rss feed

09 مرداد 1395 | بازدید: 63261

تاریخ مختصرِ مبارزه طبقاتی در آفریقای جنوبی

نوشته شده توسط پویان فرد

MK-BX094 SASTRI G 20120910170007

ماندلا و حزب «کمونیست» نیروهایی برای «نوسازی» آپارتاید

«حزب کمونیست آفریقای جنوبی به«‌کنگره‌ی ملی آفریقا» پیش‌نهاد کرد تا در خدمت آن قرار بگیرد. دبیر کل حزب کمونیست به‌ماندلا توضیح می‌داد که: "نلسون، مشکل تو با ما چیست؟ ما در مقابل دشمنی واحد می‌جنگیم. هدف ما تسلط بر کنگره‌ی ملی آفریقا نیست؛ ما در بستر ناسیونالیسم  آفریقایی کار می‌کنیم". 

 

 

تاریخ مختصرِ مبارزه طبقاتی در آفریقای جنوبی ـ قسمت اول

ماندلا و حزب «کمونیست» نیروهایی برای «نوسازی» آپارتاید

 

منبع: http://en.internationalism.org/internationalreview/201402/9459/history-class-struggle-south-africa

ترجمه: پویان فرد

توضیحاتی از مترجم:

صرف‌نظر از زمان و مکانی معین، هرگامی که هرانسانی  ـ‌فراتر از ملزومات روزانه‌ی زندگی‌ـ برمی‌دارد، براساس ترکیب آگاهی و انگیزه‌هایی است که در او انباشت شده‌اند. چراکه انسان فقط در حضور آگاهانه و دارای انگیزه قابل تصور است؛ و آگاهی می‌تواند روند شکل‌گیری انگیزه‌ها را تسریع کرده و حتی به‌آن‌ها شکل نیز بدهد. به‌هرروی، هرانسانی برآمده‌‌ از آگاهی و انگیزه‌‌هایی است‌که ناگزیر مُهر زمانه‌ی خاصی را برپیشانی دارند.

انگیزه‌ی ترجمه‌ی این مقاله و مقالاتی از این دست، گسترش (و در واقع: ابهام‌زدایی از) مفهوم انترناسیونالیسم پرولتری است. گرچه تبیین و توضیح مفهوم انترناسیونالیسم الزاماً به‌یک بحث طولانی و نسبتاً جامع نیاز دارد تا بتواند پرولتاریایی باشد و به‌گام‌های عملی بینجامد؛ اما در یک بررسی سَردستی می‌توان سه شکلِ دریافت از انترناسیونالیسم را ترسیم کرد:

یک) دریافت آرمانی و عمدتاً تخیلی از انترناسیونالیسم، که کارکرد آن بیش از هرچیز ایمانی (و نه پراتیک) است.

دو) دریافتی آرمانی و مبتنی‌بر داده‌های تاریخی و اجتماعی که می‌تواند در راستای گام‌های عملی و ایجاد ارتباطات انقلابی‌ـ‌انترناسیونالیستی راه‌گشا باشد.

سه) دریافتی مبتنی‌بر ارتباط عملی که مستلزم وجود نهادهای معینی درجهت تقویت مبارزه‌ی طبقاتی در هریک از کشورهای شرکت‌کننده است.

قصد من از این ترجمه و نوشته‌هایی که بعداً و در همین زمینه به‌آن‌ها می‌پردازیم، اساساً تقویت دریافت دوم از سه دریافتی است‌که به‌طور سردستی ترسیم کردم. واقعیت این است‌که فعالین کارگری در ایران و طیف رنگارنگ چپ ایرانی تقریباً هیچ چیزی در مورد مبارزه‌ی طبقاتی در آفریقا نمی‌دانند. این بی‌اطلاعی و بی‌توجهی به‌آفریقا به‌ویژه به‌بخش‌ها و کشورهایی از این قاره برمی‌گردد که در مرکز، غرب، شرق و جنوب آن واقع شده‌اند.

از همین‌روست که سعی می‌کنیم با کمک دیگر رفقا گام‌هایی هرچند کوچک در این راستا برداریم؛ چراکه بدون یک نگاه انترناسیونالیستی که حداقل مبتنی‌بر اطلاع باشد، جنبش کمونیستی بیش‌تر به‌باورهایی مسیحایی می‌ماند تا گام‌های پراتیک و طبقاتی را نمایندگی کند. به‌هرروی، مقاله‌ی حاضر (بدون تأیید همه‌جانبه یا تکذیب رویداها و نگاه نویسنده‌اش)، بیش از هرچیز به‌این دلیل ترجمه شده است‌که بتواند در ادامه‌ی گام‌هایی که توسط ما و دیگران برداشته می‌شود، افق‌های انترناسیونالیستی را از پله‌ی ایمانی به‌مرحله‌ی مبتنی‌بر اطلاع و آگاهی برساند. امید است‌که بتوانیم در تقویت انگیزه‌ها نیز مؤثر باشیم{*}.

*****

مقدمه‌ی نویسندگان مقاله

پس از آفریقای غربی[این‌جا]، دومین دور از تاریخ جنبش‌های کارگری در آفریقا  را با بررسی مبارزات طبقاتی در آفریقای جنوبی آغاز می‌کنیم. کشوری که به‌طور عمده به‌دو دلیل شهرت بسیار دارد: از یک سو غنای معادن (طلا، الماس و غیره) که نسبتاَ توسعه یافته‌اند؛ و از دیگر سو، به‌خاطر سیستم هولناک آپارتایدِ حاکم که عواقبش را هم‌اکنون نیز مشاهده می‌کنیم. آپارتاید پیدایش «تندیسِ» غول‌آسایی به‌نام نلسون ماندلا را موجب شد که در آنِ واحدْ هم قربانی اصلی این سیستم بود و هم زمینه‌ی بقای این سیستم را برای یک دوره‌ی دیگر فراهم آورد. ماندلا با عناوینی مانند «قهرمان مبارزه‌ی ضدآپارتاید» و مرد «صلح و آشتی برای مردم آفریقای جنوبی» در سراسر جهان سرمایه‌داری مورد احترام بود. تصویر رسانه‌ایِ ماندلا سرپوشی بر هرچیز دیگری بود؛ تا جایی که در این تصویر، تاریخ و مبارزات طبقه‌ی کارگر آفریقای جنوبی (چه قبل و چه در دوران آپارتاید) یا کاملا نادیده ‌گرفته شده و یا تحت عناوین «مبارزات ضد آپارتاید» یا «مبارزات آزادی بخش ملی» به‌طور سیستماتیک طبقه‌بندی و تحریف شده است. البته برای تبلیغات بورژوازی تمام مبارزات را می‌توان در ماندلا تجسم بخشید؛ معهذا عموم مردم می‌دانند که ماندلا و حزبش (یعنی: «کنگره ملی آفریقا» ANC) از زمانی که به‌قدرت رسیده‌اند، به‌هیچ‌وجه برخورد مساعدی با اعتصابات کارگری نداشته‌اند[1].

مهم‌ترین هدف ایننوشته بازسازی حقیقت تاریخی درباره‌ی مبارزات دو طبقه‌ی بنیادین جامعه، یعنی بورژازی (که آپارتاید برایش تنها ابزاری برای سلطه بود) و پرولتاریای آفریقای جنوبی است که در اکثر اوقات به‌عنوان طبقه‌ای استثمار شده (از دوران مستعمراتی و بورژوازیِ هلندی-بریتانیایی گرفته تا پس از آن تحت حاکمیت ماندلا/کنگره‌ی ملی آفریقا)، برای مبارزه در راستای خواست‌هایش تنها بوده است. به‌عبارت دیگر، مبارزات پرولتاریای آفریقای جنوبی کاملاً همان تناسبی را داشته که مبارزات طبقه‌ی کارگر جهان داشته است.

 

نگاه مختصری به‌پیشینه‌ی آفریقای جنوبی

براساس برخی از منابع تاریخی این منطقه در ابتدا به‌دست مردم کوزا Xhosa، تسوا Tswana و سوتو Sotho  بین سال‌های 500 تا 1000 میلادی اشغال شد و آن‌ها در این منطقه مستقر شدند. مورخی به‌نام هنری وزلینگنHenri Wesseling در این راستا می‌نویسد:

«هنگامی که اروپایی‌ها در سال 1500 برای اولین‌بار با کشتی‌های خود در کنار کوه تیبلTable Mountain پیاده شدند، آفریقای جنوبی سرزمینی بکر نبود.  در این منطقه گروه‌های مختلف قومی، عمدتاً عشایر چادرنشین زندگی ‌می‌کردند. استعمارگران هلندی آن‌ها را به‌دو دسته‌ی هاتن‌تاستHottentots و بوش‌من‌هاBushmen تقسیم کردند. مهاجرین هلندی آن‌ها را از نقطه‌نظر جسمانی و فرهنگی، دو گروهبندی کاملاً متمایز درنظر می‌گرفتند. بوش‌من‌ها از هاتن‌تاست‌ها کوتاه‌تر بودند و به‌زبان دیگری سخن می‌گفتند. علاوه براین، زندگی آن‌ها «بدوی‌«تر از هاتن‌تاست‌ها بود، در دورانی که بوش‌من‌ها در مرحله‌ی شکار و  گرد‌آوری خوراک بودند، هاتن‌تاست‌ها به‌مرحله‌ی دام‌داری رسیده بودند. این دوگانگی سنتی، تاریخ‌نگاری را برای یک مدتی طولانی‌ تحت سلطه‌ی خود قرار داده بود. امروزه ما دیگر این اصلاحات را به‌کار نمی‌بریم. به‌جای آن، هاستن‌ها را خوی‌خوی Khoikhoi ویا خوی Khoi، بوش‌من‌ها را سان San می‌نامیم؛ و از اصطلاح خویسان در مورد گروه قومی‌ای که آن‌ها با هم تشکیل داده‌اند، استفاده می‌کنیم. امروزه، در واقع تمایز بین این قوم‌ها کم‌تر مورد تأکید قرار می‌گیرد؛ عمدتاً به‌این دلیل که هر دویِ این قوم‌ها با گروه‌های قومی همسایه که به‌زبان بانتو Bantuحرف می‌زنند، بسیار متفاوت‌اند؛ همسایه‌هایی که سابقاً به‌عنوان Kaffirs، برگرفته از کلمه‌ی‌عربی kafir (یعنی: کافر) شناخته می‌شدند. این اصطلاح به‌همان نسبتی که مورد استفاده قرار نگرفته، فراموش هم شده است»[2].

در این‌جا می‌توان خاطر نشان کرد، به‌همان نحو ‌که مهاجرین هلندی خود را اولین ساکنان این منطقه می‌پنداشتند، همان‌طور هم ـ‌براساس ایدئولوژی استعماری‌ـ رده‌بندیِ بینِ قوم‌های «بدوی» و «پیشرفته» را پایه‌گذاری کردند. علاوه براین، نویسنده‌ی کتاب بالا نشان می‌دهد که آفریقای جنوبی یک مفهوم سیاسی (متأخر) است و بسیاری از جمعیت‌ آفریقای جنوبی به‌لحاظ تاریخی از کشورهای همسایه‌ آفریقای جنوبی آمده‌اند.

تا آن‌جایی که به‌استعمار اروپایی‌ها مربوط می‌شود، پرتغالی‌ها اولین کسانی بودند که در سال 1488 به‌آفریقای جنوبی پا گذاشتند و به‌دنبال آن‌ها در سال 1648 هلندی‌ها از همان منطقه وارد خاک آفریقا شدند.

 هلندی‌ها از سال 1652 به‌مناسبت آغاز حضور دائم «سفید‌پوست‌ها» در آفریقای جنوبی تصمیم به‌تثبیت خود در این منطقه گرفتند. در سال 1795، کیپ‌تاون توسط بریتانیا اشغال شد و پس از 10 سال ناتل Natal را هم به‌تصرف خود در آوردند؛ این در حالی بود که بوئرها (هلندی‌ها) جدایی ترانسوال Transvaal و دولت آزادِ نارنجی‌ها Orange Free State را راهبری کردند و استقلال آن‌ها از بریتانیا را در سال 1845 به‌رسمیت شناختند. ساکنین اصلی آفریقای جنوبی همانند کشورها ویا گروه‌های مختلف آفریقایی، قبل از این که توسط مهاجمین اروپایی شکست بخورند، در جنگی طولانی از سرزمین‌شان دفاع کردند. در پایان جنگ‌هایی که در برابر آفریقایی‌ها و زولوها به‌راه انداخته شده بود، بریتانیایی‌ها در سال 1920 اقدام به‌متحد کردن همه‌ی مناطق آفریقای جنوبی تحت عنوان «اتحاد آفریقای جنوبی» کردند. این اتحاد تا سال 1961، یعنی تا زمانی که رژیم جمهوری آفریقای جنوبی به‌طور هم‌زمان تصمیم براین گرفت که کشورهای مشترک‌المنافع (جامعه‌ی انگلیسی زبان [جهانی] را) ترک کند، باقی ماند و در این سال نام کشور نیز توسط دولت تغییر کرد.

آپارتاید در سال 1948 به‌طور رسمی مقرر گردید و در سال 1990 لغو شد. در ادامه‌ی مطلب بیش‌تر به‌جزئیات این مسئله می‌پردازیم.

در مورد رقابت‌های امپریالیستی باید گفت که آفریقای جنوبی نقش «نماینده‌ی پلیس» را برای بلوک امپریالیستی غرب در جنوب آفریقا بازی می‌کرد و در همین نقش نیز بود که پرتوریا در سال 1975 در آنگولا مداخله‌ی نظامی کرد؛ آنگولایی در آن زمان از طرف بلوک امپریالیستی شرق و نیروهای کوبایی حمایت می‌شدند[منظور نویسنده از «بلوک امپریالیستی شرق» شوروی سابق است].

امروزه آفریقای جنوبی به‌عنوان عضو «نوظهور» بریکس BRICs یعنی (برزیل، روسیه، هند و چین) محسوب می‌شود، و به‌دنبال ورود خود به‌عرصه‌ی قدرت‌های بزرگ است.

حاکمیت آفریقای جنوبی از سال 1994 عمدتاً در دست «کنگره ملی آفریقا»، حزب نلسون ماندلا، با مشارکت حزب کمونیست و «کنگره اتحادیه‌های کارگری آفریقای جنوبی» COSATU بوده است.

طبقه‌ی کارگر آفریقای جنوبی در پایان قرن نوزدهم شکل گرفت و امروزه بزرگ‌ترین و با تجربه‌ترین پرولتاریای صنعتی در قاره‌ی آفریقا محسوب می‌شود.

در نهایت ما فکر می‌کنیم که توضیح دو تِرم مرتبط، اما مجزا از یکدیگر، که آن را در این نوشته بارها  به‌کار خواهیم برد، مفید باشد؛ این دو  ترمْ «بوئر» و «آفریکانر» است که ریشه هلندی دارند.

آن‌هایی که بوئر و یا (راهپیمایان بوئر) Boertrekkers نام داشتند، در اصل کشاورزان هلندی (عمدتاً دهقانان کوچک) بودند که در سال‌های 1837-1835 به‌دلیل لغو برده‌داری ازطرف انگلیسی‌ها در مستعمره‌ی کیپ Cape در سال 1834مهاجرت گسترده‌ای به‌آفریقای جنوبی کردند. این تِرم امروزه، هنوز پس از نسل‌ها، چه مستقیم و چه غیرمستقیم،  برای نامیدن ‌کشاورزان (و از جمله کارگران کارخانه) به‌کار می‌رود.

در رابطه با تعریف واژه‌ی آفریکانرAfrikaner به‌توضیحات هنری وزلینگن ـ‌مورخ آفریقای جنوبی‌ـ رجوع می‌کنیم:

«جمعیت سفید‌پوستانی که در کیپ مستقر شدند، از جاهای مختلفی آمده بودند. این‌ها عمدتاً هلندی‌ بودند، اما بسیاری از آلمانیها و هیوگنوهای Huguenot فرانسوی نیز در میان آن‌ها حضور داشتند[هیوگنوها نام یک ‌گروه قومی-مذهبیِ پروتستانِ فرانسویدر سده‌ها  16 و 17 میلادی بود. مترجم]. این جماعت به‌تدریج روش‌های مختلفی را برای زندگی انتخاب کردند. در رابطه با آفریکانرها حتی می‌توان گفت که یک هویت ملی شکل گرفته بودند که دولت بریتانیا را یک قدرت خارجی می‌دانستند»[3].

بنابراین، می‌توان گفت که تِرم آفریکانر اشاره به‌مهاجرین گوناگون اروپایی دارد که یک هویت ملی مجزا را ساخته بودند؛ این اصطلاحی است که هنوز هم در نوشته‌های مختلف مورد استفاده قرار می‌گیرد.

 

پیدایش سرمایه‌داری در آفریقای جنوبی

پیدایش سرمایه‌داری در هر گوشه‌ای از جهان، همانند آفریقای جنوبی، با ویژگی‌های خاص ویا محلیِ آن مشخص می‌شود. با وجود این، همان‌طور که روزالوکزامبورگ توضیح می‌دهد، توسعه‌ی عمومی آن سه مرحله را طی کرده است:

«(در مورد توسعه‌‌ی سرمایه‌داری در آفریقای جنوبی) باید سه مرحله را از هم تمیز دهیم: مبارزه‌ی سرمایه در برابر اقتصاد طبیعی، مبارزه‌ در برابر اقتصاد کالایی و مبارزه‌ی رقابتیِ سرمایه در صحنه‌ی بین‌المللی برای تثبت شرایط در جهت انباشت سرمایه».

«وجود و توسعه‌ی سرمایه‌داری به‌محیطی نیاز دارد که اشکالی غیرسرمایه‌داری تولید در آن وجود داشته باشد، اما نه این‌که تمامی این اشکال تولید غیرسرمایه‌داری به‌پایان [تاریخی] خود رسیده باشند. سرمایه‌داری به‌طبقات و ‌اقشار اجتماعی غیرسرمایه‌داری به‌مثابه بازاری برای [کسب] ارزش اضافی، به‌عنوان منبع تأمین ابزارهای تولیدی و نیز به‌‌منزله‌ی ذخیره‌ی نیروی‌کار برای سیستم دستمزدی خود نیاز دارد».

سرمایه‌داری در آفریقای جنوبی این سه مرحله را طی کرد. در قرن نوزدهم یک اقتصاد طبیعی، یک اقتصاد بازار، و نیروی‌کار کافی برای توسعه‌ی کار مزدی نیز وجود داشت.

«تا دهه‌ی 60 قرن گذشته اقتصاد دهقانیِ محض در مستعمره کیپ و جمهوری بوئر حاکم بود. بوئرها برای مدت طولانی‌ای به‌شیوه‌ی عشیره‌ای و دامداری زندگی می‌کردند؛ آن‌ها هاتن‌تاست‌هاHottentots و کافرها Kaffirs را برای حفظ مراتع با ارزش خود و جلوگیری از دست‌یابی آن‌ها به‌این مراتع یا می‌کشتند ویا دور می‌کردند. در قرن هیجدهم طاعون که از طریق کشتی‌های شرکت‌های هند شرقی وارد خاک این سرزمین شده بود، کمک ارزنده‌ای به‌آن‌ها کرد؛ اغلب یا کل قبایل هاتن‌تاست‌ها از بین رفتند و زمین‌های آن‌ها به‌دست مهاجران هلندی افتاد.

(...) اقتصاد بوئرها در کلیت خویش تا قرن 16 پدرسالارانه و براساس اقتصاد طبیعی باقی مانده بود.اما نگرش پدرسالارانه‌ی بوئرها، آن‌ها را از وحشی‌گری و خشونت باز نمی‌داشت. این مسئله که لیوینگستونLivingstone  از بوئرها بیش از کافرها Kaffirs شکوه و گلایه کرده، به‌خوبی شناخته شده است.

(...) در واقع، اقتصاد دهقانی و سیاست استعماری سرمایه‌داری بزرگ در این‌جا برای زمین‌ها و نیروی‌کار هاتن‌تاست‌هاو کافرها در رقابت بودند؛ به‌این معنی‌که اقتصاد دهقانی و سیاست استعماری سرمایه‌داری بزرگ برای تصاحب زمین‌ها و نیروی‌کار آن‌ها رقابت می‌کردند. هردوی این رقبا دقیقاً هدفی یک‌سان را دنبال می‌کردند: مطیع کردن، بیرون راندن و نابود کردن مردم رنگین پوست به‌منظور تصاحب زمین‌‌های‌شان و به‌خدمت گرفتن آن‌ها از طریق نابود کردن سازمان‌های اجتماعی‌شان. فقط شیوه‌ی استثمار آن‌ها از اساس متفاوت بود. درحالی که بوئرها در مقیاسی کوچک از شیوه‌ی کهن برده‌داری که اقتصاد پدرسالارانه‌ی دهقانی براساس آن پایه‌گذاری شده بود طرف‌داری می‌کردند، بورژوازی بریتانیا استثمار نوین و عظیم سرمایه‌دارانه از زمین‌ و بومی‌های این منطقه را نمایندگی می‌کرد»[4].

آن‌چه در این نبرد باید به‌آن توجه کنیم، سَبُعیت دو طرف (یعنی: بوئرها و انگلیسی‌ها) برای فتح این منطقه و ایجاد سرمایه‌داری در آن است؛ سبعیتی که مانند هرجای دیگری که سرمایه‌داری در آن استقرار یافته است، «غرق در منجلاب خون و کثافت» بوده است. سرانجام، این امپریالیسم بریتانیا بود که وضعیت را تحت سلطه‌ی خود درآورد و ظهور سرمایه‌داری در آفریقای جنوبی را[همانند ظهور مجدد مسیح] و به‌‌شیوه‌ی ویژه خود عینیت بخشید. تحقیقات برژیت لا چارترهBrigitte Lachartre در این مورد از این قرار است:

«وقتی امپریالیسم بریتانیا خود را در سال 1875در جنوب قاره‌ی آفریقا مستقر کرد، اهداف دیگری داشت: با حضور شهروندان بریتانیایی به‌عنوان قدرت اقتصادی حاکم در آن زمان، و نیز نمایندگان توسعه یافته‌ترین سیستم تجارت و جامعه سرمایه‌داری در اروپا، دولت بریتانیا در مستعمره‌ی خود در جنوب آفریقا سیاست‌های بومی لیبرال‌تری را نسبت به‌بوئرها برقرار کرد. برده‌داری در مناطق تحت کنترل بریتانیایی‌ها ملغی شد. این درحالی بود که مهاجرین هلندی برای فرار از نظم جدید اجتماعی و حاکمیت مهاجرین بریتانیایی به‌نقاط دورتر کشور می‌گریختند. پس از شکست آفریقایی‌ها با کمک اسلحه و از پسِ ده‌ها درگیری با «کافرها»، بریتانیایی‌ها [توان] خود را صرفِ آزاد کردن نیروی‌کار کردند: قبایل شکست خورده دوباره در قبایل تحت‌الحفظی گرد هم آمدند که در مناطق بسیار محدود‌تری زندگی می‌کردند؛ آفریقایی‌ها حق نداشتند بدون برگه‌ی عبور، رفت و آمد کنند و برگه‌‌ی عبور آن‌ها نیز تحت کنترل بود. اما چهره‌ی واقعی و استعماری بریتانیا با کشف الماس و طلا در سال 1870 آشکار شد. دوران جدیدی شروع شد که تحول عمیقی در تمام ساختارهای اجتماعی و اقتصادی کشور را به‌همراه داشت: استخراج معدن منجر به‌صنعتی شدن کشور شد، شهرنشینی پدید آمد، در جوامع سنتی آفریقا و همین‌طور جوامع بوئرها اختلال ایجاد شد و موج جدیدی از مهاجران اروپایی راهیِ آفریقا شدند...»[5].

توضیحات بالا را می‌توان به‌مثابه‌ی ادامه‌ی کنکرت پروسه‌ای مورد بررسی قرار داد که رزا لوکزامبورگ درباره‌ی ورود سرمایه‌داری به‌آفریقای جنوبی گفته است. قدرت اقتصادی بریتانیا در مبارزه با «اقتصاد طبیعی» می‌بایست جوامع کهن قبیله‌ای را در هم کوبیده و خود را با خشونت از اشکال کهن تولیدی مانند برده‌داری رها می‌کرد؛ سیستم کهنی که بوسیله‌ی بوئرها شکل گرفته بود، و [اینک] برای گریختن از نظم نوین سرمایه پا به‌فرار گذاشته بودند. مسئله‌ی اساسی در این‌جا جنگِ میانِ طرف‌داران نظم کهن و نظم نوین بود؛ جنگی که به‌لطف کشف الماس در سال 1871 و کشف طلا در سال 1886 کشور را به‌سرعت  به‌سوی جامعه‌ی سرمایه‌داری سوق داد. «تب طلا» مانند رعد و برق در تسریع صنعتی شدن کشور نمایان گردید؛ صنعتی شدنی که نتیجه‌ی استثمار نیروی‌کار و گسترش بازار برای مواد با ارزشی بود که کاپیتالیست‌ها را  از کشورهای توسعه یافته برای سرمایه‌گذاری جذب این سرزمین می‌کرد.

بدین‌ترتیب، لازم بود که مهندسان و کارگران ماهر به‌استخدام درآیند، و این‌گونه بود که هزاران هزار اروپایی، آمریکایی و استرالیایی به‌آفریقای جنوبی مهاجرت کردند و درآن‌جا ماندگار شدند. شهر ژوهانسبورگ به‌سمبل این دینامیزمِ در حال ظهور و به‌سرعت در حال توسعه تبدیل شد. برآورد جمعیت که در 17 جولای سال 1896 انجام شد، نشان ‌داد که این شهر در سال 1887 سه‌هزار جمعیت  و 10 سال بعد 100 هزار جمعیت داشت. کم‌تر از  10 سال بعد، جمعیت سفیدپوست بین 600 هزار تا یک میلیون نفر رشد کرد. در همان دوره تولید ناخالص داخلی  نیز از 150 هزار پوند به‌حدود 4 میلیون پوند رشد می‌کند. به‌این ترتیب بود که آفریقای جنوبی تبدیل به‌اولین و تنها کشور آفریقایی می‌شود که در مقیاس صنعتی به‌طور نسبی توسعه یافته است - موضوعی که اشتهای قدرت‌های اقتصادی رقیب را تیزتر می‌کرد:

«مرکز اقتصادی و سیاسی آفریقای جنوبی دیگر کیپ نبود، بلکه در ژوهانسبورگ و پرتوریا قرار داشت. آلمان بزرگ‌ترین قدرت اروپایی [در آن زمان] در جنوب غربی آفریقا مستقر شد و خیلی ‌زود به‌جنوب شرقی آفریقا نیز علاقمند گردید.‌ اگر ترانسوال خود را برای تسلیم در برابر اقتدار لندن بی‌میل نشان می‌داد، [پس] آینده‌ی انگلستان نیز در کلیت آفریقای جنوبی به‌چالش کشیده می‌شد»[6].

در این زمان شاهد این هستیم که در پسِ مسائل اقتصادی، رقابت امپریالیستی قدرت‌های بزرگ اروپاییِ پنهان است که هریک می‌خواهد [به‌تنهایی کل] منطقه را تحت کنترل خود بگیرند.

علاوه براین، بورژوازی بریتانیا دست به‌هر‌کاری می‌زد تا حضور رقیب خود ـ‌آلمان‌ـ را در جنوب آفریقا (یعنی: جایی که امروزه نامیبیا نامیده ‌می‌شود و در سال 1883 مستعمره‌ شد) محدود کند. [به‌هرروی،] پس از خنثی شدن پرتغالی‌ها، حضورِ دیگر قدرت‌های امپزیالیستی بسیار محدودتر شده بود. بدین‌ترتیب، امپراتوری بریتانیا می‌توانست به‌خود ببالد که یگانه اربابِ حاکمی بود که  رونق اقتصادی آفریقایی جنوبی را سرپرستی می‌کرد.   

اما توسعه‌ی اقتصادی در آفریقای جنوبی که به‌واسطه‌ی اکتشاف معادن پُرزور شده بود، به‌سرعت با یک سری مشکلات مواجه شد که در وحله‌ی اول اجتماعی و ایدئولوژیک بودند:

«توسعه‌ی اقتصادی که محرک آن کشف معادن بود، بزودی مهاجران سفید‌پوست را با تناقضات عمیقی روبرو می‌کرد (...). از یک طرف، پیدایش و توسعه نظم اقتصادی جدیدْ نیاز به‌ایجاد نیروی‌کار مزدبَر داشت؛ و از طرف دیگر، آزاد کردن نیروی‌کار آفریقایی از مناطق حفاظت شده و بیرون کشیدن آن‌ها از شیوه‌ی گذران سنتی خود، توازن نژادی کل قلمرو را به‌مخاطره می‌انداخت. بنابراین، مردم آفریقا در پایان قرن نوزده‌هم در معرض انبوهی از قوانین قرار گرفتند که اغلب ضد و نقیض یکدیگر بود. برخی هدف‌شان این بود که آن‌ها را به‌مناطقی بفرستند که فعالیت‌های اقتصادی سفید‌پوستان در گروی کار مزدی بود. عده‌ای هم به‌این تمایل داشتند که بخشی از آن‌ها رادر مناطق حفاظت شده نگهدارند. در میان قوانینی که به‌منظور تهیه نیروی‌کار تدوین شده بود، قوانینی وجود داشت که بیکارگی و ولگردی را قابل تنبیه اعلام می‌کردند؛ این قوانین چنین [به‌اصطلاح] استدلال می‌کردند که «[باید] عادت کاهلی و بطالتِ بومی‌ها را دور ریخت؛ [باید] به‌آن‌ها شأن کار را آموزش داد تا در رفاه کشور شرکت کنند». قوانین دیگری هم وجود داشتند که آفریقایی‌ها را مجبور به‌پرداخت مالیات می‌کردند. (...) در میان سایر قوانین، قوانینی هم وجود داشت که قصد از تصویب آن‌ها ایجاد فیلتر برای مهاجرت بود: به‌حرکت درآوردن‌شان به‌هنگام نیاز اقتصادی، و متوقف کردن‌شان به‌هنگام سیل مهاجرت»[7].

هم‌چنان‌که در این‌جا دیدیم، مقامات استعماری بریتانیا خود را گرفتار تناقضاتی دیدند که مربوط به‌توسعه‌ی نیروی‌های مولده بود. اما می‌توان گفت که سخت‌ترین تناقض، تناقض ایدئولوژیک بود؛ یعنی: هنگامی که قدرت‌های بریتانیایی تصمیم به‌تفکیک نیروی‌کار سیاه و سفید در معیارهای اداری گرفتند، و به‌ویژه زمانی که قانونِ داشتنِ کارت عبور و مرور و نیز حبس سیاه‌پوست‌ها در زاغه‌ها‌ به‌تصویب رسید. این سیاست ـ‌در واقع‌ـ تناقض آشکاری را با جهت‌گیری لیبرالی نشان می‌‌داد که به‌الغای برده‌داری منجر شده بود.

تناقضات مذکور به‌جنگ‌های استعماری ربط پیدا کرد. پس از تحمل شکست و پیروزی در جنگ علیه زولوهاZulu و حریفان آفریکانر بین سال‌های 1870 و 1902، امپراتوری بریتانیا مجبور به‌تحمل هزینه‌های بالایی بود که به‌این پیروزی‌ها برمی‌گشت. این پرداخت هزینه، به‌خصوص بین سال‌های 1899 تا 1902 هم جنبه‌ی انسانی و هم جنبه‌ی اقتصادی سنگینی داشت. «جنگ بوئرها» در اصل‌ـ یک سلاخی واقعی بود:

«جنگ بوئرها بزرگ‌ترین جنگ استعماری دوران نوین امپریالیستی است. این جنگ بیش از 2 سال و نیم (از 11 اکتبر 1899 تا 31 می سال 1902) به‌طول انجامید. در این جنگ نیم میلیون سرباز انگلیسی درگیر بودند که 22 هزار نفر آن‌ها در آفریقای جنوبی کشته شدند. جمع تلفات آن‌ها (اعم از کشته، مجروح و مفقود) به‌بیش از 100 هزار نفر ‌رسید. بوئرها در اثنای این جنگ چیزی در حدود 100 هزار سرباز را بسیج کردند. از این تعداد 7 هزار سرباز در حین جنگ و در حدود 30 هزار نفر در اردوگاه‌ها ‌جان باختند. تعداد نامعلومی از آفریقایی‌ها در کنار این یا آن  طرف‌ جنگ درگیر بودند. تلفات آن‌ها نامعلوم است. احتمالاً ده‌ها هزار نفر از آن‌ها جان باختند. ادار‌ه‌ی جنگ بریتانیا هم‌چنین محاسبه کرده که 346,400 اسب و قاطر و الاغ و میلیون‌ها گاو (که به‌بوئرها  تعلق داشت)، در طول جنگ کشته شدند. این جنگ برای مالیات دهندگان بریتانیایی 200 میلیون پوند و یا 10 برابر بودجه‌ی سالانه‌ی ارتش و یا 14 درصد درآمد ملی در 1902 هزینه داشته است. اگر هزینه‌ی جنگ آفریقا برای مردمِ آینده‌ی بریتانیا به‌طور متوسطنفری 15 پنی هزینه دارد، اما تسلیم بوئرها نفری 1000 پوند برای آن‌ها هزینه آفرید»[8].

به‌بیان دیگر، سرمایه‌داری بریتانیا با حفره‌ی گشوده‌ای از جنگ  به‌قرن بیستم وارد شد. علاوه براین، ما در جزئیات این جنگ، کشتار وحشتناکی را می‌بینم که نازی‌ها ایجادِ اردوگاه‌های کار اجباری را از آن الهام گرفتند. سرمایه‌داری بریتانیا در مجموع 44 اردوگاه برای 120 هزار زن و کودک زندانی بوئر برپا کرد. در پایان جنگ در سال 1902 مشخص شد که 28 هزار تن از بازداشت‌ شدگان سفید‌پوست کشته شده‌اند؛ 20 هزار نفر از آن‌ها کودکان زیر 16 سال بودند.

با این حال فرمانده‌ی ارتش بریتانیا لورد کیچنر Lord Kitchener بدون لحظه‌ای پشیمانی در توجیه قتل‌عام بوئرها می‌گوید: «موجودات سبُعِ و زاده شده از نسل‌هایی که وحشی‌گری و انزوا راهمنای آن‌ها بوده است»[9].

این [نمونه‌ای از] یک جنایت جنگی در ابعاد بسیار وسیع است. ضمناً باید به‌این مسئله نیز اشاره کنیم که گردان‌های آفریکانر در این آدمی‌کُشی و اِعمال جنایت به‌هیچ‌وجه کوتاهی نکردند [و از نیروهای انگلیسی عقب نماندند]؛ و رهبران آن‌ها نیز در جنگ جهانی دوم، بیش‌تر از هرچیز به‌خاطر تسویه حساب با قدرت‌ بریتانیا، با نیروهای آلمانی متحد شدند.

«آفریکانرها که از امپریالیسم بریتانیا شکست خوردند، و به‌سیستم سرمایه‌داری تسلیم شده و به‌لحاظ حفظ فرهنگ و سنت‌های خویش توسط این سیستم مورد تحقیر قرار گرفته بودند (...) از سال 1925 تا 1930 خود را در جنبشی نیرومند برای بازسازی ملت آفریکانرها سازمان‌ دادند. آفریکانرها با ایدئولوژیِ کینه‌‌توزانه، ضدسرمایه‌دارانه، ضدکمونیستی و عمیقاً نژادپرستانه‌ای که داشتند، در مقابل این تلقی [نادرست] که آفریقایی‌ها، دو رگه‌ها، آسیایی‌ها و یهودیان تهدیدی برای فرهنگ و تمدن غرب‌اند، ادعا می‌کردند که پاس‌داری از این فرهنگ و تمدن در قاره‌ی آفریقا را به‌عهده دارند. آن‌ها که خود را در تمامی سطوح مانند مدرسه، کلیسا، اتحادیه‌ها و محافل مخفیِ تروریستی (که معرف‌ترین آن‌ها بوردرباند Broederbond است) سازمان داده بودند، بعدها نشان دادند که از پیروان پروپاقرص هیتلر، نازیسم و ایدئولوژی آن‌ها هستند»[10].

این واقعیت که کارگران آفریکانری جذب چنین جنبشی شده بودند، نشان دهنده‌ی موانع عظیمی است که طبقه‌ی کارگر این کشور باید از آن عبور می‌کرد تا بتواند به‌مبارزات کارگرانِ دیگر اقوام بپیوندد. این ناسازگاری‌ها روابطی را در خاک آفریقای جنوبی بین بریتانیایی‌ها و آفریکانرهای استعمارگر ایجاد می‌کرد که تا سقوط آپارتاید ادامه داشت. آن‌چه به‌این ‌تفرقه و نفرت قومی بین بریتانیایی‌ها و سفیدپوستان آفریکانر افزود، از یک‌سو کسانی بودند که بین این قدرت‌ها قرار گرفته‌ بودند؛ و از سوی دیگر، [سوءِ] استفاده‌ای سیستماتیکی بود که بورژوازی از سیاه‌پوست‌ها و (دیگر مردم رنگین‌پوست) می‌کرد تا هرگونه تلاش برای اتحاد طبقاتی بین توده‌ها را تخریب کند.

 

پیدایش طبقه‌کارگر

پیدایش سرمایه‌داری به‌جابجایی بسیاری از جوامع سنتی آفریقایی‌ها انجامید. امپراتوری بریتانیا از سال 1870 سیاست‌ لیبرالِ استعماری خود را توسط لغو برده‌داری در مناطق تحت کنترل خود و به‌منظور «آزاد» کردن نیروی‌کار و نیز ایجاد کارگران کشاورزی از ترکیب بوئرها و آفریقایی‌ها، آغاز کرد. پیش از این اشاره کردیم که مهاجران بوئر قبل از شکست در مقابل بریتانیا، کشاورزان سیاه‌پوست را تحت اشکال کهن برده‌داری استثمار می‌کردند. اما در نهایت کشف طلا بود که تولید سرمایه‌داری و شکل‌گیری طبقه‌ی کارگر را تسریع کرد:

«هیچ کم‌بودی برای [توسعه‌ی] سرمایه وجود نداشت. بورس‌های لندن و نیویورک بودجه‌ی لازم را با کمال میل  تأمین می‌کردند. اقتصاد جهانیِ در حال رشد خواستار طلا بود. کارگران نیز به‌سوی معادن طلا سرازیر می‌شدند. وجود معادنْ کارگران را به‌سوی رند Rand[21] جذب می‌کرد. جمعیت مردم نه گروه‌های هزار نفری، بلکه در گروه‌های 10 هزار نفری به‌راه افتاده بودند. هیچ شهری در جهان به‌اندازه‌ی ژوهانسبورگ چنین توسعه‌ی سریعی را به‌چشم ندیده است»[11].

تنها در فاصله‌ی 20 سال جمعیت اروپایی ژوهانسبورگ از چند هزار نفر به 250 هزار نفر رسید که اکثر آن‌ها کارگران ماهر، مهندسین و تکنسین‌ها بودند. این‌ها کسانی بودند که به‌مفهوم مارکسیستیِ کلام عامل پیدایش طبقه‌ی کارگر آفریقای جنوبی بودند، به‌این معنی که آن‌ها کارگرانی بودند که تحت نظام سرمایه‌داری نیروی کار خود را در برابر دستمزد می‌فروختند. سرمایه نیاز فوری و فراوانی به‌نیروی‌کارِ کما‌بیش ماهری داشت که نمی‌توانست بدون توسل به‌مهاجران اروپایی، از جمله مهاجرانی که از امپراتوری بریتانیا می‌آمدند، به‌آن دست‌ یابد. اما به‌تدریج ‌که پیشرفت توسعه‌ی اقتصادی شدت می‌گرفت، دستگاه‌های صنایع بیش‌تر و بیش‌تر به‌سوی استخدام کارگران غیر‌ماهر از داخل و یا خارج کشور، از جمله موزامبیک و زیمباوه کشیده می‌شدند. از آن پس نیروی‌کار در اقتصاد آفریقای جنوبی حقیقتاً سرشت «بین‌المللی» پیدا کرد.

در نتیجه‌ی ورود توده‌وار کارگران متولد انگلیس به‌آفریقای جنوبی، طبقه‌ی کارگر بلافاصله سازمان یافت و تحت نظارت اتحادیه‌های کارگری در بریتانیا قرار گرفت. [به‌همین دلیل بود که] در اوایل 1880 در بسیاری از بنگاه‌ها و شرکت‌ها اتحادیه‌هایی با الگوی انگلیسی شکل گرفت. این بدان معنی است که کارگران بومی آفریقای جنوبی (به‌عنوان فرد یا گروه) به‌واسطه‌ی بی‌تجربگی در امر سازمان‌یابی اتحادیه‌ای، بدون تجاربی که کارگران انگلیسی به‌همراه می‌آوردند، به‌سختی می‌توانستند سازمان بیابند[12]. بدیهی است که بین اتحادیه‌ها و نیز احزاب مدعیِ دفاع از طبقه‌ی کارگر اختلافاتی وجود داشت؛ اختلافاتی که با تلاش برای تأسیس فعالیت‌های اتحادیه‌ایِ مستقل در بخشی از عناصر رادیکال پرولتری توأم بود، که دیگر نمی‌توانستند «خیانت رهبران» را قبول کنند. اما این گرو‌ها در اقلیت بودند.

در هرجایِ جهانِ تحت حاکمیت نظام سرمایه‌داری که درگیری‌ بین طبقات وجود دارد، طبقه‌ی کارگر اقلیتی انقلابی را در [درون خود] پرورش می‌دهد که کمابیش آشکارا از انترناسیونالیسم پرولتری دفاع می‌کند. این پرورش [انقلابی] درمورد آفریقا نیز صادق بود. عناصری از طبقه‌ی کارگر [ضمن این‌که] درگیر [جنبه‌ی] عمده‌ی مبارزه‌ی طبقاتی بودند، هم‌چنین آغازگر سازمان‌های پرولتری نیز بودند. ما در این‌جا سه چهره از این‌ انقلابی‌ها، و نیز سیر حرکت آن‌ها را به‌طور خلاصه شرح می‌کنیم.

andrew dunbar  blacksmithing at the  age of 80 in 1960

 

اندرو دنبارAndrew Dunbar، 1964-1879، مهاجر اسکاتلندی، دبیر کل سندیکای «کارگران صنعتی جهان» IWW بود که در سال 1910 در آفریقای جنوبی پایه‌‌گذاری شده بود[13]. او کارگر راه‌آهن در ژوهانسبورگ بود و فعالانه در اعتصاب گسترده 1909 شرکت داشت که بعد از آن اخراج نیز شد. او در سال 1914 برعلیه جنگ به‌مبارزه برخاست و در ایجاد «مجمع بین‌المللی سوسیالیست‌ها» ISL (که گرایش به‌سندیکالیست‌های انقلابی داشت)، نیز شرکت کرد. او هم‌چنین در برابر اقدامات سرکوب‌گرانه و تبعیض‌آمیز علیه آفریقایی‌ها مبارزه می‌کرد و همین موضوع باعث شد که کارگران سیاه‌پوست به‌او سمپاتی پیدا کنند. وی مسئول ایجاد اولین «اتحادیه‌ی آفریقاییِ» سرمشق گرفته از مدل سندیکای «کارگران صنعتی جهان» در سال 1917 بود. اما سمپاتی او به‌انقلاب روسیه تا جایی شدت گرفت که در سال 1920 به‌همراه رفقای خود تصمیم به‌تشکیل «حزب کمونیست آفریقا» گرفتند که اساساً سندیکالیستی بود و او نیز به‌دبیری آن [انتخاب] شد. سازمان وی در سال 1920 تصمیم گرفت که خود را با حزب کمونیست که رسماً تشکیل شده بود، ادغام کند. اما او چند سال بعد اخراج شد و به‌همین دلیل هم خودرا از فعالیت‌های اتحادیه‌ای کنار کشید.

 

thibedi from allen

 

تی دبلیو تیبدیTW Thibedi1960-1888. در سال 1916 به‌سندیکای «کارگران صنعتی جهان» IWW پیوست و یکی از اعضای برجسته‌ی آن محسوب می‌شد. او از یکی از شهر‌های آفریقای جنوبی به‌نام ورینیجینگ می‌آمد و در ژوهانسبورگ در مدرسه‌ای وابسته به‌کلیسا تدریس می‌کرد. او به‌عنوان بخشی از فعالیت‌های اتحادیه‌ایِ خود از اتحاد طبقاتی و عمل‌کرد توده‌ای در مقابل سرمایه‌داری دفاع می‌کرد. او یکی از اعضای جناح چپ حزب ناسیونالیست آفریقا به‌نام «کنگره‌ی ملی آفریقای جنوبی» SANNC بود. تیبدی هم‌چنین در «مجمع بین‌المللی سوسیالیست‌ها» عضویت داشت و در جریان جنبش اعتصابی در سال 1918 به‌همراه رفقایش به‌شدت توسط پلیس سرکوب شده و مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. او یکی از اعضای حزب کمونیست آفریقای جنوبی از بدو تأسیس آن بود که در سال 1928 اخراج شد؛ اما به‌دلیل واکنش بسیاری از رفقایش در حزب، حکم اخراجش لغو شد تا این‌که برای همیشه از حزب اخراج گردید. تیبیدی قبل از این‌که برای همیشه از صحنه مبارزه خارج شود، مدت کوتاهی به‌جنبش تروتسکیستی سمپاتی پیدا کرد. براساس منابعی که در دست داریم، نمی‌توانیم تصویر جامعی از مبارزات تروتسکیستی در آن دوران ارائه کنیم[14].

برنارد لا سیگِمونهBernard Le Sigamoney، 1963-1888. اصلیت وی هندی بود و از خانواده‌ای کشاورز می‌آمد. برنارد یکی از اعضای فعال سندیکای «کارگران صنعتی جهان» بود و همراه با رفقایی که بالاتر نام بردیم، عضو «مجمع بین‌المللی سوسیالیست‌ها» نیز بود. او از اتحاد کارگران صنعتی آفریقای جنوبی حمایت می‌کرد و همراه رفقای خود از «مجمع بین‌المللی سوسیالیست‌ها» در رأس جنبش اعتصابی مهمی در سال 1921-1920 قرار گرفتند. به‌هرحال، وی به‌حزب کمونیست ملحق نشد و تصمیم گرفت که فعالیت‌های اتحادیه‌ای خود را رها کند؛ او در سال 1922 برای تحصیل به‌بریتانیا نقل مکان کرد. برنارد در سال 1927 به‌عنوان روحانی و مبلغ کلیسای آنگلیکان به‌آفریقای جنوبی (ژوهانسبورگ) بازگشت و این درحالی بود که وی فعالیت‌های اتحادیه‌ای خود را با سازمانی که به‌سندیکای «کارگران صنعتی جهان» نزدیک بود، از سر گرفت. او سپس توسط مقامات به‌عنوان «آشوب‌گر» مورد تقبیح قرار گرفت و در نهایت از فعالیت‌ در این حوزه دلسرد شده و کار ساده‌ی ترویج حقوق مدنی در کلیسا برای مردم رنگین پوست را پیشه‌ی خود قرار داد.

بدین‌ترتیب، در این‌جا شاهد سه «تصویر» از اشخاصی در مبارزات اتحادیه‌ای و سیاسی هستیم که با وجود اختلاف اصل و نسب قومی (اروپایی، آفریقایی و هندی) مسیری کاملا مشابه را طی کردند. مهم‌تر از هرچیز، این مسئله بود که آن‌ها در مسائل اساسی با هم مشترک بودند: هم‌بستگی طبقاتی با پرولتاریا، روحیه‌ انترناسیونالیستی، و رزمندگی فوق‌العاده در برابر دشمن (یعنی: سرمایه‌داری). [به‌هرروی] آن‌ها به‌همراه رفقای‌شان پیش‌قراولان مبارزات فعلی طبقه‌ی کارگر در آفریقای جنوبی بودند.

سازمان های دیگری نیز، از ریشه و ماهیت‌های مختلفی در درون طبقه کارگر فعال بودند. این‌ها از احزاب و سازمان‌های[15] کمابیش رسمی‌ای بودند که ادعا داشتند ریشه‌ی کارگری داشته و یا این‌که از مدافعان «منافع» این طبقه هستند؛ البته به‌استثنای «حزب کارگر» که تا مشارکت فعال در اولین کشتار [یا جنگ] جهانی به‌بورژوازی خودی وفادار ماند. به‌بیان دقیق‌تر، ما در این‌جا ماهیت و منشاء «کنگره‌ی ملی آفریقا» و «حزب کمونیست آفریقای جنوبی» را به‌عنوان بخشی از نیروی‌ مهار‌کننده‌ی ایدئولوژیک طبقه‌ی کارگر از سال‌های 1920 به‌این ‌طرف به‌صورت اجمالی مورد بررسی قرار می‌دهیم.

 

کنگره‌ی ملی آفریقای جنوبی

این سازمان در سال 1912 توسط خرده‌بورژوازی بومی و برای دفاع از آن‌ها (یعنی برای دفاع از منافع پزشکان، وکلا، معلمان و کارگزاران دیگر و غیره) تشکیل گردید. این‌ افراد خواستار دموکراسی و برابری نژادی بودند و از سیستم حکومت مشروطه‌ی بریتانیا دفاع می‌کردند؛ همان‌طور که در سخنان نلسون ماندلا به‌تصویر کشیده شده است:  

«برای 37 سال، یعنی تاسال 1949، کنگره‌ی ملی آفریقا با احترامی وسواس‌‌‌گونه برای قانون جنگید (...) و براین باور بود که نارضایتیِ آفریقایی‌ها پس از مباحثات صلح‌آمیز مورد توجه قرار می‌گیرد و به‌تدریج در جهت به‌رسمیت شناختن حقوق ملت آفریقا حرکت خواهیم کرد»[16].

نتیجه این‌که «کنگره‌ی ملی آفریقا» از زمان پیدایش خود تا سال 1950[17]، بدون این‌که لحظه‌ای به‌دنبال سرنگونی نظام سرمایه‌داری باشد، اقدامات مسالمت‌آمیز خود را با رعایت احترام به‌نظم حاکم رهبری می‌کرد؛ وبه‌همین دلیل نیز از فکر سرنگونی نظام سرمایه‌داری فرسنگ‌ها فاصله داشت. این [شیوه‌ی «مبارزه»] همان چیزی است‌که ماندا در زندگی‌نامه‌ی خود، گام‌های طولانی به‌سوی آزادی، ضمن افتخار به‌آن، یادآوری هم می‌کند: مبارزه‌ی «ضدکمونیستی». اما براساس این گرایش استالینیستی که به‌اتحاد بین بورژوازی «مترقی» و طبقه‌ی کارگر باور دارد، «کنگره‌ی ملی آفریقا» برای به‌دست آوردن جای پایی در صفوف کارگران به‌حزب کمونیست ـ‌به‌ویژه در رابطه با اتحادیه‌ها‌ـ تکیه کرد؛ این تکیه تا جایی بوده است که این دو حزب حتی تا امروز هم ـ‌دست در دست یکدیگر‌ـ اتحادیه‌ها را کنترل می‌کنند.

 

حزب کمونیست آفریقای جنوبی

حزب کمونیست توسط عناصری که مدعی دفاع از انترناسیونالیسم پرولتری و یا از اعضای انترناسیونالیسم سوم بودند، در سال 1921 شکل گرفت. این حزب در آغاز کار از اتحاد طبقه‌ی کارگر دفاع می‌کرد و پیش‌برد و چشم‌انداز سرنگونی نظام سرمایه‌داری و استقرار کمونیسم را هدف خود قرار داده بود. اما از سال 1928 این حزب به‌سادگی تبدیل به‌بازوی اجرایی سیاست‌های استالینیستی در مستعمره‌ی آفریقای جنوبی گردید. تئوری استالینیستیِ «سوسیالیسم در یک کشور» با این مسئله همراه بود که کشورهای توسعه نیافته نیازمند این هستند که اول از مرحله‌ی انقلاب بورژوازی عبور کنند. براساس این دیدگاه، پرولتاریا می‌تواند در برابر ستم استعماری مبارزه کند، اما در دوران مستعمراتی هنوز قادر نخواهد بود [ویا نباید] که هیچ‌گونه قدرت پرولتاریایی را برقرار سازد.

حزب کمونیست آفریقای جنوبی سال‌ها این جهت‌گیری مضحک را پیش‌گرفت تا هم‌چنان‌که نقل قول زیر نشان می‌دهد، در سال 1950 تبدیل به‌سگ دست‌آموز و وفادار کنگره‌ی ملی آفریقا شد:

«حزب کمونیست آفریقای جنوبی به«‌کنگره‌ی ملی آفریقا» پیش‌نهاد کرد تا در خدمت آن قرار بگیرد. دبیر کل حزب کمونیست به‌ماندلا توضیح می‌داد که: "نلسون، مشکل تو با ما چیست؟ ما در مقابل دشمنی واحد می‌جنگیم. هدف ما تسلط بر کنگره‌ی ملی آفریقا نیست؛ ما در بستر ناسیونالیسم  آفریقایی کار می‌کنیم". و ماندلا در سال 1950 پذیرفت که دستگاه نظامی حزب کمونیست در خدمت «کنگره‌ی ملی آفریقا» قرار بگیرد؛ و این‌چنین بود که حزب کمونیست کنترل بخش مهمی از جنبش کارگری را به‌دست ماندلا سپرد و این امتیاز قابل توجه به‌کنگره‌ی ملی آفریقا این اجازه را داد که هژمونی خود را برجنبش ضدآپارتاید نیز اعمال کند. در مقابل [این خوش خدمتی] کنگره‌ی ملی آفریقا هم یک عرصه‌‌ی قانونی برای دستگاه‌های غیرقانونی حزب کمونیست فراهم آورد»[18].

بنابراین، این هردو حزب بورژوایی جدایی‌ناپذیر از یکدیگر شدند و در حال حاضر در رأس دولت آفریقای جنوبی از منافع سرمایه ملی دفاع کرده و طبقه‌ی کارگر را سرکوب و قتل‌عام  می‌کنند؛ همان‌طور که در اوت 2012 با اعتصاب معدن‌چیان ماریکانا چنین کردند.

 

آپارتاید در برابر مبارزه طبقاتی

کلمه‌ی آپارتاید (با بارِ بی‌رحمانه‌ای که دارد) امروزه‌ در سراسر جهان، حتی توسط حامیان سابق آن، به‌عنوان نماد و تجسم شنیع‌ترین نوع استثمار لایه‌ها و اقشار ‌پرولتاریای آفریقای جنوبی محسوب می‌شود و طبعاً مورد تنفر نیز قرار می‌گیرد. اما قبل از این‌که پیش‌تر برویم، پیش‌نهاد می‌کنیم که نگاهی به‌تعاریف مختلف این اصطلاح بیندازیم: در زبان «آفریکانس»[زبان ساخته شده توسط سفیدپوستان که عمدتاً برگرفته از زبان هلندی است. مترجم] که آفریقایی‌های سفید پوست با آن سخن می‌گویند، تعریف دقیق کلمه‌ی آپارتاید به‌معنای «جدایی، جداسازی و تفکیک» است. این «جداسازی» شامل هرنوع تفکیکی (اعم از نژادی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و غیره) می‌شود. اما در پسِ این تعریف رسمی از آپارتاید، آموزه (یا دکترین) ترویج سرمایه‌داری توسط سرمایه‌داران و استعمارگران «بَدَوی» نهفته بود که ترکیبی از [سیاست‌های] اقتصادی و ایدئولوژیک را هدف قرار داده بودند:

«آپارتاید محصول و مشتقِ هر دو نظام استعماری و سرمایه‌داری است؛ [این کلمه] در خورند دوجانبه‌اش، در وهله‌ی اول مُهر ویژگی‌ نژادی در جداسازی جامعه‌ی آفریقای جنوبی را نشان می‌دهد، و در وهله‌ی دوم ـ‌به‌صورتی تفکیک‌ناپذیر‌ـ بیان‌کننده‌ی تقسیم‌بندی طبقاتی است. مانند بسیاری از دیگر نقاط جهان، تقارن تقریباً همه‌جانبه‌ای بین نژاد سیاه‌پوست و طبقات استثمار شده وجود دارد. ولی اگر موضوع را از جنبه‌ی دیگر و به‌طور معکوس مورد بررسی قرار دهیم، خواهیم دید که این مسئله تشخّص کم‌تری دارد. در واقع،  سکنه‌ی سفید‌پوست را نمی‌توان بدون دردسر به‌عنوان طبقه‌ی حاکمِ در نظر گرفت. مطمئناً طبقه‌ی حاکم سفیدپوست از تعداد انگشت‌شماری از صاحبان وسایل تولید تشکیل شده است، اما سفیدپوست‌ها [به‌مثابه‌ی نژاد] کسانی را نیز دربرداشتند که از مالکیت وسایل تولید محروم بودند؛ کسانی مانند: کارگران صنعتی و کشاورزی، کارگران معدن، کارگران خدمات، و مانند آن. بنابراین هیچ‌گونه این‌همانی‌ای بین نژاد سفیدپوست و طبقه‌ی حاکم وجود ندارد. (...) اما، تا زمانی که آپارتاید برقرار است، چیزی شبیه به‌این‌که [نیروی کار سفید پوست، شانه‌به‌شانه‌ی نیروی‌کار سیاه‌پوست در گام‌هایی برابر حرکت کند] اتفاق نیفتاد و یا در آینده نیز اتفاق نخواهد افتاد. چراکه این سیستم برای جلوگیری از ایجاد هرگونه طبقه‌ی کارگر چند نژادی طراحی شده است. این‌ آن‌جایی است که سیستم نابه‌جای (anachronistic)قدرت‌ در آفریقای جنوبیو مکانیسم‌های عقب‌افتاده‌ی آن (که به‌زمان‌های گذشته تعلق دارند)، به‌کمک سرمایه‌داری‌ می‌شتابد که عموماً تمایل به‌ساده کردن روابط اجتماعی دارد. آپارتاید ـ‌در وسیع‌ترین شکل خود‌ـ برای تحکیم بنای سیستم استعماری ایجاد گردید، و این در آن لحظه‌ای بود که [نظام] سرمایه‌داری در معرض این خطر قرار گرفته بود که کل قدرت سفید‌پوستان را از دست بدهد. ابزار این تحکیم، ایدئولوژی و قانون‌گذاری با هدف خنثی‌سازی تضاد‌های طبقاتی در میان سفید‌پوستان، محو تخمه‌ی این تضاها و جایگزینی آن‌ها با تضاد‌های نژادی بود[که عمداً تشدید نیز می‌شد]».

«قدرت سفیدپوست به‌واسطه‌ی جابه‌جایی تضادهای واقعی و غیرقابل کنترل (یعنی: تقسیم جامعه به‌طبقات متخاصم) با تضادهایی که به‌سادگی کنترل می‌شوند، تقریباً به‌نتیجه‌ی مطلوب خود دست یافت: [از یک طرف] ایجاد بلوکی یک‌دست و متحد براساس نژاد سفید ـ‌بلوکی هرچه مستحکم‌تر، چراکه طبقه‌ی سرمایه‌دارِ سفیدپوست تاریخاً از سوی کمونیست‌ها و قدرت سیاه‌پوست‌ها تهدید می‌شد‌ـ، و از طرف دیگر جمعیت سیاه‌پوست را نیز از طریق قبایل و منافع مختلف درونی‌اش تقسیم می‌کرد».

«با ناهم‌سازی‌‌های [نژادی]، شدت‌یابی [و فعلیتِ] تضادهای طبقاتی به‌حداقل می‌رسد، و سفیدپوست‌ها انکار یا محو آن‌ها را ترغیب می‌کردند؛ [بدین‌ترتیب] تضادهای درونی بلوک سیاه‌پوست مورد تأکید و تحریک قرار نیز می‌گیرد.

«اقدام به‌این تقسیم‌بندی (که در سرزمین آفریقای جنوبی به‌واسطه‌ی سرچشمه‌ی قومیتی گوناگون جمعیت تسهیل می‌شد) از آغاز استعمار به‌طور مرتب اعمال شده بود: اعمالی مانند قبیله‌زدایی از بخشی از جمعیت آفریقایی، ابقای ساختارهای سنتی و اقداماتی مشابه؛ تبلیغ و آموزش انجیل به‌همراه منابع مشابه، انکار هرگونه آموزش غیرانجیلی، ایجاد یک لایه بسیار محدودِ برتر از میان رهبران قومی و کارکنان دولتی، و فقیرسازی توده‌های وسیع جمعیت؛ و بالاخره، جاسازیِ پرسروصدایِ خرده‌بورژواهای آفریقایی، مستیزویی[جمعیت برآمده از اختلاط نژادها. مترجم] و هندی بین توده‌های سیاه‌پوست و اقلیت سفید پوست ـ همانند ضربه‌گیر آماده‌ای که خود را بین برادران نژادی و متحدان طبقاتی‌اش قرار می‌دهد»[19].

ما [به‌عنوان نویسنده‌ی این مقاله] به‌طورکلی با چارچوب نویسنده‌ی بالا در مورد تعریف و بررسی سیستم آپارتاید موافقیم. به‌خصوص با آن تبیینی موافقیم که آپارتاید را بیش از هرچیزی به‌عنوان ابزاری ایدئولوژیک در خدمت سرمایه و برعلیه وحدت اعضای مختلفِ طبقه‌ی استثمار شده در امر (مبارزه‌ی طبقاتی) تعریف می‌کند؛ در این مورد مشخص کارگران با رنگ‌های مختلف منظور نظر ماست. به‌بیان دیگر، نظام آپارتاید در درجه‌ی اول سلاحی در برابر مبارزه‌ی طبقاتی بود؛ یعنی: تنها مبارزه‌ای که به‌عنوان محرک تاریخ، قادر به‌سرنگونی نظام سرمایه‌داری است. از طرف دیگر، [نباید فراموش کرد که] اگر آپارتاید از سال 1948 توسط بخشی از بورژوازی استعماری آفریکانرِ واپس‌گرایِ آفریقای جنوبی تئوریزه شد و به‌طور کامل اعمال گردید، [اما] این انگلیسی‌ها برپادارنده‌ی «مدرن‌ترین تمدن» بودند که این سیستم شنیع را پایه‌گذاری کردند.

«در واقع، از اوایل قرن نوزدهم بود که اشغال‌گران انگلیسی به‌وسیله‌‌ی اقدامات قانونی و نظامی بخشی از جمعیت آفریقا را در «مناطق حفاظت شده» نگه‌داشتند و به‌بخش دیگری از جمعیت اجازه دادند و یا مجبورشان ‌کردند که در بخش‌های مختلف اقتصادی و در سرار کشور به‌کار گماشته شوند. «مناطق حفاظت شده»[ای که قبایل در آن محدود (و در واقع: محبوس) می‌شدند] در سال 1913 تثبیت گردید و به‌تدریج گستره‌ی بیش‌تری پیدا کرد، به‌این منظور برپا شده بودند که جمعیت سیاه‌پوست تنها در 13 درصد از قلمروی ملی حضور داشته باشد. این «مناطق حفاظت شده» که به‌هرصورت توسط قدرت سفیدپوست ایجاد شده بود (...)، بانتوستان Bantustans [یا] «سرزمین‌های ملی بانتو‌‌ها» نامیده می‌شدند (...)، از نقطه‌نظر تئوریک[!؟] برای تشکل دوباره‌ی اعضای قومیت‌های مختلف برپا می‌شدند»[20].

بنابراین، ایده‌ی جدا کردن نژادها و جمعیت‌ها ابتکار استعمارگران انگلیسی بود که به‌طور سیستماتیکی استراژی معروف خود به‌نام «تفرقه بینداز و حکومت کن» را با جدایی افکندن بین اقوام مختلف عملی می‌کردند؛ این جدایی افکندن‌ها تنها به‌سیاه‌پوستان و سفیدپوستان ختم نمی‌شد، بلکه به‌طور بدبینانه‌ای شامل اقوام مختلف سیاه‌پوست نیز می‌شد.

با‌ این‌حال، حامیان این سیستم هرگز نمی‌توانستند از شکستی که به‌واسطه‌ی تضادهای درونی آن‌ ایجاد می‌شد، جلوگیری کنند؛ تضادهایی که به‌ناگزیر به‌رویارویی دو طبقه‌ی متخاصم منجر می‌گردید. روشن است که تحت چنین سیستم وحشیانه‌ای، بسیاری از مبارزات کارگری توسط کارگران سفیدپوست و همین‌طور سیاه‌پوست (یا هندی و مستیزویی) رهبری می‌شد.

مطمئناً بورژوازی آفریقای جنوبی به‌واسطه‌ی ارائه‌ی تفسیرهای جعلی از مبارزات کارگری و نیز تلاش دایم در ایجاد مسمومیت در آگاهی طبقاتی پرولتاریای آفریقای جنوبی به‌طور قابل ملاحظه‌ای در ناتوان نگه‌داشتن مبارزات کارگری موفق بود. این موضوع در این واقعیت منعکس می‌شود که برخی از گروه‌های کارگران اغلب هم‌زمان برعلیه استثمارگران خود و نیز برعلیه رفقای خود از گروه‌های قومی دیگر در نزاع بودند و گرفتار دام مرگ‌بار دشمن طبقاتی خود می‌شدند. خلاصه این‌که به‌ندرت اتفاق می‌افتاد که کارگران از ریشه‌های مختلف قومی در مبارزات کارگری با یکدیگر متحد شوند. هم‌چنین می‌دانیم که بسیاری از سازمان‌های به‌اصطلاح «کارگری»، یعنی اتحادیه‌ها و احزاب، وظیفه‌ی سرمایه را با حمایت‌های خود از سیاست «جدایی نژادی» طبقه‌ی کارگر آفریقای جنوبی تسهیل می‌کردند. به‌عنوان مثال، اتحادیه‌هایی که ریشه‌ی اروپایی داشتند، همراه با «حزب کارگر آفریقای جنوبی»، در درجه‌ی اول (یا به‌طور انحصاری)، از «منافع» کارگران سفیدپوست دفاع می‌کردند. به‌گونه‌ای مشابه، جنبش‌های مختلف سیاه‌پوستان (اعم از اتحادیه‌ها‌ یا احزاب) در درجه نخست با ادعای برابری و استقلال با سیستم محرومیت سیاه‌پوستان مبارزه می‌کردند. این [نوع] جهت‌گیری عمدتاً توسط «کنگره‌ی ملی آفریقای جنوبی» پایه‌ریزی شده بود. این موضوع نیز قابل ذکر است که حزب کمونیست آفریقای جنوبی در ابتدا (یعنی: در اوایل سال‌های 1920) بدون این‌که در مبارزه علیه سرمایه‌داری تمایزی [بین سیاه‌پوست یا سفیدپوست] قائل شود، سعی در متحد کردن طبقه‌ی کارگر داشت؛ اما به‌زودی عرصه‌ی مبارزه‌ی انترناسیونالیستی را ترک کرد و سیاست‌های خود را روی «انگیزه‌ [یا مسائل]‌ سیاه‌پوستان» متمرکز نمود. این آغاز قطعی «استالینیسم» بود.

 

جنبش اعتصاب و دیگر مبارزات اجتماعی بین سال های 2013-1884

اولین مبارزان کارگری در کیمبرلی

بر حسب تصادف، الماس که به‌طور نمادین آغاز پیدایش سرمایه‌داری در آفریقای جنوبی بود، خود منشاءِ اولین جنبش مبارزاتی پرولتاریای آفریقای جنوبی نیز گردید. اولین اعتصاب کارگران در «مرکز الماس» کیمبرلی در 1884 زمانی واقع شد که معدن‌چیان انگلیسی تصمیم به‌مبارزه برعلیه حکم شرکت‌های استخراج معدن مبنی‌بر تحمیلِ سیستم به‌اصطلاح «ترکیبی» (یعنی: اردوگاه‌های کار اجباری) گرفتند که تا آن زمان فقط برای کارگران سیاه‌پوست مورد استفاده قرار می‌گرفت. معدن‌چیان در این مبارزه برای تحمیل توازن قوا درجهت رسیدن به‌خواسته‌های خود پیکت‌های اعتصابی سازمان‌ دادند. اما این اعتصاب به‌این دلیل در معرض شکست قرار گرفت که کارفرمایان از یک طرف «اعتصاب‌شکنان» را به‌کار گماردند، و از طرف دیگر از نیروهای تا دندان مسلح استفاده کردند که هیچ تردیدی برای آتش گشودن به‌روی کارگران به‌خود راه نمی‌دادند. [به‌هرروی] با وجود این‌که چهار نفر از اعتصابیون کشته شدند، کارگران هم‌چنان پرتوان به‌اعتصاب خود ادامه دادند تا کارفرماها را به‌پذیرش خواسته‌‌های خود مجبور کنند. این اولین جنبش مبارزاتی بین دو نیروی تاریخی (یعنی: سرمایه‌داری آفریقای جنوبی و [طبقه‌ی کارگر]) بود که به‌قیمت جان اعتصاب‌کننده‌ها خاتمه یافت؛ اما پیروزی‌هایی هم برای پرولتاریا داشت. بنابراین، از این اعتصاب می‌توان به‌عنوان اولین مبارزه‌ی واقعیِ طبقاتی در تاریخ سرمایه‌داری آفریقای جنوبی نام برد که تقابل‌های آتی را نیز پایه‌گذاری کرد.

 

مبارزه بر علیه کاهش دست‌مزدها در سال 1907

کارفرماهای [منطقه‌ی] Rand[21] ناراضی از مقدار کاری که برای بهبود بازده کار به‌کارگران تحمیل کرده بودند، در سال 1907  تصمیم گرفتند 15 درصد از حقوق معدن‌چیانی بکاهند که متولد انگلیس بودند و به‌عنوان کارگران «ممتاز» در نظر گرفته می‌شدند. همانند اعتصاب کیمبرلی، کارفرمایان اقدام به‌استخدام اعتصاب‌شکنان (از میان آفریکانرهای بسیار فقیر) نمودند؛ معهذا همین اعتصاب‌شکن‌ها، ضمن نداشتن هرگونه هم‌بستگی با اعتصابیون، اما از انجام چنین کار کثیفی [یعنی: اعتصاب‌شکنی] خوداری کردند. با وجود این، کارفرمایان در نهایت توانستند ‌اعتصاب را بشکنند. در این رابطه لازم به‌توضیح است‌که منابع در اختیار ما گستره‌ی اعتصابات را روشن می‌کند، ولی درباره‌ی میزان شرکت کنندگان در این جنبش اعتصابی اطلاعی نمی‌دهند.

 

تظاهرات‌ها و اعتصابات در سال 1913  

معدن‌چیان [معمولاً] در مواجهه با کاهش شدید دستمزد‌ها و تشدید وخامت شرایط کار به‌طور انبوه وارد اعتصاب می‌شدند. [برهمین اساس] معدن‌چیان در سال 1913 در برابر ساعات کاری اضافه‌ای که شرکت در پی اعمال آن بود، دست به‌اعتصاب زدند. چیزی طول نکشید که جنبش عمومی شد، به‌بخش‌های دیگر سرایت کرد و با تظاهرات توده‌ای نیز همراه گردید؛ با این حال، تظاهرات توسط نیرو‌های نظامی با شدت هرچه بیش‌تر سرکوب شد. در پایان این [مقطع از مبارزه] برطبق آمارهای رسمی، 20 کشته و 100 نفر زخمی به‌جای ماند.

 

اعتصاب کارگران راه‌آهن و زغال‌سنگ در سال 1914

معدن‌چیان و کارگران راه‌آهن در آغاز سال 1914 برعلیه سخت‌تر شدن شرایط کار به‌چندین اعتصاب دست زدند. اما این جنبش مبارزاتی در زمینه‌ای ویژه صورت گرفت: این زمینه‌ی ویژه، مقدمه‌چینی برای اولین کشتار امپریالیستیِ عمومی بود. گرچه در این جنبش شاهد حضور فراکسیون آفریکانرها هستیم؛ اما آن‌ها از فراکسیون بریتانیایی‌ها جدا بودند. گرچه هردوی این فراکسیون‌ها در اتحادیه‌های خودی به‌خوبی سرپرستی ‌می‌شدند، اما هردوی این فراکسیون‌ها از «موکلان قومی» خود دفاع می‌کردند.

بدین‌ترتیب، دولت برای درهم شکستن فیزیکی هرچه سریع‌تر اعتصاب و مبتکرین و رهبران آن، حکومت نظامی اعلام کرد و تعدادی زیادی از اعتصابیون را زندانی یا تبعید نمود که تعداد دقیق آن‌ها هنوز هم مشخص نشده است. علاوه براین، در این‌جا می‌خواهیم روی نقش ویژه‌ی اتحادیه‌ها در این اعتصاب تأکید کنیم. در همین متن سرکوب و‌ مبارزه بود که اتحادیه[ها] و رهبران حزب کارگر به«اعتبارات جنگی» رأی دادند؛ و قصدشان از این کار حمایت از «اتحادیه آفریقای جنوبی» بود تا بتواند برعلیه آلمان اعلام جنگ کند. 

 

ناآرامی کارگری برعلیه جنگ در سال 1914 و تلاش برای سازمان‌یابی

اگر که دهان طبقه‌ی کارگر در طول جنگ بین سال‌های 1914-1918 عموماً بسته بود؛ با این حال، برخی از عناصر پرولتری با طرف‌داری از انترناسیونالیسم برعلیه کاپیتالیسم [و جنگ امپریالیستی] موضع‌گیری می‌کردند. بدین‌ترتیب‌که:

«(...) در سال 1917 پوستری بر دیوارهای ژوهانسبورگ ظاهر شد که برگزاری جلسه‌ای را در 19 جولای اعلام می‌کرد؛ در این پستر آمده بود که "بیایید تا مسائل مورد علاقه‌ و مشترک بین کارگران سفید و بومی را به‌بحث بگذاریم". این متن به‌وسیله‌‌ی «مجمع بین‌المللی سوسیالیست‌ها» منتشر شد که یک سازمان سندیکالیستی-انقلابی بود؛ تحت تأثیر بخش آمریکایی «کارگران صنعتی جهان» قرار داشت (...)؛ و در سال 1915 در مخالفت با جنگ جهانی اول و سیاست‌های نژادپرستانه ومحافظه‌کارانه‌‌‌ی «حزب کارگر» آفریقای جنوبی و اتحادیه‌های صنایع دستی تشکیل شده بود. فعالینِ «مجمع بین‌المللی سوسیالیست‌ها» در آغاز عمدتاً شامل سفید‌پوست‌ها بودند؛ اما به‌سرعت به‌طرف کارگران سیاه‌پوست شتافتند و در نشریه هفتگی خود ـ‌»انترناسیونال»ـ خواهان "برپایی اتحادیه‌ی جدیدی می‌شدند تا بتوانند برمحدودیت‌ اتحادیه‌ها، عدم حضور رنگین‌پوستان در آن‌ها، و نیز محدودیت‌های نژادی و جنسی فائق آمده؛ و برای نابود کردن سرمایه‌داری از طریق محاصره‌ی طبقه‌ی سرمایه‌دار اقدام نمایند"»[22].

در سال 1917 «مجمع بین‌المللی سوسیالیست‌ها» در حال سازمان‌دهی کارگران رنگین‌پوست بود. در ماه مارس 1917 اتحادیه کارگران هندی در دوربان Durban تاسیس شد. در سال 1918 اتحادیه‌ی نساج‌ها تأسیس گردید، (این اتحادیه بعد‌ها در ژوهانسبورگ نیز تاسیس شد) و اتحادیه‌ی اسب‌ران‌ها (horse drivers) در کیمبرلی، شهر معادن الماس، تشکیل شد. در همان سال یک سازمان خواهر، «مجمع سوسیالیست صنعتی»، در شهر کیپ اتحادیه‌ی صنعت شیرینی‌سازی را تأسیس کرد.

گردهم‌آیی 19 جولای موفقیت‌آمیز بود و براساس این گردهم‌آیی موفقیت‌آمیز جلسات هفتگیِ مطالعاتی‌ای تشکیل شدکه توسط اعضای «مجمع بین‌المللی سوسیالیست‌ها» (به‌علاوه‌ی اندرو دوبار، بنیان‌گذار «کارگران صنعتی جهان» در آفریقای جنوبی در سال 1910) رهبری می‌شد. در این جلسات درباره‌ی سرمایه‌داری، مبارزه‌ی طبقاتی و نیازهای کارگران آفریقایی در جهت اتحاد به‌منظور افزایش دستمزد، و لغو سیستم برگه‌های عبور و مرور بحث و گفتگو می‌کردند. در 27 سپتامبر گروه مطالعاتی به‌اتحادیه «کارگران صنعتی آفریقا» IWA تبدیل شد که مدل دیگری از «کارگران صنعتی جهان» بود. کمیته‌ی سازمان‌ده آن کاملاً متشکل ازآفریقایی‌ها بود. خواسته‌های اتحادیه‌ی جدید ساده و قطعی در یک شعار خلاصه می‌شد: Sifuna Zonke! («ما همه چیز را می‌خواهیم»!).

سرانجام، در این‌جا می‌توان از تولد انترناسیونالیسم پرولتری سخن گفت. انترناسیونالیسمی که توسط اقلیتی از کارگران تشکیل شده بود، اما اقلیتی که در آن زمان اهمیت و نفوذ زیادی داشتند؛ چراکه در آن وضعیت، بسیاری از پرولترها توسط حزب کارگر خائن و با دستیاری اتحادیه‌های رسمی به‌سوی اولین کشتار جهانی امپریالیسم کشیده می‌شدند. یکی دیگر از سیماهایی که قدرت و پویاییِ این گروه‌های کوچک انترناسیونالیستی (از جمله «مجمع بین‌المللی سوسیالیست‌ها» و دیگر گروه‌ها) را به‌نمایش گذاشت این واقعیت بود که عناصری از میان آن‌ها پدید آمدند که قادر شدند، حزب کمونیست آفریقای جنوبی را در سال 1920 پایه‌گذاری کنند. همین‌گروه‌های ظاهراً تحت سلطه‌ی حامیان سندیکالیسم انقلابی بودند که توانستند تشکیل اتحادیه‌های انقلابی را به‌طور فعال و رادیکال در میان کارگران سیاه و رنگین‌پوست ترویج کنند.

 

موجی از اعتصابات در سال 1918 

با وجود خشونت‌های رایج در آن زمان و حکومت نظامی که هر نوع واکنش یا اعتراضی را سرکوب می‌کرد، بازهم امکان برپایی اعتصابات وجود داشت:

«در سال 1918 موج بی‌سابقه‌ای از اعتصابات برعلیه هزینه‌های زندگی و برای افزایش دستمزد، کارگران سفید و رنگین‌پوست را گرد هم آورد و کشور را دچار اختلال کرد. هنگامی که قاضی مک‌فی McFie، 152 تن از کارگران آفریقایی شاغل در شهرداری را در ماه ژوئن 1918 به‌زندان انداخت، از آن‌ها خواست که «همان کاری را انجام دهند که قبلا نیز انجام می‌دادند»؛ اما این‌بار از داخل زندان و تحت نظارت گارد مسلح؛ این موضوع سفید‌پوستان مترقی و سیاه‌پوستان را خشمگین کرد. [بدین‌ترتیب]  «کنگره‌ی بومی ترانسوال» TNT که جد «کنگره‌ی ملی آفریقای جنوبی» محسوب می‌شود، به‌کارگران آفریقایی فراخوان داد که در 10 ژوئن در ژوهانسبورگ دست به‌تظاهرات توده‌ای بزنند»[23].

یک واقعیت مهم و نمادین را در این‌جا باید خاطرنشان کرد: به‌معنای واقعی کلام این اولین دخالت (شناخته‌ شده‌ی) «کنگره‌ی ملی آفریقا» در جنبش مبارزه‌ی طبقاتی است. مطمئناً این یکی از دلایلی است که نفوذ این فراکسیون ملی را در درون طبقه‌ی کارگر سیاه‌پوست توضیح می‌دهد.

 

اعتصابات گسترده در 1920-1919 در خون غرق شد

 در سال 1919 یک اتحادیه‌ رادیکال (متشکل از کارگران صنعتی و کارگران بازرگانی) که شامل کارگران سیاه‌پوست و کارگرانی از نژادهای دیگر می‌شد، اما بدون حضور کارگران سفید‌پوست، اعتصاب گسترده‌ای را به‌ویژه در میان باراندازانِ بندر الیزابت به‌راه انداخت. اما این بار نیز این جنبش با قدرت نظامی پلیس که از طرف گروه‌های مسلح سفید‌پوستان نیز حمایت می‌شد، در هم کوبیده شد و 20 کشته در میان اعتصابیون به‌جای گذاشت. این بار نیز اعتصابیون پراکنده شدند که نشانه مطمئنی برشکست طبقه‌ی کارگر در نبردی نابرابر با نیروهای نظامی بود.

در 1920، این معدن‌چیان آفریقایی بودند که جرقه‌ی آغاز بزرگ‌ترین اعتصاب در کشور را زدند که 70 هزار نفر در آن شرکت کردند. این جنبش یک هفته به‌طول انجامید تا این‌که نیروهای مسلح به‌تفنگ بسیاری از اعتصابیون را کشتند. جنبش کارگران آفریقایی با وجود عظمت خود نتوانست هیچ‌گونه حمایتی را از طرف اتحادیه‌های سفیدپوست جلب کند، اتحادیه‌های سفید از فراخوان به‌اعتصاب خودداری کردند و هیچ‌گونه کمکی هم به‌قربانیان گلوله‌های بورژوازی استعماری نکردند. متاسفانه این عدم هم‌بستگی توسط اتحادیه‌ها به‌طور سیتماتیک و در هر مبارزه‌ای  ترویج می‌شد.

 

در سال 1922 اعتصابی شورش‌وار توسط ارتشی مجهز درهم کوبیده شد

در پایان ماه دسامبر سال 1921، کارفرمایان معادن زغال‌سنگ، دستمزد‌ها را به‌طور گسترده‌ای کاهش دادند و با هدف جایگزین کردن 5 هزار کارگر بومی با کارگران اروپایی، آن‌ها را اخراج کردند. در ژانویه‌ی سال 1922، سی‌هزار نفر از معدن‌چیان تصمیم به‌مبارزه در مقابل حملات کارفرمایان گرفتند. گروهی از کارگران که با تعلل اتحادیه‌ها مواجه شدند، ابتکار عمل را از طریق ایجاد کمیته‌‌ای برای مبارزه و اعلام اعتصاب عمومی در دست گرفتند. از این طریق معدن‌چیان رهبران اتحادیه را مجبور کردند که به‌دنبال جنبش حرکت کنند، اما این اعتصاب، اعتصابی کاملا «عمومی» نبود، چراکه تنها به‌کارگران سفید پوست مربوط می‌شد.

دولت و کارفراهای که متحد یکدیگر بودند، وقتی با روحیه‌ی جنگجویانه‌ی کارگران مواجه شدند، تصمیم گرفتند که از عالی‌ترین ابزار نظامی برای شکست دادن این جنبش استفاده کنند. دولت به‌منظور مقابله با اعتصاب، حکومت نظامی اعلام کرد و چیزی حدود 60 هزار نیروی مسلح به‌مسلسل، توپ، تانک و حتی هواپیما را به‌کار گرفت.

اعتصابیون نیز به‌سهم خود و با مشاهده‌ی وسعت نیروهای دشمن، خود را از طریق خرید سلاح (تفنگ و غیره) مسلح کردند و کماندوهای مسلحی را نیز سازماندهی کردند. بنابراین، در این‌جا شاهد نبردی تمام‌عیار نظامی، در جنگی متعارف هستیم. در پایان این نبرد، بیش از 200 کارگر نفر کشته، 500 کارگر مجروح و 4 هزار و 750 کارگر نیز دستگیر شدند. واضح است که این جنگی بود واقعی با امپریالیسم آفریقای جنوبی که نقشی فعال در اولین قتل عام جهانی داشت. [در واقع] امپریالیسم آفریقایی آرزو داشت که سرکوب خود را گسترش دهد و همان‌طور که سربازان آلمانی را بمباران می‌کند، به‌همان‌گونه نیز کارگران اعتصابی را بمباران کند. این ژست بورژوازی استعماری بریتانیا نشان دهنده‌ی نفرت مطلق وی از پرولتاریای آفریقای جنوبی بود، البته همان‌طور نشان از وحشت وی نیز بود.‌

در رابطه با درس‌های آموخته شده [و قابل آموزش] از این جنبش، باید گفت که این جنبش با وجود ویژگی نظامی‌اش، بیش از هرچیز تقابلی خونین در یک جنگ واقعی طبقاتی بود؛ جنگ پرولتاریا برعلیه بورژوازی، البته جنگی با ابزاری نابرابر. این مسئله تأکیدی براین است که قدرت اساسی طبقه‌ی کارگر نه در توان نظامی وی، بلکه بیش از هرچیز در وسیع‌ترین اتحاد ممکن او [در درون و در بیرون طبقه‌ی خویش] نهفته است. اما معدن‌چیان سفید‌پوست به‌جای این‌که به‌دنبال جلب حمایت تمامی نیروهای تحت استثمار بروند، در دام بورژوازی گرفتار شدند که طرح جایگزینیِ 5 هزار کارگر بومی با کارگران اروپایی را داده بود. این واقعیت که در طول جنگِ میان معدن‌چیان اروپایی و نیروهای مسلح سرمایه، حدود 200 هزار کارگر (سیاه‌پوست‌ها، رنگین‌پوست‌ها و کارگران هندی) به‌کار خود ادامه دادند و یا در اعتصاب فعالیتی نداشتند، یک تراژدی محسوب می‌شود. هم‌چنین روشن است که بورژوازی از همان ابتدا از ضعف کارگران که در وضعیتی به‌شدت پراکنده وارد نبرد شده بودند، به‌وضوح آگاه بود. دستورالعمل حقارت‌بار «تفرقه بینداز و حکومت کن» در این‌جا و قبل از استقرار رسمی آپارتاید با موفقیت به‌انجام رسیده بود: آپارتاید (که هدف اصلی آن، اگر به‌خاطر داشته باشیم، محدود کردن مبارزه‌ی طبقاتی بود). اما بیش‌ترین نتیجه‌ای که بورژوازی از پیروزی نظامی خود برعلیه پرولتاریای آفریقای جنوبی گرفت، این بود که باید قید و بندهای [سیاسی و ایدئولوژیک] خود برعلیه طبقه‌ی کارگر را تقویت کند. [از این‌رو] در سال 1924 انتخاباتی سازمان‌دهی شد که احزاب پوپولیست بورژوازی، یعنی حزب ملی (بوئر) و حزب کارگر که از «منافع سفید‌پوستان» دفاع می‌کردند، پیروز شدند و یک دولت ائتلافی تشکیل دادند. [به‌هرروی] این دولت ائتلافی بود که قانون تقسیم‌بندی‌های نژادی را مستقر کرد، و این قانون تا آن‌جا پیش می‌رفت که نقض قرارداد کار توسط کارگر سیاه‌پوست را جُرم جنایی به‌حیال می‌آورد؛ و یا تحمیل سیستم برگه‌ی عبور مرور برای سیاه‌پوستان و ایجاد مناطقی برای اقامت اجباری بومیان از جمله‌ قوانینی بود که توسط همین دولت ائتلافی برقرار گردید. به‌همین شکل یک «نوار رنگی» «colour bar» با هدف اختصاص مشاغل با مهارت به‌سفید‌پوستان، و در مقایسه با ‌کارگران سیاه‌پوست و هندی، پرداخت دستمزد بسیار بالاتر به‌آن‌ها، تشکیل شد. [«نوار رنگی» یک سیستم اجتماعی و حقوقی است که در آن مردم از نژادهای مختلف از هم جدا می‌شوند و از حقوق و فرصت‌های مساوی برخوردار نیستند. مترجم]. قوانین جداسازنده‌ی دیگری، از جمله قانونی که تحت عنوان «قانون مصالحه‌ی صنعتی»، برقرار شد که مانع ایجاد تشکیلات توسط غیرسفید‌پوست می‌شد. این قوانین اساس سیستم فوق‌العاده سرکوب‌گر دولت آفریکانر بود که در سال 1948 آپارتاید را قانوناً مقرر کرد.

بورژوازی با این روش موفق شد تا به‌طور دائم تمام کنش‌های مبارزاتی و طبقاتیِ پرولتاریایی را فلج کند، و تازه در آستانه‌ی جنگ جهانی دوم بود که طبقه‌ی کارگر با دنبال کردن مسیر مبارزه‌ی طبقاتی توانست سرِ خود را از آب بیرون نگهدارد. در واقع، عرصه‌ی مبارزه بین سال‌های 1920 و 1937 توسط ناسیونالیسم اشغال شده بود: از یک طرف، حزب کمونیست آفریقای جنوبی، کنگره‌ی ملی آفریقا و دیگر اتحادیه‌ها؛ و از طرف دیگر، حزب ملی آفریکانرها و پیروانش{*}.

 

پانوشت‌ها:

{*} از رفیق گرامی محسن لاهوتی تشکر می‌کنم که این ترجمه را به‌خصوص به‌لحاظ نگارش فارسی ویرایش کرد.

[1] پلیس وابسته به‌دولت «کنگره‌ی ملی آفریقا» در دوم آگوست 2012، سی وچهار معدن‌چی اعتصابی را به‌قتل رساند.

[2] برای ترجمه‌ی فرانسه به Henri Wesseling،  Le partage de l’Afrique، ویرایش Denoel 1996، مراجعه کنید.

[3] در همان‌جا.

[4] رزا لوکزامبورگ، انباشت سرمایه، بخش سوم، فصل 27؛ «مبارزه علیه اقتصاد طبیعی». منبع زیر:

https://www.marxists.org/archive/luxemburg/1913/accumulation-capital/ch27.htm

[5] برژیت لا چارتره، «مبارزات کارگری و آزادی در آفریقای جنوبی»Luttes ouvrières et libération en Afrique du Sud، ویرایشSyros ، 1977.

[6]Henri Wesseling، در همان‌جا.

[7] برژیت لا چارتره، در همان‌جا.

[8] Wesseling، در همان‌جا.

[9] برگرفته از: Wesseling، در همان‌جا.

[10] برژیت لا چارتره، در همان‌جا.

[11] Wesseling، در همان‌جا.

[12] شکی در این نیست که دولت آفریقای جنوبی نیز با تصویب بعضی از قوانین برعلیه کارگران غیرسفیدپوست بردامنه‌ی این ‌دشواری‌ها می‌افزود.

[13] «کارگران صنعتی جهان» در آن زمان یکی از چند جنبش اتحادیه‌ای بود که کارگران سفیدپوست و غیرسفیدپوست را نه تنها در اتحادیه‌های یکسان، بلکه بدون توجه به‌نژادشان در شاخه‌های یکسان اتحادیه نیز سازمان می‌داد. برای اطلاع بیش‌تر می‌توانید به‌لینک زیر مراجعه کنید.

http://en.internationalism.org/internationalreview/200601/1609/iww-failure-revolutionary-syndicalism-usa-1905-1921

[14] لوسین فان دِر والت Lucien van der Walt، (Bikisha collective media)،http://www.zabalaza.net

[15] در ادامه به‌اتحادیه‌هایی که مدعی دفاع از طبقه‌ی کارگر بودند، بازمی‌گردیم.

[16] به‌نقل از: برژیت لا چارتره، در همان‌جا.

[17] «کنگره‌ی ملی آفریق» و «حزب کمونیست» آفریقای جنوبی پس از تثبیت رسمی آپارتاید در سال 1948 به‌مبارزه‌ی مسلحانه دست زدند.

[18] این مطلب در 2010-01-29 در سایت «حلقه‌ی لئون تروتسکی» Circle Leon Trotsky ارائه شده است که فعلاً باز نمی‌شود:

www.lutte-ouvrière.org

[19] برژیت لا چارتره. تأکیدها از نویسنده‌ی مقاله است.

[20] برژیت لا چارتره، در همان‌جا.

[21] راند نام عمومی برای منطقه‌ی ویتواترسرند یا (White Waters Ridge) است‌که برای اولین بار طلا در آن‌جا کشف شد و قبل از جاهای دیگرِ آفریقای جنوبی نیز صنعتی شد.

[22] سابقه سندیکالیسم انقلابی در آفریقای جنوبی (سال 1816 تا 1939)؛ هم‌چنین نگاه کنید به: سندیکالیسم در آفریقای جنوبی:

http://libcom.org/history/articles/syndicalism-south-africa

[23] به‌این لینک مراجعه کنید[!!]:  http://www.pelloutier.net/

{*} مقاله‌ی دیگری را در دست ترجمه دارم که به‌نوعی قسمت دوماین مقاله محسوب می‌شود.

You have no rights to post comments

یادداشت‌ها

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌وسوم

دو پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ودوم

انگار نه انگار که ما دستگیر شدیم و باید بلافاصه به اتاق شکنجه برده می شدیم و کتک مان میزدند. ساعت ها بکندی اما طولانی میگذشت. پس چرا در اول دستگیر اون وحشی بازی خشونت بار را درآوردند. زمان خیلی به کندی میگذشت. آفتاب بالا آمده بود. گرما کمی که از تابش آفتاب بود سرمای تنم را کم کرد. سیگاری بکسانی که میخواستن داده شد. یکی یکی دستشویی بردن. با دستنبد از جلو چقدر احساس چالاکی داشتم. میشد شلوارم را پائین و بالا بکشم و بعدش دستم  را بشورم. دهانم را آب گرداندانم. چانه و سرم در حرکات شتشو درد داشت.

ادامه مطلب...

دنباله‌ی کوه‌پیمایی با نوه‌ها و گپ‌وگفت درباره‌ی «مؤلفه»[در جنبش]

این یک مقاله‌ی تحلیلی نیست. نگاهی مادرانه است، برخاسته از درد و دغدغه‌ی

پُر رنج شهریور و مهر 1401 تاکنون

                                                                                                                  *****

ـ خانوم دکتر این چیه، چقدر خوشمزه‌ ست؟ یادمون بدین با چی درست کردین؟

ـ نوش بشه بهتون زری جون، موادش هویج و کدو و سیب‌زمینی رنده شده، تخم مرغ، نمک و فلفل و نون. البته برای شما جوونا خیارشور هم توی لقمه‌هاتون گذاشتم.

ـ واا، چه راحت. پس منم میتونم درست کنم.

ـ زری جون مامان بزرگم یه آشپز بی نظیرِ توی خانواده و فامیله!

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیست‌ودوم

دو پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم‌‌ویکم

در این نیمه شب یازدهم شهریور کوچه نقاشهای خیابان لُرزاده در ازدحام بی نظیری از مردم انباشه بود. اکثراً لباس راحتی خانه دربر داشتند. همسایگان قسمت پائین کوچه به بالاتر آمده بودند. همه در جوّی از حیرت و تک توک در اعتراض بودند. مأمورین در جواب «اینا چکار کردن مگه؟» میگفتند «خرابکارند» میخواستن محله شما رو بفرستن رو هوا.

ادامه مطلب...

پرسشی از مقوله‌ی [مؤلفه در جنبش]

در باره سنت باید معنی «سیرت» و «طبیعت» جنبشهای مردمی یا همونطور که شما گفتی (جنبش های توده ای) را از دو منظر دید؛ اول «رویّه و روشِ» تاکنونی رویدادها یا همان جنبشها، دوم به معنی «وجه ضروری تغییر» یا دقیقتر «وجه لازمِ حرکت».

ادامه مطلب...

خاطرات یک دوست ـ قسمت بیستم‌ویکم

دو پاراگرافِ آخر از قسمت بیستم

بخصوص کار تیمی هدف تبلیغی برای حرکت های«توده ای» را نیز همیشه منظور نظر خودش داشت. معمولا برای تیم های نظامی امکان حضور هر دو عرصه کارچریکی و کار تبلیغی درمیان توده های کارگری و یا دانشجویی وجود نداشت. مسئله ای که بعنوان یک تناقض تکنیکی و تاکتیکی تا آخر بهمراه فعالیت های سیاسی مخفیانه برای چریک­های شهری م. ل. باقی ماند. این صرف نظر از گرایشات طبقاتی نهفته در اینگونه مبارزات است که جای خودش را دارد.

ادامه مطلب...

* مبارزات کارگری در ایران:

* کتاب و داستان کوتاه:

* ترجمه:


* گروندریسه

کالاها همه پول گذرا هستند. پول، کالای ماندنی است. هر چه تقسیم کار بیشتر شود، فراوردۀ بی واسطه، خاصیت میانجی بودن خود را در مبادلات بیشتر از دست می دهد. ضرورت یک وسیلۀ عام برای مبادله، وسیله ای مستقل از تولیدات خاص منفرد، بیشتر احساس میشود. وجود پول مستلزم تصور جدائی ارزش چیزها از جوهر مادی آنهاست.

* دست نوشته های اقتصادی و فلسفی

اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون نیروئی بیگانه در برابر او قد علم میکند، فقط از آن جهت است که به آدم دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه عذاب و شکنجۀ اوست، پس باید برای دیگری منبع لذت و شادمانی زندگی اش باشد. نه خدا، نه طبیعت، بلکه فقط خود آدمی است که میتواند این نیروی بیگانه بر آدمی باشد.

* سرمایه (کاپیتال)

بمحض آنکه ابزار از آلتی در دست انسان مبدل به جزئی از یک دستگاه مکانیکى، مبدل به جزئی از یک ماشین شد، مکانیزم محرک نیز شکل مستقلی یافت که از قید محدودیت‌های نیروی انسانی بکلى آزاد بود. و همین که چنین شد، یک تک ماشین، که تا اینجا مورد بررسى ما بوده است، به مرتبۀ جزئى از اجزای یک سیستم تولید ماشینى سقوط کرد.

top