rss feed

21 شهریور 1386 | بازدید: 5230

توطئه‌ی احیای «خانه‌کارگر» را افشا کنیم

نوشته شده توسط عباس فرد

 

یک نکته‌ی توضیحی:

این نوشته برای اولین بار در سپتامبر 2007 (شهریور 1386) در سایت امید منتشر شد و طبیعی است‌که رنگ و بوی آن زمان را برپیشانی خود دارد؛ و درباره‌ی گسترش کمی‌ـ‌کیفی مبارزه‌ی طبقاتی در ایران حاوی بعضی از امیدواری‌هاست که گذشت زمان نادرستی آن را نشان داد. گرچه این امیدواری‌ها بیش از هرچیز ناشی از دوری از ایران و جایگزینی آرزو به‌جای واقعیت بود؛ اما سه دلیل قابل ذکر دیگر نیز داشت که اشاره به‌آن‌ها را از جنبه‌ی تبادل تجربه لازم می‌دانم.

اول این‌که: تهاجمِ تقریباً همه‌جانبه از طرف اغلب جریانات چپ به‌سندیکای واحد، بدون قضاوت در مورد دیگر رفقا و هم‌کاران آن زمان، لااقل من را به‌طور خودبه‌خود به‌جانب‌داری بیش از حد از این سندیکا سوق می‌داد که در مختصاتی مشابه بازهم امکان تکرار آن وجود دارد.

دوم این‌که: امیدواری آن روزگار در بستر ‌مناسباتی شکل می‌گرفت که بعضی مسائل را از آن می‌پذیرفتم تا شاید مسائل مهم‌تر (و چه‌بسا استراتژیک) را به‌تبادل بگذارم. گرچه این پذیرش برای تبادل، به‌آن نتیجه‌ای که من تصور می‌کردم، نرسید؛ اما در مختصات مشابه بازهم از تکرار آن امتناع نخواهم کرد.

سوم این‌که: جنبشِ بورژوایی، ارتجاعی و پروغربیِ سبز نه تنها روند روبه‌تکامل تبادلات انسانی و طبقاتی را متوقف کرد، بلکه طومار این روند را چنان از هم درید که زمینِ سازمان‌یابی طبقاتی و کمونیستیِ امروز، بیش‌تر به‌سنگلاخ می‌ماند تا زمینی سخت. به‌هرروی، گرچه نمی‌توان اثبات کرد؛ اما براساس برآوردی جانب‌دارانه می‌توان چنین ادعا کرد که اگر جنبش دستِ راستیِ سبز واقع نشده بود، موقعیت جنبش کارگری و به‌تبع آن موقعیت نهادهای طبقاتی و کمونیستی در ایران به‌مراتب بهتر از وضعیت فی‌الحال موجود بود.

با وجود همه‌ی این احوال، نوشته‌هایی مانند نوشته‌ی حاضر در کنش و واکنش‌هایی که برمی‌انگیختند، حقیقتاً دربرابر توطئه‌ی احیای «خانه‌کارگر» ‌ایستادند و پیش‌رفت آن را کند ‌کردند. درغیر این‌صورت انتشار دوباره‌ی این‌گونه نوشته‌ها نه تنها لازم نبود، بلکه زیان‌بار نیز به‌حساب می‌آمد.

متن اصلی نوشته:

حزب توده )كه خاستگاه طبقاتی‌اش اشرافِ ورشكسته در دستگاه بوروكراتیك پیشاسرمایه‌داری ایرانی بود و كعبه آمالش ـاساساًـ بوروكراسی دولتی است)، افرادی در هیئت مؤسسان سندیكاهای كارگری (كه در مقابل تولد رزمندگی سندیكای كارگران شرك تواحد به‌زانو نشسته‌اند)، آقای حسین اكبری (كه هم‌چنان سنگِ خانه‌كارگر را بر دوش می‌كشد)، خانم المیرا مرادی و آقای انوشه كیوان‌پناه (كه فعلاً تیز كردن دشنه‌ی‌ خانه‌كارگر را جای‌گزین تسلیح سپاه پاسداران به‌سلاح سنگین نموده‌اند)، آقای هادی پاكزاد (كه به‌تازگی از خوابِ كهف برخاسته و لالایی «ضدامپریالیستی» برای
كارگران ایران می‌خواند)، به‌همراه ده‌ها نویسنده و روشن‌فكر و سیاست‌پیشه‌ی رنگارنگِ دیگر با وقاحتی باورنكردنی ـ‌آشكار یا پنهان، اما گام به‌گام‌ـ احیاءِ خانه‌كارگر را پیش می‌برند تا استقلال‌طلبی طبقاتی كارگران را به‌وابستگی سیاسی یا دولتی بكشانند[1].

در حال حاضر نقطه‌ی اوج این توطئه‌ی برنامه‌ریزی شده دعوت حزب توده به‌‌اتحاد عمل با خانه‌کارگر است. شاید چنین حُکمی دور از واقعیت ویا پیش‌داورانه بنماید؛ اما حزب توده در نوشته‌ی «وظایف مبرم جنبش سندیکایی زحمتکشان در لحظه کنونی!»[نامه مردم] پس از نقل‌قول‌های طولانی از خانم جلودار زاده [مبنی براین‌که «خانه کارگر درحال بازسازی و اصلاح و تغییر ساختار است.»]، با استفاده از ظرایف دیپلماتیک در القای این‌که خانه کارگر «دگرگون» شده است؛ می‌نویسد: «پرهیز از پیش داوری و ذهنی گرایی و بحث های تفرقه افکنانه در لحظه حاظر اهمیت دو چندان کسب می کند. اتحاد عمل جنبش سندیکایی با حفظ دیدگاه ها برای مواجه با حوادث پیش روی و تغییر آرایش در تشکل هایی همچون خانه کارگر مبرم ترین وظیفه قلمداد می گردد. بی توجهی به این وظیفه، قدرت مانور جنبش سندیکایی را در برابر این تغییر آرایش محدود و از میزان کارایی و نفوذ آن درمیان توده های کارگر می کاهد. حتی یک لحظه نیز نباید اهمیت تقویت جنبش سندیکایی فعلی کشور را از نظر دور داشت» [تأکیدها از من است].

شاید در یک نگاه سطحی چنین بنماید که حزب توده به‌طور بی‌طرفانه‌ای[!!]‌ صرفاً نقل قول می‌کند تا پاره‌ای از رویدادها و احتمالات را بیان کند[!؟]، اما حقیقت عکس این است. توجه داشته باشیم که این شوریدگان نفوذ در بوروکراسی دولتی، نظرات خانم جلودار زاده را «حاوی مطالب با اهمیتی» ارزیابی می‌کنند و «مبارزان و فعالان جنبش کارگری- سندیکایی» را فرامی‌خوانند که با این ترهاتِ سالوسانه «با هوشیاری و حساسیت برخورد کنند»! سؤال این است‌که آیا این برخورد هوشیارانه و باحساسیت از زاویه نفی خانه‌کارگر است یا احیای آن؟

باتوجه به‌این‌که مقاله‌ی «وظایف مبرم جنبش سندیکایی زحمتکشان در لحظه کنونی!» چنین می‌نویسد ‌که «در مجموع این فعالیتها محصول دور تازه فعالیت خانه کارگر است»[تأکید از من است]، یعنی با تأکید بر «دور تازه فعالیت» (که دگرگونی را القا می‌کند) به‌درستی می‌توان چنین نتیجه گرفت که هوشیاری و حساسیت، می‌بایست از زاویه پذیرش این ترهات سرکوب‌گرانه باشد؛ وگرنه با ورچسب «پیش داوری و ذهنی گرایی و بحث های تفرقه افکنانه» سرکوب خواهد شد. بنابراین، نقل قول‌های این دلالان سیاست از خانم جلودار زاده نه بیان رویدادها و احتمالات، که حقنه‌ی دیپلماتیک آن‌ها به‌عنوان زمینه‌ی سازش با خانه‌کارگر است.

بدین‌ترتیب، همه‌ی زمزمه‌ها و طنازی‌های پیشین در مورد تشکل‌های «هم‌گرا» و هم‌چنین نشست‌های خدعه‌آمیزی که در ساختمان نشریه «نامه» برگزار می‌شد، به‌همراه نوشته‌های آقای حسین اکبری، خانم المیرا مرادی، انوشه کیوان‌پناه و هم‌چنین قلم‌فرسایی‌های به‌اصطلاح ضدامپریالیستیِ آقای هادی پاکزاد ـ‌همگی‌ـ چیزی بیش از زمینه‌‌سازیِ فراخوان حزب توده نبوده‌اند. فراخوانی‌ که سازش با خانه‌کارگر را یگانه راه «وحدت صفوف» کارگران جا می‌زند؛ و به‌صراحت اعلام می‌دارد که: «اتحاد عمل جنبش سندیکایی با حفظ دیدگاه ها برای مواجه با حوادث پیش روی و تغییر آرایش در تشکل هایی همچون خانه کارگر مبرم ترین وظیفه‌ی...»، «... جنبش سندیکایی زحمتکشان در لحظه کنونی» است. به‌هرصورت، عبارت «تغییر آرایش در تشکل هایی همچون خانه کارگر» چنین القا می‌کند که گویا در ایران ده‌ها تشکل کارگری «تغییر آرایش» داده‌اند که از جمله‌ها آن‌ها ـ‌یکی هم‌ـ «خانه کارگر» بوده است!؟ اما واقعیت این است‌که در ایران هیچ تشکلی که جانبدار جنبش و مبارزات کارگری باشد، «تغییر آرایش» نداده و این تنها تشکلِ ضدکارگریِ «خانه کارگر» است‌ که ظاهرا رنگ عوض کرده و به‌اصطلاح عابد و مسلمان شده است! شاید هم این عابدان شوراهای اسلامیِ‌کار با کوشش‌ توده‌ایست‌های رنگارنگْ (یعنی با زد و بندهای پنهان لابی‌های حزب توده) به‌جِلد تازه‌ی خویش خزیده‌اند!؟

***

امروزه روز هرکارگرِ نسبتاً باسابقه‌ای (‌نه الزاماً آگاه و متشکل و سوسیالیست) به‌روشنی می‌داند که خانه‌کارگر و شوراهای اسلامی‌کار هم‌زادِ یکدیگر بوده‌اند؛ و در تمام دوران حیات خویش عمل‌کردی جز دشنه‌ی سرکوبِ سرمایه در قلب کارگران ایران نداشته‌اند. این هم‌زادان جنایت‌پیشه هرچه در توان داشتند به‌کار بردند و از هروسیله‌ای استفاده کردند تا کارگران ایران پراکنده بمانند، متشکل نشوند و به‌یک نیروی طبقاتی و اجتماعی فرانرویند. تعویق دو ساله‌ی دستمزدها، قراردادهای موقت و سفید‌امضا، گسترش روبه‌تزایدِ کارِ کودکان، تابعیتِ مطلقِ کارگران (خصوصاً کارگران زن) در کارگاه‌های کوچک و کم‌سرمایه، 16 ساعت کارِ روزانه‌ی عده‌ی کثیری در مقابلِ بیکاریِ میلیون‌ها نفر، و صدها فاجعه‌ی کارگریِ دیگر ـازجمله اعتیاد و تن‌فروشی‌‌ـ از دست‌آوردهای جمهوری اسلامی در تثبیت و گسترش سرمایه بوده است؛ که بدون نقش‌آفرینیِ خانه‌کارگر و شوراهای اسلامی‌کار در سرکوب مبارزات کارگری مادیت نمی‌گرفت.

این دوقلوهای کریه و زالوصفت (یعنی: خانه‌کارگر و شوراهای اسلامی‌کار) با استفاده از ‌رذیلانه‌ترین و جنایت‌آمیزترین روش‌هاْ آگاه‌ترین و جسورترین فرزندان طبقه‌کارگر ایران را زندانی کردند و به‌جوخه‌های اعدام سپردند تا در سایه چترِ برخاسته از حاکمیت جمهوری اسلامیْ توده‌ی وسیعی از فعالین جنبش کارگری را به‌حاشیه برانند و به‌تبعید بکشانند. بدین‌ترتیب، طبقه‌ای‌که با ایجاد شوراهایِ خویش در سال 57 می‌توانست در آستانه‌ی انقلاب سوسیالیستی قرار بگیرد، به‌حضیضِ تفرق و پراکندگی‌ و بی‌تشکلی رانده شد؛ توان مبارزاتی خویش را در مقابل یورش سرمایه‌های داخلی و جهانی به‌سرکردگیِ جناح‌ـ‌باندهای جمهوری اسلامی از دست داد؛ و ناگزیر به‌پذیرش شرایطی شد که تنها با یک عبارت قابل توصیف است: بازگشت بربریتِ قرن 18 در پوششی دیگر. اما این بربریت (یعنی: بربریت بورژوازی حاکم برایران) به‌مراتب جنایت‌پیشه‌تر از بربریت سرمایه در قرن هیجدهم است.

خانه‌کارگر و شوراهای اسلامی‌کار (یعنی: این دوقلوهای برخاسته از سرکوب خیزش انقلابی طبقه‌کارگر ایران) به‌مثابه‌ی بازوهای اطلاعاتی‌ـ‌پلیسیِ یک دولت سرمایه‌داریِ مذهبی ـ‌در درون و برفراز طبقه‌کارگر ایران‌‌ـ همه‌ی رذالت‌ها، توطئه‌گری‌ها، دام‌گستری‌ها، فریب‌کاری‌ها، روضه‌خوانی‌ها، شایعه‌پراکنی‌ها و مانند آن را به‌کار بردند تا بیرق سرمایه برافراشته بماند و انسان کارگر به‌بی‌ارزش‌ترینِ کالاها کاهش بیابد.

از بازداشت کارگران پیشرو گرفته تا تهدید و خبرچینی و چاقوکشی در مقابل هرکارگری که با پای راست به‌مستراح وارد می‌شد؛ از روضه‌خوانی‌های بسیج‌کننده‌ برای جبهه‌های جنگ گرفته تا پروه‌سازی و اخراج هرکارگری که به‌ایادیِ این لمپن‌های آمیخته به‌چرک و خون و کثافتْ چپ نگاه می‌کرد؛ از ترورِ مرموز کارگران کمونیست گرفته تا سرقت کوپن‌های کارگری و اخاذی در مقابل پرداختِ مزایای کارگری؛ از سرقت مسلحانه زندگی کارگران گرفته تا رشوه‌خواری و پارتی‌بازی و حقوق‌های کلان؛ از فریب و ارعاب زنان کارگر گرفته تا صیغه و جاکشی و پااندازی؛ خلاصه از هرگونه جنایتی گرفته تا هرگونه رذالت و کثافت و دنائتی ـ‌همگی‌ـ روش‌هایی بودند که اراذل متشکل در خانه‌کارگر و شوراهای اسلامی‌کار درجهت سرکوب کارگران از آن استفاده کردند تا در ازای ایجاد ارعاب و بی‌هویتی در میان کارگران و هرکارگری‌که هنوز از ته‌مانده‌ی غرور طبقاتی تهی نشده بود، به‌نان و نوای دولتی و وزارتی برسند؛ و در میان آدم‌خواران دولتی و غیردولتی به‌یکی از نمونه‌های آدم‌خواری تبدیل شوند.

این‌ها حقایقی است‌که عدم درک آن‌ها تنها در تواتری از حماقت، خیانت و واسطه‌گری قابل توجیه و تفسیر است؛ چراکه در فرصت مناسب می‌توان هزاران نمونه‌ی آن را در مقابل دادگاه‌های کارگری به‌اثبات رساند. به‌عبارت دیگر، هرگونه دفاعی (اعم از دیپلماتیک، پوشیده، خزنده، نوشدارومآبانه، ضدامپربالیستی ویا سکوت) از خانه‌کارگر و شوراهای اسلامیِ‌کار معنای دیگری جز دشنه‌‌آجین کردن قلبِ مبارزاتیِ کارگران ایران ندارد.

***

منهای این سؤال که چرا جریانات و گروه‌های مدعیِ جانبداری از طبقه‌ی کارگر در مقابل توطئه‌ی احیای خانه‌کارگر سکوت کرده‌اند؛ اما نوشته‌های آقای حسین اکبری، خانم المیرا مرادی، آقای انوشه کیوان‌پناه، آقای هادی پاکزاد،... و سرانجام مقاله‌ی نامه‌ی مردم تحت عنوان «وظایف مبرم جنبش سندیکایی زحمتکشان در لحظه کنونی!» همگی (همان‌طور که استدلال کردم) از برنامه‌ای حکایت می‌کنند که موضوع اصلی‌اش چگونگی و نحوه‌ی سرکوبِ گام به‌گام جنبش کارگری در ایران است. حقیقت این است‌که این سیاست‌بازی کثیف (‌که جوانه‌های دورِ تازه‌ی مبارزه‌جویی طبقه‌کارگر ایران را نشانه گرفته است) بدون حمایت ‌بخش‌هایی از حاکمیت موجود نمی‌توانست شکل بگیرد. در واقع، جماعتی معلوم‌الحال، بورکرات‌زاده و بوروکرات‌منش یک‌بار دیگر از پسِ سرکوب‌های جنایت‌کارانه‌ی رژیم‌های حاکم برایران فرصت را غنیمت شمرده‌اند تا ضمن معرفیِ خود به‌عنوان سوسیالیست و کمونیست[!!!]، در میان جدال جناح‌ـ‌باندهای حاکم برجامعه ـ‌نیز‌ـ سفره‌ی خوش رقصی خود را پهن‌تر کرده و به‌گدایی احتمالِ چند پُست و مقام حقیر دولتی برخیزند!! اما آشکار است‌که ـ‌هم‌چنان گذشته‌ـ تاوان این گدایی‌های حقیر را کارگران و زحمت‌کشان می‌پردازند.

درباره‌ی آقای حسین اکبری گفتنی‌ها به‌اندازه ‌کافی در مقاله‌های متعدد گفته شده است؛ حزب توده هم که به‌عنوان افسدالفاسدینِ دنیای سیاست‌ برای همه‌ی فعالین جنبش کارگری شناخته شده است؛ بنابراین، نابه‌جا نیست‌که چند جمله‌ای در باره‌ی دیگر کارگزاران این توطئه‌ی سرکوب بنویسم تا حق این عالی‌جنابان ضایع نشده باشد.

از آرایه‌ها و قیقاج‌های به‌اصطلاح تئوریک‌ـ‌تاریخی‌ـ‌افشاگرانه‌ مقاله‌ی «خنجر یا نوشدارو؟»[2] که بگذریم، این نوشته‌ دفاع دوفاکتو و چشم‌بسته از خانه‌کارگر و شوراهای اسلامی‌کار است. این «دفاعیه» مشحون از سفسطه‌گری، دروغ‌پردازی، فریب‌کاری، واپس‌گرایی، تنگ‌نظری و در یک‌کلام استفاده‌ی ابزاری از احساسات کارگری در بقای جمهوری اسلامی است. شیوه‌ی نگارش این مقاله هیچ چیزی از فریب‌کاری‌های تبلیغاتی خانه‌کارگر و شوراهای اسلامی‌کار کم ندارد. البته جای خوشبختی است‌که این طرفداران قلابی جنبش کارگری هنوز از ‌مرحله‌ی «نظر» گذر نکرده‌اند و نمی‌توانند همانند دوقلوهای جنایت و کثافت (اشتباه نشود، منظور خانه‌کارگر و شوراهای اسلامی‌کار است) «عمل» کنند؛ وگرنه زبان افشاکنندگان‌شان بریده می‌شد و به‌طور رایگان ساکن بند 209 اوین می‌شدند!

به‌هرروی، همان‌طورکه بیست و اندی سال پیش خانم المیرا مرادی به‌عنوان یک اکثریتی دوآتشه پاسداران را به‌سلاح سنگین مجهز می‌کرد تا خلق ترکمن به‌خاک و خون کشیده شود، جنبش دموکراتیک مردم کردستان در بمباران روستاهای کردنشین و خون پیشمرگه‌هایش خفه شود، و شوراهای کارگری و روستایی ـ‌در اعدام و بازداشت فعالین آن‌ـ به‌شوراهای اسلامی‌کار تسلیم شوند؛ امروزه روز نیز او (خانم المیرا مرادی) در مقام یک توده‌ای چنان از خانه‌کارگر و شوراهای اسلامی‌کار دفاع می‌کند که گویی این آشغال‌های جنایت‌کار دشنه‌ی سرکوبِ سرمایه در قلب طبقه‌کارگر ایران نبوده‌اند ویا گویا که پیشینه‌ای جز جنایت هم داشته‌اند!؟

خانم المیرا مرادی و آقای انوشه کیوان‌پناه می‌نویسند: بهمن شفیق در دو نوشته‌ی خود «به‌بهانه‌ی دفاع از «سندیکای کارگران شرکت واحد»... هرنوع افشاگری پیرامون دیپلوماسی کارگری امپریالیسم و معرفی تاریخ... را به‌خنجری تشبیه نموده است که توده‌ای‌ها در پشت جنبش کارگری وارد می‌آوردند»! این به‌اصطلاح مارکسیست‌ها چنین ادامه می‌دهند: «وی (یعنی: بهمن شفیق) ضمن بحث خود، ICFTU، ITF و دیگر مراکز کارگری شبیه آنها را بعنوان نوشداروی تمام زخم های جنبش کارگری معرفی نموده است»!

قبل از هرچیز می‌بایست نگاهی به‌عنوان دو نوشته‌ی بهمن شفیق (این رفیق به‌راستی شفیق و مهربان) بیفکنیم تا معلوم شود که در دست‌های این شعبده‌بازانِ سیاستْ دو نهاد اجتماعی (یعنی: «خانه‌کارگر» و «هیئت مؤسسان سندیکاهای کارگری» غیب شده‌اند!؟ عنوان دو نوشته‌ی بهمن شفیق به‌ترتیب عبارتند از: «دشنه توده‌ایسم در پشت جنبش کارگری: هیأت مؤسسان کجا ایستاده است؟» و «خانه‌کارگر در آغوش "فدراسیون جهانی کارگران"، حرف آخر ضدامپریالیسم ارتجاعی برای جنبش کارگری». بنابراین، اساسِ بحث بهمن در این دو نوشته رابطه‌ی «خانه‌کارگر» و «هیئت مؤسسان سندیکاهای کارگری» است، نه ارزیابی از «ICFTU، ITF و دیگر مراکز کارگری شبیه آنها»!

اما چرا خانم المیرا مرادی و آقای انوشه کیوان‌پناه در سراسر نوشته‌ی «خنجر یا نوشدارو؟» حتی یک‌بار هم حرفی از «خانه‌کارگر» و «هیئت مؤسسان» به‌میان نمی‌آورند؟ پاسخ روشن است: برای این‌که آن‌ها در سفسطه‌ا‌ی فریب‌کارانه، با مغلطه‌گری در چگونگی شکل‌گیری ICFTU و ITF ، آن‌چه را که پنهان می‌کنند؛ دشنه‌ی خانه‌کارگر و شوراهای اسلامی‌کار در قلب کارگران ایران، بعضی واسطه‌گری‌های «بخشی از هیأت مؤسسان» در تیز کردن این دشنه‌ی زهرآلوده، و  رهبری ‌ِحزب توده در این «هم‌گراییِ» مرگ و سرکوب است

گرچه وظیفه‌ی جستجوگرانه‌ی خواننده‌ی جستجوگر است‌که حقیقت نظرات بهمن شفیق را در نوشته‌های او دنبال کند[3]. اما در مورد نویسندگان «خنجر یا نوشدارو؟» قضیه تفاوت زیادی با جستجوی حقیقت‌بینانه دارد. در واقع، بهمن شفیق هرچه می‌گفت برای این حضرات فرقی نمی‌کرد. مهم این است که او به‌افشای پروژه‌ی آن‌ها پرداخته است؛ و این برای نویسندگان مزبور کافی است که هر دروغی را به‌راحتی بر زبان بیاورند.

حقیقت این‌ است‌که خانه‌کارگر و شوراهای اسلامی‌کار در بین کارگران ایران از وجاهت بی‌بهره‌اند و اعتباری هم در میان فعالین جنبش‌کارگری (چه در داخل و چه در خارج از کشور) ندارند. بنابراین، امکان احیایِ این افعی‌های مرده یا از پسِ یک یورشِ سرکوب‌گرانه‌ی وسیع و موفق امکان‌پذیر است؛ و یا به‌جابه‌جایی بعضی از اهرم‌های قدرت در میان جناح‌ـ‌باندهای جمهوری اسلامی مشروط می‌باشد. توطئه‌ی حزب توده و شرکا (در احیای خانه‌کارگر) به‌گونه‌ای طراحی شده که هر دو احتمال را پوشش دهد. بدین‌ترتیب، اگر قرعه‌ی سیاست به‌این طرف چرخید که در انتصاباتِ انتخاب‌نمایِ «جناح‌های قدرت»، اصلاح‌طلبان هم به‌نان و نوایی برسند، آن‌گاه خانه‌کارگر در کنار حزب توده و WFTU و دیگر کارگزاران ریز و درشتِ توده‌ای مسلکْ نقش پوزیسیون ترقی‌خواه را بازی می‌کنند و با ورچسب «چالش‌های زاده تخیلات «کارگری»» فعالین جنبش مستقل کارگری را به‌زندان‌های طولانی محکوم می‌کُنند و کلک آن‌ها را می‌کَنند؛ اما اگر چنین احتمالی به‌وقوع نپیوست و دستگاه‌های حکومتی یورش تدریجی خودرا گسترش دادند و به‌یک تهاجم همه‌جانبه دست زدند تا نه از تاک اثری باشد و نه از تاک‌نشان، در این صورت بازهم احیای خانه‌کارگر شفابخش خواهد بود. چراکه حزب توده با حفظ ارتباطات پنهانی‌اش باخانه‌کارگر، خودرا از صحنه‌ی آشکار سیاست کنار می‌کشد و همانند گذشته نقش «اپوزیسیون» را بازی می‌کند و در انتظار فرصت می‌نشیند. تفاوت تنها در این خواهد بود که این‌بار  توده‌ای‌ها با جلو راندنِ خانه‌کارگر مجهز به‌بازوی «کارگری» نیز خواهند بود! قدیمی‌‌ها می‌گفتند دزدی که با چراغ آید، گْزیده‌تر بَرد کالا! حال حزب توده دزدی است‌که علاوه بر «چراغ» می‌خواهد به‌چماق هم مسلح شود!!

به‌طورکلی، حزب توده چنین برنامه‌ریزی کرده که علی‌رغم هرگونه تحولی در درون جناح‌ـ‌باندهای حاکمْ «اهرم» خانه‌کارگر را از دست ندهد تا بتواند «رسالت تاریخی» خودرا در افزایشِ قدرتِ بورورکراسی و استقرار دیکتاتوریِ بوروکرات‌ها به‌انجام برساند. اما تجهیز به‌اهرمِ «کارگریِ» خانه‌کارگر هزینه‌هایی دارد که نقداً از جیب سندیکای کارگران شرکت واحد پرداخت می‌شود.

واقعیت این است‌که خانه‌کارگر نتوانست از طریق چاقوکشی، لات‌بازی و ایجاد جو ترور و وحشت فعالین سندیکای واحد را (به‌عنوان پرچم‌دار تشکل مستقل کارگری) از میدان مبارزه‌ی کارگری به‌در کند. این ناتوانی دو دلیل داشت: یکی مقاومتِ رزمنده‌ و زیرکانه‌ی فعالین سندیکای واحد در مقابل همه‌ی نهادهای بورژوایی (ازجمله خانه‌کارگر)؛ و دیگر این‌که خانه‌کارگری‌ها هم نمی‌توانستند دامنه‌ی چاقوکشی، لات‌بازی و عملیات تروریستی‌شان را تا نهایتِ نتیجه‌بخش‌اش[؟!] پیش ببرند؛ چراکه اساساً ریشه‌ در جناح‌ـ‌باندی از حکومت داشتند که هم‌اکنون اهرم‌های اساسی قدرت را از دست داده است. این ناتوانی دوجانبه، خانه‌کارگر را به‌این نتیجه رسانده است که با یک تیر دو نشانه را بزند.

یک) خانه‌کارگر به‌واسطه‌ی فشارهای وارده از طرف دولت و کارفرمای شرکت واحد به‌کارگران عضو   سندیکای شرکت واحد، می‌خواهد خودرا رنگ‌آمیزی کند و سندیکالیست‌نما شود تا جایگزین سندیکای واحدی شود که درگیر جنگ بود و نبود است!؟ زهی خیال باطل. سخنان خانم جلودارزاده (که حزب توده بنابه خاستگاه و پایگاه طبقاتی‌اش تصویری جدی و «شورانگیز» از آن‌ها می‌دهد) نمونه‌ای از این رنگ‌آمیزی سالوسانه است. این ارکستر کاملی از فریب و سرکوب است. به‌این ترتیب‌که دولت به‌زندان می‌افکند، کارفرما اخراج می‌کند و خانه‌کارگرِ رنگ‌آمیزی شده و سندیکالیست‌نما شانس خودرا با حمایت عناصر معلوم الحالی از هیات مؤسس برای کنار زدن سندیکای شرکت واحد‌ می‌آزماید.

دو) تقلای جلب محبت پاره‌ای از فعالین شرکت واحد از طرف خانه‌کارگر چیزی جز سرکوب به‌اصطلاح ظریفِ این تنها تشکل توده‌ای کارگران نیست. بدین‌ترتیب، خانه‌کارگر ضمن سرکوب حریفِ طبقاتی‌اشْ به‌جناح‌ـ‌باندِ در قدرت نیز می‌فهماند که گرچه شما خسته‌اش کردید؛ اما من کشتم‌اش! پس، برای بقای خود به‌من نیز نیاز دارید و باید کمی بیش‌تر از «قدرت» و فواید آن به‌من بدهید!

به‌هرروی، خانه‌کارگر باکی ندارد: برفرض که سندیکای شرکت واحد را کُشت و جناحِ در قدرت نیز سهم‌اش را نداد!؟ دراین‌صورت، با «آب‌باریکه‌»ی موجود می‌سازد، نقش «اپوزیسیون» علنی و «کارگری» را بازی می‌کند، و همانند حزب توده به‌انتظار می‌نشیند تا به‌فرصت‌های مناسب‌تری به‌دست آورد.

کمی بالاتر گفتم که حزب توده نمی‌خواهد «اهرم» خانه‌کارگر را از دست بدهد؛ اما برای از دست ندادن این «اهرم»، ابتدا می‌بایست آن را در دست داشته باشد! گرچه توده‌ای‌ها از سال‌ها پیش با خانه‌کارگر حشرونشر داشته‌اند و مثلاً کارچاق‌کن WFTU بوده‌اند؛ اما ازآن‌جا که خانه‌کارگری‌ها دست بالا را داشتند و رأساً در قدرت بودند، زیاد هم توده‌ای‌ها را جدی نمی‌گرفتند. اما تغییر و تحولات درون جنبش کارگری که اوج آن شکل‌گیری سندیکای شرکت واحد بود (از یک طرف)، و بداقبالی خانه‌کارگر در ریاست جمهوریِ احمدی نژاد (از طرف دیگر)، این دو آشنای قدیمی را به‌دوستانی هم‌کاسه تبدیل کرده است؛ چراکه دست[!؟] هردوی آن‌ها در نهمین دوره ریاست جمهوری کم‌وبیش سوخته است. بدین‌ترتیب، آشنایی‌های قدیمی به‌یک رابطه‌ی دوستانه‌ی ماکیاولیستی و کاسبکارانه تبدیل گردیده است.

آری! شاید خانه‌کارگر وانمود می‌کند که می‌پذیرد که نقش اهرم «کارگری» حزب توده را بازی کند، اما به‌این شرط که حزب توده هم لطف کرده و سرِ سندیکای شرکت واحد را (به‌عنوان پرچمدارِ تشکل توده‌ای و مستقل کارگری) برایخانه‌کارگر به‌ارمغان ببرد. نیروی اجرایی این معامله هم همان آقای اکبری و شرکا هستند.

گاه چنین می‌نماید که حزب توده در رابطه با خانه‌کارگر دودوزه بازی می‌کند!؟ برای مثال: از یک طرف حزب توده آپارات‌هایش را به‌شرکت در مراسم نهم آگوست فرامی‌خواند که بنابه‌دعوت ITF [به‌عنوان زیرمجموعه‌ی کنفدراسیون جهانی اتحادیه‌های آزاد کارگری ITUC] انجام گرفته بود؛ و از طرف دیگر، سران خانه‌کارگر در تهران با مسئولین فدراسیون جهانی کارگران WFTU دل می‌دهند و قلوه می‌گیرند تا مراسم خودرا با عکس یادگاری به‌پایان برسانند! تازه از همه‌ی این‌ها گذشته، خانم المیرا مرادی و آقای انوشه کیوان‌پناه هم در دفاع از حزب توده، زیر و بالای ITUC را با مدح از WFTU یکی می‌کنند تا برکسی پوشیده نماند که این دوتشکل از دیرباز برعلیه یکدیگر بوده‌اند!

این یک بام و دوهوا چه معنی دارد؟ با توجه به‌این‌که همه‌ی فعالین جنبش کارگری می‌دانند که ITUC و WFTU مثل کارد و پنیر هستند و به‌هیچ‌وجه آب‌شان توی یک جوی (خصوصاً جوب گندیده‌ای مثل حزب توده) نمی‌رود، آیا حزب توده مشغول کلاه گذاشتن برسرِ خانه‌کارگر است؟!

گرچه هم خانه‌کارگر و هم حزب توده (به‌مثابه کلاه‌برداران عرصه‌ی سیاست) خودرا به‌گونه‌ای برنامه‌ریزی می‌کنند که در انتهای بازی سرِ یکدیگر را کلاه بگذارند؛ اما حقیقت این است‌که در حالِ حاضر تمام نیروی‌ آن‌ها صرف کلاه گذاشتن برسرِ کارگران ایران و خصوصاً زیرفشار گذاشتن سندیکای شرکت واحد می‌شود. زیرا همان‌طور که بالاتر اشاره کردم حزب توده بدون اهرمِ «کارگر»ی خانه‌کارگر نمی‌تواند به‌دریوزگی پست و مقام دولتی برود و بقای خویش را (به‌مثابه یک نهاد سیاسی) حفظ کند؛ و خانه‌کارگر هم بدون در هم شکستن سندیکای کارگران شرکت واحد ـ‌حال به‌هر شکل‌ـ چاره‌ای جز انحلال خویش (به‌مثابه‌ی نهاد سرکوب‌گر مبارزات کارگری) ندارد. اما این دوستان امروز که نقطه‌ی وحدت و اشتراک‌شان بلعیدن جوانه‌های نوینِ جنبش کارگری در ایران است، خواه ناخواه (یعنی: بنا به‌خاصه‌ی ماکیاولیستی، گُرگ‌منشانه و قدرت‌گرایانه‌‌شان) درصدد حذف و جِردادن یکدیگر برمی‌آیند. بااین وجود، باکی نیست!! چراکه تاوان این درگیریِ بسیار محتمل و خونبار را (همانند دفعات پیشین) بازهم کارگران و زحمت‌کشان ایران پرداخت خواهند کرد.

به‌هرروی، جنبش مستقل و سراسری کارگران در ایران با وجود افعی‌های نیمه مرده‌ای همانند خانه‌کارگر  و شوراهای اسلامی‌کار بیش‌از این‌که واقعی باشد (یعنی: بیش‌از این‌که امکان وقوع داشته باشد) یک رؤیایی دست‌نیافتنی می‌نماید؛ پس، می‌بایست با تمام قوا انحلال این لانه‌های جنایت و سرکوب و کثافت را پیش گرفت و متحدان‌شان را نیز (علی‌رغم هر عنوانی که به‌خود می‌دهند) به‌زباله‌دانی تاریخ پرتاب کرد. در این مورد سکوت علامت سازش است.

***

گرچه مقاله‌ی «خنجر یا نوشدارو؟» ارزش بررسی و چالش را ندارد؛ با وجود این، باید چند نکته را روشن کرد تا نسل جوانِ کارگرِ ایران به‌دامِ تقدسِ عناوین و نام‌ها (ازجمله عنوان و کلمه‌ی «مارکسیسم») نیفتد و عبارت‌پردازی‌ها توجیه‌گرانه‌ی نویسندگان این مقاله وقتِ مبارزاتی آن‌ها را ضایع نکند.

خانم مرادی و آقای کیوان‌پناه عبارت مع‌الفارق و عملاً نامتجانس «مارکسیست‌های ایرانی» را به‌این قصد به‌کار می‌برند که چهره‌ی ننگین و ضدانقلابیِ حزب توده و سازمان اکثریت را در پرتو رزمندگیِ دیگر نیرو‌های مدعیِ مارکسیسم بپوشانند. بدین‌‌سان، این مارکسیست‌های قلابی ضمن دست و پا کردن اعتبار و آبرو برای خود و هم‌پالگی‌های‌شان، تصویری یهودایی از مارکسیسم عملی و انقلابی ترسیم می‌کنند. حقیقت این است که مدعیان مارکسیسم در ایران و جهان طیفی متنوع، گسترده، و مختلف‌الاجهتی را دربرمی‌گیرد که نه تنها با هیچ چسبی (جز چسب بازی با کلام) به‌هم نمی‌چسبند؛ بلکه در عمل ـ‌حتی‌ـ متناقض هم واقع می‌شوند. برای مثال: من ضمن این‌که خودرا مارکسیست می‌دانم، خانم مرادی و آقای کیوان‌پناه را (به‌عنوان طرفدارن «مارکسیسم») هم‌راستای جمهوری اسلامی، سرمایه جهانی، دولت آمریکا، اسلام مرتجع سیاسی و در یک کلام ضدمارکسیست و ضدکمونیست برآورد می‌کنم؛ و هیچ اهمیتی هم به‌این نمی‌دهم که خانم المیرا و دیگران درباره‌ی من چه بگویند و چه نگویند.

به‌طورکلی، نحوه‌ی استفاده‌ی خانم مرادی و آقای کیوان‌پناه از مارکسیسم و آثار تئوریکِ مارکسیستی مؤثرترین شیوه‌ی تبلیغ ضدمارکسیستی و ضدکمونیستی در بین کارگران و زحمت‌کشان ایران است؛ چراکه همه‌ی این دانش مبارزاتی، طبقاتی، گسترده و پیچیده را در نوشته‌ی خویش به‌یکی‌دوتا نقل قول نابه‌جا و توجیه‌گرانه کاهش داده‌اند؛ و عملاً چنین «آموزش» می‌دهند که مارکس و لنین هم طرفدار احیای خانه‌کارگر و شوراهای اسلامی‌کار بوده‌اند!! بنابراین، اگر کارگران در ایران به‌دلیل بی‌اطلاعی از مارکسیسمِ دگرگون‌کننده و دگرگون‌شونده، چنین باور کنند که حقیقتاً خانم مرادی و آقای کیوان‌پناه مارکسیست هستند و «مارکسیسم»، همان‌طورکه آن‌‌ها معرفی می‌کنند، طرفدار خانه‌کارگر و شوراهای اسلامی‌کار است، به‌نتیجه‌ی نابه‌جایی نرسیده‌اند!؟ ازاین‌رو، اگر کارگران در ایران بنا به‌شَم و خویِ طبقاتی‌ خویش به‌«مارکسیسمِ» این عالی‌جنایان تُف کنند، نه تنها کاری غلط و ناشایست نکرده‌اند، بلکه ـ‌اساساًـ به‌عملی انقلابی و طبقاتی نیز مبادرت ورزیده‌اند. پس، اگر چنین نتیجه بگیریم که خانم المیرا مرادی و آقای انوشه کیوان‌پناه به‌هرصورت (‌یعنی: ‌خواسته یا ناخواسته‌)، حداقل در مقاله‌ی «خنجر یا نوشدارو؟» ضدکمونیست، کارگزار سرمایه و حزب‌الهیِ سانتی‌مانتال هستند، بی‌انصافی نکرده‌ایم؛ چراکه شیوه‌ی عمل آن‌ها در برخورد با مارکسیسم (یعنی: «دانش مبارزه طبقاتی») توجیه‌گرانه، صرفاً نظری‌ـ‌کلامی، ضدکارگری و به‌طرفداری از خانه‌کارگر و شوراهای اسلامی‌کار است. این را یداله خسروشاهی در مقاله‌ی «جبهه ارتجاعِ ضدامپریالیستی، سخنی با خانم المیرا مرادی و آقای انوشه کیوان پناه» به‌روشنی نشان داده است.

از جمع‌بستِ باسمه‌ای‌ـ‌ناسیونالیستیِ عبارت «مارکسیست‌های ایرانی» که بگذریم، می‌بایست توجه داشته باشیم که آن نیرو و طبقه‌ای که [بنا به‌باورِ خانم مرادی و آقای کیوان‌پناه] «بر دوش غول‌ها» می‌ایستد، نهایتاً تابع این غول‌هاست. این قانون نه ایستادن بر دوش «خویشتن» طبقاتی و انسانی خویش است. همان خویشتنی‌که در رابطه‌ی خرید و فروش نیروی‌کار از ذات انسانی‌ـ‌طبیعی خود بیگانه می‌شود و علی‌رغم این‌که به‌قولی: پیامبرانی هم‌چون محمد بر دستان‌اش بوسه می‌زدند، تن به‌قرارداد سفیدامضا می‌دهد و شب‌هنگام که دخترش دیرتر از وقت معمول به‌خانه می‌آید، خودرا به‌خواب می‌زند تا درگیر ماجراهایی نشود که بوی بی‌آبرویی می‌دهد!!

فرض کنیم که انسان‌های مولد، آفریننده و کارگر مجبور نبودند که نیروی‌کار خودرا بفروشند. در چنین صورت مفروضی ـ‌آیا‌ـ «غول‌هایی» باقی می‌مانند که ـ‌اصولاً‌ـ بتوان برشانه‌هایشان «ایستاد» و تکیه زد؟ به‌شرافت ذات مولد انسان سوگند که چنین نمی‌شد. ماحصل کلام این‌که خانم المیرا مرادی و آقای انوشه کیوان‌پناه آن‌چه را که فراتاریخی می‌بینند و جاودانه می‌پندارند، تکیه نیروی‌های اجتماعی و طبقاتی «بر دوش غول‌ها»ست؛ و این یعنی تداوم همیشگی جامعه‌ی طبقاتی! پس، مارکسیسم، «دانش مبارزه‌ی طبقاتی» ویا به‌عبارت جامع‌تر: «دانش رهایی انسان» نزد این زوجین «مارکسیست» چیزی جز وجه المعامله نیست. اگر طبقه‌ای یک قرن بر «بر دوش غول‌ها» ایستاده و هنوز در گستره‌ی طبقاتی خویش ـ‌نه در آحاد همه‌ی افردادش‌ـ از قِبَل تن‌فروشی و حقارت ـ‌نیز‌ـ گذران می‌کند، باید مغز خر خورده باشد که هنوز بر دوش افسانه‌ی دروغین غول‌ها بایستد. پس، این فریب را (علی‌رغم نصایح بزرگ‌منشانه‌ی آقای هادی پاکزاد) باید واژگون نمود.

حقیقت این است‌که خانم المیرا مرادی و آقای انوشه کیوان‌پناه هنوز تصور می‌کنند که کارگران در ایران این‌چنین ابله هستند که داستان‌ غول‌سواری آن‌ها را باور کنند و به‌این مزدوران ـ‌احتمالاً‌ـ بی‌جیره و مواجب گوش بسپارند و دوباره  قربانی فریب جنایت‌کاران شوند تا سند اسارت پسران و دختران خود را این‌بار نیز امضا کنند. نه این دوران سپری شده است. امروز روزگار نوینی است. خانه‌کارگر و شوراهای اسلامی‌کار باید به‌قوای طبقاتی کارگران (حتی اگر به‌تشکل سراسری دست نیابند) منحل شوند تا زمینه محاکمه‌ی سردمداران‌شان به‌جرم جنایت علیه «کار» ـ‌این شرافت و حرمت انسانی‌ـ محاکمه شوند. اگر قرار نبود که چنین باشد، پس اصانلو و صالحی و صدها کارگر دیگر (اعم از گمنام یا شناحته شده) در گوشه‌ی زندان‌های جمهوری اسلامی چه می‌کردند؟ نه این افسانه‌ها به‌پایان زمان واقعی خود رسیده‌اند.

اگر توده‌های طبقه‌کارگر هنوز به‌مثابه‌ی یک طبقه متشکل نشده‌اند و به‌خودآگاهی طبقاتی و سوسیالیستی نرسیده‌اند تا نظام سرمایه‌داری را در کنشی انقلابی و سوسیالیستی به‌زیر بشکند و با درهم شکستن ماشین دولتیْ خودرا در دولت متشکل کنند و دیکتاتوری طبقاتی خودرا به‌گونه‌ای نفی‌شونده مستقر سازند؛ اما انحلال رسمیِ خانه‌کارگر و شوراهای اسلامی‌کار در ایران گام بزرگی در راستای تشکل طبقاتی کارگران است. این، یعنی ایستادن بردوش انسانیِ خویشتن، ‌نه غول‌های برآمده از ناکجایِ نامعلومِ تاریخ، که نویسندگان «خنجر یا نوشدارو؟» تصویر ماورایی، اسکولاستیک و حزب‌الهی از آن ترسیم می‌کنند.

حقیقت این است‌که استقلال طبقاتی معنایی جز ایستادن بردست‌ها، پاها و خصوصاً کله‌های خویشتنِ آگاه و طبقاتیِ خود ندارد؛ و آگاهی یعنی: تشکل‌طبقاتی و تسلیح به‌«دانش مبارزه‌ی طبقاتی». بنابراین، همه‌ی روضه‌خوانی‌های ملاگونه‌ی امثالِ نویسندگان «خنجر یا نوشدارو؟»، حتی اگر توده‌ای یا مزدور‌ هم نباشند، به‌وساطت بَزک‌های ظاهراً مارکسیستی، قصدی جز فریب کارگران ندارند تا احیاءِ خانه‌کارگر و شوراهای اسلامی‌کار را زمینه‌چینی کنند. به‌هرروی، تاآن‌جاکه به‌مارکس، لنین، تروتسکی، لوگزامبورگ، گرامشی و مانند آن‌ها مربوط می‌شود، این دانشمندان انقلابی نقطه‌ی اوج اندیشمندی و انقلابی‌گری خویش را هنگامی رقم زدند که عملاً بردوشِ تاریخیِ طبقه‌ی کارگر و توده‌های زحمت‌کش تکیه زدند. عکسِ قضیه کذبی نخبه‌گرایانه و اشراف‌منشانه است که می‌تواند رویکردی فاشیستی هم داشته باشد.

نویسندگان «خنجر یا نوشدارو» با خنجری برپشت طبقه‌کارگر می‌نویسند: «در حال حاضر، طبقه کارگر در راه تحقق تمام خواست‌های خود که با قانون اساسی ایران، اعلامیه جهانی حقوق بشر، و موافقتنامه‌ها و توصیه‌های سازمان بین‌المللی کارانطباق کامل دارد، علاوه بر محدودیت‌ها، تضیقات و چالش‌های جدی که از طرف کارفرمایان و دولت‌های مختلف نماینده آنها در برابر خود می‌بیند، باید متوجه چالش‌های زاده تخیلات «کارگری» بخش‌های «دمکرات» و «حقوق بشری» آپوزیسیون جمهوری اسلامی نیز باشد»[تأکیدها از من است].

این عبارت به‌روشنی به‌دستگاه‌های اطلاعاتی‌ـ‌امنیتی خط می‌دهد که باید هرگونه «تشکل مستقل کارگری» و ندای سوسیالیستی را در درون طبقه‌کارگر سرکوب کرد و به‌دار و درفش کشاند. زیرا، گذشته از این‌که پیچ‌وخم‌ها و تناقضات قانون اساسیِ جمهوری اسلامی به‌گونه‌ای است‌که کارگران ایران بنا به‌کفه‌ی پایین توازن طبقاتیِ خویش، با تکیه به‌عزمی کارگری و نسبتاً متشکلْ و با تاوان‌های سنگین (همانند کارگران شرکت واحد) به‌ناچار می‌بایست چنین ـ‌نیز‌ـ تعبیر و تفسیرش کنند که با تشکیل سندیکا و اتحادیه منافاتی ندارد؛ اما این احتمال نه چندان ضعیف نیز وجود دارد که جمهوری اسلامی براساس همین قانون اساسی، از پسِ یک یورش سرکوب‌گرانه‌ی وسیع (ازجمله سرکوب سندیکای واحد) مجبور شود که یک‌بار دیگر به‌خانه‌کارگر و شوراهای اسلامی‌کار این فرصت را بدهد تا رنگ عوض کنند و برمبنای تعبیرِ اصلاح‌طلبانه‌ی اسلامی از قانون اساسیْ با بعضی از تشکل‌های آبکی تشکلِ «هم‌گرا» با کیان اسلامی درست کنند. دو عاملِ محتمل بازدارنده‌ی این توطئه است. یکی، رشد و گسترش تشکل‌های مستقل کارگری، که زمینه‌ی تبادلات سوسیالیستی را در درون طبقه‌کارگر گسترش می‌دهد و هرگونه توهمی را در باره‌ی قانون اساسی جمهوری اسلامی ازهم می‌درد؛ و دیگری، رشد محافل، ارتباطات، تبادلات و دریافت‌های سوسیالیستی در دورن طبقه‌کارگر، ‌که زمینه‌ی ایجاد تشکل‌های مستقل کارگری را فراهم‌تر می‌کند. بنابراین، تزِ «انطباق کاملِ» قانون اساسی با «تحقق تمام خواست‌های» کارگران ایران معنایی جز این ندارد که خانم المیرا مرادی و آقای انوشه کیوان‌پناه بدین باورند که هم تشکل‌های مستقل کارگری (همانند سندیکای شرکت واحد) و هم کارگران سوسیالیست (همانند محافل کارگری‌ای که از سه سال پیش جوشش بیش‌تری گرفته‌اند) باید به‌دار و درفش کشیده شوند تا جای آن‌ها را «مارکسیسم توده‌ایستی» [چه ترکیب کریهی] و تشکل‌های فرمایشیِ «هم‌گرا» بگیرند؛ و درتثبیت وضعیت موجودِ کیان بورژوایی آب از آب تکان نخورد و به‌موجودیت کنونیِ سرمایه در ایران هیچ‌گونه گزندی نرسد!؟ اگر چنین نبود، آن‌ها نمی‌نوشتند که: «در حال حاضر، طبقه کارگر در راه تحقق تمام خواست‌های خود که با قانون اساسی ایران... انطباق کامل» دارد!!

توجه داشته باشیم که واژه‌ی «تحقق» به‌پیوستاری حقیقی‌ـ‌تاریخی اشاره می‌کند که امکانِ بروزِ مادی آن وجود دارد؛ بدین‌معنی‌که خانم المیرا مرادی و آقای انوشه کیوان‌پناه (به‌همراه شرکای خویش، ازجمله آقای هادی پاکزاد که پس از 20 سال سکوت و سرگرمی‌های دیگر به‌تازگی ‌بازار سیاستِ اینترنتی را به‌وجود خود آراسته‌ است) چنین تبلیغ می‌کنند که سوسیالیسم و تبادلات سوسیالیستی و کارگری‌ای را که با قانون اساسی جمهوری اسلامی «انطباق کامل» ندارد، باید کنار گذاشت تا مقدمتاً با «امپریالیسم» مبارزه کنیم؛ اما ازآن‌جاکه جدی‌ترین نیروهایی‌که «تشکل مستقل کارگری» را پی‌گیری می‌کنند، فعالینِ کارگریِ سوسیالیست‌ هستند، ازاین‌رو ـ‌فعلاً‌ـ باید تشکل مستقل کارگری را هم کنار گذاشت تا در کنار خرب‌الله لبنان، خانه‌کارگر، شورهای اسلامی‌کار، سپاه پاسداران، وزارت اطلاعات و دیگر جک و جانوران «ضدامپریالیست» درجهت برتریِ جمهوری اسلامی در منطقه بجنگیم!!! به‌هرروی، فراموش نکنیم که کنار گذاشتن یک رویِ سکه معنایی جز دور انداختن آن ندارد!؟

حقیقت این است‌که توده‌ی کارگران در ایران به‌واسطه‌ی سرکوب سیاسی، اجتماعی و اقتصادی از طرف جمهوری اسلامی و کارگزارانی مانند خانه‌کارگر و شوراهای اسلامی‌کار چنان اتمیزه و درخویش‌اند که بیش از هرچیز به‌نان و گذران همین امشب‌شان می‌اندیشند و نیروی چندانی برای تبادلات طبقاتی، تاریخی و سوسیالیستی ندارند؛ و آن‌چه را زوجین «ضدامپریالیست» و شرکای‌شان تئوریزه می‌کنند و تصویر آرمانی از آن ارائه می‌دهند، همین بی‌رمقیِ طبقاتی و درخویشتن فررفتگی توده‌ی کارگران در ایران است. این وظیفه‌ی همه‌ی کارگزاران آشکار و پنهان نظام سرمایه‌داری است و جمهوری اسلامی نه تنها از این‌گونه کارگزاران کم ندارد، بلکه در این زمینه هم با تورم مواجه شده است. اما «ارزشِ» کنونیِ این کارگزاران همیشه آماده به‌خدمت ازاین‌روست‌که طی یکی‌ دو سال گذشته محافل گوناگونی در ایران شکل گرفته‌اند که به‌هرصورت خودرا سوسیالیست می‌دانند و جمهوری اسلامی با احتمال این خطر مواجه شده که گرایش سوسیالیستی دامن طبقه‌کارگر را نیز بگیرد. رزمندگی احتمالاً رشدیابنده‌ی سندیکای واحد، علی‌رغم تنگ شدن فضای مبارزاتی‌اش، نشان از احتمال همین خطر دارد. ازاین‌رو، وزارت اطلاعات دست محافلی که تصویر آبکی و توجیه‌گرانه از مارکسیسم ارائه می‌دهند را باز می‌گذارد تا مارکسیسم انقلابی و رادیکال را بی‌اثر سازند و جُویندگیِ کارگران جوان را (به‌قول بازجوهای ساواک) تمشیت کنند. اما هم وزارت اطلاعات و هم «مارکسیست‌های» دروغین و توجیه‌گرِ کیان اسلامی می‌دانند که «کار» فقط با تبلیع و ترویج پیش نخواهد رفت؛ و باید به‌زندان و اعدام نیز متوسل شد. راز سربرآوردن دوباره‌ی «سوسیالیست‌های خفته» در داخل و خارج درهمین‌جاست؛ و آن‌چه‌که این مارکسیست‌های قلابی «چالش‌های زاده تخیلات «کارگری»» می‌نامند، همین روندی است ‌که با همه کُندی‌اش می‌تواند سرعت بگیرد و کیان سرمایه را به‌خطر بیفکند. به‌هرصورت، «بخش‌های «دمکرات» و «حقوق بشری» آپوزیسیون جمهوری اسلامی»، چیزی بیش‌تر یا کم‌تر از پوششِ پیش‌نهادِ جدیِ سرکوبِ «چالش‌های زاده تخیلات «کارگری»»(یعنی: روندِ گرایش سوسیالیستی در روابط کارگری) نیست.

علی‌رغم همه‌ی این‌ها ـ‌اما‌ـ خانم المیرا مرادی و آقای انوشه کیوان‌پناه ضمن این‌که «اعلامیه جهانی حقوق بشر، و موافقتنامه‌ها و توصیه‌های سازمان بین‌المللی کار» را فراموش نمی‌کنند، بازهم کارگران را به‌این فرامی‌خوانند که با «بخش‌های «دمکرات» و «حقوق بشری» آپوزیسیون جمهوری اسلامی نیز» مبارزه کنند!؟ مگر دموکراسی‌طلبان آمریکایی در اطراف و اکناف جهان سند معتبرتری هم از «اعلامیه جهانی حقوق بشر» دارند؟ این تناقضِ پشتِ پرده نشان از چه دارد؟ گرچه احتمال‌اش بسیار ناچیز است، اما اگر (برفرض) در ایران تشکل‌های پروآمریکایی شکل بگیرند و به‌یک نیروی اجتماعی تبدیل شوند، همین «ضدامپریالیست‌»های امروز به‌سینه‌چاکان آن تبدیل خواهند شد. ما در میان «چپ‌»های ایرانی از این چرخش‌های 180 درجه‌ای بسیار دیده‌ایم؛ بنابراین، پیش‌بینیِ آن در مورد کسانی‌که اساساً حقانیت را در موجودیت کنونی توازن قوا و قدرت مسلط می‌بینند، چندان هم نابه‌جا و خیال‌بافی نیست. اگر قرار است‌که از مارکس و انگلس و لنین به‌گونه‌ای سوءِ استفاده کرد که توجیه‌گر «قانون اساسی» جمهوری اسلامی،  خانه‌کارگر و  شوراهای اسلامی‌کار باشند، چه چیز مانع از آن خواهد شد که در ستایش دموکراسی‌طلبیِ آمریکایی از این اندیشمندان انقلابی سوءِ استفاده نکرد؟ مگر حزب شیوعی، برادرِ تنیِ همین حزب توده ـ‌همین امروز‌ـ در عراق چکمه‌ی ژنرال‌ها و آدمکشان آمریکایی را نمی‌لیسد؟

به‌هرروی، از طرف کسانی‌که قانون اساسی یک نظام طبقاتی را با توسل به‌بندبازی‌های اسکولاستیک و حقه‌بازانه به‌مقابله‌ی دولت و طبقه‌ی حاکم می‌کشانند[!!؟] و زیر پوسته‌ی «بخش‌های «دمکرات» و «حقوق بشری» آپوزیسیون جمهوری اسلامی»(یعنی: ضدامپریالیسم ارتجاعی و فریبکارانه) خواستار سرکوب «چالش‌های زاده تخیلات «کارگری»» (یعنی: روندِ گرایش سوسیالیستی در روابط کارگری) می‌گردند، چنین چرخش‌هایی به‌هیج‌وجه بعید نیست. گرچه قانون اساسی جمهوری اسلامی، حتی از جنبه‌ی حقوقِ بورژوایی (در کشورهای به‌اصطلاح پیش‌رفته‌ی سرمایه‌داری) نیز عقب‌مانده است و به‌قول یداله خسروشاهی نیمی از جمعیت (یعنی: زنان را) از حقوق شهروندیِ بورژوایی معمول محروم کرده است؛ اما کسانی‌که خودرا مارکسیست می‌نامند و کلمات متشکله یک نوشته (یعنی: قانون اساسی جمهوری اسلامی) را بدون روابط و مناسبات مادی، یک نیروی قابل تکیه برای طبقه‌کارگر جا می‌زنند و به‌کارگران می‌گویندکه خواست‌های «متغییر»شان را در «انطباق کاملِ» کلماتِ ثابت و «بلاتغییر» این قانونِ سراپا متناقض ببینند، چه انتظاری جز چرخش به‌طرف قدرت می‌توان داشت؟

***

تصمیم داشتم که ادامه‌ی این نوشته را در تببین و توضیح امپریالیسم به‌آقای هادی پاکزاد[4] اختصاص بدهم؛ اما دوست بسیار گرانقدر و خردمندی به‌درستی به‌من هشدار داد که مجادله‌ی فکری با این عالی‌جنابان چیزی جز هویت بخشیدن به‌آن‌ها نیست؛ از اینرو، تنها سخنی که با آقای هادی پاکزاد دارم این است‌که ابتدا ثابت کند که در راستای منافع و اهداف حزب توده حرکت نمی‌کند تا ارزش چالش و پلمیک را داشته باشد.

به‌هرروی من مقاله‌ی جداگانه و مستقلی درباره‌ی امپریالیسم می‌نویسم تا نشان بدهم که بسیاری از «ضدامپریالیست»های امروزین با تمام وجود ارتجاعی و امپریالیستی عمل می‌کنند.

پانوشت‌ها

[1] دراین نوشته من به‌زمینه‌های رشد این تحرکات توده‌ایستی نپرداخته‌ام. اما روشن است که این تحرکات بر متن شرایطی صورت می‌گیرند که بخش‌هایی در درون چپ به‌جنگ مغلوبه‌ی تأسف انگیزی بر سرِ میراث‌های گذشته مشغول‌اند و بخش‌هایی دیگر نیز با شمشیرهای چوبین سرگرم نبرد بر سرِ مفاهیمی انتزاعی ازقبیل «لغو کار مزدی» و «نقد سندیکالیسم»اند. این‌چنین است که پروژه‌ی احیای خانه‌کارگر درکنار گوش چپ در جریان است و چپ نسبت به‌آن ساکت.

[2] نوشته‌ی خانم المیرا مرادی و آقای انوشه کیوان‌پناه: سایت سلام سوسیالیسم و همه سایتهای توده‌ایستی.

[3] به‌اغلب سایت‌های مربوط به‌جنبش کارگری (از جمله سایت امید) مراجعه شود.

[4] اشاره به‌مقاله‌ی آقای هادی پاکزاد تحت عنوان «"جبهه‌ی ارتجاع ضدامپریالیستی" چه معنا می‌دهد؟».

You have no rights to post comments

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت 30

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ونهم

البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان می‌گذاشته و از این دو نفر برای تمایل به‌مشارکت سئوال میکرده که حاضر به‌فرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را به‌ما می‌داد و علی را هم به‌شهادت می‌گرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و به‌شدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمی‌دانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاق‌ها(سلول‌ها) اصلاً بسته نشود.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌ونهم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وهشتم

......

بیژن (هیرمن‌پور) با من مرتب وقت می‌گذاشت و برایم از تجارب و دانسته‌هایش با دقت و گسترده می‌گفت. این پیوند گرچه  بنا بر حادثه‌ی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را می‌توانم به‌یاد بیاورم که در تشخیص‌های بعدی و انتخاب‌های آتی‌ام تعیین‌کننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت به‌وی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقل‌های ارتباطی، همه از او دوری می‌کردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منش‌های رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «می‌یپنداشتند ساواکی است.»

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌وهشتم

                                                                     چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وهفتم

 .... من وسط نیمکت نشستم، بلافاصله رئیس بند که مرد کوتاه قد و تنومندی بود آمد و روبروی من نشست. تنه‌اش را به‌عقب تکیه داد دو دستش را به‌لبه نیمکت گرفت، جفت پای چکمه پوشش را بالا آورد و محکم به‌صورت من کوبید. بسیار سریع و خیلی غیرمترقبه این حرکت را کرد، سرم از پشت به‌میله‌های پنجره خورد و شکست و خون به‌داخل لباسم راه گرفت. در اثر ضربه مستقیم لگدْ ‌صورتم متورم و کبود شد، دهان و بینی‌ام به‌شدت خون افتاد. او بلافاصله بلند شد و تا من بخودم بیایم چند مشت محکم به‌سر و روی من کوبید و بلافاصله از داخل اطاقک بیرون رفت و زندانی پیاده شده را سوار کرد. زندانی این قیافه‌ی به‌سرعت تغییر یافته‌ی مرا با حیرت و وحشت غیرقابل کنترلی دید وخشم خود را با شعار دادن علیه ساواک اظهار کرد. و شروع کرد به‌فحش دادن به‌زندانبان. ماشین راه افتاد و به‌سرعت به‌زندان قزل قلعه رفت. مدتی مرا در حیاط بیرونی، روبروی دفتر ساقی رئیس زندان، نگه داشتند. بعد به‌اطاق ساقی بردند.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌وهفتم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وششم

یک روز وسط‌های روز بود که نگهبان در اتاق را باز کرد و گفت حاظر باشید، بازدید داریم. دقایقی بعد همه‌ی سربازجوها به‌ترتیب سلسله‌مراتب وارد اتاق شدند. در آستانه‌ی در کنار هم ایستادند. سر دسته‌شان حسین‌زاده بود. عضدی و منوچهری و چندتای دیگر هم بودند. همه با سروضع (بزک کرده) کت‌وشلوار و کراوات و کفش‌های براق که روی کفپوش اتاق پا گذاشتند. با ورودشان قدم زدن بعضی‌ها که وسط اتاق راه می‌رفتند، متوقف شد. چند نفر از کسانی که نشته بودند، به‌سرعت و بقیه هم با تأخیر و اکراه بلند شدند و ایستادند. هیچ گفتگو و حالت و رفتاری حاکی از ادای احترام در بین نبود. نه کسی سلام کرد و نه خشنودی از این دیدار در بین بود

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌وششم

به‌هرحال، موقع بدرود بود. نگهبان آمد و مرا پس از وداع گرم با هم‌سلولی­ها از آن‌جا برد. اما محل زندان بعدی چند قدمیِ همین سلول­ها بود. جایی که به آن حیاط یک و حیاط دو می­گفتند و در دو طبقه و چهار اتاق بزرگ بود. من به حیاط یک اتاق یک برده شدم. فضایی چهل، پنجاه متری با بیش از سی زندانی بازداشتی که هنوز به دادگاه نرفته و حکم نگرفته بودند. اتاقی که از یک راهرو، درِ ورودی کاملا بسته‌ای داشت، و از یک طرف پنجره هایی داشت که به باغچه انبوهی ناظر و کاملاً محفوظ بود و با کرکره­های ثابت آهنی از فضای آزاد جدا می‌شد، که نور کمی را به داخل اجازه می‌داد و مانع دید مناسب ‌بیرون هم بود.

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top