rss feed

17 دی 1394 | بازدید: 4618

انتقادی برخویشتن

نوشته: عباس فرد

Yadolah

به‌نظر من انتقاد همواره عملی است؛ چراکه انتقادِ نظری بیش‌تر به‌اقرار و توبه‌ی مذهبی شباهت دارد تا حقیقتاً بخواهد با جدا کردن سره از ناسره یک امر نادرست را به‌امری درست تبدیل کند. با وجود این، پراتیک انتقادی بدون طرح کلیِ آن‌چه باید بازسازی، اصلاح ویا درست شود، اگر نه غیرممکن، اما بُرد بسیار محدودی خواهد داشت. بنابراین، این نوشته به‌عنوان مقدمه‌ای برای انتشار مجدد سخن‌رانی عباس فرد که متن اصلی آن پس از این مقدمه می‌آید، در کلیت خویش مقدمه‌ای بر آن‌کارهایی است‌که در آینده باید انجام شود که هنوز نشده است. 

 

 

 

مقدمه‌ای برای انتشار مجددِ سخنرانی عباس فرد تحت عنوان

 

«با آرزوی اهتزاز پرچم سرخ پرولتاریا برفراز جهان»

 

در جمعی که خودرا «کنفرانس مؤسس جنبش تجدید سازمان کمونیسم معاصر» می‌نامد

 

 

 

اشاره‌ای به‌مفهوم نقد

 

به‌نظر من انتقاد همواره عملی است؛ چراکه انتقادِ نظری بیش‌تر به‌اقرار و توبه‌ی مذهبی شباهت دارد تا حقیقتاً بخواهد با جدا کردن سره از ناسره یک امر نادرست را به‌امری درست تبدیل کند. با وجود این، پراتیک انتقادی بدون طرح کلیِ آن‌چه باید بازسازی، اصلاح ویا درست شود، اگر نه غیرممکن، اما بُرد بسیار محدودی خواهد داشت. بنابراین، این نوشته به‌عنوان مقدمه‌ای برای انتشار مجدد سخن‌رانی عباس فرد که متن اصلی آن پس از این مقدمه می‌آید، در کلیت خویش مقدمه‌ای بر آن‌کارهایی است‌که در آینده باید انجام شود که هنوز نشده است. شِمه‌ای از این کارها (که به‌نوعی ادامه‌ی همان کارهایی است که در جمع و سایت امید انجام می‌گرفت)، در سایت رفاقت کارگری قابل رؤیت، دست‌یابی ویا نقد است.

 

به‌بیان دیگر، «هم‌چنان‌که بحث برسرِ انتقام و مجازات در میان نیست (که نزد کمونیست‌ها نباید هم در میان باشد)، بحث برسرِ مقوله‌ی عرفانی‌ـ‌مذهبی‌ـ‌کلیسایی انتقاد از خود (یا اعتراف به‌گناه) در محدوده‌ی صرف کلام و طلب مغفرت هم نمی‌تواند در میان باشد. چراکه انتقاد ـ‌همواره‌‌ـ عملی است؛ و چگونگی‌اش را ‌‌شرایط، نیازها و توازن نیروهای طبقاتی تعیین می‌کند. ساده‌ترین و کم‌ترین حد و مابه‌ازای انتقادِ عملیْ جبران خسارت‌های وارده به‌جنبش کارگری است».

 

در مورد مسئله‌ی انتقاد این را هم اشاره‌وار مطرح کنم که انتقاد حقیقی در جامعه‌ی سرمایه‌داری آن انتقادی است‌که توسط دیگران، در مناسباتی رفیقانه، با ضوابط اجرایی‌ و به‌منظور پیش‌رفتِ امر سازمان‌یابی طبقاتی و کمونیستی مطرح می‌‌شود. تجربه نشان داده است‌که انتقاد از خود می‌تواند (یعنی: دارای این زمینه و پتانسیل است‌که) به‌یک سیستم توجیهی‌ـ‌تفسیری برای تکرار مسئله‌‌ یا مسائلی تبدیل شود که مورد انتقاد قرار گرفته‌اند. این درست همان کارکردی است که امروزه «اقرار» در مسیحیت و «توبه» در اسلام دارا می‌باشد. به‌هرروی، پیش‌نویس این نوشته را (تحت عنوان «انتقادی برخویشتن») حدود یک سال پیش نوشتم و به‌دنبال فرصتی برای تکمیل و انتشار آن بودم؛ فرصتی که نه تنها خالی از جنجال باشد، بلکه زمینه‌ی هم‌گرایی و تبادل اندیشه‌ی پویش‌گر را نیز فراهم کند. کنش بهمن شفیق در رابطه با رد و بدل کردن میل‌هایی که ما هیچ اطلاع و علاقه‌ای به‌آن‌ها نداشتیم، پیش کشیدن اسم عباس فرد، وارد کردن اتهام به‌او که ما خصومت ورزیده‌ایم، برایشان تپانچه کشیده‌ایم و این تهدید که من را نقد می‌کند، من و دیگر رفقای سایت رفاقت کارگری را به‌وضعیتی انداخت که مجموعاً دفاعی است. بدین‌ترتیب، امر تبادل اندیشه‌ی پویش‌گر جنبه‌ی دفاعی هم پیدا کرد. بنابراین، در این نوشته ضمن دفاع از حقیقت مبارزه‌ی کارگری و به‌ویژه دفاع از حقیقت طبقاتی و کمونیستی یداله خسروشاهی، از حقیقت و موضوعیت طبقاتی خودم و رفقای سایت رفاقت کارگری نیز دفاع خواهم کرد.

 

این توضیح نیز لازم است‌که متن سخنرانی عباس فرد با عنوان «با آرزوی اهتزاز پرچم سرخ پرولتاریا برفراز جهان» بلافاصله پس از پایان کنفرانس مؤسس در سایت امید منتشر شد؛ و عدم انتشار آن (مثلاً در آرشیو سایت رفاقت کارگری) به‌علت نقدی بود که سخنران برخود داشت.

 

 انتقادی برخویشتن

 

متن اصلی این نوشته، سخنرانی من در جمع کوچکی تحت عنوان «کنفرانس مؤسس جنبش تجدید سازمان کمونیسم معاصر» بود که در سایت امید هم منتشر شد. موضوع این سخنرانی ارائه‌ی تصویر عمومی (یعنی: بدون تمرکز روی جزئیات)، از روندی بود که به‌ایجاد سایت امید و از سایت امید به‌برپاییِ «کنفرانس مؤسس جنبش تجدید سازمان کمونیسم معاصر» راهبر گردیده بود.

 

داستان ازاین قرار بود که از جمع پنج نفره‌ی اولیه ما (یعنی: یداله خسروشاهی، مرتضی افشاری، امیر پیام، بهمن شفیق و عباس فرد)، سه نفر (یعنی: خسروشاهی، مرتضی افشاری و امیر پیام) پس از مدتی (یعنی: زمانی بین یک تا دوسال) از جمع کناره‌گیری کردند؛ و سایت امید در اختیار من و بهمن شفیق قرار گرفت. بدین‌ترتیب، حدود سه سال فعالین سایت امید فقط من و بهمن شفیق بودیم. معهذا پس از نشست و برخاست‌های متعدد با چند نفر که به‌ابتکار بهمن شفیق صورت گرفت، بالاخره وحید صمدی نیز (گرچه به‌تدریج، اما به‌هرصورت) به‌سایت امید پیوست؛ و جلساتی را ـ‌به‌همراه دیگران‌ـ پشتِ سر گذاشتیم که با اصرار بهمن شفیق به‌برگزاری «کنفرانس مؤسس جنبش تجدید سازمان کمونیسم معاصر» منجر گردید.

 

لازم به‌توضیح است‌که آشنایی من با مرتضی افشاری به‌سال 1348 برمی‌گردد که با هم در چاپ‌خانه‌ی فاروسِ تهران حروفچین بودیم. این آشنایی ـ‌علی‌رغم روحیات متفاوت و جهت‌گیری‌های گاهاً متناقض ما‌ـ در گذر زمان و در ایران به‌دوستی و رفاقتی تبدیل شد که در بعضی موارد بسیار نزدیک و همه‌جانبه نیز بود. با یداله خسروشاهی هم در زندان قصر و در سال 1354 آشنا شدم. این آشنایی که در مقابل «سوپر رادیکال»‌های بعداَ اکثریتی و اینک پان‌ترکیست به‌تکیه‌گاه نیز تبدیل شده بود، پس از قیام با افت و خیزها و دوری و نزدیکی‌ها چندباره‌ای همراه شد که علت آن اساساً سیاسی بود. به‌هرروی، آشنایی من با بهمن شفیق از طریق یداله و در خارج از کشور صورت گرفت؛ و مرتضی افشاری نیز علی‌رغم این‌که هم‌حزبی بهمن بود، اما به‌واسطه‌ی یداله به‌جمع پنج نفره پیوست. امیر پیام نیز که هم‌حزبی سابق بهمن شفیق بود، به‌واسطه‌ی او در جمع حضور می‌یافت و در گفتگوها شرکت می‌کرد.

 

حقیقت این‌گونه ارتباطات از این قرار بود که در گردآوری افراد مختلفی که عنوان فعال کارگری داشتند، یداله نقش رابط و معتمد، و بهمن نقش جستجوگر و سازمان‌ده را داشت. برای مثال، من به‌واسطه‌ی یداله با ‌بهمن آشنا شدم واعتماد کردم؛ و این اعتماد اولیه فرصتی فراهم آورد که بتوانیم  تا دوستی و سپس تا رفاقت پیش برویم. به‌عبارت دیگر، گرچه من پس از مدت کوتاهی از بهمن شفیق خوشم آمد و رابطه‌ی ما دوستانه شد؛ اما بدون اعتمادی که واسطه‌اش یداله بود، احتمال شکل‌گیری این رابطه‌ی ابتدا دوستانه و سپس رفیقانه بسیار ناچیز بود. چراکه من ضمن بی‌اطلاعی‌ام از جزئیات وقایعی که بهمن در رابطه با حزب کمونیست کارگری پشت سر گذاشته بود، اساساً به‌آدمی که زمانی در کمیته‌ی مرکزی حزب کمونیست کارگری عضویت داشته باشد، بدون واسطه‌ی آدمی مثل یداله، به‌اندازه خوردن یک چای هم نمی‌توانم اعتماد کنم. شاید این هم یکی از ضعف‌های من باشد. اگر حقیقتاً چنین است، قصد تغییرش را ندارم. در نتیجه: این درست است‌که من در متن سخنرانی‌ام گفتم و نوشتم که «تحولات جنبش کارگری در ایران» باعث شد تا «آدم‌هایی با سوابق، پس‌زمینه‌ها و آموزه‌های  ناهم‌گون در کنار هم قرار بگیرند و امر واحدی را پی‌گیر باشند»؛ اما باید توجه داشته باشیم که اولاًـ سه نفر از این پنج نفر در حد و ‌اندازه‌های مختلف از سراب حزب کمونیست کارگری نوشیده بودند؛ دوماًـ چسب اولیه این جمع یداله بود که در مقابل طرح‌هایی که به‌نظرش تخیلی بودند، رفتن را برماندن در جمع پنج نفره ترجیح داد؛ و سوماً‌ـ بهمن شفیق نیز بدون ایجاد یک جمع که قابل توصیف به‌صفت کارگری و کمونیستی باشد، آرام و قرار پیدا نمی‌کرد.

 

عکس قضیه (یعنی: خروج از جمع 5 نفره) ‌اما به‌گونه‌ی دیگری بود. واقعیت این است که اگر نه همه، اما حداقل سه نفر از چهار نفری که از جمع 5 نفره‌ی اولیه خارج شدند به‌دلیل اختلاف با بهمن شفیق بود؛ و من در همه‌ی موارد جانب بهمن را گرفتم!؟ بدین‌ترتیب که یداله با بهمن اختلاف پیدا کرد و عطای حضور در جمع پنج نفره را به‌لقایش بحشید؛ مرتضی نیز به‌تأسی از یداله از جمع کناره گرفت؛ و از بین سه نفر باقی‌مانده ـ‌این‌بار‌ـ بین امیر پیام و بهمن اختلاف پیدا شد که من به‌‌درستی طرف بهمن را گرفتم. بدین‌ترتیب، از جمع 5 نفره‌ی اولیه فقط دو نفر (یعنی: من و بهمن شفیق) باقی ماندیم.

 

نکته‌  قابل تأکید در این‌جا این است که علت‌العللِ نوشتن این مقدمه به‌تصویر و قضاوتی برمی‌گردد که من در متن سخنرانی‌ام در جلسه‌ی «کنفرانس مؤسس...» در مورد یداله خسروشاهی و نسبت به‌او ارائه دادم. این تصویر و قضاوت خلاف واقعیت بود؛ و به‌لحاظ طبقاتی، نه تنها فاقد پتانسیل سازمان‌یابی و سازمان‌دهی است، بلکه انحلال‌گرانه نیز عمل می‌کند. بنابراین، تصحیح صرفاً نظری این تصویر، حتی اگر گام پراتیک معینی را هم به‌دنبال نداشته باشد، بازهم به‌لحاظ ایجاد پتانسیل سازمان‌یابی و سازمان‌دهی طبقاتی و کمونیستی کنش مثبتی به‌حساب می‌آید[1]. به‌هرروی، موضوع اصلی این «مقدمه» تصحیح تصویر و قضاوت در مورد یداله خسروشاهی و به‌دنبال آنْ انتقاد از عباس فرد است‌که به‌هرصورت ارائه‌کننده‌ی این تصویر و قضاوت بوده است.

 

ضمناْ این توضیح کلی برای خواننده‌‌ی ناآشنا به‌روند رابطه‌ی من باسایت امید نیز لازم است‌که من چند ماه پس از کنفرانس مذکور در آوریل 2014 از سایت امید که خودرا ارگان «کمونیسم معاصر» نامیده بود، کناره‌گیری کردم. گرچه علت کناره‌گیری‌ام از سایت امید را در نوشته‌ای به‌نام {قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»} اعلام کردم؛ اما حقیقت ضمن ظاهر ساده‌اش، بسیار پیچیده‌تر از این‌گونه تعارفاتی است که در بسیاری از موارد برای من مشکل‌آفرین بوده است. به‌هرروی، علت «ترک» سایت امید را به‌طور مشروح ـ‌اما پراکنده‌ـ یادداشت کرده‌ام تا به‌هنگام لازم (حتی اگر در قید حیات نباشم) منتشر شود.

 

علت این پیش‌بینی، پیش‌گیری از برخورد و قضاوتی است‌که «ما» (یعنی: من و بهمن شفیق) به‌عنوان پرسابقه‌ترین فعالین سایت امید، پس از مرگ یداله خسروشاهی با او و در مورد او داشتیم؛ و همان‌طور این «سند» [یعنی: نوشته‌ و سخنرانی من تحت عنوان «با آرزوی اهتزاز پرچم سرخ پرولتاریا برفراز جهان») گویای آن است، بیان تعبیرهایی که ضمن دربرداشتن بسیاری از عناصر حقیقت، اما حقیقی نیستند، به‌من سپرده شد؛ و من (مثل موارد دیگری که در زندگی داشته‌ام) به‌واسطه‌ی نوعی سادگی برخاسته از کنشِ عاطفی) این مسئولیت را پذیرفتم. اما قبل از این‌که توضیح مختصری در مورد شکل‌گیری این سند بدهم، لازم است‌ به‌وضعیت خودم در «کنفرانس مؤسس...»، به‌ویژه در هنگام قرائت پیش‌نوشته‌ی متن حاضر، اشاره‌‌ای داشته باشم. مختصر و مفید این‌که به‌هنگام قرائت متنِ پیش‌نوشته‌ی حاضر، خصوصاً آن‌جا که به‌مسئله‌ی یداله خسروشاهی مربوط می‌شد، بیش از دوبار چنان بغض گلویم را گرفت و اشک چشم‌هایم را پُر کرد که برای چند لحظه‌ نتوانستم به‌خواندن ادامه بدهم. تناقض بسیار ظریفی (که شاید از طرف هیچ‌یک از فعالین سایت امید عمدی نبود)، همواره سِیلی از اندوه را در مقابل من قرار می‌داد و هنوز هم قرار می‌دهد. پس از «کنفرانس مؤسس...»، گاه فشارِ این اندوه تا آن‌جایی شدید می‌شد که بیانات استدلالی‌ام را در حالتی از عصیان و به‌طور انفجارآسا ـ‌به‌جای بیان‌ـ پرخاش‌گرانه بیرون می‌ریختم. طبیعی است‌که این نابه‌جایی (به‌ویژه در سن و سال، و با رویدادهایی که من در زندگی‌ام از سر گذرانده‌ام) ضعف بزرگی به‌حساب می‌آید که قابل نقد است؛ و باید اصطلاح شود.

 

ضرورت اصلاح این رفتار به‌ویژه از این زاویه مهم است‌که به«‌دیگران» این فرصت را می‌دهد که اختلافات بسیار جدیِ ایدئولوژیک، استراتژیک، طبقاتی و مربوط به‌سبک کار و مبارزه را (هم در جنبه‌ی آرمانی و هم به‌لحاظ مناسبات تولیدی و اجتماعی) با یک مانور «به‌جا» و زیرکانه، ‌کنش‌های شخصی جلوه بدهند و با استفاده از اصطلاحات و ورچسب‌های مخصوصِ حزب کمونیست کارگریْ طرف را به‌عصیان بکشند، یک کلمه را بهانه کنند و باب بحث و استدلال معقول را ببندد و زیرآب طرف را بزنند!؟ بدین‌ترتیب، رویدادی شکل می‌گیرد که مجموعاً نه به‌نفع طرفین رابطه است و نه‌به‌نفع جنبش پرولتاریایی.

  

در باره‌ی شکل‌گیری این نوشته یا سند:

 

قبل از هرچیز باید یادآور شوم که این نوشته (صرف‌نظر از درستی یا نادرستی‌اش) یک سند رسمی است و در محدوده‌ی خودْ معتبر؛ چراکه این متن (یعنی: «با آرزوی اهتزاز پرچم سرخ پرولتاریا برفراز جهان») درعین‌حال نوشته‌ای بود که به‌هنگام قرائت در اختیار «کنفرانس مؤسس...» گذاشته شد و با هیچ اعتراض و ایرادی هم مواجه نگردید. بنابراین، می‌توان چنین ادعا کرد که این سند در «کنفرانس مؤسس...» به‌اتفاق آرا مورد تأیید قرار گرفته است.

 

شکل‌گیری این متن نیز به‌این ترتیب بود که بهمن شفیق در رتق و فتق امور مربوط به«کنفرانس مؤسس...» از وحید صمدی خواست که درباره‌ی مفهوم حزب کار کند؛ از من خواست درباره‌ی روال شکل‌گیری «کنفرانس مؤسس...» (یعنی: چگونگی تبدیل سایت امید به«کنفرانس مؤسس...») بنویسم، و خودش هم به‌بحثی پرداخت که علی‌الاصول می‌بایست کارکرد مانیفستی را می‌داشت که «کمونیسم معاصر» را تبیین می‌کرد. من (بدون این‌که از محتوی بحث وحید و بهمن اطلاع داشته باشم) در رابطه با نوشته‌ی خودم، هم از بهمن نظر خواستم و هم نوشته‌ی تکمیل شده را برای او فرستادم تا نظر بدهد؛ و او هم [‌کمافی‌السابق‌] نظر داد. بنابراین، متن حاضر (که در «کنفرانس مؤسس...» قرائت شد)، در واقع متنی است‌که مورد بازبینی بهمن قرار گرفته و توسط او اصلاح و تأیید نیز شده بود.

 

ضمناً لازم به‌توضیح است‌که به‌جز پیش‌نهاد و اصرار جدی در ایجاد سایت امید از طرف من (که نام «امید» هم توسط یداله خسروشاهی به‌یادبود علی امید پیش‌نهاد شد و من هم آن را به‌ثبت رساندم)، همه‌ی دیگر امور مربوط به‌سایت امید، کنفرانس و غیره ـ‌بدون کم و کاست‌ـ نظر (و در واقع: اراده‌ و اصرار بهمن شفیق) بود[2]. از جرییات رابطه‌ی وحید صمدی با بهمن اطلاعی نداشتم؛ اما هیچ نوشته‌ای از من در سایت امید منتشر نشد که بهمن دستی (هرچند کوچک) در آن نبرده باشد. من بارها شفاهاً و نیز از طریق ای‌ـ‌میل به‌او این حق را داده بودم که بدون اطلاع من، نوشته‌ام را مطابق خواست و سلیقه‌ی ‌خودش دست‌کاری کند. گرچه او بدون اطلاع و تأیید من هیچ نوشته‌ای را منتشر نکرد؛ اما  عکس این رابطه برای من ـ‌حتی‌ـ قابل تصور هم نبود. البته این حرف تا زمانی درست است‌که من با آن جمع ارتباط داشتم؛ این‌که بعداز من چه می‌کنند، هیچ خبری ندارم.

 

بدون این‌که در این‌جا بخواهم رابطه‌ی خودم با سایت امید را تجزیه و تحلیل کنم، باید بگویم که پذیرش من که به‌طرف برپایی «کنفرانس مؤسس...» برویم، نه تنها با شک و تردید همراه بود، بلکه اصولاً با تمام تجارب و بالا و پایین رفت‌های زندگی‌ام نیز تناقض داشت. وجه نظری این تناقض در همین سندِ «با آرزوی اهتزاز پرچم سرخ پرولتاریا برفراز جهان»  که به«کنفرانس مؤسس...» ارائه شد، هم نمایان است. این عبارت را باهم بخوانیم:

 

{جمع کنونی از بدو شکل‌گیری اولیه‌اش تا لحظه‌ی حاضر هم به‌لحاظ کمی و هم از جنبه‌ی کیفی افزایش و رشد داشته است؛ اما افزایش کمی آن به‌هیچ‌وجه بیان‌گر تکامل کیفی‌اش نیست. همین ناهم‌خوانی افزایش و رشد کمی و کیفی حاکی از پیچیدگی تحولاتی است‌که با آن درگیر بوده و مجموعاً به‌طور مثبت پشتِ‌سر گذاشته‌ایم. گرچه بدون کمیت کنونی (یعنی: بدون حضور افراد حاضر؛ اعم از عضو یا ناظر) نه با این جمعِ، بلکه با جمع دیگری روبرو بودیم؛ اما کیفیت کنونی این جمع (یعنی: این اراده‌ که کنفرانس «تجدید سازمان کمونیسم معاصر» را برگذار کنیم)، به‌طور مستقیم ناشی از ‌وجه کمی آن نیست. با این وجود، همین جمع با سازمان‌دهی هرچه ‌فراتر و ارگانیک‌تر خود می‌تواند اراده‌ی برگزاری کنفرانسِ «تجدید سازمان کمونیسم معاصر» را به‌اراده‌ی نقشه‌مند و نهادینه‌ی «تدارک کمونیستی» فرابرویاند}. 

قبل از بررسی این نقل قول، نگاه خیلی کوتاه و سریعی به‌رابطه‌ی کمیت با کیفیت بیندازیم:

 

 

براساس تعمیم معقول و علمیِ تجارب بشری، رشدْ زمانی حقیقتاً و به‌لحاظ تکاملی رشد است ‌که ارگانیک باشد؛ و عام‌ترین معنی و مفهوم رشد ارگانیک، رشدِ متوازنِ کمی‌ـ‌کیفی است؛ چراکه کمیت بدون کیفیت و کیفیت بدون کمیت فاقد مادیت و نتیجتاً فاقد معنیِ عینی است. از دیگرسو، هرکمیت ارگانیکی ضمن داشتن کیفیتی متناسب، درعین‌حال دارای حوزه‌ی کیفی‌ای است که به‌طور ارگانیک کمیت‌پذیر است. برای مثال، یک بچه‌ی دو ساله‌ که فرضاً 10 کیلو وزن دارد، به‌دلیل این‌که رشد کمی و کیفی متناسب (یعنی: ارگانیک و ‌رشدیابنده) دارد و دارای حوزه‌ی کیفیِ کمیت‌پذیر است، اگر وزنش به 12 کیلو برسد، این اضافه وزن 2 کیلویی نشانه‌ی رشد (یعنی: افزایش کمی‌ـ‌کیفی متناسب) است. حال همین افزایش 2 کیلویی وزن را در باره‌ی یک آدم 40 ساله‌ی به‌لحاظ پزشکی سالمْ مورد بررسی قرار دهیم: گرچه 2 کیلو افزایش وزن برای این مرد 40 ساله ـ‌به‌طورکلی‌ـ رشد به‌حساب می‌آید؛ اما این رشدْ نه کمی‌ـ‌کیفی و ارگانیک، بلکه صرفاً کمی، غیرارگانیک و فروکاهنده است. در چنین مواردی ـ‌معمولاً‌ـ پزشک توصیه می‌کند که با استفاده از رژیم مناسب، آن دو کیلو وزنْ دور ریخته شود. ناگفته پیداست که همین دوکیلو اضافه وزن برای فردی که فشار خون بالا دارد و به‌بیماری قند مبتلاست، می‌تواند مرگ‌آور هم باشد.

 

نتیجه‌ای که از این بحث بسیار مختصر و ساده می‌توان گرفت، این است‌که: هرجا صحبت از افزایش‌ تدریجی و رشد ناگهانیِ می‌شود، این افزایش ناگهانی، ‌اگر ارگانیک باشد‌، همان «جهش» کمی‌ـ‌کیفی است که از پسِ حوزه‌ی کیفیِ کمیت‌پذیر متحقق می‌شود. این را نباید با افزایشِ صرفاً کمی اشتباه گرفت که فروکاشی عمل می‌کند. چراکه کمیت بدون کیفیت و کیفیت بدون کمیت واقعیت ندارند، و باور به‌کیفیتِ بدون کمیت یا تغییرات کیفیِ فراتر از تغییرات کمیِ ارگانیکْ چاره‌ای جز این ندارد که منشأ تغییرات کیفی را فرازمینی و ماورائی تصور کند. به‌طورکلی، یک نسبت یا یک واقعیتی که رشد متوازنِ کمی‌ـ‌کیفی دارد، متناسب با ویژگی خویش دارای حوزه‌ی کیفی است؛ و این حوزه‌ی کیفی در ‌ساده‌ترین بیان بدین‌معنی است‌که می‌تواند افزایش کمیِ ارگانیک داشته باشد. به‌بیان دیگر، همه‌ی نسبت‌های ارگانیک، آن‌جاکه هنوز می‌توانند به‌بقا و رشد ارگانیک خود ادامه دهند، دارای حوزه‌ی کیفیِ کمیت‌پذیر هستند و می‌توان چنین گفت که حوزه‌ی کیفیِ کمیت‌پذیر خاصه‌ی لاینفک یک نسبت ارگانیک است. بدین‌ترتیب، همان‌طورکه استقبال از افزایش 2 کیلو وزن برای یک کودک دوساله بیان رشد ارگانیک و حوزه‌ی کیفیِ کمیت‌پذیر اوست؛ به‌همان شیوه هم عدم استقبال از افزایش دو کیلوگر وزن برای آدم معمولیِ 40 ساله نشان عدم وجودِ حوزه‌ی کیفی، ناتوانی رشد کمی‌ـ‌کیفی و رشد صرفاً کمی است‌که فروکاهشی و بیماری‌زا عمل می‌کند.

 

با توجه به‌این توضیح مقدماتی و کلی در مورد رابطه‌ی کمیت و کیفیت، به‌نقل قول بالا نگاه کنیم که عملاً به‌تأیید «کنفرانس مؤسس...» هم رسیده است: «افزایش کمّی آن به‌هیچ‌وجه بیان‌گر تکامل کیفی‌اش نیست»، بدین معنی که جمع فعالین سایت امید دارای کیفیتی‌ بسیار فراتر از کمیّت بسیار محدود آن است. آشکار است‌که فرض رشد کیفیِ فراتر از افزایش کمّی در این عبارت، اگر با حوزه‌ی کیفیِ کمیت‌پذیر یکسان گرفته نشود، ‌عملاً‌ پذیرش منشأ غیرِکمّی و نتیجتاً غیرمادی برای کیفیت است که به‌‌هرصورت ایده‌آلیستی است. همین پیش‌فرض غلط در این عبارت نیز  خودرا نشان می‌دهد: «اما کیفیت کنونی این جمع (یعنی: این اراده‌ که کنفرانس «تجدید سازمان کمونیسم معاصر» را برگذار کنیم)، به‌طور مستقیم ناشی از ‌وجه کمّی آن نیست».

 

حالا مرور دوباره‌ای به‌مطلبی داشته باشیم که سه پاراگراف بالاتر در داخل {} نقل کردم. ازآن‌جا که نویسنده‌ی مطلب (یعنی: عباس فرد) به‌طور ضمنی متوجه‌ی تناقض و نیز بیان ماورایی خود شده بود، برای توجیه این ماورائیت، کیفیتِ رابطه را به‌جای جستجو در ماورای دنیای مادی، به‌آینده موکول می‌کند: {با این وجود، همین جمع با سازمان‌دهی هرچه ‌فراتر و ارگانیک‌تر خود می‌تواند اراده‌ی برگزاری کنفرانسِ «تجدید سازمان کمونیسم معاصر» را به‌اراده‌ی نقشه‌مند و نهادینه‌ی «تدارک کمونیستی» فرابرویاند}. دراین‌جا باید توجه داشت که: ترکیب «می‌تواند... فرابرویاند»}، نه از قطعیت و امکاناتی معین، که از احتمالی کلی و صرفاً آرزومندانه حرف می‌زند؛ احتمالی‌که مشروط به‌«سازمان‌دهی هرچه ‌فراتر و ارگانیک‌تر» جمع حاضر است و به‌آینده نظر دارد. شاید شخصی براساس منطق به‌کار رفته در همین نوشته (یعنی: «قانونمندیِ حوزه‌ی کیفیِ کمیت‌پذیر» و این‌که «حوزه‌ی کیفیِ کمیت‌پذیر خاصه‌ی لاینفک یک نسبت ارگانیک است»)، چنین استدلال کند که عباس فرد براساس تشخیص خود که جمع فعالین سایت امید یک جمع و نسبت ارگانیک است، در حالتی از شوریدگی دست به‌اغراق زده و به‌جای این‌که بنویسد: جمع ما به‌دلیل ارتباط ارگانیکِ درونی و بیرونی‌اش از احتمال بسیار بالایِ کمیت‌پذیری و افزایش عددی برخوردار است، نوشته: {همین جمع با سازمان‌دهی هرچه ‌فراتر و ارگانیک‌تر خود می‌تواند اراده‌ی برگزاری کنفرانسِ «تجدید سازمان کمونیسم معاصر» را به‌اراده‌ی نقشه‌مند و نهادینه‌ی «تدارک کمونیستی» فرابرویاند}.

 

در چنین مقابله و استدلال مفروضی، باید به‌استدلال‌کننده گفت‌که اولاً‌ـ این حکم (یعنی: {همین جمع... می‌تواند اراده‌ی برگزاری... کنفرانس... را... فرابرویاند}) در کلیت احتمالی خویش در مورد بسیاری از جمع‌های دیگر هم ـ‌کمابیش‌ـ صادق است؛ و دوماً‌ـ آن‌چه در آینده و در عالم واقع و ملموس واقع شد، این بود که افراد شاکله‌ی آن جمع خودرا به‌طور «هرچه ‌فراتر و ارگانیک‌تر» سازمان ندادند، و آن افرادی هم که پذیرفتند که با «تدارک کمونیستی» همراه شوند، پیوندی ارگانیک باهم پیدا نکردند. چراکه اگر با هم پیوند ارگانیک می‌داشتند و «هرچه ‌فراتر و ارگانیک‌تر» سازمان‌یافته ‌بودند، جمع «تدارک کمونیستی» چندی پس از تشکیل‌اش از وسط نصف نمی‌شد.

 

برای نشان دادن این‌که عباس فردِ پیش از کنفرانس در وضعیتی قرار داشت که با عبارت «‌گرفتار بین شک و امید» قابل توصیف است، پاراگراف دیگری از این نوشته را [یعنی: نوشته‌ی «گزارش به‌کنفرانس مؤسس جنبش تجدید سازمان کمونیسم معاصر» به‌نام «با آرزوی اهتزاز پرچم سرخ پرولتاریا برفراز جهان»] را باهم مرور ‌کنیم:

 

{چند لحظه پیش از «تردید» و هم‌چنین از «گذشت» حرف زدم. این سؤال پیش می‌آید که تردید نسبت به‌چی و چرا گذشت؟ داستان از این قرار است‌که در مسائل مربوط به‌مبارزه‌ی طبقاتی گاه مواردی پیش می‌آید که یک یا چند نفر، علی‌رغم مطالعه و تأمل و گفتگو، در مورد معینی به‌نتیجه‌ی قطعی نمی‌رسند و نمی‌توانند تصمیم قاطعی در مورد آن مسئله بگیرند. عدم دست‌یابی به‌نظری قاطع در هرموردی به‌طور خودبه‌خود بیان‌کننده‌ی وجود تردید است. این تردیدْ آن‌جا که به‌امری صرفاً شخصی برمی‌گردد، به‌انفعال می‌رسد؛ اما در رابطه با امور مربوط به‌مبارزه‌ی طبقاتی که اصولاً جمعی است، معمولاً ‌نگرانی، بدبینی و عدم جدیت را به‌دنبال می‌آورد. در چنین مواردی «گذشت» ـ‌مشروط به‌این که براساس اعتماد رفیقانه و پراتیک شکل گرفته باشد‌ـ راه‌گشاست. برای مثال، من شخصاً در مورد این‌که آیا ما می‌توانیم از موانع بازدارنده‌ی خارج از کشوری گذر کرده و به‌نیروی مؤثری در درون طبقه‌ی کارگر ایران تبدیل شویم، تردید دارم و نگران هستم؛ اما ازآن‌جاکه می‌بینم بقیه رفقا هم کمابیش همین نگرانی و بعضاً تردید را دارند و به‌همین دلیل هرچه بیش‌تر می‌کوشند که با چنین موانعی مبارزه کنند، به‌طور نسبی اطمینان خاطر پیدا می‌کنم و با حضور فعال در کوشش‌ آن‌ها عامل بازدارنده‌ی تردید را تا اندازه‌ای کنار می‌زنم. با این وجود، باید حداکثر هوشیاری و درایت پراتیک را به‌خرج داد و نگران از این باشیم تا مبادا در همین‌جا که هستیم، زمین‌گیر شویم}.

 

این پاراگراف بیش از هرچیز از شک و تردید نویسنده‌اش در مورد زمین‌گیر شدن در خارج از کشور حرف می‌زند؛ شک و تردیدی که با تکیه به«گذشتِ» مبتنی‌بر «اعتماد رفیقانه و پراتیک» فقط «تااندازه‌ای» برطرف می‌شود. اما این «اعتماد رفیقانه و پراتیک» که در این متن برطرف‌کننده‌ی نسبی تردید معرفی می‌شود، به‌طور مشخص به‌کدام پراتیک معین اشاره می‌کند؟ مرور دوباره‌ی بخش آخر پاراگراف به‌صراحت به‌این سؤال پاسخ می‌دهد: {من شخصاً در مورد این‌که آیا ما می‌توانیم از موانع بازدارنده‌ی خارج از کشوری گذر کرده و به‌نیروی مؤثری در درون طبقه‌ی کارگر ایران تبدیل شویم، تردید دارم و نگران هستم؛ اما ازآن‌جاکه می‌بینم بقیه رفقا هم کمابیش همین نگرانی و بعضاً تردید را دارند و به‌همین دلیل هرچه بیش‌تر می‌کوشند که با چنین موانعی مبارزه کنند، به‌طور نسبی اطمینان خاطر پیدا می‌کنم و با حضور فعال در کوشش‌ آن‌ها عامل بازدارنده‌ی تردید را تا اندازه‌ای کنار می‌زنم. با این وجود، باید حداکثر هوشیاری و درایت پراتیک را به‌خرج داد و نگران از این باشیم تا مبادا در همین‌جا که هستیم، زمین‌گیر شویم}. اگر کسی سؤال کند که کوشش رفقای شرکت‌کننده در «کنفرانس مؤسس...» برای این‌که در «همین‌جا که هستیم [یعنی: خارج از کشور]، زمین‌گیر» نشویم، چه بوده و چه هست[؟]، از تعارفات به‌اصطلاح پراتیک که بگذریم، جواب سؤال‌کننده‌ی مفروض به‌لحاظ مقدماتِ نظری منهایِ90 درجه است!! برای روشن‌تر شدن این چرخش 90 درجه‌ای به‌عقب می‌توان به‌نوشته‌ی «داعش، پیش‌شرط‌ها و انترناسیونالیسم!؟» مراجعه کرد که انترناسیونالیسمِ خارج از کشوری سایت امید را مورد بررسی قرار می‌دهد[3].

 

اگر کسی به‌درستی چنین مطرح  کند که این چرخشی که تو به‌بهمن شفیق نسبت می‌دهی، حتی اگر برفرض درست هم باشد، بازهم بعد از جدایی تو از سایت امید اتفاق افتاده و حقانیت تو را به‌هنگام جدایی از سایت امید ثابت نمی‌کند؛ در پاسخ به‌او باید بگویم که اولاً‌ـ وقوع یک واقعه حادثه‌ای خلق‌الساعه نیست و با بعضی از شواهد و قرائن تااندازه‌ای قابل پیش‌بینی است؛ دوماً‌ـ شاید در آینده به‌علائم هشدار دهنده‌‌ی و بوروکراتیکی اشاره کنم که حاکی از یک چرخش 90 درجه‌ای بود؛ و سوماً‌ـ همانطور که بالاتر هم گفتم، موضوع اصلی این نوشته رفع اتهامی است که ما و به‌زبان من به‌یداله خسروشاهی نسبت داده شده است. پس، باید به‌چیستی و چگونگی این اتهام بپردازیم.

 

*****

 

نکته‌ی دیگری که در سخنرانی و نوشته‌‌ی «با آرزوی اهتزاز پرچم سرخ پرولتاریا برفراز جهان» حاکی از یک ‌تناقض پوشیده است، این است‌که از یک طرف ادعا می‌شود که «اراده و نقشه‌مندی در این جمع (‌از همان آغاز شکل‌گیری‌اش) معطوف به‌واقعیت جاری در ایران و جهان، و خصوصاً معطوف به‌تبادلات جنبش کارگری در ایران بوده است»؛ و از طرف دیگر چنین توضیح داده می‌شود که «تصور ناگفته‌ی آن جمع 5 نفره در مجموع این بود که جنبش کارگری به‌طور پیوسته رشد می‌کند، روبه‌تکامل خواهد رفت و زمینه‌ی تحولات اجتماعی را فراهم خواهد کرد»! سؤالی که در این‌جا قابل طرح است، این است‌که چگونه «نقشه‌مندی... معطوف به‌واقعیت جاری در ایران و جهان، و خصوصاً معطوف به‌تبادلات جنبش کارگری در ایران» می‌تواند با تصورات «ناگفته‌ی آن جمع 5 نفره» که در مورد «همه‌ی افراد شاکله‌ی جمع [هم] یک‌سان نبود»، سازگاری داشته باشد؟ گفتگو از نایکسانی و یا یکسانی تصوراتی که «ناگفته»اند، در بهترین صورت ممکنْ حدس و گمانی مصادره به‌مطلوب است و بازهم در بهترین صورت ممکنْ به‌جای بیان حقیقت، روی جنبه‌ی تبلیغاتی محض تکیه می‌کند. چگونه ممکن است بدون این‌که «بحث خاصی» در مورد چگونگی برخورد و رفتار با وقایع کارگری در ایران «صورت» گرفته و «برآوردی نیز مطرح» شده باشد، بتوان به‌تصوری کمابیش یکسان در این مورد دست یافت؟ نتیجه این که همه‌ی این بحث که ما به‌عنوان فعالین اولیه سایت امید به‌نوعی (گرچه کمابیش) تصور یکسانی در مورد وقایع کارگری در ایران داشتیم، حقیقت ندارد؛ و گذر زمان نیز بیان‌گر آن بود.

 

با توضیح چند نکته می‌روم سرِ اصل مطلب که به‌‌ارز‌یابی و برخورد «ما» از یداله خسروشاهی برمی‌گردد: اولاً‌ـ من هنوز هم از چند و چون فعالیت کمیته‌های آلمان (به‌جز یک آکسیون در برلین و دو جلسه‌ی اینترنتی که با استقبال نسبتاً وسیعی هم مواجه شد) خبر ندارم و از گفته‌هایی که در این مورد شنیده‌ام، چیزی دستگیرم نشد؛ دوماً‌ـ گفتگوهای جمع امید توسط من نوشتاری و به‌سایت‌ها فرستاده می‌شد؛ سوماً‌ـ ارتباط با سندیکای واحد در جمع 5 نفره و استفاده از قبض‌های سندیکا صرفاً از طریق و به‌واسطه‌ی رابطه‌ی من و دوستانم در ایران انجام ‌شد؛ و چهارماً‌ـ آن‌چه بعداز اعلام موجودیت سندیکای واحد حقیقت پراتیک ما را نشان می‌داد و قابل دفاع نیز هست، دفاع همه‌جانبه‌ی جمع ما از این سندیکا و نیز دفاع از حق کارگران در ایجاد سندیکا بود که بخش بسیار گسترده‌ای از افراد و گروه‌ها به‌اصطلاح کمونیست آن را زیر ضرب گرفته بودند.

 

*****

 

من هنوز هم نه تنها هیچ مشکلی با «بیانیه‌ای در تبیین سوسیالیسم معاصر» ندارم که در تاریخ 13 سپتامبر 2006 (22 شهریور 1385) با امضای بهمن شفیق، امیر پیام، مرتضی افشاری، یداله خسروشاهی و عباس فرد منتشر شد، بلکه از این نیز خوشحالم که امضای من هم زیر آن قرار دارد. اما منهای این‌که عنوان این بیانیه (یعنی: «در تبیین سوسیالیسم معاصر») بسیار فراتر از محتوای آن و تجربه‌ی امضاکنندنش است و بیش از حد نیز غلوآمیز؛ اما مسئله‌ی قابل ذکر در این‌جا تصویری است که من در سخنرانی‌ام در کنفرانس سایت امید (یعنی: در نوشته‌ی «با آرزوی اهتزاز پرچم سرخ پرولتاریا برفراز جهان») درباره‌ی یداله خسروشاهی دادم. این تصویرِ بسیار غلوآمیز و طبعاً مغایر با حقیقت، بدون این‌که صراحتاً بیان کند، براساس بعضی از فاکتورهای تااندازه‌ای درست و تا اندازه‌ای هم نادرست چنین القا می‌کند که اگر در جمع امید به‌جای یداله خسروشاهی شخص دیگری (مثلاً یک بهمن شفیق ویا یک عباس فرد دیگر) حضور داشت، این جمع به‌دست‌آوردهایی می‌رسید که نگو و نپرس!

 

این عبارت را باهم بخوانیم: «اما دو گرایش در این جمع وجود داشت: یکی آن‌که با بهمن و من هویت می‌یافت، تلاش در راستای گسترش سازمان‌یابی سندیکایی به‌سازمان‌یابی سیاسی و کمونیستی بود؛ و دیگری، که اصولاً با یداله معنی پیدا می‌کرد، پذیرش نظری گسترش سوسیالیستی نهادهای کارگری و تردید عملی دائم در زمینه‌ی اجرایی آن بود»!؟

 

فرض کنیم که 5 نفر آدم (از فعال جنبش کارگری گرفته تا سوسیالیست) بدون این که اضطرار معینی هم (مثلاً واکنش در برابر یک رویداد طبیعی ویا اجتماعی سهمگین) دربین باشد، دور هم جمع می‌شوند تا به‌اقداماتی دست بزنند که علی‌الاصول و به‌لحاظ استراتژیک درست است. ازآن‌جاکه در چنین موقعیت مفروضی هیچ‌گونه اضطرار طبیعی یا اجتماعی وجود ندارد، هرگونه رفتار ویا برخورد قابل توصیف به‌صفت «کژدارمریز» حاکی از نوعی فرصت‌جویی و مدارای غیرلازم است. این نقل قول از سخنرانی عباس فرد را در «کنفرانس مؤسس جنبش تجدید سازمان کمونیسم معاصر» که «با آرزوی اهتزاز پرچم سرخ پرولتاریا برفراز جهان» اسم‌گذاری شده است، نگاه کنیم: «باید روی این واقعیت تأکید کنم که این جمع در تمام مدتی که با همان ترکیب 5 نفره‌ی اولیه‌اش فعالیت می‌کرد، عملاً از اصل کژدار و مریز پیروی می‌کرد. بدین‌معنی‌که در موارد نه چندان معدودی (و ازجمله در مورد نگارش متن بیانیه «در تبیین سوسیالیسم معاصر» با خم شدن روی نظرات رفیق یداله به چیزی دست پیدا می‌کرد که بیش‌تر یک مونتاژ ناقص بود. به‌این معنی که آن نارسائی‌های بیانیه را که امروز ما می‌توانیم روی‌شان انگشت بگذاریم، ملاحظاتی بود که به‌واسطه‌ی خم شدن روی نظرات یداله می‌کردیم. یعنی اگر که ما آن ملاحظات را کنار می‌گذاشتیم یا بر فرض اگر یداله سکوت می‌کرد و یا مثلاً در میان جمع ما نبود، چه‌بسا که ما همان روز چیزی را نزدیک‌تر به‌همین بیانیه کمونیسم معاصر امروز می‌نوشتیم».

 

در ابتدای پاراگراف بالا از «نوعی فرصت‌جویی و مدارای غیرلازم» حرف زدم. حال سؤال این است‌که کدام ضرورت ویا حتی اضطرار ناشی از مبارزه‌ی طبقاتی توضیح‌دهنده یا توجیه‌کننده‌ی این «کژدار و مریزی» بود که من در سخنرانی‌ام که مکتوب هم شده بود،  به‌آن اشاره می‌کنم؟ طبیعی است‌که «کژدار و مریزی» که بیان ترمینولوژیک و سیاسی آن سانتریسم است، نه تنها به‌نفع آن برآوردی نبود که ما (یعنی: من و بهمن شفیق) از جنبش کارگری داشتیم، بلکه به‌زیان آن هم بود. بنابراین، هنوز این سؤال مطرح است‌که چرا در مقابل یداله «کژدار و مریز» رفتار می‌کردیم و در میانه می‌ماندیم، که اگر چنین نمی‌کردیم «چه‌بسا... همان روز (یعنی: سپتامبر 2006) چیزی را نزدیک‌تر به‌همین بیانیه کمونیسم معاصر امروز می‌نوشتیم»؟

 

منهای چیستی و چگونگی حقیقت مسئله، اما از مقایسه‌ها و پرسش‌های بالا می‌توان چنین نتیجه گرفت که رفتار و برخورد «کژدار و مریز» با یداله خسروشاهی (البته اگر این امر حقیقت داشته باشد)، بیش از هرمسئله‌ی دیگری به‌اعتبار و قدرتی برمی‌گردد که او در جمع 5 نفره از آن برخوردار بود. همان‌طور که قبلاً هم گفتم مرتضی افشاری اساساً به‌واسطه‌ی یداله در جمع حضور پیدا کرده بود؛ و امیر پیام هم به‌واسطه‌ی سابقه‌ی غیرحزبی عباس فرد دلِ خوشِ چندانی از او نداشت. بنابراین، اگر یداله جمع را ترک می‌کرد، از کلیت آن فقط عباس فرد و بهمن باقی می‌ماندند، هم‌چنان‌که چندی بعد هم در واقعیت چنین شد. بنابراین، برفرض این‌که عباس فرد و بهمن شفیق به‌لحاظ رفتار «کژدار و مریز» رفتاری یکسان با یداله داشتند، این رفتار به‌خاطر دفاع از هستی و بقای جمع 5 نفره بود که یداله نقش چسب و تااندازه‌ای هم اعتبار کارگری را در آن بازی می‌کرد؛ جمعی‌که بقای آن برای بهمن شفیق به‌مراتب بیش از آن اهمیتی بود که عباس فرد برایش قائل بود! گذشته از همه‌ی این‌ جنبه‌ها، اما این ادعا که اگر یداله خسروشاهی «در میان جمع ما نبود، چه‌بسا که ما همان روز چیزی را نزدیک‌تر به‌همین بیانیه کمونیسم معاصر امروز می‌نوشتیم»، فقط درصورتی می‌تواند تااندازه‌ای درست باشد که پراتیک، آزمون و خطا، تأثیرپذیری از مبارزات کارگری در ایران و حضور نفر سوم امضاکننده‌ی بیانیه «کمونیسم معاصر» که در آن جمع نبود (یعنی: وحید صمدی) را به‌مثابه‌ی معیار سنجش و دست‌یابی به‌حقیقت کنار بگذاریم و به‌این باور برسیم که عباس فرد و بهمن شفیق از همان سرشتی هستند که پیامبران بودند!!

 

*****

 

مسئله‌ی مهم و در واقع بسیار مهم دیگری که عباس فرد در سخنرانی‌اش (یعنی: در سند «با آرزوی اهتزاز پرچم سرخ پرولتاریا برفراز جهان») مورد بحث و ارزیابی قرار داد، «تشکیل یک کنفدراسیون کارگریِ فراگیر و فراگروهی در حمایت همه‌جانبه از جنبش کارگری در داخل کشور» بود. مسئله به‌این ترتیب بود ‌که عباس فرد چنین ادعا می‌کند که با مشاهده‌ی «بعضی به‌راست چرخیدن‌ها در درون نهادها»ی مربوط به‌مبارزات کارگری «طرح‌هایی پیش کشیده شد تا بتوانیم تأثیرات مثبتی برپتانسیل و به‌ویژه در جهت‌گیری مبارزات کارگری در داخل داشته باشیم». این طرح «تشکیل یک کنفدراسیون کارگریِ فراگیر و فراگروهی» بود که «عملاً و عمدتاً توسط رفیق بهمن» طرح و به‌لحاظ اجراییْ رهبری شد.

 

از جزییات این طرح (یعنی: از قرارهای متعدد، گفتگوهای طولانی، چندین پیش‌نویس، تقسیم‌کار و مسافرت‌های دور و دراز) که بگذریم، می‌رسیم به‌نقش تعیین‌کننده‌ای که در این طرح به‌عهده‌ی یداله خسروشاهی گذاشته شده بود. این‌طور ادعا می‌شود که او به‌جای اجرای نقش خویش «بدون مباحثه، مشاوره ویا پیش‌نهاد آلترناتیو به‌این نتیجه رسید که هنوز وقت ایجاد چنان تشکلی فرانرسیده است». عباس فرد در سخنرانی‌اش مدعی است‌که اگر این طرح اجرا می‌شد، جنبش ارتجاعی سبز امکان بروز کم‌تری می‌داشت و این می‌توانست تأثیر بسیار مثبتی روی جنبش کارگری بگذارد، که اگر گذاشته بود، وضعیت کنونی به‌گونه‌ای دیگر و بسیار مثبت‌تر ‌بود.

 

از آن‌جا که اثبات صحت و سقم این ادعا به‌هیچ‌وجه امکان‌پذیر نیست، می‌توان به‌عنوان یکی از هزاران تخیلات (چه‌بسا بسیار زیبا) از آن نام برد که به‌دلیل عدم دست‌یابی به‌امکان تحقیق و هم چنین تحقق در محاق ابدی تخیل باقی می‌مانند. با وجود این، سخنرانی عباس فرد در تواتری از تخیل  و کنش عاطفی و طبعاً به‌طور پوشیده و شرمگینی یداله خسروشاهی را متهم به‌خیانت می‌کند. چرا؟ برای این‌که یداله یک طرح تا اندازه‌‌ی زیادی کارساز و فرابَرنده (یعنی: «حمایت همه‌جانبه‌ی سیاسی‌ـ‌مالی‌ـ‌ایدئولوژیک از نهادها و مبارزات کارگری در داخل کشور» را «در چند محفلی که ادعای کارگری داشتند، پیش کشید و عملاً طرح را به‌همراه صدها ساعت کار جدی و فشرده به‌زباله‌دان وضعیت موجود انداخت». این چند محافل عبارت بودند از: «نهاد‌های همبستگی با جنبش کارگری درایران ـ خارج از کشور، که دیدگاه و عمل‌کردشان سوپربورژوایی است» و توسط دارودسته‌ی آذرین‌ـ‌مقدم عَلَم شده بودند. بنابراین، اگر کار یداله خسروشاهی را نتوان خیانت مستقیم نامید، غیرمستقیم و به‌طور پوشیده‌ای حاوی اتهام خیانت است! چرا؟ برای این‌که: «حمایت همه‌جانبه‌ی سیاسی‌ـ‌مالی‌ـ‌ایدئولوژیک از نهادها و مبارزات کارگری در داخل کشور» را «در چند محفلی که ادعای کارگری داشتند، پیش کشید و عملاً طرح را به‌همراه صدها ساعت کار جدی و فشرده به‌زباله‌دان وضعیت موجود انداخت».

 

اما منهای چرندیات عباس فرد در سخنرانی‌اش در «کنفرانس مؤسس جنبش تجدید سازمان کمونیسم معاصر» که با عنوان پُرطمطراقِ «با آرزوی اهتزاز پرچم سرخ پرولتاریا برفراز جهان» نیز تزئین شده بود، و صرف‌نظر از تصویر نادرستی که او از یداله خسروشاهی القا می‌کند، حقیقت این است‌که یداله به‌همان سنت، تجربه و شیوه‌ای پای‌بند بود که طی زندگی‌ در پیوستارِ فروشندگی نیروی‌کار فراگرفته بود: سازمان‌دهی و سازمان‌یابی کارگری و طبقاتی، پایداری روی سنت‌ها و تجارب کارگری در زندان شاه، شرکت فعال در ایجاد شورای صنعت نفت، ‌بار دیگر زندان و تلاش برای حق حیاتِ خود و دیگران (اما این‌بار در جمهوری اسلامی)، گریز از ایران، و بالاخره تلاش در راستای ایجاد تشکل‌ها و نهادهایی با شعار و تااندازه‌ای عملِ تشکل مستقل کارگری در خارج از کشور. هرآدمی که تخیلات خویش را به‌جای ‌حقیقت زندگی (به‌مثابه‌ یک پیوستارِ در نفی و اثبات) ننشاند، با نگاهی به‌روند زندگیِ یداله متوجه خواهد شد که او تنها در گروه، دسته ویا حزبی فعالانه حضور پیدا می‌کرد که فراتر از پایگاه تود‌ه‌ای و کارگری‌اش، عمدتاً می‌بایست از کارگران نیز تشکیل می‌شد. بنابراین، یداله خسروشاهی در رابطه با جمع 5 نفره‌ی امید همانی بود که حقیقتاً می‌بایست می‌بود: تدارک دهنده، برقرارکننده‌ی ارتباط افراد باهم و بالاخره کناره‌گیری از مسئولیت‌هایی که به‌نظرش تخیلی بودند. این ویژگی را که اساساً کارگری و طبقاتی است، غیرکارگری ویا ضدکارگری تصویر کردن، به‌ویژه توسط عباس فرد، از چرخشی بسیار زیان‌بار حکایت می‌کند. اگر یداله خسروشاهی طرح ایجاد کنفدراسیون خارج از کشوریِ کارگری را با کپی‌برداری از کنفدراسیون دانشجویان دوره‌ی شاه «به‌زباله‌دان وضعیت موجود انداخت»، درست به‌این دلیل «به‌زباله‌دان...انداخت» که تخیلی، قماربازانه و غیرکارگری بود. اگر طرحی که خود را کارگری می‌داند، توسط یداله خسروشاهی دور انداخته شود، لابد دورانداختنی است که دور انداخته می‌شود. چرا؟ برای این‌که تجربه‌ی کارِ توده‌ایِ کارگری یداله در ایران (نه الزاماً کار سوسیالیستیِ کارگری در ایران) از تجربه‌ی من بسیار فراتر و از تجربه‌ی بهمن شفیق (که در این زمینه هیچ تجربه‌ای ندارد) مطلقاً فراتر بود. فراموش نکنیم که تعقل بدون تجربه‌ی بشری و در مواردی بدون تجربه‌ی مستقیم، به‌مثابه‌ی تصرف ذهن در مفهومْ به‌سادگی خاصه‌ی ذهنی پیدا می‌کند.

 

یداله خسروشاهی حتی به‌تعبیر سخنرانیِ در نوسان، پارادوکسیک، اساساً عاطفی‌ـ‌‌غیرتعقلی و گروه‌گرایانه‌ی‌ عباس فرد ـ‌هم‌ـ «در رابطه با منافع کارگرانْ رهبر و انسانی فداکار و جدی و شایسته بود»؛ او «خود را کمونیست می‌دانست و اغلبِ مسائل کارگری را با معیارهای کمونیستی مورد بررسی و سنجش قرار می‌داد و نتیجه‌ی کمونیستی می‌گرفت». گذشته از این، اما چگونه می‌توان پذیرفت که فرد معینی (مثل یداله خسروشاهی) درعین‌حال که «فرزند خلف طبقه‌ی کارگر» ایران است، «ضربه‌ی سختی» هم به‌ایجاد نهادی بزد که «حمایت همه‌جانبه از جنبش کارگری در داخل کشور» را مادیت می‌بخشید!؟؟

 

نه، یداله خسروشاهی در این مورد معین براساس شَمِ کارگری و پراگماتیستی خود بسیار هوشیارتر از عباس فرد، به‌جا دریافت که نباید به‌دنبال طرح‌هایی حرکت کند که با یک نگاه ساده‌ی طبقاتی نیز جنبه‌ی عمدتاً تخیلی و قماربازانه‌ی آن معلوم می‌شود. همین‌که بسیاری از آدم‌هایی که با یداله ارتباط داشتند و بخش عمده‌ای از مناسبات اجتماعی او را تشکیل می‌دادند، به‌او فشار می‌آوردند که از بهمن شفیق و عباس فرد فاصله بگیرد، می‌تواند زمینه‌ساز دریافت جنبه‌ی تخیلی طرح کنفدراسیون کارگری در خارج از کشور باشد. چرا؟ برای این‌که اگر طرح کنفدراسیون علنی می‌شد، همین آدم‌ها برعلیه آن تبلیغ می‌کردند و امکان بحث و بررسی در مورد آن را نیز ازبین می‌بردند. صرف‌نظر از موضع‌گیری‌های غیرکارگری در رابطه با جنبش سبز، اما ویژگی اغلب کسانی که از بیرون به‌یداله فشار می‌آوردند این بود که ـ‌برخلاف بهمن شفیق‌ـ در گذشته و در ایران دستی هم در مبارزات کارگری داشتند. آن‌ها به‌یداله «می‌گفتند تو آدم بزرگی هستی، این عباس فرد جاه‌طلب است» و بهمن شفیق روشن‌فکری است که ربطی به‌جنبش کارگری ندارد. «بعضی از این نامه‌ها از طرف کسانی بود که دوره‌ای من با یداله آشنایشان کرده بودم. از جانب کسانی بود که خود من آن‌ها را وارد مناسبات سیاسی معینی کرده بودم، یا بهمن مدت‌ها با آن‌ها کار کرده بود که همین پروژه‌ی کار جمعی را انجام بدهند». با وجود همه‌ی این‌ احوال، باید افسوس خورد که طبیعت به‌یداله فرصت کافی نداد تا در مورد مسائل بسیار مهمی (و از جمله در مورد جنبش سبز) مواضع خودرا تدقیق و تدوین کند.

 

این درست است‌که آدمی (حتی درآن‌جاکه به‌هردلیلی تنها می‌شود)، می‌تواند گامی فراتر از وضعیت موجود بردارد و برخلاف وضعیت امور حرکت کند؛ اما آن‌چه انسان را (حتی در ابعاد طبقاتی) محدود می‌کند، همان وضعیتی است‌که می‌توان گامی از آن فراتر برداشت. یداله خسروشاهی مثل هرآدم دیگری فرزند مناسبات تولیدی‌ـ‌اجتماعی و طبعاً فرزند زمانه‌ی خویش بود. او در همه‌ی ابعاد زندگی‌اش حداقل یک گام فراتر از وضعیت موجود و زمانه‌ی خود بود. اما این گام‌های فراتر و بعضاً مداوم و پُرتاوان بدین معنا نیست که یداله رسایی خالص بود و بری از نارسایی. اگر یداله نتوانست خودرا روی مفهوم سازمان‌یابی حزبی‌، ‌پرولتاریایی و کمونیستی توده‌های کارگر و کمونیست متمرکز کند و پایه‌ریزی حزب کمونیست و پرولتاریایی را بیاغازد، علتْ بیش از این‌که به‌نگاه پراگماتیسی، تردیدهای سندیکایی، شیوه‌ی کدخدامنشانه، پاره‌ای از باورهای خرافی و مانند آن ارتباط داشته باشد، به‌افراد و جریان‌هایی برمی‌گردد که علی‌رغم تاوان‌های گاهاً سنگین طی 100 سال گذشته، نتوانستند و چه‌بسا نخواستند به‌کارگران و طبقه‌ی کارگر به‌عنوان انسان‌ها و نیرویی نگاه کنند که نه تنها می‌توانند، بلکه ضروری است‌که تا حد ‌رهبری جنبش انقلابی طبقه‌ی کارگر رشد کرده و ارتقا یابند. در یک کلام جنبش چپ به‌یداله چیزی نداده بود که یداله در ازای آن فعالیت حزبی، کمونیستی و پرولتاریاییِ سیستماتیک را به‌طبقه‌ی کارگر عرضه کند. اگر تصور کنیم که یداله می‌بایست این ضرورت معوقه‌ی صدساله را (مثلاً با ایجاد کنفدراسیون کارگری خارج از کشور[!؟]، جبران می‌کرد، نشان داده‌ایم که حمل‌کنندگان ضرورت معوقه‌ی صدساله به‌صد و دهمین سال آن هستیم.

 

عباس فرد در سخنرانی‌اش چنین ادعا می‌کند که: «اگر کنفدراسیونی از فعالین کارگریِ چپ در خارج از کشور تشکیل می‌شد (که امکان تشکیل آن چندان هم ناچیز نبود)، با فشاری که به‌کلیت ‌چپ می‌آورد، ضمن ممانعت از حرکت بیش‌تر این چپ به‌سوی ‌کاپیتالوپارلمانتاریسم و دمکراسی‌طلبی بورژوائی، در عین‌حال این امکان نیز به‌وجود می‌آمد تا با دامن زدن به‌گرایش چپ، سرنوشت جنبش سبز را به‌گونه‌ی دیگری رقم زد... می‌خواهم بگویم که کنفدراسیون می‌توانست در سرنوشت تاریخ ایران تأثیر مثبت داشته باشد. شکل‌گیری کنفدراسیون مورد بحث این توازن را به‌نفع طبقه کارگر برهم می‌زد و بورژوازی پروغرب هم از ترس بیداری این غول خفته به‌وضعیت موجود تمکین می‌کرد».

 

حالا که به‌این سطور نگاه می‌کنم، دلم برای نویسنده‌اش می‌سوزد. یا او دچار مالیخولیا شده بود ویا در حالتی از مصرف شدید مواد مخدر (مثلاً مورفین) قرار داشت که این تُرهات را ساده‌لوحانه تخیل می‌کرد و به‌نگارش هم درمی‌آورد. آن‌چه در این عبارت‌پردازی سوپرهپروتی بیش از هرچیز به‌چشم می‌خورد، تقلیل نیروی مادی و فوق‌العاده‌ پیچیده‌ی طبقات و نهاهای طبقاتی به‌طرح و ایده‌هایی است‌که هیچ شاهدی برای اثبات درستی آن وجود ندارد.‌ درست مثل این‌که کسی بگوید اگر من شمشیری داشتم که می‌توانست صدها بمب‌افکن قول پیکر را در آن واحد به‌زنبور تبدیل کند، در عرض یک روز نظام سرمایه‌داری را به‌زباله‌دان تاریخ می‌انداختم!!؟؟

 

*****

 

نکته‌ای که باید در پایان این نوشته‌ی انتقادی به‌آن اشاره کنم، این است‌که عباس فرد در سخنرانی‌اش (که در انتهای این نوشته می‌آید) حرف‌های نادرست بسیاری را نوشته بود و به‌زبان هم آورد؛ اما آن نکاتی که در مورد دفاع از سندیکای واحد و هفت‌تپه نوشت و به‌زبان آورد، کاملاً درست بود. هم‌چنین این نکته نیز حقیقت دارد که «وسعت دفاع ما از حرمت رفیق یداله بیش از این‌ها بود و حتی به‌هشدار به‌بعضی از جریانات سیاسی نیز می‌رسید». متأسفانه این نیز درست است که رفیق یداله از ایجاد رابطه ما با منصور اسانلو (البته وقتی برای اولین بار به‌خارج آمده بود) ممانعت به‌عمل آورد. و بالاخره این نیز درست است که جمع سه نفره‌ی امید (یعنی: بهمن شفیق، وحید صمدی و عباس فرد) با تمام قوا و هم‌چنین با درایتی بسیار عمیق و فوق‌العاده جدی با جنبش ارتجاعی سبز به‌مقابله برخاست و دراین راستا پیش‌گام هم بود. گرچه بعضی از گروه‌های موسوم به‌چپ نیز دربیانه‌های‌شان جنبش سبز را ارتجاعی اعلام کردند، اما حتی این «صف‌بندی» نیز که بیش‌تر روی کاغذ ماند و شعاری بود، با ناشی‌گری از بررسی‌ها و تحلیل‌های سایت امید سرقت شده بود. در یک کلام، این گروه‌ها (ازجمله حکمتیست‌ها) علی‌رغم این‌که به‌دنباله‌روی از جمع امید از جنبش ارتجاعیِ سبز دم می‌زدند، اما هنوز هم نمی‌دانند چرا و چگونه یک جنبش پُرطرفدار و به‌اصطلاح توده‌ای روی‌کردی ارتجاعی پیدا می‌کند. به‌هرروی، اگر این جریانات درک درستی از جنبش سبز و چرایی و چگونگی ارتجاعی بودن آن داشتند، بعضاً پوشیده و و گاه نیمه پوشیده به‌دفاع از بورژوازی مسلط جهانی (یعنی: بورژوازی ترانس آتلانتیک) برنمی‌خاستند.

 

*****

 

در سخنرانی عباس فرد در کنفرانس «مؤسس جنبش تجدید سازمان کمونیسم معاصر» اشاراتی هم به‌«صندوق هم‌یاری کارگری» هست که جای بررسی آن این جا نیست. شاید بعدها اشاراتی به‌آن داشته باشم.

 

 

 

پانوشت‌ها:

 

[1] لازم به‌توضیح است‌که من تاریخ وقایع را نمی‌توانم دقیق به‌ذهن بسپارم و آمار و ارقامی که در این‌جا در مورد سال‌ها و ماه‌ها می‌دهم، بیش از این‌که به‌زمان قراردادی تکیه داشته باشد، به‌رویدادها به‌مثابه‌‌ی زمان واقعی تکیه دارد. ضمناً ناگفته نماند که این بدحافظگی را مدیون تمرین‌هایی هستم که قبل سال 50 کشف و تمرین می‌کردیم.

 

[2] پذیرش این‌که در یک کنفرانس مؤسس شرکت کنم، به‌هیچ‌وجه حاصل تعقل و ادراک و تجربه نبود. سائق من برای حضور در چنین کنفرانسی ضمن بی‌توجهی به‌موضوع، اساساً عاطفی بود. منهای بیان جزییات مسئله، داستان به‌این ترتیب بود که بهمن شفیق اعلام کرد که اگر ساختاری معین (ویا چیزی شبیه به‌این) پیدا نکنیم، ادامه‌ی کار غیرممکن است و من (یعنی: بهمن شفیق) چه‌بسا به‌آمریکای لاتین بروم و به‌واسطه‌ی باور و وظیفه‌ی انترناسیونالیستی‌ام در آن‌جا به‌مبارزه ادامه دهم. من (یعنی: عباس فرد) در مقابل این التیماتوم به‌ضریب دو دچار شوک عاطفی شدم. یکی این‌که بهمن را که بسیار دوستش داشتم و به‌طور همه‌جانبه‌ای به‌او عادت کرده بودم، از دست می‌دادم و دیگر نمی‌دیدیم؛ و دیگر این‌که او به‌آمریکای لاتین می‌رفت و احتمالاً درآن‌جا بلایی به‌سر خود می‌آورد. بنابراین، بدون این‌که از نتیجه‌ی نهایی کنفرانس مورد نظر بهمن اطلاع داشته باشم، نه تنها برای حضور در آن اعلام آمادگی کردم، بلکه تا آنسوی اغراق و گزافه با او هم‌سو نیز شدم. سخنرانی در «کنفرانس مؤسس جنبش تجدید سازمان کمونیسم معاصر» با عنوان «با آرزوی اهتزاز پرچم سرخ پرولتاریا برفراز جهان» حاصل ترکیب و ضریب این دو کنش عاطفی بود. پس از کنفرانس بود که براساس معیارهایی که جزء لاینفکی از باورهای من بود، متوجه‌ی تغییراتی بسیار جدی در بهمن شدم. هم‌زمان با بیان عصبی نتایج ناشی از این تغییرات، بهمن نیز در مقابل من گارد گرفت. در چنین وضعیتی بود که در عصبیتی ناشی از واکنش‌هایی قابل تعبیر به‌یک ‌توطئه‌ی احتمالی (که به‌هرصورت بسیار زیرکانه انجام شد)، از جمع امید که حاصل 10 سال زندگی‌ام بود، خارج شدم.

 

گرچه درک و فهم خودم از کار تدارک کمونیستی را چند ماه پیش نوشتم و در آینده‌ی نه چندان دور هم منتشر می‌کنم؛ اما شرح مشروح تغییرات بهمن، واکنش‌ها و تقابل‌های دیگران بماند برای زمانی ـ‌شاید‌ـ بسیار دورتر. تنها درصورتی قبل از زمانی «بسیار دورتر» لب به‌سخن خواهم گشود که بهمن شفیق حمله‌اش را (مثل انتشار یک نامه‌ی شخصی) شروع کند. جواب این نامه را هم نوشته‌ام که در زمان مقتضی (که من تعیینش می‌کنم) منتشر خواهد شد.

 

 [3] چرخش 90 درجه‌ای در این‌جا به‌این معنی است‌که فعالین کنونی سایت امید بدون این‌که مسئله‌ی ماندگاری در خارج از کشور را صراحتاً پیش بکشند، با تأکید انفعالی (یعنی: تأکیدی که بار و فضای خارج از کشوری برآن مسلط است) روی «خاورمیانه سوسیالیستی» و «انترناسیونالیسم» مسئله‌ی پراتیک و سازمان‌یابی طبقاتی در ایران و در ارتباط مستقیم با کارگران را، خواسته یا ناخواسته، تعلیق به‌مقولاتی می‌کنند که چیزی جز محال نیستند. فراموش نکنیم که شعار راهنمای انترناسیونالیست‌های همه‌ی دنیا بدین قرار بوده و بدین قرار نیز هست: کارگران همه‌ی کشورها متحد شوید.

 

گذشته از این، تنها معیار حقیقتِ یک اندیشه جنبه‌ی اساساً عملی آن است؛ و کمونیست‌ها همانند جزء لاینفکی از مبارزه‌ی توده‌های کارگر و زحمت‌کش برمحور رابطه‌ی سازمان‌یابنده و سازمان‌دهنده با توده‌های کارگر است‌که به‌عنوان کمونیست قابل توصیف‌اند. به‌این نکته نیز باید توجه داشت که وضعیت کنونی توده‌های کارگر و زحمت‌کش در ایران ـ‌مجموعاً‌ـ به‌گونه‌ای است که علی‌رغم مبارزه‌ای مداوم و فرساینده، اما هنوز چنان پراکنده‌اند که نمی‌توانند به‌مثابه‌ی یک طبقه عمل ‌کنند. بنابراین، اگر بگوییم که تبدیل این مبارزات پراکنده به‌کنش‌هایی که بتوان به‌عنوان کنش طبقاتی از آن نام برد، امرِ پیچیده‌ای است که با حضور مداوم و طولانی در خارج از کشور به‌امری غیرممکن تبدیل می‌شود، چیزی جز حقیقت نگفته‌ایم. اما حقیقت ـ‌حتی‌ـ تلخ‌تر از این هم هست: حضور مداوم و طولانی در خارج از ایران، و درعین‌حال گفتگو در مورد کارگرانی که در ایران فروشنده‌ی نیروی‌کار خویش‌اند، بیش‌تر به‌فانتزی و تخیل شباهت دارا تا بیان‌کننده‌‌ی یک جدیّت طبقاتی و اجتماعی باشد!؟

 

********

 

******

 

****

 

با آرزوی اهتزاز پرچم سرخ پرولتاریا برفراز جهان

 

 

 

گزارش به کنفرانس مؤسس جنبش تجدید سازمان کمونیسم معاصر

 

نشست حاضر (تحت نام «کنفرانس تجدید سازمان کمونیسم معاصر») سیر تکاملی (نه افت و خیز) بسیار ساده و درعین‌حال پیچیده‌ای را پشت‌سر گذاشته است. این سیر تکاملی از دو زاویه قابل بررسی است: یکی، تغییرات کمی و کیفی درونیِ این جمع؛ و دیگری، تأثیراتی‌که این جمع از عوامل بیرونی گرفته است (منظورم تأثیراتی نیست که عوامل بیرونی روی این جمع گذاشته‌اند). تأثیراتی‌که ما از بیرون گرفتیم، بدون تقدم و تأخر به‌سه عامل متغییر برمی‌گردد: یکی، تحولات جهانی یا (به‌عبارت دقیق‌تر­:) تحولاتی‌که تغییر آرایش و ساختار جغرافیای سیاسی جهان را شکل می‌دادند؛ دیگری، تغییراتی‌که چپ در عرصه‌ی ایران و جهان از خود نشان می‌داد؛ و سرانجام تحولات، جهت‌گیری‌ها و تغییراتی‌که خودرا در شیوه‌ی مبارزه و پتانسیل سازمان‌یابی نهادهای کارگری نشان می‌داد.

 

قبل از این‌که به‌چگونگی شکل‌گیری و ‌‌تاریخچه‌ی جمع حاضر بپردازم، باید دو نکته‌‌ را توضیح بدهم که از عوامل تعیین‌کننده‌ در بقا و تدوام آن بوده‌اند:

 

1ـ وقتی از سیر تکاملی این جمع حرف می‌زنم، به‌هیچ‌وجه منظورم «افت و خیز» نیست؛ چراکه این جمع در سابقه‌ی تقریباً 10 ساله‌اش هیچ‌گاه نه خیزی برداشته و نه در افت‌گاهی گیر کرده است. دلیل این امر را باید در نکته دوم جستجو کرد.

 

2ـ حقیقت این است‌که ما دارای این ویژگی بوده‌ایم که از میان عوامل فراوان، مرتبط و طبعاً متغییر بیرونیْ دست به‌انتخاب بزنیم؛ و حتی می‌توان چنین گفت‌که انتخاب از میان عوامل متغییر بیرونی و تبدیل آن به‌فعلیت و کنش درونیْ یکی از خاصه‌های لاینفک این جمع بوده است که در عین‌حال سازای روند تکاملی‌اش نیز بوده است. در مورد تکامل میمون به‌انسان جمله‌ی معروفی وجود دارد که در عین‌حال عنوان یکی از آثار گوردن چایلد نیز هست: «انسان خودرا می‌سازد». انتخاب‌هایی که ما از عوامل بیرونی داشته‌ایم، همان ویژگی ساختن انسان توسط خودش را (گرچه به‌گونه‌ای بسیار پیچیده‌تر) به‌ذهن متبادر می‌کند. اگر جز این بود، جمع کنونی نمی‌توانست برپایی کنفرانسی را در راستای «تجدید سازمان کمونیسم معاصر» به‌عهده بگیرد.

 

طبیعی است‌که اما این فرازجویی و فرازخویی را نباید به‌پای شانس یا خوش‌شانسی گذاشت. اگر به‌حضیض نیافتادیم و ماندگار نشدیم؛ اما به‌فراوانی اشتباه کردیم، خون‌دل بسیار خوردیم و در بعضی از بُرهه‌ها اختلاف و حتی تردید تا مغز استخوان‌هایمان را هم سوزاند. نه، این‌طور نبود که ما درفضایی آکنده از گل و بلبل مراتب فرازجویانه‌ی خودرا پشتِ‌سر گذاشته و به‌مرتبه‌ی بعدی و بالاتر رسیده باشیم. نه! هرگامی که برداشتیم با جدل، مباحثه و حتی گاه با تشنج همراه بود. این بحث و جدل‌ها گاه به‌چنان شدتی می‌رسیدند که به‌استعاره می‌توان گفت که توی سروکله‌ی یکدیگر نیز می‌زدیم ازهم دلخور هم می‌شدیم. اما علی‌رغم همه‌ی این رویدادهای بعضاً بسیار تلخْ در کنار هم ماندیم، ادامه دادیم، رشد کردیم، و اینک به‌همراه رفقایی‌که به‌عنوان مهمان ناظر در جلسه حضور دارند، درصدد این هستیم که به‌همه‌ی فعالین صدیق کارگری و همه‌ی کسانی‌که فراتر از سیاست‌گراییْ به‌کمونیسم باور دارند، فراخوان اتحاد طبقاتی و کمونیستی بدهیم.

 

آن‌چه علی‌رغم همه‌ی این‌ ناخوش‌آیندی‌ها و مشکلات ما را در کنار یکدیگر نگهداشت تا گام برداریم، اشتباه کنیم، اشتباهات را درتداوم گام‌ها به‌آزمون فرابرویانیم و مبارزه را در افق وسیع‌تری دنبال کنیم ـ اعتماد کمونیستی، عِرق طبقاتی و کارگری، هم‌سویی (نه یگانگی و تابعیت) ایدئولوژیک، پشتوانه‌ی تجربی و گذشت رفیقانه‌ای بود که در تعادل و توازنی که می‌ساختند، به‌خردی تبدیل می‌شدند که به‌مثابه‌ی سبکِ‌کار برتیرگی‌ها  پرتو می‌افکند و عنصر تحقیق و مطالعه و تأمل را جای‌گزین اعتقادات، باورها و دانسته‌های پیشین می‌کرد. بدین‌ترتیب بود که در اکثر موارد پس از یک دوره‌ی‌ سختی و خون‌دل خوردن و قبض، شعف ناشی از دریافتی تازه و هم‌سو، و درعین‌حال پراتیک فرامی‌رسید تا بازهم همین چرخه را در سطح بالاتری بپیماییم و گامی فراتر برداریم.

 

آیا اینک که این‌همه اختلاف و ناخوش‌آیندی را نه فقط از سرگذرانده‌، بلکه به‌شعف و راه‌کارهای پراتیک تبدیل کرده‌ایم، دیگر اختلافی نداریم و در همه‌ی مواردْ نظر و راه‌کاری عیناً یک‌سان داریم؟ پاسخ این سؤال با قاطعیت هرچه تمام‌تر منفی است. چراکه طی این دوره‌ی تقریباً ده ساله، هریک از ما یک‌بار دیگر و این‌بار اساسی‌تر از دفعات قبلْ این بحث نظری را که تضاد عامل تعیین‌کننده‌ی حرکت در هرمجموعه‌ای است را در عمل آزمودیم؛ و به‌عنوان یک دست‌آورد نظری‌که به‌عبارتی یکی از اجزای بسیار مهم تشکیل‌دهنده‌ی سبک‌کار ماست، دریافتیم که در مقابل اختلاف نظر خون‌سرد باشیم، مطالعه و تأمل کنیم و روی جنبه‌هایی از مسئله متمرکز شویم که بیش‌ترین هم‌سویی را داریم. بنابراین، ضمن این‌که به‌دنبال اختلاف نظر نمی‌گردیم و آرزومند پیش‌رفتِ بدون دردسر امور هستیم؛ اما از اختلاف نظر نیز نمی‌هراسیم و چنانچه در مواردی اختلاف نظری پیدا شود، به‌واسطه‌ی تجربه‌ای که در حل معقول و پراتیک اختلافات داریم، از آن استقبال هم می‌کنیم.

 

چند لحظه پیش از «تردید» و هم‌چنین از «گذشت» حرف زدم. این سؤال پیش می‌آید که تردید نسبت به‌چی و چرا گذشت؟ داستان از این قرار است‌که در مسائل مربوط به‌مبارزه‌ی طبقاتی گاه مواردی پیش می‌آید که یک یا چند نفر، علی‌رغم مطالعه و تأمل و گفتگو، در مورد معینی به‌نتیجه‌ی قطعی نمی‌رسند و نمی‌توانند تصمیم قاطعی در مورد آن مسئله بگیرند. عدم دست‌یابی به‌نظری قاطع در هرموردی به‌طور خودبه‌خود بیان‌کننده‌ی وجود تردید است. این تردیدْ آن‌جا که به‌امری صرفاً شخصی برمی‌گردد، به‌انفعال می‌رسد؛ اما در رابطه با امور مربوط به‌مبارزه‌ی طبقاتی که اصولاً جمعی است، معمولاً ‌نگرانی، بدبینی و عدم جدیت را به‌دنبال می‌آورد. در چنین مواردی «گذشت» ـ‌مشروط به‌این که براساس اعتماد رفیقانه و پراتیک شکل گرفته باشد‌ـ راه‌گشاست. برای مثال، من شخصاً در مورد این‌که آیا ما می‌توانیم از موانع بازدارنده‌ی خارج از کشوری گذر کرده و به‌نیروی مؤثری در درون طبقه‌ی کارگر ایران تبدیل شویم، تردید دارم و نگران هستم؛ اما ازآن‌جاکه می‌بینم بقیه رفقا هم کمابیش همین نگرانی و بعضاً تردید را دارند و به‌همین دلیل هرچه بیش‌تر می‌کوشند که با چنین موانعی مبارزه کنند، به‌طور نسبی اطمینان خاطر پیدا می‌کنم و با حضور فعال در کوشش‌ آن‌ها عامل بازدارنده‌ی تردید را تا اندازه‌ای کنار می‌زنم. با این وجود، باید حداکثر هوشیاری و درایت پراتیک را به‌خرج داد و نگران از این باشیم تا مبادا در همین‌جا که هستیم، زمین‌گیر شویم.

 

نتیجه‌ای که از این توضیحات می‌توان گرفت، این است‌که در امر سازمان‌‌یابی و سازمان‌دهی طبقاتی و کمونیستی  ـ‌اگر‌ـ نقطه‌ای را بتوان تصور کرد که در آن نقطه ‌همه‌ی اختلاف‌ها، جدل‌ها، تردیدها، دلخوری‌ها و مانند آن به‌صفر رسیده باشد، آن نقطه دقیقاً نقطه‌ی مرگ است؛ و در صورت بروز این نقطه‌ی مفروضْ باید عطای چنین جمعی را به‌لقای کار فردی بخشید.

 

جمع کنونی از بدو شکل‌گیری اولیه‌اش تا لحظه‌ی حاضر هم به‌لحاظ کمی و هم از جنبه‌ی کیفی افزایش و رشد داشته است؛ اما افزایش کمی آن به‌هیچ‌وجه بیان‌گر تکامل کیفی‌اش نیست. همین ناهم‌خوانی افزایش و رشد کمی و کیفی حاکی از پیچیدگی تحولاتی است‌که با آن درگیر بوده و مجموعاً به‌طور مثبت پشتِ‌سر گذاشته‌ایم. گرچه بدون کمیت کنونی (یعنی: بدون حضور افراد حاضر؛ اعم از عضو یا ناظر) نه با این جمعِ، بلکه با جمع دیگری روبرو بودیم؛ اما کیفیت کنونی این جمع (یعنی: این اراده‌ که کنفرانس «تجدید سازمان کمونیسم معاصر» را برگذار کنیم، به‌طور مستقیم ناشی از ‌وجه کمی آن نیست. با این وجود، همین جمع با سازمان‌دهی هرچه ‌فراتر و ارگانیک‌تر خود می‌تواند اراده‌ی برگذاری کنفرانسِ «تجدید سازمان کمونیسم معاصر» را به‌اراده‌ی نقشه‌مند و نهادینه‌ی «تدارک کمونیستی» فرابرویاند. پس، رفقا به‌نام یک کارگر کمونیست و به‌عنوان یکی از افرادی‌که بیانه «تجدید سازمان کمونیسم معاصر» را تدوین کرده‌اند، از همه‌ی شما شرکت‌کنندگان در این کنفرانس دعوت می‌کنم که هرچه ارگانیک‌تر و پراتیک‌تر سازمان بیابیم تا زمان قراردادی لازم برای تشکیل حزب کمونیستی کارگران در ایران را کوتاه‌تر کنیم. حتی اگر فقط بتوانیم یک لحظه از عمر نظام سرمایه‌داری بکاهیم و زودتر بساط انسان‌ستیزانه‌اش را جارو کنیم، بازهم از جان و شرف انسان‌های بسیاری دفاع کرده‌ایم.

 

تغییرات درون‌ این جمع:

 

این جمع (یعنی: جمع حاضر) در سال 2004 به‌ابتکار بهمن شفیق و با حضور 5 نفر شکل گرفت که به‌جز بهمن و من، یداله خسروشاهی هم یکی از افراد شاکله‌ی آن بود. آن‌چه این زمینه را فراهم آورد تا آدم‌هایی با سوابق، پس‌زمینه‌ها و آموزه‌های  ناهم‌گون در کنار هم قرار بگیرند و امر واحدی را پی‌گیر باشند ـ‌فراتر از اراده و نقشه‌مندی‌ـ تحولات جنبش کارگری در ایران بود که اولین پدیده‌هایش در قالب اعلام موجودیت کمیته‌ی پیگیری و سپس کمیته‌ی هماهنگی نمایان گردید. از این‌روست‌که می‌توان چنین ادعا کرد که اراده و نقشه‌مندی در این جمع (‌از همان آغاز شکل‌گیری‌اش) معطوف به‌واقعیت جاری در ایران و جهان، و خصوصاً معطوف به‌تبادلات جنبش کارگری در ایران بوده است. تصور ناگفته‌ی آن جمع 5 نفره در مجموع این بود که جنبش کارگری به‌طور پیوسته رشد می‌کند، روبه‌تکامل خواهد رفت و زمینه‌ی تحولات اجتماعی را فراهم خواهد کرد. گرچه تصورات همه‌ی افراد شاکله‌ی جمع یک‌سان نبود، اما همه ـ‌کمابیش‌ـ چنین تصوری داشتیم. این‌که از کلمه‌ی تصور استفاده می‌کنم، به‌این دلیل است که در مورد پتانسیل و آینده‌ی تحولات جاری مربوط به‌جنبش کارگری بحث خاصی صورت نگرفته بود و برآوردی نیز مطرح نشده بود. این توافق اساساً خودبه‌خودی و صرفاً عملی و نه برآمده از بحث و تبادل نظر بود.

 

پراتیک این جمع تا قبل از آغاز تحرکات سندیکای واحد عمدتاً بحث و گفتگو در مورد مسائل مربوط به‌جنبش کارگری و ازجمله بررسی جایگاه شورا و سندیکا بود. این گفتگوها را ضبط و سپس پیاده می‌کردیم و از طریق سایت‌های گوناگون انتشار می‌دادیم. گذشته از آشنایی‌ها و بعضی هم‌گرایی‌های قبلی، اخبار مربوط به‌مبارزات کارگران شرکت واحد و سپس اعلام موجودیت سندیکای کارگران این شرکتْ همان ملاطی بود که جمع 5 نفره را تا مدت نه چندان طولانی‌ای به‌هم چسباند. چراکه مبارزات کارگران شرکت واحد این چشم‌انداز ضمنی و شوق‌انگیز را در ما به‌وجود آورده بود که تشکیل سندیکا به‌تم مبارزات کارگر تبدیل می‌شود و در کارخانه‌ها و شرکت‌های دیگر نیزادامه خواهد یافت.

 

 بدین‌ترتیب بود که هم‌زمان با افزایش تحرکات کارگران شرکت واحد، تحرک حمایتی جمع 5 نفره‌ی ما نیز شدت می‌گرفت. گرچه جمع ما بیش‌ترین و نزدیک‌ترین رابطه را با تحرکات کارگری در ایران داشت؛ اما حمایت از مبارزات کارگری در داخل کشور مختص ما نبود. برای مثال، کمیته‌هایی در آلمان تشکیل شد که بعضی از آن‌ها (یعنی: کمیته‌های هامبورگ و به‌ویژه کمیته‌ی برلین) در رابطه با حمایت از مبارزات کارگری در داخل کشور دیدگاه‌هایی داشتند که در کلیت خویش با دیدگاه‌های ما به‌هم‌راستایی می‌رسید.

 

{ازآن‌جا رفیق وحید یکی از فعالان بسیار جدی کمیته‌ی هم‌بستگی برلین بود و از جزئیات اوج و حضیض این کمیته‌ها اطلاع دقیقی دارد، از این‌رو، از رفیق وحید خواهش می‌کنم که در  مورد این کمیته‌ها و هم‌کاری مشترکی که داشتیم، توضیح مختصری بدهد}

 

به‌جرأت می‌توان گفت که این جمع 5 نفره‌ی (از یک طرف) و کمیته‌هایی که در آلمان تشکیل شده بودند (از طرف دیگر) و طبعاً بدون هماهنگی باهم، بیش‌ترین و اساسی‌ترین حمایت‌ها را در رابطه با سندیکای واحد و دیگر تشکل‌های کارگری سازمان دادند. این حمایت‌ها نه تنها مالی، بلکه سیاسی نیز بود. جمع 5 نفره‌ی ما اولین جریانی بود که با استفاده از قبض‌ چاپیِ خودِ سندیکای شرکت واحد کمک مالی جمع کرد و بنا به‌ضرورت آن زمان مسئله‌ی کمک مالی از این تشکل کارگری را به‌یک امر رایج تبدیل نمود. تاآن‌جا که من در تجربه دارم، جمع‌آوری کمک مالی برای سندیکای واحد درعین‌حال یک کمپین دفاعی و توضیحی سیاسی نیز بود. بدین‌معنی‌که بسیاری از کمک‌کنندگان خواهان این تضمین بودند که سندیکای واحد به‌مسیر رفورمیستی نخواهد افتاد و در راستای سرنگونی جمهوری اسلامی حرکت خواهد کرد. برای مثال، یکی ار فعالین سرنگونی‌طلب در هلند که در اغلب آکسیون‌های ضدرژیمی هم شرکت داشت، می‌گفت اگر تو ثابت کنی که این‌ها به‌طرف سوسیالیسم می‌روند، من 10 یورو کمک مالی می‌دهم. لازم به‌توضیح است‌که منظور از «سوسیالیسم» در این گفتگو همان سرنگونی رژیم به‌هرشکل و وسیله‌ای بود. گذشته از کمپین کمک مالی برای سندیکای واحد، به‌لحاظ سیاسی هم در مقابل آنتی‌سندیکالیست‌ها به‌شدت و با تمام قوا از این سندیکا دفاع کردیم و در این زمینه ده‌ها مقاله‌ی کوتاه و بلند و بسیار مؤثر نوشتیم و منتشر کردیم.

 

حمایت از سندیکای واحد تا آن‌جایی گسترش یافت و رابطه با این سندیکا چنان نزدیک شده بود که تصمیم اسانلو برای استفاده از مدیای چپِ خارج از کشور به‌واسطه‌ی همین جمع عملی شد. بدین‌ترتیب‌که اسانلو مستقیماً با یکی از افراد همین جمع تماس گرفت و این فرد هم بلافاصله اسانلو را به‌یداله خسروشاهی وصل کرد و او هم با استفاده از یکی از اطاق‌های پالتاکی به‌اصطلاح چپ، اسانلو را مدیایی کرد. با همه‌ی این احوال، فعالیت حمایتی ما از سندیکای واحد فقط معطوف به‌خارج کشور نبود. بدین‌معنی‌که نامه‌های امضادارمتعددی به‌سندیکا می‌نوشتیم و نکات بسیاری را که از داخل کشور قابل رؤیت نبود، برایشان توضیح می‌دادیم. شواهد گوناگون و برآوردهای مساعد متعددی از داخل کشور و همچنین گزارشاتی که یداله در نتیجۀ تماسهایش با سندیکای واحد ارائه می داد، نشان می‌دادند که واکنش هیئت مدیره‌ی  سندیکای واحد نسبت به‌نامه‌های ارسالی ما مثبت بود و تااندازه‌ای هم مورد پذیرش قرار می‌گرفت.

 

ادامه‌ی گفتگوهای 5 نفره، نوشتاری کردن‌ آن‌ها و بالاخره انتشار اینترنتی‌شان به‌همراه مقالات متعددی‌که توسط افراد جمع نوشته می‌شد، به‌تدریج این نیاز را پیش‌ آورد که یک سایت مستقل اینترنتی هم داشته باشیم. این سایت پس از بحث و گفتگوی مختصری جنبه‌ی اجرایی پیدا کرد و تصمیم براین شد که نام یکی از پیش‌کسوتان جنبش کارگری را بر سایت بگذاریم و نامش را به‌پیش‌نهاد رفیق یداله «امید» گذاشتیم. یداله این اسم را به‌یاد علی امید و با آرزوی ادامه‌ی راه او پیش‌نهاد کرد.

 

به‌طورکلی، اوج این به‌هم چسبیدن و به‌اصطلاح یگانگی جمعی که به‌جریان امید معروف شد، بیانه‌ای به‌نام «بیانیه‌ای در تبیین سوسیالیسم معاصر» بود که در تاریخ 13 سپتامبر 2006 (22 شهریور 1385) منتشر کردیم. این بیانیه بسیاری از افراد و جریان‌های سیاسی را به‌این نتیجه رساند که ما می‌خواهیم یک تشکل یا (به‌عبارت دقیق‌تر) یک حزب جدید ایجاد کنیم. با وجود این، ما در مقابل این سؤال که آیا درصدد ایجاد تشکل کمونیستی جدیدی هستیم، با قاطعیت جواب رد می‌دادیم. این پاسخ در مقایسه با مضمون و محتوای کلی بیانیه ‌یک پارادوکس را نشان می‌داد. این پارادوکسی بود که حقیقتاً در جمع 5 نفره و به‌طور کم‌رنگ‌تری در بیانیه هم وجود داشت. گرچه نه صراحتاً و به‌طور کلاسه شده، اما دو گرایش در این جمع وجود داشت: یکی آن‌که با بهمن و من هویت می‌یافت، تلاش در راستای گسترش سازمان‌یابی سندیکایی به‌سازمان‌یابی سیاسی و کمونیستی بود؛ و دیگری، که اصولاً با یداله معنی پیدا می‌کرد، پذیرش نظری گسترش سوسیالیستی نهادهای کارگری و تردید عملی دائم در زمینه‌ی اجرایی آن بود.

 

باید روی این واقعیت تأکید کنم که این جمع در تمام مدتی که با همان ترکیب 5 نفره‌ی اولیه‌اش فعالیت می‌کرد، عملاً از اصل کژدارومریز پیروی می‌کرد. بدین‌معنی‌که در موارد نه چندان معدودی (و ازجمله در مورد نگارش متن بیانیه «در تبیین سوسیالیسم معاصر» با خم شدن روی نظرات رفیق یداله به چیزی دست پیدا می‌کرد که بیش‌تر یک مونتاژ ناقص بود. به‌این معنی که آن نارسائی‌های بیانیه را که امروز ما می‌توانیم روی‌شان انگشت بگذاریم، ملاحظاتی بود که به‌واسطه‌ی خم شدن روی نظرات یداله می‌کردیم. یعنی اگر که ما آن ملاحظات را کنار می‌گذاشتیم یا بر فرض اگر یداله سکوت می‌کرد و یا مثلاً در میان جمع ما نبود، چه‌بسا که ما همان روز چیزی را نزدیک‌تر به‌همین بیانیه کمونیسم معاصر امروز می‌نوشتیم.

 

با همه‌ی این احوال، پس از انتشار بیانیه فوق‌الذکر هیچ‌وقت بحث، جدل ویا اختلافی در مورد مضمون و مفاد آن پیش نیامد. اما آن‌چه پارادوکس ضمنی و نهفته در بیانیه را به‌یک تناقض آشکار تبدیل کرد، طرح‌های عملی‌ای بود که بربستر شرایط آن روز و ملهم از روح بیانیه در جنبه‌ی مثبت و سوسیالیستی‌اش شکل می‌گرفت. با توجه به‌این‌که مبارزات کارگری و خصوصاً روند سازمان‌یابی سندیکایی کارگران داخل کشور به‌طور فوق‌العاده‌ای کند‌تر و بطئی‌تر از آن توقعی بود که ما داشتیم؛ و با توجه به‌این‌که شاهد بعضی به‌راست چرخیدن‌ها در درون نهاهادهایی بودیم که به‌هرصورت مُهر کارگری را برپیشانی داشتند، عملاً و عمدتاً توسط رفیق بهمن طرح‌هایی پیش کشیده شد تا بتوانیم تأثیرات مثبتی برپتانسیل و به‌ویژه در جهت‌گیری مبارزات کارگری در داخل داشته باشیم. مهم‌ترین طرحی‌که روی آن کار کردیم، تشکیل یک کنفدراسیون کارگریِ فراگیر و فراگروهی در حمایت همه‌جانبه از جنبش کارگری در داخل کشور بود. در این رابطه جلسات اینترنتی و حضوری متعددی برگذار کردیم؛ و حتی برای گفتگو و تصمیم‌گیری‌های حضوری مسافرت‌های طولانی نیز داشتیم.

 

در رابطه با این کنفدراسیون همه‌چیز در ظاهر بدون بُروز هرگونه تناقضی پیش می‌رفت؛ کارها تقسیم ‌شد؛ پیش‌نویس‌ها و بیانیه‌های متعددی مدون گردید؛ نام کسانی‌که می‌بایست از آن‌ها دعوت می‌کردیم، مشخص شد؛ ساعت‌ها بحث کردیم که چه کسی دعوت بشود، چه کسی نه؛ از نظر زمانْ کاری که برایش کردیم شاید چیزی بیش از زمان کاری بود که برای تدارک این کنفرانس گذاشتیم. چگونگی دعوت از افراد و نیز نحوه‌ی ارائه‌ی مباحث نیز مورد توافق قرار گرفت؛ دریک کلام، درآستانه‌ی اقدام عملی قرار گرفته بودیم که رفیق یداله بدون مباحثه، مشاوره ویا پیش‌نهاد آلترناتیو به‌این نتیجه رسید که هنوز وقت ایجاد چنان تشکلی فرانرسیده است. تعجب در این بود که رفیق یداله به‌جای این‌که روی چرایی و چگونگی مسئله بحث و جدل کند، طرح ایجاد کنفدراسیون کارگریِ حمایت همه‌جانبه‌ی سیاسی‌ـ‌مالی‌ـ‌ایدئولوژیک از نهادها و مبارزات کارگری در داخل کشور را به‌شکل سر و دم بریده‌ای در چند محفلی که ادعای کارگری داشتند (ازجمله در «نهاد‌های همبستگی با جنبش کارگری درایران ـ خارج از کشور، که دیدگاه و عمل‌کردشان سوپربورژوایی است)، پیش کشید و عملاً طرح را به‌همراه صدها ساعت کار جدی و فشرده به‌زباله‌دان وضعیت موجود انداخت.

 

من در تمام زندگی‌ام، خیلی پیش از تشکیل این جمع، همواره با تمام توانم از یداله دفاع کردم. از داخل زندان شاه دفاع کردم، بعدش هم هرجا پیش آمد دفاع کردم و شخصاً و قلباً هم یداله را بسیار دوست دارم. یداله البته از بیرون هم مدام تحت فشار قرار می‌گرفت. به‌او می‌گفتند تو آدم بزرگی هستی، این عباس فرد جاه‌طلب است، آن بهمن شفیق روشن‌فکری است که سبیل‌هایش کج است، تو با این جمع چه می‌کنی؟ پاره‌ای از این نامه‌ها را یداله به‌من نشان داد و من آن‌ها را دارم. بعضی از این نامه‌ها از طرف کسانی بود که دوره‌ای من با یداله آشنایشان کرده بودم. از جانب کسانی بود که خود من آن‌ها را وارد مناسبات سیاسی معینی کرده بودم، یا بهمن مدت‌ها با آن‌ها کار کرده بود که همین پروژه‌ی کار جمعی را انجام بدهند. بازی بسیار زشتی که فقط هدفش دفاع از وضعیت موجود بود. عنوانش کمونیستی است، اما هیچ چیزی که بیشتر از وضعیت موجود باشد در آن نیست.

 

در رابطه با توقف طرح ایجاد کنفدراسیون باید گفت که گرچه تمرد رفیق یداله ضربه‌ی سختی به‌اجرای آن بود، اما علت اصلی توقف طرح در آن بود که نقش تعیین‌کننده در ایجاد این کنفدراسیون به‌یداله سپرده شده بود. یعنی در طرحْ یداله به‌عنوان سمبل متحد‌کننده‌ی جنبش کارگری قرار گرفته بود. طرح منعطفی نبود که بتوان عوضش کرد و بگوئیم که حالا به‌جای یداله کس دیگری این کار را بکند. ستون کار روی شانه یداله قرار گرفته بود و یداله هم آن را کنار کشید. بدون هیچ بحثی.

 

نتیجه‌ای که من از پسِ 32 سال رابطه با یداله (یعنی: رابطه‌ای در نوسان بین آشنایی و رفاقت) می‌گیرم، این است‌که او درعین‌حال که در رابطه با منافع کارگرانْ رهبر و انسانی فداکار و جدی و شایسته بود، و با وجود این‌که خود را کمونیست می‌دانست و اغلبِ مسائل کارگری را با معیارهای کمونیستی مورد بررسی و سنجش قرار می‌داد و نتیجه‌ی کمونیستی می‌گرفت؛ اما به‌هنگام برداشتن گام‌های تعیین‌کننده‌ی کمونیستی دچار تردید می‌شد و این تردید چنان به‌طول می‌انجامید که فرصت برداشتن آن گام از بین می‌رفت. این خصصیه‌ی طبقه‌ی کارگر ایران است؛ و یداله به‌عنوان فرزند خلف طبقه‌ی کارگر این فرصت را پیدا نکرد تا برعلیه این خصیصه نیز بجنگد.

 

گرچه به‌هنگام بحث در مورد تشکیل کنفدراسیون فوق‌الذکر هیچ خبری از جنبش سبز در میان نبود؛ اما طرح آن ناشی از مشاهده‌ی گرایشی در بین فعالین و نهادهای موسوم به‌کارگری بود که از یک‌طرف بیش‌تر به‌خارج می‌نگریستند تا به‌داخل و کارگران، و از طرف دیگر بیش‌تر به«آزادی‌های مدنی»[بخوانیم «دموکراسی»] و «حقوق بشر» توجه داشتند تا سازمان‌یابی طبقاتی و کمونیستی توده‌های کارگر. اگر کنفدراسیونی از فعالین کارگریِ چپ در خارج از کشور تشکیل می‌شد (که امکان تشکیل آن چندان هم ناچیز نبود)، با فشاری که به‌کلیت ‌چپ می‌آورد، ضمن ممانعت از حرکت بیش‌تر این چپ به‌سوی ‌کاپیتالوپارلمانتاریسم و دمکراسی‌طلبی بورژوئی، در عین‌حال این امکان نیز به‌وجود می‌آمد تا با دامن زدن به‌گرایش چپ، سرنوشت جنبش سبز را به‌گونه‌ی دیگری رقم زد. روی یک نکته باید تأکید کرد: طراحان و رهبران جنبش سبز نسبت به‌واکنش‌های طبقه کارگر اطمینان کامل داشتند، چراکه کم‌تر از دو ماه قبل از بروز جنبش سبز، یعنی در 11 اردیبهشت 88، طبقه‌ی کارگر در تظاهرات روز جهانی اول ماه مه در پارک لاله نشان داده بود که رقمی نیست، خالی است. اگر این تظاهرات 5000 نفر آدم را بیرون می‌آورد، آن وقت سبزها می‌گفتند که اگر ما دست به‌کاری بزنیم ممکن است طبقه کارگر از سوراخش بیاید بیرون و بازی عوض شود. اما هارت و پورت همه‌ی کمونیسم‌های داخل و خارج روی هم جمع شد تا 100 نفر در پارک لاله به‌خیابان بیاورند. اکثرشان هم برای آزاد شدن تعهد دادند و آمدند بیرون. سبزها هم دیدند که طبقه کارگر یک توده‌ی وسیع پراکنده است که هیچ کاری نمی‌تواند بکند و ما می‌توانیم جمعش کنیم. می‌خواهم بگویم که کنفدراسیون می‌توانست در سرنوشت تاریخ ایران تأثیر مثبت داشته باشد. شکل‌گیری کنفدراسیون مورد بحث این توازن را به‌نفع طبقه کارگر برهم می‌زد و بورژوازی پروغرب هم از ترس بیداری این غول خفته به‌وضعیت موجود تمکین می‌کرد.

 

از این نیز مهم‌تر، تجربه‌ی تاریخی نشان داده است‌که برآمدهای مستقل طبقاتی و کارگری ـ‌همواره‌ـ رهبرانی را از درون طبقه بیرون می‌کشد که حامل رادیکالیزم طبقاتی و تاریخی طبقه‌ی کارگرند. نتیجه این‌که در صورت تشکیل کنفدراسیون مذکور احتمال زیادی وجود داشت‌که اکنون در مرحله‌ی پیچیده‌تر و بالاتری از سازمان‌دهی کمونیستی و انقلابی قرار می‌داشتیم. نه، نمی‌توان به‌این دلیل که همه‌ی این‌ها «احتمالات» است، به‌سادگی از روی این تصویرپردازی‌ها گذر کرد. چراکه در عرصه‌ی مبارزه‌ی طبقاتی هرگام و مرحله‌ی مفروضی از پس ‌احتمال است‌که به‌اراده‌ی عملی تبدیل می‌شود؛ در غیراین‌صورت (یعنی: آن‌جاکه در انتظار قطعیت متوقف می‌مانیم)، با زبانی معترض ـ‌اما‌ـ در راستای جاودانگی وضعیت موجود حرکت خواهیم کرد.

 

حول و حوش همین آکسیون بود که به‌دلیل خراب‌کاری آگاهانه‌ی بعضی از چپ‌های هلند، تلاش یک‌ساله‌ی من و نزدیکانم در امر ایجاد یک تشکل حمایتیِ کارگری در آستانه‌ی اعلام موجودیت‌ْ شکست خورد. سرنوشت این تلاش و کسانی که در تخریب آن دست داشتند هم به‌خوبی نشان داد که ورای همه‌ی اختلافات جزئی، گرایشات سیاسی-طبقاتی عمل می‌کرد. همه‌ی آن‌هائی که در تخریب این تلاش‌ها در هلند دخیل بودند، بعداً به‌نحوی از حمایت فعال (یا بعضاً ضمنی) از جنبش سبز سربیرون آوردند و در مواردی حتی پرچم سرخ را از تظاهرات‌ها پائین کشیدند.

 

به‌هرروی، بدین‌ترتیب بود که با منتفی شدن تشکیل کنفدراسیون فعالین کارگریِ خارج از کشور (به‌قصد حمایت از مبارزات کارگران در داخل)، تدریجاً رابطه‌ی یداله با جمع 5 نفر سردتر و سردتر شد؛ و این سردی به‌جز من و بهمن، به‌دیگران هم سرایت کرد. این سردی ضمن رعایت همه‌ی حرمت‌های دوستانه به‌جایی رسید که از زاویه مبارزه‌ی طبقاتی معنای خاصی نداشت و به‌طور غیررسمی به‌قطع رابطه تبدیل گردید. از این‌رو، پس از چندی من و بهمن از بقیه تقاضا کردیم که سایت را به‌ما واگذار کنند که با موفقیت آن‌ها مواجه شد و ما دو نفر با هم‌سویی بیش‌تر و آگاهانه‌تری به‌کار ادامه دادیم.

 

گرچه کنفدراسیون فعالین کارگری در خارج از کشور شکل نگرفت و جمع 5 نفره‌ی ما نیز به‌دو نفر تقلیل یافت؛ اما نزدیکی با رفیق وحید و بالاخص پراتیک مشترکی‌که در دفاع از کارگرانی که در 11 اردیبهشت سال 88 (یعنی: حدود 50 روز قبل از آغاز جنبش سبز) داشتیم، آغاز دور تازه‌ای از کار و مبارزه را برای ما به‌ارمغان آورد.

 

بدون این‌که بخواهم به‌جرئیات بپردازم، لازم به‌بازگویی است‌که تا آن‌جاکه من به‌یاد دارم و شنیده‌ام، برای اولین‌بار شرکت‌کنندگان در یک بحث پالتاکی از مرز 250 نفر گذشت و با حمله‌ی پیاپی هکرهای رژیم (یا دیگر عوامل بورژوازی) نیز مواجه گردید. موضوع این جلسه‌ی پالتاکی دفاع از فعالین کارگری‌ای بود که در 11 اریبهشت 88 دستگیر شده بودند. به‌دنبال دو یا سه جلسه‌ی پالتاکیِ از این دستْ تظاهراتی به‌دفاع از کارگران دستگیر شده در برلین برگزار شد که بیش از 150 نفر در آن شرکت کردند و یک مسیر نسبتاً طولانی را به‌طور منظم و با شعارهای کارگری طی کردند. مصاحبه‌هایی که طی این راهپیمایی انجام شد، (الآن را نمی‌دانم) اما تا مدت‌ها از طریق you tube قابل دسترس بود.

 

به‌هرروی، من به‌حمایت از کارگرانی‌که در تظاهرات 11 اردیبهشت دستگیر شده بودند، در مقابل پارلمان هلند دست به‌اعتصاب غذا زدم که دو نفر دیگر هم به‌آن پیوستند. قرار من این بود که تا روز انتخابات ریاست جمهوری در ایران به‌اعتصاب ادامه بدهم؛ اما اصرار بسیاری از آشنایان و به‌ویژه اصرار یکی از کسانی‌که به‌همراه من اعتصاب کرده بود، چاره‌ای جز قطع اعتصاب غذا در هفدهمین روز و 12 روز قبل از انتخابات دست از اعتصاب غذا کشیدم. خواسته‌ی من در این اعتصاب غذا طرح دستگیری فعالین 11 اردیبهشت در کمیسون امور خارجه‌ی پارلمان هلند بود. پذیرش این خواستهْ هم توسط نامه‌ی رسمی پارلمان و هم با حضور رو در وری نماینده‌ی حزب سوسیالیست به‌ما اعلام شد؛ اما با جنبش سبز همه‌ی این تلاش‌ها را بلعید.

 

نکته‌ای که می‌بایست پیش‌تر از ‌این‌ها به‌آن اشاره می‌کردم، حمایت نوشتاری و ایدئولوژیک بسیار سنگین و جدی ما از تغییر و تحولات کارگران هفت‌تپه بود که به‌نوبه خودش به‌تشکیل سندیکا در این مجتمع صنعتی‌ـ‌کشاورزی یاری رساند. چپ خرده‌بورژوایی و خودباخته در مقابل ‌دموکراسی پارلمانی (هم از داخل و هم از خارج) به‌کارگران هفت‌تپه فشار می‌آورد که یا شورا درست کنند ویا فقط مجمع عمومی تشکیل بدهند و فقط در خیابان‌ها تظاهرات کنند و به‌عامل فشار به‌رژیم تبدیل شوند تا مطالبات خرده‌بورژوازی نوپای ایرانی هرچه زودتر و هرچه‌ وسیع‌تر جامعه‌ی عمل بپوشاند. مطالبه‌ای که منهای شکل بیان و طرح آن چیزی جز همان ‌کاپیتالوپارلمانتاریسم عاریه گرفته از بورژوازی غربی با آمیزه‌ی افاده‌آلوده‌ی ایرانی‌اش نیست. به‌هرروی، منهای جزئیات مسئله، دفاع قاطع و جدی ما از کارگران هفت‌تپه در جریان کمپین دفاعی از فعالین دستگیر شده‌ی 11 اردیبهشت به‌رابطه‌ای مستقیم و هرچه رشدیابنده‌تر تبدیل گردید. این رابطه تا آن‌جا نزدیک و نزدیک‌تر شد که به‌قاطعیت می‌توان چنین ابراز نظر کرد که در این‌که این تشکل کارگری، برخلاف قریب به‌اتفاق دیگر نهادها و تشکل‌های موسوم به‌کارگری، گامی در ‌راستای جنبش سبز و عوامل باقی‌مانده‌ی آن برنداشت، نقش ما به‌عنوان عامل نظری و ایدئولوژیک  مؤثر بر تحولات جنبش کارگری قابل انکار نبود و نیست.

 

گرچه ما هم با سندیکای واحد و هم با سندیکای هفت‌تپه رابطه‌ای نزدیک داشتیم؛ اما رابطه با این دو تشکل کارگری نه تنها عیناً یک‌سان و هم‌سان نبود، بلکه تفاوت‌های بسیاری نیز داشت‌که عمدتاً به‌پیش‌زمینه‌ی ‌سیاسی هریک از این دو تشکل کارگری برمی‌گشت. پیش‌کسوت‌های سندیکای واحد از سنتی می‌آمدند که بازی در میان دولتی‌ها را عنصر طبیعی بقای خود می‌دانستند؛ درصورتی‌که فعالین و پیش‌گام‌های سندیکای هفت‌تپه آدم‌های بسیار ساده‌ای بودند که بدون گرایش سیاسی جاافتاده‌ای، بیش از هرچیز از وضعیت خود تأثیر می‌گرفتند. بدین‌ترتیب بود که هرچه رابطه‌ی ما با سندیکای واحد فاصله‌دارتر می‌شد،  برعکس با سندیکای هفت‌تپه نزدیک‌تر می‌شدیم.

 

تفاوت رابطه‌ی ما با دو سندیکای واحد و هفت‌تپه، به‌جز ساختار درونی و پیش‌زمینه‌های سیاسی و فرهنگی هریک از این، به‌نحوه‌ی برخورد ما نیز ارتباط پیدا می‌کرد. حقیقت این است‌که در رابطه ما و سندیکای واحد برخوردهای تناقض‌آلودی پیش آمد که برخاسته از تصمیم و خواسته‌ی جمعی نبود. عامل این برخورد تناقض‌آلود رفیق یداله بود که سندیکای واحد را به‌عنوان عرصه‌ی مبارزه با مهدی کوهستانی انتخاب کرده بود. باند آذرین‌ـ‌مقدم به‌این دلیل‌که سندیکای واحد تن به‌تابعیتش نمی‌داد، شایعه کرده بود که مهدی کوهستانی به‌عنوان عامل سولیداریتی‌سنتر با ‌سندیکا واحد ارتباط دارد و به‌آ‌ن‌ها پول می‌دهد. ضمناً همین باند آذرین‌ـ‌مقدم نیز منبع این شایعه بود که مهدی کوهستانی عامل سولیداریتی‌سنتر است. از طرف دیگر، مهدی کوهستانی یکی از اعضای بسیار مهم «اتحاد بین‌الملل در حمایت از کارگران ایران» بود و با یداله در اتحاد با هم کار می‌کردند. او این جریان را به‌دلیل منافع فردی ترک کرد و بعدها، یعنی پس از این شایعه که او عامل سولیداریتی سنتر است، اتحاد بین‌الملل هم از فرصت استفاده کرده و او را که از اتحاد بیرون رفته بود، از اتحاد اخراج کرد. این‌که مهدی کوهستانی با سندیکای واحد رابطه داشت، درست بود؛ و این‌که مهدی کوهستانی به‌سندیکای واحد پول می‌داد نیز به‌احتمال بسیار قوی درست است؛ اما مهدی کوهستانی به‌عنوان یکی از کارکنان نسبتاً مهم و بالای کنگره‌ی کار کانادا بدون این‌که مستقیماً عامل سولیداریتی‌سنتر باشد یا نباشد، به‌هرصورت از همان سیاست‌ها پیروی می‌کند. چراکه همه‌ی این‌نهادها در «کنفدراسیون جهانی اتحادیه‌های آزاد کارگری» (ITUC) باهم ارتباط دارند و به‌هم مربوط می‌شوند. تفاوت سولیداریتی‌سنتر در این است‌که به‌طور مستقیم سیاست‌های ضدکارگری و ضدکمونیستی دولت آمریکا را پیش می‌برد. به‌هرروی، ارتباط شخصی رفیق یداله و تبلیغات او علیه کوهستانی به‌پای جمع ما نیز نوشته می‌شد و این یکی از عوامل فاصله‌ای بود که بین ما و سندیکای واحد ایجاد شد. با همه‌ی این احوال، وقتی‌که کنگره‌ی کار کانادا برعلیه یداله دست به‌نامه‌نگاری افشاگرانه و تبلیغاتی زد، ما به‌طور قاطع و علنی و مکتوب از حرمت و اعتبار یداله دفاع کردیم. وسعت دفاع ما از حرمت رفیق یداله بیش از این‌ها بود و حتی به‌هشدار به‌بعضی از جریانات سیاسی نیز می‌رسید که نیازی به‌بازگویی آن نیست.

 

آخرین نکته در رابطه‌ی ما و سندیکای واحد بازهم به‌رفیق یداله برمی‌گردد. بدین‌ترتیب که وقتی اسانلو به‌لندن آمد، یداله با او (که مهدی کوهستانی را به‌همراه داشت) ملاقات کرد. اسانلو در این ملاقات از رفیق یداله خواست‌که به‌همراه مهدی کوهستانی به‌منزل او بروند تا در مورد اوضاع سندیکای واحد و نیز رابطه‌اش با مهدی کوهستانی صحبت کنند. یداله از چنین ملاقاتی به‌این دلیل که مهدی کوهستانی هم حضور می‌داشت، سر باز زد. اما موضوع مهم این است که یداله از به‌کار گرفتن امکانی که برای ترتیب دادن ملاقاتی بین ما و اسانلو وجود داشت، مصراً خودداری کرد و حتی از دادن شماره‌ی تلفن وی در هتلی در بروکسل به‌ما نیز خودداری نمود. یادآوری می‌کنم که در جمع ما یداله رابط بین ما و سندیکای واحد بود و این کاری بود که ما تعمداً خود را از آن کنار کشیده بودیم تا در کار یداله دخالتی نکنیم. در نشست جمعی‌مان پیش از آمدن اسانلو تصمیم براین گرفتیم که نشست مشترکی با او داشته باشیم و دقیقاً همین تصمیم بود که تحت‌الشعاع دعوای بین یداله و مهدی کوهستانی قرار گرفت و عملی نشد. متعاقب آن بود که من و بهمن که در اروپا بودیم، تصمیم گرفتیم خودمان رأساً با اسانلو دیدار کنیم که عملاً دیگر امکان‌پذیر نشد و یداله هم با بهانه‌های مختلف از این کار امتناع کرد. با توجه به‌این‌که همه‌ی موضع‌گیری‌های آن روز اسانلو (واز جمله مصاحبه‌اش با صدای آمریکا) حاکی از این بود که نمی‌خواهد خودرا به‌غرب و سیاست‌های پروغربی بچسباند، ملاقات من و بهمن با اسانلو می‌توانست روی موضع‌گیری‌های آتی او تأثیر بگذارد. رفیق یداله امکان این آزمون را از ما گرفت. ما اسانلو را به‌یداله وصل کردیم؛ درعوض یداله رابطه‌ی ما با اسانلو را قطع کرد.

 

گرچه جمع امید به‌‌طور مستقل آکسیونی در خارج از کشور برگزار نکرد؛ اما هریک از ما به‌طور فعال در آکسیون‌های حمایتی شرکت داشتیم. در رابطه با خودمْ ضمن این‌که در آکسیون‌ها متعددی به‌طور فعال شرکت داشتم، و ضمن این‌که ترتیب ملاقات حضوری رفیق یداله با رئیس بزرگ‌ترین کنفدراسیون کارگری هلند FNV را هم دادیم، در عین‌حال عضو فعال «اتحاد بین‌المللی...» شدم تا در کنار رفیق یداله و مطابق راهبردهای او در امر حمایت از جنبش کارگری ایران فعال باشیم. این عضویت پس از درخواست اخراج رضا مقدم از «اتحاد بین‌المللی...» که توسط من و یک نفر دیگر مطرح شد، به‌استعفا منجر گردید. علت درخواست اخراج رضا مقدم موضع‌گیری آن‌ها براساس داده‌های وزارت اطلاعات رژیم در مورد دستگیری دانشجویان آزادی‌خواه و برابری‌طلب بود. این استعفا به‌هیچ‌وجه خوش‌آیند رفیق یداله نبود.

 

بدون این‌که در این مورد حرف صریحی به‌زبان جاری شده باشد، در واقع، توقعی‌که یداله از من داشت این بود که جمع امید را رها کرده و تمام نیرویم را روی «اتحاد بین‌المللی...» بگذارم. به‌هرروی، چنین به‌نظر می‌رسد که موضوع رابطه‌ی من با یداله بیش از این‌که راه‌کارهای طبقاتی و کمونیستی باشد، اساساً سوءِ تفاهم بود. این تأسف‌انگیز و اندوهبار است. با همه‌ی این احوال، یاد و خاطره‌ی رفیق یداله به‌عنوان فرزند خلف طبقه‌ی کارگر ایران همیشه در قلب و روح من زنده است.

 

 

 

جنبش سبز

 

آن‌چه حقیقتاً جمع ما را به‌طور ارگانیک درهم ترکیب کرد، مبارزه‌ای بود که برعلیه جنبش سبز به‌آن مبادرت ورزیدیم و درس‌هایی بود که از این مبارزه آموختیم. اولین درسی که من از این رویداد آموزنده آموختم، گویای جوهره‌ی وضعیت موجود و نبرد فوق‌العاده دشوار و پیچیده‌ای است‌که در پیش داریم: یکی از همان کسانی‌که به‌همراه من در مقابل پارلمان هلند به‌حمایت از کارگران دستگیر شده‌ی 11 اردیبهشت دست به‌اعتصاب زده بود، با وجود سنی بالاتر از 65 و با وجود نزدیک به‌30 سال آشنایی و دوستی مثل بندبازها از درخت بالا رفت تا پلاکاردی را پایین بکشد که روی آن از سرنگونی همه‌ی جناح‌بندی‌های رژیم و برپایی جنبش کمونیستی طبقه‌ی کارگر حرف زده بودیم.

 

ما (یعنی: من و بستگانم) تا قبل از جنبش سبز تقریباً در همه‌ی آکسیون‌هایی‌که در هلند برگزار می‌شد، پیش‌تاز بودیم؛ اما حالا روابطم با فعالین سیاسی هلند از تعداد انگشتان یک دست هم کم‌تر است. تصورم این است که اگر از تنهایی و بی‌حوصلگی دیوانه هم بشوم، بازهم تن به‌رفت و آمد با چپ‌های پروغربی که مشکل‌شان با جنبش سبز، موسوی و کروبی (و نه مسیر حرکت و مطالبات ضدکارگری و ضدکمونیستی‌) آن بود، نخواهم داد.

 

گرچه من از همان اوان جوانی اعتماد چندانی به‌چپ‌ها نداشتم و اصولاً مسیر رهایی طبقه‌ی کارگر را فراتر از ظرفیت‌ها و دیدگاه‌های چپ، در خودسازمان‌یابی کارگران و زحمت‌کشان می‌دانستم؛ اما تا قبل از جنبش سبز براین باور بودم که چپْ اجتماعاَ ارزش‌آفرینْ و تاریخاً نازاست. جنبش سبز و تحولات بعدی آن در عرصه‌ی جهانی چنان کله‌ی ما را زیر ضرب گرفت که من را به‌این نتیجه رساند که همان ارز‌آفرینیِ اجتماعی هم (که بسیاری از سلحشوری‌ها و فداکاری‌ها را به‌همراه داشت) بورژوایی بود. در واقع، آن چپ علی‌رغم همه‌ی آرمان‌گرایی‌‌هایی که واقعاً داشت، و علی‌رغم استفاده‌ای که از کلام مارکسیستی می‌کرد‌، اما عمدتاً تتمه‌ی ترقی‌خواهی بورژوایی را بردوش داشت و در مواجه با کارگرانْ آدم‌های کودنی را می‌دید که به‌راهنمایی و هدایت نیاز داشتند. شاید عناصری از آن چپ (مانند امیر پرویز پویان) ‌مشروط به‌این‌که فرصت پیدا می‌کردند و زنده می‌ماندند‌، مرزهای بازدارنده‌ی مناسبات و بینش‌های خرده‌بورژایی را می‌شکستند و در تبادل طبقاتی و کمونیستی با کارگرانْ به‌کمونیست‌های قابل اعتمادی تبدیل می‌شدند؛ اما داس سرمایه این احتمال را درو کرد و بقای سرمایه نیز باقی‌ماندگان آرمان‌خواه آن نسل را به‌ورطه‌ی خود کشید و امروز به‌پیروان عریان یا پنهان خود تبدیل کرده است. بنابراین، به‌جز پتانسیل مبارزاتی طبقه‌ی کارگر، احتمال عصیان‌های انقلابی این طبقه، و بعضی افراد و گروه‌هایی‌که نظراً با طبقه‌ی کارگر در هم‌راستایی قرار دارند، نیروی دیگری برای رهایی وجود ندارد. نتیجه این‌که در امر رهایی خویش (که مشروط به‌رهایی کار از سرمایه و هرگونه بندگی محتمل دیگری است)، راهی سخت و پرنشیب ـ‌اما‌ـ نشاط‌آور و روح‌افزا در پیش داریم. اگر به‌این ‌راه تن نسپاریم، اگر دست‌ها و دل‌هایمان را به‌هم‌راستایی نکشانیم، و اگر در فردیتِ خود تنها بمانیم؛ هم‌گون با همین جماعت چپْ به‌آتش‌بیار آزادی و دموکراسی و حقوق‌بشر فرومی‌کاهیم.

 

تشخیص ما از ماهیت و راستای جنبش سبز و هم چنین موضع‌گیری‌مان در مقابل خاصه‌ی دستِ‌راستی، ارتجاعی و پروغربی آنْ بلافاصله پس از اولین اخباری که به‌دستمان رسید، با درایت بهمن شروع شد. ازآن‌جاکه من هنوز عمق فاجعه را نخوانده بودم، برای چند روزی تلاشم این بود که با کمک‌ همین آدم‌هایی خودرا مارکسیست و کمونیست می‌نامند، صف مستقلی را در برابر صف‌بندی سبز سازمان بدهیم. در جریان همین تلاش بود که به‌تحریک کسانی‌که صدها ساعت با هم کار مشترک کرده بودیم، توسط سبزها مورد توهین و فحاشی قرار گرفتم و تهدید شدم که برایم پلیس می‌آورند. بدین‌ترتیب بود که ماهیت واقعی نیروهای چپ همانند گرز آتشین تا مغز استخوانم را لرزاند.

 

بلافاصله پس از اولین بیانیه‌ای که صادر کردیم، عده‌ای به‌دور ما گرد آمدند و پس از یک بحث و گفتگوی اینترنتیْ نوشته‌ی دوم و سوم با امضای حدود 17 نفر منتشر شد. پس از انتشار 3 نوشته‌ی جمعی، نقد و بررسی ما در مورد افرادی‌که به‌انحاءِ گوناگون از جنبش سبز دفاع می‌کردند، شروع شد. به‌جرئت می‌توان گفت‌که ما در این رابطه صدها صفحه مطلب نوشتیم و منتشر کردیم.

 

گرچه 14 نفر از 17 نفر امضا‌کننده‌ای که یکی از بیانیه‌های جمعی ما را امضا کرده‌ بودند، به‌صف سبزهایِ بدون موسوی و کروبی (یعنی: به‌صفی که به‌طور خالص پروغربی‌ـ‌غیراسلامی بود)، پیوستند؛ اما تأثیر نوشته‌های ما در تقویت صف مخالفین جنبش سبز در داخل کشور غیر قابل انکار بود و گزارشات متعددی از رفقای کمونیست و چپ نشان می‌داد که این موضع‌گیری‌ها به‌طور مؤثری در تقویت این صف عمل کرده بود. در خارج از کشور نیز تأثیر این موضع‌گیری‌ها به‌گونه‌ای بود که در محافل اپوزیسیونْ حزب حکمتیست را که آن حزب نیز به‌مخالفت با جنبش سبز برخاسته بود، به‌دنباله روی از ما متهم می‌کردند. و بازهم به‌واسطه‌ی همین‌ فشارها بود که افراد و گروه‌های مختلفْ ضمن ادامه‌ی تلاش خود برای بسیج توده‌ای جنبش سبز، اما از داغیِ آتشِ دفاع نظری از توده‌های شرکت‌کننده در جنبش سبز کاستند؛ و همین وضعیت نه چندان متوازن پتانسیل بسیج‌گری آن‌ها را کاهش داد. حتی به‌واسطه‌ی نوشته‌های ما بود که فعالین کارگری جرأت نکردند به‌طور علنی از جنبش سبز دفاع کنند؛ و دفاع خود را زیر پوسته‌ی دیپلماسی بورژوایی پنهان کردند. به‌هرروی، منهای هوشیاری و مدیریت بسیار پیچیده‌ی دستگاه‌های امنیتی‌ـ‌پلیسی نظام، و صرف‌نظر از پراکندگی و بی‌سازمانی طبقه‌ی کارگر، عدم حضور توده‌های طبقه کارگر در این جنبش یکی از عواملی‌ بود که جنبش سبز را به‌شکست کشاند.

 

می‌توان چنین تصور کرد که اگر به‌جای دو سندیکای کارگری، مثلاً 70 سندیکای کارگری با مشحصه‌های سندیکای واحد داشتیم، این سندیکاها با جنبش سبز هم‌گرا می‌شدند و با توان نسبی بسیج توده‌ای خودْ شانس پیروزی جنبش سبز را به‌طور چشم‌گیری افزایش می‌دادند. بدون این‌که بخواهیم وارد جزئیات بشویم، این تصور یا فرضیه از این واقعیت تلخ مایه می‌گیرد که پس از کنار رفتن پرده‌ی شرم و بُهت اولیه، اکثر قریب به‌مطلق فعالین کارگری با استفاده از تاکتیک‌های گوناگون حمایت خود از جنبش سبز را اعلام داشتند و خواست‌ها و مطالباتی را پیش کشیدند که نهایتاً در بخش کارگری جنبش سبز قرار می‌گرفت. از این نقطه به‌بعد بود که تبدیل گروه‌های موسوم به‌کارگری به‌دهکده‌های پوتمکین سرعتی شتاب‌یابنده گرفت. برای مثال، هرچه سندیکای هفت‌تپه و به‌ویژه بعضی از اعضای هیئت مدیره‌ی آن  روی این مطالبه که حداکثر درآمد نباید از 10 برابر حداقل درآمد بیش‌تر باشد، تأکید کردند، نهادهای موسوم به‌کارگری بیش‌تر روی مطالباتی خم شدند که در محدوده‌ی جنبش سبز می‌گنجید. به‌هرحال، شعار مطالبه‌ی حداکثر و حداقل درآمد،  پس از کمون پاریس، برای اولین در جنبش انقلابی نان و آزادی در مصر مطرح گردید که در آن‌جا هم زیر آوار سلطه‌ی ایدئولوژیک بورژوازی به‌ضد خود تبدیل گردید.

 

تدارک و تبلیعاتی که به‌مناسبت برگزاری مراسم 11 اردیبهشت سال 1389 سازمان‌دهی شد، گرچه توخالی از آب درآمد و نتوانست جامعه را به‌شورش بکشاند؛ اما تماماً نشان دهنده‌ی گرایش فعالین به‌اصطلاح کارگری به‌جنبش سبز و نشان‌دهنده‌ی گرایش پروغربی آن‌ها بود. این از اشتباهات چشم‌گیر ما بود که از همان آغاز جنبش سبز ‌این گرایش (یعنی: گرایش بورژوایی و پروغربی) در درون نهادها و فعالین به‌اصطلاح کارگری (و به‌ویژه نهادهای خارج ار محیط کار)  را دستِ‌کم گرفتیم؛ و گرچه با شدتی بسیار کم‌تر از پیش، اما هم‌چنان براین باور باقی ماندیم که رشد و گسترش جنبش کارگری به‌طور خودبه‌خود زمینه‌ی سازمان‌یابی در بُعد کمونیستی مبارزه‌ی طبقاتی را نیز فراهم خواهد کرد.

 

از طرف دیگر، فروکش جنبش سبز با گسترش لابی‌گریِ چپ خارج از کشور با نهادها و افرادی‌که در داخل عنوان کارگری را یدک می‌کشیدند، ‌شدت بسیار بیش‌تری گرفت و پروسه‌ی تبدیل جنبش کارگری به‌دهکده‌‌های‌های پوتمکین آخرین مراحل خودرا نیز پشتِ‌سر گذاشت. آخرین پرده‌ی این سناریوی ضدکمونیستی و ضدکارگری که با هویت کارگری مستقیماً در خدمت نهادهایی قرار گرفت که کارگزار مستقیم بورژوازی غرب بوده‌اند، حضور نمایندگان «اتحاد بین‌الملل...» از خارج و «اتحادیه آزاد کارگران» از داخل در کنفرانس لیبراستارت در ترکیه در اواخر سال 2011 بود.

 

 

 

صندوق هم‌یاری کارگری

 

تشکیل صندوق هم‌یاری کارگری در سال 2010 هدفی دو سویه را در پیش داشت: تقویت تشکل‌هایی که از درون محیط کار ریشه می‌گرفتند؛ و دیگری، گامی در مقابله با لابی‌گری جریانات به‌اصطلاح چپ خارج از کشور با گروه‌هایی که در داخل با ادعای کارگری و تلاش روبه‌افزایشی مشغول ساختن دهکده‌های پوتکین بودند. اساس‌نامه صندوق صراحتاً به‌این مسئله اشاره داشت: «صندوق همیاری کارگری تجمع داوطلبانه تعدادی از فعالین جنبش کارگری است که به منظور جمع آوری و رساندن کمک مالی به کارگران اخراجی و به خانواده‌های کارگران زندانی تشکیل می شود. امکانات صندوق در خدمت کمک به همه آن دسته از فعالین جنبش کارگری خواهد بود که در اثر مبارزه برای متحد کردن کارگران در خطر مضیقه های مالی برای امرار معاش خود و خانواده اشان قرار خواهند گرفت. این امکانات در درجه اول از طریق تشکلهای خود کارگران در اختیار آنان قرار خواهد گرفت. از میان تشکلهایی که امروز به نام تشکل کارگری فعالیت می کنند، صندوق کمک به کارگران فعال در تشکلهای انتخابی محیط کار را در اولویت کار خود قرار داده و منابع محدود خود را مقدمتا در اختیار این دسته از فعالین کارگری قرار می دهد. در عین حال صندوق مخالفت قاطع خود را با هر گونه لابی گری در ارسال کمکهای مالی به فعالین جنبش اعلام نموده و تا جائی که امکانات صندوق اجازه دهد، خود را به یاری رساندن به هر فعال جنبش کارگری، صرفنظر از مرام و عقیده و تعلق گروهی و سازمانی، متعهد می داند».

 

حرکت چپ به‌سمت راست در خارج و هم‌چنین تبدیل جریانات موسوم به‌کارگری در داخل به‌دهکده‌های پوتکین چنان سرعتی داشت‌که صندوق هم‌یاری کارگری بدون یک چرخش کمونیستی توان مقابله با آن را نداشت. این چرخش در تجدید سازمانی که در صندوق در نوامبر 2012 صورت گرفت به‌شرح زیر صورت گرفت و بیان گردید:

 

...نیاز به تجدید نظر در مبانی و روش فعالیت صندوق همیاری کارگری از مدتی قبل در میان بنیانگذاران صندوق مورد بحث قرار گرفت. بر اساس این مباحثات صندوق همیاری کارگری تغییرات زیر را در نحوۀ فعالیت خویش وارد خواهد کرد:

 

1- صندوق خود را متعهد به همیاری با آن دسته از فعالیتهایی در درون جنبش کارگری می داند که بر مبنای افق طبقاتی مستقل و با جهتگیری سوسیالیستی روشن انجام پذیرند. این جهتگیری سوسیالیستی در درجه اول نه به معنای اعلام بی وقفه و مداوم شعارهای سوسیالیستی عام، بلکه به معنای برداشتن گامهای عملی ای است که هم از یک سو در برگیرنده منافع توده های هر چه وسیعتری از کارگران و هم از سوی دیگر متضمن تشدید تضادهای درون سرمایه داری باشند. روآوری به عمل مستقیم کارگری و برجسته کردن امر طبقاتی به عنوان محور اتحاد طبقه کارگر و سایر محرومان جامعه در ادبیات و کنش فعالین کارگری یک شاخص اصلی و تعیین کننده این جهتگیری است.

 

2- تقابل با آلترناتیوهای «دمکراتیک» در جهان امروز یک شرط پایه ای تأمین استقلال طبقاتی کارگران است. معنای واقعی آلترناتیو دمکراتیک چیزی به جز آلترناتیو تسلط بازار آزاد نیست.

 

3- نقد دولت مسلط بر جامعه ایران نمی تواند و نباید با دستگاه مفاهیمی صورت بگیرد که راست ترین جناحهای بورژوازی بازار آزادی در اختیار جامعه قرار می دهند. حمله به «بی کفایتی» دولت در زمینه های اقتصادی، مخالفت با واردات و تأکید بر حمایت از تولیدات داخلی، تبلیغ پیرامون گسترش بی ضابطه دولت، مخالفت با سیاستهای انبساطی پولی دولت، اشاعه خرافاتی تحت عنوان «سرمایه داری انگلی» و تمجید از پیشرفت صنعتی، همه و همه ابزارهای شناخته شده لیبرالیسم هار بازار آزادی در تقابل با دولتگرائی بورژوائی اند. تشکلی که به نام کارگران و برای احقاق حقوق کارگران به این ابزارها متوسل می شود، در بهترین حالت استقلال طبقاتی کارگران را قربانی منافع لحظه ای آنان می کند.

 

4- در جهان تغییر یافته امروز، در جهانی که طبقه کارگر در گوشه های مختلفی از آن تعرض به بنیادهای سرمایه داری را در دستور کار خود گذاشته است، صندوق همیاری کارگری باید به مراتب بیش از دوره تاکنونی فعالیت خویش بر تعلق جهانی فعالیت طبقاتی تأکید نموده و در اختصاص عملی امکانات – ولو ناچیز – خویش به چنین جنبشهایی تلاش نماید.

 

با همه‌ی این احوال، گذر زمان و تلاش نظری و عملی تقریباً شبانه روزی نشان داد که چاره‌ای جز اقدام آشکار طبقاتی و کمونیستی و انقلابی وجود ندارد. گرچه این اقدام از مدت‌ها پیش در دستور کار ما قرار داشت؛ اما نیروی بازدارنده‌ی تردید تحقق آن را به‌عقب می‌انداخت. سرانجام، این رفیق بهمن بود که در عصیانی حیرت‌آنگیز ادامه‌ی رابطه‌اش را به‌برگزاری این کنفرانس (یعنی: اقدام مستقیم طبقاتی و کمونیستی و انقلابی) مشروط کرد. گرچه من به‌دلیل ادامه‌ی رابطه‌ام با بهمن به‌برگزاری این کنفرانس تن دادم؛ اما تصور می‌کنم که امروز چاره‌ای جز این ندارم که حتی بدون بهمن هم به‌آن ادامه بدهم.

 

رفقا، دست از تردید، کرختی و بیم بردارید. با برداشتن یک گام کوچک (یعنی: پذیرش مسئولیت عضویت در کنفرانس حاضر) دریچه‌ی دیگری از زندگی و امید را به‌روی خود و همه‌ی توده‌های کار و شرف انسانی بگشایید. از این‌جا تا آن‌سوی کهکشان‌ها فاصله بسیار است؛ اما همه‌ی فاصله‌ها به‌گام‌های طی می‌شود و هرگام نیز نفی گام قبلی است. آن‌چه در معنای زندگی و امید باقی می‌ماند، تنها نفیِ‌نفیِ گام‌هایی است که برمی‌داریم. به‌این نفی تن بسپاریم و از برداشتن یک گام دیگر نهراسیم.

 

 عباس فرد ـ آوریل 2014

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

یادداشت‌ها

دنباله‌ی کوه‌پیمایی با نوه‌ها و گپ‌وگفت درباره‌ی «مؤلفه»[در جنبش]

این یک مقاله‌ی تحلیلی نیست. نگاهی مادرانه است، برخاسته از درد و دغدغه‌ی

پُر رنج شهریور و مهر 1401 تاکنون

                                                                                                                  *****

ـ خانوم دکتر این چیه، چقدر خوشمزه‌ ست؟ یادمون بدین با چی درست کردین؟

ـ نوش بشه بهتون زری جون، موادش هویج و کدو و سیب‌زمینی رنده شده، تخم مرغ، نمک و فلفل و نون. البته برای شما جوونا خیارشور هم توی لقمه‌هاتون گذاشتم.

ـ واا، چه راحت. پس منم میتونم درست کنم.

ـ زری جون مامان بزرگم یه آشپز بی نظیرِ توی خانواده و فامیله!

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌ودوم

دو پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ویکم

در این نیمه شب یازدهم شهریور کوچه نقاشهای خیابان لُرزاده در ازدحام بی نظیری از مردم انباشه بود. اکثراً لباس راحتی خانه دربر داشتند. همسایگان قسمت پائین کوچه به بالاتر آمده بودند. همه در جوّی از حیرت و تک توک در اعتراض بودند. مأمورین در جواب «اینا چکار کردن مگه؟» میگفتند «خرابکارند» میخواستن محله شما رو بفرستن رو هوا.

ادامه مطلب...

پرسشی از مقوله‌ی [مؤلفه در جنبش]

در باره سنت باید معنی «سیرت» و «طبیعت» جنبشهای مردمی یا همونطور که شما گفتی (جنبش های توده ای) را از دو منظر دید؛ اول «رویّه و روشِ» تاکنونی رویدادها یا همان جنبشها، دوم به معنی «وجه ضروری تغییر» یا دقیقتر «وجه لازمِ حرکت».

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستم‌ویکم

دو پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم

بخصوص کار تیمی هدف تبلیغی برای حرکت های«توده ای» را نیز همیشه منظور نظر خودش داشت. معمولا برای تیم های نظامی امکان حضور هر دو عرصه کارچریکی و کار تبلیغی درمیان توده های کارگری و یا دانشجویی وجود نداشت. مسئله ای که بعنوان یک تناقض تکنیکی و تاکتیکی تا آخر بهمراه فعالیت های سیاسی مخفیانه برای چریک­های شهری م. ل. باقی ماند. این صرف نظر از گرایشات طبقاتی نهفته در اینگونه مبارزات است که جای خودش را دارد.

ادامه مطلب...

مهمانی تولد مامان سحر و جمع دوستان صابر و (نشریه غیررسمی «بولتن دانشجو»)

ـ ماهی جون بچه­ها رو که بهتون معرفی کردم؟

ـ آره صابر جون معرفیت کامل بود عزیزم، البته بعضی هاشون رو از قبل میشناختم.

ـ خانم دکتر جان؛ اجازه میدین مهمونی رو به نشست تبادل فکری تبدیل کنیم(خنده جمعی).

ـ صاحب خونه باید اجازه بده جونم، من خودم مهمونم. سحر جون ببین بچه ها چی میگن مادر.

ـ مادر جون برنامه را صابر گذاشته، من حرفی ندارم. فقط بشرط اینکه شما رو خسته نکنن.

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top