خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستم
دو پاراگرافِ آخر از قسمت نوزدهم
این چمدانها را در اتاقمان زیر تختخواب آهنی نسبتا بزرگی (که صندوخانه اتاقمان بود) قرار دادیم و روی تخت را بطریق رویه کشیدیم که حالتی طبیعی داشته باشد و زیر تخت دیده نشود. چمدانها را با مقدار زیادی ادوکلون که به دیواره هایش پاشیده بودن معطر کرده بودن بصورتی که در ظاهر میشد گفت جنس های کویتی(جنوبی) است که آنروزها مسافران برای فروش از آبادان میآوردند.
بعد از این اتفاق(انتقال چمدانها) دیگر کسی به این خانه رفت وآمد نمیکرد و قرار بود در فرصتی کوتا البته بدون دستپاچگی خانه مناسبی اجاره کنیم و به آنجا برویم. فعلا این تجهیزات تا اطلاع بعدی مهمان خانه ما بود. دیگر قرارهای ملاقات کم شده بود وبنا بر ضرورت و بیرون از محل زندگی و کار ما با چک کردنهایی اتفاق میافتاد. ارتباط من با فریبرز (و کاوه) تا بعد از دستگیری قطع شد. من فریبرز را چهارده روز بعد از دستگیری در زندان اوین دیدم.
یک روز مادرم بسراغ این چمدانها رفته بود و دچار نگرانی شدیدی شده بود. آمد که«پسرم لطفا اینارو از اینجا ببر» من در جوابش خیلی تندی کردم که چرا سرِ وسایل من رفتی «اینا» امانت مردمه. و باز اصرار داشت؛«باشه ننه جان اگه تونستی اینجا نگهشون ندار» . من به مادرم کاملا اطمینان داشتم که به اصطلاح «دهن قرُص» است و به کسی در این خصوص حرفی نخواهد زد. اما یکجور خیطی کودکانه را حس میکردم. مسئلهی به این مهمی را در وضعیتی چنین بی حساب وکتاب بوجود آورده بودم.
*****
علی موتوری
بعداز اعلام عضویتم در(سال49) گروه به چند ارتباط تشکیلاتی از طرف [مسئول بالائیم] احمد مرتبط شدم. یکی از این ارتباطات «رفیق علی» دانشجوی دانشگاه (اگر اشتباه نکنم) آریامهر بود. او شخصیتی کاملا متفاوت از همه کسانی که تا آنزمان میشناختم، داشت. او از بچه های لرستان[بروجرد] بود. از مبارزه مسلحانه و عملیات مصادره بزبانی خیلی راحت وساده حرف میزد. از دانشجو بودنش و دانشگاهش میگفت. از خانه ی مجردیش که با چند رفیق دیگر دارند. او خیلی از احوالاتش میگفت ولی به لحاظ امنیتی اطلاعات خاصی نمیداد. هیچ سوالی را بی جواب نمیگذاشت و در صورتی که لازم به پاسخ نبود صراحتا میگفت و اصلا آدم را نمی پیچاند. انقدر روان راحت ارتباط میگرفت، حرف میزد، گوش میداد و سادگی دوست داشتنیش را زندگی میکرد که اصلا نمیشد تصور کرد که یکی از موثرترین رهبران و سازمان دهندگان گروه (ستاره سرخ) است. از تظاهرات و خودنمایی های روشفکرانه کاملا عاری بود. هیچ خود نمایی نداشت. اگر کسی از بیرون رابطه ما دو نفر را میدید مشخص نبود که او رهبر سازمان است و من یک فردکم تجربه و تازه کار.
*****
محمد زاپاتا
علی خیلی زود مرا با محمد مرتبط کرد او با نام مستعار زاپاتا بمن معرفی شد. قرار بود برای حرکتها و اقدامات آینده با هم تیم شویم. زاپاتا قد خیلی بلندی داشت کمی لحجه شهرستانی داشت و بیشتر شبیه یک کشاورز یا دامدار بود تا یک دانشجو. قیافه اش خیلی شبیه به قهرمان فیلم «زنده باد[امیلیانو] زاپاتا» ی الیاکازان بود.
من با رعایت همه جنبه ها و ملاحظات امنیتی فعالیت هایم را به احمد گزارش میکردم. احمد سوالی درخصوص کم و کیف ارتباطات نمیکرد. بعد از ارتباط با علی او بتدریج ارتباطش با مرا کم و کمتر کرد.
*****
فریبا:
احمد هنوز به من اعلام عضویت در گروه را نکرده بود که یک شب ماموریت داد که فردا به ملاقات خانمی در یک محل عمومی بروم و با او در پاسخ به مسائلش همکاری کنم و نتیجه را گزارش بدهم. هرچه کردم که از انجام این ماموریت شانه خالی کنم، موفق نشدم.
بهر حال با رعایت «اصول سازمانی» به سر قرار رفتم . خودمان را به هم معرفی کردیم . او خودش را فریبا معرفی کرد ولی من باسم واقعی خودم را معرفی کردم. به سمت خلوت تر شهر پیاده رفتیم. گفت که دیپلم دارد و در جستجوی کار است. از او پرسیدم چه کاری را دنبال میکند. برسم آن زمانه(اغلب جوانان) مایل به یک کارِ حقوق بگیری(کارمندی) بود. به فکرم رسید او را به اون دکتر جامعه شناس از انگلیس آمده معرفی کنم. قراری برای مدتی بعد گذاشتیم. به احمد ماوقع را گفتم. از ایده من استقبال کرد. بسراغ آشنایم رفتم و گفتم برای یکی از دوستان کمک میخواهم و او اگر میتواند شغلی در زیر مجموعهی خودش(سازمان توریسم) برایش تدارک ببیند. شرطی گذاشت که هم از پیشنهادم پشیمان شدم و هم از او متنفر. بعد که گزارش کردم احمد کلی به رشیم خندید.
نمیدانستم چه کار کنم. بنظر(فریبا) علاقمند به زندگی عادی و متداول بود، نه اهل روشنفکر بازی بود ونه تعلق سیاسی داشت. در گفتگو با احمد نظرم را گفتم، او گفت باید «روی افکارش کار» کنم. خیلی سخت بود. در قرار بعدی احمد محل را پرسید و خودش هم آمد. اینبار باتفاق یک نفر دیگر. جوانی آراسته و مودب و خوش سیما. معرفی شدیم و واضح بود که البته او(کیا) و فریبا از قبل آشنا بودند. از این در و آن در حرف زدیم و قرار شد من در قرار بعدی هر دو را ببینم. که در آنجا متوجه فامیل بودن این دو شدم. خواستم با (دوست تازه آشنا) تنها صحبت کنم. بهانه را جور کردم و موقع خدا حافظی هم مسیر کیا شدم و از او در باره فریبا پرسوجو کردم. همان اطلاعات قبلی بود که او(یعنی فریبا) برای کارپیدا کردن به احمد معرفی شده. و اصلا مسئله سیاسی نیست. سردرنمیآوردم که چرا این ارتباط به اصرار به من محول شده!
در یکی دوبار بعد از این بود که کیا(با اطلاع) نیامده بود و من با فریبا قراری در یک خیابان بزرگ شهر داشتیم. از جهت مخالف ما دو نفر بما نزدیک شدند و یکی به اسمی دیگر فریبا را صدا کرد اما او(فریبا) دست مرا گرفت و به سمت ادامه مسیر کشید. مردان بدنبال ما آمدند و آن یکی که فریبا را مخاطب قرار داده بود باز شروع به حرف زدن کرد. اینبار خطابش بمن بود. برایم حرفهایش بی سرو ته بودند. فریبا با دست او را پس زد و مرا بسمت ادامه مسیر کشاند. مکث من که ناشی از شنیدن حرف های گنگ طرف بود. او که دیگر اصراری به ادامه نشان نداد براهش در جهتی دیگر ادامه داد. خیلی حالت گیج و گنگ پیدا کرده بودیم.
رفتیم سوار اتوبوس دو طبقه ای شدیم و در طبقه بالا که تقریبا خالی بود نشستیم. سرم را روی دستم گذاشتیم تا کمی متمرکز شوم و ببینم موضوع از چه قرار است. او دستش را بنوازش روی سر من گذاشت و از من عذر خواهی کرد که باعث ناراحتی من شده. تعریف کرد:«یه روز از خونه فرار کرده و با این ها به شمال رفته، از او خواسته هایی داشتند که ازایشان دوری کرده و بعد هم ارتباطش را قطع کرده» سرم را برگرداندم و بچهره اش نگاه کردم. حس میکردم میتوانم به حرفش اعتماد کنم. از زندگیش برایم گفت. مادرش پدر و فرزندانش را رها کرده و با کس دیگری رفته و پدر نابسامان و برادر و خواهری کوچکترش مانده اند. پدرش بیماری روحی گرفته و سرپرستی خواهر و برادر را او عهده دار شده است. اینجا بود که از شوک بیرون آمده بودم.
با احمد صحبت کردم او اینها را میدانست. پرسیدم خب این رابطه برای چه منظوریست؟ با دست بسر کردن در دادن جواب روشن، متوجه شدم بیشتر منظورش تدارک ازدواج برای من است. چیزی که من بهیچ وجه در فکرش نبودم و با آن موضوع اصلا نمیخواستم ارتباط بگیرم. احمد میگفت؛ «دوتا همفکر در همه موارد بهتر برای هم یار میشوند.» اما فریبا در فضای فکری ما نبود. اینرا کیا (فامیلش هم بخوبی میشناخت). پاسخ احمد اینبود که:«همفکری را باید ایجاد کرد».
بعد از اتفاق برخورد آن مرد توی خیابان رفتار فریبا نسبت به من تغییرکرده بود. اغلب بازوی مرا میگرفت و خیلی با حالت صمیمیت رفتار میکرد. یکبار از او خواستم تصورش از این رابطه برایم تعریف کند. بی معطلی اظهار علاقه نسبت بمن را بیان کرد. برایش توضیح دادم «ما» درگیر یکسری فعالیت هایی هستیم که سرنوشت مخاطره آمیزی را برایمان رقم زده این انتخابی که کردیم مخاطراتی تا پای جان را در پیش رو دارد. با علاقه گفت«این که خیلی خوبه، من هم کنار و همراهتون هستم و همراهت میمونم» . او در این چند ماه ارتباط حتی یک کتاب رمان هم نخوانده بود، اصلا مالِ یک دنیای دیگهای بود. با چریک بودن و به استقبال خطر رفتن دنیایی فاصله داشت. وقتی من گفتم که اصلا خیال تشکیل خانواده ندارم گفت«باشه هر جور که بخوای، ولی بازهم من باهات هستم».
احمد از گزارش من حسابی خندید و جملات مرا بریشخند تکرار کرده باز میخندید. گفت «تو چته ؟ دختره همه جور داره باهات راه میاد اونوقت تو صغری کبری الکی می بافی» تصور آموخته ام(مثل خیلیها) دوری از تعلقات و وابستگیهایی بود که ممکن بود در مبارزه اختلال ایحاد کنه.
*****
کیانوش (کیا)
کیا خوشحال بود که رابطه ای دو نفره را باهم هماهنگ کرده بودیم و از حضور شخص دیگری (مثلا فریبا» خبر و حضوری نبود. او تعریف میکرد که «تلاشهای من برای کتابخون کردن فریبا به هیچ نتیجه ای نرسید» کیا درباره مسائل روز اوضاع جنبشهای ضدامپریالیستی مشتاق بود و از گفتگوها اینجور موارد را پیگیر بود. او هم کتابخوان و با مطالعه بود و هم نظریات تئوریسینهای م. ل. را میشناخت و موضوع مورد علاقه اش بود.
ما تا زمان دستگیری من مرتب با هم قرارهایی را داشتیم و هر جلسه درباره مطالب مورد علاقه دو طرف بحث و گفتگو میکردیم. تقریباً دوماهی از دستگیری من گذشته بود که بیک اتاق عمومی دربسته منتقل شدم. در آنجا چند نفر آشنا بودند که یکیشان کیا بود. او با ملاحظه و کم کم به ایجاد گفتگو وارد شد و علت دستگیریش را تعریف کرد و خبر داد که فریبا خالش خوبست و اتفاقی برایش نیافتاده. اینجوری که یادم میآید یکی دو روزی قبل از من دستگیر شده بود. چند روزی از ورود به این اتاق گذشته بود که مرا به بازجویی بردند. بازجو کاغذ وقلمی جلوی من گذاشت و سوالش این بود که درباره کیا و فریبا بنویسم (که تا آن موقع حرفی در پرونده من از ایشان نبود). من گفتم یک رابطه صرفا دوستانه بوده و اصلا جنبه سیاسی و تشکیلاتی نداشته. او گفت باید با ذکر جزئیات بنویسی. من امتناء کردم. عصبانی شد و تهدید کرد که خودم را گرفتار شکنجه نکنم. و هر چه هست را بنویسم. منهم خیلی خلاصه نوشتم که برای معرفی کاری بمن معرفی شدند و موردی بیش از این ندارم. بازجو (چیزی شبیه این را)گفت در مورد فریبا قبول دارد اما درباره کیا باید جداگانه تکنویسی کنم. قبول نکردم که نتیجه ای جز تهدید و خط وچوب خط بهمراه نداشت و بگیر ببندی در پی نداشت. تک نویسی هم اتفاق نیافتاد.
وقتی به بند(اتاق) منتقل شدم و بعد از گذشت کمی وقت به کیا جریان را گفتم. او برایم توضیح داد که عین وقایع ارتباطی را در بازجویی گفته و اظهار عذرخواهی و انتقاد از خود کرد. انتظار میرفت که باز هم من و او را به بازجویی ببرند. ولی دیگر نگرانی از ناهماهنگی در بین مان نبود. اما اصلا نبردند.
قریب به یکسالی بعد ما(کیا ومرا) به اتفاق گروهی از زندانیان به شیراز تبعید کردند. در عادل آباد نزدیکی و دوستی و مصاحبت های ما با هم ادامه یافت. تا اینکه در ملاقاتی که کیا رفته بود مسئول ملاقات که یکی از زندانیان هم بندمان و دوستی عزیز وصمیمی با من بود به بند آمد و مرا هم بعنوان ملاقاتی صدا کرد. خصوصی بمن گفت کیا گفته که تورا صدا کنم. با تعجب به سالن ملاقات رفتم و در آنجا با دست تکان دادن کیا بنزد او رفتم و با تعجب فریبا را در آنسوی سالن گوشی تلفن بدست دیدم. ذوق زیادی از خودش نشان میداد. بعد یکی دو جمله احوالپرسی گفت«منتظر میمونم». تلفن قطع شد و او با دست و لبخوانی چیزهای دیگری گفت و با صوت پاسبانها از هر دو جهت از هم دورشدیم ولی نگاهمان به پشت سرمان بود تا آخرین لحظات که دیگر همدیگر را نمیدیدیم.
از اتاق ملاقات تا بند فاصله یک راهرو طویل بود. سوالات مرا کیا چیزی شبیه به این جواب داد: « با شناسنامه خواهرم آمده بود». «اصرار داشت ترا ببیند. من از مسئول ملاقات خواهش کردم هر جوری شده ترا صدا بزند.» معلوم بود که او خطر متوجه شدن افسر نگهبان و بازجویی و لو رفتن را بجان خریده بود. این اتفاق هم خوشحالم کرده بود و هم احساسی عجیب و نگرانی بر سرنوشت دوستانم را بجانم انداخت بود. اما هر چه بود، مزهاش خیلی مطبوع بود.
به تاریخ آزادی کیا نزدیک میشدیم که صحبت رفتن او به سراغ فریبا را پیش کشیدم. کیا از سر لطف بمن پذیرفت. یک خواهش مشخص دیگر هم از او کردم، که آنرا هم پذیرفت :«با فریبا ازدواج کن».
حوادث بسیاری در زندان گذشت؛ من درگیر شدید مسئله بگیرو ببندهای زندان عادل آباد شدم، بعد دوباره بتهران «تبعید» شدم. احمد چند ماهی بود دستگیر شده و با حالی نزار در زندان عمومی شماره یک آورده شده بود که او را دیدم. هیچ خبری از فریبا نداشت. درباره ماجرای فریبا و قول و قرار من با کیا هم چیزی نمیدانست. بعد از چندی باز به اوین برای بازجویی برده شدم. اول تصورم این بود که در باره دستگیری برادرم میخواهند پرس و جو کنند. اما در باره فریبا و کیا بود. بعدا فهمیدم که فریبا در ارتباط با گروه دوم رهایی بخش ها دستگیر شده و در بازجویی اطلاعات که نداده هیچ اطلاعات لو رفته را هم بی پاسخ گذاشته و از این بابت تحت فشار قرار گرفته کتک زیادی هم خورده.
*****
حرکت مسلحانه
در تدارک نظامی افرادی از گروه در همدان، کرمانشاه و کنگاور، و چند جای گیلان تحت شناسایی و مشخصاً از افرادی از بروجن و لنگرود شناسایی شده تحت پیگرد قرار گرفته بودند. دامنه این شناسایی ها به شیراز و تبریز هم کشیده شده بود. حادثه سیاهکل افراد متعددی از گروه را تحت شناسایی قرار داده بود. از بهمن 49 تا مرداد و شهریور50 پیگردها و تعقیب وگریزها منتهی به دستگیری هایی از همه نقاط اتفاق افتاده بود. تدارکات نظامی، ارتباطات چند جانبه و جذب شدن افرادی از محافل به حوزه عملیات مشخص نظامی شناسایی ها را دامن زده بود. و هر کسی که از مرتبطین درگیرش در حرکات نظامی که برای تهاجم در آبان 50 مهیا شده بود را به اختفا و رفتن فضای پنهان شدن و زندگی «مخفی» سوق داده بود. در این حالت دیگر دسترسی به افراد در حالت معمولی مثلا در محل زندگی خانوادگی، محل کار، محل تحصیل و از این قبیل ممکن نبود. در نتیجه سیستم اطلاعاتی ساواک به حلقه های دوم و سوم ارتباطات هجوم آورده و با زیر شکنجه قرار دادن افرادی از این بخش از گروه ها به برخی کانال هایی برای دستگیری افراد اصلی دست پیدا میکرد.
مبارزه مسلحانه یک پروسه تقریبا دو ساله ای منتهی به سال 50 بود که با تهاجم ساواک جدیت سازماندهی تیم های نظامی و خانه های مخفی را در دستور کار همه قرار داد بود. زندگی نیمه مخفی نیمه علنی دیگر کارساز نبود. همین امر هم باعث شد که رویکرد تشکیلاتی کاملا مخفی اجرایی شود. چیزی که به این ترتیب تا مدتها ساواک را از لحاظ تاکتیکهای جنگ وگریز ضد پارتیزانی از نیروهای چریکی عقب انداخت.
خانه های تیمی بسرعت جابجا میشدند. در تعقیب و حملات حلقات محاصره تنگاتنگ عموما با هوشیاری شکسته میشدند. اگرچه این رویدادها بدون تلفات نبودند. هوشیاری های سیاسیون و مبارزین بعد از تهاجم دستگیری سال پنجاه شدت مخفی کاری و کار در خانه های تیمی را نه تنها به تیم های چریکی که درگیر در عملیات نظامی بودند محدود نمی کرد؛ بلکه گروههای به اصطلاح«سیاسیکار»را هم به دفاع مسلحانه و خانه های مخفی روی آورده بودند.
*****
خانه تیمی
اینجور مخفیگاهها که محل زندگی و ایستگاهی برای هماهنگیهای عملیات نظامی بود اغلب با مدارک جعلی و نامهای غیرواقعی تدارک میشد. شهرهای بزرگ بخاطر مهاجرت های و بافت جمعیت از موقعیت های مختلف شغلی و اجتماعی فرصتی بود که خانه های تیمی را ممکن میساخت. بسیار پیش میآمد که تیمی که افراد محدود و مشخصی (کمتر از پنج نفر)را شامل میشد، در تعقیب و گریز چند بار موفق به ترک موقعیت شده و اطلاعات ساواک وگروههای تجسس و حملاتش را خنثی میکردند. از نیمه دوم سال 50 دستگیری ها حکایت از جا افتادگی تکنیک های فرار و پنهانکاری را داشت. دو مسئله در این دوره از فعالیت های چریکی و سیاسی غیرعلنی وجود داشت یکی قدرت مواجهه با تعقیب و ضربات دستگیری نیروهای اطلاعاتی وامنیتی و دیگری اهداف ارتباط و جذب نیروی برای گسترش و تدام کارسازمانی.
بخصوص کار تیمی هدف تبلیغی برای حرکت های«توده ای» را نیز همیشه منظور نظر خودش داشت. معمولا برای تیم های نظامی امکان حضور هر دو عرصه کارچریکی و کار تبلیغی درمیان توده های کارگری و یا دانشجویی وجود نداشت. مسئله ای که بعنوان یک تناقض تکنیکی و تاکتیکی تا آخر بهمراه فعالیت های سیاسی مخفیانه برای چریکهای شهری م. ل. باقی ماند. این صرف نظر از گرایشات طبقاتی نهفته در اینگونه مبارزات است که حای خودش را دارد.
*****
آموزش تئوری انقلابی
در سالهای 47-48 سالهای جدایی از منابع انتشاراتی سنتی چپ بود و رویکردهای دیگری در معنای اردوگاهی م.ل. پدید آمده بود. اما این منابع تنها نبودند و مطالعه آثار جنبش های چریکی در جای جای مبارزات از آمریکای لاتین تا آفریقا تاثیرات خودش را در راهیابی های نظری می گشود. جزوات تئوریزه کننده جنبش چریکی در داخل کشور خود متاثر از مطالعات تئوریک(نظریه های چریکی) جنگهای پارتیزانی و مبارزات چریکی بود. برسر اینکه این مبارزات چگونه «توده ای»شوند نیز همواره راه جویی های صورت میگرفت. دیگر جریانات سنتی م.ل. چه چینی، چه کوبایی از مدل نیمه علنی و نیمه مخفی سیاسی بیرون زده بودند.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت چهلوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت چهلمودوم
ساواک برای پائین نگهداشتن آمار زندانی ها ما را به زندان عادی فرستاده بود. صلیب سرخ از طرقی پیگیر شده بود. برای همین دوباره مارا بزندان عمومی (شماره یک) برگرداند. در بار دوم بازدید صلیب سرخ در بند شش زندان شماره یک قصر بودم.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت چهلودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت چهل و یکم
درزمان نسبتا طولانی که در این بند بودم چند بار رسولی سر بازجویی که گویا ریاست بر زندانیان و نظارت بر امور و کنش هایشان را به او سپرده بودند به بازدید از بندها آمد. همه را در راهرو به صف می کردند و او در برابر برخی می ایستاد و لوقوضی می گفت و تحدیدی می کرد. فضای آن روزها بشدت متاثر از کشتارها بود و عموما کسی با او بنرمی برخورد نمی نداشت.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت چهل و یکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت چهلم
نزدیک به چهار سال آشنایی و دوستی های مان بعنوان هم زندانی از عشرت آباد تا بندهای چهار و پنج و شش زندان شماره یک قصر، گستره متنوعی از تجارب را با هم داشتیم. بدون آنکه اختلافات مان در درک و چند و چون مبارزات را در یک کلاسور مشترک ریخته باشیم، اما همواره حسی مثبت و دوستانه را بین مان برقرار کرده بودیم.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت چهلم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیونهم
زندان شماره یک قصر سال های 53-54 را در دو مسیر موازی می توانم تصویر کنم؛ یکی تلاشی که می کوشید بهر صورتی شده یک گذشته «شکسته-بسته»از تشکیلات درون زندان را«احیا» کرده و بازسازی کند. بدون آنکه به لحاظ فکری بار تازه ای داشته باشد یا به مسائل تازه طرح شده در جنبش پاسخی روشن و کارآمد بدهد. این بیشتر بیک فرمالیسم «تشکیلاتی»می مانست تا یک جریان با درون مایه ای از اندیشه، نقد، و خلاصه درس گرفتن از ضعف و قوت های جریانات طی شده. همه ی آنهایی که به نوعی هویت طلبی تشکیلاتی مبتلا شده بودند و انقلاب را نه فرآیندی استعلایی نمی دیدند بلکه؛ مسیری تعریف شده یکبار برای همیشه می پنداشتند.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سی ونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوهشتم
در جستجوگری و صحبت با افراد بندهای چهارو پنجو شش تا زمانیکه یکیدو ماه اول در راهرو بند چهار بودم و بعد به یکی از اتاقهای بند پنج منتقل شدم. در ظهرهای چند روز متوالی که فرصتی بعداز غذا داشتیم و میشد وقت صحبت کردن داشت، مسعود رجوی با من وقت گذاشت و مفصل از وقایع و تحلیل ها و اشتراک مواضع و رویدادهای منتهی به سرکوب پلیس و موضع شخصی خودش صحبت کرد. میزان علاقه اش به تفصیل این موضوع برایم جای شگفتی داشت. او در جاهایی شروع به انتقاد از خودش بعنوان «رهبری» جریان کرد. گفته های او بیشتر از هر چیزی مرا دچار شگفتی می کرد و درک و جذب مطالبش را برایم سخت می کرد. من هنوز هم نمی فهمم چطور می شود اینقدر راحت راه و روش خطا رفت و بعد نشست و به آن انتقاد کرد و باز هم همان روال را ادامه داد !
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه