ترامپ و قصهی سرمایه بدون دولت!
انباشت سرمایه که مرز نمیشناسد، خیلی زود و سریع مرزها را شکست و در همهی نقاط جهان فراگیر شد. انحصارگران و سرمایههای چند قطبی که امروزه تجارت جهانی و فرآیند سرمایه را در چنگ دارند، بهشرایط موجود در بازار جهانی کاملاً وابستهاند. اینها در رؤیای دولت جهانی ویا جایگزینی همانند ایالات متحد اروپا هستند. اما حقیقت این است که سرمایه بهدولت گره خورده است.
ترامپ و قصهی سرمایه
بدون دولت!
ترجمه: سارا طاهری
نویسنده: Mikael Nyberg, Clarté
منبع: http://mikaelnyberg.nu/2019/01/24/sagan-om-det-statslosa-kapitalet/#more-1513
امپریالیسم امروزه همانند گذشته وابسته بهقدرت دولتی است و ترامپ همانند آنتیگلوبالیستها شیفتهی این نیازمندی امپریالیسم است.
شرکت زیمنس همین امسال قرارداد پانزده میلیارد دلاری با عراق را از دست داد. قبلاً دولت عراق بازسازی برق را بهاین شرکت آلمانی واگذار کرده بود. اما در لحظههای آخر ترامپ با طرح کشته شدن بیش از 70 هزار سرباز آمریکایی در حملات سال 2003 و کشتارهای پس از آن بهدولت عراق هشدار داد که این ناسپاسی ازسوی دولت عراق پیامی ناخوشایند در پی خواهد داشت.
این قرارداد بلافاصله بهشرکت آمریکایی جنرال الکترونیک داده شد. یکی از مشاوران نخست وزیر دولت عراق بهآلمانیها توضیح داد که متأسفانه آمریکا با اسلحه شقیقهی ما را نشانه رفته و کاری هم از دست ما برنمیآید[1]. در بعضی از محافل سیاسی تعاریف دیگری از کاپیتالیسم (امپریالیسم) مورد بحث و تبلیغ قرار میگیرد. این محافل معتقدند که سرمایه وارد فاز جدیدی شده و شرکتهای غولآسای صنعتی و بخش عظیمی از سرمایه مالی دورهی ملی بودن خود را پشتسر گذاشته است؛ گویی سرمایه بدون وابستگی بهدولت خاصی در فضای سیاسی بدون مرز و بهگونه جهانوطن غوطهور است.
یکی از قویترین استدلالهای طرفداران اتحادیه اروپا همین ادعای بیریشه بودن سرمایه است. چپهای رادیکال (ازجمله هارد و نگری) در اوایل سدهی 2000 مدعی عصر شبکهی بدون مرز سرمایهداری [تحت عنوان] «امپراطوری» شدند. اینها معتقدند که بشریت خود را از مفهوم دولتِ ملی و قدرتهای بزرگ سیاسی امپریالیستی رها کرده و اساساً سیستمی جدید و جهانی در حال رشد است. این سیستم دیگر در ترمینولوژی امپریالیسم بریتانیا، فرانسه، روسیه و حتی آمریکا نمیگنجند. این حاکمان جدیدْ نهادهای بینالمللی و فراملیتی مانند گروه 8، سازمان تجارت جهانی، بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول هستند[2].
هارد و نگری براین بودند که رشد و تغییرات جهانی را باید پذیرفت و آن را بهدقت دنبال کرد. دولتهای اروپاییِ در نوسان و ارگانهای مربوط بهاین دولتها ساختارهایی توتالیتر هستند. آنچه باقی میماند «انبوههی» جهانیِ افرادی هستند که بایستی گام آخر را برای ورود بهسرزمین آزادی بردارند.
جنگ در افغانستان و عراق موجب بُروز مشکلاتی در تزهای هارد و نگری [در رابطه با مفهوم امپایر] شد. اما هر دو برای رفع این مشکل استدلال وجود دو گرایش را پیش کشیدند که جنگ نتیجه آن است؛ و اینکه آمریکا در شرایط موجود نتوانست خود را از یال و کوپال [یا زرق و برق] دولت برهاند و بههمین دلیل دولت بوش موقعیتی برای بازگشت بهامپریالیسم کهن پیدا کرد.
نگری پیشنویس قوانین و مصوبات اتحادیه اروپا را گشایشی در حرکت تاریخ خواند. گرچه این پیشنویس قطعاً نئولیبرال بود، اما نئولیبرال بودن این مصوبات مسئلهای جانبی بشمار میرود. از نظر این دو، مهم این بود که اروپا از شر دولتهای ملی نجات مییافتند و فضای جدیدی برای مقاومت «انبوههی خلق» که متشکل از افراد گوناگون است، ایجاد میشد[3]. آرمان سرمایه شبکهایِ فارغ از قلوزنجیرهای ملی همچنان در رؤیاهای چپ اروپایی باقی است.
این آرمان حتی امروزه در افکار مخالفان اتحادیه اروپا و حامیان حق خودمختاری ملی نیز جاخوش کرده است. پاول استیگان Paul Stegan سخنگوی پیشین حزب کمونیست کارگری نروژ نیز در وببلاگ خود که بینندگان زیادی را هم از آن خود کرده است، در مورد یکی از نشستهای World Economic Forums در داووس چنین مینویسد: «پیشتر میتوانستیم در مورد سرمایه ملیِ وابسته بهدولت ملی صحبت کنیم. این حتی در مورد شرکتهای بزرگ چندملیتی هم صدق میکرد. اگرچه هنوز هم نسبتاً اینگونه عمل میکنند، اما من پیش از این استدلالی مبنی بر تغییر این وضعیت ارایه کردهام، منظورم این است که ما شاهد رشد طبقهی سرمایهدار فراملی هستیم. ثروتمندترین گروه، آنهایی هستند که ثروتی بیش از پانصد میلیون دلار سرمایهگذاری دارند. این گروه متشکل از 3100 نفرند، یا بهتر بگویم 0/000004 (چهار ملیونیمِ) درصد از بشریتاند. برای چنین افرادی دولت همانند یک جسد است. میدان بازی این گروه سرزمین ملی خودشان نیست، بلکه کره زمین است»[4].
[امروزه] کلمهی «گلوبالیست» جایگزین «امپریالیسم» شده است. در بعضی جاهایی وقتی صحبت از مبارزه و مقاومت پیش میآید، انتخاب این کلمه دال بر نفوذ ایدئولوژی جدیدی است.
استیو بنون Steve Benon که استراتژِ انتخابات ترامپ در سال 2016 بود، این انتخابات را تبدیل بهنبرد توازن قوا میان «گلوبالیست»ها و «ناسیونالیست»ها نمود. ترامپ در انتخابات با مردم اینگونه سخن میگفت: «یک ساختار قدرت جهانی مسئولِ کلیه تصمیمات اقتصادی کشور ماست. این ساختار اقتصادی است که طبقهی کارگر ما را چپاول نموده، کشور ما را بهغارت بُرده و پول این کشور را بهجیب شرکتهای بزرگ و ارگانهای سیاسی ریخته است. از سوی دیگر، هیلاری کلینتون با هدف برنامهریزی فروپاشی آمریکا و حق حاکمیت دولت آمریکا با بانکهای بینالمللی مخفیانه ملاقات میکند تا ثروت این کشور را بهجیب قدرتهای بزرگ مالی جهانی بریزد. مردم باور کنید! این انتخابات برای آزادی و بقای ملی ما سرنوشتساز است، وگرنه دموکراسی تنها یک سراب خواهد بود و ما درحقیقت تحت سلطهی منافع اقتصادی تعداد انگشتشماری از افراد در سطح جهان خواهیم ماند»[5].
اما به نظر می رسید که مبارزان سفید پوست این کشور فریاد نبرد را تشخیص داده اند.
مخالفانِ لیبرالِ ترامپ، او را راسیست و ضدیهود لقب دادند. بنون با لفاظی میگوید که «من ناسیونالیست سفید نیستم». «من ناسیونالیست هستم. من ناسیونالیست اقتصادی هستم»[6]. اما میلشیای ناسیونایست سفیدپوست ندای ترامپ را لبیک گفتند. نئونازیستها، کوکلوس کلانها و دیگر نژادپرستها بهترامپ پیوستند. بنون که پیشتر این جماعت را بیعرضهها میخواند، در این انتخابات از آنها یاری گرفت تا پیروزی را از آن خود کند؛ و سایت خبری Breitbart News را بهعنوان «پلاتفرم راستِ آلترناتیو»[7] راهاندازی کرد. همکارش میلو Milo با ناسیونالیستهای سفید تماس برقرار کرد و در کنارشان آواز آمریکای زیبا America the Beautiful را سر داد. میلو بهعنوان سخنگوی ضدفمینیست، ضدگلوبالیسم، ضدمهاجر و ضدمسلمان معروف شد.
از نظر سایت Bright Burt که چهارمین سایت خبری آمریکاست، کشور سوئد نمونهای از تخریب گلوبالیستهای لیبرال است. این سایت در کانال دیجیتال خود «گروه جدیدی» متشکل از معتادان سوئدی را بهبینندگان معرفی میکند. این سایت خبری مدعی است که این گروه در کلیسای شهر کریستیانا بر روی صندلیهای کلیسا مدفوع کرده و استمنا نمودند. و همهی این اتفاقات نتیجهی مهاجرت دستجمعی است[8]. پیش از انتخابات ریاست جمهوری سال 2016 بنون و میلو که او را همراهی میکرد، در مورد چگونگی و امکان جشن پراید [جشنی که همجنسگرایان هرسال میگیرند] در یک منطقه «حاشیهنشین مسلمان» در استکهلم سخن میگفتند[9].
هدف بنون فقط یک ائتلاف موقت با راست آلترناتیو نبود. بنون در اروپا سازمانی بهنام the movement برای همآهنگی و اتحاد لوپن [از فرانسه]، ویکتور اوربان [از مجارستان] و دموکراتهای سوئد [مانند] جیمی اوکهسون Jimmie Åkessonsعلیه گلوبالیستها در اتحادیه اروپا راهاندازی کرد. بنون برای اجرای این پروژه پول و امکانات تبلیغاتی وسیعی دراختیار داشت.
بنون که همانند آلکساندر دوژین Aleksandr Dugin اورتودوکس مسیحی و سنتگرای روس افکارش را از فاشسیم سالهای 1900 (ازجمله از رنه گنون René Guénon و ژولیوس اوولا Julius Evola) بهعاریت گرفته است، درعینحال تحت تأثیر محافظهکاری اشباع شده از مذهب در جامعه آمریکاست. او سنتهای مسیحی را بدون هرگونه اثری از فمینیسم یا گرایشهای مدرن در اساس خانواده و ملیت آمریکایی تبلیغ میکند.
وقتی دونالد ترامپ در مورد نیروهای پنهان جهانی در پشت هیلاری کلینتون صحبت میکند، او بهآگاهی طبقاتی متوسل نمیشود. درواقع، این اعتقاد او بهتوطئه علیه ملت آمریکاست که قدرت سیاسی را بهواسطهی آن بهدست میآورد. بعد از جنگ جهانی دوم همهی رزمندگان واقعی و رهبران رادیکال اتحادیهها و ارگانهای سیاسی پاکسازی شدند. مبارزان [ناسیونالیست] آمریکا براین باور بودند که فراماسیونرها و روشنفکران پشت توطئهی جهانی کمونیستی جهت ایجاد دولت کولکتیو جهانی هستند. انجمن جان بیرج John Birch Society که در سال 1958 تأسیس شد، مسئلهی جنبش حقوق شهروندی و برنامهی دولت رفاه را نیز در همین جهت میدید. بیخدایان کمونیست و بانکداران حریص و سیاستمداران رشوهخوار تلاش دارند از طریق سازمان ملل حق حاکمیت ایالات متحده آمریکا را سلب کنند.
پیشتر کمونیستها بودند که محرک بودند، بعد «سیاهها»، و درحال حاضر مسلمانان سمبل وحشتاند؛ و آنچه اتفاق میافتد، قدرتمندان گلوبالیست پشت آن هستند. پت روبرتسن Pat Robertson یکی از روضهخوانهای کانال تلویزیونی از حامیان سرسخت ترامپ در مورد وال استریت، فدرال رزرو، شورای روابط خارجی، گروه بیلدبرگ، کمیسیون سهجانبه و فراماسونها هشدار میدهد که همهی اینها در حال توطئهچینی برای نظم نوین جهانی علیه مسیحیت هستند.
بخشی از نئوفاشسیتها و مسیحیان بنیادگراْ یهودیان و دولت یهود را جزئی از همراهان خویش در مبارزه علیه آنچه شر مینامند، بهحساب میآوردند. اینها اسلام را در مقابل سنتهای یهودیـمسیحی قرار میدهند. بخش دیگری، یهودیها را همانند اوایل 1900 گروهی بیاصل و ریشه، حریص، پولپرست و معاملهگر میدانند که ملت آمریکا را بهنابودی کشاندهاند. از اینرو، مهاجرت حتی از سوی روشنفکران جامعه نیز تحت تأثیر این عوامل قرار گرفته است.
بخشی از چپ سیاسی (ازجمله جیمز پتراس) بهلابیهای یهودی بهعنوان بزرگترین تهدید علیه دموکراسی آمریکا اشاره میکنند[10].
حتی بدون گرایش ضدصهیونیستی هم شباهت زیادی بین ضدجهانی بودنها و تصویر جهانی نازیستها وجود دارد. دکتر پاول هارتیگ Paul Hartig در کتاب خویش بهنام «دموکراسی دلار ـ آمریکا» که در طول جنگ جهانی دوم در برلین بهچاپ رسید، وضعیت آن زمان را چنین توصیف میکند: «لایه بسیار نازکی از صاحبان صنعت بزرگ، بانکداران و نهنگهای دنیای بورس بهعنوان حاکمان خودمختار بر اتحادیه تجارت آمریکا چنگ انداختهاند. ثروت ملی بین "لایه نازکی از میلیونرها از یکسو، و انبوه وسیعی از کارگر و کارمند در سوی دیگر تقسیم شده است". دولت ایالات متحده آمریکا دیگر کشور لیبرال دموکرات پیشین نیست». هارتیگ ایدئولوگ ناسیونال سوسیالیست آمریکایی برآن بود که جامعه آمریکا «عقبگرد نموده و تبدیل بهجامعهی پلوتوکراسی یا ثروتسالار شده است. جامعهای که در آن لایه بسیار نازک سیریناپذیری ارکان قدرت را محکم در دست دارد. فقط 60 خانوادهی اشرافی در دنیای تجارت و مالی سرنوشت مردم آمریکا و سیاست این کشور را تعیین میکند»[11].
اینگونه انتقادات بهپلوتوکراسی بارها از سوی ترامپ میلیاردر آمریکایی و راست آلترناتیو مطرح شده است. سال 2014 بنون در مقابل جمعیت ویژهای در واتیکان، در مورد «سرمایهداری آگاه» صحبت میکند. «سرمایهداری آگاه» موجب رفاه عمومی و سالها برقراری صلح بعد از جنگ جهانی دوم شد. اما درحال حاضر پایهها و اساس اخلاقی و معنوی که موجب پیشرفتها بود، از بین رفته است. وقتی افکار سکولار فراگیر میشود و سنتهای یهودیـمسیحی بر جامعه حاکم نیست، حرص و ولع و نیز رشوهخواری مُهرِ پیشانی سرمایهداری میگردد. کارگر و کارمند سختتر از پیش کار میکنند، بیش از هر زمانی جان میکَنند، اما بهمراتب کمتر و کمتر نصیبشان میشود. «همهی مشکلات و سختیها بهگردن کارگران افتاده است»، اما هیچ چیز از سوی آن بالاییها نصیبشان نمیشود. سودهای کلان سرمایه بهجیب گربههای چاقوچله و سرمایهدارانی که نانشان در روغن فروپاشی جامعهی معنوی و اخلاقی است؛ وبهقیمت نابودی آمریکا ثروتهای کلانی بهجیب زدهاند، سرازیر میشود. بنون در ادامه میگوید: «پیدایش جنبشی مثل تیپارتی در آمریکا شورشی علیه سرمایهداری بیخداست. جنبش پوپولیستی راست میانه در میان طبقهی متوسط مردان و زنان کارمند در جهان که بهطور خلاصه بیان کنم، دیگر از دیکته کردن از آنچه ما بهعنوان داووس پارتی از آن نام میبریم، خسته شدهاند»[12].
سرمایه از آرزوی جلال و شوکت مجدد جامعهای با رسوبات کهن فاصله نمیگیرد. استیون بنون میگوید «ما بهمزایای سرمایه اعتقاد داریم». پس، هرچه خشنتر، بهتر[13]! بنون خود برآمده از گلدمن ساکس Goldman Sachs است. وی همانند انجمن جان بیرج در سال 1950 از سوی سرمایهدار نفتی فِرِد کوخ Fred Kochحمایت میشد و با سرمایه خانواده میلیاردر روبرت مرکر Robert Mercer [تشکیلات خبری] برایتبار نیوز را راهاندازی کرد. هدف، سرمایهداریِ پاکسازی شده از عناصری است که برای ملیت ما غریبه هستند. منظور گلوبالیستها و حزب داووس است.
بههمین شکل دکتر هارتیگ سرزمین پدری خویش را با کارفرمایان ساعی و کارگرانش در مقابل اشرافیت مالیِ بدون ملیت و ریشه قرار میدهد. استدلال او در رابطه با رشد فاصلهی طبقاتی در آمریکا «اتحادِ پلوتوکراسی یهودی» است. «آریستوکراسی دنیای مالی متشکل از عناصر غیرآمریکایی»، ازجمله «تعداد قلیلی یهودی»، «یهودیهایی از کشورهای مختلف جهان» و «خانوادههایی که دنیای اقتصاد و دارایی را در دست دارند»، با هم پیوند خویشاوندی بستهاند. از اینرو، روزولت نیز «طبق شواهد با فراماسیونرهای بینالمللی رابطه قوی داشت»[14].
این مسئله که بخشی از ساختار فکری و بینشی که بنون نسبت بهجهان دارد، ازجمله همان طرحهایی است که که هیتلر در تأسیس رایش سوم از آنها استفاده کرد، دلیل بر نازیست بودن او نیست و نمیتواند بیانکنندهی ارزشهای فکریاش باشد. باور بر یک اشرافیت مالی جهانی را نمیتوان با این استدلال رد کرد که ضدصهیونیستها نیز در اوایل 1900 چنین گرایش فکریای داشتند. اما نباید نسبت بهنکتهی حساس این تفکر ناآگاه بود. انتقاد بهگلوبالیستها بهشکلهای گوناگونی مطرح شده است. از نظر اقتصادی بخشهای زیادی از کشورهای جهان بههم پیوند یافتهاند. مواد سوختی، مواد غذایی و مواد خامْ سالهاست که از کشورهای دوردست وارد میشود. مهاجرت نیز پدیدهای دیرینه است. اما این تولید است که بهطور وسیع و در سطح بسیار گستردهتری از قبل، از مرزها فراتر رفته و دادوستدهای مالیـاقتصادی در ابعاد جهانی بهطور وسیعی در جریان است.
آن جماعت 0/000004 (چهار میلیونیمِ) درصدْ واقعیتی غیرقابل انکار است؛ استیو بنون حق دارد که میگوید: «افرادی در نیویورک هستند که خود را بیشتر بهمردم انگلیس و برلین نزدیک میبینند تا مردمی که در کانزاس و کلرادو زندگی میکنند»؛ افرادی که بهخود حق میدهند که بهدیگران دیکته کنند که جهان چگونه بایستی اداره شود»[15]. این افراد از قشر بالای جامعه از گروههای داووس، بلیدربرگ و تریلاترال بههم پیوستهاند تا سرنوشت جهان را تعیین کنند. دموکراسی ملی برای این جماعت مشکلساز است و رؤیای آنها رهبری جهان است. رهبریای که بتواند بر اصطکاک درونی کاپیتالیسم فایق آید.
برژینسکی Zbigniew Brzezinski همراه با دیوید راکفلر در سال 1973 تریلاترال را بنیان گذاشتند. از نظر این دو، وجود دولتهای ملی سبب مشکلات سیاسی عدهای هستند. اشرافیت قدیمی فراملی از بین رفته بود. ایدئولوژی یونیورسال و قدرت کلیساها نیز تضعیف شده بود؛ اما قشر جدید فراملی از میان تجار، آکادمیسینها و سیاستمداران وارد صحنه شدهاند. برژینسکی انتظار داشت که بزودی دیدگاهی «وسیعاً انترناسیونالیست و گلوبالیست» برخواهد خاست و با تودههای ناسیونالیست درگیر خواهد شد[16].
اما این نتیجهگیری که سرمایه بهگونهای قدرتمند خود را از قید دولتهای ملی رها کرده است، خیلی عجولانه است.
اسنادی از اطاقهای نظریهساز و جمعیتهای «بسته» وجود دارد که نشاندهندهی آن است که چگونه مدیران سرمایه تلاش در توسعه استراتژی تأمین امنیت منافع خویشاند. زمانی که من کتاب کاپیتال [خودم] (Kapitalet.se) را مینوشتم امکان دسترسی بهاسناد و مدارک زیادی از سوی «میزگرد اروپایی صنعتگران» European Round Table of Industrialists و انستیتوی آمریکایی آسپین را داشتم. من در مورد باندبازی و پارتیبازی که با کمکهای مالی کارل بیلد وزیر امور خارجه پیشین سوئد در طرح توطئهی جنگ علیه عراق نوشتم، از همان مدارک استفاده کردم.
این گونه نشستهای توطئهآمیز در مکانهای دولتی و علنی پدیدهی عجیبی نیست. بورژوازی نیز همانند کارگران که در اتحادیهها و انجمنهای سیاسی خود اجتماع میکنند، برای رشد و امنیت منافع طبقاتی و همچنین آگاهی سیاسی خودْ ارگانهایی را بهکار میگیرد که ویژهی بورژوازی است. این نوع فعالیتها گاهی آشکارا و گاهی در خفا صورت میگیرد.
گاهاً اشتباهات ساده فکری موجب تباهی چشمانداز سالم میشود. رایجترین اشتباهی که میشود انجام داد، این است که یک خط راست بین حساب و کتابهای سودآوری و نتیجه سیاسی کشید. جیمز پتراس حساب سود و زیان در جنگ عراق را چنین ارزیابی میکند: آمریکا میتوانست صدور نفت را با هزینهای بسیار کمتر و بدون حمله بهعراق تأمین کند. بنابراین، «لابیهای یهودی» بودند که پشت این جنگ قرار داشتند.
گویی یک حسابگرِ مصون از خطا پشت هراتفاقی که مسیر حرکت تاریخ را پیچیده و بغرنج میکند، قرار دارد. ترور یازده سپتامبر 2001 بهنفع چه کسانی بود؟ این واقعه موجب شد که آکتیویستهای طرفدار جنگ در جایگاه رهبری دولت آمریکا قرار بگیرند. بنابراین، با خاک یکسان کردن مرکز تجارت جهانی تصادفی نبود.
اشتباه دیگر این است که منافع مادی را با عبارات ایدئولوژیک قاطی کنیم. هنگامیکه برژینسکی فراخوان بهرهبری گلوبال میدهد، هیلری کلینتون تحت نام سازمان ملل جنگ راه میاندازد و کلاوس شواب Klaus Schwab مدیران شرکتهای بزرگ و سیاستمداران جهان را بهوورد اکونومیک فوروم در داووس بهنشست دعوت میکند. بهنظر میرسد که دولت ملی در این نشست مستثنی است. ما خوب واقفیم که این امر ظاهری فریبنده است.
گلوبالیسم نه تنها بیان ایدئولوژیِ کاپیتالیسمِ فاقد دولت نیست، بلکه بازتاب منافع یک طبقه جدید سرمایهدار فراملیتی هم نیست.
این شبکهی اقتصادی مورد بحث که گویا در حال گسترش و فراتر رفتن از حق حاکمیت دولت است، در حقیقت بهشدت وابسته بهقدرت دولتی است . درست پیش از تحویل سال 2000 وقایعنگار نیویورگ تایمز، توماس فریدمن نوشت: «برای اینکه گلوبالیسم بتواند کاربردی داشته باشد، آمریکا در نقش خویش بهعنوان ابر قدرت نباید شک داشته باشد! دست نامرعی بازار بدون مشت نامرعیْ کارآیی ندارد. مک دونالد بدون تولید هواپیمای جنگی اف 15 رشد و گسترش نمییابد. نام مشت نامرعی که لازمهی ایجاد امنیت برای تکنیک سیلیکون والی است، ارتش ایالات متحده، هواپیمای جنگی ناوگان و نیروی دریایی است»[17].
گلوبالیسمی که فریدمن از آن تقدیر میکند، جهانِ تعداد قلیلی شرکتهای بزرگ، مؤسسهها و بنیادهای مالیای است که بیشترین بخش ارزش اضافهی بهدست آمده از تولید را بهخود اختصاص میدهند. انباشت سرمایه گسترهی جهانی یافته و داراییها معمولاً در «بهشتهای مالیاتی» در کشورهای دور و نزدیک پراکنده شدهاند. اما جایگاه اصلی سرمایه انحصاری کشورهایی استکه هسته مرکزی کاپیتالیسم را تشکیل میدهند. قدرت دولتی در خدمت سرمایه و وسیلهای برای ترویج معاملات جهانی است.
مهمترین موضوع نشستها و مذاکرات مربوط بهشرکتهای بزرگ تجاریْ تضمینِ امنیت حق ثبت اختراع، نشانهگذاری کالاها و کپیرایت است؛ و همهی این حقوقها جایگاه ویژه صاحبان این شرکتها را بازتاب میکند. و از طریق این جایگاه ویژه است که دسترسی بهمواد خام استراتژیک خود را تأمین میکنند. بدینترتیب که از کشورهای ضعیفتر تضمین میخواهند که حق هیچگونه دخالت سیاسی نداشته باشند؛ و در صورت نیاز اسلحه را بهسوی شقیقه نمایندگان این دولت میگیرند که غیرخودی محسوب میشوند.
پروسه تضعیف دولت و حاکمیت ملی بههیچوجه در کار نیست. ملیتهای در حاشیه سرمایهداری [جهانی] بهوضوح شاهد نقض حق تعیین سرنوشت خویشاند. اما حق حاکمیت از بین نرفته است. حق تصمیمگیری و حاکمیت در دست کشورهایی است که در مرکز اقتصاد جهانی قرار دارند.
پروژههای مختلف آیفون از طریق بودجهی دولتها تأمین شده است. همزمان که دولت شرایط عمومی مناسبی درجهت انباشت سرمایه ایجاد میکند، مستقیماً در بخشهای استراتژیک پروسهی تولید دخالت مستقیم دارد. امروزه شرکتهای اسرائیلی از نظر توسعهی تفسیر رایانهایِ تصاویر جزءِ پیشرفتهترین کشورها هستند. پشت این توسعهی تکنولوژیکْ مهندسین فعال واحد تحقیقاتی 9900 ارتش اسرائیل قرار دارد. این واحد تحقیقاتی برای تفسیر و توضیح انبوه عظیم اطلاعاتی که پهبادها و ماهوارهها بهطور مداوم دراختیار جنگافزارهای اسرائیل قرار میدهند، آلگوریتم ویژهای طراحی کرده است. دولت در اینگونه تحقیقات و پژوهشها سرمایهگذاری میکند، چراکه جمعآوری اطلاعات از طریق تصاویر و عکسها از خیابانهای غزه، مناطق کویری سوریه و همچنین صحرای سینا لازمه ادامه حملات نظامی و کنترل این مناطق است. سوداگران اصلی که سود این توسعهی تکنولوژیک را بهجیب میزنند، شرکتهای خصوصی هستند[18].
البته این موردی استثنایی نیست. همانطورکه ماریانا مازوکاتوMariana Mazzucato نشان داده است، مؤسسات دولتی نقشی اساسی در توسعهی تکنولوژهایی دارند که برای شرکتهای خصوصی در کشف و تسخیر بازارهای جهانی موقعیت ویژهای ایجاد میکند. همهی آیفونها بهکمک نرمافزارهایی قابل استقاده هستند که توسط دولت ابداع میشوند[19].
دراینجا، این سؤال پیش میآید که کدام سرمایهای بدون تکیه بهدولت، میتواند بهطور آزاد در شبکهی [امپراطوری] جهانی گشت و گذار داشته باشد؟
بهنظر میرسد که کاندید محبوب ایدئولوگهای راست و چپ «قدرتهای مالی گلوبال» و «بانکهای جهانی» است که دونالد ترامپ از آنان سخن میگوید: بهنظر میرسد که در بازار مالی یک طبقه سرمایهدار فراملی و گلوبالیستها دولت ناسیونال را پشت سر گذاشتهاند.
یک فاکتور موجب ازهمپاشی این تصویر از سرمایه میشود: هرچه سرمایه مالی گسترش بیشتری پیدا میکند، وابستگیاش بهیارانههای دولتی نیز بیشتر میشود. ثروتهای اسمی حاوی زنجیرههای طویلی از اسناد الکترونیکی بدهی، قولنامهی وامدهندگان و صاحبان سهام، اوراق قرضه و دیگر داراییهای مالیای هستند که حاصل ارزشهای اضافیِ [ناشی از استثمار] نیرویکارند. اگر مجموعهی مطالبات سرمایه بیش از توانایی جامعه در سودرسانی باشد، خطر ازهم گسیختگی زنجیر اعتبارات مالی بالاست. بدینترتیب، ارزش اوراق بهادار در بازار بورس سقوط میکند، مقررات دادوستد اعتبار خود را از دست میدهند، ثروت و داراییها کمتر و ضعیفتر میشوند، وامگیرندگان اعتبار مالی خود را از دست میدهند، و کسی دیگر جرأت نمیکند که بهآنها وام بدهد؛ و [بالاخره] اگر وام دهندهای با قدرت مالی حفظ شده وارد بازار نشود و تمامی اوراق بهادار را خریداری نکند ــاوراقی که هیچکس حاضر بهخریدش نیست و جرائت سرمایهگذری روی آن را نداردــ و اگر این خریدار قدرتمندْ سرمایه خویش را مثل خونی تازه در جسد مردهی بانکهای ورشکسته و مؤسسات مالی پمپ نکند، این دولت سرمایهداری مونوپل است که باید بین ورشکستگی و کلاهبرداری مالی بهنوسان در بیاید و [خوش برقصد].
سالهای بعد از جنگ حهانی دوم سیستم اعتباری بهشدت تنظیم شده بود. در خیلی از کشورها ازجمله در سوئد دولت حوزهی عمل بانکها را محدود نمود، و قوانینی ایجاد کرد که کلیه امور مسکنسازی از طریق سرمایه [خصوصی] صورت بگیرد. امروزه همهی مقررات مربوط بهسیاست مالی و پولی از بین رفته و نظارت بر سیستمهای مالی بهدور از هرگونه نظارت دموکرتیک قرار دارد. بانکها عملاً بدون حدومرز دارای این قدرت شدهاند که برای خرید اوراق بهادار، ایجاد مجتمعهای مسکونی و دیگر فعالیتها امکانات مالی در اختیار شرکتهای بزرگ قرار بدهند. مدیران این بانکها بیشترِ این اعتبارات را از طریق وامهای جاری در بازار مالی تأمین میکنند. رابطهی اعتباری بین بدهکاری بانکها و سرمایه خود بانکها در بریتانیا 20 به 1 است. وضعیت در سوئد هم بههمین خرابی است. این بدینمعنی است که اگر بانک مجبور شود، بازپرداخت بدهیهای خودرا اندکی افزایش دهد، و قادر بهاین کار نباشد، با وضعیتی روبرور میشود که ادامه حیات بانک را بهخطر میاندازد[20].
تنها از طریق دخالت دولتهای ملی است که میتوان از تبدیل بحرانهای اخیر بهرکود اقتصادی جهانی (همانند سالهای 1930) جلوگیری کرد. مارتین وولف Martin Wolf در فاینانشیال تایمز چنین مینویسد: «دولت از طریق حمایت از سیستم مالی درحال سقوط با استفاده از ترازنامههای دولتی، بودجه دولتی که در اختیار بانکها قرار داد و اینکه بهبانکهای مرکزی اجازه داد که بازار مالی را با وجوه معادل اشباع کنند، از بحران جلوگیری کرد[21]. در سوئد نمایندگان مجلس چهار روز مهلت داشتند که چک سفیدی بهرؤسای بانکی تحویل دهند. رؤسایی که با داشتن پاداشهای نجومی خویش دارایی بانک را در کشورهای بالتیک قماربازانه بهداو گذاشتند. این درحالی بود که بخش خدمات اجتماعی ازجمله خانههای سالمندان، مهدکودکها و بیمههای درمانی را بهخاطر وام بانکها بهگرو گرفتند.
برای صاحبان بانکها و صندوقهای مالیِ درحال ورشستگی مهم نیست که منبع وام اضطراری کجاست. با این همه، بدون حمایت قدرت دولتی امکان حفظ اعتبار مالی خویش را نخواهند داشت. هرچه دولت قویتر باشد، حفظ اعتبار مالی این بانکها و مؤسسات مالی بهتر تأمین میشود. تمام بخش مالی جهان با رشد بادکنکی خویش و از دست دادن یک لحظه حمایت دولت ملی فرومیپاشند.
انباشت سرمایه که مرز نمیشناسد، خیلی زود و سریع مرزها را شکست و در همهی نقاط جهان فراگیر شد. انحصارگران و سرمایههای چند قطبی که امروزه تجارت جهانی و فرآیند سرمایه را در چنگ دارند، بهشرایط موجود در بازار جهانی کاملاً وابستهاند. اینها در رؤیای دولت جهانی ویا جایگزینی همانند ایالات متحد اروپا هستند. اما حقیقت این است که سرمایه بهدولت گره خورده است. اتحادیه اروپا کارتل قدرتهای بزرگ است که دولتهای ریز و درشت را نیز بهدنبال خود یدک دارد. سازمان ملل، صندوق بینالمللی پول و سازمان تجارت جهانی و دیگر مؤسسات چیزی نیستند جز آتشبس در توازن قوا بین دولتها و سرمایهها.
درحال حاضر قویترین دولت سرمایهداری موجود تااندازهای میتواند ثبات بازار جهانی را تأمین دارد. دولت آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم، با هدف ازبین بردن موانع تجارت و سرمایهگذاری بینالمللی اعتبارات طولانی مدت در اختیار کشورهای ضعیفتر اروپای غربی و شمالی قرار داد. حتی در این آخرین بحران اقتصادیْ دولت آمریکا دست آخر برای نجات سیستم مالی جهانی بهصحنه آمد. بانکهای اروپایی با وامهای دلاری کوتاهمدت بهحیات خویش ادامه دادند، اما همینکه وضعیت بحرانی شد، جریان مالی از کار افتاد. بانکها ناگهان بدون دلار قادر بهپرداخت بدهیشان نبودند؛ بانک مرکزی آمریکا و فدرال رزرو با دادن وام بهاین بانکها از ورشستگی نجاتشان دادند[22].
این سیاست هرگز هدف خیریه و یا «منافع ویژهی جهانی» را در خویش نداشت. این خط از همان سال 1940 و 50 مورد بحث و جدل بود. گرچه هر دو گروهبندی انحصارگران و گلوبالیستها در بحث و گفتگو، «اول آمریکا» را در نظر داشتند؛ اما موضوع مهم این بود که سرانجامْ بحث بهنفع سرمایهداری خودی خاتمه یابد. رهبری دولت در واشنگتن مدعی بود که آمریکا باید با طرح منافع خویش مانع توسعه گرایش سرسخت ملیگرایی و بلوکهای بستهی تجاری شود. در آن دوره آمریکا سرمایه مالی بالایی دراختیار داشت و بهتنهایی 60 درصد از قدرت تولید کشورهای عضو «سازمان همکاری و توسعه اقتصادی» OECD در اختیار داشت[23]. ویلیام کلایتون وزیر خارجه وقت آمریکا اعلام کرد که: «ما بهبازار نیازمندیم، بازارهای وسیع در همهی دنیا برای خرید و فروش». واردات فلزات و مواد معدنی از اهمیت ویژهی استراتژیک برخوردار بود. کلایتون مدعی بود که: «ما توقع هیچگونه امتیاز ویژهای نداریم. شرکتهای آمریکایی فقط مساوات و حق آزادی گردش تولیدات خودرا در بازار مطالبه میکنند»[24].
در عوض، منتقدین کلایتون بهدنبال راهحلی جهت حمایت از تولید داخلی و کاهش وابستگی بهبازارهای خارجی بودند. یکی از کمیتههای فرعیِ کنگرهی آمریکا در سال 1954 علیه «عناصر خرابکار» و آلوده بهافکار کمونیستی در رهبری دولت شدیداً هشدار داد. بهنظر این کمیته عناصر خرابکار در تلاشاند که در رابطه با تهیه مواد خام بهکشورهای هند، فیلیپین، کنگو، نیجریه و هندوچین وابستگی ایجاد کنند. این وابستگی در امر حفظ امنیت و موقعیت کنونی سیاسی و اقتصادی ملیتهای دور دست، تعهداتی را ایجاد میکند. «آمریکا باید مجدداً دکترین مونرو را جان بخشیده و همگام با دیگر کشورهای نیمهی غربی کرهی زمین بهخودکفایی برسد»[25].
امروز، بحث و جدلها همچنان در میان رهبری دولت آمریکا در جریان است. اما موقعیت و شرایط بهشکل بنیادی تغییر یافته است. آن هژمونیای که آمریکا در اواسط 1900 برای خویش ایجاد کرده بود، در حال فروپاشی است.
از همان اواخر دههی 60 فشار بر سیستم مالی آمریکا چشمگیر بود. سیستمهای مالی با نرخ ارز ثابت که وابسته بهدلار بودند، دیگر وضعیت پایداری نداشتند. هزینهی جنگ ویتنام و دیگر تعهدات جهانی افزایش یافت، درحالیکه صنعت آمریکا که پایه و اساس موقعیت ویژه آمریکا را تشکیل میداد، میدان رقابت را بهرقیبان خویش در ژاپن و اروپای غربی باخت. کمبودِ بودجه در مسائل امور خارجی هرروزه بیشتر میشد. دلار در کشورهای خارجی انباشت میشد و شرکتهای خودی خواهان کاهش فشار رقابت بودند. خواست و توانایی آمریکا درجهت تبدیل ارزِ خود بهطلا با قیمت ثابت هر اونس 35 دلار موجب یک سری بحرانهای ارزی شد. سال 1971 نیکسون اعلام کرد که آمریکا دیگر اجازه نخواهد که دنیا طلا را با دلار مبادله کنند. مالیات 10 درصدی بر تمام واردات گذاشت و از دیگر کشورهای غربی خواست که «سهم خود را از بار سنگین دفاع از دنیای آزاد بهدوش بگیرند».
ازاینرو، بخش سیستم برتون وودز Bretton Woods-systemet که حامل نظم در تجارت و جریان مالی بود، و بعد از جنگ جهانی دوم از سوی آمریکا بنیان گذشته شده بود، ازهمپاشید. در سال 1973 بعد از یک بحران ارزی دیگر، پسماندههای سیستم نرخ ثابت ارز از بین رفت و آمریکا با تهدید بهایجاد موانع تجاریْ کشورهای رقیب را مجبور بهرعایت محدودیتهای بهاصطلاح آزادانه در امر صدور انواع فلزات و دیگر کالاهای نمود.
همهی اینها سیاست تجاری ترامپ را تداعی میکند. این راهحلها، حتی در لفاظی نیز، رابطهای با واکنش عمومی مردم علیه گلوبالیستها نداشت. خط استراتژیکی که نیکسون و مشاور او هنری کسینجر بعد از تضعیف مواضع امپریالیستی آمریکا دنبال میکردند، تلاش برای یافتن زمینی نو و سفتتر بود.
این خط بدون ستیز و جدل پیش نمیرفت. یک جناح از میان بورژوازی آمریکا شدیداً نگران عواقب این خط بود. دیوید راکفلر و برژینسکی تریلاترال را تأسیس کردند تا از این طریق از تنشهای فرسایشی میان رهبری آمریکا، اروپای غربی و ژاپن کاسته شود. هدف این بود که بتوانند بحران سرمایهداری بعد از شورشهای جهان سوم و همچنین اعتراضاتی را که در کشورهای خودی همزمان با بحرانهای اقتصادی اتفاق میافتاد، کنترل کنند. از سوی دیگر، بورژوازی بهسازماندهی مجدد برای مقابله با وضعیت وخیمی که حاکی از پیشروی مردم بود، پرداخت؛ و آمریکا با متحدین اروپایی خود اقدام بهتأسیس جامعهی بینالملل کرد. بدینترتیب، مؤسسین جامعهی ملل حق انحصاری حمله بههر کشوری را که میل داشتند، بهخود اختصاص دادند.
با سرکار آمدن ترامپ همان وضعیت فرسایشی در رهبری آمریکا حاکم شده است. شکاف بین رهبری در آمریکا از مدتها پیش مشهود است. ریچارد هاس، مقام بالایی که نقش مشاور در وزارت امور خارجه State Department داشت و اکنون سخنگوی شورای روابط خارجی Council on Foreign Relations است، درسال 2000 اعلام کرد که آمریکا باید نقش پلیس جهانی را بازی کند، و این مسئله مستلزم همکاری با دیگران است. اما میلی بهوابستگی بهدیگر کشورها در حد ائتلاف ندارد. برای استحکام پیشرویها در اروپای شرقی از ناتو و تک عضوهایی بهعنوان یاور در مسائل نظامی و جنگی استفاده خواهند نمود. اما این متحدین هیچگونه نفوذی در مسائل نظامی نخواهند داشت[26].
پس از سپتامبر 2001 دولتهای اروپاییِ درون این اتحاد آمادگی خودرا برای شرکت در جنگْ زیر پرچم ناتو و در کنار آمریکا اعلام کردند. مسئولین در واشنگتن حتی بهاین اعلام همکاری تحت رهبری ناتو پاسخ هم ندادند. آمریکا در جنگ علیه افغانستانْ ناتو را هم کنار گذاشت و خود رهبری حمله بهافغانستان را بهعهده گرفت.
این غرور و تکبر و بیمحلیْ قدرتهای بزرگ اروپایی را شوکه کرد. نگرانی این کشورها با دکترین جدید سیاست امنیتی که جورج بوش در پائیز 2002 اعلام کرد، بیشتر شد. آمریکا بهوضوح مدعی خشونت گلوبال بهطور انحصاری گردید و جنگ علیه هرکشوری را که براساس تشخیص خودْ امنیت این کشور را تهدید کند، برحق خواند. رهبران اروپای غربی نسبت بهزیرپا گذاشتن حقوق بینالمللی چندان هم بیگانه نبودند. اما نمیخواستند نفوذ خویش را بر این عملیات از دست بدهند. از اینرو، فرانسه با حمایت آلمان در شورای امنیت سازمان ملل تصمیم گرفتند که برعلیه عراق وارد جنگ شوند. اما رهبری آمریکا در واشنگتن سهم چندانی بهآنها نداد.
دونالد ترامپ همانند نیکسون قدرت امپریالیستی روبهرکود را نمایندگی میکند. او فردیت حماقت سیستماتیک بورژوازی را که پیروزی خویش را در بحرانهای اقتصادی، ازهمپاشیدگی اجتماعی و تغییرات فاجعهی اقلیمی مییابد، درخود دارد. شاید ترامپ هم همانند دیگر همکارانش در کاخ سفید نابهنگام غیب شود. اگر ترامپ هم همانند استیو بنون که نابهنگام از پستش اخراج گردید، از سوگواری کسانی که خود را رزمندگان دولت ملی آمریکا مینامند، بیبهره نماند.
طرفداران بنون و ترامپْ «حزب جنگ» را مسئول عزل بنون میدانند - منظور فراکسیون لیبرال و نومحافظهکاران است که خواهان سیاست خشن علیه روسیه هستند و براین باورند که آمریکا میبایست تحت نام جامعهی ملل اختیار دخالت نظامی در کشورهای مختلف جهان را داشته باشد. تا اینجا نامگذاری «حزب جنگ» بهنظر درست میرسد، اما این معنی دیگری نیز دارد ـ بدینمعنی که ترامپ بنون را بهعنوان فرشتهی صلح علیه نیروهای بدخواه در دولت آمریکا معرفی میکند. و تصمیم رئیس جمهور از بازگرداندن نیروهای آمریکایی از سوریه و کاهش تعداد سربازان آمریکایی در افغانستان را نیز تأیید این تصویر میداند.
و اما بنون چه میگوید؟ گزارشی از نیویورک تایمز مینویسد: ترامپ قصد داشت کمپینهای نظامی را خاتمه دهد تا بتواند نیروی خویش را در جنگ اقتصادی و ژئوپلتیکی علیه چین متمرکز کند. ترامپ چین را بزرگترین تهدید خارجی علیه آمریکا میداند. «این برگشت بهانزواگرایی نیست، بلکه بیگانگی با گرایش انترناسیونالیستهایی است که تلاش دارند ما را وارد مداخله بشردوستانه کنند»[27].
سیاست آمریکا در مورد روسیه محور جدالهاست. هنری کیسینجر در سال 1970 چین را در مقابل شوروی قرار داد، اما ترامپ جهت را عوض نموده و روسیه را در مقابل چین قرار داده و با روسیه متحد شده است[28]. پوتین تلاش زیادی برای نزدیک شدن بهترامپ نمود و امید زیادی بهرئیس جمهور جدید آمریکا داشت، ولی هرگاه ترامپ برای نزدیک شدن بهپوتین دست بهتلاشی جدی میزند، جناح لیبرالِ حکومت در مقابل این تلاش مانعتراشی میکند. ترامپ با الهام از سیاستهای نیکسون و کیسینجر موفقیتهایی (ازجمله اینکه متحدین اروپائی را مجبور کرد بخش بیشتری از هزینهی جنگی و تسلیحات نظامی را بهعهده بگیرند) نصیب خویش نمود. درنتیجه، کشورهای عضو ناتو و همچنین سوئد و فنلاند بهپیروی از خواست ترامپ گسترش قدرت جنگی خویش را نیز شروع کردند.
درحال حاضر اساسیترین مسئلهای که درپس نمایش قدرتی که بین گلوبالیستها و ناسیونالیستها جاری است؛ مسئلهای که در بعضی از مواقع بهشکل نامرئی و گاهاً بهشکل مشت گره شده توجه همگان را جلب میکند، چگونگی تأمین هزینههای روبهافزایش تسلیحات نظامی ایالات متحده آمریکا، هواپیماهای جنگی، ناوهای جنگی و نیروی دریائی در آینده است.
بنون در مورد صلح سخن نمیگوید، او در مورد نوع جدیدی از جنگ حرف میزند[29]. ساموئل هانتیگتونSamuel P Huntingtons تهدید بهجنگ جهانی میکند: «ما داریم بهجنگی بزرگتر نزدیک میشویم، جنگی که هماکنون جهانی است». وی ادامه میدهد: تمدن بیگانه، سرزمین غربِ یهود و مسیحیت را تهدید میکند؛ سرزمینی که از سوی مهاجرین و چپ لیبرال تضعیف شده است.
در جلسهای که بنون در واتیکان داشت، در مورد مسلمانان رادیکال هشدار میداد و یکی از اولین تصمیمات ترامپ ممنوعیت ورود شهروندان 7 کشور مسلمان بود. این دستگاه اداری جدید در آمریکا، در خاورمیانه برنامهی نابود کردن داعش و عقب راندن ایران را آغاز کرد. آمریکا سفارت خود را بهاورشلیم انتقال داد و از محمد بنسلمان دلربایی کرد و علیرغم اعتراضات اروپاییها بهتحریم اقتصادی علیه ایران اقدام نمود.
بنون در سخنان خود اعلام میکند که چین دشمن اصلی ماست. «ما در جنگ اقتصادی با چین هستیم». «یکی از ما در طی 25 تا 30 سال آینده دارای هژمونی جهانی خواهیم بود». «اگر ما این راه پیچیده را در پیش بگیریم این چین است که هژمونی را از آن خود خواهد کردم»[30].
سرمایه در آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم بهدلیل قدرت رقابتیِ پس از گشایش دروازههای تجارت و سرمایهگذاری، با موقعیت بالای یکجانبه در بازارْ بهسودجویی مفرط خویش ادامه میدادند. اما طرح قراردادی که موجب تنظیم انباشت سرمایه گلوبال میشد، موجب رشد و ظهور رقیبی استراتژیک گردید. با برنامه دولتی و کنترل بر معاملات خارجی، چین قادر بهاستفاده از سیستم سازمان تجارت جهانی شد و قادر بهانتقال تولید انبوه از آمریکا و اروپا و ژاپن بهچین شد. شرکتهای آی.تی. و کنسرنهای صنعتی دستیابی بهبازارهای سودآور را آغاز کردند. سرمایه دولتی و خصوصی چینی بهواسطهی وام و سرمایهگذاری در همهی دنیا گسترش یافت.
دستگاه اداری ترامپ تمام تلاش خود را بهکار گرفته که این روند را متوقف کند. آمریکا بهبهانهی امنیت ملی روی اکثر واردات از چین مالیات گمرکی بسته است. ترامپ تهدید کرده که اگر چین بهآمریکا امتیاز ندهد، مالیات گمرکی را روی واردات چینی افزایش خواهد داد. خواست اکنون این است که چین بدون قید و شرط در را بهروی سرمایه خارجی مونوپول باز بگذارد، و از اهداف خود درجهت توسعهی تکنولوژیک درحد پیشرفتهترین کشورهای جهان دست بردارد. آمریکا براین است که جلوی صدور تکنولوژی پیشرفته بهچین را کاملاً بگیرد و مانع سرمایهگذاری این کشور در شرکتهای تکنولوژیک غربی شده و تبادل علم و تکنولوژی بین چین و غرب را محدود کند.
شرکتهای موفق چینی در حوزهی آی.تی مانند ZTE و Huawei تحت فشار و آزار آمریکا قرار دارند. آمریکا مقامات کانادایی را مجبور بهزندانی کردن بالاترین مقام Huawei نمود. درحالیکه آمریکا دختر مؤسس شرکت Huawei بهنام Meng Wanzhouرا بهنقض قانون بینالمللی در مورد تحریم علیه ایران متهم نموده است، ترامپ اظهار داشته که اگر چین بهخواستهای آمریکا پاسخ مثبت بدهد، Meng Wanzhou آزاد خواهد شد[31].
اخیراً ممنوعیتی علیه Huawei اعلام شده که اگر شرکتی از این شرکت خرید داشته باشد، کل برنامهی تجاری شرکت خریدار فروخواهد پاشید[32]. شرکت تلکوم جرأت انعقاد قراداد با شرکتهایی را ندارد که از سوی آمریکا ممنوع شدهاند. شرکت سوئدی اریکسن که در تسخیر بازار G5 با Huawei رقابت دارد، از این مسئله خرسند است.
هم در آمریکا و هم در اروپای غربی در میان قشرهای بالای جامعه حمایت وسیعی درجهت اِعمال سختگیریهای اقتصادی آمریکا علیه چین وجود دارد. اما همانند دوران نیکسون در کاخ سفید مدیران شرکتهای بزرگ و استراتژهایی هستند که نگران عواقب سیاست خشن موجود تجاریاند.
ناسیونالیسم اقتصادی بنون و ترامپ فقط بهچین محدود نمیشود. آمریکا بر کشورهای اروپایی، ژاپن، کره جنوبی، مکزیکو و کانادا نیز در این رابطه فشار میآورد. رهبری دولت آمریکا با سوءِاستفاده از موقعیت دلار بهعنوان ارز جهانی، دیگر کشورها را مجبور بهدنبالهروی از سیاستهای واشنگتن میکند. بانکها و شرکتهایی که با ایران وارد معامله میشوند، در معرض خطر مجازات حقوقی قرار میگیرند.
رهبران روسی بارها در انتقاد بهسیاست آمریکا بهزیرپا گذاشتن مصوبات حقوق بینالملل اشاره نمودهاند. روسها معتقدند که آمریکا نظمی را که مانع رقابت قدرتهای بزرگ است، نادیده گرفته و با حمایت دولتهای متحد خود در اروپا، این حق را برای خود قائل شدهاند که تحت نام جامعهی ملل، منشور سازمان ملل را (که مربوط بهحملات جنگی بهدیگر کشورهاست) زیرپا بگذارند.
هماکنون باقیماندهی سیستمی که بعد از جنگ دوم جهانی در جهت نظم تجارت و سرمایهگذاری ایجاد شده بود، توسط ترامپ در حال فروپاشی است. این سیستم در جهت تنظیم رقابت در بازار جهانی ایجاد گردید.
ما شاهد از هم پاشی دولت ملی نیستیم برعکس دولتهای ملی درحال بسیج قوای خویش هستند. ترامپ و بنون مشغول همان بازیِ سیاسیِ رهبران پیشین آمریکا هستند. موضوع اصلی ازهمپاشی طبقه کارگر است، قرار دادن سفیدپوستها و کارگران مرد در مقابل اقلیتها و زنان است. موضوع بهدست آوردن رأی آنها برای عملی کردن پروژه امپریالیستی است. راسیسم و ناسیونالیسم و خصومت علیه آنهایی که خائنین بهکشور خوانده میشوند، جزئی از سنت سیاسی کاخ سفید است.
این درحالی استکه پرچم ملی در تمام نقاط مختلف دنیا در احتزاز است. دنیایی که در آن قویترین دولتهای سرمایهداری بر سر تسلط بر دنیا در جدالاند و کشورهای ضعیفتر ارزش حق حاکمیتشان بر کشورشان تنزل مییابد. مهم این است که بدانیم این بار این پرچم کدام نقطه دنیا را هدف گرفته است.
پانوشتها:
[1] Financial Times 181018. Jfr. https://financialtribune.com/articles/energy/94554/us-intimidates-iraq-to-kill-siemens-deal-in-favor-of-ge
[2] New York Times 20 juli 2001.
[3] Libération, 050513, http://www.multitudes.net/oui-pour-faire-disparaitre-cette/
[4] Pål Steigan 180104, https://steigan.no/2018/01/det-sosiale-grunnlaget-for-hoyre-og-venstreglobalismen/
[5] Vox 161014, https://www.vox.com/world/2016/10/14/13288138/donald-trump-anti-semite-israel-david-duke-racism-misogny-clinto
[6] Politico 161118, https://www.politico.com/story/2016/11/steve-bannon-trump-hollywood-reporter-interview-231624
[7] Mother Jones 160822, https://www.motherjones.com/politics/2016/08/stephen-bannon-donald-trump-alt-right-breitbart-news/
[8] Breitbart News 161209, https://www.breitbart.com/europe/2016/12/09/church-new-clientele-masturbating-pews
[9] BuzzFeed.News 171005, https://www.buzzfeednews.com/article/josephbernstein/heres-how-breitbart-and-milo-smuggled-white-nationalis
[10] The James Petras Website 061222, https://petras.lahaine.org/why-condemning-israel-and-the-zionist-lobby-is-so-important/
[11] Doktor Paul Hartig: Dollardemokratin U.S.A., Berlin 1942?, s. 19f, 24f,
[12] BuzzFeed.News 161116, https://www.buzzfeednews.com/article/lesterfeder/this-is-how-steve-bannon-sees-the-entire-world
[13] BuzzFeed.News 161116, https://www.buzzfeednews.com/article/lesterfeder/this-is-how-steve-bannon-sees-the-entire-world
[14] Doktor Paul Hartig: Dollardemokratin U.S.A., Berlin 1942?, s. 90ff, 102.
[15] BuzzFeed.News 161116, https://www.buzzfeednews.com/article/lesterfeder/this-is-how-steve-bannon-sees-the-entire-world
[16] Dino Knudsen: The Trilateral Commission. The Global Dawn of Informal Elite Governance and Diplomacy, 1972-1982, The Saxo Insitute, Department of History, University of Copenhagen, 2013, s. 43ff.
[17] New York Times 990328.
[18] Financial Times 181121.
[19] Mariana Mazzucato: The Entrepreneurial State: debunking public vs. private sector myths, Anthem Press 2013.
[20] Financial Times 180606, Reimo Juks: Why banks prefer leverage?, Penning- och valutapolitik 3/2010, s. 23.
[21] Financial Times 180905.
[22] Financial Times 180721.
[23] United States International Economic Policy in an Interdependent World. Report to the President Submitted by the Commission on International Trade and Investment Policy, July 1971, Washington DC, s. 351.
[24] Department of State Bulletin 461124, s. 950, 953.
[25] Accessibility of Strategic and Critical materials to the United States in Time of War and for Our Expanding Economy. Report of the Minerals, Materials, and Fuels Economic Subcommittee of the Committee on Interior and Insular Affairs, Washington 1954, s. 14, 29, 158ff.
[26] Richard Haass: The Reluctant Sheriff. The United States After the Cold War, Council on Foreign Relations, New York 1997, s 82, 97.
[27] New York Times 181227, https://www.nytimes.com/2018/12/27/us/politics/trump-syria-afghanistan-withdraw.html
[28] Financial Times 180810.
[29] BuzzFeed.News 161116, https://www.buzzfeednews.com/article/lesterfeder/this-is-how-steve-bannon-sees-the-entire-world
[30] Guardian 170817, https://www.theguardian.com/us-news/2017/aug/17/steve-bannon-calls-far-right-losers-trump-warns-china-trade-war-american-prospect.
[31] South China Morning Post
[32] https://www.cbc.ca/news/business/huawei-canada-us-1.4953974
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوهفتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوششم
در زندان بسرعت با بزرگان جنبش چریکی از نزدیک محشور شدم. اولین چیزهایی که آموختم مسائل «سازمانی» بود. جنبش چریکی در نوباوگی عملی خودش سخت تحت ضربات سرکوب قرار گرفته و نیروهایش را به نوعی میشود گفت«تلفات» داده بود. کثرت دستگیریها، علیرقم مقاومتهای ستایش انگیز بسیاری در بازجوییها؛ مانع از هدر دهی نیروهایی نشد که قرار بود رهبری و استخوانبندی این جنبش را حفظ و صیانت کنند. در تحلیلهای بعدی؛ چه در زندان و چه در درون گروههای چریکی انجام شده توجه کمی را به نقش ضعفهای سازمان نیافتگی و خلعهای آسیب پذیر آن کردند. در حالیکه هر چقدر مبارزه سهمگینتر و هرچقدر سرکوبها سبوئانهتر باشد اهمیت سازمانیافتگی دم افزون تر میشود. در حقیقت اگر سلاح درک حقایق مبارزات انقلابی فلسفه و منطق «ماتریالیستی-دیالکتیکی» است؛ سلاح مقابله با نظامهای سرکوبگر و پلیسی «سازمان» است. آن هم از منظر «سازمان پذیری» نیروهای انقلابی. درباره این مقوله در جاهای دیگری به قوت پرداخته ایم.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوششم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوپنجم
[به«نظرم» عموئی یک تودهای تمام عیار است. و با همه توان در خدمت «آرمانهای»پایهای حزبش و از همین منظر است که در نقل وقایع قلم زده است. کتاب «دُرد زمانه» بهقوت و دقت این سوگیری کاملاً جانبدارانه را بیان و عیان میکند. در نتیجه آنچه عمویی در این کتابش هم آورده پر رنگ کردن و ارج نهادن بههمان قداست متحزب خود اوست. شاید تنها حُسن و قبح کتابش هم در همین باشد. (درباره شناخت و تحلیل تاریخی حزب توده در مقام دیگر باید نوشت، که جای خود را درکارهایم دارد). در این بخش از خاطرات تنها بهوقایع زندان از دید عمویی در این کتاب اشاره میکنم، ددر نوشته عمویی «وقایع تقطیع و گزینش شده» آمده. او با یادآوری جریانسازی، تودهای بودنش و ضد جریان اصلی «چریکی» این رویداد را شرح داده و اوصافی دارد].
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوپنجم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوچهارم
یکی از سرگرمیها آنروزهای سلول انفرادی در پس حوداث خونبار مقاومت «کتاب گویی» برای جمع هم بندیها بود. من داستان کوتاهی از ماکسیم گورکی را برای جمع تعریف(بازخوانی ذهنی) کردم که مورد استقبال و تحسین (شخصیتهای مطرح«چپ») قرار گرفت. در این قصه کوتاه نویسندهای(که بنظر خود ماکسیم است) با انقلابیای(که به مشخصات لنین) است بر میخورد. انقلابی نویسنده را مورد سئوالاتی قرار میدهد و او را بسوی نوعی خودکاوی و خودشناسی از جنس «خودآگاهی» اجتماعی سوق میدهد. گفتگو در فضایی اتفاق می افتد که نویسندهی داستان سرمست از موفقیتهای حرفهایش پس از نشر و استقبال اثریست که به تازهگی منتشر کرده میباشد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوچهارم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوسوم
رئیس ساواک آمد و بهبازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربهی تازهای بود از کتک خوردن. یک چوب بهطول بیش از یک متر و بهقطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب میگذاشتند و چوب را میپیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت میشد. شکنجهشونده روی زمین بهپشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آمادهی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. اینجا دیگر مثل بازجوییهای اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب اینکه چشمبند و دستبند دوباره بهکار گرفته شد. اینبار یک پابند هم بهپاها زدند. وسیلهای مثل دستبند، اما ضخیمتر و با زنجیری بلندتر، بهحدی که میتوانستی فقط قدمهای کوتاه برداری.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه