نقد و بررسی جنبشِ «زن، زندگی، آزادی»
گرچه هم لوترکینگ و آقای اسماعیلیونِ دندانپزشک ـهردوـ ضدکمونیستاند، اما تفاوت در این است که لوترکینگ جنبش پلنگان سیاه را محکوم میکرد، اما آقای اسماعیلیون فروریختن دیوار برلین را نقطهعطفی القا میکند که نه تنها تاریخی است، بلکه آغازگاه طلوع «خورشید» آزادی نیز هست. تفاوت دیگر اینکه لوترکینگ در معادلات و ستیزهای جهانی بیطرف بود؛ اما آقای اسماعیلیون با دفاع از کمکهای مثلاً بینالمللی بهاوکراین (که در واقع کمکهای ناتو و کشورهای سرمایهداری غربی است)...
نقد و بررسی جنبشِ
«زن، زندگی، آزادی»
آیا نوشتن دربارهی جنبش «زن، زندگی، آزادی»
جسارت میخواهد؟
گرچه «نوشتن» یکی از سرگرمکنندهترین و سادهترین کارهای زمانهی کنونی برای کسانی است که از حداقل سوادیْ برخوردارند؛ اما بیش از یک ماه است که قصد «نوشتن» دارم، و جسارت لازم برای این کار را پیدا نمیکردم. شاید کسی بپرسد مگر نوشتن جسارت میخواهد؟ در مقابل این سؤالِ فرضی باید بگویم: بله، برای افرادی مثل من که 25 سال از جامعهی ایران دور بوده و ارتباط قابل تعبیر بهارگانیک هم با جامعه نداشتهایم، نوشتن دربارهی خیزش جاری در ایران و خصوصاً ارائهی رهنمود نه تنها جسارت میخواهد، بلکه فراتر از جسارت، نوعی نخبگی پیامبرگونه را نیز میطلبد!
این درست استکه بهجز بعضی دوستان قدیمی، بعضاً هم تعداد قابل توجهی خواهرزاده و برادرزاده و زادههایی از این قبیل دارم که در ایران مقیماند و اغلب تصوری قهرمانانه از «ما» میپردازند، اما تفاوت بین تصور (که اساساً حسی/احساسی است) با دریافت معقولِ برخاسته از پراکسیسِ تبادلاتی و انقلابی با مردم فرودست میتواند تفاوتی از زمین واقعیتِ مبارزهی طبقاتی تا آسمان تخیل ماورائی و آرمانشهرینگری داشته باشد.
این درست استکه دولت جمهوری اسلامی بهواسطهی ذات ارتجاعی/استبدادی/سرمایهدارانه و چهرهی ایدئولوژیک/اسلامی و همچنین پیشینهی تاریخیاش از امکان بُروز و تحقق هرگونهی متصوری از رفرمِ ترقیخواهانه درچارچوب همین نظام سرمایهداری هم تهی است؛ اما جامعهی ایران طی 43 سال حاکمیتِ این جنایتکاران و بهویژه طی 25 سال گذشتهْ تغییرات چشمگیری را پشتِسر گذاشته است. گرچه علت وجودی این تغییراتْ گسترش و استحکام هرچه بیشتر مناسبات بورژوایی/رانتخواری و آقازادگی بوده است؛ اما همین تغییرات تحمیلی، سارقگونه و از بالا بهپایینْ تبعاتی نیز داشته است که بارزترین چهرهاش را درهمین جنبش جاری و در مقابلهی با وجه عمدتاً سیاسی/پلیسیِ نظام حاکم میبینیم.
گذشته از این جنبهی مسئله، همهی کنش و واکنشهای سرکوبگرانهی جمهوری اسلامی طی چهل روز گذشته نشان از این دارد که نه تنها دستگاه سرکوب از خیزش فراگیر و عمومی وحشت دارد، بلکه در مقابل کنش و واکنشهای جنبش هم در وضعیت آچمز و بیقراری دستوپا میزند. بهبیان دیگر، علیرغم وجود گروههای تحقیق، نهادهای امنیتی چندگانه و موازی و اطاقهای فکرِ پُرهزینه که روی تاکتیکها و شیوههای سرکوب جنبشها و خیزشها «کار» میکنند، دستگاه سرکوب جمهوری اسلامی در مقابله با تاکتیکهای ابداع شده توسط جنبشیهای فیالحال موجود بهوضعیتی رسیده که نامی جز سردرگمی و آشفتگی ندارد.
صرفنظر از وسعت و احتمال شدتیابی انفجارگونهی جنبش، که رژیم را بههراس میافکند؛ اما بخشی از این سردرگمی سرکوبگرانه ناشی از این واقعیت است که کنش و واکنشهای ابداعیِ جنبشیها برای دستگاه سرکوب ناشناخته و غیرقابل پیشبینی است. این ناشناختگی و غیرقابل پیشبینی بودن، صرفنظر از بررسی جنبهی طبقاتی جنبش و پایگاه طبقاتی نیروهای شرکتکننده در آن، اساساً ناشی از این واقعیت استکه روحیات، دریافتها، معیارهای ارزشی، اخلاقیات و نوع نگاه و عملکرد نیروهایی که در این جنبش حضور دارند، تااندازهی زیادی بدیع و بدون سابقهی قبلی است.
همانطورکه کنش و واکنشها، روحیات و کُنه رفتاری و چشماندازِ نیرویهای عمدتاً جوانِ حاضر در جنبش جاری برای دستگاه سرکوب ناروشن و ناشناخته است، و همین امر هم یکی از دلایل سردرگمی و ناکارآیی و ناکارآمدی آنها در سرکوب است؛ اما چگونگی سازمانیابی این نیروها، و بهطورکلی ویژگی کلیت جنبش برای نیروهایی که خودرا همسو با آن تعریف میکنند، نیز کموبیش ناشناخته است. این ناشناختگی بهویژه در رابطه با «اپوزیسیونِ» رنگارنگ خارج از کشورْ همانند عینک یا ماسکی عمل میکند که جوشکارها بههنگام جوشکاری از آن استفاده میکنند. شیشهی این عینک/ماسکها بهقدری تیره است که تنها بههنگام عملِ جوشکاری و طبعاً آموختگی در این زمینه میتوان از آنها استفاده کرد و حوضچهی مذاب را دید و آن را بهدرستی سامان داد. بهبیان روشنتر، مشکل «اپوزیسیون» خارج از کشور این استکه میخواهد حوضچهی مذاب جنبش را از دور و با استفاده از سازوکارهای اینترنتی، بدون رابطهی نسبتاً ارگانیک و تجربهی عملی در این زمینه سازمان بدهد و رهبری کند.
آتشسوزی عمدی و تکرار جنایت در زندان
آنچه بهمن بهعنوان کسی که 25 سال از ایران دور بودهام، جسارت بخشید تا دربارهی جنبش موسوم به«زن، زندگی، آزادی» کلیاتی قابل توصیف بهنکات اصولی بنویسم، واقعهی شگفتانگیز و دلخراش آتشسوزی در زندان اوین و ماجرای جنایتکارانهی شاهچراغ شیراز بود که شواهد بسیاری حاکی از عمدی بودن آنهاست. ازآنجاکه جستجوی سادهی اینترنتی شواهد بسیاری در اثبات عمدی بودن این آتشسوزی جنایت شاه چراغ را در اختیار میگذارد، در اینجا فقط نگاه گذرایی بهچرایی آتشسوزی اوین میاندازم. در مقابل این سؤال که چرا دستگاه سرکوب آتشِ مرگ را در مقابل مطالبهکنندگان زندگی در زندان اوین برافروخت، بنا بهصبغهی سیاسی کلیت رژیم میتوان گفت: ایجاد ارعاب و باجخواهی!
این آتشسوزی مرگبار از یکطرف میتواند قتلعام زندانیهای سال 1367 را یادآور شود و پیشینهی محاکمات چند دقیقهای منجر بهاعدامها را تداعی کند که بهطور خودبهخود ترس از دستگیری را در میان کنشگران خیابانی دامن میزند؛ و از طرف دیگر، میتواند بهواسطهی زندانیهای دوتابعیتی که در جریان رویدادهای اخیر افزایش چشمگیری هم داشتهاند، بهابزاری برای «معامله» با دولتهای اروپایی و آمریکایی تبدیل شود. حرف روشن جمهوری اسلامی بهاین دولتها این استکه اگر زندانیهای طرفدار «ما» را آزاد نکنید و باج ندهید و از حمایت تبلیغاتی بهنفع جنبش موسوم به«زن، زندگی، آزادی» دست برندارید، «ما» هم زندانیهای دارای تابعیت دولت شما را زنده زنده همانند بازداشتیهای اخیر در آتش میسوزانیم!
اما آنچه بیشترین بیم و هراس را برمیانگیزد و حاکی از ذات جنایتپیشهی رژیم است، این شایعه نه چندان دور از واقعیت استکه بیشترین تلفات آتشسوزی زندان مربوط بهبازداشتیهای اخیر خیابان بوده که از مکانهای مختلف بهاوین منتقل شده بودند!
دربارهی مقولهی «دههی هشتادی»ها و خاستگاه جنبش کنونی
کمی بالاتر بهتفاوتها و ویژگیهای هنوز ناشناخته و حتی هنوز ناشکفتهی نیروهایی که در جنبش موسوم به«زن، زندگی، آزادی» شرکت دارند، اشاراتی داشتم. گفتم که هم رژیم و هم افراد و گروههای «اپوزیسیون» (بهویژه در خارج از کشور که عمدهی سخنم روبهآنهاست)، گرچه بهگونههای متفاوت و ظاهراً متضاد، اما بهواسطهی این ناشناختگی و انکشافنایافتگی نمیتوانند کارآیی خودرا افزایش داده و از ظرفیتهای تصوری و مفروض خود بهترین استفاده را بکنند. بنابراین، لازم استکه تمرکز بیشتر و حتیالامکان انضمامیتری را (بهعنوان فعال مبارزات کارگری/سوسیالیستی «دیروز» و مشاهدهگرِ مقیم اروپای «امروز») روی تفاوت و ویژگیِ زمینهای این جنبش داشته باشیم.
اما قبل از ورود بهبحث تفاوت و ویژگیِ زمینهای جنبش جاری در ایران میبایست یادآور شد که تقسیمبندیهای بهاصطلاح جامعهشناسانهای که سعی میکنند مقولهی «نسل»ها و «دهه»ها را جایگزین واقعیت روابط و مناسبات تولیدی/اجتماعی کنند، خواسته یا ناخواسته، آب را بهجوی مناسبات موجود که ذاتاً سرمایهدارانه است، میریزند. چراکه اینگونه جایگزینیها با حذف امکان دخالتگری طبقاتی و سوسیالیستی، فعلیت مبارزه را بهوجوه صرفاً سیاسی و حقوقی محدود میکند، و ـعملاًـ پایههای ساختاری، طبقاتی و اقتصادی موجود را از گزند دخالتگری طبقاتی و انقلابی کارگران و زحمتکشان برکنار بهتصویر میکشد.
صرفنظر از توضیح مشروح مقولهی جایگزینی «نسل»ها بهجای مناسبات تولیدی/اجتماعی، بهاختصار میتوان روی سه نکتهی کلیدی مرتبط باهم انگشت گذاشت: نخست اینکه مناسبات تولیدی و اجتماعی در هر بُرههای از تاریخْ واقعیتی قابل مشاهده و بررسی استکه نه تنها در محدودهی سن و جنسیت (اعم از زن و مرد ویا کودک و بزرگسال) باقی نمیماند، بلکه از دخالتگری مبارزاتی و انقلابی نیرویهای استثمارشونده نیز تأثیر میپذیرد و بهواسطهی ربط و پیوستار تاریخیاش حقیقی بهحساب میآید؛ دوم اینکه مقولهی «نسل»ها بدون اینکه سخن روشنی دربارهی دینامیزم تحولات تاریخی و اجتماعی بگوید، طبقات و مبارزهی طبقاتی را ـعملاًـ کنار میگذارد و روی انواع آکسیونها متمرکز میشود که معنایی جز دور نگاه داشتن مناسبات تولیدی/اجتماعی موجود از تعرض طبقات فرودست، و نیز ارائهی تصویری «تصادفباورانه» و در واقع «تقدیری/الهی» از دگرگونیهای تاریخی است؛ و بالاخره سوم اینکه آنچه نسلها را بهعنوان «نسل» از یکدیگر متمایز میکند، عمدتاً زمان قراردادیِ سال و ماه و مانند آن است، که مبنا و اساس آن گردش خورشید و ماه است. این درصورتی است که مناسبات تولیدی/اجتماعی بدون اینکه ربطی بهگردش خورشید و ماه و امثالهم داشته باشند، دارای دینامیزم ویژه و زمان واقعی مخصوص بهخود است که از رابطهی بنیادی انسان/طبیعت ریشه میگیرد و آنجایی هم که رویداهای تاریخی با زمان قراردادیِ سال و ماه بیان میشود، قصدی جز ایجاد رابطه و همآهنگی بین انسانها در میان نیست.
با کمی تأمل و تعمق دربارهی ربط سه نکتهی بالا باهم میتوان چنین نتیجه گرفت که اساس ناشناختگی و انکشافنایافتگیِ مبارزاتیِ نیروهای حاضر در جنبش جاری در ایرانْ نه تفاوت نسلی و سنی و جنسی بین ـمثلاًـ دهه هشتادیها با دهه هفتادی و امثالهم، بلکه میبایست پیدایش مناسبات اقتصادی و خصوصاً اجتماعی دیگرگونهای در ایران و جهان باشد که ضمن حفظ اساس رابطهی سرمایهدارانهی تولید، بهواسطهی پارهای تغییر و تحولات تکنولوژیک/تولیدی، ساختار مبارزهی طبقاتی و سیاسی را از جنبهی شکلی نیز دگرگون کرده است.
برای مثال، در میان کارکنان انفورماتیک و آنهایی که بهنحوی (حتی بهطور نسبی) کارشان رایانهای بهحساب میآید (اعم از اجرایی یا برنامهنویسی)، احتمال سازمانیابی اتحادیهای بهحداقل ممکن میرسد. یکی از مهمترین دلایل بُروز چنین پدیدهایْ وجود رقابت بسیار سخت و شدتیابنده در رابطه با «خودآموزی» و بهروز رسانی عمدتاً فردیِ دانش فنی/رایانهای است. این امر تاآنجا جدی است که ظاهراً کم نیستند افرادی که بهخاطر عقب ماندن از مسابقهی «خودآموزی» مرتبهی شغلی و حتی بعضاً اصل شغل خودرا از دست میدهند. آنچه چنین وضعیتی را دامن میزند، شکل انجام کارِ رایانهای است که معمولاً نیازی بهحضور در زیر یک سقف واحد ندارد، و حتی افرادی که روی یک پروژهی بهاصطلاح مشترک کار میکنند، اغلبِ قریب بهاتفاق نه تنها تصور شخصی، بلکه حتی تصور مشخصی هم از «همکاران» خود ندارند.
از سوی دیگر، منهای ارتباطات شخصی و طرح مسائل علمی و هنری و مانند آن، وجود اینترنت و امکاناتی که در اختیار ردههای مختلف کاربران در زمینهی کسبوکار میگذارد، تااندازهی قابل توجهی جای فروشگاه و مغازه را در پارهای از موارد گرفته، و در موارد بسیاری هم شبکههای اجتماعی (مثلاً ایسنتاگرام) را بهمرکز تبلیغ و ارائهی خدمات پس از فروش و اینقبیل خدمات تبدیل کرده، و در این زمینه دهها هزار شغل جدید ایجاد نموده که شاغلین این شغلها امکان بسیار ناچیزی در زمینهی سازمانیابی اتحادیهای و حتی ارتباط سیاسی مداوم دارند. نتیجه اینکه کارکنان اینگونه واحدها و شغلها، در مقایسه با کارگران خطِ تولید در کارخانه، ضمن احتمالِ داشتنِ آگاهی عمومی/اجتماعی بیشتر، اما امکان سازمانیابی اتحادیهای بسیار کمتری در اختیار دارند. انواع دورکاریها هم که بهویژه در جریان پاندمی کرونا گسترش یافت، بازهم بهعاملی تبدیل شده که در مقابل سازمانیابی اتحادیهای مانع میتراشد.
مهمتر از تکتک این عوامل، و حتی صرفنظر از ویژگی سنتهای مبارزاتی در ایران که ریشه تاریخی آن عشیرهگرایی و نهایتاً مبارزات ضداستبدادی است، اما کلیتِ آخرین انقلاب فنآوری در نظام سرمایهداری (یعنی: نسل دوم فنآوریهای دیجیتالی) است که بارآوری تولید را برقآسا بالا برده و با شدت بیشتری بازهم بالاتر میبرد. صرفنظر از عامل سرکوب در کشورهای مختلف که بسته بههرکشوری بین سرکوب اجتماعی/ایدئولوژیک و سرکوب سیاسی/پلیسی نوسان میکند، اما نفس وجودی نسل دوم فنآوریهای دیجیتالی بهواسطهی کاستن از تعداد کارکنان واحدهای تولیدی و خدمات مربوط بهتولید (بهویژه در کشورهای پیشرفتهی اروپایی/آمریکایی) امکان سرکوب و کنترل اقتصادی آحاد جامعه را در همهی کشورها (اعم از بهاصطلاح پیشرفته و یا موسوم بهجهان سومی) بهطور گستردهای فراهم آورده است. نسل دوم فنآوریهای دیجیتالی ضمن ایجاد معدودی شغلهای پُردرآمد (بهویژه در کشورهای اروپایی/آمریکایی)، «شغل»های کمدرآمد بسیاری را در کشورهای پیشرفته و بهویژه در کشورهای درحال توسعه و جهان سومی بهوجود آورده که نه تنها هیچگونه امکانی برای سازمانیابی اتحادیهای باقی نمیگذارند، بلکه بهانحای گوناگون سازمانیابی اتحادیهای رادیکال را مانع میشوند و بهنوعی در همسویی با نیروهای سرکوبگر قرار میگیرند.
گرچه اینگونه «شغل»ها، خصوصاً درکشورهای کمتر توسعهیافته طیف وسیعی را دربرمیگیرد که در رابطه با ایران بهتحقیق ویژهای نیاز دارد؛ اما انواع گاردهای دفاع از اموال شخصی، ارتشها و نهاهای پلیسی خصوصی که خدمات خودرا بهدولتها میفروشند، سربازان جنگهای نیابتی، انواع واسطهگریها و خرید وفروشهای عمدتاً اینترنتی که کمیت نسبتاً گستردهای را دربرمیگیرد، شرکت در باندهای رنگارنگ قاچاق و ازجمله قاچاق مواد مخدر، حضور در شبکههای گسترده و پیچیدهی پورنوگرافی و تنفروشی و امثالهمْ آشکارترین و رایجترین آنهاست. در رابطه با «شغل»های بهاصطلاح با کلاسِ ناشی از نسل دوم فنآوریهای دیجیتالی که عمدتاً (نه مطلقاً) در کشورهای اروپایی/آمریکایی رواج دارد، میتوان به«انواع ترتیبات جدید دورکاری، تحویل پهبادی سفارشات، تجارت بیاسکناس، فنآوری خدمات مالی (امور مالی دیجیتالی)، ردیابی و دیگر صورتهای پایش، خدمات خودکار پزشکی و حقوقی، و آموزش از راه دور که متضمن آموزش از پیش ضبط شده نیز هست»، اشاره کرد.
گرچه در زمینهی نسل دوم فنآوریهای دیجیتالی بهجز واقعیت قابل مشاهده و بررسی، مقالات متعددی هم وجود دارد؛ اما چپهایی که خودرا مارکسیست و انقلابی مینامند، علاقهای بهبررسی و تحقیق در اینگونه زمینهها ندارند. مهمترین عامل این بیعلاقگی عدم رابطه با مردم فرودست جوامع مختلف است که در بهترین صورت مفروض در قالب پاسیفیسم فعال (یعنی: انواع تحرکات آکسیونیستی) خودمینمایاند که آبشخور نظریاش همان دادههای سیاسی/ایدئولوژیک بورژوایی/پُستمدرنیستی بهگونهای پنهان و اطوکشیده است. بهبیان دیگر، اغلب قریب بهاتفاق افراد و گروههایی که خودرا مارکسیست و انقلابی مینامند، ازجمله چپهای ایرانیالاصل، بهطور ضمنی براین باورند که ابتدا «تودهها» باید برخیزند تا امکان تحقق توانایی رهبری و سازماندهندگی آنها فراهم شود. درنتیجه آنچه موضوع فعالیت اشکال گوناگون تحرکات آکسیونیستی و تبلیغاتی و یادبودهای تکراری است، کسب قدرت بهبهای انحلال انقلاب اجتماعی در تبادلات صرفاً سیاسی است، که ناگزیر تحت سیطرهی کشمکشهای جهانی و درگیری بلوکبندیهای امپریالیستی نیز قرار میگیرد.
رابطهی فرودستان و جنبش جاری در ایران
اغلب تحلیلهایی که از طرف افراد و گروههای «اپوزیسیون» خارج از کشور (از منتهاالیه چپ تا منتهاالیه راست) ارائه میشود، بهکارگران فراخوان میدهند که با اقدام اعتصابی از جنبش موسوم به«زن، زندگی، آزادی» حمایت کنند. بهمنظور فهم دقیقتر چیستی و پیامدهای سیاسی/طبقاتی این فراخوانهاْ نابهجا نیست که بهدو سؤال اساسی پاسخ بدهیم: یکی اینکه، آیا کارگران ایران توان اقدام اعتصابی نسبتاً یکپارچه در حمایت از جنبش موسوم به«زن، زندگی، آزادی» را دارند؛ و دیگر اینکه، چرا کارگران باید از طریق اقدام اعتصابی از این جنبش حمایت کنند؟
ساختار تولید در ایران چنان پراکنده و منقسم در کارگاههای کوچک است که ایجاد ارتباط اتحادیهای گستردهی خوبهخودیِ سراسری و بهاصطلاح ملی ویا حتی منطقهای را در 90 درصد واحدهای تولیدی بهامری تبدیل میکند که بدون دخالت و تدارک نقشهمند طبقاتی، سیاسی و نسبتاً طولانی محال بهنظر میرسد. این امر در سالهای قبل از استقرار جمهوری اسلامی نمونههای فراوان دارد. برای مثال میتوان بهسندیکای فلزکارمکانیک، سندیکای صنعت چاپ، سندیکای کفاشها و خیاطها و امثالهم اشاره کرد.
باید توجه داشته باشیم که منهای سنگینی بازدارندگی سنتهای برخاسته از فرهنگ استبدادی کهنِ «دیروز» بردوش انسانهای «امروز»، سرکوب شدیداً بازدارندهی رژیم شاه و جمهوری اسلامی نیز، امرِ بسیار دشوار تشکلیابی گستردهی خوبهخودی و طبقاتی کارگران را بهامری تبدیل میکند که بدون دخالت آگاهانه غیرممکن مینماید. نتیجه اینکه کارگران ایران بدون رابطهی حضوری، رفیقانه، تبادلاتی (در زمینهی اندیشههای طبقاتی و انقلابی) و همچنین همدلانه/نقادانه بهآنچنان تشکلی دست نمییابند و نیافتهاند که بتوانند ضمن حفظ استقلال و مطالبات طبقاتی خودْ در جنبشی شرکت کنند که اساساً (یعنی: در نظر و عمل) ضداستبدادی، عصیانی و صرفاً سیاسی است و روی مطالباتی تمرکز دارد که با حذف جمهوری اسلامی و حفظ نظام سرمایهداری نیز قابل دستیابی است. نتیجه اینکه همهی آن افراد و گروههایی که بهکارگران فراخوانِ حضور و حمایت اعتصابی میدهند، درواقع از کارگران میخواهند که با کنار گذاشتن ویژگیها و پتانسیلهای طبقاتی خود (که میتواند بار انقلابی و فراروندگیهای تاریخی هم داشته باشد)، بهمثابه «افراد»، نه تودههای طبقهی کارگر، در جنبش موسوم به«زن، زندگی، آزادی» شرکت کنند تا نهایتاً دموکراتیسمی را تحقق بخشند که هرچه باشد یا نباشد، از مُهر و عنصر طبقاتی/کارگری تهی است. در این زمینه میتوان بهمقالهی «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی هم مراجعه کرد.
بههرروی، دو سؤال بالا را میتوان چنین پاسخ داد: اولاًـ تودههای کارگر بهدلیل سازماننایافتگی و نداشتن سنتهای مبارزاتی متشکل و سراسری نمیتوانند بهمثابهی طبقهای بهلحاظ سیاسی/اتحادیهای نسبتاً متشکل و آگاه در این جنبش شرکتکنند؛ و دوماًـ برفرض که از تشکل و آگاهی طبقاتی نسبی هم برخوردار بودند، تنها در صورتی پیوستن آنها بهجنبش جاری بهلحاظ طبقاتی و تاریخی معقول بود که بتوانند اِعمال هژمونی کرده و دستِکم مطالباتی را مطرح کنند که بهسوخت و ساز اندیشههای طبقاتی/کارگری و انقلابی/سوسیالیستی دامن بزند.
گذشته از همهی اینگونه مسائل، اما یکی/دو تفاوت اساسی بین مطالبهی آکتیویستهای عصیانی جنبش موسوم به«زن، زندگی آزادی» و تودههای میلیونی و پراکندهی کارگری وجود دارد. یکی اینکه مشاهدات و پرسوجوها نشاندهندهی این است که اغلبِ (البته نه همهی) شرکتکنندگان در این جنبش (برخلاف کارگران و زحمتکشان) دغدغهی «نان» و حداقل گذران زیستی هماکنونِ خود و بستگانشان را ندارند؛ و دیگر اینکه آنچه کارگران را در حال حاضر بهحرکت درمیآورد ـمثلاً دریافت دستمزد در حد مرز خط فقرـ بهزمان حال و نهایتاً تداوم آن بهآینده برمیگردد، درصورتیکه انگیزه و محرکِ آکتیویستهای جنبش موسوم به«زن، زندگی، آزادی» بیافقیِ حال حاضر و نگرانی از آینده بر بستر بیکاری فزایندهی کنونی است. این دو شکل از مطالبهی برحق و صددردصد انسانیْ بهدلیل بعضی ناهمخوانیها تنها درصورتی بههم میآمیزد که یکی تحت هژمونی دیگری قرار بگیرد. بنابراین، یا آکتیویستهای جنبش کنونی باید افق آیندهی خودرا بهمطالبهی هماکنونی و افق ممکنالتحقق و تاریخی طبقهی کارگر گره بزنند، تبادل نظری/عملی/مبارزاتی با کارگران را پیشه کنند و برای مشکلات خود راهحل تاریخی انتخاب کنند؛ ویا کارگران بدون صفبندی طبقاتی و طرح مطالبات خود، در مطالبهی فعالین جنبش موسوم به«زن، زندگی، آزادی» منحل شوند، و یکسره بهبورژوازی اروپا و آمریکا دل بسپارند تا شاید بردگیِ مزدی را بدون حجاب اجباری و کنشهای دولتی قابل توصیف بهفاشیستی در پناه دموکراسی غربی هم تجربه کنند، که حتی در کشورهای اروپایی/آمریکایی هم عملاً کارگران و تهیدستان روبهافزایش را کنار میگذارد!
در مقابل نظرات ظاهراً رادیکالی که مقولهی گذر بهحرکت انقلابی را در مورد جنبش موسوم به«زن، زندگی، آزادی» پیش میکشند؛ باید گفت که این جنبش در وضعیت کنونیاش فاقد پتانسیل انقلابی بهمعنای حقیقی و تاریخی کلام است. نهاییترین انکشاف این جنبش، حتی اگر تودههای فرودست جامعه هم از آن حمایت کنند، تغییر رژیم سیاسی و نه حرکتی بهسوی جامعهی سوسیالیستی است. آنچه میتواند موجبات تکامل تاریخی این جنبش را زمینهساز باشد، حرکت آگاهانه بهسوی تودههای کارگر و زحمتکش در ابعاد مختلف، و تداوم این رویکرد با هدفمندی ادغام سازمانیافته با اکثریت عظیم فرودستان جامعه است. استفاده از الگوهای سال 57 در مورد جمهوری اسلامی اشتباهی بزرگ و بسیار خطرناک است.
هماکنون چیزی حدود 250 هزار آخوند در ایران وجود دارد که بهلحاظ رفاهی حتی بالاتر از طبقهی بهاصطلاح متوسط گذران دارند. کمیت این جماعت با احتساب زنها و فرزندانشان بالغ بر رقمی حدود یک میلیون میشود. اینها هیچ جایی برای رفتن و فرار ندارند و بههیچوجه هم از زندگی انگلی آخوندی دست نمیکشند و بهراحتی هم درگیر «شغل» دیگری نمیشوند. نتیجه اینکه، این احتمال وجود دارد که همین آخوندها در صفوف منظم در مقابل سرنگونیطلبان جنبش موسوم به«زن، زندگی، آزادی» بایستند. بنابراین، با صفوف پراکنده و آتش بهاختیار کنونی شاید بتوان سیستم پلیسی جمهوری اسلامی را زیر ضرب گرفت و حتی ازهم درید؛ اما بدون صف متشکل و نسبتاً آگاه تودهای نمیتوان جامعه را بهلحاظ اقتصادی و اجتماعی بهشیوهای بهتر از جمهوری اسلامی مدیریت کرد. بهبیان دیگر، فاصلهی جامعهی ایران تا انقلاب اجتماعی میلیاردها ساعت کار تاریخاً ضروری در عرصههای گوناگون استکه سرنگونی جمهوری اسلامی فقط نخستین گام آن است. صرفنظر از ایجاد مناسبات تولیدی/اجتماعی که عناصری از سوسیالیسم را در خود داشته باشد؛ اما فاصلهی بین سرنگونی جمهوری اسلامی تا درهم شکستن ماشین دولتی فاصله از جامعهی سرمایهداری تا آغازراه سوسیالیسم است.
خلاصه، تنها درصورتی که جنبش موسوم به«زن، زندگی، آزادی» بهطرف فرودستان جامعه حرکت کند و این حرکت را استمرار بخشد و نهادینه کند، در مسیر رهایی ساکنین ایران گام برداشته و تجربهی نوینی هم بهبشریت عرضه میدارد؛ وگرنه با وجود فداکاریها و رشادتها و قربانیهای بسیار کار چندانی از پیش نخواهد برد.
این اصل انقلابی را نیز نباید فراموش کرد که لازمهی تحقق اینگونه دستآوردها و تبادلاتْ ارتباط گسترشیابنده با جنبشهایی است که در دیگر کشورها و بهدور از وابستگیهای امپریالیستی و دولتی موجودیت دارند. شاید اِبراز نظر شود که چنین جنبشهایی با این مشخصات وجود ندارند؛ شاید چنین باشد، اما قطعاً محافل و هستههایی با ویژگی استقلال قاطع از دولتها و نیروهای ریز و درشت امپریالیستی وجود دارند، و یکی از مهمترین وظایف آن گروهایی از «اپوزیسیون» خارج از کشور که صرفاً براساس امکانات اعضا و افراد خود و بدون یارانههای رنگارنگ سازمان یافته و مبارزه میکنند، کشف اینگونه نهادها و ایجاد ارتباط انترناسیونالیستی با آنهاست.
دربارهی چیستی خیزش «زن، زندگی، آزادی»
برای گریز از احتمال دریافت برچسب زنستیزی لازم میدانم نکاتی هم دربارهی شعار «زن، زندگی، آزادی» بنویسم. یکی از برجستهترین ویژگیهای این شعار وسعت تفسیرپذیری آن است. این شعار از یکطرف میتواند جامعهی سوسیالیستی را القا کند؛ و از طرف دیگر، مفهومی فراطبقاتی و فراتاریخی (مانند «همه باهم بودن» خمینی) را در خویش پنهان کرده است. با اندکی تأمل بیشتر میتوان گفت که عواقب «همه با هم بودن» برخاسته از شعار «زن، زندگی، آزادی» میتواند مصیبتبارتر از «همه با هم بودن» خمینی هم باشد. چراکه خمینی با حذف فریبکارانهی تفاوتهای طبقاتی و اجتماعی، «همه» را بهبرپایی چیز نامعلومی بهنام جمهوری اسلامی فرامیخواند که برای بخشی از تودههای مردم توهم رهایی از فقر اقتصادی و تحقیر اجتماعی را ایجاد میکرد. این درصورتی استکه «همه با هم بودن» برخاسته از شعار «زن، زندگی، آزادی» در بطن فضای و جهانی که این خیزش در آن شکل گرفته و ادامه یافته است، و خصوصاً از این زاویه که مطالبهی اقتصادی/سیاسی/اجتماعی روشنی را هم پیش نکشیده، بار طبقاتی بهآن نداده و نهایتاً (چهبسا ناخواسته) روی طبل غربگرایانهی سرنگونی فراطبقاتی میکوبد، عملاً و در لحظهی حاضر تعبیر دیگری جز آزادی زنان در انتخاب لباس ندارد. اما ازآنجاکه این شعار اشارهای بهآزادی اجتماعی و خصوصاً آزادی (یعنی: برابری) اقتصادی ندارد، زنان را در انتخاب پوشیدن حجاب اسلامی یا نپوشیدن آن آزاد فرض میکند؛ چراکه زنان برخاسته از میان کارگران و فرودستان جامعه بهواسطه فقری که گریبانگیر آنهاست، از آزادی خرید لباسهایی که زنان ثروتمند و صاحبان سرمایه میپوشند، محروماند. بنابراین، صرفنظر از افراد؛ گروههای سیاسی (از منتهاالیه چپ تا منتهاالیه راست) باید که تعبیر و تعریف و تفسیر خود را از این شعار بهروشنی بیان کنند.
شکی در این نیست که جامعهای که زنان را بهآزادی حقیقی برساند، جامعهای سوسیالیستی است. اما مقدمتاً باید بگوییم که «آزادی حقیقی» چه معنایی دارد؟ از آنجاکه حقیقت در وجه ماهوی خود (نه از جنبهی شناختشناسانه) بهمعنای نفی واقعیت موجود و تثبیت واقعیت نوین (یا ربطْ بهوساطت نفیِ زنجیرگونهی ماهیت) است؛ از اینرو، لازمهی آزادی زنانْ نفی مناسبات استثمارگرانهای استکه چهرهی پدر/مردسالارانه دارد و موجبات اسارت زنان و خصوصاً زنان کارگر و فرودست را نیز فراهم میکند. اما این نفی درعینحال بهمعنای تثبیت نیز هست! اما ماهیت این چیزی که در نفی مناسبات اقتصادی/اجتماعی موجودْ تثبیت میشود، چیست؟ استنتاج ماتریالیستی/دیالکتیکی و مشاهدات تجربی در پاسخ بهاین سؤال با صراحت میگویند: برابری همهجانبه بین همهی زنان باهم. اما وجودِ برابری همهجانبه بین همهی زنان جامعه، تنها درصورتی میتواند متحقق شود که همهی مردان جامعه نیز از جهات گوناگون باهم برابر باشند؛ و این عملاً بهمعنی برابری همهجانبهی همهی آحاد جامعه (اعم از زن و مرد، یا کودک و بزرگ سال) است. مناسبات اقتصادی و اجتماعی در چنین جامعهی مفروضی همان چیزی استکه جامعهی سوسیالیستی نامگذاری شده است. اما ازآنجاکه روند استراتژیک جامعهی حقیقتاً سوسیالیستی نفی مطلق مالکیت خصوصی است؛ ازاینرو، برای رفع شبههی همه باهم بودگیِ خمینیگونهی نهفته در شعار «زن، زندگی، آزادی»، بالاضروره باید شعار «زن، زندگی، سوسیالیسم» را با آن جایگزین کنیم.
شاید بعضاً ایراد بگیرند که جامعهی ایران ظرفیت دریافت و ادراک شعارهایی مانند «زن، زندگی، سوسیالیسم» را ندارد، و با طرح اینگونه شعارها جنبش بیشتر بهراست گردش میکند. در مقابل اینگونه ایرادها باید گفت: اولاًـ هیچ دلیل روشن و تجربه شدهای وجود ندارد که جنبش جاری در ایران در مقابل پیشنهاد تبادلات سوسیالیستی بهراست بچرخد؛ دوماًـ اگر در درون این جنبش افراد، گروهها و گرایشاتی وجود دارند که در مقابل پیشنهاد تبادلات سوسیالیستی بدون گفتگو و مباحثهی جدلی بهراست میچرخند، بهتر است که هرچه زودتر ماهیت سیاسی خودرا نشان بدهند و احتمال خطر شکلگیری «وحدت» همه باهمیْ حتیالامکان کاهش یابد که مدیای طرفدار بلوکبندی امپریالیستی پروغرب نیز از آن جانبداری میکند؛ سوماًـ منهای بررسیهای نظری، تجربه هم نشان داده استکه تا زیر پای بورژوازی (اعم از اسلامی ویا غیراسلامی!) داغ نشود، حتی یک میلیمتر ویا بهاندازهی یک ریال هم عقبنشینی نمیکند؛ چهارماًـ قویترین ابزار و راهکار برای داغ کردن زیر پای بورژوازی در وسعت بهاصطلاح «ملی» و طبعاً جهانی، و حتی ایجاد فشار برای رفرم در چارچوب همین نظام سرمایهداری نیز، شعارها و بالطبع فعالیتها و تبادلات عملی سوسیالیستی (و نه الزاماً استفاده از کلمهی سوسیالیسم) است که با مطالبات طبقاتی کارگران و فرودستان نیز همراه خواهد بود؛ و بالاخره پنجماًـ اگر قرار است که بورژوازی و نه فقط حجاب اجباریِ جمهوری اسلامی یا کلیت این نظام کنار برود، شعار «زن، زندگی، سوسیالیسم» و تبعات عملی/تبادلاتی آن بهمراتب سازماندهندهتر و انسانیتر از تبعات عملی/تبادلاتیِ شعار «زن، زندگی، آزادی» است.
دو/سه نفر از دوستان قدیمِ مقیم ایران که فعال میدانی هم نیستند، از زاویه مشاهدهی تحقیقاتی میگویند: «بهنظر کنشگران پیشرو واژهی زن بهطور طبیعی برخاسته از حرکت جامعهی ایران بهطورکلی و نوجوانان بهطور مشخص بوده و بهدور از هرگونه بار معنایی فمینیستی است. شاهد این مدعا پذیرش شعار عقبماندهتر «مرد، میهن، آبادی» بدون هیچ مقاومتی در ادامهی زن، زندگی، آزادی بوده است». در پاسخ بهاین دوستان بسیار محترم و عزیز باید گفت: لطفاً بهعبارتهای خودتان با دقت بیشتری نگاه کنید! از خیزشی که هنوز بهیک جنبش تبدیل نشده صحبت میکنید که ویژگی کنشگران اصلی و «مشخص» آن «نوجوانانی» هستند که بدون دریافت فمینیستی، شعار «زن، زندگی، آزادی» را بهمثابهی پرچم مطالباتی خود برگزیدهاند و در بخشهایی هم «بدون هیچ مقاومتی» شعار «مرد، میهن، آبادی» را میپذیرند. چنین خیزشی که بیشترین محرکهی اساسیاش احساس رهایی درمقابله با عوامل سرکوب و اعمالکنندهی تحقیر است و شباهتهایی بهانتقامجویی هم دارد، از این زمینه نیز برخوردار است که در پارهای موارد در مقابله با تودههای فرودست و کارگر سازمان بیابند، روی طبل ابلهانهی «نخبگی» بکوبند و بهابزاری در دست نیروهای فوقِ راستِ امپریالیستی تبدیل شوند. نتیجه اینکه ضرورت مبارزهی طبقاتی حکم میکند که فعالین جنبش موسوم به«زن، زندگی، آزادی» سازمان بیابند، بهلحاظ تاکتیکی مطالبات قابل حصولی را پیش بکشند، و از جنبهی استراتژیک روی فرارفتهای طبقاتی/تاریخی (حتی بدون اینکه نامی از سوسیالیسم و کمونیسم ببرند) متمرکز شوند.
ضرورت آلترناتیو سیاسی/انقلابی
صرفنظر از اراجیفِ گندیده و بورژواییِ بچهشاهیها، سلطنتطلبان غیربچهشاهی، اصلاحطلبان حزب «اتحاد ملت» که اخیراً منحل شد، مافیای مجاهدین و «نو»گراهایی مانند باند حامد اسماعیلیون (که در ادامه درباره او نیز مینویسم)، بعضی از مخالفان بهاصطلاح رادیکالْ چنین احتجاج میکنند که شعار «زن، زندگی، آزادی» بهانهای برای سرنگونی کلیت رژیم سیاسی جمهوری اسلامی است. در پاسخ بهاین «رادیکال»های اساساً خارج از کشوری باید گفت: مبارزهی سیاسی و طبقاتیْ نزاع محلی نیست که بهبهانه نیاز داشته باشد. مبارزهی سیاسی/طبقاتی بهعنوان پیچیدهترین شکل پراکسیس، بدون هدفمندی برنامهریزی شده و نهادیه، ناگزیر تابع وضعیت موجود میشود و درنهایت آنچه بهدست میآورد، ضمن اضمحلال شعارها و آرزومندیها و تجارب برخاسته از نبرد طبقاتی، چیزی جز وجه دیگری از وضعیت موجود نخواهد بود.
بنابراین، وظیفهی مبرم آن افراد و گروههایی که در جایگاه اپوزیسیون میایستند، نه تنها ارائهی برداشت و تفسیر خود از شعار «زن، زندگی، آزادی» است، بلکه بهواسطهی ضرورت مبارزاتی و حرمت همهی قربانیهای نظام جمهوری اسلامی و نیز بهپاس کار و شرف و زندگی فرودستان میلیونی جامعه موظف بهارائه آلترناتیوی هرچه روشنتر و واقعیترند، که مقدمتاً تحقیق گستردهای از مناسبات سیاسی/طبقاتی جامعه ایران را میطلبد. این درست است که جریان عمل، شناخت بیشتر و دقیقتر موضوع را پیشنهاده دارد، و شناخت دقیقتر نیز همهی هدفمندیهای برنامهریزی شده و نهادینه در همهی زمینهها (و ازجمله بخشهای بعضاً قابل توجهی از آلترناتیوهای انقلابی) را دستخوش تغییر و دگرگونی میکند؛ اما آلترناتیو سیاسی/طبقاتی/انقلابی ـحتی آنجاکه عمدتاً نظری استـ چنانچه هرچه روشنتر و دارای جزئیات واقعی ارگانیک بیشتری باشد، تغییرجهتهای مخرب آرمانی نسبت بههدف نهایی را کمتر میکند.
نتیجه اینکه همهی آن افراد و گروههایی که این ایده را تبلیغ میکنند که مقدمتاً «همه باهم» جمهوری اسلامی را سرنگون میکنیم، و پس از سرنگونی دربارهی آلترناتیو سیاسی/حکومتی تصمیم میگیریم، بیش از هرچیز خریت (ویا دقیقتر بگویم: شارلاتانیسم) خودرا (مثل همین بچهشاهیها، یا باند اسماعیلیون) فرافکنی میکنند. چراکه ارائه آلترناتیو امری صرفاً نظری و سرگرمکننده نیست که در مواقع بیکاری بتوان بهآن پرداخت. ارائه آلترناتیو در عرصهی مبارزهی سیاسی و طبقاتی از یکسو وابسته بهپیشزمینههای عملیِ تاکنونی و از دیگرسو بهمثابهی نقشهی راه، مستلزم تعهدات و الزامات عملی در ادامهی مبارزه است. آنچه در این رابطه بهتأکید مؤکد نیاز دارد، این حقیقت استکه مادهی اصلی و شاکله در هردوسوی این «اکنون» مفروض (مثلاً اواخر شهریور 1401) تبادل نظری/عملیِ «دانش مبارزهی طبقاتی» با تودههای کارگر، فرودست و تحت ستم جامعه است. بهجز برخورداری نسبی از جنبهی نظریِ «دانش مبارزهی طبقاتی» و همچنین وجود شور انسانی/انقلابی (بهمثابهی عناصر مقدماتی)، وجود رابطهی حضوری، ارگانیکشونده و حاضر در همهی عرصههای زندگی اجتماعی و طبقاتی از الزامات لاینفک چنین تبادلی است. بهبیان دیگر، استفاده از جزوه، کتاب، رادیو، تلویزیون و دیگر رسانهها و شبکههای اجتماعی تنها بهشرطی دارای بازدهی حقیقتاً طبقاتی و انقلابی است که ارتباطی همدلانه، درعینحال نقادانه، و تبادلاتی/ارگانیککننده با مردم فرودست (اعم از کارگر و غیره) وجود داشته باشد.
آنچه در ایجاد ارتباط شخصی/انقلابی با گروههایی از مردم کارگر و زحمتکش از بالاترین درجهی اهمیت برخوردار است، پرهیز از ایجاد رابطهی آموزگار/شاگرد بهسبک مدرسهای/دانشگاهی است. شاید ایجاد نمایی از رابطهی آموزگار/شاگرد در آغازِ ارتباط ناگزیر بنماید؛ اما متانت انسانی/نوعی، پرنسیپ و شور انقلابیْ دستور دیگری را بهضرورت تبدیل میکند؛ این دستور که آموزگار در نهایت تسهیلکنندهی یادگیری است، نه یاد دهنده و در واقع شرایط یادگیری را طوری سازماندهی میکند که یادگیرنده بسیار سریعتر تجربه کند و از تجربهی خویش بیاموزد و در این فرآیند هردو طرف رابطه متحمل تغییر و حرکت و یادگیری میشوند: «این اصل مادهگرایانه که انسانها محصول شرایط محیط و تربیت خویشاند و بنابراین انسانهای تغییریافته محصول شرایط و مناسبات و تربیت دیگری میباشند، فراموش میکند که همین انسانها شرایطِ محیط را تغییر میدهند و اینکه مناسبات بهدست خودِ انسانها تغییر مییابد و تربیتکننده خود نیز میبایست تربیت شود. بهعبارتی آموزگار خود بهآموزش نیاز دارد. از اینرو، اصل فوق با ندیدن این نکته بهتقسیم جامعه بهدو بخش میرسد که یکی ماورای دیگری میایستد (مثلاً نزد رابرت آون). همآهنگی تغییر شرایط محیط و فعالیت انسانی را تنها میتوان بهمنزلهی عمل انقلابی تصور کرد و معقولانه درک نمود».
اما وجود چنین رابطهای، و تناسب عملی آن را چگونه میتوان سنجید؟ پاسخ روشن است: گذر از مبارزهی خودبهخودی بهمبارزهای هدفمند، برنامهریزی شده و ارگانیکشونده معیار وجود و درعینحال کارآیی چنین رابطهای استکه در تولید کادرهای سازماندهنده اشکال گوناگون مبارزات تودهای خودمینماید. ادعای ارائهی آلترناتیو، بدون دستآوردهایی از این دست، نه تنها حاکی از نبود پراکسیس مبارزاتی و انقلابی است، بلکه آشکار یا پنهان، در خدمت پوستاندازی دوبارهی نظام سرمایهداری نیز قرار میگیرد.
بهطورکلی، هدفمندی برنامهریزی شده در عرصهی مبارزهی سیاسی/طبقاتی را میتوان در ارائهی آلترناتیو در مقابل وضعیت موجود خلاصه کرد. گرچه چهرهی عمدهی آلترناتیو سیاسی/طبقاتیْ تحلیلی و نظری است؛ اما آلترناتیو صرفاً نظری و بدون ساختارْ بیش از هرچیز بهبحثهای قهوهخانهای شباهت دارد. با همهی این احوال، مشاهدهی مکرر نشان میدهد که قریب بهاتفاق گروههایی که در خارج از ایران در نقش «اپوزیسیون» ظاهر میشوند، توان و امکان ارائهی آلترناتیوِ ساختارمند و مرتبط با مبارزهی طبقاتی و سیاسی در داخل کشور را ندارند. مشکل اساسی این گروهها این است که بهجای تمرکز روی تدارک مبارزاتی/سیاسی، در نقش رهبر ظاهر میشوند و چهبسا ناخواسته درگیر بازتولید مناسبات زنستیزانهای میشوند که یکی از سیماهای کلیه نظامهای طبقاتی و انسانستیز است.
ضرورت مقابله با «مَرد/پدرسالاری»
همچنان که ریشه زنستیزی را در مناسبات طبقاتی (که هماکنون سرمایهدارانه است) باید جستجو کرد، برهمین بستر زنستیزی همزاد کهنسالی هم دارد که بهلحاظ اعتلای انسانی، سازمانیابی طبقاتی/انقلابی و تثبیت وضعیت موجود بسیار خطرناک و بازدارنده است: پدرسالاری/مردسالاری.
زنستیزی یا ضدیت با شأن انسانی و حتی حقوقی برابرِ زنان با مردان که در گروهبندیهای مختلف طبقاتی بهاشکال گوناگون خودمینمایاند، روی دیگر سکهی پدرسالاری است که در میان اقشار و طبقات گوناگون بهنحوی بهمسنترها و بهویژه بهمردهای مسنترْ قدرت ویژهای برای اعمال اراده میبخشد. این قدرت ویژه تا جایی میتواند گسترش یابد که مثلاً نظام حاکمیت جمهوری اسلامی مناسبات استثمارگرانه، رانتخوارانه و جنایتکارانهی خود را با رنگ و لعاب بهاصطلاح پدرانه/مردانه بهجامعه حقنه میکند. گرچه حقوق ناشی از پدرسالاری در میان گروهبندیهای طبقاتی مختلف جامعه اشکال و ابعاد گوناگونی بهخود میگیرد و گاهی فقط در حد دریافت سلام از جوانترهای خانواده خودمینمایاند؛ اما مردسالاری در کلیت خویش، که همانند زنستیزی ریشهای بهبهانه بیولوژیک، اما اساساً اقتصادی/اجتماعی/فرهنگی دارد، بیانکنندهی سلطه و برتری بدون استدلال و آزمون «دیروزیها»ی عمدتاً مرد (اعم از پدر یا غیرپدر) بر «امروزیها»ی عمدتاً زن (اعم از فرزند و غیرفرزند) استکه بهلحاظ جسمی و روانی فروتر درنظرگرفته میشوند.
بهطورکلی، پدرسالاری که میتواند در قالبی بهاصطلاح دلسوزانه و حتی با ظاهری خردمندانه نمایان شود و اعمال گردد، ضمن این که یکی از عوامل بازتولید نظامهای طبقاتی و ازجمله نظام سرمایهداری است، عملاً و در آن سوی انواع احتجاجهای بهاصطلاح نظری، تااندازهی زیادی وابسته بهبقای نابرابری جنسیتی است؛ چراکه زن بهعنوان موجودی ضعیفتر(!) در مقابل پدرسالار از توان مقاومت کمتری برخوردار است. گرچه پدرسالاری از جنبهی جنسیتی عین مردسالاری بهنظر میرسد؛ اما مشاهدات سادهی اجتماعی نشان میدهد که اولاًـ پارهای از زنها بهواسطهی برخورداری از یکی از اشکالِ قدرتِ سیاسی، اقتصادی ویا اجتماعی/اعتباری، علیرغم جنسیت زنانهی خویش، پدرسالارانه رفتار میکنند و نه تنها زنستیزند، بلکه بازتولیدکنندهی رفتار و «حق» پدرسالاری نیز هستند. بدینترتیب، میتوان گفت که اعتبار اجتماعیِ غیرحقیقیْ پدرسالانه عمل میکند و خواسته یا ناخواسته زنستیز است. اما اعتبار اجتماعی غیرحقیقی چه معنایی دارد؟
در پاسخ بهاین سؤال میتوان گفت: اعتبار اجتماعیِ غیرحقیقی (برخلاف اعتبار اجتماعی حقیقیْ) «دیروز» را بهعنوان میراث یدک میکشد، با معیارهای «دیروز» وارد تبادل اجتماعی و سیاسی «امروز» میشود، هماینک فاقد تبادلِ نظری/عملی و پتانسیل ارزشآفرینی است، و سرانجام اینکه نه تنها ادعا میکند که توان تبادلات ارزشآفرین را دارد، بلکه در ناتوانی واقعی و اعتبار «دیروزی»اش، طرف تبادل خویش را بهگمراهیِ گاهاً درهمکوبنده و خطرناک نیز میکشاند.
مسئلهی پدرسالاری و ربط آن با زنستیزی را با طرح یک سؤال اساسی که پاسخ آن را بهعهده خواننده مفروض این نوشته میگذارم، تمام میکنم: آیا آن افراد و گروههای چپ و راستی که اگر نه مطلقاً، اما بیش از 30 سال از حضور مبارزاتی در ایران برکنار بودهاند و اینک میخواهند خیزش «زن، زندگی، آزادی» را رهبری کنند و بهفعالین این خیزش حتی در جزئیات نیز رهنمون میدهند، میتوانند تبادلی حقیقتاً ارزشآفرین و راهنماییکننده و اصولی داشته باشند، بهنوعی از رفتار و برخورد پدرسالارانه پرهیز کنند و بهواسطه ابزارها و تماسهای اینترنتی مانع ابتکار عمل، حرکت بهسوی فرودستان و خودسازمانیابی آنها نشوند؟
چرا دولتهای اروپایی/آمریکایی
از خیزش «زن، زندگی، آزادی» حمایت میکنند؟
از آنجاکه تظاهرات 22 اکتبر 2022 (30 مهر 1401) از جنبهی کمی بهمعیاری برای ارزشسنجی و ابزاری برای محاصرهی «داخل» از «خارج» تبدیل شده است و این بهمعنای اعمال هژمونی دولتهای اروپایی/آمریکایی و ایرانیهای دوملیتی برجوانانی است که بهقیمت جان و هستیشان در مقابل یکی از جنایتکارترین دولتهای جهان قد علم کردهاند؛ ازاینرو، بحث چرایی حمایت دولتهای اروپایی و آمریکایی از جنبش موسوم به«زن، زندگی، آزادی» را با نگاهی بهتظاهرات برلین شروع میکنم.
ادعا میشود که این تظاهرات بزرگترین گردهمآییِ تاکنونی برعلیه جمهوری اسلامی بوده است. گرچه من شخصاً در این تظاهرات حضور نداشتم و نظر پلیس آلمان را نیز ندیدهام، اما اغلب گروههای مخالف جمهوری اسلامی (اعم از چپ یا راست) روی 80 هزار شرکتکننده در این تظاهرات تأکید دارند. البته بعضی از طرفداران حامد اسماعیلیون که خودرا کمونیست هم میدانند، رقم شرکتکنندگان در این تظاهرات را تا 140 هزار نفر هم افزایش دادهاند. رادیو/تلویزیون برونمرزی «ایران اینترنشنال» که امروزه بهمهمترین سخنگو و خط دهندهی جنبش تبدیل شده است، بدون اینکه رقم دقیقی ارائه دهد، از عبارتِ قابل تفسیرِ «بیش از 100 هزار نفر» استفاده میکند؛ و بالاخره خبرگزاری آسوشیتدپرس بهنقل از پلیس آلمان تعداد شرکتکنندگان در این تظاهرات را 37 هزار نفر اعلام کرد.
مهمترین دستآورد این تظاهرات برای آنهایی که پادویهای بیجیره و باجیرهی راهاندازی آن بودهاند، ابداع و حقنهی مثلاً دموکراتیک یک «رهبر» مظلوم با سبک و سیاق خمینی، اما بدون امامه و با کراوات، و همچنین افزایش سلطهی شبکهی خبری ایران اینترنشنال (وابسته بهعربستان سعودی و اسرائیل) بود. ازآنجاکه وابستگی مالی ایران اینترنشنال بهعربستان سعودی با جستجوی اینترنتی بسیار ساده قابل اثبات است؛ ازاینرو، در اینجا ـمختصر و مفیدـ بهآیتالله کراواتی و حمایت مستقیم و غیرمسقیم، اما جدی آلمان و کانادا از او اشاراتی میکنم.
اما قبل از اینگونه اشارات باید تصور و دریافتم از موضعگیری بورژوازی غرب را نسبت بهجنبش موسوم به«زن، زندگی، آزادی» بیان کنم. ایالات متحدهی آمریکا بهواسطهی درگیریهای بیسابقهی و بسیار سخت و جدی انتخاباتی و همچنین کشمکشهایی که با عربستان سعودی عمدتاً در مورد میزان استخراج نفت پیدا کرده است، ضمن آزاد کردن 7 میلیارد دلار از داراییهای مسدود شدهی ایران، در مقابل مسائل مربوط بهجنبش جاری در ایران ژست بیطرفی و بیتفاوتی میگیرد، و اعلام میکند که قصد تغییر رژیم حاکم بر ایران را ندارد. بنابراین، برای فهم موضعگیری واقعی آمریکا باید تا نتیجهی انتخابات میاندورهای ماه آینده صبر کنیم. انگلستان ضمن تک مضرابهای کج و معوج، فقط آشفتگی سیاسی و اقتصادی خودرا بهنمایش میگذارد. آلمان ضمن اینکه از قدرت تولیدی/اقتصادی بسیار بالایی در اروپا و جهان برخوردار است و با ثباتترین کشور اروپا هم بهحساب میآید و در میان کسبهی ایرانی هم از محبوبیت نسبی برخوردار است، بهموازات گسترش نفوذ خود در اوکراین، درصدد گسترش نفوذ خود در ایرانِ جمهوری اسلامی و حتی ایرانِ غیرجمهوری اسلامی است. از همینرو، در رابطه با جنبش موسوم به«زن، زندگی، آزادی» ضمن اینکه رسماً میانداری میکند، از طریق افراد و احزاب پارلمانیْ موضع جانبداری میگیرد و بهاندازهی «کافی» هم از تظاهرات 22 اکتبر سهم میبرد. بقیه کشورهای اروپایی (مانند سوئد، دانمارک، هلند، بلژیک و امثالهم) مجموعاً با همان سازی میرقصند که آلمان میرقصد. فرانسه که بهشدت درگیر اعتصابات کارگری داخلی است و هنوز سیاست رسمی و روشنی در قبال جنبش جاری در ایران ندارد، از طریق افراد پارلمانی، شخصیتهای سیاسی و نهادهای مدنی بهجنبش چشمک همدلانه میزند تا ببیند کفهی ترازو بهکدام طرف سنگینی میکند: جنبش موسوم به«زن، زندگی، آزادی» یا دولت جمهوری اسلامی!
اما موضع کانادا نسبت بهجنبش موسوم به«زن، زندگی، آزادی» در میان دیگر کشورهای جهان استثنایی است. قبل از اینکه بهموضع کانادا نسبت بهجنبش موسوم به«زن، زندگی، آزای» بپردازم، لازم استکه بهیکی از دلایل جذابیت اروپاییها (عمدتاً در غرب، شمال و جنوب اروپا و خصوصاً در میان لایههای متوسط این جوامع) نسبت بهنام و عنوانِ «زن، زندگی، آزای» بهمثابهی جنبش اجتماعی بپردازم.
ایدئولوژی لیبرال/دمکراسی در کشورهای غربی و بهویژه درمیان گروهبندیهای موسوم بهطبقه متوسط جذابیت خودرا از دست داده است. این جذابیتْ از دو عامل ناشی میشد. یکی، امید بهرفاه و مصرف روزافزون و شانس بهاصطلاح مساوی حضور در ارگانهای قدرت که بهواسطهی سیاستهای نئولیبرالیستی بهشدت روبهکاهش است؛ و دیگری، تقابل نظری بسیار شدید با کمونیسم که بهمعنای برتری ساکنین و بهویژه طبقات بهاصطلاح متوسط کشورهای پیشرفتهی سرمایهداری بود. این برتری بهاصطلاح معنوی با فروپاشی دیوار برلین و تبدیل کشورهای مثلاً سوسیالیستی بهبورژوازیهای مافیایی و نظریههایی که پایان کمونیسم را اعلام میکردند، جنبهی برتریبخشندهی خودرا از دست داده و بیاثر شده است.
خلاصه اینکه منهای جنبهی اقتصادی مسئله که زیر فشار سیاستهای بهاصطلاح صرفهجویانه بهطور شتابندهای جهت عکس دولتهای رفاه سابق حرکت میکند، زدوبندهای فراوان و لمپنگونه/ترامپی در امر سکانداری سیاست در جوامع اروپایی و آمریکایی ـنیزـ ایدئولوژی لیبرال/دمکراسی را بهگُه کشیده است. نتیجه این که طبقات بهاصطلاح متوسط کشورهای پیشرفتهی سرمایهداری که (منهای جنبههای اقتصادی و سودآوری مسئله) بهرنگها و گویشهای گوناگونِ فمینیستی و محیط زیستی رویآور بودهاند، طبیعی استکه یکسره بهجنبشی دل بسپارند که در مقابل زنستیزی بسیار شدید و آشکار جمهوری اسلامی قد علم کرده و نوید زندگی دیگری را میدهد که زنان را بر تارک مینشاند و برای متوسطهای اروپایی/آمریکایی بهشتآسا مینماید.
بهمواضع کشور کانادا برگردیم. کانادا بهعنوان مهمترین کشوری که دلارهای رانتی و سرقت شده از ایران را بهپول بهاصطلاح سفید تبدیل میکند، شهرت دارد. این شهرت ضمن سودآوری برای بورژوازی کانادایی، اما بهشدت از اعتبار سیاسی دولت کانادا حتی از زاویه دید کاناداییهای قدیمی هم میکاهد. اتخاذ مواضع سوپر رادیکال در قبال پرواز شمارهی 752 هواپیمایی بینالمللی اوکراین که از 180 سرنشین، 63 نفر دارای تابعیت کانادایی بودند، آبرویِ بورژوایی از دست رفتهی دولت کانادا را تا اندازهای احیا کرد. اما اوج این آبرویابی، حمایت هرچه شدتیابندهی دولت کانادا از جنبش موسوم به«زن، زندگی، آزادی» است. با درنظر گرفتن حیثیت از دست رفتهی بوروژوایی دولت کانادا (بهواسطهی پولشویی آقازادهها و پدر و مادرهایشان)، موضعگیری این دولت در قبال سقوط پرواز شمارهی 752 که توسط موشکهای دولت ایران سقوط کرد، قابل فهم است. اما سؤال این استکه چرا دولت کانادا روز بهروز با شدت بیشتری از جنبش موسوم به«زن، زندگی،آزادی» حمایت میکند و نقش کاسهی داغتر از آش را بازی میکند؟
یکی از مسائلی که دولت جمهوری اسلامی را زیر ضرب مدیای پرو غرب و بعضی تحریمها برده است، ادعای فروش پهبادهای شاهد 136 بهروسیه از طرف بلوکبندی سرمایهداری غربی و استفادهی روسیه از این پهبادها در جنگ با اوکراین است. بعضاً چنین گفته میشود که ساخت موتور این پهبادها بهکانادا هم ارتباط دارد. البته چندی پیش سروصدای بعضی از روزنامهها بلند شد که موتور این پهبادها از اتریش بهایران وارد شده است؛ اما بعداً معلوم شد که سازنده و مالک اصلی این موتورها شرکتهای کانادا بودهاند و برای ماشین چمنزنی از آن استفاده میکنند. گویا کانادا اجازهی ساخت این موتورها را بهاتریش هم میدهد تا در ماشینهای رنگپاش از آن استفاده کنند. بههرروی، منهای جزئیات که شاید فقط دولت کانادا و جمهوری اسلامی از آن اطلاع داشته باشند، پای کانادا بهاین پهبادها که ادعا میشود در جنگ اوکراین مورد استفاده قرار گرفتهاند، گیر است؛ و دولت کانادا با این خطر روبروست که اوکراین بابت این پهبادها تریلیاردها دلار خسارت طلب کند. نتیجه اینکه حمایت از «اپوزیسیون» سرنگونیطلبِ پروغربی و عَلَم کردن باند اسماعیلیون توسط دولت کانادا فرار بهجلویی استکه از احتمال طرح شکایت اوکراین و طلب خسارت از دولت کانادا میکاهد.
از سوی دیگر، هشتم سپتامبر 2022 الیزابت دوم که در سال 1952 بهقدرت رسیده بود، در اثر کهولت سن درگذشت. با بهپایان رسیدن پادشاهی 70 سالهی الیزابت دوم، زمزمهی «استقلال» بعضی از کشورهای مشترکالمنافع و ازجمله کانادا طنین نسبتاً گستردهای پیدا کرده است. این مسئله تا حدی جدی استکه حتی سایت «رسانه فارسیزبان ایرانیان کانادا» مینویسد: «موضوع خارج شدن کانادا از بین کشورهای مشترکالمنافع در سراسر رسانههای اجتماعی و مکانهای عمومی مانند کافیشاپها در مراکز شهرهایی مانند تورنتو پر شده است. [بههرروی] «جمهوریخواهی درحال حاضر موضوع بسیار داغی است»؛ بهعقیده برخی از مردم کانادا «تنها کاری که این روزها سطنت برای کانادا انجام میدهد، این استکه پولهای هنگفتی را از کانادا میگیرد»[اینجا]. فراتر از جنبهی صرفاً نظری جمهوریخواهیِ درحال گسترش، واقعیت چنین مینماید که بورژوازی کانادا با اتکا بهپتانسیل و سنت مهاجرتپذیری و داشتن سرزمین بسیار وسیع، در پس استقلال و جمهوریت، ازجمله گسترش قدرت جهانی سرمایههای خودرا میبیند که بنا بهسازوکار بورژوایی میبایست دربرگیرندهی خاورمیانه هم باشد. چنین بهنظر میرسد که یکی از عوامل اجرایی این رؤیا (اعم از اینکه عملی باشد یا نه) حضور حدود 300 هزار ایرانی مهاجر درکاناداست که بهدنبال جنبش موسوم به«زن، زندگی، آزادی» به«اپوزیسیون» پروغربی نیز پیوستهاند. نهایت رؤیای بورژوازی کانادا سرنگونی جمهوری اسلامی و استقرار دولت «دموکراتیک» تحت نفوذ خود در ایران است. در چنین صورت مفروضی کانادا ـهمـ در سلک امپریالیستهای بهاصطلاح کلهگنده درخواهد آمد.
پدیدهای بهنام حامد اسماعیلیون
نام حامد اسماعیلیون برای من یادآور سقوط دلخراش هواپیما توسط موشکهای جمهوری اسلامی و از دست رفتن همسر و فرزند او بههمراه 179 نفر انسان دیگر است. این فاجعهی دلخراش درعینحال که غمانگیز است، خشم را نیز برمیانگیزد. اما ازآنجاکه در این مملکتْ فاجعه بهفراوانی دیده میشود، با نام اسماعیلیون بهیاد 30 هزار قربانی جادهها میافتم که آنها نیز بهنوعی در اثر موشکهای نامرعی و زدوبندهای مالی/رانتی جمهوری اسلامی بهورطهی نابودی و مرگ پرتاب شده و جان شیرین خود را که همانند همهی دیگر جانها گرانبها و عزیز است، از دست داده و بازهم از دست میدهند. از طرف دیگر، کشتههای سالانهی جادهای در ایرانِ تحت حاکمیت جمهوری اسلامی یادآور دهها هزار و چهبسا چندصد هزار کودکِ دختر و پسری استکه از بدِ حادثه زنده میمانند و سالهای بسیاری را با زجر و شکنجهای که اشتباهاً زندگی نامگذاری شده، از سر میگذراندند تا در بستر مرگ بهاحساس آرامش برسند و بهپایان آروزی دستنیافتهی زندگی خود دست یابند.
علیرغم همهی این زجرها و شکنجهها، اما آقای اسماعیلیونِ دندانپزشک همانند دکتر مارتین لوترکینگ «امید» را بشارت میدهد، البته با این تفاوت که مختصات شکلگیری، رشد و کنشگری مارتین لوترکینک، منهای بعضی تشابهات در شکل، هیچگونه همگونی قابل مقایسهای با کنشگری آقای اسماعیلیونِ دندانپزشک ندارد. لوترکینک بهعنوان خداشناسی که در چارچوب قانون اساسی آمریکا بهدنبال حقوق مدنی و رفع تبعیض دولتی برای سیاهپوستان بود، بهطور ناخواسته و با تکیه بهنیروهای داخلی کشورش در خدمت رشد و توسعهی جامعهی مدنی بورژوایی و بورژوازی خودی (یعنی: بورژوازی ایالات متحدهی آمریکا) قرار داشت. این درصورتی استکه تکیهگاه آقای اسماعیلیون بدون اینکه بحث خداشناسی در میان باشد، کشورهای غربی و بهویژه دولت کاناداست.
گرچه هم لوترکینگ و آقای اسماعیلیونِ دندانپزشک ـهردوـ ضدکمونیستاند، اما تفاوت در این است که لوترکینگ جنبش پلنگان سیاه را محکوم میکرد، اما آقای اسماعیلیون فروریختن دیوار برلین را نقطهعطفی القا میکند که نه تنها تاریخی است، بلکه آغازگاه طلوع «خورشید» آزادی نیز هست.
تفاوت دیگر اینکه لوترکینگ در معادلات و ستیزهای جهانی بیطرف بود؛ اما آقای اسماعیلیون با دفاع از کمکهای مثلاً بینالمللی بهاوکراین (که در واقع کمکهای ناتو و کشورهای سرمایهداری غربی است)، در نظر و عمل از بلوکبندی سرمایهداری غربی حمایت میکند و در جانب ناتو میایستد که جنایتکارترین نهادی استکه تاکنون بشریت تجربه کرده است.
لوترکینگ طرفدار جنبش مدنی بود، اما رفتار حامد اسماعیلیونِ دندانپزشکْ سرنگونیطلبی بهنفع یکی از بلوکبندیهای سرمایه جهانی است که ایالات متحده در رأس آن قرار دارد.
لوترکینک علیرغم پارهای مواضع ضدکمونیستیاش، اما بنا بر امکانات آن روز جامعهی آمریکا و در تناسب با تواناییها و آموختههایش مجموعاً نقش ترقیخواهانهای ایفا کرد که بهیادمانده و بهیاد خواهد ماند. اما مشکل آقای اسماعیلیونِ دندانپزشکْ در این مقایسهای که ابداع خود اوست، این استکه نه زمانه، زمانهی لوترکینگ است، نه ایران جامعهی آمریکاست، نه نظام سرمایهداری بضاعت تحمل تحرکات ترقیخوانانهای را دارد که لوترکینک یکی از فعالان آن بود. نتیجه این که وقتی آقای اسماعیلیون از «رؤیای امید» حرف میزند و در نقش لوترکینگ ظاهر میشود، در واقع مقایسهای را روی پرده آورده است که مصداق همنوایی فیل با فنجان است.
و بالاخره، لوترکینگ از همهی جهات متصور و در عمل عاری از مقامخواهی و ریاستطلبی بود، اما حامد اسماعیلیون علیرغم ابراز بیعلاقگیاش بهریاست و مسئولیت سیاسی، در مسیری حرکت میکند که «مسئولیت» و ریاست را ناگزیر میسازد. بهبیان دیگر، لوترکینک بدون اینکه از ریاست حرف بزند، اساساً درگیر جنبش مدنی بود و در همین مسیر هم ترور شد، اما آقای اسماعیلیون علیرغم ابراز بیعلاقگیاش بهقدرت و ریاست، عملاً در پیِ قدرت و ریاستِ سیاسی است، و بهاحتمال بسیار قوی در این زمینه خوابهای طلایی هم میبیند.
*****
براساس منطق و روش تحقیق ماتریالیستی/دیالکتیکی چنین بهنظر میرسد که حمایت همهجانبهی دولت کانادا از حامد اسماعیلیون یکی از مهمترین راهکارهایی است که بورژوازی کانادا برای تغییر رژیم (یعنی: رژیمچنج) ویا دستِکم نفوذ سودآور در ایران و از این طریق در خاورمیانه سازمان داده و روی آن سرمایهگذاری میکند. باید توجه داشت که آقای اسماعیلیون از حقوقدانهای بهاصطلاح معتبر و مشاورین سیاسی و انواع یاریدهندگان بیبهره نیست، و همهی عوامل سازای یک گروهبندی «اپوزیسیون» سیاسی خارج از کشوریِ تأثیرگذار روی بخشهای بهاصطلاح میانی جامعهی ایران را هم گرد خویش جمع کرده است.
دربارهی آقای اسماعیلیون باید گفت که شخص «باهوشی» است!؟ او توانست کشته شدن همسر و فرزندش در هواپیمای مورد اثابت موشک جمهوری اسلامی را بهدستآویز تبدیل کند و از این آب خونآلود و غمانگیز ماهی «اعتبار» سیاسی و «رهبری» بگیرد. ازآنجاکه آقای اسماعیلیون، در ایفای نقش خمینیِ نوظهور و کراواتی، یکی/دوتا کتاب وجاهتبخش ادبی هم نوشته و جایزهی انجمن گلشیری را هم گرفته است؛ پس، اگر همانند خمینی اعتبار حوزوی ندارد، اما میتواند در قالب «روشنفکر» ایفای نقش کند. از طرف دیگر، اگر خمینی هندینژاد بود، در عوض «رهبری» که قرار است نقش او را بازی کند، تابعیت کانادایی دارد و نه تنها همانند خمینی از بالا بالاهای دنیا حمایت میشود، بلکه اساساً از همینجا هم «ریشه» میگیرد!
آقای اسماعیلیون با تقلید از خمینی ادعا میکند که پُست و موقعیت سیاسی نمیخواهد. بنابراین، یا این جنابْ عارفِ عارفان جهان است و بهلحاظ ژنتیکی از سیزارتا میراث میبرد ویا کلاّش و شارلاتان است. چرا؟ برای اینکه سیاست امپریالیستی/رژیمچنجیْ اتوبوس داخل شهریِ تورنتو نیست که حتی بتوان بین دو ایستگاه هم از آن پیاده شد. قطارِ سیاست، آنهم قطار سیاستِ سرنگونی جمهوری اسلامی بهشیوهی آقای اسماعیلیون، نه تنها بهکسی اجازهی پیاده شدن نمیدهد، بلکه آمادهی کشتن آن کسانی است که حتی بهپیاده شدن فکر میکنند.
ادعا میشود که اسماعیلیون فاقد هرگونه گرایش و وابستگی سیاسی است. گذشته از عدم وابستگی که همواره قابل کتمان است و تااندازهای بهواسطهی گرایش سیاسی افراد قابل تشخیص است، اما همانطور که بالاتر هم نوشتم او با تمام وجودش در کمپ ناتوییها، بورژوازی غرب و ضدکمونیستها سکونت دارد. وقتی اسماعیلیون میگوید دیوار جمهوری اسلامی هم مانند دیوار برلین فروخواهد ریخت[نقل بهمضمون]، نه تنها وابستگی خود، بلکه گرایش سیاسیاش را نیز آشکار میکندپ. وقتی او روضه میخواند که روسیه مردم اوکراین را با پهبادهای ایرانی میکشد، بهطور آشکاری جنایتشویی میکند. چرا؟ برای اینکه جمع جنایات تاکنونی آشکار و پنهان دولت و بورژوازی/مافیایی روسیه در اوکراین و جاهای دیگر هنوز یکصدم جنایات آشکار و ثابت شدهی ناتو و بورژوازی غرب و بهویژه ایالات متحدهی آمریکا نشده است.
آخرین کلام دربارهی اسماعیلیون اینکه او بهطور همزمان از 3 «کانال» مطرح شد و موضوع تبلیغات قرار گرفت تا بهتدریج معلوم شود که عکس او در مریخ هم دیدنی است: این 3 «کانال» عبارتاند از: آقای مراد ویسی (یکی از بنیانگزاران ایران/اینترنشنال)، خودِ ایران/اینترنشنالِ عربستانی/اسرائیلی (بهعنوان سردستهی این بازی جنایتکارانه) و افرادی که سابقهی فعالیت سیاسی چپ داشتهاند، از فعالیت سابق خود پشیمان شده و بهواسطهی حضور در بیبیسی، ایران/اینترنشنال، صدای آمریکا، کلابهاوس و دیگر رسانههای نارسانه اعتبار سیاسی پیدا کردهاند. بهطورکلی، درصورتی که بالابالاییها و مالکین عمدهی سرمایههای جهانیْ گربه را هم بهعنوان «رهبر» برگزینند، این جماعت بهواسطهی احساس برخاسته از خودبزرگبینی روشنفکرمآبانهشان پشتِسر جناب گربه هم نماز میخوانند.
دربارهی حامد اسماعیلیون این نکته را هم باید گفت که رتوریکِ نوحهسرایانه و جلب ترحمکنندهی او (که ظاهراً سمپاتی هم میآفریند) یادآوری کشته شدن همسر و فرزندش در سقوط هواپیمایی است که توسط موشکهای جمهوری اسلامی سقوط کرد. تم این رتوریک تا آنجایی شیعی/عاشورایی/ماورایی استکه حتی بازگشت همسر و فرزندش بهایران را هم میطلبد!؟ گرچه این مطالبه ظاهراً بیمعناست، اما در بازگشت بهحقوق عشایری معنای روشنی پیدا میکند: انتقام، که حتی میتواند با کنشهای فاشیستی هم همراه باشد. این پدیدهای استکه نمونههای رفتاری و واکنشی آن (گرچه بسیار ناچیز) از خلال ویدئویهای ارسالی از ایران و در درون صف مبارزین ضدحکومتی هم دیده میشود.
*****
لازم بهتوضیح استکه تنها حامد اسماعیلیون نیست که جناجبندیهای بلوک سرمایهداری غرب در آبنمک میخوابانند تا در روز «مبادا» همچون خمینی بهماه و دیگر کرات فرستاده شوند و دربرگشتْ تمام انرژی نهفتهی مبارزاتی و انقلابی گروهبندیهای مختلف جامعه را بهکیسهی اربابان خود بریزند. طرح نسبتاً مشروح پدیدهای بهنام حامد اسماعیلیون اساساً بهاین دلیل است که روند شکلگیری چاکرانی از این دست را بیان کرده باشم. برای مثال، معصومه علینژاد قمی کلایی یکی از رذلترینِ اینگونه آدمهای جانورخو است. او که مدتها در مناسبات اصلاحطلبان و خاتمیچیها چریده بود، بهآمریکا رفت تا مورد حمایت دستِ راستیترین گروهبندیهای طبقهی صاحبان سرمایه آمریکایی قرار بگیرد که براین باورند که همهی جهان را باید درگیر جنگهایی کرد که برندهی آن آیالات متحده خواهد بود. همینکه او در کنار شخصی بهنام زلنسکی قرار میگیرد که آدمکی در دست فاشیستهای آزوف است، گویای واقعیت «دموکراسی» در مختصات کنونی جهان و دست گذاشتن امپریالیستی روی مسئلهی ستم بر زنان بهطورکلی است که عملاً ستم مضاعف بر زنان طبقهی کارگر را نادیده میگیرد.
گرچه معصومه علینژاد قمی کلایی همان باورها و آرزوهایی را دارد و همان راهکارهایی را در سر میپروراند که خانم تاچر در انگلیس و خانم کلینتون در ایالات متحده میپسندیدند، اما بهنظر من امکان جایگزینی او بهجای خامنهای هیچ است. نهایت اینکه او جادهی استقرار افرادی امثال حامد اسماعیلیون را صاف میکند تابهنان و نوایی برسد. گرچه اسماعیلیون عروسکِ بازی امپریالیستهاست، اما چنین بهنظر میرسد که نقش معصومه علینژاد قمی کلایی (علیرغم معروفیت فعلاً بیشترش) در رابطه با وضعیت مبارزهی طبقاتی و سیاسی در ایران عروسکیتر از حامد اسماعیلیون است.
جمهوری دمکراتیک یا حکومت شورایی؟
با نگاهی بهموضعگیری بچهشاه و بحث کوتاهی دربارهی آلترناتیو «جمهوری دمکراتیک» و همچنین «حکومت شورایی» و نقش شعارها در جنبش انقلابیْ این نوشته را بهپایان میرسانم.
گرچه چنین مینماید که بین پروژهی بچهشاه و پروژهی حامد اسماعیلیونِ دندانپزشک تفاوت و حتی ستیز هم وجود دارد؛ اما غیرممکن نیست که آن نیرویهایی که هر دوی این عوامل را «میرقصانند»، اجرای یک نمایش تکپردهای را هم بهآنها دیکته کرده باشند. هردو ضمن بیان اینکه پذیرای پُست و مقام سیاسی در ساختار سیاسی آینده ایران نخواهند بود، ضمن بعضی ناز و کرشمههای ستیزهگونهْ در تلاشاند که حوزهی نفوذ خودرا بگسترانند و روی طبل فریبآمیز کنار گذاشتن اختلافات و ایجاد صف «همه باهمبودگی» بکوبند. آیا این تصور که در فردای فرضی سرنگونی جمهوری اسلامی «اختلافها» کنار گذاشته شود و مثلاً یک شورای انقلابی ده نفره تشکیل گردد که بچهشاه و امثال اسماعیلیون نیز در آن شرکت داشته باشند، بیش از حد نامعقول است؟ خوب، ازآنجاکه ظاهراً این دو عامل در تخالف با یکدیگر قرار دارند، میتوان یکی/دوتا عامل دیگر را هم که سابقهی فعالیت بهاصطلاح چپ هم داشتهاند، بهاین ملغمه اضافه کرد تا چرخهی استبداد ایرانی از چرخش نیفتد، نوکیسههای تهیکیسه بهقدرت برسند و سرمایه جهانی هم خرِ جنایتکارانهی خویش را براند. نام این ملغمهی فریبآمیز را میگذارند «جمهوری دموکراتیک».
چرا فریبآمیز؟ برای اینکه جمهوری دمکراتیکِ بورژواییْ بدون جامعهی مدنی بورژوایی و بدون یک ساختار اقتصادی که بتواند سرمایه جذب کند و خصوصاً در وضعیت کنونی جهانْ سرمایه صادر کند و مافوق سود کسب کند، چیزی جز یک دولت استبدادی/نفتی نیست که با رنگ و لعاب بهاصطلاح دموکراتیک بهمردم کارگر و فرودست حقنه میشود.
قدمت واژهی دموکراسی بهیونان باستان هم میرسد که بردهها از اساس انسان بهحساب نمیآمدند. با گذر سدههای پُر فراز و نشیب، و با رشد بورژوازی در سدههای شانزدهم و هفدهم، و بهویژه انقلاب کبیر فرانسه، در انگلستان و اروپای غربی، دموکراسی بهمعنای مشارکت مردانی در ادارهی امور جامعه بود که از میزان معینی تمکن و دارایی برخوردار بودند و بههیچروی نمایندهی اکثریت کارگران و فرودستان نبودند. بههرروی، دمکراسی، این آرمان/دولت، تا نیمهی دوم سدهی بیستم بهتدریج شامل همهی زنان و مردان این جوامع گردید تا ـدر واقعـ مناسبترین حکومت را برای گسترش هرچه بیشتر دولت سرمایهدارانه و انباشت سرمایه «انتخاب» کنند. خلاصهی کلام اینکه آنچه بهدمکراسی و بهدنبال آن به«جمهوری دموکراتیک» واقعیت و معنا میبخشد، همانند هرواژهی دیگری، تناسب برخاسته از تعادل و توازنی است که بین انسان (درکلیت خویش) و طبیعت (با پتانسیل گسترشی بینهایت) برقرار است. در دنیایی که یک درصد سرمایدارترینهایِ جهان، دو برابر ۹۹ درصد جمعیت باقیماندهی جهان ثروت دارند، اگر گفتگو از «جمهوری دموکراتیک» نیرنگی برای تودههای کارگر و فرودست نباشد، نشانه بیخبری کودکانه است.
جوهرهی دمکراسی در انتزاع ماتریالیستی/دیالکتیکی (یعنی: آنچه پس از انتزاع زمان/مکانهای خاص از آن باقی میماند)، شیوهی تقسیم قدرت بین افراد و گروههایی است که بهدلیل برتری و داشتن قدرت اجتماعی و اقتصادی از قدرت سیاسی سهم میبرند. نتیجه اینکه دمکراسی و بلطبع «جمهوری دموکراتیک» در زمان/مکانهای مختلف و در تناسب با دارایی اجتماعی و اقتصادی اشکال گوناگون و معنایی مختلفی دارد. بنابراین، چنانچه تودههای کارگر و فرودست بهواسطه فعلیت مداوم اجتماعیشان در عینحال که از قدرت اقتصادی بیبهرهاند، بهقدرت اجتماعی تبدیل شوند، دراین صورت در برقراری سیستمی بهنام «جمهوری دموکراتیک» میتوانند از قدرت سهمی داشته باشند. نتیجهی عملی اینگونه سهمبری از قدرت اساساً محدود بهدفاع از آزادی تبادلات اندیشه، افزایش دستمزدها در محدودهی قیمت واقعی آن، و از همه مهمتر تدارک طبقاتی/خردمندانه برای انقلاب اجتماعی در راستای الغای کار دستمزدی و خودبیگانهساز است که در وضعیت ویژهای امکانپذیر استکه کارگران و فرودستان اکثر کشورهای جهان ابراز همدلی داشته و آمادهی همیاری باشند.
بهطورکلی، همانطور که در قسمتهای آغازین این نوشته هم گفتم، جامعهی ایران تنها با ضربآهنگ تبادلات طبقاتی/سوسیالیستی مستمر میتواند در چنان راستایی حرکت کند که پارهای از مناسبات اجتماعی قابل تعبیر بهدموکراتیک را بهطور نسبی نهادینه کند. این امر بدون انواع تشکلهای اتحادیهای، حزبی، فرهنگی، هنری و مانند آنها همچنانکه مبارزهی طبقاتی در 150 سال گذشته نشان میدهد، غیرقابل تصور است. نتیجه اینکه سرنگونی جمهوری اسلامی و ایجاد بلافاصلهی «جمهوری دمکراتیک» (یعنی: دست شستن از شدت بخشیدن بهمبارزهی طبقاتی)، درهرصورت ممکن، دامِ تثبیت وضعیتی استکه بازهم زایندهی چیزی شبیه جمهوری اسلامیِ بدون حجاب اجباری خواهد بود.
همانطور که بالاتر هم اشاره کردم، پارهای از دوستان بهویژه آنها که مقیم ایراناند، نسبت بهواژهی سوسیالیسم بهاین دلیل حساسیت نشان میدهند که اولاًـ در اغلب قریب بهاتفاق کشورهای جهان با نتایج عملی ناگوار و حتی جنایتکارانهی استالینی همراه بوده است؛ و دوماًـ این واژه زیر بمباران تبلیغاتی بورژوازی غربی عملاً چنان معنی مخوفی پیدا کرده است که طرف گفتگو را فراری میدهد. ضمن احترام بهاینگونه ابراز نظرها، باید بهاین دوستان گفت که تبلیغ و ترویج «دانش مبارزهی طبقاتی» درعینحال که بهمعنی مقابله با نارساییهای تاکنونی بهمثابهی آزمایشهای شکست خورده و بهنتیجه نرسیده است، همچنین دربرگیرندهی مبارزهی آموزشی با پارازیتپراکنیهای همیشگی بورژوازی نیز هست. چراکه بورژوازی را در عرصهی اجتماعی تنها با خردورزی انقلابی/تاریخی و در عرصهی قدرت سیاسی با انواع نیروهای مادی و از جمله نیروی نظامی تودهای میتوان بهزیر کشید. بههرروی، ضروری است که شکست تاکنونی اقدامات و خیزشها و انقلابات سوسیالیستی را بهمثابهی آزمونی در گسترهی تاریخ چندین هزار سالهی تکامل جوامع انسانی توضیح داد و با پرهیز از تکرار اشتباهات روششناسانه و طبقاتی گذشته، راهکارهای نوین و هرچه تودهایتری را برگزید تا شاید اینبار بهنتایج مثبت و چهبسا قاطعی برسیم. فراموش نکنیم که روند تحولات تاریخی ضمن اینکه قانونمندند، اما مقدر نیستند؛ و کشف قانونمندیهاْ بدون آزمون/خطا و تاوان غیرممکن بهنظر میرسد.
*****
بعضی از گروههایی «اپوزیسیون» که خودرا چپ و کمونیست میدانند، در مقابل «جمهوری دمکراتیک» به مثابهی آلترناتیو بورژوایی، مقولهی «حکومت شورایی» را پیش میکشند. این «حکومت شورایی» در عمل چگونه خواهد بود؟ فرض کنیم که همهی محلهها، همهی کارخانهها، همهی واحدهای کوچک همگون، همهی مدارس و همهی دانشگاهها و بیمارستانها و امثالهم شورای مخصوص خودرا تشکیل دادند. سؤال این استکه آیا این امکان وجود دارد که از برآیندِ درونی همهی این شوراهای مفروضْ نهادهایی سازمان بیابند که بتوانند جامعه را در مناسباتی پیچیدهتر از مناسبات سرمایهدارانه مدیریت و رهبری کنند؟
شاید گروههایی که بهآلترناتیو «حکومت شورایی» اعتقاد دارند، بهاین سؤال پاسخ مثبت بدهند. نکتهی نهفته در باور گروههایی که بهاین سؤال پاسخ مثبت میدهند، این استکه اگر تودههای مردم (مثلاً تودهی کارگران) باهم بنشینند و درباره مسائل اقتصادی و سیاسی و اجتماعی گفتگو کنند، بهنتایج مثبتی میرسند که عملاً رفعکنندهی معضلاتی استکه منشأ آن مناسبات سرمایهدارانه بوده است. نتیجه اینکه منشأ دانستن و یافتن راهحل برای مسائل اقتصادی/سیاسی/اجتماعی گفتگوی جمعیِ مردمی و کارگری است، و مثلاً 10 جلد اثر اقتصادی مارکس، صدها جلد کتاب تحلیلی سیاسی/اجتماعی و هزاران مقاله دربارهی مسائل گوناگون اجتماعی/اقتصای/سیاسی، اگر کشک نباشند، شاید بیشتر بهدرد تزیین اطاقهای گفتگوی شوراها و دیگر دفاتر شورایی میخورند.
فراتر از بررسیها و تحلیلهای ماتریالیستی/دیالکتیکی، تجربهی مبارزهی طبقاتی در 200 سال گذشته نیز نشان میدهد که تجمع مبارزاتی مردم کارگر و زحمتکش، با این فرض که شکل شورایی هم داشته باشد، بدون آموزههایی قبلی، بدون کانونهای مرتبط با تودهها که بهطور نسبی از دانش مبارزهی طبقاتی برخوردار باشند، بدون تبادل دانش مبارزهی طبقاتی که در دورههای انقلابی بازده آن دهها برابر افزاش مییابد، بدون این درک تودهای که باید همهچیز را در راستای مدیریت جامعه بیاموزند، در شورانگیزترین و صادقانهترین حالت ممکن، تودهها همچنان در وضعیت خودبیگانگی باقی میمانند و درست مثل نظامِ کارِ مزدی درگیر کارهای دستی، ساده و صرفاً اجرایی میشوند؛ و این بهمعنی وجود نخبگانی است که برفرض قیام انقلابی و کسب قدرت سیاسی، در قالب سازمان و حزب بالای سر تودهها قرار بگیرند و نظام طبقاتی را با رنگ و لعاب دیگری بازتولید کنند.
در یک کلام، بهنظر میرسد که جامعه و طبقهی کارگر ایران در وضعیت کنونی فاقد آن مدنیتی است که سازای شوراهایی باشد که خردمندانه و بهلحاظ طبقاتی/تاریخی نسبتاً خودآگاه عمل کنند. واقعیت این است که باور بهاینکه تودهها در جریان تشدید مبارزهی طبقاتی و جنگ و گریز با نیروهای دولتی همهچیز را میآموزند و توان مدیریت انقلابی جامعه را پیدا می کنند، باوری خرافی و خداباورانه است. چند صد سال است که بشریت بهاین حقیقت پی برده که از هیچ، هیچ چیزی بهوجود نمیآید.
عصیان تودهای نه تنها ترسها را میریزد، بلکه جسارتبخش هم هست؛ عصیان تودهای ایجادکنندهی همدلیِ روحیه جمعی و گسترشدهنده آن است؛ عصیان تودهای سرعت تبادلات نظری و عملی را دهها برابر افزایش میدهد؛ اما عصیان تودهای معجزه نمیکند و در نبود شبکهی تبادلاتیِ دانش مبارزهی طبقاتی و نبود نهادهای پراتیک جمعی مرتبط با تودهها، خِرد تودهای نمیآفریند و شوراها در صِرفِ شورا بودنشان بهقدرتی با اندیشهی انقلابی فرانمیرویند.
نتیجه اینکه «حکومت شورایی» بدون کاشتههای عملی/نظری پیش از عصیان انقلابی، اگر از روی نادانی و سادهلوحی نباشد، قطعاً بهرژیمچنج توسط قدرتهای امپریالیستی امید بسته است.
*****
یکی از مسائلی که مورد توجه بسیاری از گروههای مختلف «اپوزیسیون» است، میزان و مضمون شعارهایی است که تظاهراتکنندگان در اطراف و اکناف ایران فریاد میزنند. گروههای «اپوزیسیون» چنین تصور میکنند که مضمون و میزان شعارها بیانکنندهی گرایش و مطالبات عملی مردم معترضی است که در مقابل دستگاه سرکوب جمهوری اسلامی صفبندی کردهاند. اما واقعیت اینچنین نیست. چرا؟ برای اینکه شعارها و بهویژه شعارهایی که از بار و فضای مثلاً چپ برخوردارند، خیلی بیش از اینکه مفهوم پراتیک و عمیقی را بیان کنند، عمدتاً بیانکننده خشم و عصیاناند و جنبهی سلبی دارند. چرا این شعارها عمدتاً عصیانیاند و جنبهی سلبی دارند؟ برای اینکه در ایران نهادهایی وجود ندارد که با این مردم مرتبط باشند و شعارهای مطرح شده را انکشاف داده و بهمفهومی گسترده، عمیق، اثباتی، عملی و ساختارمند تبدیل کنند. بنابراین، معنای اغلب قریب بهاتفاق این شعارها و خصوصاً شعارهایی که بار بهاصطلاح چپ دارند، سلبی هستند. برای مثال، شعار «مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر» که عمومیت هم ندارد، نشان میدهد که تظاهراتکنندهها نه تنها ساختار سیاسی جمهوری اسلامی را نمیخواهند، بلکه خواهان بازگشت رژیم سلطنتی نیز نیستند. اما آنچه در این میان بهسکوت برگزار شده ساختار اقتصادی و سیاسی رژیم آینده است. چرا؟ برای اینکه سرمایه برای بقای خود بهسادگی میتواند قالبهای دیگری جز جمهوری اسلامی و رژیم سلطنتی هم پیدا کند.
جنبهی اساساً سلبی شعارها را در شعارهایی مانند «توپ، تانک، فشفشه، خامنهای کُسکشه» و امثالهم میتوان دید. گرچه اینگونه شعارها چندان هم رواج ندارند و عمومی نیستند و چهبسا بهطور آگاهانه و بهمنظور خرابکاری طرح میشوند و از نادانی بخشی از مردم سوءاستفاده میکنند؛ اما بههرصورت مفروض، عصیان و انزجاری را نشان میدهد که بهواسطهی ناآگاهی و سازماننایافتگیْ بهبرخورد سلبی و بدون مطالبهی معین راهبر شده است. از سوی دیگر شعاری مانند «نه روسری، نه توسری، آزادی و برابری» که ضمن عمومیت نداشتن، در معدودی از دانشگاهها مطرح شده که زیر فشار کمتری هم بودهاند، حتی بیشتر از شعار «توپ، تانک، فشفشه، خامنهای کُسکشه» نشاندهندهی ناآگاهی و سازماننایافتگیِ راهبر بهپذیرش وضعیت موجود در قالب کنشهای رژیمچنجی است. چراکه یادآور شعار «آزادی، برابری، و برادری» است که شعار رسمی دولت فرانسه است؛ و مارکس در 1849 با این دو پارگراف بهآن پاسخ گفت:
پارگراف نخست:
«در 25 فوریه[1848]، حوالی ظهر، درحالیکه هنوز جمهوری اعلام نشده بود، عناصر بورژوازی حکومت موقت وزارتخانهها را بین خودشان و بین سرداران، بانکداران و وکلای مدافع عضو [روزنامهی] ناسیونال تقسیم کرده بودند. ولی، کارگران مصمم بودند اینبار نگذارند مثل ژوئیه 1830 همهچیز ربوده شود. آنان آماده بودند دوباره بهسنگرها بروند و جمهوری را بهزور اسلحه برپا کنند. راسپای[طرفدار بلانکی] با همین مأموریت بود که... بهنام پرولتاریای شهر بهحکومت موقت اخطار کرد که جمهوری اعلام دارد؛ و افزود که اگر این دستور تا دو ساعت دیگر اجرا نشود، وی در رأس دویست هزار نفر برمیگردد. نعش قربانبان حادثه هنوز سرد نشده بود، سنگرها هنوز برپا بود و کارگران خلع سلاح نشده بودند... دوساعت مهلتی که راسپای گفته بود هنوز تمام نشده بوده که این کلمات تاریخی معجزآسا بردیوارهای پاریس نقش بست: "جمهوری فرانسه! آزادی، برابری، برادری"»!
پاراگراف دوم:
«آخرین بقایای رسمی انقلاب فوریه یعنی کمیسیون اجرایی، همچون خواب و خیالی که در برابر واقعیت تاب نیاورد، در برخورد با اهمیت سرنوشتساز رویدادها دود شد و بههوا رفت. آتشبازیهای لامارتین [با کلمات در انقلاب فوریه] بهموشکهای آتشافکن کاوینیاک [در انقلاب ژوئن] تبدیل گردید. معلوم شد که مفهوم حقیقی، ناب، و عوامفریب برادری، برادری طبقات دارای منافع متضاد که یکی دیگری را میچاپد، همان برادری که با بوق و کرنا در فوریه اعلام شد، و با حروف درشت بر سردر همهی اماکن مهم پاریس، همهی زندانها، همهی سربازخانهها، حک گردید، چیزی جز جنگ داخلی، جنگ داخلی بهدهشتناکترین شکل آن، جنگ میان کار و سرمایه، نیست. در شامگاه 25 ژوئن، آتش این برادری از هرپنجرهای در پایتخت فرانسه زبانه میکشید، و درست در همان لحظاتیکه پاریس بورژوازی چراغانی میکرد، پاریس پرولتاریا غرق آتش و خون بود و در حالت نزع دست و پا میزد. برادری درست همان قدری دوام آورد که منفعت بورژوازی اقتضا با پرولتاریا را داشت.»
بهطورکلی، ازآنجاکه شعارها در ارتباط با موضع و موقع طبقاتی شعاردهندهها مضمون عملی خودرا بیشتر نشان میدهند تا آنچه در کلام بهگوش میرسند؛ و ازآنجاکه شعارهایی که فاقد فهم دقیق از موضوع مورد مطالبه باشند و ساختار متناسب با شعار را نداشته باشند، بهسرعت تحت تأثیر تبلیغات عوض میشوند و جای خودرا بهشعار مشابهی میدهند؛ از اینرو، چنین بهنظر میرسد که دریافت گروههای مختلف «اپوزیسیون» از شعارهایی که مردم از طریق آن در مقابل سرکوبگران بهگونهای عصیانی ابراز مخالفت میکنند، بیشتر با نگاه انتخاباتی/دموکراتیک (بهمعنی «جمهوری دمکراتیک» بورژوایی) مورد بررسی قرار میگیرد و از این زاویه ارزشگذاری میشود. همین نگاه و شیوهی ارزشگذاری ضمنی گویای این استکه توقع گروههای «اپوزیسیون» از جنبش موسوم به«زن، زندگی، آزادی» و ازجمله اغلب گروههایی که خودرا چپ و کمونیست مینامند، بیشتر رژیمچنجی است تا تلاش در راستای تحقق انقلاب اجتماعی!؟
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت چهلوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت چهلمودوم
ساواک برای پائین نگهداشتن آمار زندانی ها ما را به زندان عادی فرستاده بود. صلیب سرخ از طرقی پیگیر شده بود. برای همین دوباره مارا بزندان عمومی (شماره یک) برگرداند. در بار دوم بازدید صلیب سرخ در بند شش زندان شماره یک قصر بودم.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت چهلودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت چهل و یکم
درزمان نسبتا طولانی که در این بند بودم چند بار رسولی سر بازجویی که گویا ریاست بر زندانیان و نظارت بر امور و کنش هایشان را به او سپرده بودند به بازدید از بندها آمد. همه را در راهرو به صف می کردند و او در برابر برخی می ایستاد و لوقوضی می گفت و تحدیدی می کرد. فضای آن روزها بشدت متاثر از کشتارها بود و عموما کسی با او بنرمی برخورد نمی نداشت.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت چهل و یکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت چهلم
نزدیک به چهار سال آشنایی و دوستی های مان بعنوان هم زندانی از عشرت آباد تا بندهای چهار و پنج و شش زندان شماره یک قصر، گستره متنوعی از تجارب را با هم داشتیم. بدون آنکه اختلافات مان در درک و چند و چون مبارزات را در یک کلاسور مشترک ریخته باشیم، اما همواره حسی مثبت و دوستانه را بین مان برقرار کرده بودیم.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت چهلم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیونهم
زندان شماره یک قصر سال های 53-54 را در دو مسیر موازی می توانم تصویر کنم؛ یکی تلاشی که می کوشید بهر صورتی شده یک گذشته «شکسته-بسته»از تشکیلات درون زندان را«احیا» کرده و بازسازی کند. بدون آنکه به لحاظ فکری بار تازه ای داشته باشد یا به مسائل تازه طرح شده در جنبش پاسخی روشن و کارآمد بدهد. این بیشتر بیک فرمالیسم «تشکیلاتی»می مانست تا یک جریان با درون مایه ای از اندیشه، نقد، و خلاصه درس گرفتن از ضعف و قوت های جریانات طی شده. همه ی آنهایی که به نوعی هویت طلبی تشکیلاتی مبتلا شده بودند و انقلاب را نه فرآیندی استعلایی نمی دیدند بلکه؛ مسیری تعریف شده یکبار برای همیشه می پنداشتند.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سی ونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوهشتم
در جستجوگری و صحبت با افراد بندهای چهارو پنجو شش تا زمانیکه یکیدو ماه اول در راهرو بند چهار بودم و بعد به یکی از اتاقهای بند پنج منتقل شدم. در ظهرهای چند روز متوالی که فرصتی بعداز غذا داشتیم و میشد وقت صحبت کردن داشت، مسعود رجوی با من وقت گذاشت و مفصل از وقایع و تحلیل ها و اشتراک مواضع و رویدادهای منتهی به سرکوب پلیس و موضع شخصی خودش صحبت کرد. میزان علاقه اش به تفصیل این موضوع برایم جای شگفتی داشت. او در جاهایی شروع به انتقاد از خودش بعنوان «رهبری» جریان کرد. گفته های او بیشتر از هر چیزی مرا دچار شگفتی می کرد و درک و جذب مطالبش را برایم سخت می کرد. من هنوز هم نمی فهمم چطور می شود اینقدر راحت راه و روش خطا رفت و بعد نشست و به آن انتقاد کرد و باز هم همان روال را ادامه داد !
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه