کارگران روسیه و حزب بلشویکِ در قدرت
هدف از ترجمه و انتشار این مقاله و همچنین ترجمه کتاب The Russian Revolution in Retreat, 1920-24 اساساً تحقیقاتی و پراتیک است. بنابراین، همچنانکه ما ـخودـ چنین نکردهایم، از خوانندهی این مقاله نیز نمیخواهیم که همه ویا حتی بحشی از نظرات و قضاوتهای سیمون پیرانی در بارهی انقلاب اکتبر را بپذیرد. اما نمیتوان خود را مارکسیست و فعال کمونیستِ جنبش کارگری نامید؛ و در کنار دیگر فعالیتهای لازم، بهضرورت بازبینیِ انقلاب اکتبر ـنیزـ نپرداخت.
نوشتهی: سایمون پیرانی Simon Pirani
ترجمه: پویان فرد
ویرایش: عباس فرد
چند نکته از ویراستار:
■ قبل از هرچیز لازم بهتوضیح استکه این مقاله نسخهی مکتوب سخنرانی سیمون پیرانی است؛ و متن آن را از سایت شخصی پیرانی [اینجا] براشتهایم. با وجود این، آشنایی با سیمون پیرانی [اینجا] و پارهای از نظرات او را مرهون مطالعات رفیق عزیز رامین جوان هستیم؛ حتی کسی که برای اولینبار این مقاله را ترجمه کرد، رفیق رامین بود. مدتها پس از اینکه رفیق رامین کتاب سیمون پیرانی بهنام The Russian Revolution in Retreat, 1920-24 را برای آشنایی با نظرات این محقق مارکسیست دربارهی انقلاب اکتبربرایم فرستاد، و ما هم ترتیب ترجمهی آن را از زبان انگلیسی (یعنی: زبان اصلی نویسنده) بهعنوان یکی از کارهای خود انتخاب کردیم (که البته با امکانات و تواناییهای ما کُند پیش میرود)؛ مقالهای را نیز از زبان آلمانی ترجمه کرد که بهنوعی همین مقالهای بهحساب میآمد که اکنون توضیحاتی دربارهی آن مینویسم. مسئله بهاین صورت بود که رفیق رامین متن آلمانی مقاله را با متن اصلی (که انگلیسی است)، مطابقت نداده بود و بههمین دلیل هم متوجه نشده بود که متن آلمانی خلاصهای از متن اصلی است. بههرروی، بههنگام مطابقت ترجمهی رفیق رامین با متن انگلیسی متوجه شدم که متن آلمانی خلاصهای در حدود یکسوم متن انگلیسی است. ازاینرو، از رفیق رامین خواستم که اجازه بدهد تا متن انگلیسی را دوباره ترجمه کنیم. با استقبال رفیق رامین از این پیشنهاد، بهرفیق عزیزم پویان نیز پیشنهاد کردم که ترجمهی متن انگلیسی را با استفادهی کلی از ترجمهی رفیق رامین شروع کند. خوشبختانه پویان هم موافقت خودش را با ترجمه اعلام کرد و پس از مطالعهی ترجمهی رفیق رامین، ترجمه را شروع کرد که نتیجهی نهاییاش اینک (البته با ویرایش من) در اختیار هرکسی است که بهاینگونه مسائل علاقمند است.
■ هدف از ترجمه و انتشار این مقاله و همچنین ترجمه کتاب The Russian Revolution in Retreat, 1920-24 اساساً تحقیقاتی و پراتیک است. بنابراین، همچنانکه ما ـخودـ چنین نکردهایم، از خوانندهی این مقاله نیز نمیخواهیم که همه ویا حتی بحشی از نظرات و قضاوتهای سیمون پیرانی در بارهی انقلاب اکتبر را بپذیرد. اما نمیتوان خود را مارکسیست و فعال کمونیستِ جنبش کارگری نامید؛ و در کنار دیگر فعالیتهای لازم، بهضرورت بازبینیِ انقلاب اکتبر ـنیزـ نپرداحت. چراکه فروپاشی شوروی سابق، درست همانند تغییر و تحول همهی نسبتها و پدیدههای دیگرِ هستیِ مادی قانونمند بوده است؛ و انسان نیز در کشف قانونمندیهای هستیِ مادی ـدر نسبتهای معینـ است که اولاًـ توان دخالتگری و فعلیت پیدا میکند، دوماًـ زمینهی گسترش آگاهی و فعلیت خود را فراهم میآورد و نهایتاًـ از خویشتنِ طبیعیِ خود، موجودی اجتماعی میآفریند که شایستهی نامِ زیبای انسان است. بنابراین، بررسی آن کنش و برهمکنشهایی که در سیری قهقراییْ انقلاب شکوهمند اکتبر را بهجامعهای فروکاستد که ولادمیر پوتین را با ادعای ضمنی رهایی بشریت[!] بهجای ولادمیر لنین بهقدرت نشانده است، یکی از وظایف لاینفک هرشخص یا گروهی است که داعیه کمونیستی و کارگری دارد. بهبیان دیگر، استنکاف از بازبینیِ دادههای مارکسی و مارکسیستی، و خصوصاً تاریخ تحول این دادهها در عمل (که تولد و مرگ انقلاب اکتبر اوج متمرکز و عملی آن است)، با هرشکل و عنوانی که توجیه شود، چیزی جز خزشی خردهبورژوایی و ضدانقلابی نیست که قلب تاریخی طبقهی کارگر (یعنی: دیکتاتوری پرولتاریا) را هدف گرفته است.
نتیجه اینکه توصیه ما بهخوانندهی این مقاله این استکه ورای پیشداوریهای ایدئولوژیکگونه، و بهمنظور عدم تکرار آنچه انقلاب اکتبر را بهدولتی تبدیل کرد که منافع امپریالیستی امروزش در تثبیت وضعیت کنونی جهان در همهی ابعاد آن است، احکام و فاکتورها و نتیجهگیریهای سیمون پیرانی را بهطور شایسته (یعنی: متکی بهفاکتورهای تطبیقی، براساس روش تحقیق دیالکتیکیـماتریالیستی و بهطور مستدل) مورد نقد و بررسی قرار دهد. طبیعی استکه نقد و بررسیهای انقلابی و دیالکتیکی را در پذیرش ویا پاسخ، از صمیم قلب میپذیریم؛ و با پوزخندی برلب از کنار پرخاشجوییهای خردهبورژوایی و فرقهگرایانه میگذریم.
■ نگاهی ساده بهدادهها و تحولات علمی در رشتههای گوناگون طی یک بازهی 10 ساله نشان میدهد که اغلب علوم و بهویژه آنهایی که جنبهی کاربردی بیشتری داشتهاند، تماماً ویا از وجه خاصی دچار تغییر و تحولاتی شدهاند که در موارد نه چندان نادری بهتکامل آنها انجامیده است. بهطورکلی، آگاهی و اطلاع آدمیان از جنبههای گوناگون هستی مادی هنگامی با نوزایی و انکشاف روبرو میشود که دادهی موجود در زمان و مکان معینی نتواند بهمعضلات مربوط بهمختصات خویش پاسخ مناسب و راهگشا بدهد. از پسِ این ناتوانیِ علمی در حل معضل روبرو ـدر زمان و مکانی معینـ است که انگیزهها و بهدنبال آن تلاشهای تازهای در جهت رفع آن ناتوانی شکل میگیرد و نهایتاً بهکشفیات و دستآوردهای نوینی راهبر میگردد.
«دانش مبارزهی طبقاتی» که بهواسطهی کارهای سترگ و ماندنی مارکس و نیز تداوم مجموعاً فراروندهی این کارهای سترگ که تحت عنوان مارکسیسم نیز میتوان از آن نام برد، هم بنا بهجنبهی علمی خویش و بهواسطهی ذات طبقاتی و ناگزیرْ نقادش بدون تغییر و تحول، و نهایتاً بدون تکامل در مختصات معین و ویژهی خویش، غیرقابل تصور است؛ و همهی تصوراتی که تصویری مقدس و فاقد تغییر از «دانش مبارزهی طبقاتی» یا مارکسیسم ارائه میکنند، عملاً آب بهمرداب گندآلودهی سرمایه میریزند تا این جرثومهی استثمار و جنایت چند صباحی بیشتر باقی بماند. بهبیان دیگر، هرگونه ادعا، توصیه ویا حتی کوششی تحت عنوان مارکسیسمِ ارتدوکس (که معمولاً در بیان وارونهی خویش با استفاده از اسم رمز «تحریف مارکسیسم» ویا «تحریف کاپیتال» بهعرصه وارد میشود)، نتیجهاش بههرصورت متصور و ممکن تثبیت وضعیت موجود و نهایتاً تلاش برای چرخاندن سریعتر آسیاب سرمایه است که با خون و شرف کارگران و زحمتکشان بهگردش درمیآید.
«دانش مبارزهی طبقاتی» یا مارکسیسم (بدون هرگونه ارزشگذاری و تأکید روی ...ایسم خاصی که بهدنبال عبارت مارکسیسم میآید، و با تأکید روی جذب همهی دستآوردهای ناشی از مبارزهی طبقاتی که بهنام اشخاص ثبت شدهاند) تنها هنگامی ارزشمند است که تبادلی مبارزاتی، سازمانیابنده و انقلابی داشته باشد. اما تبادل مبارزاتی، سازمانیابنده و انقلابی معنای دیگری جز نقادیِ نظریـعملیِ وضعیتی خاص نیست که در نفی آن وضعیت، موقعیت دیگری را ابتدا متحقق و سپس تثبیت میکند تا این وضعیتِ دیگر را نیز در نقدِ مبارزاتی، انقلابی، سازمانیابنده و طبعاً مارکسیستی راهگشا بهموقعیتی دیگر باشد. بنابراین، میتوان نتیجه گرفت که «دانش مبارزهی طبقاتی» یا مارکسیسم نه تنها علمی و طبقاتی است، بلکه در تداومِ منقطع خویشْ حقیقی است و ذات این حقیقت نقادی همهجانبه است. اما ازآنجاکه این نقادی در تنفیذ متقابل نظر و عمل صورت میگیرد، از اینرو، درونیـبیرونی نیز هست. بهبیان دیگر، «دانش مبارزهی طبقاتی» یا مارکسیسم تنها درصورتی اصالت طبقاتی، انقلابی و تاریخی دارد که بتواند ضمن نقد بیرونی و عملی، بهلحاظ نظری نقاد خویش نیز باشد.
■ با قاطعت هرچه تمامتر میتوان گفت که انقلاب اکتبر، و نیز پروسهی پیدایش و مرگ جامعهی شوروی بزرگترین تجربهی تاریخی و همچنین پیچیدهترین دستآورد مبارزاتی کُل بشریت بوده است. معهذا، این دستآورد و تجربهی تاریخیِ ناگزیر قانونمند، آغازی سرشار از زندگی و نوزایی، و سرانجامی شومِ ناامیده کننده داشت؛ و پُر از خطاهایی بود که بهواسطهی عدم تجربهی پیشین و سطح دریافتهایِ آن زمان تااندازهای غیرقابل اجتناب مینمایند. اما، تکرار آن اشتباهات در زمانهی کنونی، بهواسطهی وجود تجربهی پیشین که زمینهی درک قانونمندیهای حرکت را میسر میسازد، اینبار نه اشتباه که خیانت خواهد بود.
تنها چارهی پرهیز از این خیانت محتملالوقوعْ شناخت و همچنین نقد تمام آن سازوکارهای ارادهمندانهای است که انقلاب اکتبر را زمینه ساختند، استقرار جامعهی شوروی را مادیت بحشیدند و سرانجامْ موجبات فروپاشی آن را نیز فراهم آوردند. اینکه با کنارهم قرار دادن پدیدههای گوناگون چنین نتیجهگیری میشود که نظام حاکم برجامعهی شوروی سرمایهداری دولتی بود، چیزی جز پاک کردن لیست مسائلی نیست که هنوز مورد تحقیق و مطالعه قرار نگرفتهاند. از فانتزی توطئهها و بُروز آدمهای بهاصطلاح شریر در درون حزب و ساختار قدرت سیاسیـاقتصادی بگذریم، که با قدرتی ماورایی روند تاریخ و نیز اِعمال روشهای درست و انقلابی را بهضد خود تبدیل کردند؛ اما حقیقت این استکه آنچه در کلیت خویش میتواند راهنمای دریافت پاسخهای نسبتاً درست و پراتیک بهمسائلی باشد که عظیمترین اوج و حضیض تاریخ را زمینه ساختند، الزاماً طبقاتی و دانشورزانه است. بنابراین، ضروری استکه این الزام طبقاتی و دانشورزانه را در جزییات و در روندی که بهفروپاشی شوروی منجر گردید، مورد مطالعه و تحقیق قرار دهیم. طبیعی استکه استنکاف از این مطالعه و تحقیقِ ضروری چیزی جز جایگزینی اشتباهات پیشین با خیانتها امروز نیست. چراکه میخواهد سازمانیابی طبقاتی، انقلاب اجتماعی و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا را با همان دستآوردهای تئوریکی متحقق کند بهفروپاشی شوروی منجر گردیدند!؟
■ یکی از عواملی که مبارزهی طبقاتی را در عرصهی جهانی طی 30 سال گذشته بهرکود کشانده و دست بورژوازی را برای انباشت روزافزون سرمایه و تدارک جنگهای نیابتی و غیرنیابتیِ خانمانبرانداز باز گذاشته است، فرارتر از فروپاشی شوروی که حاکمیت فضای یک قطبی را برامورات جهانی حاکم گرداند و نومیدی را بهجای امیدواری پس از انقلاب اکتبر بهتبادل درآورد، نبود تئوری جامعالاطراف انقلابی در تناسب با مختصات فیالحال موجود جهان است. با وجود این، همهی آن افراد و گروههایی که از پسِ تجلیل از لنین و انقلاب اکتبر هویت سیاسی میگیرند، این دستآوردِ لنینی، بلشویکی و تاریخی را در عمل فراموش میکنند که بدون تئوری انقلابی، پراتیک انقلابیْ امری غیرممکن و ناکجاآبادی است؛ و مبارزات خودبهخودی کارگران و زحمتکشان نیز بدون پراتیک انقلابیِ سازمانیافته و طبعاً آگاهانه دارای این زمینه استکه تحت تأثیر دادهها و تبلیغات بورژوایی قرار بگیرد و بهبیراهه کشیده شود. بنابراین، تلاش نظری و عملی در راستای ایجاد تئوری انقلابیِ متناسب با زمانهی کنونی عاجلترین عملی است که فعالین کمونیستِ جنبش کارگری بالاضروره میبایست بهآن مبادرت ورزند.
اما حقیقت این استکه ایجاد تئوری انقلابیِ متناسب با زمانهی کنونی بدون نقد و بررسی آن دادههای تئوریکیای که موجبات اوج و حضیض طبقهی کارگر جهانی را بهواسطهی طبقهی کارگر روسیه فراهم آوردند، غیرممکن است. بنابراین، توسل غیرنقادانه بهنظریات و تئوریهایی که روزگاری مطرح بودند و چهبسا بهلحاظ تاریخی دارای جنبههای مثبت نیز بودند، عملاً مانعتراشی در مقابل ایجاد اندیشهی راهگشا و نوین برای امروز است. چنین رویکردهایی ـبههرصورتـ اینک را تابع گذشته میکنند، که معنایی جز صدور فرمان خدایی بهتاریخ ندارد که باید تغییر، حرکت و تکامل را ازخود بزداید. بههمین دلیل استکه کارآیی اندیشههای مارکس، انگلس، لنین، تروتسکی، بوخارین، روزا لوکزامبورگ، گرامشی... و امثالهم نیز تنها هنگامی از فتیشیم و خدایگونگی فاصله میگیرند و بهزمین واقعی مبارزهی طبقاتی معطوف میگردند که با پتانسیل نقدی هرچه رادیکالتر و همهجانبهتر همراه باشند. این نقد ضرورتاً نقدی است که باید که ذات انقلابی اندیشهی انقلابیون و کمونیستها را براساس تجارب تاریخی، و در رابطه با پراتیک طبقاتی کارگران در مختصات کنونی دوباره پیکرتراشی کند.
■ صرفنظر از انبوه روبهافزایش نوشتههای بورژوایی و انکارگرایانه در رابطه با انقلاب اکتبر؛ اما کلیه کتابها، مقالات، گزارشها، خاطرات و دیگر نوشتههای جانبدارانهای که بهنحوی بهانقلاب اکتبر پرداختهاند، پردازش خودرا با این فرض حداقلی پیش بردهاند که بههرصورت جامعهی شوروی (سابق) اثرات مثبتی از انقلاب اکتبر را در بدنهی خویش حفظ کرده بود. بنابراین، اگر این اصلِ عام، حقیقی و دیالکتیکیـماتریالیستی را دربارهی تاریخنگاری بپذیریم که هربیان تاریخی ضمن اینکه براساس شواهد و مدارک گوناگونْ حاوی وقایع گذشته و ربط آنها با یکدیگر است، اما انتخاب وقایع و ربط آنها با یکدیگر نیز تحت تأثیر موقع و موضع تاریخنگار است که شکل میگیرد؛ آنگاه میتوان از بازنگری تاریخ انقلاب روسیه گفتگو کرد که با فروپاشی شوروی بهیک ضرورت طبقاتی، انقلابی و کمونیستی تبدیل شده است. صرفنظر از قضاوت در مورد صحت و سقم نتیجهگیریهای سیمون پیرانی، اما او محققی است که با تحقیقات خود بهاین ضرورت پرداخته است. طبیعی استکه کارهای او از اولین گامها در مسیری دشوار و طولانی است که تنها در تداوم متکثر خود راهگشا خواهند بود.
اشاره بهاین واقعیت نیز لازم استکه سیمون پیرانی فعال عرصهی مبارزهی طبقاتی بوده است؛ سابقهی طولانی در کار تشکیلاتی دارد؛ بهزبان روسی مسلط است؛ و تحقیقات خودرا براساس اسناد معتبری انجام داده که پس از فروپاشی شوروی سابق آرشیو حزب کمونیست روسیه منتشر کرده است. برای آشنایی بیشتر با موقع و موضع او میتوان بهسایتهایی که بهنوعی بهاو تعلق دارند، بهآدرسهای زیر مراجعه کرد:
http://www.revolutioninretreat.com/
https://spirani.wordpress.com/
http://simonpirani.blogspot.nl/p/simon-pirani-contact-details.html
█ █ █ █ █ █
مقدمهی نویسنده:
بحث من بهرابطهی حزب بلشویک و کارگران روسیه پس از انقلاب 1917 برمیگردد و مشخصاً سالهای 1920 و 1924 را مورد بررسی قرار میدهد؛ يعنى دورهاى كه جنگ داخلى بین «سفيد»ها (ضد انقلاب) و «سرخ»ها (بلشویکها) بهپایان رسید و دارودستهاى كه پيرامون جوزف استالين در حال شكلگيرى بود، برنامهی تحکیم قدرت در سلسلهمراتب دولتی را آغاز نمودند.
بحث کنونی پژوهشی است که بهتازگی برای تز دکترای من بهاتمام رسیده و تمرکز آن بر حوادثِ مسکو میباشد.
پیش از هرچیز بد نیست که دربارهی چرایی تحقیق و تمرکز من برآن دورهی خاص تاریخی، توضیحاتی بدهم. من یک سوسیالیست هستم و مانند میلیونها سوسیالیستِ دیگر با این باور بزرگ شدهام که انقلاب 1917 (یعنی: نخستین انقلابی که دولتی را با ادعای کارگری بهقدرت رساند)، مهمترین رویداد قرن بیستم بهشمار میرود. البته من همچنان براین باورباقی ماندهام. عروج دولتهای بهاصلاح کارگریِ دیگر (مانند چین و اروپای شرقی) نه از پس اقدام و عمل جمعی بلکه از پس اقدامات نظامی بود که روی کار آمدند. دیگر انقلابها نیز انقلابهایی بودند که بخش عظیمی از جمعیت مستقیماً در عروج دولتهای ضدکارگری و ضدسوسیالیستی در آن شرکت جستند. انقلاب ایران شاید بارزترین نمونهی این انقلابات باشد. بنابراین از انقلاب روسیه میتوان بهعنوان بهترین [و حقیقیترین] انقلاب کارگری یاد کرد.
من نیز مانند بسیاری از سوسیالیستهای دیگر برای دهههای متوالی براین فرض بودم که دولتی که از پس انقلاب روسیه عروج کرد )یعنی: دولت لنینی( الگو و راهنمایی برای عملکردهای آینده خواهد بود. البته من هرگز هیچگونه توهمی دررابطه با دیکتاتوری استالینی که مقدمات آن در اواخر دههی 1920 شکل گرفت، نداشتهام. من همیشه براین باور بوده و هستم که [دولت استالین] بر ضد طبقهی کارگر، و ضد سوسیالیستی بوده است. اما براین باور نیز بودم که حزب و دولت لنینی، با برخی تغییرات جزیی میتواند بهعنوان الگو و راهنمایی در اواخر قرن 20 و اوایل قرن 21 تطبیق داده شود. شش ماه پیش از آغاز تحقیقاتم نسبت بهاین موضوع تردید داشتم، اما اکنون که کار را بهپایان رساندهام، یقین دارم که در اشتباه بودهام [و دریافتی که پس از تحقیقاتم بهآن رسیدم درست است].
دولت لنینی در شرایطی بس نامطلوب سعی بر انجام کاری [سترگ] را داشت. بهمحض اینکه بلشویکها بهقدرت رسیدند، روسیه وارد جنگ داخلی شد؛ جنگی که ضدانقلاب در آن بهدنبال بیرون راندن بلشویکها و بازگرداندن یک یا یکی دیگر از اشکال سُنتی حاکمیت سرمایهداری بود. اگر آنها در این امر پیروز میشدند، آنگاه ضدانقلاب (سفیدها) قطعاً سازمانهای کارگری را درهم میشکستند، آزادیهای دموکراتیک موجود را نابود میکردند، [دست بهقتلعام بسیار وسیعی میزدند] و اصلاحات ارضی را که بلشویکها بهواسطهی آن حمایت دهقانان را جلب کرده بودند، بهضد خود تبدیل میکردند. بلشویکها در طول جنگ داخلی سرسختانه قدرت را در دست گرفتند؛ و در همین مسیر [ناگزیر] بودند که بسیاری از اصول سوسیالیستی را که در سال 1917 بهحمایت از آنها متعهد شده بودند، یا موقتاً بهفراموشی بسپارند ویا بهتعویق بیاندازند. اصول دموکراتیک، فراخوان برای تشکیل مجلس مؤسسان، اولویت شوراهای نمایندگان کارگران و دهقانانِ منتخب، حق تعیین سرنوشت برای کشورهای تحت استعمار در امپراتوری روسیه، انجمنهای سیاسی آزاد و آزادی بیان، و نیز لغو مجازات اعدام ـتماماً تحت تأثیر تلاش برای پیروزی در جنگ داخلیـ نقض گردید.
بدون شک از پسِ نقد بلشویکها در دوران جنگ داخلی درسهای بسیاری میتوان آموخت. اما بهرسمیتشناختن این موضوع که فضا [و امکان] مانور بلشویکها در دوران جنگ داخلی بسیار محدود بود، میتواند از شدت این انتقاد بکاهد. آنها با بحرانهایی دست و پنجه نرم میکردند که در زندگی روزانه آشکارا قابل لمس بود. شکست نظامی، قحطی و بیماری، و فروپاشی اقتصاد و زیرساختهای حمل و نقل کشور ازجملهی این بحرانها بودند. سال 1920 نقطهی عطفی بر همهی اینگونه مسائل بود: در اواسط سال 1920 بود که ارتشهای اصلی «سفیدها» شکست خوردند و در درون حزب بلشویک و در میان کارگران بحث در مورد چگونگی بنای جامعهی نوین آغاز گردید؛ [اما] این درحالی بود که بلشویکها، حتی در سالهای پس از جنگ نیز، بر تهدید ناشی از این بحرانها بهطور کامل غلبه نکرده بودند. و همین مسئله یکی از دلایل تصمیم من برای تحقیق دربارهی دوران پس از جنگ داخلی بوده است. [چراکه] پس از پایان جنگ داخلی فضای مانور بلشویکها افزایش یافته بود. در این دوران نه تنها تمرکز مباحث سیاسی حول محور چگونگی مقاومت در برابر یورش «سفیدها» و یا قدرتهای اروپایی نمیچرخید، بلکه بحث پیرامون چگونگی اقتصاد و بنای آن چیزی بود که با اصطلاح «دولت کارگری» از آن یاد میکردند. فشارهای ناشی از جنگ داخلی نقش مؤثری در آنچه بلشویکها در آن دوران انجام دادند، ایفا میکرد؛ اما بهبود شرایط بهآنها اجازه داد تا دست بهانتخابهای واقعی بزنند. بررسی این انتخابها از اعتبار ایدههای آنها در تغییر سوسیالیستی و دموکراتیک [جامعه] سخن میگویند.
شاید اگر در همین ابتدای بحث دربارهی نتایج اصلی آن حرف بزنم، دنبال کردن موضوع برای شنونده آسانتر باشد. انتقاد من در وهلهی نخست بهحزب بلشویک است. در ادامهی بحث استدلال خواهم کرد که چگونه حزب، نظریهی حزبِ «پيشگام در قدرت» را عملاً پس از جنگ داخلی بهکار بست. آنها براین باور بودند که این حزب است که حق و وظیفهی تصمیمگیریها و اعمال قدرت سیاسی را دارد، و نه طبقهی کارگر. حزب با مواجهه با این امکان که شوراها نیروی دوبارهای بگیرند، از تجدید حیات آن (یعنی: از تجدید حیات ارگان اصلیِ دموکراسیِ کارگری که وظایفش در طول جنگ داخلی متوقف مانده بود) جلوگیری کرد. چراکه بلشویکها برآن بودند که مانع تصمیمگیری کارگران سوسیالیستِ خارج از حزب شوند. حزب بلشویک از دستگاه سرکوب دولتی برای ساکت کردن احزاب و گروههای سوسیالیستی که خواستار حکومت شورایی بودند، استفاده نمود؛ [البته] احزاب و گروههایی که از لحاظ سیاسی با بلشویکها مخالفت میکردند.
نتیجهگیری دوم من مربوط بهبنای دستگاه دولتی بلشویکها در آن زمان است. بهار 1921 بود که بحران میان کارگران و بلشویکها بهاوج خود رسید. یعنی همان کارگرانی که در سال 1917 از بلشویکها حمایت کرده بودند. وقفه در تأمین مواد غذایی در برخی از مناطق صنعتی موجی از اعتصابات را بههمراه داشت. ملوانان در پایگاه دریایی کرونشتات علیه دولت شورش کردند. کرونشتاتی که در سال 1917 سنگر بلشویسم بود [و در ادامه دربارهی ترکیب طبقاتی و سیاسی جدید آن حرف خواهم زد]. بعد از این بحران بود که دولت بهمنظور اطمینان از تأمین پایدار مواد غذایی و در بازسازی اقتصاد، روش دولت محورِ ساخت و ساز اقتصادی را رها کرد و در کنار بخشهای دولتی مالكيت خصوصى اراضىِ دهقانان، تجارت خصوصى و بخش کوچکی از صنايع خصوصى را تشويق کرد. صنایع دولتی باقی ماند و بلشویکها چنین استدلال میکردند که گسترش بخش دولتی بطن ساختمان سوسیالیسم است. تمرکز تحقیقات من که در مسکو یعنی جایی که 95 درصد کارگران در بخش دولتی اشتغال داشتند، نشان میدهد که کار کارگران از همان آغاز در این بخش در همهی قالبهای ممکنْ از خودبیگانه باقی مانده بودند. روشهای مدیریت یادآور روشهای مدیریتِ رایج در روسیه تزاری بود و بیان عقایدی غیر از عقاید بلشویکی و تلاش برای گسترش مشارکت طبقهی کارگر در روند تصمیم گیریها مجازاتهای شدیدی را در پی داشت. تمام آزمونهای کارگران در سالهای 1918-1917 در اقدام برای کنترل بخشهایی از فرآیندهای تولیدی نادیده گرفته شد. با این حال، بلشویکها براین باور بودند که دولتی که آنها بهبنای آن اقدام کرده بودند، دولتی «کارگری» است و خصلتِ طبقاتی-كارگرى آن با حفظ قدرت در دست آنها تضمين میشود. با وجود اینکه باور من این نیستکه بلشویکها توان بازسازی سریعتر و مؤثرتر اقتصاد را داشتند؛ اما براین باورم که آنها با «دولت کارگری» خواندن دولت خویش و هویت بخشیدن آن بهعنوان سوسیالیسم، صدمهی وحشتناکی بهجنبش کارگری وارد نمودند. اگر سوسیالیسم همانگونه که مارکس آن را تعریف کرده، جنبشی استکه جامعه را بهواسطهی ملغی کردن دولت و مالکیت خصوصی بازمیآفریند، و تأکید آن بر دموکراسی و خلاقیت جمعی است؛ پس، میتوان دولتی را که تحتِ حاکمیت لنین در دست ساخت بود، نفی سوسیالیسم نامید؛ و چهبسا امکانی غیر از این هم وجود نداشت. در این صورت، [بازهم دولت بلشویکها] مطمئناً نمیتوانست دولت کارگری باشد.
نتیجهگیری دیگر این بحث، بررسی شیوهی پیشبُرد رابطهی بلشویکها با طبقهی کارگر در سالهای مورد نظر است. استدلال خواهم کرد که بلشویکها در دوران پس از 1921 بهطبقهی کارگر پیشنهادهایی کردند که شاید بتوان آن را بهعنوان «قرارداد اجتماعی» توصیف کرد. یکی از این پیشنهادها از این قرار بود: اگر کارگران تولید را افزایش بدهند و انضباط کاری را حفظ کنند (و این دو شاخصههایی بود که بهطور جدی از ضرورتهای بهبود اقتصادی بهشمار میرفت)، بلشویکها نیز بهنوبهی خود تضمین میکنند که استاندارد زندگی کارگران را پیوسته افزایش بدهند. استاندارهای زندگی در دوران جنگ داخلی حتی از استانداردهای زندگی در سال 1913 (یعنی: قبل از اختلالاتی مانند جنگ جهانی اول و انقلاب) هم پایینتر آمده بود. دستمزدها حتی پس از پایان جنگ نیز همچنان سیر نزولی داشتند؛ تا جایی که دستمزدها معمولاً کمتر از نیمی از دستمزدی بود که در سال 1913 پرداخت میشد. پس، پیشنهاد بلشویکها مبنیبر افزایش استانداردهای زندگی، از دید کارگران پیشنهادی خوشآیند بهنظر میرسید. اما این پذیرش نتیجهای منطقی هم بههمراه داشت: درحالیکه کارگران تصمیمگیری پیرامون دستمزد و شرایط کار در سطح کارخانه را بهچالش میکشیدند، تصمیمگیریهای سیاسی بهطور گستردهای بهحزب اختصاص مییافت و فعالیتهای سیاسیِ کارگران بهطور مؤثری بهنمایش عمومی در حمایت از دولت محدود میشد [که شد]. استدلال خواهم کرد که این صحنهی نمایش در مقابل آن نوع مشارکت سیاسیِ گستردهای قرار داشت که در سال 1917 در حال توسعه بود، و حذف کارگران از اینگونه سیاستها یکی از بدترین شکستهای آن دوره بهشمار میرود.
بحثی که ارائه میکنم دارای این ساختار استکه: نخست در رابطه با طبقهی کارگر و سیاستهای آن صحبت میکنم و بعد بهبرخی از وقایع کلیدیِ پایان جنگ داخلی روسیه مراجعه خواهم کرد. سپس دربارهی حزب و سیاست؛ بهطور خلاصه در مورد ظهور طبقهی جدیدِ حاکم در شوروی و نقش حزب در این رابطه حرف میزنم؛ و نهایتاً برخی از نتیجهگیریها را ترسیم میکنم که امیدوارم بحثبرانگیز باشد و سؤالاتی را نیز مطرح کند.
طبقهی کارگر و سیاستهای طبقهی کارگر
اجازه بدهید تا کمی در رابطه با طبقهی کارگر روسیه که از جنگ داخلی در سال 1920 سربرآورد، فکر کنیم. تعداد کارگران بهواسطهی 7 سال جنگ و همچنین انقلاب بهشدت کاهش یافته بود و بهعنوان نیرویی رزمنده بهشدت تضعیف شده بودند. مسکو (یعنی: پایتخت و شهری که بیشترین تراکم کارگران را بهخود اختصاص میداد)، نیممیلیون از جمعیت خود (یعنی نیمی از سکنهاش) را از دست داده بود.
اکثر کارگران مسکو در آن زمان از نسلهای اول و یا دوم مهاجران روستایی بودند که همچنان ارتباطی قوی با روستاهای خود داشتند. بسیاری از این کارگران با بسته شدن کارخانهها بهدلیل نبود سوخت، در طول جنگ اول و جنگ داخلی بهروستاهای خود (یعنی: جایی که بیشترین امکان یافتن غذا وجود داشت) بازگشتند. کارگران ماهر نیز که تعدادشان محدود بود، گاهی اوقات در جستجوی دستمزد بالاتر بهمراکز صنعتی دیگری میرفتند. بسیاری از کارگران در دوران جنگ اول جهانی بهارتش فراخوانده شدند و در سالهای 1920-1918 (یعنی: در دوران جنگ داخلی) تعداد حتی بیشتری از کارگران از روی سمپاتی بهبلشویکها بهارتش سرخ پیوستند. تقاضا برای نیرویکار زنان و مهاجرین جدید در هنگام [بازسازی و] بازگشت بهمسکو بههمان میزان قبل از جنگ بود. در همین دوران بود که استانداردهای زندگی کارگران سیر نزولی طی میکرد. تورم بسیار شدید در آن دوران پول را بیارزش کرده بود. کارگران دستمزد خود را با سهمیه و کوپن و یا «با پرداخت غیرنقدی» (یعنی: آنچه که در بازار یافت میشد) میگرفتند. سوخت و هیزم نیز بسیار کمیاب بود.
مسئلهی کاهش جمعیتِ طبقهی کارگر بهموضوعی بهشدت سیاسی تبدیل شد. اغلب اعتراضها و اعتصابات کارگران بهدلیل کمبود غذا و جیرهای بود که انتظارش را داشتند؛ اما گاهی اوقات نیز این اعتراضات بهسیاستهای بلشویکها بود. لنین و دیگر بلشویکها در اغلب مواقع آنها را بهعنوان عناصر «غیرپرولتر»ی که از روستاها وارد شهر شده و جایگزین کارگران «واقعی» و «آگاه» شده بودند، اخراج میکردند. کارگران مردِ ماهر که سابقهای طولانی در سازمانهای اتحادیهای داشتند و جانمایهی آگاه کارگران بهشمار میرفتند، در خط مقدم جبهههای جنگ میجنگیدند و میمردند، و آنها که در کارخانهها باقی مانده بودند یا نسبت بهمبارزه بیاعتنا بودند و حالتی خصمانه داشتند ویا در باب مبارزه لفاظی میکردند. اینگونه بحثها [چنان] دنبال شد تا دیدگاه مورخین را رنگآمیزی کنند. آیزاک دویچر یکی از شناخته شدهترین مورخان سوسیالیست رژیم شوروی، جنبش کارگری در پایان جنگ داخلی را بهعنوان «طبل خالی» توصیف میکند. وی میگوید که شوراها بهمکانی برای «مخلوقات حزب بلشویک» تبدیل شدند، چراکه آنها عملاً «نمیتوانستند طبقهی کارگری را نشان بدهند که وجود خارجی نداشت».
نسل جوان مورخان جنبش کارگری در دو یا سه دههی گذشته این موضوع را دوباره مورد بررسی قرار داده و نشان دادهاند که دیدگاه دویچر یکطرفه بوده است. مورخی آمریکایی بهنام دایان کواِنکِر Diane Koenker در سال 1985 تجزیه و تحلیل دقیقی از وضعیت تغییر جمعیت کارگران ارائه داد. خانم کواِنکِر بهاین نتیجه رسید که: درست استکه طبقهی کارگر ضعیف شده بود، اما این ضعیف شدن بهمعنی عدم وجود نبود. تولید در برخی از صنایع و بهطور اخص در زمینهی تولید کالاهای مصرفی در مسکو تقریباً متوقف شده بود؛ اما تولید در صنایع فلزی و پوشاک که تولیدشان برای تجهیز ارتش سرخ ضروری بود، افزایش داشت. درحالی که برخی از کارگران با تجربه بهخط مقدم جبهههای جنگ داخلی فرستاده شدند، [اما] بسیاری از سربازان ارتش سرخ یا دهقانان بودند ویا دهقانان جوانی که بهکارگر تبدیل شده بودند؛ [بههرروی] بسیاری از کارگران قدیمی در کارخانهها باقی ماندند، و سنت جنبش کارگری را بهبهترین نحو ممکن زنده نگه داشتند. تحقیقات من تأکید میکند که نه تنها طبقهی کارگر از لحاظ فیزیکی حذف نشد، بلکه حتی از جنبهی سیاسی هم باقی ماند. طبیعی استکه کمیتههای کارخانه و اتحادیههای کارگری پس از رفتن فعالین کارگری بهخطوط مقدم جبههها ویا ترک شهر برای کار در مکانی دیگر، تضعیف شده بودند. اما آنها مضمحل نشدند. فلزکاران یعنی بزرگترین گروهِ کارگران شهر مسکو درغیاب شوراهای فعال، برگزاری مجامع در سطح شهری را ادامه دادند و بهانجمن سیاسی رهبریکنندهی طبقهی کارگر تبدیل شدند. در اواخر سال 1920 و اوایل 1921 بود که مباحث تند و تیزی در مورد مسائلی مانند شیوهی جیرهبندی، میزان خوراک، نقش اتحادیههای کارگری در مدیریت صنعتی و همچنین در مورد سیاست مصادرهی مواد غذایی از دهقانان که شورشهایی را در روستاها موجب شده بود، مطرح گردید.
موضوع پُراهمیتی که در اینجا باید در نظر داشته باشیم، این است که در سال 1920 (یعنی: یک سال پس از جنگ داخلی) حزب بلشویک سیاست اقتصادیای را دنبال میکرد که براساس کنترل و مالکیت هرچه بیشتر دولت مرکزی قرار داشت. مالکیت دولتی تقریباً بهتمامیصنایع گسترش یافت؛ انحصارِ دولتی در تمام زمینههای تجاری وجود داشت؛ قیمتها کنترل میشد، و تعدادی از بلشویکها براین باور بودند که زمان زیادی تا الغای پول و تجارت بهمثابهی معاملات کالایی و جایگزینیِ آن با داد و ستدِ کنترل شده توسط دولت نمانده است. نیرویکار نیز تحت کنترل بود. بسیج اجباری نیرویکار و استفاده از سبک نظامیِ «ارتش نیرویکار» که نخست در دوران جنگ داخلی برای اطمینان از وجود نیرویکار کافی در صنایع حیاتی مورد استفاده قرار گرفته بود، گسترش یافت: برای مثال، در بخش حمل و نقل، و بهمنظور نجات آن از فروپاشی. فراموش کردن این قسمت مهم از تاریخ بلشویکها آسان است، چراکه در اوایل سال 1921 این سیاست کنار گذاشته شد و «سیاست اقتصادی جدید» را که این روزها «اقتصاد مختلط» نامگذاری شده است، مطرح گردید. اما در سال 1920 هیچچیز نمیتوانست از ذهن بسیاری از بلشویکها فراتر برود. در واقع، رهبران برجستهی بلشویکها (مانند بوخارین و تروتسکی) جزوهای دربارهی چگونگی تمرکز کنترل دولتی، بسیج اجباری نیرویکار و دیگر اشکال سازمانهای اعمال دیکتاتوری، بهمثابهی چیزی تقریباً شبیه سوسیالیسم، نوشتند.
پیش از این کارگران در کارخانهها بهمسائل سیاسی و چگونگی توسعهی سوسیالیزم علاقمند بودند، و شواهدی وجود دارد که آنها بحث و گفتگو در باب چنین موضوعاتی را با علاقه دنبال میکردند؛ اما در سال 1920 تنها موضوعی که بهآن علاقه داشتند، سیاست سهمیهبندی بود. این امر تفاوت بسیار مهمی در چگونگی تغذیهی خانوادهی آنها ایجاد میکرد. کمبود مواد غذایی، و بخش مختلف دولتی و سازمانهایی که مشتاق بودند تا کارگران بهکار خود ادامه بدهند، رقابت نومیدانهای را در جیرهبندی مواد غذایی موجب گردید. هنگامی که کوششهایی صورت گرفت تا سیستم جیرهبندی براساس سه یا چهار ردهی [مختلف] ساده شود، کمیتههای حزبی و سازمانهای صنعتی با این امید که وضع کارگران خود را بهبود بخشند، دائم در فکر ابداع روشهایی بودند تا جیرهی اضافی دریافت کنند. همانطورکه میتوان تصور کرد، بسیاری از مقامات اداری شرمی از این اطمینان نداشتند که کمبود مواد غذایی بههرنحو که ادامه پیدا کند، [اما] شامل [بخش] آنها نخواهد بود. انواع و اقسام فساد از گرفتن جیرهی دویا سه برابر برای خود تا سرقت و رشوهخواری ـدر مقیاسهای بزرگـ شایع بود.
مسئلهی دیگری که علاوهبر فساد اداری حساسیتها را بهشدت برمیانگیخت، امتیازات نخبهگان حزبی بود. هرچند که نخبهگان حزبی در این مرحله کم بودند، و امتیازات آنها نیز چندان نبود؛ اما بخش بزرگی از [جروبحثهای] داغ سیاسی از پسِ این اندیشه نشأت میگرفت که رهبران یک دولت کارگری، صرفاً بهدلیل رهبر بودنشان، میتوانند جیرهی بیشتر دریافت کنند. این درحالی بود که برخی از بلشویکها (مانند بوخارین) برمبنای پرنسیپها[ی خود] از دریافت چنین امتیازی خودداری میکردند. لنین با این استدلال که رهبران حزبی برای پیشبُرد مؤثر کارهای خود بهچنین امتیازی نیاز دارند، از برقراری چنین وضعیتی دفاع میکرد. همینطور بود وقتی بوخارین بهجای اینکه همراه با دیگر بلشویکها در «هتل ملی» زندگی کند، خواهان زندگی در آپارتمانی معمولی شد. کمیتهی مرکزی بهاو دستور داد تا به«هتل ملی» نقل مکان کند. شرایط زندگی رهبران بلشویک و کارکنان آنها در کاخ کرملین یکی دیگر از موضوعات حساس [آن زمان] بود. در سپتامبر 1920 بهدلیل جنجالهای درونحزبی، کمیتهی ویژهای در همین مورد، وظیفهی بررسی آن را عهدهدار شد. این کمیته گزارشی تهیه کرد که نشان میداد: اعضای کمیتهی مرکزی غذای اضافی میگرفتند، در برخی موارد لوکس زندگی میکردند، اتومبیلهای فراوانی در اختیار داشتند، و از امتیازات دیگری نیز برخوردار بودند؛ معهذا این گزارش تا سال 1992 که منتشر شد، مخفی ماند.
مسائلی همچون وجود امتیاز [در توزیع مایحتاج عمومی زندگی] و فساد اداری بهطور مکرر در جلسات کارگری بهبحث گذاشته میشد، و مطالبهی «جیرهی برابر برای همه» عمومیت پیدا کرده بود. همیشه روشن نبود که میزان برابری چگونه باید باشد: برای مثال: برخی از کارگران (مانند آنها که مسئول تهیهی مایحتاج ارتش سرخ بودند)، جیرهی بیشتری داشتند و علاقهای هم بهپس دادن این جیرهی اضافی نداشتند. اما نوک تیز این شعار امتیازات قابل مشاهدهی خیل عظیم بوروکراتهای مسکو و نیز نخبهگان حزبی را نشانه گرفته بود. در درون [خودِ] حزب، اعضای ساده برعلیه وضعیت زندگی بالاییها اعتراض میکردند؛ استدلال آنها این بود که همهی کمونیستها بههنگام بُروز دشواریها باید یکسان فداکاری کنند.
تنش میان حزب و کارگران در سراسر سال 1920 [ادامه یافت و] روی هم انباشت شد تا در بهار 1921 بهرویارویی منجر گردید. دلیل اصلی این رویارویی بحران حمل و نقل بود که در ژانویه 1921 بهاوج خود رسید.
مواد غذایی که از روستاها بار قطارها میشد و آمادهی حرکت بهطرف مسکو و پتروگراد ( بهعنوان دومین پایتخت روسیه) بود؛ اما بهدلیل کمبود سوخت و مشکلات دیگرِ راهآهنْ بار قطارها بهمقصد نمیرسید.
اوضاع بهدلیل سیاست ضدبازار دولت که موجب بسته شدن بزرگترین بازار مسکو توسط نیروهای مسلح بلشویک در دسامبر 1920 شد، وخیمتر گردید. هرچند که حزب در سال 1920 سمپاتیِ اندکی با اعتصاباتی داشت که «برابری جیرهبندیها» را تقاضا میکردند؛ اما اواسط ژانویه بود که رهبران حزب در شهر مسکو مجبور بهقطعِ سهمیه شدند و بهعنوان اصلی پذیرفته شده، انواع جیرههای ویژه لغو گردید. با وجود این، نارضایتیها بهشدت در حال گسترش بود.
در اواخر فوریهی 1921 موجی از اعتصابات مسکو را فرا گرفت. شعار «جیرهی برابر» همهجا بهگوش میرسید؛ و در برخی مکانها، بهویژه در جاهایی که دیگر احزاب سوسیالیست (مانند سوسیالیستهای انقلابی و آنارشیستها) مورد حمایت قرار میگرفتند، قطعنامههایی با خواستهای دموکراتیک (مانند پایان دادن بهسرکوب احزاب طرفدار شوراها) بهتصویب رسید. امواج اعتصاب شهرهای دیگر (مانند پتروگراد، ساراتوف و دیگر مراکز صنعتی) را نیز فراگرفت. و نخستین روزهای ماه مارس بود که ملوانان کرونشتات شورش کردند و خواهان بازگشت بهسیستم شورایی براساس اصول انتخابات دموکراتیک کارگری، حق آزادی بیان و سازمانیابی برای همهی احزابِ طرفدار شوراها شدند. بهطور خلاصه باید گفت: درحالیکه اقدامات اعتراضی ـعمدتاًـ توسط ملوانهای طرفدار شوراها سازماندهی شده بود؛ اما شواهدی حاکی از آن نیز وجود دارد که نیروهای ضدانقلاب قصد داشتند از این شرایط برای سرنگون کردن دولت بلشویکها بهرهبرداری کنند. بلشویکها متقاعد شدند که در معرض خطر قرار گرفتهاند و بدون هرگونه قصدی برای پاسخ بهمطالبات ملوانها، شورش را با استفاده از نیرویها نظامی سرکوب کردند، که صدها کشته بهجای گذاشت. این اقدام [غیرمعمول] دولتِ بهاصلاح کارگری، که کارگران را بهگلوله بست، طرفدارن انقلاب روسیه را شوکه کرد و باعث تقسیم آنها [بهدو دستهی مختلف] شد؛ چنان استکه گفتگو در این مورد هرگز متوقف نگردیده است.
اخیرا در میان مورخان جناح راست این ادعا متداول شده که روسیه در آن لحظات در آستانهی انقلابی جدید قرار گرفته بود، چراکه ملوانهای کرونشتات و حامیان آنها توانایی سرنگونی بلشویکها و برقراری نوع دیگری از دولت را داشتند؛ البته ما باید بگوییم که: دولت بلشویکها در معرض ضدانقلاب نیز قرار گرفته بود. اما بهنظر من چشمانداز سرنگونی و برقراری دولتی دیگر از رویدادهای آن زمان جعلی است. خواست ملوانان و بسیاری از کارگران تغذیهی بهتر و بازگشت بهاصول دموکراسی شورایی سال 1917 بود. اما تعداد محدودی از این افراد بهطور جدی خواستار سرنگونی قاهرانهی بلشویکها بودند؛ آنها براین آگاه بودند که نتیجهی سرنگونی بلشویکها میتوانست استقرار یک رژیم سرمایهداری باشد. برای اثبات این ادعا میتوان گفت که: هرچند که قبل از شورش کرونشتات موجی از اعتصابات بسیاری از مراکز صنعتی را فرا گرفته بود، اما هیچگونه اعتصابی در سمپاتی با این شورش سازمان نیافت.
بااینحال که کارگران خواهان سرنگونی بلشویکها نبودند، اما حامی غیرنقاد آنها هم بهشمار نمیرفتند. در واقع، در بهار 1921 یک جنبش مستقل و کارگری گسترش پیدا کرد که بهلحاظ سیاسی گرایشات متعددی در آن نقش داشتند. یکی از منابع اساسی در این مورد صورتجلسات کنفرانسِ جنجالی فلزکاران مسکو است که در فوریهی 1921 طیِ موجی از اعتصابات برگزار شد و 2 روز هم بهطول انجامید. این کنفرانس بلشویکها را شوکه کرد. بلشویکها همیشه فکر میکردند که فلزکاران بیشترین حمایت را در جنبش کارگری از آنها میکنند؛ اما هنگامی که رهبران این حزب وارد کنفرانس شدند، کارگران آنها را بهباد طعنه گرفته و متهم بهاین کردند که در ازای گرسنگی کارگران امتیازاندوزی میکنند، و همچنین متهم بهاین شدند که برای ساکت کردن کارگران مخالف از روشهای سرکوبگرانه و اعمال دیکتاتوری استفاده مینمایند. در این کنفرانس قطعنامههایی در بارهی «برابری جیرهها»، تغییرات ساختاری دستمزدها و نقش مهمتری برای اتحادیههای کارگری در مدیریت صنعتی بهتصویب رسید. این قطعنامهها فعالانه مورد حمایت کارگران سوسیالیستی قرار گرفت که از اعضای حزب نبودند، اما از تصرف قدرت در 1917 توسط بلشویکها حمایت کرده بودند. همچنین گروه قابل توجهی در جلسه حضور داشت که از حزب سوسیالیستهای انقلابی SR (یعنی: حزب تاریخی دهقانان روسی) پشتیبانی میکرد.
و برخی از طرفداران اسارها در میان کسانی بودند که شاید مهمترین قطعنامهی این جلسه را بهتصویب رساندند. این قطعنامه جایگزینیِ مصادرهی غله در روستاها را با «مالیات غیرنقدی»[یعنی: مالیاتی که بهجای پول مقداری از کالا یا خدماتی توسط دولت دریافت میشود که میبایست بابت تولید آن مالیات داده شود] میخواست، و همچنین حفظ مازاد تولیدی توسط دهقانان بهعنوان وسیلهای برای ترغیب بخش کشاورزی و افزایش عرضهی مواد غذایی را مطالبه میکرد. این قطعنامه بر ضد سیاستهای اقتصادی دولتگرای بلشویکها بود که در سال 1920 ادامه داشت. برخی از اعضای بدنهی بلشویکها در این کنفرانس براین باور بودند که استفاده از مکانیسمهای بازار برای ترغیب دهقانان در تولید محصولات کشاورزی عقبنشینیِ غیرقابل بخششی از دستآوردهای جنگ داخلی است. با وجود این، قطعنامهی مذکور تصویب شد، و در عرض چند روز مضمون یکسانی از طرف حزب بلشویک نیزمطرح گردید. لغو مصادرهی غله و ابداع «مالیات غیرنقدی» که بهدهقانان اجازهی حفظ بخشی از محصولات را بهمنظور فروش در بازار میداد، تبدیل بهمحور مرکزی «سیاست اقتصادی جدید» در مارس 1921 گردید.
لازم بهیادآوری است که سه گرایش در اوایل 1921، در جنبش کارگری وجود داشت که هریک تا اوائل دههی 1920 نقش قابل توجهی ایفا نمود.
اولین گرایشی که بهطور فعال تداوم یافت، مردم غیربلشویکی بودند که در طول جنگ داخلی طرف «سرخها» را گرفته بودند. در مسکو گروههای منشویک، جناح چپ اسارها و آنارشیستها فعال بودند. پاسخ بلشویکها بهفعالیت این گروهها تقریباً یکسان بود: آنها در معرض آزار و اذیت مداوم قرار داشتند. اعضای آنها دستگیر میشدند، نشریاتشان توقیف میگردید و جلساتشان مورد حمله قرار میگرفت. در حادثهی معروف و ناخوشایندی که در ماه میِ 1921 رخ داد، گروهی از منشویکها و اسارها بهعلاوهی نمایندگان منتخب شورای شهر در زندان بیترکا Butyrka، واقع در مسکو، توسط افراد واحدهای ویژهی چکا مورد ضرب و شتم قرار گرفتند.
دومین گرایش که گسترش بیشتری هم داشت، سازمان گروههای سوسیالیست «غیر حزبی» بود؛ این گرایش متشکل از کارگرانِ سوسیالیستی بود که یا از پیوستن بهاحزاب سوسیالیست خودداری کرده بودند و یا از این احزاب بیرون آمده بودند. برخی از این کارگران پیرو سنت نیرومند غیرحزبیای بودند که در سال 1917 در میان کارگران سوسیالیست شکل گرفته بود؛ این کارگران با تقسیم نیرویهای سیاسیِ طبقهی کارگر در احزاب مختلف مخالف بودند، و در راستای وحدت بحث و گفتگو میکردند. پارهای از این افراد طرفدار ایدههای سوسیالیستیِ غیربلشویکی ـبهویژه ایدههای مربوط بهشاخههای گوناگون اسارـ بودند که اعتماد چندانی بهتشکیل گروههای کوچک و توانایی که بهطور غیرقانونی احزابی مثل اسار را رسماً نمایندگی کند، نداشتند. برخی نیز از بلشویکهای سابق بودند که بهاین نتیجه رسیده بودند که حزب بلشویک اصول اولیهی خود در 1917 را ترک کرده است. این گروهها در بسیاری از کارخانههای مسکو تبدیل بهنیرویی قدرتمند شده بودند و در یکی از مهمترینِ این کارخانهها (یعنی: کارخانهی اتومبیلسازی آمُو AMO) توانستند اکثریت آراء را در کمیتهی کارخانه بهدست آوردند و در انتخابات بهطور مکرر بلشویکها را شکست دهند.
سومین گرایش شکلگیریِ گروههای کمونیستِ مخالفی بود که حزب [بلشویک] را ترک گفته و بیانیه و روزنامهی خود را منتشر میکردند. یکی از اولین گروههایی که در مسکو تشکیل شد، گروه «حزب سوسیالیست کارگران و دهقانان» بود که توسط یکی از بلشویکهای کارآزموده بهنام واسلی پانیشکین Vasilii Paniushkin پایهگذاری گردید. او حزب را در سال 1921 ترک گفت و از خواستهای گروههای غیرحزبی و سایر احزاب سوسیالیست برای دموکراسی بیشتر در شورای مسکو حمایت میکرد. یکی دیگر از گروههای قابل توجه در این گرایش، گروه «حقیقت کارگری» Workers Truth بود که توسط اعضای سادهای از حزب پایهریزی شده بود که بعد از خدمت در «ارتش سرخ» در دانشگاه کمونیستی تحصیل کرده بودند؛ آنها رادیکالترین و گستردهترین انتقادات را بهحزب و دستگاههای حزبی وارد میکردند، و میگفتند که حزب بهنمایندهی «سازماندهیِ فنی روشنفکران» تبدیل شده که در حال ساختن نوع جدیدی از سرمایهداری در روسیه هستند. گروه سوم از سومین گرایش، «گروهِ کارگری» Workers Group بود که در میان اعضای بدنهی حزب بلشویک و نیز سربازان در مسکو از حمایت زیادی برخوردار بود. هرچند افراد این گروه بهتلاش در جهت تغییر حزب از درون باور داشتند، اما رهبرانشان در اوایل 1923 از سازمان حزبی در مسکو اخراج شدند. تمامی این گروهها تنها چند هفته پس از خروج از حزب بلشویک در معرض بازداشت، غارت و تبعید بهسیبری قرار میگرفتند.
در آوریل 1921، برای اولین بار پس از جنگ داخلی، برای انتخابات شوراها فراخوان داده شد. بلشویکها در مسکو اکثریت آراء را بهدست آوردند، اما دلیل آن کسب آرا از کارگاههای کوچک و کارگران دفتری بود. سوسیالیستهای غیرحزبی بلشویکها را در تمام کارخانههای بزرگ بهشدت شکست دادند و از 2 هزار کرسی نمایندگی، 500 کرسی را بهدست آوردند. [گرچه] بلشویکها این را بهعنوان شکستی تحقیرآمیز تلقی کردند؛ اما در اجلاس شوراها، درخواست سوسیالستهای غیرحزبی مبنیبر همکاری در بخش اجراییِ شوراها را نادیده گرفتند. آنها با استفاده از اکثریت آرای دفتری خود، هیئت اجرایی شورا را درحالی انتخاب کردند که کارخانههای بزرگ که بهسوسیالیستهای غیرحزبی رأی داده بودند، هیچ نمایندهای نداشتند. بهنظر من امتناع بلشویکها از همکاری با سوسیالیستها (یعنی: طرفداران انقلاب و نیز نمایندگان کارگرانی که باور خود را بهدولت بلشویکی از دست داده بودند) نامی غیر از «پيشگامگرایی در قدرت» vanguardism in power ندارد [که ناگزیر بهتثبیت دولت نیز منجر میگردد]. این نمونهی خوبی از آن لحظههایی است که بلشویکها را در مقابل انتخابی واقعی قرار داد؛ انتخابی که درآن پایگاه سیاسی دولت را گسترش بدهند و دموکراسی کارگری را که در 1917 ظهور کرده بود، تقویت کنند. اما از آنجا که بلشویکها نسبت بهکارگران غیرحزبی بیاعتماد بودند، چنین تصمیمی نگرفتند. این انحصارگرایی در قدرتِ سیاسی صدمهی شدیدی بهجنبش کارگری وارد نمود. این [انتخاب] فاصلهی عمیقی بین حزب بلشویک و بسیاری از فعالین و بهویژه کارگران سیاسی ایجاد کرد. همین امر شوراها را تبدیل بهفروشگاه سخنرانیهای پوچ کرد، چراکه بلشویکها بسادگی تصمیات خود را که پیشتر در حزب اتخاذ شده بود، [با استفاده از شوراها] مُهر تأیید میزدند. خلاصه اینکه، این نمونهی بارزی از فرصتی برباد رفته در راستای احیای دموکراسیِ کارگری بود. درعوض، بلشویکها تصمیم گرفته بودند که قدرت سیاسی را در درست خود داشته باشند.
حزب و سیاستهای حزب
من در بخش بعدیِ گفتگو [که اینک ارائه میکنم] بهطور مختصر دربارهی این موارد حرف خواهم زد: چگونگی تغییر حزب در اولین سالهای پس از جنگ داخلی، و نیز رابطهی حزب با طبقهی کارگر پس از ارائهی طرح نپ NEP در 1921.
اجازه بدهید تا در مورد چگونگی سازمان حزب بیاندیشیم.
حزب بلشویک حزبی بود که قبل از انقلاب شبکهای از فعالین کارگری و روشنفکران بهطور زیرزمینی در آن فعالیت میکردند و در سال 1917 تعداد زیادی از کارگران و سربازان بهصفوف آن سرازیر شدند. اما این حزب در سال 1920 یک بار دیگر دچار تغییراتی شد. این حزب بهمعنای واقعی کلمه در جنگ داخلی آبدیده شد.
تحقیقاتی در سپتامبر 1920 نشان میدهد که از هر 10 عضو حزب در مسکو، 5 نفر در سال آخر جنگ داخلی (یعنی: بین سالهای 20-1919) بهحزب پیوسته بودند؛ 3 نفر بین انقلاب اکتبر و آگوست 1919 وارد حزب شده بودند؛ یک نفر در جریان انقلاب در سال 1917؛ و یک نفر قبل از انقلاب عضویت حزب را پذیرفته بود. در سطح کشوری، 89 درصد از اعضای حزب مرد بودند، و 70 درصد از این تعدادْ آموزشهای نظامی را ـعمدتاً در خطوط مقدم جبههـ بهاتمام رسانده بودند.
آنهایی که قبل از انقلاب بهحزب پیوستند و باورهای سوسیالیستی خود را بهواسطهی مطالعهی آثار مارکس و دیگر کلاسیکها آموخته بودند، در اقلیتی اندک قرار داشتند. بیشترین اعضای حزب در بهترین شکل ممکن، چند جزوهی انگلس و یا کائوتسکی را مطالعه کرده بودند. برای درکِ چرخش امورِ پس از جنگ داخلی، و اینکه چگونه همراه با این چرخشْ نخبهگان حزب-دولت بهسرعت بهدرون حزب بلشویک وارد شدند و بهآن جوش خوردند، ارزشمند است که توجه را به[گرایش] دولتگرایی معطوف کنیم که بهمثابهی یک رگهی قوی در میان اعضای حزبوجودداشت.
بلشویکهای قدیمی از این شکایت داشتند که یکی از محبوبترین کتابها در میان اعضای حزب، کتابِ «کمونیستهای جنگ داخلی» بهقلم ادوارد بلامی Edward Bellamy، سوسیالیست دستِ راستیِ آمریکایی است، که آیندهی سوسیالیسم را شبیه کارگرانی بهتصویر کشیده که مانند بسیج زنبوران عسل برگرد شبکهی سخت، بسته و کندومانند نخبهگان میگردند.
شواهد نسبتاً معتبری نشان میدهد که در سال 1920، همچنان که بلشویکها سیاستهای اقتصادی دولتگرا را بهطور متمرکزی پیش میبردند، بسیاری از «کمونیستهای جنگ داخلی» تصور میکردند که کار اجباری، انحصار دولتی در صنعت، تجارت و دیگر امور، بهسرعت منجر بهآن چیزی خواهد شد که اصطلاحاً «سوسیالیسم» نامید میشود. و هنگامی که رهبری حزب در سال 1921، در مواجهه با بحران غذا و حمل و نقل، تصمیم بهاجرای «سیاست اقتصادی جدید»، برمبنای استفاده از مکانیزمهای کنترلکنندهی بازار گرفت، تلقی کمونیستهای جنگ داخلی از این تصمیم خیانتی وحشتناک بود. ارائهی طرح نپ (یعنی: [ایجاد] یک «اقتصاد مختلط») نهتنها بهافزایش سریع نخبهگان حزبی راهبر گردید، بلکه طبقهای از تجار، مغازهداران و مدیران صنعتی را نیز پدید آورد. جُولانِ تازه بهدوران رسیدهها، با ثروتهای خود در رستورانهای مسکو برای کمونیستهایی که از جبهههای جنگ داخلی، بیکار و آسیبدیده و بیمار بازگشته بودند، تنفرانگیز بود. شاعران بهاصطلاح پرولتری proletkult که در طول جنگ داخلی وقت خود را صرف سرودن شعرهای آرمانشهریِ سوسیالیستی برای آینده کرده بودند، بهثروتی که بهواسطهی طرح نپ ایجاد شده بود، لعنت میفرستادند. بهطورکلی، بعضی از«کمونیستهای جنگ داخلی» بهگروههای مختلفی پیوستند که در برابر امتیازات مالی در سلسلهمراتب حزبی بهشدت اعتراض میکردند؛ برخی با انزجار حزب را ترک گفتند؛ و برخی حتی خودکشی کردند. اما اکثریت اعضا استدلال مطرح شده از طرف رهبران بلشویک در 1921 را پذیرفتند که وظیفهی اصلیْ بنای دستگاه نوین دولتی و بازسازی اقتصاد است. هنگامی که اعضا و کارگران حزبی از «ارتش سرخ» بهمسکو مراجعت میکردند، ندرتاً بهکارها و کارخانههای پیشین خود بازمیگشتند. آنها در اغلب موارد، در ادارات محلی یا دولتی شغل پیدا میکردند، ویا تبدیل بهمدیران صنعتی میشدند. دبیر حزبیِ مسکو، ایزاک زلنسکی Isaak Zelenskii، در 1921 از این شکایت داشت که حزب مانند پمپی شده که شاغلین حزبی در کارخانهها را میمکده و بهطرف مشاغل اداری و مدیریتی پمپ میکند. این مسئله واحدهای کارخانهای را که کارکردشان توضیح سیاستهای دولت بهکارگران و تشویق نظم و انضباط نیرویکار بود، بهشدت تضعیف میکرد. این واحدها تا ژانویهی 1924(یعنی: تا زمان کمپین استخدامیِ انبوه که تحت نام «ثبتنام لنینی» و دقیقاً پس از مرگ لنین برگزار شد)، همچنان ضعیف باقی ماندند.
حال لازم است که کمی دربارهی دورهی پس از 1921 حرف بزنم، یعنی هنگامی که صنعت در حال بازسازی بود، اقتصاد دوباره روی پاهای خودش ایستاده بود، و شبکهی جدیدی از مناسبات بین حزب، مدیران صنعتی، دیگر افراد در دستگاه اداری و کارگران در حال شکلگیری بود. احیای صنعت بلافاصله پس از ارائهی طرح نپ در 1921 آغاز گردید؛ سطح تولید و استانداردهای زندگی تا 1925 نهایتاً بهمیزانی رسید که قبل از جنگ جهانی اول بود. کارگران و خانوادههایشان بهطور طبیعی در آرزوی پایان سالهای قحطی، بیماری و محرومیتهای ناشی از جنگ جهانی اول و جنگ داخلی بودند که با تجدید حیات اقتصادی ممکن گردید. سطح دستمزدهای واقعی در سال 1920 یک پنجم دستمزدها در سال 1913، در اوایل 1922 حدود یک دوم سال 1913، و در سال 1925 بهسطح دستمزدهای 1913 رسید. آمارهای دیگر (مانند مصرف مواد غذایی)، ارقام مشابهی را نشان میدهند. اما این سالها بهلحاظ سیاسی، سالهایی فاجعهباری بودند. سالهایی که انحصار حزب در قدرت سیاسی شدت یافت؛ اقلیت کارگرانی که بهلحاظ سیاسی آگاه بودند و میخواستند بهگونهای در سیاست شرکت کنند که با شرایط حزب بلشویک متفاوت بود ـ یعنی: سوسیالیستهای غیرحزبی، منشویکها، آنارشیستها ویا کمونیستهای مخالف ـ منزوی و سرکوب شدند؛ و در درون خودِ حزب، گروهبندهای ممتازی از مدیران صنعتی، مقامات دولتی و دیگران ائتلافی از نخبهگان را آغاز نمودند که آنها را بهطبقهی جدید حاکم در شوروی تبدیل کرد.
همانطور که در مقدمه نیز گفتم، من قراردادی را که حزب در آن زمان در مقابل کارگران گذاشت [و رفتاری را که با آنها داشت]، بهمثابهی «قرارداد اجتماعی» شرح میدهم. کارگران موظف بهحفظ انضباط کار و افزایش تولید و بهرهوری بودند. حزب نیز تضمین میکرد که استانداردهای زندگی دائما افزایش یابد. کارگران مجاز بودند تا در مورد مشکلات خاصی در سطح کارخانه دست بهاعتراض بزنند، اما هرگونه اقدام سیاسی طبقهی کارگر بهمفهوم وسیع کلام، اگر تحت کنترل حزب نبود، خلاف قانون بهشمار میرفت. کارگرانیکه دست بهاقدام سیاسی میزدند، با سرکوبهای فزاینده و خشنی روبرو میشدند. و اکثریت کارگران اغلب از تهاجمی که بهدموکراسی کارگری میشد، خشمگین بودند؛ اما چالش فعالانهای در این مورد نداشتند، [چراکه] فضای سیاسی را بهبلشویکها واگذاشته بودند.
تا اینجا دربارهی عملکرد این «قرارداد اجتماعی» در شورای مسکو تااندازهای صحبت کردهام. اجرای آن بهعهدهی جمعی از بلشویکها و متحدان وفادارشان قرار داشت. سخن مخالفان در جلسات با داد و فریاد قطع میشد، آنها مورد آزار و اذیت نیروهای ویژهی چکا قرار میگرفتند، و [سرانجام] بهضدیت با دولت متهم میشدند. نتیجه اینکه شورا [و نشستهای آن] بهتشریفاتی بیروح تبدیل گردید. قطعنامههای از پیش تدوین شده از حزب بهشورا آورده میشد و بدون بحث و گفتگو مورد تصویب قرار میگرفت. سخنرانیها توسط رهبران حزب ارائه میشد و مناظره در مورد آنها غیرممکن بود. اکثر کارگران تمایلی بهدرگیری سیاسی با حزب نداشتند، و واکنش آنها شانه بالا انداختن و پرهیز از شرکت در انتخابات بود.
برای مثال، عوامل چکا در طول انتخابات شورا در نوامبر 1923 (که محیطهای کار را تحت نظر داشتند)، سطح بالایی از امتناع در رأیگیری را در کارخانههای بزرگ (یعنی: بین 50 تا 90 درصد در کارخانهی نساجی در حومهی مسکو) گزارش دادند. کارگران با پاهای خود رأی میدادند.
یکی دیگر از زمینههای فعالیت مستقل کارگری که سرکوب شد، اتحادیههای کارگری بود. بلافاصله پس از انقلاب 1917 اتحادیههایی پایهگذاری شدند و تأمین مالی آنها نیز از بودجهی دولت بود. هرچند که تمامی اعضای حزب بلشویک این موضوع را امری نامطلوب میدانستند و براین باور بودند که تأمین مالی اتحادیهها باید توسط اعضای آن انجام شود و مستقل باشند، اما هرگز چنین نشد. در سال 1922 کمپینی برای اطمینان از اینکه حق عضویت یا حقالاسهم کارگران برای تأمین فعالین کارگری بهجای اینکه از حقوقشان کسر شود، مستقیماً توسط خودشان پرداخت شود، برگزار گردید. اما این کمپین شکست خورد. اتحادیهها بهمثابهی یک دستگاه اداری، در پیوند با دستگاه دولتی رشد کردند. مسئلهی دیگر، برخورد حزب نسبت بهاعتصابات بود. این موضوع در کنگرهی یازدهم حزب در سال 1922 مورد بحث قرار گرفت و با اینکه حق اعتصاب بهطور رسمی پذیرفته شد، اما با شرطهایی از این دست روبرو شد که اعتصاب در شرکتها و کارخانههای متعلق بهدولت (یعنی: آنچه «دولت کارگری» نامگذاری شده بود)، برعلیه منافع کل طبقهی کارگر است، و باید از آن اجتناب کرد. در مسکو بیش از 90 درصد کارگران در کارخانههایی اشتغال داشتند که متعلق بهدولت بود؛ و این در عمل بدینمعنی استکه اغلب اعتصایات بهسرعت غیرقانونی اعلام میشدند. صدها اعتصاب کوتاهمدت در سطح کارخانهها رخ داد که عموماً از طریق مذاکره پایان مییافت. این اعتصابات غالباً یا بهخاطر نرخ قیمت قطعهکاری بود ویا در اعتراض بهتأخیر در پرداخت دستمزدها شکل میگرفت که عمومیت نیز داشت. اما در آنجایی که کارگران کوشش میکردند برای اعتصابات گسترده در سطح صنعت سازمان بیابند و یا از روی همبستگی با دیگر کارگران اعتصابی دست بهاعتصاب میزدند، بهسرعت توسط حزب سرکوب میشدند. پاسخ معمول حزب بهاین اعتصابات، اخراج کارگران و در صورت لزوم بازداشت رهبران آنها بود. اخراج تودهی انبوه کارگرانو هم چنین اشتغال مجدد اخراج شدگان [البته] بدون حضور «دردسرسازان» نیز امری معمول بود. در آن زمان، و حتی پس از آن نیز، از این روال با این استدلال دفاع میشد که ساختمان اقتصاد نسبت بهمنافع فرقهای کارگران از اهمیت بیشتری برخوردار است. اما تأثیر اساسی «دولت کارگری» بر [بخشهای مختلف تودهی] کارگران، تحمیل همهی آن مناسباتی بود که مشخصهاش کار ازخودبیگانه است؛ و [بدینترتیب] جنبش کارگری تضعیف گردید و فعالین کارگری بهخارج از کارخانهها رانده شدند.
درحالیکه شوراها و اتحادیهها تضعیف شده و دموکراسیِ مشارکتیِ کارگری نیز سرکوب شده بود، بلشویکها سازماندهی نمایش بزرگی را در حمایت از رژیم آغاز کردند و از کارگران نیز خواستند که بخشی از آن باشند؛ [البته] بخشی بهلحاظ سیاسی منفعل. از جملهی اینگونه نمایشها در سال 1922، میتوان بهکمپینهایی مانند مصادرهی اشیاءِ با ارزش کلیسا برای کمک بهقحطیزدگان و نیز کمپینِ محاکمهی رهبران حزب اسار اشاره کرد که در جنگ داخلی جانب «سفید»ها را گرفته بودند. نکتهی قابل توجه در این کمپین اخیر، استفاده از مجازات اعدام برعلیه رهبران اسار بود که توسط لنین و دیگر رهبران بلشویک درخواست شده بود. لغو مجازات اعدام شعاری مهم و دموکراتیک در سال 1917 بود، و با اینکه مجازات اعدام در طول جنگ داخلی بهتناوب مورد استفاده قرار گرفت، اما بلشویکها و دیگر سوسیالیستها از لغو آن پس از جنگ داخلی بهعنوان یک اصل مهم سوسیالیستی سخن میگفتند که بهمحض پایان جنگ بهاجرا گذاشته خواهد شد. حزب بلشویک در سال 1922 این سنت را شکست. در جلسات کارخانه، قطعنامهای توسط اعضای حزب ارائه گردید که خواستار اجرای مجازات اعدامبود و کارگران زیر فشار قرار گرفتند که بهآن رأی [مثبت] بدهند. جالب توجه است که اتحادیههای کارگری و بسیاری از کارگران از چنین قطعنامهای حمایت نکردند، و دلیل آن نه گرایش بهاسارها، بلکه باور بهاصل لغو اعدام بود. بسیاری از کارگران از شرکت در جلساتی که چنین مباحثی طرح میشد، خودداری میکردند.
سابقه و نتیجهی سیاسیِ حزب در طول سالهای اولیهی اجرای طرح نپ را شاید بتوان چنین خلاصه کرد. همچنانکه اقتصاد جان تازهای میگرفت، کارخانه کار خود را آغاز میکردند و شرایط برای فعالیتهای سیاسی طبقهی کارگر مطلوبتر میشد، حزب تمام اشکال فعالیتهای سیاسی را که برآن کنترلی نداشت، مسدود کرد. این انسداد سیاسی کارگران را بهطرف انواع کمپینها، مانند کمپین مصادرهی اشیاء با ارزش کلیسا و یا محاکمهی اسارها که پیشاپیش توسط رهبری تصمیم گرفته شده بود، بسیج میکرد. کارگران بهراهپیمایی در خیابانها و در حمایت از شعارهای از پیش تعیین شده توسط حزب ترغیب میشدند، اما [همین کارگران] در تصمیمگیری دربارهی چیستی و چگونگی شعارها نقشی نداشتند. دموکراسیِ مشارکتی طبقهی کارگر از آن نوع که در سال 1917 در روسیه آغاز شده بود، تبدیل بهامری غیرممکن گردید. افرادِ کوشا در توسعهی دموکراسیِ مشارکتیِ طبقهی کارگر در مسکو ـدر گروههای غیرحزبی، در کارخانهها و یا حتی در گروههای سوسیالیستی دیگرـ درصورت لزوم با استفاده از سرکوب بهسکوت وادار میشدند. سازمانهایی که مشارکت طبقهی کارگر را ممکن میکرد، و طبقهی کارگر بهواسطهی آن تشویق بهمشارکت میشد (یعنی: شوراها و اتحادیهها)، بهپوستهای تهی تبدیل شده بودند که دستورات حزب بهآن تحویل میگردید. در یک کلام، حزب بلشویک قدرت سیاسیِ طبقهی کارگر را مصادره کرده بود.
در کنگرهی یازدهم حزب کمونیست در سال 1922 (یعنی: آخرین کنگرهای که لنین در آن شرکت داشت)، لنین طی سخنرانی خود، منطق بلشویکها مبنیبر «پيشگامگرایی در قدرت» را روشن کرد. لنین بهکنگره هشدار داد که کارگران را بیش از حد در حزب جذب نکنید. لنین آن بلشویکهایی را سرزنش کرد که ادعا میکردند بهبود اقتصادی و در نتیجهی آن (یعنی: بازگشت بسیاری از کارگران بهکارخانهها) ذخیرهای از فعالین کارگری و نیز فرصتی برای بازآفرینی وجدان طبقاتی کارگران ایجاد کرده که حزب باید از آن بهرهبرداری کند. استدلال لنین این بود که طبقهی کارگر روسیه در هیئت و منظر آن زمانیاش را نمیتوان پرولتاریا بهمعنای واقعی کلام در نظر گرفت. او ادعا کرد که طبقهی کارگری که مارکس دربارهی آن نوشته است، در روسیهی کنونی وجود ندارد و ادامه داد که: «بههرجا نگاه کنید، آنهایی که در کارخانهها حضور دارند، پرولتاریا نیستند، بلکه عناصری از همهگونه [آدم] هستند [که تصادفاً در آنجا قرار گرفتهاند]». نتیجهی عملی بحث لنین این بود که تصمیمات سیاسی باید در حزب متمرکز میگردید، و حزب باید بهطبقهی کارگر آموزش میداد که چرا برتر از دشمنان سیاسیاش بوده است.
الکساندر شلیاپنیکف Aleksandr Shliapnikov فلزکاری که در سال 1920 «اپوزیسیون کارگری» در حزب بلشویک را رهبری کرده بود، واکنش بسیار شدیدی نسبت بهاستدلالهای لنین نشان داد. او گفت که رهبران حزب خود را در مورد ماهیت طبقهی کارگر فریب دادهاند. برای مثال، هنگامی که کارگران دست بهاعتصاب زدند، برخی از بلشویکها بهغلط «سلطنتطلبها» را مسبب اعتصاب میدانستند، در صورتی که ریشهی این اعتصابها صرفاً وخامت شرایط اقتصادی بود. شیلیاپنیکف همچنین لئو کامنف Lev Kamenev، رهبر حزب در مسکو را، بهخاطر اخراج کارگران پیشرو در مسکو بهعنوان افرادی که «منافع دهقانان صاحب زمین را بیان میکنند»، مورد انتقاد قرار داد. شلیاپنیکف از این میترسید که «رفقا با رنگآمیز دروغین پرولتاریا، در جستجوی توجیه برای مانورهای سیاسی و نیز جستجوی حمایت دیگر نیروهای اجتماعی باشند». بهعنوان درک پس از وقوع واقعه میتوان گفت: آن نیروهای اجتماعی دیگر، همانهایی بودند که در حزب نخبهگان گرد هم جمع شده بودند. شیلیاپنیکف بهکنگره گفت: «یک بار و برای همیشه باید بهیاد داشته باشیم که ما هرگز طبقهی کارگر متفاوت یا «بهتری» نخواهیم داشت، و ما میبایست نسبت بهآنچه داریم، راضی باشیم». این توصیهای بود که مورد قبول لنین قرار نگرفت.
نکتهی نهایی بحث دربارهی این استکه چرا در اوایل 1920 عناصر طبقهی جدید حاکم شوروی، و بسیاری از جنبههای نظام حکومتیِ بوروکراتیک که این طبقهی جدید بهاجرا درآورد، در درون حزب شروع بهشکلگیری کرد؛ و سلسلهمراتب اجتماعی با قدرت و ثروتِ متمرکز در رأس حزب ایجاد شد. شکلگیری نخبهگان حزبی همانند سرمایهداران و زمینداران نبود که کارخانهها و زمین را در تملک خود داشته باشند، اما کنترل آنها براین ثروتها بههیچوجه کمتر از سرمایهداران و صاحبان زمین نبود. کارِ کارگرانِ شوروی در این دوره، همان مشخصههای کار ازخودبیگانه در جامعهی سرمایهداری را داشت، و دستگاه دولتی نیز از نظم و انظباط استفاده میکرد تا کارگران تابع بودن خودرا بپذیرند. این موضوع گسترده [و پیچیدهای] است که بهدلیل محدودیت وقت، فقط توجه شما را بهسه جنبهی از نخبهگی جلب میکنم که در دههی1920 در حال توسعه بود.
نکتهی اول دربارهی سازمان متمرکزِ دستگاه حزبی است. تمرکز حزب در دوران جنگ داخلی موقتاً بهاجرا درآمد تا مقامات نظامی و حزبی برای رودرویی با آخرین بحرانها و مشکلات [بتوانند] دستورالعملهای [لازم را] صادر کنند. پس از کنگرهی دهم در سال 1921 نوع دیگری از تمرکزگرایی ایجاد شد. دبیرخانهی کمیتهی مرکزیِ حزب برای نظارت بر کارِ کارکنان کمونیست (یعنی: کادرها) ایجاد گردید، که دارای قدرت اجرایی فوقالعادهای بود. تعداد کارکنان دبیرخانه در سال 1922 تقریباً 15 هزار نفر و در سال 1925 بهدو برابر این تعداد افزایش یافت. استالین از سال 1922 مسئول دبیرخانه بود. نفوذ و تفوق گروه حامیان استالین در حزب از طریق دبیرخانه چند برابر میشد؛ این نفوذ تاجایی بود که میتوانست کارکنان دولتی در همهی نهادهای دولتی (از کارکنان دولتی در ایالتهای بسیار دور گرفته تا مدیران صنعتی در مسکو) را عزل و نصب کند. قرار براین بود که همهی اینگونه مسئولیتها انتخابی باشد، اما چندی نگذشته بود که انتخابات بهفرمالیته تبدیل گردید؛ [زیرا] تصمیمات در مرکز گرفته میشد، و نامزدهای معرفی شده همواره مورد تأیید قرار میگرفتند. در اواسط دههی 1920 حتی فرماندهی ارتش سرخ و چکا نیز بهواسطهی وجود این سیستمْ استقلال چندانی نداشتند.
نکتهی دومِ بحث این است که همچنانکه دستگاههای حزب بهطور فزایندهای متمرکز میگردیدند، حزب نیز خود را از فُروم [یا مجموعهای برای برخورد آرا] بهمنظور بحث، طرح سئوالات مورد مناقشه [و بهترین و جامعترین نتیجهگیری ممکن] بهچیزی تغییر داد که شبیه بهماشینی برای اجرای دستورالعملهای صادره شده از بالا بود. کنگرهی دهم حزب در سال 1921 قطعنامهای بهتصویب رساند که تشکیل فراکسیون را ممنوع میکرد، و اگرچه بارها ادعا شد که این مصوبه برای محدود کردن آزادی بیان در درون حزب نیست، اما در عمل چنین بود. اعضا مکرراً از فضای بازدارنده برای بحث شکایت میکردند. این مسائل هنگامی بهاوج خود رسید که در اواخر 1923 گروهی مخالف بهرهبری تروتسکی، اوگنی پرئوبراژنسکی Evgeny Preobrazhensky و تیموفی ساپرونوف Timofei Sapronov تشکیل شد و خواهان بازگشت بهانتخابات واقعی و آزادی بحث در درون حزب شدند. واحدهای حزبی حدود یک ماه دوباره زنده شدند و در جلساتی طولانی دربارهی این مسئله و مسائل مشابه بحث کردند. با وجود اینکه رهبران این اپوزیسیون انقلابیون باسابقهای بودند، اما کمپین هتاکانهای برعلیه آنها راهاندازی شد تا بهپیشدرآمدی برای شکار جادوگران در دههی 30 تبدیل شود! و آن روزی که کنفرانس حزب برگزار شد و موقعیت رهبری حزب مورد تأیید قرار گرفت، [در واقع] روزِ بهپایان رسیدن بهچالش کشیدن احتمالی خطِ رهبری بود.
نکته سوم در مورد رشد نخبهگان بهعنوان یک گروه اجتماعی است. بدیهی است که آن مقامات حزبی که بهآنها اشاره کردم ـ 15 هزار در سال 1922 و بعداً هم بیشتر ـ را میتوان بهعنوان بخشی از نخبهگان در نظر گرفت. بسیاری از مدیران صنعتی، مقامات اتحادیهای و فرماندهان ارتش را میتوان از نخبهگان دانست. این مهم استکه بهیاد داشته باشیم، اعضای نخبهی حزب در دههی 1920 نه تنها در حال انباشت قدرت در تصمیمگیریها بودند، بلکه ثروت نیز میانباشتند. اغلب کمونیستها در دوران جنگ داخلی براین باور بودند که اعضای حزب نباید از امتیازات مالی برخوردار باشند، و همانطور که بالاتر اشاره کردم، در سال 1920 (یعنی: هنگامی که کارگران «جیرهی برابر» را مطالبه میکردند)، جنبش نیرومندی نیز در درون حزب برعلیه امتیازات آنچه اصطلاحاً «صدرنشینان» نامیده میشد، در جریان بود. اما در ماه اوت 1922، کنفرانسِ ملی حزب تصمیم گرفت تا به«مقامات مسئول»، که در اصل همان 15 هزار نفری را شامل میشد که بالاتر هم بهآن اشاره کردم، حقوق بهتری بپردازد. آنها حقوق مدیران ارشد را بهعلاوهی 50 درصد دریافت میکردند؛ ضمناً مسکن، مراقبتهای پزشکی، مراقبت از کودکان و نیز آموزش و پرورش برای فرزندانشان نیزتضمین شده بود.
[لازم بهتوضیح استکه] این امتیازات در مقایسه با استاندارهای مدرن امروزیِ زندگی و حتی در مقایسه با استانداردهای طبقهی متوسط اروپای غربی در سال 1922 چندان هم زیاد نبود.
اما نکتهی حائز اهمیت این است که اینگونه امتیازات برای بعضی از اعضای حزب ـ و نه همهی اعضا ـ مجاز بود؛ نتیجه اینکه برعلیه اصل برابریِ امکانات زندگی برای [کلیت] اعضای حزب عمل میکرد؛ و درِ انباشتِ بیشتر ثروت را هم میگشود. نخستین گروهی که بهطور قانونی ثروتمند شد، مدیران صنعتی بودند. یک نظرسنجیی که توسط اتحادیهی کارگران یقهسفید انجام شد، نشان میدهد که 1500 نفر از اعضای این اتحادیه در سال 1924 بیش از 30 برابر حداقل دستمزد درآمد داشتند. بههرحال، [واقعیت این استکه] درآمدهای غیرقانونی بیشتر از این ارقام بود، و روابط فاسد بین مقامات حزبی، مدیران صنایع و تجار اغلب منجر بهثروتمند شدن سریع آنها میشد.
نظام استالینیستی وقت کافی برای توسعهی خود داشت، و تنها در دورهی ایجاد اجباری صنعت و نیز جمعی کردن اجباری کشاورزی (یعنی: در دورهی اولین برنامهی پنج ساله بین 1932-1928) در شکل کامل خود ظهور کرد. اما جنبههای مهم آن قبلاً تحت رهبری لنین در حال شکلگیری بود.
نتیجهگیری
برای نتیجهگیریِمسائلی که در مورد آنها حرف زدم، باید به این سؤال جواب بدهیم که: آیا لنینسم بود که بهاستالنیسم راهبر گردید؟ ويا انقلاب 1917 لاجرم میبایست بهدیکتاتوری مخوفی كه در دههی 30 شكل گرفت، راهبر مىگردید؟ بهباور من پاسخ هر دو سئوال منفی است. انقلاب روسيه امكانات عظيمى براى رشد و توسعه گشود و ضدانقلاب استالينیستی نقیض بسیاری از این فرصتها بود. عوامل بسیاری پسزمینهی این ضدانقلابی را تشکیل میدادند: مرحلهای که انقلاب روسیه بهلحاظ اقتصادی میبیست بهآن دست مییافت؛ مشكلات مدرنيزه و صنعتى كردن؛ و نبود هرگونه تحول انقلابی در اروپای غربی. رژیم سیاسی لنین و نیز حزب لنینی ـهردوـ پیش از بهپیروزی رسیدن باند استالین در درون حزب در اواسط دههی 1920، و ظهوررژیم استالینی در شکل بالغ خود بعد از اولین برنامهی 5 ساله، میبایست درمعرض تغییرات اساسی قرار میگرفتند. آنچه میخواهم بگویم که این استکه روشهاییدر عملکرد حزب تحت رهبری لنین وجود داشت که راه را برای ظهور نخبهگان آسانتر نمود. اجازه بدهید زیر سه نمونه از این روشها خطِ تأکید بکشم.
اولاًـ روش حزب لنین در پشت کردن بهدموکراسی مشارکتی طبقهی کارگر، بهطور جدی جلوی تکامل سیاسی این طبقه را گرفت و مانع خلاقیت آن شد. این مسئله طبقهی کارگر را در مقابل دشمنان خویش، و بنابراین، در مقابل نخبهگان جدید شوروی خلع سلاح نمود. اینها موجب قطع تکامل خلاقانهای شد که طبقهی کارگر در سال 1917 آغاز کرده بود؛ بهطور یقین [میتوان گفت که] چنین تکاملی [میتوانست] قویترین نیروی مقاومت در مقابل سرکوب و استثمار باشد.
دوماًـ بهواسطهی یکی کردن مبارزه برای سوسیالیسم با ایجاد دستگاه دولتی (یعنی: همانگونه که لنین و تمام رهبران حزب در آن زمان عمل کردند)، بلشویکها معنی سوسیالیسم را بهانحراف کشاندند و تصویر واژگونهای از وظایف طبقهی کارگر در انقلاب سوسیالیستی ترسیم کردند. بلشویکها چنین فرض میکردند که دولتِ در دست ساخت آنها دولت کارگری است، و سرشتطبقاتی آن با حضور بلشویکها در رأس هِرم قدرت تضمين خواهد شد. آنها عیب دستگاه دولتی را ناشی از نفوذ بورژوازی در دولت کارگری میدانستند، و هرگز اجازهی بحث بهاین نظر ندادند که سرشت دولت بهخودی خود بیگانه[کننده] و طبقاتی است. برای مثال، چنین بود که تجزیه و تحلیل مجابکنندهی کمونیستهای جوان در گروه «کارگران حقیقی» (که دولت را بهعنوان ابزارِ تکنیکیِ روشنفکران در ایجاد شکلی از سرمایهداری دولتی در روسیه توصیف میکردند)، نمیتوانست بهبحث علنی تبدیل شود. انقلابیونِ فداکاری که این تجزیه و تحلیل را پیش میبردند، در سال 1923 بهسیبری تبعید شدند.
سوماًـ بلشویکها با توجیه اقدامات سرکوبگرانه بهمثابهی ضرورتِ ساختمان دولت کارگری، فضا را برای رشد نخبهگان گشودند و دشمنان آنها را تضعیف کردند. نه تروتسکی و نهدیگر رهبران بلشویک، که بعدها بهمخالفت با استالین برخاستند، استفاده از چکا برای ساکت کردن عقاید سیاسی را در دوران رهبری لنین در حزب مورد انتقاد قرار ندادند. آنها حتی بهاستفاده از روشهای سرکوبگرانه برعلیه اعضای حزب نیز که با اکثریت اختلاف داشتند، اعتراض نکردند. بدینترتیب بودکه باور بهدموکراسی [و گفتگوی آزاد] بهعنوان بخش جداییناپذیری از توسعهی سوسیالیسم هرگز فرصت ریشه دواندن پیدا نکرد.
سئوال دیگری که مطرح میشود، این است که: با توجه بهشرایط نامطلوبی که انقلاب روسیه در آن صورت گرفت، آیا این امکان واقعاً وجود داشت که وقایع بهگونهی دیگری واقع شوند؟ این سئوال بسیار درستی است، و بهباور من با توجه بهسطح عقبماندگی اقتصادی و فرهنگی روسیه، بهسختی میتوان گفت که شرایطی خیلی بهتری از این نیز ممکن بود.
برای مثال، اگر بلشویکها بهسوسیالیستهای غیرحزبی، منشویکها و یا آنارشیستها اجازهی شرکت در شوراها را میدادند، آیا در شرایط تغییر زیادی ایجاد میشد؟ اگر لنین بهتوصیهی اپوزسیونگراها (مانند سانترالیستهای دموکراتیک) گوش میداد و انرژی بیشتری در بنای دستگاه مشارکتی و انواع شوراهای فدرالی بهخرج میداد، آیا بازهم شرایطی بهوجود میآمد که بهنخبهگرایی اجازهی رشد بدهد؟ من شخصاً هیچ دلیل خاصی برای خوشبینی در این مورد ندارم، زیرا شرایط از جهات بسیاری بهنفع نخبهگان بود تا روی نیروهای اجتماعی مساعد نیرومند سوار شوند.
بهنظر من نکته حائز اهمیت این است که بلشویکها با استفاده از روشهای اقتدارگرایانه و سلسلهمراتبی، و سوسیالیستی نامیدن این روشنها، آسیب سهمگینی بهایدهی سوسیالیسم و بنابراین بهجنبش بینالمللی کارگران وارد آوردند. چند دهه پس از قدرتیابی بلشویکها، دستورالعملهای مسکو به«احزاب کمونیست» خارجی، حتی آنجا که این دستورالعملها نادید گرفته میشدند ویا اصلاً بهآن گوش نمیکردند، بهمثابهی اولین دولت بهاصطلاح کارگری در جهان، همچنان قدرتمند بود. دامنهی این نظر که روشهای اقتدارگرایانه و سلسلهمراتبیِ ساختار حزب (که بهجای ترغیب طبقهی کارگر بهخلاقیتهای جمعی، بهآنها دیکته میشد)، شهرتی فراوان ـوحتی فراوانتر از نفوذ سیاسی احزاب کمونیست استالینیستیـ داشت. این باور که سوسیالیسم در وهلهی نخست چیزی است که بهجای نفی و انهدام دولت ـهمانطور که مارکس آن را درک میکرد- توسط ماشین دولتی بهاجرا در میآید، بهطور گسترده بر جنبش کارگری غالب بود.
حتی اگر پیشینهی تاریخی کشورهای تشکیلدهندهی امپراطوری روسیه [تزاری] امکان دگرگونی چندانی بهآنها نمیداد، لیکن اگر بلشویکها بهگونهی دیگری عمل میکردند، تاریخ جنبش کارگری میتوانست این دگرگونی را ایجاد کند.
شاید درس نهایی برای امروز این باشد که سوسیالیستها باید بیشتر بهصدای مخالفینی گوش بدهند که در آن زمان در اطراف روسیه بودند؛ البته نه بهاین دلیل که آنها الزاماً پاسخ تمام سئوالات را داشتند، اما بهاین دلیل که آنها قادر بودند روی معضلاتی که انقلاب روسیه برای سوسیالیستها ایجاد کرده بود، انگشتِ تأکید بگذارند ـ کاری که بسیاری از بلشویکها در انجام آن قصور ورزیدند.
برای مثال، در سال 1920، حتی پیشتر از حوادثی که من از آن سخن گفتم، ویکتور سرژ کمونیستِ بلژیکی-روسی که در آن زمان یکی از مسئولان ارشدِ کمینترن بود، با اشاره بهجمهوری روسیه که از جنگ داخلی برآمده بود، نوشت: «بهنظر میرسد که منطق بیرحمِ تاریخ فضای اندکی برای روح آزادیخواهانه در انقلاب کنونی گذاشته است. علت این است که آزادی انسان، که محصول فرهنگ و بالا رفتن سطح آگاهی است، نمیتواند با خشونت ایجاد شود؛{با این حال} دقیقاً ضروری است که انقلاب ـبا زور اسلحهـ بر دنیای کهن پیروز شود {...}؛ با امکان تکامل {...} سامانی خودجوش به[سوی]انجمن کارگران آزاد، [یعنی: بهسوی] آنارشی [و نبود دولت]. بنابراین، مهمترین اصل در سراسر اینگونه مبارزات، حفظ روحیهی آزادیخواهانه است».
سرژ، سپس وظیفهی «آزادیخواهان کمونیست» در این مورد را چنین تعریف میکند: «بازآفرینی بهواسطهی انتقاد و توسط عمل خویش. بههرقیمتی که باشد، باید از انجماد [و تثبیت] دولت کارگری جلوگیری کرد».
میراث مخرب انتخابهایی که در سالهای 23-1922 توسط رهبران بلشویکها صورت گرفت، چنین بود که در روسیه اعلام علنی و عمومی سؤال [دربارهی ماهیت دولت] تقریباً متوقف شد و تثبیت دولت «دولت کارگری» نیز بهمانع سنگین و رمزآلودهی جنبش کارگری تبدیل گردید.
*****
از شما بابت گوش دادن بهاین بحث متشکرم و دوست دارم نظرات شما را شنیده و بهسئوالاتتان پاسخ بدهم.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوهفتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوششم
در زندان بسرعت با بزرگان جنبش چریکی از نزدیک محشور شدم. اولین چیزهایی که آموختم مسائل «سازمانی» بود. جنبش چریکی در نوباوگی عملی خودش سخت تحت ضربات سرکوب قرار گرفته و نیروهایش را به نوعی میشود گفت«تلفات» داده بود. کثرت دستگیریها، علیرقم مقاومتهای ستایش انگیز بسیاری در بازجوییها؛ مانع از هدر دهی نیروهایی نشد که قرار بود رهبری و استخوانبندی این جنبش را حفظ و صیانت کنند. در تحلیلهای بعدی؛ چه در زندان و چه در درون گروههای چریکی انجام شده توجه کمی را به نقش ضعفهای سازمان نیافتگی و خلعهای آسیب پذیر آن کردند. در حالیکه هر چقدر مبارزه سهمگینتر و هرچقدر سرکوبها سبوئانهتر باشد اهمیت سازمانیافتگی دم افزون تر میشود. در حقیقت اگر سلاح درک حقایق مبارزات انقلابی فلسفه و منطق «ماتریالیستی-دیالکتیکی» است؛ سلاح مقابله با نظامهای سرکوبگر و پلیسی «سازمان» است. آن هم از منظر «سازمان پذیری» نیروهای انقلابی. درباره این مقوله در جاهای دیگری به قوت پرداخته ایم.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوششم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوپنجم
[به«نظرم» عموئی یک تودهای تمام عیار است. و با همه توان در خدمت «آرمانهای»پایهای حزبش و از همین منظر است که در نقل وقایع قلم زده است. کتاب «دُرد زمانه» بهقوت و دقت این سوگیری کاملاً جانبدارانه را بیان و عیان میکند. در نتیجه آنچه عمویی در این کتابش هم آورده پر رنگ کردن و ارج نهادن بههمان قداست متحزب خود اوست. شاید تنها حُسن و قبح کتابش هم در همین باشد. (درباره شناخت و تحلیل تاریخی حزب توده در مقام دیگر باید نوشت، که جای خود را درکارهایم دارد). در این بخش از خاطرات تنها بهوقایع زندان از دید عمویی در این کتاب اشاره میکنم، ددر نوشته عمویی «وقایع تقطیع و گزینش شده» آمده. او با یادآوری جریانسازی، تودهای بودنش و ضد جریان اصلی «چریکی» این رویداد را شرح داده و اوصافی دارد].
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوپنجم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوچهارم
یکی از سرگرمیها آنروزهای سلول انفرادی در پس حوداث خونبار مقاومت «کتاب گویی» برای جمع هم بندیها بود. من داستان کوتاهی از ماکسیم گورکی را برای جمع تعریف(بازخوانی ذهنی) کردم که مورد استقبال و تحسین (شخصیتهای مطرح«چپ») قرار گرفت. در این قصه کوتاه نویسندهای(که بنظر خود ماکسیم است) با انقلابیای(که به مشخصات لنین) است بر میخورد. انقلابی نویسنده را مورد سئوالاتی قرار میدهد و او را بسوی نوعی خودکاوی و خودشناسی از جنس «خودآگاهی» اجتماعی سوق میدهد. گفتگو در فضایی اتفاق می افتد که نویسندهی داستان سرمست از موفقیتهای حرفهایش پس از نشر و استقبال اثریست که به تازهگی منتشر کرده میباشد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوچهارم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوسوم
رئیس ساواک آمد و بهبازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربهی تازهای بود از کتک خوردن. یک چوب بهطول بیش از یک متر و بهقطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب میگذاشتند و چوب را میپیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت میشد. شکنجهشونده روی زمین بهپشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آمادهی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. اینجا دیگر مثل بازجوییهای اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب اینکه چشمبند و دستبند دوباره بهکار گرفته شد. اینبار یک پابند هم بهپاها زدند. وسیلهای مثل دستبند، اما ضخیمتر و با زنجیری بلندتر، بهحدی که میتوانستی فقط قدمهای کوتاه برداری.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه
دیدگاهها
لازم به یادآوری است زمانی که از شکست انقلاب و حاکمیت ضد انقلاب نام می بریم ، مقصود ما تنها سرکوب فیزیکی انقلابیون نیست، بلکه مسئله اصلی سرکوب ایدئولوژیکی است. در این سرکوب نه تنها خلق تئوری های ضد انقلابی بلکه تحریف تئوری هایی که طبقه کارگر طی سالیان دراز از طریق تجربه بدست آورده نیز می باشد. از این رو است که نویسنده روی واژه انقلاب کارگری تکیه می کند . - عروج دولتهای بهاصلاح کارگریِ دیگر(مانند چین و اروپای شرقی) نه از پس اقدام و عمل جمعی بلکه از پس اقدامات نظامی بود که روی کار آمدند. دیگر انقلابها نیز انقلابهایی بودند که بخش عظیمی از جمعیت مستقیماً در عروج دولتهای ضدکارگری و ضدسوسیالیستی در آن شرکت جستند. انقلاب ایران شاید بارزترین نمونهی این انقلابات باشد. بنابراین از انقلاب روسیه میتوان بهعنوان بهترین [و حقیقیترین] انقلاب کارگری یاد کرد - چراکه چپ بورژوازی همراه راست بورژوازی در عصر سرمایه داری انحصاری هر اتفاقی را انقلاب می نامنند. مانند انقلاب چین ،انقلاب های عربی، انقلاب کوبا، انقلاب ایران، انقلاب مخمملی و غیره.
حال به ادامه مقاله نویسنده سیمون پیرانی می پردازم ؛
در این مقاله که ظاهرا خلاصه کتاب سیمون پیرانی است ، نویسنده یک دوره خاص تاریخی را مرور کرده است که بر مبارزات کارگران و کمونیستها علیه حزب بلشویک در مسکو تمرکز کرده است، دوره ای بعد از پایان جنگ داخلی در سال 1920 را بلافاصله پوشش می دهد، که از طریق موج مبارزات کارگران در اوایل سال 1921 که به قیام کرونشتات منجر، و به شکست اپوزیسیون جناح چپ در حزب بلشویک در سال 1923-1924 انجامید. تمرکز کردن در این نقطه به خواننده دید عمیقی از فرآیندهایی که به انحطاط انقلاب انجامید، می دهد که به نوبه خود واکنش های طبقه کارگر را در سر هرکوه بزنگاهی نشان می دهد. از طرف دیگر این تجزیه و تحلیل از اشتباهات بلشویکی را کاملا جدا از تاریخ مبارزات جنبش کارگری بین المللی در همین محدوده زمانی نشان می دهد که تاثیر بسزایی در انقلاب روسیه داشت ، بویژه شکست موج انقلابی در کشورهای کلیدی بخصوص کشور آلمان که بلشویک ها انتظار داشتند انقلاب المان به کمک آنها خواهد آمد.
لوگزامبورگ در نقد انقلاب روسیه می گوید: ناپختگی روسیه نیست که سیر رویدادهای جنگ و انقلاب روسیه آن را به اثبات رسانده، بلکه درآن ناپختگی پرولتاریای آلمان برای تحقق وظایف تاریخی¬اش نشان داده می شود و روشن کردن کامل این امر، نخستین وظیفه¬ی بررسی انتقادی انقلاب روسیه است.
بقیه قسمت ها را هم برای زمانی می گذارم که کتاب بطور کامل ترجمه شود.