تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
در گفتگوهایی که در جمع 5 نفرهی «امید» داشتیم، یکی از افراد جمع (بهجز زندهیاد یداله) از ملاقاتی صحبت کرد که بهواسطهی مهدی کوهستانی بین چند نفر از فعالین کارگری خارج از کشور [تعدادشان را نمیدانم] با خانمی بهنام فرزانه صورت گرفته بود. این طور شنیدم که این خانم بهمخاطبین خود میگوید که از طرف سولیداریتیسنتر (مرکز همبستگی آمریکایی) است و خبر میدهد که این مرکز میخواهد بهفعالین کارگری ایران (در داخل و خارج) کمک کند. ظاهراً جمع در مقابل پیشنهاد فرستادهی سولیداریتیسنتر سکوت میکند. از جزئیات که چندان هم بهیاد نمیآورم بگذریم، مسئلهی قابل توضیح این استکه...
تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
در پاسخ بههرزههای هرزهپرداز
نوشتهی: عباس فرد
یکی از دوستان ساکن اروپا پیام تلگرامی فرستاد که حرفهای رضا مقدم را شنیدهای؟ نوشتم: نه، مگه بیکارم. جواب داد: در مورد تو هم هست. نوشتم: بیخیال، حوصلهی این جور مسائل رو ندارم؛ من چند سالی استکه خودم رو از جروبحثهای گاهاً دشمنخویانه و توطئهآمیز کنار کشیدهام و علاقهی چندانی هم اینگونه اخبار ندارم. نوشت: نه بابا، تو را وصل کردن بهسولیداریتیسنتر. ضمن اینکه خندهام گرفته بود، نوشتم: خوب بگو چی گفته؟ جواب داد: حتما برو ببین، تو سایت آزادی بیانه. خلاصه اینکه پس از کلی جستجو در سایت آزادی بیان، بالاخره بهسخنان جناب آقای رضا مقدم، قاضیالقضات جنبشِ کارگری ایران، دست یافتم که بهلحاظ معناشناسی و کاراکتریستیکْ کاریکاتورِ «قاضیالقضات باشتین» را بهذهن متبادر میکند [اینجا].
بههرروی، علیرغم انزجار از اینگونه مسائل، خلقوخوی کارگری، جنوب شهری و تهرونیم دوباره گُل کرد و چارهای جز جوابی مختصر و مفید برایم نگذاشت. اما قبل از اینکه بهسخنان رضا مقدم بپردازم، باید دربارهی رابطهام با او چند جملهای بنویسم:
ازآنجاکه من و دیگر دوستانم در ایران، حزب کمونیست کارگری، همهی اعضا و کادرهای آن، و همچنین شخص منصور حکمت را سخنگوی خردهبورژوازی تازه بهدوران رسیدهای میدانستیم که زادگاهش همین جمهوری اسلامی است و بهدنبال بورژوازی متعارف میگردند، برای نظرات و کنشهای حزبیشان تره هم خُرد نمیکردیم و اگر حرفی در این مورد بهمیان میآمد، قطعاً توأم با اشمئاز بود. بنابراین، نوشتن این «نوشته» نه تنها اشمئازبرانگیز است، بلکه القاکنندهی نوعی وقتگذرانی خاص افرادی با خاستگاه سیاسی حزب کمونیست کارگری، مثل رضا مقدم و گروه «اتحاد سوسیالیستی کارگری» است که در عرصهی عمل چیزی جز افتراق شارلاتانیستی خردهبورژوایی نیستند.
من از وجود شخصی بهنام رضا مقدم خبر نداشتم تا اینکه سالها قبل بهمن شفیق ضمن گفتگو از حزب کمونیست کارگری بهنام او نیز اشاره کرد و قضاوتش مجموعاً این بود که شارلاتانی آدمنماست. گرچه اختلاف سیاسی بین من و بهمن شفیق از زمین مبارزهی طبقاتی تا آسمان جاهطلبیهای سیاسی است؛ اما قضاوت او دربارهی رضا مقدم، از جمله قضاوتهای درستی بود که از او شنیدهام. اینکه این گرایشسنج جنبش کارگری از چه طریقی (مثلاً خرید و فروش سهام) گذران میکند، اهمیتی برای من نداشته و اکنون هم ندارد. بههمین دلیل از جنبهی شخصی مسئله (که گاهاً تا حد تعیینکنندگی اهمیت پیدا میکند) میگذرم و روی مفاهیم، روشها و اتهامات این عالیجنابان مستقر در وادی بازیهای سیاسی متمرکز میشوم.
بههرروی، من فقط یک بار آقای رضا مقدم را از نزدیک دیدهام. مراسم خاکسپاری زندهیاد یداله خسروشاهی بود که بهمن شفیق گفت: اون گوشه را نگاه کن! نگاه کردم. یک آدم خجول، سربهزیر و هراسان از فضا را دیدم که مثل یک موش کتک خوردهی دراز درخود فرورفته بود و نگاهش را از دیگران میدزدید. آن جناب، همین «قاضیالقضات باشتین» است که ارتباط جمع «امید» را از طریق مقالهی چند قسمتی بهمن شفیق با سولیداریتیسنتر کشف کرده و پس از سالها بهافشای ضمنیِ آن همت گماشته تا برای دیگران پاپوش بدوزد و حکم اعدام نیابتی تقاضا کند. تا آنجا که من بهلحاظ کنجکاویِ شخصی این فرد را زیر نظر داشتم، بیش از هرشخص دیگری با آقای عبداله مهتدی گفتگو و خوشوبش میکرد. بهقول مادرم: «رودخونه دریا رو پیدا میکنه، آب گندیده گودال رو»!
*****
در ادامهی این «نوشته» توضیح میدهم که چرا رضا مقدم و گروه «اتحاد سوسیالیستی کارگری» را با صفت شارلاتان توصیف میکنم؛ نشان خواهم داد که شارلاتانیسم ویژهی او در همین ویدئویی که من در سایت آزادی بیان دیدم هم موج میزند. از همهی اینها مهمتر، همچنین توضیح خواهم داد که تکیه بر گراهای پلیسیـاطلاعاتی بهقصد سرکوب نیابتی افراد غیروابسته به«خود»[!؟]، ضددیالکتیکِ برپانگهدارندهی گروه «اتحاد سوسیالیستی کارگری» است. منظورم شیوهای از برخورد و کنشگری بهاصطلاح سیاسی است که این جماعتِ ستیزهجو در رابطه با «دانشجویان آزادیخواه و برابریطلب» از آن استفاده کردند و اینک هم در مورد فعالین مبارزات کارگری در ایران بهکار میبرند. و بالاخره نشان خواهم داد که ایجاد ستیز بین فعالین کارگری در داخل کشور بهقصد برپایی تشکلگونهای بهنام «تشکل سراسری» است که بهدلیل عدم وساطت تودهای و نهادهای متعددی که در محل شکل گرفته باشند، پروژهای اساساً پروغربی و رژیمچنجی است. اما قبل این توضیحات، لازم استکه آشناییام با عبارت «سولیداریتیسنتر» را نیز توضیح بدهم:
در گفتگوهایی که در جمع 5 نفرهی «امید» داشتیم، یکی از افراد جمع (بهجز زندهیاد یداله) از ملاقاتی صحبت کرد که بهواسطهی مهدی کوهستانی بین چند نفر از فعالین کارگری خارج از کشور [تعدادشان را نمیدانم] با خانمی بهنام فرزانه صورت گرفته بود. این طور شنیدم که این خانم بهمخاطبین خود میگوید که از طرف سولیداریتیسنتر (مرکز همبستگی آمریکایی) است و خبر میدهد که این مرکز میخواهد بهفعالین کارگری ایران (در داخل و خارج) کمک کند. ظاهراً جمع در مقابل پیشنهاد فرستادهی سولیداریتیسنتر سکوت میکند. از جزئیات که چندان هم بهیاد نمیآورم بگذریم، مسئلهی قابل توضیح این استکه یکی از افراد حاضر در آن ملاقات از همبستههای همین گروه «اتحاد سوسیالیستی کارگری» و آقای رضا مقدم بود (اسم نمیآورم تا جنجال بهپا نشود). راوی تعریف میکرد که شخص همبستهی آقای مقدم بهراوی میگوید که مسئله را با رضا مقدم در میان گذاشتم، او گفت: اگر پول میدهند رابطه را ادامه بده؛ اما مثل اینکه (یعنی: تاآنجاکه راوی روایت میکرد) فرزانه خانمِ سولیداریتیسنتری قبل از تقدیم پول آموزشهایی برای تقدیم داشتند که احتمالاً همان کاری را بهانجام میرساند که گزینشهای گوناگون در جمهوری اسلامی انجام میدهد. گرچه جزئیات را بهیاد نمیآورم، اما بهیاد دارم علت روایتِ راویِ جمع «امید» از این قضیه نوشتن مقالهای از طرف جناب مقدم دربارهی این بود که اگر قرار است پولی بهفعالین کارگری در داخل داده شود، این پول باید بهواسطهی نهادهای سوسیالیستی خارج از کشور باشد، که لابد گروه «اتحاد سوسیالیستی کارگری» در رأس آن قرار گرفته بود، گرفته است و خواهد گرفت!؟ گرچه در این رابطه اطلاعات قابل ارائهای ندارم؛ اما برآوردم از جنجالی که رضا مقدم در مورد سولیداریتیسنتر بهراه انداخت و هرازچندگاهی همانند مراسم عاشورا دوباره راه میاندازد، لاپوشانی همین شوق دریافت پول از سولیداریتیسنتر بوده استکه بالاخره بهواسطهی گذر زمان با سند و مدرک متقن رو خواهد شد.
دقیق بهیاد نمیآورم، اما مقاله بهمن شفیق بهنام «پول، سیاست، طبقه» (اوائل سال 2007) ضمن بررسی نکات متعدد، درعینحال پاسخی بهمقالهی آقای مقدم بهنام خطر «فساد در جنبش کارگری ایران» و شخصی بهنام «کارگر فقیر» بود که بعدها معلوم شد خردهبورژوایی بسیار غنی است. بهنظر من نکتهی تعیینکنندهی مقاله این بود که: پول، نه! بلکه این سیاستهای طبقاتی است که تعیینکننده است. این نکته را نیز توضیح بدهم که بهمن شفیق این مقاله را مثل بقیه مقالاتش بدون مشورت با جمع «امید» نوشت، با انتقاد جمع امید هم مواجه نشد؛ و از همهی اینها مهمتر اینکه: بهمن شفیق اصلاً اهل این نبود که مقالهای را متناسب با نظر جمع «امید» بالا و پایین کند. اوج نرمش او در این زمینه، تعویض بعضی کلمات ویا جابهجایی پارهای عبارات بود که در معنی و مفهوم تغییری ایجاد نمیکرد.
دربارهی شارلاتانیسم آقای رضا مقدم
«دانشجویان آزادیخواه و برابریطلب» موسوم به(داب) در سال 1386 شکل گرفتند و در 1388 بهانحلال رسیدند. این جریان دانشجویی در روز 13 آذر 1386 کنشی مستقل و چپ از خود نشان داد که دستگیری نسبتاً وسیعی را بهدنبال داشت. دستگاه پلیسیـامنیتی رژیم بنا بهمقاصد از پیش طراحی شدهاش شایعاتی را در مورد اعترافات بازداشت شدگان درز داد؛ و گروه «اتحاد سوسیالیستی کارگری» [موسوم بهزوجین آذرینـمقدم] با استفاده از این شایعات و با نام و سایت اینترنتیِ مستعار، دست بهتحلیل زدند و همانند هماکنون بازی زشت و غیرانسانی و پلیسیِ موازنهسازی را شروع کردند. بههمین دلیل بود که من در تاریخ 14آگوست 2008 (24 مرداد 1387) مقالهی مشروحی بهنام «بازبینی یک توطئه؛ کنکاشی در زوایای تاریک نئوتودهایسم» نوشتم و مقاصد رژیم و ماهیت برخورد زوجین آذرینـمقدم را مورد بررسی قرار دادم و افشا کردم. ازآنجا که نوشتههای من و بهمن شفیق در مورد مسئلهی مورد بحث چندین ده صفحه و بسیار طولانی است، در ادامهی این نوشته «مدخل» نوشتهی خودم را نقل میکنم تا خوانندهی مفروضِ حقیقتجو زحمت مطالعهی نوشتههای من و بهمن شفیق را در رابطه با زوجین آذرینـمقدم و نوع برخورد آنها با مبارزات کارگری و دانشجویی برخود هموار کند. اما قبل از نقلقول لازم بهتوضیح استکه:
اولاًـ رضا مقدم با تکیه بهعامیانهگرایی (که نهایتاً تحقیرکنندهی مخاطبین خودِ اوست) مسائلی را با ورچسب مورد نظرش مطرح میکند که تحقیق در مورد درستی و نادرستی آنها بهدلیل مطالب نسبتاً حجیمی که باید مطالعه شود، از حوصلهی اغلب فعالین مبارزات کارگری بهدور است. طرح مسائل بهاین شیوه، خصوصاً بهگونهی شفاهی (که نقد و بررسی را مشکل میکند)، یکی از مصادیق بارز شالاتانیزم سیاسی است.
دوماًـ نگاه و شیوهی حقوقی آقای رضا مقدم و گروه «اتحاد سوسیالیستی کارگری» بیش از حدِ تصور بهنگاه و شیوهی حقوقیِ دادگاهها و دستگاه قضایی رژیم جمهوری اسلامی شباهت دارد: تو (یعنی: هرفردی که بههردلیلی در مقابل قاضی قرار میگیرد) متهم بهانجام فلان جرم هستی؛ اگر مجرم نیستی، باید ثابت کنی که نیستی؛ و اگر در کوتاهترین زمان ممکن نتوانی ثابت کنی که مجرم نیستی، بهمجازات میرسی؛ و مجازات شدگانِ بیگناه هم یکسره روانهی بهشت میشوند! اما بین نگاه حقوقی جمهوری اسلامی و آقای مقدم و شرکا تفاوتی هم وجود دارد. این تفاوت، همین وعدهی بهشت بهمجازات شدگان بیگناه از طرف جمهوری اسلامی است که زوجین آذرینـمقدم در آن تجدیدنظر کردهاند. این شیوهی برخورد هم از مصادیق شارلاتانیسم است.
سوماًـ اگر خوانندهی مفروضْ زحمت مطالعهی نوشتههای مربوطه را که بهآنها اشاره کردم بهخود بدهد، متوجه خواهد شد که آنچه آقای مقدم دربارهی جمع «امید» میگوید، چیزی جز واگویی (ویا بهعبارت دقیقتر: فرافکنی) اندیشهها، زوایای نگاه و اعمال گروه «اتحاد سوسیالیستی کارگری» نیست که همچنان شاخهای از کلیت حزب کمونیست کارگری بهحساب میآید.
چهارماًـ بحث بهاصطلاح تحلیلیـتئوریکی آقای رضا مقدم در همین گفتار ویدئوییاش، فراتر از بیسوادی، اما نشاندهندهی شارلاتانیسمی است که بهتوان شارلاتانیسم رسیده باشد. او در مقامِ خودساخته و بتکدهایِ گرایشسنجی در جنبش کارگری میگوید: «الآن که دیماه 96 شده مردم و جنبش کارگری از رژیم عبور کردن، اختلاف گرایشی راست و چپ کجاست؟ الآن اختلاف بر سرِ نوع آلترناتیوهای جانشین جمهوری اسلامیه. این اون چیزیه که اختلاف گرایش چپ و راست در جنبش کارگری را تعریف میکند. جناح چپ طرفدار یه نظامیه که دیگر سرمایهداری ادامه پیدا نکنه، مستقل از اینکه تو چه گروهبندیها و چه گرایشی هستن؛ و گرایش راست فقط میتونه برای جانشینهای جمهوری اسلامی یک نظام غیرسوسیالیستی و این که نظام سرمایهداری ادامه پیدا کنه، باشه»[تأکید از من است]. از آنجاکه این نظریهپردازی مشعشع را شارلاتانیسم اندر شارلاتانیسم نامیدهام، پس اخلاقاً باید توضیح بدهم که چرا چنین عنوانی را دربارهی آقای مقدم بهکار میبرم؟. پس، باهم نگاهی دقیقتر و تااندازهای موشکافانه بهاین احکام بیندازیم:
الف)برفرض که «مردم» نظراً و در قالب بعضی شعارهای ضدرژیمی از جمهوری اسلامی عبور کرده باشند. صرفنظر از چگونگی و خصوصاً آرزومندیهای چنین عبور مفروضی، اما حقیقت این استکه هیچ نهاد ویا شبکهی بههم پیوستهای از مناسبات اجتماعی وجود نداشت و هنوز هم وجود ندارد که بتواند آن «عبور» نظری و عصیانی را در بُعدِ اجتماعیـطبقاتیـتاریخیِ متکاملتری برانگیزاند و بهنوعی موجبات تداوم نسبی آن را فراهم بیاورد. بنابراین، اگر قرار براین باشد که مختصات سیاسیـطبقاتیِ کنونی تغییرِ تاریخاً فراروندهای نکند، همانطور که رژیم جمهوری اسلامی ، جنبشِ خودانگیخته عصیانی و بدون رهبری دیماه 96 را سرکوب کرد، عصیان مفروض بعدی را نیز سرکوب خواهد کرد. اما این حقیقتْ بُعد دیگری هم دارد که در ابتدای این پاراگراف از بررسی آن صرفنظر کردم: همهی اخبار، گزارشها و مشاهدات میدانی (در اغلب شهرها و شهرستانها) حاکی از این استکه علیرغم حضور مردمی از دهکهای پایین جامعه در جنبش دیماه، اما شعارهایی که در تظاهرات خیابانی بهفریاد درمیآمد، نه تنها هیچ سنخیتی با مطالبات سوسیالیستی نداشتند، بلکه بعضاً ارتجاعی و ناسیونالیستی هم بودند. بازهم همهی شواهد و گزارشها حاکی از این استکه شعارهای چپ در هیچ نقطهای تودهگیر نشد و با همان خاصهی محفلی خویش سرکوب گردید. از طرف دیگر، با نگاه گذرایی بهتبادلات انسانیـارزشی، معیارها و آرزومندیهای رایج در جامعه و حتی رایج در میان مردم کارگر، زحمتکش و فرودست بهسادگیِ طلوع و غروب روزانهی خورشید میتوان چنین دریافت که جامعهی فیالحال موجود ایران، ضمن دارا بودن پتانسیل عصیانیـانفجاری، اما حتی بهلحاظ طرح مطالبات دموکراتیکِ کارگری هم توش و توان چندانی ندارد. نتیجه اینکه: محتملترین تحول سیاسیِ غیرحکومتی در مختصات فیالحال موجود جامعهی ایران و رژیم، نه سوسیالیستی و انقلابی، که متأسفانه رژیمچنجی، غربگرایانه و طبعاً خردهبورژوایی و بورژوایی است. بنابراین، در شرایط کنونیْ پراتیک ضروری و کمونیستی عبارت از گامهای بههم پیوسته، همسوشونده و رفیقانهای است که در جریان عملی مبارزهی دمکراتیکِ کارگریْ معیارها، راهکارها و خصوصاً نگرش و آرمانهای سوسیالیستی را بهتبادل طبقاتی دربیاورد. این درست عکس آن دریافت و تصویری استکه آقای رضا مقدم در بیاناتی که از او نقل کردم، ترسیم میکند. بهبیان دیگر، آقای رضا مقدم سیاستهای مورچهگونهی رژیمچنجیاش را سوسیالیستی رنگآمیزی میکند تا اگر جمهوری اسلامی (بهعنوان بورژوازی «بد»!) از اریکهی قدرت سقوط کرد و بورژوازی بهاصطلاح خوب جای آن را گرفت، کدخدایی ده پدریاش را پیشاپیش برای گروه «اتحاد سوسیالیستی کارگری» رزرو کرده باشد. گرچه چنین «پراتیک» مشعشعی، از همهی زاویههای ممکن، حقارتبار و موژیکگونه است؛ اما چرا باید چنین تصور کنیم که حقارت و شارلاتانیسم جمعناپزیرند؟ بنابراین، توصیه من بهمخاطبین آقای رضا مقدم مطالعهی این دو مقاله است: دربارهی «تدارک کمونیستی» و «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
ب)نگاه هستیشناسانهی آقای رضا مقدم بهنسبتهای اجتماعی و طبقاتی درعینحال که موژیکگونه است، خاصههای شارلاتانیستی را نیز حمل میکند. چرا؟ برای اینکه جناب مقدم با توسل بهسادهلوحانهترین شکل ایدهآلیسمِ روستایی براین باور است که معیار تفاوت در گرایشهایی که امروز فعلیت دمکراتیک دارند، کنشهایی است که احتمالاً فردا بهطور سوسیالیستی مادیت میگیرند!! مبارزهی دمکراتیک کارگری که از ایجاد سندیکا، اشکال مختلف انجمنهای همیاری طبقاتی تا برپایی تشکلهای سراسری را (با همهی تبعات عملیاش) دربرمیگیرد، مجموعهی کنش و برهمکنشهایی است که اساساً با پذیرش موجودیت بورژوایی جامعه مادیت میگیرند. اینکه چنین تشکلهایی مشروط بهحضور جدی و مؤثر فعالین کمونیستِ جنبش کارگری میتوانند (بهمثابه یک کاتالیزور) سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی تودههای کارگر و زحمتکش را تسریع کنند و زمینهی گسترش آن را فراهم بیاورند، بهاین معنا نیست که همین تشکلهای دمکراتیک در موجودیت دمکراتیک خویش میتوانند فعلیت انقلابیـسوسیالیستی داشته باشند و جمهوری اسلامی را بهشیوهای انقلابی و سوسیالیستی سرنگون کنند. بنابراین، در شرایط کنونی آنچه فعالین کارگری (فارق از بینشهای ایدئولوژیک، اما با تعلقات طبقاتی و براساس امکانات موجود اجتماعی) در پیش دارند، تلاش در امر سازمانیابیِ مبارزات دمکراتیک بهمثابهی نخستین گامِ ممکن، و ایجاد همگرایی بین تشکلهای متعددی که شکل گرفته و میگیرند، بهمثابهی دومین گام ممکنِ عملی است. این درست استکه دیوار چین این دو گامِ ممکن و درعینحال ضروری را از هم جدا نمیکند، اما در مختصات سیاسی و بینالمللی کنونی جامعهی ایران و دولت جمهوری اسلامیْ پرش از گام اول بهگام سوم (که سازمانیابی سراسری طبقاتی است)، پرش از سازمانیابی طبقاتی و انقلابی بهدامن آن نیروهایی است که فریاد «رژیمچنج» برداشتهاند تا بورژوازی «بد» را جایگزین بورژوازی «خوب» کنند. نتیجه اینکه قالب کردن این مقولهی جعلی و شیادانه که «الآن اختلاف بر سرِ نوع آلترناتیوهای جانشین جمهوری اسلامیه. این اون چیزیه که اختلاف گرایش چپ و راست در جنبش کارگری را تعریف میکند»، تلاش مذبوحانهای است که میخواهد ریل مبارزهی طبقاتی را بهریل پروژهی «رژیمچنج» بیندازد تا بهعنوان نوکر بورژوازی آمریکایی بهخدمت گرفته شود. آیا این شامورتیبازیِ موژیکگونه نامی جز شارلاتانیسم اندر شارلاتانیسم دارد؟
*****
پس از توضیحات بالا در مورد فعلیت شارلاتانی و آرزومندیِ رژیمچنجی آقای رضا مقدم و گروه «اتحاد سوسیالیستی کارگری»، مدخل مقالهی «بازبینی یک توطئه؛ کنکاشی در زوایای تاریک نئوتودهایسم» را نقل میکنم تا هم گوشهای از کنشهای سرکوبگرانهی نیابتی 10 سال پیش این عالیجنابانِ تا عمق وجود خردهبورژوا را بهعنوان جستجوگران بورژوازی «خوب» نشان داده باشم، و هم خوانندهی نوشتهی حاضر را ترغیب کرده باشم تا نوشتههای آن زمان را نیز مطالعه کند.
در اواخر اردیبهشتماه مقالهای بدون امضا در وبلاگ «تریبون مارکسیسم» منتشر شد که عنوان «وضعیت فعلی و گامهای ضروری ـ نکاتی در مورد جنبش دانشجویی و چپ» را برخود داشت. بعضی از اشخاص و ازجمله بعضی از حکمتیستها این مقالهی بینویسنده را بهایرج آذرین منتسب و شیوهی آن را پلیسی برآورد کردند. در این رابطه بیانهای هم دال برمحکومیت این شیوهی پلیسی، حقیقتکُش و ضدکمونیستی با امضای بهمن شفیق، امیر پیام و من در بعضی از سایتهای اینترنتی منتشر گردید. ما در آن بیانیه نوشتیم که: «درصورت ظاهرِ وقایع، این بررسیِ علل شکست جنبش دانشجویی و نقشِ احزاب چپ در این جنبش است که با این نوشتجات دوگانه هدف قرار گرفتهاند. اما کاری که این دو نوشته میکنند، چیز دیگری است؛ و آن نیز چیزی جز خلع سلاح جنبش اعتراضی و حقطلبانه در جامعه ایران و بردن آن بهمسلخ بورژوازی اسلامی نیست. همهی احکام اساسی مندرج در این دو مکتوب، یکی پس از دیگری، پشتپا زدن بهآرمانگرایی انقلابی و بهسنتهای مبارزاتی جنبشهای اجتماعی پیشرو در ایران و بهسنتهای انقلابی جنبش سوسیالیستی بینالمللی کارگران است. ترفندهای شیادانهی آذرین و دوستانش را باید شناخت. این راهی است که جنبش انقلابی کارگران و تودههای ستمکش را در مقابل همهی این تشبثات مصون میسازد».
نوشتهی حاضر (یا بهعبارت دقیقتر: بازخوانیِ مقالهی «وضعیت فعلی و گامهای ضروری...») دریافت من از بیانیهای است که ما 3 نفر (بهمن، امیر و من) تحت عنوان «روزگار سپری شدهی چپ کاغذی یا روزگار منحط آذرین و شرکا؟»[1] منتشر کردیم؛ و آن را بههمهی کسانی تقدیم میکنم که هنوز همهی وجودشان را بهماندگاریِ عادت بهوضعیت موجود وانسپرده و امکان اندیشهی کمونیستی را از خود سلب نکردهاند. باشد که سکوتکنندگان نیز بهخود آیند.
«وضعیت فعلی و گامهای ضروری...» ـمنهای اینکه چه کسی آن را نوشته باشدـ مورد تأیید و در واقع مانیفست جریان آذرینـمقدم است[پیوست (1)]که در همسوئی با برنامهی کانالیزهـسرکوب در جامعه و بهویژه در مقابله با آرمانگرائی در جنبش دانشجویی[تیتر1ـ] شکل گرفته است. این مانیفست برمتن تمایل رژیم بهایجاد شکلگیری یک سوسیالیسم پرو رژیمی بیرونی شده و اینک سرنوشت خودرا با تواتر گامهای سرکوب و مقاومت (خصوصاً در جنبش دانشجویی) گره زده است[تیتر2ـ]. بهباور من سکوت در مقابل این پروژه (یا فرضاً سناریو) ضمناً بهاین معنی نیز میباشد که با حفظ شرافت پیشبودی و فعلاً خارج از حوزهی تبادلِ انقلابیِ «خود»، در مقابل تحولات رژیم و سیل خون و جنایتی که بههمراه خواهد آورد، سکوت کردهایم. بههرروی، حقیقت را حقیقتجویان (در صورت لزوم در تجدید آرایش و حتی با خون خود) مییابند. آنکه میماند و بهاعتبار خود میآویزد، بههرصورتِ ممکن، بار بهدوشیِ ارتجاع را پیشه کرده است.
انگیزهی اتهامِ وارده از سوی رضا مقدم
همانطور که بالاتر هم متذکر شدم، آنچه رضا مقدم دربارهی جمع «امید» [که من تا زمان انحلالش یکی از پایههای ثابت آن بودم] میگوید فرافکنی آن کنشهای مخربی استکه از طرف همین جمع «امید» بررسی، نقد و افشا میگردید. بهجز تکیه زوجین آذرینـمقدم بهاخبار منتشره توسط وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی (که معنایی جز همسوییِ سرکوبگرانه با رژیم ندارد)، اما من و آقای صدیق جهانی از «اتحاد بینالمللی در حمایت از مبارزات کارگران در ایران» خواستیم که آقای رضا مقدم را بهخاطر ایجاد اختلال در امور مبارزاتی جاری در ایران اخراج کند.
گرچه تقاضای اخراج رضا مقدم از «اتحاد بینالمللی...» با استعفایِ پس از اعلام تقاضای اخراج او تااندازهای بهنتیجه رسید؛ اما کینهی موژیکگونه این جنابان را برانگیخت تا بهدنبال فرصتِ انتقام بگردند. اکنون که عربدهی رژیمچنج از هرگوشهای بهگوش میرسد، فرصت انتفامجویی فرارسیده است تا هم جمع «امیدِ» سابق را بدنام کنند و هم برای دیگران (که در ادامه بهآن میپردازم) پروندهی اعدام نیابتی بسازند.
گرچه تمام مکاتبات مربوط بهاخراج رضا مقدم از «اتحاد بینالمللی...» در لینکِ اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران» قابل دستیابی است؛ اما تقاضای اخراج رضا مقدم از «اتحاد...» را دراینجا میآورم تا خوانندهی مفروضْ مقصد نوشتهی حاظر را سریعتر و آسانتر دریابد:
موضوع: تقاضای اخراج رضا مقدم از «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
رفقا،
بدینوسیله ما امضاکنندگان تقاضای اخراج رضا مقدم از «اتحاد بینالمللی...» را داریم.
دلیل: رضا مقدم امروز یک جریان سیاسی منحط و نئوتودهایستی را نمایندگی میکند. رهبران این جریان و ازجمله خود رضا مقدم در برخورد بهفعالین جنبش دانشجویی هرگونه موازین مبارزه انقلابی را زیرپا گذاشتهاند. این افراد از جمله:
1ـ این جریان با استناد بهاظهاراتیکه زیر شکنجه بهدانشجویان نسبت داده شد، هم نَفْس عملِ شکنجهی مخالفان رژیم را تأیید کرده و هم بهدستگاه سرکوب جمهوری اسلامی مشروعیت بخشیدهاند.
2ـ در پوشش نقد خط مشی یک حزب مخالف خود، دانشجویانی را که هنوز منتظر برگزاری دادگاه هستند و تیغ شکنجه و زندان و اعدام آنها را تهدید میکند، بهاحزاب برانداز نسبت داده و بهاین وسیله با تأیید اتهامات دستگاههای اطلاعاتی رژیم جان دانشجویان را با خطر مواجه ساختهاند.
3ـ این جریان حتی با تأیید تبلیغات وزارت اطلاعات رژیمْ فعالین دانشجویی را نه تنها طرفدار یک حزب نظامی معرفی کردهاند، بلکه در موارد متعدد بهطور پنهان و آشکار بهآنها اتهام حمل اسلحه نیز وارد کردهاند؛ که بهمعنای تقاضای مرگ برای آنهاست.
همه این اقدامات را رضا مقدم و طرفداران ایشان قبلاً و مکرراً در اشکالی متفاوت در قبال فعالین جنبش کارگری نیز انجام داده بودند. این روش خائنانه فقط در مقابل جنبش دانشجویی قرار نمیگیرد. این سیاستی است که کل جنبشهای اعتراضی و بهویژه جنبش طبقه کارگر را نیز هدف قرار داده است. رضا مقدم و طرفداران ایشان امروز فعالانه در حال وارد کردن ضربه بهجنبشهای انقلابی در ایران هستند. هرلحظه حضور رضا مقدم در صفوف «اتحاد بینالمللی...» بهمعنای ضربه برحیثیت و اعتبار سیاسی «اتحاد...» و همه فعالین صدیق آن است. ما امضا کنندگان بهطور جدی تقاضای اخراج رضا مقدم از «اتحاد...» را داریم. ما همچنین خواهان قطع هرنوع همکاری مستقیم و غیرمستقیم اتحاد با جریان اتحاد سوسیالیستی کارگری نیز هستیم.
عباس فرد و صدیق جهانی ـ 2008/7/11
*****
علت کینهورزیِ این آقایان، بهجز افشاگریهای بهمن شفیق و من در مورد شیوهی ضدجنبشی آقایان و نیز تقاضای اخراج آقای رضا مقدم از «اتحاد...»، یادداشتی هم بود که مرتضی افشاری در بررسیِ مقالهای از آقای ایرج آذرین بهنام «نه فراموش میکنیم، نه میبخشیم» نوشت، که «آقای آذرین شاید نبخشید، اما فراموش کردهاید!؟» نام داشت. ازآنجاکه نوشتهی مرتضی افشاری «با عکسالعملی فوقالعاده خشمآگین، کلهپا و درعینحال تظلمجویانه مواجه گردید»، من مقالهای تحت عنوان «حقیقت در محبسِ تظلمجویی و اتهام» نوشتم که نزد آقایان بهبرگ دیگری برای انتقامجویی تبدیل گردید.
*****
نکتهی دیگری که نشاندهندهی جوهرهی انتقامجویانه و شارلاتانیسم آقای رضا مقدم و شرکاست، برخورد شترـگاوـپلنگ و درعینحال انتقامجویانهی این آلیجنابان [با عالیجناب اشتباه نشود] با یداله خسروشاهی است که یکی از برجستهترین چهرههای مبارزات کارگری و جنبش سندیکایی در ایران است. آقای رضا مقدم میگوید: «میدونید که بالاخره اون جریانی که فورموله کرد بهاصطلاح پول گرفتن از سولیداریتیسنتر رو یه جمعی بود بهاسم «امید»؛ که بهمن شفیق، عباس فرد، امیر پیام، مرتضی افشاری و یداله خسروشاهی بودن. اینا تنها جریانی بودن که بهقلم بهمن شفیق که تو مقالهی نمیدونم، "طبقه ـ سیاست ـ پول"[منظورش "پول، سیاست، طبقه" است؛ ماشالا بهاین حافظهی روشنفکرانه!؟] فورموله کردن که میشه از امپریالیستها پول گرفت». مطابق این نظر که ظاهراً بهباور گویندهاش آقای مقدم (در مقام تیمسار جنبش کارگری!!؟) قطعی، درست و عملی است، میتوان نتیجه گرفت که جمع «امید» (بهعنوان تنها فورمولهکنندهی دریافت پول از امپریالیستها)، در دریافت پول از امپریالیستها هم پیشقدم بود! از طرف دیگر، طبیعی استکه امپریالیستها عاشق چشم و ابروی بهمن شفیق، عباس فرد، یداله خسروشاهی و دیگران نبودند که پول بدهند. نفس وجودیِ پول خدماتی را میطلبد که بهواسطهی پرداختکنندهاش الزاماً امپریالیستی، بورژوایی و ضدکارگری است. بهعبارت دیگر، یداله خسروشاهی یکی از افرادی بود که در ازای دریافت پول از امپریالیستها خدمات امپریالیستی، بورژوایی و ضدکارگری ارائه میکرد!!؟
از آنجاکه در بررسیهای منطقی فرضِ محالْ محال نیست؛ پس، فرض میکنیم که همهی حرفهای جناب مقدم در مورد سولیداریتیسنتر و جمع «امید» که یداله هم یکی از آنها و مسنترین و باسابقهترینشان نیز بود، درست است. حال این سؤال پیش میآید که همین جناب مقدم در مراسم خاکسپاری فردی بهنام یداله خسروشاهی که در ازای ارائهی خدمات ضدکارگری از امپریالیستها پول میگرفت، مشغول کدام پراتیک طبقاتی و انقلابی بود؟ از خوانندهی مفروض این نوشته خواهش میکنم توجه داشته باشد که من بهسبک بچهمحلهای سابقم ننوشتم: «فلانی در مراسم خاکسپاری یداله خسروشاهی چه گُهی میخورد»، بلکه نوشتم: «مشغول کدام پراتیک طبقاتی و انقلابی بود»؟ این توضیح را دادم که فردا جنجال بهپا نکنند که آی مردم عباس فرد فحاشی کرده است!
*****
من نظرم را در مورد مرتضی افشاری در مقالهی حقیقت در محبسِ تظلمجویی و اتهامبهتفصیل و بدون اغراق نوشتهام. همینجا اضافه میکنم که بنا بهاطلاعی که از مرتضی و زندگیاش دارم، آنها برخلاف اعوان و انصار گروه «اتحاد سوسیالیستی کارگری»، هنوز هم پس از سن بازنشستگی باید نیرویکارشان را بفروشند تا چرخ زندگیشان بگردد.
دریافتم از یداله خسروشاهی را هم در مقالات متعددی بهتصویر کشیدهام. برای مثال، میتوان بهمقالههای کالبدشکافی یک پرخاش، خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی و در مقابله با لجنپراکنیهای ضدکارگری مراجعه کرد.
امیر پیام و خصوصاً بهمن شفیق هم که قبل آشنایی من با آنها، با جناب مقدم آشنا بودند و بهلحاظ سیاسی همکاری میکردند و از زیروبمِ سیاسی هم مطلع بودند. دقیقاً نمیدانم، اما هیچ بعید نیست که یکی از دلایل چندگانهی حملهی جناب مقدم بهجمع «امید» [که اینک فقط خاطرهای از آن باقی است] و همچنین وارد کردن اتهامات بهشدت غیرانسانی، ضدکمونیستی و پلیسی بهآنچه دیگر وجود ندارد، همین آشنایی بهمن شفیق بهجیک و بوک گذران زیستی او باشد که همانند نام واقعیاش از انظار خودیها و غیرخودیها پنهان است!؟
اما در مورد خودم. من از همان دوران جوانی (یعنی: سالهای 44 و 45) مناسباتی را سازمان دادم و از آن برخاستم که با دریافت هرگونه کمک مالی از هرنهادی و بههرنحوی(اعم از دولتی و غیردولتی) با جدیت هرچه تمامتر و بهعنوان یک پرنسیپ غیرقابل عدول مخالف بود؛ و دریافت کمک مالی از فعالین کارگریِ مرتبط نیز بهدو شرط قابل قبول بود: یکی، گستره و کیفیت مبارزاتیـکارگری آنها؛ و دیگری، مناسبات و موقعیت انسانی و اقتصادی خانوادگیشان. در این رابطه لازم بهتوضیح استکه بهدفعات پیش آمد که ما پیشنهاد کمک مالی از طرف رفقای کارگر را بهدلیل کمکاریِ مبارزاتی ویا مشکلات مالی، انسانی ویا خانوادگی رد کردیم. و بالاخره اینکه من بهعنوان عباس فرد، بهجز دورههای زندان و 8 ماهی که با چند نفر مهندس جوان یک شرکت مهندسی تأسیس کردیم، همهی عمرم را از سنین کودکی کارگری کردهام؛ و بهجرأت ادعا میکنم که بیش از 25 درصد درآمدم (یعنی: دستمزدم) را صرف هزینههای غیرشخصی، سیاسی و طبقاتی کردهام.
دوری از ایران و از بستر حقیقی زندگی و مبارزهی طبقاتی برای آدمهایی مثل آقای مقدم و شرکای سوپر«انقلابی»ـرژیمجنجیاش وضعیتی فراهم کرده تا هم بهزیست آسان و بدون دغدغهی خود ادامه بدهند و هم عربدهی سیاسی بکشند، و بهمثابهی قاضیالقضات برمسند ایجاد پارادوکس در میان گروههایی بنشینند که هرچه باشند و نباشند، بهاندازهی این آلیجنابان توطئهگر و زدوبندچی نیستند. ایکاش در ایران بودیم و آقای مقدم در آن حوزههایی که من زندگی کردهام، چنین اتهاماتی را بهزبان میآورد!؟ نه، طوری نمیشد! فقط در آموزشگاه زندگی، آموزشی جانانه میگرفت!؟
از همهی اینها مهمتر اینکه: گرچه جمع «امید» بهسرعت بهمن و بهمن شفیق تقلیل یافت، و با پیدا شدن نفر سومْ زیرآب من هم کشیده شد؛ اما آن افراد (یعنی: افراد شاکلهی جمع «امید»)، با همهی اختلافات گاهاً بسیار عمیقی که با آنها داشتم و هنوز هم دارم، اما از نوعی بودند که بههیچوجه با امثال رضا مقدم و شرکا قابل قیاس نبوده و نیستند. تفاوت در این استکه جمع «امیدی»ها هرچه بودند و نبودند، طوری بودند که امکان و توان همگامیِ ناپایداری را با آنها داشتم؛ اما (نکته دقیقاً در همینجاست)، با جماعتی امثال رضا مقدم و شرکا حتی یک لیوان چای هم نمیتوان خورد!
گذر از شارلاتانیسم بهکریمینالیسم (یا جنایتپیشگی)
تا اینجا براساس دُرافشانیهای آقای مقدم معلوم شد «که بالاخره اون جریانی که فورموله کرد بهاصطلاح پول گرفتن از سولیداریتیسنتر رو یه جمعی بود بهاسم «امید»؛ که بهمن شفیق، عباس فرد، امیر پیام، مرتضی افشاری و یداله خسروشاهی بودن»!؟ از طرف دیگر، براساس رویکردهای عملیِ کنشهای نظریْ استدلال کردم که طرح مقولهی «فورموله کرد[ن]... گرفتن پول از سولیداریتیسنتر» توسط جمع «امید»، اصولاً بهاین منظور بوده است که «فورموله» کنندگان این امر را زیر بار اتهام جنایتکارانهی گرفتن پول از سولیداریتیسنتر قرار بدهند؛ و شایع کنند که افرادی که جمع «امید» را تشکیل داده بودند، همان کسانی بوده و هستند که از امپریالیستها پول میگیرند که خدمات امپریالیستی ارائه کنند. از حیثیت و اعتبار سیاسیـانقلابیـطبقاتیْ با این توضیح بگذریم که هیچ آدم عاقل و بهلحاظ طبقاتی ارزشمندی بهاین چرندیات سوسکمنشانه گوش نمیدهد؛ اما بهدرستی قابل تصور است که وزارت اطلاعات و دستگاه قضایی جمهوری اسلامی (که ازجمله بهپروندهسازی نیز شهرت دارد)، در دفترچه یاداشتهای پروندهسازانهاش مینویسد: بهمن شفیق، عباس فرد، امیر پیام، مرتضی افشاری و یداله خسروشاهی از آمریکاییها پول گرفتهاند تا برضد نظام فعالیت کنند؛ بنابراین، تا اطلاع ثانوی مفسد فیالارض بهحساب میآیند!؟
حال بهبخش دیگری از دُرافشانیهای جناب مقدم توجه کنیم: «... اینها [یعنی: جمع «امید»] یه جرجیسی رو پیدا کردن تو هفتتپه و همه نوع کمکی و هرنوع کمک (سیاسی و مالی) همه رو بهش کردن و بعد این آدم شد مرکز اتحاد اینا با اتحادیه آزاد با ثقفی با کوهستانی؛ همه روی این فرد متمرکز شدن و این شد اون بهاصطلاح فردِ از جلوی صحنهشون که بتونن مخالف سولیداریتیسنتر را بزنن»[تأکیدها از من است]!!؟
بنابراین (یعنی: براساس دُرافشانیهای جناب مقدم)، جمع «امید» که «گرفتن پول از سولیداریتیسنتر» را «فورموله» کردن و براساس این جنایتِ نظری، گام جنایی متعاقب آن (یعنی: گرفتن پول از سولیداریتیسنتر) رو برداشتند، «هرنوع کمک (سیاسی و مالی)» به«جرجیسی» کردن که «تو هفتتپه» پیدا کرده بودند. از آنجاکه این دُرافشانیها براساس قانون مجازات اسلامی و رویه قضایی دستگاههای قوه قضاییه رژیم معنای دیگری جز تقاضای اعدام نیابتی برای اون «جرجیسی» ندارد که جمع «امید» تو هفتتپه پیدا کرده بودند؛ از اینرو، میتوان نتیجه گرفت که باندِ «اتحاد سوسیالیستی کارگری» (یا بهبیان عملی و واقعی: افتراق شارلاتانیستیِ خردهبورژوایی) از شارلاتانیسم خردهبورژوایی گذر کرده و بهجنایتپیشگی بورژواییـاسلامی عروج کردهاند. آیا حقیقت جز این است؟
گرچه این امکان و توانایی وجود دارد که این نوشته را بهجرئیات سازکارهای پنهان و آشکار گروه «اتحاد سوسیالیستی کارگری» گسترش داد و پتهی منابع مالی و غیرمالی این جماعتِ کارگزار را روی دایرهی مبارزهی طبقاتی ریخت؛ اما سخن را کوتاه میکنم و در مقابل این سخن آقای مقدم که «جرجیسِ» جمع «امید» با همه و از جمله با «اتحادیه آزاد» مرتبط و همسو بود؛ مختصر و مفید، از خواننده میخواهم که نگاهی بهاین مقاله بیندازد که در مورد «اتحادیه آزاد» است: اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
بههرروی، این اولین باری نیست که گروه «افتراق شارلاتانیستیِ خردهبورژوایی» با اسم رمز «اتحاد سوسیالیستی کارگری» (که حتی بهتعداد انگشتان پا هم نمیرسند و معلوم نیست هزینههایشان را از کجا میگیرند)، برای کسانی که سرسپردهی مطامع «رژیمچنجی» آنها نیستند، تقاضای اعدام و مجازاتِ نیابتی میکنند. اگر کسی این حکم را باور نمیکند، بهماجرای «دانشجویان آزادیخواه و برابریطلب»(داب) مراجعه کند که تصور آن را میتوان در مقالهی بازبینی یک توطئه؛ کنکاشی در زوایای تاریک نئوتودهایسمپیدا کرد.
در پایان این قسمت، لازم میدانم دو نکته را توضیح بدهم:
یکی اینکه: فقط خواجه حافظ شیراز بهدلیل فقدان حیات نمیداند که منظور جناب مقدم از «جرجیسِ» هفتتپه چه کسی است، ویا (بهعبارت دقیقتر) چه کسانی هستند! این شیوهی نام بردن از آدمهایی که نام و مشخصات علنی دارند، مذبوحانه، سالوسانه و بزدلانه است!
دیگر اینکه: من طرفدار هیچیک از طرفین دعوای «مجمع عمومی» یا «شورا» (در هفتتپه و شرکت واحد) نیستم و هیچگونه رابطهای با هیچ «جرجیسی»، جز انتشار چند یادداشت و یکیدوتا مقاله در سایت رفاقت کارگری هم ندارم؛ و اصولاً مدتهاست که علاقهای هم بهاینگونه سرگرمیهای بعضاً زیانبار ندارم؛ اما با تمام وجود با حکم اعدام (که پروندهسازی گروه «اتحاد سوسیالیستی کارگری» برای «جرجیسِ» هفتتپه، تقاضای نیابتی آن است) و همهی دیگر انسانها (اعم از اینکه مستقیم یا نیابتی باشد) مخالفم.
بههرروی، در ادامه توضیح خواهم داد که گروه «اتحاد سوسیالیستی کارگری» (چه با جیره ویا فرضاً مجانی) در همان جهتی حرکت میکند که سیاستهای جنایتکارانهی ترامپ (رئیس جمهوری آمریکا) میطلبد. این سیاست چیزی جز پروژهی «رژیمچنج» نیست که شرح آن را میتوان در مقالهی : «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟! مطالعه کرد.
تشکل سراسری قلابی ابزاری رژیمجنجی است
آقای رضا مقدم ضمن دُرافشانیهای مشعشع خود ازجمله میگوید: «... الآن که اینا وارد یهدورهی جدیدی شدن، این دوتا تشکل که اینهمه تجربه دارن در مقابل رژیم، میتونن تأثیرات اساسی بذارن خودشون و تشکیلاتشون روی حرکت جنبش کارگری برای ایجاد تشکلهای سراسریشون. این اون چیزیه که باعث شده رژیم بعد از اینکه همین چند وقت پیش تو دوتا این سندیکای واحد و هفتتپه تلاش کرد که شورای اسلامی درست کنه و انتخابات بذاره و اون تأثیری رو که میخواست نداشت،...»[تأکید از من است].
بنابراین، براساس مجموعهی حرفهای آقای مقدم و با تکیه روی نقلقول بالا، صرفنظر از جناح چپ یا راست جنبش کارگری، یکی از تفاوتهای «فعالین» رژیمی و غیررژیمی یا اطلاعاتی و غیراطلاعاتی در جنبش کارگری ایجاد یا عدم «ایجاد تشکلهای سراسری...» است. اگر کسی از ورچسب اطلاعاتی و رژیمی از سوی قاضیالقضات جنبش کارگری نترسد و سؤال کند که این «تشکل سراسری» با کدام امکان اجتماعیـطبقاتی میتواند شکل بگیرد؛ جناب مقدم توضیح میدهد: با امکان «اینهمه تجربه [که سندیکاهی هفتتپه و واحد] دارن در مقابل رژیم»، بهعلاوهی تودهی بسیار وسیعی از کنشهای پراکندهی کارگری که بر بستری از سازمانناپذیری، ناباوری طبقاتی و سقوط روزافزون رفاقت و ارزشهای انسانی در جریان است!؟
اگر کسی از تجربهی عملی در امر مبارزهی کارگری (اعم از تودهایـاعتصابی یا محفلیـکمونیستی) بیبهره باشد، و فقط یکیدوتا کتاب (مانند کتاب اعتراض نیروی کار در اروپا) در مورد تاریخ جنبش و مبارزات کارگری اروپا و جاهای دیگر را خوانده باشد، و کمی هم دربارهی مختصات مبارزاتی کارگران و دو سندیکای واحد و هفتتپه اطلاعات اینترنتی داشته باشد؛ اگر بهحکم (و در واقع: فرمانِ) «ایجاد تشکلهای سراسری...» نخندد، قطعاً بهاین نتیجه میرسد که کاسهای زیر نیمکاسه است. این شک بهویژه آنجایی جدیتر میشود که صادره کنندهاش بیش از 30 سال است که خارج از ایران زیست میکند؛ و سابقهی ننگآوری هم در مورد جنبش دانشجویی دارد.
بدون اینکه بهجزییات بپردازم که بخشی از آن را در مقالهی دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگراننوشتهام؛ مختصر و مفید باید بگویم که تجربهی 20 سال گذشته (خصوصاً در آسیا و آمریکای لاتین) نشان میدهد که «ایجاد تشکلهای سراسری...»ای که در مختصاتی شبیه مختصاب مبارزاتی فیالحال موجود در ایران درست شدهاند، عملاً بهابزاری برای سرکوب تودههای وسیع کارگر توسط پارهای مزدورانی تحت عنوان کارگر بوده که محوریترین شیوهی آموزشها و کار سولیداریتیسنتر را تشکیل میدهد.
نتیجه اینکه آقای رضا مقدم زیر عنوان ضدیت با سولیداریتیسنتر گَرد و خاک راه میاندازد که عملاً پروژهی سولیداریتی سنتر را (با پول یا بیپول!؟) راه ببرد. بهمن شفیق (که از زمین مبارزهی طبقاتی تا آسمان جاهطلبیهای صرفاً سیاسی با او اختلاف دارم) در مقالهی «پول، سیاست، طبقه) همین بازی دوگانهی گروه «اتحاد سوسیالیستی کارگری» را توضیح داد و بهدرستی اساس را برپراتیک و نه ادعاهای اخلاقی و منحرفکننده گذاشت.
من نمیدانم، فقط شنیدهام. اما بهجز همکاران همین آلیجنابان، دیگرانی هم هستند که از نهادهای دمکراتیک قلابیای خبر میدهند که بهاین جماعت تعلق دارد و بابت همین نهادهای قلابی از دولتها و بهویژه از دولت سوئد هم سوبسید (یعنی: پول) میگیرند. بورژوازی البته ابله نیست که بهاین افراد مفتی پول بدهد.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیویکم
اولین تبعیدیها از هر دو زندان شماره چهار و سه همزمان فراخوانده شدند و بهزندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همهی زندانیان برای بدرقه بهراهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست میزدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف بهسمت درِ بند (زیر هشت) حرکت میکردند و با تک تک افراد دست میدادند و روبوسی میکردند. برخی میگریستند و برخی یاران همرزمشان را در بغل گرفته، میفشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانیکه بهتبعبد برده میشدند، بهدرود میگفتند. شعارها از جمله اینچنین بود: «امید بهپیروزی آتی خلق قهرمان».
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیویکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیام
عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمهی افراد این گروهِ محاکمه مسنتر بود. برادرش عبدالرضا بیشتر در سایه قرار داشت.
عباس، دانشجوی رشتهی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان میشناختم. زمانیکه عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی میکرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباطهای من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفتهی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.
سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من اینطور خبر شدم که «او که در زندان بهلحاظ روحی آسیب دیده بود.» شاید هم بهاین نتیجه رسیده بود که با مبارزهی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیام
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوهشتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهفتم
.... من وسط نیمکت نشستم، بلافاصله رئیس بند که مرد کوتاه قد و تنومندی بود آمد و روبروی من نشست. تنهاش را بهعقب تکیه داد دو دستش را بهلبه نیمکت گرفت، جفت پای چکمه پوشش را بالا آورد و محکم بهصورت من کوبید. بسیار سریع و خیلی غیرمترقبه این حرکت را کرد، سرم از پشت بهمیلههای پنجره خورد و شکست و خون بهداخل لباسم راه گرفت. در اثر ضربه مستقیم لگدْ صورتم متورم و کبود شد، دهان و بینیام بهشدت خون افتاد. او بلافاصله بلند شد و تا من بخودم بیایم چند مشت محکم بهسر و روی من کوبید و بلافاصله از داخل اطاقک بیرون رفت و زندانی پیاده شده را سوار کرد. زندانی این قیافهی بهسرعت تغییر یافتهی مرا با حیرت و وحشت غیرقابل کنترلی دید وخشم خود را با شعار دادن علیه ساواک اظهار کرد. و شروع کرد بهفحش دادن بهزندانبان. ماشین راه افتاد و بهسرعت بهزندان قزل قلعه رفت. مدتی مرا در حیاط بیرونی، روبروی دفتر ساقی رئیس زندان، نگه داشتند. بعد بهاطاق ساقی بردند.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه