جوهرهی مبارزاتی کارگر یا ذات انقلابی پرولتاریا
مدخل: بحث اصلی این نوشته بیان استدلالیِ این حقیقت استکه مناسبات شاکلهی کارگران (بهمثابهی فروشندگان نیرویکار و نیز بازتولیدکنندگان رابطهی کار و سرمایه) در مقایسه با مناسباتیکه سازا و شاکلهی پرولتاریا (بهمثابهی گورکن نظام سرمایهداری و لغوکنندهی استثمار انسان از انسان) است، در ضمن همگونگیها و اشتراکات فراوان، اما کیفتاً متفاوتاند. بهبیان دیگر، جوهرهی مبارزاتی و مبارزهجویانهی کارگران ضمن اینکه دارای این امکان و قابلیت استکه بهذات انقلابی و کمونیستی پرولتاریا انکشاف یابد؛ اما درعینحال این جوهرهی مبارزاتی، همان ذات انقلابی و کمونیستی پرولتاریا نیست.
فراتر از بحثهای نظری که در کلیت خویش زمینهی گامهای سنجیدهتر را فراهم میکنند؛ اما جنبهی مستقیماً عملیِ بحثِ همگونگی و در عینحال تخالف «کارگر» و «پرولتر» بهرابطهی یا دوگانگیِ بین رفورم و انقلاب، مبارزهی اقتصادی و سیاسی، سازمانیابی سندیکایی و شورایی، دیالکتیک رهبری و بدنهی حزبی در ساختار «حزب کارگران کمونیست»، «حزب...» و قدرت سیاسی، «حزب...» و جامعه، مبارزهی در سطح ملی و بینالمللی و بسیاری از مباحث و کنشهایی برمیگردد که یا وجوداً بهگونهای هستند که یک مجموعهی دوگانهی واحد را میسازند، و یا یکی بهلحاظ پتانسیل طبقاتیـتاریخی بردیگری تقدم مرحلهای دارد. بههرروی، لازمهی تبیین جامع و مشروح اینگونه مسائل و مقولاتْ کتاب نسبتاً حجیمی استکه در حال حاضر امکان نگارش آن را نداریم؛ بنابراین، این نوشته ضمن استقلال نسبی، درعینحال میتواند مقدمهی مقالاتی بهحساب بیاید که در آینده و بهتدریج روی هریک از موضوعات مطروحهی بالا متمرکز خواهد شد.
دوگانگی «کارگر» ـ «پرولتر»، و درعینحال وحدت تاریخی و اجتماعی آنها را مانیفست کمونیست چنین توضیح میدهد: «پرولتاریا مراحل گوناگون رشد را طی میکند. مبارزهاش برضد بورژوازی از لحظهی تولد آغاز میشود. نخست مبارزه را کارگران منفرد انجام میدهند، سپس نیروی یک کارخانه، پس از آن فعالان یک حرفه، در یک ناحیه، برضد بورژوای منفردی که مستقیماً آنان را استثمار میکند...».
بهطورکلی، سازمانیابی طبقاتی و خصوصاً حزبیـکمونیستیِ طبقهی کارگر و دیگر نیروهای همراستا با این طبقه بدون تعریف دقیق از پدیدارهای مبارزاتی و نیز بازتعریف مداوم این تعریفها از پسِ پراتیک و آزمونهای طبقاتی، اگر زمینهی پیدایش گروههای بسیار منضبط و بعضاً نسبتاً گستردهای را فراهم نکند که هریک بنا بهمنافعی ویژه و دیدگاهی فرقهگونه و تقدیرگرایانه بهعرصه مبارزهی سیاسیِ متشکل پرتاب میشوند، بهاحتمال بسیار قوی در تشکلهائی با گرایش فراطبقاتی و پوپولیستیای خودمینمایاند که هرفرد و گروهی از ظن خویش و براساس تعبیرهای منحصر بهخود با دیگری و با «جمع» همیاری میکند. برفرض محال که اینگونه از سازمانیابی بهاصطلاح انقلابی بتواند بورژوازی را از مسند قدرت سیاسیاش پائین بکشد؛ اما احتمال مقابلهی اساسی و انقلابی با قدرت اقتصادی و اجتماعی سرمایه در چنین تشکلهایی چنان ناچیز است که در بهترین صورت ممکن ـهمـ نمیتوان پرولتاریایی و رهاییبخش نامیدشان.
یکی از عوامل بسیار متعددی که در روسیه بهاستالینیسم و نهایتاً بهفروپاشی اتحاد شوروی راهبر گردید، همین ابهام در مفاهیم لنینی بود که بهچندگانگی آنها برمیگشت، که خودِ این چندگانگیها نیز از روند شتابآلوده تحولات اجتماعی، طبقاتی و انقلابی برمیخاست. بدینترتیبکه نیروهای تثبیتگرا و محافظهکارِ حزبی و غیرحزبی کلیت روند تکاملی اندیشههای انقلابی لنین و از آن مهمتر کلیت تحولات تکاملی انقلاب روسیه را پشت یکی از مراحل آن تحریف میکردند و منافع خودرا بهمثابهی حقیقت مطلق (که ناگزیر خدائی است) بهکلهی تودههای کارگر و زحمتکش میکوبیدند. صرفنظر از اینکه ویژگی چنین روشی بهکدام طبقه و نیروی تثبیتگرائی برمیگردد؛ اما قاطعانه میتوان گفت که هرچه باشد یا نباشد؛ بههرروی، پرولتری نیست.
تعریف ترمینولوژیک در امر مبارزهی طبقاتی قبل از اینکه روش تحقیق و شیوهی تقرب بهنسبتها و پدیدهها باشد، ابزار مبارزه بهطورکلی و سازماندهی مبارزهی طبقاتی بهطور خاص و در ابعاد گوناگون و ضروری آن است. بدون تعریف برخاسته از رابطهی پراتیک و صریحاً طبقاتی چگونه میتوان بهکارگران گفت که مثلاً بهروشنفکران انقلابی اعتماد کنند و در همیاری با آنها و دیگر کارگران انقلابی و کمونیست بهسوی سازمانیابی حزبی و انقلابی گام بردارند؟ حتی از این مهمتر و مقدمتر: اصولاً بهکدام شحص و شخصیتی، برخاسته از کدام مناسبات تولیدی و اجتماعی، و درگیر با کدام پراتیک معینی میتوان گفت روشنفکر انقلابی، که کارگران را بهاعتماد بهآنها فرابخوانیم. شاید در مقابل این سؤالْ پاسخ بشنویم که عمل و رابطهی عملی همهچیز را روشن میکند؛ و کارگران در عمل میفهمند که کدام اشخاص و نهادها دوست طبقاتیاند، قابل اعتماد هستند و دوست آنها بهحساب میآیند! گرچه چنین پاسخ مفروض و رایجی را نمیتوان یکسره رد کرد، اما در مقابله با تکیه مطلق بهعمل و عملگرائی، میتوان روی انکار نقش آگاهی که در مورد گذار کارگران بهپرولتاریا نقشی بسیار مهم و غیرقابل انکار دارد، انگشت گذاشت.
گرچه برخورد مارکسیسم بهمثابهی «دانش مبارزهی طبقاتی» بههمهی پدیدارهای اجتماعی و حتی طبیعی اصولاً نمیتواند ترمینولوژیک (یعنی: تعریف هریک از این پدیدارها در ربط نهادین یا محدودهی ذاتیشان) نباشد، و بههمین دلیل هم یکی از وظایف مارکسیستهای انقلابی در بُرهههای گوناگون تلاش در تعریف و بازتعریف نسبتها و پدیدارهای مربوط بهمبارزهی طبقاتی است؛ اما این اصل عام و طبعاً نظریـعملی در شرایط کنونی کارکردی خاص و مستقیماً پراتیک نیز دارد. چراکه بورژوازی بهواسطهی سلطهی ایدئولوژیک فیالحال موجود خویش میتواند انگ اندیشهها و برداشتهای خودرا وسیعاً بهسیاستها و مطالبات طبقاتی و کارگری بکوبد و محتوای طبقاتی و انقلابی این سیاستها و مطالبات را با تکیه برشکل جداگانهی هریک از آنها، محتوایی بورژوایی بدهد؛ و بدینترتیب، جنبشهای اجتماعی و طبقاتی را بهنفع بقای خویش مصادره نماید.
بنابراین، میتوان چنین نتیجه گرفت که تعریف و بازتعریف مفاهیم مربوط بهمبارزهی طبقاتی که برآیندگونه سازای «دانش مبارزهی طبقاتی» است، بهویژه در شرایط کنونی، یکی از وظایف عاجل در امر سازمانیابی کارگری بهطورکلی و سازمانیابی پرولتاریایی و کمونیستی بهطور خاص است.
دیالکتیک همسانی و تخالف مفهوم کارگر و پرولتر در مارکسیسم
در ادبیات مارکسیستی و خصوصاً در آثار مارکس و انگلس دو کلمهی «کارگر» و «پرولتر» یا «طبقهی کارگر» و «پرولتاریا» ضمن اینکه بهلحاظ معنایی از یکدیگر تفکیک نشدهاند و میتوان گفت که این دو واژه در کلیت خویش بهیک معنا بهکار رفتهاند؛ اما درعینحال، جای این استباط در این آثار نیز وجود دارد که واژهی «کارگر» را بیشتر در رابطه با کنشها، مبارزهجویی و سیمای اقتصادی فروشندگان نیرویکار مورد استفاده قرار دهیم و از واژهی «پرولتر» بیشتر در رابطه با کنشها و سیمای سیاسیِ این عمدهترین نیروی مولدهی انسانی در جامعهی سرمایهداری استفاده کنیم.
گرچه اثبات درستی یا نادرستی این استنباط، تحقیق بسیار وسیع و دقیقی را در آثار مارکس و انگلس میطلبد که از توان من خارج است. اما ازآنجاکه واژگان نزد این دو متفکر و پراتیسین انقلابی دارای جایگاه و وزن معینی بودند و اغلب جنبهی ترمینولوژیک نیز داشتند ـ و ازآنجاکه بسیاری از زبانشناسان و واژهشناسان براین پای میفشارند که در هیچ زبانی دو کلمهی متفاوت با معنای کاملاً یکسانی مورد استفاده قرار نمیگیرد ـ و نیز بهاین دلیل که هرنسبتی از هستی مادی (و ازجمله نسبتی بهنام «کارگر» یا «طبقهی کارگر») ضمن سکون نسبی و قابل دریافت بهواسطهی حواس، درعینحالْ در تغییر و حرکت و تکامل دائم است که عقلاً دریافت میشود؛ از اینرو، میتوان در شک بین درستی و نادرستیِ استفاده از کلمات «کارگر» و «پرولتر» بهدو معنیِ متفاوت (اما، کاملاً همراستا و نافذ در یکدیگر)، بیشتر روی درستی این تفکیک معنایی متمرکز شد. این مسئله را بیشتر مورد بررسی قرار دهیم.
میدانیم که شیء (بهمعنی فلسفیـمتدولوژیکِ کلام) حاصل تعادل، توازن و ترکیب پروسههایی استکه همراستا بوده و آن را سامان میبخشند. گرچه پروسهها همانطور که از معنایشان مستفاد میشود، در حرکت و شدنی مداوماند؛ اما شیء که حاصل تعادل و توازن پروسههای درشدن است، بهناچار در یک سکون نسبی [قرار میگیرد که] برآمده از تعادل و توازن پروسههای شاکلهی آن است. در واقع، «شیئیت» [یا وضعیتِ] یک شیء همان سکونِ نسبیبرآمده از تعادل و توازن و ترکیبِ پروسههای شاکلهی آن شیء میباشد.... اما از سوی دیگر میتوانیم بهیک ارتباط دیگر در شیء [نیز] بپردازیم و آن ربط بین نهادِ «شده» و نهادِ «درشدن» است؛ یا بهعبارت دیگر: پیبردن بهربطِ بینِ وضع قبلیِ شیء و وضع موجود آن [که بیانکنندهی موقعیت شیء است].... در این حالت، شیء از [زاویه] وقوع و تغییر و حرکت بررسی شده و بهجای اصل «اینهمانی» بهاصل «نفیدرنفی» میرسیم؛ بهاین معنا که هر شیئی در عینحال «خود» و «دگرِ خود» خواهد بود.
از آنجاکه «ذات» چیزی جز ربط نهادین نیست، پس ذاتِ شیء میتواند بهدو گونهی ایستا و پویا [یا] ساکن و در حرکت دریافت گردد. مسلماً این دوگونگی شامل دریافتهای ما از اشیاء خواهد بود؛ وگرنه در جهان خارج (آنجا که ذاتْ مستقل از ذهن انسانی قوام مییابد) بین ایستایی [یا وضع] و پویایی [یا وقوع] یک رابطه دیالکتیکی و تفکیکناپذیر موجود است که ذات شیء را وحدت میبخشد.
پس عملاً بسته بهاینکه از کدام زاویه بهشیء خارجی نزدیک شده، بهآن نگاه کنیم و کارکردهایش را مورد بررسی و تحقیق قرار دهیم؛ اگر بنا بهموقع و موضع تثبیتگرانهی «خود» بهمنطق وضعی و ایستا و صوری نغلطیم، شیءِ خارجی بنا بهمنطق دیالکتیکی، وقوعی و پویای ما یک مفهوم دوسویه و وضعیـوقوعی (یا بهبیان دیگر، دو مفهوم همراستا و فافذ در یکدیگر) را در مقابل ما قرار خواهد داد که ذاتِ شیء در یکی از وجوه آن (یعنی: در وجه وضعی) یک «پوزیسیون» و در وجه دیگر (یعنی: در وجه وقوعی) یک «پروسه» خواهد بود.
اگر استدلال ارائه شده در سه پاراگراف بالا غلط نباشد (که طبق اطلاعات من و بعضی از دوستانم که در این زمینه تحقیق کردهاند، هنوز عکس آن بهاثبات نرسیده)، میبایست در مورد دو مفهومِ «کارگر» و «پرولتر» نزد مارکس نیز صادق باشد؛ البته با این تفاوت که اولاًـ در موارد نه چندان نادری منظور مارکس از کارگر، کارگرِ تیپیک و کلی است؛ و دوماًـ او واژهی «پرولتر» را بیشتر در حالت جمع مورد استفاده قرار میدهد که عمدتاً بیانکنندهی طبقهای بهنام «طبقهی کارگر» یا پرولتاریاست.
همسانی و تخالف کارگر و پرولتر در آثار مارکس و انگلس
بیشترین استفادهای که مارکس از کلمهی پرولتاریا میکند، بهآثاری مثل «مانیفست حزب کمونیست»، «هیجدهم برومر لویی بناپارت»، «مبارزهی طبقاتی در فرانسه»، «جنگ داخلی در فرانسه» و مانند آن برمیگردد که همگی (حتی با فاصلهی زمانی 20 ساله از تدوین «مبارزهی طبقاتی در فرانسه» تا نگارش «جنگ داخلی در فرانسه») بهدورههایی برمیگردند که تودههای کارگر (بهمثابهی پرولتاریا) پایههای سیاسی سرمایه را ـبهنوعیـ مورد حمله قرار داده بودند و مسئله کمابیش برسر سرنگونی سرمایه و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا بود. ازاینرو، بهمنظور بررسی انضمامیترِ مفهوم «کارگر» و «پرولتر» از دیدگاه مارکس و انگلس بهدو اثرِ کلاسیکِ مارکسیستی (یعنی: «مانیفست حزب کمونیست» و «دستنوشتههای اقتصادی ـ فلسفی 1844») مراجعه و استفاده از واژههای کارگر و پرولتر در این دو اثر را با هم مقایسه میکنیم:
مقدمتاً لازم بهتوضیح استکه انتخاب این دو اثر 3 علت دارد که سومی مهمترین آنهاست: نخست، اینکه هردو اثر بهزبان فارسی در دسترساند و تقریباً همهی ایرانیهائی که خودرا مارکسیست میدانند، کمابیش این دو اثر را میشناسند. دوم، اینکه هردو اثر ـدر مقایسه با دیگر نوشتههای مارکس و انگلسـ هم کوتاهترند و هم از سادگی خاصی برخوردارند که بحث و بررسی را سادهتر میکنند. سوم، مهمترین دلیل و اصولاً اینکه یکی از این دو اثر (یعنی: مانیفست) در شرایطی تدوین شده که طبقهی کارگر در اروپا در آستانهی قیام انقلابی قرار داشت و بههمین دلیل موقعیت رهاییبخش و خودآگاه طبقهی کارگر را بیشتر بازمیتابانَد و بهلحاظ تئوریک مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهد؛ درصورتیکه «دستنوشتهها...» در شرایط غیرانقلابی بهنگارش درآمده و از اینرو بیشتر روی وضعیت کارگر در بازتولید نظام سرمایهداری و خودبیگانگی او تمرکز دارد و بهلحاظ تئوریک همین وجه را بیان میکند.
بههرروی، مارکس در «دستنوشتهها...» که بیش از چهار برابر «مانیفست» حجم دارد، فقط دو بار از کلمهی پرولتاریا استفاده میکند؛ در صورتیکه در مانیفست (که با همکاری انگلس تدوین گردیده) بیش از 60 بار از این کلمه استفاده میکند. از طرف دیگر، استفاده از کلمهی کارگر در «دستنوشتهها...» بهصدها بار میرسد؛ درصورتیکه استفاده از همین کلمهی کارگر در مانیفست تقریباً 25 بار (اعم از worker یا labourer) است. گرچه کلمهی کارگر در «دستنوشتهها...» و حتی در نقد اقتصادی سیاسی، گروندریسه، کاپیتال و تئوریهای ارزش اضافی بیشتر جنبهی تیپیک، نمونهوار و کلی دارد؛ اما همین کلیت نیز ناظر بر وضعیت کارگران در رابطهی مستقیم با سرمایه است که اساساً استثمار نیرویکار توسط سرمایه و بازتولید سرمایه توسط کارگر را مورد بررسی قرار میدهد تا نهایتاً محتومیت رابطهی کار و سرمایه را ثابت کند که میزان احتمال پرولتارئی بودن آنْ بستگی بهشکلگیری ارادهی انقلابی و کمونیستی در درون تودهی فروشندهی نیرویکار دارد.
شرایط مبارزاتیـسیاسی نگارش این دو اثر و نیز میزان و نسبت استفاده از دو کلمهی «کارگر» و «پرولتر» در هریک از آنها بهتنهائی و همچنین در مقایسه با یکدیگر، گرچه بهخودی خودْ دو معنیِ متفاوت کارگر و پرولتر نزد مارکس و انگلس را بیان نمیکند؛ اما نه تنها خط بطلانی هم برچنین استنباطی [یعنی این استباط که کلمهی کارگر و پرولتر دو معنی متفاوت و همراستا دارند] نمیکشند، بلکه تقویتکنندهی آن نیز میباشند.
بههرصورت، مارکسْ کتاب کاپیتال [که در حقیقت تحلیل جامعی از پیدایش ناگزیر مناسبات سرمایهدارانه تا محتومیت مرگ نظام سرمایهداری است] را بهویلهلم ولف بهعنوان دوست فراموش نشدنیاش و «بهپیشتاز دلیر، وفادار و نجیب مبارزهی پرولتاریا» تقدیم میکند. این تقدیمنامه صفاتی را بهپرولتاریا نسبت میدهد که در سراسر کاپیتال در رابطه با کارگر (در آن وجهی که فروشندهی نیرویکار است) مورد استفاده قرار نمیگیرد. پیشتازی، دلیر بودن، وفاداری (و طبعاً اعتماد) و نیز نجابت انقلابی از ویلهلم ولف شخصیتی میسازد که مارکس بههمهی کسانیکه کاپیتال را میخوانند، توصیه میکند که فراموشش نکنند. اما مارکس درعینحال کتاب کاپیتال را شایسهی میز همهی کارگران نیز میداند؛ بنابراین، این توصیه بهعدم فراموشی ـبهویژه نزد مارکسـ معنای دیگری جز توصیه بهبازتولید همهی صفاتی که ولف با آنها توصیف شدهاند، ندارد.
گرچه مارکس تصویرها و عباراتِ «دستنوشتهها...» در مورد خودبیگانگی کارگر از کار، طبیعت، محصول کار، خود او و نوع انسان را در «کاپیتال» بسط چندانی نمیدهد و حتی تکرار هم نمیکند؛ اما جابهجا همان مفاهیم را بهگونهی مستدلتر و موجزتری، با ظرافت بیشتری بهکار میگیرد. رابطهی اجتماعی اشیاء و رابطهی شیئی افراد یا فتیشیسم چیزی جز بیان پیچیدهتر و دیالکتیکیتر همان مفهوم ازخودبیگانگی نیست که پیش از این در مانیفست در وجه پرولتاریایی و انقلابی طبقهی کارگر با «شفافترین شناخت ممکن... از تضاد آشتیناپذیر بین پرولتاریا و بورژوازی...» (یعنی: خودآگاهی) مشخص کرده بود: («اما کمونیستها هرگز لحظهای را از دست نمیدهند که بهطبقهی کارگر بیاموزند تا شفافترین شناخت ممکن را از تضاد آشتیناپذیر بین پرولتاریا و بورژوازی کسب کند، تا کارگران آلمانی بتوانند انواع سلاحها را برضد بورژوازی، و آن شرایط سیاسی و اجتماعی که بورژوازی ضرورتاً همراه سیادت خویش فرامیآورد، مستقیماً بهکار بندد، و پس از سقوط طبقات مرتجع در آلمان، مبارزه را برضد بورژوازی بیدرنگ بیاغازد»)[تأکیدها از من است].
بههرروی، شاخص عمدهی پرولتاریا خودآگاهی طبقاتی و طبعاً نوعی و کمونیستی است؛ در صورتیکه کارگران هنوز گرفتار در وضعیت خودبیگانگی هستند: «جنبش پرولتری جنبش مستقل و خودآگاه (self-conscious) اکثریت عظیم جامعه و بهسود اکثریت عظیم است».
مارکس در «کاپیتال»، کارگر را (بههنگام تحویل نیرویکارش بهصاحب سرمایهای که این نیرو را پیشخرید کرده است) بهاسب تشبیه میکند که بهدنبال صاحبش میدود. اما در مقدمهی چاپ همین کتاب که در باره سرنوشت علم اقتصاد و روش تحقیق دیالکتیکی خود نیز توضیحاتی میدهد، پرولتاریا را از پس یک استدلال تاریخی در رابطه با پیشرفت آلمانیها در علم اقتصاد، چنین تعریف میکند: «مانند دوران کلاسیک علم اقتصاد بورژوایی، آلمانها در زمان انحطاط آن نیز، دانشآموزانی ساده، مقلد و دنبالهرو باقی ماندند و همچون خردهفروشانی حقیر آنچه را بیگانه بهطور عمده میساختْ آب کردند. بنابراین تحول تاریخی خاص جامعهی آلمان هرگونه پیشرفت ابداعی را در زمینهی اقتصاد بورژوایی نفی مینمود. لیکن انتقاد از آن را منع نمیکرد. تاآنجاکه این انتقاد معرف یک طبقه است تنها میتواند طبقهای را معرفی کند که مأموریت تاریخیاش انهدام طرز تولید سرمایهداری و سرانجام الغاءِ طبقات است: پرولتاریا. [لازم بهیادآوری استکه اسکندری بهجای کلمهی پرولتاریا از عبارت طبقهی کارگر استفاده کرده است].
دربارهی اینکه چرا مارکس و انگلس (و حتی لنین با استفاده از دو عبارت «طبقهی درخود» و «طبقهی برای خود») از دو کلمهی کارگر و پرولتر با معنانی همسان و درعینحال متخالف استفاده کردند، تا اندازهای گفتم و در ادامه نیز بیشتر بهآن میپردازیم. اما بهراستی چرا این انقلابیون فرزانه و موشکاف تعریف روشنی از این دو مفهوم ارائه ندادند تا از بروز ابهامهای احتمالی جلوگیری کنند؟ پاسخ بهاین سؤال هرچه باشد (غلط یا درست) بیش از اینکه برآمده از تحقیق باشد، برآمده از برآورد است. چراکه هیچ ابزار و وسیلهای در دست نیست که با کمک آن بتوانیم مکنونات ذهنی و عاطفی دیگران را (حتی در هنگام حیاتشان) بهدرستی بشناسیم. برآورد من در مقابل این سؤال بهسه عامل برمیگردد. نخست اینکه مناسبات خرید و فروش نیرویکار در زمانهی مارکس و انگلس (و حتی لنین نیز) تا اندازهی که امروز پیچیده است، پیچیده نبود؛ و طبیعی استکه یک نسبت هرچه پیچیدهتر میشود، در ارتباط با آن و بهواسطهی دخالتگری در آن بهتعریفی دقیقتر و پیچیدهتر نیاز داریم. دوم اینکه جنبش کمونیستی و سازمانیابی طبقاتی در زمانهی مارکس و انگلس (و بهویژه در زمانهی لنین) بهسرعت سیر تکاملی را میپیمود و بههمین دلیل هم کمتر تن بهسلطهی تثبیتگرانهی جامعهی طبقاتی و نظام سرمایهداری میداد؛ و بهطور نسبی از این امکان برخودار بود که جنبهی پروسهای نسبتها را زیر سکون نسبی آنها دفن نکند. و بالاخره، سوم اینکه میتوان چنین برآورد کرد که مارکس و انگلس با در نظرگرفتن احتمال بروز رکود در تکامل جنبش کمونیستی و سازمانیابی طبقاتی، نگران این بودند که اگر «کارگر» و «پرولتر» را با دو واژهی جداگانه و در همسانی و تخالف باهم بهروشنی تعریف کنند، بههنگام رکود مبارزاتی وجه پروسهای، متحرک و انقلابی تودههای فروشندهی نیرویکار زیر سکون نسبی آن دفن شود و امکانات تاریخی طبقهی کارگر بهنفع امکانات صرفاً اجتماعی آن بهیغما برود. این مسئله هماکنون در اتحادیههای اروپایی و آمریکایی واقع است.
همسانی و تخالف مفهوم کارگر و پرولتر در مانیفست کمونیسم
اگر مقایسه بین «دستنوشتهها...» و «مانیفست» [براساس مقایسهی شرایط سیاسیـاجتماعی تدوین آنها، و نیز میزان و چگونگی استفاده از واژههای «کارگر» و «پرولتر» در هریک از این دو اثر] برای اثبات این حقیقت که مارکس و انگلس دو معنای متفاوت [اما همراستا باهم، پیوسته بههم و نافذ در یکدیگر] از این دو کلمه مستفاد میکردند، کافی نباشد؛ مراجعه بهمتن مانیفست و بررسی پارهای از احکام پایهای آن ـدر مقایسه با یکدیگرـ بحث در این زمینه را یک گام قطعی بهپیش میبرد.
قبل از مراجعه بهنقلقولهائی از مانیفست، لازم بهتوضیح استکه گرچه پس از بررسی این نقلقولها بحث دوگانگی و درعینحال وحدت «کارگر» و «پرولتر» را دوباره و بهطور مستقل و اشارهوار ادامه خواهیم داد؛ اما برای تأکید براصالت مارکسی و مارکسیستی و دیالکتیکی بحث، زیر هرنقلقول توضیح مختصری در دراخل دو پرانتز (( )) نیز میآوریم تا روی ریشهها، مبنا و اصالت مارکسی بحث هرچه بیشتر تأکید کرده باشیم [توجه داشته باشیم که تأکیدها از مانیفست نیست].
الف} «با اینهمه، عصر ما، یعنی دوران بورژوازی، مشخصهای متمایز دارد: تضادهای طبقاتی را ساده کرده است. تمامی جامعه بهشیوهای روزافزون بهدو اردوگاه بزرگ متخاصم تقسیم شده است، بهدو طبقهی عمدهای که مستقیماً در برابر یکدیگر ایستادهاند: بورژوازی و پرولتاریا»[1].
((پرولتاریا در این عبارت بهطبقهای اطلاق میشود که مستقیم و ناگزیر متشکل، و طبعاً با آگاهی طبقاتی در برابر بورژوازی ایستاده است؛ درصورتیکه تودهی پراکندهی فروشندگان نیرویکار، ضمن مبارزه با صاحبان سرمایه که ماهیت مبارزهجویانهی آنها را نشان میدهد، اما هنوز بهآن نقطهای نرسیدهاند که مستقیم در برابر طبقهی سرمایهدار بایستند. برای دریافت درستی یا نادرستی این توضیح میتوان بهنقلقولهای پ} و ت} نیز مراجعه کرد)).
ب} «سلاحهایی که بورژوازی برای واژگون ساختن فئودالیسم بهکار گرفت، اکنون برضد خودش برگشته و متوجه بورژوازی شده است»؛ «اما بورژوازی تنها سلاحهایی را که هلاکش میکنند در کوره نگداخته است، بلکه مردمی را هم که قرار است با مهارت از این اسلحه استفاده کنند بهوجود آورده ـ یعنی، طبقهی کارگر نوین ـ پرولترها».
((مارکس و انگلس در این عبارت تفاوت بین «کارگر» و «پرولتر» را بهسادگی چنین تعریف میکنند: «طبقهی کارگر نوین» یا «پرولترها» که سازوکارِ وجودِ همبستهشان سیاسی و سیاست آنها نیز سرنگونی نظام سرمایهداری است. درصورتیکه کارگر فروشندهی نیرویکار، و بازتولیدکنندهی سرمایه و شرایط لازم برای فروش دوبارهی نیروی کار است. گذشته از این، عبارت «قرار است» را نیز میتوان بهمعنی تکامل پرولتاریا دریافت. اگر عبارت «قرار است» ـحقیقتاًـ حاکی از تکامل پرولتاریا باشد (که هست)، این تکامل میتواند تکامل کارگر بهپرولتر باشد)).
پ} «پرولتاریا مراحل گوناگون رشد را طی میکند. مبارزهاش برضد بورژوازی از لحظهی تولد آغاز میشود. نخست مبارزه را کارگران منفرد انجام میدهند، سپس نیروی یک کارخانه، پس از آن فعالان یک حرفه، در یک ناحیه، برضد بورژوای منفردی که مستقیماً آنان را استثمار میکند...».
((مضمون معنایی «پرولتاریا» دراین جمله، پروسهی مبارزاتی «کارگران» استکه مراحل «فردی»، «کارخانهای»، «ناحیهای» و غیره را طی میکنند تا سرانجام بهعنوان گورکن بورژوازی، گور آن را بِکَند و در پروسهی نفی همهجانبهی مناسبات باقیمانده از بورژوازی، شرایط نفی و رفع خویش را نیز فراهم بیاورد. این درصورتیاستکه نمیتوان از مراحل گوناگون و احتمالاً تکاملیابندهی فروش نیرویکار حرف زد؛ چراکه منهای جنبههای کمّی و میزان یا نرخ ارزش اضافی و همچنین نحوهی تحویل نیرویکار بهخریدار آن، هرآنچه در مناسبات خرید و فروش نیرویکار بهگونهای کیفی تغییر میکند، مبارزاتی و سیاسی است. بههرروی، همهی بحث نوشتهی حاضر همین دوگانگیِ بههمپیوسته بین «سکون» نسبی کارگر و «حرکت» مداومِ پرولتاریاستکه لنین در بررسی کلیت هستیِ بیکرانه تحت عنوان انتقاع مداوم در تداوم انقطاع از آن نام میبرد)).
ت} «رقابتیکه بین خود کارگران وجود دارد، همیشه بهسازماندهی پرولتاریا، تشکل آن بهصورت یک طبقه، و در نتیجه تشکیل حزب سیاسی آسیب میزند. اما این مبارزه هربار نیرومندتر، راسختر، و با بهرهگیری از منازعات و پراکندگی در میان بورژوازی، ناگزیر برخی از منافع کارگران را رسمیت میبخشد...»
((براساس این عبارت، اولاًـ پرولتاریا بهنوعی نفیِ (نه حذفِ) تودهی «کارگران» استکه بهواسطهی منافع و نیاز سرمایهداران در کنار یکدیگر قرار داده میشوند و تشکلشان براثر رقابتی که در درون خود دارند، مختل میگردد؛ دوماًـ طبقهی کارگر نوین یا پرولتاریا زمانی بهدرستی قابل توصیف بهاین صفت استکه بهصورت حزب سیاسی متشکل شده باشد؛ و سوماًـ این حزب سیاسی حداقل و بهمثابهی ضرورتهای تاکتیکی باید بتواند با استفاده از شکافهای درونی اقشار مختلف بورژوازیْ قوانینی را بهنفع کارگران بهکلیت بورژوازی تحمیل کند تا زمینهی سرنگونی آن را در یک حرکت انقلابی فراهم نماید)).
ث} «تمامی جنبشهای تاریخی گذشته جنبشهای اقلیتها بهسود اقلیتها بوده است. جنبش پرولتری جنبش مستقل و خودآگاه (self-conscious) اکثریت عظیم جامعه و بهسود اکثریت عظیم است. پرولتاریا که پایینترین قشر جامعهی کنونی است برای آنکه برخیزد و قد برافرازد ناگزیر باید تمامی اقشار بالاتر جامعه را که روی او قرار دارند بهبالا پرتاب کند».
((شاخصترین نکته در این عبارت، اصل «خودآگاهی» طبقاتی استکه در نقطهی مقابل «خودبیگانگی» قرار دارد. بدینترتیب، اگر کارگران ـاعم از پراکنده یا نسبتاً متشکلـ در فروش ناگزیر نیرویکار خود برعلیه میزان و چگونگی دستمزدها مبارزه میکنند و درعینحال نسبت بهذات انسانی خویش ـکه طبیعی و درعینحال انسانی استـ بیگانه میشوند و بهجای دریافت نوعی بهدریافت فردی و گروهی میرسند؛ پرولتاریا با دریافت و پراتیک خودآگانهاش میتواند «جنبش... مستقل اکثریتی عظیم» بهسود «اکثریت عظیم» را تا نوع انسان و تحقق نوعیت او گسترش دهد و مبارزهی هدفمند و استراتژیک خود را تا رهایی نوع انسان از همهی قیودات بازدارندهی طبقاتی بگستراند. اگر این استدلال درست باشد (که قطعاً درست است)؛ پس، استراتژی پرولتاریاْ رهائی انسان و اساسیترین تاکتیک مبارزاتی او در تحقق این استراتژیْ دیکتاتوری انقلابی او ـیعنی: دیکتاتوری پرولتاریاـ است. در مقالاتی که بهدنبال این نوشته میآید بهمسئلهی دیکتاتوری پرولتاریا (که «حکومت کارگری» بیان ولگاریستی و نیابتی ان است) برمیگردیم)).
ج} «در توصیف مراحل بسیار کلیِ رشد پرولتاریا [آن] جنگ داخلیِ کموبیش پوشیدهای که در درون جامعهی موجود جریان دارد را تا نقطهای که بهصورت انقلابی آشکاری شعلهور میشود، و در جایی که براندازی قهرآمیز بورژوازی شالودهی سلطهی پرولتاریا را مهیا میسازد، دنبال کردیم».
((اگر هر«پروسه»ای ـبهطورکلیـ تداومی از انقطاعاتِ نسبتاً معینی استکه با نفی خویش در شکل متکاملتری بهتثبیت میرسد؛ و اگر پرولتاریا ـبهطور خاصـ حقیقتاً مراحلی از رشد را داشته باشد و این مراحل را در نفی و اثبات پشتِ سر بگذارد ـکه مارکسیسم بهدرستیْ چنین باور دارد و درستیِ این باور را در عرصههای گوناگون نیز ثابت کرده استـ بنابراین، میتوان چنین اظهار داشت که «پرولتاریا» بهمثابهی سرنگونکنندهی کلیت نظام سرمایهداری، پروسهی نفی و در واقع تکامل «کارگر» بهمثابهی فروشندهی نیرویکار و نیز بازتولیدکنندهی سرمایه است. اما این «پروسه» نه تنها یک باره و دفعتاً نیست، بلکه ـهموارهـ ماهیتی دارد که میتواند در اثبات مرحلهی متکاملتری نفی شود. ازاینرو، پرولتاریا همین نفیشوندگی و تکاملیابندگی طبقهی کارگر است)).
چ} «هنگامى که در جريان تکاملْ تمایزات طبقاتى از ميان بروند و تمام توليد در دستان انجمنی بهبزرگی همهی ملت تمرکز بيابد، قدرت همگانی ماهیت سیاسی خودرا از دست میدهد. قدرت سیاسی، بهمعنای درست آن، صرفاً قدرت سازمانیافتهی یک طبقه برای ستم بهطبقهی دیگر است. چنانچه پرولتاریا در چالش با بورژوازی، بهاجبارِ اوضاع موجود، خودرا بهعنوان یک طبقه سازماندهی کند [که الزاماً چنین میکند]، اگر از طریق انقلاب خودرا بهطبقهی حاکم تبدیل کند [که چنین انقلابی گریزناپذیر است]، و در این موقعیت با اِعمال قهر شرایط کهنِ تولید را ملغی سازد، در آنصورت بههمراه این وضعیت، شرایط وجود تضادهای طبقاتی و بهطورکلی طبقات را از بین برده است و از اینرو، سیادت خود را نیز بهعنوان یک طبقه از میان خواهد برد».
((اگر پرولتاریا از طریق نفیِ انقلابی بورژوازی خودرا نیز نفی میکند و اگر خودِ پرولتاریا نفی «کارگر» بهمثابهی فروشندهی نیرویکار و نیز بازتولیدکنندهی سرمایه استکه بهتثبیتی نفیکننده میرسد؛ پس، میتوان چنین نتیجه گرفت که: اولاًـ نهائیترین مرحلهی تحقق پرولتاریاْ نفی پرولتاریا توسط خود او در تثبیت جامعهی عاری از مالکیت خصوصی، طبقات و دولت است؛ دوماًـ کمونیسم بهمثابهی تثبیت جامعهی عاری از مالکیت خصوصی، طبقات و دولتْ نفیِدرنفیِ ذاتِ مبارزهجوی «کارگر» است؛ و سوماًـ جنبش کمونیستی نیز پروسهای استکه این نفیِدرنفی را بهتثبیت و تحقق نهاییاش میرساند تا چرخهی عمدهی نفیْ دوباره و اینبار بهگونهی فوقالعاده متکاملتری بهرابطهی انسان و طبیعت برگردد)).
((اما از همهی اینها مهمتر اینکه: اگر تحولات فوقالذکر در رابطه با پرولتاریا و جامعهْ قابل پیشبینی باشد که هست؛ پس، بهاین دلیل که این پیشبینی حاصل تحقیق در قانومندیهای تاریخ و دخالتگری در امور اجتماعیـطبقاتی است، تحققِ جامعهی عاری از مالکیت خصوصی، طبقات و دولت نیز باید که برای «اکثریت عظیم» جامعه امری آگاهانه، بابرنامه و قابل آموزش باشد تا این «اکثریت عظیم» امکان دریافت، دخالت گری و طبعاً دستیابی بهخودآگاهی انسانی و نوعی را در نفی و رفعِ خویش داشته باشند. بنابراین، پروسهی سازمانیابی پرولتاریایی و کمونیستی در همهی مراحل متصورش نه تنها از پروسهی آموزش طبقاتی و انقلابی تودههای کارگر لاینفک است، بلکه تنها در اینصورت است که پرولتاریاْ خودْ خویشتن را تعلیم میدهد و رهبری میکند. چراکه پرولتاریا در عینِحال که پیوستار کارگر است، هم نفیکنندهی و هم نفیشدهی او نیز هست)).
ح} «...همچنانکه قبلاً مشاهده کردیم، با پیشرفت صنعت، بخشهای کاملی از طبقات حاکم بهصفوف پرولتاریا فرومیافتند، یا دستکم، شرایط زندگی و هستی آنها مورد تهدید قرار میگیرد. اینها عناصر تازهای از روشنگری و ترقی و پیشرفت را برای پرولتاریا فراهم میآورند».
((نکتهی قابل تأکید در این عبارت، بهویژه از جنبهی متدولوژیک، الزام آموزش و عناصر روشنگری پرولتاریاست که یکی از عوامل اساسی در تبدیل تاریخی «کارگر» به«پرولتر» (یا بهعبارت درستتر: تکامل عنصر پرولتری در درون طبقهی کارگر) است. گرچه این آموزش نمیتواند عمدتاً دروی نباشد؛ اما براساس شیوهی مارکس و انگلس در مانیفست، درونی بودن آن تناقضی با منشأ عمدتاً بیرونیاش ندارد. این مسئله را با دقت بیشتری مطالعه کنیم: اگر «عناصر... روشنگری» برای پرولتاریا نهایتاً توسط آن «قشرهاى... طبقهی حاکمه» که به«داخل پرولتاریا» رانده میشوند، بهارمغان آورده میشود؛ پس، منشأ «عناصر... روشنگری» برای پرولتاریا عمدتاً (و نه مطلقاً) بیرونی است. اما ازآنجاکه مسئلهی وجودیِ پرولتاریا فراتر از جنبهی نظریِ «عناصر... روشنگری»، اساساً بهخودآگاهی نوعی، رهاییبخش، کمونیستی و پراتیک او برمیگردد؛ پس، میتوان چنین نتیجه گرفت که کارگران با جذب عناصر روشنگرانهی بیرونی و ترکیب آن با جوهرهی مبارزاتی خویش، «خودآگاهی» را برای اولین بار در تاریخ بشر موضوعیتی زمینی، انسانی و رهاییبخش میبخشند؛ و میتوان گفت که پرولتاریا ـاساساًـ از بستر همین پراتیک طبقاتیـتاریخی استکه هستی میگیرد و بهتودهی وسیعی از آحاد جامعه نیز هستی انقلابی میبخشد)).
((اما، گذشته از جنبهی روششناسانهی مسئله، آنچه امروزه در عبارت نقل شدهی بالا قابل قبول نیست و وضعیت کنونی سرمایه نیز آن را برنمیتابد، ارمغان روشنگرانهی «قشرهاى... طبقهی حاکمه» برای پرولتاریاست. زیرا یکی از ویژگیهای مرحلهی انحصار و جهانگستری سرمایهْ برنامهریزیِ جمعیتی، هویتسازی طبقاتی کاذب و نیز ایجاد اقشار جدید خردهبورژوا در مقابل از بین بردن بعضی از اقشار پیشین است که تناسب خودرا با سازکار سرمایه از دست دادهاند. بههرروی، منهای بررسی جامع سازوکارهای سرمایه در شرایط کنونی که اصولاً یک کار جمعی و طولانی است؛ اما براساس مشاهدات مکرر میتوان چنین گفت که امروزه اغلب قریب بهمطلق آنچه توسط اقشار رانده شدهی «قشرهاى... طبقهی حاکمه» برای طبقهی کارگر به«ارمغان» آورده میشود، بورژوایی و دستِ راستی است و ضد پرولتاریایی. با این وجود، هنوز هم روشنفکران معترض، چپ و حتی انقلابیای پیدا میشوند که نه برای استفاده از بازوی اجرایی طبقهی کارگر در منازعات اقشار مختلف بورژوازی، بلکه حقیقتاً در جهت سازمانیابی پرولتاریایی دست بهعمل انقلابی میزنند و بدون داعیه سرکردگی و نیابتگرائی طبقاتی، «عناصر... روشنگری» را در اختیار پیشروترین و مستعدترین کارگران میگذارند تا در سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی خویشْ آغازگر پروسهی پرولتاریزاسیون تودههای فروشندهی نیرویکار باشند.
براساس استدلالهایی که میتوان ارائه کرد، خاستگاه طبقاتی این روشنفکران انقلابی قبل از اینکه از ارادهی تعیینکنندهی خود آنها در پراتیک کارگریـطبقاتیـکمونیستیشان ریشه بگیرد، بیشتر از مناسباتی در تولید و بهویژه در تبادلات اجتماعی ریشه میگیرد که میتوان با عنوان «تولیدکنندگان بارآوری تولید» از آن نام برد. گرچه بررسی این مسئله [که برای فهم همسانی و در عینحال تخالف «کارگر» ـ «پرولتر» (یا طبقهی کارگر ـ پرولتاریا) از اهمیت ویژهای برخوردار است) را میگذاریم برای مقالات بعدی؛ اما در مورد «عناصر... روشنگری» برای پرولتاریا، یا برای تبدیل تودههای فروشندهی نیرویکار بهپرولتاریا، متدولوژی مارکس و انگلس در مانیفست را میپذیریم و منهای خاستگاه آدمهاییکه «عناصر... روشنگری» را برای پرولتاریا بهارمغان میآورند، اصل را برجنبهی عمدتاً بیرونی «عناصر... روشنگری» ـنه خودآگاهی طبقاتی و کمونیستی و نوعی که درونی استـ میگذاریم.
در مورد همسانی و تخالف «کارگر» ـ «پرولتر»[2]
1ـگرچه باورها، سنن، عادات، دانستهها و بهطورکلی مناسبات اجتماعی و آنچه تحت عنوان «آگاهی» (اعم از حقیقی یا دروغین) از آن یاد میشود، میتوانند تسریعکننده، کندکننده یا جهتدهندهی تحقق و تبادل جوهرهی مبارزاتی کارگر (بهمثابهی فروشندهی نیرویکار) باشند؛ اما مقدم برهمهی اینها، جوهره وجودی کارگر فقط بهاین دلیل که نیرویکار خود را میفروشد، حتی در منفردترین شکلاش نیز مبارزهجویانه و دگرگونطلبانه است. چراکه گرایش سرمایه در کلیت خویش و نیز خواستهی کارفرمای مشخص (بهعنوان سرمایهدار) نمیتواند جز این باشد که هرچه بیشتر و شدیدتر از گردهی کارگر کار بکشد و در مقابل هرچه کمتر دستمزد بپردازد. این گرایش که اساساً از رقابت صاحبان سرمایه با یکدیگر نشأت میگیرد، تا آنجا میتواند پیش برود که برفرضِ عدم مقاومت و مبارزهی کارگر ـحتی حقیرتر از بردگیـ بهمرگ ناشی از شدتکار و گرسنگی نیز بینجامد.
منهای اینکه این یا آن کارفرمای معین تا چه اندازه بدطینت، شریر یا خوشقلب و مهربان باشد، ذات وجودی هرکارفرمائی (بهعنوان سرمایهدار) مدیریتِ کسب سود و انباشت سرمایه استکه گرایش بیانتهایش را اساساً مبارزهی کارگران میتواند مهار کند و تقلیل دهد. جوهرهی مبارزاتی «کارگر» (یا کارگران) بهمثابهی واکنشی برای بقا که از همان بدو فروش نیرویکار شروع میشود، درست در برابر همین گرایش روزافزون و شتابیابندهی انباشت سرمایه و شدت استثمار استکه شکل نهائی بهخود میگیرد؛ و در تداومِ منقطعِ (و نیز انقطاعِ مداومِ) خویش ـبهمثابهی عنصر ذاتی فروش نیرویکارـ بهسنت، فرهنگ، آگاهی و سازمان مبارزاتی و انقلابی تبدیل میشود.
گرچه حضور فیزیکی و مبارزهجوی تعداد کثیری کارگر در یک کارخانه و در زیر یک سقف بهطور حسی بهآنها کمک میکند که وحدت بین خود را دریابند و بهتدریج متشکلتر مقاومت و مبارزه کنند؛ اما حقیقت این استکه وحدت آنها نه ناشی از حضورشان در زیر یک سقف، بلکه اساساً ناشی از تضاد و استثمارشان توسط یک کارفرما و سرمایه بهطورکلی است. درک هرچه عمیقتر این تضاد و مقابلهی هرچه گستردهتر با آنْ موضوع و محمول آنگونهای از «آگاهی» استکه بهتدریج و همراه با بعضی افتوخیزها بهطور خودبهخود در درون طبقهی کارگر شکل میگیرد و نیاز چندانی هم بهآموزشهای پیچیدهتر ندارد.
2ـخاستگاه پرولتاریا، طبقهی کارگر و مناسبات خرید و فروش نیرویکار در شکل سَلبی و در رویکرد «خودآگاهانه»ی آن است. بنابراین، «پرولتاریا» برعکسِ «کارگران» که بازتولیدکنندهی مناسبات خرید و فروش نیرویکارند، نفیکننده و منحلکنندهی این مناسبات ـدر جایگزینی مناسبات کمونیستی و نوعیـ است. بدینسان، طبقهی کارگر و مناسبات خرید و فروش نیرویکار فراتر از اینکه خاستگاه پرولتاریا باشند، در عینحال زمینهی وجودی و بقای او نیز هست؛ چراکه پرولتاریا بدون پیوند دائم و نفیکننده با طبقهی کارگر که مادرِ پیوسته بهاو محسوب میشود، و بدون ایجاد مناسبات احترامآمیز و پراتیک با مادریکه بهطور دائم اینچنین فرزندی میزاید، اگر در گذر از معدهی بورژوازی بهپارهای از بدنهی او تبدیل نشود، بههرصورت بهمثابهی پرولتاریا میمیرد و درخود میپژمرد.
پرولتاریا بهواسطهی ذات نقاد و نفیکنندهاش تنها فرزندی استکه هیچگاه نمیتواند از مادر خویش (یعنی: طبقهی کارگر) جدا شود؛ چراکه این جداشدگی (حتی آنگاه که فرضاً بورژوازی را از قدرت سیاسی بهزیر کشیده باشد) معنای دیگری جز توقف ضربات قلب او که نفی و نقد مناسبات خرید و فروش نیرویکار است، ندارد. و این توقف، درصورتیکه کارِ دستمزدی لغو و نفی نشده باشد، بهمعنای انحلال پرولتاریا و ابقای بورژوازی در ادامهی استثمار نیروی کار است. از اینرو، اگر پرولتاریا از ذات نفیکننده و نقا و خلاف جریانِ خویش فاصله بگیرد، چنانچه خودْ خویشتن را در الغای کار دستمزدی، نفی نکند، قطعاً در درون مناسبات بورژوائی منحل خواهد شد.
3ـ همانطور که «سرمایه» یک واقعیت اجتماعی و نه فردی است و سرمایهدار ایزوله از جامعهی سرمایهداری، مناسبات سرمایهدارانه و دولت وجود خارجی ندارد، و بههمانگونه که کارگر (یعنی: فروشندهی نیرویکارِ) نمیتواند بدون مناسبات خرید و فروش نیرویکار (یعنی: در هیئتی منفرد و ایزوله از بازار فروش نیرویکار) نیرویکار خودرا بفروشد و بهعنوان کارگر فعلیت بیابد؛ درست بههمانگونه پرولتاریا نیز بهمثابهی نفی و رفعِ آگاهانه و سازمانیافتهی «کارگر» تنها در هیئت جمعی و در پیوستار طبقاتی و کارگری استکه میتواند شکل بگیرد و متحقق گردد. بههرروی، پرولتاریای بدون پیوند ارگانیک و مبارزاتی با طبقهی کارگر ویا تودهی نسبتاً وسیعی از کارگران همانند پرندهی بیبالوپر و بدون انگیزهی پرواز است که فقط از سر حادثه «پرنده» نام گرفته شده است!
اگر برای «کارگر» (اعم از اینکه یک یا چندصد هزار نفر باشد) این امکان ـبههرصورتـ متصور استکه پس از خلاصی از «کار» روزانه بهگوشهای بخزد و در تنهائی و انفراد بهگونهای وقت خودرا بگذراند و زیست کند که نتیجهی نهائیاش تجدید قوای برای کارِ ازخودبیگانهی فردا باشد که او را بهعنوان کارگر فعلیت میبخشد؛ «پرولتر» تنها درصورتی پرولتر است و بهعنوان پرولتر و انسان خودآگاه و کمونیست فعلیت مییابد که پس از اتمام کارِ بهاصطلاح معاشی و ازخودبیگانهاش، درجهت آگاهی و سازمانیابی طبقاتی کارگران حضوری مؤثر و ارگانیک داشته باشد. بنابراین، کلمهی «کارگر» بیش از اینکه بهکمیت کارگران اشاره داشته باشد، بیان کیفی و تیپیکِ فروشندهی نیرویکار در رابطهای ازخودبیگانه کننده است؛ و کلمهی «پرولتر» (منهای اینکه یک یا چندده را نفر مد نظر قرار دهد) بیان تیپیک و کیفی کارگر و بعضاً روشنفکری استکه پس از کار بهاصطلاح معاشی در راستای سازمانیابی طبقاتیـکمونیستی کارگران و زحمتکشان و نیز در راستای تحقق خودآگاهی طبقاتی و طبعاً نوعیِ خویش، طبق برنامهی معینی بهطور ارگانیکْ کار و تلاش میکند.
4ـ مبارزهی وجودی و ناگزیر «کارگر» برای بقا و دستیابی بهدستمزد واقعی و نیز مبارزه برای تثبیت حقوقی معیارها و مقرراتی که امکان دستیابی بهدستمزد واقعی را کمتر مانع میشوند و از شدت سرکوب سیاسیـپلیسی نیز تااندازهای میکاهند، بهمثابهی دموکراتیسم کارگری یا مبارزهای تغییرخواهانه در چارچوبهی همین نظام موجود، منشأ و نیز اساس هرشکل و گونهای از دموکراسیطلبی اقشار و طبقات غیرحاکم در جوامع سرمایهداری (اعم از پیشرفته یا بهاصطلاح عقبمانده) است. هرچه قوانین و مقررات یک کشور، و نیز سنن و فرهنگ طبقهی حاکم در آن کشور نسبت بهمبارزهی کارگران برای دستیابی بهدستمزد واقعی ـبههردلیلیـ کمتر سرکوبگرانه باشد، وضعیت سیاسی آن جامعه بهگونهای استکه اصطلاحاً میتوان تحت عنوان دموکراتیک از آن نام برد. کلیه مسائلی مانند «آزادی بیان»، «حقوق شهروندی»، «حریم شخصی افراد»، «حقوق زنان»،... و در یک کلام آنچه تحت عنوان دستآوردها یا ویژگیهای «جامعهی مدنی» و «رعایت موازین حقوق بشر» از آن یاد میشود، عمدتاً تبعات مستقیم یا غیرمستقیم مبارزات کارگری برای دستیابی بهدستمزد واقعی است.
اگر حد فاصل انسان از دیگر نسبتهای هستی و از دیگر جانورانْ «کار» است (که هست)، اگر چگونگی تبادل «کار» و تبعاً محصولات آنْ تعیینکنندهی تفاوت جوامع مختلف در طول تاریخ بشر بوده است (که بوده است)، اگر فروشندگان نیرویکار بخش وسیع یا بسیار وسیعی از جمعیت یک جامعه را تشکیل میدهند (که معمولاً چنین است)؛ پس، دستآوردها، چگونگی و نیز شدت و ضعف مبارزهی کارگران برای دستیابی بهشرایط بهتر زیستی و دریافت دستمزد مناسبت و واقعی در قبال فروش نیرویکار خویشْ تعیینکننده و پیافکنندهی همهی آن مسائل و زیرمجموعههائی استکه علیرغم ذات مستبد و هیرارشیک و خودبیگانهکنندهی سرمایه، یک جامعهی بورژوائی مفروض را قابل توصیف بهصفت «دموکراتیک» میکند.
نیازی بهتوضیح ندارد که لازمهی تحقق مبارزهی کارگری برای افزایش دستمزد و شرایط رفاهی و ایمنی و غیره، «تشکل» کارگری است؛ بنابراین، اگر ایجاد تشکل کارگری در جامعهی مفروضی با سرکوب سیاسیـپلیسیـنظامی مواجه نشود، یا بهعبارت دقیقتر: اگر جنبش کارگری بتواند هرشکلی از سرکوب و ازجمله سرکوب سیاسیـپلیسیـنظامی را بهگونهای عقب براند، بهتبعیت از این آزادی سیاسی که برخاسته از توازن و تقارن قوای طبقاتی کارگران است، ایجاد هرتشکل دیگری بهلحاظ سیاسی آزاد خواهد بود. بدینترتیب، انواع تشکلها و طبعاً انواع فعالیتها عرصهی فعالیت پیدا میکنند و کمابیش هم بهمطالبات خویش دست مییابند؛ و بههرصورت پایههای «جامعهی مدنی» را براساس استثمار «دموکراتیک» نیرویکار توسط سرمایه بسط میدهند! بنابراین، پرولتاریا در سازمانیابی حزبی و کمونیستی خویش ـازجملهـ نقاد، و نیز نفی و رفعکنندهی همین جامعهی مدنی بهاصطلاح دمکراتیک نیز میباشد.
نتیجه اینکه: مبارزهی بقابخشنده و وجودی کارگران، درعینحال جوهرهی آن چیزی استکه تحت عنوان مبارزه برای «آزادی»های دمکراتیک از آن یاد میشود. بدینترتیب، برای تقویت موازین بهاصطلاح دموکراتیک در یک جامعهی مفروض (مثلاً در ایران) باید در راستای گسترش و تعمیق مبارزات کارگری فعال بود. طبیعی استکه عکس این رابطه (یعنی: موکول کردن مبارزه و سازمانیابی کارگری بهمطالبات دیگر گروهبندیهای اجتماعی) نه تنها ضددموکراتیک، بلکه بهطور مضاعفی مستبدانه نیز خواهد بود.
5ـ پرولتر، همان کارگر یا بعضاً روشنفکری استکه در ادراک و همسوئی با روند تاریخی مبارزهی کارگران ـفراتر از «آگاهیِ» نظری یا عملی و نیز فراتر از مبارزه برای دستمزد واقعیـ به«خودآگاهیِ» طبقاتی و درعینحال تاریخی، نوعی و انسانی دست یافته؛ و نتیجتاً کلیت نظام اقتصادیـسیاسیـاجتماعی سرمایهداری را بهمبارزه میطلبد. صرفنظر از جنبهی شخصی این دستیابی، اما شاخص عمدهی این «خودآگاهی»، آن دریافت و پراتیکی استکه بهواسطهی فعلیت انقلابی تودههای کارگر، رهائی نوع انسان را بهعنوان استراتژی، از طریق استقرار دیکتاتوری پرولتاریا بهعنوان تاکتیک، برمیگزیند. بنابراین، نه تنها خاستگاه پرولتاریا، طبقهی کارگر است؛ بلکه اکثر قریب بهاتفاق آن اشخاصی که دارای مناسبات و «خودآگاهی» و پراتیک پرولتری هستند، درعین حالْ فروشندهی نیرویکار خویشاند و از این طریق گذران میکنند. بنابراین، «کارگرْ» پرولتری محتمل است؛ و «پرولتر» نیز کارگری استکه بهخویشتنِ نوعی و انسانی خویش آگاهی دارد و بهخودآگاهی عملی دست یافته است.
6ـ گرچه «کارگر» بدون «آگاهی» بهمنافع تودههای همطبقهی خویش و بدون تشکل و مبارزهی روبهگسترش توان چندانی برای مبارزه درجهت کسب دستمزد واقعی ندارد؛ و گرچه بدون چنین شکلی از آگاهی و نیز مبازره و تشکل، دستیابی به«خودآگاهی» طبقاتیـنوعی غیرممکن مینماید؛ معهذا، «آگاهی» و «خودآگاهی» ماهیتاً متفاوتاند و گذر از مرحلهی عملِ «آگاهانه»ی طبقاتی بهپراتیک «خودآگاهانه»ی طبقاتیـنوعی مشروط بهبلوغی دوسویه است: یکی، گسترش هرچه وسیعتر مبارزهی تودههای کارگر در جهت دریافت هرچه واقعیتر دستمزد؛ و دیگری، انتخابی که هرشخص براساس ویژگیهای شخص و امکانات خویش، بربستر ارادهی اجتماعی خود بهآن مبادرت میورزد.
اگر مبارزه برعلیه کارفرما و بهطورکلی مبارزه در راستای دریافت دستمزد واقعی برای «کارگر» تا اندازهی زیادی ناگریر، وجودی و خودبهخودی است؛ اما مبارزه برعلیه کلیت سیستم سرمایهداری و مناسبات طبقاتیْ امری عمدتاً ارادی و انتخابی است. اگر «کارگر» دست از مبارزه بردارد، در نابخردی خویشْ فقری شدیدتر و ریاضتگونهتر را انتخاب کرده است؛ اما توقف مبارزه برای «پرولتر» معنای دیگری جز بازگشت بهدنیای تاریک و ازخودبیگانهای ندارد که تهی از شعف انقلابی و خرد انسانی است.
با همهی این احوال، هیچ خط قرمزی بین «آگاهی» و «خودآگاهی» وجود ندارد؛ و این دو شکلِ نگاه بهزندگی و کنش در برابر نظام دستمزدی ـهموارهـ ترکیبی (یا بهبیان دفیقتر: برآیندگونه) خودمینمایانند. از طرف دیگر، نباید فراموش کرد که «آگاهی» و «خودآگاهی» در همراستائی با یکدیگر قرار دارند؛ و هریک تقویتکنندهی دیگری است. از اینرو، بدون آگاهی طبقاتیْ دستیابی به«خودآگاهی» طبقاتیـنوعی غیرممکن است؛ و عملکرد «خودآگاهی» طبقاتیـنوعی نیز بازتولید آگاهانهی «آگاهی» طبقاتی در گسترهی وسیعتری است.
اطلاع یا حتی درجهای از «آگاهی» در مورد کلیت هستی بیکران، دربارهی نسبتهای گوناگون آن، نسبت بهتاریخ و نیز جامعهی طبقاتی (بهمثابهی دادههائی که فردِ آگاه عمدتاً و بهطور نظری از دیگران دریافت میکند)، تا هنگامیکه برآیندگونه موضوع پراتیک و آزمون اجتماعیـطبقاتی مستمر خودِ وی قرار نگیرند و با زندگی و شخصیت او ترکیب نشوند، هرچه نام داشته باشد، هنوز کمابیش نسبت بهاو بیرونی محسوب میشوند؛ درصورتیکه «خودآگاهی» امری عمدتاً درونی است که «باور» و «انگیزه»ی عمل را نیز بهمثابه الزامی درونی بهدنبال میآورد. بدینترتیب، شخص «خودآگاه» ـبرخلاف فرد «آگاه» که موضوعیت آگاهی نسبت بهاو میتواند بیرونی باشدـ در هرگامی که برمیدارد و بههرموضوعیکه میاندیشد، بهنوعی در راستای خودْ گام برداشته و بهخویش اندیشیده است.
بهعبارت دیگر، صرفنظر از تصاویر ماورائی و رازآلوده از مسئلهی خودآگاهی، آنجاکه پای «خودآگاهیِ» طبقاتیـنوعی در میان است، شخصْ وحدت هستی مادی را در اندیشه و عمل خویش درمییابد؛ چراکه آدمی تنها نسبت و نیز پیچیدهترین نسبت شناخته شدهای از هستی استکه بهمثابهی هستیِ خرد و خردِ هستی میتواند بهخویش و نیز بههستی بیندیشد و در راستای دگرگونی خویش و هستی گام بردارد. اما اینک این توانائی (و در واقع: خاصهی) نوع انسان زیر مناسبات خودبیگانهکنندهی خرید و فروش نیرویکار درخود میپژمرد و بهتاریکی میگراید. پس، مبارزه در راستای رهائی بردگی کار دستمزدی از سرمایه، درعینحالْ مبارزه در راستای گسترش هستی بیکران نیز هست. پاداش دریافت عقلی این حقیقت، احساس جاوادانگی و نامیرائی است. بههرروی، آنجاکه «کارگر» یا فرضاً یک روشنفکر انقلابی ضمن حضور فعال و متشکل در مبارزهی کارگران برای دستیابی بهدستمزد واقعی، در عینحال درگیر پراتیک سازمانیافتهی کمونیستی در راستای استقرار دیکتاتوری پرولتاریا و رهائی نوع انسان است، درحقیقت «خرد هستی» درگیر بازآفرینیِ «هستی خرد» در همسوئی با کلیت هستی مادی است. احساس و شعف برخاسته از این پراتیکِ پیچیده و زیبا چیزی جز احساس یگانگی و در عینحال جاودانگی با (و در) هستی بیکران نیست.
مگر نه اینکه همه ما بهعنوان «افراد»، سلولهای پیکرهای هستیم که در تغییر و تکامل دائمی است؛ و گویا که جاودانه نیز چنین خواهد بود؟
از همینروست که پرولتاریا در پرتو «خودآگاهی» طبقاتیـنوعی خویش و نیز شخصی که بهواسطهی رابطه و منسبات و پراتیک پرولتاریائیاش به«خودآگاهی» دست یافته است، در ازای پراتیک و کار انقلابی انتظار پاداش ندارد؛ چراکه پاداش عملِ او، احساس شعفی استکه از خودِ عمل برمیخیزد. و باز از همینروستکه پرولتاریا (چه در کلیت حزبیـطبقاتیاش و چه در هیئت شخصی آن) هرگز احساس فداکاری یا ایثار نمیکند؛ چراکه فدائی بودن و ایثار در رابطهی «خود» و «غیرخود» صادق است و بهنوعی پاداش اُخروی یا غیر«اُخروی» را نیز میطلبد. درصورتیکه جوهرهی نگاه پرولتاریا، در «خودآگاهی» طبقاتیـنوعیاشْ نگاه او بهخویش است، و رفع نیاز خویش عینیت پاداش برای اوست.
گرچه «آگاهی» و نیز فعلیت در امر مبارزهی طبقاتی مقدمه یا پیشنهادهی «خودآگاهی» بهحساب میآید؛ اما عنصر تعیینکننده در دستیابی به«خودآگاهیِ» طبقاتیـنوعی (مشروط بهوجود امکان اجتماعی و طبقاتی آن) ارادهی اشخاص در انتخاب یکدیگر، در انتخاب گروهها، در انتخاب سازمانهای اجتماعیـطبقاتی و خصوصاً در انتخاب مسیر حرکت سیاسی آنهاست. بنابراین، نباید بهاین تصور غلط، رایج و نخبهگرایانه غلطید که میزان معینی از آگاهی سیاسی بهطور خود بهخود به«خودآگاهی» طبقاتیـنوعی یا کمونیستی منجر میگردد. نه، عنصر تعیینکننده در دستیابی به«خودآگاهی»، نه کمیت هرچه بیشتری از دانشها و دانستههای تئوریک، که اساساً و عمدتاً اراده و انتخابی استکه کارگران و روشنفکران از پسِ آگاهی معذب نهایتاً بهآن مبادرزت میورزند: توجیه یا تغییر وضعیت موجود براساس امکانات و قانونمندیهای ذاتی آن؟
7ـ رابطهی «آگاهی» طبقاتی و «خودآگاهی» طبقاتیـنوعی همانند رابطهی «دلیل» و «انگیزه» در اقدام معینی است. بارها افرادی را در حوزههای گوناگون دیدهایم که برای انجام کار یا برعکس عدم اقدام بهکنش معینی «آگاهی» و «دلیل» کافی داشتهاند؛ اما بهواسطهی نداشتن «انگیزه»ی لازم، برخلاف «آگاهی» و «دلیل» خویش، اقدامی خاصی را انجام داده یا ندادهاند. گرچه اوج «خودآگاهی» طبقاتیـنوعی انطباق «آگاهی» و «خودآگاهی» است، و گرچه بدون آگاهیْ دستیابی بهخودآگاهی غیرممکن است؛ اما آنچه تعیینکنندهی «خودآگاهی» طبقاتیـنوعی است، «انگیزه»ی دستیابی بهآن در اقدام یا عدم اقدام معینی است.
صرفنظر از بحث بسیار پیچیدهی شکلگیری «انگیزه» در افراد مختلف، اما میتوان چنین نیز ابراز نظر کرد که وجودِ «انگیزه»ی انجام یا اقدام معینی، میتواند به«دلیل» و «آگاهی» لازم دست یابد؛ اما عکس آن (یعنی: وجود «دلیل» و «آگاهی») بهاحتمال بسیار کمتری میتواند بهایجاد «انگیزه» برای عمل فرابروید. از همینروستکه در سازمانیابی طبقاتیـکمونیستی آنچه مجموعاً تعیینکننده است، پایگاه و خاستگاه طبقاتیـکارگری عناصر متشکلهی آن سازمان یا حزب است؛ چراکه انگیزهی مبارزه برای «کارگر»، وجودی است و او برمبنای این وجود بیشترین امکان را برای دستیابی به«خودآگاهی» طبقاتیـنوعی و پراتیک کمونیستی دارست.
8ـ هرکنشی، توسط هریک از آحاد انسانی، و در هر زمان و مکان مفروضی، مشروط بهنوع ویژهای از مناسبات و روابط با دیگر افراد و در نتیجه مشروط بهوجود نوع خاصی از ساختار یا نهاد ارتباطی استکه بستر تداوم آن کنش معین را فراهم میآورد. براساس این قانونمندی و حکم عام، ساختار مبارزات وجودی کارگران بهطور خودبهخودی (یعنی: تا هنگامی هنوز در کلیت خویش بهتحول کیفی، انقلابی و پرولتری دست نیافته است) اتحادیهای[3] و اصلاحگرایانه است. اما قبل از اینکه بهچرائی این حکم بپردازیم، اشارهوار لازم بهتوضیح استکه آن اصلاحگرائی یا رفرمیسمیکه از سوی کارگران بهصاحبان سرمایه و دولت تحمیل میشود ـبرخلاف آن رفرمیسمیکه صاحبان سرمایه و دولت بهکارگران و جامعه تحمیل میکنندـ بهطور همهجانبهای مترقی است و همین جنبهی ترقیخواهانهی مبارزات استکه زمینهی دمکراتیزاسیون جامعه را فراهم میکند.
ولی بهراستی چرا مبارزات کارگران (بهمثابهی فروشندگان نیرویکار) اصلاحگرایانه و رفرمیستی است؟ برای اینکه: هستی «کارگر» در گرو فروش نیرویکار اوست، و بههمین دلیل خواهان گسترش و رونق بازار خرید و فروش نیرویکار. بنابراین، هرگاه که کارگران (بهمثابهی فروشندگان نیرویکار و نه همانند یک نیروی عصیانی برعلیه استبداد ذاتی سرمایه) تشکلی پایداری بسازند، منهای اینکه نام آن چه باشد و چقدر دوام و گسترش داشته باشد، میثاق نوشته یا ننوشتهاش پذیرش قانون دستمرهاست؛ و راستای حرکتاش نیز بهبود وضعیت بازار «کار». مجموعهی همهی اینها در تودهایترین رویکرد ممکن، یعنی: رفرمیسم کارگری.
مبارزهی وجودی «کارگر» ضمن اینکه طی آزمون و خطای دائم بهآگاهیِ تجربی او و خصوصاً بهسنت زندگیاش تبدیل میشود، درعینحال هرازچندگاهی در اثر عوامل گوناگون و بهویژه بهواسطهی بروز بحرانهای اقتصادی و سیاسی بهقیامهای کمابیش تودهای نیز منجر میگردد؛ و معمولاً هم بهدلیل عدم تدارک قبلی و خاصهی خیزشی و عصیانیاش بهخونینترین وجه ممکن سرکوب میگردد. اما همین خیزش طبقاتی و سپس سرکوب، بهدولت (بهمثابهی خرد و نیروی مدیریت سرمایه) و نیز بهصاحبان سرمایه فشار میآورد تا پس از سرکوب خیزش و برای جلوگیری از قیام بعدی و وسیعتر، بهبعضی از مطالبات قیامکنندگان تن بسپارند.
گذشته از این جنبهی تعیینکننده و بسترساز، اما عواملی مانند رشد تقریباً مداوم بارآوری تولید و کاهش رازگونگیهای طبیعت، بههمراه انباشت و تمرکز بلاانقطاع سرمایه و تکنولوژیْ در تأثیر و تأثر متقابل ـمجموعاًـ این امکان را برای پارهای از گروهبندیهای دانشآموختهی اجتماعی (که کمتر بهسرمایه و بیشتر بهنیرویکار نزدیکاند)، فراهم میآورد که قانونمندیهای تحولات مربوط بهنظام سرمایهداری، دولت و مبارزات کارگری را دریابند. لیکن، ازآنجاکه دریافت و کشف قانونمندیهای نظام سرمایهداری و مبارزهی طبقاتیِ کارگران اساساً بدون رابطهی مبارزاتی با بعضی از گروههای نسبتاً باتجربهتر و متشکلتر کارگری نمیتواند شکل بگیرد؛ از اینرو، اینگونه دانستهها و کشفیات بهمحض شکلگیری، بهعنوان آموزهی مبارزاتی موضوع تبادل آموزشی پیشروترین و رادیکالترین گروههای کارگری قرار میگیرد.
بههرروی، علیرغم اینکه عناصری از ویژگیهای پرولتری کمابیش در هریک از فروشندگان نیرویکار موجود است؛ اما پرولتاریا بهمثابهی نیروی براندازندهی نظم سرمایهداری و نیز بهعنوان نفی و رفعکنندهی استثمار انسان از انسانْ در روندِ همین دریافت و کشف و تبادل آموزشیِ قانونمندیهای مربوط بهسرمایه و مبارزهی طبقاتی استکه بهمنزلهی نیروئی پیوسته بهطبقهی کارگر (اما متکاملتر از آن) نطفه میبندد و عرصهی هستی را با قدرت نفیکننده، نقاد، انقلابی و آموزش دهندهی خویش میآراید.
براین اساس، ساختاری که مبارزهی پرولتری را در مقابله با نیروهای بهشدت متمرکز، سازمانیافته و ستادی (با فرماندهی واحد) ممکن میگرداند و تداوم میبخشد، هرچه نام داشته باشد، ماهیتاً و نیز در همساختاری ارگانهای درونی و کارکردهای بیرونیاشْ ناگزیر حزبی، کمونیستی و کارگری است. چرا؟ برای اینکه آن ساختار متمرکز، خودآگاه، آموزشدهنده و میلیتانتی که بتواند استراتژیِ رهائی نوع انسان را از طریق سرنگونی نظام سرمایهداری و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا بهیک واقعیت مشهود فرابرویاند، نمیتواند چیزی جز یک ساختار عمدتاً متشکل از کارگران کمونیست یا نیروهای پرولتریزه شدهی طبقهی کارگر باشد که حزب کمونیستی کارگران نامگذاری میشود. اما ازآنجاکه پرولتاریا همواره، بدون هرگونه پیششرط و بهطور مطلق با تودههای طبقهی کارگر در پیوندی غیرقابل گسست قرار دارد، و نیز از آنجا که عصیان طبقهی کارگر در مقابل هرگونه سلطهطلبی سیاسیـاقتصادیـاجتماعی گرایش تودهایـشورائی دارد؛ از اینرو، هرچه سازمانیابی کمونیستی و عنصر پرولتری در درون طبقهی کارگر وسعت و عمق بیشتری داشته باشد، این امکان نیز فراهمتر میشود که بهموازات اتحادیههای کارگری، سازمانیابی شوراهای کارگری و انقلابی نیز بهعنوان یک امر ممکن و ضروری در دستور کار مبارزاتی قرار بگیرد.
نتیجه اینکه: اولاًـ رفرمیسم کارگری (برخلاف رفرمیسم بورژوائی و خردهبوژوائی که همواره ضدکارگری و اغلب سرکوبگراند) تماماً ترقیخواهانه عمل میکند؛ و زمینهی رویش قیامهای کارگری، دموکراسی اجتماعی، دانش مبارزهی طبقاتی و در یک کلام پرولتریزه شدن مبارزات کارگری را فراهم میآورد. دوماًـ نه تنها رفورمیسم کارگری و اتحادیهگرائی حقیقی و بهلحاظ طبقاتی مستقلْ هیچ تناقضی با مبارزات انقلابی پرولتاریا و سازمانیابی حزبیـکمونیستی آن ندارد، بلکه پیشزمینهی آن نیز محسوب میشود. و سوماًـ همچنانکه رفورمیسم کارگری و اتحادیهگرائی پیشزمینهی سازمانیابی حزبیـکمونیستی پرولتاریاست، سازمانیابی پرولتری نیز بهنوبهی خود تشکل اتحادیههای کارگری و رفورمیسم کارگری را تا آنجا دامن میزند و پیش میراند که مطالبات مطرح شده را فقط انقلاب سوسیالیستی بتواند پاسخگو باشد.
9ـ گرچه خاستگاه و پایگاه پرولتاریا که «حزب کمونیستی کارگران» چهرهی متشکل و متمرکز آن است، عمدتاً کارگری است؛ اما سرنگونی بورژوازی و دولت متبوعهی آن، و بهویژه نفی و رفع نطام سرمایهداری، الغای کار دستمزدی و سامان اقتصادیـاجتماعی تولید و توزیع سوسیالیستی بدون انقلاب اجتماعی و بدون حضور دیگر نیروهائی که کمابیش تحت ستم سرمایه قرار دارند، بهامری تقریباً محال تبدیل میشود. از همینروست که عملکرد «حزب کمونیستی کارگران» ـبرخلاف خاستگاه و پایگاهاش که عمدتاً کارگری استـ اساساً اجتماعی است؛ و سیاستها و راهکارهایش فراتر از طبقهی کارگر، کلیت جامعه و حتی بخشهائی از بورژوازی را نیز دربرمیگیرد.
هرچه پرولتاریا نیروی بیشتری از طبقهی کارگر بگیرد، و هرچه گسترهی «حزب کمونیستی کارگران» طبقاتیتر باشد، و بیشتر در امور مربوط بهزندگی فروشندگان نیرویکار حضور فعال و اثربخش داشته باشد؛ آنگاه امکان اینکه حوزهی روابط و پراتیک چنین حزبی (یعنی: «حزب کمونیستی کارگران») را اجتماعی کند و بهفراتر از طبقهی کارگر بگستراند ـنیزـ فراهمتر خواهد بود.
هیچ آدم پراتیک و معقولی نمیتواند ادعا کند که حشر و نشر دائم با گروهبندیهای غیرکارگری برآن افراد، ارگانها و چهبسا کلیت تشکلی که درگیر چنین رابطهای است ـبا هرمیزانی از استحکام درونی و ایدئولوژیکـ کمابیش تأثیرات غیرکارگری و چهبسا ضدکارگری میگذارد. چرا؟ برای اینکه پرولتاریا نه تنها یک نیروی صرفاً یا عمدتاً فکری و ایدئولوژیک نیست، بلکه برعکسْ نیروئی است عمدتاً طبقاتی و کارگری؛ و در واقع، آنچه پیشزمینهی وجودی و ماهیتبخشنده بهپرولتاریاست، قبل از اینکه اندیشگی باشد، مناسباتی و طبقاتی و کارگری است. از اینرو، میزان نزدیکی یا دوری «حزب کمونیستی کارگران» بهگروهبندیهای غیرکارگری و نحوهی درگیریاش با معضلات اجتماعی (یا فرضاً طبقاتیِ) خردهبورژوازی و غیره تابع مستقیمی از میزان گسترش و نیز کمیت و کیفیت کادرهای کارگری آن حزب است.
اگر «هستی» (چه در کلیت بیکران و چه در نسبتهایش) چیزی جر «رابطه» نیست (که بنا بهدانش کنونی بشر چنین است)؛ پس، تعادل و توازن سیاسی، انقلابی و تاریخی یک تشکل طبقاتی ـنیزـ ناگزیر و عمدتاً (نه مطلقاً) بهرابطهی و عملکرد طبقاتی آن برمیگردد. بنابراین، همهی آن کسانیکه بهبهانهها و ترفندهای مختلف وجود و حضور کارگران در یک تشکل انقلابی و کمونیستی را امری ثانوی بهتصویر میکشند و تبلیغ میکنند، اگر عامل مستقیم نهادهای بورژوائی نباشند، خردهبورژواهای ابله و خرفتی هستند که بدون جیره و مواجب برای بورژوازی نوکری میکنند. با این وجود، نباید بهاین تفکر ارتجاعی چرخید که امر کارگران را مقدم بر همهی دیگر امور اجتماعی میداند؛ و با تقدم و نیز اشرافیت بخشیدن بهکارگران ـدر عملـ سنگینی بورژوازی را برگردهی کارگران بیشتر میکند.
حقیقت این استکه پرولتاریا تنها درصورتی میتواند ستاد متمرکز وجودی خویش (یعنی: «حزب کمونیستی کارگران») را در مقابل نهادهای گوناگون و ستادیِ وابسته بهبورژوازی و خصوصاً در مقابل دولتْ حفظ کرده و تکامل بخشد که بهواسطهی بافت درونطبقاتی و نیز تبادلات آموزشی و ایدئولوژیک ارگانها و طبعاً کادرهای این ستاد بتواند نهادهائی را برعلیه بورژوازی و در راستای منافع دیگر اقشار جامعه (مثلاً گروهبندیهائی از قشر تحتانی و پرشمار خردهبورژوازی) سازمان بدهد و با حضور مؤثر عناصری از همین گروهبندیها آن نهاد را بهخردمندانهترین وجه ممکن نیز راهبری کند. بههرروی، اشارهوار میتوان چنین گفت که جوهرهی این سازماندهی و راهبری خردمندانه همان جوهرهای استکه درصورت کسب قدرت سیاسی بهدیکتاتوری پرولتاریا تبدیل میشود.
اگر بنا بهدانش کنونی بشر، هیچ نسبی از هستیِ بیکران بهطور خلقالساعه واقع یا ایجاد نشده و احتمال وقوع خلقالساعهی نسبتها و پدیدهها غیرممکن است؛ پس، نباید تصور کرد که دیکتاتوری پرولتاریا امری استکه بهطور خلقالساعه و بلافاصله بعد از یک قیام انقلابی مثلاً موفق واقع خواهد شد. دیکتاتوری پرولتاریا پروسهی پیچیدهای از سازماندهی و مبارزه و رهبری استکه یکی از گامهای اساسی آن اِعمال هژمونی نظری و بهویژه عملی براقشاری بهجز طبقهی کارگر و بهواسطهی «حزب کمونیستی کارگران» است. بههمین دلیل هم میتوان گفت که «حزب کمونیستی کارگران» با تکیه بهخاستگاه و پایگاه طبقاتیاش، اساساً یک حزب اجتماعی است. بههرروی، تنها یک حزب اجتماعی میتواند انقلاب اجتماعی را در راستای امحای طبقات راهبری کند.
10ـ یکی از ویژگیهای بارز و لاینفک پرولتاریا ـبرخلاف کنشها و مبارزات کارگری که بیشتر جنبهی منطقهای و نهایتاً ملی داردـ رویکرد و مبارزات انترناسیونالیستی اوست. چراکه جهانگستری، خصلت سرمایه در همهی مراحل وجودی و در همهی ابعاد آن بوده است. بنابراین، اگر بتوان سرمایه و دولت برآمده از آن را ملغی و سرنگون کرد، این الغا و سرنگونی تنها درصورتی قطعی و بازگشتناپذیر استکه در عرصهی جهانی و در همهی حوزههای زندگی صورت بگیرد. بهعبارت دیگر، گرچه مبارزه در جهت افزایش دستمزد و حتی مبارزهی انقلابی در راستای الغای قانون دستمزدها را میتوان (و در واقع: باید) در هرکارگاه و کارخانه و منطقهای آغاز کرد و ادامه داد؛ اما تحقق قاطع خاصهی نفیکنندهی پرولتاریا تنها درصورتی ممکن میگردد که او بتواند اقتدار سیاسی خویش (یعنی: دیکتانوری خود) را نفی (یا در واقع: رفع) کند. اما این نفی و رفع مقدمتاً مشروط بهاستقرار جهانی پرولتاریاست. چراکه رفع دیکتاتوری پرولتاریا بهمعنی نفی سیاست، نیرویهای پلیسیـنظامی و دیگر نهادهای سلطهی سیاسی و اقتصادی و اجتماعیِ طبقاتی است؛ و این تنها درصورتی ممکن است که در روندی جهانی، همگانی و کمابیش بهطور همزمان داشته باشد. بههرروی، رفع و نفی دیکتاتوری پرولتاریا در یک محدودهی خاص؛ در حقیقت، انحلال پرولتاریا بهنفع بورژوازی حاکم در دیگر نقاط جهان است.
برخلاف جوهره و کنشهای انترناسیونالیسم برآمده از همبستگی و روابط متقابل عناصر پرولتری در مناطق و کشورهای مختلف (همانند انترناسیونالیسم اول) که اساساً نقاد و انقلابی و کمونیستی است، همبستگی صرفاً کارگری (بهمثابهی همبستگی فروشندگان نیرویکار) و همچنین تلاش این نهادها درجهت فشار بهدولتها و صاحبان سرمایه برای افزایش دستمزد و شرایط رفاهی کارگران ـحتی برفرض اینکه حقیقتاً مستقل باشندـ نهایتاً رفورمیستی است؛ و اگر این رفورمیسم بههردلیلی نتواند عناصری از جوهرهی انترناسیولیسم پرولتری را جذب کرده ویا در درون خویش بپروراند، جهت حرکتش ناگزیر بورژوائی خواهد بود.
امروزه که جنبشهای طبقاتی و اجتماعی بهویژه زیر سلطهی ایدئولوژیک و سیاسی بورژوازی قرار دارند، این حقیقت (یعنی: این مسئله که همبستگی جهانی کارگری بدون بعضی از عناصر انترناسیونالیسم پرولتری ناگریر بورژوائی عمل خواهد کرد) را نهادهای بهاصطلاح همبسته و جهانی فیالحال موجود با وضوح هرچه تمامتر نشان میدهند. این نهادها (یعنی: نهادهای بهاصطلاح همبستهی کارگریـجهانی) تاآنجا بهرفورمیسم بورژوائی چرخیدهاند و بورژوائی عمل میکنند که دیگر تشخیص آن ارگانهائی که مستقیماً تحت کنترل دستگاههای پلیسیـامنیتی قرار دارند، از آن ارگانهائی که صرفاً تابعیت ایدئولوژیک بورژوازی را قبول کردهاند، ممکن نیست.
گرچه عنصر پرولتری بهواسطهی جوهرهی مبارزاتی فروشندگان نیرویکار ـکمابیشـ در کنشهای مبارزاتی هرکارگری وجود دارد؛ اما فراتر از بررسی فردی و گروهی و منطقهای، آنجا که پای تشکلها بهمیان میآید و ابعاد هرچه وسیعتری پیدا میکنند، عنصر پرولتری افراد کارگر در تابعیت از ایدئولوژی مسلط برآن تشکلْ رنگ و بوی همان ایدئولوژی و همان تشکل را میگیرد، و در همان راستائی فعلیت مییابد که ایدئولوژی مسلط راهنمای آن است. بهبیان دیگر، آن تشکلهای بهاصطلاح کارگریای که از آبشخور ایدئولوژیک و زد و بندهای بورژوائی آب میخورند، بهمثابهی مکانیزم تخریبکننده عنصر نهفتهی پرولتری در وجود افراد و گروههای کارگری را درهم میشکنند و با کنترل ارادهی کارگران، آنها را بههمان راستائی راه میبرند که بورژوازی خواهان آن است.
بهطورکلی، هرچه مناسبات و تشکلهائیکه افراد کارگر با حضور در آن هویت جمعی مییابند، وسیعتر و گستردهتر باشد، دینامیسم رشد و تکامل عنصر پرولتری در افراد و گروههای کارگری هرچه بیشتر زیر سلطهی ایدئولوژی مسلط برآن تشکل قرار میگیرد و در همان راستا بهتبادل درمیآید: با زمینهی انقلابی و پرولتری، در آن تشکلهائی که بهلحاظ طبقاتی مستقلاند و از عنصر پرولتری نمیگریزند؛ و نیز بهگونهای بورژوائی و ضدکارگری در آن تشکلهائی که تحت سلطهی ایدئولوژی، مناسبات، و زد و بندهای بورژوائی قرار دارند.
بنابراین، همانطور که مبارزهی نقادانه و ایدئولوژیک در محدودههای منطقهای و محلی و بهاصطلاح ملی تکاملدهندهی عنصر پرولتری در درون شبکههای کارگری است و مناسبات انقلابیـکمونیستیـپرولتری را شکل میدهد، مبارزه با خاصهها و عملکردهای بورژوائی نهادهائی که تحت عنوان «همبستگی کارگری» زمینهی رویش انترناسیونالیسم پرولتری را سد میکنند ـنیزـ جدا از عنصر پرولتری و طبعاً جدا از رشد و تکامل آن نیست. بهعبارت دیگر، مبارزهی ایدئولوژیک و افشاگرانه در مورد نهادهائی که تحت عنوان «همبستگی کارگری» درخدمت سیاستهای بورژوازی و بهویژه درخدمت سیاستهای کلان بورژوازی جهانی و قطبهای مسلط آن قرار دارند، عنصر لاینفک سازمانیابی طبقاتی و نیز پرولتری است.
کم بها دادن بهاین ضرورت ـنهایتاً و در بهترین صورت ممکنـ چیزی جز رفورمیسم بورژوائی و طبعاً ضد کارگری نیست.
پانوشتها:
[1] تأکید در کلیه نقلقولها ـمگر اینکه عکس آن را متذکر شومـ از من است. ضمناً همهی نقلقولهایی که از مارکس و انگلس آوردهام، با متن انگلیسی (http://www.marxists.org/archive/marx/index.htm) مقایسه شدهاند.
[2] بعضی از نکاتی که در این قسمت آمده، بهطور استدلالی بهبعضی از وجوه، روابط و کنشهای پرولتاریا، بهاین قصد اشاره میکند که مسئلهی تخالف و درعینحال همسانی تودههای کارگر و پرولتاریا قابل درکتر باشد. بنابراین، شرح مشروحتر و نسبتاً جامعِ بعضی از این وجوه و روابط میماند برای فرصتها و نوشتههای دیگر. برای مثال، در این نوشته تنها اشاراتی بهمسائلی مانند دینامیسم درونیـبیرونی «حزب کارگران کمونیست»، «رابطهی حزب کک و طبقه»، «رابطهی حزب کک و جامعه»، «رابطهی حزب کک و اتحادیهها»، «رابطهی حزب کک و شوراهای انقلابی»، رابطهی «حزب کک و قدرت سیاسی»، رابطهی «حزب کک با روشنفکران انقلابی»، خاستگاه طبقاتی روشنفکران انقلابی،... و بحث پایهای «دیکتاتوری پرولتاریا» بهمثابهی نتیجهی همهی اینگونه بحثهاْ میماند برای زمانی دیگر؛ البته بهاین شرط که طبیعت هم اجازهی تداوم کار را بدهد!
[3] مبارزات اتحادیهای کارگران را نباید با اتحادیههای امروزی در اروپا و آمریکا مقایسه کرد که مناسبات درونیشان بوروکراتیک و مناسبات بیرونیشان مافیائی است. این اتحادیهها با پذیرش رسمی قانون اساسی و وقوانین جزائی نظام سرمایهداری، و نیز بهواسطهی باور عمیقیکه بهاین قوانین دارند، نظراً و عملاً متعهد شدهاند تا در مقابل گسترش جنبش کارگری و بُروز و رشد عناضر پرولتری آنْ بهعنوان یک مانع و بهمثابهی بخشی از نیروی سرکوب بورژوازی عمل کنند، که حقیقتاً هم چنین میکنند. بههرروی، قصد از مبارزه ی اتحادیهای و اتحادیهگرائی طبقهی کارگر ـمثلاًـ جنبش چارتیستی در انگلیس قرن نوزدهم است که گرچه بهخاموشی گرائید و جای خودرا بهاتحادیههائی سپرد که مهمترین وظیفهشان اجرا و حمایت از رفورمهای بورژوائی است؛ اما در زمانهی خویش (یعنی: آنجاکه بربستر مبارزهی طبقاتی روئیده بود) سرمنشأ دستآوردهای دموکراتیک بسیاری بود.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوهفتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوششم
در زندان بسرعت با بزرگان جنبش چریکی از نزدیک محشور شدم. اولین چیزهایی که آموختم مسائل «سازمانی» بود. جنبش چریکی در نوباوگی عملی خودش سخت تحت ضربات سرکوب قرار گرفته و نیروهایش را به نوعی میشود گفت«تلفات» داده بود. کثرت دستگیریها، علیرقم مقاومتهای ستایش انگیز بسیاری در بازجوییها؛ مانع از هدر دهی نیروهایی نشد که قرار بود رهبری و استخوانبندی این جنبش را حفظ و صیانت کنند. در تحلیلهای بعدی؛ چه در زندان و چه در درون گروههای چریکی انجام شده توجه کمی را به نقش ضعفهای سازمان نیافتگی و خلعهای آسیب پذیر آن کردند. در حالیکه هر چقدر مبارزه سهمگینتر و هرچقدر سرکوبها سبوئانهتر باشد اهمیت سازمانیافتگی دم افزون تر میشود. در حقیقت اگر سلاح درک حقایق مبارزات انقلابی فلسفه و منطق «ماتریالیستی-دیالکتیکی» است؛ سلاح مقابله با نظامهای سرکوبگر و پلیسی «سازمان» است. آن هم از منظر «سازمان پذیری» نیروهای انقلابی. درباره این مقوله در جاهای دیگری به قوت پرداخته ایم.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوششم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوپنجم
[به«نظرم» عموئی یک تودهای تمام عیار است. و با همه توان در خدمت «آرمانهای»پایهای حزبش و از همین منظر است که در نقل وقایع قلم زده است. کتاب «دُرد زمانه» بهقوت و دقت این سوگیری کاملاً جانبدارانه را بیان و عیان میکند. در نتیجه آنچه عمویی در این کتابش هم آورده پر رنگ کردن و ارج نهادن بههمان قداست متحزب خود اوست. شاید تنها حُسن و قبح کتابش هم در همین باشد. (درباره شناخت و تحلیل تاریخی حزب توده در مقام دیگر باید نوشت، که جای خود را درکارهایم دارد). در این بخش از خاطرات تنها بهوقایع زندان از دید عمویی در این کتاب اشاره میکنم، ددر نوشته عمویی «وقایع تقطیع و گزینش شده» آمده. او با یادآوری جریانسازی، تودهای بودنش و ضد جریان اصلی «چریکی» این رویداد را شرح داده و اوصافی دارد].
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوپنجم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوچهارم
یکی از سرگرمیها آنروزهای سلول انفرادی در پس حوداث خونبار مقاومت «کتاب گویی» برای جمع هم بندیها بود. من داستان کوتاهی از ماکسیم گورکی را برای جمع تعریف(بازخوانی ذهنی) کردم که مورد استقبال و تحسین (شخصیتهای مطرح«چپ») قرار گرفت. در این قصه کوتاه نویسندهای(که بنظر خود ماکسیم است) با انقلابیای(که به مشخصات لنین) است بر میخورد. انقلابی نویسنده را مورد سئوالاتی قرار میدهد و او را بسوی نوعی خودکاوی و خودشناسی از جنس «خودآگاهی» اجتماعی سوق میدهد. گفتگو در فضایی اتفاق می افتد که نویسندهی داستان سرمست از موفقیتهای حرفهایش پس از نشر و استقبال اثریست که به تازهگی منتشر کرده میباشد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوچهارم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوسوم
رئیس ساواک آمد و بهبازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربهی تازهای بود از کتک خوردن. یک چوب بهطول بیش از یک متر و بهقطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب میگذاشتند و چوب را میپیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت میشد. شکنجهشونده روی زمین بهپشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آمادهی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. اینجا دیگر مثل بازجوییهای اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب اینکه چشمبند و دستبند دوباره بهکار گرفته شد. اینبار یک پابند هم بهپاها زدند. وسیلهای مثل دستبند، اما ضخیمتر و با زنجیری بلندتر، بهحدی که میتوانستی فقط قدمهای کوتاه برداری.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه
دیدگاهها
شما در مقالهی "جوهرهی مبارزاتی کارگر یا ذات انقلابی پرولتاریا" به درستی تفاوت کارگر و پرولتر را نشان دادید. میخواستم نظرتان درباره "تفاوت طبقه متوسط و خرده بورژازی" را جویا شوم و ببینم از نظر شما میتوان روشی که شما در مقالهتان استفاده کردید در ارتباط با "طبقه متوسط، خرده بورژوازی" نیز به کار بست یا نه؟ امیدوارم اگر امکانش بود نوشتهای از شما در همین ارتباط نیز ببینم.