rss feed

19 دی 1396 | بازدید: 4836

درباره‌ی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟

نوشته شده توسط عباس فرد

Iran 96دولت، دستگاه‌های دولتی و نظام سرمایه‌داری در ایران ـ‌درست همانند همه‌ی جوامع غربی یا شرقی‌ـ ویژگی‌های مخصوص به‌خود را دارد، به‌همین دلیل هم در تقابل مبارزاتی با این دولت و این نظام باید شیوه‌هایی از مبارزه را برگزید که دربردارنده‌ی آنتی‌تز این ویژگی‌ها باشد. در این رابطه قبل از هرچیز باید (یعنی: ضروری است‌که) ضمن دریافت عام‌ترین جنبه‌ی مبارزات توده‌ای در دیگر کشورها (به‌سلب یا به‌ایجاب) از تقلید و کپی‌برداری از این مبارزات پرهیز کرد؛ اما درعین‌حال باید باید ....

                           ----------------------------------------------------------------------                        

                                                                                        درباره‌ی جنبش 96؛

                                                                                   سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟

 

... «طبیعتاً هدف نهایی جنبش سیاسی طبقه‌ی کارگر تصرف قدرت سیاسی است. و طبیعتاً برای این منظور سازمانی از طبقه‌ی کارگر که دارای درجه‌ای از انکشاف قبلی بوده و در جریان خودِ مبارزات اقتصادی تشکیل شده و رشد یافته باشد، ضروری است. اما از طرف دیگر، هر جنبشی که در آن طبقه‌ی کارگر به‌عنوان طبقه به‌مخالفت با طبقات حاکم برمی‌خیزد و می‌کوشد آن‌ها را به‌وسیله‌ی فشاری از خارج تحت سلطه‌ی خود درآورد، جنبشی سیاسی است... و به‌این ترتیب است که از همه‌ی جنبش‌های اقتصادی منفرد کارگران، در همه‌جا جنبشی سیاسی پدید می‌آید؛ یعنی جنبش طبقه به‌منظور پیروز گرداندن منافع خویش در شکلی عمومی، و در شکلی که دارای نیروی الزام اجتماعی عام است. اگرچه این جنبش‌ها به‌وجود یک سازمان قبلی نیاز دارند، معهذا به‌نوبه‌ی خود وسایل انکشاف چنین سازمانی [نیز] هستند»[نامه‌ی مارکس به‌ف. بولت، 23 فوریه 1871 ـ تأکید از من است].

*****

شاید مقدم برهربحث و نظری باید روی این حقیقت انگشت گذاشت که خیزش به‌شدت سرکوب شده‌ی دی‌ماه 96، ماهیت دو شکل از جریان‌‌های سیاسی را به‌مردم و خصوصاً به‌جوان‌هایی نشان داد که جان برلب در خط مقدمِ مقابله با دولت جمهوری اسلامی و طبقه‌ی سرمایه‌دارِ اساساً رانت‌خوار و فاسد دست به‌عصیان زده‌اند؛ اما مقدم بر بیان این مقدمه‌ی لازم و حتی ضروری، باید به‌روشنی گفت‌که: این جنبش (یعنی: جنبش دی‌ماه 96) برخاسته از آن شرایطی است که نمود اقتصادی، ‌اجتماعی و ‌سیاسی آن شکاف یا دوگانه‌ی گورخواب‌ـ‌پورشه‌سوار است که با سرعت روبه‌افزایشی عمیق‌تر و شدیدتر هم می‌شود. به‌همین دلیل با قاطعیت هرچه تمام‌تر می‌توان ابراز نظر کرد که حتی اگر این موج را با گلوله و شلاق و زندان فروبنشانند، موج‌های بعدی ـحتی سرکش‌تر‌ـ به‌مقابله‌ی برخواهند خاست. آیا امواجی که پس این موج می‌آیند، مُهر مبارزه‌ی کار برعلیه سرمایه را به‌صراحت برپیشانی خواهند داشت ویا بازهم به‌آسمان راهبردهای آن‌سوی آب‌های آشوب تن می‌سپارند[1]؟

به‌آن دوشکل از جریان‌های سیاسی‌ای بپردازیم که ماهیت‌شان برای جوان‌های خط مقدم مبارزه و توده‌های کارگر و زحمت‌کش معلوم شده است: یکی از این‌جریان‌ها، جریان اصلاح‌طلبیِ حکومتی است که بنا به‌منافع بورژوایی‌ـ‌طبقاتی خود نسبتاً متشکل است؛ و دیگری، جریانات چپ (و به‌خصوص افراد و گروه‌های چپ‌ خارج از کشورند) که به‌واسطه‌ی تخیل‌پردازی‌های ظاهراً انقلابی ـ‌اما اغلب ولایت‌گونه‌ی خویش‌ـ در پراکنده‌ترین صورت متصور به‌سر می‌بَرند. تفاوت این دو جریان‌ِ ـ‌علی‌الاصول متضاد‌ـ در این است‌که یکی (یعنی: اصلاح‌طلبان) از پسِ سرکوب و ایجاد یأس و سرخوردگی (که قطعاً موقت خواهد بود) هژمونی خودرا (به‌واسطه‌ی امکانات اقتصادی‌، اجتماعی و ‌سیاسی‌ِ ویژه‌‌‌ی خویش) دوباره بازتولید می‌کنند؛ اما بازتولید آن دیگری (یعنی: چپ پراکنده‌‌ی خرده‌بورژوایی) مستلزم پروسه‌ی بسیار پیچیده‌‌‌ی دگرگونی نظری‌ـ‌عملی در «درون»، و نیز مشروط به‌تغییر جهت در «مناسبات بیرونی» است.

آن‌چه ـ‌حتی‌ـ بدون استدلالِ مبتنی‌بر فاکت‌های تاریخی هم به‌روشنی قابل پیش‌بینی است، این است‌که این جنبش در امواج گستر‌ده‌تر، طبقاتی‌تر و شاید هم متکامل‌تر تداوم خواهد یافت؛ اما چنین تداومی اگر بخواهد متکامل‌تر باشد، چاره‌ای جز قطع ارتباط همه‌جانبه ‌و هرچه رادیکال‌تر با جریان اصلاح‌طلبی حکومتی و غیرحکومتی ندارد. این امری است‌که به‌طور خودبه‌خود و بدون دخالت‌گری نیروهایی که خودرا کمونیست‌های جانب‌دار توده‌های کارگر و زحمت‌کش می‌‌دانند، از احتمال بسیار ناچیزی برخوردار است. به‌بیان دیگر، اصلاح‌طلبان فقط به‌شرطی توان و امکان توهم‌پراکنی و کژراهه آفرینی خودرا از دست خواهند داد که توده‌های کارگر و زحمت‌کش ـ‌در کلیت طبقاتی خویش‌ـ پذیرای دیدگاهایی سوسیالیستی و انقلابی باشند. اما این دیدگاه‌ها باید موحودیت خودرا برای کارگران و زحمت‌کشان اعلام کنند و در رابطه‌ها‌ی ملموس و معین نیز قابل تبادل باشند.

به‌واسطه‌ی همین ضرورت است‌که جریانات چپ هنوز از این شانس برخوردارند که بتوانند با تغییرات اساسیِ درونی و بیرونی، هم‌چنین برخلاف مواضع‌‌گیری‌های خود در قبال جنبش حاضر، دربرآمدهای آتی در کنار جنبش (و در واقع در خدمت جنبش) قرار بگیرند. به‌هرروی، دنباله‌رَوی از مردم به‌طورکلی، و به‌ویژه دنباله‌روی از فراخوان‌هایی که منبع آن معلوم نیست، برای همیشه باید کنار گذاشته شود!

بنابراین، اگر از کارنامه‌ی ذاتاً جنایت‌کارانه‌ی اصلاح‌طلبان حکومتی و غیرحکومتی (مثل اکثریتی‌ها و توده‌ای‌ها و امثالهم) به‌این دلیل بگذریم که در عرصه‌ی بسیار گسترده‌ای نزد پیر و جوانِ برخاسته از طبقه‌ی به‌اصطلاح متوسط و هم‌چنین نزد بخشی از کارگران و زحمت‌کشان رسوا شده‌اند؛ ضروری است‌که نگاهی به‌کنش‌هایی بیندازیم که چپ‌ها و علی‌الخصوص چپ‌های خارج از کشور در قبال خیزش دی‌ماه 96 از خود بروز دادند.

درصد بسیار بالایی (یعنی: رقمی بالای 95 درصد) از چپ‌های منفرد و به‌اصطلاح متشکلِ ساکن کشورهای اروپایی‌ـ‌آمریکایی از هول حلیمِ تحقق تخیلات بی‌پایه و خرده‌بورژوایی خویشْ به‌درون ‌دیگی افتادند که هنوز آشپزباشی و چرایی‌ برپایی‌اش برای هیچ‌کس دقیقاً معلوم نیست: از ابتدای این خیزشِ طبعاً خودجوش و خودانگیخته، هرشب در شبکه‌های اجتماعی (و ازجمله در فیس‌بوک) اطلاعیه‌هایی به‌اشتراک گذاشته می‌شد که ده‌ها شهر را با آدرس دقیق و در زمان معین به‌تظاهرات فرامی‌خواندند. سؤال این است‌که: کدام نیرویی، با چنین تمرکز و اِشرافی این اطلاعیه‌ها را تنظیم می‌کند؟ چپ‌های داخل ایران و چپ‌های خارج‌نشین که نیستند. چراکه اولاً کاری چنین متمرکز با ماهیت پراکنده‌ی آن‌ها متناقض است؛ و دوماً چنین «مناعتی» نزد چپِ پراکنده و خودمحور ایرانی پیدا نمی‌شود که از تبلیغ نام خود صرف‌نظر کنند؛ سوماً اگر برفرض کار یک جریان چپ هم باشد، اولین نتیجه‌ی تبعی‌اش باور به‌معجزه در بُروزِ وقایع اجتماعی است[!]، چراکه در این صورت مفروض باید بپذیریم که شکل‌گیری قدرتی چنین متمرکز و مرتبط با جامعه‌ی ایران از هیچ برآمده و خلق‌الساعه واقع شده است؟! بنابراین، سرمنشأ این فراخوان‌هایی که برفراز قرار دارند و همه‌چیز را نیز می‌دانند، افراد و گروه‌های چپ‌ نمی‌تواند باشد.

آیا کار دولت یا جناح‌هایی از آن است؟ گرچه غیرممکن نیست، اما بعید می‌نماید که دولت ویا حتی جناحی از جناح‌بندی‌های دولتی و به‌طورکلی بخش‌هایی از بورژوازی حاکمْ مردم را به‌خیابان فرابخوانند تا زیر پای خودشان را بکشند. پس، به‌احتمال بسیار قوی کار دولت و دولتی‌ها هم نیست. بدین‌ترتیب، دوباره به‌سؤالی بازمی‌گردیم که کمی بالاتر مطرح کردیم: این اطلاعیه‌های منظم و مرتب که مردم ده‌ها شهر کوچک و بزرگ را به‌تظاهرات فرامی‌خواند، کار کیست؟

برای پاسخ احتمالی به‌این سؤال باید به‌‌سه‌شنبه، ساعت 7 شب (دوم ژانویه) به‌وقت اروپا برگردیم: با فرزند یکی از دوستانم که ساکن تهران است (مثلاً به‌نام پروانه)، تلفنی حرف می‌زدم و در مورد کم‌وکیف تظاهرات و شرکت‌کنندگان در آن پرس‌وجو می‌کردم. پروانه که خودش کارگر نیست، اما از زحمت‌کشان پیرامونی فروشندگان نیروی‌کار به‌حساب می‌آید و با کارگران متعددی سروکار دارد، ضمن این‌که دیده‌ها و شنیده‌هایش را برایم تعریف می‌کرد، گفت: «من الآن نیروهوایی هستم، برای اولین بار است که حدود 20 تا 30 نفر جوان (که همگی زیر 25 سال هستند)، در یک طرف خیابان ایستاده‌اند و باهم خوش‌وبش می‌کنند؛ آن‌طرف خیابان هم «نیروهای ویژه» (که از جوان‌های این طرف خیابان بیش‌تر هستند) ایستاده‌اند و کاری هم به‌کسی ندارند»! حدود 20 دقیقه بعد پروانه حرفم را قطع کرد و گفت: «همین الآن آمدنیوز به‌مردم فراخوان داد که به‌نیروهوایی بروید که نیاز به‌نیروی کمکی دارد»! پس از سؤال و جواب در مورد آمدنیوز برایم مسلم شد که اطلاعیه‌هایی که شهرهای مختلف را با اسم و آدرس دقیق و به‌طور هم‌زمان به‌تظاهرات فرامی‌خواند، از سوی سه‌ کانال تلگرامی به‌نام‌های آمدنیوز، تظاهرات سراسری و خشم_ایران پخش می‌شود. از دو کانال دیگر که بگذریم و تحقیق در مورد آن‌ها را به‌خواننده‌ی مفروض این مقاله بسپاریم، اما آمدنیوز یک کانال ضددولتی، پروغربی و وابسته به‌نهادهایی است که تضعیف یا فروپاشی دولت جمهوری اسلامی را در راستای سوریه‌ای کردن ایران پی‌گیری می‌کنند.

{قبل از این‌که نوشته‌ی حاضر را در روال منطقی‌اش ادامه دهم، باید به‌سه نکته‌ای که پروانه چندبار تکرار کرد، اشاره کنم. اول این‌که‌: او به‌طور مؤکدی روی این مسئله انگشت می‌گذاشت که اغلب هم‌سن و سال‌های او (یعنی: زن و مردهای حدوداً 40 ساله‌ای که می‌شناسد) ضمن حمایت قلبی از جوان‌های وسط خیابان ـ‌اما‌ـ در کنار خیابان می‌ایستند، و میل و جسارت ‌چندانی برای حضور در تظاهرات ندارند. دوم این‌که: پروانه اصرار داشت که همه‌ی آدم‌هایی که او می‌شناسد، از آمریکا و سیاست‌های ترامپ متنفرند، از بلایی که سر سوریه آمده وحشت دارند، و اگر ترامپ اعلام پشتیبانی نمی‌کرد، مردم بیش‌تری در تظاهرات شرکت می‌کردند}.

حال به‌ادامه‌ی منطقی نوشته برگردیم:

حتی بدون در نظر گرفتن این احتمال نه چندان ضعیف که شبکه‌ای از آدم‌های حاضر در صحنه‌ی سیاسی با ‌کمک کانال‌های تلگرامی و ماهواره و مانند آن توانستند شعارهای مطالباتی (مثل مرگ بربی‌کاری، مرگ برگرانی و نهایتاً مرگ برروحانی) را به‌سرعت تبدیل به‌شعارهای به‌اصطلاح ساختارشکنانه و (در واقع: سرنگونی‌طلبانه) تبدیل کنند، سؤال ـ‌اما‌ـ این است‌که بربستر کدام روحیه سازمان‌پذیرانه، مناسبات و نهادهای طبقاتی‌ـ‌اجتماعی، و عمومیت اندیشه‌ی رادیکال و انقلابیْ چنین تحولی (یعنی: تبدیل و تکامل شعارهای مطالباتی به‌شعارهای سرنگونی‌طلبانه) با چنین سرعتی واقع گردید؟

با نگاه گذرایی به‌تحولات چند سال گذشته‌ی جامعه‌ی ایران به‌سادگی می‌توان مشاهده کرد که نشانه‌هایی از مناسبات طبقاتی‌ـ‌اجتماعی ویا نهادهایی با بُرد هژمونیکِ توده‌ای در درست نیست؛ و این به‌معنیِ عدم وجود آن‌هاست. البته سندیکاهای متعددی بیانه و اطلاعیه صادر می‌کنند؛ اما این نهادها که خودرا کارگری می‌نامند، جمع‌های چند نفره‌ای هستند که بیش‌ترین حضورشان در عرصه‌ی مجازی است و دخالت راهبردی‌ و تعیین‌کننده‌ای هم در جنبش دی‌ماه 96 نداشتند.

از طرف دیگر، همه‌ی داده‌های ارزشی‌ـ‌اخلاقی تا چند روز قبل از خیزش ششم دی ماه در مشهد ـ‌علی‌رغم اعتصابات کارگری پراکنده و متعدد، اعتراض معلم‌ها، بازنشسته‌ها و مال‌باختگان‌ـ از رواج فرهنگ مصرف‌گرایی، چشم‌و‌هم‌چشمی‌های خرده‌بورژوایی و فردیت بسیار مفرطی حکایت می‌کردند که برکلیت جامعه مسلط است، و همه‌ی گروهبندی‌های اجتماعی را (متناسب با پایگاه طبقاتی‌ـ‌قشری‌شان) مبتلا کرده است. نیازی به‌استدلال ندارد که این‌گونه مسائل به‌طور خودبه‌خود در مقابل سازمان‌پذیری و کنش‌های مبارزاتی‌ـ‌جنبشی مانع ایجاد می‌کنند و تحولِ فرارونده در این زمینه را به‌کُندی می‌کشانند؛ و بالاخره، بربستر همین وضعیت بود که پاره‌ای به‌اصطلاح روشن‌فکران ـ‌آشکارا یا به‌طور ضمنی‌، و بدون واکنش‌های نقادانه‌ی چندان جدی‌ـ در صدمین سال‌گرد انقلاب اکتبر تصویر این انقلاب را کودتایی ترسیم کردند و به‌نوعی اصل تحول جنبشی‌ـ‌انقلابی را زیر سؤال بردند.

بنابراین، اگر قرار براین نباشد که به‌نظریه تصادف‌باوری و وقوع خلق‌الساعه‌ی وقایع سیاسی پناه ببریم، باید قانونمندی‌‌ها و عواملی را کشف کنیم که چگونگی و دینامیسم وقوع خیزش‌ اخیر و تداومِ کم‌و‌بیشِ تاکنونی آن را توضیح بدهد. اما از آن‌جاکه به‌جز تصویرپردازی‌های عمدتاً نامعقول و صرفاً توصیفیْ چنین قانونمندی‌‌ها و عواملِ دینامیکی هنوز کشف نشده و به‌احتمال بسیار زیاد در آینده هم کشف نخواهد شد؛ از این‌رو، ناگزیر باید در ‌جستجوی خرده‌عامل‌هایی باشیم که به‌واسطه‌ی کنترل شبکه‌های مجازی و کانال‌های تلگرامی و در نتیجه اِعمال هژمونی روی جنبش دی‌ماه 96 مطالبات اجتماعی‌ـ‌اقتصادی قابل تعبیر به‌دموکراتیک را خیلی سریع به‌شعارها و کنش‌هایی تبدیل کردند که از یک‌سو سرنگونی رژیم را می‌طلبیدند و از طرف دیگر دست دولت را برای توجیه اجتماعیِ حداکثر سرکوب و ایجاد فضای یأس و سرخوردگیِ پس از سرکوبِ بسیار خشن و به‌غایت جنات‌کارانه باز می‌‌گذارند.

*****

ازآن‌جاکه در منطق صوری فرض محال، محال نیست؛ لحظه‌ای به‌منطق صوری آویزان می‌شویم و فرض می‌کنیم که طی چند روز آینده جمهوری اسلامی سرنگون شود! حال سؤال این است‌که کدام نیروی نسبتاً متشکل و کارآزموده مدیریت جامعه را به‌عهده می‌گیرد؟ تشکل‌های کارگری و توده‌ای نسبتاً فراگیر و تااندازه‌ای کارآزموده که نداریم، خبری از شوراهای محلات و شوراهای کارگری هم در میان نیست، چپ‌ها هم که عمدتاً در خارج هستند و به‌ده‌ها گروه کوچک و متنافر تقسیم شده‌اند، و علی‌رغم کوچکی‌شان یگانگی آن‌ها غیرممکن به‌نظر می‌رسد؛ پس، کدام نیرویی جامعه را در کلیت آن (نه فقط در محلات) مدیریت خواهد کرد؟ آیا درچنین صورت مفروضی هرج و مرجی فرساینده و هرچه مخاطره‌انگیزتر مردم را در مقابل ‌هرنیروی نسبتاً متشکلی که پرچم «نظم» بیفرازد (اعم از مجاهد و سلطنت‌طلب و فرستاده‌های سازمان ملل و مانند آن) راضی نمی‌کند؟ آیا داردوسته‌های پراکنده‌ی ارتش و سپاه پاسداران و بسیج و غیره در مقابل چنین نیروی مفروضی در شوق تسخیر چاه‌های نفت سربه‌عصیان برنمی‌دارند و دست به‌خرابکاری نمی‌زنند؟ آیا بُروز چنین وضعیتی به‌جز جنگ داخلیِ بدون افق اجتماعی و تاریخیْ نامی دیگری دارد؟ آیا این جنگ داخلی مفروض چیزی جز وضعیت سوریه کنونی است؟ آیا چنین وضعیتی (برفرض شکل‌گیری‌اش) دهشتناک‌تر از وضعیت هم‌اکنون موجود نیست؟ شاید همه‌ی این موارد فقط فانتزی باشد؛ اما تعقلی که به‌مردم کارگر و زحمت‌کش گرایش دارد، باید برای این‌گونه فانتزی‌ها نیز (که موضوع آن هستی و شرف توده‌ی بسیار وسیعی از انسان‌هاست)، پاسخ داشته باشد.

در این‌جا باید به‌نکته‌ی ظریفی درباره‌ی شعارهایی بپردازم که در تظاهرات یا هم‌آیش‌ها و به‌خصوص در هم‌آیش‌های سیاسی‌ـ‌عصیانی مطرح می‌شود: ازآن‌جاکه هرشعاری از شعور و کنش مناسبی با آن شعور حکایت می‌کند، طرح شعارهای مختلف نیز با واکنش‌های عملی مختلف همراه است. کسانی‌که شعار سرنگونی و مرگ برخامنه‌ای را فریاد می‌زنند، کنش‌هایی را از خود بروز می‌دهند که به‌هیچ‌وجه توسط کسانی شکل نمی‌گیرد که مثلاً شعار مطالباتیِ «ایجاد صندوق دولتی برای پرداخت فوری مزدهای عقب افتاده» را فریاد می‌زنند. این‌گونه مطالبات معمولاً به‌واکنش‌هایی مانند تحصن یا راهپیمایی آرام می‌انجامد که به‌طور خودبه‌خود فضایی برای بحث و مبادله‌ی افکار و راه‌کارهای مختلف بین مردم حاضر در صحنه است. به‌عبارت دیگر، ازآن‌جاکه هرشعاری با کنش متناسبی همراه است، می‌توان چنین ابراز نظر کرد که هرشعاری با سازمان‌یابی خاصی همراه است. بدون این‌که روی جنبه‌ی روان‌شناسانه‌ی مقوله‌ی شعارها متمرکز شویم، نهایتاً می‌توان چنین گفت که در یک دسته‌بندی کلی دو نوع شعار، دو نوع کنش اجتماعی و دو نوع سازمان‌یابی متناسب وجود دارد. یکی، شعارهای ایجابی‌ و مطالباتی است که عمدتاً جستجوگرانه عمل می‌کنند و سازمان‌دهنده‌اند؛ و دیگری، شعارهای صرفاً سلبی است که معمولاً با کنش‌های عصیانی، بسیار تند، برق‌آسا و اغلب ساختارشکنانه همراه است و راهبرد سازمان‌دهنده‌ی چندانی ندارند.

آن جمعیتی که مثلاً «بیمه‌‌ی رایگان برای 7 دهکِ درآمدی پایین جامعه» را فریاد می‌زند، به‌سادگی می‌تواند با جمعیت بسیار انبوهی (مثلاً بالای 10 هزار نفر) در مقابل یکی از ارگان‌های دولتی ذی‌ربط به‌تحصن بنشیند. گرچه چنین تحصنی با سرکوب مواجه می‌شود و نمی‌تواند خیلی طولانی باشد، اما در کوتاه مدت هم (مثلاً دو یا سه روز) در اموری مانند تهیه خوراک، گذران الزامات زیستی عاجل (مثل استفاده از ‌توالت)، ایجاد انتظاماتی که ناظر برکنش‌های جمعی باشد و مسائلی از این قبیل شبکه‌ای از مناسبات را به‌وجود می‌آورد که بخش قابل توجهی از آن‌ پایدار می‌ماند و در موارد مشابه (که تکرار آن نیز بسیار محتمل است)، فعلیتِ مبارزاتی پیدا می‌کند. این درصورتی است‌که شعارهای ساختارشکنانه و اساساً سلبیِ سیاسی (مانند مطالبه‌ی سرنگونی نظام جمهوری اسلامی و حذف آخوندها از صحنه‌ی سیاسی ایران) با ارتباطات و مناسبات زودگذری همراه است که اساساً به‌شرط پیروزی می‌تواند به‌طور جدی تداوم داشته باشد؛ و درصورت شکست تنها هنگامی تداوم می‌یابند که پروسه‌ی آکسیون‌های مطالباتی معین و تبعات آن را از سر گذرانده باشد.

کنشِ توده‌ایِ انقلابی و سرنگون‌کننده بدون شبکه‌ی بسیار گسترده و متنوعی از تبادلات اجتماعی‌ـ‌فرهنگی که دارای پتانسیل انقلابی باشند ـ بدون وجود مناسبات و نهادهایی که به‌نوعی این تبادلات اجتماعی‌ـ‌فرهنگی‌ـ‌انقلابی را سازا باشند و راهبری کنند ـ بدون موقعیتی که ضرب‌آهنگ وجودی‌اش افزایش روزافزون حرمت و ارزش زندگی باشد ـ بدون پیش‌زمینه‌ی اشکال مختلف آفرینش هنری ـ بدون هم‌بستگی، عِرق متقابل و موج روح‌افزایی از تبالادت رمانس‌‌گونه‌ی رفیقانه بین توده‌هایی که نیروی مادی کنش‌های انقلابی را تشکیل می‌دهند ـ بدون کادرهای متشکل و آزموده‌ای که در ارتباط تنگاتنگ با توده‌های کارگر و زحمت‌کش قرار داشته باشند ـ و در یک کلام: بدون مختصاتی که فعالان و کنش‌گران را در تقابل با مناسبات خودبیگانه‌ساز به‌دریافتی خودآگانه‌ی و نوعی راهبر ‌شود، حتی اگر به‌شدت سرکوب هم نشود (که احتمال آن بسیار است)، نه تنها دست‌آور تاریخی و نوینی نخواهد داشت، بلکه در جهت انباشت روزافزون‌تر سرمایه (یعنی: شدت بیش‌تر استثمار نیروی‌کار) به‌دردناک‌ترین شکل ممکن بلعیده می‌شود. آری، نتیجه‌ی قیام نابه‌جا (نه مبارزه‌ی میلیتانت با دولت و صاحبان سرمایه) افزایش قدرت سرمایه در همه‌ی ابعاد آن است.

بنابراین، چاره‌ای جز این نیست که توده‌های عاصی در مقابل شدت استثمار و افزایش روزافزون شکاف طبقاتی به‌مطالبات ایجابیِ قابل تعبیر به‌مطالبات دمکراتیک روی بیاورند و جنگ و گریز خود را تناسب با مطالبات‌شان سازمان بدهند. در این جا ضمن پیش‌نهاد به‌خواننده‌ی این نوشته که مقاله‌ی درباره‌ی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگرانرا نیز نقادانه مطالعه کند، دوپاراگراف از آن را نیز نقل می‌کنم:

«اگر تصویر و تصور کارگر از خودش صرفاً زیستی نباشد و خرید و فروش نیروی‌کار را رابطه‌ای محتوم و ابدی نپندارد ـ اگر کارگر در آینه‌ی ذهنِ خویش، خود و طبعاً بقیه کارگران را انسان ارزشمندی ببیند که توانایی درک و طبعاً ایجاد دگرگونی در مناسبات حاکم را دارند ـ اگر کارگر اخلاقیات سلطه‌طلبانه‌ی موجود را کنار بگذارد و خود را به‌مثابه‌ی نسبتی طبیعی و درعین‌حال انسانی در پیوند با رفقای کارگر خود نگاه کند ـ اگر کارگر طعمِ شورانگیز رفاقت، اعتماد و ادراک طبقاتی‌ـ‌نوعی را با در دست گرفتن گرمای دستی رفیقانه، اعتمادبخش، شورانگیز و فهیم دریابد؛ آن‌گاه این توانایی و انگیزه را در خود می‌آفریند که با استفاده از هزاران شیوه‌ی ابداعی همه‌ی موانع سازمان‌یابی طبقاتی را در همه‌ی ابعاد لازم و ضروریِ آنْ بیافریند. از چنین مقطعی است‌که سرکوب دولتی به‌یگانه عامل بازدارنده‌ی سازمان‌‌دهی تبدیل می‌شود. اما ازآن‌جاکه کارگر مورد بحث ما خودْ سازمان می‌یابد تا بتواند دیگری را سازمان بدهد، و بُرد سرکوب دولتی نیز هیچ‌گاه به‌آن حدی نمی‌رسد که سازمان‌یابی درونی را (اعم از این‌که جنبه‌ی شخصی یا گروهی داشته باشد) چنان سرکوب کند که از اساس نابود شود؛ از این‌رو، سازمان‌دهی و سازمان‌یابی در سطوح و درجات گوناگون کمابیش  گسترش‌ می‌یابد تا به‌تدریج چشم‌اندازی را در مقابل توده‌های کارگر بگذارد که علی‌رغم سرکوب دولتی، بازهم تداوم آن جزیی از زندگی خواهد بود. در چنین شرایطی است‌که با شکل‌گیری ده‌ها و چه‌بسا صدها تشکل کوچک و بزرگ کارگری، ایجاد تشکل سراسری و طبقاتی کارگران (در موازات ایجاد پایه‌های حزب پرولتاریایی) به‌یک ضرورت غیرقابل انکار تبدیل می‌شود».

«خلاصه‌ی کلام این‌که کارگرانِ ایران حتی اگر بخواهند دفتر و دستک سازمان‌یابی رفرمیستی را در مقابل خود بگشایند و عطای انقلاب اجتماعی را به‌داو رؤیای لقمه‌ی بیش‌تری نان بگذارند، بازهم چاره‌ای جز اتخاذ روش‌های میلیتانت و جنگ و گریز بسیار جدی با صاحبان سرمایه و دولت ندارند؛ این درصورتی‌که اتحادیه‌ها در اروپا و آمریکا (وطبعاً در کانادا) اتحاذ شیوه‌های میلیتانت را در کشور خود ـ‌عملاً‌ و نه الزاماً در بیان نظری‌ـ ماجراجویی و نوعی تروریسم برآورد می‌کنند. این درست است‌که بعضی از اتحادیه‌های کارگری واکنش‌های کارگری در ایران را بازتاب می‌دهند و بعضاً روی جنبه‌ی میلیتانت آن نیز انگشت می‌گذارند؛ اما این بازتاب دادن‌ها و انگشت گذاشتن‌ها قبل از این‌که جنبه‌ی اساساً کارگری داشته باشد و از زاویه سازمان‌یابی طبقاتی صورت بگیرد، در تابعیت ضمنی از بورژوازی خودی است، و به‌منظور استفاده از بازوی کارگران برای اعمال فشار به‌دولت جمهوری اسلامی در تابعیت هرچه بیش‌تر از بلوک‌بندی بورژوازی ترانس‌آتلانتیک صورت می‌گیرد که نه تنها ربطی به‌کارگران و چگونگی سازمان‌یابی آن‌ها در ایران ندارد، بلکه در چرخش بیش‌تر دولت به‌سوی غرب و به‌دنبال آن به‌سوی بانک جهانی و غیره به‌زیان کارگران هم خواهد بود».

*****

دولت، دستگاه‌های دولتی و نظام سرمایه‌داری در ایران ـ‌درست همانند همه‌ی جوامع غربی یا شرقی‌ـ ویژگی‌های مخصوص به‌خود را دارد، به‌همین دلیل هم در تقابل مبارزاتی با این دولت و این نظام باید شیوه‌هایی از مبارزه را برگزید که دربردارنده‌ی آنتی‌تز این ویژگی‌ها باشد. در این رابطه قبل از هرچیز باید (یعنی: ضروری است‌که) ضمن دریافت عام‌ترین جنبه‌ی مبارزات توده‌ای در دیگر کشورها (به‌سلب یا به‌ایجاب) از تقلید و کپی‌برداری از این مبارزات پرهیز کرد؛ اما درعین‌حال باید باید متوجه‌ی آن افراد و گروه‌هایی بود که به‌بهانه‌ی ستیز آمریکا و به‌طورکلی با اشاره به«امپریالیسم» و «قدرت‌های ستیزه‌گر و طبعاً مرتجع منطقه» مماشات با جمهوری اسلامی را موعظه می‌کنند. نه، بحث این نوشته مماشات ویا کاهش از شدت مبارزه طبقاتی نیست. برعکس، مسئله‌ی اساسیِ بحث حاضرْ شدت بخشیدن و گسترش ‌مبارزه‌ی کار برعلیه سرمایه در راستای انقلاب اجتماعی و تحقق دیکتاتوری رهایی‌بخش و نوعیِ پرولتاریاست. به‌همین دلیل هم باید به‌نیروی دینامیک برآمده از طبقه‌ی کارگر و توده‌های زحمت‌کش تکیه کرد و هرگونه سلطه‌ی هژمونیک دولتی (اعم از داخلی یا خارجی) را پس زد.

بارزترین ویژگی دولت جمهوری اسلامی و هم‌چنین طبقه‌ی صاحبان سرمایه در ایرانْ خاصه‌ی مستبدانه‌ای است که از تاریخ پُرفراز و نشیب و خونین سرزمینی به‌ارث برده‌اند که امروزه ایران نامیده می‌شود. این درست است‌که سرمایه در کلیت خویش به‌واسطه‌ی خرید نیروی‌کار (و در واقع: خرید هستیِ انسانی فروشندگان آن)، ذاتاً مستبد است؛ و این کالای مستبدانه خریده شده را به‌شکل پادگانی و سلسله‌مراتبی به‌مصرف می‌رساند؛ اما ویژگی بورژوازی در ایران در این است‌که علاوه‌بر ذات استبدادی سرمایه، از جنبه‌ی اجتماعی به‌مناسبات، نهادها، باورها و سنت‌های مستبدانه‌ی باقی‌مانده‌ از گذشته نیز آمیخته است‌ و در مختصات کنونی سرمایه جهانی فرصت، امکان و طبعاً نیاز به‌فرارفت از آن‌ها را ندارد. برخلاف این نگاه و دریافت خرده‌بورژوایی که به‌بهانه‌ی مقوله‌ای به‌نام وجود سرمایه‌داری غیرمتعارف در ایران (یعنی: به‌بهانه‌ی حاکمیت «بورژوازی بد») آلترناتیو وضعیت موجود را ـ‌عملاً‌ـ استقرار «بورژوازی خوب» القا می‌کند؛ حقیقت این است‌که فرارفت از این ویژگیِ مستبدانه‌ (که می‌توان تحت عنوان استبداد مضاعف از آن نام برد) تنها در وقوع انقلاب اجتماعیِ سوسیالیستی و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا ممکن و متصور است. چراکه آن‌چه استبداد اجتماعیِ باقی مانده از گذشته را بقا می‌بخشد و حتی امکان بازتولید آن را فراهم می‌کند، ذات استبدادی سرمایه در کلیت ایرانی‌ـ‌جهانی آن است. آری، ویژگی دولت و طبقه‌ی سرمایه‌دار در ایران به‌گونه‌ای است‌که علی‌رغم پذیرش نظری و به‌اصطلاح قانونی کنش‌ها و مبارزات دمکراتیک، اما از آن‌جا مبارزه‌ی دمکراتیکِ کارگری ناگزیر (خواسته یا خواسته) وجه ذاتی این طبقه و این نظام را هدف می‌گیرد؛ از این‌رو، مبارزات دمکراتیک (حتی آن‌جا که صراحتاً هم بار کارگری نداشته باشد) به‌شدت سرکوب می‌شود.

با همه‌ی این احوال، ازآن‌جاکه کنش‌های مبارزاتیِ دمکراتیک در بعضی از قوانین مملکتی و حتی در قانون اساسی نیز (گرچه روی کاغذ) پذیرفته شده است؛ به‌همین دلیل هم شدت سرکوب مبارزه‌ی دمکراتیک و تاوان‌هایی که در ازای چنین مبارزه‌ای باید پرداخت، تااندازه‌ای کم‌تر و سبک‌تر از تاوان‌های مبارزه‌ای است که به‌نوعی سرنگونی کلیت نظام را هدف می‌گیرد.

به‌طورکلی، مبارزه‌ی دمکراتیک به‌دلیل مطالبات اقتصادی، ‌اجتماعی و سیاسی معین، رسماً قانونی‌ و بعضاً تااندازه‌ای قابل حصول، ضمن این‌که کشش بیش‌تری برای کارگران و زحمت‌کشان ایجاد می‌کند درعین‌حال مدرسه‌ی خودآموزی است که رازگونگی‌های تقدس‌بخشنده‌ی رابطه‌ی کار و سرمایه (و طبعاً رابطه‌ی طبقه‌ی کارگر و طبقه‌ی سرمایه‌دار) و هم‌چنین دولت با این دو طبقه‌ی عمده‌ی جامعه را به‌کارگران و به‌ویژه به‌کارگرانی می‌آموزد که به‌طور مستقیم در این شکل از مبارزه‌ شرکت می‌کنند. از همین‌روست که مبارزه‌ی دمکراتیک کارگری در ایران همان روندی است‌که می‌تواند به‌سرنگونیِ سوسیالیستی دولت جمهوری اسلامی و نظام طبقاتی موجود راهگشا باشد.

*****

در جستجوی یافتن چرایی و چگونگی خیزش اخیر و به‌ویژه تحول چشم‌گیری که در رابطه با شعارها به‌وجود آمد، با یکی از دوستان دوران صنعت چاپ (که بدون فعالیت در عرصه‌ی سیاست، اما پی‌گیر رویداهای سیاسی است) تماس گرفتم و پرس‌و‌جو کردم. او چکیده‌ی دریافتش را طی نوشته‌ای کوتاه برایم فرستاد که عیناً در این‌جا می‌آورم. اما قبل از این یادداشت دوران جوانی و صنعت چاپ باید در رابطه با تحول شعارها روی یک نکته‌ی بسیار مهم انگشت بگذارم: برخلاف این نظریه پاسیفیستی که تداوم جنبش به‌طور خودبه‌خود تکامل شعارها و مطالبات را نیز به‌دنبال می‌آورد، اما هرچه جنبش جاری طولانی‌تر شد، شعارهایش هم به‌همان نسبت به‌راست چرخید و جنبه‌‌های ارتجاعی‌ آن افزایش یافت. آخرین دست‌آورد «تکامل» خودبه‌خودی شعارها در تاریخ 14 دی‌ماه در خیابان توحید بود که به‌واسطه‌ی ارائه‌ی تصویر تحقیر‌آمیزی از زن (به‌مثابه‌ی موجودی ذاتاً ترسو)، دیگران را به‌حضور در تظاهرات دعوت می‌کرد.

و اما یادداشت دوست دوران جوانیِ ساکن در ایران:

«در انتخابات [اردیبهشت‌ماه گذشته] اقلیتی در قدرت به‌رئیسی رأی دادند و اقلیتی بی‌سازمان و بی‌قدرت انتخابات را تحریم کردند که مخالف نظام حاکم بودند: جمعیتی عصبی و زیرفشار که بسیاری از آن‌ها تحصیل‌کرده‌های آماده انفجار بودند. روحانی با اکثریتی روی کار آمد که مرکب از اقلیتی از اصلاح‌طلبان حاکم و اقلیت دیگری از مخالفان نظام که امیدوار بودند با رأی دادن به‌روحانی او را تشویق به‌اصلاح نظام کنند و اگر او در چنین جهتی حرکت می‌کرد، حمایت بخشی از تحریم‌کنندگان انتخابات را هم برای ایستادن در برابر رهبری کسب می‌کرد. اما چنین نشد؛ و بخشی از مخالفان نظام که به‌او [یعنی: روحانی] رأی داده بودند، کم‌کم هوادار تحریم‌کنندگان انتخابات می‌شوند. در چنین وضعیتی شرایط مهیا می‌شود که هسته‌های کارآزموده‌ی وارداتی راحت‌تر بتوانند خانه‌های امنی پیدا کنند تا از حرکت خودجوش اقلیت کارد به‌استخوان رسیده حمایت کنند و به‌تدریج به‌آنان جهت بدهند و درصورت تداومْ مخالفانِ کم‌تر فعال فعلی هم به‌تدریج به‌آنان بپیوندند تا با اعمال فشار بیش‌تر برحاکمیتْ آن‌ها را وادار به‌نرمش قهرمانانه دیگری برای شروع مذاکره با آمریکا آماده کنند»{تأکیدها، نقطه‌گذاری و اضافات داخل کروشه [] از من است}.

منهای این‌که سناریوی بالا به‌لحاظ فرم و بیان چگونگی وقوع رویداها تا چه اندازه به‌واقعیت نزدیک است؛ منهای این‌که چه رویدادهایی ـ‌‌چگونه‌ـ وضعیت را به‌جایی رسانده‌اند که اینک قرار داریم (یعنی: با فروکش تدریجی جنبش و گسترش فضای امنیتی‌ـ‌پلیسی مواجه شده‌ایم)؛ و منهای این‌که آیا عوامل سرسپرده به‌دولت‌های در تعارض با دولت جمهوری اسلامی در داخل وجود داشتند یا نه؛ و نیز منهای این‌که این عوامل داخلیِ مفروض چگونه ارتباطات و باورهای خودرا را تبلیغ کردند و چگونه با شبکه‌های اجتماعی و کانال‌های تلگرامی هم‌آهنگ شدند و به‌نیروی هژمون تبدیل گردیدند؛ اما واقعیت این است که‌:

الف) جنبش جاری نه تنها فاقد پتانسیل «انقلاب اجتماعی» و سازمان‌یابی پرولتاریایی‌ـ‌کمونیستی است، بلکه شیوه‌ و سبک و راستای مبارزه‌اش (منهای ترکیب طبقاتی عناصر شاکله‌ی آن) عمدتاً (نه مطلقاً) فراطبقاتی است‌که به‌دلیل نداشتن آلترناتیو طبقاتی معین قابل بلع توسط هرآلترناتیوی است که از پشتیبانی بورژوازی غربی برخوردار باشد. بنابراین، گفتگو از پتانسیل فی‌الحال موجودِ «انقلاب اجتماعی» در رابطه با این جنبش ـ‌عملاً‌ـ هم‌راستایی با کنش‌های فراطبقاتی‌ای است‌که درعین‌حال احتمال شکل‌گیری کنش‌ها و مطالبات تاکتیکی‌ـ‌دموکراتیک کارگری را به‌سایه می‌کشاند؛ و همین مسئله برای ‌نیروهای دستِ‌راستی فرصت فراهم می‌کند تا از پتانسیل ذخیره‌ی مبارزاتی مردم آسیب دیده و هم‌چنین بازوی مبارزاتی کارگران و زحمت‌کشان در جهتی استفاده کنند که اگر راستای بالکانیزاسیون ایران را نداشته باشد، نهایتاً به‌نفع یکی از جناح‌بندی‌های بورژوازی جهانی تمام می‌شود. به‌هرروی، شعارِ «اعتراضات توده‌ای را به‌انقلاب مبدل کنیم»، به‌ویژه در وضعیت کنونی (و نه به‌مثابه‌ی راهی که باید درپیش بگیریم)، اگر نشان نگاه هپروتی به‌امر مبارزه‌ی طبقاتی نباشد (که امیدوارم این‌طور باشد)، حاکی از هم‌سویی با قدرت‌هایی است‌که درصدد بالکانیزه کردن ایران هستند. چرا؟ برای این‌که طرح مقوله‌ی «انقلاب» (که متضمن سرنگونی است) برای نیروهای عصیانیِ فاقد دریافت‌های طبقاتی وسوسیالیستیِ حاضر در خیابان به‌کنش‌های مخربی می‌انجامد که مدافعین بالکانیزاسیون کلیت خاورمیانه (به‌جز اسرائیل) خواهان آن‌اند. نتیجه این‌که این‌گونه شعارها، علی‌رغم ظاهر به‌اصطلاح رادیکالی که دارند، در مختصات واقعی جنبش فی‌الحال جاری در ایران به‌شدت پاسیفیستی و درنتیجه راست هستند.

ب) تهییج مستقیم و غیرمستقیم مردمِ درگیرِ جنبش به‌عملیات مسلحانه، تشجیع آ‌ن‌ها به‌تخریب وسائل و ارگان‌های دولتی، و حتی تبلیغ نظری و عملیِ آرزوها و کنش‌ها سرنگونی‌طلبانه‌ی فاقد صف‌بندی طبقاتی، ضمن ظاهر رادیکال و «انقلابی»‌اش، اما به‌مراتب از موارد بالا راست‌تر، ارتجاعی‌تر و خطرناک‌تر است. چرا؟ برای این‌که هم برای دولت این امکان را فراهم می‌کند که صفوف ارگان‌های سرکوبش را به‌طور فشرده‌تر و قاهرانه‌تری به‌کار بگیرد، و هم برای رژیم‌چنجی‌ها (مثل مجاهدین، سلطنت‌طلب‌ها، گروه‌های ناسیونالیستِ قومی و نهایتاً دولت آمریکا به‌عنوان ارباب همه‌ی این‌ها) این فرصت را به‌وجود می‌آورد که با انحراف مردم از راه‌کارهای معطوف به‌نتیجه‌ی معین و مطالباتی به‌مسیری کشیده شوند که فقط به‌مثابه‌ی نیروی اجرایی و در رابطه تبدیل ایران به‌سوریه دوم مورد استفاده قرار بگیرند.

پ) طرح شعارهای سرنگونی‌طلبانه تنها هنگامی معقول و انقلابی است‌که کارگران و زحمت‌کشان ـ‌به‌مثابه‌ی یک طبقه‌ـ از تشکیلات نسبتاً فراگیر و متمرکزی برخوردار باشند، مسیر حرکتِ مبارزاتی صراحتاً و عمدتاً سوسیالیستی باشد و درعین‌حالْ پایه‌‌های ارگان‌های نظامی و غیرنظامی رژیم نیز به‌واسطه‌ی استمرار مبارزاتی مردم کارگر و زحمت‌کش استحکام معمول خودرا از دست داده باشد. بنابراین، همه‌ی آن افراد و گروه‌هایی که به‌جای شعارهای مطالباتی و دموکراتیک در اشکال گوناگونْ به‌نوعی (مستقیم ویا غیرمستقیم) سرنگون‌طلبی را شعار می‌دهند ویا با رفتارهای نمایشی خود القا چنین می‌کنند، عملاً به‌همان جهتی چرخیده‌اند که رژیم‌چنجی‌ها خواهان آن‌اند. در این رابطه‌ی معین باید توجه کرد که هرشعاری با کنش‌های متناسب با خود همراه است؛ و هرکنشی هم در مختصات معینی دارای ارزش انقلابی ویا ضدارزشِ ارتجاعی است. برای مثال، شعار آزادی بی‌قید و شرط تشکل‌ برای کارگران و معلمان، پرداخت یارانه‌ی مسکن برای کسانی که ماخانه زیر 3 میلیون تومان درآمد دارند ویا تحصیلِ همه‌جانبه‌ی رایگان در همه‌ی مقاطع تحصیلی، به‌طور خودبه‌خود به‌طرف تخریب و استفاده از کوکتل مولوتف نمی‌رود؛ در صورتی‌که شعارهای سرنگونی‌طلبانه در مختصات کنونی با کنش‌هایی همراه بوده است که سوریه سکولار را به‌پایگاه داعشی‌ها تبدیل کرد.

*****

با همه‌ی این احوال، باید روی این نکته نیز تأکید کرد که حتی اگر «لیبرالیسمِ عنان‌گسیخته‌ی ایرانی»، «به‌ویژه در یک دهه‌ی گذشته» فشار اقتصادی خرد‌کننده‌ای هم به‌‌توده‌های کارگر و زحمت‌کش وارد نیاورده بود، بازهم هیچ وضعیت ویژه‌ای (حتی این مسئله که منطقه در وضعیت لرزانی قرار دارد و بورژوازی غرب و بالاخص بورژوازی آمریکا خواهان بالکانیزاسیون ایران و منطقه است) به‌هیچ فرد و گروهی اجازه نمی‌دهد که به‌بهانه‌ی عدم ‌»درك کلیتْ» این توده‌‌ی تحت استثمار و در جستجوی حرمت انسانی را از شدت بخشیدن به‌مبارزه‌ی خویش ویا حتی به‌خاطر اقدامات عصیانی‌اش سرزنش کند. به‌همین دلیل است که منهای مقابله با ورچسب‌های جنایت‌کارانه‌ی عوامل رژیم، باید در مقابل احتجاجات «شرق»زده‌هایی هم که مجانی توهم می‌آفرینند، با جدیت هرچه تمام‌تر ایستاد و به‌آن‌ها گفت: شوکی که ترمزِ شما به‌طور «بالفعل» به‌مردم ‌ایران و منطقه وارد می‌‌آورد، به‌مراتب مخرب‌تر از شوک «بالقوه»‌ای است که با احتمالی متغییر ‌منطقه و ایران را تهدید می‌کند.

این درست است‌که «انقلاب کارگری در ایران یا هرکشور دیگر منطقه... با شعارهای «نه غزه، نه لبنان...»... یا با فاتحه خواندن برای دودمان‌های منسوخ شاهنشاهی» نه تنها نمی‌تواند به‌نتیجه برسد، بلکه ‌دینامیسم ‌فرارونده‌ی مبارزه‌ی طبقاتی را نیز تخریب می‌کنند؛ هم چنین این نیز درست است‌که بدون تشکل‌های نسبتاً فراگیز توده‌ایِ آشنا به‌تحولات سیاسی منطقه و ایران، و بدون نهاد نسبتاً فراگیرِ خودآگاه و مسلط به‌سیاست‌های بورژوازی به‌اصطلاح و خودی و بورژوازی جهانیْ عصیان‌های توده‌ای به‌سختی شکست می‌خوردند و به‌سیاست‌های فوق ارتجاعی داخلی و منطقه‌ای و جهانی میدان بیش‌تری می‌دهند؛ اما همه‌ی این‌ها به‌این معنی نیست که تشکل‌های توده‌ای و نهاد رهبری‌کننده‌‌ی کمونیستی مبارزات کارگری (به‌مثابه‌ی حزب کمونیست طبقه‌ی کارگر) بدون مبارزه‌ی طبقاتی و برفراز آزمون و خطاهای مبارزاتی کارگران و زحمت‌کشان شکل می‌گیرد. دیالکتیک برآمده از مبارزه‌ی همه‌ی فرودستان تاریخ برعلیه فرادستان ریز و درشت، نشان از این دارد که پروسه‌ی شکل‌گیری نهادهایی با توان رهبری، نمی‌تواند بیرون از پروسه‌ی انکشاف جنبش‌ها (و در حال حاضر خارج از پروسه‌ی انکشاف جنبش کارگری) شکل بگیرد.

بنابراین، صداقت کارگری‌ و کمونیستی حکم می‌کند که در نظر و عمل به‌این حقیقت نیز اذعان داشته باشیم که: جنبش کارگری تنها در فعلیت مبارزاتی‌اش (که بعضاً بدون شرط‌های ضروریْ عصیانی هم عمل می‌کند)، واقعاً‌ جنبش کارگری است؛ و در خاصه‌ی جنبشی خویش است که می‌تواند مرزهای به‌اصطلاح ملی را درنوردد و در گسترش انترناسیونالیستی‌اشْ ارتجاع داخلی و منطقه‌ای و جهانی را به‌چالش‌های انقلابی بکشاند. خلاصه‌ی کلام این‌که: قدرتمندترین نیرویی که می‌تواند در تناسب با ‌گسترش خویش، از احتمال متغییرِ بالکانیزاسیون ایران و منطقه بکاهد، جنبش کارگری است. پرهیز از چنین مبارزه‌ای و نهی توده‌ها از مبارزه به‌این دلیل که احتمال عصیان‌هایی وجود دارد که «کلیت» را درک نکرده‌اند، خواسته یا ناخواسته به‌آزمون‌هایی فرمان ایست می‌دهد که ذاتی مبارزات کارگری است. آری، نهی توده‌های کارگر و زحمت‌کش از خطا، عملاً نهی آن‌ها از آزمون، و طبعاً نهی آن‌ها از مبارزه‌ی طبقاتی است.

*****

جنبش دی‌ماه 96 واقعیت بسیار تلخی را به‌نمایش گذاشت که جنبش سبز به‌واسطه‌ی جوهره‌‌ی «انقلاب رنگی»‌ و رهبرانش که از کله‌گنده‌های همین نظام بودند، نتوانست به‌روشنی نشان بدهد: بخش بسیار وسیعی از افراد و گروه‌های چپ خارج از کشور ضمن این‌که داعیه انقلابی و رهبری دارند؛ اما به‌دلیل مختصات وجودی‌شان که بیگانگی (نه بی‌اطلاعی) از سوخت‌وساز مبارزاتی در داخل ایران است، بیش از این‌که توان پیش‌بَرنده ویا اثرگذاری مثبت روی کنش‌هایی مبارزاتی در داخل ایران را داشته باشد، به‌دنبال سرنگونی دولت جمهوری اسلامی هستند؛ و منهای برائت‌های کلامی، عملاً هم‌سو و حتی تحت هژمونی سرنگونی‌طلبانی حرکت می‌کنند که علت وجودی‌شان تعارض‌های بین‌المللی و امپریالیستی با جمهوری اسلامی است. حقیقت در این رابطه‌ی معین این است‌که اگر افراد و جریانات چپ با همین سبک و سیاق پیش بروند، بدون شک به‌چرخ پنجم آن قدرت‌هایی تبدیل می‌شوند که درصدد سوریه‌ای کردن ایران‌اند. به‌عبارت دیگر، افراد و نیروهای چپ، نه به‌خاطر افزایش پتانسیلِ انقلابی هم‌اکنون نداشته‌ی خود، بلکه به‌منظور عدم سقوط به‌دره‌ی کنش‌های بسیار ارتجاعی و هم‌سو با نهادهای امپریالیستی می‌بایست در مناسبات درونی و بیرونیِ اقتصادی‌ـ‌سیاسی‌ـ‌طبقاتی خویش ‌تحولی ریشه‌ای و بسیار جدی را در دستور کار خود قرار بدهند:

کارهای جاری و لازم را باید حتی‌الامکان به‌افرادی سپرد که ضمن داشتن توانایی انجام کاری معین، درعین‌حال انجام آن را به‌طور داوطلبانه و بدون دریافت پول به‌عهده می‌گیرند. ضمناً باید از افراد (نه از نهادهایی) کمک مالی دریافت کرد که درعین‌حال مسئولیت خاصی را نیز به‌عهده داشته باشند.

رابطه‌ی مجازی با داخل کشور را باید به‌رابطه‌های واقعی تبدیل کرد. توضیح بیش‌تر این مسئله به‌این ترتیب است‌که استفاده‌ی به‌اصطلاح مبارزاتی و انقلابی از ارتباطات شبکه‌ای که به‌واسطه‌ی شبکه‌های اجتماعیِ مجازی (مثل فیس‌بوک، کانال‌های تلگرامی و مانند آن) ایجاد می‌شوند، باید جای خودرا به‌رابطه با آدم‌هایی بدهند که هویت مشخص، واقعی و مسئول داشته باشد. چراکه:

اولاًـ تنها در این‌صورت است‌که «رابطه» می‌تواند انکشاف پیدا کند و گسترش طبقاتی و پراتیک داشته باشد. به‌هرروی، استفاده‌ی مداوم از شبکه‌های اجتماعی مجازی به‌طور خودبه‌خود به‌زیان شکل‌گیری روابطی است که در خاصه‌ی انضمامی و ملموس خود می‌تواند به‌لحاظ طبقاتی و مبارزاتی ارزش‌آفرین باشد؛ و این به‌معنیِ بُروز شکل به‌اصطلاح نوینی از بی‌اعتنایی فرد به‌جامه و به‌طبقه است. دوماً‌ـ عادت به‌‌استفاده‌ی سیاسی و به‌اصطلاح انقلابی از «رابطه»ی مجازی و شبکه‌های اجتماعی به‌طور خودبه‌خود این امکان را برای صاحبان و کنترل‌کنندگان این شبکه‌ها فراهم می‌کند که به‌هنگام برآمدهای اجتماعی با ایجاد کانال‌هایی مثل آمدنیوز خیل وسیع کاربران این شبکه‌ها را جذب خود و طبعاً جذب سیاست‌هایی بکنند که علی‌العموم ضدرژیمی‌ و درعین‌حال ضدکمونیستی‌اند. برای مثال، مجاهدین، سلطنت‌طلب‌ها، جریاناتِ ناسیونالیستِ قومی و عوامل نهادهای امپریالیستیِ غربی‌ـآمریکایی ضمن این‌که تا نهایت متصور ضدکمونیست‌اند، درعین‌حال با رژیم اسلامی هم در ضدیت بسیار شدیدی قرار دارند. ازطرف دیگر، شکی در این نیست که اغلب قریب به‌اتفاق جریان‌هایی که به‌واسطه‌ی داشتن یک سایت اینترنتی خود را جریانی کمونیست و انقلابی و دخالت‌گر می‌دانند، از طریق شبکه‌های اجتماعیِ مجازی و سایت‌های اینترنتیِ خود با معدود کسانی ارتباط پیدا می‌کنند که به‌نوعی خودرا طرف‌دار این جریانات می‌دانند؛ و چه‌بسا در راستای تبلیغ دیدگاه‌های آن جریان گام‌هایی هم برمی‌دارند. اما مسئله این است‌که بازتولید «رابطه‌ی» صرفاً اینترنتی‌ و ‌مجازی ـ‌عملاً‌ـ به‌شکل اینترنتی‌ـ‌مجازی گسترش می‌یابد و بازتولید می‌شود. بدین‌ترتیب است‌که به‌هنگام عملِ جدیْ تعداد پرشماری از رابطه‌های مجازی حتی توان اجرایی یک هسته‌ی واقعی و نسبتاً ارگانیک را ندارد.

رابطه‌ی رهبری‌کننده و رهبری‌شونده باید معکوس شود! چنان‌که هم‌اکنون مرسوم است، افرادی که در خارج از کشور ساکن‌اند، به‌واسطه‌ی سابقه‌ی سیاسی ویا مثلاً حضور در رهبریِ فلان جریانی که در واقعیتِ مادی حاضر ازبین رفته است، هم‌اینک پس از گذشت 30 سال سکونتِ در کشورهای اروپایی و دوریِ بسیار طولانی از تحولات طبقاتی و کنش‌های مبارزاتی در ایران، هم‌چنان رهبر هستند و «رابطه»های مجازی کسب شده توسط شبکه‌های اجتماعیِ مجازی نیز باید تحت رهبری آن‌ها قرار داشته باشند. این مختصات بتواره‌گونه را باید باژگونه کرد تا این امکان به‌وجود بیاید که عناصر شاکله‌ی مبارزات داخل کشورْ براساس آن‌چه واقعاً جاری و قابل مشاهده و تحلیل است، رهبران خاص خودرا در پروسه‌ای از آزمون و خطا و نیز آموزه‌های تئوریک بسازند و برگزینند. بدین‌ترتیب، نقش مثبتی‌که افراد و گروه‌های خارج از کشور می‌توانند و بایسته است‌که به‌عهده بگیرند، بسترسازی نظریِ عام برای تدارک عملی خاص است. به‌هرروی، هم تجربه‌ی جنبش سبز و هم آن‌چه هم‌اکنون در رابطه با جنبش دی‌ماه 96 نشان می‌دهد، یکی از عوامل به‌انحراف کشیده شدن نیروی مبارزاتی مردم آسیب دیده از حکومت اسلامی (اعم کارگر و زحمت‌کش و اقشار پایینی خرده‌بورژوازی)، هم‌سویی جریانات خارج از کشور با جناح‌‌بندی‌های داخلی ویا با جناح‌بندی‌های جهانی سرمایه بوده است. بدین‌ترتیب که توده‌ای‌ها و اکثریتی‌ها و امثالهم به‌دنبال اصلاح‌طلبان داخلی می‌دوند و طرف‌دارانِ مجازی و غیرمجازی داخلیِ خودرا به‌دنباله‌روی از آ‌ن‌ها تشویق می‌کنند؛ و بخش قابل توجهی از سرنگونی‌طلبان به‌اصطلاح رادیکال ـ‌هریک به‌نوعی‌ـ به‌دنبال بورژوازی ترانس‌آتلانتیک می‌دوند و طرف‌داران اساساً مجازی خودرا به‌دنباله‌روی از عوامل آن‌ها تشویق می‌کنند که آشکارا در قالب مجاهدین و به‌طور ضمنی در قالب سلطنت‌طلبان و ناسیونالیست‌های قومی خودمی‌نمایانند. به‌هرروی، تفاوت شکل‌گیری رهبری در داخل با رهبریِ قابل تعبیر به‌ارثی یا ‌ژنتیکِ خارج از کشوری این است‌که رهبری داخلیْ مجموعه‌ی دوگانه‌ی واحدِ «درون و بیرون» را از داخل نگاه می‌کند و متناسب با نگاه خود واکنش عملی نشان می‌دهد؛ اما رهبریِ ژنتیکِ خارجی همین رابطه را از بیرون مورد بررسی قرار می‌دهد و براساس همین نگاه نیز دستورات «عملی» صادر می‌کند.

نتیجه‌ی این‌که آن نیروهایی که ‌فراتر از آرزومندی (که به‌هرصورت زیباست)‌، حقیقتاً می‌خواهند فعلیت کمونیستی داشته باشند، چاره‌ای جز این ندارند که مقدمتاً خودرا در مختصاتی قرار بدهند که بتوانند مسائل مربوط به‌مبارزه‌ی طبقاتی در ایران را از درون همین جامعه نگاه کنند. چنین نگاهی برای کسانی که در ایران سکونت دارند، از نظر امنیتی بسیار ساده‌تر آن کسانی است که در خارج از ایران مقیم‌اند. به‌هرروی، آن‌چه تعیین‌کننده است، ارتباط نزدیک، رفیقانه و آموزشیِ متقابل با آن بخش‌هایی از طبقه‌ی کارگر است که بیش‌ترین پتانسیل مبارزاتی‌ـ‌سازمان‌گرانه را در خود ذخیره دارند. این‌که این بخش‌ها را در کجا و چگونه باید یافت، پرشسی عملی است و در عمل باید به‌دنبال‌شان بود.

فرض کنیم که یا چنین بخش‌ها و چنین نیروهایی در درون طبقه‌ی کارگر وجود ندارد؛ ویا اگر وجود دارد، برای آن‌ها که خودرا کمونیست و انقلابی می‌نامند، دست‌یافتنی نیستند. اگر چنین باشد (که براساس تحلیل مارکسیستی و ماتریالیستی‌ـ‌دیالکتیکی، و نیز تجربه‌هایی مکرر چنین نیست)، طول عمر جامعه سرمایه‌داری ـ‌از پسِ جنگ و کشتار و بربریت‌ـ از این‌جا تا ابدیت خواهد بود!؟

پانوشت:

[1] از رفقا آزاده و سیاوش به‌خاطر مطالعه‌ی این نوشته و بیان نکات نقادانه‌ای که در شکل‌گیری نهایی این نوشته مؤثر واقع شدند، تشکر می‌کنم.

You have no rights to post comments

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وچهارم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌وسوم

رئیس ساواک آمد و به‌بازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربه‌ی تازه‌ای بود از کتک خوردن. یک چوب به‌طول بیش از یک متر و به‌قطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب می‌گذاشتند و چوب را می‌پیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت می‌شد. شکنجه‌شونده روی زمین به‌پشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آماده‌ی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. این‌جا دیگر مثل بازجویی‌های اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب این‌که چشم‌بند و دست‌بند دوباره به‌کار گرفته شد. این‌بار یک پابند هم به‌پاها زدند. وسیله‌ای مثل دست‌بند، اما ضخیم‌تر و با زنجیری بلندتر، به‌حدی که می‌توانستی فقط قدم‌های کوتاه برداری.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌وسوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ودوم

ملاقات به‌هم خورد و تنها من توانستم به‌مادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبل‌ها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیری‌های افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم به‌وسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجه‌ای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامی‌های سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه به‌افسر نگهبان و حل‌وفصل موضوعات بند ما بود . وی به‌اتفاق آقای حجری به‌«زیر هشت» رفتند و به‌شدت به‌رفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخله‌ی رئیس زندان و به‌دستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که به‌سرانجام نرسید. به‌نظر می‌رسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه به‌جوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ودوم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ویکم

اولین تبعیدی‌ها از هر دو زندان شماره چهار و سه هم‌زمان فراخوانده شدند و به‌زندان برازجان اعزام شدند. در زندان شماره سه قصر همه‌ی زندانیان برای بدرقه به‌راهرو آمدند و در دو طرف آن صف بستند. با ریتم «هو، هو، هوشی مین» (ضرب تب، تب، تب-تب تب) دست می‌زدند. افرادی که برای اعزام فراخوانده شده بودند، از انتهای صف به‌سمت درِ بند (زیر هشت) حرکت می‌کردند و با تک تک افراد دست می‌دادند و روبوسی می‌کردند. برخی می‌گریستند و برخی یاران هم‌رزم‌شان را در بغل گرفته، می‌فشردند. روحیه همه خیلی بالا بود و با پاسخ رفتاری و کلامی کسانی‌که به‌تبعبد برده می‌شدند، به‌درود می‌گفتند. شعارها از جمله این‌چنین بود: «امید به‌پیروزی آتی خلق قهرمان».

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ویکم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت سی‌ام

عبدالحسین، مهندس مکانیک و اهل لنگرود؛ مردی دانا و کم صحبت، اما طنزگو بود. او ازهمه‌ی افراد این گروهِ محاکمه مسن‌تر بود. برادرش عبدالرضا بیش‌تر در سایه قرار داشت.

عباس، دانشجوی رشته‌ی دامپزشکی بود. او را از بیرون زندان می‌شناختم. زمانی‌که عباس تحت تعقیب و فراری بود، مدتی با ما زندگی می‌کرد. رابطه ما از طرف او و من لو نرفته بود. خیلی کتک خورده بودم که ارتباطات و اطلاعاتم را بگویم. از ارتباط­های من، فریبرز و احمد با اسم مستعار گفته شده بودند. فریبرز هفته­ی قبل از من دستگیر شده بود و احمد حدود سه سال بعد دستگیر شد.

سی سال بعد، از احترام و اعتبار اجتماعی عباس در ایلام و اصفهان باخبر شدم. من این‌طور خبر شدم که «او که در زندان به‌لحاظ روحی  آسیب دیده بود.» شاید هم به‌این نتیجه رسیده بود که با مبارزه‌ی مسلحانه و سیاسی خداحافظی کند.»

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت سی‌ام

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ونهم

البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان می‌گذاشته و از این دو نفر برای تمایل به‌مشارکت سئوال میکرده که حاضر به‌فرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را به‌ما می‌داد و علی را هم به‌شهادت می‌گرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و به‌شدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمی‌دانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاق‌ها(سلول‌ها) اصلاً بسته نشود.

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top