داعش، پیششرطها و انترناسیونالیسم !؟
شش نکته بهجای مقدمه:
(1) در هیجدهم ماه گذشته (اوت 2014) دو فایل صوتی توسط بهمن شفیق بهشکل سخنرانی در سایت امید منتشر شد که عنوان آن «سرنوشت خاورمیانه در جهان متلاطم: بحثی دربارۀ چشم اندازهای یک خاورمیانه سوسیالیستی» است. سخنران طی صحبتهای خود سه بار پیشینهی بحث را بهگذشتهای ارجاع میدهد که ناگزیر شامل من نیز میشود. چراکه من در حدود 10 سال با سایت امید همکاری میکردم؛
و برای مدتی نسبتاً طولانی با همراهی بهمن شفیق تنها همکاران این سایت بودیم. بنابراین، شنوندهی مفروض بهطور طبیعی میتواند چنین نتیجه بگیرد که اگر من با همهی بحث موافق نباشم، لااقل با بخشی از آن موافقم[1]. نتیجه اینکه اگر من نه تنها فرد، لااقل میبایست دومین نفری میبودم که در جریان مقولهی «چشم اندازهای یک خاورمیانه سوسیالیستی» قرار میگرفتم. اما حقیقت علیرغم بعضی شباهتهای ناچیز با تصویری که بهمن شفیق میپردازد، از اساس بهگونهی دیگری است. با این سخنرانی دریافتم که آنچه بین من و بهمن شفیق در رابطه با خاورمیانه سوسیالیستی مشترک بوده، فقط عنوان آن است.
گرچه پس از برشمردن چند نکتهی توضیحی، نظرم را بهطور مشروح در مورد «خاورمیانه سوسیالیستی»، پیشینهی آن (البته تا آنجاکه میشناسم)، روایت بهمن شفیق؛ و از این مهم: انترناسیونالیسم و داعش بیان خواهم کرد. اما تا همینجا باید بگویم که تصویری که بهمن شفیق از «خاورمیانه سوسیالیستی» ترسیم میکند، نه تنها پاسیفیستی است و انقلاب اجتماعی را تعلیق بهمحال میکند، بلکه منهای استفاده از عبارات و تصاویر ظاهراً رادیکال و کارگری، در عمل نه تنها هیچ ربطی بهسوخت و ساز مبارزات کارگری ندارد، بلکه سخنران با سرعت شتابندهای از کارگران و مبارزات کارگری فاصله میگیرد تا برفراز آنها با «انقلاب جهانی» و انترناسیونالیسمِ خویش سرگرم باشد! از همینرو، در ادامهی این نوشته بهاین مسئله باز میگردم تا ضمن دفاع از حقیقت کارگری و کمونیستی خویش، از حقیقت کمونیستی طبقهی کارگر نیز بهقدر توانم دفاع کرده باشم. طبیعی استکه در همین راستا بهحقیقت خاورمیانه سوسیالیستی و اصل اساسی انترناسیونالیسم پرولتری نیز میپردازم؛ و نگاهی هم بهماهیت داعش و چرائیِ پیدایش آن میاندازم تا شاید چگونگی پیدایش آنْ قدری روشنتر شود و شنوندهی حرفهای بهمن شفیق از شرّ تصویرهائی رازگونهای که او میپردازد نیز خلاص شود. برای اینکه حق مطلب را ادا کرده باشم، ناگزیر بهاوکراین نیز اشارهوار میپردازم (که در تصویرپردازیهای بهمن شفیق بهعنوان مرکز انقلاب جهانی القا میشود)، و روی مقولهی جعلی پیششرط نیز مکثی میکنم تا با طرح تلگرافی بحثِ «امکان» و اشکال آن، نتیجهگیری نهائی را بهخوانندهای بسپارم که آنقدر وقت داشته و حوصله بهخرج داده تا خودرا بهانتهای نوشته برساند. از طولانی بودن این نوشته پوزش نمیخواهم و پیشاپیش نقد کسانی را میپذیرم که روی جنبهی تلگرافی بسیاری از مسائل انگشت میگذارند. اگر عمری باقی بماند، شاید بعضی از این نقیصهها را در آینده جبران کنم.
(2)
بهمن شفیق در این سخنرانی بارها و بهاشکال مختلف از {انقلاب} حرف میزند و مترصد موفقیت انقلابی است؛ اما چنین بهنظر میرسد که در مورد سازماندهی و سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی حرفی برای گفتن ندارد. واقعیت این است که سخنران محترم در این سخنرانی در نقش شخصی ظاهر میشود که بدون توجه بهضرورت سازماندهی و سازمانیابی کمونیستی (یا با کنار گذاشتن آگاهانهی این ضرورت همیشگی) همهی نیرو و توجهش را به{انقلاب} معطوف کرده است. درست همانطور که بهجای سازماندهی و سازمانیابی در عرصهی سرزمین مادری (یعنی: در ایران) فقط به{جهان}، {اوضاع جهانی}، {تحول عمومی جهانی}، {ایدئولوژی جهانی}، {عرصهی جهانی}، {کانون تحولات جهانی}، کانون جهانی انقلاب و بهطور پوشیدهای بهانقلاب جهانی میپردازد، و مبارزهی طبقاتی در عرصهی سرزمینهای مختلف، بهمثابهی مصالحیکه تنها براساس آن میتوان بهسوی سازمانیابی انترناسیونالیستی گام برداشت و بهسوی انقلاب حرکت کرد، بهکلی فراموش میشود. سرانجام این که در این سخنرانی چنان از {انقلاب} سخن میرود که گوئی خدائی استکه ورای انسانهای واقعی قرار گرفته و برفراز آنها زیست والاتری نیز دارد. انگار نه انگار که مقدمتاً نه موفقیت انقلابی، بلکه عمل انقلابی است که بهواسطهی آفرینش ارزشهای انسانیاش، هدف است.
بههرروی، تا آنجا که من بهمن شفیق را میشناسم، این عطف نیرو و توجه در مورد او نشاندهندهی یک چرخش جدید و نه چندان کم اهمیت است. صرفنظر از میزان و عمق چنین چرخشی، حقیقت این است که {انقلابِ} بدون سازماندهی و سازمانیابی کارگری و کمونیستی در میان تودههای کارگر، حتی ـاگر برفرض محالـ موفقیت هم بهدست بیاورد، بازهم برفراز کارگران است و جامعهی طبقاتی را (شاید بهگونهی دیگری) تداوم میبخشد. چراکه انقلاب برای کارگران و بهطورکلی برای انسانهاست، نه کارگران و بهطورکلی انسانها برای انقلاب. اگر چنین است (که اساسیترین اصل مارکسی و مارکسیستی چنین است)؛ پس باید بین ارادهی معطوف بهقدرت و قدرت معطوف بهارادهی کارگرانیکه بهلحاظ طبقاتی و کمونیستی سازمانیافتهاند و میبایست سازمان بیایند، فرق گذاشت. آشکار استکه لازمه چنین فرقی، گامهائی است که در راستای سازمانیابی انقلابی و طبقاتی تودههای کارگر و زحمتکش برداشته میشود. برای ما که خودرا کمونیست ایرانی میدانیم، مرکز ثقلِ این گامها در ایران است. سخنرانی بهمن شفیق داعیهای است برعلیه همین اصل کمونیستیـپرولتاریائی.
(3)
ازآنجا که بهمن شفیق بحث خودرا با عبارت «رفقای عزیز سلام»[2] شروع میکند، چنین مینماید که بهنوعی در «حضور» دیگر همکاران سایت امید سخنرانی میکند؛ و از آنجا که دیگر همکاران سایت امید هم نقدی بهبحث بهمن شفیق نداشتهاند، من بحث بهمن را بحث سایت امید میدانم که با عنوان «تدارک کمونیستی» هم از آن نام برده میشود. بنابراین، نقدی که در این نوشته میآید، تا زمانیکه دیگر همکاران سایت امید نظر مستقلی ارائه نکرده باشند، نقد کلیت سایت امید محسوب میشود.
(4)
بحثی که بهمن شفیق ارائه میدهد، بیش از اینکه روال استنتاج معقول داشته باشد و براساس فاکتهای واقعی، حرکتْ یا ترکیبِ این فاکتها پیش برود، بیشتر برمبنای تصویرپردازیهای تودرتو بنا شده است. از همینروست که بحث بیش از اینکه اقناعی باشد، القائی است؛ و بیش از اینکه راهگشا باشد، بعضاً آرزومندیهائی را تصویر میکند که چهبسا احترامانگیز نیز باشند. گذشته از این، نحوهی ارائهی بحث نیز علاوهبر شفاهی بودنش، بهگونهای استکه امکان تفکر انتقادی را از شنونده میگیرد. تکرار وقایع و جملات، آوردن نقل قول از دیگران بهمثابهی تأیید درستی بحث، و بالاخره پراکندهگوئی مفرط باعث میشود که شنونده نتواند از جزئیات فراتر برود و روی کُنه بحث متمرکز شود. من بالشخصه برای فهم بحث اجباراً همهی آن را بهصورت متن پیاده کردم تا بهوساطت نوشتهی قابل مطالعه بتوانم بهچرائی و چگونگی آن پیببرم.
(5)
شیوهی تحقیق بهمن شفیق در این سخنرانی وارونه است. او بهجای اینکه دینامیزم مجموعهی محیط و بهاصطلاح بزرگتر را از درون مجموعهی محاط و بهاصطلاح کوچکتر جستجو کند، برعکس عمل میکند و دینامیسم مجموعهی محاط و بهاصطلاح کوچکتر را در درون مجموعهی محیط و بهاصطلاح بزرگتر میبیند. در چنین تبیینی، مبارزهی طبقاتی در هرسرزمین، منطقه و حتی کارخانهای در تابعیت از تحولات درونی سرمایه و بهویژه در تابعیت از تحولات درونی سرمایه جهانی تبیین و تصویر میشود. درصورتیکه شناخت و توجه پراتیک بهتأثیراتیکه تحولات سرمایه (اعم جهانی یا «ملی») برمبارزهی طبقاتی میگذارند، تنها برپایهی مقابله با کارکردِ وجودی سرمایهای که «منِ» کارگر را استثمار میکند و طبعاً برپایهی مبارزه با دولتی که از این «سرمایه» حفاظت میکند، میسر است. در این رابطه باید توجه داشت که اولاًـ دینامیسم مبارزهی طبقاتیْ از رهگذر تقابل مستقیم با صاحبان سرمایه (مقدمتاً مبارزه با سرمایه ملی و بهاصطلاح خودی) شروع میشود تا در برقراری مناسبات انترناسیونالیستی با کارگران دیگر سرزمینها بهمقابله با سرمایه جهانی نیز تکامل یابد؛ و دوماًـ تأثیرِ مکانیکی تحولات سرمایه برمبارزهی طبقاتی (براساس دریافت تجربیـتعقلی) نهایتاً از سه شکلِ کندکننده، تسریعکننده و مخرب خارج نیست و چگونگی اثرگذاری یکی از این سه شکل نیز بهسازوکار دینامیک هرنسبتی بستگی دارد که ویژگیاش اساساً بهطور پراتیک قابل تشخیص است. [بهدرافزودهی شمارهی یک، پس از نکتهی 6 مراجعه شود].
همین شیوهی تقرب بهمن شفیق بهمبارزهی طبقاتی است که خودِ او هم تحت عنوان تقدم {اوضاع جهانیْ} بهآن اذعان دارد و روی درستیاش نیز اصرار میورزد[3]. مهمترین ایراد این شیوهی تقرب بهنسبتها و بهنهادها و بهپراتیک مبارزهی طبقاتی، در این استکه ناخواسته ارادهمندی انقلابی و دخالتگری مستقیم طبقاتی و کمونیستی را مشروط بهعواملی (و نه متأثر از عواملی) تصویر میکند که خودْ بهنوعی مشروط بهمبارزهی مستقیم طبقاتیاند و با ریتم و چگونگی این مبارزه استکه تحول پیدا میکنند. در کلیترین شکل بیان، میتوان چنین گفت که اگر بلوکبندی سرمایهداری ترانسآتلانتیک هماینک عربدهجوئی میکند، علت آن ـمهمتر از معضل انباشت سرمایهـ نبود صفوف متشکل مبارزهی طبقاتی در قریب بهمطلقِ کشورهای جهان است. بنابراین، در مقابله با این عربدهجوئیهای جنگطلبانه باید بیشترین نیرو را روی سازمانیابی و مبارزهی طبقاتی پایهای گذاشتکه از محافل کارگران کمونیست و جمعهای همیاری کارگری و این قبیل تشکلها آغاز میشود تا با تشکیل فدراسیون سراسری اتحادیهها و در عینحال ایجاد حزب کمونیست پرولتاریائی، بنا بهدینامیسم خویش بهتشکیل بریگادهای سرخِ جهانی نیز بیانجامد. در اینجا بحث برسر فلسفه انتزاعی، روششناسی تجریدی، اخلاقیات ماورائی و این قبیل حرفها نیست ـکه اگر چنین بودـ بهمن شفیق حق داشت بگوید که باید {از آسمون این مورال و اخلاق و فلسفه و این حرفها} پائین بیائیم!؟ نه، اینجا بحث برسرِ پراتیک واقعی و محسوس مبارزهی طبقاتی است که در کف کارخانه و کارگاه، در ارتباط درونیـبیرونی با محیط کار، در محلات و خانوادههای کارگری، و طبعاً در تقابل با کارفرما، دولت و نیروی معینی مادیت میگیرد و اصالتش نیز در این خواهد بود که بازیگر و کارگردان و تماشاچیاش بدون هرگونه واسطهای، بهطور مستقیم خودِ کارگران باشند. (امیدوارم که ورچسب کارگرـگارگری اینبار از طرف بهمن شفیق بهپیشانی من چسبانده نشود).
از زاویهی دید بهمن شفیق {اوضاع جهانی} بهنوعی بر اوضاع غیرجهانی (یعنی: براوضاع منطقهای و ملی) تقدم دارد. این حرفی استکه خودِ او هم هیچ ابائی از بیانش ندارد: {فهم وقایع عراق و خاورمیانه بدون در نظر گرفتن موقعیت کنونی جهانی امکانپذیر نیست}. بدیهی استکه اگر فهم {اوضاع جهانی} برفهم اوضاع {خاورمیانه} که شامل ایران هم میشود، تقدم داشته باشد، ناگزیر پراتیک در {اوضاع جهانی} نیز بر پراتیک در اوضاع {خاورمیانه} و ایران نیز تقدم خواهد داشت. چرا؟ برای اینکه فهم ژورنالیستیِ {اوضاع جهانی} در همین اروپا، با حفظ زندگی کمابیش اروپائی و بهواسطهی اینترنت و مطالعهی روزنامههای مختلف امکانپذیر است؛ اما {فهم وقایع عراق و خاورمیانه} یا ایران که شامل فهم پتانسیل مبارزهی طبقاتی و متناسب با آنْ ایجاد اشکال معینی از نهادها و آموزهها و تبادلات انقلابی و طبقاتی است، بدون حضور مرتبط و ارگانیک در عراق یا در ایران و همچنین بدون پذیرش استانداردهای زندگی در این کشورها غیرممکن است. شاید این پاسخ غیرمنصفانه بنماید، اما براساس منطق مارکسی و مارکسیستی، و براساس روتین و روند مبارزهی طبقاتی در کشورهائی مثل ایران یا عراق، حقیقت جز این نیست.
بهمن شفیق در همین رابطه میگوید اگر افق مشترکی وجود داشته باشه، {آنوقت اولین وظیفهی انترناسیونالیستی کنکرتی که یکی داره باید این باشهکه خیلی ساده یه کمونیست ایرانی بتونه با یه کمونیست عراقی یا کمونیست سوری یا با کمونیست مصری چشمانداز یک دولت واحد رو داشته باشن}. گرچه بهمن شفیق داشتن چشمانداز مشترک را تا 1917 و تا 1848 نیز دنبال میکند و حتی میگوید {کمونیست عراقی و کمونیست سوری و کمونیست ایرانی کنار همدیگه میرن میجنگن}؛ اما بعید استکه او بهجز همین اروپا، در عراق یا در مصر و سوریه بهدنبال کمونیستهای عراقی و مصری و سوری بگردد؛ و بازهم بعید است که او هم اینک بخواهد در هیچ جنگی، حتی اگر این جنگْ جنگِ خلق دنباس در شرق اوکراین برعلیه فاشیسم باشد، شرکت کند. (امید استکه من اشتباه کرده باشم).
میگویند زمان رازگشاست و گاه زمینهی بیان حقایق را نیز فراهم میکند. اما منهای صحت و سقم این سخن، بهمن شفیق فراموش میکند که اولاًـ {چشمانداز} بلشویکها در سال 1917 (تا اندازهی زیادی) و {چشمانداز} شبکهی ارتباطاتی که مارکس و انگلس در سال 1850-1849 بهآن تعلق داشتند، (بهطور کامل) غلط از آب درآمد و تا قیام انقلابی کمون پاریس (1871) اروپا در سکوت کامل بهسرمیبرد؛ دوماًـ {چشمانداز} انقلابی فقط {چشماندازِ} خشک و خالی نبود، و از پس شبکهای از ارتباطات و نهادهای انقلابی در اقصینقاط اروپا شکل گرفته بود، و تا قبل از قیامهای انقلابی هم اساساً دربرگیرندهی سازماندهندگان و رهبران قیام بود، و حتی در هنگامهی قیام نیز تودههای وسیعی توجهی بهآن نداشتند؛ سوماًـ چشمانداز انقلابی قبل از اینکه حاصل مطالعه و گفتگو و گردآوری اطلاعات باشد، حاصل تلاش ملموس و کنکرتی استکه در راستای سازمانیابی انقلابی و طبقاتی صورت میگیرد، و هرچشماندازی جز این با هرمیزانی از دقت، ناگزیر ژورنالیستیـآکادمیک است؛ و چهارماًـ وظیفهی انترناسیونالیستیِ کنکرتْ بهمعنی ایجاد امکان رابطهی انترناسیونالیستی استکه میبایست از سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی در هریک از آن سرزمینهائی که باید بهطور انترناسیونالیستی متشکل شوند، گذر کند. نتیجهی کلی اینکه طرح انترناسیونالیستی بهمن شفیق نه تنها انتزاعی است، بلکه پاسیفیسمِ خارج از کشوری را نیز عین واقعیت مبارزهی طبقاتی و کمونیستی تصویر میکند[4].
یکی از نتایجی که از این نکته میتوان گرفت این استکه: با توجه بهشکست همهی انقلابات کارگری و کمونیستی در همهی جهان، ناگزیر باید چشماندازها را از نخبگان و رهبران و روشنفکران بهطرف تودههای کارگر و زحمتکش کشاند. این ممکن نیست مگر اینکه مثلاً کارگران اهوازی با کارگران بصرهای (بهجای «کمونیست» ایرانی در اروپا با «کمونیست» عراقی در اروپا) با هم ارتباط داشته باشند. برای ایجاد چنین ارتباطی باید برخورد با طبقهی کارگر ایرانْ از نزدیک و چشم در چشم باشد. برای ایجاد چنین روندی باید از رفاه نسبی اروپا دل کند و با امکانات همان کارگران و زحمتکشانی زندگی کرد که باید حامل چشمانداز انقلابی و انترناسیونالیستی باشند. اما چنین مینماید که شأن نزول سخنرانی بهمن شفیق عصیان علیه توافقی استکه حتی در سند «در تدارک انقلاب اجتماعی ـ بیانیهای در تجدید سازمان کمونیسم معاصر» هم وجود دارد: «عضو تشکل (....) کسی است که ... چنانچه در خارج از ایران زندگی میکند، آمادگی اصولی خویش برای اعزام بهایران و انجام مأموریت سازمانی را اعلام کرده باشد». (امیدوارم که این اصل در تأیید دوبارهاش تا ابد بهتعویق نیافتد و چگونگی (یعنی: ترکیب زمانیـمکانیاش) نیز روشن شود).
(6)
در اینکه دولت اسرائیل بورژوائی و ارتجاعی و ضدانسانی است، هیچ شکی نیست. در اینکه شاکلهی وجودی این دولت و راز بقای آن، بههمراه طبقهی حاکمهی این سرزمین ـفراتر از استثمار جنایتکارانهی نیرویکار کارگران و زحمتکشان فلسطینیـ قتلعام بخشی از آنهاست؛ و سرنگونی سوسیالیستی آن نیز یکی از ضرورتهای شکلگیری خاورمیانه سوسیالیستی است، نمیتوان شک کرد. از طرف دیگر، در اینکه همهی فلسطینیها کارگر و زحمتکش نیستند و جامعهی فلسطینی هم طبقاتی است، و در درون این جامعه بورژوا و حتی خرده بورژواهائی پیدا میشوند که ضمن تعلقشان بهمردم فلسطین، اما بهاسرائیل تمایل دارند نیز نمیتوان شک کرد. و همچنین در این نیز که حماس نیروئی فناتیک و ارتجاعی است، بازهم شکی نیست.
با همهی این احوال ـاماـ در مقایسه بین این دو نیروی مرتجع (یعنی: دولت اسرائیل و حماس که بهمثابهی دولت عمل میکند)، این دولت اسرائیل استکه در همهی زمینهها از برتری و توان آتش سنگینتری برخوردار است و در فعلیت کنونیاش دارای این توانائی استکه آتش استثمار و جنایت خودرا تا آنسوی غزه و فلسطین نیز بگستراند. بنابراین، مبارزهی قهرآمیز برعلیه دولت اسرائیل و مبارزهی ایدئولوژیک برای سازمانیابی کمونیستی کارگران و زحمتکشان فلسطینی (اعم از ساکنین غزه، کرانهی باختری و نیز فلسطینیهای تبعیدی بهدیگر کشورها) برای کنار گذاشتن حماس و طبعاً سرنگونی سوسیالیستی دولت اسرائیل دستور کارِ عام و کلیِ همهی کارگران و زحمتکشان فلسطینی، همهی کارگران و زحمتکشان متشکل دنیا و همهی کمونیستهای جهان است.
با این وجود، بهاین دلیلکه من از جزئیات آنچه در اسرائیل، در غزه و نیز مابین اسرائیل و حماس میگذرد، اطلاع چندانی ندارم؛ از اینرو، بهجز بیان کلی و عامْ که از پرنسیپهای کارگری و کمونیستیام ریشه میگیرد، حرف خاصی در مورد چگونگی مبارزهی فیالحال جاری در فلسطین ندارم. در این رابطه تنها بهبرآورد (نه تحقیق و تحلیل دقیق) میتوان چنین ابراز نظر کرد که فشار جنایتکارانهی اسرائیل ـاحتمالاًـ بهاین قصد صورت میگیرد که جناح بهاصطلاح معتدلتری از حماس را بهجای جناح ظاهراً تندروی کنونی بنشاند. درست همانطور که حماس با یاری اسرائیل زاده شد تا با فتح رقابت کند، و در جنگ موسوم به«نبرد غزه» در سال 2007 نیز جای فتح را در نوار غزه گرفت.
[[درافزودهی شمارهی یک]]:
[[گرچه در آیندهی نه چندان دور نوشتهای را تحت عنوان «تضاد و دیالکتیکِ مجموعهها» یا چیزی شبیه بهاین منتشر خواهم کرد و سه شکل شناخته شدهی مجموعههای متداخل، متقاطع و متجانب را توضیح خواهم داد؛ اما برای اینکه بهفلسفهبافی و مبهمگوئی متهم نشوم (که خاستگاه آن عامیانهگرائی و گرایش سادهسازانهی چپ فیالحال موجود است)، در اینجا توضیح مختصری در مورد مجموعههای متداخل میدهم: اولاًـ هیچ مجموعهی منفرد و مجزائی وجود ندارد، و بحث در مورد مجموعهها اساساً انتزاعیـتعقلی است؛ و در واقع، مجموعه بیان سادهتری برای عبارت «دوگانهی واحد» یا «مجموعهی دوگانهی واحد» است. برای تصویر انضمامیتر این مسئله چند مثال میآورم. یک جامعهی سرمایهداری معین، مثل جامعهی ایران (در دوگانگی دو طبقهی کارگر و سرمایهدار که درعینحال مشروط بهیکدیگر نیز هستند و بدون هم بهعنوان کارگر و سرمایهدار نمیتوانند بقا داشته باشند) یک مجموعهی دوگانهی واحد یا بهبیان سادهتر یک مجموعه است. طبیعی استکه جامعهی ایران از جهات مختلف بهجوامع دیگر (که هریک از آنها مجموعهی ویژهای است) گره خورده و تمامی جوامع نیز در داخل مجموعهی انسانـطبیعت قرار دارند. یک خانواده (در تخالفِ جنسیتِ اجتماعی)، یک گروه (در تخالف فرد و جمع)، یک طبقه (در تخالف دو قشر عمدهی درونیاش)، یک قطعه سنگِ معین (در تخالف جاذبه و جرم ملکولیاش)، مجموعهی دستگاه گردش خون (در تخالف فشار جو و میزان پمپاژ قلب) و مانند آن مجموعههائی هستند که در محدودهی دانش من قابل شناسائیاند.]]
[[هرآنجا که دو مجموعه داشته باشیم که یکی در داخل دیگری قرار گرفته باشد (یعنی: یکی محیط بردیگری و یکی محاط در دیگری باشد)، مثل مجموعهی انسانـطبیعت که محیط بر جوامع طبقاتی است و جوامع طبقاتی در درون مجموعهی انسانـطبیعت سوخت و ساز دارند، دینامیسم این کلیّتِ متداخل در مجموعهای است که در درون مجموعهی بهاصطلاح بزرگتر (محیط یا فراگیر) قرار دارد. در مثالِ مجموعهی انسانـطبیعت و جوامع طبقاتیْ این دینامیسمِ مبارزهی طبقاتی در هریک از این جوامع استکه زمینهی تحول رابطهی انسان و طبیعت را تعیین میکند تا تغییر رابطهی انسان طبیعت نیز برچگونگی مبارزهی طبقاتی تأثیر بگذارد. بهطورکلی، تحولات مجموعهی محیط، فراگیر یا بزرگتر تأثیراتی روی مجموعهی محاط، کوچکتر یا درونی میگذارد که اشکال شناخته شدهی آن از سه حالت خارج نیست: کندکننده، تسریعکننده یا تخریبکننده. تغییرات طبیعی فاقد این پتانسیل هستند که مبارزهی طبقاتی (مثلاً مبارزهی کارگران برعلیه صاحبان سرمایه و دولت) را ایجاد کرده و یا آن را بهحرکت دربیاورند؛ اما همین تغییرات بنا بهویژگی یک جامعهی طبقاتی معین میتواند روی دینامیسم مبارزاتی آن تأثیر (مثلاً تسریعکننده) بگذارد.]]
[[برای مثال، زمستان سال 57 که صفهای طولانی برای خرید نفت ایجاد شده بود، هوا چندان سرد نبود و مردم این را بهفال نیک گرفتند و شعار میدادند: بهکوری چشم شاه، زمستونم بهاره. در اینجا تأثیر تغییرات طبیعی بنا بهویژگی مبارزهی طبقاتی در آن سالْ تسریعکننده بود. حال فرض کنیم هوا بهطور استثنائی به 20 درجه زیر صفر میرسید. در چنین صورتی این احتمال وجود داشت که سرما از شدت تظاهرات و طبعاً از شدت حرکت و سازمانیابی مبارزه بکاهد. در این صورت مفروضْ تأثیر تغییرات طبیعی روی مبارزهی طبقاتی (یعنی: تأثیر مجموعهی بزرگتر روی مجموعهی کوچکترِ درونیاش) کندکننده بود. باز فرض کنیم که در همان موقع یک زلزلهی 7/6 ریشتری تهران را میلرزاند. در اینصورت (که در واقع تأثیر تخریبکنندهی مجموعهی بزرگتر بر مجموعهی کوچکترِ درونی خویش است)، در مواجهه با ضایعاتیکه طبیعت وارد میکرد، مبارزه برعلیه شاه بهحالت فرعی درمیآمد و بهاحتمال بسیار قوی پیگیری مطالبات سیاسی بهتعویق میافتاد و گذشت زمان نوعی تسلیم سیاسی را بههمراه میآورد که بهتثبیت سلطنت در شکل و شمایل دیگری راهبر میگردید. بهراه انداختن جنگ ایران و عراق توسط همهی نیروهای ذیفنع (از دولت جمهوری اسلامی گرفته تا عراق و آمریکا و غیره) دارای این «فایده» بود که مبارزهی طبقاتی جاری را در گسترهی وسیعی از مردم فرعی میکرد، امکان سرکوب گستردهتری را فراهم میآورد و بهتثبیت جمهوری اسلامی میانجامید، که انجامید. بههرروی، منهای تحلیل دقیق سیاسی، در این مورد میتوان گفت که جنگ ایران و عراق مکانیزم تخریبکنندهای برمبارزهی طبقاتی وارد آورد که نتیجهاش سرکوب این مبارزات بهدلیل ناآگاهی طبقاتیِ تودهی نسبتاً وسیعی از مردم بود.]]
[[در اینجا با اشارهای بهیکی از گوشههای تاریخ اندیشهی فلسفیـمنطقی، ادامهی بحثِ «مجموعههای دوگانهی واحد» را تا انتشار نوشتهای مشروح بهخوانندهی مفروض و سؤالهای سنجیدهی احتمالی میسپارم و بهبحث بهمن شفیق برمیگردم: ارسطو در دستگاه فلسفیـمنطقی خویش که با عبارت «ایدهآلیسم عینی» توصیف میشود، حرکت کائنات را ناشی از تکان اولیهای میدانست که در ناشناختگیاش خدایگونه و طبعاً غیرمادی بود. برهمین اساس، عدم درک رابطهی مجموعهها و منشأ تغییرات و حرکت مجموعهی محاط یا کوچکتر را در مجموعهی محیط یا بزرگتر دیدن، در واقع، فرافکنی دینامیسم مجموعه کوچکتر است که در گسترهی عام و جهانشمولش نتیجهای جز باور بهجدائی حرکت از ماده ندارد که شکل بغرنجتری از باور بهحرکت اولیه و فرامادی است. سرانجام اینکه نباید فراموش کرد که منطق ارسطوئی منطق وضع موجود در مقابل موقعیتی استکه در نفی موجودیت حال شکل میبندد.]]
انترناسیونالیسم ـ انتزاعی یا انضمامی؟
مفهوم و پراتیک انترناسیونالیستی در اولین اثر رسماً پذیرفته شدهی کمونیستی (یعنی: در مانیفست کمونیست) چنین تعریف و تصویر شده است: «کارگران همهی کشورهای جهان متحد شوید». بنابراین، انترناسیونالیسم بدون پراتیک کمونیستی در سرزمینها و «کشورهای» گوناگون فاقد معنی است؛ و جنبهی عمدهی این پراتیک نیز چیزی جز سازمانیابی و سازماندهی طبقاتی و کمونیستی کارگران در سراسر جهان از طریق کشورها نمیتواند باشد.
از آنجاکه براساس استدلال عقلی و همچنین برمبنای مشاهدهی تجربیِ دو انترناسیونال اول و سوم میتوان چنین حکم کرد که تنها همبستگی بینالمللی تشکلهای کارگری و کمونیستی در سرزمینهای مختلف از این پتانسیل برخوردارند که در تقابل با بورژوازیِ «خودی» و غیر«خودی» بهیک نیروی طبقاتی و تودهای و اثرگذار تبدیل شوند؛ از اینرو، هرشکل دیگری از «انترناسیونالیسم»، حتی آنجاکه فرضاً با صمیمیت و صداقت بسیار بالائی شکل بگیرد، بهلحاظ اثرگذاری انقلابیْ ناگزیر انتزاعی است و دربهترین صورت ممکنْ صرفاً نظری بهحساب میآید. بههمین دلیل استکه {اولین وظیفهی انترناسیونالیستی کنکرتی که} فعالین جنبش کارگری و کمونیستیِ ایرانی، عراقی، مصری و مانند آن دارند {باید این باشه که خیلی ساده} ثابت کنند که حقیقتاً کمونیست ایرانی، عراقی، مصری و مانند آن هستند؛ و این مستلزم پراتیک لازم و متناسب با موقع و موضع جنبش کارگری در هریک از این سرزمینهاست. آنچه همهی این جنبشها را بههم گره میزند و بهجنبش منطقهای و نهایتاً بهجنبش جهانی تبدیل میکند، سازمانیابی انترناسیونالیستی استکه بالبطع با یک چشمانداز انقلابی نیز همراه خواهد بود.
سازمانیابی انترناسیونالیستی یکی از ویژگیهای لاینفک مبارزهی کارگران برعلیه صاحبان سرمایه و بهطورکلی مبارزهی کار برعلیه سرمایه است. این ویژگی فاقد بار اخلاقی است و از استنتاجات فلسفی ویا آرزومندیهای بشردوستانه نیز نشأت نمیگیرد. ریشهی مبارزه و طبعاً سازمانیابی انترناسیونالیستی از تقابل ناگزیری که کارگران با سرمایهدار و سرمایه دارند و از ذات جهانگستر سرمایه استکه ریشه میگیرد. سرمایه در جوهرهی مالکیت خصوصیاش ضمن اینکه در محدودهی معینی شکل میگیرد و فرمان میراند و بهانباشت نیز بهعنوان اساس بقای دینامیک خویش پاسخ میگوید؛ اما همین خصوصی بودن مالکیت و دینامیسم انباشت است که سرمایه را از محدودهی اولیهاش بههمهی جهان میراند تا در نطقهی انتهائی این جهانِ ناگزیر محدود، تخریب بخشهائی از خود و بشریت را در ازای ادامهی بقای خویش بیآغازد. از همینروست که سرمایه، ضمن خاصهی ملیاش، درعینحال جهانگستر و جهانی است؛ و نیز از همینروست که نه تنها سرمایه را کارگرانْ از قِبَل فروش نیرویکار خود بازمیآفرینند، بلکه تاوان محدودیتهای جهان و محدودیتهای جهانگستری سرمایه را نیز باید بپردازند. آری، جنگ بهمثابهی ادامهی تولیدِ سرمایهدارانه، ذاتی نظام سرمایهداری است؛ و کارگران تنها درصورتی از شرّ این نظام طبقاتی و انسانستیز خلاص خواهند شد که ابعاد سازمانیابی خودرا بههمهی جهان بگسترانند و بهشکل انترناسیونالیستی سازمان بیابند. اما این مستلزم پروسهای از سازمانیابی و مبارزه استکه دفعتاً و با ارادهی صرف (یعنی: بدون طی گامهای نسبتاً معینی که اساس آن را مجموعهای از امکانات تعیین میکند) میسر نیست.
این پروسه ـدر واقعـ بَدَل یا متضاد همان پروسهای استکه سرمایه طی میکند تا همهی جهان را دربربگیرد؛ با این تفاوت که سرمایه در گسترش خویش ناگزیز جنگطلبتر و دشمنخویانهتر عمل میکند، درصورتی که فروشندگان نیرویکار در گسترش جهانی خود انقلابیتر و برعلیه دشمنخوئی (یعنی: نوعیتر) عمل میکنند. از همینروست که میتوان گفت: سازمانیابی انترناسیونالیستی حدی استکه بلوغ جنبش کارگری و کمونیستی را نشان میدهد؛ و درست همانند یک کودک، اگر مرحلهی نوجوانی خودرا طی نکند، چهبسا با نابهسامانیهائی مواجه شود که جبرانناپذیرند. با وجود این، مراحل رشد و تکامل جنبش کارگری بهواسطهی خاصهی آگاهانه و بسیار گستردهاش ـبهلحاظ تلرانس تغییراتـ بسیار پیچیدهتر و انعطافپذیرتر از رشد یک کودک است. در جنبش کارگری این امکان وجود دارد که کارگران سرزمین خاصی بهواسطهی سازمانیابی کارگران در سرزمینهای دیگر، مراحل رشد بهاصطلاح ملی خودرا بهسرعت پشتسر بگذارند و با بازده و کارائی کافی در سازمانهای انترناسیونالیستی متشکل شوند. اما این حرکت سریع و حتی بعضاً جهشگونه را نباید بهاین معنی فهمید که {اولین وظیفهی انترناسیونالیستی کنکرتی که یکی داره باید این باشهکه خیلی ساده یه کمونیست ایرانی بتونه با یه کمونیست عراقی یا کمونیست سوری یا با کمونیست مصری چشمانداز یک دولت واحد رو داشته باشن}. چرا؟ برای اینکه چنین چشماندازی حاصل مبارزهی طبقاتی و نتیجهی گسترش سازمانیابی طبقاتی در سرزمین مادری است؛ و عکس آن چیزی جز پاسیفیسم پُرمدعا نمیتواند باشد.
گرچه نظامهای اقتصادیـاجتماعیـسیاسی پیشاسرمایهداری نیز بعضاً جهانگستری پیش میگرفتند و امپراطوریها برپا میکردند؛ اما تفاوت نظامهای پیشین با نظام سرمایهداری در این است که آن نظامها بعضاً و عمدتاً بهواسطهی سائقهها، الزامهای سیاسی یا زایش بود که دست بهجهانگستری میزدند، درصورتیکه سرمایه و نظام سرمایهداری ذاتاً (یعنی: هم بهلحاظ اقتصادی و هم از جنبهی اجتماعی و سیاسی) جهانگستر است. جهانگستری مغولها ناشی از الزام زایش یک جامعهی فئودالی از میان قبایل عمدتاً دامدار بود که بهواسطهی شکل تولید دامداری امکان ورود بهمناسبات بردهداری را نداشتند و پس از گسترش نیز در آن جوامعیکه گسترش یافته بود، منحل گردیدند. جهانگستری اعراب نیز با پرچم اسلام، حاصل اتحاد قبایل عرب و براساس شکلِ تجاری تولید بود که علیرغم تبیین ایدئولوژیکـجهانی از اسلام، با رشد و گسترش تجارت در نقاط اتصال سه قارهی آسیا، اروپا و آفریقاً بهمثابهی یک امپراطوری جهانگستر از پاافتاد.
بههرروی، منهای میزان دقت مثالهای بالا، مسئلهی اساسی این استکه جهانگستریْ ذاتی سرمایه و مناسبات سرمایهدارانه است، همچنانکه انترناسیونالیسم نیز ذاتی مبارزات کارگری است؛ درصورتی همین جهانگستری در شکل مناسب خود، برای مناسبات و نظامهای پیشاسرمایهدارانه عَرَضی و غیرذاتی بود، همچنانکه هیچ تجربهای هم از اتحاد منطقهای بردگان یا رعایا نداریم و این تودهی رنج و کار همیشه بهطور پراکنده علیه صاحبان و اربابان خود میشوریدند. از همینرو میتوان نتیجه گرفت که تنها مبارزهی کارگران برعلیه سرمایه و نظام سرمایهداری استکه خاصهی جدائیناپذیر جهانی دارد و انترناسیونالیستی است؛ و بههمین دلیل نیز هست که راستای تاریخی مبارزات کارگری سوسیالیستی است و دارای این پتانسیل استکه تا استقرار دیکتاتوری پرولتاریا انکشاف یابد.
گذشته از همهی اینها، باید روی این مسئله نیز تأکید کرد انترناسیونالیسم هیچ اشتراک و شباهتی با جهانوطنی یا کاسموپولیتانیسم و همچنین هیچ اشتراک و شباهتی هم با بیوطنی ندارد؛ و دلبستگی بهسرزمین مادری و دفاع از آن (درجائیکه پای مناسبات طبقاتی و کارگری در میان است)، نه تنها وجه اشتراکی و شباهتی با ناسیونالیسم (که بیان ایدئولوژیک بورژوازی از سرمایه خودی است) ندارد، بلکه دارای این پتانسیل نیز هست که برعلیه بورژوازی و برعلیه نظم موجود نیز عصیان کند.
باید بهاکثر قریب بهمطلق چپهای ایرانیِ مقیم خارج[!؟] گفت که مواظب خودشان باشند و رگهای گردن خود را بیش از حد کش ندهند که سلامتیشان بهخطر میافتد! داستان از این قرار استکه این چپها[ی سابق] تا صحبت از کارگر ایرانی میشود، رگهای گردنشان را باد میکنند که بوی ناسیونالیسم شنیدهاند!! نه، اینطور نباید باشد؛ انترناسیونالیسم را نباید بهابزاری برای توجیه وضعیت روشنفکرانه و خردهبورژوائی خود تبدیل کرد. من بهعنوان یک کارگر تهرانی هنوز هم لحظاتی که بهیاد پسقلعه و جنگل کارا و توچال و شهرستونک میافتم، نوع ویژهای از شادی را در قلب و روح خودم احساس میکنم. نه، صحبت برسر نوع خاک و ریز و درشتی سنگها و ارتفاع و این حرفها نیست؛ همهی این مکانها در عینحال که برای من زیبائی ویژهای دارند، اما با دنیائی از آدمهائی آمیختهاند که اکثرشان دیگر همانهائی که بودند، نیستند. اگر اعدام نشده و نمرده باشند، تا عمق وجودشان در همین مناسبات انسانستیز غرق شدهاند. من نه تنها تصویر این آدمها را در آن موقعیکه هنوز آرمانخواه بودند دوست دارم، بلکه با یادآوری این تصویرها امیدوارتر هم میشوم. گرچه موجودیت این آدمها ـاجتماعاً یا بهواسطهی طبیعتـ دیگر در میان ما نیست؛ اما حقیقتشان تا بشریت وجود دارد، زنده خواهد بود. این دوست داشتنی است.
بههرروی، این ناسیونالیسمسنجی و بادشدن پُرافادهی رگهای گردن روی دیگری هم دارد؛ و آن انترناسیونالیسمی استکه کعبهی «کنفدراسیون جهانی اتحادیههای آزاد کارگری» و دیگر نهادهای «بینالمللی» را هرروز و هرساعت و هردقیقه طواف میکند. تحلیل جامع این مسئله باشد برای بعد (البته مشروط بههمیاری طبیعت)، اما اشارهوار باید گفت که همهی این نهادهای کارگری تاآنجا کارگریاند که منافع سرمایههای خودی ایجاب کند؛ و تاآنجا با سرمایه میستیزند که اساس بقای آن مقدمتاً در کشور خودی و بعد در جهان بهخطر نیفتاده باشد. گرچه این تصویر مطلق نیست، اما استثناها آنقدر ناچیزاند که باید عطای اینگونه همیاریهای «بینالمللی» را بهلقای ارتباط گسترده، محترمانه و رفیقانه با کارگر ایرانی بخشید تا شاید زمینهی سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی نیز فراهم شود. باید عملاً بهکارگر ایرانی نشان داد که بدون پذیرش هنجارهای اخلاقی، معیارهای ارزشی و شیوهی فیالحال رایج زندگی، و بدون تن دادن بهمناسبات غیرکارگریِ روبهگسترش میتوان زندگی کرد، احساس بدبختی نکرد، حسرت نخورد و شاد بود. باید عملاً برخلاف جریان حرکت کرد، حرف دردی را دوا نمیکند.
*****
بهمن شفیق در رابطه با انترناسیونالیسم سؤال میکند که {چطور لیبرالها تو منطقه دموکراسی بزرگ خاورمیانه میتونن ازش حرف بزنن، کمونیستها آنوقت از خاورمیانه سوسیالیستی نمیتونن حرف بزنن؟ چرا؟}. در پاسخ بهاین سؤال میتوان (و در واقع، باید) چنین پاسخ داد: قبل از هرچیز باید گفت که نه تنها کمونیستها، بلکه همهی دیگر نحلههای فکری و نظری حق دارند تا قیام قیامت از هرچه دوست دارند، حرف بزنند؛ و هیچکس هم نباید جلوی آنها را بگیرد، و برایشان مزاحمت ایجاد کند. با وجود این، نباید فراموش کرد که فرق است میان حرف زدن تا حرف زدن! یکجا حرف برای اجرای یک پروژه یا تحقق یک حرکت اجتماعی معین است، یکجا حرف زدن برای نظرورزی و فرار از روزمرهگیهای خستهکنندهی زندگی ماشینی. این مسئله (یعنی: دو جور حرف زدن) در مورد کسانیکه خودرا کمونیست مینامند نیز صادق است. آنجا که حرف زدنْ برای کمونیستهای عراقی، سوری، ایرانی، مصری و غیره موضوعیتی واقعی، انضمامی، پراتیک و نقشهمند پیدا میکند، این کمونیستها ابتدا باید ثابتکنند که چرا کمونیست عراقی، ایرانی، سوری یا مصری هستند؟ طبیعی است که صِرف حرف زدن و نوشتن بهزبان فارسی و عربی و غیره، نهایتاً و با اغماضهای بسیار این افراد را متصف بهصفت ایرانی و عرب و غیره میکند که بهواسطهی غیرطبقاتی بودنِ زبان هنوز نمیتوان از کمونیست ایرانی و عراقی و سوری و مصری و مانند آن گفتگو کرد[دقت کنید که زبان با بیان که اندیشهها را دربرمیگیرد و بنا بهذات اندیشهْ ارادهمند است و ناگزیر ـبهنوعیـ جنبهی اجرائی و عملی دارد و طبعاً طبقاتی است، اشتباه نشود]. در این رابطه، با صراحت هرچه تمامتر باید گفت که افراد و گروههائی قابل توصیف بهصفت کمونیست یک کشور خاص هستند که در آن کشور خاص و در ارتباط با کارگران و زحمتکشان همان کشور خاص (مثلاً ایران یا عراق و غیره) پراتیک سازماندهی طبقاتی و کمونیستی (هردو را) داشته باشند.
در غیراینصورت، بنا بهمحل تولد، اشتراکِ زبانی و بهطورکلی همهی آن دادهها و عواملی که نسبت بهافرادْ پیشبودی محسوب میشوند و حتی بهواسطهی شناسنامه و کارت هویت رسمی نیز مورد تأیید قرار میگیرند، میتوان افراد را ایرانی و مصری و غیره نامید؛ اما بین یک (مثلاً) ایرانی و یک کمونیست ایرانی، فاصلهْ از زمین بینش طبقاتیـعلمی تا آسمان نگاه عامیانه بهجهان است. بنابراین، سخنران، ابتدا باید ایرانیانِ مدعی کمونیست بودن را (و از جمله خود و همکارانش را) برای تبدیل شدن بهکمونیست غیرانتزاعی (و نهایتاً غیرآکامیکِ) ایرانی فرابخواند تا در جریان پراتیکِ طبقاتی و کمونیستیْ زمینهی ایجاد رابطهی انترناسیونالیستی با کمونیستهای مصری و عراقیْ ـحقیقتاًـ انتزاعی نباشد و همانند مارکس و بلشویکها انترناسیونالیسمی را سازمان بدهند که بربستر انضمامهای طبقاتی، سازمانگرانه و اندیشهورزانه شکل بگیرد.
از طرف دیگر، گرچه ایرانی، مصری،... یا عراقی بودن تا اندازهی زیادی پیشبودی است و قبل از شکلگیری ارادهی افراد، شکل میگیرد؛ اما آنکس که ایرانی، مصری،... یا عراقی زاده میشود، بسته بهامکانات معینی دارای این امکان و اختیار است که دست از دادهها و عوامل پیشبودی بکشد و ملیت دیگری انتخاب کند. همین مسئله (گرچه با کنشها و تبادلات بسیار پیچیدهتر و متفاوتتری) در مورد کسانیکه خودرا کمونیست مینامند نیز صادق است. بنابراین، در مورد آن افرادی که حقیقتاً بهدلیل اجتناب از مرگ ویا حتی بهواسطه مجموعهای از فشارهای غیرانسانی و گریزآفرینْ سرزمین مادری خودرا بالاجبار ترک میکنند و مجموعاً (از شکست گرفته تا گسیختن ارتباطات ارگانیک) امکان دخالتگری کمونیستی، کارگری و طبقاتی خود از دست میدهند، چارهی کار ایجاد رابطه با طبقهی کارگر آن کشوری استکه بهاجبار یا برحسب اختیار در آن سکونت گزیدهاند. بدینترتیب، کمونیست ایرانی بهکمونیست فرضاً آلمانی تبدیل میشود تا با کمونیستهای حقیقتاً عراقی و مصری و امثالهم پیوندهای انترناسیونالیستیـمنطقهای یا انترناسیونالیستیـجهانی برقرار کند.
بههرروی، هرگاه یک، چند یا چندین ایرانی، بدون ارتباط پراتیک با کارگران در ایران و بهعنوان کمونیست با کسانی که بهلحاظ پراتیک طبقاتی وضعیتی مشابه خودشان دارند، بهایجاد «رابطه»ی انترناسیونالیستی و کمونیستی اقدام کنند تا انقلاب اجتماعی در خاورمیانه را پیگیر باشند، اعم از این که طرفهای این «رابطهْ» عراقی، مصری یا غیره باشند، آنچه حقیقتاً ایجاد میشود، میتواند بهکاریکاتوری از انترناسیونالیسم و پراتیک سوسیالیستی در خاورمیانه تبدیل شود. چرا؟ برای اینکه اینچنین بهاصطلاح رابطهای بهدلیل عدم وجود پایههای طبقاتی، از همان آغاز محکوم بهاین استکه در نازائی عملی و نظری خویش بهیک محفل روشنفکرنمایانه تبدیل شود تا خواسته یا ناخواسته مارکسیسم را بهمثابهی ابزار مقابله با کسالت و توجیه روزمرهگیهای حاصل از شکمسیری معرفی کند. حتی از این نیز فروتر، بیم این میرود که حاصل چنین شکل و محتوائی از سازمانیابی «انترناسیونالیستی» و نظریاتی که از آن برمیآید، آگاهانه یا بهطور خودبهخودی، بهتقابلی برای سازمانیابی طبقاتی، کمونیستی و انترناسیونالیستی طبقهی کارگر و تودههای زحمتکش در کشورهائی مثل ایران و عراق و غیره تبدیل شود. با کنار گذاشتن آنچه محتملاً در آینده اتفاق میافتد، سخنرانی بهمن شفیق تا همینجا هم چیزی جز تقابل با ضرورت سازماندهی همهجانبهی کارگران در بستر مناسبات تولیدی و اجتماعیشان نیست که چهبسا آگاهانه برعلیه میثاق بازگشت بهایران عَلَم شده است.
با وجود این، تشکیل یک محفل متشکل از چپهای عراقی و ایرانی و مصری و غیره، چنانچه داعیه ایجاد حزب کمونیست پرولتاریائی و انقلاب اجتماعی در خاورمیانه و طبعاً در جهان نداشته باشند و روی مسائل عام و نظری مارکسیسم کلاسیک متمرکز شوند و بهتبادل افکار بپردازند و نوشتارهائی هم برای انتشار داشته باشند، نه تنها تناقضی با ضرورت تحزب کمونیستی و سازمانیابی انترناسیونالیستی طبقهی کارگر در هیچیک از کشورهای جهان ندارد، بلکه میتوان تصور کرد که چهبسا در این راستا بهیک نیروی کمکی هم تبدل شود. در این مورد فقط روی یک نکته باید بهطور جدی تأکید کردد: کار سوسیالیستی ـهمیشه و همهجاـ بهمعنی رهبری جنبش کارگری و کمونیستی نیست.
خاورمیانه سوسیالیستی ـ پیشینه و چگونگی آن
پیشینهی بحث «خاورمیانه سوسیالیستی» خیلی قبل از شکلگیری داعش و حتی در سالهای نوجوانی من نیز، گرچه نه بهعنوان یک بحث فراگیر ـاماـ بهطور پراکنده در میان افراد و محافل مختلف چپ مطرح بود؛ و میتوان گفت که سابقهی وجودی این عبارت (منهای جنبهی عملیاش) چهبسا از 50 سال هم بیشتر است. از طرف دیگر، امروزه روز نیز با یک جستجوی اینترنتی تنها بهزبانهای فارسی و انگلیسی بهسادگی با نوشتههائی مواجه میشویم که از عباراتی مانند «خاورمیانه سوسیالیستی»، «فدراسیون سوسیالیستی خاورمیانه»، «اتحاد نیروهای تحولطلب در خاورمیانه»، «اتحاد خاورمیانه بزرگ»، «خاورمیانه متحد»، «اتحاد زنان برای آینده خاورمیانه»، «انقلاب مداوم در خاورمیانه» و مانند آن استفاده میکنند و علیرغم مشابهتهائی که در شکل با هم دارند، اما بهلحاظ مفهوم ربط چندانی بهیکدیگر ندارند؛ درست همانطور که بحث بهمن شفیق در مورد خاورمیانه سوسیالیستی نیز ربطی بهپیشینهی این بحث ندارد. حداقل بهاین دلیل که بهنظر بهمن شفیقْ داعش {نقطهی نفی}ای است که {در دل خودش نفی کلیه مناسبات موجودِ توی اون منطقه رو داره؛ یعنی نفی دولتهای شیخنشینهای خلیج را داره، نفی عربستان سعودی رو داره...}!؟
با وجود این، تاآنجا که من اطلاع دارم و از دیگران هم پرسیدهام، در رابطه با مسئلهی «خاورمیانه سوسیالیستی» هنوز بحث جامعیکه جهتگیری پراتیک هم داشته باشد، در ایران یا بهزبان فارسی تدوین و بهشکلی (اعم از شفاهی یا کتبی) منتشر نشده است. بنابراین، منهای درستی، نادرستی و چرائیِ ارائهی بحث از طرف بهمن شفیق، او اولین کسی استکه بدون ارجاع یا حتی اشاراتی بهپیشینهی این مسئله، بحث «خاورمیانه سوسیالیستی» را بهشکل سخنرانی ارائه کرده است؛ و ازآنجا که بهاحتمال زیاد بحث مکتوبی هم در این زمینه وجود ندارد، پس میتوان گفت که بهمن شفیق اولین کسی است که این بحث را بهمثابه راهنمای عملی که چیستی و چگونگی آن ناگفته و سربسته میماند، دراختیار عموم قرار داده است. بههرروی، بحث «خاورمیانه سوسیالیستی» حتی در سالهای 50 تا 57 در زندانهای شاه هم بهعنوان بحثی عمدتاً روشنفکرانه، بدون الزامهای عملی و کاملاً متفاوت با روایت بهمن شفیق مطرح بود. علاقمندان اندکِ این بحث بیشترْ سیاسیکارها بودند و بعضاً هم هواداران چریکهای فدائی خلق و طرفداران مبارزهی مسلحانه بهآن علاقهای نشان میدادند.
در مورد خاستگاه بحث «خاورمیانه سوسیالیستی» نیز میتوان چنین ابراز نظر کرد که منهای تبیین کمونیستی افراد و گروههای چپ از خویش، منهای خاصهی لاینفک انترناسیونالیستیِ جنبش کمونیستی، و همچنین منهای اینکه چپها برای ارائهی تصویر کمونیستی از خود میبایست نشانههای کمونیستی نیز از خود نشان میدادند؛ اما یکی از مهمترین دلایلی که بحث «خاورمیانه سوسیالیستی» را در محدودهی بعضی از چپهای ایرانی دامن میزد و موجبات تداوم آن را فراهم میساخت، وجود گرایش بهوحدت کشورهای خاورمیانه در میان نیروها و دولتهای تازهپائی بود که بخشاً از درون ارتشهای نسبتاً مدرن سربرآورده بودند و بعضاً هم از طریق کودتا بهقدرت رسیده بودند. این نیروها و دولتها ضمن نمایندگی بورژوازی نوپا، درعینحال خودرا طرفدار شوروی نیز میدانستند. ناتوانی در مقابل اجحافات سرمایهها و دولتهای امپریالیستی که در قالب مدل وابستگی سرمایه خودمینمایاند و زمینهی طرفداری از شوروی را فراهم میکرد، بههمراه نفْس وجودی این طرفداری ـدر کلیت خویشـ گرایش به«سوسیالیسم» دولتی و وحدت کشورهای خاورمیانه را دامن میزد که با مدلهای توسعهی مناسبتری نیز همراه بود.
صرفنظر از چگونگی یا بود و نبود بحث «خاورمیانه سوسیالیستی» در میان چپها در دیگر کشورهای خاورمیانه یا حتی در میان چپهای اروپائی و آمریکائی؛ اما بحث «خاورمیانه سوسیالیستی» که بعضی از چپهای ایرانی را بهخود مشغول میکرد، از زاویهی بینش عمدتاً ژورنالیستی بهجهان، تبیینی بود بهاصطلاح رادیکال از بحث اتحاد کشورهای خاورمیانه، بربستر سمپاتی بهشوروی. این توضیح نیز لازم استکه تودهایها علیرغم تربیت روزنامهخوانی پیگیرشان، اما گرایش چندانی بهاین بحث نداشتند؛ و مسئلهی «خاورمیانه سوسیالیستی» بیشتر در میان افراد و محافل تروتسکیست و بهویژه در میان مائوئیستها رواج داشت. از زاویه داخلی که سائقههای عملی بیشتری نیز داشت، آنچه بحث «خاورمیانه سوسیالیستی» را در دههی 40 شمسی بین بعضی از افراد و محافل چپ که خودرا کمونیست میدانستند، دامن میزد، تمرکز روی نفوذ فرهنگ بهاصطلاح ایرانی بود که هم ریشههای تاریخی داشت و هم تا اندازهای در دورهی انقلاب مشروطه و بهویژه در سالهای 1332-1320 بهواسطهی بعضی از همسانیهای اقتصادیـاجتماعی در عرصهی مبارزهی طبقاتی نیز بازتولید شده بود.
بهطورکلی، اساس این جنبه از بحث «خاورمیانه سوسیالیستی» بهبحث دیگری در مورد ویژگی ناسیونالیسم ایرانی برمیگشت که پاسخش را در عمدگی جنبهی فرهنگی این ناسیونالیسم پیدا میکرد که نه فارسی و ترکی و کردی، نه گیلکی و عرب و ترکمن، و نه بلوچ و لر و تالش و بختیاری و قشقائی و غیره بود. پاسخ کلی این بود که فرهنگ ایرانی ترکیب تاریخی و متقاطعی از همهی این اقوام و ملتها و خلقهاست که بسته بهشرایط و روح زمانه حضور یکی از آنها در این ترکیب پررنگتر یا کمرنگتر شده است. بههرروی، باور آن افراد و محافلی که از «خاورمیانه سوسیالیستی» حرف میزدند، عمدتاً این بود که سازمانیابی انقلابی در ایران (ازجمله بهواسطهی همین نفوذ فرهنگ ترکیبی) در دیگر کشورهای همجوار (خصوصاً در ترکیه، عراق، پاکستان، و حتی در هند و مصر) تأثیری برانگیزاننده، سازمانگرانه و انقلابی خواهد داشت.
چنین استدلال میشد که صرفنظر از بعضی ریشهی تاریخیِ نفوذ فرهنگ ایرانی [مثلاً: مولانا و حافظ و سعدی و فردوسی و امثالهم، یا تجدیدنظرهای دینی افرادی مانند سیدجمالالدین اسدآبادی که سید قطب از آن تأثیر گرفت و نهایتاً بهشکلگیری اخوانالمسلمین انجامید]؛ قابل توجهترین نکتهْ مهاجرت بود که بهمن شفیق هم در سخنرانیاش بهآن اشاره میکند[5]. این مهاجرت عمدتاً بهمهاجرت کارگران ایرانی و بهویژه کارگران آذری بهباکو و امثالهم برمیگردد. این کارگران ضمن اینکه ایدههای سوسیالدمکراتیک و تشکلگرایانه را بهایران آوردند؛ اما تأثیر چشمگیری هم در جاهائیکه بهمهاجرت رفته بودند، گذاشتند. زیرا منهای اینکه اغلب آنها از زبدهترین کارگران بهحساب میآمدند، با شرکت در تشکلهای کارگری و نهادهای سوسیال دمکراتیک رشادتها و درایتهائی از خود نشان میدادند که بهنوبهی خود نفوذ فرهنگ ایرانی را (اینبار از زاویه مبارزهی کارگری و طبقاتی) بازتولید میکرد.
اینکه در سالها 1323 تا 1327 نهادهای کارگریِ تحت کنترل حزب توده 600 هزار عضو داشتند، از جمله بهاین دلیل بود که ایدهی تشکلگرائی حتی قبل از شکلگیری مناسبات تشکلآفرین بهایران وارد شده بود. همچنانکه ایدهی تشکلگرائی بهمحض دستیابی بهکمترین امکان و زمینه بهتشکل تبدیل میشود، وجود یک تشکل 600 هزار نفری نیز تأثیرات قابل توجهی روی مبارزات کارگران و زحمتکشان در ترکیه، عراق، افغانستان، پاکستان، هند، مصر و مانند آن گذاشته است که هنوز تحقیق جامعی دربارهی آن صورت نگرفته است.
منهای اینکه مسئلهی گستره و قدرت نفوذ فرهنگ موسوم بهایرانی اساساً تا چه اندازه درست یا نادرست است، و در صورت درستی تا چه اندازه و چگونه قدرت گسترش و نفوذ دارد، و بالاخره منهای اینکه امکان گسترش و نفوذ آن با چه عواملی کند، تند یا تخریب میشود؛ اما آنچه کفهی درستی این مسئله را اندکی سنگینتر میکند، ارجاع ضمنی بهمن شفیق (گرچه با روایت ویژهی خود او که بهترتیب اهمیت جهانی، منطقهای و ایدئولوژیک است) بههمین مسئله در این دو عبارت است: 1ـ {با جمهوری اسلامی ایران ما برای اولین بار یک جریان سیاسی مطرحی رو داریم که رسماً اون چارچوب ایدئولوژیک ملی رو کنار گذاشته}؛ 2ـ {با پیدایش جمهوری اسلامی، اولینبار این جریان را داریم تو سطح منطقهای. این یه نقطهی عطفه توی این روند}.
علاوه براین دو عبارت، بهمن شفیق به{مهاجرتها} و {مهاجرتهای کاری} هم اشاره میکند که بازهم نشاندهنده وجود پارامترهای نسبتاً قابل قبولی در بحث گسترهی فرهنگ موسوم بهایرانی است؛ چراکه کارگران از ایران مهاجرت کردهاند؛ نه برعکس. با همهی این احوال، بهمن شفیق بهاشارات و نمونههائی که برای استدلال میآورد و همچنین بهمنطق خودش پایبند نمیماند؛ چراکه اگر پایبند میماند، میبایست از مسئلهی مهاجرت بهعنوان یک پیششرط تاریخی در رابطه با دخالتگری کمونیستی نام میبرد و روی ضرورت سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی در ایران تأکید میکرد. اما همهی تصویرپردازیهائیکه او میکند، برای این استکه سربسته بگوید (و بهعبارت دقیقتر: القا کند که) در ایران پیششرطهای دخالتگری کمونیستی وجود ندارد؛ و این پیششرطها را باید در عرصهی منطقهای و از همین اروپا ایجاد کرد؛ زیرا این پیششرطها در اوکراین (که بازهم بهطور سربستهای مرکز انقلاب جهانی تصویر میشود)، وجود دارد. بازهم بهاین مسئله بازمیگردیم.
روند تاکنونی این نوشته ایجاب میکند که در اینجا بحث را با مسئلهی داعش و رابطهی منطقی (نه سیاسی) آن با روایتی که بهمن شفیق از داعش و «خاورمیانه سوسیالیستی» ارائه میدهد، دنبال کنیم. اما ازآنجا که اساس منطق بهمن شفیق و نیز ضربآهنگ سخنرانی او دو مقولهی تعریف نشده و رازآمیزِ {پیششرط} و {چشمانداز} است؛ پس، بهتر استکه مقدمتاً نگاهی بهاین دو مقوله بندازیم تا در فهم معنا و مابهازای آنها زمینهی ادامهی بحث فراهمتر شود. بههرروی، عنوان بحثی که پس از نگاهی مختصر بهاین دو مقوله میآید «اوکراین، کانون انقلاب جهانی!؟» است که تمرکز برآن نیز زمینه بحث بعدی بهنام «داعش شاهدی برای {خاورمیانه سوسیالیستی}!؟» را فراهمتر میکند.
{پیششرط}ها و {چشمانداز}ها چه نقشی در مبارزهی طبقاتی ایفا میکنند؟
صرفنظر از حروف ربط، قیود مکان و کلمات انشائی و نگارشی (مانند: من، تو، هست، باید، اینجا، عنوان، و، با،....) که در گفتار و نوشتار بهطور مکرر از آنها استفاده میشود، و نیز منهای واژههای ترمینولوژیک مارکسیستی (مانند انترناسیونالیسم، سوسیالیسم، اعتصاب، انقلاب، انتزاع، انضمام، کار و...) که لازمهی بیان اندیشهها و راهکارهای مربوط بهمبارزات کارگری و کمونیستی و انقلابی است؛ بهمن شفیق (در سخنرانیاش) از میان کلماتی که برای توصیف وضعیتها و موقعیتها بهکار میروند و در میان چپها نیز رواج نسبتاً بالائی دارند، بیش از همه از دو کلمهی {پیششرط} و {چشمانداز} استفاده کرده است. میزان و خصوصاً ضربآهنگ این دو کلمه در سخنرانی بهمن شفیق و همچنین مضمون کلی آن چنان استکه گوئی این سخنرانی را میتوان انقلاب در {پیششرط}ها برای {چشمانداز}ها نیز نامگذاری کرد. حقیقتاً هم چنین عنوانی چندان از واقعیت سخنرانی دور نیست؛ چراکه کلمات {پیششرط} و {چشمانداز} در تیتر و معرفینامهی سخنرانی هم آمده است.
پیش از این هم توضیح دادم که «برای فهم بحثْ اجباراً همهی آن را پیاده کردم تا بهوساطت نوشتهی قابل مطالعه بتوانم بهچرائی و چگونگی آن پیببرم». در اینجا باید بهتوضیح قبلی این را اضافه کنم که بهجز سبک تصویریـالقائیِ سخنرانی، استفاده از واژهها و اصطلاحات غیرترمینولوژیک و تعریف نشده (مانند {پیششرط} و {چشمانداز}) که در ادبیات چپ بیش از هرچیز برای توصیف وضعیت نیروهای درگیر در مبارزهی سیاسی مناسباند، مشکل دیگری است که فهم سخنرانی را بهامری دشوار تبدیل میکند. بنابراین، جای این سؤال باقی استکه بهراستی تعریف {پیششرط} و {چشمانداز} چیست؛ و کدام {پیششرط}ها، برای کدام {چشمانداز}ها ـچگونه و چراـ قابل قبول و مناسباند؛ و ربط این دو واژهی ترکیبی با انقلاب اجتماعی چیست؟
بهدست آوردن تعریف این دو واژه از طریق لغتنامهها تقریباً غیرممکن است. در دهخدا و عمید هم که پیدا نشد. در ترجمهی آثار کلاسیک مارکسیستی هم ـبهجز «نتایج و چشماندازها»یِ تروتسکیـ چندان مورد استفاده قرار نمیگیرند تا با مراجعه بهآنها بتوان بهمعنی یا تعریفی که عام و مبتنی بر ربط ذاتی بین شیء ذهنی (بهمثابه مفهوم) و واقع خارجی باشد، دست یافت. بنابراین، چارهای جز این باقی نمیماند که دست بهیک جستجوی اینترنتی کلی بزنیم. صرفنظر از استفادهی همگانی از این دو واژه که جستجوی اینترنتی حاکی از آن است، من 4 جمله از ادبیات چپ را بهطور راندوم انتخاب کردم تا در بررسی آنها شاید تصور نسبتاً کنکرتی از معنی و مابهازای خارجی پیششرط بهدست بیاورم؛ اما این جستجو هم بهنتیجه نرسید. این 4 جمله را در پانوشت میتوان مشاهده کرد[6].
براساس همهی اینها (یعنی: همهی حرفهائی که تا اینجا در مورد مفهوم پیششرط و چشمانداز، و نیز جستجو در معنای آن گفتهام)، برای فهم این واژهها چارهای جز مراجعهی مستقیم بهفایل سخنرانی بهمن شفیق و کنکاش دربارهی معنای این دو واژه نزد او نداریم. در اینجا 5 نقلقول از سخنرانی او میآورم که از مفهوم {پیششرط} استفاده کرده است. این عبارتها با توضیحاتی از طرف من بهترتیب الفبائی شمارهگذاری شدهاند:
الف) {... در اونجا بهاصطلاح امکان این دخالتگری کمونیستی و یا پیششرطهای امکان این بهاصطلاح این دخالتگری کمونیستی رو ما توی عراق و غزه نمیدیدیم}.
ـ در این نقلقول {امکان... دخالتگری کمونیستی} همان {پیششرطهای امکان... دخالتگری کمونیستی} یا درواقع، {پیششرطهای این... دخالتگری کمونیستی} معنی میدهد. بنابراین، میتوان چنین نتیجه گرفت که در اینجا {پیششرط} بهمعنی {امکان} است.
ب) {...ابتدای بحث هم گفتیم پیششرطهای دخالتگری کمونیستی فراهم نیستند که بخشی از بازسازی کمونیستی باید باشه...}.
ـ اگر معنی {پیششرط} را در این نقلقول همان {امکان} در نظر بگیریم، بهنظر نمیرسد که برعلیه روح کلی عبارت حرکت کرده باشیم. نکتهی جالبی که در این عبارت وجود دارد، بار عملی و اجرائی آن استکه البته بهچگونگی و چیستی آن اشارهای نشده است: {بخشی از بازسازی کمونیستی باید باشه...}.
پ) {یعنی شما در منطقهی خاورمیانه اون پیششرط بهاصطلاح بازسازی ... دخالتگری کمونیستی که بتونی بگی که این پیششرط هست و براین اساس هم میتونم اون چیزی رو بنا بکنم، این رو شما نمیبینید توی منطقهی خاورمیانه. در هیچ نیرویی. نه در فلسطین اینرو شما میبینید، نه در بهاصطلاح عراق میبینی این رو. بهنظر من بحث چشمانداز خاورمیانه سوسیالیستی یکی از مهم ترین بهاصطلاح چیزهائی که داره اونوقت باید تأمین نیازهای بازسازی این یا تأمین این پیششرطهائی که این دخالتگری کمونیستی باشه...}.
ـ در این نقلقول {پیششرط} چیزی استکه باید {نیازهای [آن] بازسازی} شود و یکی از مهمترین ابزارهای بازسازی آن نیز {بحث چشمانداز خاورمیانه سوسیالیستی} است؛ پس در اینجا {پیششرط} بهمعنی {امکان} نیست. چراکه امکان (منهای چگونگی آن که در ادامه بهآن میپردازم)، بههرصورت پیشبودی است و با انتخاب که مستلزم شناخت و فعلیتِ شکل خاصی از آن [یعنی: انتخاب امکان اخص] است، درک ضرورت و همچنین پراتیک انقلابی نیز متحقق میگردد.
ت) {...تو صحبتهای قبلی خودمونم بود، صحبتهائی که بخصوص بهطور پراکندهای هم داشتیم اینا بود که اون پیششرطهای دخالتگری کمونیستی تو منطقهی خاورمیانه فراهم نیست...}.
ـ در اینجا تعریف و یا تصویری از مفهوم پیششرط ارائه نشده است.
ث) {... بهنظر من این اگر بشه و این بهدرجهای انوقت خوب بازتاب خودشو پیدا بکنه، کمونیستها بتونن تو کشورهای مختلف منطقه بتونن راجع بهاین موضوع باهم حرف بزنن، بهدرجهای که این بتونه تبدیل بشه بهیک روح عمومی تو کمونیستها، بهاون درجه من فکر میکنم که بهاصطلاح پیششرطهای مداخلهی کمونیستی فراهم میشه. درهرصورت، این فکر میکنم چارچوب یه بحث مربوط بهخاورمیانه سوسیالیسته}.
ـ در اینجا روشنترین تصویر از مفهوم و مابهازای {پیششرط} ارائه شده است: بدینترتیب که اولاًـ {پیششرط} مقدمه یا گامی است که امکان {مداخلهی کمونیستی [را] فراهم} میکند؛ و دوماًـ لازمهی شکل دادن یا تحقق آن، این استکه {کمونیستها بتونن تو کشورهای مختلف منطقه... راجع بهاین موضوع باهم حرف بزنن، بهدرجهای که این بتونه تبدیل بشه بهیک روح عمومی تو کمونیستها}. آنچه در این جمله نامفهوم و گنگ میماند، آن {موضوع}ی است که کمونیستها باید دربارهاش {باهم حرف بزنن}!؟ من حداقل 5 بار جملات ماقبل این نقلقول را خواندم و نفهمیدم که این {موضوع} چیست که کمونیستها باید دربارهاش {باهم حرف بزنن}!؟
همانطورکه پیش از این هم اشاره کردیم، یکی از مشخصات سخنرانی تقریباً سه ساعتهی بهمن شفیق، پراکنده (و در عینحال) مبهم گوئی است؛ و از همینروست که فهم (و بهدرجهی خیلی پیچیدهتری نقد) آن بهامری بسیار مشکل تبدیل میشود. برای مثال: همین دو واژهی {پیششرط} و {چشمانداز} را که بهنوعی محور اصلی بحث او را تشکیل میدهند، درنظر بگیریم: گذشته از امتناع از تعریف و همچنین ارائهی تصویرهای ناهمگون و جمعناپذیر، حتی آنجا که تا اندازهای بهیک تصویر نسبتاً مشخص نزدیک میشود، بلافاصله پای {موضوع}ی پیش میآید که صرفنظر از فهم و درک آن، حتی تصورش هم تنها با حدس و گمان یا مقایسهی قسمتهای مختلف سخنرانی ممکن میگردد. از اینرو، چارهای جز این نیستکه قبل از ادامهی بحثِ چیستی و چگونگی {پیششرط} و {چشمانداز} و همچنین طرح مسئلهی امکان از دیدگاه ماتریالیستیـدیالکتیکی بهچنین مقایسههائی تن بدهیم. اما قبل از مقایسهی قطعاتی از سخنرانی، بهتر استکه بارزترین و روشنترین نتیجهی عبارات نقل شده در بالا را مشخص کنیم تا زمینهی مقایسه فراهمتر باشد. با یک مرور ساده میتوان چنین گفت که مهمترین حکم نهفته در عبارات فوق اقدام بهایجاد پیششرطهائی است که در اوکراین وجود دارد، اما در خاورمیانه وجود ندارد.
یکبار دیگر، البته با نادیده گرفتن این مسئله که گاهی اوقات این {پیششرط}ها هستند که باید {چشمانداز} را بسازند و گاهی هم برعکس، این {چشمانداز} استکه باید {پیششرط}ها را بسازد، بهاین نقلقولها که کلمات زائدِ گفتاریشان حذف شده ـبا همـ نگاه کنیم[همهی تأکیدها از من است، مگر اینکه منبع آن ذکر شده باشد].
1ـ {...پیششرطهای دخالتگری کمونیستی فراهم نیستند که بخشی از بازسازی کمونیستی باید باشه...}.
2ـ {... اگر ... کمونیستها... تو کشورهای مختلف منطقه بتونن راجع بهاین موضوع باهم حرف بزنن، بهدرجهای که این بتونه تبدیل بشه بهیک روح عمومی تو کمونیستها، بهاون درجه من فکر میکنم که بهاصطلاح پیششرطهای مداخلهی کمونیستی فراهم میشه}.
3ـ {.. شما در منطقهی خاورمیانه اون پیششرط.... دخالتگری کمونیستی که بتونی بگی که این پیششرط هست و براین اساس هم میتونم اون چیزی رو بنا بکنم، این رو شما نمیبینید توی منطقهی خاورمیانه.... بهنظر من بحث چشمانداز خاورمیانه سوسیالیستی یکی از مهم ترین بهاصطلاح چیزهائی که داره اونوقت باید تأمین نیازهای بازسازی این یا تأمین این پیششرطهائی که این دخالتگری کمونیستی باشه...}.
توجه داشته باشیم که: اولاًـ پیششرطهائی دخالتگری کمونیستیای که در اوکراین وجود دارد، در خاورمیانه وجود ندارند؛ و دوماًـ ایجاد این پیششرطها {بخشی از بازسازی کمونیستی باید باشه}، یعنی اینکه این پیششرطها را باید در خاورمیانه ساخت. حال چند نقلقول از حرفهای بهمن شفیق میآورم که تصویری از این پیششرطها در اوکراین میدهد؛ منظور پیششرطهائی است که برای دخالتگری کمونیستی در خاورمیانه باید ساخته شوند. لازم بهتوضیح استکه نقل این بهاصطلاح پیششرطها بدین معنی نیست که واقعی و درست هستند. منظور از نقل آنها فقط بررسی منطق بهمن شفیق استکه مبارزهی طبقاتی را تابع تحولات جهانی سرمایه میکند، که عالیترین نتیجهاش میتواند تقویت چپ پروشرقی در مقابله با چپ پروغربی باشد. بسیاری از این بهاصطلاح پیششرطها یا اساساً وجود ندارند و یا براساس تصویر غلط از وقایع بهپیششرط استحاله یافتهاند. از اینرو، در ادامه با تیتر «اوکراین، کانون انقلاب جهانی!؟» بهاین مسئله نیز بازمیگردم. پس، عبارتهائی را نگاه کنیم که بهزعم بهمن شفیق {پیششرط} دخالتگری کمونیستی در اوکرایناند و برای خاورمیانه هم باید ساخته شوند:
ــ {.... من فکر میکنم که دیگه امروز روشن باشه که چقدر این امکان دخالتگری کمونیستی در شرق اوکراین... فراهمتره...، جدا از ساختار شرق اوکراین و ساختاری کارگری و مبارزهی طبقاتی که اونجا بوده و هست ... که بهطور عمومی میشه بهش اشاره کرد، ...شواهد خیلی روشنی را داریم... بهطور نمونه در مانیفست «جبههی آزادی خلق» داریم اینرو میبینیم که خود مانیفست ماهم نوشتیم راجع بهش، تبیینمون نوشتیم، نقدمونم گفتیم و صرفنظر از این هرنقدی که ممکنه بهش داشته باشیم، خوب روشنه که خودِ این مانیفست داره چشماندازهائی رو داره طرح میکنه که یک چنین چشماندازهائی برمتن یک مبارزه جاری رو شما در خاورمیانه نمیبینید.... بهبیانه ای که اخیراً از طرف یک سری از فعالین اتحادیه کارگری آلمان .... صادر شد و پاسخ... از طرق اتحادیه معدنچیان دونتسک و توسط اتحادیه معدنچیان روسیه ترجمه شد که .... همهی اینها نشون میده که یه تحول طبقاتی دیگهای از وجه طبقاتی در اونجا در جریانه که این تحولات را در خاورمیانه بهاین شکل نمیبینیم}.
ــ {... این یک فاکته... در جنبش مقاومت در شرق اوکراین ادبیات کمونیستی حضور داره، یعنی جریان کمونیستی حضور داره. اینکه این حضور چقدره، چقدر قویه، چقدر میتونه برعلیه اون هژمونی جریان... پاناسلاویستی بتونه نقش ایفا بکنه، همهی اینها عناصر بازیه سؤالهای بازی که خودِ جریان وقایع ... روند مبارزهی طبقاتی توی اونجا (بهخصوص این روند جنگ داخلی توی اونجا) این هارو نشون خواهد داد. با همه ی این احوال میخوام بگم که اونجا این امکان دخالتگری کمونیستی داریم میبینیم}.
ــ {... اینجا طرف میخواد ریشهات را بزنه و این با خودش واکنش میاره. و این اون چیزیه که الآن توی شرق اوکراین شاهدشیم. واکنشی بهوجود میاره. واکنشی شدید. آدمهائی جمع میشن شروع میکنن دفاع از مجسمههای لنین. که این را در جهان معاصر در هیچ نقطهای از جهان نمیبینید}
ــ {این ترکیب لیبرالیسم و فاشیسم و صندوق بینالمللی پول و ناتو و واکنشهائی با خودش میاره. یک بخش نیروئی که پان اسلاویسمش رو میاره وسط و میگه این هویت میخواین از من بگیرین، من هم جلوتون وامیایستم. زبان روسی رو هم میخوان ممنوع کنن و غیره... روسها بهعنوان مادون انسان طرح میشن... ولی هویت تاریخی اون ملت، اون مردم فقط اون نیست. هویت تاریخی اون مردم انقلاب اکتبره}
ــ {اون 26 میلیون کشتهای که توی جنگ فاشیسم هیتلری دادن، اون هم جزو هویت این مردمه و این نیروهم سربلند میکنه و این دقیقاً همون چیزیه که شاید بهدلیل همون اهمیت جهانی و تاریخیشه که تلاقی این تضادهاست که دقیقاً شما اون نیرویی رو که مرده فرض میکردی، میبینی که اینطوری نیست. انقلابها معمولاً تأثیراتی بسیار بسیار عمیق و دیرپائی میگذارند توی یه مردمی، یه جامعهای}.
ــ {توی جبهههای جنگش هم رزمندگان جمهوری خلق دنباس... همشون که نیستن، ولی یه عدهشون پرچمهای داس و چکش را با خودشون میارن. اینها اون چیزهائیه که اونوقت زمینهی دخالتگری کمونیستی رو هم فراهم میکنه و این چیزیه که ما توی خاورمیانه نمیبینیم. قطعاً مناسبات خودِ اون منطقه خیلی خیلی مهمه، بالاخره منطقهی دنباس منطقهی شرق اوکراین بالاخره منطقهی کارگریایه که صدهاهزار معدنچی، اگر صنایع فولاد و صنایع کارخانجات... سنتهای این تیپی داشتن و دارن، ولی مجموعه اونوقت اون امکانات دخالتگری کمونیستی رو فراهم میکنه.... نشانههائی را با همهی ضعفهاشو و با همهی ... این چیزیه آنوقت توی منطقهی خاورمیانه نیست}.
نکتهی بسیار مهمی که با دقت بسیار زیاد باید روی آن متمرکز شد و توجه کرد، این استکه برفرض درستی این بهاصطلاح {پیششرط}ها، اما هیچیک از آنها را هرگز نمیتوان در هیچ جای دنیا ایجاد کرد و بهوجود آورد؛ چراکه این بهاصطلاح {پیششرط}ها ـدر واقعـ ویژگیهای جامعهی اوکراین هستند و این امکان تحت هیچ شرایطی (یعنی: مطلقاً) وجود ندارد که ویژگی یک منطقه را در منطقهی دیگری بهوجود آورد. چرا؟ برای اینکه ویژگی یک نسبت، درعینحال وجود و ماهیت همان نسبت است؛ و تنها خدایان ـدر افسانههاـ هستند که قادرند اینچنین آفریننده باشند. بههرروی، برای اینکه حرف بهمن شفیق را گوش کرده باشیم و {از آسمون... مورال و اخلاق و فلسفه و این حرفها} پائین آمده باشیم، با مراجعه بهبعضی جزئیات (که میگویند جایگاه شیطان است) ویژگی سخنرانی بهمن شفیق را بهتر درخواهیم یافت:
ــ ایجاد مانیفست «جبههی آزادی خلق» [احتمالاً پس از اینکه چنین جبههای بهوجود آمد] که {چشماندازهائی رو داره طرح میکنه که [هماکنون]... برمتن... مبارزه جاری... در خاورمیانه} دیده نمیشود!
ــ ایجاد {یک سری از فعالین اتحادیه کارگری آلمان} که بیانیه بدهند و از «جبههی آزادی خلق» دفاع کنند؛ و نشان بدهند که {یه تحول... دیگهای از وجه طبقاتی در اونجا در جریانه}!
ــ ایجاد {جنبش مقاومت} در خاورمیانه که {ادبیات کمونیستی} در آن حضور داشته باشد؛ منهای {اینکه این حضور چقدره، چقدر قویه، چقدر میتونه برعلیه} دیگر جریانها غیرکمونیستی {نقش ایفا بکنه}!
ــ ایجاد {آدمهائی} که جمع شوند و {دفاع از مجسمههای لنین} را بهعهده بگیرند!
ــ ایجاد {هویت تاریخی... انقلاب اکتبر} برای مردم خاورمیانه!
ــ ایجاد {26 میلیون کشته... توی جنگ فاشیسم هیتلری...} برای مردم خاورمیانه!
ــ رواج {پرچمهای داس و چکش} در جبههای که باید درست شود تا {اونوقت زمینهی دخالتگری کمونیستی... هم فراهم} گردد!!
اگر خوانندهی مفروض این نوشته با خواندن بندهای بالا عصبانی شده و نوشته را بهکناری بیفکند، من حق را بهجانب او میدانم؛ چراکه درپس این تصویر کاریکاتوریک از دخالتگری کمونیستی در خاورمیانه آنچه تعلیق بهمحال میشود، انقلاب سوسیالیستی است، و آنچه بهسخریه گرفته میشود، مبارزهی طبقاتی در کشورهائی است که مجموعاً خاورمیانه را تشکیل میدهند؛ یعنی: کشورهائی مانند ایران، اسرائیل، ترکیه، سوریه، اردن، عراق، مصر، عربستان سعودی، فلسطین، قطر، یمن، لبنان، امارات، عمان و حتی الجزایر، تونس، لیبی و مراکش.
اما باید بهخوانندهی احتمالاً عصبانی یادآوری کرد که آنچه موجب عصبانیت او شده، نه حرفهای من، که حرفهای بهمن شفیق استکه بهطور غیرمستقیم از اوکراین تصویری میدهد که انگار مرکز انقلاب جهانی است. او پیششرطهائی را برای انقلاب لازم میداند که در اوکراین وجود دارند و در خاورمیانه وجود ندارند؛ باز هم بهمن شفیق استکه بدون تعریف روشنی از مفهوم پیششرط، ایجاد آنها را در خاورمیانه موضوع بحث خاورمیانه سوسیالیستی میداند که از طریق حرف زدن چند نفر کمونیست عراقی و مصری و سوری و ایرانی و غیره حاصل خواهد شد. برای اطمینان از درستی اینکه آنچه خوانندهی مفروض را عصبانی کرده است، نه حرفها من، که حرفهای بهمن شفیق بوده است، یکبار دیگر بهاین چند عبارت نگاهی بیندازیم:
{.... من فکر میکنم که دیگه امروز روش باشه که چقدر این امکان دخالتگری کمونیستی در شرق اوکراین... فراهمتره...، .... همهی اینها نشون میده که یه تحول طبقاتی دیگهای از وجه طبقاتی در اونجا در جریانه که این تحولات را در خاورمیانه بهاین شکل نمیبینیم}.
{...پیششرطهای دخالتگری کمونیستی فراهم نیستند که بخشی از بازسازی کمونیستی باید باشه...}.
{... اگر ... کمونیستها... تو کشورهای مختلف منطقه بتونن راجع بهاین موضوع باهم حرف بزنن، بهدرجهای که این بتونه تبدیل بشه بهیک روح عمومی تو کمونیستها، بهاون درجه من فکر میکنم که بهاصطلاح پیششرطهای مداخلهی کمونیستی فراهم میشه}.
بههرروی، تا اینجا براساس نقلقولهای مستند، مقایسهی آنها با یکدیگر و استدلال عقلی ثابت کردهایم که بهمن شفیق امکان دخالتگری کمونیستی را نه در خاورمیانه و نه در هیچجای دیگری فراهم نمیداند و بهعبارتی براین باور استکه اوکراین تنها سرزمینی است آمادگی انقلابی دارد. بهمن شفیق برای اثبات این باور ذهنی خود که در واقع بیانکنندهی موضع و موقع طبقاتیـاجتماعی اوست، تصویری از اوکراین میدهد که با واقعیت خوانائی ندارد و تا اندازهی زیادی دروغین است. بنابراین، با نگاهی بهموضع و موقع اوکراین بهخاورمیانه بازمیگردیم که نگاهی هم بهداعش بیندازیم و گفتگوئی در رابطه با دیالکتیک امکان و ضرورت داشته باشیم.
اوکراین، کانون انقلاب جهانی!؟
تصویرپردازی بهمن شفیق از گذشته، حال و پیششرطهای دخالتگری کمونیستی در اوکراین بهطور آگاهانهای اغراقآمیز، سفسطهگونه، ابهامآلوده و در مواردی هم جعلی است. چرا؟ برای اینکه او با گفتگو از اوکراین و «انقلاب» نارنجی در سال 2004 شروع میکند تا با استفاده از واقعهی دفاع از {مجسمههای لنین} در اوکراین به{26 میلیون کشته در مقابله با فاشیسم هیتلری} برسد و از اینجا نیز {انقلاب اکتبر} را به{هویت تاریخی اون مردم} (یعنی: مردم اوکراین) تبدیل کند؛ و با بیان اینکه کارگران اوکراینی {سنتهای این تیپی} (یعنی: سنتهای کارگری و انقلابی که بهانقلاب اکتبر هم میرسد) داشتند و {توی جبهههای جنگ هم رزمندگان جمهوری خلق دنباس... پرچمهای داس و چکش را با خودشون} میآورند، نتیجه بگیرد که: {اینها اون چیزهائیه که اونوقت زمینهی دخالتگری کمونیستی رو هم فراهم میکنه و این چیزیه که ما توی خاورمیانه نمیبینیم}. البته در میان این عبارتپردازیهای مشعشع ملات بهاصطلاح تئوریک هم بهگفتههای خود اضافه میکند تا بحثْ رنگ و لعاب پروفسوری هم بهخودش بگیرد: {یه ستارهای [که] یک میلیون سال قبل نابود شده باشد، ولی گرماش هنوز داره میاد} یا {اهمیت جهانی و تاریخی... تلاقی... تضادها}!؟
طبیعی استکه اینگونه تصویرپردازیها را باید پاسخ داد؛ اما قبل از پاسخگوئی بهاین بهاصطلاح پیششرطها باید روی سه نکته بهطور جدی تأکید کرد:
اول اینکه هیچ شکی در این نیستکه آرایش سرمایه در عرصهی جهانی درحال دگرگونی شدیدی است و این دگرگونی نیز تغییرات بسیار شدیدتری را در آرایش ژئوپلتیک جهان میطلبد، که با گفتگوهای صلحآمیز بهدست نخواهد آمد. پس، احتمال وقوع جنگ بهاشکال گوناگون (اعم از نیابتی، مستقیم یا ایجاد دستجاتی مانند القاعده، طالبان، بوکوحرام، شباب، داعش و غیره) بهطور روزافزونی شدت میگیرد. بنابراین، بهرسمیت شناختن این آرایش ژئوپولتیک جدید که با تعرض همهجانبهی بلوکبندی سرمایه ترانسآتلانتیک توأم است و عکسالعمل طبقاتی و کمونیستی در برابر آن، شرط دخالتگری کمونیستی در همهجای دنیا و نه فقط در اوکراین است.
دوم اینکه این نظر نیز درست که یکی از دلایل (شاید هم مهمترین دلیل) اوجگیری دوبارهی فاشیسم در اوکراین و حمایت همهجانبهی سرمایهی ترانسآتلانتیک از آن، همین تغییر آرایش ژئوپلتیک جهانی استکه بهواسطهی بحران انباشت سرمایهْ جنگ را بیش از همیشه بهکسب و کار خود تبدیل کرده و در نبود قیامهای انقلابی بازدارنده، راه نجات خویش را در تخریب نوک هرم سرمایه میبیند که با جنگ پاسخی دوجانبه نیز میگیرد.
سوم اینکه صرفنظر از پتانسیل طبقاتی و ایدئولوژی مسلط بر رزمندگان سنگرهای ضدفاشیستی در اوکراین، دخالتگری کمونیستی ـازجملهـ بدینمعناستکه باید از این رزمندگان بههرشکل ممکن دفاع کرد و با نقد و بررسی طبقاتی و کمونیستی در راستای تفوق ایدئولوژیک پرولتاریائی در همهی اوکراین و نه فقط در بخش شرقی این سرزمین حرکت کرد. بهعبارت دیگر، در این لحظهی موجودْ بدون دفاع انترناسیونالیستیـنقادانه از رزمندگان سنگرهای اوکراین شرقی و بدون تلاش در راستای گسترش تبادلات کارگری و کمونیستی در غرب اوکراین ادعای کمونیستی بیشتر بهیک فانتزی میماند تا حقیقت. اما، درعینحال باید دقت کرد که دفاع حقیقی و مؤثر باید از هرگونه تصویرپردازی احساساتی و اغراقآمیز و از هرگونه پیششرطسازی مجعول که پاسیفیسم را بههمراه میآورد، بهدور باشد؛ ضمن اینکه بهاین حقیقت نیز باید توجه داشتکه آنچه رزمندگان شرق اوکراین را بهسمتگیری رزوافزون پرولتاریائی راهبر میگرداند، مقدم برحمایتهای بینالمللی، حمایت کارگران و زحمتکشان در غرب اوکراین است.
و بالاخره این نکتهی بسیار مهم را نباید از یاد برد: گرچه درصورت لزوم ـحتیـ میتوان پشت بهبورژوازی شرق ایستاد و سینهی بورژوازی غرب را در دفاع از مبارزان سنگرهای اوکراین نشانه گرفت؛ اما دقت و ظرافت بسیاری لازم استکه از این فرصتها در راستای سازمانیابی صف مستقل پرولتاریا استفاده کرد. زیراکه پرولتاریا بدون صف متشکل و مستقل چیزی جز یک آرزوی زیبا نخواهد بود. فرقی نمیکند، چه شرقی و چه غربی، بورژوازی هیچگاه با پرولتاریا همسو نبوده و نخواهد بود. پس، در ادامه بهنکاتی در سخنرانی بهمن شفیق میپردازم که اگر نپردازم، تصویر «کمونیستی» را از خود دادهایم که نه پروغربی، بلکه پروشرقی است. این نکات ـدر واقعـ بیان همان حقایقی است که باید در مقابل تصویرپردازیهای بهمن شفیق گذاشت تا موقعیت کنونی مبارزهی عمدتاً ضدفاشیستی با یک جنبش سوسیالیستی و پرولتاریائی فیالحال موجود خلط نشود.
یک) تا سال 1921 همهی کارگران و دیوانیان در اوکراین روس بودند و بهاین اعتبار میتوان گفتکه اوکراین تا قبل از فروپاشی شوروی از اساس فاقد سنت مبارزهی کارگران برعلیه صاحبان سرمایه و دولت سرمایهداری بود؛ مگر اینکه انقلاب اکتبر را از همان سال 1921 بورژوائی درنظر بگیریم. ئی. اچ. کار در مورد جنبش ملی و جنبش کارگری در اوکراین چنین مینویسد[7]: «چنین بود تولد اوکراین شوروی. حق خودمختاری ملی و جداییطلبی رسماً شناخته شده بود. در فنلاند طبقهی حاکم بورژوا آنقدر نیرومند بود که بتواند همچون نمایندهی فنلاند پذیرفته شود، اما در اوکراین انقلاب یک گام پیشتر کشانده شد و بورژوازی بهنفع «دیکتاتوری تودههای رنجبر و استثمار شدهی پرولتاریا و دهقانان فقیر» (این عبارتی استکه در مادهی اول قانون اساسی اوکراین آمده است) کنار زده شد. بدینترتیب دیکتاتوری پرولتاریا و دهقانان امانتدار استقلال اوکراین شد. منافع پطروگراد در چنین راهحلی آشکار بود. اما شواهد قضیه نیز تأیید میکند که ناسیونالیسم بورژوایی اوکراین در این ماجرا لیاقتی از خود نشان نداده بود. این ناسیونالیسم نه میتوانست بهجنبش کارگری ملی تکیه کند، زیرا چنین جنبشی وجود نداشت؛ و نه میتوانست از پشتیبانی دهقانان برخوردار شود؛ زیراکه نه تنها انقلاب اجتماعی را نپذیرفت، بلکه از هیچ نوع اصلاح اجتماعی مهمی نیز استقبال نکرد»[تأکیدها از من است].
دو) این نقلقول را از مقالهی «صدای پای فاشیسم» و کرنش «راه کارگر» در مقابل آن[7] میآورم که منبع اصلی آن «کتاب سیاه کمونیسم» است و توسط بهمن شفیق با آن آشنا شدم. بهمن شفیق بهطور فعالی در جریان نگارش این مقاله قرار داشت و متن انگلیسی سه نقلقول از کتاب سیاه (که در آغاز آن نوشته آمده) توسط خودِ او برای من میل شد. اینک که منابع را روشن کردم و بهحضور بهمن شفیق در این نوشته و طبعاً موافقت او با متن منتشره در سایت امید (و بعداً در سایت رفاقتکارگری) اشاره کردم، بهخودِ نقلقول بپردازیم: «اشغال غرب اوکراین برای نخستینبار، از سپتامبر 1939 تا ژوئن 1941، ایجاد یک جنبش نسبتاً قدرتمند مقاومت مسلحانه بهنام «سازمان ناسیونالیستهای اوکراین» را موجب گردید. پس از تشکیل این سازمان اعضای آن داوطلب خدمت در یکی از واحدهای ویژهی SS شدند تا با کمونیستها و یهودیها بجنگند. وقتی که ارتش سرخ در ژوئیه 1944 وارد اوکراین شد، OUN [یعنی: «سازمان ناسیونالیستهای اوکراین»] یک «شورای عالی» برای آزادی اوکراین برپا نمود. رومن شوکویچ، رئیس OUN، فرماندهی UPA (ارتش شورشی اوکراین) را در دست گرفت. براساس منابع اوکراینی UPA تا پاییز 1944 بیش از 000/20 عضو داشت. در 31 مارس 1944 بریا فرمان دستگیری و تبعید فوری تمام اعضای خانوادهی سربازان عضو UPA و OUN را صادر کرد...». (ص 229 متن انگلیسیِ «کتاب سیاه کمونیسم»).
سه) بهمن شفیق در یک چرخش کلامْ همهی قهرمانیهای تودههای کار و تولید در روسیه شوروی برعلیه فاشیسم را با توسل بهشیوهی القائیْ بهپای هویت تاریخی {مردم} اوکراین و نه حتی تودههای کارکن و مولد در این سرزمین مینویسد. این بههیچوجه با واقعیتهای تاریخی و اجتماعی سازگاری ندارد. چراکه همهی منابع تاریخی (اعم از آنها که له یا حتی برعلیه شوروی هستند) بهاین مسئله اذعان دارند که بخشی از همین {مردم}ی که بهمن شفیق برایشان هویت فراطبقاتیِ تاریخی میتراشد، به SS و ارتش {فاشیسم هیتلری} گرایش داشتند و با آنها همکاری میکردند. این گرایش و همکاری تا آنجائی چشمگیر بود که در 19 سپتامبر 1941 (یعنی: هنگامی که شهر کیف بهاشغال درآمد)، نیروهای رایش توسط بخشی از ساکنین این شهر مورد استقبال قرار گرفتند. البته این استقبال را نمیتوان و نباید بهپای همهی ساکنین کیف نوشت؛ اما باید این واقعیت را نیز در نظر داشت که بورژوازی و بهدنبال آنْ خردهبورژوازی اوکراین، حتی پیش از استقرار «جمهوری سوسیالیستی شوروی اوکراین» در سال 1921 در آغوش همهی دولتهای خارجی غنوده بود تا به«استقلالی» دست یابد که تنها یک معنی داشت: گذر از وابستگی از یک دولت خارجی بهیک دولت خارجی دیگر.
چهار) جنبش ملی در اوکراین و بهطورکلی ناسیونالیسمِ اوکراینی در گرایش بهاستقلالی که با جایگزینیِ «آغوش» یک دولت خارجی با «آغوش» یک دولت خارجیِ دیگر مشخص میشود، همواره دارای زمینهی فاشیستی بوده و همواره هم با روسیه درضدیت بوده است. این زمینهی تاریخی را از قلم ئی. اچ. کار بخوانیم: «جنبش ملی اوکراین در این دوره نه در میان دهقانان و نه در میان کارگران گسترشی نداشت، بلکه ساختهی دست مشتی از روشنفکران با ایمان بود، که بیشتر از میان آموزگاران و اهل قلم و روحانیون برآمده بودند و در میان آنها از استاد دانشگاه تا آموزگار مدرسهی روستایی دیده میشد. در گالیسیای شرقی، مقابل مرز اتریش، نیز این جنبش از میان همین طبقات تشویق و ترویج میشد. جنبش ناسیونالیسم اوکراین در این شکل خود دیگر با زمینداران لهستانی یا تاجران یهودی کاری نداشت، بلکه بیشتر برضد دیوانیان روس کار میکرد. ولی حتی در این مورد نیز باید محدویتی قائل شویم. نخستین طرفداران جنبش بیشتر براثر نفرت از تزارها بهپا خاسته بودند تا دشمنی با مردم روسیه بزرگ، همانقدر که ناسیونالیست بودند، انقلابی نیز بودند. اوکراینیها، بهگفتهی یکی از فرمانداران روس در دههی 1880، آثار شفچنکو شاعر ملی اوکراین، را در یک جیب و آثار کارل مارکس را در جیب دیگر داشتند. هرچند بهاقتضای سنت و زمینهی روستایی خود با ناردونیکها و آنارشیستها بیش از مارکسیستها دمخور بودند. رفاه اقتصادی، و فشار سرمشق خارجی، رفتهرفته این جنبش را از امر انقلاب اجتماعی جدا کرد. در نخستین سالهای قرن بیستم، دراینجا نیز مانند سایر نقاط روسیه، جماعتی از روشنفکران پیدا شدند که از آرمانهای دموکراسی لیبرال الهام میگرفتند؛ و این آرمانها بهآسانی با ناسیونالیسم اوکراین ترکیب میشوند. اما افراد این گروه اندک بودند، با تودههای مردم آمیزشی نداشتند، لذا از لحاظ سیاسی آن قدرت را نداشتند که هستهی یک طبقهی حاکمهی ملی را پدید آورند. این گروه، ازآنجا که نمیتوانست در میان تودهها بهتبلیغ انقلاب اجتماعی بپردازد، ناچار برای ترویج هدفهای ملی خود بهنبرد با ستم سیاسی و فرهنگی مسکو میپرداخت. این ستم واقعیت هم داشت؛ منع نوشتهها و مطبوعات اوکراینی که در دههی 1870 آغاز شده بود و در 1905 قدری تخفیف یافت، اما در 1914 بهشدت برقرار شد. اما اینگونه گرفتوگیرها برای دهقانان چندان معنی نداشت، و برای کارگران صنعتی روس بزرگ هیچ معنی نداشت؛ بنابراین جنبش ملی چون در خاک خود از پشتیبانی مردم نومید شد بهدامن بیگانگان دست یازید و بهترتیب بهسراغ اتریش [نخستین اتحادیه «اتحاد برای آزادی اوکراین» پس از آغاز جنگ در 1014 در وین تشکیل شد.] و فرانسه و آلمان و سرانجام لهستان رفت. نتیجهی این تلاشها آن بود که جنبشی که رهبرانش بهاین آسانی خود را بهقدرتهای بیگانه میفروختند از اعتبار افتاد. در پسِ پشت این ضعفها و خجلتهای ناسیونالیسم اوکراین این واقعیت برهنه نیز خفته بود که اقتصاد اوکراین بر بازار روسیه متکی بود و وجود اوکراین برای هر دولتی در روسیه اهمیت اقتصادی بسیار داشت. یکپنجم جمعیت روسیه تزاری در اوکراین زندگی میکردند؛ خاک اوکراین از همهجای روسیه حاصلخیزتر بود؛ صنایع آن در ردیف امروزیترین صنایع روسیه بود؛ نیروی انسانی و مدیریت صنعتی آن بیشتر از روسیه بزرگ فراهم شده بود؛ ذغال و آهن آن، تازمانیکه منابع اورال استخراج نشده بود، برای تمام روسیه ضرورت ناگزیر داشت. اگر دعوی جدایی اوکراین مانند دعاوی لهستان و فنلاند ساده و روشن بود، سازش آن با واقعیات اقتصادی آسان نمیبود. اما بهحکم انصاف باید پذیرفت که خودِ آن دعاوی نیز با هم طرف قیاس نبودند.
پنج) تا سال 1921 نیروهای فعال در عرصهی سیاسی اوکراین ـعمدتاًـ برعلیه شوروی و ارتش سرخ و طبعاً بهنفع سفیدها و نیروهای امپریالیستی فعلیت داشتند؛ این درصورتی استکه بهمن شفیق انقلاب اکتبر را بههویت تاریخی {مردم} اوکراین تبدیل میکند. با وجود این، حقیقت این استکه ایجاد حکومت شوروی در اوکراین برای تودههای مردم این سرزمین (نه بورژوازی و بخشهای دنبالهرُوی آن) وضعیت قابل تحملتری فراهم آورد. اما شواهد بسیاری حاکی از این استکه جادوی غرب و گرایش بهآنْ هیچوقت در اوکراین خاموشی نگرفت. این را از تغییرات جمعیتی این سرزمین پس از فروپاشی شوروی میتوان دریافت. اما ابتدا به ئی. اچ. کار در مورد وقایع سالهای اولیه انقلاب اکتبر و ارتباط آن با اوکراین مراجعه کنیم: «شکست دنیکین در دسامبر 1919 بهبازگشت ارتش سرخ بهکیف انجامید. یک «کمیتهی انقلابی» پنج نفری، که سه نفر از آنها بلشویک بودند، با فرمانی بهامضای راکوفسکی بهعنوان رئیس ساونارکوم اوکراین در کیف مستقر شد؛ و سومین تلاش برای برپا کردن حکومت شوروی در اوکراین صورت گرفت. در فوریه 1920 در غالب مراکز اوکراین اقتدار شوروی بار دیگر تثبیت شد بود. اما این هم پایان دوران پریشانی نبود. در دسامبر 1919 پتلیورای آواره، که از بلشویکها شکست خورده بود و متفقین در پاریس بهاو بیاعتنایی کرده بودند و دنیکین هم او را از خود رانده بود، بهیگانه ملجاء مادی و معنوی که برایش قابل تصور بود ـیعنی لهستانـ روی آورد. لهستان با داخل شدن اوکراین در اتحاد روسیه، خواه زیر فرمان دنیکین و خواه در رژیم شوروی، مخالف بود و پتلیورا در نظر لهستانیها یگانه رهبر باقیماندهی جنبش تجزیهطلبی اوکراین جلوه کرد. پتلیورا با رندی از ادعای اوکراین برگالیسیای شرقی دست برداشت تا در عوض بتواند برخاک اوکراین بهعنوان واحدی در امپراتوری لهستان فرمانروایی کند. پیمان پتلیورا با دولت لهستان، که در 2 دسامبر 1919 در ورشو بسته شد، نشانهی ورشکستگی نهایی ناسیونالیسم بورژوایی اوکراین بود. زیراکه با این کار آن مختصر احساسات ملی نیز که در میان دهقانان اوکراین وجود داشت برضد زمینداران لهستانی برانگیخته شد. اما این پیمان راه مداخلهی تازهای را در خاک اوکراین باز کرد؛ این بار ارتش لهستان در ماه ژوئن 1920 شهر کیف را بهمدت شش هفته اشغال کرد. اما این بار شکست خوردن و بیرون رانده شدن نیروی مهاجم تا بیست سال دیگر خاک اوکراین را از تهاجم خارجی در امان نگاه داشت. نزدیک بهیک سال دیگر طول کشید تا نظم و ترتیب دوباره در اوکراین برقرار شد، اما جنگ و گریز با پارتیزانها پایان نیافت ـ تا روز 28 اوت 1921 که ماخنو با واپسین بازماندهی نیروهای خود از مرز رومانی گذشت. سرانجام بهنظر میرسید که رژیم شوروی برای مردم اوکراین نه تنها نعمت صلح را بهارمغان آورده، بلکه حکومتی برقرار کرده است که بیش از آنچه مردم در آن سالهای آشفتگی دیده بودند قابل تحملتر است».
شش) گرچه پس از سال 1921 پروسهی صنعتی کردن اوکراین و بهویژه بخش شرقی آن شروع و نهایتاً اوکراین [و بهویژه بخش شرقی که میتوان بهعنوان جزئی از روسیه از آن نام برد] بهیکی از صنعتیترین جمهوریهای شوروی سابق تبدیل گردید که فراتر از گرایش خودبهخودی سازمانیابی کارگری، کارگران بهطور برنامهریزی شدهای نیز سازمان داده شدند، و گرچه میزان عضویت در سازمانهای کارگری در شرق اوکراین بسیار بالاست و چهبسا از بسیاری از کشورهای اروپائی هم بالاتر باشد؛ معهذا باید بهاین واقعیت توجه داشتکه این شکل از سازمانیابی (که در کشورهای سرمایهداری نمونهی آن را نمیتوان یافت) ضمن اینکه روی مسائل رفاهی تمرکز و جدیت بسیاری داشت، اما از اساس و برخلاف سازمانیابی کارگری در روسیه قبل از سال 1917 فاقد کنشهای سوسیالیستیِ رادیکال و انقلابی بود. چراکه سازمانهای کارگری در اوکراین (و خصوصاً در شرق این جمهوری) بنا خاستگاه خویشْ مبارزهی سیاسی و سوسیالیسم را همان چارچوبی درمییافتند که علت وجودی و نیز موجبات بقای آنها بود: اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی.
هفت) گرچه ممانعت از تخریب مجسمهها لنین و همچنین مجسمههای سربازان گمنام بهمثابهی یادآور بقای شوروی و رهائی از بردگیِ فاشیسم هیتلریْ امری خشنود کننده است؛ اما باید توجه داشت که احترام بهلنین و همچنین احترام بهسربازان گمنام در اوکراین و بهویژه در شرق این سرزمین بیش از اینکه پایه ایدئولوژیکـطبقاتی و اندیشمندانه داشته باشد، نوستالوژیک و قهرمانگرایانه است. من بهواسطهی یکی از آشنایان نزدیکم چند نفر اوکراینی را میشناسم که ضمن احترام بسیار زیادی که برای لنین قائلاند، اما خودرا فقط روس (نه کمونیست) میدانند و لنین را هم بهعنوان سمبل قهرمانیهای مردم روسیه و زندگی از دست رفتهی خویش بهگونهای میتولوژیک و حتی تا حد پرستش دوست دارند. بههرروی، هم براساس مشاهده و هم برپایه تعقل ماتریالیستی دیالکتیکی دفاع از تخریب مجسمههای لنین و سربازان گمنام را نمیتوان بهپای زمینه، پیششرط یا امکانی برای انقلاب اجتماعی پرولتاریائی دانست. نتیجه اینکه بهمن شفیق در اشاره بهدفاع از {مجسمههای لنین} بازهم با تزریق آرزوهای خود بهاجزا و عناصری از واقعیت، بهآن چیزی دست مییابد که دوست دارد بدان دست یابد.
هشت) پس از فروپاشی شوروی زندگی تودههای کارگر و زحمتکش در اوکراین با سرعتی روبهشتاب فقیرتر و حتی وخیمتر شده است. از همهی شاخصها که بگذریم، کاهش جمعیت در عرض این 23 سال از 52 میلیون به 46 میلیون را نمیتوان نادیده گرفت. حتی اگر این کاهش 6 میلیونی جمعیت را بین مهاجرت و توالد و تناسل کمتر تقسیم کنیم، بازهم نشاندهندهی یک فاجعهی اجتماعیـطبقاتی است. وجود بحران اقتصادی و وضعیت معیشتی فاجعهبار کارگران و زحمتکشان که با کاهش ارزشهای انسانی نیز همراه بوده است، اوکراین (که همیشه بهدو بخش شرقیِ عمدتاً صنعتیـکارگری و غربیِ عمدتاً اداریـخردهبورژوائیـکشاورزی منقسم بود) را دوباره بهاوکراین شرقی و غربی تقسیم کرده است. شرق با تجربهی ویژهی کارگریاش ضمن روس دانستن خویش، هم رؤیای بازگشت بهشوروی سابق را در ذهن میپروراند و هم بازگشت و همسوئی و تبدیل شدن بهروسیه را؛ غرب در مقابل، با تکیه بهاوکراینی بودن خودْ رؤیای تبدیل ویا ادغام در فرهنگ و اقتصاد و حتی بازار کار اروپای غربی را تخیل میکند. از همینروست که فاشیستها و نئولیبرالها کمترین پایگاه را در شرق و بیشترین طرفدار را در غرب دارند. این دو جهتگیری را حتی کمیّت مهاجرتها نیز نشان میدهد: شرقیها عمدتاً بهروسیه و غربیها عمدتاً بهکشورهای اروپای غربی و آن کشورهائی در اروپای شرقی مهاجرت کردهاند که «تاج» افتخار نئولیبرالیسم را برکلههای فریبدهندهی خود گذاشتهاند. در هرجائی که نهادها و جنبش کمونیستیِ پرولتاریا فعلیت مؤثری ندارد و درعینحال تخریب بنیانهای اقتصادی، انسانی و اخلاقی نیز بهوقوع میپیوندد، طبیعی استکه فرافکنی ویا بازگشت بهگذشته جای آیندهای را میگیرد که از پسِ نفی وضعیت موجود شکل میبندد. بدینترتیب استکه مبارزان ضدفاشیستِ سنگرهای شرق اوکراین وضعیت نکبتبار فیالحال موجود را در مقایسهای که فقط بین حق بازنشستگی کمتر از نصفِ خود با حق بازنشستگی در روسیه میکنند، بازگشت بهروسیه ویا در رادیکالترین شکل بازگشت بهشوروی را فرافکنی میکنند؛ و از طرف دیگر، خردهبورژوازی غرب نیز ـدر انفعال نسبی کارگران و زحمتکشان این بخش از کشورـ چکمهی بورژوازی گانگستر اوکراین را میلیسید [که خود چکمهلیس سرمایهداری ترانسآتلانتیک است] تا در ازای تخریب همهی زیرساختهای بنا شده توسط شوروی سابق و بهزمین ریختن خون دهها هزار انسان شریف در شرقْ رؤیای تبدیل خویش بهخرده گانگستریسمی را تحقق بخشد که وجود پارهای از مناسبات سوسیالیستی و ادعاهائی کمونیستیِ شوروی مانع از تخمیر آن بود و اینک نیز روسیه مانع آن است. سرانجام اینکه، منهای چکمهلیسی ذاتی خردهبورژوازی، یکی از دلایلی که این خردهبوژوازی، کارگران غرب اوکراین را بهزندگی عادی و چشم بستن بهجنایتی که توسط دولت در شرق انجام میشود، ترغیب میکند، این است که بوی نفت و گاز در غرب هم بهمشامش رسیده است.
نه) گرچه من بهتحقیق قابل اتکائی در این زمینه دست نیافتهام، اما از شواهد و قرائن چنین برمیآید که ساکنین شرق اوکراین بیش از اینکه احساس و عِرق اوکراینی داشته باشند، احساس و عِرق روسی دارند؛ و همبستگی ملیِ چندانی را با ساکنین غرب اوکراین احساس نمیکنند. اغلب اینطور گفته میشود که اکثر ساکنین شرق اوکراین نمیتوانند بهدرستی بهزبان اوکراینی تکلم کنند؛ درصورتیکه اکثر ساکنین غرب بهزبان روسی نیز تکلم میکنند. همچنین اینطور گفته میشود که دستمزد کارگران در شرق بیشتر از دستمزد کارگران در غرب اوکراین است؛ و ساکنین شرق اوکراین عمدتاً آتئیست و ساکنین غرب عمدتاً بهمذهب گرایش دارند و یهودیستیزی نیز اساساً در غرب رایج است. گرچه اینگونه گزارشها چندان هم قابل اتکا نیستند و نمیتوانند دربرگیرندهی همه ساکنین شرق و غرب اوکراین باشد، اما ازآنجا که شرق عمدتاً صنعتی، معدنی و کارگری است و این موقعیت مهارت و تخصص بیشتری را میطلبد تا غرب که عمدتاً کشاورزی و اداری است، و بهاین دلیل که مناسبات حاصل از صنایع کوچک در غرب رایجتر و شایعتر از شرق است؛ از اینرو، صرفنظر از جنبهی اغراقآمیز اینگونه گزارشها و با توجه بهروند وقایع میتوان روی درستی نسبی آنها حساب کرد و چنین نتیجه گرفتکه همبستگی طبقاتی و آگاهی سیاسی در شرق اوکراین بیشتر و قویتر از غرب اوکراین است. بهعبارت دیگر، گرچه با احتیاط، اما میتوان چنین نیز نتیجه گرفت که کارگران و زحمتکشان در شرق اوکراین بهدلیل ویژگی تولید، صبغهی تاریخی، قومیت نسبتاَ مشترک روسی، میانگین بالاترِ مهارت و کارآئی علمیـتکنولوژیک و طبعاً بهلحاظ بینش سیاسی تفاوتهائی با کارگران و زحمتکشان در غرب دارند که عملاً زمینهی ایجاد یک دولت فدراتیو را در اوکراین شرقی فراهم میکند. اما از همهی نشانههای قابل دسترس چنین برمیآید که آنچه در رابطه با این دولت فدراتیو در درجهی اول اهمیت قرار دارد، امکانات رفاهی آن است، نه جوهرهی رهاکنندهی کار از هرگونه کاربیگانهکننده که برخاسته از تقدس مالکیت خصوصی است.
ده) گرچه بعضی از پدیدهها (مثل اعلامیه حمایتی 5 نفر از فعالین سندیکائی در آلمان، حضور جوانهای اسپانیائی، فرانسوی، آلمانی، اسرائیلی، صِرب و خصوصاً روس[8] در جبهههای ضدفاشیستی شرق اوکراین) یادآور بهار همبستگی بینالمللی استکه درصورت گسترش میتواند پتانسیل سوسیالیستی این جنبش را افزایش داده و ترقیخواهی خلقی موجود آن را بهسوی کمونیسم پرولتاریائی بکشاند؛ اما از آنجا که بیشترین حمایت خارجی از طرف دولت روسیه انجام میگیرد و با درنظر گرفتن پیشینههای فرهنگی، سیاسی، ایدئولوژیک و صنعتی شوروی سابق و روسیه فیالحال موجود با رزمندگان جبهههای ضدفاشیستی و بهطورکلی با ساکنین شرق اوکراین، احتمال اینکه سرنوشت سیاسی این نبرد خونبار هرچه بیشتر با سیاستهای روسیه (که در مقابل سیاستهای نئولیبرالیستی بورژوازی غرب بعضاَ هم مترقی مینماید) گره بخورد چندان کم نیست، که در اینصورت بورژوازی یکبار دیگر نیروی مبارزاتی طبقهکارگر را بهعاملی برای رشد و بقای خویش تبدیل خواهد کرد. این درصورتی استکه گسترش همبستگی بینالمللی و نقد رفیقانهی مواضع سیاسی و ایدئولوژیک مبارزان ضدفاشیست و گسترش طبقاتی جنبش ضدفاشیستی در غرب اوکراین ـنیزـ دو عامل بههم پیوستهای استکه احتمال فرارفتهای پرولتاریائی را افزونتر میکند. طبیعی استکه گسترش بینالمللی چنین حمایتی حقیقتاً باید بینالمللی باشد و این درصورتی امکانپذیر استکه این حمایت از سوی فعالین کارگریِ کمونیست در کشورهای مختلف صورت بگیرد. اما، بهمن شفیق در سخنرانیاش تصویری از مبارزهی طبقاتی تودههای کارگر در کشورهای خاورمیانه و مثلاً در ایران القا میکند که گوئی با «طبقهی کارگر منحط ایران» ویا با طبقات منحط کارگر در دیگر کشورهای خاورمیانه مواجه است که مقدمتاً باید بهفکر ایجاد {پیششرط}هائی باشد که توان رفع این انحطاط را دارا باشند! بههرروی، بدون حمایت کارگران دیگر کشورها و ازجمله بدون حمایت کارگرانیکه در خاورمیانه نیرویکار خودرا میفروشند، و همچنین بدون ایجاد یک آلترناتیو نقادانهی اساساً مارکسیستی که از «مارکسیسم» و «سوسیالیسم» روسی فراتر رفته باشد، احتمال اینکه مبارزهی ضدفاشیستی شرق اوکراین بهفرارفتهای پرولتاریائی دست یابند، ناچیز است. آنچه بازهم از میزان این احتمال میکاهد، حضور پراکنده (و نه بهشکل طبقاتی متشکل) تودههای کارگر در جبهههای نبرد ضدفاشیستی شرق اوکراین است که «مانیفست جبهه خلق...» بهطور کیفی بیانکننده آن است. اگر طبقهی کارگر در اوکراین یا لااقل در شرق این سرزمین دست بهیک قیام طبقاتی زده بود و با سلطهی هژمونیک و طبقاتی خود وارد فاز نظامی مبارزهی طبقاتی میشد، در مقایسه با وضعیت کنونی که بهطور پراکنده وارد نبرد شده است، از موقعیت دیگری برخوردار میبود؛ و چهبسا میتوانست سنگرهای خودرا بهغرب کشور نیز بگستراند. اما واقعیت این استکه مبارزهی مسلحانه بیش از اینکه انتخاب مردمِ عمدتاً کارگر و زحمتکشِ دنباس باشد، تحمیل دولت نئولیبرالـفاشیستی استکه یک نسلکُشی وسیع را درسر میپروراند که گام بهگام هم بدانسو حرکت میکند. بههرروی، چنین بهنظر میرسد که ایدئولوژی مسلط در نبرد فیالحال موجود، بیشتر حفظ وضعیت موجود در مرتبهی بهتری است تا رفع آن که ناگزیر با استقرار دیکتاتوری پرولتاریا معنی پیدا میکند و بهواقعیت تبدیل میشود.
یازده) یک برههی تاریخی (از ئی. اچ. کار.) در مورد مناسبات روسیه پس از انقلاب اکتبر با اوکراین: «پس از شکست دنیکین در دسامبر 1919، هنگامیکه اقتدار شوروی برای بار سوم در اوکراین برقرار میشد، لنین لایحهای دربارهی «قدرت شوروی در اوکراین» نوشت و از کمیتهی مرکزی گذراند و بهیک کنفرانس ویژهی حزبی در مسکو تقدیم کرد. این تصویبنامه در وهلهی اول مربوط است بهطرز رفتار دستگاه دولتی شوروی با مسألهی ملی اوکراین و دهقانان اوکراینی، و «تلاشهای مصنوعی برای راندن زبان اوکراینی بهمرتبهی دوم» را محکوم میکند و لازم میآورد که همهی کارگزاران بهزبان اوکراینی آشنا باشند؛ تجویز میکند که املاک بزرگ پیشین میان دهقانان تقسیم شود؛ مزارع شوروی «فقط در حد لازم» بهوجود آید؛ و گرفتن غله از دهقانان «فقط بهمقدار کاملاً محدود» انجام گیرد. اما این تصویبنامه در کنفرانس با مخالفت شدید رهبران بلشویک در اوکراین روبهرو شد. راکوفسکی چنین استدلال کرد که مزارع شوروی بزرگ باید پایه نظام شوروی قرار بگیرد؛ بوبنوف، یکی از همکاران او در ساونارکومِ اوکراین، گفت این شرط که کارگزاران دولت با زبان اوکراینی آشنا باشند گرافهگویی دربارهی اهمیت ناسیونالیسم اوکراینی است؛ بوبنوف و مائوئیلسکی و دیگران اعتراض کردند که با «بوروتبیستی»، یکی از احزاب دهقانان اوکراین که رنگ اسار داشت و خواهان ائتلاف با بلشویکها بود، هیچ نوع سازشی نباید کرد [....... سوابق مذاکرات کنفرانس منتشر نشده و سخنرانی اصلی لنین دربارهی مسألهی اوکراین از میان رفته است. ملخص کوتاهی از این سخنان در مجموعهی آثار آمده است. اطلاعات دیگری دربارهی آن مذاکرات براساس آرشیوهای منتشر نشده در همان مجموعهی آثار دیده میشود.] پیشنهاد لنین تصویب شد و در مارس 1920 «بوروتبیستی» بهحزب کمونیست راه یافت. اما درجاییکه مخالفت مسؤلان محلی بهاین شدت بود رفع دشواریهای اجرایی خط مشی حزبی نمیتوانست آسان باشد.
دوازده) همهی نکاتیکه تا اینجا (همانند قطعات یک تصویر) در مورد اوکراین نوشتیم را میتوان بهطور فشرده و کیفی در «مانیفست جبههی خلق...» مشاهده کرد که من آن را بهطور گسترده نقد و بررسی کردهام[9]. بهمن شفیق در سخنرانیاش ضمن استناد بهاین مانیفست، درعینخال مدعی استکه نقدی هم بهآن داشتهاند. این درست نیست؛ چراکه اولاًـ آنچه بهمن شفیق بهعنوان مقدمه برترجمهی این مانیفست نوشته هیچ شباهتی بهنقد ندارد و بیشتر بهیک کژدارمریز سیاسی میماند که میانداری میکند تا سرپا بماند؛ و دوماًـ همین میانداری هم بهواسطهی دور زدن فشار مستدلی استکه از طرف بابک پایور بهباقیماندهی جمع امید (و بهویژه بهبهمن شفیق) وارد میشد، که البته با طغیان عصبی من نیز همراه بود. حقیقت این سخنرانی از این قرار استکه بهمن شفیق یک خط و مشی دیگری را در لفافهی اوکراین بیان میکند که من پیش از این سخنرانی فقط بهگوشههائی از آن پیبرده بودم. حقیقت این استکه هرکس که چیزی مینویسد و حرفی که میزند، منهای اینکه آن نوشته و حرف چگونه و دربارهی چه چیزی باشد، نویسنده یا گوینده ـدرعینحالـ خودش (یعنی: موقع و موضع خودش در هستی اجتماعی و نسبت بههستی بیکران مادی) را نیز بیان میکند. البته دراینجا باید شرط ربات نبودن را نیز مدنظر قرار داد. بهمن شفیق در سخنرانیاش این بیانِ خوبهخودی و طبیعی را بهگونهای آگاهانه و عمدی بهکار گرفته است. او با تأیید سفت و سخت روی روال و وضعیت موجود در شرق اوکراین، در واقع، فعلیت وجودی خویش را روی همین احتمال ناچیز شرطبندی میکند و باکی هم از باخت ندارد. بههرحال، کاخ و ویلا که بیش از حد اغراقآمیز است، اما کلبهی او در اروپا بهاندازهی کافی گرم و لوکس است که جای نگرانی نباشد!؟
داعش شاهدی برای {خاورمیانه سوسیالیستی}!!
در ابتدای نوشتهای با عنوان «داعش شاهدی برای خاورمیانه سوسیالیستی!!» که ـدر واقعـ یکی از مضمونهای نسبتاً آشکار سخنرانی بهمن شفیق است، که هم چگونگی شکلگیری داعش را توضیح میدهد و هم ضرورت خاورمیانه سوسیالیستی را از آن استنتاج میکند[!!]، باید با صراحت هرچه تمامتر گفت (و در واقع، باید فریاد زد) که هیچ ارتباطی، از هیچ جهتی (بهویژه وقتیکه پای {نفی} بهمیان میآید) بین داعش یا «دولت اسلامی»، انترناسیونالیسم و {خاورمیانه سوسیالیستی} وجود ندارد. بهعبارت دقیقتر: نه تنها هیچ ارتباطی بین داعش با انترناسیونالیسم و خاورمیانه سوسیالیستی وجود ندارد ـ بلکه پیدایش، تثبیت یا حذف کنشها و تبادلات داعش اساساً با تبادلات و کنشهای انترناسیونالیستی نمیتواند هیچ ارتباطی داشته باشد جز جنایتکارانهترین شکل سرکوب. با این توضیح که بحث در مورد منشأ شکلگیری داعش بدون بررسی یا حداقل ارائهی تصویری از چیستی، چگونگی و خصوصاً کارکردهای آنْ بحثی اسکولاتیک است (که بهمن شفیق در قالب رادیکالیسم و انترناسیونالیسم علاقهی وافری بهآن دارد)، مقدمتاً باید بهماهیت و کارکردهای این جریان سراسر جنایتکارانه و ذاتاً بورژوائی بپردازیم.
بنابراین باید سؤال کنیم که داعش ـبهراستیـ چه نقشی (اعم منفی یا فرضاً مثبت) در مبارزهی کارگران برعلیه صاحبان سرمایه و دولتهای حامی آنها در خاورمیانه (یعنی: در کشورهائی مثل ایران، ترکیه، عراق، سوریه، عربستان، مصر و غیره) دارد؟ اما قبل از پاسخ بهاین سؤال باید سؤال کنیم که آیا در منطقهی خاورمیانه هم کار توسط سرمایه استثمار میشود؟ ویا نه در اینجا همهچیز بهگونهای دیگر که احتمالاً جادوئی است، بهحرکت درمیآید؟ پاسخ ساده و روشن است: فرقی نمیکند، منهای ویژگی هرمنطقه و سرزمینی، اگر سرمایه در کرهی مریخ هم بهوجود بیاید، بازهم باید که همزاد خود (یعنی: کارگرانِ فروشندهی نیرویکار) را با خود داشته باشد و بهواسطهی استثمار آنها بهبقای خویش ادامه دهد. عکس این مسئله نیز صادق است، فرقی نمیکند، اگر کارگر در آنسوی کهکشان راه شیری هم وجود داشته باشد، سرمایهدار و چماق سرکوب را بالای سرِ خود خواهد داشت؛ و همچنانکه سرمایه برای بقای خویش چارهای جز اعمال اشکال گوناگون سرکوب ندارد، کارگر هم برای بقای خود چارهای جز اقدام بهاشکال مبارزه برعلیه سرمایهداران و سرمایه ندارد. بنابراین، محور (و در واقع: عنصر ذاتی) بررسی هرپدیده و رویدادی در هرگوشهای از جهان فیالحال موجود (حتی اگر تا آنسوی کهکشان هم ادامه داشته باشد)، ناگزیر معطوف بهبررسی مبارزهی طبقاتی و تشخیص آن شکلی از سرکوب و مبارزه استکه امکان بقای هر پدیده و رویدادی را فراهم میآورد.
اما ازآنجا که مناسبات سرمایهدارانه، سرکوب و همچنین مبارزه علیه این سرکوب از آسمان نمیآید و ریشهاش ازجمله بهتاریخ هرجامعهای نیز برمیگردد؛ از اینرو، در بررسی پدیدهها و رویدادها باید تاریخ آن جامعه را نیز ملحوظ نظر قرار داد. با وجود این، لازم بهتأکید استکه گذشتهی یک جامعه، بالعینه در وضعیت کنونی آن وجود ندارد؛ و این گذشته ـدر واقعـ عبارت از روابط و مناسباتی است که در روابط و مناسبات کنونی نفی شدهاند و دیگر ماهیت خاص خودرا از دست دادهاند. بنابراین، آنچه اساس هربررسی و تحقیقی را تشکیل میدهد، روابط و مناسبات فیالحال موجود استکه ضمن تأثیر گرفتن از مکانیسمهای بیرونی، اما بههرصورت، نفی مناسباتی استکه در گذشتهی همین جامعه وجود داشته و اینک فقط بهوساطت روابط و مناسبات موجود است که میتواند بهنوعی موجودیت داشته باشد. این نکته را نیز باید درنظر داشت که تأثیرات بیرونی بر یک نسبت خاص (مثلاً یک جامعهی مفروض) میتواند تندکنندهی روند تغییرات یا کندکننده و حتی تخریبکنندهی آن تغییرات نیز باشد.
صرفنظر از تعریفها و نسبتهای جغرافیائی، یکی از چشمگیرترین ـو درواقعـ مهمترین تفاوتهای کشورهائی که در خاورمیانه قرار دارند با کشورهای اروپائی، در این استکه دینامیسم تحولات کشورهای پیشرفتهی اروپائی (و پس از آن، دینامیسم تحولات ایالات متحده آمریکا)، دینامیسم کشورهای واقع در خاورمیانه را بهطور مخربی تحت تأثیر تحولات خود قرار دادهاند. بدینمعنیکه گذشتهی کشورهای واقع در خاورمیانه بهجای اینکه همانند گذشتهی کشورهای اروپائی در روندی از تحولات دینامیک و تغییراتی با ربط ذاتیْ نفی شده باشند، عمدتاً براثر مکانیسم تخریبکنندهی دینامیسم مجموعهای دیگر (یعنی: دینامیسم کشورهای اروپائی و آمریکائی) تخریب شدهاند. بنابراین، گذشتهی کشورهای واقع در خاورمیانه نه تنها فیالحال وجود ندارند (که نمیتوانست و نباید هم وجود میداشتند)، بلکه حتی عنصر نفی شدهی آن نیز در روابط و مناسبات موجود چنان ناچیز و ناپیدا و تخریب شده است که در نگاه بهآن، بیش از هرچیز عنصر تصور و تخیل جای شواهد و عناصر حقیقتاً تاریخی را میگیرد.
از طرف دیگر، میدانیم که هرگونه ارجاعی بهتاریخ ـدر واقعـ نگاهی از حال بهگذشته است و بهواسطهی مختصات طبقاتیـاجتماعی حال (یعنی: موقع و موضع افراد و گروههای همسو با یکی از دو طبقهی عمدهی جامعه) استکه گذشته بازآفرینی میشود؛ و هرچه شواهد و عناصر تاریخیِ نفیشدهی کمتری از گذشته در حال موجود باشد، در نگاه بهگذشتهْ عنصر ذهنیت، تخیل و حتی تصور جای بررسی قانونمندیهای نفی و تغییر را میگیرد. بههمین دلیل استکه در کشورهای خاورمیانه، آنجاکه گروهبندیهای اجتماعی بههردلیلی در فعلیت اروپائیـآمریکائی غرق نشده باشند و غرب هم برای فرار از حالِ حاضر بهبهشت برین آنها استحاله نیافته باشد، بازگشت بهگذشتهی پرافتخار و برتر بهیک نوستالوژی برخاسته از حقارت وضعیت موجود تبدیل میگردد که ناگزیر و در هرصورت ممکنْ ارتجاعی است. از اینرو، منهای جزئیات اطلاعاتی (که تااندازهای در ادامه بهآن میپردازم) و فقط با تکیه روی بعضی از زمینههای تاریخیـاجتماعی میتوان چنین گفت که داعش و «دولت اسلامی» بارزترین و درعینحال جنایتکارانهترینِ اینگونه بازگشتها بهگذشته است که ناگزیر ارتجاعی عمل میکند.
منهای انگیزههای سیاسی (که اشاراتی بهآن داشتهام و بازهم بهآن اشاره خواهم داشت)، اما بررسی بهمن شفیق از جنبهی صِرف متدولوژیک دارای این اشکال اساسی استکه او خاستگاه داعش را نوستالژی ارتجاعی، واکنشی، بورژوائی و تخیلیِ ناشی از سلطهی مخرب و حقارتآمیز بورژوازی امپریالیستی نمیبیند که در ارادهی بازگشتاش بهگذشتهای که اصلاً وجود نداشته، قصد تخریب همهی آن دستآوردهائی را دارد که علیرغم بهای بسیار سنگین و خونینشان ـبههرصورتـ مثبت بهحساب میآیند و در امر سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی نیز لازماند. بهاینترتیب، اختلاف داعش با بورژوازی غرب درعینحال از نوعی همگونگی حکایت میکند که در مقابله با امکانات لازم برای رشد و انکشاف پرولتاریا بهجنایتکارانهترین شکل دشمنخویانه نمایان میشود.
حال زمینهی شکلگیری دستجات جهادی و داعش را از زاویهای دیگر نگاه کنیم که اینک موضوع سروصدای مدیای غربی و بدهبستانهای سیاسی در خاورمیانه نیز شده است: افزایش روزافزون بارآوری تولید بههنگامی که طبقهی کارگر توان انقلاب اجتماعی یا حتی اعمال فشار برای کاهش ساعت کار روزانه را (بهمثابهی رفرم در چارچوب همین نظام موجود) ندارد، بخش روبهافزایشی از جمعیت را در همهی کشورها (اعم از پیشرفته و پیشنرفته) از جهات مختلف تولیدی و اجتماعی بهحاشیه میراند. در چنین مختصاتی، منهای گذران صرفاً زیستی که معمولاً بهشکلی تحقیرآمیز، اعانهگونه، نامنظم و در موارد روبهافزایشی نیز از میان خاکروبهها برآورده میشود، اما رؤیای دستیابی بهآن استاندارهائی از زندگی که دائم تصویر و تبلیغ میشود و همگان نیز بهنوعی در معرض آن قرار دارند، احساس حقارت و درعینحال کینهای را در آدمهای جوانترِ حاشیهای برمیانگیزاند که شامل همه و همهچیز میشود و گاهاً حتی شکل وضعیت نظام موجود را نیز دربرمیگیرد.
این وضعیت (یعنی: کینهورزی فردی و خصوصی برعلیه شکل وضع موجود که مخالفتی هم با جوهرهی ضدانسانی آن ندارد)، بههمراه «هنر»ی که انسان را در چنبرهی سکس و خشونت و لذت و مرگ بهنمایش میگذارد و دائم تبلیغ میکند، زمینهی مناسبی برای مزدوری در ارتشهای خصوصی (خصوصاً در آمریکا)، شکلگیری گروههای فاشیستی (بهویژه در کشورهای اروپائی)، بروز اشکال بسیار متنوعی از گانگستریسم (در همهی کشورهای دنیا)، و بالاخره عضویت در دستجات اسلامی و ازجمله عضویت در داعش (البته بیشتر در کشورهای خاورمیانه و مسلمان) را فراهم میآورد. اما همانطور که اخبار و اطلاعات منتشره از سوی دولتهای اروپائیـآمریکائی نشان میدهد، اعضای گروههای جهادی فقط مسلمانزاده نیستند و فقط هم از کشورهای بهاصطلاح اسلامی برنخاستهاند. عضویت در دستجات اسلامی برای آن افرادی که مسلمان زاده شدهاند و درعینحال در کشورها اسلامی ساکناند، سادهتر از آن افرادی استکه یا مسلمان نیستند و یا درصورت مسلمان بودن در کشورهای غیراسلامی سکونت دارند. بههرروی، پروسهی عضوگیری افراد بهاصطلاح غیرمسلمان طولانیتر، پیچیدهتر و طبعاً پُرهزینهتر از افرادی استکه مسلمان بهدنیا آمدهاند.
مهاجرین مسلمان بهحاشیه رانده شده در کشورهای اروپائیـآمریکائی طی دو دههی گذشته (و بهویژه پس از یازده سپتامبر و شروع حملات نظامی بهافغانستان و عراق و غیره) با استفاده از انواع کمکهای مالی داخلی و خارجی (و طبعاً با مدارا یا چشمپوشی دستگاههای امنیتیـ پلیسی) شبکههائی را سازمان دادهاند که بستر مناسبی برای تبلیغ باورهای جهادی و طبعاً عضوگیری برای دستجات جهادی است. عصیان فردی برعلیه آن دستگاهیکه «من» را از مسیری که دائماً موضوع تبلیغات است، دور میکند و بهحاشیه میراند و بهتحقیر میکشاند، اگر بهگانگستریسم و عضویت فعال و بهاصطلاح موفق در گروههای مافیائی نینجامد و سر از تیمارستان نیز درنیاورد، زمینهی بسیار مناسبی برای پذیرش آن شکلی از «آرمان»گرائی استکه تحت فرمان یک نیروی مطلقاً مقتدر و بیهمتاْ مالکیت خصوصی را در تثبیت جوهرهی وجودیاش و درعینحال حذف نیروهای هماکنون در قدرتْ از انحصار درمیآورد و همگانی میکند، و همهی آحاد بشری را نیز بهنوعی آمادهی سفر بهبهشتی میکند که سرشت بشری از آن مایه گرفته است. در همینجاست که مرگ در عینحال بیان زندگی است، و بردگی نیز بهنفس آزادی تبدیل میشود.
منهای اشاره بهکارکردهای سیاسی و اقتصادی گروههای جهادی و داعش که هماینک برفراز آنها قرار دارد که در ادامه بهآن میپردازیم؛ اما جهادیون تا آخرین ذرهی اندیشهها، تا آخرین ذرهی کنش و واکنشها، تا انتهای مناسباتی که با هم و با جامعه و بشریت دارند، تا آخرین نفر و حتی تا آخرین سلولهای وجودیشان که ارتجاعی و ضدکمونیستی است؛ و در مقابل همهی امکاناتی که لازمهی رشد و انکشاف بشری و پرولتاریائی است، بهجنایتکارانهترین شکل ممکن میایستند. ازبین بردن حرمت زندگی، از بین بردن حرمت کار، ازبین بردن حرمت وجدان فردی انسانها، ازبین بردن تعهدات برخاسته از مناسبات رفیقانه، از بین بردن شور برخاسته از عشق و بالاخره تبدیل همهی ارزشهای انسانی بهمجموعهای از دوروئیها، پنهانکاریها، لذتجوئیها و فریبهای برخاسته از حقارت و کینه ـ همان چیزهائی استکه گروههای جهادی بهنظام سرمایهداری که خاستگاه آنهاست، تقدیم میدارند تا شر پرولتاریا گریبانش را دیرتر بگیرد. اگر بورژوازی فیالحال موجود هیچ امکانی برای ترقیخواهی ندارد و تماماً ارتجاعی است، اگر بورژوازیِ هماینک در قدرت مرتجعترین سیستمی استکه بشریت تجربه کرده است، اگر این بورژوازی زخم کهنهای است که برقلب و روح نوع انسان مسلط شده است؛ پس، در مورد گروههای جهادی چه میتوان گفت؟ این دستجات درست همانند چرک و خونیاند که از زخمی کهنه ترشح میشود تا زخم را بویناکتر کند و بیشتر نیز بگستراند. آری، دستجات جهادی، و داعش برفراز همهی آنها، ارتجاع برخاسته از ارتجاعی هستند که حقیقتاً هم با کشتار و بمباران ازبین نخواهند رفت و نابودشدنی نیستند. در این رابطه بیش از هرچیز سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی تودههای کارگر و زحمتکش در همین خاورمیانهی لعنت شده استکه کارآئی خواهد داشت.
اسلام و بهویژه روایت سنیـسلفی از آن، دین جهادیون است؛ و تحقیرشدگان کشورهای اروپائیـآمریکائی نیز حتی اگر مسیحی بهدنیا آمده باشند، استعداد زیادی برای جذب عقاید طغیانگرانه و طلبکارانهی اسلامی و عضویت در گروههای جهادی دارند. برخلاف تصور بهمن شفیق که تبیینهای فلسفی (و در واقع آموزهها و آموزشهای هستیشناسانهی ماتریالیستی) را در نامهنگاریها و سخنرانیاش بهتمسخر میگیرد، یکی از دلایل اوجگیری جریانات اسلامی و پیدایش باندهای سوپرجنایتکاری مثل داعش، رواج و یکهتازی تبیینها و تبادلات ایدهآلیستیـمذهبیـخرافی بربستر حاشیهای شدن روافزون تودهای از آدمها، تهاجم نظامی بهکشورهائی که میبایست نابود میشدند تا بقای سرمایه در اروپا و آمریکا تضمین میگردید، زدوبندهای سیاسی و انواع سرکوبهای ایدئولوژیک و اعتقادی است که ـاساساًـ از طریق گسترش نهادهای کمونیستی، آموزههای ماتریالیستیـدیالکتیکی و فعلیت دخالتگرانه و مبارزاتی این نهادها و آموزههاست که میتوان بهمقابله با انواع سیستمهای بهاصطلاح فکریای رفت که علیرغم تفاوت در ارجاعات و مناسک و مانند آن، بهلحاظ جوهرهی ماورائیت بخشیدن بهسازوکار جهان و نیز تثبیت وضعیت کنونی ـدر شکلی دیگرـ باهم فرقی نمیکنند.
تفاوت فقط در این استکه اسلام از همان آغاز پیدایش خود یک دین جهانی و حکومتگر بود؛ و الله نیز خدائی استکه نه خود را گرفتار تثلیث میکند و نه با کسی کشتی میگیرد و نه شبههای در وحدانیت خود بهوجود میآورد. ازهمینروست که الله حقیقتاً خدائی یگانه، مقتدر، جهانی و حکومتی است. بنابراین، آن طغیانگری که برعلیه هرچیز و همهچیز شوریده است و در نگاه بهگذشتهْ حقارت و سرخوردگی خودرا میبیند و کینهی خصوصی خویش را میجوید، و در عینحال همهی ارزشهای جاری را نیز زیرپا گذاشته میگذارد، در اسلام (و بهویژه در روایت سنیـسلفی آن) همان دستگاهی را مییابد که پاسخگوی نیازهائی استکه کمی بالاتر بهآن اشاره کردیم.
با همهی این احوال، روایت سنیـسلفی از اسلام فقط یک روایت دینی و فرافکنانه و ماورائی نیست که عمدتاً در عربستان سعودی بازتولید میشود. این روایت از اسلام درعینحال بردریائی از نفت نیز نشسته استکه میتواند بهاندازهی کافی پول و امکانات گوناگون در اختیار بگذارد تا ضمن عقدهگشائیهای فردی و خصوصی و لمپنی، سازوکارهای سرمایه نیز بهجنایتکارانهترین شکل متصور و ممکنْ رتق و فتق شود. بهعبارت دیگر، روایت سنیـسلفی یک ایدئولوژی تفسیریـتوجیهی ناب و حق بهجانب در اختیار مسلمان یا تازه مسلمانی میگذارد که بهواسطهی منافع فردی برعلیه شکل موجود نظام سرمایهداری دست بهطغیان زده است تا جهان و بشریت را بهرستگاری آنجهانی برساند. این ایدئولوژی در شرایطیکه «هنر» بورژوائی (اعم از سینما و موسیقی و غیره) سکس و لذت و خشونت و مرگ را مدام بهکلهی همهی آحاد بشری میکوبد، درعینحال که وعدهی بهشتی با حوریها و غلمانهای مرواریدگونه[10] میدهد، پول[11] و دیگر امکانات نیز در اختیار میگذارد تا «آرمان»گرایان مزدور پس از بازگشت از مأموریتهای فرسایندهی جنگی و جنایتکارانهی خود ـفراتر از گذران زیست معمولیـ توان خرید انواع روانگردانها (بهمقدار کافی!؟) و پارتنرهای جنسی (بهتعداد لازم و بهمثابهی کنیز!؟) را نیز داشته باشند که اغلب از میان زنهائی تهیه میشود که بهاسارت گرفته شدهاند.
اما بهمن شفیق با این مسئله که همهی جهادیون و طبعاً داعشیها نیز، درعینحال پول و دیگر امکانات هم میگیرند، موافقت چندانی ندارد. او در این مورد میگوید {بالاخره پول یک فاکتور مهمه، ولی پول نیست که میجنگه، آدمها هستن که میجنگند}!؟ بهمن شفیق فراموش میکند که بهجز پرولتاریا و نیروهای عملاً پرولتاریائی همهی آدمهائیکه تاکنون در کلیه جوامع طبقاتی جنگیدهاند، اگر فرضاً فقط برای پول نجنگیده باشند، اما بدون پول هم نبوده است. بازهم بهمن شفیق فراموش میکند که مارکس در مورد پول چه تحلیلی دارد و چرا شعر شکسپیر را در فصل سوم کاپیتال زیرنویس میآورد. بههرروی، مارکس درباره پول چنین هم مینویسد: «پول با از آنِ خود کردن توانایی خرید هرچیز، با از آنِ خود کردنِ توانایی تملک همهی اشیا، عین یا اُبژهی تملکِ آشکار و معلوم است. جهانشمولی آن، همانا بیانگر قدرقدرتی آن است. پول چون قادری مطلق عمل میکند. پول دلال محبت میان نیاز آدمی و عین یا اُبژه، میان زندگی او و ابزار حیات اوست. اما آنچه برای من میانجی زندگیام است، در مورد هستی اشخاص دیگر نیز حکم میانجی را برایم دارد. پول برای من، شخص دیگری است» (دستنوشتههای اقتصادیـفلسفی 1844)[12].
با اطمینان هرچه بیشتر میتوان گفتکه در جامعهی سرمایهداری هیچ کنش و واکنش اجتماعی و هیچ بده و بستانی بین انسانها نیست که بهنوعی بَر گِرد پول نچرخد ویا موضوع آن بهنوعی بیان و رابطهی پولی نداشته باشد. در میان مسائل بسیار متنوعی که در جامعهی مبنیبر خرید و فروش نیرویکار در جریان است، تنها یک استثنای غیرپولی قابل تصور است: صف متشکل پرولتاریای کمونیست در زمانیکه عملاً در اوج عملیات انقلاب سوسیالیستی قرار دارد. حتی در اینجا نیز مسئلهی بیان پولیِ امور همچنان پابرجا میماند. با وجود این، بسیاری از روابط اجتماعی که مانند اشکال گوناگون سرمایهگذاریها مستقیماً درگیر پول و سود و غیره نیستند، برای بیان پولی خود بهیک دستگاه توجیهیـاخلاقی نیاز دارند تا در لفافهای از اخلاقیات و پردازشهای ایدئولوژیک پنهان بمانند و در موارد نه چندان معدودی حتی ریاکارانهتر از سرمایهگذاریهای مستقیم نیز عمل کنند. چنین حالتی از پنهانکاری پولی و مالی بیشتر در کشورهائی معنی دارد که بهدلیل رشد ناکافی بورژوازی و مناسبات بورژوائیْ هنوز بقایای مناسبات اجتماعی و سنتهای ماقبل سرمایهاری اعتبار نسبی دارند و در زندگی اجتماعی کمابیش نقش ایفا میکنند. ایدئولوژی جهادیـسنیـسلفی و ایجاد سلسلهمراتبی که نوع تازهای از اشرافیت را نمایندگی میکند، برای جهادیون و بهویژه برای داعشیون همین نقش توجیهیـتفسیریـاخلاقی را بازی میکند که بورژوازی در عربستان و قطر و غیره نیز بهشکل رقیقتری از آن استفاده میکنند. مسئله این استکه این جانورانْ تحت پوشش دنیائیکه ظاهراً با {نفی} این دنیا مادی بهگونهای مطلقاً معنوی واقع خواهد شد، دست بهکثیفترین کاسبکاریها میزنند که حتی بورژوازیِ در قدرت هم از انجام آشکار آن پرهیز میکند.
با یک جستجوی سادهی اینترنتی بهزبان فارسی و انگلیسی بهدهها مقاله و گزارش دست مییابیم که حاکی از مناسبات کاسبکارانهی خُرد و همچنین زد و بندهای کلان پولی و بورژوائی نزد همین داعشیون است که بهمن شفیق با استفاده از مفهوم {نفی} توصیفشان میکند. منهای پولها و امکاناتیکه توسط صدها کانال سرّی مسلمان و غیرمسلمان در اختیارشان گذاشته میشود، و چهبسا با استفاده از شبکههای پولشوئیْ بخش عظیمی از این پولها را در همین بانکهای اروپائی ذخیره نیز کردهاند؛ اما، مناسبات این جنایتکاران با جامعه از چپاول که یادآور ایلغار عشیرتی و پیشاسرمایهدارانه است، شروع میشود ـ از باجگیری هفتگی و ماهانه از ساکنین مناطق تحت اشغال میگذرد تا بهباجخواهی بینالمللی در ازای آدمربائی برسد ـ جریمهی رانندگی میگیرد ـ بهفروش نفت دزدی از سوریه و عراق (بهقیمتی بسیار نازل و با استفاده از کامیون) محدود نمیماند ـ زنها و بچههای سلفی و غیرسلفی را در مناطق تحت اشغال خود (پس از اینکه شوهران و پدرانشان را قتلعام کردند) همانند برده در بازارهای ویژهی خویش با قیمت متغییری بین 25 تا 1000 دلار عرضه میکنند تا بهسبک آخرین دستآوردهای صنعت پرسود پرونوگرافی مورد تجاوز جنسی قرار بگیرند ـ و بالاخره در هیبت دولت (بدون عرضهی هرگونه خدماتی جز مرگ و تجاوز و تخریب) مالیات هم (البته با استفاده از نارنجک) اخذ میکنند تا فیالواقع بهمال و امور دنیوی آلوده نشده باشند!
نه، بهمن شفیق اشتباه بزرگی میکند که میگوید {بالاخره پول یک فاکتور مهمه، ولی پول نیست که میجنگه، آدمها هستن که میجنگند}! نهایتاً از دو حالت خارج نیست: یا آدمها براساس باورهای انسانیشان، آرمانیـکمونیستی و برای موقعیت دیگری که مستلزم نفی وضعیت موجود است، میجنگند؛ ویا برای چیز یا چیزهائی میجنگند که در بقای همین وضع موجود قابل دستیابی است. داعشیون درگیر جنگی آرمانیـکمونیستی و برای موقعیت دیگری که مستلزم {نفی} وضعیت موجود باشد، نمیجنگند؛ پس، برای چیزهائی میجنگند که در بقای همین وضع موجود قابل دستیابی است. اما هیچچیز در همین وضعیت موجود بدون شاهکلید پول قابل دستیابی نیست. پس، منهای تکیه روی عوامل متعدد که اشارهی مختصری بهآن خواهیم کرد، براساس استدلال عقلی هم میتوان چنین نتیجه گرفت که داعش بدون پولْ هرگز داعش نمیشد؛ و پول بهآن اندازهای که برای تبدیل تحقیرشدگان پراکنده در همهی دنیا بهداعش لازم است، فقط نزد صاحبان سرمایههای کلان و دولتهای حاکم برجهان و برمنطقهی خاورمیانه قرار دارد. بههرروی، در جنگی که توسط داعشیونِ متوسل بهخلافت اسلامی در جریان است، بهجز فاکتور تعیینکنندهی پول، خاستگاه عوامل دیگری که در این جنگ دخالت دارند، بازهم پول در شکل فقدان آن است که با کسب پول برطرف (ویا بهعبارت دقیقتر:) ارضا میشوند. این عامل فرعیتر در شکلْ ترکیب بدخیمی از عقدههای فردی و حقارتهای انتقامجویانه خودمینمایاند که ناشی از نبود پول برای ریخت و پاشهای اشرافمنشانهای است که با جلال و جبروت بهنمایش گذاشته میشود تا قدرت خدائی سرمایه را بهنمایش بگذارند.
منهای جنبهی توطئهآمیز، امپریالیستی و سازمانیافتهای که قصدش براندازی دولت سوریه و بهزیر کشیدن بشار اسد است، اما انگیزههای فردیِ خیل بسیار وسیعی از جهادیون و بهویژه داعشیونِ راهِ رستگاریْ عصیان فردی و چپاولگرانه علیه همین جلال و جبروت خدائی است که عدم دستیابی بهآن حتی انسانگونگی را نیز تحقیر میکند. الله و اسلام سلفیـجهادی (در روایتها و تصویرهائی که بههمین منظور پرداخت میشوند)، آن قدرت قهاری استکه به«من» اختیار میدهد که با شرارت و قساوت هرچه بیشتر و طبعاً بهگونهای وارونه، برعلیه این جلال و جبروت دست بهعصیان بزنم تا ضمن دستیابی بهذراتی از آن، کلیتاش را در ازای دنیائیکه وعدهاش را میدهم، نابود کنم. بلوکبندی سرمایهداری ترانسآتلانیک (از آمریکا و اروپا گرفته تا عربستان و قطر و غیره) بهواسطهی وجود همین انگیزههای تخریبگرانه استکه دستجات جهادی را حمایت میکنند و تحت پوشش درمیآورند. اما این حد از فردیت و عصیانگری که اقتدار الهی را نیز از آن خود کرده است، بدون فشار فیزیکی هرچه شدیدتر ـهرگزـ تمشیت پیدا نمیکند و بهراهی که پیش پایش گذاشتهاند، نخواهد رفت. در ادامه بهاین خاصه برمیگردیم که میتواند چگونگی شکلگیری داعش را توضیح دهد.
بههرروی، واقعیت این استکه پول برای داعش حتی مهمتر از پول برای ایالات متحدهی آمریکاست؛ چراکه آمریکا با تکیه بهقدرت اقتصادیـنظامی خود و بهکمک توان هژمونیکاشْ همه و همهچیز را بهسادگی و بهطور قانونی چپاول میکند؛ اما داعش تقریباً همهچیز (از اسلحه گرفته تا مواد غذائی) را باید از شبکههای مافیائی قاچاق بهچندبرابر قیمت بازار رسمی خریداری کند. بهجز خریدهای قاچاق، داعش هزینهی هنگفتی هم باید بهباجبگیرانی مانند مرزبانها، کارکنان کمرگها، شرکتهای حمل و نقل و مانند آنها بدهد که لااقل ترکیه، اردن و لبنان را دربرمیگیرد[13]. علاوهبر همهی اینها، داعش در بسیاری از کشورها از شبکهی نسبتاً وسیعی برخوردار استکه همهی اینها (اعم از ارتباطاتِ تبلیغیـترویجی، ارتباطات خبرچینیـاطلاعاتی یا حتی سفرهای گوناگون) هزینههای سنگینی دارند که باید جبران شوند. نتیجه اینکه داعش بدون پول، و کمکهای مالی و تدارکاتی و لجستیکی حتی یک ماه هم نمیتواند سرپا بایستد؛ و این لجستیک تنها از قدرتها و دولتهائی برمیآید که ضمن دارا بودن امکانات گوناگون، از اهداف تعریف شدهی جهانی و منطقهای نیز برخوردارند. همهی اینها را بهمقولهی {نفی}، {خلافت اسلامی} و گذر از مرزهای ملی خلاصه کردن چه چیزی جز جایگزینی یک دریافت هنوز بهروشنی بیان نشده بهجای واقعیتی است که درک آن چندان هم مشکل نیست؟
گذشته از همهی اینها، اگر بهاین تصور غلط برسیم که همهی رفت و آمدها، بده و بستانها و تبادلات گوناگونِ جریاناتیکه نهایتاً بهداعش تبدیل گردیدند، از نگاه سرویسهای اطلاعاتیـامنیتی پنهان مانده است، بیش از حد تصور سادهلوحی بهخرج دادهایم. در دنیائی که سروصدای داخل توالت خانهی آدمها را بههمراه عکسهای مربوطه ضبط و آرشیو میکنند، چگونه متصور استکه حضور چندین هزار اروپائیـآمریکائی در سوریه (که چندصدنفرشان هم مسلمان نبودند) از چشم نهادهای اطلاعاتیـامنیتی پنهان بماند؟ بهمن شفیق در مورد چگونگی شکلگیری و چرائی حرکت داعش بهطرف عراق میگوید {خوب همه این را هم میدونن که امروز اسرائیل حاضره که با همون سازمان آزادیبخش فلسطین... یکی بشه تا حماس رو سرشو ببُرن. از همین زاویه نمیشه وارد بحث شد که داعش رو آمریکا ساخته و آمریکا انگولکش کرده که بیاد وسط}. در مقابل این حکمی که درستیاش را با تکرار چندبارهی جملهای از فوکویاما بهاثبات میرساند و عبارت {خلافت اسلامی} و کلمهی {نفی} را نیز بهعنوان نیروی کمکی وارد بحث میکند تا بالاخره {خاورمیانه سوسیالیستی} را استنتاج کند و اساس دخالتگری کمونیستی را بهحرف زدن با یک یا چند عراقی یا مصری مدعی کمونیست بودن، تقلیل بدهد، چه میتوان گفت؟ شاید ارائهی تصویری از تناقضی که در کلیت سخنرانی بهمن شفیق وجود دارد، تااندازهای موقع و موضع او را نشان بدهد و شنوندهی احتمالی صحبتهایش را نیز از سرگیجه برهاند. پس، نگاهی بهیکی از چهرههای این تناقض که با دو تصویر و مقایسهی آنها نمایان میشود، بیندازیم:
تصویر شمارهی یک: {اون خلافت اسلامی یک وجهش بهاصطلاح شاید ظاهر قضیه اینکه اینها اسلامگرایانی هستند که میخواهند برای یه خلافت اسلامی بجنگند، ولی یک وجه بسیار بسیار مهمه قضیه اینکه که اون خلافت اسلامی در دل خودش نفی کلیه مناسبات موجودِ توی اون منطقه رو داره؛ یعنی نفی دولتهای شیخنشینهای خلیج را داره، نفی عربستان سعودی رو داره. ممکنه سیاست امروز داعش فرض کنید درگیر شدن مستقیم با عربستان سعودی نباشه، ولی اون خلافت اسلامی دقیقاً یه همچین چیزیه رو داره}. بنابراین، عربستان سعودی، شیخنشینها و احتمالاً مابقی کشورهائیکه با عربستان و شیخنشینها بهنحوی قابل مقایسهاند و بهطورکلی {کلیه مناسبات موجودِ توی اون منطقه}ی خاورمیانه در مقابل قدرت {نفی} داعش قرار گرفته و سرانجامِ این ستیز هم بهنفع داعش خواهد بود. در مقابل این سؤال که داعش این قدرت {نفی} را از کجا آورده، بهمن شفیق پاسخ میدهد: برای اینکه داعش {دقیقاً بهعنوان یه جریان فراکشوری، منطقهای، یعنی روش منطقهای که بلاواسطه یعنی هدف بلاواسطهاش منطقهای است [که] خودشو داره تبیین میکنه و بههمین علت هم هستکه داعش جزو نیروهای مطرح میشه توی اون منطقه و میپرسن از کارشناسان همین غربی میگن که آقا خوب حملات هوائی آمریکا داعش رو ازبین نخواهد برد. برای اینکه داعش از نظر تبلیغاتی، توانائی تبلیغاتی خیلی وسیعی رو داره و جذبش میشن جوونها. این اتفاقیه که خواهد افتاد}.
بدینترتیب، سرانجامِ ستیزِ داعش با {کلیه مناسبات موجودِ توی اون منطقه}ی خاورمیانه بهنفع داعش خواهد بود و داعش برهمهی این مناسبات که لابد دولتها هم جزو آن بهحساب میآیند، پیروز خواهد شد؛ چراکه {حملات هوائی آمریکا داعش رو از بین نخواهد برد} و داعش هم {از نظر تبلیغاتی، توانائی... خیلی وسیعی رو داره و جذبش میشن جوونها} و بالاخره {این اتفاقیه که خواهد افتاد}!؟
تصویر شمارهی دو: {گفتم در مورد آمریکا اصلاً یه دلیل واقعی که آمریکا تمام این سالها بهعنوان یه بازیگر اصلی تو اون منطقه و بخصوص تو پنج شش سال اخیر تونسته بهعنوان یه بازیگر اصلی تو اون منطقه نقش ایفا بکنه فقط حضور نظامیش نیست، از نظر ایدئولوژیک آمریکا قدرتمند تو اون منطقه. قدرتمندِ بهاین معنا که تو خودِ بهاصطلاح، حالا بذاریم توی گیومه طبقهی متوسط، تو شهرنشینان بهاصطلاح مدرنِ این جوامع آمریکا نفوذ داره، محبوبیت دار، میخوانش، اون دموکراسی بزرگ خاورمیانه رو میخوان. زن عربستانی که میخواد رانندگی کنه اونو میخواد. برای اینکه تو اون دموکراسی بزرگ خاورمیانه نفی این رو میبینه}!؟ بنابراین، حداقل {شهرنشینان بهاصطلاح مدرنِ این جوامع}، {تو اون [طرح] دموکراسی بزرگ خاورمیانه نفی} مناسبات حاکم در {این جوامع} (یعنی: جوامع خاورمیانهای) را میبینند؛ و بهاحتمال بسیار زیاد این {نفی} تحقق هم خواهد یافت!؟
مقایسهی تصویرهای شماره یک و دو: در تصویر شماره یک قدرت {نفی} مناسبات موجود در منطقهی خاورمیانه از سوی داعش اعمال میشود که طبق پیشبینی بهمن شفیق موفق هم خواهد شد؛ و بالاخره {این اتفاقیه که خواهد افتاد}! در تصویر دوم قدرت {نفی} از داعش بهطرح خاورمیانه بزرگ منتقل میشود که آمریکائی است و توسط کاندولیزا رایس نیز تدوین و ارائه شده است. براساس این تغییر ریلِ {نفی} که توسط بهمن شفیق شکل میبندد، ظاهراً آن جوانهائیکه جذب داعش میشوند و بهآن میپیوندند، از طبقات پائین جامعه برخاستهاند و آنهائی هم که {تو اون [طرح] دموکراسی بزرگ خاورمیانه نفی} مناسبات حاکم در {این جوامع} (یعنی: جوامع خاورمیانهای) را میبینند، از طبقهی {توی گیومه... متوسط} و {بهاصطلاح مدرنِ این جوامع} برخاستهاند!! خوب چه عیبی دارد، بهمن شفیق مقداری زیادی {نفی} بهدستاش آورده که میخواهد با انصاف کامل بین داعش و ایالات متحدهی آمریکا بهتساوی تقسیمشان کند!
گذشته از طنز بسیار تلخی که فقط برای دریافت تناقضی که بین دو تصویر فوق وجود دارد از آن استفاده کردیم، حقیقت این استکه بروز چنین تناقضاتی بهاحتمال بسیار زیاد ناشی از همان حرفی استکه میلی بهگفتن صریح آن نیست و برای عدم چنین بیانیْ از تصویرپردازیهای القائی استفاده میشود تا شنونده خودش بهچنین نتیجهای راهبر شود و نقدهای احتمالی نیز بهعهده کسانی نیفتد که بههرصورت چنین حرفهائی را صراحتاً بهزبان نیاوردهاند. بههرروی، علیرغم تناقضیکه بین دو تصویر فوق و دو شکل بروز از {نفی} در رابطه با یک نسبت (یعنی: خاورمیانه) وجود دارد؛ اما نوعی اشتراک ضمنی هم بین این دو تصویر دیده میشود. این عنصر مشترک نوعی پیشروندگی، پیشتر بودن یا مدرنیسم (اما نه ترقیخواهی) بین طرح خاورمیانه بزرگ [که از سلطهی هژمونیک آمریکا نشأت میگیرد] و داعش است که {هدف بلاواسطهاش منطقهای} است. شاید هم بتوان چنین گفتکه {هدف بلاواسطه... منطقهای} داعش چیزی شبیه همان طرح خاورمیانه بزرگ استکه از بستر دیگری روئیده است!؟
در اینجا بازهم با تناقض دیگری مواجه میشویم. این تناقض از یکطرف بین قضاوت فوکویاما در مورد داعش است که بهمن شفیق هم آن را تأیید میکند؛ و از طرف دیگر، آن توقع و حتی احکامی استکه توسط بهمن شفیق در مورد داعش تصویر میشود: فوکویاما در مورد داعش میگوید{این قضیه داعش رو ولش کنید. این بعد از یه مدتی میشه جزو همون درگیریهائی که تو اون مناطق هست... مثل این همه درگیریهائی [که] توی مناطق هست... اینهم میشه مثل یکی از همون اونها. این نباید ما رو از اون هدف اصلی و اُولیّت اصلی ما از سیاست خارجی در شرایط کنونی منحرف کنه}. اما تصویری که بهمن شفیق از داعش میپردازد، تااندازهای حماسی استکه با بیخیالی فوکویامای مورد تأیید خودِ بهمن شفیق متناقض است: (عدم نابودی داعش توسط بمباران آمریکا، و موفقیت قطعیاش در مقابل مناسبات فیالحال موجود در خاورمیانه که با عبارت {این اتفاقیه که خواهد افتاد} بیان میشود!
با همهی این احوال، شاید مهمترین پارادوکس در سخنرانی بهمن شفیق تناقض بین حرفهای او در مورد داعش و واقعیت بیرون از ذهن او باشد که بعضاً از قبل واقع بودهاند و بعضاً هم پس از سخنرانی او واقع شدهاند. اما قبل از بیان این تناقض که چندوجهی است، بهتر استکه مقدمتاً چند کلامی در مورد چگونگی و در واقع زمینههای شکلگیری داعش بنویسیم که آمیختهای از رویدادها، تصویرپردازیها، برآوردهها و تحلیلهاست. لازم بهیاددآوری استکه وظیفه ما بهعنوان فعالین کمونیست جنبش کارگری، دریافت عقلی و ذاتی از مسئلهی دستجات جهادی براساس دادههای قابل دستیابی است؛ چراکه بهدنبال اطلاعات گشتن چیزی جز قدم گذاشتن بهلابیرنتی نیست که در بیانتهائیاش فقط انفعال و تابعیت از نظم موجود را بهارمغان میآورد.
اولاًـ بدون حملهی نظامی بهافغانستان، عراق، لیبی و ایجاد دستجات گوناگون جهادی در مقابل دولت سوریه احتمال و امکان بهوجود آمدن دستجات جهادی بهشکل ارتشهائی که مناطقی را در اختیار خود دارند، فوقالعاده ناچیز بود.
دوماًـ بدون ایجاد جهادیون افغان در برابر ارتش شوروی سابق و سپس تبدیل این جهادیون بهالقاعده (که برای مدتی نیاز آمریکا برای داشتن یک دشمن خارجی را در ازای صدها میلیارد دلار سود برآورده ساخت)، شکلگیری جهادیون ساکن در سوریه و داعش بهعنوان گردن کلفتترین و طاغیترین آنها، اگر غیرممکن نمینمود، اما بعید نظر میرسد.
سوماًـ جهادیون و داعشیون (یا آنچه بهخلافت دولت اسلامی موسوم است) منحصر بهخاورمیانه و سوریه نیست؛ و در آفریقا اینگونه دستجات (اعم از شباب و بوکوحرام و غیره) چندان هم کم نیستند.
چهارماًـ گروههای تروریست دولتی در آمریکای لاتین که وظیفهی اساسیشان ترور فعالین کارگری است، دستجات فاشیستی در اروپا (که پنهانی مورد حمایت دولت و بخشهائی از صاحبان سرمایه قرار دارند) و کوکلوس کلانها در آمریکا (که خودشان متشکل از صاحبان سرمایههای غیرکلان هستند که از حمایت پارهای از سرمایهداران کلان برخوردارند و از مناسبات پلیسی نیز بیبهره نیستند) دستجاتی هستند که منهای چگونگی تبیین جهان و صرفنظر از توضیحی که از خود میدهند، در کلیت خویش و متناسب با منطقهای در آن جای گرفتهاند، مجموعاً همان وظایفی را بهعهده دارند که جهادیون در خاورمیانه در حال اجرای آناند.
پنجماًـ شباهت کلی ستیز دستجات جهادی در خاورمیانه و جاهای دیگر با اختلافاتیکه دولتهائی که در مجموعهی بلوکبندی ترانسآتلانتیک با هم دارند ـمنهای جنبهی اطلاعاتی دقیقـ اما این ظن بسیار قوی را ایجاد میکند که این دستجات کمابیش و بهاشکال گوناگون تحت تأثیر و شاید هم کنترلِ دولتهای مختلف یا دستههائی از این دولتها قرار دارند و با تغییر این دستهبندیهای نوع اختلاف و ستیز دستجات جهادی نیز تغییر میکند.
ششماًـ صرفنظر از چگونگی شکلگیری اولیه دستجات جهادی، اما فعالیت بخشهای مختلف و نیز عضوگیری آنها در کشورهای گوناگون و بهویژه در اروپا و آمریکا ـاگر از برنامهریزی و پوشش آگاهانهای برخوردار نباشند که بعید نیست که برخوردار باشندـ قطعاً از نوعی چشمپوشی برخوردارند که نامی جز حمایت ضمنی ندارد. این مسئله خصوصاً از این زاویه اهمیت دارد که اخبار، گزارشهای رسمی و شواهد نشان میدهند که حضور اروپائیـآمریکائیها بههمراه استرالیائیها و افرادی از دیگر کشورهای غربی (اعم از مسلمان زاده و غیرمسلمانزاده) در دستجات جهادی و بهخصوص حضور در داعش رقم بسیار قابلتوجهی است؛ و بخش نه چندان ناچیزی از آنها هم در ردههای نسبتاً بالا بهجنایت و جهادگری مشغولاند. در این رابطه، این واقعیت را نیز نباید نادیده گرفت که تعداد نسبتاً زیادی از جهادیون همچنان بهاروپا و امریکا و جاهای دیگر رفت و آمد میکنند.
هفتماًـ صرفنظر از تبیینات دینیـالهی و بدون در نظر گرفتن انگیزههای افرادیکه بهدستجات جهادی میپیوندند، اما واقعیت این استکه شیوهی وجودی دستجات جهادی (چه در رفتارهای اجتماعی، چه از لحاظ مالیـاقتصادی و چه از جنبهی بهاصطلاح مدیریت داخلی و خارجی)، بدون کم و کاست گانگستری است؛ و گانکستریسم نه آن طور که دستگاههای حقوقی ادعا میکنند، زائدهی نظام سرمایهداری، که در واقع شکلی از بروز مناسبات سرمایهدارانه است که همانند دیگر اشکال بروز سرمایه از قِبَل نیرویکار بهبقای خود ادامه میدهد و چارهای جز هماهنگی با انباشت سرمایه ندارد. انواع مختلف باندهای بینالمللی (از مواد مخدر گرفته تا الماس، نفت، آثار هنری، انواع مواد خام، یا کالاهائی مثل انواع گوناگون سلاحهای سبک و سنگین، و غیره)، شبکههای وسیع قاچاق زن و کودک برای همهگونه «استفادهی» تولیدی و غیرتولیدی، شبکههای بسیار قدرتمند پولشوئی، باندهای قاچاق تکنولوژی، شبکههای مختلف مهاجرت انسان بهاروپا و آمریکا و دههای شکل دیگر قاچاقچیگری و گانگستریسم ـهمگیـ اشکال بروز سرمایهاند که مستقیم یا غیرمستقیم از خرید نیرویکار سود میبرند و درآمدهای حاصله را نیز بهجریان عمومی سرمایه برمیگردانند. دستجات جهادی و ازجمله داعش یا «خلافت دولت اسلامی» ضمن اینکه شکل بروز ویژه و بهاصطلاح جدیدی از گانگستریسم سرمایهاند، درعینحال با همهی اینگونه باندها و شبکههای گانگستریـمافیائی و از طریق آنها با همهی دولتهای ذینفع در ارتباط قرار دارند و بهقاطعیت میتوان گفت که بدون چنین ارتباطلاتی در کوتاهترین زمان متصور که شاید بهیک ماه هم نکشد، نابود خواهند شد. آفریقا در این زمینه ویژگیهائی دارد که بهعنوان یک تحقیق جداگانه توسط رفیق بابک پایور تا اندازهای روی آن کار شده و در پیوست شماره یک همین نوشته نیز آمده است.
هشتماًـ اینکه داعش هماکنون از کدام سرمایهدار یا کدام دولت پول و تدارکات دریافت میکند و دیروز از کدام، مسئلهی ما بهعنوان فعالین کمونیست جنبش کارگری نیست. این مسئله بیش از هرچیز بهدرد ژورنالیستها میخورد که هم شغلی داشته باشند و هم در موارد بسیار معدودی دست از توطئهگری بهنفع اربابان خود و دولتهای غربی بردارند و توطئهای را کشف کنند که بهدرد بشریت هم بخورد. گرچه کشف اینگونه توطئهها و دستیابی بهاطلاعات زمینهی عینی دریافت را بالا میبرد؛ اما پرولتاریا برای گام برداشتن ابزارها و سلاحهای ویژهی خودرا دارد. یکی از این ابزارها دریافت عقلی سازوکارهای ذاتی یک نسبت با کمترین اطلاعات، ویا ـدر واقعـ با اطلاعاتی است که وقت و انرژی چندانی صرف آن نشده باشد. استفاده از این ابزار یا اسلحه مستلزم این استکه مستقیم بهحرکت یک نسبت و تأثیراتی که بر دیگر نسبتها میگذارد، نگاه کنیم؛ و از اینگونه سؤالها پرهیز کنیم که: {اونهائیکه میگفتن که داعش کار امپریالیسم آمریکاست، حالا باید توضیح بدن که چرا خود آمریکا داره حمله میکنه بهداعش؟}.
نه دراینجا هیچ استدلالی وارونه نشده است، طرح مسئله از اساس استکه از وارونگی رنج میبرد. هرارگانیسمی جذب و دفع مخصوص بهخودرا دارد، آنچه اینک ساخته یا جذب میشود، چهبسا لحظهی بعد دفع یا تخریب شود. این لازمهی حرکت هرنسبتی است؛ و کلیت آن چون و چرا ندارد. سرمایه نیز از این قاعدهی قانونمندْ مستثنا نیست. تفاوت تنها در این استکه ارگانیسم سرمایه و بورژواها بهطورکلی ـدرصورت لزوم، که هرازچندگاهی لازم میشودـ حتی مادران خودرا نیز بهحراج میگذارند. چندی قبل از مثله کردن قذافی بود که بلر و سرکوزی و اوباما و همپالگیهایشان در مقابل او خم میشدند تا ضمن دریافت کمکهای انتخاباتی (مثل سرکوزی) مقدمات کشیدن زیرپایش را نیز فراهم کنند. بورژوازی و طبعاً آمریکا بههیچ فرد و نهاد و مثیاقی ـهرگزـ پایبند نمانده است که پایبندیاش بهداعش را متوقع باشیم!
*****
حالا که بهجز انگیزهها، بهبعضی از زمینههای شکلگیری داعش در کلیترین وجوه آن اشاره کردیم، باید اشاراتی هم بهکارکردهای داعش طی دوـسه ماه گذشته داشته باشیم تا با نشان دادن تناقض بین حرفهای بهمن شفیق در مورد داعش و واقعیت بیرون از ذهن او دفتر این قسمت از نقد و بررسی را ببندیم. بنابراین، با این توضیح که پس از بیان نکاتی در مورد تحولات دوـسه ماه اخیر و تأثیر آن روی جغرافیای سیاسی منقطهی خاورمیانه و از این طریق روی جغرافیای سیاسی همهی جهان، باید بهتناقض دیگری نیز اشاره کنیم، بحث کارکردهای داعش را ادامه میدهیم.
بهمن شفیق مدعی استکه نه تنها آمریکا داعش را بهوجود نیاورده، بلکه حتی با {انگولک} آمریکا هم بهطرف عراق حرکت نکرده است. عین عبارت او چنین است: {از همین زاویه نمیشه وارد بحث شد که داعش رو آمریکا ساخته و آمریکا انگولکش کردهکه بیاد وسط}. گرچه بهمن شفیق معلوم نمیکند که آیا منظور از آمریکا کل بلوکبندی سرمایهداری ترانسـآتلانتیک است یا نه فقط بهخودِ آمریکا اشاره میکند، اما با نقلقولی که از فوکویاما بهعنوان مدرک میآورد، میتوان فهمید که منظورش کل بلوکبندی است: {این قضیه داعش رو ولش کنید. این بعد از یه مدتی میشه جزو همون درگیریهائی که تو اون مناطق هست...}. واقعیت این استکه این ادعای بهمن شفیق را تنها در صورتی قاطعانه میتوان رد کرد که اطلاعات قابل اتکائی دال براین بهدست بیاید که واقعاً همهی اینگونه مسائل مستقیماً زیر سر آمریکا بوده است. پس، بنا بهواقعیاتِ خبری یا اطلاعاتی موجود نمیتوان ادعا کرد که بحث بهمن شفیق غلط است. بنابراین، چارهای جز این نداریم که بهجای اطلاعات و اخبار بهخودِ واقعیت و تغییرات آن مراجعه کنیم. تغییرات خاورمیانه پس از یورش داعش بهطرف عراق بدینترتیباند:
(I قدرت سیاسی در عراق بین شیعهها، سنیها و کردها تااندازهای تقسیم شده و احتمال سهمبری بیشتر سنیها در آینده نیز افزایش یافته است. گرچه احتمالاً بهشکل صوری، اما بههرصورت این مسئله میتواند از رقابت شیعیـسنی که در واقع یک جنگ ایدئولوژیکـاعتقادی است، بکاهد. این بهنفع آمریکاست؛ چراکه درچنین صورتی با یک خاورمیانه آرامتر مواجه خواهد بود که نیروی کمتری برای کنترل آن لازم است. از طرف دیگر، ازآنجا که ایران، آمریکا، عربستان و بقیه کشورها خاورمیانه و بلوکبندی ترانسآتلانتیک با کنار رفتن نوری مالکی و نخست وزیری حیدر ابادی موافق بودهاند، اولاًـ بهلحاظ صوری ایران و آمریکا همسوتر میشوند، که تااندازهای از رقابت سیاسی در منطقه میکاهد؛ و دوماًـ زمینهی حضور ایران در نشستهای مربوط بهخاورمیانه برای ایران کمی فراهمتر خواهد شد که بهدلیل مقبولیت بیشتر ایران بهطور خودبهخود از تنش بین ایران و اسرائیل نیز بهاندازهی چند اپیسیلون میکاهد.
(II کردهای عراق بهطور بارزی مورد توجه و عنایت دول بلوکبندی ترانسآتلانتیک قرار گرفتهاند؛ و با دریافت کمکهای نظامی از چپ و راست بهتدریج این زمینه را پیدا میکنند که بهیک نیروی ضربتی نظامی در منطقه تبدیل شوند که میتوان برای هرمقصودی (البته بهاین شرط که کوتاه مدت باشد و مورد حمایت هوائی هم قرار بگیرد) مورد استفاده قرار بگیرند. این نیروی نظامی (که هنوز فعلیت چندانی ندارد) چهبسا بهشبحی از اسرائیل تبدیل شود که بدون توان علمیـتکنولوژیک اسرائیلْ هم در تسویه حسابهای ژئوپلتیک و هم در سرکوب همه و هرگونه جنبشی مورد استفاده قرار بگیرد. اگر این سناریو بهطور نسبی هم فعلیت پیدا کند، اقتدار کسب شدهاش که بهواسطهی حمایت هوائی از طرف آمریکا چندان هم کم نخواهد بود، بدون صرف انرژی و نیروی قابل ملاحظهای بهجیب ایالات متحده ریخته میشود. منهای سلطهی نظامی که اهمیت ویژهی خودرا دارد؛ اما بلع چنین اعتباری برای تداوم سلطهی ایدئولوژیک آمریکا (بهعنوان نجاتدهنده) از لازم هم لازمتر است.
(III خاصیت دیگری که یورش داعش بهعراق داشته، این است که همزمان با اینکه روسیه توسط مدیای مزدور بورژوازی ترانسـآتلانتیک بهعنوان یک نیروی متجاوز و جنگافروز معرفی میشود، دولت آمریکا همانند فرشته نجاتْ دست گرم زندگیبخش خودرا از طریق قدرت نظامیِ هوائیاش بهسر کودکان، زنها و همهی آدمهای نسبتاً ناتوان میکشد تا یکبار دیگر مسیح (البته اینبار در نقش رئیس جمهور آمریکا) بهصلیب گناهانی کشیده شود که حتی روح پاکش هم از آن بیاطلاع است!
(IVازجمله اتفاقاتی که پس از یورش داعش بهعراق افتاده است، یکی هم بهخودِ داعش برمیگردد. این تشکیلات مافیائیـاسلامیـفاشیستی ضمن اینکه هارت و پورت بیشتری از خود بروز میدهد و سر میبرد و جنایتآمیزترین شکل آدمکشی را بهنمایش اینرنتی میگذارد؛ اما هم بهلحاظ نظامی تحرک اولیه خودرا از دست داده و هم از نظر سیاسی گرفتار درگیریهای درونی شده است!؟
(Vاما مهمترین سودیکه یورش داعش تا اینجا بهبورژوازی ترانسـآتلانتیک رسانده، ائتلاف وسیع ضد داعش استکه برای درهم کوبیدن نیروئی تشکیل میگردد که در عرض یک چشم بههم زدن از 10 هزار بهبیش از 31 هزار نفر افزایش یافت! قرار استکه این نیروی مؤتلفِ منطقهای که از کمکهای بینالمللی نیز برخوردار خواهد بود، داعش را تا عمق پنهانگاهش (یعنی: در خاک سوریه) نیز تعقیب و بمباران کند تا ضمن اینکه خاورمیانه را از شر این آدمخواران رها میکند، تکلیف اسد و ارتش سوریه را نیز یکسره کند. البته فقط این نیست. قرار براین نیز شده استکه آمریکا نیرو بفرستد تا جهادیون ظاهراً کمتر آدمخوار را بهگونهای سازمان بدهند که در فرصت مناسب جای ارتش درهم کوبیدهی سوریه را بگیرند.
نتیجهی همهی این وقایع: فرض کنیم که حرف بهمن شفیق که {نمیشه وارد [این] بحث شد که داعش رو آمریکا ساخته و آمریکا انگولکش کرده که بیاد وسط}، درست باشد. با توجه بهوقایعی که پس از یورش داعش بهعراق و قرار گرفتنش در رأس مدیای غربی اتفاق افتاده و با توجه بهاینکه همهی این اتفاقات (که فوقاً مورد اشاره نیز قرار گرفتند) بیچون و چرا بهنفع بورژوازی ترانسـآتلانتیک و بهزیان آن بلوکبندیای استکه روسیه و چین در رأس آن قرار دارند، تنها دو نتیجهی منطقی میتوان گرفت:
یکی اینکه، نیروهائی فراتر از نیروهای مادی، زمینی و قابل شناخت وجود دارند که امور مادی و زمینی را تحت کنترل خود دارند، و این کنترل نیز بهگونهای است که وقایع را ـبههرصورتـ بهنفع آمریکا و بلوکبندی ترانسـآتلانتیک میگردانند و گریزی هم از این نیروها نیست!!
دیگر اینکه، ظرفیت و انعطافپذیری بورژوازی آمریکا و بهطورکلی بلوکبندی ترانسـآتلانتیک بهگونهای استکه میتواند همهی رویدادها و وقایع اتفافیه جهان (اعم از سیاسی و مبارزاتی و غیره) را جذب کرده و بهنفع خود هضم کند تا ضمن تداوم بقای خویش، رشد و گسترش هم داشته باشد. در اینصورت باید چنین نتیجه گرفت که قدرت آمریکا و بورژوازی بهطورکلی جاودان است!!؟
پس، چه باید کرد(؟): فعلاً (یعنی: تا اطلاع ثانوی) هیچکاری که کارستان باشد، نمیتوان کرد؛ چراکه کارگران و زحمتکشان در کشورهای خاورمیانه (و ازجمله در ایران) منحط شدهاند و تن بهانقلاب نمیدهند. پس، برای اینکه همچنان «کمونیست» باقی بمانیم، بهتر است که همانند «حزب کمونیست کارگری»[14] چند نفر «کمونیست» عراقی و سوری و مصری و مانند آن پیدا کنیم تا از زاویه انترناسیونالیستی (البته برخلاف «حزب کمونیست کارگری») بهمرکز انقلاب جهانی (یعنی: اوکراین) توجه کنیم؛ و از زاویه پراتیک در سرزمین مادری نیز در مورد {خاورمیانه سوسیالیستی} حرف بزنیم.
ـ پس، تبلیغ روی بازگشت بهایران چه میشود؟
ـ البته این مسئله همچنان بهقوت خودش باقی است؛ اما ابتدا انترناسیونالیسم و{خاورمیانه سوسیالیستی}، بعداً نوبت سازماندهی و سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی کارگران و زخمتکشان ایران نیز فراهم خواهد شد!!
*****
تناقض نهائی: تصویرپردازی بهمن شفیق از داعش، بدون اینکه مستقیماً از کلمات حماسی استفاده کند، اما حماسی است. او ضمن اینکه برای توصیف قدرت داعش چندین بار از کلمهی {نفی} استفاده میکند، در عینحال چنین نیز میگوید: {اون خلافت اسلامی یک وجهش بهاصطلاح شاید ظاهر قضیه اینکه اینها اسلامگرایانی هستند که میخواهند برای یه خلافت اسلامی بجنگند، ولی یک وجه بسیار بسیار مهمه قضیه اینکه که اون خلافت اسلامی در دل خودش نفی کلیه مناسبات موجودِ توی اون منطقه رو داره؛ یعنی نفی دولتهای شیخنشینهای خلیج را داره، نفی عربستان سعودی رو داره. ممکنه سیاست امروز داعش فرض کنید درگیر شدن مستقیم با عربستان سعودی نباشه، ولی اون خلافت اسلامی دقیقاً یه همچین چیزیه رو داره}.
بهمن شفیق همین مضمون را در جای دیگری از سخنرانیاش بهگونهی دیگری تکرار میکند تا «ضرورت» {خاورمیانه سوسیالیستی} را از آن نتیجهگیری کند: {موقعیت امروز داعش یه تفاوت دارد با موقعیت مثلاً جبههی النصرت. هردوشون صرفنظر از تفاوتهائیکه ممکنه یک اسلامشناس مثلاً بهکار بگیره و بگه خوب اینها بهدرجهای سلفی یا مثلاً اون یکیها مثلاً بهیه گرایش دیگهای تعلق دارند که وارد این جزئیات نمیشیم. نگاه میکنی تو منطقه میبینید که تو خودِ جریانات اسلامی مربوط بهاسلام سنی داعش امروز یه موقعیت هژمونی داره این موقعیت هژمونیک را بهش دست یافته. توانائی نظامیش و خوب امکاناتی که از دولتهای دیگه گرفته همهی اینها بوده. همهی اینها تأثیر داشته. ولی بهنظر من عامل تعیینکننده این نبوده. عامل تعیینکنندهای که داعش رو از اونهای دیگه متمایز میکنه، از همون جبههی النصرت و گروهبندیهائی که توی لیبی هستن متمایز میکنه، اون عامل تعیینکننده اینکه داعش در واقع مرزهای ملی را پشتِسر گذاشت}.
هرکارگرِ کمونیست تازهکاری که فقط چند جزوه و کتاب سادهی مارکسیستی مطالعه کرده باشد، با بهرهگیری ضمنی از تجارب مبارزاتیاش و بدون اینکه حتی بتواند تعریف دقیقی ارائه بدهد، میداند که {نفی} بهتغییراتی اطلاق میشود که در جدیت آنها شکی نیست. در واقع، {نفیْ} انقطاعی در ربط ذاتی نسبتهاست که از تغییر و نیز از تداوم این تغییر (یعنی: پیوستار و حرکت یک نسبت) حکایت میکند که منهای برگشتهای استثنائی و موقت ـعلیالاصولـ تکاملیابندهاند. گرچه بهمن شفیق مفهوم {نفی} را در مورد داعش با چنین بار و تعریفی مورد استفاده قرار نداده است؛ اما مفهوم {نفی} بههرصورت از یک دگرگونی جدی حکایت میکند. این جدیت حتی از تأکیدی که بهمن شفیق با صدای خود روی این کلمه میگذارد، حس میشود.
حال با کمک تخیل و فانتزی، بُروز دگرگونیهائی را بهتصویر بکشیم که اگر داعش بتواند خواستهاش (یعنی: {نفی دولتهای شیخنشینهای خلیج....، نفی عربستان سعودی...} را واقعاً بهتحقق برساند و شکل واقعی بهآنها بدهد. دانسته استکه دولت عربستان سعودی بهلحاظ خاصهی ارتجاعی، ضدکمونیستی و حتی ویژگی آنتیمدرنیستیاش ـشایدـ در صدر همهی دولتهای جهان کنونی قرار داشته باشد. با توجه بهاستثمار جنایتکارانهی کارگران خارجی (بهویژه زنهای خارجی در عرصهی خدمات خانگی)؛ با توجه بهنبود ابتدائیترین حقوقها برای کارگران بومی و زنها و بهطورکلی برای آدمهائی که ریشهی اشرافی ندارند و جزئی از دستگاه حاکم بهحساب نمیآیند؛ با توجه بهریخت و پاشهائیکه یادآور پوتلاچی استکه در پروسهی شکلگیری دولتهای بردهدار بین اَبَرثروتمندان رایج بود؛ با توجه بهاجرای شریعت اسلامی بهخشنترین روایت موجود؛ و با توجه بهاینکه در عربستان سعودی آدمها را بهسادهترین جرائم وسط میدان شهر گردن میزنند؛ اما با همهی اینها، داعش حتی از دولت عربستان هم مرتجعتر و جنایتکار است. [این وضعیت را رفیق بابک پایور در «راعش و چشم اندازهای نوین در خاورسیاه - الشرق الاسود» در قالب طنز بهتصویر کشیده که در «سایت رفاقت کارگری» منتشر شده است].
منهای فوایدی که یورش داعش برای بلوکبندی ترانسـآتلانتیک ایجاد نمود و کمی بالاتر اشاراتی بهآن داشتیم؛ اما داعش برای عربستان و شیخنشینهای خلیج نیز منفعتآفرین بوده است. بهجز اجرای سیاستهای منطقهای این دولتها (که نابودی اسد یکی از مهمترین آنها بوده است)، داعش بهلحاظ داخلی و حتی بهلحاظ چهرهی بینالمللی هم برای عربستان و شیخنشینها منفعتآفرین بوده است. در مختصاتیکه بین کنش و واکنشهای عربستان و شیخنشینها (از یک طرف) و داعش (از طرف دیگر) میتوان تصور کرد، عربستان و شیخنشینها بهشکل دولتهائی نسبتاً مدرن نمایان میشوند. شاید یکی از دلایل اولیه حمایت عربستان از داعش و پیوستن کنونیاش بهائتلاف ضدداعش همین تصویر چهرهی «مدرن» از عربستان سعودی و امثالهم باشد!؟
بههرروی، تأثیری که داعش میتواند روی عربستان و شیخنشینها داشته باشد، حتی اگر نتواند براین دولتها تسلط پیدا کند (که بدون همآهنگی آمریکا هرگز نمیتواند) چیزی جز بیان خشنتر، خونبارتر و جنایتآمیزتر همان جوهرهای نیست که هماکنون این دولتها براساس آن بقا یافتهاند. داعش پرتو ذاتی مناسبات دولتی و بورژوائی در عربستان، بدون قیدوبندهای حقوقی و بینالمللی و اداری آن است، که علیالظاهر گامی بهاصطلاح جلوتر از القاعده، عیناً یکی از قشرهای طبقهی حاکمهی این کشور را نیز نمایندگی میکند. بنابراین، از نفی که بگذریم، حذفِ {دولتهای شیخنشینهای خلیج} و بهویژه حذف {عربستان سعودی...} چیزی جز اعدامهای دستجمعی، فروش زنهای شیعه و نه چندان سلفی، و بهطورکلی همه آن جنایتی را در پی خواهد داشتکه داعش در عراق و سوریه بهآن دست زده است تا انسان را بهرستگاری ابدی و بهشت جاودان برساند!! حقیقت این استکه داعش خودِ عربستان و شیخنشینهاست، در قالب فرزندی عصیانگر.
ازآنجاکه فرض محال، محال نیست، فرض کنیم که داعش بهنوعی (فرضاً بهکمک نیروهای ماورائی!) برعربستان سعودی و شیخنشینها حاکم شود. نتیجهی این حاکمیت، اگر با عصیانهائی مواجه نشود که عربستان و شیخنشینها را بهچیزی شبیه بههماکنون لیبی تبدیل میکند، پس از یک دوره اعدامهای علنی و شیعهکُشی و مانند آن، بنابهالزامات سرمایه، «متعارف» شدن را آغاز خواهد کرد که نتیجهاش دولتی شبیه و همذات با همین دولتهای فیالحال حاکم در عربستان و شیخنشینها خواهد بود. البته با این تفاوت که بهواسطهی یک دوره کشت و کشتار و ایجاد ارعابْ اعتراضات طبقاتی و اجتماعی امکان بروز کمتری خواهند داشت.
از همینروست که دارودستههای متعددی همانند داعش در خاورمیانه میآیند و پس از ایفای نقش متناسب با زمانْ میروند تا جای خودرا بهدارودستهای دیگر بدهند. این زمینه را تنها از طریق سازمانیابی و سازماندهی طبقاتی و کمونیستی کارگران و زحمتکشان میتوان از چنگ بورژوازی منطقهای و بلوکبندیهای جهانی سرمایه در آورد که هم برای رقابت در مقابل حریف از آن استفاده میکنند و هم برای سرکوب هرجنبشیکه احتمال ترقیخواهی داشته باشد.
اینکه {آدمهای خیلی زیادی، جوونهای خیلی زیادی دارن میپیوندن بهداعش} بیشتر شبیه هذیان ناشی از هیجان مفرط یا بیماری است تا بیانی از سرِ تفکر و تعقل. این {آدمها} و {جوونها} تنها میتوانند همان بهحاشیه راندهشدگان و تا اعماق وجود تحقیر شدگانی باشند که از آدم بودن و جوان بودن تنها ظاهر آن را حفظ کردهاند؛ و در مواردی حتی با انگولک نهادهای پلیسیـامنیتی بهداعش پیوستهاند تا ضمن دستیابی بهچنبرهی سکس و خشونت و لذت و مرگ، این چنبره را در ابعاد الهی تا آنسوی ابدیت نیز بگسترانند. سلطهی بورژوازی تا هرجای مفروضی که امکان گسترش عمیق داشته باشد، هرگز نمیتواند تودهی وسیعی از آدمها را و جوانها را بهاین موجودات شبهانسانی تبدیل کند که بتوان با این عبارت از آن نام برد: {آدمهای خیلی زیادی، جوونهای خیلی زیادی دارن میپیوندن بهداعش}!!؟
بههرروی، تا آنجاکه اخبار، شواهد و گزارشهای گوناگون نشان میدهد، {آدمهای خیلی زیادی، جوونهای خیلی زیادی دارن} از مقابل داعش فرار میکنند؛ و تأسف در این است که این قدرتهای بورژوائی هستند که آنها را بهمقابله با داعش سازمان میدهند و رهبری میکنند. احتمال اینکه داعش بدون زد و بند با قبایل سنی، بقایای بعثیها و شیفتگان صدامیـتکریتی میتوانستند بهعراق یورش ببرند، آنقدر ناچیز استکه توقف روی آن بهصرفهی وقت و حوصله نیست. از تاریخ جنگها و فتوحات نظامی که بگذریم، اینکه یک ارتش (هرچقدر هم که پوشالی باشد) تماماً از مقابل دارودستههای مسلح فرار کند، در تاریخ شکستهای نظامی هم دستیافتنی نیست. این درست استکه سلاحهای داعش در مواردی پیشرفتهتر از سلاحهائی استکه ارتش عراق و حتی ارتش سوریه در اختیار دارند؛ اما دارودستهی داعش آنقدر حقیر و بیریشه هستند که درصورت تجهیز بهبمب اتم هم آنقدر محبوب نمیشوند که {آدمهای خیلی زیادی، جوونهای خیلی زیادی} بهآن بپیوندند. چنین پیوستنی فقط در مورد نیروهای انقلابی متصور است. دریافت بهمن شفیق از داعش ـحتیـ با آینده هم متناقض است.
فعلیت شناخت امکان بهمثابهی درک ضرورت طبقاتیـکمونیسیـانقلابی
همانطور در نیمهی نخست این نوشته نشان دادیم مقولهی {پیششرط} کاربرد مارکسیستی ندارد. این عبارت با بار عمدتاً منطقی و حقوقیاش اساساً پاسیفیسم و انتظار را القا میکند، و ربطی بهفعلیت سازمانگرانه و انقلابی کارگران، زحمتکشان و روشنفکران انقلابی نیز ندارد. بههرروی، اگر قرار را براین بگذاریم که عبارت {پیششرط} را بهمعنیِ مارکسیستی کلام هم بهکار ببریم، باید بگوئیم که ارادهی سازمانیافتهی طبقاتی، کمونیستی و انقلابی در جامعهی سرمایهداری یکی از {پیششرط}های انقلاب اجتماعی است که خودْ مستلزم شناخت همهجانبه (یا کمپلکسِ) امکانات موجود و انتخاب امکان خاص و اخص بهمثابه درک ضرورتِ جامعهی معینی است. در غیراینصورت (یعنی: کاربردِ کلی و تعریف نشدهی {پیششرط})، هرچیزی بهصرفِ موجودیت خود، حتی اگر افسادی باشد و در حال تلاشی و اضمحلال، بازهم {پیششرط} چیزِ دیگری است. این نوعی اینهمانگوئی پیشپا افتاده است که نه خاصهای را بیان میکند و نه ارادهای را (اعم از اینکه انقلابی یا ضدانقلابی باشد) نشان میدهد. [لازم بهتوضیح استکه «چیز» در اینجا نه بهمفهوم فیزیکی کلام (که مابهازای آن باید دارای وزن و رنگ و اندازه و مانند آن باشد) و نه در مفهوم عامیانهاش که جای هرنسبتی را میگیرد، بلکه با تعریف و مفهوم دیاکتیکی از کلامْ بهمعنی تعادل، توازن و سکون نسبی پروسههای همراستا، یا بهبیان دیگر: یک مجموعهی دوگانهی واحد مورد استفاده قرار میگیرد].
آن مفهومی که در امر سازماندهی طبقاتی و کمونیستی بهمثابهی یک آموزهی راهنما و پیشنهادهی نظری بهکار میآید، مفهوم «امکان» استکه بازتاب دیالکتیکیِ امکانات مختلف و موجود در هرجامعهای و بهویژه در یک جامعهی سرمایهداری است. قبل از اینکه قدری بهاین مفهوم و مابهازای بیرونی و اشکال مختلف آن بپردازیم، لازم بهتوضیح استکه صرفنظر از بررسیِ کلیت هستی مادی، اما هیچ جامعهای، تاآنجاکه جامعهی بشری (و بهویژه جامعهی سرمایهداری) است، بدون امکانی برای فرارفت و تکامل معنی ندارد؛ و فرض چنین جوامعی، فرضِ وجودی استکه مادیت ندارد.
با کنار گذاشتن تعریف منطق صوری و ایستا از امکان و اشکال گوناگون آن؛ براساس بینش ماتریالیستیـدیالکتیکی و منطق پویا، «امکان» را میتوان «احتمال وقوع» و درعینحال »چگونگی و راستای شدن» آن نسبتهائی تعریف کرد که در همساختاری بهنوعی در ساختار یک مجموعه حضور دارند. بنا بهاین تعریف امکانات گوناگون در یک مجموعه، ضمن اینکه ویژهی آن مجموعه هستند، بنابهویژگی همان مجموعه میتوانند بهچهار شکل محتملْ واقع شود: امکان اعم، امکان عام، امکان خاص و امکان اخص.
با توجه بهاینکه بررسی امکانات هرمجموعهای مستلزم شناخت و طبعاً دخالتگری در آن مجموعه است؛ و همچنین بهاقتضای دخالتگری طبقاتی و کمونیستی، بررسی خودرا در مورد «امکان»، بهجامعهی سرمایهداری در کلیترین شکل وقوع آن محدود میکنم تا بیش از حد لازم درگیر حوزههای نظری و مثلاً آموزشی نشویم که داستان میتواند بیش از حدی که فعلاً لازم است، بهدرازا بکشد. همانطور در «درافزودهی شمارهی یک» هم گفتم، اگر عمری باقی بود، در آیندهای نه چندان دور بهماتریالیسم دیالکتیک میپردازم، و در آنجا بحث «امکان» را بهطور مشروح مینویسم. بههرروی، آنچه ذیلاً تحت عنوان «امکان» مطرح میشود، فقط گرتهی کلی این بحث است که بهخاطر ضیق وقتْ حتیالامکان خلاصه شده است. معهذا همین خلاصهی نیمهکاره نیز (البته با توضیحاتی که در بطن همین نوشته وجود دارد) قابل دفاع است و من از آن دفاع خواهم کرد.
امکان اعم بهآن نسبتها و امکاناتی اطلاق میشود که در جوامع سرمایهداری بهمثابهی یک مجموعهی دوگانهی واحد میتوانند واقع شوند و چگونگی وقوعشان نیز تأثیری برچگونگی، راستا و سرعت تغییرات مجموعه ندارد. اینکه فلان کارگر یا بهمان سرمایهدار چند سال عمر کردهاند، یا اینکه فلانی دیشب، پارسال یا سال آینده با بچهاش چه حرفهائی گفته و میگوید امکانهای اعمی هستند که تنها در بقای کلیت مجموعه میتوانند بقا داشته باشند و چگونگی وقوعشان نیز تأثیری بر روند عمومی مجموعه ندارد و اصولاً در رابطه با تحولات مجموعهی سرمایهداری دخالتپذیر نیز نیستند.
امکان عام بهآن نسبتها و امکاناتی اطلاق میشود که خصلتنمای کلیتِ وجودی یک جامعهی معین سرمایهداری (بهمثابهی یک مجموعهی دوگانهی واحد) هستند و احتمال وقوعشان اگر در یک لحظهی معین 50-50 نباشد، در گسترهای از زمان بهوضعیت 50-50 نزدیک میشود. درست مثل اینکه 100 بار سکهای را بچرخانیم. احتمال وقوع در اینجا تقریباً 50-50 است. بدینمعنی که سکهی چرخان تقریباً 50 بار شیر و 50 بار خط مینشیند؛ و هرچه دفعات چرخاندن سکه را زیادتر کنیم، بهحد 50-50 نزدیکتر میشویم[15].
مثال بارز چنین امکانی در جامعهی سرمایهداری میزان دستمزد واقعی کارگران است که در یک دورهی زمانی نسبتاً طولانی یا در میانگین چند یا چندین زمان قراردادی، از نوسانات عرضه و تقاضای نیرویکار میگذرد و قیمت واقعی دستمزد را بیان میکند. لازم بهتوضیح استکه در اینجا مسئلهی بسیار مهم مبارزهی طبقاتی که امکان عام را بهسوی امکان خاص راهبر میگرداند، بهحساب نیامده است. زیرا، گرچه مبارزهی طبقاتی ذاتی جامعهی طبقاتی است و در جامعهی سرمایهداری نیز شدت و سرعت بسیار بالائی پیدا میکند؛ اما مبارزه برعلیه کارفرما خاصهای دوسویه دارد: از یکطرف سرمایه را با فشار خویش بهجلو میراند تا دمکراتیزه شود و بقای بیشتری داشته باشد، و از طرف دیگر با ایجاد زمینهی اشکال گوناگون سازمانیابیْ سرمایهدار و سرمایه را در کلیتاش بهطرف پرتگاه انقلاب نیز میکشاند.
امکان خاص در جامعهی سرمایهداری بهآن نسبتها و امکاناتی اطلاق میشود که تحت تأثیر وجهی از امکان عام (یعنی: همان وجه مبارزاتی) شکل میگیرد و در ترکیب با همین وجه بهطور ارادهمندانهای بهطرف تغییر در توازن قوای طبقاتی از جنبههای مختلف حرکت میکند. این امکان ضمن اینکه پتانسیل گذر بهامکان اخص را دارد، اما در اغلب مواقع در حد همین امکان خاص متوقف میشود. سازمانیابی طبقاتی در ابعاد گستردهی ملی و بروز جریانات چپی که از متشکل شدن کارگران در جهات منافع خود کارگران حمایت میکنند، نمونهی بارزی از تحقق امکان خاص است. میزان احتمال وقوع این امکان ضمن این که تاریخاً قطعی است، اما اجتماعاً بستگی بهشدت وجه مبارزاتی امکان عام، سنن تاریخی یک مجموعهی معین، و چگونگی دخالتگری آن عناصر فکریـطبقاتی دارد که تحت تأثیر امکان عام شکل میگیرد و با آن ترکیب میشود. توجه داشته باشیم که نفس وجودی این تأثیر گرفتن و تأثیر گذاشتن، بهواسطهی خاصهی مبارزاتیاش همان اراهمندیای است که از اساس شاخص چنین امکانی است.
امکان اخص در جامعهی سرمایهداری بهآن نسبتها و امکاناتی اطلاق میشود که تحت تأثیر وجهی از امکان خاص و در ترکیب پیچیدهای از آن واقع میشود. وقوع این امکان ضمن اینکه اجتماعاً و بهلحاظ سرعت وقوع بهموقعیت امکان خاص بستگی دارد؛ اما وقوع تاریخیاش عمدتاً ارادهمندانه و انقلابی است؛ و شاخص آن وجود حزب کمونیست پرولتاریائی استکه رهبری آن را کارگرانی با خاستگاه طبقاتی کارگری و با کمترین حد ممکنِ سلسلهمراتب در دست دارند. چنین حزبی بدون تولید کادرهای کارگری برای رهبری ابعاد گوناگون مبارزهی طبقاتی فاقد معنی است.
این توضیح را باید اضافه کنم که امکان عام و اعم تا آنجاکه در محدودهی خود (یعنی: در جهت بقای مجموعه) ماندهاند، افسادی هستند و در مقابل فعلیت امکان خاص و اخص منحلشدنی خواهند بود؛ چراکه وقوع و شدن در رابطه با این دو شکل از امکان چیزی جز اضمحلال نمیتواند باشد. درهم شکستن ماشین دولتی و مناسبات و لغو کار مزدی بیان انقلابی همین انحلال است. از طرف دیگر، امکان خاص و اخص بهواسطهی احتمال وقوع فراروندهشان (که ناگزیر فعلیتی ارادهمندانه دارد)، لازم بهحساب میآیند و در شدنِ خود ضرورت را بازمیتابنند.
*****
سه نکته بهجای نتیجه:
یکم) گرچه بحث امکان خیلی خلاصه شده و اصولاً بهمسائلی که در توضیح بیشتر بحث میتوانستند نقش داشته باشند، اشاره نشده است؛ اما در همین حد هم (چنانچه با دقت و با قدری جانبداری طبقاتی) مورد بررسی قرار بگیرد، از پیوستاری حکایت میکند که وجودش روی دیگر سکهی وجود کلیت یک جامعهی سرمایهداری مفروض است. نتیجه اینکه هیچ جامعهای که مناسبات کالائی برآن حکمفرما باشد، پیدا نمیشود که فاقد امکان مبارزاتی و انقلابی باشد. تفاوت جوامع مختلف نهایتاً در شدت و ضعف تغییرات و سرعت آنهاست. انقلاب اسب زین شدهای نیست که بهسادگی سواری بدهد. این اسب را باید با صبوری و احساس رفاقت زین کرد تا درعینحال بهسوارکاری ماهر نیز تبدیل شویم. اینجا نیز کار استکه در محتوای تاریخاً ضروریاش انسان را میسازد.
دوم) همانطور که از کلیت این نوشته و خصوصاً از بحث «امکان» برمیآید، بدون شناخت امکانات یک جامعه (که البته منظور امکان خاص و اخص است)، نمیتوان ضرورتهای خاص آن جامعه را درک کرد و دست بهکنش انقلابی زد. ازطرف دیگر، شناخت امکانات یک جامعهی معین و مفروض ـبدون چون و چراـ پراتیک است و پراتیسین نیز جزئی از همین پراتیک است. بهمارکس و انگلس نگاه کنیم: ضمن اینکه قدرت بسیار زیادی را در فهم تئوریک عامترین چهرهها و خاصههای نظام سرمایهداری و مبارزهی طبقاتی داشتند، اما همواره و حقیقتاً بهعنوان کمونیستهای آلمانی در مسائل جهانی حضور یافتند و حتی نظر دادند. این درصورتی استکه مارکس و انگلس چهبسا سرمایهداری انگلیس را مثل کف دستشان میشناختند.
سوم) تفکر کارگری تا آنجاکه فقط کارگری است، با قید وجه آنتیتزیاش در امکان عام و خاصهی گذرندگیاش بهامکان خاص، اما بورژوائی است. بنابراین، برفرض مثال و در عینحال محال، اگر کارگران سرزمین خاصی قابل توصیف بهصفت «طبقهی منحط» آن سرزمین باشند، بدنهی این کوه یخ را باید در میان آن افراد و گروههائی یافت که داعیه انقلابی و کمونیستی دارند. همین.
پیوست ها
پس از انتشار داستان طنز سیاه «راعش و چشم اندازها نوین در خاورسیاه - شرق الاسود!» و اشاره بهداعش بهعنوان تجمع، ائتلاف و شکلگیری بدوی نیروهای سازمانیافته راهزن در عراق و سوریه، لازم است که مسئله راهزنی، تاریخ و مناسبات اجتماعی و سیاسی راهزنان و درگیریهای منطقهای آنها با رژیمهای مرکزی، بهخصوص در کشورهای شمال و مرکزی آفریقا را بررسی کوتاهی کنیم و بهشباهتها و تفاوتهای این راهزنان با «دولت اسلامی» بهعنوان زمینهای برای فهم مسئله بپردازیم.
این نوشته ضمن اینکه بهعنوان یک بررسی مستقل میتواند مورد استفاده قرار گیرد، اما در اصل بهعنوان یک پانوشت مرجع در ارتباط با مقالۀ «داعش، پیششرط انقلابی و انترناسیونالیسم؟!» رفیق عباس فرد و همچنین بهمنظور حضور در کلیت آن تنظیم شده است و بههمین دلیل در ذیل این مقاله (و نه بهعنوان یک بررسی مستقل) منتشر میگردد.
فقط از تاریخ فوریه 2012 تا ژوئن 2013 حدود 23 هزار راهزن از عشایر فولانی Fulani از مرزهای ایالت تارابا در شمالغربی نیجریه بهکشور کامرون نقلمکان کردهاند. راهزنهای عشایر فولانی در مسیر حرکت خود بهروستاها و شهرها حمله میکنند و این حمله بیش و کم بهمعنی نابودی هرشکلی از حیات اجتماعی انسان بر سر راه آنها است. تمام دار و ندار کشاورزان، از غلۀ ذخیره گرفته تا طلا و الماس و پساندازهای آنها غارت میشود و زنان و دختران برای کلفتی و رفع نیازمندیهای جنسی اسیر میگردند. پسران جوان دزدیده شده و با مغزشوئی و آموزشهای نظامی بهعنوان سربازان کودک در خدمت راهزنان درمیآیند و یا در صورت عدم تمکین بهاین وضعیت کشته میشوند.
لازم بهتوضیح است که گزارشهای متعددی از چپاول نفت و فروش قاچاق آن وجود دارد که بهدلیل ارقام نجومی و غیرقابل باورشان از ذکر آنها صرفنظر میکنم.
دسترسی بیوقفه بهسلاحهای سبک برای گروههای راهزن در سومالی، نیجریه و کامرون امری حیاتی است و از طریق باندهای غیروابسته ترافیک اسلحه انجام میگیرد. 58 درصد تمامی اقلام تسلیحاتی سبک که بهطور قانونی در ایالات متحده و در سوپرمارکتهای اسلحه بهفروش میرسند، بهمکزیک و سپس بهکشورهای مرکزی آفریقا (معمولاَ از طریق آغاز مسیر ترافیک از مکزیک) ترانسپورت میشوند. مسیر ترافیک مشابهی برای اسلحه و مهمات روسی و چینی از طریق بنادر پاکستان و اروپای شرقی بهسوی کشورهای مرکزی آفریقا در جریان است.
از مورد استفادهترین انواع مهمات در میان راهزنها میتوان از حلقههای گلوله 36 بریتانیائی و 39 آمریکائی و 39 روسی (و کپی چینی آن) نام برد، از آنجا که پس از فروپاشی شوروی بسیاری از استانداردهای تولید گلوله یکسان شده است، این حلقهها در سلاحهای متفاوتی از مسلسل خودکار تا اسلحه کمری میتوانند مورد استفاده قرار گیرند و الزاما گلوله و سلاح همیشه ساخت یک کشور نیستند. در سال 2013 در سومالی حدود 20 میلیون گلوله توسط باندهای راهزن شلیک شده است که تعداد آن دو برابر کل جمعیت سومالی است. در نیجریه و در همین سال 90 میلیون گلوله توسط راهزن ها شلیک شده است که تعداد آن نصف کل جمعیت نیجریه است.
وزن خالص مجموع گلولههائی که توسط راهزنها و دزدان دریائی در سومالی و نیجریه شلیک شده است بهتقریب 8800 تن است که با جمع زنجیرها و بستهبندی آنها به 10000 تن بالغ میشود. یعنی بهطور مرتب، سازماندهیشده و سالیانه کاروانی معادل با 1250 کانتینر 8 تنی صرفاً برای حمل گلوله بهراهزنهای سومالی و نیجریه بهطور «غیرقانونی» و از طریق باندهای سیاه فروش اسلحه و مهمات از ایالات متحده، بریتانیا، روسیه و چین بهسوی آفریقا در حرکت است. و این فقط کانتینرهای حمل گلوله هستند و نه خود تسلیحات سبک یا سنگین و خودروهای نظامی و شبه نظامی.
قیمت هر گلوله 39 میلیمتری آمریکائی حدود یک دلار در سوپرمارکت اسلحه است:
قیمت همین گلوله در بازار سیاه مهمات نیجریه حدوداً 25 دلار است.
قیمت یک مسلسل بوش مستر رمینگتون ناتو در سوپرمارکتهای آمریکا (با تخفیف ویژه) 773 دلار است:
قیمت همین مسلسل (که طرفداران بسیاری در میان دزدان دریائی سومالی دارد) بیش از 8000 دلار است.
بهای مجموع اقلام مهمات که در بالا آمد حدوداً دو میلیارد و 750 میلیون دلار است که تقریباً یک چهارم کل بودجۀ نظامی ایران در سال 2013 است و این صرفاً قیمت گلولهها است.
حتی صرف بررسی آماری این ارقام نشان میدهد که وقتی از گروههای راهزن (باندیت) صحبت میکنیم، سخن از چند گروه مثلاً چند صد نفره با جابجائی سالیانه مثلاً چند میلیون دلار در دهکدههای دورافتادۀ آفریقائی نیست؛ بلکه سخن از یک تشکیلات لجستیکی - نظامی عریض و طویل بینالمللی است که بودجه و امکانات ترانسپورت آن قابل مقایسه با ارقام نظامی - لجستیکی کشوری 70 میلیون نفره مانند ایران است.
در اینجا مقصود ما محاسبه نرخ سود و بررسی روابط این تشکیلات بینالمللی نیست؛ زیرا صرف ارائۀ این ارقام میتوانند (حتی بدون محاسبه سود چنین ترافیک بینالمللی) بیان کنند که وجود و بقای این تشکیلات عظیم لجستیکی - نظامی، نه موضوعی حاشیهای و مشمول قوائد استثنائات، بلکه بخشی غیرقابل تجزی از شیوۀ تولید سرمایهداری است.
چنین حجم عظیمی از عملیات راهزنی نمیتواند در شرایطی صورت گیرد که جامعه (یعنی اجتماعیت سرمایه) در وضعیت شهروندی و مدنی بهسر میبرد. لازمۀ آغاز حرکت چنین بازار عظیمی، نابود ساختن زیرساختارهای مدنی یک جامعۀ مفروض و از میان بردن موانعی است که قوانین مدنی یک جامعه (یعنی قانون جنگل بهضرب سرمایه) را از «قانون جنگل بهضرب گلوله» متمایز میکنند.
تخریب زیرساختارهای اجتماعی در عراق بهواسطه یک حمله نظامی تخریبگرانه در سال 2003 توسط ایالات متحده، پس از آن تقویت و ایجاد نیروهای شورشی در سوریه و آغاز تخریب مدنیت در این جامعه؛ عراق و شام را بهمحیط بسیار مناسبی برای تکوین و رشد گروههای راهزن مبدل ساخته است. اما پیش از هرگونه مقایسه میان راهزنان داعش و راهزنان عشایر فولانی (این مقایسه مستقیم موضوع این نوشته نیست) میبایست به ریشههای قومی، اجتماعی و اعتقادی راهزنان عشایر فولانی اشاره مختصری کنیم و اطلاعاتی برای توضیح ربط این مناسبات راهزنی با انباشت سرمایه جهانی ارائه دهیم.
پیش از هر چیز قویاً باید گفت که عشایر فولانی (صرفا بهدلیل فولانی بودن) همه راهزن نیستند. مشغله عشایر فولانی که با جمعیت حدود 40 میلیون نفر و بهنسبتهای متفاوت گسترش جمعیتی در نیجریه، کامرون، چاد، بنین، بورکینافاسو، گینه بیسائو و سنگال پراکنده هستند، غالباً دامداری است. این شکل از معیشت بهعشایر فولانی ویژگیهائی میبخشد که حتی با عشایر ایران نیز قابل مقایسهاند: یعنی توانائی آنها در مهاجرت وسیع و سریع از یک منطقه بهمنطقهای دیگر و از یک کشور به کشور دیگر بدون وابستگی به «آب و خاک و سرزمین مادری»، رزمآوری و جنگجوئی در دفاع از قبایل خود، توانائی و آموزش مردان و زنان قبایل در استفاده از سلاحهای سنتی و مدرن، مقاومت فیزیکی در برابر شرایط بسیار سخت طبیعی بالاخص در زمان عملیات شکار.
از نظر ترکیب جمعیتی قبایل آداماوا Adamawa، باگیرمی Bagirmi ، گومبه Gombe، موبورورو Mobororo و بورگو Borgu پرجمعیتترین عشایر چادرنشین فولانی را تشکیل میدهند. زبان پولار Pulaar زبانی است که کمابیش همه قبایل فولانی بهآن سخن میگویند و بهنسبت پراکندگی جمعیت دارای لهجههای متفاوتی هم هست. از نظر ایدئولوژیک علیرغم اینکه در گزارشات رسمی فولانیها مسلمان محسوب میشوند، ولی در عمل نسخۀ اسلام (سنت) که فولانیها خود را بدان معتقد میدانند (یا درواقع دیگران فولانیها را بدان معتقد میدانند) چیزی نیست بهجز تعاریف آنها از ایدئولوژی تاریخیشان که قدمت آن بههزاران سال پیش از اسلام بازمیگردد و «فولاکو» نامیده میشود. فولاکو بیش از اینکه یک روش آسمانشناسی خدایان باشد، روشی برای اخلاقیات آنها در زندگی زمینی است. فولاکو (راه فولانی) از چهار رشتۀ تعالیم مونیال (رابطۀ فولانی با حیوانات)، هاکیلو (رابطۀ فولانی در چادر یا خانواده)، سمتینده (تعالیم جنگ) و ساگاتا (قوائد زندگی روزمره، چادرزنی، اسلحه سازی، جادوگری، رقص و دعا و غیره) تشکیل شده است.
مانند هر ترکیبی از عشایر چادرنشین و دامدار و جنگجو، قبایل فولانی نیز بستر مناسبی برای رشد گروههای راهزن هستند که تصویر کوتاهی از حجم و گستره عملیاتی آنها (صرفاً با ارائه ارقام مصرف گلوله که یک شاخص پراهمیت است) در بالا ارائه شد.
اما منهای تفاوتهای عمیق قومی، اجتماعی، اعتقادی و جغرافیائی میان نیروهای راهزن فولانی و راهزنان داعش، آنچه که ایندو را با هم قابل مقایسه میسازد نه شباهتهای قومی و اجتماعی و فرهنگی و یا مناسبات درونی خود آنها، بلکه عکسالعمل (یا بهبیان صحیحتر: عمل مستقیم) سرمایهداری ترانسآتلانتیک در مواجه با این راهزنان است:
الف) عملیات سیاسی و نظامی برای نابود ساختن و یا نابود نگاه داشتن زیرساخت های زندگی مدنی (بههمان معنای مدنیت سرمایه در کشورهای ترانس آتلانتیک) در کشورهای نیجریه، چاد، کامرون و سایرین. یعنی عملیاتی که بستر اجتماعی رشد راهزنی در عشایر فولانی را فراهم میآورد و آنرا سودده میسازد. بههمینسان عملیات نظامی ایالات متحده در عراق که نه بهسبب صرف بمباران شهرها، بلکه نیز در مجموعۀ وقایع پس از آن و روشهای سازمانهای امنیتی غربی در دامن زدن (و البته نادیده گرفتن) عملیات تروریستی که بهجنگ میان «شیعه و سنی» دامن زد و در نهایت بهنابودی نسبی زیرساخت های مدنی عراق (از آذوقه و آبرسانی شهرها گرفته تا اختلال در حمل و نقل بهواسطه ناامنی و تخریب تا اختلال در لجستیک کالاهای مورد نیاز مصرف روزانه که خود را بهشکل نوعی قحطی نسبی در شهرها نشان میدهد) با این عملیات در آفریقا قابل مقایسه است.
ب) عدم جلوگیری از ترافیک اقلام نجومی سلاح و مهمات در چنین بستر رشد مناسبی برای گروههای راهزن؛ البته با دانش بهاینکه راهزنان در ابتدای پیدایش خود و سپس بهطور منظم و متداوم بهمقادیر معتنابهی سلاح و مهمات برای بهدست آوردن نخستین پیروزیها نیازمندند.
پ) در مورد داعش، نادیده گرفتن و یا حتی حمایت از کشورهای شیخنشین منطقه بالاخص قطر برای ارائه نخستین کمکهای مالی و تسلیحاتی برای تکوین بدوی داعش.
ت) عدم پیگیری خداوندان جنگ، یعنی مافیای صدور اسلحه از اروپا و امریکا بهاین کشورها که اغلب دارای ملیت و پاسپورتهای کشورهای ترانس آتلانتیک هستند و بهطور قانونی میتوانند در این کشورها حسابهای بانکی محفوظ داشته باشند.
ث) عدم پیگیری شمارۀ سریال و مسیر حرکت تسلیحات فروخته شده (در مقادیر ظاهراً کم اما مداوم) از سوپرمارکتهای اسلحه در کشورهای آتلانتیک و عدم پیگیری مقادیر فروخته شده و یا دلیل فروش آنها (میتوان حدس زد که طبیعتاً کسی برای دفاع از حیاط خانهاش موشک ضدتانک و مسلسل هلیکوپتر خریداری نمیکند) که امکان خروج این تسلیحات را فراهم آورده و بازار فروش اسلحه در مناطق راهزنخیز را پشتیبانی میکند.
ج) عدم پیگیری عملیات بازاری - بانکی سفیدسازی منابع غارت شده در حسابهای بانکی مستقر در کشورهای ترانسآتلانتیک: قابل توجه است که بخش اعظم سرمایه در گردش برای بازار اسلحه از روسیه و چین بهمناطق راهزنخیز از طریق حسابهای بانکی ترانسآتلانتیک بهانجام میرسد و علیرغم اینکه منطقۀ جغرافیائی تولید بخشی از این تسلیحات روسیه و چین است (که این البته موجب شیپورهای تبلیغاتی بسیاری هم هست) اما این معاملات بهنرخ دلار و با تکیه بر امکانات بانکی کشورهای غربی انجام میگیرد.
بخش اعظم منابع غارت شده از مناطق راهزنخیز، اعم از منابع حاصله از فروش «نفت نزاع» Conflict Oil، «الماس نزاع» Conflict Diamonds و سایر منابعی که از غارت راهزنها در مناطق نزاع بهدست میآید، منهای اینکه بخشی بهمصرف و استخدام راهزنها در همان مناطق در میآید؛ اما مبالغ هنگفتی از طریق سفیدسازی بانکی توسط افراد دارای ملیت و پاسپورت کشورهای غربی، بهکشورهای ترانس آتلانتیک منتقل میگردد و وارد گردش سرمایه غربی میشود.
چ) ارتباط گستردۀ اطلاعاتی با گروههای راهزن و ارائه اطلاعات امنیتی و نظامی بهآنها از طریق شبکههای سازمانهای امنیتی غربی.
از اینرو میتوان گفت که راهزنی در کشورهای راهزنخیز (کشورهائی که زیرساختهای مدنی نابود شدۀ آنها امکان خیزش راهزنها را فراهم میآورد) نه تنها مورد مخالفت جدی سرمایۀ ترانسآتلانتیک نیست، بلکه امروزه میتوان از آن بهعنوان شیوهای متعارف برای غارت منابع این محدودههای جغرافیائی سیاسی و انتقال این منابع بهگردش سرمایه اروپائی و آمریکائی نام برد. راهزنی بخش قابل توجهی از طبیعت سرمایه در کشورهای راهزنخیز و در ارتباط مستقیم و ارگانیک با سرمایۀ ترانسآتلانتیک است و بدون فهم یکی، فهم دیگری ممکن نیست.
علیرغم بسیاری تفاوت در جزئیات، در یک بررسی عمومی نمیتوان ارتش راهزن داعش را خارج از این مناسبات بررسی کرد؛ بلکه فقط در ارتباط با سرمایۀ ترانسآتلانتیک است که راهزنان داعش معنا و دلیل وجودی خود را در میان برهوت مدنیت در عراق و سوریه بازمییابند.
پانوشتها:
[1] اشاره بهپیشینهی بحث «خاورمیانه سوسیالیستی» در سخنرانی بهمن شفیق بدینقرار است:
ـ (فایل اول)، دقایق اولیه: {... هدف اصلی بحث در واقع طرح چشماندازیه که ما از سالهای پیش بین خودمون مورد بحث بوده، بهطور پراکنده مورد بحث قرار گرفته و هیچوقت فرصت اینو نکردیم که این بحثها رو فرموله کنیم و بهشکل فرموله ارائهاش بدیم. اون هم بحث در واقع چشمانداز خاورمیانه سوسیالیستی است....}.
ـ (فایل اول)، حدود دقیقهی 20/10: {... توی صحبتها مقدماتیای که داشتیم، و بیشتر حتی بهطور پراکنده هم که داشتیم حول موضوعات عراق و فلسطین و اینها، خوب اینرو ما میدیدیم که در اونجا بهاصطلاح امکان این دخالتگری کمونیستی و یا پیششرطهای امکان این بهاصطلاح این دخالتگری کمونیستی رو ما توی عراق غزه نمیدیدیم}.
ـ (فایل دوم)، حدود دقیقهی 20/53: {... تو صحبتهای قبلی خودمونم بود، صحبتهائی که بخصوص بهطور پراکندهای هم داشتیم اینا بود که اون پیششرطهای دخالتگری کمونیستی تو منطقهی خاورمیانه فراهم نیست}.
[2] متن سخنرانی چنین شروع میشود: {رفقای عزیز سلام، بالاخره پس از مدتها امشب فرصت شد که در رابطه با مسائل مربوط بهتحولات خاورمیانه بعد از تعرض وسیع داعش... گفتگوئی داشته باشیم...}.
[3] {... ورود بهبحث را از خودِ تحولات خاورمیانه شروع نمیکنیم. برای ورود بهبحث من فکر میکنم که بهتره از اوضاع جهانی و در واقع بهویژه مسئلهی اوکراین و روسیه شروع کنیم. این... در جریان بحث روشن خواهد شد که چرا این اهمیت داره که از این زاویه ما وارد بحث بشیم و بحث رو شروع کنیم. در واقع ورود بهبحث از این موضع و از این زاویه خود در دو وجه که لازمه. یکیش اینکه بهنظر من فهم وقایع عراق و خاورمیانه بدون در نظر گرفتن موقعیت کنونی جهانی امکانپذیر نیست...}.
[4] {... بحث اساسی اینه که ما یه چشمانداز و افق مشخص از نظر سیاسی باید داشته باشیم، باید شکل بدیم، باید تکوین بدیم و باید نگرشمون رو تو اون افق معین و مشخص باید تعریف کنیم. این افق مشخص و معین فکر میکنم میشه طرح بحث چشمانداز خاورمیانه سوسیالیستی. ما اگه بتونیم از این زاویه نگاه بکنیم بهقضایا، یعنی چه از این زاویه نگاه کنیم بهقضایا؟ اولا میخوام بگم اینرو که هیچ انقلاب اجتماعی، یعنی هیچ انقلاب کمونیستی، اجتماعی بدون وجود یه چنین چشماندازهائی موفق نخواهد شد. برگردیم بهقرن 19، دوران قدرت جنبشهای اروپا این بود که چشمانداز انقلاب در اروپا جلوشون بود. از همون 1848 بهاین طرف شما وقتی نگاه بکنید، جنبش انقلابی قدرتشون توی این بود یه چشمانداز اینطوری رو داشتن. بالاخره یه انقلاب باید این چشمانداز روی پای خودش ایستادن رو داشته باشه. این چشمانداز بسیج نیرو برای بنای یه جامعهی جدید رو باید داشته باشه. این در انقلاب بلشویکی اکتبر هم همین بود. یعنی اگر در انقلاب بلشویکی اکتبر در نگرش انقلابیون روسی وقوع انقلاب در آلمان یک امری بود که پیشفرض بود، پیشداده بود. عین همین اونوقت در آلمان هم بود، حتی در خودِ همین آلمان هم وقوع انقلاب در روسیه تو بخش انقلابی کمونیستها طبقهی کارگر تو آلمان هم بود این به عنوان پیشداده. خوب این اولین چیزیه که ما در رابطه با اصلاً نیاز به یه همچین چیزی. حقیقتاً تصور اینکه ما الآن تو منطقهی خاورمیانه، یه منطقهای که عراق رو مثال بگیریم حالا، یه لحظه یا مصر رو یا هرکشور دیگهای رو. تصور اینکه شما یک مبارزهای داشته باشی، یه جنبش کمونیستی نیرومندی داشته باشی که این جنبش کمونیستی نیرومند در چارچوب همون کشور بتونه قوی بشه، بتونه قدرت بگیره، بتونه قدرت رو بهدست بیاره و بتونه انوقت در مقابل ارتجاع منطقه بتونه مقاومت کنه، این اصلاً غیرممکنه. چنین چیزی موقعی میتونه اتفاق بیفته که این جنبش، این حرکت، این جنبش طبقاتی بربستر یک افق روشن سیاسی که مربوط باشه بهتحولات خودِ اون منطق شکل گرفته باشه؛ یعنی چی؟ یعنی: که اون مکانیسم اون دینامیسمیکه به طور واقعی توی اون منطقه وجود داره، این طور نیست که از خودمون درآورده باشیم. بهطور واقعی و دقیقاً این جریانات اسلامی از اون دارن استفاده میکنن. مردم اون منطقه نسبت بهسرنوشت همدیگه حساساند. این دینامیسم رو ما باید بتونیم بهکار بگیریم بهعنوان یک چشماندازی سیاسی تو برنامهی خودمون. اینجا انوقت انترناسیونالیسم از اون حالت انتزاعیِ کلی خارج میشه. انترناسیونالیسم یه معنای واقعی پیدا میکنه. همون معنائی که میگم توی دوران پیش از 1917 در رابطه با جنگ جهانی اول بین بهاصطلاح سوسیال دمکراسی انقلابی اروپای غربی و روسیه بود. انترناسیونال یه معنای واقعی داشت}.
[5] {مهاجرتها، رفت و آمدها، مبادلههای فرهنگی، چه مهاجرتهای کاری، مبادلههای فرهنگی، چاپ مثلاً نشریات ایرانی در استانبول یا حتی در کلکته خوب اینها چیزهائی بوده که این مبادلات زیاد بوده}.
[6] این چهار جمله بهاین ترتیباند:
1ـ مثلا وقتی میگویم پیش شرط انقلاب سوسیالیستی تصرف قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر است منظور این است که وقتی برای تغییر مناسبات تولید طبقه کارگر باید بدوا قدرت را گرفته باشد. در نتیجه ابزار گرفتن قدرت سیاسی حزب است و مثلا با اتحادیه و سندیکا نمیشود کار مزدی را لغو کرد.
2ـ پیششرط انقلاب سوسیالیستی این استکه طبقهکارگر قدرت سیاسی را بگیرد و دیکتاتوری پرولتاریا را اعمالکند.
3ـ در هر جامعه ای که آبستن تغییر و تحولی می باشد، اوضاع انقلابی و تسخیر قدرت انقلابی زمانی فرا میرسد و میتوان گفت پیش شرطهایش آماده است که عملکرد توده های کارگر و زحمتکش با طیف کارگران پیشرو و آگاه که پیش گامان و قشر انقلابی می باشند به هم پیوند خورده باشند.
4ـ بدون شناخت و تدارک منظم و مداوم پیش شرطهای انقلاب، از طریق آموزش صدها و هزاران کارگر با در نظر داشتن یک برنامه انقلابی، بدون آن تجربه عملی ای که کارگران پیشرو در طی آن با تلاشهای خود به تبلیغ اهداف و برنامه خود پرداخته و آن را به میان توده های کارگر برده باشند.
از این 4 نقلقول نمیتوان بهمعنائی روشن، عام و قابل تعریف از واژهی پیششرط دست یافت. چراکه واژهی پیششرط در همهی این نقلقولها یک اینهمانگوئی، تکرار بدیهی و توصیف است که در قالب تقدم کاری یا چیزی بر کار یا چیز دیگری ارائه میشود؛ در صورتی با کمی دقت متوجه میشویم آن کار یا چیزی که باید برکار یا چیز دیگر تقدم داشته باشد، یا بیان دیگری از همان کار یا چیزی است و یا وجه دیگری از آن.
[7] کلیه نقلقولهائی که از ئی. اچ. کار در این مقاله میآوردم، از مقالهی «صدای پای فاشیسم» و کرنش «راه کارگر» در مقابل آن نقل شده است:
http://www.refaghat.org/index.php/political/east-ukraine/73-fascism-footsteps
[8] بوریس لیتوینوف (رئیس شورای عالی جمهوری خودخواندهی خلق دونتسک) در دهم سپتامبر 2014 بهخبرنگاران گفت: بنا بهاطلاعات گفت گرچه داوطلبینی از آلمان، فرانسه و اسرائیل بهاینجا آمدهاند، اما بیشترین تعداد از روسیه میآیند. او همچنین اضافه کرد: طی این چند ماه درگیری 3 تا 4 هزار داوطلب در کنار رزمندان دونتسک میجنگیدند، اما «بسیاری از آنها اینجا را ترک کردهاند». بهلینک زیر مراجعه شود:
http://rt.com/news/eastern-ukraine-army-operation-680/
[9] http://www.refaghat.org/index.php/political/east-ukraine/78-yalta-manifesto
[10] وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمَانٌ لَّهُمْ كَاَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ (برای بهشتيان، غلامانی هستند [که] مثل مرواريد دست نخورده میچرخند): سورهی طور، آیه 24.
[11] «شبه نظامیان سازمان تروریستی "داعش" که مناطق وسیع را در عراق و سوریه تصرف کردند، توسط 127 بازرگان از کشورهای حاشیه خلیج فارس حمایت مالی می شوند. هيثم المناع ، مدیر مرکز حقوق بشر اسکاندیناوی وعضو اپوزیسیون سوریه این مطلب را به کانال تلویزیونی عربی"المیادین" گزارش داد. او یک مطالعه را در مورد فعالیت "داعش" با عنوان "پول امارات" را آماده کرد. او گفت: "بازرگانان از کشورهای حاشیه خلیج فارس (پیروان از عقیده سلفی) از طریق شبکه کویتی از "داعش" حمایت مالی می کنند". به گفته هيثم المناع ، این شبکه متشکل از 127 بازرگان از عربستان سعودی، قطر، کویت و سایر کشورهای اسلامی است. نویسنده این گزارش یک لیست با مشخصات آنها را در سازمان ملل متحد ارائه داد تا اقدامات برای مقابله با "داعش" برنامه ریزی شود. او گفت: " عراقی ها نقشه اصلی را در سازمان ایفا می کنند و اتباع خارجی عمدتا نقش اجرا کنندگان اگر چه پنج نفر از آنها در این سازمان بسیار متنفذ هستند". به گفته المناع، همه کشورهای حاشیه خلیج فارس، به طور مستقیم یا غیر مستقیم تلاش می کنند رژیم های بغداد و دمشق را از بین ببرند. علاوه بر این، المناع معتقد است که نفوذ مزدوران خارجی در سوریه بدون چشم پوشی از طرف ترکیه، اردن و برخی از نیروهای لبنان غیر ممکن بوده است»؛ بهنقل از رادیو صدای روسیه بهزبان فارسی:
http://persian.ruvr.ru/news/2014_09_08/277022360/
روزنامه مسیحی "لاکروآ" می پرسد: چه کسی از داعش هواداری می کند؟
در پاسخ به این پرسش، "لاکروآ" مینویسد : داعش در آغاز با کمک های بین المللی و به ویژه کمک امیرنشینان خلیج فارس، جان گرفت و امروز نیز از کمک های مخفی برخی از اشخاص برخوردار است که برآوردش چندان آسان نیست. "لاکروآ" به این اشاره دارد که شورای امنیت سازمان ملل متحد درقطعنامه ای که منتشر کرد راههای تأمین منابع مالی برای این گروه را می بندد. چون، به نوشته این روزنامه، منابع مالی مهمترین نکته ای است که توانمند شدن گروهکی را، که در آغاز برای پاسخ به اشغال عراق توسط آمریکائیان تشکیل شد، توجیه می کند.
به گفته شماری کارشناس، هنگامی که این گروهک به شورشیان سوریه پیوست، از سوی عربستان سعودی و قطر حمایت مالی می شد چرا که این دو کشور از نیروهای مخالف بشار اسد هواداری می کردند و داعش هم در میان آنان قرار داشت. "ان جی او" های اسلامی و سرویس های ویژه نیز در این کمک دست داشتند.
ترکیه نیز مسئولیت بزرگی در توانگیری این گروه دارد چون، درست است که این کشور خود مستقیم به داعش کمک نکرده، اما اجازه گذر اسلحه از خاکش را به اپوزیسیون سوریه داده که بخشی از آن نصیب داعش شده است.
به گفته شماری کارشناس دیگر، داعش حتا از کمک بشار اسد استفاده کرده که این گروه جهادی را به ار تش آزاد سوریه ترجیح می داد. یکی از آنها می گوید : به چشم خود دیده است که رژیم سوریه مواضع انقلابیون را در حلب بمباران می کرد اما به مواضع این جهادیون کاری نداشت. البته ارتش سوریه، بسیار دیرتر، چند موضع داعش را بمباران کرد و چند عضو آن را کشت:
[12] شعریکه مارکس در فصل سوم کاپیتال (پول یا گردش کالا) در زیرنویس میآورد، بهترجمهی ایرج اسکندری چنین است:
ای فلز پربها، ای جادوی رخشنده، ای زر
زشت از تو گشته زیبا، تیرهگون از تو منور
پستْ والا، پیرْ برنا، کذبْ حق، ناکسْ دلاور
چیستْ گوئید ای خدایان! از چهرو این دیو اصفر
کاهنان و زاهدان را رانَد از معبد بهمعبر
بالش آرامشِ بیمار برباید ز بستر
گه بسازد دین و گاهی دین دهد برباد یکسر
مایه آمرزش جرم است بیفرمان داور
از جذامی دور سازد زشتیِ آنْ رنجْ منکر
دزد را برمسند اقبال سازدْ تاج برسر
بخشد او را شهرت و جاه و جلال و قدرت و فّر
وان عجوز شوم را سازد عروسی نیکمنظر
دور شو ای ملعون! ای پلید تیرهگوهر!
[14] http://www.azadi-b.com/J/2014/09/post_123.html
[15] محاسبه احتمال این وضعیت خاص بدینترتیب استکه هرچقدر تعداد دفعات آزمون بیشتر باشد، احتمال اینکه تعداد شیر و خط یکسان باشد بیشتر میشود، و فقط در تعداد بینهایت آزمون، تعداد مساوی شیر یا خط خواهیم داشت و نه در 100 آزمون. بههمین دلیل تعداد بینهایت آزمون بیانگر قطعیت احتمال است و فقط در ریاضیات محض میشود از آن حرف زد و در جهان واقعی کاربرد ندارد. البته این نظر رسمی در دنیا است ولی آناتولی دنپروف فیزیکدان بلشویک اوکراینی (روسیتبار) داستان بسیار زیبائی بهنام «معادلات ماکسول» دارد که میگوید در وضعیت شهود ذهن آدمی حد بینهایت آزمون را بهطور ذهنی میتواند متحقق کند و بهقطعیت احتمال دست یابد. بنابراین محاسبات عدم قطعیت (احتمالات) در شهود ذهنی و بهطورکلی در مورد ذهن بشر صادق نیست. این داستان بهنام مندرآوردی «خانه اهریمنی» توسط پرویز شهریاری بهفارسی ترجمه شده است و بیشک یکی از دورنگرترین داستانهای علمیـتخیلی همه اعصار است. آناتولی دنپروف دانشمند فیزیک آکادمی علوم اتحاد جماهیر شوروی بود و در جنگ جهانی دوم بهعنوان سرباز داوطلب بهارتش سرخ پیوست و در جنگ پاهایش را از دست داد، با اینحال تا سال 1971 یعنی چهار سال قبل از مرگش (1975) در دانشگاه مسکو درس فیزیک میداد. و در روسیه او را بهنام پدر هوش مصنوعی میشناسند. با اینحال که در غرب نویسندهای کاملاً فراموش شده است، اما نظریات انقلابیاش در مورد هوش مصنوعی را به نام یک فیلسوف آمریکائی (ماساچوست) به نام دانیل کلمنت دنت جا زدهاند. (این پانوشت توسط رفیق بابک پایور تهیه شده است).
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوهفتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوششم
در زندان بسرعت با بزرگان جنبش چریکی از نزدیک محشور شدم. اولین چیزهایی که آموختم مسائل «سازمانی» بود. جنبش چریکی در نوباوگی عملی خودش سخت تحت ضربات سرکوب قرار گرفته و نیروهایش را به نوعی میشود گفت«تلفات» داده بود. کثرت دستگیریها، علیرقم مقاومتهای ستایش انگیز بسیاری در بازجوییها؛ مانع از هدر دهی نیروهایی نشد که قرار بود رهبری و استخوانبندی این جنبش را حفظ و صیانت کنند. در تحلیلهای بعدی؛ چه در زندان و چه در درون گروههای چریکی انجام شده توجه کمی را به نقش ضعفهای سازمان نیافتگی و خلعهای آسیب پذیر آن کردند. در حالیکه هر چقدر مبارزه سهمگینتر و هرچقدر سرکوبها سبوئانهتر باشد اهمیت سازمانیافتگی دم افزون تر میشود. در حقیقت اگر سلاح درک حقایق مبارزات انقلابی فلسفه و منطق «ماتریالیستی-دیالکتیکی» است؛ سلاح مقابله با نظامهای سرکوبگر و پلیسی «سازمان» است. آن هم از منظر «سازمان پذیری» نیروهای انقلابی. درباره این مقوله در جاهای دیگری به قوت پرداخته ایم.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوششم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوپنجم
[به«نظرم» عموئی یک تودهای تمام عیار است. و با همه توان در خدمت «آرمانهای»پایهای حزبش و از همین منظر است که در نقل وقایع قلم زده است. کتاب «دُرد زمانه» بهقوت و دقت این سوگیری کاملاً جانبدارانه را بیان و عیان میکند. در نتیجه آنچه عمویی در این کتابش هم آورده پر رنگ کردن و ارج نهادن بههمان قداست متحزب خود اوست. شاید تنها حُسن و قبح کتابش هم در همین باشد. (درباره شناخت و تحلیل تاریخی حزب توده در مقام دیگر باید نوشت، که جای خود را درکارهایم دارد). در این بخش از خاطرات تنها بهوقایع زندان از دید عمویی در این کتاب اشاره میکنم، ددر نوشته عمویی «وقایع تقطیع و گزینش شده» آمده. او با یادآوری جریانسازی، تودهای بودنش و ضد جریان اصلی «چریکی» این رویداد را شرح داده و اوصافی دارد].
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوپنجم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوچهارم
یکی از سرگرمیها آنروزهای سلول انفرادی در پس حوداث خونبار مقاومت «کتاب گویی» برای جمع هم بندیها بود. من داستان کوتاهی از ماکسیم گورکی را برای جمع تعریف(بازخوانی ذهنی) کردم که مورد استقبال و تحسین (شخصیتهای مطرح«چپ») قرار گرفت. در این قصه کوتاه نویسندهای(که بنظر خود ماکسیم است) با انقلابیای(که به مشخصات لنین) است بر میخورد. انقلابی نویسنده را مورد سئوالاتی قرار میدهد و او را بسوی نوعی خودکاوی و خودشناسی از جنس «خودآگاهی» اجتماعی سوق میدهد. گفتگو در فضایی اتفاق می افتد که نویسندهی داستان سرمست از موفقیتهای حرفهایش پس از نشر و استقبال اثریست که به تازهگی منتشر کرده میباشد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوچهارم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوسوم
رئیس ساواک آمد و بهبازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربهی تازهای بود از کتک خوردن. یک چوب بهطول بیش از یک متر و بهقطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب میگذاشتند و چوب را میپیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت میشد. شکنجهشونده روی زمین بهپشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آمادهی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. اینجا دیگر مثل بازجوییهای اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب اینکه چشمبند و دستبند دوباره بهکار گرفته شد. اینبار یک پابند هم بهپاها زدند. وسیلهای مثل دستبند، اما ضخیمتر و با زنجیری بلندتر، بهحدی که میتوانستی فقط قدمهای کوتاه برداری.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه