اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
اگر بهمن شفیق برادر بزرگم بود، التماسش میکردم که اینچنین حاصل یک دهه زحماتش را تخریب نکند. اما تاسف اینجاست که بهمن شفیق برادر من نیست، بلکه فعلا یک مارکسیست تمامعیار با مدرک رسمی استکه خودرا کاندیدای بیچون و چرای رهبریت انقلاب سوسیالیستی خاورمیانه و شرق اوکراین نیز میداند، بدون اینکه در گرمای خاورمیانه یا سرمای شرق اوکراین حتی یک ساعت نیرویکارش را فروخته باشد و ضمناً امثال مرا هم بیش از این حرفها غیرخاورمیانهای میداند که بهحرفشان توجهی کند.
اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
مناسبات فروش نیروی کار بهسرعت درحال تغییرهستند. حمله سرمایه بهدستاوردهای جنبش کارگری بهحدی وحشیانه استکه ساعت کارما بهبیش از 14 ساعت در روز افزایش یافته، دقایق استراحت از میان رفته و بهجز فرصتی برای غذا و خواب شبانه و رفت و آمد بهمحیط کار (که خودش دو ساعت دیگر طول میکشد)، هیچ امان و فرصت دیگری برای فعالیت اجتماعی برایمان وجود ندارد.
حدود دو سال پیش که فرصت بیشتری برای نوشتن و صحبت بود، بعد از برخوردهای اولیه با رفیق بهمن شفیق بهرفیق عباس فرد اشاره کردم که بهمن کارگر نیست، بدینمعنی که بهمن شفیق در مدت زمان قابل بررسی (بهجز موارد احتمالا استثنائی) هرگز بهفروش نیرویکارمشغول نبوده است و در حال حاضر دارای کارفرما هم نیست و زیر یوغ مستقیم سرمایه نیز نمیباشد. رفیق عباس فرد ضمن تکیه براین مسئله که «وضعیت معیشت» تنها وضعیت تعیینکنندهی جهتگیری اشخاص نیست، بهمن اطمینان داد که رفیق بهمن شفیق علیرغم اینکه بهخرید و فروش خدمات اجتماعی مشغول است و خود کارفرمای خودش محسوب میشود (من هنوز درست نفهمیدهام این چه ترکیبی است) و ضمن اینکه بههیچوجه کارگر نیست اما خردهبورژوای دلال (بهمفهوم مارکسیستی آن) هم نیست و بهخاطر داشتن روابط دورا دور با بخشی از طبقهکارگر اروپا همیشه استعداد وتوانائی این را نشان داده است که در مسیر رشد و تعالی طبقهکارگر که نتیجهای جز حرکت بهسوی انقلاب پرولتری ندارد، حرکت کند. این توانائی تازمانیکه ارتباطات پراکنده بهمن شفیق با طبقه کارگر ادامه داشت، میتوانست (و واقعا توانست) وی را در مسیر رشدی بیاندازد که یکی از درخشانترین برهههای کار سیاسی او در سایت امید بوده است و بهدرستی بیانگر آن تعاریفی استکه رفیق عباس فرد در نامه جدائیاش از سایت امید نوشت. در آن موقع نوشتههای بسیاری از بهمن منتشر میشد که بسیار «دلبری» میکرد تاجائیکه من این نوشتهها را بارها و بارها میخواندم وهربار ازخواندن آن نکته جدیدی میآموختم.
*****
همانند هردرخت زیبا و تنومندی که ریشه در خاک دارد و اگر از خاک بریده شود جز شاخههای خشک و عقیم و بیمعنا از آن باقی نمیماند، نوشتههای بهمن شفیق نیز طی وقایعی که بهجدائی کامل وی از طبقهکارگر ایران انجامید و من نیز شاهد بخش کوتاهی از آن بودم بهخشکی گرائید.
در اوج و تلاطم این بیگانگی و جدائی، در جلسهای بهمن شفیق گفت «طبقه کارگر ایران منحط است» و دراین حرف نه شوخی بود و نه ملایمت. از آن لحظه بهبعد من دانستم که این بار کج، بهاحتمال بسیار زیاد، دیگر بهمنزل نمیرسد. البته هیچوقت برای کار صحیح دیر نیست.
اگر رفیق بهمن شفیق از تمامی نوشتههایش از ایمیلهائی که بهمن فرستاد و تلفنهائی که کرد و حرفهای عجیبی که درباره طبقه کارگر ایران و شرق اوکراین گفت؛
ـ از اهانت و افترائیکه در سایت امید بهیداله خسروشاهی وارد آمد؛
ـ از حمایتهای تمامعیاری که از جبههی خردهبوژوائی «خلق» اوکراین و مانیفست کاملا سرمایهدارانۀ آنها و بهرسمیت شناختن مالکیت خصوصی کرد؛
ـ از دفاعش از برخورد غیرانسانی وحید صمدی درباره سقوط هواپیمای MH17؛
ـ از سکوتش درباره وقایع مربوط بهطبقه کارگر ایران و تبدیل کردن سایت امید بهتابلوی نئون تبلیغاتی بوروتبا؛
ـ از پروپاگاندایش درباره یک صاحب و مدیر شرکت خصوصی دلالی رنگدانه بهنام ویکتورشاپینوف و جازدن او بهجای نماینده تمامعیار کارگران شرق اوکراین؛
ـ از بهخطا گرفتن مبارزه ضدفاشیستی شرق اوکراین که رگههای بسیار باریکی هم از گرایش سوسیالیستی داشت با یک مبارزه تمامعیار طبقاتی و کمونیستی؛
ـ از نامهنگاری رسمی و اداریاش بهرفیق عباس فرد برای امضا گرفتن و تصاحب شخصی دامنه سایت امید (omied.de)؛
ـ از عدم حقیقت همه حرفهائی که از نظر فنی درباره سایت جنبشکارگری و سایت امید تحویل ما داد؛
ـ از برخوردهای بوروکراتیکش که یادآور تجربه او در حزب کمونیست کارگری است؛
ـ از ادعای «رهبری»اش که مثل یک نابسامانی شخصی بعد از کنفرانس بهوی دست داد؛
ـ از بیانات اخیرش بهرفیق عباس فرد و تمایلش بهانتشار حرفهای سایرین (مثل شمس و دیگران) درباره رفیق عباس فرد در سایت امید؛
ـ...؛
آری اگر بهمن شفیق روزی از همه اینها دست برمیداشت و متوجه میشد که در همان زمان کوتاهی که با وی کار مشترک کردم بسیاری از این خطاهای او را بهمهربانانهترین شکل و رفیقانهترین شیوه ممکن بهاطلاعش رساندم و بهحرفهای من توجهی نکرد؛ اگر بههمه اینها اذعان میکرد و این چرخ باطل را که چرخاندنش را شروع کرده (و فاقد هرگونه پتانسیل ارزشافزائی است) متوقف میکرد و بهاشتباهات سادهای که عمدتاً از کارگر نبودن و بیتجربیاش در رابطه با زندگی و مناسبات کارگری برمیخیزد، اذعان میکرد و میفهمید که با زندگی در کنار کارگران نه تنها تا اندازهی زیادی از این اشتباهات مصون خواهد ماند، بلکه کارگران بهرفیقانهترین شکلی او را در میان خود حفظ کرده و امکان رشد توانائیهایش را نیز شفیقانه فراهم خواهند کرد، در آن صورت یک شبه آبروی از دست رفتهاش را در طبقه کارگر ایران با قطره اشکی میخرید و میفهمید که کارگر جماعت اهل نفرت و کینهتوزی نیست و هرگاه دست رفیقانهی حقیقتا بهسویش دراز شود، آن را میفشارد.
اما بهمن شفیق چنین نمیکند. او توانائیاش را در «کلهشقی»و «یکدندگی» که یکی از زیباترین توانائیهای لازم برای انقلاب پرولتاریایی است در مسیری عمیقا خطا بهراه انداخته است و حرفم را هم هیچوقت گوش نمیکند. مرا بهدلیل نگاهی که بهآینه بزرگنماینه میکند، یک پله از خودش کمتر ارزشگذاری میکند و بهحرفم گوش نمیکند. نمیفهمد که زمانیکه درباره جبهه خلق با تاسف بهاو تذکر میدادم، قصدم صدمه به«اعتبار رهبری» او نبود. قصدم این بود که بهاین روز سیاهی نیافتد که امروز افتاده است.
اگر بهمن شفیق برادر بزرگم بود، التماسش میکردم که اینچنین حاصل یک دهه زحماتش را تخریب نکند.
اما تاسف اینجاست که بهمن شفیق برادر من نیست، بلکه فعلا یک مارکسیست تمامعیار با مدرک رسمی استکه خودرا کاندیدای بیچون و چرای رهبریت انقلاب سوسیالیستی خاورمیانه و شرق اوکراین نیز میداند، بدون اینکه در گرمای خاورمیانه یا سرمای شرق اوکراین حتی یک ساعت نیرویکارش را فروخته باشد و ضمناً امثال مرا هم بیش از این حرفها غیرخاورمیانهای میداند که بهحرفشان توجهی کند.
همینطور میشود که چنین افراد توانائی را (که هرکدامشان را بهاندازه دنیائی لازم داریم) بیجهت از دست میدهیم و نیروی اندک خودرا چنین نابخشودنی نابود میکنیم.
اما بهمن شفیق امروز فرصتی را بدست آورده که شاید یکبار در زندگی سیاسیاش اتفاق بیافتد: فرصت این را که «از روی سایه خودش بپرد» و با بازبینی همه نوشتههایش در مدت گذشته و بازبینی عاقبت جریانات شرق اوکراین و بازبینی همهی نارواییها در بارهی یداله خسروشاهی و سایر فرزندان و مبارزان طبقه کارگر ایران که او هم بهطور مستقیم در آن نقش داشه است؛ باورکند که فقط در ارتباط مستحکم و غیرپراکنده با کارگران است که میتواند افسار زعامت این رهبری پالان نشده را رها کند، از روی سایه خودش بپرد و شانه بهشانه کارگران در مسیری راه برود که میتواند در راستایی باشد که آینده نوع بشر را رقم میزند. در آنصورت هیچکس بهمن شفیق را بهخاطر چند خطا مورد سوال سخت قرار نخواهد داد.
*****
ویا اینکه بهمن شفیق قادر بهانجام اینکار نخواهد بود و من باید یکبار دیگر باور کنم که حرفم بهرفیق عباس فرد صحیح بوده و متاسفانه وضعیت معیشت افراد و مناسباتی که زندگی آنها را میسازد، هنوز جهتگیری عام اجتماعی آنها را قویا تعیین میکند و با افرادی که فروشنده نیرویکار نیستند باید همیشه محتاطانه و کژدارومریز برخورد کرد، زیرا همواره امکان انفجار نارنجکهای شورغیرانقلابی در کولهپشتی آنها وجود دارد.
*****
از این حرفها گذشته باید کمی هم شعار آرام و مطمئن داد که شور انقلابی نیز برانگیخته شود: جدای فرصت بسیار کمی که وضعیت زندگی بهم نمیدهد، در این جریان گفتگوها، با دل و جان در کنار حقیقتجوئی و حقیقتگوئی رفقاعباس و پویان فرد میایستم و هر اتهامی که بهاین رفقا زده شود را با طیب خاطر از آن خود میدانم و آن را با شادی میپذیرم. رفاقت ما درسایت رفاقت کارگری و جدائی ما از جمع امید، هیچکدام حاصل سوءتفاهم و تعارفات نیست و ریشه در زمین زندگی و مبارزهی طبقاتی دارد.
این دو رفیق بهخاطر اطلاعشان از وضعیت شخصی من، درحال حاضر توقع زیادی از من ندارند. بیان ظاهری و شعارگونه این همراهی و همسوئی، بیان یک همسوئی بسیار عمیقتر و اصولیتر در برخورد ما با تمامی خطاهای سایت امید هم هست که درحال حاضر رفیق عباس و پویان بهدقت بهآنها اشاره میکنند و بار کارهای مرا نیز بهدوش میکشند. کارهائیکه بسیار بهانجام آن امید داشتیم و من دارم بطور مداوم درباره آنها بدقولی میکنم و حقیقتا نمیدانم که با چنین وضعیتی چکار باید کرد. گاه زندگی چنان آدم را در منگنه میگذارد، اندیشیدن بهاینکه چه کار باید کرد، نیز غیرممکن میشود. اما من هنوز امیدوارم و بههمین اشارات کوتاه هم دلخوش.
*****
نوشتههای آقای علی شمس و سایر نویسندگان محترم سایت امید معلوم نیست هدفشان چیست؟ دانستن یا ندانستن؟ تیتر یکی از این نوشتهها اینست: «آقای عباس فرد و آموزش تقدسزدایی از مارکسیسم». خلاقیت زیادی در این تیتر نیست: من حداقل ده مقاله با چنین تیترهائی راجع بهعباس فرد دیدهام. اولین جملهاش اینست:
«حدود یک سال و نیمی است که مطالبی از عباس فرد علیه تدارک کمونیستی وسایت امید منتشرمیشود که در بسیاری از آنها وی برای حمله بهخودزنی و نالهزاری دست میزند.»
کدام خودزنی؟ چقدر از این جملههای تکراری بخوانیم؟ بس است! تنها اطلاعات احتمالا مفید در آن بیان یک دوره زمانی (یکسال و نیم) استکه آن هم کاملا غلط است. یکسال ونیم پیش چه خبر بوده؟ من که تمام نوشتههای رفیق عباس فرد را یا چهاربار خواندهام یا خودم در موردشان نظر اصلاحی دادهام، از چنین وقایعی در «یکسال و نیم» پیش کاملا نامطلعم.
اتفاقی که در یکسال و نیم پیش افتاد این بود که بهمن کودتا کرد و ما را از سایت امید بیرون انداخت و از عباس هم مهر و امضای رسمی گرفت که سایت امید از این پس تحت مالکیت وحید صمدی است. در عوض ما یک مقاله مفصل منتشر کردیم و مانیفست جبهه خلق را افشا کردیم. این کار در آن زمان برای طبقهکارگر ایران ضرورت داشت. اینکه این مقاله «برعلیه» سایت امید قلمداد میشود دلیلش همان خطای فاحشی استکه بهمن شفیق نباید میکرد: یعنی تبدیل کردن سایت امید بهتابلوی قرمز تبلیغاتی جبهه خلق و بوروتبا ودفترخانۀ رسمی ویکتورشاپینوف.
بعد هم یک خالیبندی بسیار بزرگ راجع بهجمعآوری کمک مالی مخفیانه و فوق سرِّی برای بوروتبا در سایت امید منتشر شد: درحالیکه با یک جستجوی ساده در گوگل من حساب بانکی بوروتبا را پیدا کردم که علنا و بهطور اینترنتی از همه طرفدارانش تقاضای کمک مالی کرده بود. آن موقع من بهعباس گفتم اینطور بهنظرم میآید که بهمن کاملا از ایران بریده. چون که اگر در این دنیا بهزبان فارسی چنین خالی بندی بزرگی را در سایتت پخش کنی، کارگر ایرانی دیگر 10 تومن بهتو پول قرض نمیدهد، چه برسد که راجع بهمارکسیسم وارد بحث پیشرونده بشود.
واقعا بهخاطر خودش (خودشان) بود که اینها را گفتم. مسئله اینجاست که بهمن یا فکر میکند که ما اطلاعی از مسائل نداریم. تمام آن تابلوی قرمز تبلیغاتی بوروتبا از همان اولش در سایت امید یک خالیبندی بزرگ بود که فقط از کارگر ایرانی کاملا سلب اعتماد و اطمینان میکرد. آخر کدامیک از ما زبان اوکراینی بلدیم؟ تنها کسی که درسایت امید میتوانست یک نوشته روسی را بخواند خود من بودم و اگر یک نفر با من واقعا بهزبان روسی اوکراینی (با لهجهی شرق) حرف بزند یک کلمهاش را هم نمیفهمم. بهمن که اصلا الفبای سیریلیک را هم بلد نیست. انتشار چند مقاله ترجمه از زبان انگلیسی چیز دیگری است و انتشار این دروغ محتال که گویا ما هرشب با مبارزین مسلح جبهه بوروتبا در کافههای جنوب دونتسک داریم ودکا میخوریم، یک خالیبندی نابخشودنی است که عاقبتش همین است که هست: یعنی یک سلب اعتماد کامل از وضعیت فعلی سایت امید و یک هاله احتیاط و بیاعتمادی بهوقایع درون آن. هرچقدرهم بیشتر جنجال کنید و خالیبندی کنید، این اعتماد بیشتر و عمیقتر از شما سلب میشود.
اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید، اما از دست دادن آن بسیار آسان است.
*****
این داستانی که فعلا شروع شده در واقع از یک ماه و نیم پیش شروع شده، نه از یکسال و نیم پیش و آنهم توسط بهمن شفیق وعلیرغم نفرت عمیقش از «ایندیویدوالیسم» و «رابطهی مجازی» در فیسبوک، مستقیما از وسط حوض فیسبوک سر درآورد!؟
فرق سایت رفاقت با نوشتههای سایت امید این استکه قبل از اینکه ما نوشتهای را منتشر کنیم، ده بار آن را میخوانیم تا هیچ اغراق و خالیبندی تبلیغاتی و دروغ سهوی در آن نباشد و باعث از میان رفتن اعتماد شکننده کارگران ایران نشود.
حالا واقعا باید با این نوشتههای شما چکار بکنیم؟ یک ذره اطلاعات یا سوال دقیق و درست در آنها نیست که باعث زنده شدن شور کار و انرژی و پاسخ باشد. در این نوشتهها هیچ زحمت و کار و فکر نیست. هدف آنها تولید ارزشن یست. وقتی هدف تخریب باشد طبیعتا هرسنگی که پرتاب بکنی بهچیزی خواهد خورد و آن را خواهد شکست. مدتها استکه میدانیم جمع شما اهل ساختن و آجر روی آجر گذاشتن نیست. اهل کسب اعتماد از طبقهکارگر ایران هم نیست. دنبال چند نفر میگردید برای حزب سازی مصنوعی و هدفتان کنفرانس و سخنرانی و رهبریت خارج از کشوری و این قبیل چیزهاست که چند دهه است تمامی اعتبارش را در طبقه کارگ رایران از دست داده و مجموعا روشهای کاری است که بهقرن گذشته تعلق دارند.
بهچه زبانی باید بهشما گفت که هیچکس نمیتواند یک حزب کمونیست خارج از کشوری بسازد و با آن کارگران ایران را کنترل از راه دور کند؟ بهدلیل علاقه شدیدتان بهشرق اوکراین همین جمله را بهزبان روسی برایتان مینویسم:
Никто не может построить Коммунистическую партию за границей и рабочие контролировать Иран !
چرا نمیتواند این کار را بکند؟ زیرا ما نمیگذاریم چنین کلاهی برسر کارگران ایران برود. فراموش نکنیم که حزب کمونیست کارگری کنفرانسهای سههزار نفره داشت و آخر وعاقبتش بهلیکود پارتی انجامید.
بهنظر میآید فقط باید مراقب بود، سنگ مخربی که پرت میکنید بهحقیقت طبقاتی افرادی مانند یدالله خسروشاهی نخورد که طبیعت اجازهی دفاع را از آنها گرفته است، بلکه فقط توی کله ماها بخورد.
عنان بهمیکده خواهیم تافت زین مجلس
که وعظ بیعملان واجب است نشنیدن
مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ
که دست زهد فروشان خطاست بوسیدن!
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت 30
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستمونهم
البته غلام بعد از این مواجهه و توضیح خبری برایم شرح داد که لازم بوده اصل مسئله را با چند نفر درمیان میگذاشته و از این دو نفر برای تمایل بهمشارکت سئوال میکرده که حاضر بهفرار هستند؟ هر دو نپذیرفته بودند، اما عضو سلول یک (کسی که خبر را بهما میداد و علی را هم بهشهادت میگرفت) ضمن آرزوی موفقیت، قبول نکرده بود. ولی شخص سلول دیگر اساساً چنین اقدامی را ناموفق و بهشدت برعلیه جو زندان و در جهت تشدید سرکوب ساواک دیده بود. اما گویا غلام نتوانسته بود که مصلحتی با وی موافقت کند و ذهن او را از این ماجرا پَرت کند. مثلاً خودش را مجاب و موافق با ادله وی نشان دهد. شاید هم با وی بحث کرده بوده که من نمیدانم. در واقع، این رفیق ما حرکت را یک جوری «وِتو» کرده بود. اما موجبی برای کسی ایجاد نکرده بود. آن روز و آن شب همه جا را دو بار توسط مسئول بند بازدید کردند. مسئول نگهبان تذکر داد که درِ اتاقها(سلولها) اصلاً بسته نشود.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهشتم
......
بیژن (هیرمنپور) با من مرتب وقت میگذاشت و برایم از تجارب و دانستههایش با دقت و گسترده میگفت. این پیوند گرچه بنا بر حادثهی جدایی ما ازهم و انتقال من از قزل قلعه دیری نپائید، اما عمق تأثیرات او را میتوانم بهیاد بیاورم که در تشخیصهای بعدی و انتخابهای آتیام تعیینکننده بود. وقتی از مجاهدین و رجوی صحبت شد، او برایم از احساس عمومی در دانشکده حقوق نسبت بهوی گفت: «در میان جمع دانشجویان شخصی مشکوک و غیرقابل اطمینان بود.» جز برخی از حداقلهای ارتباطی، همه از او دوری میکردند. و این گویا نه تنها از تیپ شخصیت و منشهای رفتاری نامتعارف او، بلکه از نگاهی نیز متأثر بود که «مییپنداشتند ساواکی است.»
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوهشتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموهفتم
.... من وسط نیمکت نشستم، بلافاصله رئیس بند که مرد کوتاه قد و تنومندی بود آمد و روبروی من نشست. تنهاش را بهعقب تکیه داد دو دستش را بهلبه نیمکت گرفت، جفت پای چکمه پوشش را بالا آورد و محکم بهصورت من کوبید. بسیار سریع و خیلی غیرمترقبه این حرکت را کرد، سرم از پشت بهمیلههای پنجره خورد و شکست و خون بهداخل لباسم راه گرفت. در اثر ضربه مستقیم لگدْ صورتم متورم و کبود شد، دهان و بینیام بهشدت خون افتاد. او بلافاصله بلند شد و تا من بخودم بیایم چند مشت محکم بهسر و روی من کوبید و بلافاصله از داخل اطاقک بیرون رفت و زندانی پیاده شده را سوار کرد. زندانی این قیافهی بهسرعت تغییر یافتهی مرا با حیرت و وحشت غیرقابل کنترلی دید وخشم خود را با شعار دادن علیه ساواک اظهار کرد. و شروع کرد بهفحش دادن بهزندانبان. ماشین راه افتاد و بهسرعت بهزندان قزل قلعه رفت. مدتی مرا در حیاط بیرونی، روبروی دفتر ساقی رئیس زندان، نگه داشتند. بعد بهاطاق ساقی بردند.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوهفتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت بیستموششم
یک روز وسطهای روز بود که نگهبان در اتاق را باز کرد و گفت حاظر باشید، بازدید داریم. دقایقی بعد همهی سربازجوها بهترتیب سلسلهمراتب وارد اتاق شدند. در آستانهی در کنار هم ایستادند. سر دستهشان حسینزاده بود. عضدی و منوچهری و چندتای دیگر هم بودند. همه با سروضع (بزک کرده) کتوشلوار و کراوات و کفشهای براق که روی کفپوش اتاق پا گذاشتند. با ورودشان قدم زدن بعضیها که وسط اتاق راه میرفتند، متوقف شد. چند نفر از کسانی که نشته بودند، بهسرعت و بقیه هم با تأخیر و اکراه بلند شدند و ایستادند. هیچ گفتگو و حالت و رفتاری حاکی از ادای احترام در بین نبود. نه کسی سلام کرد و نه خشنودی از این دیدار در بین بود
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستوششم
بههرحال، موقع بدرود بود. نگهبان آمد و مرا پس از وداع گرم با همسلولیها از آنجا برد. اما محل زندان بعدی چند قدمیِ همین سلولها بود. جایی که به آن حیاط یک و حیاط دو میگفتند و در دو طبقه و چهار اتاق بزرگ بود. من به حیاط یک اتاق یک برده شدم. فضایی چهل، پنجاه متری با بیش از سی زندانی بازداشتی که هنوز به دادگاه نرفته و حکم نگرفته بودند. اتاقی که از یک راهرو، درِ ورودی کاملا بستهای داشت، و از یک طرف پنجره هایی داشت که به باغچه انبوهی ناظر و کاملاً محفوظ بود و با کرکرههای ثابت آهنی از فضای آزاد جدا میشد، که نور کمی را به داخل اجازه میداد و مانع دید مناسب بیرون هم بود.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه
دیدگاهها