در دفاع از حقیقتِ پرولتاریایی ـ برعلیه ارتدکسیسم
این نوشته دربارهی مقولهای بهنام تحریف کاپیتال و تحریف مارکسیسم است که از زاویه یک فعال کمونیست جنبش کارگری نوشته میشود؛ و هیچگونه ادعای آکادمیک و پرفسورمآبانه در ترجمهی و تسلط بهزبانهای خارجی ندارد. موضوع مورد بررسی در این نوشته حول و حوش این مسئله میچرخد که آیا کاپیتال و مارکسیسم ـبهطورکلیـ بدون اینکه بهپرچم یک دولت تبدیل شود و مثلاً روایت انستیتو مارکسیستیـلنینیستی پیدا کند، قابل تحریف است؛ یا نه،
در شرایط کنونی این مقوله (یعنی: مقولهی تحریف کاپیتال و مارکسیسم) ترفند دیگری برای اِبراز وجود و فخرفروشیِ بهاصطلاح آکادمیکِ خردهبورژوایی است که مایاکوفسکی در نمایشنامهی «ساس» تحت عنوانساسیوس خردهبورژوازییوستصویری جامع، فشرده و زیبا از آن ارائه میکند؟یک نگاه سادهی عملی بهمارکس و مارکسیسم و کمی فکر در این رابطه که فایدهی مارکس و مارکسیسم چه بوده و امروز چه میتواند باشد، یک فعال کمونیست جنبش کارگری را بهاین نتیجه میرساند که بحث «اشتباهات فاحش و گمراهکننده» ویا «تحریف» در مارکس و کاپیتال و مارکسیسم، بیش از اینکه بههستیِ تاریخی یک رابطهی معین یا حقیقت و بازآفرینی آن براساس زمان و مکان معینی مربوط باشد، و ربط باواسطهی نهادینِ شده و درشدن (یا ربط بین نهادِ درگذشته و نهاد فیالحال موجود) را مترصد باشد، بین نوعیعضوگیری گروهی و بلع اضافهاعتبار اجتماعی نوساندارد. آشکار استکه این نوسان بهواسطهی ایجاد بیاعتباری برای آن طرفی شکل میگیرد که بهنوعی رقیب برآورد شده و زیرپایش باید کشیده شود! بههرروی، مقولهی تحریف در مارکس، مارکسیسم و کاپیتال (خواسته یا ناخواسته) پیشزمینهای برای مقولهی محتالتر دیگری بهنام ارتدکسیسم است که بههرصورتِ متصور و ممکنْ ابزاری برای تثبیت موقعیت «خود» (اعم از فرد، گروه ویا حتی جمعی متکثر) است.
ضرورت پرولتاریاییِ بازنگری در مفاهیم مارکسی
چندی پیش شخصی بهنام آقای سیاوش فراهانی در مراجعهی نقادانه بهترجمهی کاپیتال توسط آقای حسن مرتضوی «بهاین نتیجه» رسیده است «که در این ترجمه اشتباهات ریز و درشت متعددی راه یافته است»[متن نوشته فراهانی در ضمیمهی این نوشته آمده است]. گرچه جناب فراهانی از تحریف کاپیتال توسط مرتضوی (در مقام مترجم) حرفی نمیزند و فقط «اشتباهات ریز و درشت متعددی» را بهاو نسبت میدهد که «فاحش و گمراه کننده»اند؛ اما ادعای نقد ترجمهی مرتضوی و همین مقولهی «اشتباهات فاحش و گمراه کننده» این زمینه را فراهم میکند که او از «کژفهمی یا احتمالاً تحریفات انگلس در دستنوشته های مارکس» سخن بگوید و شخص دیگری (بهعنوان تنها مارکسشناس ایران و چهبسا همهی جهان که احتمالاً مارکس را از خود مارکس هم بهتر میشناسد)، ادعا کند که مرتضوی «بویژه در تحریف مارکس سابقهای دیرینه... دارد». شاید بهاینگونه ادعاها نیز بپردازم. اما ابتدا نگاهی بهشیوهی تحقیق و دریافت آقای سیاوش فراهانی بیندازیم:
او در توضیح شیوهی دستیابیاش به«حقیقت» که «در پی بیان» آن است، پیش از هرچیز متذکر میشود که «برای نقد ترجمۀ حسن مرتضوی از جلد دومسرمایه، ترجمۀ فارسی را جمله بهجمله با متن اصلی مقایسه نکرده» است، «بلکه با توجه بهاینکه کتابسرمایهرا در گذشته دو بار خوانده»، «(یک بار ترجمۀ فارسی آن ـ ترجمۀ ایرج اسکندری ـ را و یک بار هم ترجمۀ روسی آن را)»] و «همچنین از آنجا که کتاب های متعددی (اعم از روسی و فارسی) در مورد اقتصاد سیاسی مارکسیستی مطالعه کرده»، «برای نقد ترجمۀ یادشده صرفاً متن فارسی را یک بار با دقّت از اول تا آخر خواند[ه] و هر جا که احساس کرد[ه] اشتباهی رخ داده، ابتدا به ترجمۀ روسی و بعد برای اطمینان بیشتر به متن آلمانی (و در برخی موارد به ترجمۀ انگلیسی) مراجعه نمود[ه]» است.
بنابراین، میتوان نتیجه گرفت که: اولاًـ آقای فراهانی حداقل 3 زبانِ روسی، آلمانی و انگلیسی را در حد مطالعه و مطابقت ترجمهی فارسی کاپیتال بلد است؛ و دوماًـ کتابهای متعددی (اعم از روسی و فارسی) در مورد اقتصاد سیاسی مارکسیستی مطالعه کرده است[1].
از ترجمهها و مصاحبههای آقای سیاوش فراهانی چنین برمیآید که در شناخت هستی مادی بهنوعی از استشهاد باور دارد؛ و در پی آن استکه روشِ مغفول ماندهی دیالکتیکی را در تحقیقات تاریخی برمحور [اصل] تأثیرات متقابل احیا ویا ترویج کند. منهای درست یا غلط بودن این برآورد از باورهای این مترجم جوان، آنچه او دربارهی حقیقتیابی ویا خطایابیاش در ترجمهی کاپیتال توسط حسن مرتضوی میگوید، نوع ویژهای از شهودگرایی است: «هرجا که احساس کردم اشتباهی رخ داده است، ابتدا به ترجمۀ روسی و بعد برای اطمینان بیشتر به متن آلمانی (و در برخی موارد به ترجمۀ انگلیسی) مراجعه نمودم»!؟
سیاوش فراهانی 15 مورد را بهعنوان «فاحشترین و گمراه کنندهترین اشتباهات» ترجمهی مرتضوی از کاپیتال ذکر میکند. البته او «حدود30 مورد» خطا در ترجمهی مرتضوی پیدا کرده که مابقی را «در میان 15 موردی که» متذکر شده، قرار نداده است. آقای فراهانی براین استکه«اشتباهاتی [در ترجمه] وجود دارد که شاید به نظر بعضی ها چندان مهم نباشد». او که این اشتباهات را مهم میداند، مینویسد: «احتمالاً به عقیدۀ بعضی ها این قبیل اشتباهات آنقدر فاحشاند که بیشتر خوانندگان متوجه آنها خواهند شد و خودشان آنها را تصحیح خواهند کرد. اما اولاً صِرف فاحش بودن یک اشتباه دلیل نمیشود که بیشتر خوانندگان متوجه آن بشوند، چه رسد به اینکه آن را تصحیح کنند».
*****
من در مورد درستی یا نادرستی ترجمهی مرتضوی شخصاً حرفی برای گفتن ندارم؛ چراکه اولاًـ هیچ زبانی را در حدی که بتوانم ترجمهی مترجمی با حدود 60 جلد کتاب را با آن مقایسه کنم و بهقضاوت بنشینم، بلد نیستم؛ دوماًـ من هیچگونه آشنایی و شناختی از مرتضوی، بهجز مطالعهی بعضی از ترجمههای او و سؤالاتی که از دیگران دربارهی شخص او و ترجمههایش کردهام، ندارم. از همهی اینها گذشته، اشتباه «فاحش» بهمراتب کمتر از اشتباه پنهان «گمراهکننده» است. بههرروی، بهنظر من بعضی از آن 15 مورد خطا ـبراساس مقایسهی فارسی با فارسیـ ضمن اینکه ترجمهی متن پیشنهادی آقای فراهانی را تأیید میکند؛ اما با عبارت «گمراه کنندهترین اشتباهات» نیز قابل توصیف نیستند. برای مثال بهیک مورد از این 15 مورد توجه کنیم [که اخیراً من مجبور شدم بخشی از فصل ششمِ جلد دوم کاپیتال را در مقالهای بهنام «تفکیک کار مولد از کار غیرمولد گامی در راستای اتحاد طبقاتی کارگران و زحمتکشان» از ترجمهی مرتضوی تایپ کنم]:
ترجمۀ حسن مرتضوی (243):
«زمان کار علاوه بر خرید و فروش بالفعل، صرف دفترداری میشود که مستلزم [استفاده از] قلم، مرکب، کاغذ، میز و سایر وسایل اداری و نیز کار شیئیتیافته است».[ادامهی این جمله در ترجمهی مرتضوی اینطور است: «بهاین ترتیب، دفترداری در این کارکرد، از سویی نیرویکار و از سوی دیگر، وسایل کار را مصرف میکند. در این رابطه، همان حالتِ حاکم برزمان خرید و فروش وجود دارد»][تأکید از من است].
ترجمهی آقای فراهانی:
«زمانِ کار علاوه بر خرید و فروش بالفعل [یعنی انجام خرید و فروش]، صَرفِ دفترداری میشود که علاوه بر آن [یعنی علاوه بر صَرفِ زمان]، مستلزم [صرفِ] کارِ شیئیت یافته ـ قلم، مُرکّب، کاغذ، میز تحریر و سایر وسایل اداری ـ است».
ترجمۀ ایرج اسکندری (ص 1186):
«در کنار خرید و فروش واقعی، مقداری زمان کار در امور دفترداری مصرف میشود که طی آن علاوه بر کار تجسم یافته، قلم، مرکب، کاغذ، میز تحریر و هزینه های دفتری نیز وارد میشوند».
اگر قرار براین بود که شخص مفروضی برای درک کاپیتال فقط بههمین یک جمله بسنده میکرد و در انفعال مطلق نیز بهسر میبرد، در این صورت بهدام اشتباهی «گمراه کننده» میافتاد که در عمل میتواند فاجعهبار هم باشد؛ چراکه احتمالاً بهاین نتیجه میرسید که «تبیین طبقۀ کارگر نزد مارکس پیش از ورود به بحث کار مولد و غیر مولد و در رابطه با خلع ید از تولید کنندگان صورت گرفته است»!؟ اما حقیقت این استکه اولاًـ مارکس همین مضمون را در همین فصل ششم و زیر عنوان «دفترداری» بهتفصیل و از زوایای مختلف توضیح میدهد؛ و ثانیاًـ کسی که کاپیتال میخواند، حتی اگر یک شاهزاده هم باشد، برای تفریح و وقتگذرانی بهخواندن کاپیتال اقدام نکرده است. نتیجه اینکه تبیین مسئله از زوایای گوناگون و فعلیت ذهن خواننده (که علیالاصول باید بهجایی برسد که قانونمندیهای سرمایه را در کلیتشان دوباره کشف کند)، اشتباه «گمراهکننده» را بهیک خطای ساده تقلیل میدهد که احتمالاً میتوانست در ایجاد تماس با مترجم حل شود. بههرروی، برای اینکه مطالعه ادامهی جملهی نارسا ترجمه شدهی آقای مرتضوی در درسترس باشد، من تایپ شدهی آن را در پاروقی میآورم[2].
اما توضیحاتی که آقای سیاوش فراهانی در رابطه با همین مورد میدهد ـفینفسهـ مرتضوی را متهم بهعدم درک کاپیتال و چهبسا متهم بهتحریف آن میکند:
در ترجمۀ مترجم دو اشتباه وجود دارد. اولاً عبارت «außerdem» («علاوه بر آن» [یعنی علاوه بر صرف زمان]) ترجمه نشده است، یا به این دلیل که از قلم افتاده یا به این دلیل که مترجم متوجه معنی آن در جمله نشده و آن را حذف کرده است. اشتباه دوم که به طور غیرقابل مقایس های مهم تر از اشتباه اول است، این است که به عقیدۀ مترجم دفترداری مستلزم استفاده از «قلم و مرکب و کاغذ و میز و سایر وسایل اداری و نیز کار شیئیت یافته است». و این یعنی به نظر مترجم قلم و مرکب و کاغذ و میز و سایر وسایل اداری در یک طرف قرار دارند و زیر مقوله یا مقولات خاصی جای می گیرند و کار شیئیت یافته در طرف دیگر قرار دارد و مقولۀ جداگانهای را میسازد. ولی ابداً این گونه نیست. قلم و مرکب و کاغذ و میز و سایر وسایل اداری همگی زیر مقولۀ کارِ شیئیت یافته جای میگیرند؛ از منظری که مارکس در اینجا به آنها مینگرد، آنها چیزی نیستند جز کار شیئیت یافته. ای کاش مترجم یک مثال برای این کار شیئیت یافته میزد که در دفترداری صرف میشود و به عقیدۀ ایشان نه قلم است و نه مرکب و نه کاغذ و نه میز و نه سایر وسایل اداری.
چنین بهنظر میرسد که این توضیحات، آن توضیحاتی نیست که رفع اشتباهی در ترجمه را مد نظر داشته باشد؛ اگر چنین بود، فراهانی از مرتضوی نمیخواست که «یک مثال برای این کار شیئیت یافته میزد که در دفترداری صرف میشود و به عقیدۀ ایشان نه قلم است و نه مرکب و نه کاغذ و نه میز و نه سایر وسایل اداری»[تمام تأکیدها از من است]! اشتباه در ترجمه و یا حتی عدم فهم یک متن را به«عقیدهی» مترجم تعبیر کردن ـعلیالاصولـ مستلزم قصد دیگری بهجز «بیان حقیقت» استکه آقای فراهانی مدعی بیان آن است. اگر قصد فراهانی «بیان حقیقت» است و شک میکند که «البته ممکن است در همه جا به حقیقت نرسیده» باشد، چرا همین مختصات را برای مرتضوی قائل نمیشود و مسئله را «بهعقیدۀ ایشان» میکشاند؟
*****
برای فهم یک اشتباه «گمراهکننده»ی دیگرِ حسن مرتضوی در ترجمهی کاپیتال که آقای فراهانی مدعی آن است، یک نمونهی دیگر را هم مورد بررسی میدهیم:
ترجمۀ حسن مرتضوی (ص 258):
«در صورت ثابتماندن سایر شرایط، مقدار مطلق ارزش افزوده به حمل ونقل کالاها نسبت معکوس با نیروی مولّد صنعت حمل ونقل و نسبت مستقیم با مسافتی که باید بپیماید، دارد».
ترجمۀ پیشنهادی فراهانی:
«در صورت ثابت ماندن سایر شرایط، مقدار مطلق ارزشی که حمل و نقل به کالاها می افزاید نسبت معکوس با نیروی مولّد صنعت حمل و نقل و نسبت مستقیم با مسافت هایی که [کالاها] باید طی کنند، دارد».
ترجمۀ ایرج اسکندری (ص 1206):
«مقدار ارزش مطلقی که حمل و نقل به کالاها می افزاید، به شرط آنکه اوضاع و احوال دیگر یکسان بمانند، با نیروی بارآور صنعت حمل و نقل نسبت معکوس دارد و با مسافتی که باید پیموده شود در نسبت مستقیم قرار میگیرد».
توضیح فراهانی:
من واقعاً نمیفهمم که «مقدار مطلق ارزش افزوده به حملونقل کالاها» یعنی چه. در اینجا بحث بر سر این است که مقدار مطلق ارزشی که حمل و نقل به کالاها میافزاید، در صورت ثابت ماندن سایر شرایط، نسبت معکوس با نیروی مولّد صنعت حمل و نقل و نسبت مستقیم با مسافت هایی که کالاها باید طی کنند، دارد؛ یعنی هر چه نیروی مولّد صنعت حمل و نقل افزایش یابد مقدار ارزشی که حمل و نقل به کالاها میافزاید کاهش مییابد و برعکس. اما تأثیر مسافت هایی که کالاها باید طی کنند بر ارزشی که حمل و نقل به کالاها می افزاید، مستقیم است یعنی هر چه مسافت افزایش یابد مقدار ارزشی که حمل و نقل به کالاها میافزاید، افزایش مییابد و هر چه مسافت کاهش یابد مقدار ارزشی که حمل و نقل به کالاها می افزاید، کاهش مییابد.
این درست استکه عبارت «مقدار مطلق ارزش افزوده بهحملو نقل کالاها» بهلحاظ تحلیل گرامری وضوح عبارت «مقدار مطلق ارزشی که حمل و نقل بهکالاها می افزاید» را ندارد، و حتی عبارت اسکندری [«مقدار ارزش مطلقی که حمل و نقل به کالاها میافزاید»] دقیقتر از عبارت فراهانی است؛ چراکه «مقدار ارزش مطلق» درستتر از «مقدار مطلق ارزش» است. اما کسی که جدی است و کاپیتال را بهعنوان دعا نمیخواند، چارهای جز این ندارد که بدون توجه بهتحلیلهای گرامی، مفهوم را براساس دریافتهایش از کاپیتال و مارکس، همانی دریابد که عبارتی همانند «مقدار ارزش مطلقی که حمل و نقل بهکالاها می افزاید» معنی میدهد. بدینترتیب که دو پاراگراف ماقبل این پاراگراف ـعملاً و بهطور نهفتهـ حاوی کل مفهومی است که مورد مناقشهی آقای فراهانی است. من این دو پاراگراف را در زیرنویس تایپ میکنم تا پیبردن بهمنظور من برای خواننده سادهتر باشد[3].
ازآنجا بررسی موارد مشابه دو مورد بالا (مثلاً مورد ششم و نهم) وقتگیر است، از بررسی آنها صرفنظر میکنم تا بهیک نتیجهی مقدماتی برسیم. بهنظر من نتیجهایکه تا اینجا میتوان گرفت، این استکه:
اولاًـ درک و دریافت آقای فراهانی از مارکس و کاپیتال نه تنها آکادمیک، بلکه مدرسی نیز هست؛ چراکه اگر اینطور نبود، بهجز بیان اینکه «سطح آگاهی خوانندگان مفهومی نسبی است که در افراد مختلف فرق میکند»، روی وجدان (یعنی: کیفیت وجود) طبقاتی خوانندگان کاپیتال و نیز انگیزه و فعلیت ذهنی و عینی آنها برای فهم نیز مکث میکرد و درک و دریافت یک فعال کارگری از کاپیتال را با درک و دریافت فلان استاد دانشگاه که بههرصورت تجانسی با کارگران ندارد، در کیسهی «سطح آگاهی» نمیریخت.
دوماًـ قصد فراهانی نه فقط «بیان حقیقت»، بلکه نوعی مچگیری استکه میتوان بهاین تعبیرش کرد که بههرصورت جوان است و جویای نام. متأسفانه امروزه نامجویی (که بهنظر من فینفسه امر مذمومی نیست) در موارد بسیاری با خراب کردن دیگران معادل گرفته میشود.
سوماًـ جناب فراهانی (چهبسا بهکمک دیگران) همهی نیروهای خودرا بهکار برده[اند!] تا از لغزشهای انشاییـتایپی (مثل مورد نهم [«نیست» در برابر «است»]) یا سهلانگاریهایی که قطعاً باید برطرف شوند، اشتباهات «گمراهکننده» بسازند. اینگونه تلاشها انگیزههایی را میطلبد که معمولاً فراتر از رقابتهای فردی است!؟
بههرروی، چنین بهنظر میرسد که شیوهای که آقای فراهانی برای فهم خطاهای ترجمهی کاپیتال توسط مرتضوی از آن استفاده کرده، اگر فوقالعاده نابغهآسا نباشد، بهنوعی از کشف و شهود برمیگردد که حتی تا آنسوی دریافت ملموس و معقول هم کشیده میشود. او میگوید: چون علاوهبر مطالعهی کتابهای اقتصادیِ مارکسیستی (بهفارسی و روسی)، دوبار هم کاپیتال را بهفارسی (ترجمهی اسکندری) و روسی خوانده؛ از اینرو، ضمن مطالعهی ترجمهی مرتضوی «هرجا که احساس کرد[ه] اشتباهی رخ داده، ابتدا بهترجمۀ روسی و بعد برای اطمینان بیشتر بهمتن آلمانی (و در برخی موارد بهترجمۀ انگلیسی) مراجعه نمود[ه]» است. این ادعا تنها درصورتی میتواند درست باشد که یا آقای فراهانی کاپیتال را کلاً حفظ کرده باشد و در مقام حافظ کاپیتال سخن بگوید، ویا (اگر نه عیناً همانند مارکس، بلکه) در همراستایی تمامعیار با او فکر توان تحقیقاتی و فکری داشته باشد. در غیر این دو صورت مفروض، این ادعا که او «هرجا که احساس کرد[ه] اشتباهی رخ داده»، چه کرده و چه نکرده، تنها با توسل بهداستانهای عارفانه، حقجویانه و مبتنیبر کشف و شهود قابل پذیرش است.
خوشبیانهترین نتیجهای که در این رابطه میتوان گرفت این استکه چون آقای فراهانی جویای نام است، و در مورد تواناییهای خود مقدار بسیار زیادی راه اغراق پیموده است. چراکه صرفنظر از حافظ کاپیتال بودن (همچنانکه بسیاری از آدمها کتابهای مقدس را حفظ میکنند)، همانند و همراستا با مارکس اندیشیدن، ضمن اینکه در عرصهی نظری فقط بهکاپیتال ختم نمیشود، در عرصهی پراتیک نیز مناسباتی را میطلبد و بهدنبال دارد که نه تنها امروزه روز وجود ندارد، بلکه شکلگیری آن نه در قالب یک فردِ مارکسگونه، که اساساً سازمانی و طبقاتی خواهد بود.
*****
گذشته از حیثیت و رقابتهای آکادمیک (که اغلب در خدمت وضعیت موجود قرار میگیرد)[4]، گمراهکنندگی اشتباهات ترجمهی کتابهای مارکسی و مارکسیستی توسط فرد یا جمعی خاص میبایست تبعات عملی هم درپی داشته باشد؛ وگرنه صحت و سقم مسئله در حد حیثیت و رقابتهای آکادمیک باقی میماند. این تبعات مفروضِ عملی ـنهایتاًـ میتواند تأثیر بازدارنده روی مبارزات کارگری و روند سازمانیابی طبقاتی و تاریخی کارگران و زحمتکشان داشته باشد. بنابراین، باید در مناسبات کارگری و در حوزهی مبارزهی مستقیم طبقاتی جستجو کنیم تا ببینیم: آیا گمراهکنندگیها و تحریفات مورد ادعای «اساتید مارکسشناس» روی روند مبارزات و سازمانیابی کارگران و زحمتکشان تأثیرات منفی داشته یا نه؟
تا آنجاکه مناسبات و امکانات نسبتاً محدود من اجازهی جستجو میدهد، پاسخ سؤال بالا منفی است؛ و میتوان گفت که ترجمههای حسن مرتضوی تأثیر منفی روی فعالین و فعالیتهای کارگری در داخل کشور نگذاشته است. روند جستجو بهاین ترتیب است که از چند نفر جوان کارگر که بهنوعی فعال کارگری هم بهحساب میآیند، در مورد تأثیرات منفی و احتمالی ترجمهی مرتضوی از کاپیتال سؤال کردم. از میان چند نفری که از آنها سؤال کردم، ضمن اینکه هیچکس حرفی از تأثیر منفی نزد، دو نفر هم گفتند که ترجمهی مرتضوی را بهطور گروهی خواندهاند و بهمشکل بازدارنده و منحرفکنندهای برخورد نکردهاند. بهاین ترتیب که نه دوستیِ آنها باهم خدشهدار شده، نه با کارگران محل کارشان بهتخاصم رسیده و یا از آنها دور شدهاند، نه طرفدار خانهکارگر یا «اتحادیه آزادی کارگری ایران» و امثالهم شدهاند، و نه قصد کردهاند که ماشین و خانهی قسطی بهنام خود و همسرانشان بخرند تا زیر قول و قرارهای رفیقانهشان بزنند، و بالاخره نه در انزجار از بلوکبندی ترانسآتلانتیکْ مبهوت «مانیفست جبهۀ آزادی خلق اوکراین» و بوروتبا و شاپینوفِ روسی شدهاند که تاجر رنگ و انواع رنگدانه است.
یکی از افراد جوانی که برای تحقیق از او سؤال کرده بودم، در جواب گفت که چند محفل نسبتاً همگونِ کارگری و نسبتاً مرتبط باهم ترجمهی مرتضوی و اسکندری از کاپیتال را سطر بهسطر باهم مقایسه کردهاند و منهای بعضی اشتباهات قابل اغماضْ غلطی در ترجمهی مرتضوی ندیدهاند که بازدارنده باشد.
در همین خارج از کشور هم در باره ترجمههای حسن مرتضوی از چند نفر سؤال کردم که اغلب نظر روشتی نداشتند. اما یکی از دوستان که بهزبان آلمانی مسلط است و روزا لوکزامبورگ را هم بهاندازهی کافی میشناسد، در پاسخ بهسؤالم گفت: بهترین ترجمهای که از مقالات روزا لوکزامبورگ خواندهام، ترجمه حسن مرتضوی است. ضمناً خودم هم در ارجاع چندینباره بهترجمهی مرتضوی (اعم از کاپیتال و غیره) عنصر بازدارنده، منحرفکننده و خطرناکی در آن ندیدم.
این نکته نیز لازم بهتوضیح استکه پراکندگی کنونی مبارزات کارگری در ایران هیچگونه ربط و رابطهای با ترجمههای غلط آثار مارکس و مارکسیستی ندارد. منهای ویژگی تاریخ ایران که گرایش قبیلهای بهمرکز و دفعِ قبیلهای این تمرکز یکی از بارزترین چهرههای آن است، و منهای استبداد مضاعف (یعنی: آمیختهی استبداد پیشاسرمایهداریِ ایرانی با استبداد ذاتی سرمایه)؛ مهمترین عامل پراکندگی مبارزات کارگری را باید در چپ خردهبورژوایی و رقابتهای درونی آن دانست که در نبود امکان تاریخی نوزاییهای لیبرالی، خودرا کمونیست نامید تا مناسبات بورژوایی را بهزیان مالکان ارضی و مستبدین بوروکرات بگستراند. بهجای ارائهی کار جدید و بهتر، بهدنبال ضعف کار دیگران کشتن برای بلع اضافهاعتبار اجتماعی یکی از خواص برجستهی همین خرده بورژوازی چپ استکه تأثیرات مخربی روی آن محافلی میگذارد که هم کارگر هستند و هم خودرا کمونیست میدانند.
تاریخ مبارزات سیاسی در ایران نشان میدهد که اگر روح زمانه (بهمثابهی هژمونی سیاسیـطبقاتیـایدئولوژیک در زمان و مکانی خاص) یاری کند، افراد و گروههایی پیدا میشوند که با مطالعهی قصهی «ماهی سیاه کوچولو» فدایی میشوند و بهجانبازی برمیخیزند؛ همچنانکه افرادی هم با مطالعه نوشتههای پراکندهای که فقط بوی کمونیسم از آن برمیخاست، کمونیست شدهاند و درست یا غلط همهی عمرشان را در راستای سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی کارگران دویدهاند. بههرروی، مشکل جنبش کمونیستی در ایران، همچنانکه مشکل جنبش کارگری در ایران ـمطلقاـ ترجمههای غلط یا فرضاً تحریف شده از مارکس و مارکسیستها نبوده است. آنچه در این رابطه زیانبار بوده است، همین رقابتها و چشم و همچشمیهای خردهبورژوایی بوده که بهفعالین جنبش کارگری (اعم از کمونیست و غیرکمونیست) نیز سرایت داده شده است.
«تحریفات انگلس در دستنوشتههای مارکس»!!!
آقای فراهانی با بیانصافیِ یک جوان جویای نام و مسلح بهمنطقی که مایههای دبیرستانیاش قدری حجیمتر شده است، ترجمهی مرتضوی از کاپیتال را با عبارت «اشتباهات فاحش و گمراهکننده» توصیف میکند. این مسئلهای است که با پارهای توضیحات میتوان از آن گذر کرد؛ اما در مورد انگلس از بیانصافی و منطق دبیرستانی عبور میکند و در نقش عاریهای یک بورژوایِ نیمهاگزیستانسیالیست و آشنا با بعضی از اصطلاحات کمونیستی مینویسد:
در نهایت باید متذکر شوم که من فقط ترجمهای را که مترجم از متن ویراستۀ انگلس (که به عقیدۀ ایشان «ویراستۀ» انگلس است، یعنی به اصطلاح ویراسته است ولی در واقع گویا منعکسکنندۀ کژفهمی یا احتمالاً تحریفات انگلس در دستنوشته های مارکس است) انجام داده و در متن اصلی کتاب آورده است، مورد نقد و بررسی قرار دادهام و کاری به آنچه در حواشی کتاب تحت عنوان ترجمۀ متن دستنوشته های مارکس آمده است، نداشته ام[تأکید از من است].
شاید در نگاه نخست چنین بهنظر برسد که نوشتهی من خشمآلوده، خشن و نامعقول است؛ اما حقیقت این استکه آنچه عبارتپردازی آقای فراهانی (خواسته یا از سرِ نادانستگی) هدف گرفته، فراتر از اساس رفاقت و اعتماد رفیقانه، جنبش کمونیستی و تعقل انقلابی است. چراکه اساس رفاقت، اعتماد، همیاری و همفکری 40 سالهی مارکس و انگلس، جنبش کمونیستی و مبارزهی انقلابی طبقهی کارگر برعلیه طبقهی سرمایدار بود؛ و اگر قرار براین باشد که انگلس (بهمثابهی طرف بیشتر ایثارگر این رابطه) بلافاصله پس مرگ رفیق و همفکر ۴۰ سالهاش (بهمثابهی طرف بیشتر معقول رابطه) نارو بزند و کارهای او را (که در حقیقت جوهرهی زندگی او بود) تحریف کند، ناگزیر خواهیم بود که گفتگو از رفاقت طبقاتی و کمونیستی و نیز همفکری آرمانگرایانه را کنار بگذاریم، براساس منافع افراد و گروههای مختلف سازمان بیابیم، و بهجای اندیشه و عمل در راستای رهایی نوع انسان، فقط در راستای رهایی «خودمان» بهعرصه سیاست وارد شویم که بههرصورت رنگ و بوی فاشیستی خواهد داشت.
عجیب است! آقای فراهانی که ظاهراً ریزبینیاش مو را از ماست میکشد و تایپ کلمهی «است» بهجای «نیست» را صورت مجلس میکند و بهعنوان یکی از خطاهای پانزدهگانه اشتباهات «گمراهکنندهی» حسن مرتضوی در پروندهی او مینویسد، بهیکباره فراموش میکند که ادعای «تحریفات انگلس در دستنوشتههای مارکس» (حتی با قید تعدیلکنندهی «احتمالا») هم ـعملاًـ خط بطلانی برامکان و احتمال وجود جنبش کمونیستی کارگران است: که در واقع، از یکطرف تبدیل دستآوردهای مارکسی و مارکسیستی بهوراجیهای فلسفیـدانشگاهی است؛ و ازطرف دیگر، دستور توقف بهحرکت جامعه و تاریخ در صدور حکمِ جاودانگی نظام سرمایهداری است.
اگر آغازکنندگان جنبش خودآگاهانهی کمونیستی در اولین فرصت ممکن یکدیگر را میدرند، چگونه ممکن استکه کارگران و زحمتکشان در نظر و عمل از آنها بیاموزند تا بتوانند قانونمندیهای حرکت زمانهی خویش را دریابند، دست بهعمل انقلابی بزنند و دیکتاتوری طبقاتی خودرا بهمثابهی دولتی نفیشونده مستقر سازند؟ اگر دو اندیشمند و پراتیسین فوقالعاده پرکار، جدی و شیفتهی ارزشها و رویکردهای نوعی و انسانی ـپس از 40 سال کار فشردهی نظری و عملی با یکدیگرـ در مرگ دیگری دچار «کژفهمی» میشوند، چگونه کارگران و زحمتکشان میتوانند تا آنسوی مرگ و زندگی ـدر زنده بودن و مرگـ نسبت بههم «کژفهم» نباشند و خود را طوری سازمان بدهند که سرانجام بتوانند در دولت متشکل شوند؟
اینکه مارکس و انگلس بهعنوان دو فرد متفاوت، نگاهها و تبیینهای فردی ویژهی خودرا نیز داشته باشند، نه تنها امری عادی است، بلکه ضرورت عادی بودن نیز هست؛ اما اینکه دو فرد متفاوت، با نگاهها و تبیینات ویژهی خویش، پس از 40 سال کار عمیقاً و همهجانبه مشترک به«کژفهمی» با یکدیگر برسند و یکی دیگری را «تحریف» کند، نه تنها جعل رویدادهای تاریخی است، بلکه خرافهای بورژوایی و سوسیال دمکراتیک استکه بهزیور مارکسی و مارکسیستی نیز آراسته شده تا اندیشه و عمل مارکسی و مارکسیستی را از بنیاد تحریف کند. طبیعی استکه بهترین محمل برای این تحریف رذیلانه پیش کشیدن مقولهی «تحریف» بهمثابهی پوشش ایدئولوژیک است.
حقیقتاً دنیای غریبی است. انگلس «دستنوشتههای مارکس» را تخریف میکند؛ حسن مرتضوی اشتباهات «گمراهکننده« (و در واقع تحریفاتی) در ترجمهی کاپیتال دارد که یکبار توسط انگلس تحریف شده است؛ و بالاخره ویراستار ماهنامهی چیستا[5] مقالهی آقای فراهانی را بهشدت مورد تحریف قرار میدهد!؟ نتیجه این که من بهعنوان یک وظیفهی فرهنگی باید بهدنبال تحریفی باشم که باید اعمال کنم! شاید که تحریف لازم را اعمال کردهام؛ اما هنوز خبری از آن ندارم!؟
متأسفانه (و شاید هم خوشبختانه) این روزها بین چپها (که قریب بهمطلق آنها بهلحاظ خاستگاه و پایگاه و دستگاه اندیشه و عمل خردهبورژوا تشریف دارند)، تخالف، انکار و حتی تخاصم با انگلس در حال افزایش است. 20 سال پیش بخشی گستردهای از این جماعت با این «کشف» که مهمترین علت اضمحلال انقلاب اکتبر و فروپاشی اتحاد شوروی (سابق) نبود دمکراسی و وجود دیکتاتوری بود، زیرآب دیکتاتوری پرولتاریا را زدند و با گامهای شتابیابنده در فرهنگ و شیوهی تبادلات بورژوازی غربی (موسوم بهترانسآتلانتیک) ذوب شدند. در این مقایسهی زمانی میتوان پیشبینی کرد که همین چپها (که امروزه با برعلیه انگلس «قیام» کردهاند، به»کشف» دیالکتیک نظاممند نائل آمدهاند و مارکسیسم را توطئهی ضدمارکسیِ انگلس میفهمند)، 10 سال دیگر پیدرپی مقاله بنویسند که علت عقبماندگی فکری بشر تأثیرات مخرب مارکس بوده و مهمترین عامل جنگ و جنایتهای روبهگسترش نیز همان آدمهای بسیار پرشماری هستند که عُرضه نداشتهاند تا چیزی برای از دست دادن داشته باشند!!! (اگر فرصت پیدا کنم دربارهی دیالکتیک نظاممند هم مینویسم).
آیا «کاپیتال» تحریف را میپذیرد؟
شکی در این نیست که در ترجمهی یک متن (و از جمله در ترجمهی بسیاری از متون مارکسیستی) میتوان بدون آنکه از محور یا موضوع اصلی نوشته خارج شد، تصویری دفرمه یا تحریف شده از آن متن ارائه داد. بهجز مطالعهی غیرتخصصی و شنیدههای نسبتاً فراوان در این رابطه، شخصاً تجربهای هم در این مورد دارم که عیناً در اینجا نقل میکنم. آنچه در اینجا نقل میکنم یکی از دو نکتهای است که تحت عنوان «دو نکتهی توضیحی ضروری» در انتهای ترجمهی خطابیه کمیتهی مرکزی بهاتحادیه کمونیستها (24 مارس 1850) آوردهام. شاید چنین بهنظر برسد که نقل نیمی از زیرنویس یک متن ترجمه شده ربطی بهموضوع مورد بحث این نوشته ندارد؛ اما واقعیت این استکه بهغیر از طرح بحث و تجربهی عملی در رابطه با ناهمخوانی ترجمه با روح نوشتهی مارکس در این نقل قول، همچنان نشاندهندهی این استکه من نه بهعنوان یک مترجم، بلکه بهعنوان یک کارگر کمونیست و هم چنین بهعنوان یکی از فعالین کمونیست جنبش کارگری اظهار نظر میکنم و روی پارهای از رفتارها و برخوردهای غیرکمونیستی و مخرب انگشت میگذارم. پس، بهاین نقلقول نگاه کنیم:
انگیزهی ترجمهی این خطابیه بهضرورتِ ترویج، تبلیغ و تبادل طبقاتیِ مارکس و مارکسیسمی برمیگردد که نه تنها زیر آوار دریافتهای خردهبورژوایی و لیبرالی بهضد خود تبدیل نشده، بلکه اِعمال قدرتِ طبقاتی کارگران (یعنی: روند شکلگیری قطعی، نهایی و نفیشوندهی دیکتاتوری پرولتاریا) را راهگشای حل معضلات سیاسی و طبقاتی جامعهی سرمایهداری میداند. این مارکس ـدرست برخلاف تصویر رایجی که از «مارکس» ارائه میشودـ نه فقط هیچ همسویی و سنخیتی با کاپیتوپارلمانتاریسم ندارد، بلکه توصیهاش بهکارگران مقابلهی مستقیم با دموکراسی بورژوایی و افشای عملی عبارتپردازیهای پنهان در پسِ این شیوهی حاکمیت سرمایهدارانه است. همین انگیزه بود که من را علیرغم توان متوسطم در زبان انگلیسی بهترجمهی اثر مارکس واداشت.
بههرروی، من براساس این خطابیه (و در نوشتهای جداگانه) روی مارکسی انگشت میگذارم که حقیقتاً انقلابی و طبقاتی است و بههیجوجه نمیتوان در پشت واژهها دهان پرکن «مردمی» و «انسانی» پنهانش کرد.
ترجمهی این خطابیه بدینترتیب بود که ابتدا متن انگلیسی مندرج در Marxists.org را بهفارسی برگردانم و بهمنظور دقت بیشتر و وفاداری بهنگاه مارکس بهمبارزهی طبقاتی در جامعهی سرمایهداری از بهمن شفیق، رفیق عزیزم، خواستم که آن را با متن آلمانی مقایسه کند. مقایسهی بهمن نشان داد که اولاًـ بین متن انگلیسی و آلمانی تفاوتهایی وجود دارد که در موارد متعدد با روح نوشتهی مارکس ناهمخوان است؛ و دوماًـ من نیز در ترجمهی چندین جمله را اشتباه ترجمه کرده بودم. بنابراین، متن ترجمه شده را (پس از مقایسه با آلمانی) یکبار دیگر با متن انگلیسی مندرج در جلد دهم (صفحهی 272) مجموعهی آثار مارکس و انگلس (انتشارات پروگرس) مطابقت کردم. این مقایسه نشان دادکه ضمن اینکه متن انگلیسیِ پروگرس بهمتن آلمانی نزدیکتر است؛ اما بدون مقایسه و ویرایش بهمن براساس متن آلمانی مارکسی را بهتصویر درمیآوردم که با مارکس واقعی تفاوتهای متعددی داشت. بههرروی، ضمن تشکر از بهمن شفیق، این توضیح نیز لازم استکه اگر در این ترجمه اشتباهی وجود داشته باشد، مسؤل آن من هستم و نه هیچکس دیگری. بنابراین، از خوانندهی مفروض خواهش میکنم که اگر با خطایی مواجه شد، از طریق سایت امید بهاصلاح آن یاری برساند[عباس فرد].
بدینترتیب، مشاهده میشود که در ترجمهی یک نوشتهی مارکسی و مارکسیستی از زبان اصلی بهیک زبان دیگر این امکان و احتمال وجود دارد که تحریفاتی بهآن نوشته تحمیل شود. نتیجه اینکه اگر کسی حکم کند که در ترجمهی متون مارکسی و حتی متون غیرمارکسی امکان و احتمال تحمیل تحریف بهآن نوشتهی خاص وجود ندارد، ناروا حکم کرده و عملاً چرند گفته است. حالا باید بهاین سؤال جواب بدهیم که آیا عکس این مسئله هم صادق است؛ یعنی، همهی نوشتهها مارکسی و مارکسیستی در جریان ترجمه بهزبانی دیگر در معرض تحریف قرار میگیرند ویا تحریف شدهاند؟ فرض کنیم که جواب این سؤال مثبت است؛ یعنی: همهی متون مارکسی که بهزبان دیگری ترجمه شدهاند ـگاه بیشتر و گاه کمترـ در معرض نوعی از تحریف قرار گرفتهاند و تحریف شدهاند! دراین صورت مفروض، تنها کسانی مارکسیسم را میفهمند و میتوانند خودرا مارکسیست بنامند که بهچندین زبان (مثلاً آلمانی، روسی، فرانسه و غیره) مسلط باشند و آن زبانها را بهطور «کامل» فراگرفته باشند. چنین وضعیتی متناقض با جانمایه پرولتاریایی، انترناسیونالیستی، تاریخی و نوعیِ مارکسیسم (بهمثابهی «دانش مبارزهی طبقاتی») است که با مارکس و انگلس چرخهی کیفیتاً نوین را با محوریت پراتیک آغاز کرده است. پس، باید مطلقیت حکم تحریف در متون مارکسی و مارکسیستی بههنگام ترجمه را بهیک حکم نسبی تبدیل کنیم. دراینجا باز با سؤالی مواجه میشویم که ناگزیر بهپاسخ بهآن هستیم: کدام عوامل حکمِ مطلقِ تحریف در متون مارکسی و مارکسیستی بههنگام ترجمه را بهنسبیت میکشاند؟
همانطور که در مورد «خطابیه کمیتهی مرکزی بهاتحادیه کمونیستها (بهتاریخ 24 مارس 1850)» دیدیم، ترجمهی یک ابلاغیه کوتاه و تااندازهای تعیینکنندهی راهکاری معینْ میتواند مورد تحریف قرار بگیرد؛ چراکه علاوهبر کوتاهی متن که بهراستای عملیاش برمیگردد، مابهازای بیرونی و خارج از ذهنِ آن ـنیزـ بیش از اینکه ملموس باشد و هماینک موجود، معقول است و بهموقعیتِ پس از عملی خاص مشروط است. براین منوال در ترجمهی اینگونه ابلاغیهها ویا حتی تحلیلهای انتقادی که درعینحال با آلترناتیو خاصی همراهاند (مثل «نقد برنامهی گوتا» یا «تزهایی دربارهی فوئرباخ») و بهطورکلی متونیکه بهطور مستقیم ناظر بر کنش نظری و بهویژه عملیِ نسبتاً معینی هستند، امکان تحریف در ترجمه بسیار بالاست. علاوه براین، متونی مانند «مانیفست حزب کمونیست»، «نقد فلسفهی حق هگل ـ مقدمه» ویا «مقدمهی نقد اقتصاد سیاسی»، گرچه نه بهاندازهی ابلاغیههای عملی ویا تحلیلهای ترمینولوژیک پایهای (مانند «نقد برنامهی گوتا» و «مانیفست حزب کمونیست»)، اما تااندازهای قابل تحریفاند. چراکه مبادی یک نگرش را بهطور بسیار فشرده و با تکیه برجنبهی ترمینولوژیکْ بیان میکنند.
این درست استکه کارهای مارکس و انگلس (بهعنوان دو پیکرهای که روح واحدی بهنام «دانش مبارزهی طبقاتی» را بهزایشی تاریخاً کیفی رساندند)، اساساً و اصولاً ترمینولوژیکاند؛ اما حضور خاصهی ترمینولوژیک در همهی آثار آنها، ضمن همسانی عام، یکسان نیستند. برای مثال، ترجمهی اثری مانند کاپیتال بهواسطهی گستردگی و بررسی همهجانبهی مسائل اقتصادیـسیاسی ذاتاً نمیتواند در معرض چنان تحریفی قرار بگیرد که در مورد آثار دیگری مانند «نقد برنامهی گوتا»، «تزهایی دربارهی فوئرباخ»، «مانیفست حزب کمونیست»، «نقد فلسفهی حق هگل ـ مقدمه» ویا «مقدمهی نقد اقتصاد سیاسی» متصور است. چراکه یکی از بارزترین ویژگیهای کاپیتال، بیشترین تطابقِ واقع خارجی با تحلیل عقلی است. در حقیقت، برخلاف آثاری مانند «نقد برنامهی گوتا»، «تزهایی دربارهی فوئرباخ»، «مانیفست حزب کمونیست» و مانند آن که معقول در آنها بسیار فراتر از ملموس است)، در کاپیتالْ معقول و ملموس پابهپای هم و در تإیید لحظه بهلحظهی اجتماعیـتاریخی با یکدیگر پیش میروند. بنابراین، منهای ارائهی ترجمههای آمیخته با غلط ویا بدفهمیهای بعضاً فراوان؛ اما همین تطابق نسبتاً گستردهی امر ذهنی و امرعینی، مانع از این میشود که بتوان ترجمهای از کاپیتال را ارائه کرد که تحریفکنندهی جانمایه نقاد و انقلابی آن باشد. این مسئله را با دقت بیشتر مورد مطالعه قرار دهیم:
فهم آثار مارکسـانگلس و بهطورکلی فهم آثار مارکسی و مارکسیستی تنها هنگامی ممکن، متصور، ارزشمند و مارکسیستی استکه خواننده یا خوانندگانِ این آثار دارای این انگیزه باشند و بتوانند براساس واقعیت طبقاتیِ روبرو (یعنی: دریافتِ عمدتاً عملی آن نسبتهایی که امکان دگرگونی آنها وجود دارد و باید دگرگون شوند) مفاهیم مندرج در این آثار را دوباره کشف و چهبسا بازنویسی کنند. بهعبارت دیگر، نهایت ارزشمندی آثار مارکسـانگلس و بهطورکلی آثار مارکسی و مارکسیستی این استکه بتوانند بهمثابهی یک پیشنهادهی معقول و انقلابی، خواننده ویا خوانندگان را در رسیدن بهکشف دوباره و نوینِ مفاهیم مندرج در این آثار (که اساساً مشروط بهرابطه و پراتیک طبقاتی و انقلابیِ معینی است) یاری برسانند. این ویژگیِ پیشنهادهای، پراتیک، انقلابی، طبقاتی، بارآفرینیشونده و نوینْ مانع از آن میشود که آثار مارکسـانگلس و بهطورکلی آثار مارکسی و مارکسیستی، علیرغم دریافتهای نسبتاً متفاوت از آنها، بهسادگی مورد تحریف قرار بگیرند. خاصههایی که تحریف آثار مارکس و مارکسی را در کلیتشان دشوار میکنند، در مورد کاپیتال با شدت بسیار بیشتری صادقاند؛ چراکه کاپیتال در مقایسه با آثار مذکور در بالا، بهواسطهی ارجاع نقادانه بهدیگر نظریهپردازانِ حوزهی اقتصاد بورژوایی و بهویژه بهدلیل ارجاع مستقیم بهآمار و ارقام (یعنی: مراجعهی مستقیم بهواقعیت بیرون از ذهن)، نه تنها ملموستر است و عینیت آن مشهودتر، بلکه بهلحاظ تطابق معقول و مملوس، از تبارز خاصی نیز برخوردار است که در عینحال (یعنی: در زمان و مکانهای مختلف) بیشترین امکان را برای بازآفرینی آن فراهم میکنند. بنابراین، بازآفرینی مفاهیم مندرج در آثار مارکسی و مارکسیستی جز لاینفک تأثیر عملی این آثار است؛ و ایجاد هرگونه ممانعت در این بازآفرینی ضروری عملاً (یعنی: خواسته یا ناخواست) بازدارنده و ارتجاعی است. خلاصهی کلام اینکه منهای جنبهی استدلالی و معقولِ کلام، تجربهی عملی نیز نشان میدهد که تحریف آثار مارکسی و مارکسیستی تنها درصورتی عملی استکه سیستم تحریف کننده بهطور مستقیم یا غیرمستقیم دولتی باشد و نهادهای گوناگونی را بهطور همآهنگ و سیستماتیک دراختیار داشته باشد.
انستیتو مارکسیسمـلنیسیم شوروی سابق و بنگاههای خیریهایـایدئولوژیکـدانشگاهیِ اروپاییـآمریکایی که وابسته بهاطاقهای «فکر» و لابیرنتِ باندهای سرمایههای جهانیاند، نمونههایِ نهادهایی هستند که با در اختیار داشتن روزنامه، رادیو و شبکههای تلویزیونی؛ و بهطورکلی با در اختیار داشتن انواع و اقسام رسانههای بینالمللی و منطقهای و محلی؛ و نیز با در اختیار داشتن امکانات مالی فراوان برای استخدام «استاد» دانشگاه، «مصلح» اجتماعی، «فعال» سندیکایی و مانند آن؛ میتوانند تصویری تحریف شده از مفهوم مبارزهی طبقاتی و آثار مارکسی و مارکسیستی و از جمله کاپیتال بدهند که تأمینکنندهی شبکهی مناسباتی است که اینگونه تحریفها را مدیریت میکنند. بنابراین، اگر کسی از کسب و کار اینگونه مؤسسات و بنگاهها سؤال کند، جواب روشن او این استکه: تحریف آثار مارکسی و مارکسیستی و همچنین بهانحراف کشاندن مبارزات کارگران و زحمتکشان (بهمثابهی شکل ویژهای از سرکوب) بخشی از کسب و کار آنها را تشکیل میدهد؛ بخشیکه بهطور سیستماتیک با دیگر بخش (یعنی: با بخشهای ترور، بازداشت، شکنجه، محاکمه، تطمیع و مانند آن) ارتباط سیستماتیک دارد؛ و راستای حرکتش انباشت سرمایه در ازای نابودی همهی دستآوردهای تاریخ بشری است.
برهمین اساس، آنجاییکه تهمت اینگونه تحریفها شخص خاصی را هدف میگیرد (که برفرض سوپرمن بودن هم در حد یک چندصدهزارم مؤسسات و بنگاههای تحریفکننده توانایی ایجاد تحریف را ندارد)؛ اگر این هدفگیری جزیی از یک تحریف سازمانیافته نباشد و ناشی از عناد شخصی هم نباشد (که معمولاً چنین نیست)، الزاماً ناشی از آن وضعیتی استکه ارتدوکسیسم بیان ایدئولوژیک آن است. این وضعیت ـدر یک کلامـ رانتخواری اعتبار اجتماعی استکه در حوزهی اعتبار اجتماعی از همان شیوهای استفاده میکند که طبقهی سرمایهدار ایرانی در رابطه با چپاول دولتی از نیرویکار و مازادیهای طبیعی استفاده میکند. تأسف در این استکه این شیوهی کسب اعتبار اجتماعی در میان چپهای ایرانی بههمان اندازه و شیوهای رایج است که شیوهی جذب رانت دولتی (که آمیختهای از ارزشهای اضافی و مازادهای طبیعی است) در رابطهی بین طبقهی سرمایهدار ایرانی و دولت رایج بوده و هنوز هم هست.
«مارکسیسمِ» ارتدکس و ارتدکسیسم در مارکسیسم!
منهای روایتهای قشری و طبقاتیِ مختلف و چهبسا متناقض از مارکس، مارکسیسم و مبارزهی طبقاتی که بیانکنندهی دیدگاه گروهبندیها، اقشار و طبقات گوناگون و بعضاً متخاصم جامعهی سرمایهداری است و مقابله با دانههای درشت این تحریفها جزءِ کمابیش مهمی از مبارزهی ایدئولوژیکِ پرولتاریایی را تشکیل میدهد؛ اما آنچه این نوشته تحت عنوان نتیجه بهآن دست مییابد، عدم امکان تحریف کاپیتال و مارکسیسم در وضعیتی است که در برابر مجموعهی کارـسرمایه ناگزیر بهعنوان آنتیتز و در اپوزیسیونِ طبقاتی و مبارزاتی قرار میگیرد. بارزترین و درعینحال سادهترین و قابل درکترین تفاوت بین کلام و مفهوم در این استکه مفهوم مشروط بهرابطه و حرکت است و در هررابطه و حرکت تازهای میتواند دوباره پیکرتراشی شود؛ اما کلام بهواسطه جنبهی عمدتاً انتزاعی و ساکن خود، برفراز رابطه قرار میگیرد و دارای این گرایش استکه خودرا بهرابطه تحمیل کند.
اندیشههای مارکس و مارکسیسمْ آیات و کلام انجیلی نیستند که باید تا ابد بهیکسان موضوع ذکر قرار بگیرند تا تقدسشان تداوم یابد. مارکسیسم ـدر پراتیکترین وجه خودـ تعیّن انقلابیون پرولتاریایی از یک واقعیت متحول و حتی متغییر اجتماعی بهنام جامعهی سرمایهداری است؛ تعیّنی که ذاتاً فعلیت عملی دارد، با مارکس و انگلس آغاز شده است، و ضمن اینکه با لنین، تروتسکی، بلشویسم و تااندازه هم با دیگران تکامل پیدا کرده؛ اما درعینحال شکست سهمگینی را نیز از سر گذرانده است. مارکسیسم تعینی انسانی، انقلابی و پرولتاریایی است که در ابعاد مختلفْ از مارکس، انگلس، لنین، بلشویکهای روسی و غیرروسی، روزا لوکزامبورگ، بوردیگا، گرامشی، لوکاچ و غیره فراتر رفته و بهواسطهی دینامیزم مبارزهی طبقاتی بهناگزیر فراتر نیز خواهد رفت. مارکسیسم در کلیت انکشافیابنده و تاریخی و انقلابی خویش ناظر برمادیتی خارج از ذهن، قابل آزمون و تغییرپذیر است؛ مادیتی که موجودیتش اغلب تا آن سوی گوشت و پوست انسانهای مولد و انقلابی را میسوزاند. تا زمانی که سوزانندگی این مادیت خارج از ذهن در بازتولید خود همچنان سوزاننده و استثمارکننده باقی میماند، و حتی سوزانندهتر و استثمارکنندهتر نیز میشود، مارکسیسم (بهمثابهی «دانش مبارزهی طبقاتی») نزد نیروهای برخاسته از طبقهی فروشندهی نیرویکار جایی برای تحریف ندارد؛ چراکه آن چیز تحریف شدهای که بهعنوان مارکسیسم عرضه شود، در نازایی و توجیهکنندگیاش بدون ظهور پیامبران «حقیقتیاب»، توسط کارگرانی که مبارزه میکنند و بهطور پرولتاریایی سازمان مییابند بهدور انداخته میشود.
انقلابهای بورژوایی، از نوع انقلابهای قرن هیجدهم، با سرعت تمام از یک کامیابی بهکامیابی دیگر میرسند. آثار دراماتیک هریک از این انقلابات بیش از دیگری است. آدمها و اشیاء غرق نور و آتشاند، و روز، روزِ از خود بیخودی است. اما، این همه دوامی ندارد و طولی نمیکشد که این شور و شوقها بهنقطهی اوج خود میرسد؛ و جامعه بهدورانی طولانی از پشیمانی در حالتی فرومیرود که هنوز فرصت نیافته است کامیابیهای دورهی توفان و التهاباش را با آرامش و سنجیدگی جذب و هضم کند. انقلابهای پرولتاریایی، برعکس، مانند انقلابهای قرن نوزدهم، هماره در حال انتقاد کردن از خویشاند، لحظه بهلحظه از حرکت بازمیایستند تا بهچیزی که بهنظر میرسد انجام یافته است دوباره بپردازند و تلاش را از سرگیرند، بهنخستین دودلیها و ناتواناییها و ناکامیها در نخستین کوششهای خویش بیرحمانه میخندند، رقیب را بهزمین نمیزنند مگر برای فرصت دادن بهوی تا نیرویی تازه از خاک برگیرد و بهصورتی دهشتناکتر از پیش رویارویشان قد علم کند، در برابر عظمت و بیکرانیِ نامتعین هدفهای خویش بارها عقب مینشیند تا آن لحظهای که کار بهجایی برسد که دیگر هرگونه عقبنشینی را ناممکن سازد و خودِ اوضاع و احوال فریاد برآورند که «رودس همجاست، همینجا باید جهید گل همینجاست، همینجاست که باید رقصید!»[مارکس، هیجدهم برومر لویی بناپارت»].
اگر حقیقتاً {انقلابهای پرولتاریایی،... هماره در حال انتقاد کردن از خویشاند، لحظه بهلحظه از حرکت بازمیایستند تا بهچیزی که بهنظر میرسد انجام یافته است، دوباره بپردازند و تلاش را از سرگیرند،...}؛ پس، آن تعیّن و دانشی که از چنین تکرار فراروندهای برمیخیزد و درعینحال دخالتگری نیز میکند، چارهای جز انتقاد نظری و عملی از خویش ندارد که در حقیقت روند بازتولید و انکشاف آن است.
اگر در قرن بیستویکم هنوز «انقلابهای پرولتاریایی،...بهجایی» نرسیدهاند «که دیگر هرگونه عقبنشینی را ناممکن سازد و خودِ اوضاع و احوال فریاد برآورند که «رودس همجاست، همینجا باید جهید، گل همینجاست، همینجاست که باید رقصید»}؛ پس، چارهای جز بازآفرینی اندیشهی راهگشا (یعنی: مارکسیسم بهمثابهی «دانش مبارزهی طبقاتی») در تداوم حقیقت انقلابی آن نیست.
اگر عظیمترین تلاش بشری در انقلاب اکتبر برای رهایی از جامعهی سرمایهداری و جامعهی طبقاتیْ هماینک جای خودرا از یکسو بهبورژوازی مافیایی روسیـچینی داده و از دیگرسو با فروپاشیاش استقرار سیاستهای نئولیبرالی را یاری داده است؛ پس، ضروری استکه در تداوم حقیقت مارکسیسم (بهمثابهی «دانش مبارزهی طبقاتی»)، بسیاری از راهکارها (مثلاً دیالکتیک وجودی حزبـشوراـتودههای کارگر و زحمتکش) رادوباره بهآزمون اندیشه وعمل گذاشت تا {بهصورتی دهشتناکتر از پیش رویاروی} بورژوازی جهانی بایستیم.
نتیجهی دیالکتیکی، معقول و حتی محسوسی که از استدلال بالا میتوان گرفت، این استکه مقولهای بهنام ارتدکسیسم در مارکسیسم (که «تحریف مارکس» و مارکسیسم و کاپیتال زیرمجموعهی آن است) از اساس ایستا و ارتجاعی است. در دنیایی که هرساله کشفیات علمی بسیاری بهثبت میرسد، در دنیایی که تولید و تکنولوژی حرکتی مجموعاً شتابیابنده دارند، و بالاخره در زمانهای که طبقهی کارگر جهانی بهلحاظ اوج و حضیض مبارزاتی و انقلابی در پایینترین نقطهی تاریخ وجودی خویش قرار گرفته است، گفتگو و تبلیغ ارتدکسیسم در مارکسیسم یا «دانش مبارزهی طبقاتی» بازگشتی بهانستیتو مارکسیسمـلنینسم شوروی سابق است؛ که بهموازات بورژوازی در کشورهای آمریکاییـاروپایی حقیقت مارکسیسم را در پسِ کلام بهاصطلاح مارکسیستی بهالمپ فرستادند تا تنها المپنشینان رازهای آن را بدانند و در انجماد آن بکوشند.
حزب توده در ایران یکی از مبتذلترین مدافعان انستیتو مارکسیسمـلنینسم شوروی سابق و دفاع ارتدکسیسم در مارکسیسم بود. و ازجمله بههمین دلیل هم بود که توانست سنت جستجو برای جناح ترقیخواه در دولت و حکومت را پابرجا نگهدارد. سنتیکه عکسالعمل پستمدرنیستی آن در گروهها و افراد چپِ سرنگونیطلبِ فراطبقاتی در خدمتگذاری بهبورژوازی آمریکاییـاروپایی خودمینمایند.
*****
ارتدکسگرایی (بهمثابهی یک ابزار توجیهکننده) در همهی اشکال اجتماعی و تاریخی خویش ـهمیشه و همهجاـ بیانکنندهی ادعای انحصارِ تفسیر متون مقدس و راهبر بهقدرت، و درنتیجه ادعای انحصار در قدرت و ادعای انحصار در شیوهی تثبیت آن قدرت بوده است.
تاریخ مذاهب (اعم از اسلام، مسیحیت، یهودیت و غیره) مملو از مفسرین ریز و درشتی است که تفسیرهای مختلف و حتی متناقضی از کتب مقدسه ارائه کردهاند. هریک از این مفسیرین (که بههرصورت بهشبکهای از مناسبات اجتماعی متصل بودهاند)، علیرغم مطلق دانستن تفسیرهای خویش، اما بسته بهمیزان و گسترهی پذیرش و «موفقیت» اجتماعی تفسیرهای خودْ سهمِ کمتر یا بیشتری از قدرت را طلب کردهاند. صرفنظر از اینکه این تفسیرها همگون یا مختلفالجهت بودهاند یا نه، و نیز صرفنظر از ستیز نهفته در بطن تفسیرهای گوناگون، آنچه شاخص هریک از آنها بوده، ادعای بیانِ حقیقتِ مطلق و درنتیجه ادعای شایستگی سروری در ابعاد مختلف قدرت بوده است. واقعیت این استکه تفسیرِ متونی که در زمانهای مختلفْ مقدس محسوب میشوند، یکی از ابزارهای رایج در امر دستیابی بهقدرت سیاسی ویا تثبیت آن بوده است.
بهبیان دیگر، نزاع تفسیرها و مفسرین طی تاریخْ چنان گسترده و رایج بوده است که حتی میتوان گفت که یکی از ابزارهای سیطره و حاکمیت سیاسی در هریک از فورماسیونهای اجتماعی، دراختیار داشتن مفسیرین و ارائهی تفسیرهای بهاصطلاح تازه از متونی استکه بهنوعی مقدس محسوب میشدند. اما نباید فراموش کرد که تفسیر متون مقدس همیشه و همواره با جدل معقول همراه نبوده است. تاریخ مبارزهی طبقات و بهویژه تاریخ کشمکشهای سیاسی مملو از تفسیرهایی استکه با وساطت تازیانه، زنجیر و مرگ «حقانیت» خودرا بهاثبات رساندهاند. منهای زمانهای بسیار دور، نگاهی بهسرنوشت آکادمیسینهای علوم اجتماعی، فلسفه، تاریخ و غیره در شوروی سابق نیز نشان میدهد که بسیاری از این آکادمیسینها بهدلیل ارائهی تفسیرها ویا در مواردی ارائهی راهکاری دیگرگونه و در تخالف با تفسیرها و راهکارهای پذیرفته شدهی رسمی و دولتی، اگر راهیِ اردوگاه کار اجباری نشدند، بهنوعی از تبادلات اجتماعی و طبیعی کنار گذاشته شدند!
بهطورکلی، آنچه را که ارتدکسیسم یا راستکیشگرایی میتوان نامیده، تفسیر تثبیتکنندهای از موقعیت خود (بهمثابهی گروه ویا جمع کثیر) است که معمولاً بهزعامت یک نفر و با ادعای رهایی دینی یا دنیوی عَلَم میشود تا خزیدن بهسوی قدرت را بیاغازد و آن را تثبیت کند. اینکه این خزش چگونه و تا میزان طی میشود یا اصلاً بهجایی نمیرسد، بعد از شرط و شروطهای بسیار (یعنی: منهای اینکه زمانه ـدر کلیت خویشـ خزش تازهای بهقدرت را اجازه میدهد یا نه) بهدو عامل بستگی دارد: یکی بهمیزان و گسترهای که این تفسیر بهاصطلاح نوین مورد قبول واقع میشود؛ و دیگر این که تا چه اندازه بتواند رقبا را بهعقب براند. از همینروست که هرتفسیر جدیدِ اُخروی یا دنیوی بهجز نوعی از ستیزهگری (چه واقعی و چه نمایشی) در مقابل صاحبان قدرت، اما سرشار از ستیزگری با رقباست!
نکتهی بسیار مهمی که باید روی آن تأکید کرد، تفاوت بین ارائهی راهکارهای جدید، برای آزمون و در تناسب با امکانات اجتماعیـطبقاتی از یکسو، و ارائهی تفسیرهای اساساً نظرورزانه برای اِعمال سلطهی فردی و گروهی از دیگرسوست. راهکارهای جدید، ضمن این که از پراتیک معین جداییناپذیرند، دارای این ویژگی نیز هستند که عاری از ادعای دریافت انحصاری و سوشیانسیـمسیحاییاند، ارتدکسیسم را مردود میدانند، و دارای این توان معقول و عملی میباشند که با دیگر دریافتها و راهکارها برخوردی نقادانه (و نه انکارگرایانه) داشته باشند.
اما برخوردهای تفسیرگرایانه اساس را بر دوآلیسم «خود» و «حقیقت» میگذارد و برای فرار از این دوگانهگرایی وحدتناپذیر، چارهای جز ارتقای «خود» تا آنسوی دریافتهای ماورایی و آسمانی ندارد. بهبیان دیگر، راهکارهای نوین و تعقلیْ در جامعهی سرمایهداری هرچه بیشتر بهزمینِ پراتیک نزدیک میشوند، عملاً بهکارگران و زحمتکشان میگروند، و بهسوی وحدت طبقاتیِ تودههای فروشندهی نیرویکار راه میسپارند؛ اما تفسیرگرایی و ارتدکسیسم هرچه بیشتر از زمین پراتیک دورتر میشوند و بین نظریورزی ماورایی و التقاط گرایی نوسان میکنند.
اساس ارائهی راهکارها و تحلیلهای عملیِ نوین و طبعاً پرولتاریایی همان روندی را دارد که اساس اندیشههای مارکسی و مارکسیستی را تشکیل میدهد: نقدِ تاریخیـاجتماعیـطبقاتی؛ نقدی که گسترهای همهجانبه دارد و بیاهمیتترین مسئلهاش در امر نقد، تفاوت بین «خود»، «نظام موجود» و «دیگری» است؛ نقدی که حقیقت را در همهی وجوه متصور آن (از وجه هستیشناسانه و شناختشناسانهی آن گرفته تا وجه روششناسانهاش) نسبی میبیند و با تمام وجودْ با رسوخ مطلقگراییِ ارتدکسیسم در مناسبات کارگری میستیزد. اما اساس هرگونهای از تفسیر، حتی آنجاکه خودرا در منتهاالیه رادیکالیسم جای میاندازد، انکارِ «دیگری» در تثبیتِ «خود» و تصویرپردازی ظاهراً دیگرگونه از «نظام موجود» است. مفسیرین ارتدکس ضمن اینکه در وصف آزمون، نقد، تحلیل و استدلال عقلی بسیار سخن میگویند؛ اما ورای تصویرپردازیهای ژورنالیستی، ازآنجاکه بهجوهرهای ثابت (و در واقع: ماورایی) باور دارند، آنچه در پسِ تصویرپردازیهای بهاصطلاح تازهی آنها خودمینمایاند، همان جوهرهی ثابت و تثبیت شدهای استکه شکل و شمایل تازهای بهآن بخشیدهاند.
رابطهی ارتدکسهای «مارکسیست» با تودههای کارگر، اگر در وجه ایستای این طبقه بهمثابهی تولیدکنندگان ارزش اضافه بهگونهای «دیگر» نباشد (که در رابطه با اغلب قریب بهاتفاق چپ فیالحال موجود چنین است)، ناگزیر بهمثابهی بازوانی مورد توجه قرار میگیرند که اگر در عرصهی سیاست بهکار گرفته شوند، بهکارگیرندهی آن را بهمثابهی نمایندگان ویا جانشینان طبقهی کارگر بهسریر سروری و قدرت مینشانند که ناگزیر تثبیتگرانه عمل میکند و رویکرد ضدانقلابی خواهند داشت. از همین روستکه همهی دستآوردهای مارکسی و مارکسیستی برای ارتدکسیستهای ملبس بهلباسِ مارکسیسم، استفاده از این دستآوردها در توجه وضعیت کنونی بهشکل «دیگری» است؛ شکلی که در رادیکالترین صورت ممکن، ارتدکسهای ملبس بهلباس مارکسیسم را بهجای بورژوازی برفراز تاج پادشاهیِ سرمایه مینشاند.
اما نگاه مارکسیستهای پرولتاریایی بهطبقهی کارگر نقادانه است. نقدی که تولید ارزش اضافی توسط تودههای کارگر را بهوساطت جوهر مبارزاتیشان بهمثابهی یک طبقهی هدف میگیرد تا امکان و زمینهی انکشاف ذات انقلابی پرولتاریا فراهمتر گردد. بههمین دلیل استکه مارکسیست پرولتاریایی (برخلاف ارتدکسهای ملبس بهلباس مارکسیسم) همهی دستآوردهای مارکسی و مارکسیستی را بهمثابهی پیشزمینه ویا پیشنهادهی نقد وضعیت کنونی نگاه میکند؛ اما کاربرد این دستآوردها نزد ارتدکسهای «مارکسیست» توجیه وضعیت موجود در سروری خودشان است.
*****
نتیجه اینکه مارکسیسم بهمثابهی اندیشهها و راهکارهایی عملاً و تاریخاً فراتر از اندیشهها و راهکارهای مارکس و انگلس، درست همانند خاستگاه مارکسیـانگلسی خود، ذاتاً نقاد است؛ و مارکسیست کسی استکه بتواند در ارتباطی متشکل و نیز نظریـعملی با تودههای کارگر، نقاد مارکسیسم باشد. بنابراین، نقد مارکسی و مارکسیستی (که ناگزیر پرولتاریایی است) از رهگذرِ نقدِ عملیِ موجودیتِ جامعهی سرمایهداری (در توازن ملیـانترناسیونالیستی) گذر میکند تا سازمانیابی طبقاتی و کمونیستی تودههای کارگر و زحمتکش را در سرزمین معینی دستآورد داشته باشد؛ وگرنه تفسیرِ ارتدکس دیگری درقالب مارکسیسمِ نقاد است که در پی اضافه اعتبار اجتماعی روانهی بازارِ سیاست خواهد شد.
ضروریترین و درعینحال ممکنترین ارتباط متشکلِ نظریـعملی با تودههای کارگر و زحمتکش، پیکرتراشی نقادانهی مفاهیم بنیادی مارکسیـمارکسیستی (بهمثابهی حقیقت اندیشهها و راهکارهای مارکسیـمارکسیستی) برای تبادل سازمانیابندهی آموزشی با متحرکترین بخشهای طبقه ی کارگر است.
گسترهی بسیار متنوع پیکرتراشی نقادانهی اندیشهها و راهکارهای مارکسیـمارکسیستی از جمله دربرگیرندهی ترجمهی آثار و منابعی نیز میشود که میبایست از زبانهای دیگر بهزبان خاصی برگردانده شوند. تصور افراد و گروههای مارکسیستنما یا «مارکسیست»های ارتدکس و تفسیرگرا این استکه یک ترجمهی فرضاً خوب[!؟] برای همیشه ماندگار و معتبر خواهد بود. درصورتیکه منهای استدلالهای تاریخی و زبانشناسانه، تجربهی دورهای زندگی نیز نشان از این دارد که اولاًـ در ثبات نسبی ساختارهای زبانی، تبیینِ مفهومی (گاه با سرعتی بیشتر و گاه کمتر) بهطور مداوم تغییر میکنند؛ و دوماًـ پیدایش و زوال گروهبندیها و اقشار اجتماعی مختلف (که یکی از مشخصههای جامعهی سرمایهداری است)، با شاخصهایی نیز همراهاند که خاصهی تبیینیـزبانی نیز دارند.
براین اساس، ترجمهی بهاصطلاح خوب و همیشگی (بهویژه در مورد آثار مارکسیـمارکسیستی) بیشتر بهیک تخیل منفعل میماند تا حقیقتی را بیانکند. هرکارگر اهل مطالعه و کمونیستی بهسادگی درمییابد که زبان ترجمهی اسکندری از کاپیتال کهنه و نامأنوس است. بنابراین، هرترجمهی دیگری در این زمینه، گامی در راستای امروزی کردن بیان کاپیتال مارکس است. از سوی دیگر، همواره این احتمال وجود دارد که یک گام تازه (و در ارتباط با موضوع بحثِ ما: یک ترجمهی جدید، مثلاً از کاپیتال مارکس) بهواسطهی عدم تسلط مترجم بهموضوع ویا دریافتهای شخصی (که بههرصورت جنبهی طبقاتی، قشری و گروهی نیز دارد) با نواقص و نارساییهایی همراه باشد. برخورد مارکسیستهای نقاد و پرولتاریایی در اینگونه موارد (صرفنظر از هر میزانی از تسلط برزبانهای خارجی و نیز علیرغم دانستههای مفهومی) پرسشگرانه و در عینحال براساس تواناییهایشان نقادانه است؛ اما برخورد «مارکسیست»های ارتدکس با نواقص فرضی یک ترجمه (و از جمله ترجمهی حسن مرتضوی از کاپیتال) منگرایانه، انکارکننده و قاضیمسلکانه است.
یک کنکاش و پرسوجوی ساده نشان میدهد که پس از انتشار ترجمهی حسن مرتضوی از کاپیتال، تعداد کسانی که کاپیتال میخوانند، بهویژه در داخل ایران، بهطور چشمگیری افزایش یافته است. بازهم یک کنکاش و پرسوجوی ساده نشان میدهد که این افزایش کاپیتال خوانی پارهی نه چندان ناچیزی از کارگران را نیز دربرمیگیرد. پرسوجو و کنکاش دیگری حاکی از این است که بخشی از کسانی که شخصاً ویا بهطور گروهی کاپیتال میخوانند (اعم از کارگر و غیرکارگر)، در مواردی ترجمهی اسکندری و مرتضوی را با هم مقایسه نیز میکنند. این نشانهی رشد کیفی است و طبعاً امیدوارکننده. شاید همین رشد کیفیْ مارکسیستنماهای ارتدکس و پاسیو را (که همیشه خودرا شاگرد اول دبیرستان انقلاب سوسیالیستی میپندارند)، بهخشم آورده تا زمین زندگی را بهآسمان لاطائلات بههم ببافند تا از بلع اضافهاعتبار اجتماعی عقب نمانند.
پانوشتها:
[1] در معرفی آقای فراهانی و پیشینهی مطالعاتیـتحقیقاتی و بهطورکلی عرصهی فعالیتهای روشنفکرانهی او میتوان گفت که حدود 30 سال سن دارد؛ در اوکراین رشتهی هوا و فضا را نیمهکاره خوانده و پس از 2 سال بهایران بازگشته؛ در دانشکدهی زبانهای خارجهی دانشکده آزاد واحد تهران شمال زبان روسی را تا سطح لیسانس تحصیل کرده؛ 3 کتاب از زبان روسی بهفارسی ترجمه کرده بهنامهای «آزادی اراده» (150 صفحه)، «خیر در آموزهی تالستوی و نیچه»(274 صفحه) و «فلسفه یونانی متقدم و ایران باستان»(316 صفحه)؛ از این گلایه دارد که بعضی از مصاحبهها و مقالاتش توسط ویراستاران مورد تحریف قرار میگیرند؛ و جدا از مطالعات اقتصادیِ مارکسیستیاش، بهفلسفه و روش دیالکتیکی علاقمند است و تلاش میکند تا فلاسفهی روسی را بهفارسی زبانها نیز بشناساند.
[2] مطالعهی مابقی نکاتی که مارکس در پاراگرافهای بعدی مینویسد و آقای فراهانی اشتباهی را در آنها «احساس» نکرده است، نشان میدهد که لغزش مرتضوی در ترجمه، ضمن اینکه باید اصلاح شود، اما از اساس نمیتواند اشتباهی «گمراهکننده» باشد:
سرمایه بهعنوان وحدتی درون دورپیماییهای خود، بهعنوان ارزشی بهکارانداخته شده که فرآیندش را چه در درون سپهر تولید و چه درون دو مرحلهی سپهر گردش طی میکند، فقط بهصورت ذهنی و بهشکل پول محاسبهای، ابتدا در ذهن تولیدکنندهی کالا، یا تولیدکنندهی سرمایهدار یا غیر آن وجود دارد. این حرکت سرمایه از طریق دفترداری که شامل تعیین یا محاسبهی قیمت کالاها (محاسبهی قیمت) است، ثبت و کنترل میشود. بهاین ترتیب، حرکت تولید، بهویژه ارزشافزایی ـ که در آن، کالاها فقط حامل ارزش تلقی میشوند، همچون نام اشیایی که وجود ارزش ذهنی آنها در پول، محاسبهای تثبیت شده است ـ بازتاب نمادین خودرا در خیال مییابد. مادامیکه تولیدکنندهی منفردِ کالا حسابهایش را صرفاً در ذهن خود نگه میدارد (مثلاً دهقانان؛ فقط سرمایهداری کشاورزی، زارع دفتردار را بهوجود میآورد) یا فقط برحسب اتفاق، حساب هزینههای خود، دریافتیها، تاریخ پرداختها و غیره را خارج از زمان تولید نگهداری میکند، روش استکه این کارکرد و وسایل کاری را که برای انجام آن بهکار میبرد، مانند کاغذ و غیره، بازنمودِ صَرف کردنِ اضافی زمان کار و وسایل کار است که اگرچه ضروری {necessary = لازم} است، هم از زمانی که میتواند بهطرز مولدی مصرف شود، و هم از وسایل کاری که در فرآیند بالفعل تولید عمل میکند و در تشکیل محصول و ارزش آن وارد میشود، کسر میشود[*]. ماهیتِ خود این کارکرد، بههیچوجه نه بهواسطهی مقیاسی تغییر میکند که درنتیجهی تمرکزیافتن در دست سرمایهدارِ تولیدکنندهی کالایی بهدست میآورد و مانند کارکرد یک سرمایهدار، و نه شمار زیادی تولیدکنندهی کالایی خُرد، همچون کارکردی درون فرآیند تولید بزرگ بهنظر میرسد؛ و نه بهواسطهی اینکه از کارکردهای مولّدی که جزیی از آنهاست جدا و بهکارکردِ مستقلِ عوامل خاصی بدل میشود که منحصراً بهآنها محول شده است.
تقسیمکار، استقلال یک کارکرد، سبب نمیشود که این کارکرد بهکارکردی محصولآفرین یا ارزشآفرین تبدیل شود، مگر اینکه این کارکرد در خود و بنابراین، پیش از مستقل شدنش چنین ویژگیای داشته باشد. اگر سرمایهداری سرمایهاش را تازه سرمایهگذاری کند، باید بخشی از آن را برای استخدام دفتردار و غیره و وسایل دفترداری سرمایهگذاری کند. اگر سرمایهاش پیشتر در فرآیند بازتولید مداوم خود مشغول عمل باشد، آنگاه باید پیوسته بخشی از محصول کالایی را از طریق تبدیل شدن بهپول، بهدفتردار، کارمندان و غیره تبدیل کند. این بخش از سرمایه، از فرآیند تولید بیرون کشیده میشود و بهعنوان برداشت از کل مبلغ (ازجمله خود نیرویکاری که منحصراً بهاین کارکرد اختصاص یافته است) بههزینههای گردش تعلق دارد.
با اینهمه، تمایز معینی بین هزینههای ناشی از دفترداری یا هزینههای نامولدِ زمان کار از یکسو، و هزینههای ناشی از زمان خرید و فروش از دیگرسو وجود دارد. هزینههای خرید و فروش صرفاً از شکل اجتماعی معین فرآیند تولید پدید میآید، از این واقعیت که فرآیندِ تولیدِ کالاهاست. با اینهمه، دفترداری بهعنوان نظارت و جمعبندی ذهنی این فرآیند با رخدادن هرچه بیشتر فرآیند {تولید} در مقیاسی اجتماعی و از دست دادن سرشت صرفاً فردی آن بیش از پیش ضروری میشود؛ بهاین ترتیب، دفترداری در تولید سرمایهداری، بیش از تولید پراکندهی پیشهوران و دهقانان ضروری است و در تولید اشتراکی، ضروریتر از تولید سرمایهداری است. اما هزینههای دفترداری با تمرکز تولید و متناسب با دگرگونی فزایندهی آن، بهدفترداری اجتماعی کاهش مییابد.
ما در اینجا صرفاً بهسرشت عام هزینههای گردش که از استحالههای صرفاً صوری پدیدار میشوند، توجه میکنیم. نیازی نیست که بهتمامی شکلهای جزیی آن بپردازیم. اما برای اینکه دریابیم چگونه شکلهای مربوط بهاین تبدیل صوری ارزش، از شکل اجتماعی خاص فرآیند تولید پدید میآید، یعنی شکلهایی که در مورد تولیدکنندهی منفرد کالایی فقط گذرا هستند و بهزحمت میتوان آنها را مراحل قابل توجهی دانست که در کنار کارکردهای تولید او انجام یا با آن جفتوجور میشوند، {بهبیان دیگر،} برای فهم اینکه چگونه همهی اینها بهعنوان هزینههای چشمگیر گردش تلقی میشوند، کافی است بهمورد سادهی دریافت و توزیع پول توجه کنیم که بهکارکرد انحصاری بانکها و غیره، یا کارکرد صندوقدارها در کسب و کارهای مستقلِ منفرد بدل و در مقیاس کلان متمرکز شده است. آنچه باید بهآن توجه شود، این استکه این هزینههای گردش، با تغییرشکلشان عوض نمیشوند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[*] در سدههای میانه، دفترداری کشاورزی، فقط در صومعهها یافت میشد. با اینهمه، دیدیم (مجلد اول ص. 392) که در کمونتههای بدوی هندی یک نفر دفتردار کشاورزی وجود داشته است. در اینجا دفترداری بهعنوان کارکرد انحصاری یکی از مقامات کمونته، جایگاهی مستقل یافته است. این تقسیمکار در وقت، انرژی و مخارج، صرفهجویی میکند، اما تولید و دفترداری تولید، متفاوت از هم باقی میمانند، همانطورکه بار یک کشتی از بارنامه متمایز است. در شخص دفتردار، بخشی از نیرویکار کمونته از تولید بیرون کشیده شده و هزینههای مربوط بهکارش، نه با کار خودش بلکه با برداشت از محصول مشترک جبران میشود. آنچه دربارهی دفتر کمونته هندی صادق است، با تغییراتی متناسب (mutatis mutandis) دربارهی دفتردارِ سرمایهدار صدق میکند.
[3] دو پاراگرافِ قبل از پاراگراف مورد مناقشهی آقای فراهانی:
در هرفرآیند تولید، تغییر مکان ابژهی کار و وسایل کار و نیرویکارِ لازم برای آن، نقش عمدهای ایفا میکنند؛ مثلاً پنبهای که از بخش شانهزنی بهکارگاه ریسندگی حرکت داده میشود، یا ذغالی که از معدن بهسطح زمین آورده میشود. انتقال محصول تمامشده بهعنوان کالای تمامشده از یک محل بهمحلی دیگر در فاصلهای معین، همان پدیده را در مقیاس بزرگتری نشان میدهد. [حملونقل محصولات از یک محل تولید بهمحل دیگر با انتقال محصولات تمامشده] از سپهر تولید بهسپهر مصرفی دنبال میشود. فقط زمانی محصول برای مصرف آماده است که این حرکت را کامل کرده باشد.
چنانکه دیدیم، قانون عام تولید کالایی این است که بهرهوری کار و ارزشی که میآفریند، نسبت معکوسی دارند. این امر برای صنعت حملونقل، مانند هرصنعت دیگر، صادق است. هرچه [کمیت کارِ] لازم، مرده یا زنده، برای حملونقل یک کالا [در مسافتی معلوم کمتر باشد،] نیروی مولد [کار] بیشتر است و برعکس.
[4] فعالیت آکادمیکِ حیثیتمدار را نباید با آن شکلی از کار آکادمیک اشتباه گرفت که در پارهای از موارد با گذر از «حیثیت» خویش، تا اندازهای با مبارزات کارگری بههمراستایی میرسد. ترجمهی آثار مربوط بهمبارزهی طبقاتی (حتی اگر با غلطهای غیرعمدی و غیرسیستماتیک همراه باشد و درصدد ایجاد انحراف در جنبش کارگری نباشد)، یکی از بارزترین اشکال اینگونه کار آکادمیک است.
[5] «مطلب دیگر اینکه در شمارهی ۲۸۳ـ۲۸۲ (۱۰ و ۹ سال ۱۳۹۰) ماهنامهی چیستا مقالهای به ترجمهی اینجانب چاپ شده است تحت عنوان سوسیالیسم یگانه راه برونرفت از بحران. اما متأسفانه به لطف «ویراستار» محترم ۱۴۴ مورد تحریف و اشتباه در آن مقالهی پانزده صفحهای راه یافته است، لذا مطلع باشید که صحت و سقم مطالب چاپ شده در آن مقاله ابداً به اینجانب مربوط نمیشود. من در اینجا نام آن کسی را که آن مصاحبهی کذایی را منتشر ساخته و همچنین نام آن به اصطلاح ویراستار را ذکر نمیکنم، اما بدانید و آگاه باشید که اگر چنانچه با این پدیدهی شوم برخوردی جدی صورت نگیرد روزگار تألیف و ترجمه از این که هست سیاهتر و ناامیدکنندهتر خواهد شد»[اینجا].
متن نوشتهی سیاوش فراهانی:
سرمایه: نقد اقتصاد سیاسی. کارل مارکس. ترجمة حسن مرتضوی. ج2. تهران: لاهیتا، 1393. 670 ص.
پیش از هر چیز باید متذکر شوم که برای نقد ترجمۀ حسن مرتضوی از جلد دومسرمایه، ترجمۀ فارسی را جمله به جمله با متن اصلی مقایسه نکرده ام، بلکه با توجه به اینکه کتابسرمایهرا در گذشته دو بار خوانده بودم (یک بار ترجمۀ فارسی آن ـــ ترجمۀ ایرج اسکندری ـــ را و یک بار هم ترجمۀ روسی آن را) و همچنین از آنجا که کتاب های متعددی (اعم از روسی و فارسی) در مورد اقتصاد سیاسی مارکسیستی مطالعه کرده بودم، برای نقد ترجمۀ یادشده صرفاً متن فارسی را یک بار با دقّت از اول تا آخر خواندم و هر جا که احساس کردم اشتباهی رخ داده است، ابتدا به ترجمۀ روسی و بعد برای اطمینان بیشتر به متن آلمانی (و در برخی موارد به ترجمۀ انگلیسی) مراجعه نمودم. در نهایت به این نتیجه رسیدم که در این ترجمه اشتباهات ریز و درشت متعددی راه یافته است. بنابراین، نظر به اهمیتی که کتابسرمایهدارد، لازم دیدم حاصل بررسی های خود را در مورد کیفیت این ترجمه به اطلاع عموم خوانندگان برسانم. اما از آنجا که در این مقاله نمیتوان تمام این اشتباهات و کاستیها را ذکر و بررسی کرد، ابتدا 15 مورد از فاحشترین و گمراه کنندهترین اشتباهات را ذکر میکنم و به اختصار مورد بررسی قرار میدهم و سپس به بیان ارزیابی کلّی خود از کیفیت ترجمۀ مورد بحث میپردازم. ولی پیش از آن، جا دارد به چند نکتۀ مهم اشاره کنم. نخست اینکه در این مقاله بهندرت از عباراتی نظیر «به نظر من» یا «به عقیدۀ من» استفاده کردهام، زیرا اولاً روشن است که تمام آنچه در این مقاله گفته میشود نظر و عقیدۀ من است و ثانیاً در اینجا به هیچ وجه قصد بیان نظریات و عقاید خودم را ندارم، بلکه در پی بیان حقیقتم؛ البته ممکن است در همه جا به حقیقت نرسیده باشم ولی این امر تأثیری بر هدف کلّی من ندارد: گذشتن از نظریات و عقاید ذهنی و رسیدن به حقیقت عینی. مطلب دیگری که باید به آن اشاره کنم این است که در میان اشتباهاتی که آنها را از جمله اشتباهات فاحش و گمراهکننده میدانم (حدود 30 مورد) ولی آنها را در میان 15 موردی که در زیر میآیند قرار ندادهام، اشتباهاتی وجود دارد که شاید به نظر بعضیها چندان مهم نباشد، مثل این مورد که به جای C-M نوشته شده است M-C (صفحۀ 152 سطر 13) یا این مورد که به جای Cʼ نوشته شده است M’ (صفحۀ 160 سطر 5) یا این مورد که به جای «تولیدِ کالاییِ سرمایهدارانه» (der kapitalistischen Warenproduktion) نوشته شده است «تولید کالای سرمایه داری» (صفحۀ 453 سطر 3 از آخر) یا این مورد که به جای 500 نوشته شده است 5000 (صفحۀ 558 سطر 10). احتمالاً به عقیدۀ بعضیها این قبیل اشتباهات آنقدر فاحشاند که بیشتر خوانندگان متوجه آنها خواهند شد و خودشان آنها را تصحیح خواهند کرد. اما اولاً صِرف فاحش بودن یک اشتباه دلیل نمیشود که بیشتر خوانندگان متوجه آن بشوند، چه رسد به اینکه آن را تصحیح کنند. ثانیاً مهم بودن یا مهم نبودن اشتباهات در یک ترجمه با توجه به متن اصلی تعیین میشود نه بر اساس سطح آگاهی خوانندگان، زیرا سطح آگاهی خوانندگان مفهومی نسبی است که در افراد مختلف فرق میکند و در نتیجه نمیتواند ملاک مطمئنی برای تعیین مهم بودن یا مهم نبودن یک اشتباه باشد. در نهایت باید متذکر شوم که من فقط ترجمهای را که مترجم از متن ویراستۀ انگلس (که به عقیدۀ ایشان «ویراستۀ» انگلس است، یعنی به اصطلاح ویراسته است ولی در واقع گویا منعکسکنندۀ کژفهمی یا احتمالاً تحریفات انگلس در دستنوشته های مارکس است) انجام داده و در متن اصلی کتاب آورده است، مورد نقد و بررسی قرار دادهام و کاری به آنچه در حواشی کتاب تحت عنوان ترجمۀ متن دستنوشتههای مارکس آمده است، نداشتهام. نقد و بررسی این مورد اخیر، خودش مستلزم کاری مستقل است که من عجالتاً نه فرصت آن را دارم و نه آن را لازم میبینم.
*
باری، در اینجا در هر مورد ابتدا متن آلمانی[1]را می آورم، بعد ترجمۀ حسن مرتضوی را نقل میکنم، و سپس ترجمۀ پیشنهادی خودم را ارائه میدهم، در پایان هم در صورت لزوم به توضیح مطلب میپردازم. اما از آنجا که ایرج اسکندری چهل سال پیش از حسن مرتضوی جلد دومسرمایهرا برای نخستین بار به فارسی ترجمه کرده بود، برای اینکه هم یادی از او کرده باشم و هم مقایسۀ ترجمۀ او را با ترجمۀ حسن مرتضوی در مواردی که در اینجا ذکر شده است برای خوانندگان آسان نمایم، در پایان هر مورد ترجمۀ ایرج اسکندری[2]را نیز، بدون هرگونه اظهار نظری در مورد کیفیت آن (امری که مستلزم پژوهشی جداگانه است)، در حاشیه ذکر میکنم.
1)فصل اول، IV.متن آلمانی (ص 33):
Der Produktionsproceß erscheint, in der Form des Kreislaufsprocesses selbst, formell und ausdrücklich als das, was er in der kapitalistischen Produktionsweise ist, als bloßes Mittel zur Verwerthung des vorgeschoßnen Werths, also die Bereicherung als solche, als Selbstzweck der Produktion.
ترجمۀ حسن مرتضوی (ص 165):
«فرآیند تولید در اینجا، به طور صوری و آشکار، در خود شکلِ حرکت دورانی ظاهر میشود، زیرا عملاً در شیوهی تولید سرمایه داری است که ابزار صِرف ارزشافزایی ارزش پرداخت شده و بنابراین توانگرشدن به معنای اخص کلمه، هدف ذاتیِ تولید است».
ترجمۀ پیشنهادی منتقد:
«فرآیندِ تولید در خودِ این شکلِ فرآیندِ دورپیمایی، به نحوی صوری و صریح همچون همان چیزی ظاهر میشود که در شیوۀ تولیدِ سرمایه داری هست: [یعنی] ابزاری صِرف برایِ افزایشِ ارزشِ پرداخت شده؛ بنابراین، در اینجا صِرفِ ثروتمندشدن همچون هدفِ اصلی تولید ظاهر میشود».
توضیح:
اولاً یعنی چه که «فرآیند تولید در اینجا، به طور صوری و آشکار، در خود شکلِ حرکت دورانی ظاهر میشود»؟ فرآیند تولید در خود شکل «حرکت دورانی» ظاهر نمی شود، بلکه فرآیندِ تولید در خودِ این شکلِ فرآیندِ دورپیمایی، همچون همان چیزی ظاهر میشود که در واقع در شیوۀ تولید سرمایه داری هست یعنی همچون ابزاری برای افزایشِ ارزشِ پرداخت شده. ثانیاً یعنی چه که در شیوة تولید سرمایه داری «ابزار صِرف ارزش افزایی ارزش پرداخت شده ... هدف ذاتی تولید است»؟ این نه تنها کاملاً اشتباه است بلکه کاملاً بیمعنی است. «ابزار صِرف ارزش افزایی ارزش پرداخت شده» هدف ذاتی تولید در شیوۀ تولید سرمایه داری نیست، بلکه «فرآیندِ تولید در خودِ این شکلِ فرآیندِ دورپیمایی، به نحوی صوری و صریح همچون همان چیزی ظاهر میشود که در شیوۀ تولیدِ سرمایه داری هست: [یعنی] ابزاری صِرف برایِ افزایشِ ارزشِ پرداخت شده؛ بنابراین، در اینجا صِرفِ ثروتمندشدن همچون هدفِ اصلی تولید ظاهر میشود.»[3].
2) فصل چهارم.متن آلمانی (ص 89):
Es ist immer G-W auf der einen, W-G auf der andren Seite, nicht aber immer Verschlingung von Kapitalmetamorphosen.
ترجمۀ حسن مرتضوی (ص 225):
«همیشه M-C از یکسو و C-M از سوی دیگر وجود دارد، اما هرگز استحاله های سرمایه درهم آمیخته نمیشوند».
ترجمۀ پیشنهادی منتقد:
«همیشه از یک سو M-C و از سوی دیگر C-M وجود دارد، اما استحالهد های سرمایه همیشه در هم آمیخته نمیشوند».
توضیح:
در فرآیند گردش همیشه از یک طرف پول به کالا تبدیل میشود و از طرف دیگر کالا به پول، به عبارت دیگر یک طرف با پولش کالا (مثلاً وسایل تولید) میخرد و طرف دیگر کالایش (مثلاً وسایل تولید) را میفروشد و به پول تبدیل میکند. این روند میتواند منعکسکنندۀ استحالههای سرمایههای منفرد گوناگون باشد، مثلاً وقتی که از یک طرف سرمایهدار تولیدکنندۀ نخ با بخشی از سرمایۀ پولیاش زغال میخرد، با این کار سرمایۀ پولیاش از شکل پولی به شکل کالایی تبدیل میشود و از طرف دیگر سرمایهدار تولیدکنندۀ زغال با فروش زغال، سرمایهاش را از شکل کالایی به شکل پولی تبدیل میکند. اما مارکس متذکر می شود که وضع همیشه اینگونه نیست، زیرا مثلاً ممکن است که وسایل تولیدی که طرف اول میخرد، به معنی دقیق کلمه سرمایۀ کالایی نباشد یعنی کارکرد سرمایۀ صنعتی را نداشته و توسط یک سرمایهدار تولید نشده باشد، در نتیجه در این مورد شاهد درهم آمیختگی استحالههای سرمایه های گوناگون نخواهیم بود. اما مترجم در ترجمۀ خودش تقریباً عکس این مطلب را میگوید.[4]
3) فصل ششم، I، 2.متن آلمانی (ص 105):
Neben dem wirklichen Kaufen und Verkaufen wird Arbeitszeit verausgabt in der Buchführung, in die außerdem vergegenständlichte Arbeit eingeht, Feder, Tinte, Papier, Schreibpult, Bureaukosten.
ترجمۀ حسن مرتضوی (ص 243):
«زمان کار علاوه بر خرید و فروش بالفعل، صرف دفترداری میشود که مستلزم [استفاده از] قلم، مرکب، کاغذ، میز و سایر وسایل اداری و نیز کار شیئیتیافته است».
ترجمۀ پیشنهادی منتقد:
«زمانِ کار علاوه بر خرید و فروش بالفعل [یعنی انجام خرید و فروش]، صَرفِ دفترداری میشود که علاوه بر آن [یعنی علاوه بر صَرفِ زمان]، مستلزم [صرفِ] کارِ شیئیت یافته ـ قلم، مُرکّب، کاغذ، میز تحریر و سایر وسایل اداری ـ است».
توضیح:
در ترجمۀ مترجم دو اشتباه وجود دارد. اولاً عبارت « außerdem» («علاوه بر آن» [یعنی علاوه بر صرف زمان]) ترجمه نشده است، یا به این دلیل که از قلم افتاده یا به این دلیل که مترجم متوجه معنی آن در جمله نشده و آن را حذف کرده است. اشتباه دوم که به طور غیرقابل مقایس های مهمتر از اشتباه اول است، این است که به عقیدۀ مترجم دفترداری مستلزم استفاده از «قلم و مرکب و کاغذ و میز و سایر وسایل اداری و نیز کار شیئیت یافته است». و این یعنی به نظر مترجم قلم و مرکب و کاغذ و میز و سایر وسایل اداری در یک طرف قرار دارند و زیر مقوله یا مقولات خاصی جای میگیرند و کار شیئیت یافته در طرف دیگر قرار دارد و مقولۀ جداگانهای را میسازد. ولی ابداً این گونه نیست. قلم و مرکب و کاغذ و میز و سایر وسایل اداری همگی زیر مقولۀ کارِ شیئیت یافته جای می گیرند؛ از منظری که مارکس در اینجا به آنها مینگرد، آنها چیزی نیستند جز کار شیئیت یافته. ای کاش مترجم یک مثال برای این کار شیئیت یافته میزد که در دفترداری صرف میشود و به عقیدۀ ایشان نه قلم است و نه مرکب و نه کاغذ و نه میز و نه سایر وسایل اداری.[5]
4)فصل ششم، III.متن آلمانی (ص 121):
Die absolute Werthgröße, welche der Transport den Waaren zusetzt, steht unter sonst gleichbleibenden Umständen im umgekehrten Verhältnis zur Produktivkraft der Transportindustrie, und im direkten Verhältnis zu den zu durchlaufenden Entfernungen.
ترجمۀ حسن مرتضوی (ص 258):
«در صورت ثابتماندن سایر شرایط، مقدار مطلق ارزش افزوده به حمل ونقل کالاها نسبت معکوس با نیروی مولّد صنعت حمل ونقل و نسبت مستقیم با مسافتی که باید بپیماید، دارد».
ترجمۀ پیشنهادی منتقد:
«در صورت ثابت ماندن سایر شرایط، مقدار مطلق ارزشی که حمل و نقل به کالاها می افزاید نسبت معکوس با نیروی مولّد صنعت حمل و نقل و نسبت مستقیم با مسافتهایی که [کالاها] باید طی کنند، دارد».
توضیح:
من واقعاً نمیفهمم که «مقدار مطلق ارزش افزوده به حملونقل کالاها» یعنی چه. در اینجا بحث بر سر این است که مقدار مطلق ارزشی که حمل و نقل به کالاها می افزاید، در صورت ثابت ماندن سایر شرایط، نسبت معکوس با نیروی مولّد صنعت حمل و نقل و نسبت مستقیم با مسافتهایی که کالاها باید طی کنند، دارد؛ یعنی هر چه نیروی مولّد صنعت حمل و نقل افزایش یابد مقدار ارزشی که حمل و نقل به کالاها می افزاید کاهش مییابد و برعکس. اما تأثیر مسافت هایی که کالاها باید طی کنند بر ارزشی که حمل و نقل به کالاها می افزاید، مستقیم است یعنی هر چه مسافت افزایش یابد مقدار ارزشی که حمل و نقل به کالاها می افزاید، افزایش مییابد و هر چه مسافت کاهش یابد مقدار ارزشی که حمل و نقل به کالاها میافزاید، کاهش مییابد.[6]
5) فصل هشتم، I.متن آلمانی (ص 137):
Die Elemente des flüssigen Kapitals sind ebenso beständig im Produktionsproceß - soll er kontinuierlich sein - fixiert wie die Elemente des fixen Kapitals.
ترجمۀ حسن مرتضوی (ص 278):
«عناصر سرمایهی سیّال، همانطور که در فرآیند تولید ــ در صورت تداوم این فرآیند ــ تثبیت دائمی شدهاند، عناصر سرمایهی پایا نیز هستند».
ترجمۀ پیشنهادی منتقد:
«برای این که روند تولید بیوقفه جریان یابد، عناصر سرمایۀ سیّال نیز باید مانند عناصر سرمایۀ پایا، دائماً در روند تولید تثبیت شوند».
توضیح:
طبق ترجمۀ مترجم، عناصر سرمایۀ سیّال چون در فرآیند تولید «تثبیت دائمی شدهاند، عناصر سرمایهی پایا نیز هستند». آخر عناصر سرمایۀ سیّال چطور میتوانند به طور همزمان عناصر سرمایۀ پایا هم باشند؟ اگر عناصر سرمایۀ سیّالند پس عناصر سرمایۀ پایا نیستند اگر عناصر سرمایۀ پایااند پس عناصر سرمایۀ سیّال نیستند، زیرا یک عنصر واحد از سرمایه نمیتواند در آن واحد هم مثل سرمایۀ سیّال برگردد هم مثل سرمایۀ پایا. خیر چنین نیست. در اینجا گفته میشود که عناصر سرمایۀ سیّال نیز ــ در صورت استمرار روند تولید ــ باید مثل عناصر سرمایۀ پایا در روند تولید «تثبیت دائمی» شوند. منظور از تثبیت شدن عناصر سرمایۀ سیّال در روند تولید، این است که آنها باید پیوسته تجدید شوند، به نحوی که مثل عناصر سرمایۀ پایا همیشه در روند تولید حاضر باشند.[7]
6)فصل نهم.متن آلمانی (ص 156):
In einigen andren schlägt ein Theil mehr als einmal im Jahr um, ein andrer Theil nicht so häufig.
ترجمۀ حسن مرتضوی (ص 296):
«در پارهای دیگر، بخشی از سرمایه، بیش از یکسال گردش می کند و بخشی دیگر، کمتر از آن».
ترجمۀ پیشنهادی منتقد:
«در پارهای دیگر [از رشتهها یا به قول حسن مرتضوی، «کسبوکارها»] بخشی از سرمایه بیش از یک بار در سال گردش میکند اما بخش دیگر با سرعت کمتری گردش میکند».
توضیح:
در مورد اینکه چه چیزی باعث این اشتباه شده است، نمیتوان به طور قطعی اظهار نظر نمود، اما میتوان با قطعیت گفت که تفاوت «بیش از یکسال» گردش کردن با بیش از یک بار در سال گردش کردن، به قول قُدَما، از ثَرا تا ثُریاست. به هر حال، در اینجا منظور نویسنده (جورج پولت اسکروپ) این است که بخشی از سرمایه مثلاً پنج بار در سال گردش میکند اما سرعت گردش بخش دیگر به این تندی نیست بلکه به عنوان مثال فقط دو بار در سال گردش میکند.[8]
7) فصل دهم.متن آلمانی (ص 168):
Durch die gemeinsame Bezeichnung: cirkulierendes Kapital, wird dieser wesentliche Unterschied aufgehoben.
ترجمۀ حسن مرتضوی (ص 309):
«خصوصیت جامع هر دو شکل به عنوان سرمایهی درگردش، این تمایز بنیادی را لغو میکند».
ترجمۀ پیشنهادی منتقد:
«نامگذاری واحد تحت عنوان ”سرمایۀ درگردش“، این تفاوت ماهوی را از بین میبرد».
توضیح:
سرمایۀ متغیّر و بخشی از سرمایۀ ثابت که شامل مواد خام و مواد کمکی و غیره میشود، شکل برگشت یکسانی دارند. این مسئله باعث شده که آدام اسمیت هر دو آنها را سرمایۀ درگردش بنامد. اما این نام و عنوان مشترک موجب میشود که تمایز و تفاوت اساسی موجود میان آنها پوشیده و مستور شود.[9]
8)فصل دهم.متن آلمانی (ص 181):
Ja, spätere Schriftsteller sind weiter gegangen, sie haben es nicht nur zur entscheidenden Bestimmung des in Arbeitskraft ausgelegten Kapitalteils gemacht, cirkulierendes - im Gegensatz zu fixem - Kapital zu sein; sie haben es zur wesentlichen Bestimmung des cirkulierenden Kapitals gemacht, in Lebensmitteln für die Arbeiter ausgelegt zu werden.
ترجمۀ حسن مرتضوی (ص 324):
«در حقیقت، نویسندگان بعدی حتی فراتر رفتند و نه تنها ویژگی تعیین کنندهی آنبخش از سرمایه ی صرفشده برای نیروی کار را در این دانستهاند که در تقابل با سرمایه ی درگردش است، بلکه خصوصیت بنیادی سرمایه ی درگردش را در این دانسته اند که صرف وسایل معاش کارگر میشود».
ترجمۀ پیشنهادی منتقد:
«نویسندگان بعدی حتّی از این هم فراتر رفته اند، آنان نه تنها ویژگی تعیین کنندۀ آن بخش از سرمایه را که صرف نیروی کار شده در این دانسته اند که سرمایۀ درگردش ـ در تقابل با سرمایۀ پایا ـ است، بلکه خصوصیت بنیادی سرمایة درگردش را در این دانسته اند که صرف وسایل معاش کارگر میشود».
توضیح:
نادرستی ترجمۀ مترجم کاملاً واضح است. مترجم در ابتدا میگوید که ویژگی تعیین کنندۀ آن بخش از سرمایه که صرف خرید نیروی کار شده در این است که در تقابل با سرمایۀ درگردش قرار دارد (!) (پس سرمایۀ متغیّر از لحاظ شکل برگشت خود سرمایۀ پایاست (!))، اما در ادامه میگوید که اساساً سرمایۀ در گردش سرمایه ای است که صرف خرید نیروی کار شده. مترجم اول ادعا می کند که سرمایۀ متغیّر، سرمایۀ پایاست اما بعد می گوید که سرمایۀ درگردش است. این اشتباه آن قدر واضح است که ظاهراً نیازی به توضیح ندارد. ولی ترجیح میدهم مطلب را توضیح بدهم. اقتصاددانان بورژوایی آگاهانه یا غیرآگاهانه سرمایۀ ثابت و سرمایۀ متغیّر را با سرمایۀ پایا و سرمایۀ درگردش خَلط و قاطی میکنند. اقتصاددانان مذکور ابتدا ادعا می کنند که ویژگی اصلی آن بخش از سرمایه که صرف خرید نیروی کار شده (یعنی سرمایۀ متغیّر) این است که سرمایۀ درگردش است و در تقابل با سرمایۀ پایا قرار دارد. در حالی که ویژگی اصلی سرمایۀ متغیّر این است که ارزش اضافی تولید میکند و در تقابل با سرمایۀ ثابت قرار دارد. اقتصاددانان بعدی راه پیشینان خود را ادامه دادند و کار خلط مفاهیم را به جایی رساندند که گفتند اصلاً سرمایۀ درگردش سرمایه ای است که صرف خرید نیروی کار شده است، یعنی سرمایۀ درگردش را اساساً با سرمایۀ متغیّر یکی دانستند.[10]
9) فصل سیزدهم.متن آلمانی (ص 203):
Die Arbeitszeit ist immer Produktionszeit, d.h. Zeit, während deren das Kapital in die Produktionssphäre gebannt ist. Aber umgekehrt ist nicht alle Zeit, während deren das Kapital sich im Produktionsproсeß befindet, deswegen notwendig auch Arbeitszeit.
ترجمۀ حسن مرتضوی (ص 349):
«زمان کار، همیشه زمان تولید است، یعنی زمانی که طی آن سرمایه، به سپهر تولید محدود و منحصر میشود. اما عکس آن همیشه درست نیست، یعنی زمانی که طی آن سرمایه در فرآیند تولید یافت میشود، ضرورتاً زمان کار است».
ترجمۀ پیشنهادی منتقد:
«زمان کار همیشه زمان تولید است، یعنی زمانی که طی آن سرمایه به سپهر تولید محدود و منحصر میشود. اما عکس آن همیشه درست نیست، یعنی زمانی که طی آن سرمایه در فرآیند تولید یافت میشود، ضرورتاً زمان کار نیست».
توضیح:
نادرستی ترجمۀ مترجم چون روز روشن است. مترجم در ترجمۀ خودش به اصطلاح نقض غرض میکند. اول میگوید که زمان کار همیشه زمان تولید است اما عکس آن همیشه درست نیست، یعنی این که زمان تولید همیشه زمان کار نیست. اما بعد میگوید که خیر، زمان تولید همیشه زمان کار است. واضح است که زمان کار همیشه زمان تولید است اما زمان تولید همیشه زمان کار نیست. مطلب دیگری که نه تنها در این مورد، بلکه در سراسر کتاب مشاهده می شود و جا دارد به آن اشاره کنیم، استفادۀ بیش از اندازه از ویرگول است. مثلاً در جملۀ اول بعد از «زمان کار» و همچنین بعد از «آن سرمایه» نیازی به گذاشتن ویرگول نیست. این ویرگول های متعدد در برخی موارد معنی جمله را نیز تا حدی تغییر داده اند (مثلاً در سطر 13 صفحۀ 589). به هر حال درست است که استفاده از علائم نگارشی هنوز به طور کامل ضابطه مند نشده است، اما لااقل در مورد ویرگول قواعد معینی وجود دارد و اکثر صاحبنظران نیز از قاعدۀ «حداقل ویرگول» پیروی میکنند.[11]
10) فصل پانزدهم.متن آلمانی (ص 224-225):
Die Arbeitsperiode erfordert also ein flüssiges Kapital von 500 £ und die Umlaufszeit ein zuschüssiges Kapital von fernern 500 £.
ترجمۀ حسن مرتضوی (ص 372):
«به این ترتیب، دورهی کاری، مستلزم سرمایهی سیّالی به مبلغ 500 پوند استرلینگ و برای زمان گردشِ سرمایه ی اضافی، به 500 پوند استرلینگ دیگر نیاز است».
ترجمۀ پیشنهادی منتقد:
«بنابراین، دورۀ کاری مستلزم سرمایۀ سیّالی به میزان 500 پوند استرلینگ است و برای زمان گردش نیز سرمایۀ اضافیای به همان میزان 500 پوند استرلینگ لازم است».
توضیح:
مسئله آنقدر ساده و اشتباه مترجم آنقدر فاحش است که نیازی به توضیح ندارد، فقط کافی است که ترجمۀ پیشنهادی من را با ترجمۀ مترجم به دقت مقایسه کنید.[12]
11)فصل هفدهم، I.متن آلمانی (ص 290):
Das Produkt in seiner Naturalform ist schon Geld
ترجمۀ حسن مرتضوی (ص 439):
«محصول در شکل طبیعی خود، هنوز پول است».
ترجمۀ پیشنهادی منتقد:
«محصول در همان شکل طبیعیِ خود پول است».
توضیح:
یعنی چه «هنوز» پول است؟ یعنی بعد دیگر پول نیست؟ در اینجا محصول عبارت است از طلا و نقره. طلا و نقره در شکل طبیعی خود پول هستند. منظور از شکل طبیعی، این نیست که طلا و نقره بنا به طبیعت و ماهیت خود پول هستند. منظور این است که به همان شکل کالایی اولیۀ خود پول هستند. کالای طلا و نقره بر خلاف سایر کالاها برای این که از شکل کالایی به شکل پولی درآید نیازی به مبادله (فروش) ندارد، چون در همان شکل طبیعی یا کالایی خود پول است. اصلاً پول یعنی کالایی که معادل تمام کالاهاست، کالایی که با تمام کالاها مبادله میشود. طلا و نقره از همان لحظه ای که تولید می شوند تا وقتی که نیست و نابود نشده اند پولاند، طلا و نقره در اقتصاد کالایی همیشه پولند. پس قید «هنوز» در جملۀ بالا اشتباه است. طلا و نقره هنوز پولند، یعنی این که طلا و نقره الان پولند اما فردا یا پس فردا دیگر پول نخواهند بود (البته در نظام کمونیستی طلا و نقره دیگر پول نخواهند بود، چون در نظام کمونیستی اقتصاد کالایی و در نتیجه پول به طور کلی از بین خواهد رفت. اما در متن در مورد نظام کمونیستی بحث نمیشود). طلا و نقره حتی وقتی که به عنوان مواد خام در برخی صنایع مورد استفاده قرار میگیرند باز هم پولند، البته پول بالقوه نه پول بالفعل، یعنی باز هم ویژگی پول بودن خود را از دست نمی دهند گرچه دیگر نقش پول را بازی نمیکنند.[13]
12) فصل هجدهم، I.متن آلمانی (ص 316):
..., so im zweiten Abschnitt, wie innerhalb dieses Flusses und Succession von Formen, ein Kapital von gegebner Größe sich gleichzeitig, wenn auch in wechselndem Umfang in die verschiednen Formen von produktivem Kapital, Geldkapital und Waarenkapital theilt, ...
ترجمۀ حسن مرتضوی (ص 467):
«...، آنچه در پارهی دوم بررسی شد، اساساً این بود که چگونه در این جریان و توالی شکلها، سرمایه ای با اندازهای معین، همزمان، هرچند به میزان متغیر، به شکلهای گوناگون سرمایه ی مولّد، یعنی سرمایه ی پولی و سرمایه ی کالایی تقسیم میشود...».
ترجمۀ پیشنهادی منتقد:
«...، آنچه در پارۀ دوم بررسی شد، اساساً این بود که چگونه در این جریان و توالی شکل ها، سرمایه ای با اندازهای معین، همزمان، هرچند به میزان متغیر، به شکلهای گوناگون سرمایۀ مولّد، سرمایۀ پولی و سرمایۀ کالایی تقسیم میشود...».
توضیح:
از ترجمۀ مترجم برمیآید که سرمایۀ پولی و سرمایۀ کالایی، شکلهای گوناگون سرمایۀ مولّد هستند. و این کاملاً اشتباه است. همان طور که میدانیم، سرمایۀ مولّد و سرمایۀ پولی و سرمایۀ کالایی همگی شکلهای گوناگون سرمایه هستند، نه این که سرمایۀ پولی و سرمایۀ کالایی شکلهای گوناگون سرمایۀ مولّد باشند.[14]
13) فصل نوزدهم، II، 5.متن آلمانی (ص 351):
Da dessen Voraussetzung selbst wieder die Waarencirkulation ist, so erheischt seine Darstellung also auch eine davon unabhängige und vorhergehende Analyse der Waare.
ترجمۀ حسن مرتضوی (ص 503):
«و بنابر این، چون پیشفرض این فرآیند نیز گردش کالایی است، شرح و ارایه ی آن نیز مستلزم تحلیلی مستقل، و مقدم بر کالاست.».
ترجمۀ پیشنهادی منتقد:
«اما از آنجا که پیش شرطِ خودِ این فرآیند [یعنی فرآیندِ تولید سرمایه دارانه] نیز گردش کالایی است، توصیف آن نیز مستلزم این است که ابتدا کالا را به طور مستقل مورد تجزیه و تحلیل قرار بدهیم.».
توضیح:
اگر بخواهیم این جمله را به طور کاملاً تحتاللفظی ترجمه کنیم، می توانیم بگوییم: «اما از آنجا که پیش شرطِ خودِ این فرآیند نیز گردش کالایی است، توصیف آن نیز مستلزم تحلیلی مستقل از آن و مقدم بر آن از کالاست.» ولی این ترجمه معنی جمله را بهخوبی منتقل نمیکند. معنی جمله این است که چون فرآیند تولید کاپیتالیستی خودش مشروط به وجود گردش کالایی است، برای توصیف این فرآیند لازم است که ابتدا به تجزیه و تحلیل کالا بپردازیم. یعنی تحلیل کالا باید مقدم بر تحلیل فرآیند تولید کاپیتالیستی باشد، اما مترجم در ترجمۀ خود درست عکس این مطلب را میگوید.[15]
14) فصل بیستم، V.
متن آلمانی (ص 380):
Was die Klasse I, in Bezug auf den Bestandtheil v + m ihres Waarenprodukts, angeht, so zieht sie mehr Geld aus der Cirkulation heraus, als sie hineingeworfen hat.
ترجمۀ حسن مرتضوی (ص 532):
«در ارتباط با سرمایهدارهای بخش I، با توجه به جزء v+s محصول کالاییشان، آنها پول بیشتری را از سپهر گردش بیرون میکشند تا در آن به جریان بیندازند.»
ترجمۀ پیشنهادی منتقد:
«در مورد بخش I باید بگوییم که این بخش، نسبت به جزء v+s محصول کالاییاش، پول بیشتری نسبت به آنچه در سپهر گردش ریخته است، از آن بیرون میکشد.».
توضیح:
بخش I «پول بیشتری را از سپهر گردش بیرون» نمی کشد «تا در آن به جریان» بیندازد (کاری که نمی دانم چه فایده ای میتواند داشته باشد)، بلکه بخش I پول بیشتری نسبت به آنچه در سپهر گردش ریخته، از سپهر گردش بیرون میکشد.[16]
15) فصل بیستم، VI. متن آلمانی (ص 420):
Er verkauft sein Waarenprodukt, er verwandelt es in Geld.
ترجمۀ حسن مرتضوی (ص 384):
«وی ابتدا محصول کالاییاش را فروخت و آن را به کالا تبدیل کرد.».
ترجمۀ پیشنهادی منتقد:
«او محصول کالاییاش را میفروشد و آن را به پول تبدیل میکند.».
توضیح:
اشتباه آنقدر فاحش است که نیازی به توضیح ندارد.[17]
*
این بود بخشی از اشتباهات فاحش و گمراه کنندهای که متوجه آنها شده ام. همانطور که پیشتر گفتم، من ترجمۀ مورد بحث را جمله به جمله با متن اصلی مقایسه نکرده ام. بنابراین، با توجه به اینکه من جلد دومسرمایهرا حفظ نیستم، اگر کسی این ترجمه را جمله به جمله با متن اصلی مقایسه کند، احتمالاً متوجه اشتباهات دیگری نیز خواهد شد. در مورد علّت و منشأ این اشتباهات نمیتوان حکم قطعیای صادر کرد. اما اساساً مهمترین عللی که موجب بروز این قبیل اشتباهات در ترجمۀ کتابی همچون کتابسرمایهمیشود، عبارتاند از: 1) عدم تسلط کافی به زبان مبدأ، 2) عدم تسلط کافی به موضوع کتاب. همچنین عدم دقت و تمرکز کافی نیز می تواند موجب بروز برخی اشتباهات بشود، اما در اینجا نمی توان برای این علّت نقشی تعیین کننده قائل شد. نقش ترجمه از زبان میانجی (زبان انگلیسی) را نیز در بروز این اشتباهات نمی توان خیلی زیاد دانست زیرا اولاً مترجم متنی را که از زبان انگلیسی ترجمه کرده بود، به طور کامل با متن آلمانی مقایسه کرده است، ثانیاً ترجمۀ انگلیسیمورد استفادۀ مترجم[18]لااقل در 15 موردی که در اینجا ذکر شده ترجمۀ کماشتباهی بوده است. به هر حال، من نه میتوانم و نه موظفم که در مورد علت اشتباهات مترجم حکمی صادر کنم. و اساساً این امر هیچ تأثیری بر ارزیابی کلّیام از ترجمۀ مورد بحث نخواهد داشت و من بر پایۀ همین اشتباهات (چه آنهایی که در اینجا ذکر شده و چه آنهایی که در اینجا ذکر نشده)، و با در نظر گرفتن این مسئله که ترجمۀ مورد بحث ترجمۀ دومی است که از جلد دومسرمایهبه زبان فارسی انجام شده (البته این ترجمه از خیلی جنبه ها از ترجمۀ اول بهتر است اما ظاهراً حسن مرتضوی هنگام ترجمه چندان به ترجمۀ ایرج اسکندری توجه نکرده است زیرا خیلی از اشتباهاتی که حسن مرتضوی مرتکب شدهاست در ترجمۀ ایرج اسکندری مشاهده نمیشود)، و همچنین با توجه به اینکه ترجمۀ مورد بحث تا اندازهای تحتاللفظی است و بیشتر از آن که به دنبال انتقال معنی باشد در پی منعکس کردن صورت است، باید بگویم که متأسفانه این ترجمه در مجموع ترجمۀ خوبی از آب درنیامده است و نه انتظارات محققان را آن طور که باید و شاید برآورده می سازد و نه می تواند منبعی کاملاً موثّق برای محصّلان باشد. البته برخی نقاط قوت هم در این ترجمه وجود دارد که از آن میان میتوان به انتخاب معادلهای نسبتاً مناسب برای اکثر اصطلاحات فنّی اشاره کرد. همچنین کوشش مترجم برای حفظ امانت و رعایت دقت، به خودی خود ستودنی است. اما این کوشش در بعضی موارد از وادی بیآب و علف ترجمۀ تحتاللفظی سر در آورده و منجر به ترجمهای شده است که در انتقال معنی و محتوا ـ که هدف اصلی ترجمه از نظر مارکس و انگلس است ـ چندان امانتدار و دقیق نیست.
تهران، آذر 1394
[1] MEGA II/12: Karl Marx: Das Kapital, Kritik der Politischen Ökonomie, Zweites Buch, Redaktionsmanuskript von Friedrich Engels 1884/1885 (Berlin Akademie Verlag, 2005).
متن آلمانی این 15 مورد را از منبع بالا، که مورد استفادۀ مترجم بوده است، نقل کردهام اما برای اطمینان بیشتر به منبع مطمئن زیر نیز رجوع کردهام:
Karl Marx - Friedrich Engels, Werke, Band 24, Dietz Verlag, Berlin/DDR, 1963.
جا دارد متذکر شوم که میان این دو منبع ــ لااقل در این 15 مورد ــ جز برخی تفاوتها در املای برخی کلمات و همچنین چند مورد تفاوت جزئی و بیاهمیت در گذاشتن ویرگول، تفاوتی مشاهده نکردم.
[2]کارل مارکس،سرمایه (جلد سوم [ترجمۀ فارسی برابر با جلد دوم متن اصلی]، ترجمۀ ایرج اسکندری، ویراستار: زهرا دامیار، (تهران، فردوس، 1385).
[3] ترجمۀ ایرج اسکندری (ص 1097):
«پروسۀ تولید در خود چهرۀ روند دورپیمایی، رسماً و صریحاً نشاندهندۀ نقشی است که این پروسه در شیوۀ تولید سرمایه داری، صرفاً به مثابه وسیلۀ بارورسازی ارزش اولیه، ایفا می کند و لذا بیانگر این امر است که نفس متمول شدن هدف ویژۀ این تولید است».
[4] ترجمۀ ایرج اسکندری (ص 1164):
«اگرچه همواره در یک طرف G-W و در سوی دیگر W-G قرار دارد، ولی این امر همیشه به معنای در هم آمیخت تغییر سرمایه نیست.».
[5]ترجمۀ ایرج اسکندری (ص 1186):
«در کنار خرید و فروش واقعی، مقداری زمان کار در امور دفترداری مصرف میشود که طی آن علاوه بر کار تجسم یافته، قلم، مرکب، کاغذ، میز تحریر و هزینه های دفتری نیز وارد می شوند.».
[6]ترجمۀ ایرج اسکندری (ص 1206):
«مقدار ارزش مطلقی که حمل و نقل به کالاها می افزاید، به شرط آنکه اوضاع و احوال دیگر یکسان بمانند، با نیروی بارآور صنعت حمل و نقل نسبت معکوس دارد و با مسافتی که باید پیموده شود در نسبت مستقیم قرار میگیرد.».
[7]ترجمۀ ایرج اسکندری (ص 1226):
«عناصر سرمایۀ گردان نیز ــ در صورت استمرار روند تولید ــ مانند عناصر سرمایۀ استوار پیوسته در روند تولید تثبیت شدهاند».
[8]ترجمۀ ایرج اسکندری (ص 1248):
«در برخی دیگر فقط بخشی از سرمایه بیش از یک واگرد در سال انجام میدهد و بخش دیگر آن تا این حد واگرد ندارد.».
[9]ترجمۀ ایرج اسکندری (ص 1265):
«نامگذاری واحد، تحت عنوان سرمایۀ گردان، این تفاوت سرشتی را حذف میکند.».
[10] ترجمۀ ایرج اسکندری (ص 1283-1284):
«حتی محققین دیگری که در پی او به بررسی این مسئله پرداختهاند گام را از این فراتر نهاده، نه تنها بر آن شدهاند که خصلت تعیینکنندۀ آن بخش از سرمایه که در برابر نیروی کار گذارده میشود عبارت از گردان بودن در مقابل سرمایۀ استوار است، بلکه صفت اساسی سرمایۀ گردان را در این دیدهاند که به صورت وسایل معیشت برای کارگران گذارده شود.».
[11]ترجمۀ ایرج اسکندری (ص 1313):
«زمان کار همواره زمان تولید است، یعنی زمانی است که در اثنای آن سرمایه به محیط تولید رانده شده است. ولی عکس این حکم همیشه صادق نیست یعنی تمام مدتی که آن سرمایه در روند تولید قرار دارد به این دلیل ضرورتاً زمان کار نیست.».
[12]ترجمۀ ایرج اسکندری (ص 1339):
«بنابراین کارـ دوره مستلزم سرمایۀ نقدیای به مبلغ 500 لیرۀ استرلینگ است و برای زمان دَوَران نیز 500 لیرۀ دیگر سرمایۀ اضافی لازم است.».
[13] ترجمۀ ایرج اسکندری (ص 1412):
«محصول در شکل طبیعی خود پول است.».
[14] ترجمۀ ایرج اسکندری (ص 1441-1442):
«...، در بخش دوم به بررسی این نکته پرداخته شد [که] چگونه در دوران این سیلان و این توالی اشکال، سرمایه ای با بزرگی معین در زمان واحد به صورتهای مختلف سرمایۀ بارآور، پول ـ سرمایه و کالاـ سرمایه، ولو به میزان متغیر، تقسیم میگردد،...».
[15]ترجمۀ ایرج اسکندری (ص 1484):
«نظر به اینکه شرط مقدم این روند به نوبۀ خود گردش کالاهاست، بنابراین بیان آن نیز با تحلیل مقدم و مستقلی از کالا ملازمه پیدا میکند.».
[16]ترجمۀ ایرج اسکندری (ص 1518):
«اما در مورد بخش I، آنجا که سخن از V+m به مثابۀ عنصر ترکیب دهندۀ محصولـ کالای آن می رود، باید گفت که بخش مزبور بیش از آنچه که در دوران پول ریخته است از آن پول بیرون میکشد.».
[17] ترجمۀ ایرج اسکندری (ص 1523-1524(:
«وی محصولـکالای خود را میفروشد و آن را به پول تبدیل میکند».
[18]. Karl Marx, Capital. A Critique of Political Economy, vol 2, Introduced by Ernest Mandel, Translated by David Fernbach, London: Penguin 1987 (Penguin Classics 1990).
یادداشتها
خاطرات یک دوست ـ قسمت چهلوسوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت چهلمودوم
ساواک برای پائین نگهداشتن آمار زندانی ها ما را به زندان عادی فرستاده بود. صلیب سرخ از طرقی پیگیر شده بود. برای همین دوباره مارا بزندان عمومی (شماره یک) برگرداند. در بار دوم بازدید صلیب سرخ در بند شش زندان شماره یک قصر بودم.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت چهلودوم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت چهل و یکم
درزمان نسبتا طولانی که در این بند بودم چند بار رسولی سر بازجویی که گویا ریاست بر زندانیان و نظارت بر امور و کنش هایشان را به او سپرده بودند به بازدید از بندها آمد. همه را در راهرو به صف می کردند و او در برابر برخی می ایستاد و لوقوضی می گفت و تحدیدی می کرد. فضای آن روزها بشدت متاثر از کشتارها بود و عموما کسی با او بنرمی برخورد نمی نداشت.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت چهل و یکم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت چهلم
نزدیک به چهار سال آشنایی و دوستی های مان بعنوان هم زندانی از عشرت آباد تا بندهای چهار و پنج و شش زندان شماره یک قصر، گستره متنوعی از تجارب را با هم داشتیم. بدون آنکه اختلافات مان در درک و چند و چون مبارزات را در یک کلاسور مشترک ریخته باشیم، اما همواره حسی مثبت و دوستانه را بین مان برقرار کرده بودیم.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت چهلم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیونهم
زندان شماره یک قصر سال های 53-54 را در دو مسیر موازی می توانم تصویر کنم؛ یکی تلاشی که می کوشید بهر صورتی شده یک گذشته «شکسته-بسته»از تشکیلات درون زندان را«احیا» کرده و بازسازی کند. بدون آنکه به لحاظ فکری بار تازه ای داشته باشد یا به مسائل تازه طرح شده در جنبش پاسخی روشن و کارآمد بدهد. این بیشتر بیک فرمالیسم «تشکیلاتی»می مانست تا یک جریان با درون مایه ای از اندیشه، نقد، و خلاصه درس گرفتن از ضعف و قوت های جریانات طی شده. همه ی آنهایی که به نوعی هویت طلبی تشکیلاتی مبتلا شده بودند و انقلاب را نه فرآیندی استعلایی نمی دیدند بلکه؛ مسیری تعریف شده یکبار برای همیشه می پنداشتند.
ادامه مطلب...خاطرات یک دوست ـ قسمت سی ونهم
چند پاراگرافِ آخر از قسمت سیوهشتم
در جستجوگری و صحبت با افراد بندهای چهارو پنجو شش تا زمانیکه یکیدو ماه اول در راهرو بند چهار بودم و بعد به یکی از اتاقهای بند پنج منتقل شدم. در ظهرهای چند روز متوالی که فرصتی بعداز غذا داشتیم و میشد وقت صحبت کردن داشت، مسعود رجوی با من وقت گذاشت و مفصل از وقایع و تحلیل ها و اشتراک مواضع و رویدادهای منتهی به سرکوب پلیس و موضع شخصی خودش صحبت کرد. میزان علاقه اش به تفصیل این موضوع برایم جای شگفتی داشت. او در جاهایی شروع به انتقاد از خودش بعنوان «رهبری» جریان کرد. گفته های او بیشتر از هر چیزی مرا دچار شگفتی می کرد و درک و جذب مطالبش را برایم سخت می کرد. من هنوز هم نمی فهمم چطور می شود اینقدر راحت راه و روش خطا رفت و بعد نشست و به آن انتقاد کرد و باز هم همان روال را ادامه داد !
ادامه مطلب...* مبارزات کارگری در ایران:
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»- قسمت دوم
- فیل تنومند «گروه صنعتی کفش ملی»
- بیانیه شماره دوم کمیته دفاع از کارگران اعتصابی
- تشکل مستقلِ محدود یا تشکل «گسترده»ی وابسته؟!
- این یک بیانیهی کارگری نیست!
- آیا کافکا بهایران هم میرود تا از هفتتپه بازدید کند !؟
- نامهای برای تو رفیق
- مبارزه طبقاتی و حداقل مزد
- ما و سوسیال دمکراسی- قسمت اول
- تجمع اول ماه می: بازخوانی مواضع
- از عصیان همگانی برعلیه گرانی تا قیام انقلابی برعلیه نظام سرمایهداری!؟
- ائتلاف مقدس
- وقتی سکه یک پول سیاه است!
- دو زمین [در امر مبارزهی طبقاتی]
- «شوراگراییِ» خردهبورژوایی و اسماعیل بخشی
- در مذمت قیام بیسر!
- هفتتپه، تاکتیکها و راستای طبقاتی
- تقاضای حکم اعدام برای «جرجیس»!؟
- سکۀ ضرب شدۀ فمنیسم
- نکاتی درباره اعتصاب معلمان
- تردستی و تاریخ، در نقد محمدرضا سوداگر و سید جواد طباطبایی
- دختران مصلوب خیابان انقلاب
- «رژیمچنج» یا سرنگونی سوسیالیستی؟!
- هفتتپه و پاسخی دوستانه بهسؤال یک دوست
- اتحادیه آزاد در هفتتپه چکار میکند؟
- دربارهی جنبش 96؛ سرنگونی یا انقلاب اجتماعی!؟
- دربارهی ماهیت و راهکارهای سیاسیـطبقاتی جنبش دیماه 96
- زلزلهی کرمانشاه، ستیز جناحها و جایگاه چپِ آکسیونیست!؟
- «اتحادیه مستقل کارگران ایران» از تخیل تا شایعه
- هزارتوی تعیین دستمزد در آینه هزارتوی چپهای منفرد و «متشکل»
- شلاق در مقابله با نوزایی در جنبش کارگری
- اعتماد کارگران رایگان بهدست نمیآید
- زحمتکشان آذری زبان در بیراههی «ستم ملی»
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت دوم)
- رضا رخشان ـ منتقدین او ـ یارانهها (قسمت اول)
- در اندوه مرگ یک رفیق
- دفاع از جنبش مستقل کارگری
- اطلاعیه پایان همکاری با «اتحاد بینالمللی در حمایت از کارگران در ایران»
- امضا برعلیه «دولت»، اما با کمک حکومتیان ضد«دولت»!!
- توطئهی خانه «کارگر»؛ کارگر ایرانی افغانیتبار و سازمانیابی طبقاتی در ایران
- تفاهم هستهای؛ جام زهر یا تحول استراتژیک
- نه، خون کارگر افغانی بنفش نیست؟
- تبریک بهبووورژواهای ناب ایرانی
- همچنان ایستاده ایم
- دربارهی امکانات، ملزومات و ضرورت تشکل طبقاتی کارگران
- من شارلی ابدو نیستم
- دربارهی خطابیه رضا رخشان بهمعدنچیان دنباس
- قطع همکاری با سایت امید یا «تدارک کمونیستی»
- ایجاد حزب کمونیستی طبقهی کارگر یا التجا بهنهادهای حقوقبشری!؟
- تکذیبیه اسانلو و نجواهای یک متکبر گوشهنشین!
- ائتلافهای جدید، از طرفداران مجمع عمومی تا پیروان محجوب{*}
- دلم برای اسانلو میسوزد!
- اسانلو، گذر از سوءِ تفاهم، بهسوی «تفاهم»!
- نامهی سرگشاده بهدوستانم در اتحاد بینالمللی حمایت از کارگران
- «لیبر استارت»، «کنفرانس استانبول» و «هیستادروت»
- «لیبر استارت»، «سولیداریتیسنتر» و «اتحاد بینالمللی...»
- «جنبش» مجامع عمومی!! بورژوایی یا کارگری؟
- خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی
- فعالین کارگری، کجای این «جنبش» ایستادهاند؟
- چکامهی آینده یا مرثیه برای گذشته؟
- کندوکاوی در ماهیت «جنگ» و «کمیتهی ضدجنگ»
- کالبدشکافی یک پرخاش
- توطئهی احیای «خانهکارگر» را افشا کنیم
- کالبدشکافیِ یک فریب
- سندیکای شرکت واحد، رفرمیسم و انقلاب سوسیالیستی
* کتاب و داستان کوتاه:
- دولت پلیسیجهانی
- نقد و بازخوانى آنچه بر من گذشت
- بازنویسی کاپیتال جلد سوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد دوم، ایرج اسکندری
- بازنویسی کاپیتال جلد اول، ایرج اسکندری
- کتاب سرمایهداری و نسلکشی ساختاری
- آگاهی طبقاتی-سوسیالیستی، تحزب انقلابی-کمونیستی و کسب پرولتاریایی قدرت...
- الفبای کمونیسم
- کتابِ پسنشینیِ انقلاب روسیه 24-1920
- در دفاع از انقلاب اکتبر
- نظریه عمومی حقوق و مارکسیسم
- آ. کولنتای - اپوزیسیون کارگری
- آخرین آواز ققنوس
- اوضاعِ بوقلمونی و دبیرکل
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- آغاز پرولترها
- آیا سایهها درست میاندیشند؟
- دادگاه عدل آشکار سرمایه
- نبرد رخساره
- آلاهو... چی فرمودین؟! (نمایشنامه در هفت پرده)
- اعتراض نیروی کار در اروپا
- یادی از دوستی و دوستان
- خندۀ اسب چوبی
- پرکاد کوچک
- راعش و «چشم انداز»های نوین در خاورسیاه!
- داستان کوتاه: قایق های رودخانه هودسون
- روبسپیر و انقلاب فرانسه
- موتسارت، پیش درآمدی بر انقلاب
- تاریخ کمون پاریس - لیسا گاره
- ژنرال عبدالکریم لاهیجی و روزشمار حمله اتمی به تهران
* کارگاه هنر و ادبیات کارگری
- شاعر و انقلاب
- نام مرا تمام جهان میداند: کارگرم
- «فروشنده»ی اصغر فرهادی برعلیه «مرگ فروشنده»ی آرتور میلر
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- و اما قصهگوی دروغپرداز!؟
- جغد شوم جنگ
- سرود پرولتاریا
- سرود پرچم سرخ
- به آنها که پس از ما به دنیا می آیند
- بافق (کاری از پویان و ناصر فرد)
- انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
- اگر کوسه ها آدم بودند
- سوما - ترکیه
- پول - برتولت برشت
- سری با من به شام بیا
- کارل مارکس و شکسپیر
- اودسای خونین
* ترجمه:
- رفرمیستها هم اضمحلال را دریافتهاند
- .بررسی نظریه انقلاب مداوم
- آنتونیو نگری ـ امپراتوری / محدودیتهای نظری و عملی آتونومیستها
- آیا اشغال وال استریت کمونیسم است؟[*]
- اتحادیه ها و دیکتاتوری پرولتاریا
- اجلاس تغییرات اقلیمیِ گلاسکو
- اصلاحات اقتصادی چین و گشایش در چهلمین سال دستآوردهای گذشته و چالشهای پیشِرو
- امپراتوری پساانسانی سرمایهداری[1]
- انقلاب مداوم
- انگلس: نظریهپرداز انقلاب و نظریهپرداز جنگ
- بُرهههای تاریخیِ راهبر بهوضعیت کنونی: انقلاب جهانی یا تجدید آرایش سرمایه؟
- بوروتبا: انتخابات در برابر لوله تفنگ فاشیسم!
- پناهندگی 438 سرباز اوکراینی به روسیه
- پیدایش حومه نشینان فقیر در آمریکا
- پیرامون رابطه خودسازمانیابی طبقه کارگر با حزب پیشگام
- تأملات مقدماتی در مورد کروناویروس و پیآیندهای آن
- تاوان تاریخی [انقلابی روسیه]
- تروریسم بهاصطلاح نوین[!]
- جنبش شوراهای کارخانه در تورین
- جنبش مردم یا چرخهی «سازمانهای غیردولتی»
- جوانان و مردم فقیر قربانیان اصلی بحران در کشورهای ثروتمند
- چرا امپریالیسم [همواره] بهنسلکشی باز میگردد؟
- دستان اوباما در اودسا به خون آغشته است!
- رهایی، دانش و سیاست از دیدگاه مارکس
- روسپیگری و روشهای مبارزه با آن
- سرگذشت 8 زن در روند انقلاب روسیه
- سقوط MH17 توسط جنگنده های نیروی هوائی اوکراین
- سکوت را بشکنید! یک جنگ جهانی دیگر از دور دیده میشود!
- سه تصویر از «رؤیای آمریکایی»
- سه مقاله دربارهی هنر، از تروتسکی
- شاعر و انقلاب
- فساد در اتحادیههای کارگری کانادا
- فقر کودکان در بریتانیا
- قرائت گرامشی
- کمون پاریس و قدرت کارگری
- گروه 20، تجارت و ثبات مالی
- لایحه موسوم به«حق کار»، میخواهد کارگران را بهکشتن بدهد
- ماركس و خودرهایی
- ماركسیستها و مذهب ـ دیروز و امروز
- مانیفست برابری فرانسوا نوئل بابوف معروف بهگراکوس[1]
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- مجموعه مقالات در معرفی و دفاع از انقلاب کارگری در مجارستان 1919
- ملاحظاتی درباره تاریخ انترناسیونال اول
- ممنوعیت حزب کمونیست: گامی به سوی دیکتاتوری
- نقش کثیف غرب در سوریه
- نگاهی روششناسانه بهمالتیتود [انبوه بسیارگونه]
- واپسین خواستهی جو هیل
- واپسین نامهی گراکوس بابوف بههمسر و فرزندانش بههمراه خلاصهای از زندگی او
- ویروس کرونا و بحران سرمایه داری جهانی
- یک نگاه سوسیالیستی بهسرزمینی زیر شلاق آپارتاید سرمایه
دیدگاهها