز چین و روسیه در شورای امنیت سازمان ملل آنها را از توافق عمومی در تمام سطوح سازمان ملل بر محکومیت نقض حقوق بشر و ارتکاب فجایع در سوریه منزوی کرده است».

در ادامه ایشان توضیح دادند که چگونه به تئوری «مایعات گرانبهای بدن» دست یافته اند و چگونه توانسته اند «نگرانی را فراموش کرده و بمب را دوست بدارند»

دکتر استرنج لاو، به همۀ مردم مبارز ایران اطمینان دادند که مرگ جانداران دوپا بر اثر حمله نظامی ناتو، بهتر از زندگی بدون آزادی بیان است. ایشان تأکید کردند که مرگ بر اثر قرار گرفتن در بمباران اتمی، به هیچوجه دردآور نیست و تجربۀ زیبائی محسوب می شود. به دلیل اینکه بیش از 90 درصد مولکولهای بدن را آب تشکیل میدهد، بازگشت سریع به «حقیقت مایع بشر» تجربه ای بسیار زیبا و شاعرانه است!

ایشان با اشاره به اینکه «انسان آزادیخواه» در جهان آخرت دارای همه گونه حقوق بشر، از جمله آزادی بیان، آزادی پرواز و غیره است و به سبب فعالیت های ایشان، مجازات اعدام حتی در بهشت نیز لغو شده است، از «مردم آزادیخواه ایران» قویاً درخواست کردند که تمامی گروه های معلوم الحال کمونیست را که در جهت جلوگیری از اجرای تئوری «مایع سازی» انسان ها تلاش می کنند، فوراً افشا کرده و آنها را از صفحۀ روزگار حذف کنند. در همین رابطه، ژنرال لاهیجی از هماهنگی های به عمل آمده لازم با گروههای قابل اعتماد «کمونیستی – کارگری» برای شناسائی و خنثی کردن کمونیستهای معلوم الحال خبر دادند. جزئیات این هماهنگی البته عنوان نشد.

به گزارشی تصویری از جزئیات دستیابی علمی به نظریۀ «مایع سازی»، در آزمایشگاه جامعۀ دفاع از حقوق بشر در ایران (ناتو) توجه کنید:

 

You have no rights to post comments

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وچهارم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌وسوم

رئیس ساواک آمد و به‌بازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربه‌ی تازه‌ای بود از کتک خوردن. یک چوب به‌طول بیش از یک متر و به‌قطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب می‌گذاشتند و چوب را می‌پیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت می‌شد. شکنجه‌شونده روی زمین به‌پشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آماده‌ی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. این‌جا دیگر مثل بازجویی‌های اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب این‌که چشم‌بند و دست‌بند دوباره به‌کار گرفته شد. این‌بار یک پابند هم به‌پاها زدند. وسیله‌ای مثل دست‌بند، اما ضخیم‌تر و با زنجیری بلندتر، به‌حدی که می‌توانستی فقط قدم‌های کوتاه برداری.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وسوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ودوم

ملاقات به‌هم خورد و تنها من توانستم به‌مادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبل‌ها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیری‌های افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم به‌وسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجه‌ای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامی‌های سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه به‌افسر نگهبان و حل‌وفصل موضوعات بند ما بود . وی به‌اتفاق آقای حجری به‌«زیر هشت» رفتند و به‌شدت به‌رفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخله‌ی رئیس زندان و به‌دستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که به‌سرانجام نرسید. به‌نظر می‌رسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه به‌جوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ودوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ویکم

اولین تبعیدی‌ها از هر دو زندان شماره چهار و سه هم‌زمان فراخوانده شدند و به‌زندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همه‌ی زندانیان برای بدرقه به‌راهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست می‌زدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف به‌سمت درِ بند (زیر هشت) حرکت می‌کردند و با تک تک افراد دست می‌دادند و روبوسی می‌کردند. برخی می‌گریستند و برخی یاران هم‌رزم‌شان را در بغل گرفته، می‌فشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانی‌که به‌تبعبد برده می‌شدند، به‌درود می‌گفتند. شعارها از جمله این‌چنین بود: «امید به‌پیروزی آتی خلق قهرمان».

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ویکم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ام

عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمه‌ی افراد این گروهِ محاکمه مسن‌تر بود. برادرش عبدالرضا بیش‌تر در سایه قرار داشت.

عباس، دانشجوی رشته‌ی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان می‌شناختم. زمانی‌که عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی می‌کرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباط­های من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفته­ی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.

سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من این‌طور خبر شدم که «او که در زندان به‌لحاظ روحی  آسیب دیده بود.» شاید هم به‌این نتیجه رسیده بود که با مبارزه‌ی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ام

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ونهم

البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان می‌گذاشته و از این دو نفر برای تمایل به‌مشارکت سئوال میکرده که حاضر به‌فرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را به‌ما می‌داد و علی را هم به‌شهادت می‌گرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و به‌شدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمی‌دانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاق‌ها(سلول‌ها) اصلاً بسته نشود.

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top