خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستمویکم
دو پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم
بخصوص کار تیمی هدف تبلیغی برای حرکت های«توده ای» را نیز همیشه منظور نظر خودش داشت. معمولا برای تیم های نظامی امکان حضور هر دو عرصه کارچریکی و کار تبلیغی درمیان توده های کارگری و یا دانشجویی وجود نداشت. مسئله ای که بعنوان یک تناقض تکنیکی و تاکتیکی تا آخر بهمراه فعالیت های سیاسی مخفیانه برای چریکهای شهری م. ل. باقی ماند. این صرف نظر از گرایشات طبقاتی نهفته در اینگونه مبارزات است که جای خودش را دارد.
آموزش تئوری انقلابی
در سالهای 47-48 سالهای جدایی از منابع انتشاراتی سنتی چپ بود و رویکردهای دیگری در معنای اردوگاهی م.ل. پدید آمده بود. اما این منابع تنها نبودند و مطالعه آثار جنبش های چریکی در جای جای مبارزات از آمریکای لاتین تا آفریقا تاثیرات خودش را در راهیابی های نظری می گشود. جزوات تئوریزه کننده جنبش چریکی در داخل کشور خود متاثر از مطالعات تئوریک(نظریه های چریکی) جنگهای پارتیزانی و مبارزات چریکی بود. برسر اینکه این مبارزات چگونه «توده ای»شوند نیز همواره راه جویی های صورت میگرفت. دیگر جریانات سنتی م.ل. چه چینی، چه کوبایی از مدل نیمه علنی و نیمه مخفی سیاسی بیرون زده بودند.
*****
دستگیری پرماجرا
شبِ دستگیری
پنجشنبه ساعت 11.30 شب بود که «حمله نظامی» ساواک به خانه محل زندگی ما در کوچه نقاشها خیابان ری اتفاق افتاد. آنروز طبق معمول به سرِکار(بنایی) رفته بودم. این ساختمان مورد کار ما را اوستای من از یک کارخانه سنگبری در جاده شهر ری دستمزدی کنترات گرفته بود. در زمان اجرای سنگ کاری این ساختمان بود که روزی شخصی با ماشین سواری خارجی که در آنروزها افراد «خاصی» از آن استفاده میکردند، آمد و خواست که برویم و ساختمانش را ببینیم و نمایش را همینطور سنگ کنیم. اوستای من در قبول کار تردید داشت و تمایلش به رد پیشنهاد این صاحب کار بود. اما من نیاز فوری به پول برای اجاره خانه امن داشتم. باید به او اصرار میکردم، بهر حال او را راضی کردم که کار را بگیرید. به بازدید ساختمان مربوطه رفتیم و قرارومدارها گذاشته شد؛ کمی هم پیش پرداخت به اوستا داده شد و برنامه بنایی در دو شیفت کاری را شروع کردیم.
صبح ساعتی زودتر میرفتیم سرِ ساختمان اولی و بدون تعطیل برای نهاری یکسره کار میکردیم و بعدهشت ساعت تعطیل میکردیم و در راه رفتن به ساختمان دوم نان و قاتقی میگرفتیم و سرپایی میخوردیم و تا تاریکی هوا در آنجا کارمیکردیم. این پنجشنبه روزهای آخر کار بود. مزد بدست آمده خیلی نزدیک به پیش کرایه وهزینه اجاره خانه ای مناسب بعنوان خانه امن میشد.
ما در جنوب شهر منزل داشتیم، اما بلحاظ مسئله امنیتی تغییر منطفه داده به شرق تهران میرفتیم. خانه ای را که پیدا کرده بودیم، با موقعیت ورودی مستقل و دید به اطراف در طبقه دوم یک ساختمان دو طبقه بود. برای مبایعه نامه هم قرار گذاشته و پیش پولی هم داده بودیم. با تحویل این کار دوم و تأمین پول، رفتن به خانه جدید روبراه میشد. ساعت 10 شب بود به خانه آمده شام خوردیم و در خیاط خانه رختخواب انداختیم و توی جای مان وِلو شدیم. منو برادرم کنار هم جا داشتیم و پدرم قدری دور تر از ما کنار پنجره اتاق . تنها مستراح مشترک با صاحبخانه هم دو قدمی دوتر از ما بود و از نتایج رفت و آمد پر اثر صاحب خانه در بالاخانه مان هم کاملاً نصیب میبردیم.
برای رفع خستگی برادرم پشتش را حسابی لگدمال کرده بودم. خیلی زود خوابش برد. مادرم بعد از شام دادن بما رفت زیارت شاه عبدالعظیم. او مدتی بود برای خودش صاحب حق و استقلال شده بود. به روضه وزیات میرفت. برای از دنیا رفتگانش فاتحه میفرستاد و برای بچه هایش دعای خیر میکرد. و بشکرانه حیات پر رنجش اشکی میریخت و از پروردگار کریمش که به او از میان نعمات بیشمار این نعمت «شکرگذاری» را به وی داده بود به قدر استطاعت قلیلش حمدی میکرد. او براستی در این احوال تجلی رنج، خرافه، و ستم پذیرفته شده اعصار بود.
روی تشک به پشت دراز کشیده بودم. آسمان را نگاه میکردم. به قول و قرار با صاحب خانه های قدیم و جدید و روش اسباب کشی و روز و ساعت آن فکر میکردم. احساس نزدیک شدن به نتیجه را مزه مزه میکردم. چشمانم کم کم از نگاه به آسمان از کف این حیاط کوچک سنگین میشد. خوابی دلچسب داشت میآمد که زنگ شتری در خانه بصدا در آمد. صاحب خانه هنوز چراغ اتاقش روشن بود. نمی دانستم با صاحب خانه کار دارند یا احتمالا با ماست.
بسرعت بسمت در حیاط دویدم. بدون سوال چفت در را باز کردم. در بشدت بسمت من هُل داده شد. در فاصله کوتاهی شخص پشت در را دیدم و اسلحه در دستش را. بشدت بیشتری در را بسمت بسته شده فشار دادم و بطرف اتاقم در چند قدمی حیاط دویدم. ذهنم میگفت اسلحه ام را بردارم و به پشت بام بروم. در دو قدمی در اتاق که سطح حیاط پله میشد پایم گیر کرد و خودم را جمع و جور کردم که بزمین نخورم. در ضمن تاب خوردن و بلند شدن ضربه ای سنگین به چانه ام خورد و به جهت مخالف پرت شدم. مأمور اسلحه بدست پایش را لای در گذاشته و با برگشت من، بداخل مرا دنبال کرده بود وقتی بمن میرسد که درحال پیلی پیلی خوردن و تلاش برای سرپا شدن بودم. با ضربه به موقع ته اسلحه کلاشینکفش مرا مهمان میکند. چانه ام پاره شده وخون روی زیر پیراهن سفیدم ریخته بود. در همان حال دونفر دیگر هم شروع به زدن و دستبند زدن من کردند. همه این اتفاق یکی دو دقیقه روی داده بود. وقتی دستبند را بدستهایم زدند و ضربات بعدی را به سر و صورتم، لحظاتی پشت بام خانه همسایه را دیدم که چند مأمور مسلح در حالت تهاجمی موضع گرفته بودند. حیاط از تعداد افراد زیادی که همه مسلح بودند پر شده بود. چراغ های راهرو و حیاط و اتاقها را روشن کرده بودند. همه چهارتا اتاق خانه(که دوتای طبقه همکف آن مالِ ما بود) را مأمورین در حال تجسس بودند. مأموری که در ایوان کوچک طبقه بالا ایستاده بود هدایت همه را بعهده داشت. برادر و پدرم هرکدامشان رنگ پریده در جایشان به وسیله یک مأمور مسلح مراقبت میشدند. پدرم بشدت ترسیده بود. و برادرم با همدلی و نگرانی سر و روی خونین مرا می پائید.
***
مأموران تیم تهاجمی ساواک همه ی زندگی ما را که دو تا اتاق خیلی محقر بود خوب گشته بودند. اتاق والدین مان که بزرگتر بود با وسایلی شامل رختخواب و صندوقی حاوی چند بقچه لباس هایمان و مقداری ظرف غذاخوری بود. از خیل وسایل امروزی مثلا یخچال یا تلویزیون و بخاری و گاز خوراکپزی و این جور چیزها خبری نبود، همینطور از ماشین لباسشویی و اطوی برقی و نمیدانم میز و صندلی و این چیزها که تجملات بحساب میامد هم اثری نبود. ما (من و برادرم) که مزدمان را صرف کرایه خانه وغذا و رفت وآمد میکردیم و من که کتاب و رفیق بازیهایم هم خرج خودش را داشت.
از وقتی که کارگروهی را یاد گرفته بودم هرچه از موارد روزمره بیشتر بود را روی تاقچه اتاق میگذاشتم تا هر که (از رفقا) احتیاج داشت بردارد. این انتحاب از سر طیب خاطر را از وقتی پیش گرفته بودم که گاهی مسئولم پولی برای خرید سیگار یا بلیط اتوبوس و چای قهوه خانه را نداشت که من باو میدادم. این بهتر بود که رفیقم حس عزت نفسش محترم داشته میشد تا از من پول بخواهد. برایم این کمترین همراهی رفیقانه بود. البته این سبک زندگی انتخابی از عشق و دلبستگی به فضایی بود که با هم داشتیم. و همینطور از جایی که خودمان را در ساده زیستی می پروردیم و از مظاهر زندگی مصرفی و به اصطلاح آنروزی(چوخ بختیاری) دور نگه میداشتیم.
اتاق محل زندگی من و برادرم فقط یک تحت آهنی بزرگ داشت با قدری وسایلی که زیرش پنهان کرده بودیم. (مثل آن دو چمدان مواد منفجره و بمب و ملزوماتش) روی تاقچه ها و زمین هم کتابها روی هم تلمبار شده بود. حتی تا مدتی فرش هم کف اتاق نبود. بعدا به همت مادرم یک گلیم قدیمی تهیه و لُختی اتاق را برطرف کرده بود.
اکیپ دستگیری با فرماندهی شخصی بود که دکتر خطاب میشد(همان حسین زاده سر بازجوی ساواک...). زیردستان این دکتر یکی شان تهرانی معروف بود. که نقش بزن بهادر و بد دهن را بازی میکرد. همو بود که در هین فرار مرا با چند ضربه اساسی مصدوم و مجروح کرد. هربار هم که در رفت و آمد به این سو و آنسو از کنار من میگذشت لگد محکمی بمن میزد . فحشی میداد.
***
مردم در این ماجرا
اولین واکنش مردم اطراف ما خانواده صاحبخانه مان، اول زن وب عد شوهرش بود: «اینا بچه های زحمت کش و نجیبی ن، آزار شون به کسی نمیرسه». پاسخش را آن مأمور کت وشلواری با کراواتی پهن که در بالاکن طبقه دوم ایستاده بود خیلی بلند بلند داد؛ «اینها آدمکش ند، توی این خونه رو پر کردن از بمب و دینامیت. یکیش یه محله رو میبره رو هوا». بعد مکثی داد و دوباره شروع کرد: «از اینا نا نجیب تر خدا نیافریده، شما اینارو نمیشناسین». جمله مأمور خطیب به پایان نرسیده بود که شوهر زن درآمدکه: «اینا صبح میرن سرِکار زحمت کشی برای یه لقمه نون و شب میان خونه بی مزاحمت؛ ما که چیزی ازشون ندیدیم».
این محاجه به ضرر ساواکی داشت تموم میشد. و مأمورین توی حیاط را عصبانی تر میکرد. چنان که در کتک زدن و فحش دادن به من و توبیخ پدرم بیش از پیش جری میکرد.
مرا که دستبند زده بودند با همان زیر شلواری خاکی ناشی از زمین خوردن و لگد کوب شدن و زیر پیراهن پاره شده و خونی راه انداختند توی کوچه بن بستی که چهارتا دروازه خانه های کوچکی به آن باز میشد. همه همسایه ها ازهر گوشه و کناری سرک میکشیدند و هیجانی عمومی همه را گرفته بود. حداقل واکنش ها تعجب به حادثه و حالتی از نفرت در نگاه به مأموران بود.
در خانه مجاور ما یک خانواده سه-چهارنفره زندگی میکردند. مادری با چند فرزند. پدرشان مرده بود. مادر با چادر نمازی بسر نیمه تنه از خانه بیرون و پا در خانه داشت. من و او نگاهمان به هم افتاد «الهی خیر نبینید ذلیل شده ها چرا این بچه رو اینجورش کردین» دستش را به صورتش چنگ کرد. مأموری به او عتاب کرد «برو تو خونه ت، خفه شو» زن از خانه کاملاً بیرون آمد و شروع کرد به آه نفرین کردن. مأمور دیگری همکارش را از دهن به دهن کردن با زن پرهیز داد و مرا با تندی بروی زمین کشیدند و به کوچه اصلی بردند.
در این نیمه شب یازدهم شهریور کوچه نقاشهای خیابان لُرزاده در ازدحام بی نظیری از مردم انباشه بود. اکثراً لباس راحتی خانه دربر داشتند. همسایگان قسمت پائین کوچه به بالاتر آمده بودند. همه در جوّی از حیرت و تک توک در اعتراض بودند. مأمورین در جواب «اینا چکار کردن مگه؟» میگفتند «خرابکارند» میخواستن محله شما رو بفرستن رو هوا.
کوچه نقاشها یکسرش در جهت شمال میخورد به لُرزاده و در جهت جنوب به صدرالاشراف. خانه سکونت ما اواسط این کوچه بود. در تقاطع شمالی یک شیب تند داشت. از میانه کوچه جویی کم عمق از هرزآب میگذشت که در گذشته دور آبراه تأمین آب انبارها بود. یکی از بچه محل ها بنام اصغر که سلام علیکی نزدیک با من داشت پایین این سراشیبی ما را دید. و غیرتش برانگیخته شد که «چیکار دارین میکنین، اینا بچه های قدیمی محله ان. چرا اینجوری اسیری میبرین شون» چند بار به او مثلا توجه دادن که قانع یا ساکت شود بکارش نیامد. همچنان به جهت بردن ما حرکت میکرد و تند تر از ما با جملاتی حاکی از احساسش دفاع میکرد. در میانه شیب تهرانی بشدت به تخت سینه اش زد و چند فحش هم نثارش کرد که اصغر هم بسمتش هجوم برد. و بشدت ضرباتی خورد و به داخل جوب به پائین پرت شد. دوسه تا مأمور بسراغش رفتند از میان جوی لجن بیرونش کشیدن و به سر وصورتش ضرباتی زدند. و بسمت خلاف جهت ما بردندش. سروصدای من برای آرام کردن اصغر بجایی نرسید. چند توسری و هول دادن بجلو ما را از او دور و دورتر کرد.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت چهلوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت چهلمودوم
ساواک برای پائین نگهداشتن آمار زندانی ها ما را به زندان عادی فرستاده بود. صلیب سرخ از طرقی پیگیر شده بود. برای همین دوباره مارا بزندان عمومی (شماره یک) برگرداند. در بار دوم بازدید صلیب سرخ در بند شش زندان شماره یک قصر بودم.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت چهلودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت چهل و یکم
درزمان نسبتا طولانی که در این بند بودم چند بار رسولی سر بازجویی که گویا ریاست بر زندانیان و نظارت بر امور و کنش هایشان را به او سپرده بودند به بازدید از بندها آمد. همه را در راهرو به صف می کردند و او در برابر برخی می ایستاد و لوقوضی می گفت و تحدیدی می کرد. فضای آن روزها بشدت متاثر از کشتارها بود و عموما کسی با او بنرمی برخورد نمی نداشت.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت چهل و یکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت چهلم
نزدیک به چهار سال آشنایی و دوستی های مان بعنوان هم زندانی از عشرت آباد تا بندهای چهار و پنج و شش زندان شماره یک قصر، گستره متنوعی از تجارب را با هم داشتیم. بدون آنکه اختلافات مان در درک و چند و چون مبارزات را در یک کلاسور مشترک ریخته باشیم، اما همواره حسی مثبت و دوستانه را بین مان برقرار کرده بودیم.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت چهلم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیونهم
زندان شماره یک قصر سال های 53-54 را در دو مسیر موازی می توانم تصویر کنم؛ یکی تلاشی که می کوشید بهر صورتی شده یک گذشته «شکسته-بسته»از تشکیلات درون زندان را«احیا» کرده و بازسازی کند. بدون آنکه به لحاظ فکری بار تازه ای داشته باشد یا به مسائل تازه طرح شده در جنبش پاسخی روشن و کارآمد بدهد. این بیشتر بیک فرمالیسم «تشکیلاتی»می مانست تا یک جریان با درون مایه ای از اندیشه، نقد، و خلاصه درس گرفتن از ضعف و قوت های جریانات طی شده. همه ی آنهایی که به نوعی هویت طلبی تشکیلاتی مبتلا شده بودند و انقلاب را نه فرآیندی استعلایی نمی دیدند بلکه؛ مسیری تعریف شده یکبار برای همیشه می پنداشتند.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سی ونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوهشتم
در جستجوگری و صحبت با افراد بندهای چهارو پنجو شش تا زمانیکه یکیدو ماه اول در راهرو بند چهار بودم و بعد به یکی از اتاقهای بند پنج منتقل شدم. در ظهرهای چند روز متوالی که فرصتی بعداز غذا داشتیم و میشد وقت صحبت کردن داشت، مسعود رجوی با من وقت گذاشت و مفصل از وقایع و تحلیل ها و اشتراک مواضع و رویدادهای منتهی به سرکوب پلیس و موضع شخصی خودش صحبت کرد. میزان علاقه اش به تفصیل این موضوع برایم جای شگفتی داشت. او در جاهایی شروع به انتقاد از خودش بعنوان «رهبری» جریان کرد. گفته های او بیشتر از هر چیزی مرا دچار شگفتی می کرد و درک و جذب مطالبش را برایم سخت می کرد. من هنوز هم نمی فهمم چطور می شود اینقدر راحت راه و روش خطا رفت و بعد نشست و به آن انتقاد کرد و باز هم همان روال را ادامه داد !
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه