بولیوی ـ انقلاب فراموش شدهی فوریه 1952؟
گومونال gamonal(زمیندار بزرگ)، چند روز در هفته، و همچنین هر زمان که فکر میکرد که کار بدون حقوق کولونو colono برای منافع عمومی لازم است، از آن بهره میبرد. دو میلیون دهقان بولیویایی «خارج از اقتصاد پولی» زندگی میکردند، و مبادلهی آنها [با یکدیگر] پایاپای بود. امید بهزندگی برای یک معدنچی از روزی که کار در معدن را آغاز میکرد، تنها 10 سال بود. او نهتنها درآمد کافی برای سیر کردن شکم خانوادهاش نداشت، بلکه برای ادامهی کار در چنین شرایط وحشتناکی مجبور بهخریدن الکل و مواد مخدر-کوکائینـ نیز بود.
بولیوی ـ انقلاب فراموش شدهی فوریه 1952؟
نوشته:پییر بورُوِی Pierre Broué
ترجمه: پویان فرد
منبع: https://www.marxistsfr.org/archive/broue/1983/04/bolivia.htm
بولیوی در اواسط قرن بیستم کشوری کهن و [غرقِ] در فقری وحشتناک بود، یکی از آن کشورهایی که آمار و ارقام بهخودی خود گویای فقرند و فهرست کردن آن فقط تدوین ادعانامهای هولناک است.
چهار پنجمِ سرخپوستان بههیچ زبانی جز زبان بومیِ خود حرف نمیزدند، این درحالی بود که 90 درصد آنها بیسواد بودند. 200 هزار معدنچیِ ژندهپوش در اعماق زمین کار میکردند، در جایی که رطوب هوا 95 درصد بود و 90 درصد درآمد ملی از همینجا تأمین میشد. نیمی از آنها بهسیفلیس و 60 درصدشان بهسل مبتلا بودند. در سال 1950 هشت درصد از صاحبان زمین با املاکی بیش از 500 هکتار و غالباً بالغ برهزاران هکتار، 95 درصد از خاک قابل کشت را در تملک خود داشتند[1].
گومونالgamonal(زمیندار بزرگ)، چند روز در هفته، و همچنین هر زمان که فکر میکرد که کار بدون حقوق کولونو colono[2] برای منافع عمومی لازم است، از آن بهره میبرد. دو میلیون دهقان بولیویایی «خارج از اقتصاد پولی» زندگی میکردند، و مبادلهی آنها [با یکدیگر] پایاپای بود.
امید بهزندگی برای یک معدنچی از روزی که کار در معدن را آغاز میکرد، تنها 10 سال بود. او نهتنها درآمد کافی برای سیر کردن شکم خانوادهاش نداشت، بلکه برای ادامهی کار در چنین شرایط وحشتناکی مجبور بهخریدن الکل و مواد مخدر-کوکائینـ نیز بود. اینها چیزهایی بودند که او از فروشگاه شرکتمیخرید تا روی این زمین [بلاتغییر] در اثر سل، سیلیکوزیس، فرسودگی و یا بهدلیل مصرف بیش از حد مواد مخدر بمیرد. بدینترتیب بود که معدنچیها با خون و عرق جبین خودْ سود سهامداران شرکتهای هوکسچایلد Hochschild، آرامایو Aramayo و پاتینو Patiño را پرداخت میکردند[3].
آنتنور پاتینوAntenor Patiño که سود سهام [سالانهاش] 47 درصد قیمت اسمی آن بود، هم [بهواسطهی وضعیت داخلی بولیوی] و هم از سوی امپریالیسم، حاکم واقعی بولیوی و [نیز معادن و صنایع] قلع محسوب میشد. بهاو گفته بودند که باید یک پالتوی خز بهقیمت 50 هزار دلار بهشاهزاده مارگارت Princess Margaret پیشکش کند.
اینان (یعنی سرمایهداران و صاحبان املاک بزرگ)، سرخپوستان را بهبردگی گرفته بودند؛ [بردگانی] که بهروسکاRosca معروف بودند. مالکان و صاحبان سرمایه از ذخیرهی نیرویکار بیپایان دهقانان فقیر استفاده میکردند، که با هزینهی ناچیزی حاشیهی جامعه را تشکیل میدادند.
آنها برای مدتهای طولانی، بدون هرگونه مشکلیْ خردهبورژوازی را (که فراتر از نقش آن در تولید، بهحضور سیاسیاش برای حفظ نظام نیازمند بودند)، تحت کنترل خود داشتند. در مجموع حدود 150 هزار نفر بدنهی رأی دهندگان electors [یا] «طبقهی سیاسی» را تشکیل میدادند تا از اصطلاحِ نامفهوم رأیدهنده بهمعنای واقعی کلمه استفاده کنند.
انقلاب نهمِ آوریل
ژنرال آنتونیو سِلِمGeneral Antonio Seleme (رئیس پلیس) و ژنرال هومبِرتو تورِس اورتیز Humberto Torres Ortiz (رئیس ستاد ارتش) تصمیم گرفتند که در هشتمِ آوریل 1952 بهپایتخت حمله کنند [و آن را دراحتیار بگیرند]. بهانهی آنها تدارک قیام «از طرف چپها» بود. آنها براین باور بودند که در حال انجام یک عملیات عادی پلیسی هستند که در واقع لازم است؛ اما اینگونه مسائل در سُنت آمریکای جنوبی امری کوچک و رایج است. [با این وجود]، آنها در اشتباه بودند و همین ابتکار عملشان بهجرقهی برای انقلاب تبدیل بود. تظاهرات کارگران در روز 8 آوریل نتیجهی غیرمنتظرهای داشت. اتحاد شتابزده میان شورشیان و واحدهای نظامی بهاصطلاح «وفادار» دیگر بسیار دیر شده بود. کارگران مسلح شده بودند و در روز 9 آوریل حمله بهپلیس و پستهای ارتش را آغاز کردند. واحدهای ارتش در برابر امواج مردمی که خیابانها را دراختیار گرفته بودند، سقوط کرد. سنگرهای کارگران در سرتاسر لاپلاز La Paz برپا شده بودند.
در روز نهمِ آوریل رهبران «جنبش انقلابی ناسیونالیستی» MNR(Movimiento Nacionalista Revolucionario)بهسرعت اعلام داشتند که دولت جدیدی تحتِ رهبری پَز اِستنسورویِPaz Estenssoro تبعیدی تشکیل شده است[4]. کارگران مسلح خواستار آن شدند که وزرای جدید، سه نمایندهای را که کارگران قبلاً انتخاب کرده بودند، بهرسمیت بشناسند. بهوضوح شاهد تغییراتی در قلمروی قلع نیز هستیم. این تغییر چیزی نیست مگر انقلاب که از این پس بهعنوان انقلاب 9 آوریل شناخته شده است.
گولیرمو لوراGuillermo Lora رهبر«حزب [تروتسکیست] کارگران انقلابی»(Partido Obrero Revolucionario)[که یکی از نادر احزاب تروتسکیستی بود که محبوبیت تودهای هم داشت] در تجزیه و تحلیل خود در سال 1963 در مورد انقلاب 9 آوریل میگوید:
اگر ما تفاوتها را با توجه بهشرایط [بولیوی این دوران و روسیه آن دوران] درنظر بگیریم، میتوان از نهمِ آوریل بهعنوان «انقلاب فوریه« بولیوی یاد کرد. چشمگیرترین تشابه [میان بولیوی و روسیهی 1917] در این نهفته است که کارگران انقلاب کردند و [اما] یک حزب سیاسی از طبقهی دیگری قدرت را در دست گرفت. خردهبورژوازی بولیوی تا اندازهای همان نقش بورژوازی لیبرال در روسیه را ایفا کرد. «انقلاب اکتبر» ما در بولیوی بهکندی از راه میرسد. این همان تفاوتی است که توجه را جلب میکند. فروکش کردن جنبش انقلابی که ما آن را موقتی برآورد میکردیم، مدت زیادی بهطول انجامید.
کاترینCatherine و فرانسوا چسنایس Francois Chesnais در مقدمهی ترجمهی فرانسوی کتاب لورا نوشتند:
انقلاب آوریل یک انقلاب واقعی بود. تودهها با عزم و ارادهای راسخ و با خواست نابودی قطعی مقررات [بردهدارانهی] روسکا Rosca بهپیش میرفتند. این خواست فعالیتی را درمقابل تودهها قرار میداد که با [توان] آنها متناسب بود. بهواسطهی انهدام «گامونالیسم» gamonalism در حومهی شهرها، و همچنین بهواسطهی تجربیات سیاسی جدیدی که پرولتاریا و پیشگامِ آن از سر گذراندند، انقلاب برای آنها بهمعنی گسست عمیق از گذشته بود. دوران جدیدی در تاریخ مبارزهی طبقاتی بولیوی در سال 1952 آغاز شد. از این جهت، آوریل 1952 بهراستی مانند فوریه 1917 بود؛ [البته منهای] تأخیر در تکامل وضعیت [انقلابی].
در سیویکمین سالگرد انقلاب آوریل 1952 و درست بعد از انتشار مقالهای در اینفورماسیون اوفریرس Informations ouvrières تحت عنوان «پارادوکس فوریه 1917»، حائز اهمیت است که سعی در توضیح این موضوع داشته باشیم که چرا «انقلاب فوریه» ناگهان اوج گرفت و چرا «انقلاب اکتبر» که پیشبینی شده بود، آنقدر بهتأخیر افتاد.
وضعیت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی که بالاتر توضیح دادیم، از سال 1920 بهبعد بهطور مداوم وخیمتر گردید. قیمت قلع کاهش یافت، کشاورزی راکد شد، و خردهبورژوازی امکان متوقف کردن اعتلای جنبش اجتماعی را بهدست آورد.
کار بخشی از خردهبورژوازی برپانگهداشتن [سیستم بردهداری] روسکا بود، اما جوانان و بهویژه دانشجویان از طریق ناسیونالیسم و حتی مارکسسیسم بهدنبال راهحل بودند، و جنبش کارگری اولین گامهای خود را برمیداشت.
جنگ جهانی دوم و پیامدهای سیاسی ناشی از آن، شکافهای سیاسی را تشدید کرد، و نهایتاً انفجار و خروش تودهها را در صحنهی [مبارزه] بههمراه داشت.
نیروهایی که با یکدیگر روبرو شدند
استالینیستها در سال 1926 آشکارا با «کنفدراسیون اتحادیه کارگران بولیوی» CSTB که با کنفدراسیونی بهرهبری لومباردو تولهدانو Lombardo Toledano[5] نمایندهی مکزیکی استالین مرتبط بود، بهمیدان آمدند؛ استالینیستها بعد از این [ظهور اولیه]، در سال 1940 نیز با حزبی بهنام «حزب انقلابی چپ» Partido de la Izquierda Revolucionario [دوباره] ظاهر شدند. «حزب جنبش انقلابی» PIR از سال 1941 بهبعد از مقولهی «اتحاد میهنی» حمایت کرد، یعنی دفاع از منافع «متحدین» خود که بوروکراسی شوروی بود. آنها نمایندگان خود را برای حضور در دولتهای ارتجاعی فرستادند، همانطور که حزب برادر [قبل از انقلاب 1956] در کوبا نمایندگانش را برای حضور در دولت باتیستا Batista فرستاد. این همکاری با دشمن اصلی بود که بسیاری از حامیان «حزب جنبش انقلابی» را بهنفع جنبش ناسیونالیستی از حزب بیگانه کرد.
«جنبش انقلابی ناسیونالیستی» MNR در سال 1941 تأسیس شد. این جنبش خود را جنبشی میهنپرست، سوسیالیست و متمایل بهاستقلال بولیوی اعلام میکرد. «جنبش انقلابی ناسیونالیستی» برای اولین بار پس از کودتای نظامی که سرهنگ ویلاروول Villarroel را بهقدرت رساند، وارد دولت شد؛ هدف آنها اجرای برنامهی محدود اصلاحاتی، و بهویژه بهکارگیری [قدرت] دولتی برای ایجاد اتحادیههای دهقانی و سازمان جدید اتحادیهای بهنام «فدراسیون اتحادیهی کارگران معدن بولیوی» FSTMB بود که میبایست منابع قابل توجهی را برای سازماندهی کارگران بهدست میآورد.
«جنبش انقلابی ناسیونالیستی» در این مرحله از واکنش انزجارآمیز تودهها در مقابل سیاستهای کلاسیک استالینیستیِ «حزب جنبش انقلابی» بهره میبرد که از قانون بردگی سرخپوستها )Rosca(برعلیه ناسونالیستها پشتیبانی میکرد، و طوری با مردم رفتار میکرد که گویی آنها «طرفدار نازیها» هستند.
با اینحال، یکی از بخشهای اتحادیه از کنترل «جنبش انقلابی ناسیونالیستی» خارج شد، و آن بخش معدنچیان قلع بود. در طول دههی 1940 یک گروه کارگری توسط مبارزان «حزب کارگران انقلابی» POR شکل گرفته بود؛ این گروه که در تبعید و تحت تاثیر تروتیسکیستهای شیلی و آرژانتین بهمنظور [برپایی] انترناسیونال چهارم در بولیوی تشکیل شده بود، اندک اندک در میان معدنچیان نیز ریشه دواند.
این گروه متشکل از کسانی بود که در نوامبر 1946 «فدراسیون معدنچیان» را برای تصویب عهدنامهی معروف پالاکایو Pulacayo [یکی از شهرهای بولیوی] متقاعد کردند.؛ برنامهی عهدنامهی پالاکایو ملیکردن معادن، اصلاحات ارضی و حق رأیگیری همگانی بود که «جنبش انقلابی ناسیونالیستی» مجبور شد از آن حمایت کند.
تنها یک سال بعد، در سال 1947، «بلوک پارلمانی معدنچیان» بهآن اندازه قوی شده بود تا 4 تن از نمایندگانش [رأی بیاورند و] انتخاب شوند[6]: یکی از آنها لورا بود، دو نفر سناتور بودند، و نفر چهارم هم لچین Lechín بود، که در یک دورهی زمانی از قدرت سیاسی «حزب کارگران انقلابی» استفاده کرد تا رهبری پیشتازترین اتحادیه کارگری (یعنی: «سازمان مرکزی کارگران بولیوی» COB) را بهدست بیاورد؛ سازمانی که یکی از عوامل «جنبش انقلابی ناسیونالیستی» بهطور اجتنابناپذیری در رأس آن قرار داشت.
«اتحادیهی مرکزی بولیوی» COB یازده روز پس پیروزی انقلاب نهم آوریل در خیابانها تأسیس شد. این اتحادیه بهابتکار یکی از مبارزان «حزب کارگران انقلابی» بهنام میگل الاندیا پانتوجا Miguel Alandia Pantoja تأسیس شد. «اتحادیهی مرکزی بولیوی» نه تنها یکی از بزرگترین سازمانهای تودهایِ کشور بود، بلکه [مهمترین] رکن قدرت دوگانه بود هم که بهطور بارزی ویژگیهای همانند قدرت در شوروی را بر پیشانی داشت.
«حزب جنبش انقلابی» بیاعتبار شده بود، و «جنبش انقلابی ناسیونالیستی« که قدرتی نداشت، بهمنظور کنترل جنبش مجبور بهپذیرفتن شعارهای «حزب کارگران انقلابی» بود. بدینترتیب، نفوذ «حزب کارگران انقلابی» روبهافزایش گذاشتد. اینها عناصری بودند که بهلحاظ سیاسی توضح میدهند که چرا اقدامات هشتم آوریلِ ژنرالها شکافی ایجاد کرد که بهواسطهی آنْ امواج تودهها بهحرکت درآمد و سرانجام بهانقلاب منجر گردید. در چنین شرایطی بود که برنامهی «حزب کارگران انقلابی» چشمانداز [نوینی] را برای مبارزه گشود، و هیچ دستگاهی نیز وجود نداشت که بتواند قاطعانه بهمثابه ضدانقلاب و نیروی بازدارنده عمل کند.
پَز اِستنسوروُ Paz Estenssoroهنگام بازگشت از تبعید مورد استقبال پرشور مردم قرار گرفت. آنها خواهان ملی کردن معادن و سلب مالکیت از زمینداران شدند. او خواستهی مردم را پذیرفت و خود را آمادهی مقابله کرد.
ضدحملهی «جنبش انقلابی ناسیونالیستیِ»
یک قانون عام و کلی برای همهی انقلابها وجود دارد که بهویژه در مورد انقلابهایی همانند انقلاب 1917 صادق است.
در مرحلهی نخست، تودهها همسو و همگام با سازمانهایی که خود آنها را بهقدرت رساندهاند، حرکت میکنند؛ سازمانهایی که بهنظر آنها حزب پیروزمند انقلاباند، در [دستگاه] دولت قرار گرفتهاند، و بیشترین تأثیر را بر تودهها دارند.
با وجود کیفیتهای فاحش «حزب کارگران انقلابی» و علیرغم نفوذ آن در مناطق معدنی، واقعیت این است که این حزب در اوایل 1952 بسیار کوچک بود و از همه مهمتر اینکه منابع مادی [لازم] را دراختیار نداشت. از سوی دیگر «جنبش انقلابی ناسیونالیستی» یک حزب تودهای واقعی بود. از حمایت تمامی لایههای برجسته جامعه (یعنی: آنهایی که این حزب را بهعنوان مدافع نهایی خود بهحساب میآوردند) برخوردار بود؛ و از همهی آنچیزهایی که لازمهی ارائهی تصویری مطلوب از خود و نیز ایجاد این توهم برای مردمْ که حزب آنهاست، بهره میبرد؛ تنها استثنا این بود که در درون طبقهی کارگر ریشهی واقعی نداشت.
اما تا آنجا که به«حزب کارگران انقلابی» مربوط است، این وضعیت بهوضوح درک نمیشد. حتی در رهبری، برخی مانند لچین Lechín در مورد جناح چپ «جنبش انقلابی ناسیونالیستی» دچار توهم بودند، جناح چپی که بورژوازی بهمنظور اجرای اهداف خود، آن را بهکار گمارده بود.
«حزب کارگران انقلابی» شعار تمام قدرت بهدست «اتحادیهی مرکزی بولیوی» را مطرح نکرد. این حزب بهدنبال [شخصی مانند] لچین Lechín لنگ میزد که دربارهی «کنترل» دولت سخن میگفت؛ این درصورتی استکه دولت بهطور سیستماتیک «اتحادیهی مرکزی بولیوی» را از قدرت کنار میگذاشت، و دو روندِ ادغام در دستگاه دولتی و نیز بورکراتیزه شدن آن را تشویق میکرد.
طولی نکشید که جناح رویزیونیستی رهبری «حزب کارگران انقلابی» از این ایده حمایت کرد که تودههای بولیوی باید در چارچوب سازمانهای فیالحال موجود قدرت را بهدست بگیرند، که درواقع، معنایی جز دستیابی بهقدرت تحت رهبری جناح چپ «جنبش انقلابی ناسیونالیستی» نداشت.
این بحران در «حزب کارگران انقلابی» در را بهروی سیاستهای تثبیتگرانه و ضد حملهی «جنبش انقلابی ناسیونالیستی» باز نمود.
ملی کردن معادن قلع در ماه اکتبر، هنگامی که تودههای روستایی جنبش را آغاز کرده بودند، بهعنوان وسیلهای برای کنترلهای شدید بهکار گرفته شد.
این ملی کردن با پرداخت غرامت بود که بازگشت بهمالکیت خصوصی را ممکن میساخت، درحالی که مدیریت مختلط که مورد توجه معدنداران (یعنی: کومیبول Comibol ـ Corporación Minera de Bolivia ـ «شرکت معدن بولیوی») بود، امکان مادی فسادی گسترده در رهبری اتحادیهی کارگری را فراهم میساخت؛ رهبرانی که بهبهانهی کنترل در دولت ادغام شده بودند.
فروکشِ انقلاب که بهطورکلی امری اجتنابناپذیر بود، تنها در سالهای بعد (یعنی: زمانی که پرولتاریا [از کاربردِ] پیامدهای پیروزی انقلاب منحرف شده بود) میتوانست شتاب [قهقرایی] بگیرد. جنبشدهقانی نیز بهنوبهی خود بهشکل بورژواییِ مالکیتِ زمینهای کشاورزی کوچک روی آورد.
سی و یک سال پس از انقلاب 9 آوریل [یعنی: سالی که این مقاله بهنگارش درآمد] «انقلاب اکتبر» دیگری در بولیوی واقع نشد. این واقعیتی غیرقابل بحث است. با وجود این، انقلاب 9 آوریل در آگاهی تودههای بولیوی و آمریکای جنوبی زنده مانده است. آنچه ما را بهزنده ماندن خاطرهی انقلاب 9 آوریل متقاعد میکند، اقدامات بینالمللی علیه «تروتسکیستها» در بولیوی، در دههی 1960 است (بهکتاب رجیس دِبره Regis Debray مراجعه شود)[7]؛ و نیز تلاش پیوسته در تخریب «حزب کارگران انقلابی»، تلاش در تخریب مبارزات کارگران و دهقانان، و تخریبِ مبارزه برای برپایی مجلس مؤسسان در سال 1971 است ـ و این مبارزهای است که هنوز هم ادامه دارد؛ [نتیجهی همهی اینها را] در فروپاشی مفتضانهی اخیر دولت ژنرالهای قاچاقچیِ مواد مخدر و بهقدرت رسیدن سیلس زازو Siles Zuazo (یعنی بازوی چپ پَز اِستنسورویِ Paz (Estenssoro دیدیم.
بیایید بهصراحت حرف بزنیم: شکستهایی را که بهدنبال «فوریهی» بولیوی، چه در سال 1971 و چه در 1952 آمدند، میتوان در پسِ بحران «انترناسیونال چهارم» ردیابی کرد[8].
مطمئناً تنها در بولیوی نیست که در انتقال پیروزمندانهی انقلاب فوریه بهاکتبر، وجود انترناسیونال انقلابی ضروری است. بههمین علت هم بود که بولیوی در سال 1952 بهمرحلهی انقلاب «فوریه» رسید. [رویکردهای] انترناسیونالیستی در آن زمان بهطور قابل توجهی [قوی] بهنظر میرسید.
پانوشتها:
[1] توزیع زمین در بولیوی بسیار ناعادلانه بود. در سال 1905، 615 مالک زمین با دارایی بیش از 10 هزار هکتار یا بیشتر 49.6 درصد از زمینهای قابل کشت را در تملک داشتند، درحالی که از مجموع 51.198 هزار مالک زمین با دارایی کمتر از نیم هکتار، 0.23 درصد از زمینهای قابل کشت را مالک بودند. زمینها زیر کشت نمیرفت؛ و بهطور میانگین 1.9 درصد از زمینهای قابل کشت مورد استفاده قرار میگرفت. کسانی که بیش از 10 هزار هکتار را در تملک داشتند، تنها از 0.5 درصد آن استفاده میکردند. اما آمار اشخاصی که کمتر از 0.5 هکتار زمین داشتند، به 54.2 درصد میرسید. (نقل از: ها.اِس کِلین H.S. Klein، «پیشدرآمدی بر انقلاب»، ویراستاران، جی.ام مالی J.M. Malloy و اِر. اِس تورن R.S. Thorn: «فراتر از انقلاب: بولیوی از سال 1952»، پیتسبورگ ،1971، صفحهی 42).
[2] گامونال gamonal: از کلمهی گامونیتو gamonito مشتق شده است؛ یک گیاه انگلی است که با سوراخ کردن ریشهی درختان از شیرهی آنها تغذیه میکند. در بولیوی بهکسانی گفته میشود که از کار بدون مزدِ کشاورزان زندگی میکردند، بهعبارت دیگر انگلهای ثروتمند و بیکارهها. کولونوColono: یعنی کشاورزِ فاقد زمینی که در ازای حق کِشت محصولات کشاورزی در برخی از زمینها برای خودش، بهصورت مجانی در کشتزارهای بزرگ کار میکرد.
[3] میزان قلعِ استخراج شده از سنگِ معدنِ در معدن کاتاوی Catavi بهطور پیوسته از6.65 درصد در سال 1925 به 1.28 درصد در سال 1950 کاهش یافت، و این کاهش همچنان ادامه پیدا کرد. علیرغم افزایش کار لازم برای استخراج همان مقدار از قلع، هزینهی سالانهی واردات ماشینآلات در سالهای 1950 تا 1952 بهبولیوی تنها 3.3 درصد بیشتر از 1925 تا 1929 بود. (ار.اس تورن R.S. Thorn، «تغییرات اقتصادی»، ویرایش جی.ام مالی و اِر. اِس تورن،اثر یاد شده، صفحات 170 تا 171).
[4] سیلس زازو Siles Zuazo رهبری دولت «جنبش انقلابی ناسیونالیستی» MNR را تا بازگشت پَز اِستنسورو Paz Estenssoro ازآرژانتین در دست داشت، وی پس از آن معاون رئیس جمهور شد.
[5] فیسنده لومباردو تولِدانو Vicente Lombardo Toledano (1894 تا 1968)، یکی از استالینیستهای برجستهی مکزیکی و رهبر اتحادیهی کارگری بود که نقش مهمی در کمپین افترا زدن بهتروتسکی ایفا نمود.
[6] لورا Lora میگوید که بلوک معدنچیان هفت کرسی در مجلس نمایندگان و دو کرسی در مجلس سنا را کسب کرد (جی. لورا G. Lora، «تاریخ جنبش کارگری بولیوی از 1848 تا 1971»، کمبریج 1977، صفحه 253).
[7] کتاب «انقلاب در انقلاب؟»، نوشتهی رجیس دبره Regis Debray، 1968، انتشارات پنگوئن ـ دفتر مرکزی (واقع در هارمِنوُرث (Harmondsworth.
[8] دولت آلفردو اوفاندو کاندیتا Alfredo Ovando Candia’s در اکتبر 1970 با کودتای نظامی سرنگون شد، و دولت جدید که توسط سه ژنرال بهنامهای آلبارسین Albarracín، گواشالا Guachalla و ساتوری Sattori هدایت میشد، بلافاصاله پس از بهقدرت رسیدن توسط عناصر بورژوا/نظامیِ تندرو در اطراف خوان خوزه تورس Juan José Torres بهچالش کشیده شد.
یک اعتصاب عمومی بسیار وسیع ژنرالها را از قدرت ساقط کرد، اما ناسیونالیستها و استالینیستها (یعنی: فرماندهی سیاسی آنها در بلیوی) بهجای حمایت از بدنهی تازه متحد شدهی طبقهی کارگر، از تورس Torres [سوسیالیستِ بولیویایی که از 7 اکتبر 1970 تا 21 اوت 1971 رئیس جمهور بولیوی بود] حمایت کردند، و اگر او از پیشنهادهای خود صرفنظر نمیکرد، حاضر بودند که پُستهایی را در دولت او بپذیرند.
چالش جناح راست درمقابل تورس در ژانویهی 1971 با قیام طبقهی کارگر خنثی شد، اما ژنرال هوگو بانزر سوآرزGeneral Hugo Banzer Suarez در 19 اوت 1971 بهطور موفقیتآمیزی دست بهکودتایی زد که کارگران و دانشجویان لاپاز La Paz قهرمانانه در مقابل آن ایستادگی کردند. [و بالاخره اینکه] «حزب کارگران انقلابی» نیز بهطور مؤثر با توهمپراکنی ناسیونالیستها و استالینیستها در دولت تورس مقابله نکردند.
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوهفتم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوششم
در زندان بسرعت با بزرگان جنبش چریکی از نزدیک محشور شدم. اولین چیزهایی که آموختم مسائل «سازمانی» بود. جنبش چریکی در نوباوگی عملی خودش سخت تحت ضربات سرکوب قرار گرفته و نیروهایش را به نوعی میشود گفت«تلفات» داده بود. کثرت دستگیریها، علیرقم مقاومتهای ستایش انگیز بسیاری در بازجوییها؛ مانع از هدر دهی نیروهایی نشد که قرار بود رهبری و استخوانبندی این جنبش را حفظ و صیانت کنند. در تحلیلهای بعدی؛ چه در زندان و چه در درون گروههای چریکی انجام شده توجه کمی را به نقش ضعفهای سازمان نیافتگی و خلعهای آسیب پذیر آن کردند. در حالیکه هر چقدر مبارزه سهمگینتر و هرچقدر سرکوبها سبوئانهتر باشد اهمیت سازمانیافتگی دم افزون تر میشود. در حقیقت اگر سلاح درک حقایق مبارزات انقلابی فلسفه و منطق «ماتریالیستی-دیالکتیکی» است؛ سلاح مقابله با نظامهای سرکوبگر و پلیسی «سازمان» است. آن هم از منظر «سازمان پذیری» نیروهای انقلابی. درباره این مقوله در جاهای دیگری به قوت پرداخته ایم.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوششم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوپنجم
[به«نظرم» عموئی یک تودهای تمام عیار است. و با همه توان در خدمت «آرمانهای»پایهای حزبش و از همین منظر است که در نقل وقایع قلم زده است. کتاب «دُرد زمانه» بهقوت و دقت این سوگیری کاملاً جانبدارانه را بیان و عیان میکند. در نتیجه آنچه عمویی در این کتابش هم آورده پر رنگ کردن و ارج نهادن بههمان قداست متحزب خود اوست. شاید تنها حُسن و قبح کتابش هم در همین باشد. (درباره شناخت و تحلیل تاریخی حزب توده در مقام دیگر باید نوشت، که جای خود را درکارهایم دارد). در این بخش از خاطرات تنها بهوقایع زندان از دید عمویی در این کتاب اشاره میکنم، ددر نوشته عمویی «وقایع تقطیع و گزینش شده» آمده. او با یادآوری جریانسازی، تودهای بودنش و ضد جریان اصلی «چریکی» این رویداد را شرح داده و اوصافی دارد].
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوپنجم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوچهارم
یکی از سرگرمیها آنروزهای سلول انفرادی در پس حوداث خونبار مقاومت «کتاب گویی» برای جمع هم بندیها بود. من داستان کوتاهی از ماکسیم گورکی را برای جمع تعریف(بازخوانی ذهنی) کردم که مورد استقبال و تحسین (شخصیتهای مطرح«چپ») قرار گرفت. در این قصه کوتاه نویسندهای(که بنظر خود ماکسیم است) با انقلابیای(که به مشخصات لنین) است بر میخورد. انقلابی نویسنده را مورد سئوالاتی قرار میدهد و او را بسوی نوعی خودکاوی و خودشناسی از جنس «خودآگاهی» اجتماعی سوق میدهد. گفتگو در فضایی اتفاق می افتد که نویسندهی داستان سرمست از موفقیتهای حرفهایش پس از نشر و استقبال اثریست که به تازهگی منتشر کرده میباشد.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوچهارم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوسوم
رئیس ساواک آمد و بهبازجو چیزهایی گفت، و او هم دستور فلک کردن مرا داد. این تجربهی تازهای بود از کتک خوردن. یک چوب بهطول بیش از یک متر و بهقطر حدود پنج سانت، از دو سرش یک طناب کتانی ضخیم گذرانده بودند. شبیه یک کمان، اما با آزادی بیش از طول طناب. دو پا را از مچ بین چوب و طناب میگذاشتند و چوب را میپیچاندند تا پا بین طناب و چوب صفت میشد. شکنجهشونده روی زمین بهپشت قرار داشت و چوبِ فلک در دست دو نفر بود که ایستاده بودند. کفِ پا آمادهی شلاق خوردن بود؛ و شلاق هم همان کابل برق چند لایه بود. تعدادی زدند، اما خیلی ادامه ندادند. چوب را شُل کردند و پاهای کبود و ورم کرده آزاد شد. اینجا دیگر مثل بازجوییهای اوین دستور «پاشو راه برو» در کار نبود. جالب اینکه چشمبند و دستبند دوباره بهکار گرفته شد. اینبار یک پابند هم بهپاها زدند. وسیلهای مثل دستبند، اما ضخیمتر و با زنجیری بلندتر، بهحدی که میتوانستی فقط قدمهای کوتاه برداری.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سیوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیودوم
ملاقات بههم خورد و تنها من توانستم بهمادرم در اندک فرصتی برسانم که چیزی نگوید. او که قبلها هم چندبار بازخواست شده بود، در پیگیریهای افسران زندان چیزی را بُروز نداده بود. من را هم بهوسیله معاون زندان و افسر مربوطه با تحدید، بازپرسی کردند و نتیجهای عایدشان نشد. ملاقات را قطع کردند. احمد م.ع. (برادر اسماعیل از اعدامیهای سیاهکل) که خودش هم در جریانات مسلحانه فعال و زندانی شده بود در جریان قرار گرفت. او مسئول مراجعه بهافسر نگهبان و حلوفصل موضوعات بند ما بود . وی بهاتفاق آقای حجری به«زیر هشت» رفتند و بهشدت بهرفتار افسر نگهبان اعتراض کردند و مورد بلعیدن چیزی از جانب مرا رد کرده بودند. با مداخلهی رئیس زندان و بهدستور او ملاقات غیرحضوری را دایر کرده و فقط یک دیده بوسی آخر را اجازه دادند. در داخل بند هم زمزمه اعتصاب و اعتراض پیش آمد که بهسرانجام نرسید. بهنظر میرسید همه چیز رفع و رجوع شده باشد. با توجه بهجوّ بند تعداد کمی از افراد در جریان جزئیات حادثه قرار گرفتند. این مورد توسط مسئول زیر هشت بند و آقای حجری مدیریت شد.
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه