rss feed

26 اسفند 1391 | بازدید: 5547

دلم برای اسانلو می‌سوزد!

نوشته شده توسط عباس فرد

 

توضیحی درباره‌ی زمان انتشار این مقاله:

این مقاله که نوشتهی عباس فرد است، برای اولین‌بار در اوائل مارس 2013 در سایت امید منتشر شد. انتشار دوباره‌‌‌اش در سایت «رفاقت کارگری» ضمن تأیید بر درستی آن، درعین‌حال به‌منظور ایجاد امکان دسترسی بیش‌تر و هم‌چنین به‌قصد ایجاد آرشیوی از نوشته‌های نویسنده‌ی این مقاله صورت می‌گیرد.

*****

 حقیقتاً دلم برای اسانلو می‌سوزد. ای‌کاش این‌طور نمی‌شد. ای‌کاش به‌جای این شکست مفتضحانه، پیروز می‌شدیم و ده‌ها سندیکای مستقل و رزمنده‌ی کارگری که شباهت‌هائی هم با ماریناله‌دا (این‌جا، این‌جا و این‌جا) داشتند، سازمان می‌دادیم تا حداقل گام کوچکی در مقابل گرسنگی و تن فروشی پسران و دختران طبقه‌ی کارگر برداریم. ای‌کاش اسانلو سکوت می‌کرد و با سرفرازی به‌روزمرگی‌های خصوصی سرگرم می‌شد. اما، افسوس که این‌بار هم شکست خوردیم. نه فقط فعالین کمونیست جنبش کارگری، بلکه همه‌ی فروشندگان نیروی‌کار با چرخش آشکار اسانلو به‌طرف سرمایه یک‌بار دیگر شکست خوردند.

ولی زندگی ادامه دارد. نه فقط ما (به‌عنوان خط سرخ و خلاف «جریان» جنبش کارگری)، بلکه همه‌ی چند میلیارد آدمی که در دنیای خرید و فروش نیروی‌کار چاره‌ای جز فروش نیروی کار خود ندارند، مبارزه را ادامه خواهند داد؛ و همان‌طورکه ناگزیر نیروی‌کار خود را می‌فروشند، چاره‌ای هم جز این ندارند که از اسانلوها گذر کرده و با سیستمی ‌که آدم‌های ارزشمند و شریفی مثل اسانلو را درهم خرد می‌کند و به‌آن سوی مرز رفاقت و شرافت پرت می‌کند، بیش‌تر و قاطع‌تر مبارزه کنند. «گرچه این ره تا به‌امروز پُر ز غم بود و شکست؛ کار نو با رسم نو، از نو از نو نبا باید نمود»!؟

بورژوازی حاکم بر ایران و دولت جمهوری اسلامی در بازی جنایت‌کارانه‌ی جناج‌ـ‌باندهای خود (اعم از اصول‌گرا و اصلاح‌طلب) و هم‌چنین در الاکلنگ زندان و تطمیع و شکنجه‌‌ اسانلو را درهم شکستند. برنده‌ی این بازی کثیف و غیرانسانی نه دلقکی مثل امیرحسین جهانشاهی، بلکه سرمایه در کلیت آن است که ده‌ها هزار پاانداز درشت‌تر از امثال جهانشاهی را در خدمت دارد.

کاش اسانلو به‌دام یکی از ابله‌ترین پااندازان سرمایه نمی‌افتاد. ای‌کاش اسانلو مثل امیرحسین جهانشاهی به‌یکی از خرده‌پااندازان سرمایه تبدیل نشود که خودرا همانند تفاله‌ی باقی‌مانده‌ای از موسولینی تزئین می‌کند. ای‌کاش اسانلو با همان نگاه سندیکالیستی‌اش در کنار کارگران می‌ماند و توسط کثافت‌هائی مثل جهانشاهی شکار نمی‌شد. این ضربه را باید با ده‌ها ضربه‌ متقابل جبران کرد. در مقابل مرگ طبقاتی و کارگری اسانلو که ما به‌وجودش افتخار می‌کردیم، باید چنان ضرباتی به‌بورژوازی و کارگزارانش وارد آورد تا کم‌تر جرأت کنند برای فعالینی که زیر فشار زندان و تهدید رژیم خرد می‌شوند، دام بچینند تا بازهم همان سیستم را روی پای این رژیم یا روی پای دیگری مثل آن برپا نگهدارند.

*****

 

گرچه بدون توجه به‌اخراج اسانلو از سندیکای شرکت واحد، و فقط با پحش خبر خروج او از کشور این گمان به‌وجود آمد که تغییرجهت داده و با کارگزاران سرمایه‌داری غربی و «حقوق‌بشری»‌ها ‌معامله کرده است؛ اما این‌که اسانلو خودرا تا این اندازه ارزان و ناچیز بفروشد، قابل پیش‌بینی نبود. اما به‌راستی اسانلو از پسِ کدام فوریت سیاسی یا اجتماعی خودرا دراختیار ‌دلقک‌هائی گذاشته است که متوسط بینندگان ویوئوهای به‌اصطلاح سیاسی‌شان در YouTube فقط در موارد نادری به 100 نفر می‌رسد؟

فی‌الواقع، کدام فوریت سیاسی یا مثلاً طبقاتی می‌تواند با بُردی این‌چنین حقیر پاسخ مناسب بگیرد؟ جواب روشن است: هیچ.

بنابراین، همه‌ی گمانه‌ها و برآوردهای مربوط به‌فوریت سیاسی خروج اسانلو از کشور را باید کنار گذاشت؛ و اساساً روی اضطرارهای شخصی و اجتماعی متمرکز شد. اگر اسانلو در اضطرار شخصی قرار نداشت، اصولاً آن‌قدر هوشیاری و تجربه ‌داشت تا با سکوت چندماهه‌ی تاکتیکی‌اش در مقابل رژیم، خودرا از زیر ضرب بیرون بکشد و به‌دنبال خریدارانی بگردد که او را ده‌ها برابر گران‌تر از رجاله‌هائی می‌خریدند که هم اینک از ‌او می‌خواهند که «مسؤلیت اداره‌ی ستاد هماهنگی فعالان کارگری را به‌عهده بگیرد»! موسولینی‌بازی هم برای این‌که به‌یک کاریکاتور مسخره تبدیل نشود، حد و اندازه‌ای دارد: «اداره‌ی ستاد هماهنگی فعالان کارگری»!!؟

باید بی‌پرده و با گذر از ادب دروغین، ریاکارانه و بازدارنده‌ی بورژواها و بورژوازی به‌حسین جهانشاهی گفت: مَردک تو کی هستی‌ که به‌یک رهبر خودفروخته و ساقط شده‌ی کارگریْ اداره‌ی «ستاد هماهنگی فعالان کارگری» را پیش‌کش می‌کنی؟ اصلاً این «ستاد هماهنگی فعالان کارگری» را از کدام بقالیِ نبش گورستان دزدیده‌اید که باید کارگران ایرانی در قالب آن برای «... اصلاح‌طلبان، روحانیون، اعضای سپاه و ارتش...» ‌فداکاری کنند و دست به‌اعتصاب عمومی بزنند؟

اگر «هیچ تغییر اساسی در بنای یک کشور بدون مبارزه‌، و هیچ انقلابی بدون فداکاری‌های لازم و سرنوشت‌ساز جنبش کارگری... امکان‌پذیر» نیست؛ پس، «... اصلاح‌طلبان، روحانیون، اعضای سپاه و ارتش...» و به‌ویژه انگل‌هائی مثل «موج سبز» در این میان چه‌کاره‌اند که اسانلو باید با «امکانات» آن‌ها ستاد کذائی «هماهنگی فعالان کارگری» را «اداره» کند؟ اگر منشأ انسانی همه‌ی ثروت و مکنت جهان ـ‌همواره‌ـ کار بوده است که اینک توسط کارگران به‌جامعه اعطا می‌شود، پس روحانیون و اصلاح‌طلبان و مابقی انگل‌های بورژوا در این میان چه‌کاره‌اند که صاحبان حقیقی همه‌ی ثروت‌ها باید برای آن‌ها فداکاری کنند؟

چرا کارگران برای خودشان (به‌عنوان اکثریت عظیم جامعه) و در خلع‌ید از اقلیت ناچیز (یعنی: «... اصلاح‌طلبان، روحانیون، اعضای سپاه و ارتش...») فداکاری نکنند تا ضمن رهائی خود، بشریت را نیز از شر مالکیت خصوصی، دولت و خانواده‌ی بورژوائی برهانند؟

باید حقیقت را بی‌پرده گفت. امیرحسین جهانشاهی به‌عنوان یک جوجه‌کلاش که ادای موسولینی را درمی‌آورد، بیش از ظرفیت خود گُه می‌خورد که می‌گوید: «ما این حکومت را بدون جنگ داخلی، بدون هرج و مرج، و بدون کوچک‌ترین وقفه‌ای در انتقال قدرت سرنگون خواهیم کرد»!؟؟

اگر قرار است‌که «حاکمیت خودبه‌خود ازهم» فرونباشد؛ اگر «تغییر اساسی در بنای یک کشور بدون فداکاری‌های لازم و سرنوشت‌ساز جنبش کارگری... امکان‌پذیر»[1] نبوده و نخواهد بود؛ و اگر «هیچ مبارزه‌ای بدون هزینه... و ازجان گذشتگی» عملی نیست؛ پس، وظیفه‌ی «ستاد هماهنگی فعالان کارگری» که باید با اعتبار ازبین رفته‌ی اسانلو «اداره» شود، چیزی جز تبدیل کارگران به‌گوشت دمِ توپ دعوای جناح‌های رژیم برای کسب قدرت بیش‌تر نخواهد بود. این توطئه‌ای جنایت‌آمیز است که هرچه وسیع‌تر و رادیکال‌تر باید افشا و خنثی شود.

اگر چنین توطئه‌ای در میان نبود، مقولات فراطبقاتیِ «زنان»، «جوانان» و «مردان» در بدرقه‌ی نیروهای سرکوب‌گر جنبش کارگری [یعنی: « اصلاح‌طلبان، روحانیون، اعضای سپاه و ارتش و تمام آن‌هائی‌که در داخل و خارج چرخ‌های حکومت به‌فکر آینده‌ای دیگر» هستند] به‌جنبش کارگری و فداکاری‌های آن مونتاژ نمی‌شدند تا کارگران فقط نقش تسمه‌نقاله‌ی قدرت را بازی کنند. «آینده»‌ی کارگران را «آینده»‌ی سرمایه‌داران جا زدن به‌عبارت دقیق کلام بی‌شرفی است. در نهایتِ امر برای کارگران چه فرقی می‌کند که اصول‌گرا، احمدی‌نژادی، اصلاح‌طلب‌ یا  هر معرکه‌گردان دیگری ارگان‌های قدرت را در سرکوب اقتصادی و سیاسی و اجتماعی طبقه‌ی کارگر در دست داشته باشند؟

فروش نیروی‌کار قوانین عدول ناپذیری دارد که با جابه‌جائی اقشار طبقه‌ی سرمایه‌دار یا جناح‌بندی‌های سیاسی آن هیچ‌گونه تغییری نمی‌کند. به‌بیان روشن‌تر، همه‌ی این نزاع‌ها (چه در میان جناح‌ها و چه با همه‌ی شیطان‌های کوچک و بزرگ جهانی) سهم‌بری بیش‌تر از ارزش‌های اضافی تولید شده توسط طبقه‌ی کارگر است. اگر تشکیل سندیکای کارگری یک ضرورت طبقاتی است، وجه تاریخی این ضرورتْ سازمان‌یابی کمونیستی طبقه‌ی کارگر در راستای سرنگونی سوسیالیستی سرمایه در همه‌ی ابعاد وجودی آن است.

بدین‌ترتیب است‌که یکی از مهم‌ترین وظایف فعالین کمونیست جنبش کارگری مبارزه برای خنثی کردن توطئه‌ای ‌‌است که متأسفانه منصور اسانلو را نیز همانند عروسک کوکی بالای آن دکور کرده‌اند. جنگ جناح‌ها تا آن‌جا به‌نفع کارگران است‌که به‌هنگام اوج‌گیری از ظرفیت سرکوب کلیت نظام می‌کاهد و برای آن‌ها فرصت سازمان‌یابی گسترده‌تری را فراهم می‌کند. اسانلو یکی از کسانی بود که قوانین این بازی پرمخاطره را می‌شناخت. اما متأسفانه او به‌آگاهی و شخصیت خودش هم خیانت کرد.

با همه‌ی این احوال، من حقیقتاً دلم برای اسانلو می‌سوزد و آرزو می‌کنم که او بتواند خودرا از این بازی زشت و ضدکارگری بیرون بکشد. در این زمینه و در محدوده‌ی یک کارگر ساده‌ در هلند از هیچ‌گونه کمکی دریغ نخواهم کرد.

بنابراین، وارد بحث چگونگی و دلیل خروج اسانلو از ایران نمی‌شوم؛ و روی این مکث نمی‌کنم که او در مصاحبه‌اش و در جواب این سؤال که «یعنی مخصوصاً خواستن به‌گوش شما برسد که شما را مجبور به‌خروج از کشور بکنن»، پاسخ می‌دهد که «من دقیقاً نمی‌تونم بگم که کدوم یکی از این دوتا هست...»!

دنیای غریبی است! از یک طرف ادعا می‌شود که وضعیت «امنیتی توی اون کشور برای مردم عادی [هم] درحال بدتر شدن است...»؛ و از طرف دیگر یک زندانی فوق‌امنیتی رژیم دوستانی دارد که «به‌نوعی از جاهائی می‌توانند برای» او خبر بیاورند که باید تنش را خاراند!؟ آیاد این دوستان همان سبزهائی نیستند که هم‌چنان در بدنه‌ی رژیم جا دارند و برای جا و قدرت بیش‌تر در طرفةالیعنی ـ‌همه باهم‌ـ اما در باندهای متفاوت کارگر دوست شده‌اند!؟

آیا این دوستان از نوع و جنس همان دوستانی نیستند که جبار مرادی یکی از نمایندگان «اتحادیه کارگران اخراجی و بیکار» [یعنی: سلف «اتحادیه آزاد کارگران ایران» که این روزها با اسانلو دل می‌دهند و قلوه می‌گیرند] به‌طور رسمی ادعا می‌کند: «اتحادیه كارگران اخراجی و بیكار به پیشنهاد شخص استاندار فعالیت خود را شروع كرد»[2]؟

 

پانوشت‌ها:

[1] همه‌ی تأکیدها از من است.

[2] سند زیر از نوشته‌ای با عنوان «شرکت واحد، نيروی کار، برکناریِ فردِ اسالو» برداشته شده است.

جلسه شورای شهر سنندج و اتحادیه كارگران بیكار و اخراجی بی نتیجه ماند

سنندج- خبرگزاری كار ایران

قرار بود جلسه‌ای باحضور نمایندگان واعضای هیات مدیره اتحادیه كارگران، فرمانده انتظامی كردستان و اعضای شورای شهر سنندج به منظور مذاكره در‌خصوص كمك به آزادی كارگران دستگیر‌شده برگزار شود، كه این جلسه با حضور فرمانده و معاونین انتظامی در محل ساختمان شورا برگزار شد، اما از حضور كارگران جلوگیری به عمل آمد.

به گزارش ایلنا، بعد از اتمام جلسه شورای شهر و نیروی انتظامی، اعضای شورای شهر با نمایندگان كارگران جلسه‌ای برگزار كردند كه در این جلسه نمایندگان كارگران خواهان كمك به آزادی همكاران خود شدند.

وفا یونسیان یكی از نمایندگان كارگران گفت: ما كار خلافی انجام نداده و برای آزادی دوستانمان خواهش نمی‌‏كنیم، زیرا شورای شهر نیز مؤظف است پیگیر این قضایا باشد.

رییس شورای شهر سنندج پیشنهاد كرد كه نماینده‌ای از سوی كارگران به صورت دایمی در كمیته اجتماعی شورای شهر حضور داشته باشد.

سید‌مهدی تخت‌فیروزه ادامه داد: آسایش و امنیت، خواسته همه ماست و من از طرف خود و همكارانم به خاطر بر هم خوردن آرامش تجمع شما در روز كارگر عذر خواهی می‌كنم.

وی به نمایندگان كارگران قول پیگیری داد و گفت: قول می‌‏دهم در روز كارگر سال آینده اعضای شورا در كنار كارگران باشند.

در این جلسه هادی زارعی دیگر نماینده كارگران گفت: ما فقط خواهان كار هستیم و می‌خواهیم روز كارگر نیز مانند روز ارتش، بسیج ، زن و... محترم باشد.

حسن زارعی یكی دیگر ازنمایندگان كارگران گفت: تا لحظه‌های پایانی روز جهانی كارگر، جو آرام بود، اما در خواندن بند‌های آخر قطعنامه نمی‌دانیم چگونه این تحریكات پیش آمد كه موجب تشنج جو شد.

جبار خدا‌مرادی دیگر نماینده كارگران گفت: اتحادیه كارگران اخراجی و بیكار به پیشنهاد شخص استاندار فعالیت خود را شروع كرد و اتحادیه این حق را برای خود قائل شد كه روز كارگر را به همكاران تبریك بگوید، اما حضور و شیوه برخورد نیروی انتظامی مناسب نبود.(خط تاکید از ماست)

جلسه شورای شهر سنندج و نماینده كارگران كه در خصوص آزادی كارگران دستگیر شده برگزار شده بود، بدون نتیجه پایان یافت.

http://roozshomar-iran.blogspot.ca/2009/02/86_7724.html

منبع: وبلاگ روز شمار جنبش کارگری

 

 

You have no rights to post comments

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت 30

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ونهم

البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان می‌گذاشته و از این دو نفر برای تمایل به‌مشارکت سئوال میکرده که حاضر به‌فرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را به‌ما می‌داد و علی را هم به‌شهادت می‌گرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و به‌شدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمی‌دانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاق‌ها(سلول‌ها) اصلاً بسته نشود.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌ونهم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وهشتم

......

بیژن (هیرمن‌پور) با من مرتب وقت می‌گذاشت و برایم از تجارب و دانسته‌هایش با دقت و گسترده می‌گفت. این پیوند گرچه  بنا بر حادثه‌ی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را می‌توانم به‌یاد بیاورم که در تشخیص‌های بعدی و انتخاب‌های آتی‌ام تعیین‌کننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت به‌وی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقل‌های ارتباطی، همه از او دوری می‌کردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منش‌های رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «می‌یپنداشتند ساواکی است.»

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌وهشتم

                                                                     چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وهفتم

 .... من وسط نیمکت نشستم، بلافاصله رئیس بند که مرد کوتاه قد و تنومندی بود آمد و روبروی من نشست. تنه‌اش را به‌عقب تکیه داد دو دستش را به‌لبه نیمکت گرفت، جفت پای چکمه پوشش را بالا آورد و محکم به‌صورت من کوبید. بسیار سریع و خیلی غیرمترقبه این حرکت را کرد، سرم از پشت به‌میله‌های پنجره خورد و شکست و خون به‌داخل لباسم راه گرفت. در اثر ضربه مستقیم لگدْ ‌صورتم متورم و کبود شد، دهان و بینی‌ام به‌شدت خون افتاد. او بلافاصله بلند شد و تا من بخودم بیایم چند مشت محکم به‌سر و روی من کوبید و بلافاصله از داخل اطاقک بیرون رفت و زندانی پیاده شده را سوار کرد. زندانی این قیافه‌ی به‌سرعت تغییر یافته‌ی مرا با حیرت و وحشت غیرقابل کنترلی دید وخشم خود را با شعار دادن علیه ساواک اظهار کرد. و شروع کرد به‌فحش دادن به‌زندانبان. ماشین راه افتاد و به‌سرعت به‌زندان قزل قلعه رفت. مدتی مرا در حیاط بیرونی، روبروی دفتر ساقی رئیس زندان، نگه داشتند. بعد به‌اطاق ساقی بردند.

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌وهفتم

چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌وششم

یک روز وسط‌های روز بود که نگهبان در اتاق را باز کرد و گفت حاظر باشید، بازدید داریم. دقایقی بعد همه‌ی سربازجوها به‌ترتیب سلسله‌مراتب وارد اتاق شدند. در آستانه‌ی در کنار هم ایستادند. سر دسته‌شان حسین‌زاده بود. عضدی و منوچهری و چندتای دیگر هم بودند. همه با سروضع (بزک کرده) کت‌وشلوار و کراوات و کفش‌های براق که روی کفپوش اتاق پا گذاشتند. با ورودشان قدم زدن بعضی‌ها که وسط اتاق راه می‌رفتند، متوقف شد. چند نفر از کسانی که نشته بودند، به‌سرعت و بقیه هم با تأخیر و اکراه بلند شدند و ایستادند. هیچ گفتگو و حالت و رفتاری حاکی از ادای احترام در بین نبود. نه کسی سلام کرد و نه خشنودی از این دیدار در بین بود

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌وششم

به‌هرحال، موقع بدرود بود. نگهبان آمد و مرا پس از وداع گرم با هم‌سلولی­ها از آن‌جا برد. اما محل زندان بعدی چند قدمیِ همین سلول­ها بود. جایی که به آن حیاط یک و حیاط دو می­گفتند و در دو طبقه و چهار اتاق بزرگ بود. من به حیاط یک اتاق یک برده شدم. فضایی چهل، پنجاه متری با بیش از سی زندانی بازداشتی که هنوز به دادگاه نرفته و حکم نگرفته بودند. اتاقی که از یک راهرو، درِ ورودی کاملا بسته‌ای داشت، و از یک طرف پنجره هایی داشت که به باغچه انبوهی ناظر و کاملاً محفوظ بود و با کرکره­های ثابت آهنی از فضای آزاد جدا می‌شد، که نور کمی را به داخل اجازه می‌داد و مانع دید مناسب ‌بیرون هم بود.

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top